تحلیل در معنای کلمات قران (واژهشناسي قرآن)
واژهشناسي قرآن
واژه « قرآن» معروفترين نام كتاب آسماني مسلمين است كه خداي تعالي خود اين نام را براي كتاب خويش برگزيده است
«يا ايها المزمل، قم الليل الا قليلا، نصفه اوانقص منه قليلا، اوزد عليه و رتل القرآن ترتيلا. مزمل 73/1ـ4
واژه «قرآن» هفتاد بار (به صور مختلف) دراين مصحف شريف بكار رفته است. اين واژه 52بار با «ال» به صورت معرفه و هيجده بار هم بدون حرف تعريف دراين كتاب آسماني مقدس آمده است. البته، درچهار مورد، از واژه قرآن به معناي قرائت ياد شده است: دوبار در سوره اسراء ، آية 78 و دوبار در سوره قيامة ، آيه 17 و 18.
ودر سوره اسراء كلمه «قرآن» به» الفجر» اضافه شده و تركيب
« قرآن الفجر» پديد آمده است كه مجازاً از آن به نماز صبح تعبير ميشود،
دانشمندان علوم قرآني ،اسامي و صفات اين كتاب عزيز را به تفاوت، فهرستوار برشمردهاند. شيخ ابوالفتوح رازي 43 اسم براي قرآن ذكر نموده و بدرالدين زركشي نيز 55 نام براي اين كتاب مقدس ياد كرده است. اين شماره طبق كاملترين فهرست به هشتاد و سه كلمه به شرح ذيل ميرسد:
1ـ آيات 2/252 و 3/101 و 45/6، 2ـ احسن الحديث 39/23،
3ـ امام مبين 36 و 12، 4ـ امر 65/5، 5ـ ام الكتاب 3/7، 6ـ ايمان 3/193، 7ـ برهان 4/174، 8ـ بشري 16/89، 9ـ بشير 41/4، 10ـ بصائر 7/203، 11ـ بلاغ 14/52، 12ـ بيان 3/138، 13ـ بينة 6/157، 14ـ تبصرة 50/8، 15ـ تبيان 16/89، 16ـ تذكرة 69/48، 17ـ تفصيل 12/111، 18ـ تنزيل 26/192، 19ـ حبل 3/103، 20ـ حديث 39/23، 21ـ حق 4/170 و 28/48، 22ـ حق اليقين 69/51، 23ـ حكم 13/37، 24ـ حكمة 33/34،… 25ـ حكيم 36/2، 26ـ ذكر 7/69 و 15/9،… 27ـ الذكر الحكيم 3/58، 28ـ ذكر مبارك 21/50، 29ـ ذكري 51/55، 30ـ ذيالذكر 38/1، 31ـ رحمة 16/89،… 32ـ روح 42/52، 33ـ شفا 10/57، 34ـ صحف مطهرة 98/2، 35ـ صحف مكرمة 80/13، 36ـ صدق 39/33، 37ـ الصراط المستقيم 1/6، 38ـ عجب 72/1، 39ـ عدل 6/115، 40ـ عربي 39/28، 41ـ العروة الوثقي 31/22، 42ـ عزيز 41/41، 43ـ علم 13/37، 44ـ علي 43/4، 45ـ الفرقان 2/185،… 46ـ فصل 86/13، 47ـ القرآن 2/185،… 48ـ القرآن الحكيم 36/2، القرآن العظيم 15/87، 50ـ قرآن كريم 56/77، 51ـ قرآن مبين 15/1 و 36/69، القرآن المجيد 50/1 و 85/21، 53ـ القصص 12/3، 54ـ القول 28/51، 55ـ قيم 18/2، 56ـ كتاب 2/2، 57ـ الكتاب الحكيم 10/1 و 31/2، 58ـ كتابالله 3/23، 59ـ كتاب عزيز 41/41، 60ـ كتاب مبين 5/15،… 61ـ كريم 56/77، 62ـ كلامالله 2/75 و 9/6 و 48/15، 63ـ كوثر 108/1، 64- مبارك 6/92…، 65- مبين 6/59…، 66- متشابه 39/23، 33، 67- مثاني 39/23، 68- مجيد 85/21، 69 – مرفوعة 80/14، 70ـ مصدق 2/89، 71ـ مطهرة 80/14، 72ـ مفصل 6/114، 73ـ مكرمه 80/13، 74ـ موعظة 10/57، 75ـ مهيمن 5/48، 76ـ نبا38/67، 77 ـ النجوم 56/75، 78ـ نذير 41/4، 79ـ نغمة 93/11، 80ـ نور 4/174، 81ـ هادي 17/9 و 72/2، 82ـ الهدي 2/2…، 83 ـ وحي 53/4.
ولکن با اندك تاملي ميتوان دريافت كه بسياري از اینها تكراري است، مانند تركيبات رديف 48 تا 52 كه همة آنها در موصوف، يعني لفظ «قرآن» مشتركند
و طبق نظر مفسران بزرگ از «قرآن، فرقان، كتاب و ذكر» به عنوان چهار نام اصلي رايج براي اين كتاب عزيز نام برده شده است كه بنا به مقتضاي كلام پيرامون هر يك بحث خواهد شد:
الف ـ قرآن: «ان هذاالقرآن يهدي للتي هي اقوم و يبشرالمومنين الذين يعملون الصالحات ان لهم اجرا كبيرا». «اسراء 17/9»
همانا اين قرآن بشر را به استوارترين و راستترين راه هدايت ميكند و مومنان را كه نيكوكار باشند، به اجر و پاداشي بزرگ نويد ميدهد.
بحثي پيرامون وجوه معاني قرآن
واژه قرآن در كتاب خدا به معاني گوناگوني بكار رفته است:
1ـ نبي ، كتاب مقدس الهي كه بر قلب مبارك رسول اكرم (ص) وحي گرديده و مهمترين معجزه حضرتش بوده است: «… فاقرءوا ماتيسر من القرآن…» مزمل 73/20 يعني القرآن بعينه.
2ـ نماز بامداد: «اقم الصلوة لدلوك الشمس الي غسق الليل و قرآن الفجر ان قرآن الفجر كان مشهودا» اسراء /78 يعني صلاة الفجر
3ـ نوشته لوح محفوظ: «بل هو قرآن مجيد، في لوح محفوظ» بروج 85/21، 22 كه از هر تغيير و تحريف و تبديلي مصون و محفوظ است.
4ـ خطبه خطيب، طبق نظر برخي از مفسران: «واذا قري القرآن فاستمعواله…» اعراف 7/204.
5ـ قرائت و خواندن: «ان علينا جمعه و قرآنه، فاذا قراناه فاتبع قرانه» قيامة 75/17
6ـ اطلاق قرآن بر يك آيه: «و ما تكون فيشان و ماتتلوا منه من قرآن و لاتعملون من عمل الا كناعليكم شهودا اذتفيضون فيه…» يونس 10/61
7ـ اطلاق قرآن بر اجزاي آن يا دستهاي از آيات: «و اذا تتلي عليهم آياتنا بينات قال الذين لايرجون لقاءنا ائت بقرآن غير هذا او بدله…» يونس 10/15.
8ـ اطلاق قرآن بر مجموعة وحي الهي كه مشتمل بر كليه كتابهاي آسماني است؛ چنانكه گفتهاند: «يطلق القرآن علي سائر الكتب السماوية ايضا كالتوراة و الانجيل و الزبور باصطلاح القرآن».
با امعان نظر در وجوه معاني ياد شده براي واژه «قرآن» ميتوان برخي از آنها را با هم مشابه يا برهم منطبق دانست، كه در اين صورت، فراهم آمدن چند وجه تحت يك عنوان امكانپذير خواهد بود. فيالمثل، مگر «نوشته لوح محفوظ» چيزي جز «نبي» است؟ يا مگر وجه هشتم با توجه به بحثي كه پيرامون آن صورت پذيرفت، با وجه نخست قابل انطباق نيست؟ بنابراين، وجوه اول و دوم و هشتم را ميتوان تحت يك عنوان گرد آورد، يا از آنجا كه وجه ششم و هفتم هريك جزئي از كل هستند، ميتوانند تحت عنواني واحد درآيند. حتي به دليل اشتراك لفظي واژه «قرآن» در وجه اول و ششم و هفتم، فراهم آمدن آنها تحت يك عنوان نيز غيرمنطقي نيست، زيرا هم بر تمام كتاب خدا قرآن ميگويند و هم بر اجزاي آن، خواه جزئي از قرآن، يك آيه باشد يا دستهاي از آيات، چنانكه از اين مسئله با عباراتي چون: «ان القرآن يطلق علي البعض كما يطلق علي الكل»، «و يطلق علي مجموع الكتاب و علي ابعاضه» و «القرآن يصدق علي الكثيرمنه و القليل» (17) ياد شده است. با اين وصف، اطلاق قرآن بر كل كتاب خدا يا بر جزئي از آن را ميتوان از مقوله مشترك لفظي دانست، چه اين مطلب را فيالمثل ميتوان از حكم فقها «در عدم جواز مس قرآن بدون وضو» دريافت، كه طبق آن حتي بر كلمهاي از كتاب خدا هم قرآن اطلاق ميشود. علاوه بر اين، پارهاي از وجوه جنبه مصداقي دارند، همانند وجه چهارم كه چون خطيب در خطبه نماز جمعه به تلاوت آياتي از قرآن ميپردازد، و يا امام جماعت الزاما در نماز حمد و سوره را قرائت ميكند، بالمال مستمعين يا مأمومين بايد سكوت اختيار كنند، و حال آنكه آيه مورد استشهاد «و اذا قري القرآن فاستمعوا له و انصتوا…» اعراف 7/204، در اصل از جهت دلالت عام است و قرآن را – كلا و بعضا – شامل ميشود؛ چنانكه در روايات بدان تصريح شده است. از امام صادق -عليه السلام – مروي است كه در اين باره به زراره فرمود: «سكوت براي قرآن واجب است، چه در نماز و چه در غيرنماز، و هرگاه كه نزد تو قرآن خوانده شود، برتو واجب است كه بدان گوش فرا دهي و سكوت اختيار كني». (18) لازم به تذكر است كه چون اين روايت از نظر دلالت عموميت دارد، بايد آن را حمل بر استحباب كرد. با اين بيان، ميتوان وجه چهارم را در عداد وجه نخست و به اعتبار شمول قرآن بر تمام كتاب خدا و بخشي از آن را در رديف وجوه ششم و هفتم قرار داد. درباره انطباق وجوه دوم و پنجم براساس اشتراك معنوي، مطلب همان است كه در آغاز سخن بدان اشارت رفت.
با توجه بدانچه گذشت، ميتوان وجه اشتراك وجوه فوقالذكر را در مفهوم قرائت دانست و به تعبير ديگر واژه قرآن را در همه آن موارد به معناي قرائت بكار برد، زيرا گستره معنوي كلمه قرائت چنين شمولي را ايجاب ميكند. در اين صورت، قرآن مصدري است مترادف با قرائت، از ريشه «قراء» و به معني اسم مفعول، كه كتاب معجزه فرو فرستاده شده بر رسول اكرم (ص) بدين نام موسوم گشته است.
بحثي اجمالي درباره فرقان و كتاب و ذكر ب ـ فرقان: «تبارك الذي نزل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيرا.» فرقان 25/1: بزرگوار و برتر است خداوندي كه فرقان را بر بندهاش (محمد) نازل فرمود تا جهانيان را بيم دهنده باشد.
واژه فرقان جمعاً هفت (19) بار (در معاني مختلف، (20) و از جمله قرآن) در قرآن كريم بكار رفته كه جز در يك مورد به صورت معرفه آمده است. وجه تسميه قرآن به فرقان اين است كه فارق ميان حق و باطل است و آن دو را از هم جدا ميكند. در اين صورت، لفظ «فرقان» مصدري است كه جايگزين اسم فاعل شده است.
ج ـ كتاب: «ذلك الكتاب لاريب فيه هدي للمتقين» بقره 2/2: اين كتاب بيهيچ ترديد راهنماي پرهيزكاران است.
واژه كتاب (در معاني متفاوت، (21) و از جمله قرآن) با «ال» تعريف و بدون آن، بسيار در قرآن آمده كه در هيجده مورد، به اين كتاب ديني اطلاق شده است. (22) وجه تسميه قرآن به كتاب از باب اطلاق مصدر بر مفعول آن است؛ يعني كتاب ] نوشتن [ مصدراست به معناي مكتوب ] نوشته شده [ كه اسم مفعول است.
د ـ ذكر: «انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون» حجر 15/9: ما خود، قرآن را بر تو فرو فرستاديم و خود، آن را حفظ خواهيم كرد.
واژه ذكر نيز همانند كتاب (در معاني گوناگون، (23) و از جمله قرآن) با حرف تعريف و بدون آن، بسيار در قرآن كريم بكار رفته است. شيخ طوسي در تسميه قرآن به «ذكر» دو وجه را محتمل دانسته است: يكي آنكه ذكري است از سوي خدا كه بندگانش او را بدان ياد ميكنند و خدا بوسيله آن، واجبات و احكام خويش را به آنان ميشناساند؛ ديگر آنكه ذكر و شرفي است براي آنكس كه به قرآن ايمان آورده و دستورات آن را پذيرفته است؛ چنانكه خداي تعالي فرمايد: «و انه لذكر لك و لقومك…» زخرف 43/44: اين قرآن براي تو و قوم تو ذكر و شرفي است. (24)
قرآن و كتاب، دو نام اصلي مشهور برخي از دانشمندان علوم قرآني بجز اسامي چهارگانه مذكور، كلماتي چون «تنزيل» و «حكمت» را نيز جزو نامهاي مشهور و رايج قرآن دانستهاند، ليكن حق آن است كه اين دو واژه را نيز جزو اوصاف قرآن بشمارند، و اسامي اصلي كتاب خدا همان چهار واژه «قرآن، فرقان، كتاب و ذكر» است كه بدآنها اشارت رفت. البته، بايد توجه داشت كه در ميان اين نامها دو نام «قرآن» و «كتاب» – كه به لحاظ كاربردي و مفهومي با هم شباهت دارند، از شهرت بيشتري برخوردارند. چنين به نظر ميرسد كه علت اصلي اين امر در تشابه مفهومي يا اشتراك معنوي ميان اين دو واژه باشد. زيرا كلام الهي به دليل آنكه «قرآن» نام دارد، بايد به زبان قرائت شود، كه مراد، قرائت از حفظ است؛ و از آن جهت كه به «كتاب» موسوم است، بايد با قلم به صورت مكتوب درآيد. به تعبير ديگر، ضرورت حفظ قرآن در سينهها و ضبط آن در مصاحف به موازات هم، امري است مهم و اجتنابناپذير؛ چنانكه گردآوري قرآن در آغاز وحي از طريق حفظ در سينهها مدتها ادامه يافت، بدون آنكه توجهي به حفظ آيات از راه كتابت روا داشته شود، البته منظور اين نبود كه جمعآوري قرآن از حد حفظ در سينهها تجاوز نكند و از طريق كتابت عملي نشود، بلكه به محض فراهم آمدن زمينهاي مساعد، پيامبر اكرم (ص) به امر كتابت قرآن اهتمام تمام ورزيد و همانطور كه مشهور است اين مهم توسط كاتباني منتخب از ميان اصحاب حضرتش انجام يافت. با اين وصف، نه تنها تكيهگاه حافظه بدون مكتوبي كه در طول ايام با مراقبت و دقت تما م صورت پذيرفته و متفق عليه و مقبول همگان بوده است، كافي به نظر ميرسد؛ و نه پشتوانه كتابت بدون تأييديه حافظان موثق براساس روايات متواتر صحيح الاسناد در قرائت قرآن چندان معتبر است. نتيجه اينكه همين سعي بليغ دوجانبه بنابر اراده و مشيت تامه الهي، به مصون ماندن قرآن كريم از هر گونه تغيير و تبديل و تحريف انجاميده است؛ چنانكه حقتعالي در اين خصوص فرمود: «انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون» محمد 15/9: ما خود قرآن را بر تو فرو فرستاديم و خود آن را حفظ خواهيم كرد.
عناوين مطالب: '
اشتقاق واژه قرآن
حال به اصل موضوع، يعني شناخت ريشه واژه «قرآن» كه مورد اختلاف ميان علماست، ميپردازيم و بحث در اين باره را پي ميگيريم. دانشمندان اسلامي در اشتقاق و تلفظ و مفهوم واژه قرآن اختلاف نظر داشته و آراء متفاوتي بيان كردهاند. برخي اين كلمه را مهموز دانستهاند و برخي غيرمهموز؛ و در نتيجه، آن را به دو صورت «قرآن» و «قران» تلفظ نمودهاند؛ چنانكه شيخ ابوالفتوح رازي گفته است: «قريش و اهل مكه اين كلمه به تخفيف همزه گويند، و قرائت عبدالله كثير بر اين است. و باقي قراء مهموز گويند براصل خود» (25) و ابومحمد مكيبن ابيطالب القيسي (355ـ437 هـ. ق) نيز نظري موافق با قرائت عبداللهبن كثير ابراز داشته است. (26) از اين گذشته، در مورد هريك از دو نظر فوقالذكر آراء گوناگوني از سوي دانشمندان اسلامي اظهار شده است كه در واقع، اين اختلاف نظر به استنباط آنان از ريشة كلمه باز ميگردد.
در خصوص غيرمهموز بودن واژه «قرآن» چـهار نظر عمده به شرح ذيل وجود دارد:
1ـ برخي كلمه «قرآن» را با «ال» تعريف نه مهموز دانستهاند و نه مشتق، بلكه آن را اسم خاصي براي كتاب خدا شمردهاند. همانند تورات و انجيل كه دو اسم خاص براي كتاب آسماني حضرت موسي و عيسي – عليهما السلام – محسوب ميشوند. با اين وصف، واژه «القرآن» اسم علم غير مشتقي است كه مرتجلاً براي كتاب آسماني اسلام وضع شده است. شافعي چنين نظري را اختيار كرده و بر اين عقيده بوده است كه واژه «قرآن» از «قرأت» گرفته نشده است، چه اگر مشتق از آن ميبود، آنوقت هر چيز خواندني قرآن نام ميگرفت. (27) سيوطي پس از ذكر آراء مختلف در اين باره خود به پيروي از نظر شافعي گفته است: «مختار نزد من در اين مسئله همان است كه شافعي تصريح كرده». (28) بنابراين، ميتوان دريافت كه چون شافعي و سيوطي و ديگر موافقان با اين راي، انگيزهاي براي بحث در اين مقوله نداشتهاند، ناگزير چنين نظري را اتخاذ كردهاند.
2ـ برخي ديگر چون ابوالحسن اشعري و پيروانش واژه «قرآن» را مشتق از «قرن» به معناي ضميمه كردن دو چيز به يكديگر دانسته و به قول عرب كه گفته است: «قرنت الشّي بالشّي» استناد جستهاند، و در نتيجه، مجموعه سورهها و آيهها و حرفها را – از آن جهت كه پيوسته و مقرون به يكديگرند – «قران» خواندهاند. (29) همچنين برخي اين وجه تسميه را به جهت اقتران احكام و شرايع در كتاب خدا دانستهاند و برخي ديگر هم اشتمال قرآن بر خصوصياتي چون: فصاحت و بلاغت، اسلوب عالي شگفتآور، خبر دادن از مغيبات و دانشهاي فراوان را كه – جمعا بر الهي بودن آن دلالت دارد – وجهي ديگر تلقي كردهاند. (30) بر همين اساس است كه گفتهاند: قرآن (به كسر قاف) جمع است مابين حج و عمره با يك احرام و در اصطلاح نجوم، پيوستن دوستاره باشد در برجي. (31) اين نظر مبين آن است كه اولا همزه ممدوده در كلمه «قرآن» حرف زايد است، يعني كلمه مهموز نيست و ثانيا «نون» جزء اصلي كلمه محسوب ميشود. ماحصل كلام اينكه ميتوان كتاب الهي را «قران» خواند، كه اين نيز رأيي سست است، زيرا هرچند كه واژه «قران» بدون همزه ممدوده و با همين معني درصدر اسلام كاربرد داشته است؛ (32) معالوصف، هرگز در كتاب خدا به معناي «مجموعهاي از سور و آيات و حروف بهم پيوسته مكتوب» نيامده است. مضافا بر اينكه وقتي در اوايل وحي، سوره مزمل نازل شد كه براي نخستين بار لفظ «قرآن» در آن ذكر ميشد، هنوز تعداد سور و آيات نازل شده بر رسول اكرم (ص) در حدي نبود كه بتوان – به عنوان مجموعهاي از آيات و سور بهم پيوسته و مقرون – بر آنها نام قرآن نهاد.
3ـ يكي ازنحويون، به نام فراء كوفي، واژه قرآن را مشتق از «قرائن»: جمع «قرينه» دانسته و آن را «قران» خوانده است. بدان جهت كه آياتش قرينه و همانند يكديگر است و پارهاي پاره ديگر را تصديق ميكند. آنگاه در توجيه نظر خود به آية «… لوكان من عند غيرالله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا» نساء 4/82 استشهاد كرده است. (33) طبق نظر فراء كلمه «قرائن» در اصل غير مهموز و نون در آن اصلي است. در نتيجه، نون در واژه «قرآن» بايد اصلي و خود كلمه، غيرمهموز باشد. اين راي نيز به جهت مغايرت با موازين لغوي، تصنعي و غيرقابل قبول است.
4ـ بعضي هم لفظ «قرآن» را با استناد به احاديثي چون «ان هذا القرآن مادبة الله فاقبلوا من ما دبته ما استطعتم» (34) و «القرآن مادبة الله فتعلموا ما دبته ما استطعتم» (35) و «ان هذالقرآن مادبة الله فخذوا منه…» (36) از كلمة «قري» به معناي ضيافت، مشتق و مالا غير مهموز دانسته و بر اين نظر بودهاند كه قرآن كريم گستره خوان خداوندي است كه هركس به قدر وسع و همت خويش از آن منتفع و محظوظ خواهد شد؛ چنانكه در تفسير ابوالفتوح رازي آمده است: عبدالله مسعود روايت كند از حضرت رسول (ص) كه گفت: ان هذاالقرآن هومادبة الله فتعلموا مادبته ما استطعتم….»: اين قرآن مهماني خداست، بياموزيد مهماني خداي را چندانكه ميتوانيد. (37) البته بعيد نيست كه در اين توجيه، اتخاذ «قري» به معناي ضيافت و به عنوان منشأ لغوي «قرآن» نيز به جهت ارتباط آن با مفهوم عبارت «هوشهر دعيتم فيه الي ضيافةالله» (38) از خطبه رسول اكرم (ص) پيرامون اهميت ماه مبارك رمضان بوده باشد؛ ماهي كه قرآن در آن نازل شده است.
با اندك تاملي ميتوان به سستي توجيهات ياد شده در اشتقاق لفظ قرآن پي برد، زيرا اولا عدم تطبيق واژه «قري» با «قرآن» از جنبه لغوي و اشتقاقي آنقدر روشن است كه نيازي به توضيح نيست. (39) ثانيا اين توجيه لغوي كه بر مبناي مدلول احاديث فوقالذكر صورت گرفته توجيهي تكلفآميز و غير منطقي است.
در اقوال چهارگانه بالا، غيرمهموز دانستن «قرآن» به جهت عدم انطباق با موازين لغوي و قواعد مربوط به اشتقاق ـ چنانكه اشارت رفت ـ نامعتبر و غيرقابل اعتناء است؛ مضافا بر اينكه اكثر قريب به اتفاق دانشمندان علوم قرآني و بويژه مفسران بزرگ و سرشناس نيز لفظ «قرآن» را مهموز دانستهاند؛ منتها در بحث پيرامون اشتقاق و معني آن نظرات متفاوتي به شرح ذيل ابراز داشتهاند:
1ـ عبداللهبن عباس گويد: قرآن مصدر «قرء، يقرأ» است، چون رجحان و نقصان و خسران، و معنياش اتباع بود و معني تلاوت هم اين باشد، براي آنكه تتبع حروف ميكند در حال خواندن، و قرائت و تلاوت به يك معني باشد. (40) در اين صورت، قرآن اسمي است براي آنچه كه قرائت ميشود و به تعبير ديگر، اين كلمه مصدري است به معناي اسم مفعول؛ در نتيجه، لفظ «قرآن» به معني «مقروء» ] خوانده شده [ است، همانطور كه «شراب و كتاب و حساب» به معني «مشروب و مكتوب و محسوب» است. (41) ابوالحسن عليبن حازم لحياني كه از علماي مشهور علم نحو و لغت بوده نيز چنين نظري داشته است. (42)
2ـ قتاده در اين خصوص، نظري ديگر اختيار كرده و گفته است: قرآن مصدري است از قرأت الشيء، يعني اجزاي آن چيز را جمع كردم و پارهاي را بر پاره ديگر افزودم؛ چنانكه مفسران و محققان شاهد مثالي از عمروبن كلثوم، شاعر عهد جاهلي، آوردهاند كه گفت:
هجان اللون لم تقرا جنينا (43) ذراعي عيطل ادماء بكر
بازواني سپيد همانند دو دست شتري دراز گردن، فرزند نزاده و سپيدرنگ كه جنيني را در رحم فراهم نياورده است.
مناسبت اين معني با قرآن از آن جهت است كه قرآن جامع و حاوي تمام سور و آيات و كلمات و حروف است؛ چنانكه سفيانبن عيينه گفت: «براي آن اين كتاب را قرآن خوانند كه در او معني جمع است. نبيني كه حروف جمع كرد تا كلمه شد و كلمات جمع كرد تا آيه شد و آيه جمع كرد تا سوره شد و سوره جمع كرد تا قرآن شد. پس جمله و ابعاض او از جمع خالي نيست». (44) ابوعبيده نيز موافق با نظر قتاده گويد: قرآن بدين جهت به اين اسم ناميده شده است كه سورهها را با هم جمع كرده است. (45)
3ـ يكي از مشاهير علم نحو، لغت و ادب، موسوم به زجاج، بر اين راي بوده است كه واژه «قرآن» بر وزن «فعلان» وصفي مشتق از «اَلْقَرْء» به معناي جمع است؛ چنانكه عرب گويد: «قرات الماء في الحوض» يعني آب را در حوض جمع كردم.(46) نتيجه اينكه قرآن ثمره كتب آسماني پيشين، بلكه همة علوم را به حكم «و تفصيل كل شيء» و «تبيانا لكل شيء» يكجا دربر دارد. (47) ابنفارس نيز در اينباره گويد: «قرآن هم بدين جهت ناميده شده كه احكام و قصص و غير آن، در آن جمع شده است.» (48)
اين نظر تقريبا همانند قول قتاده است؛ چنانكه صاحب كشفالاسرار با جمعبندي ميان اين دو راي از جهت صوري و معنوي ـ گفته است: «اشتقاق قرآن از قرء است و معني قرء با هم آوردن است چيزي متفرق را، يعني كه قرآن سور و آيات و كلام با هم آرد و جمع كند؛ اين خود از روي ظاهر است – اما از روي حقيقت، قرآن بدان خواندند كه هرچه مردم را بدان حاجت است از كار اين جهاني و آن جهاني، و ترتيب معاش و معاد ايشان، جمع كند و ايشان را به آن راه نمايد» (49)
4ـ قطرب واژه «قرآن» را به معناي «يكبار بيرون افكندن» دانسته و گفته است كه قاري به هنگام قرائت، گويي لفظ را از دهان يكباره بيرون ميافكند؛ چنانكه عرب گويد: «ما قرات الناقة سلي قط» يعني اين ماده شتر هرگز بچهاي بيرون نينداخت. (50)
با توجه به وجوه معاني واژه «قرآن» كه قبلا به تفصيل از آنها سخن رفت، ميتوان دريافت كه قول نخست از اقوال چهارگانه فوق معتبر است، چنانكه مفسران و دانشمندان علوم قرآني غالبا در اين مورد اتفاق نظر دارند؛ يعني «قرآن» از ريشه «قرا» و به معناي «مقروء» است از باب اطلاق مصدر بر مفعولش. شيخالطائفه، ابوجعفر محمدبن حسن طوسي در تأييد اين نظر گويد: «اگر گويند چگونه قرائت، قرآن ناميده ميشود در حالي كه خود قرآن به معني «خوانده شده» است، گوييم: همانطور كه مكتوب، كتاب خوانده ميشود و به معني نوشته نويسنده است. شاعر در طلاقنامهاي كه به همسرش نوشته گويد:
كتاب مثل ما لصق الغراء تومل رجعة مني و فيها
كه مقصود از كتاب در اين بيت، طلاقنامه مكتوب است. (51) از مفسران بنام معاصر ميتوان استاد فقيد، حضرت علامه طباطبايي، صاحب تفسير شريفالميزان را نام برد كه با اين راي موافق بوده است. وي در اين باره گويد: قرآن نام كتابي است كه بر پيامبر اكرم، حضرت محمد (ص) نازل شد و از آن جهت كه خوانده ميشود، بدين نام موسوم شده است؛ چنانكه خداي تعالي فرمايد: انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون» زخرف 43/4. (52)
به هر حال قرآن – به هر تعبيري كه ياد كرده شود – كلامي است اعجازآميز و اعجابانگيز كه از طريق وحي بر رسول اكرم (ص) نازل گرديده است. اين كتاب عزيز كه هرگز باطل را بدان راه نيست. به مقتضاي آيه كريمه «انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون» حجر 15/9 از آغاز وحي تا روزگار ما همچنان مصون از هرتغيير و تبديل و تحريفي برجاي مانده و در هيئت كامل اوليه خود متواتراً و صحيح الاسناد به دست ما رسيده است، تا در پرتو تعاليم حياتبخش آن بتوان راه تعالي و تكامل را فراروي فطرت و خرد هموار ساخت؛ با ايجاد پيوندي ناگسستني بين خود و خدا، امور دنيوي و اخروي را در مسيري حقپسندانه به جريان انداخت؛ در زلال چشمهساران معارف سبحاني به تطهير و تلطيف روان پرداخت؛ و آنسان كه بايد صادقانه بار سنگين امانت را بر دوش تعهد كشيد و خلعت شريف كرامت بر قامت جان پوشيد.
پي نوشتها و مأخذ:
1- به ترتيب سورههاي قرآني: 2/185، 4/82، 5/101، 6/19، 7/204، 9/111، 10/37، 12/3، 15/87 و 91، 16/98، 17/9 و 41 و 45 و 46 و 60و 78 (دوبار) و 82 و 88 و 89، 18/54، 20/2 و 114، 25/30 و 32، 27/1 و 6 و 76 و 92، 28/85، 30/58، 34/31، 36/2، 38/1، 39/27، 41/26، 43/31، 46/29، 47/24، 50/1 و 45، 54/17 و 22 و 32 و 40، 55/2، 59/21، 73/4 و 20، 76/23، 84/21. ر.ك: المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم، ص 539 – 540.
2- به ترتيب سورهها: 10/15 و 61، 12/2، 13/31، 15/1، 17/106، 20/113، 36/69، 39/28، 41/3 و 44، 42/7، 43/4، 56/77، 72/1، 75/17 و 18، 85/21. ر.ك: همان مأخذ.
3- الميزان في تفسيرالقرآن: علامه طباطبايي، ج 13، ص 175.
4- ر.ك: همان مأخذ، ج 20، ص 109 – 110.
5- تفسير ابوالفتوح رازي، ج 1، ص 5.
6- مباحث في علوم القرآن – دكتر صبحي الصالح، ص 21؛ و نيز رجوع كنيد به: الاتقان في علوم القرآن – سيوطي، ترجمه سيد مهدي حائري قزويني، ج 1، ص 181-183.
7- قرآن مجيد و فهارس القرآن، بكوشش محمود راميار، ص 997-998.
8- تفسير ابوالفتوح رازي، ج 1 ص 5 .
9- الاتقان في علوم القرآن 7 ج 1، ص 183.
10- نفائس الفنون في عرايس العيون – شمس الدين محمدبن محمود آملي، ج 1، ص 368 و 369: به انضمام واژه «عظيم» ايضاً.
11- ر.ك: التبيان في تفسير القرآن – شيخ طوسي، ج 1، ص 17-18؛ و جامع البيان في تفسير القرآن – طبري، ج 1 ص 32؛ و مجمع البيان في تفسير القرآن – طبرسي، ج 1، ص 14؛ و تفسير كبير منهج الصادقين، ج 1، ص 7.
12- دستور الاخوان – قاضي خان بدر محمد دهار، ج 1، ص 494. اين واژه در فرهنگها به دو صورت («نبي»: به ضم اول و ثاني به تحتاني كشيده، و «نوي»: به كسر اول و ثاني به تحتاني مجهول كشيده) ضبط شده و به معني «كلام خدا و قرآن و مصحف» آمده است. برهان قاطع، ج 4، ص 2116-2117 و 2208.
13- ر.ك: وجوه قرآن – حبيش تفليسي، ص 234.
14- تفسير الجلالين – سيوطي، ص 233.
15- تفسير القرآن الكريم – سيد عبدالله شبر، ص 190؛ و البرهان في تفسير القرآن – بحراني، ج 2، ص 56؛ و التبيان في تفسير القرآن، ج 5، ص 67.
16- الميزان في تفسير القرآن، ج 2، ص 19.
17- همان مأخذ، ج 2، ص 19، 15، و ج 10، ص 64.
18- البرهان في تفسير القرآن 7 ج 2، ص 57؛ و نيز رجوع كنيد به: ميزان الحكمة – محمدي ري شهري، ج 8، ص 94.
19- به ترتيب سورهها: 2/53 و 185، 3/4، 8/29 و 41، 21/48، 25/1. ر.ك: المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم، ص 14.
20- ر.ك: قاموس القرآن – فقيه دامغاني، ص 357؛ و وجوه قرآن – حبيش تفليسي، ص 221-222.
21- ر.ك: قاموس القرآن، ص 400-401؛ و وجوه قرآن، ص 247-248.
22- قرآن امانتي الهي، علي گلزاده غفوري، ص 24.
23- ر.ك: قاموس القرآن، ص 180-183؛ و وجوه قرآن، ص 103-107.
24- زندگي نامه شيخ طوسي، ص 136؛ و نيز رجوع كنيد به: التبيان في تفسير القرآن، ج 1، ص 19؛ و تفسير ابوالفتوح رازي، ج 1، ص 7؛ و تفسير كبير منهج الصادقين، ج 1، ص 7.
25- تفسير ابوالفتوح رازي، ج 1، ص 6.
26- الكشف عن وجوه القراءات السبع و عللها و حججها، ج 1، ص 110، فقره 10.
27- التفسير الكبير – فخر رازي، ج 5، ص 86؛ و تفسير الخازن، ج 1، ص 114؛ و تاريخ بغداد – خطيب بغدادي، ج 2، ص 62؛ و مفردات راغب، ص 402؛ و مناهل العرفان في علوم القرآن – زرقاني، ج 1، ص 7.
28- الاتقان في علوم القرآن، ج 1، ص 184.
29- التفسير الكبير، ج 5، ص 86؛ و الاتقان، ج 1، ص 184؛ و مناهل العرفان، ج 1، ص 7.
30- التفسير الكبير، ج 5، ص 86؛ و ديوان دين – حبيب الله نوبخت، ص 42-44.
31- فرهنگ علوم، دكتر سيد جعفر سجادي، ص 416.
32- چنانكه حسان بن ثابت انصاري در غزوه بني قريظه سرود:
بتصديق الذي قال النذيرا كفرتم بالقران و قد أتيتم
(سيرت رسول الله – اسحق بن محمد همداني، ج 2، ص 766؛ و السيرة النبوية – ابن هشام، ج 3، ص 169)
33- التفسير الكبير، ج 5، ص 86؛ ومباحث في علوم القرآن، ص 18؛ و الاتقان في علوم القرآن، ج 1، ص 184؛ و مناهل العرفان، ج 1، ص 7.
34- الجامع الصغير، سيوطي، ج 1، ص 100؛ و فيض القدير – مناوي، ج 2، ص 546؛ و بالفظ «فتعلموا» به جاي «فاقبلوا» ميزان الحكمة، ج 8، ص 74.
35- سفينةالبحار – محدث قمي، ج 2، ص 413؛ و ميزان الحكمة، ج 8، ص 74.
36- المعجم المفهرس لالفاظ الحديث النبوي – و نسنك، ج 1، ص 37.
37- تفسير ابوالفتوح رازي، ج 1، ص 11.
38- وسائل الشيعة الي تحصيل مسائل الشريعة – شيخ حر عاملي، ج 7، ص 227.
39- ر.ك: اقرب الموارد، ج 2، ص 994؛ و معجم مقاييس اللغة، ج 5، ص 78.
40- تفسير ابوالفتوح رازي، ج 1، ص 6؛ و نيز رجوع كنيد به: التبيان في تفسير القرآن، ج 1، ص 18؛
و تفسير منهج الصادقين، ج 1، ص 7؛ و مفردات راغب اصفهاني، ص 402؛ و مجمع البيان طبرسي، ج1، ص 14؛ و جامع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص 32؛ و الصباح المنير، ج 2، ص 183.
41- التفسير الكبير، ج 5، ص 86؛ و مجمع البيان، ج 1، ص 14؛ و جامع البيان في تفسير القرآن، ج1، ص 33؛ و تفسير منهج الصادقين، ج 1، ص 7.
42- مباحث في علوم القرآن، ص 19؛ و الاتقان، ج 1، ص 184؛ و مناهل العرفان، ج 1، ص 7.
43- جامع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص 32؛ و التبيان طوسي، ج 1، ص 18؛ و مجمع البيان طبرسي، ج 1، ص 14؛ و تفسير ابوالفتوح رازي، ج 1، ص 6؛ و منهج الصادقين، ج 1، ص 7.
44- تفسير ابوالفتوح رازي، ج 1، ص 6.
45- الاتقان في علوم القرآن، ج 1، ص 184.
46- التفسير الكبير، ج 5، ص 86؛ و الاتقان، ج 1، ص 184؛ و تفسير ابوالفتوح، ج 1، ص 6؛ و مناهل العرفان، ج 1، ص 7.
47- مفردات راغب، ص 402.
48- نثر طوبي – علامه شعراني، ج 2، ص 293؛ و معجم مقاييس اللّغة، ج 5، ص 79.
49- تفسير كشف الاسرار، ج 1، ص 491؛ ونيز رجوع كنيد به: تفسير الخازن، ج 1، ص 114.
50- التفسير الكبير، ج 5، ص 86؛ والتبيان شيخ طوسي، ج 1، ص 18.
51- التبيان في تفسير القرآن، ج 1، ص 18. ترجمه بيت عربي چنين است: او آرزومند بازگشت من است، در حالي كه ميان ما طلاقنامهاي نوشته شده است كه چونان سريشم مرا بر جاي نگاهداشته و بازگشت را دشوار ميسازد.
52- الميزان في تفسير القرآن، ج 2، ص 15؛ و نيز بنگريد به: مناهل العرفان، ج 1، ص 7.
گلستان قرآن ، شماره146
عناوين قرآن
حسين جوان آراسته
مفسران و قرآن پژوهان در شماره و تعداد نام هاى قرآن اختلاف نظر فراوانى دارند.
ابوالفتوح رازى در تفسيرش 43 نام براى قرآن ذكر نموده است .
زركشى به نقل از قاضى ابوالمعالى 55 اسم برشمرده و بعضى ديگر شماراسامى قرآن را به هشتاد رسانيده اند.
بـسـيـارى از عناوينى را كه اين بزرگان در شمار اسامى قرآن آورده اند, در قرآن به صورت وصف قـرآن بـه كـار رفـتـه اند و نه اسم .
عدم تفكيك ميان اسامى و اوصاف قرآن كريم از يكسو, و تفاوت بـرداشت ها و سليقه ها در گزينش نام ها از سوى ديگرمى توانند دليلى بر اختلاف آرا در اين زمينه باشند.
جالب است بدانيم كه بعضى عقيده دارند براى قرآن نامى غير از قرآن وجود ندارد.
مناسب تر آن است كه عناوين قرآن را در دو قسمت اسامى و اوصاف بيان نماييم .
الف ) اسامى قرآن
از مـيـان عناوين قرآن , به طور مسلم چهار عنوان به صورت اسم در قرآن به كاررفته است , كه به ترتيب اهميت و كثرت عبارتند از:
1. قرآن : بل هو قرآن مجيد.
2. كتاب : كتاب انزلناه اليك .
3. ذكر: هذا ذكر مبارك .
4. فرقان : تبارك الذى نزل الفرقان على عبده.
زرقانى تنزيل را نيز بر اسامى فوق افزوده است .
سه عنوان كتاب , ذكر و فرقان براى كتب آسمانى ديگر نيز ذكر گرديدهو تنهاعنوان قرآن به صورت اسم خاص براى اين كتاب آسمانى مطرح است .
ب ) اوصاف قرآن
گفتيم اختلاف سليقه ها و برداشت ها, موجب اختلاف در شماره عناوين واوصاف قرآن گشته اند.
ما در اين قسمت عناوينى را كه مستقيما به صورت وصف براى نام هاى قرآن , كتاب و ذكر به كار رفته اند, يادآور مى شويم .
1. مجيد: ق .
والقرآن المجيد , قاف , سوگند به قرآن باشكوه .
2. كريم : انه لقرآن كريم , كه اين [پيام ] قطعا قرآنى است ارجمند.
3. حكيم : يس .
والقرآن الحكيم , يس [ياسين ] سوگند به قرآن حكمت آموز.
4. عـظيم : ولقد آتيناك سبعا من المثانى والقرآن العظيم , و به راستى , به توسبع المثانى [ـ سوره فاتحه ] و قرآن بزرگ را عطا كرديم .
5. عزيز: وانه لكتاب عزيز لاياءتيه الباطل .. , و به راستى كه آن كتابى ارجمنداست .
باطل به سويش نمى آيد.
6. مبارك : هذا ذكر مبارك , اين [كتاب ] پندى خجسته است .
7. مبين : تلك آيات الكتاب وقرآن مبين , اين است آيات كتاب [آسمانى ] وقرآن روشنگر.
8. مـتشابه : اللّه نزل اءحسن الحديث كتابا متشابها , خدا زيباترين سخن را [به صورت ] كتابى متشابه نازل كرده است .
9. مـثـانى : اللّه نزل اءحسن الحديث كتابا متشابها مثانى , خدا زيباترين سخن را [به صورت ] كتابى متشابه , متضمن وعده و وعيد نازل كرده است .
10. عـربـى : انـا انـزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون , ما آن را قرآن عربى نازل كرديم ,باشد كه بينديشند.
11. غير ذى عوج : قرآنا عربيا غير ذى عوج لعلهم يتقون , قرآنى عربى , بى هيچ كژى , باشد كه آنان راه تقوا پويند.
12. ذى الذكر: ص .
والقرآن ذى الذكر , ص .
سوگند به قرآن پراندرز.
13. بـشـيـر: كـتـاب فصلت آياته …
بشيرا , كتابى است كه آيات آن , به روشنى بيان شده …
و بشارتگر است .
14. نـذير: كتاب فصلت آياته …
بشيرا ونذيرا , كتابى است كه آيات آن , به روشنى بيان شده …
بشارتگر و هشداردهنده است .
15. قـيم : الحمدللّه الذى اءنزل على عبده الكتاب …
قيما.. , ستايش خدايى را كه اين كتاب را بر بنده خود فرو فرستاد…
[كتابى ] راست و درست .
در پـايـان بـه يـكـى ديـگـر از اسامى قرآن كريم اشاره مى كنيم .
اين نام گرچه در خودقرآن ذكر نگرديده اما برخى بر اين عقيده اند كه مشهورترين و رايج ترين نام در ميان مسلمانان پس از رحلت پيامبر اكرم (ص ) مصحف بوده است و در زمان حيات پيامبر(ص ) نام رايج و مشخصى كه همه بر آن اتفاق نظر داشته باشند وجود نداشته است .
دكتر راميار در پاسخ به اين سؤال كه چگونه اين نام با وجودى كه در خود قرآن نيامده بر اين كتاب آسمانى نهاده شده مى گويد: وقـتى ابوبكر قرآن را جمع كرد, به ياران پيامبر گفت كه نامى بر آن بگذارند.
پاره اى خواستند كه آن را انجيل بخوانند, ولى ديگران را خوش نيامد.
كسانى پيشنهاد كردند كه آن را سفر بنامند, مثل سـفـرهاى پنجگانه يهود, اين پيشنهاد هم رد شد.
سرانجام عبداللّه بن مسعود, صحابى جليل القدر گـفـت :در مـهـاجرتى كه به حبشه كرديم كتابى ديدم كه آن را مصحف مى خواندند…
اين نام آن هـنـگـام پذيرفته شد و بر قرآن كريم اطلاق گرديد…
نسخه هاى قرآن را هم كه عثمان به اطراف فـرسـتـاد مصحف خوانده اند…
كه بعدهاهمين ها مصاحف عثمانى نام گرفت .
مجموعه خصوصى هريك از صحابه را هم مصحف مى گفتند, مثل مصحف ابى بن كعب يا مصحف معاذ.
پس از رحلت پيامبر, در اين كه نام مصحف به سرعت از نام هاى رايج قرآن كريم گرديد, سخنى نـيـست .
اما اين سخن كه هيچ نام مشخصى در زمان حيات پيامبر(ص )براى كتاب آسمانى وجود نـداشته , پذيرفتنى نيست .
قرآن و كتاب , نام هايى هستند كه به صورت گسترده در روايات از زبان پـيـامـبـر اكـرم (ص ) و على بن ابى طالب (ع ) و نيزصحابه آن حضرت به كار رفته اند.
حديث نبوى مـعـروف كـه فـرمـود: اذا الـتبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن و يا فـرمـايش آن حضرت كه : فضل القرآن على سائر الكلام كفضل اللّه على خلقه و يا وصيت آن حـضـرت كـه فرمود: انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه وعترتى .. و ده ها بلكه صدها روايت ديـگر عصر نزول كه در آنها ازكتاب آسمانى مسلمانان به قرآن و يا كتاب ياد گرديده است , به خـوبـى شـهـرت اين نام را در همان زمان اثبات مى نمايد.
در بسيارى از روايات جمع آورى قـرآن وتـدويـن مصحف نيز كسانى همچون زيدبن ثابت نام قرآن را هنگام تدوين مصحف به كار برده اند.
اسـاسـا چـگـونه ممكن است در طول 23 سال مسلمانان هيچ نام مشخصى براى كتابشان نداشته باشند؟! دليل ديگرى براى شهرت نام قرآن وجود دارد كه عبارت از استعمال اين عنوان در قرآن به صورت علم و اسم خاص است كه به تفصيل در فصل پنجم از آن سخن خواهيم گفت .
عـلـت شـيوع نام مصحف پس از رحلت پيامبر(ص ), مساءله كتابت و تدوين قرآن بود.
صحيفه به چـيـزى كـه گـسـتـرده باشد اطلاق مى گردد و از اين رو صفحه اى را هم كه بر آن مى نويسند, صـحـيـفـه گـويـند, و مصحف مجموعه اى از صحيفه هاى نوشته شده است كه بين دو جلد قرار گـرفـتـه باشد.
بنابراين چون پس از رحلت يكى از مهم ترين وظايف مسلمانان جمع آورى صحف نـوشـتـه شـده قرآنى و يا كتابت قرآن به دست بعضى از نويسندگان صحابه بود, اين نام در چنين زمانى و فضايى شايع گرديد.
در هـمان زمان نيز مصحف اسم براى هر كتاب مجلد بوده است , خواه قرآن باشديا غير آن .
محمد بن سيرين مى گويد: لماتوفى النبى (ص ) اقسم على ان لايرتدى برداء الا لجمعة حتى يجمع القرآن فى مصحف .
ابوالعاليه مى گويد: انهم جمعوا القرآن فى مصحف فى خلافة ابى بكر.
كلينى در كافى به نقل از امام صادق : من قراء القرآن فى المصحف متع ببصره …
در روايت معروف زيد بن ثابت آمده است : فتتبعت القرآن اجمعه …
فكانت الصحف عند ابى بكر…
هـمين اوراق و صفحات پس از مرگ عمر در دست دخترش حفصه بود تا آن كه هنگام جمع آورى قـرآن در زمـان عـثـمان وى طى پيامى به حفصه به او اطمينان داد كه ان ارسلى الينا بالصحف ننسخها فى المصاحف ثم نردها اليك …. در تمام روايات فوق و ده ها روايت ديگر آنچه مطرح است , جمع قرآن در مصحف يعنى يك كتاب مجلد است , يعنى مصحف در همان معناى لغوى خود به كار رفته است .
گزيده مطالب
1. اسامى قرآن عبارتند از: قرآن , كتاب , ذكر و فرقان .
2. نام مصحف پس از رحلت پيامبر به خاطر جمع آورى قرآن در يك مجلد رايج گشت .
3. بـراى قـرآن بـرخـى نـزديك به هشتاد وصف ذكر نموده اند.
بعضى از مشهورترين اوصاف قرآن عبارتند از: مجيد, كريم , حكيم , عظيم , عزيز, مبارك , مبين , عربى , بشيرونذير.
معانى قرآن
در مـعـناى قرآن وجوه پنجگانه اى گفته شده است كه مى توان آنها را به سه دسته تقسيم نمود:
(شافعى ):
1. قـرآن , اسمى جامد و غيرمشتق است .
علم ارتجالى است و بدون آن كه پيشينه استعمال در زبان عرب داشته باشد, خداوند به عنوان اسم خاص براى وحيى كه برپيغمبرش نازل فرموده قرار داده است مثل تورات و انجيل كه اسم براى كتب حضرت موسى و عيسى (ع ) مى باشند.
(اشعرى وجمعى ديگر):
2. قرآن , اسمى است مشتق ولى غيرمهموز:
الـف ) مـشـتـق از قـرن الشى بالشى ء, يعنى چيزى را به چيزى ضميمه كردن . علت اين نامگذارى , مقرون بودن سوره ها و آيات و حروف به يكديگر است .
(فراء) :
ب ) قـرآن , مشتق از قرائن جمع قرينه است . چرا كه آياتش همانند يكديگرند وبعضى بعض ديگر را تاءييد مى كنند. هر آيه از قرآن , قرينه آيات ديگر است .
(ابن اثير,زجاج و بعضى ديگر):
3. قرآن مشتق و مهموز است :
الـف ) از قـرء بـه مـعـناى جمع گرفته شده است .
عرب وقتى بخواهد بگويد آب را درحوض جمع كـردم , مـى گـويد قراءت الماء فى الحوض .
علت اين نامگذارى , آن است كه اين كتاب همه ثمرات كتب آسمانى پيشين را در خود جمع نموده است .
(لحيانى و جمعى ديگر)
ب ) بـر وزن رجـحـان و غـفـران مشتق از ماده قراء به معناى تلاوت است .
در اين جا ازباب تسميه مـفـعـول بـه مصدر, مقروء, يعنى خوانده شده و يا خواندنى , به نام قرآن يعنى خواندن به كار رفته اسـت مـثـل آن كـه كـتـاب كه به معناى نوشتن است به مكتوب (نوشته شده ) اطلاق مى گردد.
از ميان اقوال پنجگانه فوق , قول پنجم از همه قوى تر به نظر مى رسد.
زرقانى پس از رد ساير اقوال , همين قول را اختيار نموده است .
راغب اصفهانى نيزمى گويد:
الـقـراءة ضـم الـحـروف و الكلمات بعضها الى بعض فى الترتيل …
, قراءت به معناى پيوند و ضميمه نمودن حروف و كلمات به يكديگر در هنگام ترتيل است .
به سخن ديگر قراءت همان تلاوت آيات الهى است .
علامه طباطبائى: و قـولـه ان عـلـيـنـا جمعه وقرآنه … القرآن هاهنا مصدر كالفرقان و الرجحان و الضميران للوحى و الـمـعـنـى : لاتـعـجـل بـه , اذ عـلـينا ان نجمع ما نوحيه اليك بضم بعض اجزائه الى بعض و قراءته عليك .
از آيـه فـوق بـه خـوبى برمى آيد كه اگر حتى آن گونه كه ابن اثير گفته است اصل در واژه قرآن معناى جمع باشد, به خاطر تقارن اين واژه با واژه جمع در آيه شريفه ناگزيرقرآن به معناى قراءت و خواندن خواهد بود وگرنه تكرار آن امرى لغو و بيهوده بوده بافصاحت قرآنى منافات دارد.
دليل ديگر كه نظريه پنجم را تقويت مى كند امر اقراء در نخستين وحى بر پيامبراكرم (ص ) است كه بى ترديد به معناى بخوان است .
لفظ قرآن نيز نخستين بار در آيه چهارم از سوره مزمل نازل شده كـه مـطـابـق حـديـث مـعـروف جـابـر بـن زيـد و ابـن عـبـاس ,سـومين سوره در ترتيب نزول سـوره هاست .
در اين آيه دستور چنين است : ورتل القرآن ترتيلا, و قرآن را شمرده شمرده بـخـوان .
در آخـريـن آيـه از هـمين سوره نيزبار ديگر در يك فرمان همگانى اعلام مى شود: فاقرؤا مـاتـيـسر من القرآن , هرچه از قرآن ميسر مى شود بخوانيد.
بديهى است كه منظور در هر دو آيه قرآن خواندنى است .
نـتـيـجـه آن كه روشن ترين و مناسب ترين معنا براى قرآن اشتقاق آن از ماده قراء به معناى تلاوت كردن است .
گزيده مطالب
اقوال در معانى قرآن عبارتند از:
1. قرآن , اسم خاص كتاب مسلمانان و لفظى جامد است .
(شافعى ) 2. قرآن , همريشه با قرينه و معناى آن همانند بودن آياتش با يكديگر است .
(فراء) 3. قرآن , مشتق از قرن است , زيرا آيات و سوره هاى آن مقرون به يكديگرند.
4. قـرآن , كـلـمـه اى است مهموز و از قرء به معناى جمع مشتق شده است .
زيرا جامع ثمرات كتب آسمانى گذشته است .
(ابن اثير, زجاج )
5. قرآن , كلمه اى است مهموز و از قراء به معناى تلاوت و قراءت گرفته شده است .
دلايلى وجود دارد كه قول پنجم را تاءييد مى كند.
فصل چهارم :وجه نامگذارى قرآن
هـريـك از اسـمـاى كتاب خداوند, داراى وجه تسميه و علت و حكمتى است .
در اين فصل تنها در خصوص نام قرآن به بحث مى پردازيم .
گـذشـت كـه بـرخـى قـرآن را مـشتق از قرن به معناى ضميمه كردن دانسته اند.
آنان درتوجيه نـامـگـذارى چـنـيـن اسـمى بر وحى آسمانى گفته اند: چون حروف و آيات وسوره ها, مقرون به يكديگرند, خداوند نام قرآن را بر اين مجموعه نهاده است .
عـده اى ديـگـر كه قرآن را همريشه با قرائن (قول سوم ) دانسته اند, بر اين باورند كه چون در اين كـتـاب هـمـاهـنـگى كامل ميان همه آيات وجود دارد و همه باهم قرينه اند وتشابه تام و تمامى با يـكـديـگـر دارنـد, خـداونـد چـنين نامى براى كتاب خود برگزيده و درآيه اى نيز همين تشابه و هماهنگى را وصف كتاب خويش بيان كرده است : اللّه نزل احسن الحديث كتابا متشابها , كه مراد از كتاب متشابه , كتابى است كه هماهنگ ويكنواخت است .
در معناى چهارم براى قرآن نيز گفته شد كه چون اين كتاب , جامع علوم و ثمرات كتب آسمانى پيشين و يا جامع انواع علوم و يا دربرگيرنده امر و نهى و وعد و وعيدو…
است به آن قرآن گفته شده است .
بـا تـوجـه به عدم پذيرش اين اقوال در فصل سابق اينك ببينيم براساس نظريه پنجم چه توجيهى براى نامگذارى قرآن به اين نام وجود دارد؟ مى دانيم كه حقيقت قرآن فراتر از آن است كه در قالب الفاظ بگنجد.
محتواى قرآن بسى عالى تر و والاتـر از آن اسـت كـه واژه ها و الفاظ را ياراى بيان آن باشد, چه آن كه كلمات و عبارات براى امور مادى وضع گرديده اند و واقعيت قرآن در برگيرنده عميق ترين معارف معنوى است .
اين محتواى بـلـنـد براى اين كه در خور فهم بشردرآيد, از مقام برتر خود تنزل يافته و به مقام قراءت رسيده و خواندنى گشته است , تاامكان تعقل آن براى بشر فراهم آيد.
معانى هرگز اندر حرف نايد ـــــ كه بحر بيكران در ظرف نايد
مـفـسر و انديشمند بزرگ قرآنى , علامه طباطبائى به اين نكته بسيار لطيف اشاره كرده در معناى آيـه شـريـفـه انـا جـعـلـنـاه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون وانه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم , مى گويد: مراد از ام الكتاب , همان لوح محفوظ است ,و نامگذارى لوح محفوظ به ام الكتاب بدين جهت است كـه آن سـرمـنـشاء همه كتب آسمانى است .
ومقصود از على شرافت قدر و منزلت قرآن است كه عقول را توان رسيدن به آن نيست .
و منظور از حكيم بودن قرآن آن است كه قرآن در جايگاه اولى و اصـلـى خـويـش , تفصيلى و تقسيمى به سوره ها و آيات و كلمات نداشته و اين تفصيل پس از آن صورت گرفته كه به صورت قرآن عربى درآمده است .
علوم قرآنى ، ابزار شناخت قرآنبراى دستيابى به شناخت صحيح و مصون ماندن از اشتباه و انحراف در بهره بردارى از معارف قـرآن مـجـيـد، عـلاوه بـر ايـنـكـه شـخص مراجعه كننده بايد داراى قلب سليم و بدون بياموزند، استفاده كند، داشتن دو دانش به عنوان ابزار اين شناخت ، ضرورى است كه به آنها اشاره مى كنيم :
1 ـ آگـاهى از علوم مربوط به زبان عربى كه زبان قرآن است ؛ همچون لغت شناسى ، صرف و نحو.
بـديهى است بدون داشتن اطلاعات كافى در زمينه ادبيات عرب ، فهم ابتدايى قرآن نيز بدون مشكل نخواهد بود.
2 ـ دارا بـودن اطـلاعـات عـلوم قـرآنى ؛ علوم قرآنى ابزار شناخت قرآن مجيد است . اين نقش را از تـعـريـفى كه براى اين علم ارائه كرده اند نيز مى توان به دست آورد. در تعريف علوم قرآنى گفته اند:
عـلوم قـرآنـى ، عـلومـى اسـت كـه بـراى فهم و درك معانى كلام خدا، به عنوان مقدمه بايدآموخته شود.
عـلوم قـرآنـى شـامـل مـباحثى از جمله : وحى و كيفيت نزول قرآن ، شناخت آيات و القرآن ، ناسخ و مـنـسـوخ ، بـحـث از تـحـريـف و عـدم تـحـريـف در قـرآن ، اسـبـاب النزول ، محكم و متشابه ، اعجاز قرآن و… است .
شـنـاخـت دقـيـق غـالب ايـن بـحـث هـا در شـنـاخـت مـحـتـواى قـرآن دخـيـل بـوده و مـى تـوانـد مـا را در تـفـسـيـر صـحـيـح از قـرآن يـارى دهـد. بـه عـنـوان مـثـال شـنـاخـت آيـات مـكـّى از مـدنـى مـى تـوانـد مـا را در شـنـاخـت مـوقـعـيـت زمـانـى و مـكـانـى نـزول آيـات كـه در بـرخـى مـوارد هـمـچـون قـريـنـه هـاى حـاليـه در تـفـهـيـم مـراد آيـات عمل مى كنند، يارى دهد.
دانـسـتـن اسـبـاب نزول نيز براى فهم درست آيات ضرورى است و بسيار اتفاق افتاده كه كسى سـبب نزول آيه اى را نمى دانسته يا فراموش كرده و در نتيجه دچار اشتباه شده است . به عنوان مثال ، بعضى از كسانى كه شاءن نزول آيه [لَيْسَ عَلَى الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جُناحٌ فـي مـا طـَعـِمُوا…] را نمى دانستند، با استناد به آن شراب را مباح دانستند. روايت مى كـنـنـد كـه عـمـر، قـدامـة بن مظعون را به حكومت بحرين فرستاد، جارود بر عمر آورد. عمر ابتدا تـصـميم گرفت كه قدامه را حد بزند. امّا قدامه با استناد به آيه مذكور، عمر را به ترديد و شبهه انداخت . در آن موقع حضرت على [ع ]فرمود:
اى عـمر! من از نزول آيه خبر دارم ، چون رب العالمين خمر را حرام كرد، جماعتى ازمهاجر و انصار خدمت پيامبر[ص ]رسيده ، گفتند: اى رسول خدا! برادران و پدران ما كه در بدر بودند و در احد كـشـتـه شـدنـد، شـراب مـى خـوردنـد، راجـع بـه آنـان چـه مـى فـرمـايـى ؟ رسول خدا توقف كرد تا جبرئيل [ع ]نازل شد و اين آيه را آورد.
با اين سخن ، عمر از شبهه درآمد و قدامه را حد زد.
نقش شناخت ناسخ از منسوخ و محكم از متشابه نيز در شناخت صحيح آيات قرآنى جاى هيچ گونه شـك و شـبـهـه اى نـدارد. زيـرا بـسيار واضح است كه بدون اين شناخت ممكن است شخص به آيه مـنـسـوخ تـمـسـّك جـويـد و يـا ايـنـكـه آيـات مـتـشـابـه را مـلاك عـمـل قـرار دهـد و هـمـچـون بـسـيـارى از كـسـانـى كـه بـه دام انحراف و ضلالت افتاده اند دچار تـاءويـلات غـلط آيـاتـى مـانـنـد [يـَدُاللّهِ فـَوْقَ اَيـْديـهـِمْ] و… قـائل به تجسّم خدا شدند و يا در برخورد ظاهرى با آيه [وَ جاءَ رَبُّكَ وَالْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا] اعـتـقـاد بـه رؤ يـت پـروردگـار در قيامت پيدا كردند. در تاريخ اسلام فراوانند افراد و گروه هايى كه با تفسير آيات متشابه بدون ارجاع آن به محكمات ، هم خود گمراه شدند و هم ديگران را گـمـراه كـردنـد؛ هـمـچـنـين است نقش بسيارى از مسائل علوم قرآنى در فهم درست آيات الهى . بـنابراين براى شناخت صحيح محتواى اين كتاب آسمانى بر پژوهشگران لازم است كه شناختى هـر چـنـد اجـمـالى در مـسـائل عـلوم قـرآنـى داشـته باشند و ما نيز به همين جهت در فصلهاى آينده اجمالى از اين مسائل را مطرح خواهيم كرد
علوم قرآني >> جمع و تدوين قرآن |
يـكـى از دقـيـق تـريـن مـبـاحـث عـلوم قرآنى ، بررسى تاريخى نگارش و تدوين قرآن است . هر مـسـلمـانـى عـلاقـه مـند است با تاريخچه كتاب دينى خود آشنا گردد و از لابلاى مدارك و منابع موجود، ميزان توجه و اهتمام مسلمانان صدر اسلام و ياران پيامبر اكرم [ص ]را نسبت به اين كتاب مـقـدس بـه دسـت آورد. بـراى يـك مـسلمان جالب است كه بداند قرآنى كه اينك بى هيچ تغيير و تحريفى در دست او قرار گرفته چه فراز و نشيبى را در بستر تاريخ پيموده است .
تـاريـخ به روشنى گواهى مى دهد كه عرضه وحى آسمانى بر مردم با چنان استقبالى روبه رو گـرديـد كـه هـمـگـان را شـگفت زده نمود. مسلمانان در دو زمينه [حفظ] و [كتابت قرآن ] همه تـوان و امـكـانـاتِ خـويـش را بـه كـار گـرفـتـنـد و با چنان شور و عشقى ، پاى در اين عرصه گذاردند كه قلم از توصيف آن ناتوان است .
مرحله حفظ قرآن
در آغـاز، پـيامبر و ياران گرامى او به ضبط قرآن در سينه ها و حافظه ها، همت گماردند. عرب از نـعـمـتِ خـدادادى حـافظه قوى در حدّ كمال برخوردار بود. آنها گرچه محروميّت هاى فراوانى داشـتـنـد، امـّا در هـوش و قـوّت حـافـظـه سـرآمـد روزگار خويش بودند. آنان قصيده هاى بلند و طـولانـى را بـه راحـتى حفظ مى نمودند و در حافظه خود ديوان هاى شعر را جاى مى دادند. عرب جـاهـلى گاه آنچه را كه فقط يك بار مى شنيد براى هميشه در خاطره خويش بايگانى مى نمود. اين ويژگى آنان را زبانزد خاص و عام كرده بود.
قـرآن بـا بـيـان سـحرانگيز خود هم در قالب و هم در محتوا زيباترين سخن و پيام را كه در عمق جـان نـفـوذ مـى كـرد بـه چـنـيـن گـروهـى عـرضـه نـمـود. آيـات و سـوره هـاى اوليـه كه در مكه نـازل مـى شـدنـد، مسجّع و تقريباً موزون بودند. آهنگ آيات و سوره ها چنان دلكش و پيامبر اكرم [ص ]نـيـز يـاران خود را به حفظ آيات و سوره ها تشويق مى نمود و همين تشويق ها سبب شد كه مـسـلمـانـان عرب ، قدرت حافظه خويش را در مقدس ترين راه به كار گرفته و سينه ها و قلب هاى خود را جايگاه آيات نورانى قرآن كردند.
مرحله كتابت قرآن
ضـرورت نگارش قرآن كريم در زمان حيات رسول اكرم [ص ]كاملاً روشن بود. زيرا اعتماد بر حـفـظ قـرآن در حـافـظه ها نمى توانست اطمينان خاطر از صيانت قرآن را فراهم سازد. از اين رو گرچه در عصر نزول ، آنان كه سواد خواندن و نوشتن داشتند بسيار اندك بودند ـ به گونه اى كـه بـعـضى شمار با سوادان مكه را كه با خطّ آن روز آشنايى داشته اند هفده تن ذكر كرده انـد ـ امـا پـيامبر اسلام به خاطر اهتمام خاصّ به قرآن براى نوشتن وحى آنان را كه نوشتن مى دانـسـتـنـد بـرگـزيـد تـا بـا دقـت بـه ثبت و ضبط آيات اقدام نمايند و هرگاه آياتى از قرآن نـازل مى گشت ، نويسندگان وحى را فراخوانده آنان را دستور به نوشتن وحى مى فرمود. اين گروه [كُتّاب وحى ] ناميده مى شدند.
كاتبان وحى
در شـماره كاتبان وحى اختلاف زيادى وجود دارد. ابن عساكر [م 571] در تاريخ دمشق 23 نفر را يـاد مـى كـنـد؛ ابوشامه در تلخيص اين تاريخ ، نام 25 نفر را مى برد؛ شبّر املسى [م 1087] تعداد را به چهل نفر مى رساند. برهان حلبى در حواشى شفا 43 نفر را به نام مى شمارد.
در مـيـان مـسـتـشـرفـان ، بـلاشـر فـرانـسـوى مـى گـويـد: [تـعـداد كـاتـبـان وحـى بـه چهل نفر مى رسيد.]
ابو عبدالله زنجانى پس از آن كه نام 43 تن را به عنوان كاتبان وحى ذكر مى كند، مى گويد: [آنـان كه بيشترين كتابت و ملازمت را با پيامبر داشتند، زيد بن ثابت و على بن ابى طالب [ع ]بودند].
در مـورد عـلى [ع ]تـقـريـبـاً هـمـه تـصـريـح دارنـد كـه از كاتبان اوليه و مداوم وحى بوده است . لازم اسـت بـدانـيم كه غير از كاتبان وحى ، نويسندگانى بوده اند كه عهدنامه ، صلحنامه و يا وحى قرار گرفته باشد، بعيد به نظر نمى رسد. يعقوبى در تاريخ خود مى نويسد:
بـراى رسـول خدا نويسندگانى بود كه وحى و نامه و عهدنامه ها را مى نوشتند كه عبارتنداز: عـلى بـن ابـى طـالب ، عـثـمـان بـن عـفـّان ، عـمـرو بـن عـاص بـن امـيه ، معاوية بن ابى سفيان ، شـرحـبـيـل بـن حـسـنـه ، عـبـدالله بـن سـعـد بـن ابـى سـرح ، مـغـيـرة بـن شـعـبـه ، مـعـاذ بـن جـبـل ، زيـد بـن ثـابـت ، حـنـظـلة بـن ربـيـع ، ابـىّ بـن كـعـب ، جـهـيـم بـن صـلت و حـصـيـن بـن نمير.
در مـورد مـعـاويه گفته اند كه او نامه ها و رسائل و عهدنامه ها را مى نوشته است . ابن شهر آشوب در مناقب در ذكر كاتبان وحى مى نويسد:
عـلى [ع ]اكـثـراً كتابت وحى مى نمود و غير وحى را نيز مى نوشت . اُبىّ بن كعب و زيد بن ثابت وحـى را مـى نـوشـتـنـد. زيـد و عـبدالله بن ارقم به پادشاهان نامه مى نوشتند. علاء بن عقبه و عـبـدالله بـن ارقـم قـبـالات را مـى نـوشـتـنـد. زبير بن عوام و جهيم بن صلت كتابت صدقات را داشتند. عثمان ، خالد و ابان [دو فرزند سعيد بن عاص ]، مغيرة بن شعبه ، حصين بن نمير، علاء بـن حـضـرمى ، شرحبيل بن حسنه ، حنظلة بن ربيع اسدى و عبدالله بن سعد بن ابى سرح ـ كه خـائن در كـتـابـت بـود و رسـول خـدا او را لعـن نـمـود و مـرتـد گـشـت ـ بـراى پـيـامـبـر كـتـابـت نمودند.
چگونگى كتابت آيات قرآن كـاتبان و نويسندگان وحى ، آيات هر سوره را كه با بسم الله الرّحمن الرحيم آغاز مى گشت ، بـه تـرتـيب نزولِ آن ، به دستور شخص پيامبر[ص ]مى نوشتند. آنان موظف به رعايت ترتيب نـزول آيـات بـودنـد. در حـقـيـقـت ، تـنـظـيـم آيـاتـى كـه نـازل مى گشت زير نظر و با اشراف كـامـل پـيـامبر صورت مى گرفت و اجتهاد و نظر شخصى هيچ يك از نويسندگان نمى بايست در ايـن امـر دخـالتـى داشـتـه بـاشـد. هـمـيـن چـيـنـش و تـنـظـيـم آيـات نـازل شـده در كـنـار يـكـديـگـر بـود كـه سـوره اى از قـرآن را تشكيل مى داد و تحدّى و مبارزه طلبى قرآن نيز به همين سوره ها صورت مى گرفت .
پـيـامـبـر و نويسندگانى كه كتابت وحى را برعهده داشتند و آيات را پى در پى و به ترتيب پايان يافته و سوره اى ديگر آغاز گشته است . در حديثى از امام صادق [ع ]مى خوانيم : [كانَ يُعْرَفُ انْقِضاءُ سُورَةٍ بِنُزُولِ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ ابْتِداءً لاُِخْرى ] ؛ پايان هر سوره اى به واسطه نزول بسم الله الرحمن الرحيم در آغاز سوره ديگر شناخته مى شد.
ابن عباس گفته است : [پيامبر[ص ]با نزول بِسْم اللّه الرَّحمن الرَّحيم مى دانست كه سوره قبلى پايان يافته و سوره ديگرى آغاز گشته است .]
بـديـن تـرتـيـب آيـات قـرآن بـراسـاس تـرتـيـبـى طـبـيـعـى كـه هـمـان تـرتـيـب نـزول بـود، بـه كـتـابـت درآمـدنـد؛ البـتـه بـراسـاس مـدارك تـاريـخـى گـاه آيـه يـا آيـاتى نـازل مـى شـد و پـيـامبر به نويسندگان وحى ، دستور مى داد كه آن آيه يا آيات را در لابلاى سـوره اى كه قبلاً نازل شده و پايان يافته ، درج نمايند. اين گونه تنظيم آيات كه خارج از روال طـبـيـعـى نـزول آيـات بوده است ، نيازمند به تصريح و تعيين شخص پيامبر داشته و بى گمان حكمت و مصلحتى در آن نهفته بوده است . ابن عباس گويد:
زمـانـى بـر پـيـامـبـر خـدا[ص ]مـى گـذشـت و سـوره هـايـى چـنـد بـر او نـازل مـى گـشـت . وقـتـى آيـاتى بر او نازل مى شد بعضى از نويسندگان را احضار كرده مى فرمود: [اين آيات را در سوره اى كه فلان خصوصيات را دارد بگذاريد.]
در نـقـل ديـگـرى از ابـن عـبـاس آمـده اسـت كـه آخـريـن آيـه اى كـه نـازل گـشـت آيـه [واتَّقـُوايـَوْمـاً تـُرْجـَعـُونَ فـيـهِ إِلَى اللّهِ] بـود. جبرئيل به پيامبر اعلام نمود كه آن را آيه 280 سوره بقره قرار دهد.
البته لازم است بدانيم كه اين نوع تنظيم آيات در اسناد تاريخى بسيار كم گزارش شده است و تـنـظـيـم عـمده آيات به همان ترتيب طبيعى نزول بوده است . با يك نمونه ديگر از اين آيات آشنا مى شويم :
عـــثـــمـــان بـــن ابـــى العـــاص مـــى گـــويـــد: در مـــحـــضـــر پـيـامـبـر[ص ]نـشـسـتـه بـودم كـــهجـــبـــرئيـــل بـــر او نـازل شـد. پـيـامـبـر فـرمـود كـه جبرئيل مرا امر نمود كه آيه اِنَّ اللّهَ يَاءْمُرُ بِالْعَدْلِوَالاِْحْسانِ وَ إ يتاء ذى الْقُرْبى … ÷را در اين موضع از
حافظان و جامعان قرآن كريم
در آغـاز اين بحث به اهتمام پيامبر[ص ]و اصحاب در دو قسمت حفظ و كتابت قرآن كريم اشاره اى نـمـوديم و اينك خواهيم ديد كه در طول مدت رسالت و دوران مكه و مدينه ، قرآن كريم در اين دو زمينه از چه پشتوانه هاى ظاهرى برخوردار گرديد.
الف ـ حافظان قرآن
حـافـظـان در مـيـان صحابه بسيار زياد بودند. چنان كه صحّت اين مدّعا را كشته شدگان بئر مـعـونـه و واقـعـه يـمـامـه شـهـادت مـى دهـنـد. در مـاه صـفـر سـال چـهـارم هـجـرت حـادثـه بـئر مـعـونـه پـيـش آمـد ، كـه چـهـل تـن يـا هـفـتـاد تـن از اصـحـاب بـه قـتـل رسـيـدنـد. هـمـچـنـيـن سـالى از رحـلت رسـول خـدا مـى گـذشت كه واقعه يمامه پيش آمد. از مسلمانان 1000 يا 1200 نفر كشته شدند كه در ميان آنها ـ به كمترين شماره ـ هفتاد تن از صحابه و حاملان قرآن به شهادت رسيدند.
دكـتـر رامـيـار پـس از شـمارش حاملان قرآن [حافظان ] از دو گروه مهاجر و انصار و نيز همسران پيامبر مى گويد:
بدين ترتيب اسامى 37 نفر از حافظان قرآن را از عهد نبىّ[ص ]در دست داريم .
ذكـر نـام يـكـايـك حاملان و حافظان قرآن و معرفى آنان به درازا خواهد انجاميد. بنابراين تنها تعدادى از معروف ترين آنان را نام مى بريم كه عبارتند از: على ابن ابى طالب [ع ]، عبدالله بـن مـسـعـود، ابـىّ بـن كـعـب ، زيـد بـن ثـابـت ، عـثـمـان ، مـعـاذ بـن جبل ، ابوالدّرداء، ابو ايّوب ، سعد بن عبيد و ابو زيد.
ب ـ جامعان قرآن
از آن نبود كه تعدادى از اصحاب به نوشتن آيات و سوره هاى قرآن براى خود اقدام نمايند.
قتاده از انس بن مالك سؤ ال مى كند: [مَنْ جَمَعَ القرآنَ عَلى عَهْدِ رَسُولِ اللّهِ؟ و او پاسخ مى دهد: اءَرْبـَعـَةٌ كـُلُّهـُمْ مـِنَ الاَْنـْصـارِ، اُبـىّ بـن كـعـب ، مـعـاذ بـن جبل ، زيد بن ثابت و اءبو زيد]؛ يعنى : جمع كنندگان چهار تن و همگى از انصار بودند: ابى بن كعب ، معاذ…
در نـقـل ديگرى گفته شده كه پيامبر رحلت فرمود درحالى كه قرآن را جز چهار تن جمع ننموده بودند: ابوالدرداء، معاذ بن جبل ، زيد بن ثابت و ابوزيد.
ابو عبدالله زنجانى مى گويد:
بـعـضـى از صـحابه تمام قرآن را در زمان حيات پيامبر و بعضى ديگر قسمتى از قرآن راجمع آورى نـمـودنـد و پـس از رحـلت تكميل نمودند. محمد بن اسحاق در الفهرست جامعان قرآن در عهد پـيـامـبـر[ص ]را عـلى بـن ابـى طالب [ع ]، سعد بن عبيد، ابوالدرداء [عويمر بن زيد]، معاذ بن جـبـل ، ثـابـت بـن زيـد بـن نـعـمـان ، ابـىّ بن كعب ، عبيد بن معاويه و زيد بن ثابت دانسته است .
بعضى گفته اند تعبير جمع در اين روايات به معناى حفظ است ؛ چون به حافظان قرآن [جُمّاع ] نيز اطلاق مى شده است . ولى اگر چنين چيزى هم درست باشد در مورد اين روايات صادق نيست . زيرا همان گونه كه گفتيم قُراء و حافظان قرآن در زمان پيامبر بسيار زيادتر از اين تعداد بـوده انـد، و اگر مراد از جمع حفظ باشد دليلى ندارد كه افراد به اين چند تن محدود گردند. حـتـى بـعـضـى مـعـتـقدند نويسندگان قرآن نيز بيش از اين تعداد بوده اند. زيرا در بسيارى از روايـات تـشويق به قراءت قرآن از روى مصحف شده است كه نشانگر وجود نوشته هاى قرآنى فراوانى در عصر پيامبر است .
حـاكـم در مـسـتـدرك مـى گـويـد: [قـرآن سـه مـرتـبـه جـمـع گـرديـد كـه مـرتـبـه اول آن در زمان پيامبر بود.]
مـرتـّب نـمـودن آنـهـا پـرداخـتـه بـاشـنـد. آنـچـه مـسـلم و يـقـيـنـى اسـت اصـل كـتـابـت و نـگـارش قرآن در عهد آن حضرت است و همه شواهد و قراين حكايت از اهتمام شديد پيامبر[ص ]به اين امر دارند.
امام على [ع ] و جمع قرآن
دوره نـگـارش قـرآن پـس از رحـلت پـيـامبر اكرم [ص ] را از اهتمام شخصيّتى چون على بن ابى طـالب [ع ]بـديـن كـار، آغـاز مـى كنيم . على [ع ]كه بزرگ ترين شخصيّت پس از پيامبر اكرم [ص ]و در هـمـه صـحـنـه هـا پـيـشـتـاز و پـيـشـگـام بـود و از آغـاز نزول وحى سايه به سايه در خدمت پيامبر[ص ]كتابت وحى را به طور مداوم برعهده داشت ، در واپـسـين روزهاى حيات پربركت رسول گرامى اسلام ، از جانب آن حضرت ماءمور به جمع آورى قرآن گرديد.
ابـن مـسـعـود كـه خـود صحابى بزرگ پيامبر بود گفت : [احدى را چون على بن ابى طالب [ع ]آشناتر به قراءت قرآن نديدم .]
ابوبكر حضرمى از امام صادق [ع ]روايت كرده است كه پيامبر به على [ع ]فرمود:
[يـا عـَلِىُّ، اَلْقُرْآنُ خَلْفَ فراشي فِي الْمُصْحَفِ وَالْقَراطيسِ، فَخُذُوهُ وَاجْمَعُوهُ وَ لاتُضَيِّعُوهُ كَما ضَيَّعَتِ الْيَهُودُ التَّوْراةَ]
اى عـلى ! ايـن قـرآن در كـنـار بـسـتر من ، ميان صحيفه ها و كاغذها قرار دارد، آن را جمع كنيد و آن گونه كه يهوديان ، تورات خود را از بين بردند، ضايع نكنيد.
و ايـن گـونـه بـود كـه على بن ابى طالب پس از رحلت پيامبر[ص ]مهم ترين وظيفه خويش را جمع آورى قرآن قرار داد.
پس از رحلت پيامبر اكرم ، على [ع ]كه به نصّ قطعى و تصديق پيامبر اكرم [ص ]از همه مردم بـه قـرآن مـجـيـد آشـنـاتـر بـود، در خـانـه خـود بـه انزوا پرداخته ، قرآن مجيد را به ترتيب نـزول در يك مصحف جمع فرمود و هنوز شش ماه از رحلت نگذشته بود كه فراغت يافت و مصحفى را كه نوشته بود به شترى بار كرده نزد مردم آورد و به آنان نشان داد.
از ابـن عـبـاس در ذيـل آيـه [لا تـُحـَرِّكْ بـِهِ لِسـانـَكَ لِتـَعـْجـَلَ بـِهِ اِنَّ عـَلَيـْنـا جـَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ] نقل شده كه ابن سيرين گفته است :
على [ع ] فرمود: [وقتى پيامبر رحلت كرد، سوگند خوردم كه ردايم را جز براى نمازجمعه بر دوش نگيرم تا آن كه قرآن را جمع نمايم ].
در خبرهاى ابورافع آمده است كه على به خاطر توصيه پيامبر در زمينه جمع آورى قرآن ، قرآن را در جـامـه اى پـيچيد و به منزل خويش برد. پس از آن كه پيامبر رحلت نمود، در خانه نشست و قرآن را همان گونه كه خدا نازل كرده بود جمع آورى نمود.
محمد بن سيرين از عكرمه نقل كرده است كه پس از بيعت مردم با ابوبكر، على بن ابى طالب در خانه نشست . به ابوبكر گزارش دادند كه او از بيعت با تو كراهت دارد؛ ابوبكر آن حضرت را خواست و به او گفت : از بيعت با من سرباز زدى ؟ على [ع ]فرمود: [نه به خدا سوگند، ديدم در كتاب خدا چيزهايى افزوده مى شود. پس با خود گفتم كه جز براى نماز ردا بر دوش نگيرم ، تا آن كه قرآن را جمع نمايم .] ابوبكر گفت : چه كار شايسته اى !
مـحـمـد بـن سـيـريـن مـى گـويـد از عـكـرمـه پـرسـيـدم آيـا ديـگـران قـرآن را بـه تـرتـيـب نـزول تاءليف نمودند؟ وى پاسخ داد: [اگر جن و انس جمع گردند تا تاءليفى مانند تاءليف على بن ابى طالب داشته باشند، توانايى آن را نخواهند داشت .]
ويژگى هاى مصحف امام على [ع ]
مـصـحـفـى را كـه عـلى بـن ابـى طـالب [ع ]جـمـع آورى نـمـود، نـسبت به ديگر مصاحف ازامتيازات فراوانى برخوردار بود. برخى از آنها بدين قرار است :
1 ـ تـرتـيـب سـوره ها به همان ترتيب نزول ، تنظيم گشته بود. سيوطى در اتقان ضمن بيان ايـن مـطـلب مـى گـويـد: [اوليـن سـوره ، اقـراء، سـپـس مـدّثـّر، سـپـس ن ، بـعـد از آن مزّمّل و به همين ترتيب ، تبّت ، تكوير و… تنظيم شده بودند.]
شـيـخ مـفـيـد نـيـز در مـسـايـل سـرويـّه ، تـاءليـف قـرآن عـلى بـن ابى طالب را به همان ترتيب نـزول مـى دانـد كه سور مكى بر مدنى و آيات منسوخ بر ناسخ مقدم بوده و هر چيز در جاى 2 ـ قراءت مصحف على بن ابى طالب دقيقاً مطابق با قراءت پيامبر[ص ]بوده است .
3 ـ ايـن مـصـحـف مـشـتـمـل بـر اسـبـاب نـزول آيـات ، مـكـان نزول و نيز اشخاصى كه در شاءن آنها آيات نازل گشته ، بوده است .
4 ـ جـوانـب كـلى آيـات بـه گونه اى كه آيه محدود و مختص به زمان يا مكان يا شخص خاصّى نگردد، در اين مصحف روشن شده است .
سرنوشت مصحف امام على [ع ]
در روايات شيعه آمده است :
عـلى بـن ابى طالب [ع ]پس از جمع آورى قرآن ، آن را نزد مردم كه در مسجد جمع بودند آورد و پـس از آن كه قرآن را در ميان آنان قرار داد، چنين فرمود: پيامبر فرمود: من در ميان شما چيزى را بـه جـاى مـى گـذارم كـه اگـر بـه آن تـمـسك نماييد هرگز گمراه نگرديد؛ كتاب خدا و عترت [اهـل بـيـت ] مـن . آنـگـاه عـلى [ع ]، خطاب به آنان گفت : [اين كتاب است و من هم عترتم .] در اين هنگام شخصى [عمر بن خطاب ] برخاست و گفت : اگر نزد تو قرآنى است ، پيش ما نيز قرآنى همانند اوست . ما را نيازى به تو و قرآنت نيست . آن حضرت پس از آن كه حجّت را بر آنان تمام كرده بود كتاب را برداشت و برگشت .
در مورد سرنوشت اين مصحف ، بعضى بر اين عقيده اند كه به عنوان ميراثى نزد امامان است و از امامى به امام ديگر مى رسد.
در روايـتى طلحه از على [ع ]در مورد مصحفش و اين كه پس از خود به چه كسى آن را واگذار مى كـنـد، سـؤ ال مـى نـمـايـد. عـلى [ع ]مـى گـويد: [مصحف خود را به همان كسى كه پيامبر به من دستور داده مى دهم ، به فرزندم حسن كه پس از من وصىّ من و از همه به من اولى است . فرزندم حسن مصحف را به فرزند ديگرم حسين مى دهد و پس از او در دست فرزندان حسين [ع ]يكى پس از ديگرى قرار خواهد گرفت … .
و امـّا قـرآن هـا يـا نسخه هايى از قرآن كه منسوب به على بن ابى طالب [ع ]است و در بعضى ازمـوزه ها و كتابخانه ها موجود است ، به عقيده برخى از محققان از نظر تاريخى و شواهد و خليفهاول و جمع قرآن
موضوع اين بحث ، يكى از بحث انگيزترين مباحث تاريخ قرآن است كه قرآن شناسان را به دو گـروه تـقـسـيـم نموده است : گروهى كه معتقد به جمع آورى قرآن ـ به همين ترتيب كنونى ـ در زمان رسول خدا[ص ]مى باشند، و گروهى كه جمع آورى رسمى قرآن به صورت مصحف و ميان دو جـلد [بـيـن الدفـتـيـن ] را پـس از رحـلت پـيـامـبـر[ص ]و در دوران خـلافـتِ خـليـفـه اول مى دانند.
قبل از ورود به اين بحث لازم است به نكته اى مهمّ توجه گردد كه گويا غفلت از آن منشاء ابهام گشته و بسيارى از بزرگان را به ستيز عليه يكديگر واداشته است . در حقيقت آنچه كه باعث گشته ميان دو نظريه فوق ، شكافى عميق ايجاد گردد و در نتيجه هر يك از دو گروه به مقابله سـرسـخـتـانـه عـليـه ديـگـرى بـرخـيـزد، عـدم تـوجـه دقـيـق بـه مـحـل نـزاع اسـت . اگـر محلّ نزاع دقيقاً مشخص گردد، فاصله موجود ميان اين دو نظريّه نيز كمتر شـده بـه تـدريـج حـسـّاسـيـت هـا و مـوضـع گـيـرى هـاى تـنـد هـر يـك در مـقـابـل ديـگـرى فـروكـش خـواهـد نـمـود. بـراى تـقـريـر محل نزاع توجه به معانى واژه [جمع ] كه ذيلاً مى آيد، لازم است :
1 ـ [جـمـع قـرآن ] بـه مـعناى حفظ قرآن است . در صدر اسلام حافظان قرآن را [جُمّاع قرآن ] نـيـز نـاميده اند؛ بدين جهت كه آنان قرآن را در سينه خود جمع نموده بودند. زرقانى در مقايسه كـتـابت و حفظ قرآن تعبير زيبايى دارد: اوّلى را جمع در سطور و دومى را جمع در صدور [سينه ها] مى خواند.
ابـن نـديـم در ذيـل عنوان [الجُمّاع للقرآن على عهد النّبى [ص ]] از گروهى حافظان ياد مى كند كه در راءس آنان على [ع ]قرار دارد.
2 ـ [جـمـع قـرآن ] به معناى كتابت و نگارش قرآن ، به گونه اى كه آيات در هر سوره منظم شـده بـاشـنـد، ولى تـرتيب و تنظيم سوره ها، صورت نگرفته باشد. در اين معنا، تمام قرآن جمع آورى شده ولى به صورت مصحف كه ميان دو جلد قرار گيرد در نيامده است .
3 ـ [جـمع قرآن ] يعنى مجموعه آيات و سوره هاى قرآن كريم در يك جا مرتب و منظّم 4 ـ [جمع قـرآن ] يـعـنـى جمع آورى همه قراءت ها و تنظيم قرآن به يك قراءت [جَمْعُ الناس على قراءة واحدة ].
در آغـاز ايـن فصل ديديم كه [جمع ] به معناى اول و دوم ، قطعاً در زمان حيات پيامبر اكرم [ص ]تـحـقـق يافته است و هيچ كس در آن ترديدى ندارد. همچنين در مباحث آينده خواهيم ديد كه [جمع ] بـه مـعـنـاى چـهارم نيز ـ به اتفاق علما ـ در زمان خليفه سوم اتفاق افتاده است . آنچه باقى مى ماند اختلاف نظر درباره [جمع ] به معناى سوم است كه در چه زمانى رخ داده است ؟
بـرخـى از نـويسندگان گمان كرده اند، كسانى كه مى گويند قرآن پس از رحلت به صورت [مـصـحف ] درآمده عقيده به كتابت و نگارش قرآن در زمان حيات پيامبر اكرم ندارند؛ درحالى كه ايـن گـونـه نـيـسـت . زيـرا هـمـان طور كه گفتيم ، اصل كتابت و تنظيم آيه هاى قرآن ، بى هيچ تـرديـدى قـبـل از رحـلت صـورت پـذيـرفـتـه و كـسـى مـنـكـر ايـن مـطـلب نـيست . تفاوت اين دو قـول تـنـهـا در ايـن اسـت كـه عده اى معتقدند قرآن به همين صورت كه فعلاً وجود دارد، تماماً در زمـان رسـول خـدا[ص ]نـوشـتـه شـده و به صورت [مصحف ] [ميان دو جلد] مرتّب گشته است . گـروهـى ديگر معتقدند گرچه قرآن در زمان رسول خدا نوشته شده و آيات آن نيز در هر سوره مـرتب گشته ، ولى تنظيم و ترتيب سوره ها ـ دست كم تمام سوره ها ـ و به صورت [مصحف ] درآمدن و ميان دو جلد قرار گرفتن ، پس از رحلت آن حضرت انجام گرفته است .
بـنـابـرايـن اخـتـلاف مـوجـود مـيـان دو نـظـريـّه را مـى تـوان بـا ايـن سـؤ ال مـطـرح نـمـود: آيـا تـنـظـيـم قـرآن بـه صـورت [مـصـحـف ] قبل از رحلت يا پس از رحلت انجام گرفته است ؟
ايـنك كه محلّ بحث روشن گرديد، به خوبى درمى يابيم كه هيچ اختلاف ريشه اى و اساسى در مساءله تدوين و نگارش قرآن وجود ندارد و ملتزم شدن به هر يك از اين دو نظريّه به هيچ وجه به اهتمام و عنايت پيامبر و مسلمانان به قرآن لطمه اى وارد نمى سازد.
بـا ذكـر ايـن مـقـدمـه و روشـن نـمـودن صـورت مـسـاءله ، بـه بـررسـى دلايل هر گروه مى پردازيم .
ادلّه معتقدان به جمع آورى قرآن پس از رحلت پيامبر[ص ]
غـالبـاً از طـريـق اهل سنّت نقل گرديده است . اين دسته معتقدند كه چون مساءله جمع آورى قرآن ، امـرى تـاريـخـى است ، بنابراين واقعيت را تنها بايد در لابلاى تاريخ جست و جو نمود. شواهد تـاريخى ، جمع آورى قرآن به صورت مصحف را پس از رحلت پيامبر[ص ] اثبات مى كنند. به عنوان نمونه :
1 ـ زيد بن ثابت كه خود از كاتبان وحى بوده ، گفته است [قُبِضَ النَّبِىُّ[ص ]وَ لَمْ يَكُنِ الْقُرآنُ جُمِعَ في شَىْءٍ]
پيامبر رحلت فرمود، درحالى كه قرآن در مصحفى جمع آورى نشده بود.
2 ـ خطّابى نيز مى گويد: [تمام قرآن در زمان پيامبر[ص ]نوشته شد. امّا سوره هاى آن مرتب نگشت و در يك جا جمع نگرديد.]
3 ـ بيهقى چنين نظر مى دهد:
مـا از زيـد بـن ثـابـت روايـت كـرديـم كـه تـاءليـف و نگارش قرآن در زمان پيامبر[ص ]صورت پذيرفت ، و از وى نيز نقل كرديم كه جمع آورى قرآن در [مصحف ] در زمان ابوبكر و استنساخ مـصـاحـف در زمـان عثمان به وقوع پيوست . و آنچه را كه آنها جمع يا نسخه بردارى مى كردند، چـون در سـيـنـه مردم ثبت شده بود، براى آنان معلوم بود و اين دو كار [جمع در زمان ابوبكر و اسـتـنـسـاخ در زمـان عـثـمـان ] تماماً با مشورت كسانى از صحابه و على بن ابى طالب [ع ]كه حاضر بودند انجام گرفت .
4 ـ قاضى ابوبكر باقلانى در كتاب انتصار خود، جمع آورى ابوبكر را جمع آورى قرآن ميان دو لوح ، يعنى مصحف مى داند.
يـكـى ديـگر از دلايلى كه براى جمع آورى قرآن پس از رحلت اقامه شده است ، تدريجى بودن نـزول قـرآن و اسـتـمـرار نزول وحى تا اواخر حيات پيامبر[ص ]بوده كه مانع از جمع قرآن مى شـده اسـت و چون همواره انتظار نزول آيات و سوره ها وجود داشته ، پيامبر خود اقدام به مرتّب نمودن سوره ها در يك مصحف ننموده است .
علامه مجاهد، محمدجواد بلاغى در تفسيرش آورده است :
چـون وحـى در زمـان حيات رسول خدا[ص ]استمرار داشت ، تمام قرآن در يك [مصحف ] جمع آورى كه خداوند، سراى آخرت را براى رسول خود اختيار نمود و وحى پايان يافت و ديگر اميدى به نـزول دنـباله آيات نبود، مسلمانان تصميم گرفتند قرآن را در مصحفى جامع ثبت نمايند و آيات قرآن را تحت نظارت هزاران نفر از حافظان قرآن و نوشته هايى كه نزد پيامبر و كاتبان وحى و سـايـر مسلمانان به صورت گروه آيات يا دسته هايى از آيه ها و سوره ها وجود داشت ، جمع آورى نمودند.
اين دليل را گروهى ديگر نيز ذكر نموده اند.
سـومـين دليل بر جمع آورى قرآن پس از رحلت ، روايات فراوانى از شيعه و سنّى است كه بر جمع قرآن به دست على بن ابى طالب دلالت مى كند. اگر قرآن به همين ترتيب فعلى در زمان رسـول خـدا[ص ]جمع شده بود، چرا پيامبر اكرم [ص ] به على [ع ]دستور جمع آورى قرآن پس از رحـلت را صـادر نـمـود؟ در حـالى كـه مـى دانـيـم كـه حـضـرت عـلى [ع ]قـطـعـاً بـه ايـن عمل مبادرت ورزيده است .
علامه بلاغى مى گويد:
ايـن كه على [ع ]پس از وفات پيامبر، جز براى نماز ردا بر دوش نگرفت تا قرآن را به همان تـرتـيـب نـزول و تـقـدم مـنـسـوخ آن بـر نـاسـخ ، جـمـع آورى نـمـايـد امـرى مـعـلوم و روشن است .
علامه طباطبايى ، جمع على [ع ]را از مسلمات روايات شيعه مى داند.
دليـل ديـگر بر رد جمع آورى قرآن در دوره حيات پيامبر[ص ]آن است كه مدّعيان جمع آورى مصحف در دوره پيامبر[ص ]مى گويند: مصحف به همين ترتيب كنونى تنظيم گرديد؛ اگر چنين است چرا عـلى بـن ابـى طـالب [ع ]قـرآن را بـراسـاس تـرتـيـب نزول جمع نمود؟ آيا مى توان باور داشت كه قرآن جمع آورى شده بود، ولى على [ع ]شيوه جمع آورى خود را بر آنچه پيامبر جمع نموده بود ترجيح داد!؟
از مـصـحـف عـلى [ع ]كـه بـگـذريـم ، بزرگانى ديگر از صحابه نيز هر يك مصحف مخصوصى بـراى خـود تنظيم نمودند. اين مصاحف گاه در چينش و تنظيم سوره ها، با يكديگر اختلاف دارند. اين واقعيت نيز دليلى ديگر بر عدم جمع آورى مصحف در زمان علامه طباطبايى در بيانى قاطع در زمـينه جمع آورى قرآن مى گويد: [تاءليف قرآن و جمع آورى آن به صورت مصحف ، قطعاً پس از رحلت صورت گرفته است .]
نقد ادلّه جمع آورى قرآن پيش از رحلت پيامبر[ص ]
در بـحـث پـيـش ثـابت گرديد كه جمع آورى قرآن به صورت [مصحف ] پس از رحلت صورت گـرفته است . اينك نگاهى مى اندازيم به دلايل مخالفان اين عقيده . اين گروه نيز به مجموعه اى از شواهد عقلى و نقلى استناد نموده اند كه در اينجا به ذكر آنها و پاسخ اجمالى پيرامون هر يك مى پردازيم :
1 ـ تـعـارض روايـات جـمـع آورى قـرآن پـس از رحـلت ـ كـه عـمـومـاً از طـريـق اهـل سـنـّت نـقـل گـرديـده انـد ـ بـا يـكـديـگـر. آيـة الله خـوئى [ره ]در البـيـان پـس از نـقـل 22 روايـت كـه اهـمّ روايـات جـمـع آورى قـرآن مـى بـاشـنـد، در بـيـانـى مـفـصـّل بـه نـقد اين روايات پرداخته اند و با روشن ساختن موارد اختلافى كه ميان اين روايات وجـود دارد، هـمـه آنـهـا را از آن جـهـت كـه بـا هـم مـتـعـارضـنـد، از درجـه اعـتـبـار سـاقـط نـمـوده اند.
پـاسـخ : ايـن كـه در مـيـان ايـن روايـات ، آشـفـتـگـى هـايـى وجـود دارد، قابل انكار نيست . علامه محمدجواد بلاغى با اين كه خود به برخى از اين آشفتگى ها در روايات اشـاره مـى نـمـايد، در عين حال از طرفداران سرسخت جمع آورى قرآن پس از رحلت است .
عـلامـه طـباطبايى نيز پس از ذكر گروهى از همين روايات ، در يك جمع بندى چنين اظهار نظر مى كند:
آنـچـه كـه از حـريـّت در عقيده و آزاد انديشى در مورد اين روايات به دست مى آيد، اين است كه ، روايـات گـرچـه خـبـرهـاى واحد و غيرمتواترند، اما اين اخبار همراه با قراين قطعى مى باشند… .
واقـعـيـّت آن اسـت كـه مـى تـوان اضـطـراب و آشفتگى موجود ميان بسيارى از اين روايات را به راحتى حل نموده و آنها را با هم جمع كرد.
رحـلت مـى نـمـايـنـد. بـه عـنـوان مـثـال شـعـبـى گـفـتـه است : شش تن از انصار، قرآن را در عهد رسـول خـدا[ص ]جـمـع نـمـودنـد كـه عـبـارتـنـد از: ابـىّ بـن كـعـب ، زيـد بـن ثـابـت ، مـعـاذ بـن جبل ، ابوالدّرداء، سعد بن عبيد و ابو زيد.
انـس بـن مـالك نـيـز در پـاسـخ بـه قـتـاده كـه از جـامـعـان قـرآن در زمـان پـيـامـبـر[ص ]سـؤ ال نـمـوده اسـت ، مـى گـويـد: آنـان چـهـار تـن و هـمـگـى از انصار بودند. ابىّ بن كعب ، معاذ بن جبل ، زيد بن ثابت و ابو زيد.
پـاسـخ : روايـاتى از اين دست ، تنها دلالت بر نگارش آيات و سوره ها دارند. امّا اين كه آنان تـدويـن [مصحف ] هم نموده و سوره هاى قرآن را به ترتيب كنونى تنظيم كرده باشند، از اين روايات برنمى آيد.
3 ـ مـعـروف تـريـن وصـيـّت پـيـامـبـر در احـاديـث مـتـواتـر ثقلين كه فرمود: [إِنّى تارِكٌ فيكُمُ الثِّقـْلَيـْنِ، كـِتـابَ اللّهِ وَ عِتْرَتى …] دليل بر جمع آورى قرآن در همان زمان است و گرنه به اوراق پراكنده صحف مى گويند، نه كتاب .
بـرخـى در مـوارد ديـگـر نيز از تعبير [كتاب ] چنين برداشتى نموده اند. وقتى در هنگام رحلت پـيـامـبر فرمود قلم و دواتى بياوريد كه چيزى بنويسم تا پس از من گمراه نشويد، عمر در آن جـا گـفـت : حـسـبـنـا كتاب الله . ناگزير كتاب خدا در آن موقع مجموع و محفوظ و معلوم بوده است .
پاسخ : گرچه [كتاب ] به يك مجموعه منظّم اطلاق مى شود، اما قطعاً چنين چيزى در مواردى كه از قرآن ، تعبير به [كتاب ] گشته است صادق نيست . زيرا مواردى از آيات مكى وجود دارد كه در آنـهـا از قـرآن تـعبير به [كتاب ] شده در حالى كه سوره ها و آيه هاى فراوانى پس از آن نـازل شـده انـد و طبعاً كتاب به معناى مجموعه كامل نمى توانسته است مفهومى داشته باشد؛ به عـنـوان مـثـال بـنـگـريـد بـه آيـه اول از سـوره هـاى [حـجـر] و [نمل ].
4 ـ بـه حـكم عقل ، قرآن بايد قبل از رحلت ، جمع آورى شده باشد. چگونه مى توان باور داشت كـه پـيـامـبـر با آن همت سترگ در آموزش و نگارش قرآن ، در گردآورى آن بى تفاوت پاسخ : پـيـامـبـر[ص ]نـهـايـت اهـتـمـام و عـنـايـت را نـسـبـت بـه تـدويـن و نـگـارش قـرآن داشـتـه اسـت . اصـل كـتـابـت قـرآن از مـسـلّمـات است . تنظيم آيات در هر سوره نيز با نظارت آن حضرت انجام گـرفـتـه اسـت . امـّا سـومـيـن مـرحـله [تـنـظـيـم سـوره هـاى قـرآن ] كـه در مـقـايـسـه بـا اصـل كـتابت و تنظيم آيات از اهميت بسيار ناچيزى برخوردار بوده است ، به دلايلى كه پيش از ايـن گـذشـت پـس از رحـلت صـورت گـرفـته و هيچ منافاتى با عظمت و اهميّت قرآن در نزد آن حضرت نداشته است .
5 ـ احاديثى وجود دارد كه نشان مى دهد صحابه قرآن را بر پيامبر عرضه نموده و قراءت كرده اند.
6 ـ روايـاتـى در دسـت اسـت كـه حـكـايـت از اهـتـمـام صـحـابـه بـه خـتـم قـرآن در زمـان رسول خدا مى كند.
7 ـ بـراسـاس مـدارك تـاريـخـى ، قـبـل از رحـلت پـيـامـبـر[ص ]مـصـاحـفـى بـه صـورت كـامـل يـا نـاقـص وجـود داشـتـه اسـت . بـه عـنـوان مـثـال از پـيـامـبـر نقل گرديده است :
[مَنْ قَرَاءَ الْقُرْآنَ فِى الْمُصْحَفِ، كانَ لَهُ اءَلْفا حَسَنَةٍ وَ مَنْ قَرَاءَهُ فِى غَيْرِ الْمُصْحَفِـ فَاءَظُنُّهُ قالَ ـ كَاءَلْفِ حَسَنَةٍ]
هـر كـه قـرآن را از روى مـصـحـف ، بـخواند، دو هزار حسنه و هر كس از حفظ بخواند ـ به گمانم فرمود ـ هزار حسنه دارد.
و يا اين كه از عايشه نقل شده است : [النظّر فى المصحف عبادة ].
پـاسـخ : عـرضـه نـمـودن قـرآن بـر پـيـامـبـر و يـا خـتـم قـرآن هـيـچ يـك ، دليل بر جمع قرآن به صورت [مصحف ] نيستند. اما تعبير به [مصحف ] در برخى از روايات كه تشويق به خواندن از روى آن شده است ، نيز [مصحف ] به معناى مصطلح را ثابت نمى كند. در ايـن روايـات تـاءكـيـد بـر خـوانـدن قـرآن از روى نـوشـتـه اسـت در مـقـابـل خـوانـدن از حفظ. در روايات ثواب قراءت قرآن از روى مصحف ، به همگان توصيه شده اسـت كـه قـرآن را از روى مـصـحـف بـخـوانـنـد. درحـالى كـه اگـر فـرض كـنـيـم قـبـل از رحـلت تـعـدادى انـدك از صـحـابـه بـراى خـود بـنـابـرايـن مـراد از [مـصـحـف ] بـه احـتـمـال قـوى نـوشـتـه هـاى قـرآنـى بـوده اسـت ، نـه يـك مـجـمـوعـه مـدوّن . بـه يـك احـتـمـال ديـگـر مـى تـوان وجـود مـجـمـوعـه هـايـى از قـرآن را كـه از تـعـدادى سـوره هـا تشكيل شده بوده نيز از آن جهت كه سوره هايى در آنها گردآورى شده [مصحف ] ناميد.
8 ـ در رواياتى از پيامبر چنين نقل گرديده است :
[اُعـْطـيـتُ مـَكـانَ التَّوْراةِ، السَّبـْعَ الطُّوَلَ وَ اُعـْطـيـتُ مـَكـانَ الزَّبـُورِ، الْمِئينَ وَ اُعْطيتُمَكانَ الاِْنْجيلِ، الْمَثانِيَ وَ فُضِّلْتُ بِالْمُفـَصَّلِ].
اين دسته بندى از سوره هاى قرآن كه در زمان پيامبر وجود داشته ، دقيقاً با نظم كنونى سوره ها، مطابقت دارد. بنابراين تنظيم سوره ها، قبل از رحلت بوده است .
پـاسـخ : آرى ، ايـن نـام هـا بـراى گـروه هـايـى از سـوره هـا، قبل از رحلت وجود داشته و در احاديث بسيارى به چشم مى خورد. اما از اين روايات ، ترتيب كل سوره هاى قرآن در زمان پيامبر[ص ]استفاده نمى شود. بلكه فقط از اين روايات يك نـحـوه دسـتـه بـنـدى سـوره هـاى بـزرگ و كوچك ثابت مى گردد؛ به گونه اى كه بعضى از سوره ها از بعضى ديگر تفكيك شده بودند؛ مثلاً سوره هاى [طواسين ] يا [حواميم ] يا [الر] در مـجـمـوعـه هـاى مـشـخـص قـرار داشـتـه انـد. بـهـتـريـن شـاهـد بـر عـدم تـنـظـيـم كـل سـوره هـا، مـصـحـف حـضـرت عـلى [ع ]اسـت كـه بـراسـاس [سـبـع طُوَل ]، [مئون ] و… مرتب نشده بود.
9 ـ حـاكـم در كـتـاب مستدرك از زيد بن ثابت نقل كرده است : [كُنّا عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ[ص ] نُؤَلِّفُ الْقُرآنَ مِنَ الرِّقاعِ]
گـفـته اند، زيد بن ثابت كه كاتب وحى بوده مساءله تاءليف و جمع آورى قرآن را به صورت مصحف ، در حضور پيامبر اعلام كرده است .
پـاسـخ : در روايات فراوان از جمله روايت مشهورى كه خود زيد مساءله پيشنهاد جمع آورى قرآن را از سوى خليفه اول نقل كرد، عدم جمع قرآن به صورت [مصحف ] بارها مطرح گرديده است . بـنـابـرايـن مـنـظـور از تـاءليـف در ايـن جـا، ثـبـت آيـاتـى كـه بـه تـدريـج نـازل مـى شـده انـد شـايـد مـراد از تـاءليـف ، الحـاق بـعضى از سوره ها به سوره هاى مشابه يـكـديـگـر، مانندسوره هاى [طُوَل ] يا [مئون ] و… باشد و گرنه تاءليف به معناى جمع در [مصحف ] منحصراً پس از رحلت صورت گرفته است .
اكـنـون پـس از بـررسـى ادله مـوافقان جمع آورى قرآن پس از رحلت پيامبراكرم [ص ]ونقد ادله مـخـالفـان آن نـظـر، بـايـد ديـد كـه چـه عـوامـلى مـوجـب شـد تـا خـليـفـه اول به فكر جمع آورى قرآن در يك مصحف بيفتد. بدون ترديد واقعه جنگ يمامه از اصلى ترين اين عوامل بوده كه به شرح آن مى پردازيم :
جنگ يمامه و پيامدهاى آن
پس از يك سال و اندى كه از رحلت گذشته بود، جنگ يمامه در گرفت و در اين جنگ هفتاد نفر از قرّاء كشته شدند. خليفه اول از ترس اين كه ممكن است جنگ ديگرى براى مسلمانان پيشامد كند و بـقـيـّه قـرّاء كـشـتـه شوند و در اثر از بين رفتن حَمَله قرآن ، خود قرآن از بين برود به فكر افتاد كه سور و آيات قرآنى را در يك مصحف جمع آورى كند.
حـادثـه [يـمـامـه ] يـكـى از مـهـم ترين حوادث و فتنه هايى بود كه در خلافت ابوبكر اتفاق افتاد. مسيلمه كذّاب كه در سال نهم هجرت با گروهى از مردم يمامه خدمت پيامبر رسيده بود، در بازگشت از اين سفر، مرتد شد و در نامه اى ادعاى پيامبرى نمود. پيامبر او را مسيلمه كذّاب لقب داد. در مـاه ربـيـع الاول سـال دوازدهـم هـجـرت كـه آغـاز دومـيـن سـال خـلافـت ابـوبـكـر بـود، وى سـپـاهـى را بـه فـرماندهى خالد بن وليد به جنگ با مسيلمه فـرسـتـاد. سـپـاهـيـان خـالد كـه 4500 تـن بـودنـد در جـنـگـى سـخـت نـابـرابـر بـا چـهـل هزار جنگجوى طرفدار مسيلمه به نبرد پرداختند. سرانجام مسيلمه كشته شد و پيروزى به دست آمد. اما اين پيروزى گران تمام شد، كشته هاى مسلمانان را تا 1700 نفر گزارش كرده اند كـه در مـيـان آنـهـا 700 يـا 450 و يا به كمترين رقم هفتاد تن از صحابه و حاملان قرآن بوده اند.
پـس از ايـن حـادثـه ، عـمـر كـه نـگـران از وقـوع حـوادثـى مـشـابـه بـود، بـه خـليـفـه اول پيشنهاد جمع آورى قرآن را نمود. ابوبكر با پذيرش اين پيشنهاد، زيد بن ثابت را ماءمور اجـراى يـكى از مشهورترين رواياتى كه شرح اين ماجرا را بازگو نموده است ، روايتى از خود زيـد بـن ثـابـت اسـت كـه بـخـارى آن را در صـحـيـح خـود نـقـل كـرده و در تمام كتب مربوط به علوم قرآنى به آن استناد شده است اينك شرح داستان را از زبان زيد بن ثابت مى شنويم :
پـس از جـنـگ يـمـامه ، ابوبكر مرا احضار نمود. وقتى بر ابوبكر وارد شدم ، عمر نزد او بود. ابـوبـكـر خـطـاب بـه مـن گـفـت : عـمر نزد من آمده و گفته است : در جنگ يمامه قاريان و حافظان بـسـيارى كشته شده اند و بيم آن مى رود كه در اثر جنگ هاى ديگر، قرّاء ديگرى كشته شوند و بخش مهمّى از قرآن از بين برود. مصلحت آن است كه دستور دهى قرآن جمع آورى گردد. به عمر گـفتم : چگونه مى خواهى كارى را كه رسول خدا[ص ]انجام نداده است انجام دهى ؟ او پاسخ داد: به خدا سوگند اين كار نيكى است . از آن موقع پيوسته او به من [ابوبكر] مراجعه نمود تا آن كه خداوند در اين امر، شرح صدرى به من عنايت نمود و در اين جهت با عمر هم نظر گرديدم .
زيد مى گويد: پس از نقل ايـن جـريـان ، ابـوبـكـر بـه مـن گـفـت : تـو مـردى جـوان ، عـاقـل و مـورد اعـتماد مى باشى و تو بودى كه وحى را براى پيامبر مى نوشتى ، پس به جمع آورى قـرآن اقـدام نـما. زيد سپس اضافه مى كند كه به خدا قسم اگر مرا ماءمور مى كردند كه كـوهـى را از جـايـى بـردارم ، سـنـگـين تر از چنين ماءموريتى نبود. به آنها گفتم : چگونه شما كارى را انجام مى دهيد كه شخص پيامبر[ص ]انجام نداده است ؟ ابوبكر در پاسخ گفت : به خدا قسم خير در همين است . و پيوسته به من اصرار نمود تا آن كه خداوند همان شرح صدرى را كه بـه ابـوبـكر و عمر عنايت كرده بود، به من نيز عنايت فرمود. پس به تتبّع و تفحّص از قرآن اقدام نمودم و قرآن را از نوشته هايى كه بر روى شاخه هاى خرما و سنگ هاى ظريف بود و آنچه كه در سينه مردم جاى داشت جمع آورى كردم … .
كيفيّت جمع قرآن توسط زيد بن ثابت
بـنـابر اين به دستور خليفه اول ، جماعتى از قرّاى صحابه ، با تصدّى مستقيم زيد بن ثابت ،سـوره هـا و آيـات قـرآن را از الواح و نـوشـتـه هـاى قرآنى كه در خانه پيامبر اكرم [ص ]به نسخه هايى از آن را به اطراف و اكناف فرستادند.
بـه نـقـل يـعـقـوبـى كـمـيـتـه اى مـركـب از 25 نـفـر از انـصـار تـحـت نـظـارت ابـوبـكـر تـشـكـيـل گـرديد تا زيد را در اين امر يارى نمايند. به آنها گفته شد قرآن را بنويسيد و بر سعيد بن عاص كه مردى فصيح است عرضه كنيد.
هـشـام بـن عـروه از پدرش نقل كرده كه ابوبكر به عمر و زيد دستور داد تا در مسجد بنشينند و تنها آياتى را ثبت نمايند كه مدّعىِ آن ، دو شاهد بر آن اقامه نمايد.
يـكـى از ايـرادهـايى كه به جمع قرآن در زمان ابوبكر شده در همين مورد است كه روايت فوق و روايـاتـى نـظـيـر آن نـشـان مـى دهـنـد آنـهـا آيـات قـرآن را ـ كـه بـايـد بـه دليـل قـطـعـى و مـتـواتـر ثابت گردند ـ با اين شيوه ابتدايى و ساده ، جمع مى نمودند و تنها بـراى ثـبـت آيـه يـا حـتـى سـوره اى اگـر كـسـى دو شـاهـد مـى آورد، مـقـبـول مـى افـتـاد؛ درحـالى كـه نـصّ قـرآنـى بـايـد بـه تواتر ثابت گردد، نه با دو شاهد عـادل . ايـرادكـنـنـدگـان گـفـتـه اند اساساً چنين شيوه اى در جمع آورى قرآن كريم مستلزم وقوع تـحـريـف در كـتـاب خدا خواهد بود. زيرا تضمين هاى لازم در آن به كار نرفته و دقت لازم در آن صورت نگرفته ، در نتيجه چنين جمع آورى هايى معمولاً اطمينان آور نيستند.
ليكن همه مى دانيم كه حافظان قرآن كريم بسيار بودند و خود زيد از جمله حافظان قرآن بوده اسـت و جـمـع آورى قـرآن بـه تـعـبـيـر عـلاّمـه بـلاغى تحت نظارت هزاران نفر از حافظان قرآن صورت گرفت . بنابراين بايد ديد مراد از دو شاهد در چنين روايتى چيست ؟
ابـن حـجـر گـفـته است : گويا منظور از اقامه دو شاهد آن است كه آن دو شهادت دهند كه مكتوب و نـوشـتـه قـرآنى در حضور پيامبر نوشته شده بوده و يا آن كه شهادت دهند، نوشته از وجوهى بوده است كه قرآن به آن وجوه نازل گشته است .
ابو شامه مى گويد:
مـقـصود آنان از آوردن دو شاهد اين بوده كه فقط عين آنچه را كه در حضور پيامبر نوشته با آن كه حافظ قرآن بود ـ در مورد آيه آخر سوره براءت گفت : آن را فقط نزد ابوخزيمه انصارى يـافـتـم . منظور زيد يافتن اين آيه به صورت نوشته و مكتوب بوده است و گرنه خود زيد و بسيارى از صحابه آن را حفظ بوده اند.
ابـن شـهـاب از خـارجـه كـه فـرزنـد زيـد بـن ثـابـت اسـت بـه نـقـل از پـدرش ، شـبـيـه جـريـان آيـه آخـر سـوره بـراءت را در مـورد آيـه اى از سـوره احـزاب نقل كرده است . براساس اين روايت زيد مى گويد:
وقـتـى مـصـحـف را استنساخ مى نموديم آيه اى از سوره احزاب را كه خود، قراءت آن رااز پيامبر شـنـيده بودم ، نزد احدى جز خزيمه انصارى نيافتم ، آيه چنين بود: من المؤ منين رجالٌ صدقوا ما عاهدوا الله عليه … و چون شهادت خزيمه را پيامبر برابر با دو شهادت قرار داده بود، آيه را به سوره اش ملحق نموديم .
از ايـن نـقـل ، دو مـطـلب بـه خـوبـى اسـتـفـاده مـى گـردد: اول آن كـه آيـه بـه صـورت مـكـتوب ونوشته فقط نزد خزيمه بوده است . چون زيد خودش مى گـويـد ايـن آيـه را از پـيـامـبـر هنگامى كه قراءت مى فرمود، شنيده بودم و از اين جا روشن مى گـردد مـنظور از شهادت دو عادل ، شهادت بر كتابت نزد پيامبر بوده است ؛ و گرنه با توجه بـه حـفـظ آيـه تـوسط ديگران ، نيازى به آن نبوده است . اين امر برخلاف تصور معترضان ، نهايت دقت گروه جمع كننده را مى رساند.
دوم آن كه منظور از دو شاهد عادل ، دو شاهد غير از فرد مدّعى نبوده ، بلكه يك نفر خود مدعى آيه يا سوره بوده كه شهادت مى داده و نفر دوم نيز ادّعاى او را تصديق مى نموده است و به همين جهت در جـريـان ادّعـاى خـزيـمـه چـون پـيـامـبـر، شـهـادت او را بـرابـر بـا دو شـاهـد قرار داده بود، قول او پذيرفته شد.
خليفه سوم و توحيد مصاحف
الف ـ انگيزه يكى كردن مصاحف
دانـسـتـيـم كـه پـس از رحلت پيامبر اكرم [ص ]، جمع آورى قرآن به صورت رسمى به دستور قرآن آشناتر بود، مصحفى را تدوين نمود. بزرگانى از صحابه نيز به جمع [مصحف ] همت گـمـاردنـد و آنـان كـه از مـوقـعـيـت مـمـتازى برخوردار بودند، مصاحفشان به سرعت مورد توجه مـسـلمـانـان قرار گرفت . بدين ترتيب ، مردم هر منطقه ، مصحفى را كه يكى از صحابه سامان داده بـود، قـراءت مـى كـردنـد. گـسـتـرش فـتـوحات اسلامى در دهه دوم و سوم هجرى و گرايش روزافزون به اسلام و علاقه زايدالوصفى كه نسبت به كتاب دينشان [قرآن ] داشتند، سبب شد تا آنها كه سواد كتابت و نگارش داشتند، به اندازه توان و امكانات خويش ، به كتابت قرآن همت كـرده از مـصـحـف هـاى مـعـروف و مـوجـود در هـر مـنـطـقه ، استنساخ نمايند. گرچه مردم شهرهايى مـثـل كـوفـه ، شـام و بصره به ترتيب از مصاحف عبدالله بن مسعود و ابىّ بن كعب و ابوموسى اشـعـرى پـيـروى مـى نمودند، اما در همين شهرها نيز در اثر مرور زمان و نياز به حفظ و قراءت قرآن ، مصاحف فراوانى استنساخ گرديد.
خط و كتابت در مراحل اوليه خود و بسيار ابتدايى و ناقص بود به گونه اى كه خواندن قرآن از روى [مصحف ] بدون اعتماد به حافظه امرى غير ممكن مى نمود؛ زيرا خط از هرگونه نقطه ، اعراب و علايم مشخّصه ، خالى بود. آنچه در زمان ابوبكر انجام شد، گرچه گامى مهمّ در راه حـفـظ و صـيـانـت از قـرآن بـه شـمار مى آمد، اما ظهور و بروز اختلاف قراءت ها در ميان مسلمانان اجـتـنـاب نـاپذير بود و هر چه زمان بيشتر سپرى مى گرديد، دامنه اختلافات نيز گسترده تر مى شد.
در منابع تاريخى مواردى متعدد از وقوع اختلاف ميان مسلمانان در قراءت قرآن ، گزارش شده و گفته اند كه اين اختلافات سبب گرديد تا براى حلّ آن ، بعضى به چاره جويى بپردازند.
بـخـارى در صـحـيـح خـود از انس بن مالك روايتى نقل كرده است كه مورد استناد و توجه تاريخ قرآن نويسان قرار گرفته است .
انس مى گويد: حُذَيفه كه در جنگ ارمينيه [ارمنستان ] و آذربايجان به همراه سپاهيان شـامـى و عراقى وحشت افتاد. وقتى نزد عثمان برگشت به او چنين گفت : اى خليفه ! امت اسلام را قبل از آن كه در كتاب دينى خود مانند يهود و نصارا اختلاف نمايند، درياب … .
براساس نقلى ديگر، حُذَيفه در بازگشت از جنگ ، سعيد بن عاص را در آذربايجان ديد و به او گفت : در اين جنگ متوجه شدم كه اگر مردم به حال خود رها شوند، در قرآن اختلاف خواهند نمود و در نتيجه به قرآن هرگز عمل نخواهند كرد. سعيد پرسيد: چطور؟ وى پاسخ داد: مردم [حمص ] را ديـدم كـه ادعا مى كردند چون قراءت را از مقداد گرفته اند، قراءت آنها از بقيه بهتر است . دمشقيان هم قراءت خود را برتر مى دانستند. كوفيان نيز همين ادعا را داشتند و مى گفتند: ما قرآن را از [ابن مسعود] آموخته ايم . بصريان مى گفتند: ما از ابوموسى فراگرفته ايم و مصحف او را لبـاب القلوب مى ناميدند. وقتى حذيفه و سعيد بن عاص به كوفه رسيدند، حذيفه مردم را آگـاه كـرد. صـحـابـه پـيـامـبـر[ص ]در كـوفـه و بـسيارى از تابعان با او موافقت نمودند. اما پيروان ابن مسعود كه در كوفه به قراءت او قرآن مى خواندند به مخالفت برخاستند. حذيفه ، غـضـبـنـاك بـه مـديـنـه نـزد عـثـمـان آمد و آنچه را ديده بود به او خبر داد و با جملاتى تند و پرحرارت عثمان را به چاره يابى فراخواند.
دامـنـه اخـتـلافـات بـه آن جـا رسـيـده بـود كـه حتى در مركز خلافت يعنى مدينه ، معلّمان قرآن ، شاگردان خود را به صورت هاى مختلف ، تعليم قرآن مى دادند:
انـس بـن مـالك گويد: در دوره خلافت عثمان مردم چنان گرفتار اختلاف در قراءت گرديدند كه شـاگـردان و مـعـلمـان بـه نـزاع بـا يـكـديگر برخاستند. [درگيرى شاگردان با شاگردان و مـعـلمـان بـا يـكـديگر]. گزارش اين وقايع به عثمان رسيد و او خطاب به مردم گفت : شما مردم مدينه كه نزديك من هستيد يكديگر را تكذيب و قراءت ديگرى را تخطئه مى كنيد، پس آنان كه از ما دورند بيش از شما گرفتار تكذيب يكديگر و اشتباهند. اى پيروان پيامبر[ص ]! گرد هم آييد و مـصحفى [امام ] را براى مردم اين چنين بود كه زمينه هاى اقدام عثمان براى يكى كردن [توحيد] مصاحف به وجود آمد.
ب ـ تشيكل گروه توحيد مصاحف
پـيـشـنهاد مبتكرانه يكى كردن قراءات مصاحف ، از سوى حذيفه بود. بنا به نقلى كه گذشت او حتى قبل از آمدن به مدينه ، نيّت خويش را در كوفه با صحابه پيامبر در ميان گذاشته بود و هـمـگـى جـز [ابن مسعود] آن را تاءييد نموده بودند. عثمان نيز بر ضرورت چنين اقدامى ، واقف گـشـتـه بـود. امـا اين كار براى او سهل و آسان نبود؛ زيرا لازمه آن جمع آورى تمام مصحف ها از جمله مصاحف بزرگان صحابه بود. از اين رو عثمان ، صحابه را به مشورت فراخواند و آنان همگى بر ضرورت چنين كارى ـ با همه دشوارى هاى آن ـ نظر مثبت دادند.
پـس از آن كـه عثمان تصميم نهايى را گرفت ، اولين اقدام او اين بود كه نماينده اى به سوى [حـفـصـه ] [دخـتـر عـمـر و هـمـسـر پـيـامـبـر] فرستاد و به او پيغام داد تا مصحف رسمى خليفه اول را كـه در خـانه اش بود براى استنساخ مصاحف به امانت در اختيار او گذارد و اطمينان داد كه پس از انجام كار [مصحف ] را به وى بازخواهد گرداند.
عـثـمـان كـمـيـتـه اى مركب از چهار نفر تشكيل داد كه عبارت بودند از: زيد بن ثابت ، عبدالله بن زبـيـر، سـعـيـد بـن عاص و عبدالرحمن بن حارث ، و به آنان دستور داد كه چون قرآن به زبان قـريـش نـازل شده است ، اگر با زيد بن ثابت [غير قرشى ] اختلاف پيدا نمودند قرآن را به زبان قريش بنويسند.
از برخى منابع ديگر به دست مى آيد كه اين چهار نفر، هسته اوليه كميته يكى كردن قراءت ها و توحيد مصاحف بودند، سپس چند تن ديگر به آنان پيوستند.
مـحـمـد بـن سـيرين تاءييد مى كند كه عثمان دوازده نفر از قريش و انصار را براى اين كارگرد آورد و آنـهـا مـصـاحـف مـتـعـددى نوشتند. اسامى دوازده نفر را دقيقاً به دست نداده اند. اما بررسى روايات اين اسامى را اوليه ]، ابىّ بن كعب ، مالك بن ابى عامر، كثير بن افلح ، انس بن مالك ، عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمرو.
ج ـ چگونگى و مراحل انجام كار
گروه توحيد مصاحف در سال 25 هجرى تشكيل گرديد.
نخستين اقدامى كه از سوى گروه و به دستور عثمان انجام گرفت ، جمع آورى تمام نوشته هاىِ قـرآنـى از اطـراف و اكـنـاف كـشـور پـهـناور اسلامى آن روز بود. عثمان از حفصه دختر عمر نيز درخـواسـت نـمود تا مصحف جمع شده در زمان ابوبكر را كه پس از وى به خليفه دوم و پس از او بـه دخـتـرش رسـيـده بـود و در خـانـه او نـگـهـدارى مـى شد، در اختيار گروه [توحيد مصاحف ] بگذارد. حفصه حاضر نبود آن را به آسانى تحويل دهد و به همين جهت عثمان سوگند خورد به صورت امانت تحويل گرفته و پس از اتمام كار، آن را به وى برگرداند. از منابع برمى آيد كه اين مصحف يكى از مصاحفى بوده كه مورد استناد و مراجعه گروه توحيد مصاحف قرار گرفته است .
در ايـن مـرحـله ، قرآن ها پس از جمع آورى و ارسال به مدينه به دستور خليفه سوم سوزانده و يـا در آب جـوش انـداخته مى شدند و به همين جهت عثمان را [حرّاق المصاحف ] ناميده انـد. بـسـيـارى او را گرچه در اصل اقدام [توحيد مصاحف ] ستوده اند، ولى در زمينه سوزاندن قرآن ها شديداً نكوهش نموده اند.
پـس از مـرحـله جـمـع آورى هـمـه قـرآن هـا و سـوزانـدن آنها و مرحله كتابت و نگارش قرآن با يك قـراءت ، قـدم بـعـدى ، مـقـابله نسخه هاى قرآن هاى نوشته شده بود؛ تا از يكپارچگى و وحدت قـراءت آنـهـا اطـمـيـنـان بـه عمل آيد. البته مى دانيم كه خط در مرحله ابتدايى خود بـود؛ حـروف مـعـجـمـه از غـيـر مـعجمه ، تشخيص داده نمى شدند؛ نوشتن [الف ] در وسط كلمه مـرسـوم نـبـود؛ كـلمات اعراب نداشتند و به همين جهت با اين كه گروه دقت خود را نمودند، اما در رسـيـدن بـه هـدفـى كـه داشتند چندان توفيق نيافتند، و بعدها، دوباره اختلاف ميان قراءت هاى قرآن به وجود آمد.
ارسـال ايـن مـصـاحف كه با هر كدام ، يك قارى نيز از سوى خليفه اعزام مى گشت تا قرآن رابر مـردم قـراءت كـنـد، هـمـه مردم موظف شدند از آن پس تنها مطابق قراءت مصحف ارسالى ، قرآن را قراءت نمايند.
د ـ تعداد مصاحف عثمانى
دكـتـر رامـيار در بررسى خود پس از نقل اقوال متعدد نتيجه مى گيرد كه سه مركز مهمّاسلامى و نظامى در عصر عثمان ، شام ، كوفه و بصره بود، اين شهرها به اضافه دو شهر مكه و مدينه كـه از مـوقـعـيـت ويـژه اى بـرخوردار بودند، داراى مصاحف عثمانى بودند. همين مراكز بودند كه بـعـدها قراءت هاى اصلى از آن جا سرچشمه گرفت . توزيع قراءت هاى دهگانه در شهرها نيز هـمـيـن مطلب را تاءييد مى كند: در مدينه : نافع و ابو جعفر؛ در مكه : ابن كثير؛ در بصره : ابو عـمـرو بـن عـلاء و يـعـقـوب ؛ در شـام : ابـن عـامـر؛ در كـوفـه : عاصم ، حمزه ، كسائى و خلف . بـنـابـرايـن بـه اين نتيجه مى رسيم كه مصاحف فرستاده شده به اطراف پنج نسخه بوده است .
از مجموع اين اقوال به دست مى آيد كه مصاحف به نقاطى كه داراى مركزيت بوده اند، فرستاده شده است . عثمان با هر مصحف ، يك قارى اعزام نمود تا همه به قراءت او قرآن را بخوانند و در اخـتـلافـات بـه او رجـوع نـمـايند. مردم هر منطقه از قرآن و مصحف رسمى ، استنساخ مى كردند و مرجع نهايى در مصاحف استنساخ شده نيز، همان مصحف موجود در منطقه خودشان بود.
اگـر مـيـان مـصاحف ارسالى به نواحى مختلف ، اختلافى به وجود مى آمد، مرجع ، مصحف [امام ] بود كه در مدينه مركز خلافت قرار داشت . به مصاحف ديگر نيز [امام ] اطلاق شده است ؛ از آن رو كه هر يك در منطقه خويش مرجع ساير مصاحف استنساخ شده بوده اند.
ه ـ خصوصيات مصاحف عثمانى
1 ـ مـصـاحـف عـثـمـانـى از نـظـر تـرتـيـب سـوره هـا بـه هـمـان شـكـل مـصـاحـف صـحـابـه تـنـظـيـم گـشـتـنـد؛ يـعـنـى دسته بندى كلى سوره ها نظير سوره هاى طُوَل ، مئون ، مثانى و دادن دو سوره انفال و توبه بود: در مصحف عثمانى اين دو سوره به عنوان يـك سـوره در كـنـار هـم قـرار داده شـد و بـه عـنـوان هـفـتـمـيـن سـوره و در دسـتـه سـبـع طُوَل قرار گرفت . اين كار در هيچ يك از مصاحف گذشته ، سابقه نداشت .
2 ـ مـصـاحـف عـثـمانى داراى رسم الخط ابتدايى و از هرگونه نقطه ، اعراب و علايم مشخّصه ، خالى بوده است . همين امر، يكى از علت هاى اساسى بروز اختلاف قرائتها پس از توحيد مصاحف بود.
و ـ نظر ائمه [ع ]در مورد جمع اول و توحيد مصاحف
براى شيعيان و پيروان اهل بيت ، دانستن موضع پيشوايان دينى نسبت به آنچه در دهه دوم و سوم هجرى در زمينه جمع آورى قرآن از سوى دو خليفه يعنى ابو بكر و عثمان رخ داده است ، مهم است . بـنـابراين آخرين سؤ ال در اين فصل اين است كه بدانيم آيا موضع امامان معصوم [ع ]، موضعى مثبت بوده است يا منفى ؟
علامه طباطبايى [ره ]در اين مورد مى نويسد:
عـلى [ع ]بـا ايـن كـه خـودش پـيـش از آن ، قـرآن مـجـيـد را بـه تـرتـيـب نـزول ، جـمـع آورى كـرده و بـه جـماعت نشان داده و مورد پذيرش واقع نشده بود و در هيچ يك از جـمـع اول و جـمـع دوم او را شـركـت نـداده بـودنـد، بـا ايـن حـال هـيـچ گـونـه مـخالفت و مقاومتى از خود نشان نداد و مصحف داير را پذيرفت و تا زنده بود حـتـى در زمـان خـلافـت خـود دم از خـلاف نـزد. هـمـچـنـيـن ائمـه و اهـل بـيـت كـه جـانشينان و فرزندان آن حضرتند هرگز در اعتبار قرآن مجيد، حتى به خواص خود حـرفـى نزده اند. بلكه پيوسته در بيانات خود، استناد به آن جسته و شيعيان خود را امر كرده انـد كـه از قـراءت مردم پيروى كنند و به جراءت مى توان گفت كه سكوت على [ع ]با اين كه مـصـحـف مـعـمـولى بـا مـصـحـف او در تـرتـيـب اخـتـلاف داشـت از ايـن جـهـت بـوده كـه در مـذاق اهـل بـيـت ، تفسير قرآن به قرآن ، معتبر است و در اين روش ترتيب سوره ها و آيات مكّى و مدنى نـسـبت به مقاصد عاليه قرآن تاءثيرى ندارد و در تفسير هر آيه مجموع آيات قرآنى بايد در نظر گرفته شود…
در روايـتـى ، طلحه از على [ع ]مى خواهد كه مصحفى را كه قبلاً جمع آورى و به مردم عرضه مى ورزد. طلحه اصرار مى كند كه اَلا تُظْهِرَهُ لِلنّاسِ؟ آيا آن مصحف را براى مردم آشكار نمى كنى ؟ حضرت پاسخ مى دهد: اى طلحه ، عمداً از پاسخ به تو امتناع نمودم . به من راجع به آنچه عمر و عـثـمـان نـوشـتـه انـد خبر بده ، آيا تمام آن قرآن است يا غير قرآن نيز در آن وجود دارد؟ طلحه پـاسخ داد: خير، همه اش قرآن است . حضرت فرمود: اگر آنچه را در آن است اخذ نموديد از آتش رهـايـى يـافـتـه و بـه بـهـشـت وارد گـشـتـه ايـد. زيـرا در ايـن قـرآن حـجـّت و دليل ما، بيان حقّ ما و وجوب اطاعت ماست .
آدرس کانال تلگرام سایت بیگ دیتا:
آدرس کانال سروش ما:
https://sapp.ir/bigdata_channel
جهت دیدن سرفصل های دوره های آموزشی بر روی اینجا کلیک کنید.
بازدیدها: 2327
برچسبداده کاوی قرآن قرآن قران واژه های قرآن واژهشناسي قرآن واژهشناسي قران
یک دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
امام صادق (ع) فرمود: «کسی که به منظور عیب جویی و ریختن آبروی مؤمن و اینکه او را از نظر مردم بیندازد سخنی را نقل کند، خداوند او را از ولایتش بیرون کرده، به سوی ولایت شیطان می فرستد ولی شیطان هم او را نمی پذیرد.»