آب: 1 ماء 2 مایع 3 شیره، عرق، عصاره، عصیر 4 حل، محلول 5 ذوب 6 خوی 7 بزاق، آب‌دهان 8 منی 9 بحر، دریا، یم 10 زهاب، 11 آبرو، حیثیت، شرف، عزت 21 تری، تازگی، طراوت آباء: اجداد، اسلاف، پدران، پیشینیان، نیاکان & اخلاف آباجی: آبجی، اخت، باجی، خواهر، دده، شاباجی، همشیره & داداش آباد: 1 برپا، دایر، معمور 2 پررونق 3 پیشرفته، توسعه‌یافته، مترقی 4 تندرست، سالم 5 بسامان، منظم 6 غنی، مرفه & 1 خراب، متروک، ویران 2 بی‌رونق 4 عقب‌مانده آبادان: 1 آباد، برپا، پررونق، دایر، معمور & خراب آبادانی: 1 آبادی، عمارت، عمران 2 ترقی، توسعه، رونق 3 آسایش، ترفیه، رفاه & خرابی آبادی: 1 آبادانی، عمارت، عمران 2 ده، دهات، دهکده، روستا، شهر، واحه، ولایت آبان: 1 آبان‌ماه، عقرب 2 آب‌بان آب‌انبار: 1 برکه 2 آبدان، آبگیر، برم، تالاب آب‌باز: 1 آب‌ورز، سباح، شناگر، شناور 2 غواص آب‌بازی: 1 غوص 2 آب‌ورزی، سباحت، شناگری آب‌بند: بند، سد، ورغ آبجو: فقاع، فوگان، ماء‌الشعیر آبجی: آباجی، اخت، باجی، خواهر، دده، شاباجی، همشیره & داداش، برادر آبخورد: 1 تقدیر، سرنوشت، قسمت 2 بهره، روزی، نصیب 3 آبشخور، مشرب، منهل آبخوری: 1 تنگ، سبو، کوزه، مشربه 2 آبخور، آبشخور آبخیز: آب‌دار، آبزا، کوهه، موج، موج‌کوهه آبدار: 1 آبکی، باطراوت، پرآب، رقیق، شاداب، مایع 2 آبدارچی، ایاغچی، ساقی، شربتدار، قهوه‌چی 3 آبدیده، برنده، تیز 4 سخت 5 تند، زننده، نیشدار 5 آبخیز، آبزا 6 رسا، روان، فصیح، گویا & بی‌آب، خشک آبدان: آب‌انبار، آبگیر، برکه، برم، تالاب، غدیر آب‌دهان: بزاق، تف، خدو، خیو، کفک آب‌دهن: بزاق، تف، خدو، خیو آب‌ریز: میزاب، ناو، ناودان آبدیده: 1 تر، خیس، مرطوب، نم، نمدار 2 آبداده، بران، برا، تیز آبراه: آبراهه، ترعه، جدول، جو، کانال، مجرا، مسیل، نهر آبراهه: آبراه، آب‌گذر، ترعه، جدول، جو، کانال، مسیل آبرو: احترام، اعتبار، جاه، حرمت، حیثیت، شرف، عرض، عرق، عزت، قدر، منزلت، ناموس آبرومند: 1 آبرودار، باآبرو، برومند، شریف، محترم، معتبر 2 عفیف آبریز: 1 آبریزگاه، توالت، دستشویی، کابینه، مبال، مستراح 2 دلو 3 آبدستان، آفتابه، ابریق، مطهره آبریزگاه: آبریز، توالت، دستشویی، کابینه، مبال، مستراح آبستن: 1 آبسته، باردار، پابماه، حامله 2 دچار، دستخوش 3 پنهان، مخفی، نهان & 1 سترون، عقیم آبستنی: بارداری، حاملگی & سترونی، عقیمی آبشخور: 1 آبخور، آبشخورد، آبشخوار، سرچشمه، منهل 2 روزی، قسمت، نصیب 3 تقدیر، سرنوشت 4 مشرب 5 مقام، منزل، موطن آبکش: 1 سقا 2 عطش‌زا 3 ترشی‌پالا، چلوصافی، صافی آبکند: 1 سیل‌گاه، مسیل 2 گودال، گود، مغاک 3 آبگیر، تالاب، غدیر آب‌کوهه: خیزاب، موج، موج‌خیز آبکی: آبدار، آبگین، تنک، روان، مایع & جامد آب‌گذر: آبراهه، جدول، جو، کانال، نهر آبگونه: آبکی، آبگون، آبگین، مایع آبگیر: 1 برکه، برم، تالاب، غدیر 2 استخر، حوض 3 مرداب آبگینه: 1 آبگین، آینه، آیینه، زجاج، مرآت 2 شیشه 3 بلور 4 تیغ 5 الماس آبله: 1 تاول 2 تبخال، تبخاله آبله‌رو: آبله‌دار، آبله‌ناک، مجدر آبله‌کوبی: تلقیح، مایه‌کوبی، واکسیناسیون آب‌وتاب: بزک، جلا، رونق، ساخت‌وپرداخت، طول‌وتفصیل آب‌ونان‌دار: پرسود، سودآور، منفعت‌دار آبونمان: اشتراک آبونه: مشترک آبی: 1 ارزق، کبود، لاجورد، نیلگون 2 بحری، دریایی 3 آبزی 4 خالو، دایی 1 & دیمی، دیم 2 خشکی 3 هوازی آبیار: آب‌بان، آب‌پا، میراب آپارتمان: 1 خانه، مسکن، منزل 2 ساختمان آتش: 1 آذر، اخگر، شرار، شرر، شعله، نار 2 جهنم، دوزخ، هاویه & 1 آب 2 بهشت آتش‌بس: آشتی، ترک‌مخاصمه، صلح، متارکه‌جنگ آتشپاره: 1 جلد، چابک، زرنگ، فرز 2 بدجنس، حیله‌گر، موذی 3 شرور، شریر 4 اخگر آتش‌پرست: 1 آذرپرست، زرتشتی، گبر، مجوس، مغ 2 کافر، ملحد آتش‌رنگ: آتشین، آتش‌فام، آذرگون، آذرین، سرخ، سرخ‌فام، قرمز، لاله‌گون آتش‌زنه: آتش‌افروز، آتشگیره، چخماق، فروزینه، گیرا، محرقه، مرو آتش‌سوزی: حریق آتش‌فام: آتش‌رنگ، آتشگون، آذرفام، آذرگون، سرخ‌فام، سرخگون آتشدان: 1 مجمر، مجمره 2 اجاق، منقل 3 تنوره، تنور 4 کوره آتش‌گرفتن: اشتعال، حریق، سوختن، شعله‌ورشدن آتش‌مزاج: بدخلق، تندخو، عصبی آتشپاره: 1 شیطان، ناقلا 2 فتنه‌جو، فتنه‌گر آتشک: سیفلیس، کوفت آتشکده: آتشخانه، آتشگاه، آذرکده، آذرگاه، عبادتخانه، معبد آتشگاه: آتشکده، آذرگاه، اجاق، پرستشگاه، معبد آتشگیره: آتش‌زنه، چخماق، فروزینه، محرقه، مرو آتشناک: آتشی، آتشین، آذرین، سوزان آتشی‌مزاج: بدخو، تندخو، عصبی & ملایم آتشین: آتشناک، آتشی، آذرگون، آذرین، داغ، سوزان، مشتعل آتلیه: کارگاه، نگارخانه، نگارستان آتمسفر: 1 جو، فضا 2 هوا 3 محیط 4 شرایط، وضعیت آتو: 1 ورق‌برنده 2 بهانه، دستاویز، مستمسک آتی: آتیه، آجل، آینده، بعدی، مستقبل آتیه: آتی، آجل، آینده، مستقبل & گذشته، ماضی آثار: 1 رد، رگه، نشانه‌ها 2 کارها 3 تالیفات، نوشته‌ها 4 پیامدها، تبعات آجل: 1 آتیه، آینده، مستقبل 2 آخرت & گذشته آجیل: تنقلات، خشکبار، شب‌چره آخال: آشغال، خاشاک، خاکروبه، زباله آختن: 1 برکشیدن، کشیدن 2 بالابردن، برافراشتن 3 کوک‌کردن، نواختن آخته: 1 برافراشته، برکشیده، کشیده 2 کوک، نواخته 3 اخته آخر: اختتام، انتها، پایان، پسین، ته، خاتمه، سرانجام، عاقبت، فرجام، منتها، نهایت، واپسین & ابتدا آخرالامر: آخرکار، بالمال، سرانجام، عاقبت آخرالزمان: آخرت، بعث، رستخیز، رستاخیز، قیامت، نشور آخربین: عاقبت‌اندیش، عاقبت‌نگر، مال‌اندیش آخرت: آخرالزمان، اخری، رستاخیز، عقبا، عقبی، قیامت، نشور & دنیا آخرک: آخره، ترقوه، چنبره آخری: 1 اخیر 2 آخرین، انتهایی، واپسین & اولی آخرین: آخری، اخیر، انتهایی، بازپسین، نهایی، واپسین & آغازین آخشیج: 1 آخشیگ، اسطقس، اصل، عنصر 2 ضد، مخالف 3 هیولی آخور: آغل، اصطبل، باره‌بند، ستورگاه، طویله آخوند: 1 روحانی، روضه‌خوان، شیخ، عالم، فقیه، ملا 2 مدرس، معلم آداب: تشریفات، رسم، رسوم، سنت، سنن، شعایر، عادات، قواعد، مراسم، مناسک آداب‌دان: آداب‌شناس، بافرهنگ، فرهیخته، مودب، مبادی‌آداب، متادب آداب‌دانی: آداب‌شناسی، ادب، فرهنگ، فرهیختگی، نزاکت آدامس: سقز آدرس: عنوان، نشانی آدم: 1 انسان، بشر، مردم، ناس، 2 کس، نفر 3 ابوالبشر & 1 جانور، حیوان، دد 3 دیو آدم‌کش: 1 قاتل 2 سلاخ، قصاب آدم‌کشی، آدمکشی: ترور، جنایت، قتل، کشتار آدمی: آدمیت، آدمیزاد، انسان، بشر & دیو آدمیت: آدمی، انسانیت، بشریت، مردمی & حیوانیت آدمیرال: امیرالبحر، دریابیگی، دریاسالار آدمیزاد: آدمی، آدمیزاده، انسان، بشر، مردم & دیو، دیوزاد آدینه: جمعه آذر: 1 آتش، اخگر، نار 2 آذرروز، قوس آذرخش: برق، درخش، صاعقه & رعد آذرگون: آتش‌رنگ، آتش‌فام، آتشگون، آتشین، آذرین آذرین: آتش‌رنگ، آتشی، آتشین، گداخته آذوقه: ارزاق، توشه، جیره، خواربار، خوراک، سوروسات، قوت آذین: 1 آرایش، آیین‌بندی، چراغانی، زیب، زینت، زیور 2 آیین، رسم، قاعده، قانون آذین‌بندی: آیین، آیینه‌بندان، آیینه‌بندی، جشن، چراغانی، شهرآرایی آراستگی: اتساق، ترتیب، تزیین، نسق، نظام، نظم آراستن: 1 آرایش‌کردن، بزک‌کردن 2 آذین‌بستن، تزیین‌کردن 3 برپاکردن، منعقدکردن 4 آماده‌کردن، حاضرکردن، مهیاکردن 5 سامان‌بخشیدن، سامان‌دادن، مرتب‌کردن، منظم‌کردن & پیراستن آراسته: آماده، بانظم، بسامان، جمیل، متحلی، مرتب، مزین، منتظم، منظم، نیکو آرام: 1 خاموش، خلوت، دنج، ساکت 2 آرامش، استراحت، صبر، قرار 3 ثبات، سکون 4 بردبار، رزین، صبور، معتدل، ملایم، موقر 5 بی‌جنبش، بی‌حرکت، ساکن 6 آسوده، راحت، فارغ‌بال 7 آهسته، باتانی، یواش 8 امان، امن 9 طمانینه & 1 پرسروصدا، شلوغ 2 بی‌قرار آرام‌آرام: آهسته‌آهسته، باطمانینه، بتدریج، تدریجاً، شمرده‌شمرده، کم‌کم، یواش‌یواش آرام‌بخش: آرامش‌بخش، تسکین‌دهنده، تسلابخش، قراربخش، مسکن آرامش: 1 آسایش، آسودگی، استراحت، راحت، راحتی، فراغ‌بال، فراغت 2 آشتی، صلح، صلحجویی، مسالمت 3 آرام، تسکین، سکون، قرار 4 امان، امنیت، ایمنی 5 سکینه، طمانینه & آشوب، بلوا آرامش‌طلب: آرامش‌جو، آرامش‌خواه، سازشکار، سازشگر، صلح‌جو، صلحدوست & ستیزه‌جو، عربده‌جو آرامگاه: تربت، خاک، خاکجا، ضریح، قبر، گور، لحد، مثوی، مدفن، مرقد، مزار، مقبره آرایش: 1 بزک، توالت 2 حلیه، زیب، زینت، زیور 3 آذین، تزیین 4 پیرایه، چهره‌آرایی، گریم & پیرایش آرایشگاه: پیرایشگاه، حلاق، سلمانی آرایشگر: 1 آراینده 2 چهره‌آرا، مشاطه 3 پیرایشگر، حلاق، سرتراش، سلمانی آرتیست: آکتور، بازیگر، ستاره، هنرپیشه، هنرمند آرزو: آرمان، اشتیاق، امل، امید، انتظار، بویه، تمایل، تمنا، چشمداشت، خواست، خواهش، رجا، رغبت، شوق، غبطه، کام، گرایش، مراد، مطمع، مقصود، منیه، میل، وایه، هوی آرزومند: امیدوار، خواستار، راجی، راغب، شایق، عاشق، متمنی، متوقع، مسئلت، مشتاق، منتظر، هواخواه آرزومندانه: امیدوارانه، بارغبت، عاشقانه، مشتاقانه آرزومندی: 1 اشتیاق، رغبت، شوق، میل 2 تعشق، شیفتگی، عاشقی، هواداری 3 تحسر، حسرت آرشیو: بایگانی، پرونده، ضبط، مرکزاسناد آرم: علامت، مدال، نشان آرمان: 1 ایده، ایده‌آل، شعار، مرام، هدف 2 نصب‌العین 3 آرزو، امید 4 اندوه، حسرت، غم آرمش: آمیزش، آمیغ، جماع، مخالطت آرمیدن: 1 مقاربت 2 آرامیدن، آسودن، خفتن، غنودن آرمیده: آسوده، خفته، غنوده آرنج: آرنگ، مرفق، وارن، وارنگ آرواره: فک آروین: آزمایش، آزمون، امتحان، تجربه آره: آری، بلی، بله، نعم، ها & خیر، نه آری: آره، بله، بلی، لبیک، نعم & خیر، نه آز: 1 افزون‌طلبی، حرص، زیاده‌خواهی، شره، طمع، ولع 2 احتیاج، حاجت، نیاز & قناعت آزاد: آزاده، حر، خلاص، رها، سبکبار، فارغ، مخیر، مختار، مرخص، مستقل، مستخلص، وارسته، ول & اسیر، برده، بنده، غیرمستقل، گرفتار آزادانه: 1 مستقلاً 2 مختارانه 3 حروار آزادراه: اتوبان، بزرگراه، شاهراه آزادگی: آزادمنشی، اختیار، اصالت، جوانمردی، حریت، وارستگی & اسارت، بندگی آزادمنشی: آزادگی، حریت، وارستگی آزاده: آزاد، حر، رها، شریف، فارغ، فتا، مختار، وارسته & بنده، عبد آزادی: 1 استخلاص، استقلال، خلاص، خلاصی، رهایش، رهایی، نجات 3 اختیار 4 حریت 5 فراغت & اسارت، بندگی، رقیت آزار: 1 آسیب، بلا، صدمه، گزند 2 تعدی، جفا، جور، ستم، ظلم 3 اذیت، تعذیب، زجر، شکنجه، عذاب 4 تعب، سختی، محنت، مرارت، مشقت 5 تاذی، مزاحمت 6 رنج، رنجه، عنا آزارنده: 1 آزاررسان، موذی 2 الیم، دردناک آزپیشگی: آزمندی، حرص، طمع & قناعت آزپیشه: آزمند، آزور، حریص، طماع، طمع‌کار & قانع آزخ: بالو، زگیل آزردگی: افسردگی، رنجش، رنجیدگی، ملال، ملالت، نژندی آزردن: آزاردادن، اذیت‌کردن، افسردن، خستن، رنجاندن & نواختن آزرده: افسرده، اندوهگین، دلتنگ، دلگیر، رنجیده، غمگین، غمناک، مجروح، مکدر، ملول، نژند & شاد آزرده‌خاطر: دلخور، دلگیر، رنجیده، مکدر، ملول، نژند & راضی، شادمان آزرده‌دل: حزین، دل‌آزرده، دلتنگ، دلگیر، غمگین، ملول & پرنشاط، زنده‌دل آزرم: 1 انفعال، حجب، حیا، خجالت، خجلت، شرم، عار 2 ملایمت، ملاطفت، مهربانی، مهر، نرمی 3 تقوا، عفت، فضیلت آزرمگین: 1 باحیا، پرآزرم، خجل، شرم‌رو، شرمسار، شرمگین، محجوب 2 باتقوا، عفیف & بی‌حیا آزگار: تمام، طولانی، کامل آزمایش: 1 آروین، آزمون، امتحان، تجربه، تمرین، مانور، محک، مسابقه، مشق 2 محنت 3 فتنه آزمایشگاه: لابراتوار آزمایشگر: 1 مجرب 2 آزماینده، آزمونگر، ممتحن آزماینده: آزمایشگر، ممتحن آزمند: آزناک، آزور، حریص، طماع، طمعکار، مولع & قانع آزمندی: آزپیشگی، حرص، طماعی، طمع، طمعکاری، ولع & قناعت آزموده: 1 باتجربه، پخته، حاذق، خبره، کاردان، کارکشته، کرده‌کار، ماهر، مجرب، ورزیده 2 تجربه‌شده، سنجیده & بی‌تجربه آزمون: 1 آزمایش، امتحان، سنجش 2 تجربه، محک 3 تست، کنکور، مسابقه 4 عبرت آزور: آزپیشه، آزمند، حریص، طماع، طمع‌کار، مولع & قانع آژان: 1 پاسبان، پلیس 2 نماینده 3 عامل، کارگزار آژانس: 1 شعبه، نمایندگی 2 عامل، کارگزاری 2 خبرگزاری آژخ: آزخ، زگیل آژنگ: چروک، چین، شکنج، گره، ماز آژیر: 1 اعلام‌خطر، بانگ، زنگ‌خطر، هشدار 2 آگاه، دانا 3 پرتوان، زورمند، قوی 4 محتاط، محترز آس: 1 آسک، آسیا 2 تک 3 مورد آسان: 1 ساده، سهل 2 میسر 3 بی‌رنج، راحت & بغرنج، دشوار، سخت، شاق، غامض، متعسر، مشکل آسایش: آرامش، آسودگی، استراحت، ترفیه، تن‌آسانی، تنعم، راحت، راحتی، رفاه، سکون، شادکامی، فراغ، فراغت & دغدغه، سختی، مشقت، ناآرامی آسایش‌جو: آسایش‌خواه، آسایش‌طلب، تن‌آسان، راحت‌طلب، عافیت‌طلب & عافیت‌سوز، مخاطره‌جو آسایش‌طلب: آسایش‌جو، راحت‌طلب، عافیت‌خواه، عافیت‌طلب & مخاطره‌جو آسایشگاه: آسایشگه، استراحتگاه آستان: آستانه، پیشگاه، جناب، حضرت، حضور، درگاه، عتبه، محضر آستانه: 1 آستان، بارگاه، پیشگاه، جناب، حضرت، درگاه، عتبه، محضر، وصید 2 آغاز، مقدمه آسم: عسرالنفس، نفس‌تنگی آسمان: 1 سپهر، سما، طارم، عرش، فلک، کرسی، گردون 2 فضا، هوا & زمین آسمان‌جل: آواره، بیچاره، بی‌خانمان، بی‌مکنت، خانه‌بدوش آسمان‌غره: آسمان‌غرنبه، تندر، رعد، غرش، کنور آسمانی: 1 هوایی 2 فلکی 3 عرشی، قدسی، ملکوتی 4 آبی‌رنگ & ارضی، خاکی، زمینی آسودگی: آرامش، آسایش، استراحت، راحت، فراغبالی، فراغت & اضطراب، تشویش، دغدغه آسودن: 1 آسایش‌کردن، استراحت‌کردن 2 آرمیدن، خفتن، خوابیدن 3 آرام‌شدن، تسکین‌یافتن آسوده: 1 آرام، راحت 2 خاطرجمع، فارغ 3 بی‌خیال، فارغ‌البال، فارغ‌بال 4 مرفه 5 خلاص، سبکبار 6 بی‌حرکت، ساکن 7 آرمیده 8 مرده 9 مدفون آسوده‌خاطر: آسوده‌دل، بی‌تشویش، تامین، خاطرجمع، دل‌آسوده، فارغ‌البال، مطمئن & مشوش، مضطرب آسوده‌دل: آسوده‌خاطر، خاطرجمع، فارغ‌البال، مطمئن & دلواپس، مضطرب آسوری: آشوری آسه: 1 پایه، محور 2 آسک، آس، دستاس 3 سنگ‌آسیا آسیا: 1 آسیاب، آسک، آس، چرخاب 2 طاحنه، کرسی & آسیب: 1 آفت، بلا 2 آزار، خدشه، زخم، صدمه، ضرب، گزند، لطمه 3 عیب، نقص 4 خسارت، خسران، زیان، ضرر آسیب‌پذیر: خدشه‌پذیر، خلل‌پذیر، صدمه‌پذیر، گزندپذیر & آسیب‌ناپذیر آسیب‌دیده: عیبناک، مخدوش، مصدوم، معیوب، ناقص & بی‌عیب، سالم، صحیح آسیستان: دستیار، کمک، معاون آسیمه: 1 آسیون، پریشان، پریشان‌خاطر 2 حیران، حیرت‌زده، ژولیده، شگفت‌زده 3 شوریده، متحیر، مشوش، نابسامان، وحشتزده، هراسان آسیمه‌سر: آسیمه‌سار، آسیون، پریشان، حیران، دستپاچه، سرگردان، سرگشته، گیج، متحیر، متزلزل، مشوش، مضطرب، نوان آش: با، سکبا، شوربا، وا آشامیدن: خوردن، گساردن، نوش‌کردن، نوشیدن & تناول‌کردن، خوردن آشامیدنی: شربت، مشروب، نوشابه، نوشیدنی & خوردنی آشپز: پزنده، خوالگیر، خوراک‌پز، خورشگر، دیگ‌پز، طباخ آشپزخانه: آشخانه، تنورخانه، طباخ‌خانه، مطبخ، مطعم آشپزی: پخت‌وپز، طباخی، طبخ آشتی: اصلاح، توافق، سازش، صلح، مسالمت‌جویی، مسالمت، مصالحه & جدال، ستیز، قهر آشتی‌خواه: آشتی‌پذیر، آشتی‌جو، آشتی‌طلب، سازشگر، صلحجو، صلح‌طلب، مصلح & جنگ‌طلب، ستیزه‌جو آشغال: 1 آخال، خاشاک، خاکروبه، زباله، سقط، کثافت، مزبله 2 بدردنخور، بنجل 3 فاسد، منحرف آشغالدان: خاکروبه‌دان، زباله‌دان، مزبله، مزبله‌دان آشفتگی: 1 بی‌نظمی، پاشیدگی، پراکندگی، پریشانی 2 اختلال، نابسامانی، هرج‌ومرج 3 آشوب، اغتشاش، بحران، تلاطم 4 شوریدگی، شیفتگی آشفتن: آشوب‌به‌پاکردن، برآشفتن، به‌هیجان‌آمدن، پریشان‌شدن، خشمگین‌شدن، شوریدن، متلاطم‌شدن، مشوش‌شدن، ناراحت‌شدن آشفته: 1 بی‌سامان، بی‌نظم، پراکنده، درهم، درهم‌برهم، ژولیده، متفرق، متلاطم، مختل، مغشوش، نابسامان، ناجور، نامرتب، نامنظم 2 آتشی، پریشان، پریشان‌حال، پریشان‌خاطر، خشمگین، 3 رنجیده، 4 سراسیمه، شوریده، مشوش، مضطرب، ناراحت، نگران & آرام، بسامان، مرتب آشفته‌خاطر: آسیمه‌دل، آشفته‌حال، پریش، پریشان، پریشان‌حال، پریشان‌خاطر، دلواپس، شوریده‌خاطر، مضطرب & آسوده‌خاطر، آسوده‌خاطری آشکار: برملا، بی‌پرده، بین، پدیدار، پیدا، پیدا، جلوه‌گر، جلوه‌گر، جلی، جهر، ذایع، رک، روبرو، روشن، صریح، ظاهر، علنی، عیان، فاحش، فاش، مبرهن، محرز، محسوس، مرئی، مشخص، مشهود، معلوم، معین، منجلی، نامستور، نمایان، نمودار، واضح، هویدا & پوشیده، درخفا، غیب، مخفی، آشکارا: آشکار، افشا، بی‌پرده، بین، پدیدار، پیدا، جلوت، جهراً، صریح، ظاهر، علانیه، علنا، علنی، علی‌الظاهر، فاش، مرئی، مشهود، معلوم، مکشوف، واضح، هویدا & پوشیده، درخفا، مخفی، مستور، ناآشکارا، نهانی، نهفته آشکارایی: آشکاری، بداهت، روشنی، صراحت، وضوح، هویدایی & پوشیدگی، نهانی، نهفتگی آشکوب: 1 اشکوبه، اشکوب، طبقه، مرتبه 2 آسمانه، سقف آشنا: 1 انیس، خودی، خویش، دوست، شناخت، مالوف، مانوس، مونس، یار 2 شناسا، شناسنده، عارف 3 اخت، خودمانی 4 آگاه، بلد، مسبوق، وارد & 1 بیگانه 2 بیگانه، جاهل 3 بیگانه، غیر آشنایان: اقوام، دوستان، رفقا، محارم & بیگانگان، غریبه‌ها آشنایی: 1 دوستی، موانست، مودت 2 خویشاوندی، قرابت 3 آگاهی، شناخت، شناسایی، معارفه & بیگانگی، غربت آشوب: اضطراب، اغتشاش، بلوا، بی‌نظمی، تشویش، جنگ، دعوا، شر، شغب، شورش، شوروغوغا، غوغا، فتنه، فساد، مجادله، ناامنی، نزاع، هرج، هرج‌ومرج، هلالوش، هیاهو & آرامش آشوب‌طلب: آشوبگر، آنارشیست، اخلالگر، بلواچی، بلواگر، شورشگر، شورشی، غوغاطلب، غوغایی، فتنه‌انگیز، فتنه‌جو، هرج‌ومرج‌طلب & آرامش‌طلب، سلیم آشوبگر: 1 آشوب‌طلب، اخلالگر، بلواطلب، شورشگر، فتنه‌جو، مخل، 2 مفتن، مفسده‌جو، هلالوش‌جو 3 دلبر، دلفریب، فتان، فتنه‌انگیز & آشتی‌طلب، سازشگر، مصلح آشوبگری: شورشگری، فتانی، فتنه‌انگیزی، فتنه‌جویی & سلامت‌جویی آشیان: 1 آشیانه، لانه 2 کلبه، کومه 3 خانه، ماوا، مسکن 4 آموت آشیانه: 1 آشیان، کاشانه، لانه، نشیم، نشیمنگاه 2 ایستگاه، جایگاه آغا: 1 خادم 2 خصی، خواجه 3 بی‌بی، بیگم، خاتون 4 زن، زوجه & آقا، ارباب آغاز: ابتدا، اوان، اوایل، اول، بدایت، بدو، سرآغاز، شروع، عنفوان، فاتحه، مبدا، مطلع، مقدمه، نخست & پایان آغازین: ابتدایی، ازلی، اولین، اولیه، بدوی، مقدماتی، نخستین & انتهایی آغشتن: آلودن، آمیختن، اختلاط، خیساندن، قاطی‌کردن، مخلوطکردن، نم‌کردن آغشته: 1 آمیخته، قاطی 2 مشوب 3 آلوده، ملوث 4 خیسانده، نم‌کرده آغل: آخور، اصطبل، باره‌بند، ستورگاه، طویله آغوش: 1 بر، بغل، پهلو، صدر، کنار 2 بنده، غلام، کنیز 3 قوش آفاق: 1 جهان، دنیا، عالم، گیتی 2 افق‌ها، کرانه‌ها & انفس آفت: آسیب، بلا، بیماری، زیان، صدمه، فتنه، مصیبت آفتاب: خور، خورشید، شمس، مهر، هور & ماهتاب، مهتاب آفتاب‌پرست: 1 حربا، سوسمار 2 کافر، مشرک 3 گبر، مجوس 4 آذرگون، آذریون 5 آفتاب‌گردان آفتاب‌گردان: 1 چتر، سایبان 2 آفتاب‌پرست، آفتاب‌گردک آفتابه: ابریق، لولهنگ، مطهره آفریدگار: آفریننده، الله، ایزد، پروردگار، خالق، خدا، دادار، رب، کردگار، موجد، یزدان & مخلوق آفریدن: ابداع، ایجاد، خلق، ساختن آفریده: خلق، ساخته، مخلوق، مصنوع & آفریدگار، آفریننده آفرین: 1 دعا، نیایش 2 تحسین، تعریف، تمجید، درود، ستایش، مدح 3 احسنت، به‌به، حبذا، خوشا، خه‌خه، زه، زهی، مرحبا، مریزاد، وه 4 خوشی، خیر، سعادت & لعن، نفرین آفرینش: 1 ابداع، انشا، تکوین، خلق، خلقت، سرشت، صنع، طبیعت، فطرت، کون، نهاد 2 عالم، مخلوقات، هستی آفرینشگر: خالق، خلاق، صانع، مبدع & ویرانگر آفریننده: آفرینشگر، جان‌آفرین، خالق، بادی، سازنده، صانع، مبدع آقا: 1 ارباب، افندی، خداوندگار، خواجه، سرور، سید، صاحب، کارفرما، مالک، مخدوم 2 بابا، پدر 3 شوهر، همسر & مخدوم آقازاده: پسر، پدر، فرزند & بنده‌زاده آقایی: 1 خواجگی، ریاست، سروری، مهتری، نقابت 2 بزرگواری & بندگی آکادمیک: دانشگاهی، فرهنگستانی آک: 1 آسیب، آفت، آهو، عیب، وصمت 2 بد، شرور، شریر آکله: 1 ابرص، جذام، خوره 2 خورنده آکندگی: 1 امتلاء، انباشتگی، پری 2 جمعیت 3 پرگوشتی & پراکندگی، خلاء آکندن: 1 انباشتن، پرکردن، لبریزکردن 2 تدفین، خاک‌سپاری & تخلیه آکنده: 1 انباشته، پر، سرشار، لبالب، لبریز، مالامال، مشحون، ممتلی، مملو 2 آخور، اصطبل، طویله 3 سمین، فربه & خالی آکنه: 1 آگین، حشو، زائده 2 آستر، لایی آگاه: آشنا، باخبر، بیدار، خبردار، خبره، خبیر، دانا، روشن‌ضمیر، شناسا، عارف، متنبه، متوجه، مخبر، مسبوق، مستحضر، مطلع، ملتفت، نبیه، وارد، واقف، هوشیار & ناآگاه آگاه‌کردن: 1 آگاهاندن، آگاهانیدن، آگهی‌دادن، خبردادن، خبردارکردن، مستحضر ساختن، مطلع ساختن 2 باخبرکردن، بیدارکردن، واقف‌کردن، هوشیار ساختن & غافل‌کردن آگاهانیدن: آگاه‌کردن، اخبار، اطلاع‌دادن، اعلام & بی‌خبرگذاشتن آگاهی: 1 آگهی، اطلاع، خبر، وقوف 2 بینش، شناخت، علم، معرفت 3 دانایی، روشن‌ضمیری، هوشیاری 4 تامینات & جهالت، غفلت آگهی: 1 اطلاعیه، اعلامیه، اعلان، تبلیغ 2 استحضار، اطلاع آل: 1 اولاد، تبار، خاندان، دودمان، سلاله، سلسله، طایفه، عترت، قبیله، نسل 2 احمر، سرخ، قرمز 3 پری، جن، زائوترسان 4 سراب آلات: ابزار، ادوات، اسباب، افزار، وسایل آلاچیق: سایبان، کپر، کومه آلاخون‌والاخون: آواره، بی‌خانمان، بی‌سروسامان، خانه‌بدوش، دربدر آلاله: شقایق، لاله آلامد: رایج، متداول، مد، مرسوم & دمده آلایش: 1 ذمیمه، فجور، فسق، ناپاکی 2 آلودگی، آمیختگی، غل‌وغش آلبوم: کلکسیون، مجموعه آلت: 1 ابزار، اسباب، افزار، دستگاه، مایه، وسیله 2 اندام، عضو آلت‌دست: بازیچه، ملعبه آلغونه: روژ، سرخاب، گلگونه آلودگی: 1 پلیدی، کثافت، ناپاکی 2 فجور، فسق، گناه 3 آغشتگی، آلوده‌شدن، درگیری 4 دین، قرض، وامداری 6 به‌انحطاطکشیده‌شدن، منحطشدن & تمیزی، عصمت آلودن: 1 آغشتن، آلوده‌کردن، کثیف‌کردن، ملوث‌کردن & پالودن آلوده: پلید، جنب، چرکین، چرک‌آلود، چرک، کثیف، ملوث، ناپاک، ناشسته، نجس & پاک، پاکدامن، تمیز، مبرا آلوده‌دامن: بدکار، بدنام، بی‌عفاف، تردامن، فاسق، گناهکار & پاکدامن، عفیف آلونک: بیغوله، جان‌پناه، زاغه، کلبه، کومه آله: 1 شاهین، عقاب 2 سنبل‌الطیب آماتور: دوستدار، غیرحرفه‌ای & حرفه‌ای آماج: 1 آماجگاه، تیر، تیررس، مقصد، نشان، نشانه، هدف 2 پرتاب، تیررس آماجگاه: آماج، نشانه، هدف آمادگی: 1 بسیج، تدارک، تمهید، تهیه 2 استعداد، توان، توانمندی، قابلیت آماده: 1 آراسته، بسیجیده، پرداخته، تامین، تهیه، حاضر، روبراه، ساخته، فراهم، مجهز، مرتب، مهیا 2 چالاک، سازمند، مستعد & نامهیا آماده‌سازی: بسیجیدن، تجهیز، تعبیه، تمهید، مهیاسازی آمار: 1 احصا، احصائیه، حساب، شمار 2 استقصا، پی‌جویی، تتبع آماربرداری: آماردن، احصائیه، سرشماری آماردن: 1 به‌شمارآوردن، شمردن، محسوب‌کردن 2 اهمیت‌دادن آمارگر: شمارشگر، محاسب، محصی آمارگیری: احصائیه، سرشماری آماس: آماه، باد، برآمدگی، پف، پیله، تاول، تورم، دمل، نفخ، ورم آماه: آماس، باد، برآمدگی، پف، نفخ، ورم آمبولانس: بیمارکش، نعش‌کش آمپول: سوزن آمدوشد: ایاب‌وذهاب، تردد، رفت‌وآمد، مراوده آمر: امرکننده، حاکم، فرمانده، کارفرما & مامور آمرانه: باتحکم، تحکم‌آمیز، رئیس‌مابانه، قلدرانه آمرزش: آمرزگاری، بخشایش، بخشش، غفران، مغفرت آمرزگار: آمرزشکار، آمرزنده، بخشاینده، غفار، غفور آمرزیدگی: آمرزش، بخشایش، غفران، مغفرت آمرزیده: بخشوده، شادروان، مرحوم، مغفور آموت: آشیان، لانه آموزش: پرورش، تحصیل، تدریس، تعلم، تعلیمی، تعلیمات، درس، فراگیری، یادگیری آموزش‌وپرورش: فرهنگ، معارف آموزشگاه: دبستان، دبیرستان، مدرسه، مکتب آموزشگر: آموزشیار، آموزگار، آموزنده، مدرس، مربی، معلم & شاگرد، متعلم آموزشی: تحصیلی، تعلیم، تعلیماتی، فراگیری، یادگیری آموزگار: اتابک، استاد، لله، مدرس، مربی، معلم، هیربد & تلمیذ، دانش‌آموز، محصل آموزنده: آموزشگر، اتابک، استاد، لله، مدرس، مربی، معلم، هیربد & تلمیذ، دانش‌آموز، شاگرد، طلبه، محصل آمیختگی: 1 آلایش، شایبه 2 اختلاط، امتزاج 3 آمیزش، خلط، معاشرت آمیختن: 1 آغشتن، امتزاج، مخلوطکردن، مزج 2 اختلاط، موانست، معاشرت 3 آرمش، خفت‌وخیز آمیخته: درهم، عجین، قاطی، مختلط، مخلوط، مرکب، معجون، ممزوج، ناسره & سره آمیزش: 1 آمیغ، مباشرت، مجامعت، مقاربت، نزدیکی 2 الفت، امتزاج، انس، تردد، مجالست، مخالطت، مراوده، معاشرت 3 اختلاط، تلفیق، خلط آمیزشکار: آمیزگار، خوش‌معاشرت، خوش‌منش، معاشرتی & مردم‌گریز آمیزشی: مقاربتی آمیزگار: آمیزشکار، آمیزنده، خوش‌سلوک، خوش‌معاشرت، معاشر، معاشرتی & مردم‌گریز آمیزه: 1 سرشت 2 آمیخته، مخلوط، ممزوج آمیغ: 1 آرمش، مباشرت، مجامعت 2 آمیزش، خلط آن: 1 ثانیه، حین، دم، طرفه‌العین، لحظه، لمحه، نفس، وقت 2 حسن، نزاکت 3 مال، متعلق آنارشی: آشوب، بلوا، بی‌قانونی، بی‌نظمی، هرج‌ومرج، هردمبیل آنتریک: تحریک، تهییج، وادار آنتیک: 1 باارزش، قیمتی، نفیس 2 دیرینه، عتیقه، کهنه 3 بد، زشت، کریه & نو آنفلوآنزا: چایش، ریزش، زکام، سرماخوردگی آنقدر: به‌حدی، تاآنجا، چندانکه آنگاه: آنجا، آن‌زمان، آنک، آنوقت، آن‌هنگام، بعد، پس‌ازآن، سپس، سرانجام & اینک آنی: 1 بلافاصله، دردم، فوراً، فوری، فی‌الفور 2 زودگذر، موقتی 3 موقت & دیرپا آوا: 1 آواز، بانگ، صدا، صلا، صوت، لحن، ندا، نغمه، نوا 2 آوازه، شهرت، صیت آوار: 1 خرابه، دیوار، گردوخاک 2 خراب، ویران 3 آواره، دربدر 4 چپاول، غارت 5 بی‌نظمی، تباهی، هرج‌ومرج 6 غبار، گردوخاک 7 آزار، رنج، گزند آوارگی: 1 بی‌خانمانی، خانه‌به‌دوشی، دربه‌دری 2 آواری، پریشانی، سرگردانی 3 تبعید، تبعیدی آواره: 1 آسمان‌جل، آلاخون‌والاخون، بی‌خانمان، خانه‌بدوش، دربدر، سرگردان، ویلان 2 پراکنده، پریشان، متفرق 3 تبعید 4 بی‌سامان، سرگردان، سرگشته آواز: 1 آوا، بانگ، صدا، صلا، صوت، ندا 2 آهنگ، ترانه، ترنم، چهچهه، سرود، سماع، نشید، نغمه آوازخوان: خنیاگر، خواننده، رامشگر، مغنی آوازه: 1 اشتهار، شهرت، صیت، معروفیت، نام 2 آواز، آوا، صوت 3 اطلاع، خبر، شایعه، غوغا 4 ترانه، نغمه، نوا آوخ: آوه، افسوس، دریغ، دریغا، واه، هیهات آوردگاه: رزمگاه، عرصه‌نبرد، مصاف، معرکه، میدان جنگ، نبردگاه آوردن: 1 اتیان، با خود حمل کردن، رساندن 2 زادن، زاییدن 3 حکایت کردن، روایت کردن، نقل‌کردن & بردن آوند: 1، ظرف، کوزه 2 رگ، وعاء 3 قید 4 برهان، حجت، دلیل آونگ: آویخته، آویز، پاندول، معلق آویختگی: آویزش، تعلیق آویختن: 1 آویزان کردن، تعلیق، معلق کردن 2 دارزدن، مصلوب کردن 3 چنگ‌زدن، متشبث‌شدن، متوسل‌شدن 4 جنگیدن 5 حمایل کردن & چسباندن، نصب کردن آویخته: آونگ، آویزان، پادرهوا، سرازیر، معلق & نصب آویز: 1 آونگ، گوشوار 2 آویخته، آویزان، معلق 3 آرزم، پیکار، جنگ، رزم، نبرد آویزان: آویخته، آویز، معلق آویزش: 1 تشبث، تعلیق، توسل 2 تعلق، دلبستگی، علاقه 3 آرزم، جنگ، رزم، نبرد آویزه: گوشوار، گوشواره آه: 1 آوخ، افسوس، حیف، دریغا، وای 2 دم، نفس 3 مویه، ناله آهار: پرداخت، جلا آهسته: آرام، بتدریج، بطی‌ء، تانی، درنگ، کند، ملایم، نرم، نرم‌نرمک، یواش & تند، سریع آهسته‌آهسته: آرام‌آرام، بتدریج، پاورچین‌پاورچین، پاورچین، متدرجاً، نرم‌نرم، نرم‌نرمک & به‌سرعت، تندتند، سریع، سریعاً آهمند: 1 مختل، معیوب، ناقص 2 عاصی، گناهکار، مجرم، مقصر 3 بیمار، مریض، ناخوش & سالم، صحیح آهن: 1 پولاد، چدن، حدید 2 زنجیر، سلاح آهن‌خشک: خنجر، روهنی، شابرقان، کارد & نرم‌آهن آهنگ: 1 اراده، خواست، داعیه، عزم، عزیمت، قصد، میل، نیت 2 سرود، لحن، مقام، ملودی، نشید، نغمه، نوا 3 فحوا، مفاد 4 اسلوب، راه، روش، طرز آهنگر: چلنگر، حداد آهنگین: آهنگ‌دار، ریتم‌دار، موزون، نوادار آهو: 1 جیران، ظبی، غزال، گوزن 2 آک، عیب، وصمت 3 بیماری، مرض، ناخوشی 4 بد، ناپسند، نامقبول آهیختن: 1 کشیدن 2 برکشیدن 3 برافراشتن، بلند کردن آیت: 1 آیه، علامت، نشان، نشانه 2 اعجوبه، نادره 3 عبرت 4 اعجاز، معجزه 4 برهان، حجت، دلیل آیس: دلسرد، مایوس، ناامید، نومید، وازده آینده: 1 آتی، آتیه، آجل، بعدی، مستقبل 2 واردشونده & 1 گذشته، 2 رونده آینه: آبگینه، آیینه، زجاج، مرآت آیه: 1 آیت 2 علامت، مارک، نشان، نشانه آیین: 1 رسم، روال، روش، شیوه، عادت، منوال 2 دین، شرع، شریعت، طریقت، کیش، مذهب 3 طریقه، مسلک، مشرب، نحله 2 سنت، قاعده، قانون، مراسم، مقررات، نظم، هنجار 3 آذین‌بندی، جشن، زیب، زینت، شهرآرایی 4 آداب‌دانی، اتیکت، ادب، تشریفات، نزاکت 5 سر آیین‌نامه: اساسنامه، مقررات، نظام‌نامه آیینه: 1 آبگینه، آبگین، آینه، مرآت 2 آیین، روال، روش، طریق، منوال ائتلاف: اتحاد، اتفاق، پیوستگی، موافقت، همبستگی & اختلاف، پراکندگی اب: ابو، باب، بابا، پدر، والد & ابن، ام ابا: 1 امتناع، انکار، حاشا 2 احتراز، خودداری 3 سرپیچی، سرکشی، نافرمانی 3 تکبر، نخوت ابابیل: پرستو، چلچله اباحت: جایز شمردن، جواز، حلال کردن، روایی، مباح دانستن & تحریم اباطیل: اراجیف، اکاذیب، بیهوده‌ها، ترهات، مزخرفات، موهومات ابتدا: آغاز، اوان، اوایل، اول، بدو، شروع، عنفوان، مطلع، نخست & انتها ابتدایی: آغازین، اولی، بدوی، مقدماتی، نخستین & انتهایی ابتذال: بی‌ارزشی، بی‌قدری، پستی، پیش‌پاافتادگی ابتر: 1 بلاعقب، بلاعقبه، بی‌اولاد، مقطوع‌النسل 2 ناتمام، ناقص 3 دم‌بریده ابتکار: 1 ابداع، اختراع، بدعت، نوآوری 2 ذوق، قریحه 3 پگاه‌خیزی، سحرخیزی ابتکاری: ابداعی، بدیع، تازه، نو ابتلاء: 1 گرفتاری، مصیبت 2 دچار، گرفتار 3 آزمایش، آزمون، امتحان ابتهاج: خوشحالی، خوشی، سرور، شادمانی، شادی، فرح، مسرت ابتیاع: بیع، خرید، سودا، شراء، فروش، معامله ابد: ازلی، دایم، قدیم، همیشه & ازل ابدابداع: ابتکار، اختراع، انشا، ایجاد، خلق، خلقت، نوآوری، نوپردازی & اقتباس ابداعی: ابتکاری، اختراعی ابدال: ابرار، اخیار، اوتاد، اولیاء‌الله، صلحا ابدی: ازلی، باقی، پایا، پاینده، جاودانه، جاویدان، دایمی، سرمد، فناناپذیر، همیشگی ابدیت: بقا، جاودانگی، خلود، دوام، دیرندگی، سرمدیت، همیشگی & ازلیت ابر: 1 ابل، رباب، سحاب، غمامه، میغ 2 اسفنج ابراز: 1 افشا، برملا، بروز، فاش 2 اشعار، اظهار، اعتراف، اعلام، اقرار، بیان، تقریر، عرض 3 آشکار ساختن، ظاهر کردن & کتمان ابرام: 1 اصرار، پافشاری، تاکید، مداومت 2 پیله، لجاجت 3 استوارسازی، ایستادگی، پایداری، مقاومت & نقض ابرص: 1 پیس، جذام، خوره 3 قرص‌ماه، قمر، ماه ابریشم: 1 بریشم، پرند، پرنیان، پیله، حریر 2 تاره، زه، ساز 3 بریشم‌نواز، دستان‌ساز، نوازنده 4 درخت‌ابریشم، شب‌خسب ابریق: 1 آفتابه، لولهنگ 2 کوزه، مشربه ابزار: آلت، اثاث، ادات، ادوات، اسباب، افزار، دستگاه، سامان، ماشین، مایه، وسایل، وسیله ابصار: 1 دید، دیدن، رویت، نظر 2 ادراک، فهم ابطال: 1 اقاله، الغا، باطل، باطل‌سازی، بطلان، رد، فسخ، لغو، نسخ، نقض 2 دروغ‌گفتن، هزل‌گویی ابلق: 1 دورنگ، دومایه، سفیدوسیاه 2 روزگار، زمانه 2 خلنگ ابله: احمق، بی‌شعور، بی‌عرضه، بی‌عقل، پخمه، خل، رعنا، ساده، سفیه، کالیوه، کانا، کم‌عقل، کم‌هوش، کودن، گاوریش، گول، نادان، هزاک ابلهانه: احمقانه، حماقت‌آمیز، سفیهانه، کودن‌وار، نابخردانه & عاقلانه ابلهی: احمقی، بلاهت، حماقت، سفاهت، کم‌عقلی، نادانی & عاقلی ابلیس: اهریمن، دیو، شیطان ابن: پسر، پور، ولد & اب ابواب: 1 باب‌ها، بخش‌ها، فصل‌ها 2 درها، مدخل‌ها ابواب‌جمعی: پرسنل، جزو، جمعی، عضو، کادر ابوی: اب، بابا، پدر، والد & والده ابهام: آمیختگی، پیچش، پیچیدگی، تاریکی، تعقید، تیرگی، شبهه، عدم‌صراحت & آشکاری، وضوح ابهام‌آمیز: پوشیده، پیچیده، تیره، مبهم، مرموز، مشکل، مغلق & روشن، صریح، واضح ابهت: اهمیت، بزرگی، جبروت، جلال، سطوت، شکوه، صولت، عظمت، فره، وقار ابیض: سپید، سپیدرنگ، سفید، سفیدپوست & اسود، سیاه اپیدمی: بیماری‌شایع، شیوع، عالمگیر، مسری، همه‌جاگیر اتابک: 1 آموزگار، اتالیق، لله، مودب، مربی، معلم 2 اتابیک، پدربزرگ، 3 وزیراعظم اتاق: بیت، حجره، خانه، سرا، منزل اتاقک: کابین، کلبه اتباع: 1 پیروان، وابستگان 2 تابعین، شهروند & بیگانگان اتحاد: ائتلاف، اتصال، اتفاق، پیوستگی، پیوند، توافق، وحدت، همبستگی، هم‌دستی، همدلی، همراهی، یکدلی، یگانگی، & اختلاف اتحادیه: انجمن، سندیکا اتر: اثیر، سیاله، ماده‌سیال اتراق: اسکان، اقامت، بیتوته، توقف، جایدهی، جایگیری اتساع: 1 بسط، سعه، فراخی، گسترش، گشادگی، وسع 2 ثروت، مکنت & انقباض اتصال: التصاق، الحاق، پیوستگی، پیوستن، پیوند، چسبیدگی، رسیدن، وصل & انفصال اتفاق: 1 ائتلاف، اتحاد، وحدت، هم‌آوازی، هم‌دستی، همدلی، همزبانی، هم‌سخنی، یکدلی 2 پیشامد، تصادف، تصادم، حادثه، رخداد، رویداد، سانحه، سرگذشت، عارضه، واقعه، وقوع 3 اجماع 4 تراضی، سازواری، & 1 اختلاف، نفاق اتفاقاتفاقی: 1 تصادفاً، تصادفی، غیرمترقب، غیرمنتظر، ناگهانی 2 حادثی اتقا: پارسایی، پرهیز، پرهیزکاری، تقوا، خویشتنداری، عفت، کف‌نفس، ورع اتکا: اتکال، اعتماد، پشتگرمی، تکیه، تکیه‌گاه، توکل، متکی اتلاف: افنا، تابودی، تباهی، تبذیر، تلف، ولخرجی، هدر اتمام: 1 تتمیم، تکمیل 2 اختتام، پایان، ختم & آغاز اتوبان: آزادراه، جاده، شاهراه اتوماتیک: اتومات، خودکار اتومبیل: خودرو، سواری، ماشین، موتور اتهام: افترا، بهتان، تهمت، فریه اتیکت: 1 برچسب 2 آداب‌دانی، تشریفات، دیسیپلین اثاث: ابزار، اثاثیه، اسباب، رخت، سامان، عقار، کالا، لوازم، متاع اثاثه: اثاثیه، اسباب، رخت، کالا، لوازم، متاع اثاثیه: اثاث، اثاثه، اسباب، بساط، لوازم اثبات: 1 تایید، ثبوت 2 ثابت، محرز، مدلل & نفی اثباتی: ایجابی، موجبه & سلبی اثر: 1 ایز، پی، جای‌پا، ردپا، رد، نشان، نشانه 2 تاثیر، خاصیت، فایده، واکنش، 3 تالیف، تصنیف، نوشته، 4 پی، رد، رگه، نشان، نشانه، 5 فعل، نقش، 6 حاصل، نتیجه 7 معلول اثربخش: اثردار، کارگر، کاری، موثر، مفید & بی‌اثر اثرپذیر: تاثیرپذیر، کنش‌پذیر، متاثر، منفعل & فاعل اثم: بزه، جرم، خطا، خطیئه، ذنب، سیئه، گناه، معصیت، منکر، ناشایست اثنا: بین، حین، خلال، ضمن، طی، هنگام اثیر: اتر، ماده‌سیال اثیم: بزهکار، تبهکار، خاطی، خطاکار، عاصی، عصیانگر، گناهکار، مجرم، مذنب، مقصر اجابت: 1 استجابت، برآوردن، پذیرش، پسند، تصویب، قبول، مستجاب، مقبول 2 تخلیه، دفع، قضای‌حاجت اجاره: 1 استجاره، دربست، کرایه 2 ربح، سود، منفعت اجاره‌نشین: اجاره‌دار، کرایه‌نشین، مستاجر & موجر اجازت: اجازه، اذن، دستور، رخصت اجازه: 1 اجازت، اذن، تجویز، دستور، رخصت 2 پروانه، تصدیق، جواز، مجوز، منشور 3 فتوا اجاق: 1 آتشگاه، تنور، دم، منقل 2 آل، خاندان، دوده، دودمان اجامر: اراذل، الواط، اوباش، غوغاطلبان، ولگردان اجانب: اغیار، بیگانگان، غریبه‌ها، ناآشنایان، نامحرمان & آشنایان، یاران اجبار: اضطرار، اکراه، الزام، جبر، زور، قسر، کره & اختیار اجباری: 1 اضطراری، الزامی، جبری، زورکی، زوری، قسری، قهری 2 اجباراً، جبراً، قهراً & اختیاری اجتماع: 1 جامعه 2 ازدحام، تجمع، گردهمایی 3 دسته، گروه 4 محاق، & تفرق، تفرقه اجتماعی: 1 مدنی 2 جمعی، همگانی 3 معاشرتی & انفرادی اجتناب: احتراز، استنکاف، امتناع، امساک، پرهیز، تحاشی، تحرز، حذر، خودداری، دوری، کناره‌گیری اجتهاد: 1 فقاهت، مجتهدی، مرجعیت 2 استنباط 3 استادی 4 جهد، کوشش اجحاف: تجاوز، تخطی، تعدی، درازدستی، دست‌اندازی، ستم، ظلم، عدول اجداد: آباء، اسلاف، نیاکان اجر: اجرت، پاداش، ثواب، جایزه، حق‌الزحمه، دستمزد، عطیه، کارمزد، مزد اجرا: 1 ادا، ارتکاب، اعمال، انجام، ایفا 2 به‌جریان‌انداختن، به‌کاربستن اجرت: اجر، پاداش، پایمزد، حق‌العمل، حق‌القدم، دسترنج، دستمزد، کرایه، مزد اجل: 1 مرگ، موت 2 گاه، موعد، مهلت، وقت، هنگام اجلاس: اجلاسیه، انجمن، جلسه، کنفرانس، گردهم‌آیی، مجمع، میتینگ، نشست اجمال: اختصار، ایجاز، تلخیص، خلاصه & تفصیل اجمالا: بالاجمال، مختصر اجناس: 1 اقمشه، امتعه، کالا 2 اقسام، انواع، گونه‌ها اجنبی: 1 بیگانه، خارجی 2 غریب، غریبه، غیر & آشنا، خودی اجنبی‌پرست: اجنبی‌پرور، بیگانه‌پرست، بیگانه‌پرور، مزدور، وطن‌فروش اجوف: 1 پوک، توخالی، کاواک، مجوف، میان‌تهی 2 بی‌معنی، بیهوده، پوچ 3 عله‌دار اجیر: 1 جیره‌خوار، خودفروخته، مزدبگیر، مزدور 2 اسیر، گرفتار احاطه: 1 تبحر، تسلط، مهارت، وقوف 2 محاصره احاله: 1 ارجاع، انتقال، محول، واگذار 2 چاره‌سازی، حیله احتراز: ابا، اجتناب، امساک، پرهیز، تحاشی، تحرز، تحفظ، حذر، حزم، خویشتنداری، دوری، کناره‌جویی، گریز احتراس: حراست، محافظت، مراقبت، نگهداری احتراق: آتش‌گرفتن، اشتعال، سوختن، سوختن، سوزانیدن احترام: آبرو، اعتبار، اعزاز، اکرام، بزرگداشت، پاس، تجلیل، تعظیم، تکریم، توقیر، حرمت، رعایت، عز، عزت، کرنش & احتقار، خوارداشت احتساب: 1 شمارش، محاسبه 2 لحاظ احتشام: بزرگی، جلال، حشمت، شکوه، شوکت، فره، مجد احتضار: 1 جان‌کندن، نزع 2 حضور 3 شهرنشینی احتقان: خفگی احتماء: پرهیز، رژیم احتمال: 1 حدس، ظن، گمان 2 تردید، شک احتمالا: احیانا احتیاج: 1 حاجت، نیاز 2 بی‌نوایی، حاجتمندی، فقر، نیازمندی، وسن 2 اقتضا، ضرورت، لزوم، نیاز، وجوب احتیاط: پروا، حذر، حزم، دوراندیشی، عاقبت‌اندیشی، مال‌اندیشی، مبالات، ملاحظه، هشیاری & بی‌پروایی احتیاطکار: بااحتیاط، باحزم، دوراندیش، محتاط & بی‌پروا احد: 1 یکتا، یگانه 2 واحد، یک احداث: ایجاد، پیدایش، تاسیس، خلق، ساخت، ساختن احراز: 1 دستیابی، کسب 2 پناه‌دهی 3 تصرف احساس: 1 عاطفه 2 حس، درک، دریافتن احساساتی: پراحساس، پرهیجان، حساس، رقیق‌القلب، سریع‌التاثر، عاطفی، هیجانزده احسان: انعام، بخشش، خوبی، دهش، عطا، محاسن، مرحمت، منت، نواخت، نوال، نوع‌پروری، نوع‌دوستی، نیکخواهی، نیکوکاری، نیکویی، نیکی احسنت: آفرین، اینت، زه، مرحبا احشام: 1 رمه، گله 2 خدام، خدمتگزاران، نوکران احصا: آمار، آمارگیری، تعدید، حساب، سرشماری احصائیه: آمار، سرشماری، شمار احضار: جلب، دعوت، طلبیدن، فراخوانی احضاریه: جلب، دعوت، فراخوان احفاد: اخلاف، اولاد، اولادزادگان، نبیرگان، نوادگان احلام: 1 اوهام، خواب، رویا، شوریده‌خواب‌ها 2 بردباران، شکیبایان، صابران، صابرین احمر: سرخ، قرمز، لاله‌فام، لاله‌گون، لاله‌گون، سرخ‌فام احمق: ابله، الاغ، بی‌شعور، بیهوش، خر، دنگل، دیوانه‌وش، رعنا، زودباور، ساده‌لوح، کم‌خرد، کم‌عقل، کم‌عقل، کندفهم، کودن، گاوریش، گول، گول، نادان، نادان، ناقص‌عقل، نفهم، & دانا احمقانه: ابلهانه، بی‌خردانه، سفاهت‌آمیز، سفیهانه، نابخردانه & عاقلانه، عالمانه احمقی: ابلهی، بلاهت، بله، جهالت، حماقت، سفاهت، نادانی & دانایی احوال: 1 حال 2 اعمال، حالات 3 اوضاع 4 سرگذشت احول: دوبین، کاچ، کاج، کاژ، کج‌بین، کژبین، لوچ احیا: 1 زنده‌سازی 2 تهجد، شب‌زنده‌داری، مساهرت اخاذ: باج‌ستان، باجگیر، رشوه‌ستان، رشوه‌گیر اخاذی: باج‌ستانی، باجگیری، تلکه، رشوه‌ستانی اخبار: 1 اعلام، خبر، رویدادها، مخابره، وقایع 2 احادیث، داستان‌ها، روایات اخت: 1 آشنا، آمخته، مالوف، مانوس، معتاد 2 خواهر 3 شبیه، قرین، مانند، مثل 3 هماهنگ اختتام: آخر، انتها، پایان، تمام، ختم، فرجام، نهایت، نهایت & آغاز، ابتدا اختر: 1 ستاره، سها، کوکب، نجم 2 اقبال، بخت، شانس، طالع اختراع: 1 آفرینش، ابتکار، ابداع، نوآوری 2 دروغ‌پردازی، شایعه‌سازی اخترشمار: اخترشناس، رصاد، رصدبند، رصدنشین، منجم اخترشناس: احکامی، اخترشمار، اختری، رصدبند، رصدنشین، ستاره‌شناس، منجم، نجومی اخترشناسی: تنجیم، رصدبندی، رصدنشینی، ستاره‌شناسی، نجوم اختصار: 1 اجمال، ایجاز، تلخیص، خلاصه، کوتاهی 2 اکتفا، بسنده & تفصیل اختصاراختصاری: 1 مخفف 2 اجمالی اختصاص: 1 خاص، مختص، مختصه، ویژه 2 تعلق اختصاصاختصاصی: خصوصی، مخصوص، ویژه & عام اختفا: اخفا، استتار، پنهانی، غیبت، ناپیدایی، نهان‌سازی اختلاج: پریدن، تشنج، تیک، جستن، جنبش، جهش اختلاس: حیف‌ومیل، دزدی، دزدیدن، دزدی کردن، ربایش، ربودن، سرقت اختلاس‌کننده: دزد، رباینده، مختلس اختلاط: 1 آمیزش، معاشرت 2 آغشتن، امتزاج، ترکیب 3 صحبت، گپ، گفتگو اختلاف: 1 افتراق، تباین، تضاد، تفارق، تفاوت، تمایز، توفیر، فرق، مغایرت، 2 تشت، دعوا، ضدیت، کشمکش، مخالفت، مشاجره، نزاع، نفاق اختلال: 1 اخلال، اغتشاش، بی‌نظمی، هرج‌ومرج، 2 آشفتگی، پریشانی، پریشی، نابسامانی اختناق: خفقان، خفگی، سرکوب اخته: آغا، بی‌خایه، خصی، خواجه، مقطوع‌النفس، مقطوع‌النسل اختیار: 1 انتخاب، برگزینی، گزینش، 2 آزادگی، آزادی، 2 تفویض 3 اجازه 4 تصرف، غلبه، قدرت & اجبار اخذ: دریافت، ستاندن، قبض، گرفتن اخراج: 1 تبعید، دفع، طرد، 2 انفصال، پاک‌سازی، خلع، عزل، منفصل 3 تخلیه & ادخال اخروی: آن‌جهانی، عقبایی & دنیوی اخری: 1 آخرت، رستاخیز، عقبا، عقبی، قیامت، 2 بعدی، پسین، دومین، دیگر، 1 & دنیا 2 اولی اخضر: 1 سبز، 2 آبی، کبود، نیلگون اخطار: 1 آگهی، اخطاریه، هشدار، 2 ابلاغ، یادآوری اخطاریه: اخطار، اخطارنامه اخفا: اختفا، استتار، پرده‌پوشی، پنهان‌سازی، پوشاندن، پوشاندن، پوشیدن، نهفتن اخگر: آتش، بارقه، جرقه، شراره، شرار، شرر اخلاص: ارادت، خلوص، صدق & ریا، سالوس، ظاهرنمایی اخلاف: احفاد، اعقاب، اولاد، بازماندگان، جانشینان & اسلاف اخلاق: خصلت، خلق، خوی، داب، عادت، منش اخلال: اختلال، بی‌نظمی، تخریب، خرابکاری، کارشکنی اخلالگر: 1 کارشکن، مخل، 2 تروریست، خرابکار 3 آشوبگر، انقلابی، شورشی، فتنه‌جو، مخرب اخم: آژنگ، بدخویی، ترشرویی، عبس اخم‌آلود: اخم‌رو، اخمو، ترشرو، عبوس & گشاده‌رو اخمناز: عشوه، کرشمه، ناز اخمو: بداخلاق، بداخم، بدخو، ترشرو، عبوس اخوت: برادری، مواخات اخوی: برادر، داداش، کاکا اخیر: آخری، آخرین، بازپسین، پسین، تازه، جدید & آغازین، اول اخیرادا: 1 اطوار، تقلید، دهن‌کجی، شکلک، 2 تظاهر، حرکت‌لغو 3 اشاره، رمز 4 ادلال، عشوه، قر، ناز 5 اجرا، انجام، عمل 6 بجاآوردن، پرداخت، تادیه، گزاردن 7 اظهار، تقریر، تلفظ ادات: 1 آلت، ابزار، دست‌افزار، لوازم، 2 حرف اداره: 1 دائره، دایره، سازمان، موسسه، 2 تمشیت، تنسیق، رتق‌وفتق اداری: 1 حقوق‌بگیر، کارمند، مستخدم، 2 سازمانی ادامه: 1 امتداد، بقیه، دنباله، 2 استمرار، بقا، دوام ادب: 1 تادیب، تنبیه، 2 ادبیات، فرهنگ 3 پاس، رعایت، متانت، نزاکت 4 آیین، رسم، روش، نهاد ادبار: 1 بدبختی، سیه‌روزی، شوربختی، فلاکت، مفلوکی، نکبت، نگون‌بختی، واپسی، 2 بداقبال، بی‌اقبال، سیه‌روز، مدبر، نگون‌بخت ادبیات: ادب، داستان، رمان، شعر، فرهنگ ادخال: 1 دخول، ورود، 2 داخل کردن، فرو کردن & اخراج ادرار: 1 بول، پیشاب، جیش، شاش، گمیز، 2 راتب، راتبه، شهریه، مستمری، مشاهره، مواجب، وظیفه ادرارآور: ادرارزا، پیشاب‌زا، مدر ادراک: درایت، درک، دریافت، شعور، فهم، فهمیدن، وقوف، هوش، هوشمندی ادراکمند: باشعور، خردمند، ذکی، عاقل، فهمیده، فهیم، لبیب، هوشیار & بی‌ادراک ادعا: تقاضا، توقع، خواست، داعیه، دعوی، مدعا، مطالبه ادلال: ادا، اطوار، دلال، غنج، ناز ادوات: آلات، ابزار، ادات، افزار، وسایل ادهم: 1 اسب، فرس، 2 بند، قید 3 تیره، سیاه ادیب: ادب‌شناس، بافرهنگ، دبیر، سخندان، سخن‌سنج، سخن‌شناس، سخن‌فهم، شاعر، فرهنگ‌پرور، فرهیخته، نویسنده ادیم: 1 خوان، سفره، سماط، نطع، 2 چرم اذعان: اعتراف، اقرار، تایید، تصدیق، گواهی، معترف اذن: 1 اجازه، تجویز، جواز، رخصت، 2 دستور اذهان: افکار، خاطره‌ها، ذهن‌ها اذیت: آزار، آزردن، ایذاء، ایذاء، تاذی، تصدیع، تعب، تعذیب، جفا، رنج، رنجه، زجر، زحمت، ستوهی، شکنجه، عذاب، عنا، محنت، مزاحمت ار: 1 اگر، چنانچه، گر، 2 خواه، یا 3 وقتی‌که، هرگاه ارائه: 1 عرضه، نمایش، 2 نشان‌دادن، نمودن ارابه: درشکه، دلیجان، کالسکه، گاری، گردونه اراجیف: بیهوده، ترهات، شایعات، مهملات، هرزه‌گویی، یاوه ارادت: 1 اخلاص، خلت، دوستی، سرسپردگی، صمیمیت، 2 آهنگ، خواست، قصد، مشیت، میل ارادت‌کیش: اخلاصمند، ارادت‌شعار، ارادت‌پیشه، ارادتمند، مخلص ارادتمند: اخلاصمند، ارادت‌پیشه، ارادت‌شعار، ارادت‌کیش، مخلص & بی‌ارادت اراده: آهنگ، پشتکار، تصمیم، خواست، عزم، غرض، قصد، مشیت، میل اراذل: اجامر، اوباش، سفلگان، فرومایگان، ناکسان ارباب: 1 آقا، خواجه، سرور، صاحب، کارفرما، مخدوم، مولا 2 فئودال، مالک، ملاک، & نوکر ارتباط: بستگی، پیوستگی، پیوند، تماس، دلبستگی، رابطه، ربط، سروکار، علایق، مراوده، مناسبت، وابستگی، وفاق ارتجاع: تحجر، کهنه‌گرایی، محافظه‌کاری، نوستیزی، واپسگرایی & تجدد، نوگرایی ارتجاعی: کهنه‌گرا، متحجر، محافظه‌کار، نوستیز، واپسگرا & متجدد، نوگرا ارتجال: بداهت، بدیهه‌گویی ارتجالاً: بالبداهه، بالبدیهه، بی‌درنگ، مرتجلاً ارتحال: جابجایی، درگذشت، رحلت، کوچ، کوچیدن، مرگ، وفات ارتخا: رخوت، سستی، لسی، وهن ارتداد: الحاد، بیدینی، رفض، کفر، مرتدشدن ارتزاق: اعاشه، امرارمعاش، روزی‌ستانی، کسب‌روزی، معیشت ارتش: جند، جیش، خیل، سپاه، فوج، قشون، گند، لشکر، نظام ارتشا: باج، باجگیری، رشوت، رشوه، رشوه‌خوری، رشوه‌ستانی، رشوه‌گیری ارتشی: سپاهی، سرباز، لشکری، نظامی ارتضا: 1 پسندیدن، خشنودی، رضادادن، 2 اختیار، گزینش ارتعاش: تزلزل، رعشه، لرز، لرزش، لرزه، نوسان ارتفاع: 1 اوج، بالا، بلندی، رفعت، فراز، 2 حاصل، خراج ارتقا: برکشی، پیشرفت، ترفیع، ترقی، صعود & تنزل ارتکاب: اجرا، انجام، عمل، مبادرت، ورزیدن ارث: ارثیه، ترکه، متروکات، مرده‌ریگ، میراث ارج: 1 ارزش، ارز، بها، مقدار، نرخ 2 اعتبار، پایگاه، پایه، حشمت، شان، قدر، مرتبت، مکانت ارجاع: احاله، انتقال، حواله، محول، واگذار ارجح: افضل، اقدم، اولی، برتر، راجح، مرجح، مقدم، بزرگ مرتبه، بزرگوار، بلندرتبه، بلندمرتبه، سرور، شایسته، شخیص، شریف، عالی‌شان، عالی‌قدر، عزتمند، عزیز، فخیم، گرامی، گران‌پایه، گرانمایه، لایق، ماجد، محترم، معتبر، معز، معزز، معظم، مفخم، مکرم، والامقام، 2 ارزشمند، باارزش، پربها، ثمین، گرانبها، نفیس، & بی‌ارج، خوار، کم‌بها ارجمندی: اصالت، بزرگواری، عزت، فخامت، نجابت، & ذلت ارحام: 1 اقوام، خویشان، فامیل، منسوبان، وابستگان 2 زهدان‌ها اردنانس: تدارک، تدارکات، تهیه اردنگ: پاسار، پشت‌پا، تیپا، لگد اردو: 1 اردوگاه، لشکرگاه 2 سپاه، قشون، لشکر 3 زبان‌اردو 4 پیک‌نیک، گردش‌دسته‌جمعی، گردش‌علمی اردوگاه: 1 اردو، لشکرگاه 2 اتراقگاه، منزلگاه ارز: 1 پول، پول‌بیگانه، سعر 2 ارج، ارزش، بها، قیمت 3 رتبه، قدر، مرتبه، مقام 4 ارژن، بخورک & بی‌ارز ارزاق: آذوقه، توشه، خواربار، خوراکی، سوروسات ارزان: رخیص، کم‌ارزش، کم‌بها، کم‌قیمت، مفت، مناسب، نازل & گران ارزش: 1 بها، ثمن، قیمت، مظنه، نرخ 2 ارج، اهمیت 3 اعتبار، سندیت 4 استحقاق، شایستگی، قابلیت، لیاقت، منزلت ارزشمند: 1 پرارزش، ثمین، قیمتی، گران، گرانبها، معتبر، نفیس 2 مغتنم & بی‌ارزش، رخیص، کم‌بها ارزق: آبی، کبود، نیلگون ارزنده: 1 ارزشمند، بهادار، پربها، گرانبها، نفیس 2 شایسته، لایق، معتبر & رخیص، کم‌بها ارزیاب: کارشناس، مقوم، ممیز ارزیابی: برآورد، تخمین، تقویم، سنجش، قیمت‌گزاری، محاسبه ارسال: 1 ایفاد، فرستادن 2 اعزام، روانه، گسیل ارشاد: تربیت، دلالت، راهنمایی، رهنمونی، هدایت & اضلال ارشد: 1 بزرگ، کاپیتان، مبصر 2 بزرگ‌تر، مسن‌تر & کهتر ارض: 1 بر، خاک، زمین 2 سرزمین، قلمرو، کشور، ملک، ناحیه & 1 بحر، سما ارضا: اقناع، ترضیه، خشنود، خشنودی، راضی، قانع ارعاب: تخویف، ترساندن، تهدید، هراساندن ارغنون: ارغون، ارگ، ساز ارفاق: 1 ملایمت، نرمی 2 بهره‌رسانی، سودرسانی ارقه: ارغه، دریده، رند، زرنگ، غرشمال، قرشمال، کلاش، نابکار، نادرست ارکان: 1 اولیا، بزرگان، کارگزاران 2 اساس، پایه‌ها، رکن‌ها ارگ: حصن، دژ، صرح، قصر، قلعه، کاخ، کلات ارگان: 1 نشریه 2 اعضا، پرسنل ارگانیسم: اعضا، اندام، پیکره ارم: بهشت، پردیس، جنان، جنت، فردوس، مینو، نعیم & دوزخ ارمغان: پیشکش، تحفه، رهاورد، سوغات، کادو، هدیه اروپایی‌ماب: غرب‌زده، فرنگی‌ماب اروند: 1 حیله، دوال، فریب، مکر، نیرنگ 2 جادو، چشم‌بندی، سحر 3 حسرت، غبطه 4 تند، جلد، چالاک، فرز 5 جاه، حشمت، شکوه، شوکت اریب: کژ، محرف، معوج، منحرف، مورب & راست اریب: بخرد، خردمند، دانا، عاقل، فاضل، فرزانه & نادان اریکه: اورنگ، تخت، سریر، عرش، کرسی ازار: 1 قطیفه، لنگ 2 پیجامه، تنبان، زیرجامه، زیرشلواری 3 دستار، مندیل 4 پایاب ازاله: پاک‌سازی، تراشیدن، زایل، زدایش، زدودن، محو، نابود، نیست ازاین‌گذشته: بعلاوه، علاوه‌براین، وانگهی ازباب: ازجهت، ازحیث، ازنظر، بابت، راجع، من‌باب ازبر کردن: به‌خاطرسپردن، حفظ، حفظ کردن، نگهداری ازپاافتاده: 1 ازکارافتاده، زمینگیر 2 خسته، درمانده، ضعیف، فرسوده، ناتوان، وامانده ازجهت: ازبابت، ازحیث، ازنظر ازخودراضی: پرافاده، خودپسند، خودخواه، متکبر، معجب، مغرور، نخوت‌دار ازخودگذشتگی: ازجان‌گذشتگی، ایثار، جانبازی، جان‌نثاری، فداکاری، قربانی ازخودگذشته: ازجان‌گذشته، برخی، جانباز، جان‌نثار، فداکار، فدایی ازدحام: 1 اجتماع، جمعیت، جنجال، شلوغ، شلوغی، نفوس 2 شورش، غوغا، هجوم، هنگامه & خلوت ازدست‌رفته: 1 فقید، مرحوم، مرده 2 گمشده، مفقود، هدر 3 بی‌اختیار، شیفته، مدهوش ازدنبال: ازعقب، پشت‌سر، درپی، درقفا ازدواج: پیوند، تزویج، زناشویی، عروسی، مزاوجت، مواصلت، نکاح، وصلت & طلاق ازدیاد: اضافه، افزایش، افزودن، تزاید، تکثیر & کاهش، نقصان ازگیل: آزخ، آژخ ازل: 1 بی‌آغاز 2 سرمدی، همیشگی & ابد ازلی: ابدی، جاودانه، دیرین، دیرینه، قدیم & ابدی ازنو: دوباره، مجدد، مجدداً، مکرر ازهم‌پاشیدگی: اضمحلال، انحلال، تلاشی، گسیختگی، متلاشی & انسجام اژدها: اژدر، افعی، ثعبان، دیومار، مار اسارت: 1 اسیری، اقتناص، حبس، زندانی، قید، گرفتاری 2 بردگی & رهایی اساس: اصل، بن، بنیان، بنیاد، پایه، پی، زمینه، شالوده، قاعده، کنه، ماخذ، مبنا، محور، مناط، نهاد اساساً: ازاصل، ازبن، ازبیخ، ازپایه، اصلاً، بطورکلی، قطعاً، کلاً، هرگز اساسی: بنیادی، بنیادین، بنیانی، رادیکال، ریشه‌ای اسب: ادهم، ارغون، باره، توسن، دابه، سمند، فرس، مرکب اسباب: آلات، آلت، ابزار، اثاث، برگ، بساط، تجهیزات، جمعیت، دستگاه، رخت، سامان، شرایط، علل، لوازم، وسایل، وسیله اسباب‌چینی: 1 تبانی، توطئه، دسیسه، ساخت‌وپاخت 2 تمهیدمقدمه، مقدمه‌چینی اسباط: احفاد، اولاد، فرزندان، نبیرگان، نوادگان اسپرز: سپرز، طحال اسپرم: اسپرماتوزوئید، منی، نطفه اسپرماتوزوئید: اسپرم، منی، نطفه استاد: 1 آموزگار، مدرس، مربی، معلم، هیربد، 2 خبره، زبردست، کاردان، ماهر، متبحر 3 کارفرما، 4 صنعتگر، 5 دانا، عالم، 6 رئیس، سرکرده، مهتر & شاگرد، ناشی استادانه: بامهارت، زیرکانه، ماهرانه، مدبرانه & ناشیانه استادی: 1 آموزگاری، معلمی 2 تبحر، حذاقت، خبرگی، مهارت 3 تردستی، چیره‌دستی، زیرکی & شاگردی، ناشیگری استاندار: حاکم، حکمران، والی استاندارد: مدل، معیار، مقیاس، میزان، نمونه & غیراستاندارد استانداری: دارالحکومه استبداد: خودرایی، خودسری، خودکامگی، دیکتاتوری، یک‌دندگی استتار: اختفا، پنهان‌سازی، پوشش، مستورسازی، نهان‌سازی استثمار: بهره‌جویی، بهره‌کشی، بهره‌گیری، سلطه‌جویی، سلطه‌گری استثنا: مستثنا، جدا استجابت: اجابت، برآوری، پذیرش، قبول استجاره: 1 اجاره، استیجار، کرایه 2 پناه‌جویی، زنهارخواهی استحاله: 1 تبدل، تبدیل، تحول، تطور، تغییر، دگرسانی، دگرگونی، مستحیل 2 مسخ استحصال: استخراج، حصول، دستیابی، کسب استحفاظ: حفظ، محافظت، مراقبت، نگهبانی استحقار: تحقیر، تصغیر، خواری، کوچک‌شماری استحقاق: سزاواری، شایستگی، لیاقت استحکام: استقامت، استواری، تحکیم، تقویت، ثبات، حصانت، محکمی استحکامات: بارو، برج، حصار، دژ، قلعه، کوت استحمام: تطهیر، تغسیل، شستشو، غسل، گرمابه‌رفتن استخبار: استطلاع، استعلام، کسب‌خبر استخر: آبگیر، برکه، برم، تالاب، حوض، حوضچه، حوضه استخراج: 1 استحصال، برگیری 2 درک استخفاف: 1 اهانت، تحقیر، خفت، هتک 2 خواری، سبکی استخلاص: آزادی، خلاصی، رهایی، نجات & اسارت استخوان: 1 استه، عظم 2 اصل، پایه 3 نژاد، نسل استخوان‌بندی: 1 اسکلت 2 پیکره‌بندی، ساختار استدعا: التماس، تقاضا، تمنا، خواهش، درخواست استدلال: برهان، حجت، دلیل، محاجه استر: اسب‌بارکش، قاطر، یابو استراحت: آرامش، آرمیدن، آسایش، آسودن، تمدداعصاب، خوشی، راحت، فراغ، فراغت استراحتگاه: آسایشگاه استراق: دزدی، دستبرد، سرقت استرداد: 1 بازستانی، پس‌دهی، تحویل‌دهی، تسلیم، رد، عودت، واپس، واستانی 2 بازگرفتن، فرازگرفتن، واستدن استشمام: استنشاق، بو کردن، بویش، بوییدن استشهاد: تاییدیه، شهادت‌نامه، صورت‌مجلس، گواهی استصواب: درست‌انگاری، صلاحدید، صوابدید استطاعت: 1 تمول، توانگری، وسع 2 استعداد، قابلیت 3 اقتدار، توان، توانایی، قدرت استطلاع: استخبار، استعلام، استفسار، اقتراح، پرسش، سئوال استظهار: اطمینان، اعتماد، پشتگرمی، دلگرمی، قوی‌پشتی استعاره: اشاره، ایما، تعریض، تلمیح، تمثیل، تمثیل، رمز، کنایه استعاری: رمزی، سمبلیک، کنایی، مجازی استعانت: کمک، مدد، مددطلبی، معاضدت، یاری، یاری‌خواهی استعداد: آمادگی، استطاعت، توان، ذوق، شایستگی، قابلیت، قریحه، نبوغ استعفا: برکناری‌خواهی، بی‌کاری، کناره‌گیری استعلاج: چاره‌جویی، درمان‌جویی، درمان‌خواهی، شفاخواهی استعلام: استخبار، استفسار، پرسش، پرسیدن، خبرجویی، سوال استعمار: استثمار، توسعه‌طلبی، سلطه‌جویی استعمارطلب: استثمارگر، امپریالیست، مستعمره‌چی استعمارطلبی: استعمارگرایی، امپریالیسم، توسعه‌طلبی استعمال: استفاده، کاربرد، مصرف استغاثه: 1 التماس، الحاح، تضرع، زاری، فزع، گریه، لابه، مویه، ناله، ندبه 2 دادخواهی، فریادخواهی، مددطلبی استغفار: آمرزش‌خواهی، انفعال، پوزش، توبه، مغفرت‌جویی، مغفرت‌طلبی استغنا: 1 بی‌نیازی، توانگری، خودکفایی 2 علوطبع، کمال 3 ناز & 1 نیازمندی 2 نیاز استفاده: 1 استعمال، کاربرد 2 بهره‌جویی، بهره‌گیری، بهره‌وری، تمتع، سود، فایده‌ستانی & زیان، ضرر استفراغ: تهوع، دل‌آشوب، دل‌بهم‌خوردگی، شکوفه، قی استفسار: استخبار، استطلاع، استفهام، اقتراح، بازجست، بازجویی، پرسش، تحقیق، تفحص، جستار، جستجو، رسیدگی، سوال استفهام: استطلاع، استفسار، پرسش، سوال استقامت: استحکام، استواری، ایستادگی، پایداری، پشتکار، ثبات استقبال: 1 پذیرایی، پیشواز، خوش‌آمد 2 پذیره 3 ابرازعلاقه، التفات، توجه & بدرقه استقرا: 1 استنتاج، تتبع 2 تفحص، جستجو، کنجکاوی & قیاس استقرار: استواری، اسکان، ایستادگی، تثبیت، تحکیم، ثبات، ثبوت، جایگیری، قرار استقراض: بدهی، قرض، قرضه، وام، وام‌خواهی استقصا: پی‌جویی، تتبع، تفحص، جستار استقلال: آزادی، خودمختاری & وابستگی استکبار: 1 جهانخواری، طغیان، گردن‌کشی 2 امپریالیسم & استضعاف استکثار: افزایش، افزون‌خواهی، افزون‌طلبی، زیادت‌طلبی استماع: اصغا، شنودن، شنیدن، گوش‌دادن استمالت: دلجویی، مهربانی، نوازش استمداد: کمک‌خواهی، مددخواهی، مددطلبی، یاری‌جویی استمرار: ادامه، بقا، تداوم، دوام، مداومت، همیشگی استملاک: تسخیر، تصرف، تملک استمنا: جلق، خودارضایی استمهال: فرجه، مهلت، مهلت‌خواهی استناد: اتکا، پشت‌دادن استنباط: برداشت، درک، دریافت، فهم استنتاج: استقراء، برداشت، نتیجه‌گیری استنساخ: رونویسی، کتابت، نسخه‌برداری استنشاق: استشمام، تنفس، دم‌وبازدم، نفس‌کشیدن استنطاق: بازپرسی، بازجویی، تحقیق، سین‌جیم استنکاف: ابا، اجتناب، اعراض، امتناع، تحاشی، خودداری، سرپیچی، نکول استوار: امین، برقرار، پابرجا، پایدار، ثابت‌قدم، ثابت، خلل‌ناپذیر، دایم، درستکار، درست، راسخ، رزین، سخت، سفت، قائم، قایم، قرص، قویم، متقن، متین، محکم، مدام، مستحکم، مستقر، معتمد، مقاوم، منیع، وثیق، & بی‌دوام، سست، نااستوار استواری: استحکام، استقامت، استقرار، پایداری، تایید، تثبیت، تحکیم، ثبات، ثبوت، حصانت، محکمی، مقاومت، وثاقت & سستی، نااستواری استوانه: 1 ستون، عماد 2 سیلندر استهزا: 1 تمسخر، ریشخند، سخریه، مسخره، مضحکه 2 شوخی، طنز، فسوس، لودگی، هزل استیصال: اضطرار، پریشانی، تهیدستی، درماندگی، عجز، فقر، فلاکت، لاعلاجی، ناچاری استیضاح: 1 بازخواست، کاوش، واپرسی 2 ژرف‌نگری 3 توضیح‌خواهی استیل: 1 سبک 2 پولاد، فولاد استیلا: برتری، تسخیر، تسلط، تفوق، چیرگی، سلطه، سیطره، غلبه، قدرت استیناف: 1 ازسرگیری، پژوهش، تجدیدمحاکمه 2 تجدیدتکبیر اسد: 1 حیدر، شیر، ضرغام، ضیغم، لیث، ناهد، نبراس، هژبر 2 زخرف، زر، طلا 3 مردادماه اسرارآمیز: پررازورمز، رازآلود، رازناک، سرآمیز، مرموز اسراف: اتلاف، تبذیر، تفریط، گشاده‌بازی، ولخرجی & اقتصاد اسراف‌کار: اسراف‌کننده، بادبدست، متلف، مسرف & مقتصد اسطقس: اساس، اصل، پایه، رکن، عنصر، مایه اسطوره: افسانه، داستان، قصه & تاریخ اسف: افسوس، اندوه، پشیمانی، تاسف، حسرت، دریغ اسفل: 1 بن، ته، زیرین، زیرتر، فرودتر & اعلی اسفل‌السافلین: 1 جهنم، درک، دوزخ 2 ضلالت، گمراهی اسفنج: ابر، اسفنجه اسفند: 1 اسپند، حرمل، حرمله، سپند 2 اسفندماه، حوت اسقاط: ازکارافتاده، خراب، داغان، فرسوده، کهنه، مندرس & نو اسقف: کشیش، مطران اسکان: استقرار، تخت‌قاپو، جایدهی، سکونت اسکلت: استخوان‌بندی، ساختار اسکله: بارانداز، بندر، بندرگاه، لنگرگاه اسکناس: پول، وجه اسلاف: آباء، اجداد، پیشینیان، نیاکان & اخلاف اسلحه: تجهیزات، تسلیحات، تفنگ، جنگ‌افزار، حربه، مهمات اسلحه‌خانه: انبارمهمات، زرادخانه، قورخانه اسلوب: راه، روش، رویه، سبک، سیاق، شیوه، طرز، طریق، طریقه، گونه، متد، نحو، نمط، نهج، وضع اسم: 1 عنوان، کنیه، لقب، نام 2 آوازه، شهرت، صیت اسمر: سبزه، گندم‌گون اسمی: بنام، شهره، شهیر، مشتهر، مشهور، معروف، نامدار، نامور، نامی & بی‌نام، گمنام اسود: تیره، سیاه، سیاه‌چرده، قره، کبود & ابیض، بیضا، سپید، سفید اسوه: 1 الگو، سرمشق، نمونه 2 پیشوا، مقتدا اسهال: شکم‌روش، لینت‌مزاج & قبض اسیر: 1 بازداشت، بندی، دربند، دستگیر، زندانی، محبوس 2 برده، بنده 3 پابند، مقید 4 دستخوش 5 گرفتار، مبتلا & آزاد، رها اسیری: 1 اسارت، گرفتاری 2 آزادی، ابتلا & رهایی اشاره: 1 استعاره، اشارت، ایما، تلویح، رمز 2 کنایه، گوشه 3 علامت 4 رای، نظر 5 امر، حکم، دستور، فرمان اشاره‌وار: اشارت‌گونه، تلویحاً، کنایه‌آمیز اشاعه: اشاعت، انتشار، پاشیدن، پراکندن، تبلیغ، تداول، ترویج، سرایت، شیوع، گستردن، نشر اشباع: 1 پری، سیری 2 سیر، سیراب 3 فراوانی، وفور اشتباه: خبط، خطا، خطیئه، ریب، سهو، غلط، لغزش، مغلوط، نادرست، ناصواب & صواب اشتر: ابل، جمل، شتر، لوک، ناقه اشتراک: 1 آبونه 2 انبازی، شریک، شریک‌شدن اشتراکی: 1 شریکی، عمومی، همگانی 2 کمونیستی اشتعال: برافروختگی، برافروختن، درخشیدن، زبانه‌کشیدن، شعله‌وری، فروزش اشتغال: 1 حرفه‌کار، شغل، کسب، مشغله 2 سرگرمی، گرفتاری، مشغولیت اشتهاآور: اشتهازا، مشهی اشتهار: آوازه، سرشناسی، شهرت، صیت، معروفیت، نامبرداری، ناموری اشتیاق: آرزومندی، تعشق، رغبت، شوق، عطش، علاقه، میل، وجد، هوس اشخاص: افراد، کسان، نفوس اشراف: اعیان، اغنیا، بزرگان، بزرگزادگان، بلندپایگان، نجبا اشراق: 1 مکاشفه 2 تابش، تابیدن اشعار: 1 ابراز، اظهار، اعلام، بیان 2 آگاهانیدن، آموختن اشغال: تسخیر، تصرف اشغالگر: متصرف، مهاجم اشکال: 1 پیچیدگی، تعقید، تکلف، دشواری، سختی، سوسه، صعوبت، غموض، محظور 2 شبهه، شک 3 ایراد، خرده‌گیری، عیب اشکال: اطوار، اقسام، انحا، انواع، صور، گونه‌ها اشکال‌تراشی: انتقاد، ایرادگیری، بهانه‌تراشی، خرده‌گیری، سوسه، کارشکنی اشک: دمع، سرشک اشک‌ریز: اشکبار، سرشکبار، گریان اشک‌فشان: اشکبار، اشک‌ریز، گریان اشکبار: اشک‌ریز، اشک‌فشان، سرشکبار، گریان، گهربار اشکوب: اشکوبه، طبقه اشکوبه: اشکوب، طبقه اشل: 1 مقیاس، میزان 2 پایه، رتبه اشمئزاز: اکراه، انزجار، بیزاری، تنفر، دلزدگی، ضجرت، نفرت اصابت: برخورد، به‌هدف‌خوردن، تلاقی اصالت: 1 آزادگی، پاک‌نژادی، ریشه‌داری، نجابت، نژاده، وارستگی 2 صحت اصحاب: 1 دمخوران، دمسازان، همراهان، همنشینان، یاران 2 پیروان، تابعین اصدار: 1 صادر کردن، صدور 2 روانه کردن، گسیل‌داشتن اصرار: ابرام، الحاح، انهماک، پافشاری، پیله، تاکید، سماجت، مداومت اصطبل: آخور، ستورخانه، ستورگاه، طویله اصطکاک: 1 سایش، مالش 2 برخورد، تلاقی اصطلاح: 1 تعبیر، زبان، کلمه، واژه 2 سازش، صلح اصغا: استماع، شنود، شنیدن، گوش‌فرادادن اصل: اساس، بن، بنیاد، بیخ، پایه، جوهر، ذات، ریشه، سرشت، شالوده، طبیعت، عین، فطرت، کنه، گوهر، لب، مایه، مبدا، منبع، منشا، نژاد، نسب اصلاً: ابداً، اساساً، مطلقاً، هرگز، هیچ، هیچگاه، هیچوقت اصلاح: 1 آشتی، سازش، صلح 2 تصحیح، تنقیح، غلطگیری 3 تعمیر، مرمت 4 تادیب، تزکیه، تهذیب 5 دستکاری، رتوش اصلی: 1 حقیقی، واقعی 2 اساسی، عمده، مهم، & غیرواقعی، مجازی، 2 فرعی اصم: کر، گنگ، لال، ناشنوا & شنوا اصول: 1 شرعیات، علوم‌شرعی 2 کلیات، مبادی 3 بنیادها & فروع اصیل: 1 پاک‌نژاد، شرافتمند، شریف، نجیب، نژاده 2 مستند 3 اصلی اضافه: افزون، افزایش، جمع، علاوه اضافی: 1 زاید، زیادی، مازاد 2 یدکی اضرار: خسارت، خسران، زیان، ضرر اضطراب: آشوب، التهاب، اندوه، بی‌تابی، بیقراری، بیم، پریشانی، تپش‌دل، ترس، تشویش، توهم، خوف، دغدغه، دل‌واپسی، دلهره، رنج، سراسیمگی، قلق، ناراحتی، واهمه، هیجان اضطرار: اجبار، استیصال، بیچارگی، درماندگی، عجز، فروماندگی اضطراری: اجباری، الزامی، ضروری، ناچاری اضمحلال: امحا، انحطاط، انهدام، خرابی، زوال، فروپاشی، فنا، محو، نابودی، نیستی، ویرانی اطاعت: امتثال، انقیاد، بندگی، پیروی، تابعیت، تمکین، خدمتکاری، طاعت، فرمانبرداری، فرمانبری، متابعت، مطاوعت & نافرمانی اطاق: 1 بیت، خانه 2 حجره 3 دکه 4 دفتر اطاقک: اتاقک، دکه، کابین اطاله: اطناب، بسط، تطویل، تفصیل، درازی، مد & اختصار، ایجاز اطراف: 1 اکناف، پیرامون، جوانب، حواشی، حوالی، دوروبر، کران‌ها، گرداگرد، محیط، نواحی 2 توابع، حومه اطعام: تغذیه، خورانیدن، طعام‌دادن، غذادادن اطفا: خاموش کردن، خاموشی، فروکشی، فرونشاندن، فرونشانی اطفال: بچه‌ها، خردسالان، کودکان، نوباوگان اطلاع: آگاهی، بینایی، خبر، سررشته، شناسایی، علم، معرفت، وقوف، یقین اطلاعات: داده‌ها، دانسته‌ها، معلومات، مفروضات & مجهولات اطلاعیه: آگهی، اعلامیه، اعلان، گزارش اطلاق: 1 انتساب 2 آزادی، رهایی اطلس: 1 نقشه 2 پرنیان، حریر، دیبا اطمینان: استظهار، اعتماد، ایقان، ایمان، ایمنی، تکیه، ثقه، خاطرجمعی، وثوق، یقین اطناب: 1 اطاله، تفصیل 2 پرگویی & اختصار، اقتصار اطوار: 1 ادا، ژست 2 قر، ناز 3 اشکال، انحا اظهار: 1 ابراز، ادا، اشعار، اعلام، بیان، تبیین، تقریر 2 اعتراف، اقرار & انکار اعاده: بازگردانی، بازگشت، تکرار، جبران، عودت، واپس اعاشه: ارتزاق، گذران، معاش، معیشت اعانت: اعانه، کمک، مدد، یاری اعتبار:، 1 ارج، ارزش، پشتوانه، 2 آبرو، حیثیت، شرف، عرض، قدر، منزلت، نام، 3، پندگیری، عبرت، 4، پشتوانه، سندیت، وجهه، 5، تاثیر، نفوذ، 6، تنخواه، سرمایه، مایه، 7، اطمینان، اعتماد اعتدال: 1 تعادل 2 مدارا، ملایمت 3 راستی، میانه‌روی 4 بینابینی & افراط، تفریط اعتذار: 1 بهانه‌طلبی، پوزش، پوزش‌خواهی، عذرخواهی، معذرت اعتراض: انتقاد، ایراد، بازخواست، تعرض، خرده‌گیری، مواخذه، نکته‌گیری، واخواهی اعتراف: ابراز، اذعان، اظهار، افشا، اقرار، بیان، تصدیق، خستو، مقر & انکار اعتزال: اعتکاف، انزوا، تنهایی، خلوت، دوری‌گزینی، گوشه‌گیری اعتصام: تمسک، توسل، چنگ‌زدن، چنگ‌زنی اعتقاد: ایقان، ایمان، باور، عقیده، گروش، وثوق، یقین اعتکاف: اعتزال، خلوت، زاویه‌نشینی، عزلت، عزلت‌گزینی، گوشه‌گیری، گوشه‌نشینی اعتلا: برتری، پیشرفت، ترفیع، ترقی، تعالی، توسعه اعتماد: اتکا، استظهار، استواری، اطمینان، پشتگرمی، تکیه، توکل، ثقه، دلگرمی، وثوق اعتنا: التفات، پروا، توجه، حرمت، رعایت، عنایت، محل، ملاحظه، نگرش، وقع اعتیاد: خوگیری، عادت اعجاب: 1 تحسین، تعجب، حیرت، شگفتی 2 خودبینی، خودپسندی اعجاز: 1 خرق‌عادت، معجزه 2 عجز، ناتوانی اعجوبه: 1 شگفت‌آور، شگفت‌انگیز، 2 طرفه، نادره & عادی، معمولی اعراض: 1 انصراف، پشت کردن، رویگردانی، ضدیت، مخالفت 2 ترس، هول 3 کراهت، نفرت & اقبال اعراف: برزخ اعزاز: احترام، اکرام، بزرگداشت، پاس، حرمت، گرامی‌داشت & استخفاف اعزام: ارسال، روانه، سوق، فرستادن، گسیل & احضار اعسار: افلاس، نیازمندی، ورشکستگی اعضا: 1 اندام، جوارح 2 پرسنل، کارمندان اعظام: اکرام، بزرگداشت، تبجیل، تجلیل، تکریم & خوارداشت اعقاب: بازماندگان، خانواده، خویشان، دودمان، سلاله، طایفه، قبیله، قوم اعلا: برتر، برجسته، عالی، ممتاز، نفیس & ادنی اعلام: آگاهانیدن، اخبار، اظهار، خاطرنشان، خبردادن، مخابره، مطلع ساختن اعلام‌خطر: آژیر، هشدار اعلامیه: آگهی، اطلاعیه، بیانیه اعمال: اجرا، انجام اعمی: بی‌چشم، روشندل، کور، نابینا & بینا اعوج: 1 کج، کژ، ناراست 2 بداخلاق، بدخلق، بدخو & راست اعوجاج: انحنا، پیچیدگی، کجی، کژی، نادرستی، ناراستی اعیان: 1 اغنیا، ثروتمندان، دولتمندان 2 اشراف، معاریف، نجبا، نخبگان 3 اموال‌غیرمنقول، زمین اغبر: 1 خاک‌آلود، غبارآلود، گردآلود 2 خاکی‌رنگ، سیاه، نیلگون اغتشاش: 1 آشوب، انقلاب، بلوا، تنش، شورش، قیام، نهضت 2 بلبشو، هرج‌ومرج 3 جنجال، سروصدا، همهمه 4 اختلال، پریشانی & آرامش اغراق: افراط، غلو، گزافه، مبالغه & واقع اغراق‌آمیز: غلوآمیز، گزافه، گزافه‌گویی، مبالغه‌آمیز & واقعی اغفال: 1 غافل کردن، فریفتن 2 اغوا، فریب، گول اغفالگر: اغواگر، فریبنده، مخادع اغلب: اکثر، اکثراً، غالباً، وافراً & به‌ندرت، ندرتاً اغما: بیهوشی، غش، کما اغماض: بخشایش، چشم‌پوشی، عفو، گذشت اغوا: اغفال، تحریض، تحریک، تشجیع، تشویق، فریب، وسوسه اغواگر: فریبنده، محرک، مخادع، وسوسه‌گر اغیار: 1 غریبه‌ها، ناآشنایان، نامحرمان 2 اجانب، بیگانگان & آشنا افاده: 1 باد، پز، تبختر، تفرعن، تکبر، خودبینی، فیس، منی، نخوت 2 بهره‌دهی، سودرسانی افاقه: اثر، بهبود، تاثیر، گشایش افت: 1 سقوط، کاستی، کاهش، کمبود، نزول، نقصان 2 خفت، کسرشان & افزایش افتادگی: تواضع، شکسته‌نفسی، فروتنی & تکبر، غرور افتاده: 1 محذوف 2 خاشع، خاضع، خاکسار، فروتن، متواضع & متکبر، مغرور افتتاح: باز کردن، بازگشایی، گشادن، گشایش، وا کردن، واگشایی & انسداد افتخار: سرافرازی، سربلندی، فخر، فخر کردن، مباهات، نازش، نازیدن افترا: بهتان، تهمت، دروغ، غیبت، فریه، کذب افتراق: 1 پراکندگی، پریشانی، تشتت، تفرق 2 تباین، تفاوت، جدایی افتضاح: بدنامی، بی‌آبرویی، تفضیح، رسوایی، فضاحت افراخته: افراشته، اهتزاز، بلند افراز: تفکیک، جداسازی افراشته: اهتزاز، بلند، مرتفع & نگون افراط: اغراق، تفریط، زیاده‌روی، گزافه، مبالغه & تفریط افروختن: برافروختن، روشن کردن، شعله‌ور کردن، گرا، مشتعل کردن & اطفا افروخته: شعله‌ور، محترق، مشتعل & خاموش، منطفی افزار: آلت، ابزار، مایه، وسیله افزایش: ازدیاد، استکثار، اضافه، افزونی، تزاید، تکثیر، فزونی & کاهش افزون: اضافه، بسیار، بیش، زیاد، علاوه، متجاوز افزونی: بیشی، زیادت، فراوانی، فزونی افساد: بداصلی، تباهی، تبهکاری، فساد، مفسده افسار: دهنه، زمام، عنان، لجام، لگام، مهار افسارگسیخته: رها، لجام‌گسیخته، ول & مهار افسانه: اسطوره، حکایت، داستان، سرگذشت، سمر، قصه افسانه‌پرداز: داستانسرا، قصه‌سرا، قصه‌گو افسانه‌گو: حکایتگر، قصه‌سرا، قصه‌گو افسر: 1 صاحب‌منصب 2 تاج، دیهیم، کلیل افسردگی: بی‌رغبتی، بی‌شوقی، پژمردگی، دلسردی، دلمردگی، گرفتگی افسرده: آزرده، اندوهگین، اندوهناک، بیحال، پریشان‌حال، پژمان، پژمرده، خمود، دلتنگ، دلمرده، رنجیده، غمگین، غمناک، گرفته، متاثر، محزون، ملول، نژند افسوس: آوخ، آه، اسف، تاسف، تحسر، تلهف، حسرت، حیف، دریغ، واویلا، واحسرتا، هیهات افسون: 1 جادو، سحر، طلسم، عزیمت، فسون 2 تزویر، حیله، دوال، شعبده، مکر، نیرنگ 3 عشوه، قر، کرشمه افسونگر: 1 جادوگر، ساحر، معزم 2 دلفریب، طناز، عشوه‌گر، فتان، فریبنده افسونگری: 1 جادو، ساحری، سحر، فسون 2 طنازی، عشوه‌گری افشا: آشکار، ابراز، اعتراف، برملا، علنی، فاش، لو & اخفا افشاگری: برملاسازی، پرده‌دری، رسواسازی، رسوایی، شوخ‌چشمی & اختفا، پنهان‌سازی افشان: پراکندگی، نثار افشاندن: پخش کردن، پراکندن، ریختن، نثار کردن افشره: شیره، عصاره، عصیر افضل: 1 برتر، بهتر 2 فاضل‌تر افعی: اژدر، اژدها، ثعبان، مار افغان: 1 زاری، فغان، ناله، ندبه 2 افغانی 3 پشتو افق: 1 کرانه، کران 2 چشم‌انداز، دورنما افکار: اذهان، اندیشه‌ها، فکرها افگار: خسته، دل‌آزرده، رنجه، فگار، مجروح افلاس: اعسار، بی‌چیزی، بی‌نوایی، تنگدستی، تهیدستی، عسرت، فاقه، فقر، مسکنت، مفلسی، نداری، نیازمندی، ورشکستگی & یسر افلیج: زمینگیر، شل، فلج، معلول افندی: آقا، ارباب، بزرگ، بزرگوار، سرور افول: 1 غروب 2 انحطاط، زوال، نابودی & طلوع افیون: تریاک، روانگردان، مخدر افیونی: تریاکی، معتاد، وافوری اقارب: اقوام، بستگان، خویشاوندان، فامیل، نزدیکان، وابستگان & بیگانگان اقاله: 1 الغا، رد، شکستن، فسخ، نسخ، نقض 2 اغماض، بخشیدن، گذشت اقامت: اتراق، توقف، سکنا، سکونت، ماندن اقامتگاه: 1 اتراقگاه، توقفگاه 2 منزلگاه، مسکن، موطن اقبال: اختر، بخت، بهروزی، دولت، شانس، طالع، نوبت، نیکبختی اقتباس: 1 اخذ، گرفتن 2 آموختن، فراگیری، یادگیری اقتدا: اقتفا، پیروی، تبعیت، تقلید، متابعت اقتدار: استطاعت، توانایی، سلطه، قدرت، وسع & ضعف اقتراح: استفسار، پرسش، پرسیدن، سوال، همه‌پرسی اقتصاد: صرفه‌جویی، قناعت، میانه‌روی & اسراف اقتضا: احتیاج، بیجا، حاجت، ضرورت، لزوم، نیاز، وجوب اقتفا: اقتدا، پیروی، تبعیت، متابعت اقدام: رفتار، عمل، مبادرت اقرار: ابراز، اذعان، اظهار، اعتراف، تقریر، خستویی & انکار اقران: نزدیکان، همالان، هم‌قطاران، همگنان & اغیار اقرب: نزدیک‌تر & اقصا اقربا: اقوام، بستگان، خویشان، قومان، نزدیکان، وابستگان & بیگانگان اقسام: 1 انواع 2 وجوه 3 انحا 4 سوگندها اقصا: اقطار، دوردستها، نقاط اقطار: 1 آفاق، اقصا، اکناف 2 اطراف، کران‌ها، کرانه‌ها 3 چکه‌ها، قطره‌ها اقل: اندک، کم، کمتر، کمینه، ناچیز & اکثر اقلاً: حداقل، دست‌کم، لااقل & اکثراً اقلیت: کمترین‌ها & اکثریت اقلیم: 1 هوا 2 بوم‌وبر، حوزه، زمین، سرزمین، کشور، مرزوبوم، مملکت، ولایت اقناع: ارضا، خرسند، خشنودی، رضایت، قانع، قناعت اقوام: ارحام، اقربا، بستگان، خویشان، وابستگان & اغیار، بیگانگان اقیانوس: بحر، دریا، قلزم، یم & بر، خشکی اکابر: 1 اعاظم، بزرگان، شرفا، مهان، مهتران 2 سالمندان، معمرین & کهان، کهتران اکتساب: اندوختن، حصول، دستیابی، کسب اکتفا: بس، بسندگی، بسنده، کفاف، کفایت اکثر: اغلب، بسیار، بیشتر اکثریت: بیشترین‌ها & اقلیت اکرام: احترام، احسان، اعزاز، اعظام، بزرگداشت، تکریم، گرامی‌داشت، مرحمت & تحقیر اکراه: اجبار، انزجار، بی‌میلی، کراهت، ناخواست، نفرت & رغبت اکسید: اکسیده، زنگ، هواسوز اکسیر: 1 کیمیا 2 کمیاب، نادر اکمال: اتمام، تتمیم، تکمیل، رسایی اکناف: اطراف، پیرامون، حوالی، دوروبر، گوشه‌وکناره‌ها اکنون: الحال، این‌دم، اینک، حالا، عجالتاً، فعلاً، کنون اکول: بسیارخوار، پرخور، رژد، شکم‌پرست، شکمباره اکید: جدی، سخت، شدید، قطعی، موکد، محکم اکیداً: جداً، شدیداً، موکدا اگر: ار، چنانچه، درصورتی‌که، گر، ولو، یا اگرچه: ارچه، باآنکه، هرچند اگزما: جرب، حکه، سودا، گری الاغ: 1 حمار، خر، درازگوش 2 احمق الان: اکنون، الحال، اینک، حال، حالا، حالیا الباقی: باقی‌مانده، تتمه، مانده البته: حتماً، حکماً، مسلماً، یقیناً التباس: پوشیدگی، شبهه، نهفتگی التحام: 1 اتصال، پیوستن 2 جوش‌خوردن، چسبیدن التذاذ: حظ، کیف، لذت التصاق: پیوستن، چسبیدن، دوسیدن التفات: اعتنا، پروا، تفقد، توجه، عنایت، لطف، مرحمت، مهربانی، میل، وقع التقا: برخورد، تلاقی التماس: استدعا، الحاح، تضرع، تقاضا، تمنا، خواهش، درخواست، فزع، لابه التهاب: 1 برافروختگی، سوز، سوزش 2 اضطراب التیام: بهبود، بهبودی، تسکین، تشفی، شفا الحاح: ابرام، اصرار، التماس، پافشاری الحاد: ارتداد، بت‌پرستی، بدآیینی، بددینی، بدکیشی، بدمذهبی، رجز، رفض، زندقه، شرک، کفر الحاق: اتصال، انضمام، پیوستگی، پیوستن، ضمیمه، وصل الحاقیه: پیوست، متمم، منضمات الحال: اکنون، الان، این‌زمان، اینک، حال، حالیا الزام: اجبار، گردنگیر، ناچار، ناگزیر، وادار الزامی: اجباری، ضروری، لازم الغا: ابطال، اقاله، حذف، فسخ، لغو الف: 1 هزاره، هزار 2 انس 3 الفت‌گرفتن، خوگرفتن، دوست‌شدن الفت: آمیزش، انس، خو، خوگیری، موالفت، موانست القا: آموختن، تلقین القاح: آبستن کردن، باردار کردن، بارور ساختن، تلقیح القصه: خلاصه الک: آردبیز، صافی، غربال، غربیل الکتریسیته: برق، کهربا الکتریک: برق، کهربا الکن: ابکم، بکم، بی‌زبان، کندزبان، گنگ، لال الکی: بی‌جهت، بی‌خود، بی‌سبب، بیهوده، دروغکی الگو: انموذج، سرمشق، طرح، مثل، مدل، نقشه، نمونه الله: آفریدگار، ایزد، پروردگار، خدا، دادار، رب، یزدان الم: 1 داء، دردمندی، درد 2 تعب، رنج الم‌شنگه: دادوبیداد، سروصدا، شلوغی، غلغله، غوغا، قشقرق، کولی‌بازی، همهمه، هنگامه، هیاهو المبار: الیم، دردآور، دردانگیز، دردناک، مولم، وجیع المناک: المبار، دردآگین، دردناک، مولم، وجیع النگو: دست‌برنجن، دستبند، دستیاره الواط: اوباش، لات، هرزه الواطی: خوش‌گذرانی، عیاشی، فسق‌وفجور، هرزگی الوان: 1 رنگ‌ها 2 رنگارنگ، رنگین، ملون، نگارین 3 اقسام، انواع، گوناگون الوف: 1 هزاران، هزارها 2 هزارگان الوهیت: الهی، خدایی، ربانیت، ربوبیت، صمدیت اله‌بختکی: تصادفی، شانسی، کشکی الهام: 1 مکاشفه 2 وحی 3 القا الهه: اله، بت، رب‌النوع، صنم الهی: ایزدی، خدایی، ربانی، یزدانی الیم: دردانگیز، دردناک، مولم ام: 1 مادر، مام، والده 2 اصل، مایه & اب، پدر اما: لیک، منتها، ولی، ولیک، ولیکن امارت: امیری، حکمرانی، حکومت، سلطنت، فرماندهی، فرمانروایی، ملکت، ولایت اماکن: امکنه، جاها، سرزمین‌ها، مقام‌ها، مکان‌ها اماله: تزریق، تنقیه، حقنه، روبش امام: 1 معصوم 2 ولی 4 پیشرو، پیشوا، راهبر، راهنما، رهبر، شیخ، قاید، قدوه، قطب 4 پیش‌نماز & ماموم امامت: 1 ولایت 2 پیشوایی، رهبری، زعامت 3 پیش‌نمازی & پس‌نمازی، مامومی امان: 1 پناه، حمایت، زنهار، کنف، مهلت، نگهداری 2 تامین، فرجه 3 امن، ایمن، مصون امانت: 1 بسته، سپرده، ودیعه 2 درستکاری، راستی 3 زنهار & خیانت امانت‌دار: امانت‌نگهدار، امین، درستکار، مصیب & امانت‌خوار، صحیح‌العمل امپراتور: امپراطور، امیر، پادشاه، خدیو، خسرو، سلطان، شاه، شاهنشاه، ملک امپراتوری: پادشاهی، خلافت، شاهنشاهی امپریالیست: استعمارطلب، توسعه‌طلب، سرمایه‌دار امپریالیسم: استعمارطلبی، توسعه‌طلبی، سرمایه‌داری امت: پیرو، خلق، طایفه، گروه، ملت امتثال: اطاعت، پیروی، فرمانبرداری، فرمانبری امتحان: 1 آزمایش، آزمون، تجربه، تست، کنکور، مسابقه 2 بررسی، معاینه، وارسی امتداد: ادامه، درازی، دنباله، راستا، طول، کشش امتداددار: طولانی، کشیده، ممتد امتزاج: آمیختگی، آمیختن، آمیزش، اختلاط، ترکیب، مزج امتلا: 1 بدهضمی، رودل، ناگوار 2 انباشته‌شدن، پرشدن، مملوشدن امتناع: ابا، اجتناب، استنکاف، تحاشی، تحرز، تماشی، خودداری، رد، سرباززدن، سرپیچی امتنان: تشکر، تقدیر، سپاس، سپاسداری، شکر، منت، منت‌پذیری امتیاز: 1 تشخیص، تمییز، فرق 2 برتری، تفوق، مزیت 3 آوانس 4 نمره 5 پروانه، جواز امحا: اضمحلال، انهدام، زدایش، محو، نابودی امداد: اعانت، غوث، کمک، کمک‌رسانی، مددرسانی، مظاهرت، یاری امر: 1 قضا 2 کار 3 جریان، حادثه، قضیه، مسئله 4 تحکم، حکم، دستور، فرمان، فرمایش 5 فقره امرار: 1 اکتساب، تحصیل، کسب، گذران 2 وقت‌کشی، وقت‌گذرانی امرارمعاش: ارتزاق، تحصیل‌معاش، روزی‌طلبی، کسب‌روزی، کسب‌معاش، گذران، معاش‌جویی امرد: بدکاره، بی‌ریش، پشت‌پایی، ساده، ساده‌روی، مخنث، مفعول، نامرد، هیز امردباز: بچه‌باز، غلام‌باز، غلام‌باره امردپرستی: بچه‌بازی، شاهدبازی، غلامبارگی امرود: گلابی، مرو، مرود امروزی: 1 امروزین 2 آلامد، باب، مد 3 تازه، جدید، متجدد، نوپرست، نوگرا امریه: توقیع، دستخط، فرمان، منشور امساک: اجتناب، احتراز، بخل، پرهیز، تجنب، تحرز، تنگ‌نظری، حذر، خست، خودداری، دوری، زفتی، صرفه‌جویی، قناعت، لئامت، نان‌کوری، نظرتنگی امضا: 1 توشیح، توقیع، دستینه، صحه 2 تایید، تصویب، جایزشماری، صحه‌گذاری امعان: بررسی، تدقیق، دقت، مداقه، معاینه، ملاحظه امعان‌نظر: تدقیق، تعمق، توجه، دقت، ژرف‌نگری، غور امکان: 1 توانایی، قدرت، وسع 2 فرصت، مجال 3 احتمال امکان‌پذیر: مقدور، ممکن، میسر، میسور & امکان‌ناپذیر امل: آرزو، امید، رجا & یاس املا: درست‌نویسی، دیکته املاک: باغ، زمین، ضیاع، عقار، علاقه امن: 1 امان، امنیت، ایمن 2 راحت، مطمئن & ناامن امنیت: آرامش، امن، ایمنی، صلح & بلوا، ناامنی امنیه: ژاندارم، قراسوران اموال: دارایی، ضیاع، مایملک امی: 1 بی‌سواد، درس‌ناخوانده 2 مادری & باسواد، تحصیلکرده امید: آرزو، امل، امیدواری، انتظار، توقع، چشم‌داشت، رجا & نومیدی، یاس امیدوار: آرزومند، چشم‌به‌راه، متوقع، مرجو، منتظر & مایوس، نومید امیدواری: امید، توقع، رجا & نومیدی، یاس امیر: پادشاه، حاکم، حکمران، خان، خدیو، رئیس، ژنرال، سرلشکر، سلطان، شاه، شیخ، فرمانده، ملک امیرالبحر: آدمیرال، دریابیگ، دریاسالار امیرالجیش: امیرتومان، باشلیق، سپهبد، سپهسالار، سردار امیرزاده: شاهپور، شاهزاده، ملکزاده، میرزاده امیری: 1 امارت، تسلط، حکومت، سلطنت، کیایی 2 پادشاهی، سالاری، سرداری امین: استوار، امانت‌دار، ثقه، درستکار، درست، درست‌کردار، صالح، موتمن، معتمد، معتمد، موثق انابت: انابه، پشیمانی، توبه انابه: انابت، پشیمانی، توبه اناث: 1 بانوان، زنان، نسوان 2 مادینگان 1 & رجال، مردان 2 نرینه‌ها انار: 1 رمان، نار 2 اناربن، نارون انانیت: انیت، منی، منیت انبار: خزانه، سیلو، مخزن انباره: پیل، قوه انباز: 1 حصه‌دار، سهیم، شریک‌المال، شریک، هم‌بخش 2 مانند، مثل، همتا انبازی: شراکت، شرکت، شریکی، مشارکت، همدستی، همکاری انباشتگی: آکندگی، امتلا، پری انباشتن: آکندن، امتلا، پر کردن & تخلیه، خالی کردن انباشته: آکنده، انبوه، پر، سرشار، لبالب، مالامال، متراکم، مشحون، ممتلی، مملو & تهی، خالی انبان: انبانه، خیک، مشک انبانه: خیک، مشک، مشک انبساط: 1 بسط، گسترش، گستردگی 2 سرور، شادی، فرح، نشاط & انقباض انبوه: 1 پرپشت، مجعد 2 بسیار، فراوان، کثرت، متراکم، متعدد 3 توده & تنک انتباه: 1 آگاهی، بیداری، نبل 2 توجه، دقت & غفلت انتحار: خودکشی، قتل‌نفس، نفس‌کشی انتخاب: 1 تعیین، گزینش، گلچین 2 برگزیدن، گزیدن & انتصاب انتزاع: 1 تجرید 2 تجزیه، تفکیک، جداسازی & تعمیم انتزاعی: 1 تجریدی، مجرد 2 ذهنی 3 معنی & عینی انتساب: ارتباط، انتما، پیوند، خویشاوندی، رابطه، علاقه، نسبت، نسبت‌دهی، وابستگی انتشار: 1 منتشر، نشر 2 اشاعه، ترویج، شیوع 3 پراکندن، گستردن 4 سرایت انتصاب: 1 برگماری، تعیین، نصب 2 گماردن، گماشتن & انتخاب انتظار: 1 آرزو، امید، توقع، چشمداشت 2 شکیب، شکیبایی، صبر 3 نگرش انتظام: آراستگی، ترتیب، تنسیق، تنظیم، دیسیپلین، سامان، سامان‌دهی، نظام، نظم انتفاخ: آماس، باد، تورم، نفخ، ورم انتفاع: 1 بهره‌بردن، سودبردن، نفع‌بردن 2 بهره‌گیری، بهره‌وری 3 سود، فایده، نفع & اضرار انتقاد: اعتراض، ایراد، ایرادگیری، تنقید، خرده‌گیری، عیب‌جویی، نکته‌گیری & تمجید انتقال: 1 جابجایی، نقل 2 سرایت 3 احاله، واگذاری انتقام: تقاص، تلافی، خونخواهی، کیفر، کین‌جویی، کین‌خواهی، کین‌کشی، کینه‌توزی، مقابله‌بمثل & اغماض، عفو انتقام‌جو: تلافی‌جو، کینه‌توز، کینه‌کش، کینه‌ور، منتقم & معفو انتقام‌جویی: تلافی‌جویی، کینه‌توزی، کینه‌کشی، نقمات انتها: 1 آخر، اختتام، انجام، پایان، ختم، سرانجام، عاقبت، فرجام، منتهاالیه، منتها، نوک، نهایت 2 بن، ته، راس & آغاز، ابتدا انتهایی: آخری، آخرین، پایانی، نهایی انتیم: جانی، جانجانی، خودمانی، صمیمی، کوک، محرم، ندار، یکرنگ انثی: زن، ماده، مادینه، مونث & ذکر انجام: 1 اجرا، ادا، ارتکاب، اعمال 2 آخر، انتها، پایان، خاتمه، عاقبت، فرجام انجذاب: جذب، کشش انجم: اختران، ستارگان، سها، کوکب‌ها انجماد: انعقاد، بستن، جامدشدن، یخزدگی انجمن: باشگاه، جماعت، جمعیت، حلقه، دایره، کانون، کمیته، کمیسیون، گروه، مجتمع، مجلس، مجمع، محفل، معشر، ملاء، ندوه، نشست انجیر: 1 تین 2 انجیربن 3 سوراخ انجین: موتور انحا: اشکال، راه‌ها، روش‌ها، صور، طرق انحراف: 1 اعوجاج، خمیدگی، کجی، کژی 2 اعتساف، ضلال، ضلالت، کج‌روی، گمراهی 3 گرایش، میل & راستی انحصار: 1 اختصاص، تحدید، تخصیص، منحصر 2 انفراد، محدودیت انحطاط: 1 انخفاض، انقراض، انهزام، زوال، شکست، نابودی 2 پستی انحلال: ازهم‌پاشیدگی، تعطیل، زوال، متلاشی، نابودی انحنا: اعوجاج، پیچ، خم، خمیدگی، قوس، کجی، گوژی انحنادار: قوسدار، مقوس، منحنی انخراق: دریدگی، فرسودگی، کهنگی انخفاض: انحطاط، پستی، زوال، سقوط، شکست اندازه: 1 پیمانه، تعداد، حد، شمار، کیل، معیار، مقدار، مقیاس، میزان، وزن 2 پایگاه، پایه، قدر، مرتبه، مکانت، منزلت 3 قطع 4 معادل اندازه‌گیری: پیمایش، ذرع، سنجش اندام: 1 بدنه، پیکر، تن، تنه، جثه، جسم، قامت، قد، کالبد، هیکل 2 آلت، جوارح، عضو 3 ارگانیسم اندر: تو، داخل، در، درون اندرز: پند، تذکیر، توصیه، سفارش، عبرت، موعظه، نصیحت، وصیت، وعظ اندرزگو: پندآموز، پندگو، ناصح، نصیحت‌گو، واعظ اندرزگویی: پنددهی، پندگویی، نصح، نصیحت اندروا: آویخته، آویزان، معلق اندرون: 1 حرمسرا 2 باطن، درون، ضمیر 3 تو، داخل، در 4 لا، مابین، 1 & بیرونی 2 برون، ظاهر، 3، بیرون، خارج اندرونی: 1 حرمسرا، حرم 2 تویی، داخلی & بیرونی اندک: اقل، انگشت‌شمار، پشیز، جزئی، حقیر، شمه، قلت، قلیل، قلیل، کم، کم، لخت، مزجات، معدود، ناچیز & افزون اندک‌اندک: خردخردک، خوش‌خوش، رفته‌رفته، کم‌کم، متدرجاً، نغزنغزک، نم‌نم، نم‌نمک اندک‌بین: 1 بخیل، تنگ‌چشم، تنگ‌نظر، ممسک 2 خرده‌بین، خرده‌گیر، & 1 سخی، کریم اندک‌سال: بچه، خردسال، طفل، کودک، نوباوه اندک‌مایه: 1 بی‌بضاعت، فقیر، کم‌سرمایه 2 بی‌سواد، بی‌مایه، عامی، کم‌سواد اندکی: پشیزی، قدری، قلیلی، کمی اندوختن: پس‌انداز کردن، جمع کردن، ذخیره کردن اندوخته: پس‌انداز، تدارک، توشه، تهیه، ذخیره اندودن: 1 مالیدن 2 پوشاندن اندوه: اسف، اضطراب، بی‌آرامی، بی‌قراری، تاسف، تالم، تحسر، تنگدلی، تیمار، حزن، حسرت، داغ، دریغ، رنج، غصه، غم، کرب، محنت، ملال، ملالت، هم، & سرور، شادی اندوه‌آور: اندوهبار، اندوه‌زا، تاثرآور، تاثرانگیز، ملال‌آور & شادی‌بخش، طرب‌انگیز، طرب‌زا اندوه‌کش: اندوه‌گسار، حزین، غمگسار، محزون، مغموم، ملول اندوهبار: اندوه‌آور، تاثرآور، غمبار، مصیبت‌بار، ملال‌آور، ملال‌انگیز، ملالت‌بار & سرورانگیز، مسرت‌بخش اندوهگین: آزرده، افسرده، اندوهناک، حزین، دلتنگ، غصه‌دار، غمزده، غمگین، غمناک، غمین، متاثر، متالم، متلهف، محزون، مغموم، ملول، ناشاد، نامسرور & مسرور اندوهگینی: اندوه، حزن، غم، غمناکی، ملال، ملالت اندوهمند: افسرده، اندوهناک، حزین، دلتنگ، غمزده، غمگین، غمین، مغموم، ملول & شاد اندوهناک: افسرده، اندوهگین، اندوهمند، هزین، دلتنگ، غمزده، غمگین، غمناک، غمین، گرفته، مغموم، ملول، ناشاد & شاد، مسرور اندیشمند: اندیشناک، اندیشه‌ور، بخرد، دانا، فکور، متفکر اندیشناک: 1 بیمناک، ترسان، متوحش، هراسان 2 اندیشمند، فکور، متفکر 3 متوهم اندیشه: 1 پندار، تامل، تفکر، خیال، رای، سگال، ضمیر، فکر 2 سودا 3 احتیاط، صرافت، محابا، ملاحظه 4 قصد، نیت 5 اضطراب، بیم، پروا، ترس انذار: آگاهانیدن، بیم‌دادن، ترساندن، تهدید کردن انرژی: 1 توان، کارمایه 2 حال، قدرت انرژی‌زا: پرقوت، کالری‌دار، مغذی، مقوی انزجار: اشمئزاز، اکراه، بیزاری، تنافر، تنفر، نفرت، وازدگی انزجارآور: بیزاری‌زا، تنفرزا، زننده، متهوع، مشمئزکننده، نفرت‌انگیز، نفرت‌بار، نفرت‌زا انزوا: اعتزال، اعتکاف، تجرد، تنهایی، عزلت، گوشه‌گیری، گوشه‌نشینی انس: 1 خو، عادت 2 آمیزش، الفت، حشر، رابطه، موالفت، موانست، معاشرت 3 دوستی، محبت، وابستگی انسان: آدم، آدمیزاد، آدمی، انس، بشر، مردم، ناس & جن، دد، دیو انسانیت: آدمیت، بشریت، مردمی، مروت & حیوانیت انسداد: بند، بندش، سد، گرفتگی، گیر & انفتاح انسیکلوپدی: دائره‌المعارف، دانشنامه، فرهنگنامه انشا: 1 تحریر، ترقیم 2 آفرینش، ابداع، ایجاد، خلق انشعاب: افتراق، پاشیدگی، پراکندگی، تفرقه، تقسیم، جدایی، شاخه، شعبه انشقاق: انقطاع، بریدگی، ترک‌خوردگی، شکافتگی انصاف: داد، رحم، عدالت، عدل، مروت، نصفت & بیداد انصافدار: حق‌جو، دادور، عادل، منصف انصراف: اعراض، پشیمانی، تغییرعقیده، عدول انضباط: 1 ترتیب، دیسیپلین، نظام، نظم 2 ادب، نزاکت انضمام: الحاق، پیوست، پیوستگی، ضمیمه انطباق: برابری، وفق، یکسانی انعام: 1 احسان، بخشش، پاداش، جایزه، خلعت، دهش، صله، عطا، عطیه، هبه، هدیه 2 شاگردانگی 3 شتل، شتلی انعام: چهارپایان، دواب، ستوران انعطاف: 1 تساهل، نرمش، نرمی 2 خمیدگی انعقاد: 1 تشکیل 2 انجماد، بسته‌شدن، دلمه‌شدن 3 بستن انعکاس: 1 بازتاب، پژواک، طنین، عکس‌العمل 2 واژگونی انفجار: 1 ترکیدن، جوشش، غلیان، فوران 2 شکافتن انفراد: انحصار، تنهایی، تنهایی، فردی، ویژگی & عموم انفرادی: تکی، تنهایی، فرادا، فردی & جمعی انفصال: 1 انفکاک، تجزیه، جدایی، فصل، گسستگی 2 مفارقت 3 برکناری، خلع، عزل 4 انقطاع، گسیختگی & اتصال انفعال: 1 خجالت، خجلت، خفت، شرمساری، شرمندگی 2 انابت، پشیمانی، لهف، ندامت 3 استغفار، تاثر 4 آزرم، شرم انفکاک: انفصال، پراکندگی، تفکیک، جدایی، فک، گسستگی، گسیختگی انفیه: مخدر، ناس انقباض: 1 فشردگی، گرفتگی 2 دل‌گرفتگی، دلگیری & انبساط انقراض: 1 سرنگونی، واژگونی 2 انهدام، زوال، نابودی 3 انحطاط، تلاشی، ضعف انقضا: اتمام، اختتام، پایان، خاتمه، سپری، سرآمدن انقطاع: 1 انفصال، جدایی 2 بریدگی، پارگی، گسستگی، گسیختگی 3 انشقاق، قطع 4 فروکش & اتصال، پیوستگی، وصل انقلاب: اغتشاش، تحول، تنش، شورش، قیام، ناآرامی، نهضت انقلابی: 1 چریک، مبارز 2 اخلالگر، شورشگر، شورشی انقیاد: اطاعت، پیروی، تابعیت، تبعیت، تسلیم، تمکین، طاعت، فرمانبرداری انکار: ابا، امتناع، تحاشی، تکذیب، تکذیب، جحد، حاشا، رد، نفی، نکول انکسار: 1 شکستگی، شکست 2 فروتنی انگ: 1 برچسب، علامت، مارک، نشان 2 شیره، عصاره 3 زنبور انگار: 1 پنداشت، پندار، تخیل، تصور، خیال، فرض، فکر 2 پنداری، گویا، گویی انگاره: 1 حد، طرح 2 فرضیه 3 خیال، فرض، گمان، وهم انگاشت: پندار، پنداشت، توهم، خیال، گمان انگبین: شهد، شیرینی، عسل & شرنگ انگشت: 1 اصبع، کلیک 2 انقوزه، صمغ انگشت‌شمار: اندک، قلیل، کم، معدود & بسیار، کثیر انگشت‌نما: 1 رسوا، مفتضح 2 پرآوازه، زبانزد، مشهور، معروف انگشتر: انگشتری، حلقه، خاتم انگشتری: انگشتر، حلقه، خاتم انگل: 1 پارازیت، میکرب، ویروس 2 طفیلی، گدا، مفتخوار، مفت‌خور انگم: رزین، سقز، صمغ انگور: تاک، رز، رزبن، مو انگیزش: اغوا، تحریض، تحریک، ترغیب، تشجیع، تشویق، تهییج، وسوسه انگیزه: باعث، جهت، داعیه، دلیل، سبب، علت، محرک، موجب انموذج: الگو، مختصر، نمونه انواع: اشکال، اطوار، اقسام، انحا انهدام: اضمحلال، امحا، انقراض، تخریب، تلاشی، خرابی، زوال، فروریزی، فنا، نابودی، ویرانی، هدم انهزام: انحطاط، شکست، فرار، گریختن، گریز، هزیمت انهماک: اصرار، پافشاری، جد، کوشش انیت: انانیت، خودی انیس: آشنا، دلارام، دمخور، دمساز، رفیق، مونس، همدم، همنشین اوان: آغاز، ابتدا، اوایل، اول، بدو، عنفوان، نخست & پایان اوایل: آغاز، ابتدا، اوایل، اوان، اول، بدو، شروع، عنفوان & اواخر اوباش: 1 اجامر، اراذل، الواط 2 بی‌سروپا، لات اوج: ارتفاع، بالا، بحبوحه، بلندی، بلندی، رفعت، صعود، فراز، قله، منتها، نوک & حضیض، نشیب اوج‌گیری: بلندپروازی، پرواز، تصعید، صعود اوراد: 1 عزایم 2 ادعیه، اذکار اورنگ: 1 پات، تاج، تخت، دیهیم، سریر، مسند 2 خدعه، فریب، مکر، نیرنگ 3 جلال، شان، شکوه، فر اوقات: 1 دوران، روزگار، عهد 2 احوال، حال، خلق اوقات‌تلخ: 1 بدخلق، ترشرو، خشمگین، عبوس، عصبانی، عصبی 2 اندوهناک، غمناک، مهموم & تردماغ اول: آغاز، ابتدا، ازل، اوان، اوایل، بدو، عنفوان، غره، نخست، یکم & آخر، انتها اولاد: آل، احفاد، اخلاف، اسباط، ذریه، زادگان، زاده، فرزندان، نتیجه، نسب، ولد اولویت: برتری، ترجیح، تفوق، تقدم، رجحان، مزیت اولی: ارجح، برتر، سزاوارتر، مقدم اولین: آغازین، نخستین، یکمین اوهام: احلام، پندارها، خرافات، خیالات، وهم اهالی: اهل، ساکنان، شهروندان، کسان، مردمان اهانت: استخفاف، بی‌حرمتی، تحقیر، توهین، خوارداشت، وهن، هتک‌حرمت & احترام اهانت‌آمیز: 1 اهانت‌بار، خفت‌بار، موهن، وهن‌آمیز 2 نیشدار & احترام‌آمیز اهانت‌بار: اهانت‌آمیز، خفت‌آمیز، موهن، وهن‌آمیز اهتزاز: 1 افراخته، افراشته 2 جنبش، حرکت، نوسان اهتمام: 1 تقلا، تکاپو، تلاش، جدیت، جهد، سعی، کوشش، مجاهدت، مساعی 2 تیمارداری، دلبستگی، غمخواری، همت‌گماری اهدا: پیشکش، تقدیم، نثار، وقف، هدیه اهریمن: 1 ابلیس، اهرمن، دیو، شیطان، عفریت 2 پلید، خبیث، نابکار & اهورا اهل: 1 سزا، صلاحیت‌دار، مطلع، وارد 2 رام، سزاوار، صالح 3 اهالی، بومی، تبعه، ساکن & نااهل اهل‌اله: بدیل، سالک، عارف اهل‌بیت: خاندان، دوده، سلاله، فامیل اهلی: 1 آمخته، دست‌آموز، رام 2 محلی، ولایتی & وحشی اهلیت: خبرگی، سزاواری، شایستگی، لیاقت اهمال: تسامح، تعلل، تغافل، تکاهل، تنبلی، تهاون، سستی، طفره، غفلت، فرویش، کاهلی، کوتاهی، مسامحه، مماشات، مماطله اهمیت: 1 ابهت، ارج، ارزش، شکوه، قدر 2 تاثیر 3 بایستگی اهورامزدا: آفریدگار، ایزد، پروردگار، خدا، یزدان & اهریمن اهورایی: ایزدی، خدایی، ربانی، یزدانی & اهریمنی، شیطانی ای: ایا، هان، های، هلا ای‌دریغ: افسوس، وای، هیهات ایا: ای، هلا ایادی: دستیاران، شرکا، همدستان، همکاران، همگنان ایاغچی: 1 آبدار، ساقی، شربتدار 2 آشپز، سفره‌چی ایام: 1 روزها 2 ادوار، دوران، دهر، روزگار، زمانه، عهد & لیالی ایثار: 1 جانبازی، فداکاری، قربانی 2 گذشت ایجابی: اثباتی & سلبی ایجاد: ابداع، احداث، پیدایش، تاسیس، تشکیل، تکوین، تولید، خلق، خلقت، کون، وضع ایجاز: اجمال، اختصار، تلخیص، خلاصه، کوتاه & اطناب ایده: آرمان، اندیشه، زعم، عقیده، فکر ایذاء: آزار، اذیت، تعذیب، شکنجه ایراد: اعتراض، انتقاد، بازخواست، بهانه‌گیری، خرده‌گیری، عیب‌جویی، مواخذه ایرادگیر: بهانه‌جو، بهانه‌گیر، خرده‌گیر، رخصه‌جو، عیب‌جو، معترض، منتقد، ناقد ایرادگیری: انتقاد، بهانه‌گیری، عیب‌جویی، نقد ایرانی: آریایی، عجم، فارسی & انیران ایز: اثر، رد، نشانه ایزد: آفریدگار، الله، پروردگار، جان‌آفرین، خدا، فرشته، یزدان ایزدی: الهی، خدایی، ربانی، یزدانی ایست: توقف، درنگ، سکته، مکث، وقفه ایستا: بی‌حرکت، راکد، ساکن، متوقف ایستادگی: 1 ابرام، استقامت، استقرار، پایداری، ثبات، دوام، مقاومت 2 قیام & قعود ایستادن: قیام & جلوس، نشستن ایستاده: 1 برپا، قایم 2 راکد & نشسته ایستایی: توقف، رکود، سکون & پویایی ایستگاه: 1 توقفگاه، موقف، یام 2 رله ایضاً: بازهم، علاوه‌براین، نیز، هم، همچنین ایضاح: تشریح، توضیح، روشنگری، وضوح ایفا: 1 اجرا، اعمال، انجام 2 ادا، وفای‌به‌عهد ایفاد: ارسال، فرستادن ایقاع: 1 ضرب، وزن 2 تاخت، شب‌تازی، شبیخون ایقان: اطمینان، اعتقاد، باور، یقین ایکاش: کاش، کاشکی ایل: 1 تیره، طایفه، عشیره، قبیله 2 همراه، یار 3 رام، مطیع ایلچی: پیغام‌آور، پیک، رسول، سفیر، فرستاده، قاصد، قنسول، کنسول ایلغار: چپاول، حمله، شبیخون، غارت، لاش، نهب، هجوم ایما: استعاره، اشاره، تعریض، رمز، کنایه، گوشه ایمان: اطمینان، اعتقاد، باور، باورداشت، عقیده، گرویدن ایمن: امان، بزینهار، بی‌ترس، درامان، سالم، مامون، مصون، مطمئن ایمنی: اطمینان، امنیت، سلامت، مصونیت & خطر این‌دم: اکنون، الان، این‌لحظه، حال اینت: آفرین، احسنت، خه‌خه، زهی، قس اینجا: ایدون، این‌مکان، این‌موضع & آنجا اینک: اکنون، این‌زمان، حال، حالا اینگونه: این‌چنین، این‌طور، چنین ایوان: 1 درگاه، رواق، صفه 2 بارگاه، صرح، قصر، کاخ ایهام: 1 پندار، پنداشت، گمان، 2 شبهه‌پردازی بئر : چاه، چاه آب باآبرو : آبرودار، آبرومند، باحیثیت، محترم، معتبر & بی‌آبرو باآب‌وتاب : به‌تفصیل، مفصل، مشروح، مشروح باآب‌ورنگ : 1 گلگون 2 باطراوت، پرطراوت & بی‌طراوت 3 زیبا، قشنگ، ملیح، وجیه باابهت : باشکوه، باعظمت، شکوهمند، عظیم، مجلل & بی‌ابهت، محقر، بی‌شکوه بااحتیاط : 1 احتیاطکار، محتاط، دوراندیش، ملاحظه‌کار & بی‌احتیاط، بی‌پروا، نامحتاط 2 محتاطانه، دوراندیشانه، مصلحت‌اندیشانه بااحساس : پرحرارت، پرشور، گرم & بس‌احساس باادب : آداب‌دان، فرهیخته، مودب، مبادی آداب، متادب، متمدن & بی‌ادب، گستاخ، نافرهیخته باارزش : 1 ارجمند، بااعتبار، بااهمیت 2 قیمتی، نفیس، ارزشمند، گرانبها & بی‌ارزش 2 مغتنم، مهم بااصل: اصالت‌دار، اصیل، بااصالت، شریف، نجیب، نژاده، نسیب & بی‌اصل بااصل‌ونسب: اصالت‌دار، اصیل، بااصالت، شریف، باباننه‌دار، نجیب، نژاده، نسیب & بی‌اصل بااعتبار : باارزش، پادار، صاحب‌اعتبار، متمول، محترم، معتبر، معتمد، موثق & بی‌آبرو، بی‌اعتبار، نامعتبر باالارده : باقصد، عمداً، ارادی، قصداً، متعمداً & غیرعمد، بی‌اختیار، بی‌اراده باالتهاب: ملتهب باانصاف: 1 انصافدار، منصف 2 بی‌نظر، حق‌بین، دادگر، عادل & بی‌انصاف باانضباط : بادیسیپلین، بانظم، مرتب، منضبط، مقرراتی، منظم & بی‌انضباط، شلخته، نامرتب، نظم‌گریز بااهمیت : ارجمند، باارزش، مهم & بی‌ارزش، بی‌اهمیت باایمان : ایمان‌دار، بادیانت، پارسا، پرهیزگار، دیندار، متدین، متقی، مومن، معتقد & بی‌ایمان، کافر بااین‌که : هرچند، اگرچه بابا :اسم 1 اب، پدر، والد & ام، مادر، مام 2 شخص، کس 3 فلانی، مردک 4 یارو، طرف، فلانی 5 بزرگ 6 پیر، پیرمرد & پیرزن، ننه 7 پیر، مرشد، مراد 8 خدمتکار 9 خدمتگزار بابابزرگ : 1 پدربزرگ، جد، نیا 1 & نوه 2 مادربزرگ باباشمل: 1 داش، داش‌مشدی، لوطی & نالوطی 2 جاهل بابت : 1 از باب، به‌خاطر، برای، درخصوص، راجع 2 به‌حساب، درعوض 3 جهت، حیث، فقره 4 سبب، علت باب :اسم 1 رایج، رسم، متعارف، متداول، مد، مرسوم، معمول 2 در، دروازه 3 بارگاه، سرا & کلبه 4 دریچه، پنجره 5 بخش، فصل، مدخل 6 اب، بابا، پدر & مام، مادر، ام 7 خاص، مخصوص، ویژه 8 باره، خصوص، فقره، مورد 9 بغاز، تنگه 01 درخور، بابرکت : بافیض، زیاد، فراوان، موفور & بی‌برکت بابزن : سیخ کباب، سیخ باب شدن: تداول یافتن، رایج‌شدن، رواج یافتن، متداول شدن، مد شدن، معمول‌شدن & منسوخ شدن، دمده شدن، ازمد افتادن باب کردن : متداول کردن، رایج کردن، رواج دادن & منسوخ کردن بابل : باختر، مغرب، غرب & خاور، شرق، مشرق بابونه : اقحوان، اکحوان، بابونج، بابونق، بابونک با :حرف 1 به‌وسیله، توسط 2 به 3 مع 4 همراه & بی 3 آش باتجربه : آزموده، حاذق، خبره، کارآزموده، کاردان، کهنه‌کار، مجرب & بی‌تجربه، تازه‌کار باتدبیر :اسم مدبر، کاردان باتری : 1 پیل، قوه 2 آکومولاتور، انباره باتقوا : بافضیلت، پرهیزکار، پارسا، پاکدامن، خویشتن‌دار، دیندار، زاهد، صالح، عفیف، متقی، متورع & بی‌تقوا باتلاق : باطلاق، گنداب، مرداب، منجلاب & دریاچه باتون : 1 چوبدست، عصا 2 باتوم، باطوم باثمر : بارور، مثمر، میوه‌دار & بی‌بر، بی‌ثمر، بیهوده باج : 1 ارتشا، باژ، رشوه 2 جزیه، خراج، ساو، عوارض، مالیات، نمار 3 گمرک 4 سخن، کلمه، واج، واژ باج‌بگیر :اسم 1 اخاذ، باج‌ستان، باج‌گیر 2 رشوه‌خوار، رشوه‌ستان، رشوه‌گیر، مرتشی & باج‌ده، راشی باجرات : باشهامت، پرجسارت، پردل، جربزه‌دار، دلاور، دلیر، شجاع، شیردل، صارم، صفدر & بی‌جرات، ترسو باجربزه : باشهامت، باعرضه، جراتمند، قدرتمند، مدیر & بی‌جربزه، بی‌شهامت باج‌ستان :اسم اخاذ، باج‌بگیر، باج‌خواه، باجگیر، رشوه‌خوار، رشوه‌ستان، رشوه‌گیر & باج‌ده، باج‌بده باج‌ستانی : اخاذی، باجگیری، تلکه، رشوه‌ستانی، رشوه‌گیری & باج‌دهی باجگاه : محل اخذ عوارض باجلال : باشوکت، باعظمت، جلیل، شکوهمند، محتشم، شوکتمند & بی‌عظمت، بی‌شوکت باجناق : همریش، سلف، هم‌زلف & هوو، وسنی باجه : 1 دریچه، باجنگ، پاچنگ، دریچه کوچک 2 روزنه، گیشه 3 شعبه، نمایندگی & مرکز باجی : آبجی، اخت، خواهر، دده، شاباجی، همشیره & برادر، داداش باحال : 1 سرزنده، دل‌زنده، شوخ‌طبع، شاداب 2 جالب توجه، خوش‌آیند، دل‌پذیر باحجاب : 1 محجبه، چادری، حجابدار & بی‌حجاب، بدحجاب باحرارت : 1 تند، حاد، فعالانه & منفعلانه 2 پرجنب‌وجوش، جدی، فعال، کوشا & سرد، سست 3 پرشور باحزم : احتیاطکار، دوراندیش، محتاط، ملاحظه‌کار & بی‌ملاحظه باحشمت : باعظمت، جلیل، شکوهمند، شوکتمند باحمیت : بامروت، جوانمرد، راد، غیرتمند، غیرتی & بی‌غیرت، بی‌مروت باحوصله : بردبار، پرشکیب، حمول، شکیبا، صبور & بی‌حوصله، عجول باحیا : آزرمگین، شرمگین، عفیف، محجوب & بی‌حیا باحیثیت : آبرودار، آبرومند، باآبرو، باشخصیت، محترم، معتبر & بی‌اعتبار، بی‌حیثیت باخبر : آگاه، داننده، درجریان، مستحضر، مطلع، ملتفت، وارد، واقف & غافل، بی‌خبر باخبر بودن: آگاه بودن، بااطلاع بودن، مستحضر بودن، مطلع بودن، واقف‌بودن & بی‌خبر بودن، غافل ماندن باخبر شدن : آگاه شدن، بااطلاع شدن، مستحضر شدن، مطلع شدن، واقف‌شدن & بی‌خبر ماندن، غافل شدن باخت : 1 باختن & برد 2 شکست & پیروزی باختر : بابل، غرب، مغرب & خاور، شرق، مشرق باختن : 1 ازدست دادن، تلف کردن، هدر دادن & به دست آوردن 2 شکست‌خوردن، مغلوب شدن & پیروز شدن، بردن، برنده شدن 3 ورزیدن 4 بازی کردن 5 سرگرم شدن، مشغول شدن باخته : 1 از دست داده، تلف‌شده & برده 2 شکست خورده 3 منهزم باخدا : پرهیزگار، خداترس، مومن، متقی & خداناترس باخود : آگاه، بهوش، متوجه، هوشیار & بی‌خود، ناهشیار بادآورد : بادآورده، مفت بادآور : 1 نفاخ، نفخ‌آور، بادزا، نفخ‌زا & بادپران، بادشکن، نفخ‌زا 2 بادآور، بادآورده بادافراه : جریمه، جزا، عذاب، عقوبت، مکافات، نقمت & پاداش بادام‌بن : درخت بادام بادامه : 1 پیله، ابریشم 2 خرقه، مرقع 3 مهر، نگین انگشتری بادبادک : بادکنک بادبان : 1 شراع 2 سفینه، کشتی 3 جیب، گریبان 4 سرآستین بادبه‌دست : 1 اسراف‌کننده، خراج، باددست، متلف، مسرف، ول‌خرج & مقتصد 2 آس‌وپاس، تهی‌دست، مفلس، هیچ‌کاره & ثروتمند، غنی 3 بدبخت، بدشانس، بی‌طالع، مفلوک & خوش‌شانس بادبیز : برگ‌ریزان، پاییز، تیر، خریف، خزان & بهار، ربیع بادپا : فرز، تندرو، تیزتک، جلد، سریع & بطی‌ء، کند بادسنج : بادنما بادفر : فرفره باد کردن : 1 متورم شدن، ورم کردن 2 آماس کردن، پف کردن 3 نفخ کردن 4 افاده فروختن، افاده کردن، تبختر کردن، فیس کردن 5 به فروش نرفتن، روی دست‌ماندن، مصرف نشدن & به فروش رساندن، آب کردن 6 پرهوا کردن، دمیدن 7 برانگیختن، تهییج کردن، تی بادگیر : 1 بادخن، بادغر 2 حلقه فلزی و مشبک سر قلیان (غلیان) بادمجان : باذمجان، بادنجان، بادنگان بادوام : 1 پایدار، پاینده، دیرپا، مستدام & بی‌دوام 2 محکم باده‌پرست : باده‌پیما، باده‌گسار، باده‌نوش، خراباتی، دائم‌الخمر، شراب‌خوار، می‌پرست، می‌خوار، می‌گسار، می‌خواره باده‌پرستی : باده‌گساری، شرابخواری، می‌پرست، می‌خوارگی باده‌خوار : باده‌پیما، باده‌گسار، باده‌نوش، شراب‌خواره، شراب‌خوار، می‌خواره باده : ساغر، شراب، صهبا، مسکر، مشروب، مل، می، نبیذ، سلاف باده‌فروش :اسم خراباتی، خمار، می‌فروش باده‌گسار : باده‌پیما، باده‌نوش، شراب‌خور، می‌خواره، می‌گسار باده‌گساری : باده‌پیمایی، شراب‌خواری، می‌خواری، میگساری باده‌نوش : باده‌پیما، پیاله‌پیما، شراب‌خواره، شراب‌خوار، می‌خوار باده‌نوشی : باده‌پیمایی، باده‌گساری، شراب‌خواری، می‌خواری، می‌گساری باد : 1 هوا 2 آماس، آماه، نفخ، ورم 3 پف، فوت، تیز، ریح 4 توفان، شمیم، صرصر، نسیم، نفخه 5 بادا، باشد 6 افاده، خودبینی، تکبر، خودبزرگ بینی، غرور، فیس، نخوت 7 ابهت، اهمیت، شکوه 8 دم، نفس 9 بارح، برآمدگی، دمل 01 باطل، بیهوده، لغو بادیانت : دیندار، مومن، متدین، متقی & بی‌دیانت بادی : 1 منسوب به باد & آبی، خاکی، ناری 2 آغازگر & خاتم 3 آفریننده، خالق & مخلوق 4 آغاز، ابتدا، اوان، اول، شروع & انتها، پایان 5 دایم، همیشه بادیه : 1 بیابان، تیه، صحرا، فلات، وادی، هامون 2 ظرف، کاسه & آبادی، شهر بادیه‌نشین :اسم بادیه‌گرد، بیابان‌نشین، چادرنشین، صحراگرد، صحرانشین & شهرنشین، آبادی‌نشین باذکاوت : باهوش، تیزفهم، ذکی، داهی، زیرک، هوشمند، هوشیار & بله، بی‌ذکاوت، کودن باذل : بخشنده، سخی، بذل‌کننده، بادبدست، فراخ‌دست 1 & ممسک، خسیس، کنس 2 کم‌دهش، نابخشنده باذوق : 1 خوش‌قریحه، ذوقمند، صاحب‌قریحه، صاحب‌ذوق 2 خوش‌سلیقه، سلیقه‌دار & بی‌ذوق، کج‌ذوق بارآور : 1 بارور، ثمردار، مثمر، میوه‌دار، میوه‌دهنده 2 آبستن، باردار، حامله & بی‌بر، سترون، عقیم 3 مفید، سودبخش باران : بارش، ذهاب، مطر بارانداز : اسکله، بندر، بندرگاه، لنگرگاه بارانی :صفت 1 باشی، مطری 2 باران‌زا 3 آمپرمابل، پالتو 4 مربوط به‌باران باربر : 1 بارکش، باری 2 حمال باربردار : 1 بارکش، باری & سواری 2 باربر، حمال 3 آبستن، باردار، حامله بار : 1 پاس، دفعه، مرتبه، مرحله، مره، نوبت، وعده، وهله 2 بر، ثمر، ثمره، حاصل، محصول، میوه 3 بنه، توشه، حمل، محمول، محموله 4 شرفیابی 5 رستوران، کاباره، مشروب‌فروشی، میخانه 6 ثقل، گرانی، وزن 7 اجازه، رخصت 8 کود 9 جنین 01 رنج، مشقت 11 بارخدا : 1 خدا، خداوند، خدای‌متعال، باری، باری‌تعالی 2 بلندمرتبه، بلندمقام بارخدایی : 1 بزرگی، سروری، مولایی 2 پادشاهی، سلطنت 3 الوهیت، خدایی بار دادن : 1 بر دادن، ثمردادن، میوه دادن 2 کود دادن 3 اجازه شرفیابی‌دادن، اجازه ورود دادن، اذن دخول دادن & باریافتن باردار : 1 آبستن، حامله 2 باثمر، ثمردار، مثمر، میوه‌دار 3 آمیخته، غش‌دار، مغشوش، ممزوج، نبهره 4 باره‌دار باردار شدن : حامله شدن، آبستن شدن بارداری : آبستنی، حاملگی، حمل باردان : 1 خرجین، خرجینه، کوله‌بار 2 تنگ، صراحی بارد : 1 خنک، سرد، یخ 2 بی‌مزه، لوس، ناخوشایند 3 بی‌ذوق، بی‌لطف 4 سردمزاج، عنین، ناتوان & حار بارز : 1 آشکار، پیدا، روشن، صریح، مشخص، مشهود، واضح & نامعلوم 2 برجسته، چشمگیر، مبرز، ممتاز 3 استثنایی، طراز اول، فوق‌العاده بارش : 1 باران، مطر 2 باریدن بارغبت : آرزومندانه، رغبت‌مند، طوع بارقه : 1 اخگر، جرقه، شرر، شعله، وراغ 2 تلالو، پرتو، نور & خاکستر بارک‌الله : آفرین، احسنت، مرحبا بارکش :صفت 1 باری & سواری 2 باربر 3 غمگین، اندوهمند، اندوهگین بارگاه : 1 ایوان، باره، سراپرده، صفه 2 دربار، درگاه 3 مقبره، آستانه، بارگه بارگی : اسب، باره، توسن، سمند، خرس بارم : معیار، مقیاس بارندگی : بارش بارو : باره، برج‌وبارو، برج، حصار، حصن، دژ، دیوار، قلعه، کلات، کوت، کوشک باروبنه بستن : 1 کوچ کردن، کوچیدن 2 حرکت کردن، سفر کردن بارور : بارآور، برومند، ثمردار، پرثمر، حاصلخیز، مثمر، میوه‌دار & بی‌بر، سترون، عقیم بارورسازی : القاح، تلقیح، گشن، لقاح، حاصل‌خیزسازی & عقیم‌سازی باروری : 1 ثمردهی، حاصلخیزی 2 زایایی بارها : به‌دفعات، به‌کرات، مکرر باره : 1 اسب، توسن، سمند، فرس، مرکب 2 برج، دژ، قلعه 3 بار، دفعه، کرت، مرتبه 4 بار، حصار، دیوار، جرم 5 باب، مورد 6 روش، طرز باری :صفت قید 1 به‌هرجهت، به‌هرحال، درهرصورت 2 بارکش & سواری 3 باردار 4 ثقیل، سنگین، گران، وزین & سبک 5 آفریننده، آفریدگار، باریتعالی، خالق & آفریده، مخلوق 6 باریک 7 پهن، ضخیم، عرض باریدن : 1 باران آمدن 2 برف‌آمدن، تگرگ آمدن 3 سرازیر شدن 4 ریختن، فرو ریختن & باراندن باریک‌بین : دقیق، روشندل، کنجکاو، موشکاف، نکته‌بین، نکته‌سنج، هوشیار، باریک‌اندیش باریک‌بینی : تدقیق، دقت‌فکر، زیرکی، کنجکاوی، موشکافی، نازک‌اندیشی، نکته‌بینی، نکته‌سنجی، هوشمندی، هوشیاری باریک : 1 کم‌حجم، کم‌قطر، نازک & ضخیم، ستبر 2 تنگ، کم‌عرض & پهن 3 لاغر، نزار & چاق 4 باریک‌میان، خمیص 5 رقیق & پرمایه 6 دقیق 7 حساس، وخیم، خطرناک باریکه : 1 باریک، لاغراندام، ظریف 2 تکه باریک(کاغذ، پارچه و ) 3 سطح دراز و کم‌عرض (زمین و ) 4 باب، بغاز، تنگه 5 اشعه، پرتو بازآفرینی : 1 بازسازی، دوباره‌سازی، آفرینش مجدد 2 توبه کردن بازآیی : بازگشت، برگشت، رجعت، مراجعت & عزیمت بازار : 1 بازارچه، بازارگاه، بازارگه، تیمچه، راسته، رسته، سوق & میدان 2 معامله، خریدوفروش 3 سروکار بازارچه : بازار، پاساژ، تیمچه، سوق بازارگان :صفت 1 ثروتمند، دارا، غنی & فقیر، محتاج، ندار 2 تاجر، سوداگر، بازرگان & مفلس بازاری : 1 تاجر، سوداگر، کاسب 2 حسابگر 3 عامی، بی‌نزاکت 4 عامیانه، بی‌ارزش، پیش‌پاافتاده، مبتذل 5 نامرغوب بازبین : 1 کنترلچی 2 مفتش، ممیز 3 منتقد، منقد، نقاد 4 خرده‌گیر عیب‌جو بازبینی : 1 بررسی، رسیدگی، کنترل، معاینه 2 تفتیش، ممیزی بازپرس : بازجو، دادیار، قاضی، مستنطق، متهم بازپرسی : استنطاق، دادرسی، رسیدگی، سیاست، سین‌جیم، مواخذه، محاکمه، یرغو & قضاوت، حکم بازپروری : 1 تربیت، پرورش، اصلاح 2 آماده‌سازی، بازسازی‌جسمی بازپسین : آخر، آخرین، واپسین & آغازین بازتاب : 1 پیامد، عکس‌العمل، واتاب، واکنش 2 انعکاس، پژواک، طنین 3 پاسخ غیرارادی 4 بازگشت بازجست : 1 استفسار، پژوهش، تفحص، جستار، کاوش 2 مطالبه بازجو : بازپرس، دادیار، قاضی، مستنطق بازجویی : استفسار، استنطاق، بازپرسی، پرسش، تحقیق بازخواست : 1 استیضاح، پرسش، مواخذه، مطالبه 2 اعتراض، ایراد 3 سرزنش، عتاب بازدارنده : جلوگیر، عایق، مانع، محذور، جلوگیری‌کننده بازداشت :اسم 1 اسیر، بندی، توقیف، حبس، دستگیر، زندانی، گرفتار، محبوس & آزاد، رها 2 منع، جلوگیری، نهی & امر بازداشت کردن:به‌زندان انداختن، توقیف کردن، حبس کردن، زندانی کردن & آزاد کردن بازداشتگاه : بند، توقیفگاه، حبس، دستاق‌خانه، زندان، سلول، سیاهچال باز داشتن : 1 جلوگیری، ردع، ممانعت، منع، نهی & امر 2 جلوگیری کردن، مانع شدن، ممانعت کردن، منع کردن، نهی کردن & امر کردن، فرمان دادن، حکم کردن، دستور دادن بازده : 1 ثمر، حاصل، محصول، نتیجه 2 راندمان، کارکرد، میزان تولید بازدهی : حاصل، راندمان بازدید : 1 دیدار، دیدار مجدد، ملاقات، ویزیت 2 کنترل، معاینه 3 بررسی، سرکشی بازرس :اسم 1 ناظر 2 کارآگاه، 3 مفتش بازرسی : بررسی، پژوهش، تحقیق، رسیدگی، تفتیش، سرکشی، نظارت بازرگان :صفت 1 پیشه‌ور، تاجر، سوداگر، کاسب، محترف، معامله‌گر 2 ثروتمند، دارا & فقیر بازرگانی : 1 تجارت 2 دادوستد، سوداگری، معامله بازسازی : ترمیم، تعمیر، مرمت، نوسازی & تخریب، ویران سازی، ویرانگری باز شدن : 1 گشاده شدن، گشوده شدن، مفتوح شدن، وا شدن & بسته شدن 2 شکفته شدن، شکوفا شدن، وا شدن & پژمرده‌شدن، خشکیدن بازشناخت :بازشناسی، شناسایی باز کردن : 1 گشادن، وا کردن، گشودن & بستن، مسدود کردن 2 دایر کردن، تاسیس کردن، ایجاد کردن 3 جدا کردن 4 شکافتن، تشریح کردن، شرح دادن 5 از بین‌بردن )مانع( 6 مرتفع ساختن 7 گره‌گشایی کردن & گره زدن بازگرداندن : 1 بازگردانیدن، پس دادن، پس فرستادن، عودت‌دادن، واپس فرستادن، مسترد داشتن 2 رجعت‌دادن & نگه داشتن بازگشایی : افتتاح، گشایش & تعطیل، تعطیلی بازگشت : اعاده، برگشت، رجعت، عدول، عطف، عقب‌نشینی، عود، مراجعت، نکس باز گشتن : 1 آمدن، بازآمدن، برگشتن، رجعت کردن، مراجعت کردن & عازم شدن، عزیمت کردن 2 عود کردن 3 پشیمان شدن، توبه کردن 4 منصرف شدن & مصمم شدن 5 مرتبط بودن، ارتباط داشتن بازگفت : بیان، بیان‌کرد، تکرارمطلب، دوباره‌گویی، نقل، واگفت، واگویی باز گفتن : 1 بیان کردن 2 تکرار کردن، دوباره گفتن، واگفتن بازگو : 1 راوی، روایتگر، قصه‌گو، ناقل، واگو 2 بازگویه، تکرار 3 روایت، نقل بازگویی : تکرار، تکریر، روایت، نقل، واگو، بیان بازماندن : 1 ازکار ماندن، جداماندن، دنبال افتادن، عقب افتادن، عقب‌ماندن، واپس ماندن 2 ایستادن، توقف کردن، متوقف شدن 3 خسته شدن، کوفته شدن 4 به‌جا گذاشتن، به جای ماندن، پس ماندن بازمانده :صفت 1 به‌جامانده، بقیه، پس‌مانده، مانده 2 دنبال‌مانده، عقب‌مانده، واپس‌مانده 3 به هدف نرسیده 4 خسته، درمانده، کوفته 5 وارث 6 خلف، خویش، قوم بازنده : شکست‌خورده، مغلوب & برنده بازنشستگی : تقاعد & اشتغال بازنشسته :اسم بازنشست، متقاعد، وظیفه‌بگیر، وظیفه‌خور & شاغل، موظف بازنگری : بازبینی، بررسی، وارسی باز نمودن : 1 تشریح کردن، توضیح دادن، شرح دادن، نشان‌دادن، بیان کردن، تبیین کردن 2 شناساندن، نشان دادن 3 گزارش کردن باز :قید اسم 1 نیز، هم، همچنین 2 گشاده، منبسط، گشوده، مفتوح، وا & بسته 3 ازنو، دوباره 4 دایر، برقرار، برپا 5 سنقر، قوش 6 قلیا & اسید 7 باج، باژ، خراج 8 جدا 9 روشن 01 جدا، منفصل 11 روباز 21 بی‌مانع، آزاد 31 فاصله‌دار 41 چا بازو : 1 بازه، ساعد، عضد مرفق & ران 2 اهرم 3 دسته 4 توانایی، قدرت، قوت، نیرو 5 یاور بازوبند : 1 ساعدبند 2 تعویذ، دعا بازیار : 1 برزگر، دهقان، زارع، کشاورز 2 شکارچی، صیاد، میرشکار 2 بازجان، بازدار بازیافت : 1 حاصل، یافته 2 استحصال باز یافتن : 1 دوباره پیدا کردن، پیدا کردن، دوباره به دست آوردن، دوباره‌یافتن & گم کردن، از دست دادن 2 استحصال کردن 3 بازیابی کردن 4 درک کردن، فهمیدن بازیچه : 1 اسباب‌بازی، عروسک، لعبت، ملعبه 2 آلت دست، مسخره، مضحکه بازی دادن : 1 سرگرم ساختن، غافل نگاه داشتن، مشغول ساختن 2 فریب دادن، گول زدن، نیرنگ زدن & بازی‌خوردن بازی‌کن، بازیکن : بازیگر، ورزشکار & تماشاچی بازیگر :صفت 1 آرتیست، بازیکن، ستاره، هنرپیشه، هنرمند & تماشاچی، تماشاگر، تماشایی 2 بازی‌کن 3 نقش‌پرداز 4 نیرنگ‌باز، فریب‌کار، حقه‌باز بازی‌گوش، بازیگوش :بازی‌دوست، سربه‌هوا، تفنن‌جو، شیطان، متفنن & آرام، عاقل، معقول بازیگوشی : تفنن‌جویی، سربه‌هوایی، شیطنت بازی : 1 لعب، ملاعبه، ملعبه 2 تفریح، تفنن، 3 قمار، گنجفه 4 ورزش 5 فریب، حیله، نیرنگ & جدی 6 نقش 7 حادثه، رویداد، پیش‌آمد 8 شوخی باژ : 1 باج، جزیه، خراج، مالیات 2 نیایش باژگونه : باژگون، برعکس، سرنگون، معکوس، معلق، وارون، وارونه، واژگون، واژگونه باستان : دیرین، دیرینه، عتیق، کهن، گذشته، & نو، نوین، جدید باستان‌شناس : 1 دیرینه‌شناس 2 عتیقه شناس باستان‌شناسی:دیرینه‌شناسی باستانی : دیرینه، عتیقه، قدیم، قدیمی، کهن، کهنه & جدید، نوین باسخاوت : بخشنده، بذال، سخاوتمند، سخی، کریم، گشاده‌دست & خسیس باسعادت : 1 سعادتمند، سعید، نیکبخت 2 خجسته، سعد، فرخنده، مبارک، میمون & بی‌سعادت، شقی باسق : بلند، بلندقد باسکول : ترازو، ترازوی بزرگ، قپان باسمه : 1 چاپ، طبع 2 تصویرچاپی، کلیشه باسمه‌چی : چاپچی، مطبعه‌چی & چاپگر باسن : کفل باسواد : 1 تحصیل‌کرده، سواددار، ملا & بی‌سواد 2 بامعلومات & بی‌مایه 3 آگاه، مطلع باسیل : باکتری باشخصیت : متشخص، بامنش، فرهیخته، ممتاز، برجسته، محترم & بی‌شخصیت باشرافت : شرافتمند، شریف، بزرگوار & بی‌شرافت باشرف : بزرگوار، شرافتمند، شریف، عفیف، نجیب & بی‌شرافت، نانجیب، بی‌شرف باشعور : بخرد، خردمند، شعورمند، عاقل، فهیم، لبیب، فهمیده & بی‌شعور، کم‌خرد باشکوه : باشوکت، باعظمت، پرابهت، پرشکوه، پرجلال، شکوهمند، مجلل & بی‌شکوه، بی‌ابهت باشگاه : 1 انجمن، کانون، کلوب، مجمع، کلوپ، معهد 2 زورخانه، ورزشگاه باشگون : خجسته، خوش‌شگون، شگون‌دار، هماگون، همایون خوش‌یمن، سعد، فرخنده، مبارک، میمون & بی‌شگون، نامیمون، نحس باشنده : 1 ساکن، مقیم 2 اهل، شهروند باشوکت : باجلال، باشان، باشکوه، بامهابت، شکوهمند، شوکتمند، مجلل & بی‌شکوه باشهامت : باجرات، دلاور، دلیر، نترس، شجاع، شهامت‌دار، صارم، صفدر & کم‌جرات، بی‌شهامت باشی : رئیس، سالار، سردار، سردسته، سر گروه، سرور باصرفه : 1 سودآور، سودرسان 2 سوددار، فایده‌دار باصره : 1 بینایی، دید، قوه‌دید & سامعه 2 چشم، دیده، عین & گوش باصفا : 1 مصفا، مفرح، خرم، نزیه & بی‌روح، دلگیر، بی‌صفا 2 صمیمی، صادق، بامحبت باصلابت: 1 باسطوت، باصولت، باوقار، باهیبت، صولتمند، موقر، هیبت‌دار & بی‌صلابت، بی‌وقار، ناموقر 2 محکم، استوار باطراوت : تازه، تر، خرم، شاداب & بی‌طراوت، پژمرده باطری : باتری، پیل، قوه باطلاق : باتلاق، گنداب، مرداب، منجلاب، سیاه‌آب & دریاچه باطل :اسم 1 بی‌معنی، ناحق 2 نادرست، غلط 3 ناراست، ناصواب & حق، راست، صواب 4 ابطال، فسخ، لغو، ملغا 5 بیکاره، عاطل 6 بی‌فایده، بیهوده، مهمل 7 ضایع 8 عبث 9 دروغ، غیرواقعی & حق، صواب 01 بی‌اعتبار، نامعتبر باطل‌سازی : ابطال، لغو باطل شدن : 1 ابطال شدن، از اعتبار افتادن، فسخ شدن، لغو شدن، نامعتبراعلام شدن 2 بی‌معنی شدن، بیهوده شدن 3 ناحق جلوه‌گر شدن، ناراست قلمداد شدن 4 ضایع شدن 5 خط خوردن باطل کردن : 1 ابطال کردن، فسخ کردن، لغو کردن، ملغا ساختن 2 بی‌معنی کردن، بیهوده گردانیدن، مهمل گذاشتن 3 ناحق جلوه دادن، ناراست قلمداد کردن 4 ضایع گردانیدن 5 خط زدن، قلم زدن 6 ازاعتبار انداختن، نامعتبر اعلام کردن 7 تبطیل باطل‌کننده : باطل‌ساز، مبطل باطل‌نما : پارادوکس، متناقض‌نما، نامعتبرنما باطله : 1 بی‌اعتبار، نامعتبر، ازاعتبارافتاده 2 به‌دردنخور 3 لغو، واهی، پوچ باطن :اسم 1 پنهان، ناپدید، نهان & آشکار، آشکارا، عیان، معلوم 2 اندرون، داخل، درون، دل، ضمیر، طینت، قلب، نیت & برون، ظاهر 3 اصل، حقیقت، صریح، ظاهر 4 خلوت & جلوت باطنباطنی : 1 خفیه، درونی 2 خفیه‌گرایی 3 باطنیه 4 اسماعیلیه & ظاهری، قشری باعاطفه : بامحبت، پرمهر، رئوف، عطوف، مشفق، مهربان & بی‌عاطفه باعث : 1 انگیزه، سبب، علت، محرک، موجب، مورث، وسیله 2 بانی، مسبب 3 برانگیزاننده باعث‌وبانی : 1 موسس 2 سرپرست، حامی باعرضه : باجربزه، بالیاقت، باهمت، جراتمند، عرضه‌دار، عرضه‌مند، لایق & بی‌عرضه، بی‌کفایت، نالایق باعزم : بااراده، پراستقامت، مصمم & سست‌اراده، بی‌اراده باعظمت : باحشمت، باشکوه، بزرگ، شکوهمند، شگرف، عظیم، مجلل & کوچک، معمولی، بی‌شکوه باعفاف : باعفت، پاک، پاکجامه، پاکدامن، عفیف، نجیب & نانجیب، بی‌عفت باعفت : عفیف، پاک‌دامن & بی‌عفت، بی‌عصمت باغبان : گلکار، بستان‌پیرا، بستانی، بستی، چمن‌پیرا، نگهبان باغ باغبانی : 1 گل‌کاری، گل‌پروری 2 بستانی، بستان‌پیرایی 3 چمن‌پیرایی، باغداری باغ : بستان، بوستان، حدیقه، روضه، فردوس، گلستان، گلشن، لاله‌زار، ملک & راغ باغچه : باغ‌کوچک، کاله، کرته باغستان : باغ، حدیقه، گلزار، گلستان، گلشن & راغ، خارستان باغیرت : 1 غیرتمند، غیور & بی‌غیرت 2 شجاع، باشهامت 3 ناموس‌پرست، غیرتی 4 باصفت، بامعرفت باغی : 1 سرکش، نافرمان، یاغی، ظالم & رام، فرمانبردار 2 بستانی، بوستانی & صحرایی، بیابانی بافایده : سودمند، سودده، مفید، پرمنفعت & بی‌فایده بافت : 1 بافتن 2 لیف، 3 نسج 4 بافته، منسوج 5 سلول، یاخته 6 ساختار 7 بافتار بافت‌شناسی : نسج‌شناسی، سیتولوژی بافتن : 1 بافندگی کردن، نساجی کردن 2 در هم تنیدن، به هم تابیدن، تاروپود درهم زدن 3 سر هم زدن، حرف بی‌منطق زدن، گزافه‌گویی کردن 5 از خود درآوردن بافتنی : 1 بافته‌شده 2 دست‌باف 3 درخور بافتن، مناسب بافتن بافتوت : جوانمرد، راد، رادمرد & بی‌فتوت، ناجوانمرد بافته :صفت 1 پارچه، منسوج، نسیج 2 تنیده بافخامت : فخیم، باشکوه، شکوهمند بافراست : زیرک، فهیم، باهوش، هوشمند، فراستمند بافرهنگ : آداب‌دان، فرهیخته، مودب، متادب، متمدن & بی‌فرهنگ بافضیلت : 1 باتقوا، متقی 2 باکمال، دانشمند، فاضل 3 فضیلت‌دار & بی‌فضیلت بافندگی : پارچه‌بافی، جولاهی، نساجی بافنده :اسم 1 پارچه‌باف، نساج 2 جولاه، جولاهه، شعرباف 3 قالی‌باف 4 تریکوباف بافهم : فهیم، فهمیده، عاقل، دانا، باکمال باقدرت : توانا، توانمند، قادر، قدرتمند، قدیر، قوتمند، متنفذ & ناتوان، غیرمتنفذ باقلی : باقلا، کالوسک باقی :اسم 1 باقیمانده، بازمانده، مانده، موجود 2 بقیه، تتمه، مابه‌التفاوت 3 ابدی، پایا، پایدار، پاینده، دایم، مانا، نامیرا & فانی 4 حی، زنده & مرده، میت 5 برقرار، مستدام همیشگی & فانی 6 دیگر، سایر باقی‌مانده، باقیمانده :الباقی، بازمانده، باقی، به جای مانده، بقایا، بقیه، پس‌مانده، تتمه، مابقی، مازاد، مانده باک : 1 بیم، ترس، جبن، خوف، محابا، وحشت، هراس 2 پروا، ملاحظه 3 نگرانی، تشویش، اضطراب 4 مخزن (سوخت) باکتری : باسیل، موجود ذره‌بینی، میکرب باک داشتن : اندیشه داشتن، بیم داشتن، ترسیدن، پروا کردن، واهمه داشتن، هراسیدن & بی پروا بودن، بی‌پروایی کردن باکره : بتول، بکر، دختر، دوشیزه، عذرا، ناسفته & بیوه، زن باکفایت : باجربزه، باعرضه، کاردان، باوجود، شایسته، لایق & بی‌کفایت، نالایق باکیاست : سیاس، سیاستمدار، زیرک، هوشمند، کاردان، مدبر & بی‌تدبیر، بی‌کیاست، نامدبر باگذشت : ایثارگر، جوانمرد، معفو & بی‌گذشت، منتقم، انتقام‌جو بالا آمدن : 1 برآمدن، صعود کردن 2 افزوده شدن، زیاد شدن (سطح‌آب) 3 متورم شدن، ورم کردن، آماس کردن 4 باد کردن، برجسته شدن بالا آوردن : 1 قی کردن، استفراغ کردن، شکوفه کردن 2 دیوار ساختن، عمارت کردن 3 ایجاد کردن، به وجود آوردن 4 سبب شدن، باعث شدن بالا انداختن : 1 نوشیدن، آشامیدن، سر کشیدن، بالا رفتن 2 خوردن، بالاکشیدن 3 به سوی بالا بردن بالا :اسم 1 اوج، راس، زبر، سر، صدر، علو، فراز، فوق & پایین، زیر، فرود 2 مافوق 3 قامت، قد، هیکل 4 بلندا، بلندی 5 عرشه 6 بلند، رفیع 7 والا 8 صدر 9 زیاد، گران، بیش از حد معمول 01 برین، عالم علیا 11 میزان، مقدار 21 جو، آسمان 1 بالابان : 1 تبیره، دهل، طبل، کوس، نقاره 2 نوعی شیپور 3 نوعی شاهین بالابر : آسانسور بالا بردن : 1 افزایش دادن، افزودن، اضافه کردن، زیاد کردن & 1 کاهش‌دادن، پایین آوردن 2 بالا رفتن 2 ترقی دادن، رفعت بخشیدن 3 بزرگ کردن، بزرگ جلوه‌دادن بالابلند : 1 بلندقد، بلندقامت، دراز، رشید & کوتاه‌قد، کوتوله 2 دراز، طولانی، مطول بالابود : مازاد بالاپوش : 1 لحاف 2 روانداز 3 ردا، طیلسان، عبا، فوطه 3 پالتو، شنل & زیرپوش بالاجبار : 1 اجباری، اجبار بالاجمال : اجمالا، به‌اختصار، بالاختصار، مختصر بالاخره : 1 آخرالامر، سرانجام، عاقبت، عاقبت‌الامر & نخست، اولا 2 القصه بالاخص : مخصوص بالادار : 1 طرفدار، حامی 2 بلندقد، بلند بالا، بلند قامت & کوتاه قامت بالادست : 1 بالا، سمت بالا & پایین دست 2 سرکرده، رئیس، مافوق، برتر بالار : 1 بالاگر، تیر اصلی، تیرحمال، شاه تیر 2 ستون، عمود بالا رفتن : 1 افزایش یافتن، افزوده شدن 2 ترقی کردن 3 ساخته شدن، برافراشته شدن 4 سر کشیدن، نوشیدن بالاستقلال : آزادانه، مستقلاً، منفرداً بالاشتراک : 1 شریکی 2 باهم بالاصاله : 1 اصلا، در اصل، اساس بالاضطرار : اضطراری، اضطرار بالا کشیدن : 1 تصاحب کردن، خوردن 2 بالا دادن 3 شدت یافتن، شدید شدن 4 طولانی شدن بالا گرفتن : 1 شدت‌یافتن، افزون شدن 2 اوج گرفتن 3 ترقی کردن بالان :صفت 1 بالانه، دالان، دهلیز، راهرو سرپوشیده 2 تله، دام 3 بالنده، رشدیابنده، رشدکننده 4 مجرب بالانس : تعادل، توازن، موازنه، هم‌سنگی & بی‌تعادلی، عدم‌تعادل بالانشین :صفت صدرنشین، مسندنشین، سدره‌نشین بالایی : زبرین، فرازین، فوقانی & زیرین بالبداهه : بداهت بال : 1 پر، جناح 2 اندیشه، حال، دل، خاطر 3 باله، مجلس‌رقص 4 بالن، وال 5 نهنگ بالت : اپرا، باله، رقص بالذات : اصلا، اساس بالش : 1 بالشت، متکا، مخده، مسند، نازبالش 2 بالین 3 رشد، رویش، نمو 4 بالندگی 5 افتخار کردن، مباهات کردن بالشت : بالش، متکا، مخده بالصراحه : آشکارا، به‌وضوح، به‌تصریح، باصراحت، رک، تصریحاً، صراحتاً، صریحاً، واضح & تلویحاً بالطبع : 1 طبع بالعکس : برعکس، به عکس بالغ : 1 بزرگ‌سال، جوان، رشید، مکلف، کبیر & نابالغ 2 رسا، رسیده بالفرض : به فرض آنکه، فرضاً، ولو بالفطره : 1 فطری، ذاتی 2 فطرت بالفعل : 1 درعمل، عملاً & بالقوه 2 در حال حاضر، اکنون، فعلا، حالا بالقطع : حتماً، قطعاً، مسلماً، یقیناً بالقوه : فی‌نفسه & بالفعل بالکن : 1 ایوان، مهتابی 2 لژ، شاه‌نشین بالمال : آخرالامر، بالاخره، بالنتیجه، درنتیجه، سرانجام، عاقبت بالندگی : 1 رشد، ترقی، تعالی 2 فخر، نازش، مباهات بالنده : 1 رشدکننده، نموکننده، رشدیابنده 2 مفتخر، مباهی بالنگ : بادرنگ، ترنج بالیدن :اسم 1 تفاخر، فخر، مباهات، نازش 2 رشد، نشو، نمو 3 رشد کردن، قد کشیدن، نمو کردن، نشوونما کردن 4 نازیدن 5 فخر کردن، مباهات کردن، تفاخر کردن 6 افزایش یافتن، زیاد شدن بالین : 1 بستر 2 بالش، بالشت، متکا بالینی : کلینیکی بامبول‌باز : حقه‌باز، نیرنگ‌باز، کلک، حیله‌باز، حیله‌گر، فریبکار، بامبولی بامبول : حقه، حقه‌بازی، کلک، گول، نیرنگ، دوزوکلک بامتانت : متین، موقر، باوقار بامحبت : بامهر، رئوف، شفیق، صمیمی، مشفق، مهربان، مهرپرور & نامهربان، بی‌مهر، کم‌محبت بامدادان : سپیده‌دم، سحر، شفق، صبحگاه، فجر & شامگاه، شامگاهان بامداد : باکر، بامدادان، پگاه، سپیده‌دم، شفق، صباح، صبح، فجر، فلق & شام، عشا بامروت : جوانمرد، راد، غیرتمند، منصف & بی‌مروت، ناجوانمرد بامزه : 1 خوش‌طعم، خوشمزه، لذیذ & بی‌مزه 2 دلچسب، ملیح، نمکین & بی‌نمک، سرد 3 شیرین & بی‌نمک 4 خوش‌صحبت، خوش‌محضر، شوخ‌طبع 5 خنده‌دار، شیرین حرکات & بارد، بی‌مزه، یخ بام :صفت 1 سقف & کف‌اطاق 2 بامدادان، بامداد، بامگاه، پگاه، صبح 3 روشن & تاریک 4 بم & زیر بامعرفت : 1 باکمال، عالم، فرهیخته 2 آداب‌دان، جوانمرد & بی‌فضیلت، بی‌معرفت بامعلومات : باسواد، پر، دانا & بی‌سواد، بی‌مایه، بی‌معلومات بامهابت : باشوکت، باوقار، باهیبت، پرجذبه، سطوتمند & بی‌جذبه، بی‌مهابت، بی‌هیبت بامهارت :قید 1 زبردست، کاردان، ماهر & بی‌مهارت، غیرماهر 2 استادانه، ماهرانه & ناشیانه بامهر : بامحبت، رئوف، عطوف، مهربان & بی‌عاطفه، بی‌مهر، سرد بانجابت : اصیل، پارسا، پاکدامن، شریف، عفیف، نجیب & نانجیب، ناپاکدامن، بی‌نجابت بانخوت : خودبین، خودپسند، متکبر، معجب، مغرور & افتاده، بی‌ریا، فروتن بانداژ : نوارپیچی، باندپیچی باندبازی : زدوبند، پارتی‌بازی باند : 1 جماعت، جمعیت، جوخه، حزب، دسته، گروه، هیات 2 خطسیر، گذرگاه، 3 فرودگاه، مطار 4 نوار، رشته، لفافه 5 موج‌رادیو، طول موج 6 هر یک از بلندگوهای‌سیستم صوتیتصویری باندرول : 1 سرچسب 2 اتیکت، برچسب بانزاکت :قید 1 مودب، باادب، آداب‌دان 2 مودبانه بانزهت : 1 خرم، باصفا 2 سرسبز، باطراوت بانشاط : بشاش، خوشحال، خوشدل، سردماغ، سرزنده، شاد، شادمان، مسرور، نشیط & دلمرده، بی‌نشاط، ناخوشدل بانظم : 1 منضبط، منظم 2 آراسته، مرتب 1 & بی‌نظم 2 نامرتب بانفوذ : 1 منتفذ، قدرتمند 2 تاثیرگذار بانک‌دار، بانکدار :اسم 1 صاحب بانک، سهام‌دار بانک : 1 موسسه اقتصادی 2 فایل، مخزن، جایگاه، (اطلاعات، داده‌ها) 3 نوعی بازی ورق 4 داو بانکی :صفت 1 مربوط به بانک 2 کارمند بانک بانگ : 1 جار، صدا، صلا، ندا 2 صوت، آوار، آواز 3 صیحه، غریو، غلغله، غوغا، فریاد، نعره بانگ زدن: آواز کردن، صدازدن، صلا در دادن، فریاد زدن بانمک : 1 باملاحت، گیرا، تودل‌برو، ملیح، نمکین 2 نمک‌دار & بی‌نمک، سرد، وارفته، یخ بانو : 1 بی‌بی، بیگم، خانم، علیامخدره، مادام 2 زن، زوجه، عیال، همسر 3 خانه‌دار، کدبانو 4 شهربانو، ملکه & آقا بانی : 1 بنیان‌گذار، پایه‌گذار، موسس 2 باعث، مورث، عامل، سازنده باوجوداین : مع‌الوصف، مع‌ذالک، مع‌هذا باوجود : باعرضه، باکفایت، کارآ، کاردان، لایق & نالایق باور : 1 اعتقاد، ایقان، ایمان، عقیده 2 باورداشت، برداشت 3 پذیرش، قبول 4 زعم، گمان باورداشت : اعتقاد، ایمان، عقیده باور کردن : 1 ایمان‌آوردن، پذیرفتن، راست پنداشتن، قبول کردن & نپذیرفتن 2 اعتقاد داشتن، ایمان داشتن، باورداشتن، عقیده داشتن باورکردنی : پذیرفتنی، قبول کردنی، قابل‌قبول، قابل‌پذیرش & باورنکردنی باورمند : عقیده‌مند، مومن، معتقد & بی‌ایمان، ناباور باوقار : بامهابت، باهیبت، جاافتاده، رزین، سنگین، متین، موقر، وزین & جلف، سبک، بی‌وقار، ناموقر باهر : 1 آشکار، بارز، پیدا، معلوم، نمایان 2 درخشان، تابان، روشن & ناپیدا باه : 1 غریزه جنسی، قوه شهوانی، شهوت، نیروی شهوت 2 جماع 3 نکاح باهم : به‌اتفاق، توام، تواماً، متحداً & به تنهایی، منفرداً باهمت : 1 بخشنده، سخاوتمند، سخی، کریم & بی‌همت 2 بااراده & بی‌اراده باهنر : 1 هنرمند، هنرور & بی‌هنر 2 هنردار باهوش : تیز، داهی، زرنگ، زیرک، باذکاوت، عاقل، متیقظ، محیل، ناقلا، نکته‌دان، هوشمند، هوشیار & بی‌هوش، کانا باهیبت : باسطوت، باصولت، باوقار، بامهابت، جذبه‌دار، رزین، سنگین، متین & کم‌جذبه، بی‌وقار بایا : ضرور، لازم، واجب، بایسته، موردنیاز بایر :اسم 1 کویر، لم‌یزرع، موات، نامزروع، هامون 3 خراب، نامسکون، ویران، ویرانه & آباد، دایر، معمور بایستن : 1 ضرور بودن، لازم‌بودن، واجب بودن 2 شایسته بودن، مناسب‌بودن، درخور بودن بایسته :t‌s‌e‌y‌m‌b[صفت درخور، ضرور، ضروری، لازم، مستلزم، واجب & غیرضروری، نالازم، غیرلازم، ناواجب 2 سزاوار، شایسته، مناسب بایع : 1 خریدار، سوداگر 2 مشتری & فروشنده 3 فروشنده بایکوت : تحریم، منع بایگان :صفت 1 آرشیودار، ضابط 2 حافظ، نگهبان بایگانی : 1 آرشیو، ضبط 2 طبقه‌بندی (اسناد) 3 طبقه‌بندی شده باس : 1 بیم، ترس، هراس 2 خشم، هیبت، غضب ببو : 1 احمق، نادان، ابله 2 پپه، بی‌عرضه، دست و پا چلفتی، چلمن بپا : نگهبان، مراقب بت : 1 الهه، شمسه، صنم، طاغوت، فغ، هیکل 2 محبوب، معشوق بت‌پرست :صفت کافر، مشرک، ملحد & موحد بت‌پرستی : الحاد، رجز، شرک، کفر & ایمان بت‌تراش : 1 بت‌ساز، بتگر، لعبت‌ساز 2 تندیسگر، مجسمه‌ساز بت‌خانه، بتخانه : بتستان، بتکده، صنم‌خانه، فرخار، فغستان، لعبت‌خانه، هیکل & دیر، حرم، کعبه بتستان :t‌o‌b[اسم بتخانه، بتکده، صنم‌خانه، فغستان & کعبه بتکده : بتخانه، بتستان، صنم‌خانه، فرخار، فغستان، هیکل بتگر : 1 بت‌تراش، بت‌ساز، لعبت‌ساز 2 پیکره‌ساز، تندیسگر، مجسمه‌ساز، 3 مصور، نقاش، نقشگر بتول : 1 باکره، بکر، عذرا، ناسفته & بیوه 2 پارسا، پاکدامن & ناپارسا 3 از دنیا بریده بتون‌آرمه : بتون مسلح بتون : مخلوط شن و ماسه و سیمان‌و آب بتونیر : دستگاه بتون‌ساز بتونی :n‌o‌t‌e‌b[صفت ساخته شده از بتون بته : بوته بتیار : 1 رنج، محنت، مشقت 2 زشت، قبیح & زیبا بث‌الشکوی : درددل، شکایت، شکوا، شکوائیه، گلایه بث : 1 پراکنده ساختن، منتشر کردن 2 آشکار ساختن، افشا کردن، فاش ساختن & نهفتن، 3 حزن، غصه، غم & سرور، شادی بثور : بثرها، تاولها، جوشها، دانه‌های چرکی بجا :e‌b[صفت بمورد، بموقع، درست، صحیح، صواب & بیجا، ناصواب بچاپ‌بچاپ : غارت، چپاول، یغماگری بچگانه : 1 مربوط به‌کودکان 2 مناسب کودکان، درخور اطفال، نسنجیده، نپخته، ناپخته، نامعقول، غیرعقلایی بچگی : خردسالی، صباوت، طفولیت، کودکی، نوباوگی & پیری، کهولت بچه آوردن : 1 زاییدن 2 دارای فرزند شدن 3 تولیدمثل کردن، بچه کردن بچه انداختن : سقطجنین کردن بچه :اسم 1 اندک‌سال، خردسال، صغیر، طفل، فرزند، کم‌سال، کم‌سن، کودک، نابالغ، نارسیده، نوباوه، نوزاد 1 & کبیر 2 جوان، بالغ 3 مرد 4 پیر 2 همکار، هم‌شاگردی، رفیق 3 کم‌تجربه، ناپخته 4 شاخه‌تازه، نهال نورسته 5 پاجوش بچه‌باز : غلام‌باره، لواطکار بچه‌بازی : 1 رفتارنسنجیده، اعمال نامعقول 2 کار ناشایست، غلام‌بارگی بچه پس انداختن: بچه درست کردن، زاییدن، بچه راه انداختن، زادوولد کردن، بچه آوردن بچه‌خوره : بچه‌خور، بچه‌خوار، پولیپ رحم بچه‌دان : بون، پوگان، رحم، زهدان بچه‌زا : زنده‌زا & تخم‌زا بچه‌سال : خردسال، کم‌سن‌وسال، نابالغ، نوجوان، کم‌سال & کهن‌سال بچه‌محل : بچه‌محلی، هم‌محل بچه‌مدرسه : محصل، دانش‌آموز، بچه‌مدرسه‌ای، دبستانی & دبیرستانی، دانشجو بچه‌ننه : 1 تنبل 2 لوس، ننر 3 نازپرورد، نازپرورده 4 بی‌کفایت، نالایق 5 بی‌شهامت، ترسو بحار : بحرها، بحور، دریاها & صحاری بحبوحه : 1 اوج، گرماگرم، گیرودار، حین & آغاز 2 میان، میانه‌کار، وسط بحت : تمام عیار، خالص، سره، کامل & ناسره، ناخالص بحث‌انگیز : بحث‌برانگیز، مجادله‌آمیز بحث : 1 جدال، گفتگو، مباحثه، مذاکره، مقال، مناظره، مناقشه 2 درس 3 جستار، مبحث بحث کردن: 1 جدل کردن، گفتگو کردن، مباحثه کردن، محاوره کردن، مذاکره کردن، مناظره کردن 2 حفر کردن، کندن بحر : 1 اقیانوس، دریا، یم & بر، خشکی، هامون 2 وزن‌شعر بحران : 1 آشفتگی، آشوب، تشنج، تلاطم، تنش، ناآرامی & آرامش 2 خطر، مخاطره بحران‌زا : تنش‌زا، تنش‌آفرین، تشنج‌زا، تشنج‌آفرین، آشوب‌برانگیز & بحران‌زدا، تنش‌زدا، تنشنج‌زدا بحران‌زده : آشوب‌زده، بحرانی، تنش‌آلود، متشنج، متلاطم، ناآرام & آرام بحرانی : آشوب‌زده، بحران‌زده، پرآشوب، تشنج‌آلود، پرتنش، تنش‌آلود، خطرناک، غیرعادی، متشنج، متلاطم، وخیم & آرام بحری :صفت آبی، دریایی & ارضی، بری، زمینی، سماوی بحل : 1 آمرزیده، بخشیده، بخشوده بحلی : حلال‌بود بحیره : دریاچه بخ : آفرین، خوشا، زه بخار : 1 تبخیر 2 دم، دمه 3 دود 4 تف بخار شدن: تبخیر شدن & منجمد شدن بخاری :صفت 1 دستگاه‌حرارت‌زا، اجاق‌دیواری، شومینه & پنکه، کولر 2 مربوط به بخار 3 بخارایی، منسوب به بخارا بخت : 1 اختر، اقبال، دولت، سرنوشت، شانس، طالع، 2 بهره، نصیب، قسمت 3 بختک، عبدالجنه، کابوس بخت‌برگشتگی :بی‌اقبالی، بدبختی، شوربختی بخت‌برگشته : ادبار، بدبخت، بدطالع، شوربخت، پیشانی‌سیاه، مدبر، مفلوک & اقبالمند، بختور، خوش‌اقبال، ستاره‌دار بختک : بخت، عبدالجنه، کابوس بخته : 1 اخته، خایه‌کشیده، خواجه 2 پرواری، چاق، فربه بختیار : خوش‌بخت، بختور، سعادتمند، کامیاب، کامیار، محظوظ، خوش‌اقبال، اقبالمند، ستاره‌دار، نیک‌اختر، نیک‌بخت، همایون & ناکامروا، ستاره‌سوخته، بداختر، بخت‌برگشته، بدبخت بختیاری : خوش‌بختی، روزبهی، سعادت، نیک‌اختری، نیک‌بختی & بخت‌برگشتگی، شوربختی، ستاره‌سوختگی، ناکامی بخرد :صفت اندیشمند، خردور، خردورز، اندیشه‌ور، باخرد، باعقل، خردمند، دانا، عاقل، فرزانه، لبیب، متیقظ، هوشمند، هوشیار & بی‌خرد، بیق، بی‌هوش، خل، دیوانه، کانا، کودن، نادان، ابله، احمق بخردی : خردمندی، عاقلی، هوشمندی، هوشیاری & بی‌خردی، حماقت، ابلهی، نادانی بخس :صفت 1 اندک، قلیل، کم، ناقص 2 کاهش، نقصان 3 بش، دیم 4 گداختن 5 گدازش 6 اندوه، رنج، غم 7 پژمرده بخشایش : 1 اغماض، چشم‌پوشی، سماحت، گذشت، عفو 2 آمرزش، بخشودن، رحمت، مغفرت & انتقام بخشایشگر : بخشاینده، بخشنده، منان، وهاب & منتقم بخشاینده : آمرزگار، بخشایشگر، بخشنده، رحمان، رحیم & انتقام‌جو، منتقم بخش‌بخش : پاره‌پاره، تکه‌تکه، جزء‌جزء، فصل‌فصل، قطعه‌قطعه بخش : 1 بهر، بهره، پاره، جزء، حصه، قسمت 2 قطعه، ناحیه 3 باب، فصل، مبحث، مقوله 4 دپارتمان، شعبه 5 منطقه، ناحیه 6 تسهیم، تقسیم، سهم، قسمت 7 بند 8 حوت، ماهی بخش‌پذیر : تقسیم‌پذیر، قابل‌تقسیم، قابل‌قسمت & بخش‌ناپذیر بخشش : 1 احسان، انعام، بذل، پاداش، تبرع، جوانمردی، جود، داد، دهش، سخاوت، سخا، صله، عطا، عطیه، فضل، فیض، کرامت، کرم، موهبت، نعمت، نیکوکاری، نیکی، وقف، هبه 2 آمرزش، رحمت، غفران، مغفرت بخش‌نامه، بخشنامه : حکم، دستور، دستورالعمل، متحدالمال، تصویب‌نامه بخشندگی : بخشش، بذل، جوانمردی، سخا، سخاوت، کرم & بخل، خست بخشنده : انفاق‌گر، باسخاوت، بخشایشگر، بذال، جواد، جوانمرد، خیر، دست‌ودل‌باز، رحمتگر، سخاوتمند، سخی، فیاض، فیض‌بخش، کریم، کریم‌النفس، گشاده‌دست، معطی، مکرم، نیکوکار، منان، واهب، وهاب & بخیل، ممسک بخشودگی : 1 معافیت 2 اغماض، عفو، گذشت & انتقام بخشودن : 1 بخشیدن 2 اغماض کردن، عفو کردن، گذشت کردن & انتقام‌گرفتن، تقاص گرفتن 3 معاف کردن 4 رحم کردن بخشوده : 1 معاف، معفو 2 معذور 3 شادروان، مرحوم، مغفور بخش‌یاب : مقسوم‌علیه & مقسوم بخشیدن :اسم 1 دادن & گرفتن، ستدن 2 عطا کردن، هبه کردن، 3 گذشت کردن، بخشودن، عفو کردن 4 معاف کردن & انتقام گرفتن 5 کنار رفتن بخل : 1 حسد، رشک 2 امساک، خست، زفتی، لئامت، مال‌پرستی 3 بخیل بودن & سخاوت، کرم، بخشش 4 تنگ‌چشمی بخوبر :اسم 1 بخوبریده، سرکش، طاغی 2 دغل، دغا 3 حیله‌گر، محیل بخو : پابند، دستبند، زنجیر، کند بخوربخور : 1 سوء استفاده، دزدی، اختلاس، بخوروبچاپ، بچاپ‌بچاپ 2 پرخوری، شکمبارگی بخور : پرخور، شکمو، پراشتها & کم‌اشتها بخور : 1 بخار آب 2 کندر، عود بخوردان : بخورسوز، سپندسوز، مجمر بخوروبخواب : 1 تن‌آسا، تنبل، تن‌پرور 2 تن‌آسایی، تنبلی، تن‌پروری بخورونمیر : غذای‌اندک، قوت‌لایموت بخیل : 1 تنگ‌چشم، تنگ‌نظر، خسیس، سیه‌کاسه، لئیم، ممسک، ناخن‌خشک، نظرتنگ 2 پست، ناکس & سخی، کریم، نظربلند بخیه : درز، شلال، کوک، دوخت بخیه زدن: 1 بخیه کردن، دوختن، درز گرفتن، شلال کردن، کوک زدن 2 الحام کردن بدآغاز : بداصل، بدذات، بدسرشت، بدنهاد & نیک‌سرشت، نیک‌نهاد بدآیین : بددین، بدکیش، گمراه، لامذهب، ملحد & نیک‌آیین، بهدین بداحوال : بدحال، بیمار، کسل، مریض، ناخوش، ناخوش‌احوال & سالم، سرحال، قبراق بداختر : 1 ادبار، بداقبال، بدبخت، بدطالع، بی‌طالع، طالع‌سوخته، بخت‌برگشته، شوربخت & نیک‌اختر، خوش‌طالع 2 شوم، نامبارک، نامیمون، نحس، نژنداختر & مبارک، خوش‌یمن، مبارک، همایون بداخلاق : بداغر، بدخلق، بدخو، تندخو، تندمزاج، کج‌خلق، ناخلف & خوش‌اخلاق، خوشخو بداخلاقی : بدخلقی، بدخویی، تندمزاجی، کج‌خلقی & خوش‌خلقی، خوشخویی بداخم : اخمو، بداخلاق، بداغر، بدخلق، بدعنق، ترشرو، عبوس & خوشخو، خوشرو بدادا : بدحرکت، بدرفتار، بدصفت & خوش‌ادا بداصل : بدآغاز، بدذات، بدطینت، بدگوهر، بدنژاد، مفسد، نانجیب & اصیل، خوش‌ذات، نژاده بداصلی : بدذاتی، بدطینتی، بدگوهری، بدنژادی & بدگهری، خوش‌ذاتی بداغر : بدیمن، نحس، بدشگون، نامبارک، نامیمون بداقبال : ادبار، بداختر، بدبخت، بدشانس، بدطالع، بی‌دولت، تیره‌بخت، تیره‌روز، شوربخت، نگون‌بخت & خوش‌اقبال، خوش‌شانس بداقبالی : ادباری، بدبختی، بدشانسی، تیره‌بختی، تیره‌روزی، شوربختی، نگون‌بختی & خوش‌شانسی بدانجام : بدعاقبت، بدفرجام & عاقبت‌بخیر، خوش‌فرجام بداندیش : 1 بدخواه، بددل، بدسگال، دژاندیش، کج‌اندیش، بدنیت & نیک‌اندیش، نیکخواه 2 کینه‌جو، کینه‌وزر 3 جلاد، دژخیم بداندیشی : بدخواهی، دژاندیشی، بدسگالی، ردائت، وسوسه & نیک‌اندیشی، نیکخواهی بداوت : بادیه‌نشینی، صحرانشینی، بیابانگردی & شهرنشینی، تمدن بداهت : 1 آیانی، ارتجال، بداهت، بدیهه 2 بی‌اندیشه گفتن، بی‌تامل سخن‌گفتن بداهه‌سرایی :ارتجال‌گویی، بدیهه‌گویی، بدیهه‌پردازی، بداهه‌سازی بدیهه‌نوازی، بدیهه‌سازی بدایت : آغاز، ابتدا، اوان، اول، شروع، مقدمه & نهایت بدایع : 1 عجایب، شگفتی‌ها 2 ابتکارها، ابتکارات، بدیعه‌ها، طرفه‌ها بدبختانه : متاسفانه، مع‌الاسف، مع‌التاسف & خوشبختانه بدبخت : بخت‌برگشته، بداختر، بداقبال، بدطالع، بدعاقبت، بی‌طالع، پیشانی‌سیاه، ستاره‌سوخته، سیاه‌بخت، سیاه‌روز، سیه‌روز، شوربخت، فلک‌زده، مدبر، نگون‌بخت، وارون‌بخت مفلوک، شوریده‌بخت، & اقبالمند، خوش‌اقبال، طالع‌دار، خوش‌شانس خوش‌بخت، نیک‌بخت 2 م بدبختی : ادبار، بداقبالی، بی‌طالعی، بیچارگی، تیره‌روزی، تیره‌بختی، سیاه‌بختی، سیه‌روزی، شوربختی، شوریده‌بختی، ضراء، فلاکت، نکبت، نگون‌بختی & بداقبالی، خوشبختی، خوش‌شانسی، نیکبختی بدبدک : 1 بدبده، بلدرچین، کرک 2 پوپک، هدهد بدبده : بدبدک، بلدرچین، کرک بدبو : بویناک، عفن، گند، گندیده، متعفن، مشام‌آزار & خوشبو، شامه‌نواز، معطر بدبویی : تعفن، عفن، عفونت، گندیدگی & خوشبویی بدبیار : بداقبال، بدشانس، بدبخت، پیشانی‌سیاه، بزبیار & اقبالمند، ستاره‌دار، خوش‌شانس بدبیاری : بدشانسی، بداقبالی بدبین : شکاک، بدگمان، بددل، ظنین & خوش‌بین، خوش‌گمان بدبینی : بدگمانی، بددلی، شکاکی & خوش‌بینی، خوش‌گمانی بدپسند : 1 مشکل‌پسند 2 دیرپسند & خوش‌پسند 3 سختگیر & سهل‌گیر، آسانگیر 4 ایرادگیر بدپیشه: 1 بدعمل، بدفعل، بدکار، بدکردار & نیک‌کردار 2 فاجر، فاسق & صالح بدپیله: 1 سمج، کنه، مصر 2 انتقام‌جو، بدکینه، کینه‌جو، منتقم & باگذشت بدپیمان : بدعهد، بدقول، پیمان‌شکن، عهدشکن، عهدگسل & وفادار، خوش‌قول بدترکیب : بدریخت، بدشکل، بدقیافه، بدقواره، بدگل، بدلقا، بدمنظر، بدنما، بدهیکل، بدهیئت، زشت، کریه، کریه‌المنظر & قشنگ، خوش‌ترکیب بدجنس : بدذات، بدطینت، بدکار، بدکردار، بدنفس، بدنهاد، پاشنه‌سابیده، شرور، شریر، متقلب، ناتو، ناجوانمرد & خوش‌ذات، نیک‌نهاد، خوش‌جنس بدجنسی : بدذاتی، بدنهادی، خباثت، خبث، خبث طینت، ردائت، شیطنت & نیک‌نهادی بدچشم: 1 چشم‌ناپاک، شهوتناک، هوسباز، هوسناک، هیز & چشم‌پاک 2 نامحرم & محرم 3 چشم‌شور، شورچشم، شوم‌چشم، بدنظر 4 حسود، شکین، شوم، نحس بدحال : 1 بداحوال، بیمار، مریض، ناخوش & سالم، سرحال 2 بدروزگار، ناراحت، ناشاد، غمگین، مغموم، غم‌زده & خوشحال بدحساب : بدمعامله، کج‌پلاس، بدبده & خوش‌حساب بدخصال : بدخلق، بدخو، بدعادت، بدخصلت & نیک‌خصال، نیک‌خصلت بدخلق : 1 آتش‌مزاج، بداخلاق، بدخو، آتشین‌مزاج، عصبی، بدعنق، تندخلق، تندخو، خشمگین، زشت‌خو، کج‌خلق & خوش‌اخلاق، خوش‌خلق 2 ناساز، ناموافق، نساز، بی‌مدارا & ملایم، مداراگر بدخلقی : بداخلاقی، بدخویی، ترش‌رویی، تندخلقی & خوش‌خویی، خوش‌خلقی، خوش‌رویی بدخو : آتشی‌مزاج، اخمو، بداخلاق، خشن، عصبی، ترش‌رو، بدخلق، تندخو، زشت‌خو، کج‌خلق، کج‌مزاج & خوش‌اخلاق، خوش‌خو، گشاده‌رو بدخواه : بداندیش، بددل، بدذات، بدکامه، بدسگال، بدطینت، بدنهاد، بدنیت، خبیث، عدو، مغرض، نابکار & نیک‌اندیش، نیکخواه، خوش‌نیت، خوش‌ذات بدخواهی : 1 بداندیشی، بدکرداری، 2 حسدورزی، رشکینی & نیک‌خواهی، خیرخواهی 3 خباثت، خبث 4 بدجنسی، بدنهادی 5 غرض‌ورزی بدخویی : اخم، تندخویی، زعارت، کج‌خلقی، بداخلاقی، بدخلقی، ترشرویی، عصبانیت & خوشخویی، خوشرویی بدخیال: بدگمان، بدظن، ظنین & خوش‌قلب بدخیالی : بدذاتی، بدفطرتی، بدگمانی & خوش‌باطنی بدخیم : خطرناک، کشنده، مرگ‌آور، مرگ‌زا، مهلک، کشنده & خوش‌خیم بددل : 1 بدخواه، شکاک، ظنون، ظنین، بدگمان & خوش‌قلب، خوش‌گمان 2 ترسو، جبون، بزدل، بیمناک & دلیر، نترس 3 پروسواس، وسواسی بددهان : بددهن، بدزبان، سگ‌زبان، بدحرف، فحاش، ناسزاگو، هتاک، بدفحش بددهانی : 1 دشنام، سب، سخط، فحش، ناسزا 2 بددهنی، ناسزاگویی، دشنام‌گویی، فحاشی بدذات : بداصل، بدجنس، بدخواه، بدسرشت، بدطینت، بدفطرت، بدکردار، بدگهر، بدنفس، بدنهاد، پست‌فطرت، خبیث، شریر، مفسد، ناجوانمرد & خوش‌باطن، خوش‌ذات، نیک‌گوهر بدذاتی : بداصلی، بدجنسی، بدخواهی، بدخیالی، بدرگی، بدسرشتی، بدطینتی، خبث، بدنفسی، شیطنت، کج‌نهادی & خوش‌ذاتی بدرام :صفت 1 خرم، خوش، خوشدل، دلگشا، شاد، مبتهج 2 بدلگام، چموش، سرکش 3 اسب، استر، قاطر & درشت، ناپدرام بدراه: 1 ضال، فاسد، گمراه، منحرف 2 بدرو بدرای : 1 بداندیشه، بدسگال، بداندیش، بدخواه، بدفکر، وارونه‌رای & نیک‌رای، خوش‌فکر 2 بدخواه، بداندیش 3 دشمن، عدو بد : 1 ردی، سوء، شر & حسن 2 شوم، مشئوم، منحوس، میشوم، نحس & میمون، مبارک 3 مذموم، ناروا، نکوهیده 4 زشت، قبیح، کریه، مستهجن، ناپسند، نفرت‌انگیز & خوب، نیک، متحسن، زیبا 4 پلشت، پلید 5 لثه 6 آتشیره 7 نامطلوب، نامناسب 8 بی‌ادب، بی بدرزق : 1 تنگ‌روزی، بدروزی & فراخ‌روزی 2 تنگدست، فقیر، ندار & ثروتمند، دارا، غنی بدرفتار : 1 بدروش، بدسلوک 2 ناسازگار، بدسر، بدعمل، بدکار 3 سرکش، طاغی، عاصی، عصیانگر 4 لگدزن & خوش‌رفتار، خوش‌سلوک، نیک‌رفتار، نیک‌روش بدرفتاری کردن :ناسازگاری کردن، بدسلوکی کردن، بدکردار بودن & خوش‌رفتاری کردن بدرفتاری : ناسازگاری، بدروشی، بدسلوکی، بدکرداری & خوش‌رفتاری بدرقه کردن : همراهی کردن، مشایعت کردن & استقبال کردن بدرقه : 1 مشایعت، همراهی & استقبال 2 راهبر، راهنما 3 رهبری 4 محافظ، نگهبان بدرگ : بدذات، بدجنس، بداصل، بدسرشت، بدطینت بدر : ماه تمام، قرص کامل & هلال بدرود : 1 الوداع، تودیع، خداحافظی، وداع & استقبال 2 ترک 3 واگذاشتن بدرود گفتن : 1 خداحافظی کردن، وداع گفتن، تودیع کردن 2 بدرود کردن، ترک کردن بدروزگار : 1 بدبخت، بدحال، تبه‌روزگار، تیره‌روز، سیه‌روز & بهروز، نیک‌روز 2 خبیث، شریر بدروش : بدراه، بدرفتار، بدعمل، بدکردار & نیک‌روش بدره : صره، کیسه‌زر، همیان بدریخت : بدترکیب، بدشکل، بدقیافه، بدگل، زشت، زشت‌رو & چشم‌نواز، خوش‌ریخت، خوش‌قیافه، قشنگ بدزا : سخت‌زا & خوش‌زا بدزبان : بددهان، بددهن، دشنام‌گو، فحاش، ناسزاگو، هتاک بدزبانی : 1 بدگویی، سب، فحش، ناسزا، هتاکی 2 دشنام‌گویی، فحاشی بدزهره : بیمناک، ترسو، جبون، کم‌جرات، کم‌دل & نترس، شجاع، بی‌باک بدست : شبر، وجب بدسرشت : بدذات، بدسگال، بدنفس، بدنهاد، پست‌فطرت، فرومایه، ناخلف، بدجنس & نیک‌نفس، نیک‌نهاد بدسرشتی : بداصلی، بدذاتی، خبث، کج‌نهادی & پاک‌طینتی، خوش‌ذاتی بدسگال : 1 بداندیش، بدخواه، بدسرشت، بدطینت، بدنفس، بدنهاد 2 دشمن & نیک‌اندیش، نیکوسگال بدسگالی : بداندیشی، بدخواهی، بدسرشتی، بدگویی، بدنهادی، دشمنی، بدنفسی & نیک‌نهادی، نیک‌خواهی، نیک‌اندیشی بدسلوک : بداخلاق، بدعنق، بدلعاب، ناسازگار، بدسر، بدرفتار & خوش‌سلوک، خوش‌رفتار بدسلوکی : ناسازگاری، بدرفتاری، بداخلاقی، بدسری، بدخویی، بداخلاقی & خوش‌سلوکی بدسلیقگی : بدذوقی، بی‌ذوقی، کج‌ذوقی & خوش‌سلیقگی، خوش‌ذوقی بدسلیقه : بدذوق، بدمزاج & خوش‌سلیقه، خوش‌ذوق بدسیما : بدقیافه، بدشکل، بی‌ریخت، بدگل، زشت‌رو، کریه‌المنظر & خوش‌سیما، خوش‌منظر بدشانس : بداقبال، بدطالع، پیشانی‌سیاه، سیاه‌پیشانی & اقبالمند، خوش‌شانس، خوش‌طالع بدشانسی : بدبیاری، بدطالعی، بداقبالی & خوش‌شانسی بدشکل : 1 بدترکیب، بدریخت، بی‌ریخت، بدگل، بدترکیب، بدقواره، بی‌قواره، بدسیما، زشت، زشت‌رو، کریه‌المنظر & خوش‌ترکیب، خوشگل، وجیه 2 بدنما & خوش‌نما بدشگون : بدآغال، بدیمن، شوم، نامبارک، نحس & خوش‌یمن، خوش‌شگون بدشلوار : 1 هرزه، حشری، شهوت‌ران، هیز 2 ناپاک بدصفت : بدادا، بدمنش، ناخوش‌منش، بدجنس، بدذات، بدرگ، نیک‌منش & نیکوخصال بدطالع : بخت‌برگشته، بدبخت، بی‌طالع، شوربخت & خوش‌اقبال، خوش‌شانس بدطعم : بدمزه & خوش‌طعم، خوش‌مزه بدطینت : بداصل، بدخواه، بدذات، بدسگال، بدنفس، بدنهاد، خباثت‌پیشه، خبیث & خوش‌طینت، نیک‌سرشت بدطینتی : بداصلی، بدذاتی، ردائت، کج‌نهادی & خوش‌ذاتی بدظن : 1 بدگمان، شکاک، ظنین، ظنون 2 کژاندیش، کج‌اندیش بدعاقبت :بدانجام، بدسرانجام، بدبخت، بدفرجام، ناخوش‌عاقبت، نافرجام & خوش‌فرجام، عاقبت‌به‌خیر، خوش‌عاقبت، نیک‌فرجام بدعت : 1 ابتکار، نوآوری، رسم‌نو 2 بدعقیدتی، سنت‌ستیزی & سنت‌گرایی 3 الحاد، کفر بدعتگذار : بدعت‌گر، بدعت‌آفرین، مبدع & ارتدوکس بدعمل : بدپیشه، بدفعال، بدفعل، بدکار، بدکردار، بدکنش، دغل، شریر، گناه‌کار، نامه‌سیاه & درستکار بدعملی : افساد، بدرفتاری، بدکرداری، بدکنشی، تبهکاری & نیک‌روشی بدعنق : اخمو، بداخلاق، بدخلق، بدخو، ترشرو & خلیق، خوش‌اخلاق بدعهد : بدپیمان، پیمان‌شکن، سست‌پیمان، عهدگسل & سخت‌پیمان، وفادار بدعهدی : پیمان‌شکنی، پیمان‌گسلی، سست‌عهدی، سست‌پیمانی، عهدشکنی، بی‌وفایی & خوش‌عهدی بدغذا : بدخوراک & خوش‌خوراک بدفرجام : بدانجام، بدعاقبت & عاقبت‌به‌خیر، نیک‌فرجام بدفطرت : بدذات، بدگهر، بدنهاد، بدنیت، پست‌فطرت & خوش‌ذات، نیک‌نهاد، خوش‌نیت، پاک‌نیت بدفعال : 1 بدکردار، بدکنش 2 بدعمل، بدفعل، بدکار & نیک‌کردار بدفعل : 1 بدکردار، بدکنش & نیک‌کردار 2 بدعمل، بدفعال، بدکار بدفکر: بدسگال، بدرای، بداندیشه، بدنیت، بداندیش & خوش‌فکر بدقدم : بدشگون، شوم، نافرخ، نحس & خوش‌قدم، فرخ‌پی، مبارک‌پی بدقلق : ناسازگار، سرکش، بدرام & خوش‌قلق بدقول : بدعهد، پیمان‌شکن، سست‌پیمان & خوش‌قول بدکار : 1 آلوده‌دامن، بدعمل، بدفعال، بدفعل 2 بدجنس، بدرفتار، بدروش، بدکردار، بدکنش 3 تبهکار، خبیث، شرور، شریر، طالح، فاجر & نیک‌کردار، صالح بدکردار : 1 بدجنس، بدذات، زشت‌کار، شرور، شریر، ناجنس & نیک‌کردار، صالح 2 بدعمل، بدفعال، بدفعل، بدکار بدکنش : بدعمل، بدفعل، بدفعال، بدکردار، بدکار، تبهکار، سیه‌کار، فاسد & صالح، نیک‌کردار بدکیش : بدآیین، بددین، کافر، مشرک، ملحد & بهدین، خوش‌کیش، مسلمان، نیک‌آیین بدکیشی : بدآیینی، الحاد، بددینی، بدمذهبی & بهدینی، خوش‌کیشی، مسلمانی بدکین : بدکینه، کینه‌توز، کین‌خواه، کین‌آزما، انتقام‌جو، کین‌کش & معفو بدگفتار : زشت‌زبان، بدگو، بدکلام & شیرین‌زبان، خوش‌کلام بدگل : بدترکیب، بدشکل، بدمنظر، زشت، زشت‌رو، کریه، کریه‌المنظر، نازیبا & خوشگل، خوش‌ترکیب، زیبا بدگلی : بدترکیبی، بدشکلی، بدلقایی، بدمنظری، زشت‌رویی، زشتی & خوشگلی، وجاهت بدگمان : شکاک، ظنون، ظنین، کج‌اندیش & خوش‌گمان بدگمانی : بدبینی، سوء‌ظن & حسن‌ظن بدگوار : 2 ثقیل بدگو : 1 بدزبان، بددهن 2 ملامتگر، ناسزاگو، 3 نمام & ستایشگر، مداح بدگوهر : 1 بداصل، بدجوهر، بدسرشت، بدگهر، بدنژاد، 2 مفسد & اصیل، نیک‌سرشت، نژاده بدگویی: 1 بددهانی، بددهنی، زشت‌گویی، بدزبانی، تشنی، ناسزاگویی & ستایشگری 2 افترا، تهمت، غیبت، نمامی 3 سرزنش، قدح، مذمت، ملامت، نکوهش & ستایش، مدح بدل :اسم 1 بدلی، تقلبی، تقلیدی، ساختگی، قلابی، قلب، مصنوعی & اصل، اصلی 2 عوض، مبادله، معاوضه 3 جانشین، عوض & اصلی 4 ضد، نقیض 5 بدل‌کار بدلجام : 1 بدلگام 2 چموش، سرکش & رام بدلعاب : 1 بداخلاق، بدادا 2 ناسازگار، سرکش، بدنعل 3 بدنظر، زشت، بدترکیب بدلقا : 1 بدمنظر، زشت، زشت‌رو، کریه، کریه‌المنظر & خوش‌لقا، خوش‌منظر، زیبا 2 بدترکیب، بدشکل، بدگل & خوش‌نما، خوشگل بدلگام : 1 بدلجام، بدرام & خوش‌لگام 2 چموش، سرکش 3 نابه‌فرمان، نافرمان & مطی، بفرمان 4 خیره‌سر، سخت‌سر، گردن‌کش، یاغی & تسلیم، رام بدلی : تقلبی، جعلی، ساختگی، قلابی، قلب، مصنوعی & اصلی بدمزگی : d‌a‌b[ e‌z‌a‌m‌اسم بدطعمی، ناخوشی & خوش‌مزگی بدمزه : بدطعم & خوش‌طعم، خوش‌مزه بدمست: عربده‌جو، عربده‌کش، هرزه گو بدمستی :d‌a‌b[ t‌s‌a‌m‌اسم عربده‌جویی، عربده‌کشی، هرزه‌گویی بدمعامله : کج‌باز، کج‌پلاس، کج‌معامله & خوش‌معامله بدمنش : بدسگال، بدنفس، بدنهاد، بدذات، خبیث، کج‌نهاد & نیک‌منش، نیک‌نهاد بدمنظر : بدترکیب، بدگل، بدنما، بدلقا، زشت، زشت‌رو، کریه & خوش‌منظر، خوش‌لقا، مه‌لقا، خوش‌نما، خوبرو، قشنگ، زیبا، وجیه، وجیه‌منظر بدمهر : نامهربان، بی‌عاطفه، بی‌محبت & مهرورز، مهربان، عطوف بدنام : 1 آلوده‌دامن، بی‌آبرو، رسوا، لجن‌مال، مفتضح، ننگین 2 بدآوازه & خوشنام بدنام‌سازی :d‌a‌b[ m‌m‌n z‌m‌s‌اسم لجن‌مالی، رسواسازی بدنامی :d‌a‌b[ m‌m‌n‌اسم افتضاح، بی‌آبرویی، تفضیح، رسوایی، فضیحت & خوشنامی بدن : 1 پیکر، تنه، تن، جثه، کالبد 2 بدنه، جسم 3 جسد، لاش، لاشه & روح، روان بدنژاد : بداصل، بدگوهر، نانجیب & نژاده، اصیل، نجیب بدنسل : 1 بداصل، بدنژاد & نژاده 2 حرامزاده، خطا زاده، والدالزنا & حلال‌زاده 2 بدذات، بدسرشت، بدگوهر، بدنهاد & نیک‌نهاد، نیک‌سرشت بدنما : بدترکیب، بدشکل، بدمنظر، بدنمود، کریه‌المنظر & خوش‌نما، خوش‌ترکیب، خوش‌منظر بدنمود : بدترکیب، بدشکل، بدمنظر، بدنما، زشت، کریه & خوش‌ترکیب، خوش‌منظر بدنهاد : بدذات، بدسرشت، بدنفس، بدطینت، ناپارسا، ناخلف & خوش‌جنس، خوش‌طینت بدنهادی: بداصلی، بدذاتی، بدسرشتی، بدطینتی، بدگوهری دژنهادی & نیک‌نهادی بدنه : 1 پیکر، پیکره، تنه 2 اندام، هیکل 3 چارچوب، قاب 4 عمارت 5 سطح خارجی بدنیت : بدخواه، بدفطرت، زشت‌سیرت، سیه‌دل & خوش‌نیت، نیکخواه بدنی :n‌a‌d‌a‌b[اسم جسمی & روحی، فکری بدو : آغاز، ابتدا، اوان، اول، شروع، عنفوان، مقدمه، نخست & پایان، خاتمه، ختم بدوبی‌راه، بدوبیراه : 1 ناسزا، دشنام، فحش 2 حرفهای نامربوط بدو : فعال، پرتلاش، تلاشگر، زحمت‌کش & تن‌آسا، تنبل بدون : بری، بلا، بی، عاری & با بدوی : آغازی، آغازین، ابتدایی بدوی : 1 بادیه‌نشین، صحرانشین، صحراگرد، بیابان‌نشین، بیابان‌گرد & شهرنشین، شهری بدویت : 1 بادیه‌نشینی، صحرانشینی، بیابان‌نشینی & مدنیت 2 جاهلیت 4 عقب‌ماندگی 3 توحش & تمدن بدوی‌خو : 1 نامتمدن، وحشی & متمدن 2 نافرهیخته & بافرهنگ، فرهیخته بدهضم : بدگوار، دیرگوار، دیرهضم & خوشگوار، سهل‌الهضم بده‌کار، بدهکار : غارم، قرضدار، مدیون، مقروض، وامدار & بستانکار، طلبکار بده‌وبستان : 1 دادوستد، خرید و فروش، معامله 2 تبادل، مبادله 3 تعامل 4 روابط پنهانی متقابل بدهیئت : بدترکیب، بدقواره، بدسیما، بدلقا، کریه‌المنظر & خوش‌ظاهر، خوش‌قواره، خوش‌منظر بدهی : دین، قرض، وام & بستانکاری، طلب بدهیکل : بدترکیب، بدشکل، بدمنظر، بی‌قواره، زشت & خوش‌هیکل، خوش‌اندام، جمیل، جمیله بدی : زشتی، سیئه، شناعت، فساد، قباحت، قبح، معرت & خوبی، نیکی، حسنه بدیع : ابتکاری، بکر، بی‌سابقه، تازه، خوب، خوش، طرفه، عجیب، نادره، نادیده، نو، نوظهور، نیکو & کهنه بدیل : 1 اهل‌اله، سالک، صالح، عارف 2 جانشین 3 عوض، جایگزین 4 انتخاب، گزینه 5 شق بدیمن : بدقدم، بدشگون، شوم، شوم‌قدم، ناخجسته، نامبارک، نامیمون، نحس & خوش‌یمن، سپیدپا، هماگون، مبارک، خجسته‌پی بدیمنی :بدشگونی، بدقدمی‌م، شومی، نحسی، نحوست & خوش‌یمن، میمون بدین‌سبب : ازاین‌رو، بدین‌لحاظ، بدین‌مناسبت، علی‌هذا بدین‌طریق : بدین‌سان، بدین‌گونه، بدین‌نحو، بدین‌نمط بدیهی : 1 آشکار، روشن، مبرهن، غیرقابل‌انکار، واضح، هویدا 2 مرتجل & غیربدیهی بذال : بخشنده، دست‌ودل‌باز، کریم، وهاب & خسیس، کنس بذرافشان : 1 ظرفیت کاشت(زمین)، بذرافکن 2 بذرپاش 3 دستگاه‌بذرپاش بذرافشانی : بذرپاشی، تخم‌افشانی، دانه‌افشانی، کاشت، کاشتن & محصول‌برداری، درو، برداشت بذر : برز، تخم، دانه، هسته & بر، ثمر، میوه بذل : بخشش، جود، دهش، سخا، عطا، کرم، نواله بذل کردن : بخشش کردن، کرم کردن، عطا کردن، جود کردن بذله : 1 جوک، شوخی، طیبت، لطیفه، مزاح، مطایبه، هزل 2 لباس کار & جد بذله‌گو : شوخ، لطیفه‌پرداز، لطیفه‌گو، مزاح، مقلد، هزال & جدی بذله‌گویی : شوخ‌طبعی، لطیفه‌پردازی، هزل برآسودن : آرامش یافتن، آسوده گشتن برآشفتگی : 1 تغیر، خشم، عصبانیت، غضب & سکینه 2 پریشانی & آرامش برآشفتن :اسم 1 ازکوره‌دررفتن، خشمگین شدن، 2 خشم گرفتن، غضب کردن، تندی کردن 3 متغیر شدن 4 خشم، عصبانیت، تغیر، عصبیت بر :حرف 1 آغوش، بغل 2 پستان، پهلو، سینه 3 تن 4 کنار 5 بار، ثمر، ثمره، محصول، میوه 6 بلندی، فراز، بالا، برفراز، روی، صدر 7 در، به، 8 پهلو، ضلع 9 سود، فایده، نفع 01 علیه & له 11 روی 21 بالا & پایین 31 طرف، سوی 41 پیش، جلو 51 برآمدگی : آماس، باد، تورم، نفخ، ورم 2 برجستگی & فرورفتگی برآمدن : 1 بالا آمدن & پایین رفتن 2 طلوع کردن، آفتاب تابیدن & غروب کردن 3 پدیدار گشتن، پدید آمدن، ظاهرشدن، نمایان گردیدن، هویدا شدن & ناپدید شدن 4 ورآمدن 5 روییدن، رستن 6 سر زدن 7 متورم شدن، ورم کردن 8 به طول انجامیدن، طول کشیدن 9 برآمده : 1 برجسته، گوژ 2 بالاآمده 3 نامی، معروف، مشهور برآموده: برآورد : 1 ارزیابی، برانداز، تخمین، سنجش، تقویم 2 ارزش‌گذاری، قیمت‌گذاری 3 تخمین زدن، تقویم کردن برآورد کردن :ارزیابی کردن، تخمین زدن، تقویم کردن، تقویم‌نمودن برآوردن : 1 اجابت کردن، استجابت کردن، روا کردن، عملی ساختن 2 پذیرفتن، قبول کردن 3 بالا بردن، برافراختن، برافراشتن، بلند کردن 4 پروردن، پرورش دادن 5 استخراج کردن، بیرون کشیدن 6 انباشتن، پر کردن، مملو ساختن 7 اصلاح کردن، تعمیر کردن 8 برآورده شدن : 1 تحقق یافتن، عملی شدن، متحقق شدن 2 مستجاب شدن 3 روا شدن برآورده : 1 متحقق 2 مستجاب 3 روا برآیند : حاصل، منتج، نتیجه برائت : 1 بیگناهی، پاکی، تبرئه، معصومیت 2 بیزاری، تنفر، نفرت 3 خلاصی، رهایی، نجات 4 دوری، بری 5 اجازه، منشور 6 حماله 7 تبرئه شدن، رها شدن، مبرا شدن برائت جستن : 1 دوری‌جستن 2 بیزاری جستن، اظهار تنفر کردن برائت یافتن : بی‌گناه‌شناخته شدن، تبرئه شدن برا : & کند 2 جدی، قاطع 3 کارآ، کارآمد & ناکارآمد برابر : 1 جلو، روبه‌رو، رویارو، مقابل، مواجه نزد، 2 کفو، متساوی، مساوی، مستوی، هم‌پایه، معادل، هم‌ارز، همتا، همسان، همسر، هم‌سنگ، یکسان 3 علی‌السویه 4 موافق 5 طبق & نابرابر برابرسازی : 1 تطبیق، مطابقت، معادله 2 یکسان‌سازی، معادل‌سازی، همگون‌سازی برابر شدن : 1 مواجه‌شدن، روبه‌رو شدن، رویارو شدن 2 مساوی‌شدن، یکسان شدن، مطابق شدن 3 مطابقت کردن 4 مساوی شدن، به تساوی دست یافتن، به تساوی رسیدن 5 همتا شدن، هم‌ردیف شدن، هم‌پایه شدن برابرنهاد : 1 برابرنهاده، آنتی‌تز & 1 تز 2 ستیز 2 معادل برابری : 1 تساوی، عدالت، مساوات، معادله، همتایی، همسانی، هم‌سنگی، هم‌وزنی 2 تطابق، مطابقت 3 تعادل & نابرابری برابری کردن :مساوی بودن، معادل بودن، هم‌سنگ بودن، هم‌وزن بودن برات : 1 سند پرداخت، حواله، حواله پرداخت 2 بخشش، عطیه برات شدن : 1 خطور کردن، ملهم شدن، در دل افتادن 2 حواله شدن & برات کردن بر : 1 احسان، خوبی، نیکوکاری، نیکی، نیکویی & سیئه 2 صدق، صلاح 3 طاعت 4 بخشش، عطیه برادر : 1 اخوی، داداش، کاکا & خواهر 2 دوست برادرانه : 1 برادروار & خواهرانه 2 دوستانه، مودت‌آمیز برادروار : برادرانه & خواهروار برادری : 1 اخوت، مساوات، مصادقت 2 دوستی، مودت براز : 1 بغاز، گاز 2 پینه، وصله 3 زینت، آرایش 4 آراستگی، زیبایی برازخ : برزخ‌ها، اعراف براز : 1 گه، غایط، مدفوع 2 سرگین 3 پلیدی، فضولات، نجاست برازندگی : 1 شایستگی، آراستگی 2 زیبندگی 3 استحقاق، سزاواری برازنده : درخور، زیبنده، سزاوار، شایان، شایسته، قابل، لایق، متناسب، ورجاوند & نامتناسب، نالایق برازیدن : 1 برازنده بودن، زیبندگی داشتن، زیبیدن، زیبا نمودن، زیبنده‌بودن، سزاوار بودن، شایسته بودن، طرازیدن 2 پینه کردن، وصله کردن براساس : برپایه، برحسب، برطبق، به‌موجب براعت :اسم 1 بزرگواری 2 برتری، تفوق 3 فضیلت، کمال 4 بلاغت، فصاحت، شیوایی 5 برهمگان تفوق یافتن، به‌کمال رسیدن، فضیلت یافتن، کمال یافتن 6 غالب آمدن بر افتادن : 1 از میان رفتن، نابود شدن، نابود گشتن، نیست شدن، ورافتادن & روآمدن 2 ملغا، منسوخ گشتن، منسوخ شدن، متروک شدن & متداول شدن، رایج گشتن، باب‌شدن 3 قلع‌وقمع شدن، منقرض شدن، انقراض‌یافتن 4 ازمد افتادن، دمده شدن & باب شدن، مد برافراشتن : 1 به اهتزازدرآوردن، افراشتن، بالا بردن، بلند کردن 2 برپا کردن، استوار کردن برافروختگی : 1 تغیر، خشم، غضب، قهر 2 تابش، 3 سرخی برافروختن : 1 روشن کردن، شعله‌ور ساختن، مشتعل ساختن & خاموش کردن 2 برافروخته شدن، به خشم‌آمدن، خشمگین شدن، غضبناک شدن & آرام‌شدن 3 سرخ شدن برافروخته : 1 مشتعل، شعله‌ور، روشن 2 خشم‌آلود، خشمگین، غضبناک، متغیر برافشاندن : 1 افشاندن، نثار کردن 2 پراکنده ساختن، پریشان کردن برافکندن : 1 بر داشتن، کنار گذاشتن 2 پوشاندن 3 از بین بردن، نابود کردن، برانداختن براق : 1 اسب‌تیزرو 2 مرکوب‌حضرت محمد (ص) (در شب معراج) مرکب‌حضرت رسول (ص) براق : تابان، درخشان، روشن، ساطع، شفاف، متلالی، مشعشع & تار، تیره، کدر، مات بر : الکن، زبان‌پریش بران : برا، برنده، تیز & کند برانداز :صفت s 1 دید زدن، نگریستن 2 برآورد، تخمین، سنجش 3 سرنگون‌ساز، کودتاچی، کودتاگر برانداز کردن : 1 دید زدن، دیدن، ورانداز کردن 2 نگاه سطحی کردن، نگاه کردن 3 برآورد کردن، تخمین زدن، سنجیدن براندازی : 1 کودتا 2 برافکنی، حکومت‌ستیزی 3 سرنگونی 4 سرنگون‌سازی 5 نابودی برانشی : آب‌شش برانکار : 1 تخت حمل‌مریض برانگیختن : 1 به هیجان‌آوردن، تحریض کردن، ترغیب کردن، تشویق کردن، تهییج کردن 2 آنتریک کردن، تحریک کردن 3 وادار کردن، وا داشتن 4 مبعوث کردن، زنده کردن 5 روانه کردن برانگیخته : 1 مبعوث 2 تحریض، تحریک‌شده، واداشته برانگیزنده :صفت 1 محرک 2 مشوق براهمه : برهمن‌ها براهین : ادله، برهان‌ها، بینات، حجت‌ها، حجج، دلایل، دلیل‌ها، فرنودها برایا : آفریدگان، مخلوقات، موجودات برای : 1 از بهر، به‌جهت، به‌خاطر، به‌سبب، به‌علت، به‌قصد، به منظور 2 دربرابر، در عوض 3 محض 4 به‌سوی، به‌جانب، به‌طرف برای این‌که، برای اینکه : 1 چون، زیرا 2 به منظور برایی : 1 برندگی، تیزی 2 برش، قاطعیت، کارآیی برباد دادن : 1 به باد فنادادن، پایمال کردن، تلف کردن، حیف و میل کردن، ضایع کردن، هدر رفتن 2 خراب کردن، ویران کردن، منهدم کردن & آباد ساختن، معمور کردن 3 نابود کردن، نیست کردن، معدوم ساختن & آفریدن، خلق کردن، هست کردن بر باد رفتن : 1 به بادفنا رفتن، پایمال شدن، تلف شدن، حیف و میل‌شدن، ضایع شدن، هدر رفتن 2 خراب شدن، ویران شدن، منهدم شدن & آباد شدن 3 نابودشدن، نیست شدن، فنا شدن، معدوم شدن بربادرفته : 1 پایمال‌شده، تلف‌شده، حیف‌ومیل شده، ضایع‌شده، هدررفته 2 خراب‌شده، ویران‌شده، منهدم‌شده & آباد شده، معمور 3 نابودشده، نیست‌شده، فناشده، معدوم‌شده & هستی‌یافته بربر : بی‌فرهنگ، نافرهیخته، نامتمدن، وحشی & متمدن، فرهیخته بربریت : بی‌فرهنگی، توحش، نافرهیختگی، وحشیگری بربط : تنبور، عود بر : بیابان، خشکی، دشت، زمین، فلات، قاره، هامون & بحر، دریا، یم برپا : 1 آباد، آبادان، ایستاده، برقرار 2 دایر 3 ایستاده، سرپا، قائم، منعقد & نشسته 4 معمور برپا داشتن : 1 آباد ساختن، آبادان کردن 2 برافراشتن، نصب کردن 3 بر پا کردن، برقرار کردن 4 اقامه کردن، انجام‌دادن 5 مجلس کردن برپا کردن : 1 برقرار کردن، تاسیس کردن، دایر کردن 2 مستقر کردن 3 برگزار کردن، برپا داشتن 4 به پا کردن برتافتن : 1 پیچیدن، تاب‌دادن 2 برگردانیدن، رو گردانیدن 3 سرپیچیدن، اعراض کردن، روی برتافتن 4 تمکین ن کردن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن، عصیان ورزیدن 5 تاب آوردن، تحمل کردن، برخود هموار کردن، طاقت آوردن & برنتافتن برتر : 1 اعلی، افضل، اولی، عالی، فایق، بالاتر، مرجح، والا & ادنی 2 بلندتر، رفیع‌تر برتری : 1 استیلا، اولویت، براعت، ترجیح، تفضل، تفوق، تقدم، رجحان، سبق، فضل، فضیلت، مزیت، منت 2 تفوق، تسلط 3 سلطه، چیرگی برتری‌طلب : 1 برتری‌جو، تفوق‌جو 2 تعالی‌خواه 3 استیلاطلب، استیلاجو برتری‌طلبی : 1 برتری‌جویی، تفوق‌جویی 2 تعالی‌خواهی 3 استیلاجویی، استیلاطلبی برثن :پنجه، چنگال، چنگ، مخلب برجا : 1 ثابت، مستقر & متزلزل 2 باقی، برقرار، پابرجا، پایا، پایدار & ناپایدار برج : خرج غیرضروری، هزینه‌های‌غیراساسی & خرج برجستگی : 1 برآمدگی، تحدب 2 بلندی 3 امتیاز، برتری، تشخص، تمایز 4 عمدگی، اهمیت برجستن : 1 پریدن، 2 برجهیدن، جستن، جهیدن، 3 وثوب 4 تپیدن، جنبیدن 5 شتافتن برجسته : 1 سرآمد، عالی، عمده، فحل، شاخص، مبرز، متشخص، متمایز، مشخص، ممتاز، مهم 2 چشمگیر، نمایان 3 برآمده، محدب 4 پسندیده، خوب 5 چالاک، چست برج : 1 شهر، ماه 2 بارو، حصار، حصن، دژ، قلعه 3 کوشک، کاخ، قصر 4 ساختمان چند طبقه، آسمان‌خراش برج‌وبارو : بارو، حصار، دژ، قلعه برجیس : مشتری برچسب : 1 اتیکت 2 انگ، نسبت ناروا برچیدن : 1 دانه چیدن 2 انتخاب کردن، برگزیدن، گزینش کردن 3 جمع‌آوری کردن، جمع کردن، گرد آوردن 3 تعطیل کردن، منحل کردن برچیده : 1 منحل، تعطیل 2 جمع‌آوری‌شده برحسب : براساس، برطبق، مطابق، موافق برحسب‌ظاهر : ظاهراً، علی‌الظاهر برحق : 1 راستین، حقیقی، به‌حق، حقه & ناحق 2 محق، حق‌دار 3 فی‌الواقع برخاستن : 1 ایستادن، به‌پاخاستن، برپا شدن، بلند شدن 2 بیدار شدن 3 بردمیدن، سر زدن 4 برآمدن، طلوع کردن 5 شوریدن، شورش کردن، طغیان کردن، عصیان کردن، قیام کردن 6 متصاعد شدن 7 پدیدآمدن، آغاز شدن، در گرفتن 8 پیش آمدن، اتفاق افتادن، برخ : 1 پاره، حصه، قسمت، لخت 2 حظ، نصیب برخور : برخوردار، بهره‌مند، بهره‌ور، متمتع، منتفع برخوردار : بهره‌مند، بهره‌ور، رستی‌خوار، کامیاب، متمتع، متنعم، محظوظ، مستفید، مستفیض، منتفع & محروم برخورداری : استفاده، انتفاع، بهره‌جویی، بهره‌مندی، بهره‌وری، تمتع & محرومیت برخورد : 1 تماس، دیدار، ملاقات 2 رفتار، سلوک، معامله 3 اصابت، التقا، تلاقی 4 زدوخورد 5 مشاجره (لفظی)، درگیری 6 اصطکاک 7 تصادم، تصادف 8 شیوه رفتار برخورد کردن: 1 برخوردن، به هم رسیدن، ملاقات کردن 2 تصادف کردن، تصادم کردن 3 تلاقی کردن، مصادف‌شدن بر خوردن : 1 قاطی شدن، مخلوط شدن 2 راه یافتن برخه : 1 بهره، نصیب 2 عددکسری، کسر 3 پاره، جزء، حصه & اعشاری، عدد صحیح برخی : 1 بعضی، پاره‌ای، تعدادی، چندی، شماری 2 جان‌نثار، فدایی، قربانی 3 نثار، فدا، قربان بردابرد : آشوب، غوغا، فتنه بر دادن : ثمر دادن، به ثمرنشستن، به بار آمدن، به بر نشستن بردار : حامل، خطحامل بردار : 1 مثمر، ثمردار، باردار، میوه‌دار 2 مصلوب برداشت : 1 استنباط، استنتاج، بازیافت، تلقی، درک، دریافت 2 جمع‌آوری، حاصل، حاصل‌برداری، محصول‌برداری & کاشت، داشت 3 بهره‌برداری کردن، ضبط 4 اخذ، بازستانی، دریافت & پرداخت 5 بردباری، تحمل، صبر & نابرداری، بی‌تابی بر داشتن : 1 با خود بردن، همراه بردن 2 اخذ کردن، گرفتن 3 برداشت کردن 4 برطرف کردن، از بین بردن 5 ازاله کردن، زایل کردن 6 بلند کردن، دزدیدن، ربودن، کش رفتن 7 برچیدن، اختیار کردن، انتخاب کردن، حاصل‌برداری کردن، درو کردن، محصول‌برداری کردن بردبار : آرام، باحوصله، پرشکیب، حلیم، حمول، خویشتن‌دار، رزین، شکیبا، صابر، صبور، متحمل & کم‌صبر، ناشکیبا، نابردبار، کم‌حوصله بردباری : تاب، تحمل، حلم، حوصله، شکیب، شکیبایی، صبر، صبوری، طاقت & ناشکیبایی، کم‌حوصلگی، ناشکیبی برد : 1 برودت، سرما، سوز & حر 2 پرنیان 3 حجر، سنگ & کلوخ برد : 1 سود، نفع 2 تیررس 3 پیروزی، ظفر & باخت 4 پارچه کتانی بردگی : 1 اسارت، 2 بندگی، زرخریدی، غلامی، کنیزی، & آزادگی بردمیدن : 1 دمیدن 2 سر زدن، طلوع کردن & غروب کردن 3 رستن، روییدن، سبز شدن & خشکیدن 4 برخاستن، بلند شدن 5 بردمیدن، فوت کردن 6 جوشیدن، فوران کردن بردن : 1 جا به جا کردن، حمل کردن، منتقل کردن، حرکت دادن & آوردن 2 سود بردن، نفع کردن & ضرر کردن، زیان کردن 3 برد کردن 4 برنده شدن، پیروز شدن، پیش‌افتادن، شکست دادن & باختن، شکست‌خوردن 5 بر داشتن، پاک کردن، زدودن، ستردن 6 مستلزم بودن، برده : 1 اسیر، بنده، خادم، زرخرید، عبد، عبید، غلام، کنیز، مملوک & آزاد، حر 2 مطیع، گوش‌به‌فرمان 3 هواخواه افراطی بررسی : امعان، بازدید، بازبینی، تتبع، تجسس، تحقیق، تعمق، تفحص، جستجو، رسیدگی، غور، کاوش، مداقه، مطالعه، ملاحظه، نظارت، وارسی بررسی کردن : تحقیق کردن، رسیدگی کردن، وارسی کردن، مطالعه کردن، پژوهش کردن برز : 1 بالا، قد، قامت 2 تنه، ساقه 3 ارتفاع، بلندی، پشته 4 بزرگی، جلال، شکوه، عظمت 5 زیبایی برز : 1 بذر، تخم، دانه 2 زراعت، کاشت، کشاورزی، کشت برزخ :اسم 1 درهم، دلخور، دمغ، گرفته 2 بور 3 ناخرسند، ناخشنود، ناراضی 4 حایل، حاجز 5 فاصله 6 اعراف، عالم بالا، عالم مثال بر زدن : خیره شدن، مستقیم‌نگاه کردن، زل زدن بر زدن : قاطی کردن(ورق‌بازی) برزگر : حارث، دهقان، رعیت، زارع، کشاورز، کشتگر & ارباب برزن : 1 کوچه، کوی، محله، ناحیه 2 شهرداری منطقه برزنگی : 1 سیاه زنگی، سیاه‌پوست 2 کاکا سیاه بر :صفت 1 زیاد، بسیار، متعدد 2 گروه، دسته، عالم برزیگر : برزکار، برزگر، برزه‌گر، دهقان، زارع، فلاح، کشاورز، کشت‌کار، کشتگر & ارباب بزور : پرزور، پرتوان، زورمند، قوی & ضعیف، ناتوان برساخته : جعلی، ساختگی، مصنوعی، غیرواقعی & واقعی، حقیقی برسو : فوقانی عالی، برش : 1 بریدگی، شکاف 2 بریده، تقطیع، جدایی، فصل، قطع 3 قاش، قاچ 4 کارآیی، توان، برایی، قاطعیت 5 تیزی 6 بریدن برشتن: 1 برشته کردن، بریان کردن 2 تف دادن، تفت دادن، بو دادن 3 سوخاری کردن برشته : بریان، بلال، پخته، تفت‌داده، تفتیده برشکستن : 1 شکستن 2 شکست دادن، مغلوب کردن، مقهور ساختن 3 پریشان کردن برشمردن : 1 شمارش کردن، شماره کردن، شمردن، حساب کردن 2 بازگو کردن، بیان کردن، ذکر کردن، باز گفتن 3 به حساب آوردن، قلمداد کردن، محسوب داشتن برص : پیسی برطبق : برحسب، بروفق، مطابق، حسب برطرف : 1 رفع، منتفی 2 از میان رفته، ناپدید، معدوم، نابود برطرف شدن : 1 ازبین رفتن، از میان رفتن، زایل شدن 2 نیست‌شدن، نابود شدن 3 مرتفع شدن 4 حل شدن، فیصله یافتن 5 تمام شدن، به پایان رسیدن برطرف کردن : 1 مرتفع ساختن، رفع و رجوع کردن 2 حل کردن، فیصله دادن، حل کردن 3 از بین بردن، نابود کردن برعکس : 1 باژگونه، وارو، وارونه، واژگونه 2 برخلاف، برضد 3 بالعکس 4 به‌رغم 5 خلاف برف : ثلج، بشک، فنجا & باران، تگرگ برفی : 1 برف‌آلود 2 پربرف 3 برف‌زا & تگرگ‌زا، باران‌زا 4 برف‌روب، برف‌پاروکن برق :صفت 1 آذرخش، صاعقه 2 الکتریسیته، کهربا 3 بارقه، جرقه 4 الکتریک 5 تلالو، جلا 6 درخشش، درخشندگی 7 سریع، باسرعت، برق‌آسا برق‌آسا :صفت به‌سرعت، تند، سریع برقی، & کند، به‌تانی بر : قاطی، مخلوط برقرار : 1 استوار، پابرجا، پایدار، ثابت & ناپایدار، نااستوار 2 جاوید، مدام & زودگذر 3 مستقر 4 معین، مقرر برقرار شدن : 1 ایجادشدن 2 برپا شدن، دایر شدن برقرار کردن : 1 ایجاد کردن، به وجود آوردن 2 برپا کردن، دایر کردن 3 تعیین کردن، معین کردن برق زدن : درخشیدن، متلالو شدن، تلالو داشتن برقع : روبند، روبنده، مقنعه، نقاب برق‌کار : الکتریسین، برقی، تعمیرکار برق برقی :صفت 1 برقکار، سیم‌کش 2 منسوب به برق 3 شتابان، سریع، برق‌آسا، شتابنده برکت : 1 خیر، رحمت، نعمت، 2 سعادت، فیض، نیکبختی 3 خجستگی، یمن 4 افزایش، افزونی، زیادنی، فروانی، فزونی، نزل، وفور برکشی : ارتقا، ترقی & تنزل بر کشیدن :خارج کردن، درآوردن 2 کشیدن 3 سر دادن، برآوردن 4 بالا بردن 5 ترقی دادن، بلندمرتبه گردانیدن، ارتقا مقام دادن 6 برگرفتن، کنار زدن 7 برافراشتن، بلند کردن 8 رسم کردن، نقاشی کردن 9 پروردن، برکنار :صفت 1 خلع، مخلوع، مرخص، معزول، منفصل & منصوب 2 دور، بری، مبرا برکنار شدن : معزول‌شدن، عزل شدن، خلع شدن، منفصل شدن & منصوب شدن برکنار کردن : معزول کردن، عزل کردن، خلع کردن، منفصل کردن & منصوب کردن، برگماشتن برکناری : انفصال، خلع، عزل & انتصاب، برگماری برکندن : 1 از ته کندن، کندن 2 از ریشه درآوردن، ریشه‌کن کردن 3 جدا کردن، بریدن & نشاندن 4 نابود کردن، ازبین بردن 5 دور کردن برکه : آب‌انبار، آبدان، آبگیر، استخر، برم، تالاب، غدیر برگچه : برگک، برگ‌کوچک برگردان : 1 ترجیع 2 عکس، وارو 3 ترجمه برگرداندن : 1 بازگرداندن، برگردانیدن 2 برگشت دادن، بازگشت‌دادن، پس دادن 3 وارو کردن 4 پشت‌ورو کردن 5 واژگون کردن 6 تغییر دادن 7 ترجمه کردن 8 بالا آوردن، استفراغ کردن، قی کردن 9 واژگون کردن 01 سرنگون کردن، به زمین‌انداختن 1 برگرفتن : اخذ کردن، اقتباس کردن، بر داشتن، گرفتن برگرفته : ماخوذ، مقتبس برگ‌ریزان، برگریزان : پاییز، خریف، خزان & بهار برگزار کردن : 1 برپاداشتن، ترتیب دادن، برپا کردن، منعقد کردن 2 انجام دادن 3 ادا کردن، به‌جا آوردن 4 سپری کردن برگزاری : 1 انجام، اجرا 2 ادا، به جاآوری برگ زدن : حقه زدن، فریب‌دادن، نیرنگ بکار بستن برگزیدن : انتخاب کردن، اختیار کردن، پسند کردن، پسندیدن، گزینش کردن برگزیده :صفت زبده، صفی، گزیده، مبعوث، مختار، مرجح، ممتاز، منتخب، نخبه برگشت : 1 بازآیی، بازگشت، رجعت، عود، عودت، مراجعت 2 عدول، معطوف برگشتن :اسم 1 بازآمدن، 2 رجعت کردن، مراجعت کردن 3 سرنگون‌شدن، واژگون شدن 4 منصرف شدن 5 مرتدشدن 6 تغییر یافتن، تغییر کردن 7 ارتداد، انصراف & رفتن، عازم شدن 8 تغییر جهت‌دادن 9 عدول کردن 01 نامساعد شدن 11 برگشت خوردن برگ : 1 صفحه، فیش، ورق، ورقه 2 اسباب، دستگاه، ساز، سامان، نوا 3 آذوقه، توشه 4 آهنگ، عزم، قصد 5 تمایل، رغبت، میل 6 التفات، پروا، توجه 7 نغمه 8 تاب، توان، طاقت، یارا برگماری : انتصاب، نصب & برکناره برگماشتن : انتصاب کردن، برگماردن، گماشتن، مامور کردن، ماموریت‌دادن، منصوب کردن برگه : 1 ورق، ورقه، تکه کاغذ 2 جواز، تاییدیه 3 سند، مدرک 4 فیش 5 برش‌میوه‌های خشک شده برلیان :صفت 1 الماس‌تراش‌خورده، الماس خوش‌تراش، الماس شفاف 2 براق، درخشان، درخشنده، شفاف برم : 1 آبگیر، استخر، برکه، تالاب، غدیر 2 بند، سد کوچک برملا : 1 آشکار، ظاهر، علنی، عیان، فاش 2 رسوا 3 افشا 4 ابراز برمنش : 1 خودخواه، خودپسند 2 مغرور، متکبر، پرافاده، متفرعن برمنشی : 1 خودخواهی، خودپسندی 2 غرور، تکبر، افاده، تفرعن برمنشی کردن : 1 خودستایی کردن، خودپسندی کردن 2 مغرورشدن، تکبر ورزیدن، افاده کردن، تفرعن فروختن برنا : 1 جوان، شاب، فتا، نوجوان 2 خوب، ظریف، نیک & پیر، جاافتاده، زال، سالخورده، شیخ، کلان‌سال، کهنسال، مسن، معمر برنامه : پروگرام، دستور کار، طرح، نقشه برنامه‌ریزی : طرح‌ریزی، نقشه‌ریزی برنایی : جوانی، شباب، نوجوانی & کهولت، پیری برنج : 1 آلیاژ مس و روی وسرب 2 شلتوک 3 پلو برنج‌زار، برنجزار : برنجار، شالیزار، برنجستان برندگی : 1 برایی، تیزی 2 برش، قاطعیت، کارآیی & کندی برنده : 1 بران، برا، تند، تیز 2 قاطع & کند 3 موثر، کاری 4 زایل‌کننده برنده : 1 پیروز، فاتح، قهرمان 2 حامل & بازنده برنز : آلیاژ مس و قلع، مفرغ برنزه : به رنگ برنز برنش : نایژه، قصب‌الریه برنشیت : ورم ریه، ورم نایژه‌ها بروبر : بادقت، خیره‌خیره، خیره، زل‌زده بروبرگرد : چون‌وچرا، شک، تردید بروبوم : بوم و بر، زمین، سرزمین، اقلیم، ملک بروت : سبلت، سبیل، شارب & ریش، محاسن بروج : 1 ابراج 2 برج‌ها، دژها، قلعه‌ها 3 ماهها برودت : 1 خنکی، سردی، سرما & حرارت 2 سردی‌مزاج برودت‌زا : خنک کننده، سرمازا & حرارت‌زا، گرمازا برودری : زری‌دوزی، قلاب‌دوزی، گلدوزی، ملیله‌دروزی بروز : 1 ابراز، پیدایی، پیدایش، تجلی، ظهور، نمایش، نمود 2 آشکار شدن، پدیدار شدن، نمایان شدن & پنهان شدن، مخفی‌شدن، نهان شدن بروز دادن : اظهار کردن، ابراز کردن، آشکار ساختن، فاش ساختن، فاش کردن & نهفتن، نگفتن بروفق : برابر، برحسب، برطبق، مطابق، موافق & به‌رغم برو : 1 کاری، زرنگ، چالاک 2 بادپا 3 سریع برومند : 1 بارور، مثمر، میوه‌دار 2 قوی، رشید، نیرومند محکم 3 برخوردار، بهره‌ور، کام‌روا، کامیاب 4 خرم، شاداب 5 آبرومند برون آمدن : 1 خارج‌شدن & داخل شدن 2 دمیدن، روییدن، سرزدن، سبز شدن برون : 1 بیرون، خارج & درون 2 ظاهر، برونه & باطن، درونه 3 مستثنا برون شهری : بیابانی، جاده‌ای، خارج از شهر & درون‌شهری برهان آوردن :دلیل‌آوردن، استدلال کردن، حجت آوردن برهان : بینه، حجت، دلیل، فرنود برهم : 1 آمیخته، انباشته، انبوه 2 پریش، پریشان، درهم، مضطرب 3 شوریده، مضطرب برهم زدن : 1 به هم‌زدن، زیرورو کردن، مخلوط کردن 2 پراکنده کردن، پراکنده ساختن، آشفته کردن، پریشان کردن 3 از نظم انداختن، ایجاد اختلال کردن، بی‌نظم کردن، مختل کردن 4 خراب کردن برهمن : 1 پیشوای دینی‌برهمایی، برهمند 2 برهمایی برهنگی : عریانی، عوری، لختی & پوشیدگی، مستوری بره :صفت 1 نوزاد گوسفند 2 حمل، برج حمل 3 آهوبچه 4 مطیع، تسلیم، بی‌اراده برهنه : 1 پتی، عاری، عریان، عور، لاج، لخت، نامستور & پوشیده، مستور 2 فقیر، مستمند، بی‌نوا، تنگ‌دست برهوت : بیابان، صحرا، کویر برهه : پاره‌ای از وقت، روزگار، مرحله، مرحله‌ای از زمان بریات : 1 حسنات 2 عام‌المنفعه بری : ارضی، خاکی، زمینی & 1 بحری 2 بیابانی بریان : 1 برشته، تفته، کباب، مسمن، بلال، تفتیده & آب‌پز 2 ملتهب، مضطرب، پرسوزوگداز بریان کردن : برشته کردن، بلال کردن، تف دادن، کباب کردن بری : 1 بیزار، منزجر، متنفر 2 تهی، دور، عاری، محترز، 3 مصون 3 بی‌گناه، پاک، مبرا برید : 1 پست، چپر، چاپار 2 پیک، قاصد 3 پستچی، نامه‌رسان، نامه‌بر بریدگی : 1 انشقاق، انقطاع، برش، تقیطع، قطع 2 جدایی 3 پارگی، دریدگی 4 زخم بریدن :فعل 1 قطع کردن، قطع & پیوند دادن 2 گسستن، گسیختن & پیوستن 3 اره کردن، قیچی کردن، برش دادن، چیدن 4 دریدن، شکافتن، 5 برش دادن 6 جدا شدن، قطع رابطه کردن & پیوستن 7 جدایی انداختن 8 عبور کردن، گذشتن، طی کردن 9 تعیین کردن، مقرر کردن بریده : 1 جدا، قطع، گسسته، منقطع 2 ناامید، وازده & امیدوار بریزن : 1 اجاق، بریجن، تابه، تنور، فر 2 پرویزن، خاک بیز، غربال بریشم : ابریشم بریشم‌نواز:صفت چنگ‌نواز، چنگی، ساززن، نوازنده بریگاد : 1 جوخه 2 تیپ برین :صفت بالایی، اعلی & فرودین بریه : بیابان، صحرا، وادی بریه : خلق، مخلوق، مردم، ناس بزاز : پارچه‌فروش، جامه‌فروش بزازی : 1 پارچه‌فروشی، شغل‌پارچه‌فروش 2 مغازه پارچه‌فروشی بزاق : آب‌دهان، تف، خدو، خیو بزدل : آهودل، ترسان، ترسنده، ترسو، جبان، جبون، خایف، کم‌جرات، کم‌دل & شجاع، نترس، شیردل بزدلی : ترس، ترسویی، جبن، جبونی، مخافت، هراس & شجاعت، شهامت، نترسی بزرگ : 1 ارجمند، بابا، خداوند، خواجه، رئیس، سر، سرپرست، سرور، شخیص، عالیقدر، کبیر، کلان، محتشم، معظم، مولا، مهتر & بنده، کهتر 2 خطیر، عظیم، مهیب 3 تنومند، جسیم، عظیم‌الجثه، کوه‌پیکر، گنده 4 عریض، فراخ، گسترده، گشاد، وسیع & کم‌عرض 5 ارشد بزرگان : مهان، رجال، سران، اعاظم بزرگ‌جثه : تناور، تنومند، سمین، عظیم‌الجثه، فربه، گنده بزرگ‌داشت، بزرگداشت : 1 اعزاز، اعظام، تبجیل، تجلیل، تعظیم، تکریم، توقیر، گرامی‌داشت، نکوداشت & تحقیر 2 احترام، حرمت، رعایت بزرگ داشتن : محترم‌شمردن، گرامی داشتن، نکو داشتن احترام‌گذاشتن، تکریم کردن، معزز داشتن، عزیز داشتن & کوچک شمردن بزرگ‌راه، بزرگراه : آزادراه، اتوبان، شاهراه & کوره‌راه بزرگ‌زاده : 1 اصیل، شریف، نژاده 2 نجیب‌زاده، نسیب بزرگ‌سال، بزرگسال : 1 بالغ، رشید 2 پیر، جاافتاده، سال‌خورده، سال‌دیده، سالمند، کلان‌سال، مسن & خردسال بزرگ‌سالی، بزرگسالی :سال‌دیدگی، سال‌خوردگی، سالمندی، کلان‌سالی، کهولت & خردسالی بزرگ شدن : 1 رشد کردن، نمو کردن 2 بالغ شدن، برومند شدن، رشید شدن 3 تنومند شدن، جسیم شدن، گنده‌شدن & کوچک شدن 4 چاق شدن، فربه شدن & لاغر شدن 5 ستبر شدن، ضخیم شدن، کلفت‌شدن 6 عظیم شدن، گسترده شدن، وسیع شدن 7 پرتوان شدن، توانا شدن & نات بزرگ کردن : 1 بارآوردن، پرورش دادن، پروراندن 2 تربیت کردن 3 تروخشک کردن، مراقبت کردن 4 آگراندیسمان کردن، مبالغه کردن، مهم جلوه دادن، اغراق کردن بزرگ‌منشی : 1 علوطبع، مناعت 2 بزرگواری بزرگ‌نمایی : 1 اغراق، مبالغه 2 آگراندیسمان & کوچک‌نمایی بزرگوار : ارجمند، بلندقدر، سرور، شرافتمند، شریف، عالی‌قدر، عظیم‌الشان، فخیم، گرامی، مجید، محترم، معز، معظم، مفخم، مکرم، نبیل، نبیه، والاگهر & بی‌شرف، حقیر، ذلیل، زبون بزرگوارانه :قید 1 جوان‌مردانه 2 توام با بزرگواری 3 سخاوتمندانه بزرگواری : ارجمندی، بزرگی، حمیت، عظمت، علو، کبریا، کرامت & حقارت، خردی بزرگی : 1 احتشام، بزرگواری، بلندمرتبگی، عظمت، علو، مجد، نبل، نجابت، والایی 2 بلوغ، رشد 3 فراخی، کلانی، وسعت & خردی، کوچکی بزک : 1 آرایش، پیرایه، توالت، خودآرایی، زینت، سرخاب 2 آب‌وتاب بزک : بزغاله، بچه بز، بز کوچک، کهره & بره، قوچ بزم‌آرا : 1 مجلس‌آرا، بزم‌افروز، محفل‌آرا & رزم‌آرا 2 شورآفرین، نشاطآفرین 3 ساقی بزم : انتعاش، جشن، سور، ضیافت، عیش، مجلس، مجلس عیش‌ونوش، محفل، انس، میهمانی 1 & رزم 2 ماتم بزمگاه: 1 بزمگه، بزمه، مجلس‌عیش‌ونوش & رزمگاه، رزمگه 2 عشرتکده، عشرتگاه & ماتمکده، ماتم‌سرا بزمی :صفت 1 بزم‌نشین & رزمی 2 مناسب بزم، مربوط به بزم 3 عیاش، خوش‌گذران، عشرت‌طلب بزن : 1 بهادر، جنگاور، دلاور، دلیر، شجاع، یکه‌بزن & بخور 2 جنگی، دعوایی، کتک‌کار & کتک‌خور 3 پرزور، زورمند، قوی، نیرومند & ضعیف، ناتوان بزن‌بهادر : شجاع، قدرتمند، دعوایی، بزن، پرزور بزنگاه : 1 دزدگاه، کمینگاه، کمینگه، لورگاه، مکمن 2 میعادگاه، وعده‌گاه 3 لحظه حساس بزن و بکوب : 1 بزن‌بزن، دعوا، کتک‌کاری 2 مجلس رقص وپایکوبی، بزن و برقص بزه : 1 اثم، خطا، خطیئه، ذنب، گناه، معصیت & ثواب 2 تقصیر، جرم، جنایت 3 حیف، جور، ستم بزه‌کار، بزهکار :صفت بزومند، تبه‌کار، خاطی، خطاکار، عاصی، عصیانگر، گناه‌کار، مجرم، مذنب، مقصر & بی‌گناه بژ : قهوه‌ای روشن، نخودی تیره بژول : کعب، قوزک پا بسا : 1 بسیار، چه بسیار 2 شاید، احتمالا بساتین : بستان‌ها، پالیزها، جالیزها، باغ‌ها، بوستان‌ها & صحاری، بیابان‌ها بساز : 1 خرسند، سازشگر، موافق، سازگار، قانع & ناسازگار 2 آماده، ساخته، مهیا & نامهیا بسازوبفروش :بسازوبنداز بساطت : 1 بی‌تکلفی، سادگی & پیچیدگی، غموض 2 خوش‌رویی، گشاده‌رویی 3 شیرین‌زبانی، لطف‌وگفت، لطیفه‌گویی، ملاطفت 4 فراخی، گشادی بساط : 1 فرش، گستردنی 2 اثاث، اثاثیه، اسباب، دستگاه، لوازم، متاع 3 ادیم، خوان، سفره 4 عرصه، میدان 5 مجلس، محفل، محضر 6 پهنه، عرصه، گستره بس :قید 1 اکتفا، بسندگی، 2 بسنده، کافی، مکفی 3 فقط 4 بسا، بسیار، زیاد، فراوان، کثیر، متعدد & اندک، پشیز، قلیل، کم، ناچیز بسامان :e‌b[صفت 1 آراسته، آماده 2 بقاعده 3 سامان‌یافته، مرتب، منتظم، منظم & نابسامان بسامد : 1 تکرار، تناوب، فرکانس، کثرت‌وقوع 2 تردد بسان : شبیه، قرین، مانند، مثل، نظیر، همانند، به‌سان بساوایی : 1 لامسه 2 لمس & چشایی، بویایی، بینایی بساوش : بساوایی، لامسه، لمس بساویدن : بسودن، لمس کردن & چشیدن، بوییدن بستان : 1 بوستان 2 گلزار، گلستان، باغ 3 پالیز، جالیز & راغ، صحرا، بیابان، کویر بستان‌کار، بستانکار : داین، طلبکار، وامخواه & بدهکار، مدیون، وام‌دار بستانی :صفت 1 بوستانی 2 پالیزبان، جالیزبان، بستانچی 3 باغبان، گل‌کار بست : 1 باغ، گلزار، میوه‌زار 2 پشته، زمین ناهموار، گریوه 3 محور سنگ آسیا 4 گندم برشته، گندم بریان بست :اسم 1 بند، قید، چفت، سد 2 مسدود 3 عقده، گره، گیره، گیر 4 تحصن 5 تحصنگاه، بستگاه 6 شش‌نخود تریاک بستر : 1 تختخواب، تشک، خوابگاه، دواج، رخت‌خواب، فراش 2 قشر، لایه 3 مجرای رودخانه بسترسازی : زمینه‌سازی، تمهید مقدمه بستری : بیمار، دردمند، رنجور، علیل، مریض، ناخوش، نقاهت‌زده & سالم، سرحال بستری شدن: بستری‌گشتن، بیمار شدن، مریض شدن، ناخوش گردیدن بستگان : اقربا، اقوام، خویشان، فامیل، کسان، نزدیکان، وابستگان، وابسته‌ها & اغیار، بیگانگان بستگی : 1 ارتباط، پیوستگی، پیوند، خویشاوندی، خویشی، رابطه، علقه، قرابت 2 مشروط، منوط، وابسته بستگی داشتن : 1 وابسته بودن، منوط بودن، مشروط بودن 2 خویشاوند بودن، قرابت داشتن 3 پیوند داشتن، مرتبط بودن، رابطه داشتن بست نشستن :تحصن‌جستن، تحصن کردن، متحصن شدن، پناه گرفتن & بست شکستن بست‌نشین : اعتصابی، متحصن، بستی، بست‌چی بستن : 1 فراز کردن، قفل کردن، کلون کردن & باز کردن، وا کردن گشودن، 2 تعیین کردن، مقرر کردن، منعقد کردن & فسخ کردن 3 گره زدن 4 سد کردن، مسدود کردن & آزاد کردن، باز کردن 5 راه‌بندان کردن، قرق کردن 6 ورچیدن جمع کردن(بساط و )، تعطیل کرد بستوه : به‌تنگ‌آمده، درمانده، ذله، ستوه، عاجز، فرومانده، لاعلاج، مستاصل بیچاره، 2 دل‌تنگ، مغموم، ملول بسته‌بندی : 1 عدل‌بندی، جعبه‌بندی 2 پیچیدن بسته :اسم 1 قفل، مقفل & باز 2 محدود، محصور، مسدود & آزاد، باز، نامحدود 3 دلمه، لخته، منعقد 4 منجمد، یخ‌زده 6 گرفته 7 مقید 8 جعبه، محموله، ملفوفه 9 بند، عدل 1 0 بستگی، تابع، منوط، وابسته 11 افسون‌شده 21 عنین & باز 31 تعطیل & باز بسزا : درخور، سزاوار، شایان، شایسته، عمده، مهم بسط : 1 اتساع، توسعه، فراخی، گسترش، وسعت 2 اطاله، تفصیل، توضیح، شرح 3 انبساط 4 باز کردن، گشادن، گشودن 5 گستردن، گسترانیدن & قبص 6 انتشار، پراکنش، پراکندن بسطت : 1 توسعه دادن، گستردن بسط دادن، 2 به تفصیل گفتن، مشروح ساختن 3 سعت، گشادگی، فسحت 4 وسعت، گسترش 5 وفور، فراوانی، کثرت بسط دادن : 1 گسترش‌دادن، وسعت بخشیدن 2 شرح دادن، به تفصیل‌بیان کردن بس کردن : 1 اکتفا کردن، بسنده کردن 2 کفایت کردن 3 به پایان رساندن، تمام کردن 4 باز ماندن، متوقف شدن بسمل :اسم 1 ذبح، قربانی، نحر 2 سربریده، سربریدن، ذبح کردن، 3 بردبار، حلیم بسند : 1 بسنده، بقدر کفایت، کافی، مکفی 2 تمام، کامل 3 سزاوار، شایسته بسندگی : بس، کافی، کفایت، کمال بسنده :اسم 1 اکتفا، بس، 2 بند، کافی، مکفی، وافی، کامل 3 سزاوار، شایسته 4 قناعت، کفایت بسنده‌کار : قانع، راضی، خشنود بسنده‌کاری : 1 اکتفا، قناعت 2 خشنودی، رضایت بسنده کردن : 1 اکتفا کردن، بس کردن، قناعت کردن، کفایت کردن 2 خشنود شدن، راضی گشتن، قانع شدن بسودن : 1 بساویدن، سودن، لمس کردن، مالیدن 2 آزمودن، امتحان کردن، آزمایش کردن بسیار : انبوه، بس، بسی، بغایت، بی‌اندازه، بی‌حد، بیش، بی‌شمار، بی‌مر، بی‌نهایت، جزیل، خیلی، زیاد، سخت، شدید، عدیده، فاحش، فراوان، کثیر، کلان، مشبع، متعدد، معتنابه، سرشار، مفرط، وافر، هنگفت & اندک، قلیل، کم بسیارخوار : اکول، پرخور، پرخوار، شکمو & کم‌خور بسیاری : تکثر، غزارت، فراوانی، کثرت، وفور & کمی بسی :صفت بسیار، خیلی، زیاد، فراوان & کم، اندک بسیج : 1 ابزار، اسباب، سامان، وسایل 2 آمادگی، آماده‌سازی، تدارک، تمهید 3 جنگ‌افزار، سلاح 4 سازوبرگ 5 اراده، عزم، قصد، میل بسیجیدن : آماده ساختن، بسیجی کردن، تدارک دیدن، تمهید کردن، سامان‌دادن، مهیا ساختن 2 آهنگ کردن، اراده کردن، قصد کردن بسیجیده : آماده، حاضر، مهیا، بسته میان بسیط :اسم 1 بسیطه، ساده، عنصر مفرد & مرکب 2 بی‌غش، خالص، ناب 3 فراخ، گسترده، گشاد، گشاده، وسیع 4 طبیعی، غریزی، فطری، 5 پهنه، صحنه، عرصه، فراخنا، گستره 6 احمق، کانا 7 زودباور، خوش‌باور 8 سلیم 9 زمین، ارض، کره زمین بسیم : خرم، خوشحال، خندان، خوشرو، شادمان، گشاده‌رو، مسرور بشارت : خبرخوش، مژدگانی، مژده، نوید & انذار بشارت دادن : خبر خوش‌دادن، مژده دادن بشاش :ابروگشاده، بانشاط، بسام، خرم، خشنود، خندان، خوش‌خو، خوش‌رو، شاد، شادمان، شنگول، گشاده‌رو، نیک‌رو، هیراد & مغموم، درهم، بق‌کرده، گرفته بشاشت : 1 ابتسام، خوش‌رویی 2 خوشی، شادمانی، نشاط 3 گشاده‌رویی، تازه‌رویی 4 خوش‌منشی بشخصه : شخص بش :صفت 1 دیم 2 بسیم، تازه‌رو، خوش‌برخورد 3 خوش 4 خوشمره، لذیذ 5 بست، بند 6 یال، کاکل بشر : آدم، آدمی، آدمی‌زاد، آدمی‌زاده، انسان، مردم، ناس & حیوان بشرح :قید 1 به‌تفصیل، مبسوط، مشبع، مشروح، مفصل، 2 تفصیلا، مفصلاً بشردوست: انسان‌دوست، مردم‌گرا، نوع‌پرور، نوع‌دوست بشردوستانه:انسان‌دوستانه، نوع‌پرورانه، مردم‌گرایانه بشردوستی :قید نوع‌دوستی، نوع‌پروری، مردم‌گرایی، انسان‌دوستی بشره : 1 پوست، جلد 2 غشا 3 چهره، رخ، روی، صورت بشریت : آدمیت، انسانیت، مردمی & حیوانیت بشقاب : ظرف، غذاخوری، دیس‌کوچک بشکاری : بشک : 1 مو، کاکل 2 مجعد، تابدار بشکوه : باشکوه، باهیبت، شکوهمند، فرمند، مجلل & بی‌شکوه بشکه : 1 پیت، چلیک 2 واحداندازه‌گیری نفت 3 بسیار چاق، خیکی بشو : شدنی، ممکن & نشدنی، ناممکن، محال بشیر : بشارت‌دهنده، مبشر، مژده‌رسان & نذیر بصارت : 1 بینایی 2 بینش، بصیرت، دانایی 3 خبرگی، دانایی، زیرکی 4 بینا شدن بصر : 1 چشم، دیده، عین 2 بینایی 3 بینش، دید، آگاهی بصل : پیاز بصیر : آگاه، بینا، خبره، خبیر، دانا، روشن‌بین، مدبر، مطلع & نابینا، ناآگاه بصیرت : آگاهی، بینایی، بینش، دانایی، روشن‌بینی، زیرکی، عاقبت‌بینی، مال‌اندیشی، نهان‌بینی، هوش‌یاری بضاعت : 1 سرمایه، مایه 2 ثروت، دارایی، مال، مکنت، ملک 3 کالا، مال‌التجاره، متاع بطال :صفت 1 بی‌کار، بی‌کاره & کارآ، کاری 2 تن‌آسا، تنبل، تن‌پرور، کاهل & زرنگ، فعال، کوشا 3 یاوه‌گو، مهمل‌گو، دروغ‌گو & حقگو 4 دلاور، دلیر & جبون بطالت : 1 بی‌کارگی، بی‌کاری، تنبلی، تن‌پروری، کاهلی & کارایی، فعالیت 2 اهمال، لاقیدی 3 بیهوده‌سرایی، بیهوده‌گویی، یاوه‌گویی 4 هزل بطر : 1 شادی، شادمانی، سرور 2 سرمستی، نشئه، مستی 3 غرور، تفرعن، تکبر 4 طغیان، عصیان، سرکشی 5 ناسپاسی، کفران بطری : ظرف شیشه‌ای، بطر بطش : 1 سختگیری & آسان‌گیری، تساهل 2 حمله 3 باس 4 سخت گرفتن & آسان گرفتن 5 خشم، قهر 6 دوانیدن، دواندن 7 راندن بطلان : 1 ابطال، رد، نفی، نقض & اثبات، تایید 2 پوچی، هیچ 3 باطل شدن، ضایع شدن، فاسد شدن 4 از کار افتادن بطل : 1 بهادر، دلاور، دلیر، شجاع 2 پهلوان، گرد، یل 3 جنگاور، سلحشور بط : 1 مرغابی 2 شرابدان، صراحی بطن : 1 اندرون، شکم، ناف 2 دل 3 مرکز، وسط 4 جوف 5 رحم، زهدان 6 مضمون، محتوا بطون : 1 بطن‌ها 2 نهان، پوشیدگی، نهفتگی 3 نهان شدن & ظهور 4 شکم‌ها 5 رحم‌ها، زهدان‌ها بطی‌الانتقال :بیق، کندذهن، دیرفهم، کندفهم & سریع‌الانتقال بطی‌ء : 1 آهسته، یواش & تند، سریع 2 درنگ‌کار، دیرجنب، کند 3 کندرو & تندرو، سریع‌السیر بطو : آهستگی، درنگ، کندی & سرعت بعث : 1 حشر، معاد، نشوز 2 رستاخیز، قیامت 3 برانگیختگی 4 برانگیختن 5 فرستادن 6 زنده کردن (مردگان) بعد : 1 بعد بعد : 1 دوری & قرب 2 فاصله، مسافت 3 اندازه، وسعت 4 جنبه، جهت، نظر 5 منظر، دیدگاه بعدی : آتی، آینده & سابق، قبلی بعضبعضی :ضمیر 1 برخی، پاره‌ای، گروهی & همه 2 بعض & کل بعلاوه، به‌علاوه :قید برسی، علاوه‌براین، به‌اضافه، وانگهی بعید : 1 پرت، دور، دورافتاده، متباعد & نزدیک، قریب 2 بیگانه 3 نامحتمل، غیرمحتمل، مستبعد 4 باورنکردنی، دورازذهن، دور از انتظار 5 خلاف، ناروا بعینه : 1 عین بغا :صفت 1 روسپی & نجیب 2 مخنث، هیز 3 بدکار، فاسد بغاز : باب، تنگه، گذرگاه، معبر بغاوت : سرکشی، طغیان، عصیان بغایت : بسیار، بشدت، بی‌اندازه، بی‌نهایت، خیلی بغ : 1 ایزد، خدا 2 بت، صنم، فغ بغتتبغرنج : پیچیده، حاد، دشخوار، دشوار، سخت، شاق، صعب، غامض، مشکل، معضل، معقد، مغلق، وخیم & آسان، ساده، سهل بغستان : بتخانه، بتستان، بتکده، بیت‌الاصنام، فغستان بغض : 1 عقده 2 حقد، کینه، کین & حب، مهر 3 دشمنی، عداوت، عناد، غیظ & نشاط، لبخند 0 بغل : 1 آغوش، بر، پهلو، جفت، کنار 2 جانب، سمت، طرف 3 نزدیک 4 تنگ بغل‌خواب : 1 هم‌بستر 2 شوهر 3 همسر 4 مترس بغل‌خوابی : هم‌آغوشی، هم‌بستری بغلی :صفت 1 بغل‌دستی، پهلویی، کناری 2 آمخته به بغل شدن 3 شیشه‌شراب (کوچک و مستطیلی) 3 نوعی قطع کتاب بغی : 1 ضلال، ضلالت، گم‌راهی 2 بدکاری، تبه‌کاری، فساد 3 تجاوز، تعدی، سرکشی، نافرمانی 4 تجاوز کردن، تعدی کردن 5 ستم کردن، ظلم کردن 6 ظلم، ستم بفرمان : 1 رهوار & بدلجام، سرکس 2 رام، فرمان‌بردار، مطیع & نافرمان حسب‌الامر، بفرموده بفرموده : حسب‌الامر بقا : 1 ابدیت، ادامه، استمرار، پایندگی، جاودانگی، خلود، دوام 2 زندگانی، زیست، 3 زندگی کردن، زیستن 4 پایدار ماندن، جاوید ماندن، مخلد شدن بقاع : 1 امکنه متبرکه، بقعه‌ها، بقع، زیارتگاهها، مزارها، مکان‌های متبرک 2 امکنه، محل‌ها، جاها، مکانها 3 تکیه‌ها، خانقاه‌ها، صوامع، صومعه‌ها بقاعده : 1 درست، طبق‌قاعده & بی‌قاعده 2 مرتب، منظم & نامرتب، نامنظم بقال : خواربار فروش، سقطفروش بقالی : 1 خواربارفروشی، سقطفروشی 2 مغازه، دکان بقایا : 1 باقیمانده، بقیه‌ها، ته‌مانده 2 تفاله، درد، رسوب 3 نخاله 4 آثار، رگه‌ها 5 بازماندگان بقچه : بغچه، جامه‌دان، دستمال بقر : سهر، گاو، گوساله بقعه : 1 زیارتگاه، مدفن، مزار، بقعت، مکان متبرک 2 بنا، خانه، سرا، عمارت 3 جا، جایگاه، مقام، مکان بقولات : بنشن، حبوبات بقیه : 1 بازمانده، باقی‌مانده، باقی، بقایا، بقیت، تتمه 2 ادامه، دنباله 3 مابه‌التفاوت، مانده بکا : 1 اشک ریختن، گریستن، گریه کردن & خندیدن 2 گریه بکارت : 1 دختری، دوشیزگی، عذرت 2 تازگی بکر : 1 باکره، بتول، دختر، دوشیزه، عذرا & بیوه 2 دست‌نخورده 3 بدیع، تازه، طرفه، نو بکش :قید باجدیت، سخت بکش‌بکش : 1 قتل، آدم‌کشی 2 نسل‌کشی، کشتار بکش : جاکش، قواد بکش‌واکش :جدال، درگیری، کشمکش بک : 1 غوک، قورباغه، وزغ 2 گریزگاه 3 بیشه، جنگل، درخت‌زار بکمال : 1 کامل 2 کاملا & ناقص بکم :اسم 1 الکن، گنگ، گنگی 2 الکن شدن، گنگ شدن & گویا بکن : سوء‌استفاده‌چی، تلکه‌کن، کلاش بکوب : 1 بدون توقف، یک‌راست 2 سریع، باسرعت زیاد 3 بلادرنگ بگاه :e 1 بامداد، پگاه، صبحگاهان & شامگاه 2 بموقع، بهنگام & بی‌موقع، نابهنگام بگو : پرحرف، پرسخن، وراج & کم‌حرف بگومگو : بحث، جدل، جروبحث، دعوا، گفتگو، مباحثه، مجادله، مرافعه، مشاجره، نزاع لفظی & صلح‌وصفا بگووبخند :صفت 1 شوخی، مزاح 2 شاد، شوخ، خنده‌رو، شوخ‌طبع بگیروببند : 1 حکومت نظامی 2 توقیف، حبس 3 قیدوبند، بگیروببند 4 بازداشت دسته‌جمعی، دستگیری‌بی‌حساب‌وکتاب بلا :صفت 1 آزار، آسیب، آشوب، آفت، بلیه، رزیه، رنج، سختی، فاجعه، فتنه، گزند، محنت، مشقت، مصیبت 2 آزمایش، آزمون، امتحان 4 زرنگ، ناقلا & پخمه 5 حیله‌گر، محیل & ساده‌لوح بلااثر :قید بی‌اثر، ناموثر، بی‌تاثیر بلااجر :قید بی‌مزد، بی‌پاداش بلااختیار :صفت 1 بی‌اختیار، بی‌اراده 2 غیرارادی & اختیاری بلااراده :صفت بی‌اختیار، بی‌اراده & ارادی، تعمد بلاانقطاع :صفت پیاپی، پی‌درپی، بلاوقفه، بی‌وقفه، پیوسته، لاینقطع، مدام، مستمر بلا : بدون، بی & با بلاتردید :صفت 1 بی‌تردید، بی‌گمان، بی‌شک 2 قطع بلاتکلیف :s پادرهوا، معلق، معوق، نامشخص، نامعلوم & مشخص، معلوم بلاجواب : بی‌پاسخ، بی‌جواب بلاجهت :صفت قید 1 بی‌دلیل، بی‌سبب، بی‌خود، بی‌علت 2 غیرقانونی بلاخیز : مصیبت‌بار، فتنه‌خیز بلاد : بلدان، بلدها، دیارها، شهرها، مداین، مدینه‌ها، ولایات، ولایت‌ها، قراء، سرزمین‌ها بلادرنگ :صفت آنی، بلافاصله، به‌تعجیل، به‌سرعت، بی‌درنگ، سریعاً، فوراً، فوری بلاده :صفت 1 بدکار، روسپی، فاحشه 2 فاسق، نابکار، بدکار 3 هرزه‌گو 4 مفتن، مفسد 4 تبهکار بلاشبهه :صفت بلاشک، تحقیقاً، حتماً، محققاً، یقین بلاعوض :صفت بی‌مزد، رایگان، مجانی، مفتی & غیررایگان بلاغ : 1 پیام‌رسانی 2 بلوغ، رشد بلاغت : 1 چیره‌زبانی، رسایی، زبان‌آوری، سخنوری، شیواسخنی، شیوایی، فصاحت 2 بلوغ، رشد بلافاصله :صفت آنی، بی‌درنگ، دردم، علی‌الفور، فوراً، همان‌دم، فوری، بی‌وقفه بلافایده :صفت بی‌فایده، بی‌ثمر، مهمل بلاکش : رنجبر، زجردیده، زجرکشیده، سختی‌کش، متحمل، محنت‌کش بلاگردان :صفت 1 صدقه، قربانی 2 برخی 3 بلاچین بلال :اسم 1 ذرت 2 برشته، بریان بلامانع :قید 1 بی‌مانع، بدون اشکال 2 بلاقید، آزاد بلامعارض :قید بلامنازع، بی‌بدیل، بی‌معارض، بی‌رقیب، یکه‌تاز بلاواسطه :صفت بی‌واسطه، راساً، مستقیماً & باواسطه، مع‌الواسطه بلاوقفه :صفت پیاپی، پی‌درپی، پیوسته، علی‌الدوام، لاینقطع، مدام، مداوم، مستمر، مستمراً، وقفه‌ناپذیر & ناپیوسته، نامستمر، وقفه‌پذیر بلاهت : ابلهی، حماقت، حمق، سبک‌مغزی، سفاهت، کم‌خردی، نادانی & حکمت، دانایی بلایا : مصایب، بلاها، مصیبت‌ها، رنج‌ها، گرفتاری‌ها بلبشو:صفت خرتوخر، هرج‌ومرج، بی‌نظمی، ناامنی، آشوب بلبل‌زبانی : 1 شیرین‌گفتاری، خوش‌سخنی 2 وراجی، پرحرفی، پرگویی بلبل : 1 عندلیب، هزار، هزارآوا، هزاردستان، شب‌خوان، شباهنگ & زاغ، زغن 2 روان 3 پرحرف بل :قید 1 بلکه، شاید & حتم بلدان : بلد بودن : آشنا بودن، واردبودن، مهارت داشتن بلد :صفت 1 دلیل راه، دلیل، راهبر، راهنما، هادی 2 آشنا، مطلع، وارد، واقف 3 دیار، شهر، مدینه، ولایت 4 منطقه، ناحیه بلدرچین :بدبده، کرک بلدیه : شهرداری بلع : 1 بلعیدن، فروبردن، قورت‌دادن 2 قورت بلعم : 1 بسیارخوار، پرخوار، پرخور 2 تندخوار، تندخور بلعیدن : بلع کردن، خوردن، قورت دادن، لقمه فرو بردن & استفراغ کردن، قی کردن بلغم :اسم 1 بی‌خیال، بی‌قید، تن‌پرور، تن‌آسا & زرنگ، فعال، پویا 2 چاق، چاقالو، فربه & لاغر، نزار 3 خلط سینه بلفضول : 1 بسیار فضول، چون‌وچرا کن، چون‌وچراگر 2 بیهوده‌گو، یاوه‌گو، هرزه‌درا بلکه :حرف 1 ایضاً، بساکه، بل، شاید، ولی 2 لاکن، بیک، لیکن، ولیک 3 لابل 4 علاوه بر این، به‌علاوه 5 بالعکس، برخلاف بلم : جهاز، زورق، قایق، کرجی بلم‌ران : قایقران، کرجی‌بان بلندآوازه : 1 بنام، سرشناس، شهیر، مشتهر، مشهور، معروف، نام‌آور، نامدار، نامور، نامی & گمنام بلندا : ارتفاع، بلندی & 1 پهنا 2 ژرفا بلنداختر : اقبالمند، بخت‌یار، بلنداقبال، خوش‌اقبال، خوش‌بخت، سعید، نیک‌اختر، خوش‌بخت، نیک‌بخت & بدبخت، بداقبال بلندبالا : بالابلند، بلندقامت، بلندقد، رشید، سروقامت، قدبلند بلندپایه : بلندمرتبه، عالی‌مقام، والامقام & دون‌پایه بلندپرواز : 1 اوج‌گیر، بلندگرا، بلندی‌گرا 2 اوج‌طلب، عظمت‌جو، افزون‌خواه، افزون‌طلب، بیشی‌طلب 3 عظوت‌طلب، جاه‌طلب 4 نام‌جو بلندپروازی : اوج‌طلبی، افزون‌خواهی، افزون‌طلبی، بیشی طلبی، جاه‌طلبی، عظمت‌طلبی، عظمت‌جویی بلند : 1 دراز، طولانی، طویل & کوتاه، قصیر 2 رفیع، شاهق، مرتفع & کوتاه 3 شامخ، عالی، متعالی، منیع، والا & پست 4 بم & زیر 5 افراخته، افراشته، کشیده 6 رسا & نارسا بلندرتبه : ارجمند، بزرگوار، بلندقدر، مفخم، بلندمرتبه، بلندپایه بلند شدن : 1 ایستادن & نشستن 2 برخاستن، پا شدن & نشستن، فرود آمدن 2 دراز شدن، قد کشیدن 3 رشد کردن 4 برپا شدن 5 متصاعد شدن 6 اوج‌گرفتن، صعود کردن 7 برافراختن، برافراشتن 8 بیدار شدن 9 طولانی شدن بلندقامت : بالابلند، بلندبالا، دراز، رشید، سروقد، سروقامت، قدبلند & کوتاه‌قد، کوتاه‌قامت بلند کردن: 1 بالا بردن، بر داشتن 2 دزدیدن، ر بودن، کش رفتن 3 بیدار کردن 4 کسی را برای مباشرت بردن 5 شدت‌دادن، رساتر کردن 6 ایجاد کردن، برپا کردن 7 برکنار کردن، خلع کردن، عزل کردن، معزول کردن 8 رشد دادن، طویل کردن بلندمرتبه : ارجمند، سرافراز، عالی‌رتبه، والامقام بلندمقام :صاحب‌منصب، عالی‌رتبه، عالی‌مقام، والا بلندنظر : منیع‌الطبع، بلندهمت، جواد، دست‌ودل‌باز & تنگ‌نظر، کوتاه‌همت، خسیس بلندنظری : جود، سعه‌صدر، مناعت & تنگ‌نظری بلندهمت : بلندنظر، والاهمت، بلندطبع بلندهمتی : بلندنظری، علوطبع، حمیت، سعه‌صدر بلندی : 1 ارتفاع، اوج، علو 2 رفعت 3 سربالایی، فراز 4 قدر & پستی، حضیض، سفل، کوتاهی 5 رسایی، شدت 6 طول، درازی 7 ارزش، اعتبار 8 طولانی بودن بلوا : 1 آشوب، ازدحام، اغتشاش، غوغا، ناامنی، فتنه، هرج‌ومرج، هنگامه 2 سختی، مشقت 3 گرفتاری 4 آزمایش، آزمودن & آرامش، امنیت بلواچی : آشوب‌طلب، آشوبگر، بلواطلب، بلوایی، طغیانگر، ماجراجو، هرج‌ومرج‌طلب، یاغی & آرامش‌طلب بلوار :چهارباغ، خیابان عریض، خیابان وسیع بلور : آبگینه، زجاج، شیشه، شیشه‌شفاف، منشور، کریستال بلورین : 1 بلوری، بلورینه، شیشه‌ای 2 از جنس بلور 3 بلوره، کریستال 4 متبلور & سفالین بلوغ : تکلیف، رسایی، رشد، کمال بلوف : 1 توپ و تشر، گفتارتهدیدآمیز 2 چاخان، لاف، گزافه، ادعای‌بی‌اساس بلوک‌بندی : 1 قطعه‌بندی 2 دسته‌بندی بلوک : 1 قسمت، منطقه، ناحیه 2 قطعه 3 دهستان 4 جماعت، دسته، گروه 5 قطعات سنگ یا سیمان، تابوک 6 ردیف‌ساختمانهای موازی بله : آره، آری، بلی، نعم، ها & خیر، نه بله : ابله، ساده‌دل، کانا، کم‌خرد، کم‌هوش، کودن، نادان & عاقل بلهوس : 1 هوس‌باز، بوالهوس 2 شهوت‌پرست، هوس‌ران، هوی‌پرست بلی : آره، آری، بله، نعم، ها & نه بلیت : بلیط، پته بلید : بی‌وقوف، کندذهن، کودن & زکی بلیط : پته، بلیت بلیغ : 1 رسا، شیوا 2 زبان‌آور، سخن‌آرا، چیره‌زبان، فصیح & الکن، نارسا بلیه : بلایا، سختی، گرفتاری، مصائب بمباردمان : بمباران، بمب‌افکنی بمب : مواد منفجره بم : 1 صدای‌خشن، صدای‌کلفت & زیر 2 صوت کم‌فرکانس & زیر بمورد : بجا، بموقع، مناسب، وارد & بی‌مورد بموقع : بجا، بوقت، بهنگام، مناسب & بیگاه بنابراین : 1 ازاین‌رو، بدین‌سبب، بدین‌لحاظ، به این دلیل، براین‌اساس، به‌این‌مناسبت 2 پس، علی‌هذا، لذا 3 بدان‌سبب، بدان‌جهت بنا : 1 بناگر، بنیادگر، پاخیره‌زن، لادگر، گل‌کار، 2 معمار، والادگر 3 سازنده بنات : دختران & ابنا بناچار : قهر بنادر : بندرها، لنگرگاهها، شهرهای ساحلی بنا : 1 ساختمان، عمارت 2 ساخت، ساختن 3 اساس، بنیان، شالوده، بنیاد 4 قرار بن : 1 اصل، بیخ، پی 2 ریشه، ستاک 3 انتها، ته، قعر & نوک 4 اساس، بنیان، بنیاد، پایه 5 کوپن 6 قاعده اشکال‌هندسی بناگاه : بغتت بناگوش : 1 شقیقه، صدغ، نرمه‌گوش 2 نیم‌رخ بنام : بلندآوازه، سرشناس، شهیر، مشهور، معروف، نام‌آور، نامدار، نامور، نامی & گمنام بنا نهادن: 1 ساختن، ساختمان کردن، عمارت کردن & ویران کردن، خراب کردن 2 بنیاد گذاشتن، بنیان نهادن 3 تاسیس کردن 4 اساس قرار دادن، بنا قراردادن 5 قرار گذاشتن بن‌بست : بی‌دررو، تنگنا & بن‌باز، دررو بنت : دخت، دختر، صبیه & ابن بنجل : به‌دردنخور، بی‌ارزش، بی‌مصرف، ته‌مانده بساط، متاع وازده، کالای‌پست، نامرغوب & لوکس بنجه : 1 بنجاق، قباله، سند 2 پیشانه، ناصیه بنچاق : سند، قباله بند آمدن: 1 راه‌بندان‌شدن 2 بسته شدن، سد شدن، مسدود شدن & باز شدن 3 باز ایستادن، قطع شدن، متوقف‌شدن، موقوف شدن 4 از کار افتادن، از حرکت‌بازماندن، بی‌حرکت شدن بندباز : آکروبات، رسن‌باز بندبازی : آکروباسی، رسن‌بازی بند : 1 حبل، رسن، رشته، ریسمان، طناب، نخ 2 ترک، زین 3 بست، عقد، قید، گره، گیر 4 پیوند، لولا، مفصلگاه، مفصل 5 استخوان انگشت 6 اتصالگاه، پیوندگاه، گره‌گاه 7 تله، دام 8 رهن، گرو 9 گرفتاری، مخمصه 01 آز، طمع 11 یک زوج‌گاو 21 حیله بندر : 1 دریاکنار، دریابار، شهرساحلی 2 ساحل 3 بارانداز، بندرگاه، لنگرگاه بندرگاه : اسکله، بارانداز، بندرگاه، لنگرگاه بندش : انسداد، سد بندشی : انسدادی & رهشی بندقدار : بندقچی، بندقی، تفنگچی، تفنگدار، سلاحدار، مسلح بندگی : 1 پرستش، عبودیت 2 خدمت، خدمتکاری، خدمتگزاری، غلامی، نوکری 3 اسارت، بردگی 4 اطاعت، انقیاد & 1 ربوبیت 2 آقایی 3 آزادی، حریت بندگی کردن : 1 پرستش کردن، عبادت کردن 2 اطاعت کردن، انقیاد ورزیدن 3 خدمت کردن، خدمتگزاری کردن & خیانت کردن 3 نوکری کردن & آقایی کردن 4 نوکر بودن & ارباب بودن بندمویه : حبسیه بندوبست : 1 تبانی، ساخت‌و پاخت، زدوبند، زمینه‌سازی 2 توطئه، توطئه‌چینی، دسیسه بنده‌پرور : بنده‌نواز، زیردست‌نواز بنده :اسم 1 عبد، عبید، مربوب، مملوک & آزاد، آزاده، حر 2 آفریده، مخلوق 2 چاکر، خادم، خدمتکار، خدمتگزار، غلام، گماشته، مستخدم، نوکر 4 اسیر، برده، زرخرید & آزاد، آزاده، حر 5 مقهور 6 مطیع، حلقه‌درگوش، فرمان‌بردار 7 این‌جانب، من بنده‌نواز بنده‌نوازی : ذره‌نوازی، چاکرنوازی، زیردست‌نوازی، بنده‌پروری بندی : 1 اسیر، بازداشت، دربند، زندانی، محبوس & آزاد 2 دربند بندیخانه : دوستاق‌خانه، زندان، سیاهچال، محبس بنزین : تقطیرشده نفت، سوخت & گازوئیل بنشن : خواربار، حبوبات بنصر : انگشت چهارم، چلک، کلیک بنفسه : 1 فی‌ذاته، بالذاته، ذات بنفش : بنفشه‌گون، کبود، کبودرنگ بنک : 1 جا، محل، مکان 2 بنگاه 3 اثر، رد، نقش 4 پی، ردپا، نقش‌پا بنکدار : عمده‌فروش & خرده‌فروش بنگاه : 1 آژانس، سازمان، موسسه 2 جا، ماوا، مرکز، مقام 3 منزل، خانه، کاشانه 4 دکان بنگ :صفت 1 چرس، حشیش، شاهدانه 2 گیج بنلاد : 1 اساس، بنیاد، پایه، پی 2 طبقه، قشر، لایه 3 بنا 4 دیوار 5 پشتیبان، حامی بنوت : 1 پسری 2 پسرخواندگی 3 فرزند بودن & ابوت بنه : 1 اثاث، اثاثیه، 2 بار، توشه، زادراه، 3 مایملک، مال، دارایی، 4 اصل، بیخ، ریشه 5 جا، یرد، منزلگاه، مکان 6 خانه، آشیانه، منزل 7 وسایل، تدارکات، آذوقه 8 موخره سپاه، موخره‌الجیش بنه بستن : 1 کوچ کردن، کوچیدن 2 حرکت کردن، سفر کردن بنی‌آدم : 1 آدمها، انسانها 2 انسان، بشر بنیاد : 1 بن، بیخ، پایه، ته 2 اصل، ریشه 3 بنلاد، بنیان، پی، شالده، شالوده 4 اساس، قاعده، مبنا 5 سازمان، موسسه بنیاد کردن : 1 بنیان‌نهادن، تاسیس کردن، بنا نهادن، بن افکندن 2 آغازیدن، شروع کردن بنیادگرا : اصول‌گرا بنیادگرایی : اصول‌گرایی بنیادین : اساسی، اصلی، بنیادی، رادیکال، ریشه‌ای & سطحی بنیان : 1 اساس، بن، مناط 2 بنیاد، پایه، پی، شالوده، مبنا 3 تاسیس بنیان کردن: 1 بنا کردن، بنیان نهادن، تاسیس کردن، ساختمان کردن، ساختن & ویران کردن 2 آغاز کردن، آغازیدن، شروع کردن بنیان‌کن : 1 تخریب‌گر، ریشه‌کن، ویرانگر، مخرب، ویران‌ساز & آبادگر 2 بنیادسوز & بنیان‌گذار بنیان‌گذار :اسم بانی، پایه‌گذار، موسس & بنیان‌کن بنیه : 1 توان، قدرت، قوت، نیرو 2 استطاعت، توانایی 3 آفرینش، فطرت، نهاد 4 ساخت بوآ : مار عظیم‌الجثه بی‌زهر بواب : حاجب، دربان، سرایدار، نگهبان بوادی : بادیه‌ها، بیابان‌ها، صحاری، صحراها & مداین بوار :اسم 1 فرسوده، کهنه، مندرس & نو 2 کساد، کسادی 3 فنا، نیستی، هلاک & بقا 4 خرابی، ویرانی & آبادی 5 بایر، لم یزرع، نامزروع & پررونق بوارق : بارقه‌ها، درخش‌ها بواطن : باطن‌ها، درون‌ها، نهان‌ها & ظواهر بواعث : انگیزه‌ها، باعث‌ها، سبب‌ها بوالهوس :صفت شهوت‌پرست، هوی‌پرست، هوسباز، هوسران بوالهوسی : چلچلی، شهوت‌پرستی، هواپرستی، هوس‌رانی بو بردن : 1 استنباط کردن، اطلاع حاصل کردن، پی بردن، خبردار شدن، حس کردن، در یافتن، فهمیدن، متوجه شدن، مطلع‌شدن، ملتفت شدن 2 احساس کردن 3 استشمام کردن 4 بو خوردن بوبین : 1 قرقره، 2 کوئل، سیم‌پیچی، پیچک، ماسوره بوت : پوتین، چکمه، نیم‌چکمه بوته : 1 بته، رستنی 2 نقش‌گل‌وبته 3 آماج، نشانه، هدف 4 بوتقه، ظرف‌گدازنده طلاونقره بوته‌زار : بیشه‌زار، مرغزار، مرتع، علفزار بوتیک : دکان، لوکس‌فروشی، مغازه بوتیمار : غم، خورک بوجاری : پاک کردن (غلات)، غربال کردن (غلات و حبوبات) بو دادن : 1 برشته کردن 2 بویناک کردن 3 بوی بد پراکندن، بویناک بودن، بوی گند دادن، عفن بودن، گندیده بودن، متعفن‌بودن بودار :صفت 1 بویناک & بی‌بو 2 سخن دوپهلو، سخن کنایه‌آمیز، مطلب‌کنایه‌دار 3 خطرزا، خطرآفرین 4 معنادار بودباش : 1 خانه، منزل، مسکن، اقامتگاه، سکونتگاه 2 اقامت، سکونت بودجه : اعتبار، پول، سرمایه، وجه بود : حیات، وجود، هستی & عدم، نیستی بودن : 1 وجود داشتن، هستن & عدم، نبودن 2 حاضر بودن & غایب بودن 3 درحیات بودن، زنده بودن & مردن 4 زندگی کردن، زیستن 5 اقامت داشتن، سکونت داشتن 6 وجود، هستی & عدم 7 فرا رسیدن 8 شدن بوران : توفان، کولاک بو : 1 رایحه، ریح، شمه، شمیم، عطر، نفحه، نکهت 2 امید، آرزو 3 بادا، باشد بورژوا :صفت 1 شهرنشین، شهری 2 سرمایه‌دار، متمول، مرفه & بی‌چیز، ندار بورس‌بازی : دلال‌بازی، دلالی بور :صفت 1 سرخ، قرمزرنگ 2 برزخ 3 دماغ‌سوخته 4 خجل، شرمنده، خجلت‌زده بورس : 1 مرکز معاملات اوراق‌بهادار و سهام 2 تحصیل به هزینه دولت یاموسسات 3 شهریه، هزینه تحصیل بور شدن : 1 خجل شدن، شرمنده شدن، خیط شدن & بور کردن 2 دل‌خور شدن، ناراحت شدن بوروکرات :صفت 1 دیوان‌سالار 2 اداری، پشت میزنشین، دیوانی بوروکراسی : 1 دیوان‌سالاری، قرطاس‌بازی، کاغذبازی 2 پشت میزنشینی، دیوانی‌گری بوریاباف : حصیرباف & قالی‌باف بوریا : حصیر & قالی بوزینه : بهنانه، عنتر، میمون، نسناس & شامپانزه، گوریل بوس : بوسه، قبله، ماچ & گاز بوستان : 1 بستان 2 پارک 3 باغ، حدیقه، روضه، گلستان & کویر بوسه : بوس، قبله، ماچ & گاز بوسه دادن : بوسه زدن، بوسیدن، ماچ کردن 1 & بوسه گرفتن 2 گازگرفتن بوسیدن : بوس کردن، بوسه‌زدن، بوسه کردن، تقبیل، ماچ کردن، معانقه بوطیقا : فن شعر، صنعت شعر بوف : بوم، جغد، کنگر، کوف، کوکنک بوق : شیپور، صور، کرنا، نای، نفیر بوقلمون : 1 پیل مرغ، خروس هندی 2 رنگارنگ، متلون 3 متلون‌الرای 4 دیبای رومی 5 حربا بو کردن : 1 استشمام کردن، بو کشیدن، بوییدن 2 بدبو شدن، متعفن شدن 3 له شدن، فاسد شدن بوکس‌باز : بوکسور، مشت‌باز، مشت‌زن بوکس : 1 مشت‌بازی، مشت‌زنی 2 پنجه، مشت بوگان : رحم، زهدان بو گرفتن : بدبو شدن، بوی‌بد دادن، بویناک شدن، گندیدن، گندیده شدن، متعفن شدن بول : ادرار، پیشاب، شاش، گمیز، نجاست & غایط بوم : 1 بوف، جغد، کنگر، کوف 2 زمین، سرزمین، قلمرو، ناحیه 3 زمینه، متن 4 تابلو 5 جا، ماوا، مقام، مکان 6 سرشت، طبیعت، طینت، فطرت، نهاد بوم‌زاد، بومزاد :صفت بومی، محلی، ولایتی & غیربومی بوم‌شناس :صفات اکولوژیست بوم‌شناسی : اکولوژی، محیطزیست بوم‌وبر : اقلیم، سرزمین، مرزوبوم، ناحیه بومهن : بومهین، پس‌لرزه، زمین‌لرزه بومی : 1 اهل، بومزاد، 2 محلی، ولایتی 3 متوطن & غیر بومی بوی : آرزو، امل بویا : خوشبو، دماغ‌پرور، شامه‌نواز، عطرآگین، معطر & بدبو، متعفن بویایی : شامه، مشام & چشایی، ذائقه بوی‌خوش : رایحه، شمیم، عطر بویدان : طبله بوی‌سوز :صفت 1 آتشدان، بخوردان، عودسوز، مجمر 2 افسونگر، پریسای بویش : 1 استشمام 2 بوییدن & چشش، چشیدن بویناک : 1 بدبو، متعفن 2 بودار & بی‌بو بویه : 1 آرزو، وایه، آرزومندی، امل، امید 2 گوی شناور بها : 1 ارزش، ثمن، قیمت، ارز، ارج، مظنه، نرخ 2 ارج، قدر، قرب، منزلت 3 تاوان 4 جلا، درخشندگی، درخشش، رونق 5 شکوه، فر 6 جلال، عظمت 7 جمال، زیبایی & زشتی 8 حسن، نیکویی & قبح، زشتی بهابازار: بورس بهابرگ : بن بهادار : ارزشمند، پرقیمت، ثمین، گرانقیمت، گرانبها & کم‌بها بهادرانه :قید جسورانه، دلاورانه، دلیرانه، شجاعانه، متهورانه بهادر : جسور، دلاور، دلیر، شجاع، شیردل، صارم، صفدر & جبون بهار : 1 آبسال، آبسالان، بهاران، ربیع، نوبهار & پاییز 2 شکوفه 3 بت‌خانه، بتکده بهاران : بهار هنگام، فصل بهار & خزان، برگ‌ریزان بهارستان : 1 شکوفه‌زار، نارنج‌زار 2 بتخانه، بتستان، بتکده، فغستان 3 آتشکده بهار کردن: شکوفه دادن، غنچه کردن & خزان رفتن بهاره : بهاری، ربیعی & پاییزه به‌اندام : بقاعده، خوب، متناسب، منظم بهانه : 1 اعتذار، ایراد، تمسک، دستاویز، عذر، گزک، مستمسک 2 مناسبت بهانه‌تراش :اسم ایرادگیر، ایرادی، بهانه‌جو، بهانه‌طلب، بهانه‌گیر، رخصه‌جو بهانه‌تراشی : 1 بهانه‌جویی، بهانه‌سازی، بهانه‌گیری، دستاویزسازی، عذرتراشی 2 ایرادگیری، اعتراض بی‌جا 3 اسباب‌تراشی بهانه‌جو :صفت ایرادگیر، بهانه‌تراش، بهانه‌طلب، بهانه‌گیر، رخصه‌جو بهانه‌جویی : بهانه‌گیری، ایراد، بهانه‌تراشی، عذرتراشی بهانه کردن : دستاویز کردن، دستاویز قرار دادن، مستمسک قرار دادن بهایم : بهیمه‌ها، جانواران، چهارپایان، حیوانات، ستوران & آدمیان بهایی :صفت 1 فروشی، فروختنی & رایگان، مجانی 2 پیرو بهاء 3 نوعی پارچه بهبود بخشیدن : 1 به کردن، بهینه ساختن 2 شفا دادن، معالجه کردن بهبودپذیر : به‌شدنی، التیام‌پذیر، درمان‌پذیر، شفاپذیر، قابل درمان، معالجه‌پذیر & بهبودناپذیر بهبود : 1 تندرستی، سلامت، صحت، عافیت 2 التیام 3 پیشرفت، ترقی، توسعه، رفاه & وخامت بهبودی : 1 شفا، مداوا، معالجه & وخامت 2 خوبی، نکویی به‌به : آفرین، احسنت، زه، زهازه به : 1 به سمت، به سوی، به طرف، به مقصد 2 برای، به قصد، به منظور 3 با، بوسیله 4 سوگند به، قسم به به پا خاستن: 1 ایستادن، برخاستن، بلند شدن & نشستن 2 شورش کردن، شوریدن، طغیان کردن، عصیان ورزیدن & تسلیم‌بودن 3 انقلاب کردن، قیام کردن، نهضت کردن & تسلیم شدن بهت‌آمیز :قید 1 بهت‌آلود 2 متعجبانه بهت‌آور :شگفت‌آور، مبهوت‌کتتده، بهت‌زا، حیرت‌آور، تعجب‌آور بهتان : 1 افترا، ترفند، تهمت، دروغ، فریه، کذب 2 افترا زدن، افترا بستن، تهمت بستن، تهمت زدن، دروغ بستن، دروغ زدن بهت : 1 تحیر، تعجب، حیرت، خیرگی، خیره، شگفتی، گیجی 2 مات‌زده 3 حیرت کردن، خیره شدن، شگفت زده شدن، متحیر ماندن به‌تدریج : آهسته، آهسته‌آهسته، رفته‌رفته، کم‌کم، نرم‌نرمک & یکباره، یکهو بهت‌زدگی : حیرت، تحیر، شگفت‌زدگی بهت‌زده : حیران، حیرت‌زده، گیج، مات، مبهوت، متحیر، هاج‌وواج به‌تعجیل : به‌سرعت، تعجیلاً، سریعاً & به‌تانی به‌جا آوردن : 1 انجام‌دادن، ادا کردن 2 باز شناختن، شناختن به‌جان آمدن : 1 بستوه‌آمدن، به تنگ آمدن، بیزار شدن 2 خسته شدن بهجت : ابتهاج، خوشی، سرور، شادمانی، نشاط، شادی، مسرت & اندوه، غم بهجت‌اثر : شادی‌بخش، نشاطانگیز، شادی‌برانگیز بهجت‌افزا : سرورانگیز، شادی‌آفرین، نشاطافزا & غم‌افزا به‌جز : به‌غیر، جز، سوا، غیراز، مگر به‌خصوص : بالاخص، به‌ویژه، علی‌الخصوص، مخصوص به : 1 خوب، نیکو، نیک 2 بهی، سفرجل & بد بهداری : بیمارستان، دارالشفاء، درمانگاه بهداشت : حفظالصحه، سلامت، صحت بهداشتی : سالم، صحی به‌دردنخور :صفت 1 آشغال، بنجل 2 ولنگار & به‌دردخور، به‌دردبخور، مفید به‌درستی : حقیقتاً، درواقع، فی‌الواقع، واقعاً، یقیناً بهدین : خوش‌کیش، نیک‌آیین & بدآیین به‌راستی : 1 حقیقت بهرام : مریخ بهر :حرف 1 بخش، بهره، حصه، حظ، سهم، قسمت، نصیب 2 برای، به‌جهت، به‌خاطر، به‌منظور 3 پاره، جزء بهروز : خوشبخت، سعادتمند، نیکبخت، نیک‌روز & سیه‌روز بهروزی : خوشبختی، سعادت، نیکبختی & سیه‌بختی، بدبختی بهره : 1 برخه، بهر، حصه، سهم، قسمت، نصیب 2 بخش 3 سود، صرفه، فایده، نتیجه 4 ربح، سود، مزد، منفعت، نفع 5 حظ 6 حاصل، محصول 7 حاصل‌قسمت 8 حق‌مالک بهره‌برداری : 1 استحصال، استخراج 2 استفاده، سود بهره بردن : 1 سودبردن، فایده کردن، نفع‌بردن، سود کردن & ضرر کردن، زیان بردن 2 سهم بردن، سهیم بودن 3 طرف، بربستن بهره‌خوار : رباخور، سودخوار، نزول‌خور & نزول‌ده بهره‌دار :اسم 1 سوددار، سودمند، مفید، نافع 2 انباز، حصه‌دار، سهیم، شریک & بی‌بهره بهره‌کشی : استثمار، بهره‌جویی، بهره‌گیری بهره‌گیر : 1 متمنع، مستفیض 2 بهره‌مند، بهره‌ور & بی‌بهره، محروم بهره‌مند : برخوردار، بهره‌ور، رستی‌خوار، کامیاب، متمتع، محتظی، محظوظ، مستفید، مستفیض، منتفع & بی‌بهره، محروم بهره‌مندی : 1 انتفاع، بهره‌وری، تمتع، کامیابی & بی‌بهرگی 2 بهره‌برداری بهره‌ور : برخوردار، کامیاب، متمتع، محظوظ، مستفید، منتفع & محروم بهره‌وری : استفاده، انتفاع، بهره‌جویی، تمتع & محرومیت به‌زودی : 1 عن‌قریب، قریب به‌زور : 1 اجبار به‌سبب : به‌انگیزه، به‌جهت، به‌دلیل، به‌علت، به‌واسطه بهشت : ارم، پردیس، جنان، جنت، خلد، دارالسلام، رضوان، فردوس، مینو، نعیم & دوزخ بهشتی :صفت 1 مربوط به‌بهشت 2 اهل بهشت، جنت‌مکان، خلدآشیان & دوزخی، دوزخ‌نشین 3 دل‌پذیر، خوشایند به‌کرات : بارها، به‌دفعات، کراراً، مداوم، مکرراً بهمان : بیسار، بیستار، فلان بهمن : 1 برف، کولاک 2 جدی بهوش : 1 آگاه، باهوش، هوشیار & بی‌هوش، ناهشیار 2 متوجه، ملتفت، مواظب به‌ویژه : بخصوص، خصوصاً، علی‌الخصوص، مخصوصاً به‌هرجهت :به‌هرحال، درهرحال، درهرصورت به‌هم‌ریخته : 1 آشفته، پریشان 2 بی‌نظم به‌هم زدن : 1 آشفته کردن، پریشان کردن، نامرتب کردن & مرتب کردن 2 مختل کردن 3 زیرورو کردن، مخلوط کردن 4 باطل شدن، لغو شدن 4 خراب شدن، مختل شدن 5 بی‌سامان شدن، بی‌نظم شدن، نامنظم شدن 6 از بین رفتن، نابود شدن به‌هیچ‌وجه : ابداً، اصلاً، هرگز، هیچ بهیار : پرستار & بیمار، مریض بهی : 1 زیبا، جمیل، قشنگ 2 خوب، نیک، نیکو بهیمه : جانور، چهارپا، حیوان، ستور & آدم، انسان بهیمی : جانوری، حیوانی & انسانی بهین :صفت 1 بهترین، بهینه، خوب، نیکو 2 گزیده، منتخب 3 بهترین، نیکوترین 4 حلاج، نداف بهی : 1 نیکی، خوبی 2 نیک‌بختی، کامروایی، سعادت & شقاوت، شوربختی، بدبختی 3 صحت، سلامت، تندرستی 4 بهبود، شفا، عافیت 5 بهروزی، خیر 6 آبی بهیه : 1 تابان، روشن 2 فاخر، شکوهمند بهی یافتن: بهبود یافتن، شفایافتن، تندرست شدن، به شدن، به گشتن بی‌آب: 1 خشک، فاقد آب & آبدار، پرآب 2 بی‌طراوت & باطراوت 3 بی‌آبرو، بی‌اعتبار بی‌آبرو : بدنام، بی‌غیرت، بی‌ناموس، رسوا، فرومایه، مفتضح & آبرومند، آبرودار بی‌آبرو کردن : بدنام کردن، رسوا کردن، مفتضح ساختن، بی‌اعتبار ساختن بی‌آبرویی : افتضاح، بدنامی، رسوایی، عار، فضاحت، فضیحت & آبروداری، آبرومندی بی‌آبرویی کردن :قشقرق راه انداختن، جنجال و هیاهو کردن بی‌آبی : 1 بی‌بارانی، خشکسالی & ترسالی 2 خشکی 3 بی‌آبرویی 4 بی‌طراوتی، پژمردگی & تره بی‌آرام : بی‌قرار، پریشان، ضجر، مشوش، مضطرب، ناآرام، ناشکیب، ناشکیبا، واله & آرام بی‌آزار : 1 بی‌خطر 2 بی‌آسیب، بی‌اذیت 3 آرام بی‌آزرم : بی‌حیا، بی‌شرم، پررو، جری، جسور، چشم‌دریده، شوخ، گستاخ & باحیا، آزرمگین، آزرمناک بی‌آزرمی : بی‌حیایی، بی‌شرمی، گستاخی & حجب، حیا بی‌آغاز : ازلی، سرمدی، قدیم & ابدی بی‌آلایش : بی‌پیرایه، بی‌ریا، پاک، ساده، سره، صاف، صفی، صمیم، مبرا بی‌آمیغ : جید، خالص، ساده، سره، محض، ناب & ناخالص، ناسره بی‌آن‌که : بدون آن که بیابان : شوره‌زار، بادیه، بدو، برهوت، تیه، دشت، صحرا، صحرای‌بی‌آب‌وعلف، فلات، قفر، نجد، وادی، هامون & آبادی بیابان‌گرد :صفت بادیه‌پیما، بادیه‌نشین، بدوی، بیابان‌نورد، چادرنشین، صحراگرد، صحرانشین، بیابان‌پو، بیابان‌نورد 2 بیابانی، صحرایی، وحشی & شهرنشین، شهری بیابان‌نشین :اسم بدوی، بیابانی، چادرنشین، صحرانشین & شهرنشین بیابانی : صحرایی، کویری، ریگ‌زاد 1 & دشتی 2 باغی 3 وحشی، غیراهلی 4 نامتمدن، بدوی 5 بیابان‌نشین 6 راننده برون شهری بیات :اسم 1 شب‌مانده 2 بیتوته 3 شبیخون & تازه بی‌اثر : 1 بی‌تاثیر، ناموثر 2 خنثا، خاف، عقیم 3 بیهوده، بی‌نتیجه بی‌اجر : 1 بی‌مزد، بی‌پاداش 2 بی‌جیره‌ومواجب بی‌احتیاط : بی‌پروا، بی‌قید، بی‌مبالات، بی‌ملاحظه، سربه‌هوا، نامحتاط & محتاط بی‌احتیاطی : بی‌قیدی، بی‌مبالاتی، بی‌ملاحظگی، سربه‌هوایی & احتیاط بی‌اختیار : بلااراده، بی‌اراده، ملزم، ناچار، ناگزیر & مختار بی‌ادبی : 1 بی‌انضباطی، بی‌تربیتی، بی‌فرهنگی، نافرهیختگی 2 پررویی، جسارت، دریدگی، گستاخی، وقاحت 3 نااهلی، ناخلفی 4 نامردمی & فرهیختگی، آداب‌دانی بی‌اراده : بی‌اختیار، بی‌حال، سست‌عنصر & بااراده، مصمم بی‌ارج : بی‌ارزش، بی‌اهمیت، پشیز، ناقابل & ارجمند بی‌ارزش :i‌b[ z‌r‌a‌صفت بی‌اعتبار، بی‌اهمیت، بی‌فایده، شهروا، غیرمهم، کم‌بها، کم‌قیمت، مبتذل، ناچیز، نامعتبر & ارزشمند بی‌اساس : بی‌اصل، بی‌بنیاد، بی‌پایه، بی‌ربط، بی‌سروته، پوچ، سست، سست‌بنیان، مهمل، نامعتبر، واهی & معتبر، اساسمند، محکم بی‌استعداد : بی‌قوت، نامستعد & مستعد، بااستعداد بی‌اسم‌ورسم : گمنام، بی‌نام‌ونشان & اسمی، اسم‌ورسم‌دار بی‌اشتها : 1 بی‌میل، 2 کم‌خوراک & اشتهادار، پراشتها بی‌اصل : 1 بی‌اساس، دروغ، کذب 2 بی‌سروپا، بی‌نسب & اصیل بی‌اصل‌ونسب :بی‌رگ‌وریشه، بی‌فک‌وفامیل، بی‌کس‌وکار، بی‌گوهر بیاض :اسم 1 سفیدی، سپیدی & سواد، مسوده 2 پاکنویس & مسوده، پیش‌نویس، چرک‌نویس 3 کتاب دعا 4 جنگ، سفینه، مجموعه 5 دفترچه بی‌اطلاع : بی‌خبر، ناآگاه، نادان & مخبر، مطلع بی‌اطلاعی : بی‌خبری، جهل، ناآگاهی & آگاهی بی‌اعتبار : بی‌ارزش، بی‌قدر، بی‌منزلت، پست، فرومایه، غیرقابل‌اعتماد، نااستوار، نادرست، ناراست، نامعتبر & معتبر بی‌اعتباری : 1 بی‌قدری، فرومایگی 2 نااستواری، نادرستی، ناراستی بی‌اعتقاد : بی‌ایمان، بی‌دین، ملحد، منکر، ناباور، نارای، هرهری مسلک & معتقد بی‌اعتقادی : الحاد، بی‌ایمانی، بی‌دینی، هرهری مسلکی & ایمان، دینداری بی‌اعتنا : 1 بی‌تفاوت، خونسرد 2 بی‌توجه، بی‌فکر، بی‌قید، بی‌مبالات، لاابالی، لاقید & متوجه بی‌اعتنایی : 1 بی‌تفاوتی، خونسردی، سردی 2 بی‌توجهی، بی‌مبالاتی، لاقیدی بی‌التفاوت : 2 کم‌لطف، بی‌مهر، نامهربان 1 بی‌اعتنا، بی‌توجه بیان : 1 تاویل، تبیین، تعبیر، توضیح، شرح 2 ابراز، اشعار، اظهار، تقریر 3 تلفظ، سخن، کلام، گفتار، نطق 4 اعتراف 5 آشکار شدن، پیدا شدن، هویدا گشتن & تحریر، ترقیم، نوشته بی‌انتها : 1 بی‌پایان، بی‌حد، حدناپذیر، نهایت‌ناپذیر، بی‌نهایت، لایتناهی، بی‌کرانه 2 نافرجام، نامتناهی 3 نامحصور & محدود بی‌اندازه : بسیار، بی‌حد، بی‌حساب، بی‌شمار، بیمر، بی‌مقیاس، بی‌نهایت، جزیل، خیلی، بسیار، بیش از حد، فراوان زیاد، & معدود بی‌انصاف : 1 نامنصف، ناعادل & منصف، باانصاف 2 بیدادگر، ستم‌کار، ظالم & دادگر، عادل بی‌انصافی : بیدادگری، ستم‌کاری، ستمگری، ظلم & انصاف بی‌انضباط : 1 بی‌ادب، جسور، گستاخ 2 نامرتب، بی‌نظم، شلخته & منضبط بیانگر : مبین، بیان‌کننده، تبیین‌گر، بازگوکننده، توضیح‌دهنده بیان‌نامه : اعلامیه، بیانیه، مانیفست بیانیه : 1 بیان‌نامه، مانیفست 2 اطلاعیه، اعلامیه 3 گزارش بی‌اهمیت : 1 بی‌ارزش، بی‌قدر، غیرمهم & مهم 2 پیش‌پاافتاده، عادی، مبتذل، معمولی بی‌ایمان : 1 بی‌اعتقاد، نامومن، نامعتقد 2 بی‌آیین، بی‌دیانت، بی‌دین & دین‌باور بی‌ایمانی : 1 بی‌اعتقادی 2 بی‌دیانتی، بی‌دینی & دین باوری بی‌بار : بی‌بر، بی‌ثمر، بی‌حاصل، بی‌میوه، عقیم & بارور، پربار، پرحاصل بی‌باکانه : تهورآمیز، جسورانه، دلیرانه، گستاخانه، متهورانه، بی‌واهمه، دلیرانه بی‌باک : بی‌پروا، بی‌هراس، پردل، جسور، دلاور، دلیر، سعتری، شجاع، شیردل، گستاخ، متهور، مترس & ترسو، جبون، هراسناک بی‌باکی : بی‌پروایی، تهور، جرات، جسارت، دلاوری، زرنگی، شجاعت، شهامت، گستاخی، نترسی & ترس، جبن بی‌بته : 1 بی‌اصل‌ونسب، بی‌رگ‌وریشه 2 چلمن، دست‌وپاچلفتی، بی‌دست و پا، بی‌عرضه، بی‌بخار بی‌بخار : 1 بی‌لیاقت، بی‌عرضه، بی‌کفایت & باعرضه 2 بی‌دست‌وپا، پخمه، دست‌وپاچلفتی، بی : بدون، بلا & با بی‌بدیل :بی‌بدل، بی‌تا، بی‌مانند، بی‌مثل، بی‌نظیر، بی‌همتا، بی‌همال، فرد، فرید، یکتا بی‌بر : بی‌بار، بی‌ثمر، بی‌حاصل، بی‌میوه & بارور، ثمردار بی‌برکت : 1 بی‌فیض & پربرکت، بابرکت، فیاض 2 کم، قلیل & زیاد، کثیر بی‌برگ : 1 برگ‌ریخته، خزان‌زده 2 بی‌چیز، بی‌نوا، فقیر، محتاج، محروم & غنی، متمکن بی‌برگی : 1 خزان‌زدگی 2 بی‌چیزی، بینوایی، فقر، احتیاج، محرومیت & غنا، بی‌نیازی بی‌بری : 1 بی‌برگی، بی‌حاصلی، بی‌باری 2 بی‌پولی، بی‌سرمایگی، بی‌مایگی، بی‌نوایی، تنگ‌دستی، تهی‌دستی، فقر، مسکنت & دولتمندی، تمکن، غنا بی‌بصیرت : 1 ناآگاه، بی‌خبر، بی‌وقوف & بابصیرت بی‌بضاعت : بی‌برگ، بی‌پول، بی‌سرمایه، بی‌مایه، بی‌نوا، تنگدست، تهی‌دست، فقیر، محتاج، مسکین & دولتمند، صاحب‌مکنت، غنی بی‌بضاعتی : بی‌برگی، بی‌پولی، بی‌سرمایگی، بی‌مایگی، بینوایی، تنگدستی، تهیدستی، فقر، مسکنت & دولتمندی، تمکن، غنا بی‌بندوبار : بی‌قید، شلخته، لاابالی، لاقید، ولنگار، یالانچی & مرتب، منضبط، منظم بی‌بندوباری : بی‌خیالی، بی‌قیدی، شلختگی، لاابالیگری، لاقیدی، هرهری‌مسلکی & انضباط بی‌بنیاد : 1 بی‌اساس، بی‌پایه، سست & اساسمند 2 پوچ، نامعتبر، واهی & معتبر، موثق بی‌بنیان :صفت 1 بی‌اساس، بی‌پایه & اساسمند 2 سست، ضعیف، واهی 3 دروغ، کذب & راست بی‌بنیگی : ضعف، ناتوانی، بی‌حالی & قوی بنیگی بی‌بنیه : لاجان، ضعیف، ناتوان، نزار، بی‌حال & قوی‌بنیه بی‌بهرگی: 1 بی‌نصیبی، بی‌خطی، محرومیت 2 بی‌برگی، درویشی، فقر 3 بی‌سهمی بی‌بهره : 1 بی‌نصیب، کم‌بهره، محروم، معرا 2 بی‌برگ، درویش، فقیر & بهره‌ور بی‌بی : 1 بانو، جده، خاتون، خانم، کدبانو & کنیز 2 ملکه 3 مادربزرگ & بابابزرگ بی‌پایاب : ژرف، عمیق & پایاب بی‌پایان : بی‌انتها، لایتناهی، نامتناهی، بی‌کران، بی‌نهایت، بی‌منتها، نامحدود & متناهی، محدود بی‌پایه :اسم 1 بی‌اساس، بی‌ربط، پوچ، سست، واهی & اساسمند، موثق 2 دروغ، کذب بی‌پدر : حرام‌زاده، ولدالزنا، ناپاک‌زاده، نامشروع بی‌پرده :صفت 1 آشکار، بی‌پروا، بی‌رودربایستی، صریح، باصراحت، بالصراحه 2 رک، پوست‌کنده 3 صراحتبی‌پروا : 1 بی‌باک، بی‌محابا، بی‌واهمه، جری، جسور، دلاور، دلیر، گستاخ، متهور، نترس 2 پی‌پرده & ملاحظه‌کار، محافظه‌کار بی‌پروایی : بی‌باکی، تهور، جسارت، شجاعت، گستاخی، نترسی & ملاحظه‌کاری، محافظه‌کاری بی‌پناه : 1 بی‌کس، بی‌مامن، بی‌ملجا 2 بی‌حفاظ، بی‌ملاذ 3 بی‌پشت‌وپناه، بی‌حامی بی‌پناهی : 1 بی‌کسی، بی‌ملجایی 2 بی‌حفاظی، بی‌ملاذی بی‌پول : 1 بی‌سرمایه، بی‌مایه، بی‌نوا & سرمایه‌دار 2 تنگ‌دست، تنگ‌عیش، تهی‌دست، مفلس & ثروتمند، دارا 3 بی‌چیز، فقیر، متعسر & غنی بی‌پولی : 1 بی‌سرمایگی، بی‌مایگی، بینوایی، غنا 2 تنگدستی، تنگ‌عیشی، تهی‌دستی، افلاس & فراخ‌دستی 3 بی‌چیزی، عسرت & فراخ‌روزی بی‌پیرایه : بی‌آلایش، بی‌ریا، خاکی، خودمانی، درویش، ساده & تشریفاتی، مقرراتی بی‌تاب : بی‌صبر، بی‌طاقت، بی‌قرار، سراسیمه، مضطرب، ناآرام، ناشکیب & آرام، شکیبا، صبور بی‌تابی : بی‌قراری، جزع، زاری، فزع، ناآرامی، ناشکیبایی، ناشکیبی & آرامش، قرار بیت : 1 اطاق، خانه، دار، سرا، کاشانه، منزل 2 دومصراع شعر بیت‌الاحزان : خانه غم، ماتم‌سرا، غم‌خانه، ماتمکده & عشرتکده بیت‌المال : خزانه، خزینه بیت‌اله : خانه خدا، کعبه بی‌تاثیر : بی‌اثر، ناموثر، غیرموثر & موثر بی‌تامل :صفت 1 نااندیشیده، نیندیشیده 2 آنی، بلادرنگ، بلافاصله، فوراً، فی‌الفور، بی‌درنگ، سر ضرب، فوری، بدون تاخیر بی‌تجربگی : خامی، ناآزمودگی، ناپختگی، ناشیگری & آزمودگی، خبرگی، کارکشتگی بی‌تجربه : تازه‌کار، خام، کم‌تجربه، مبتدی، ناآزموده، ناپخته، ناشی، نامجرب & آزموده، آگاه، باتجربه، خبره، کارکشته، کهنه‌کار، مجرب بی‌تحرک : ایستا، بی‌حرکت، خمود، ساکن & پویا بی‌تحمل : شتاب‌زده، عجول، معجل، ناشکیب، ناصبور & صبور، شکیبا بی‌تربیت : بی‌ادب، بی‌پرنسیپ، بی‌دیسیپلین، بی‌فرهنگ، بی‌نزاکت، عامی، گستاخ، نامودب & باتربیت، مودب بی‌تربیتی : 1 بی‌ادبی، بی‌نزاکتی & ادب، نزاکت 2 بی‌فرهنگی، نافرهیختگی & فرهیختگی 3 گستاخی بی‌ترتیب : بی‌سامان، بی‌نظم، سامان‌نیافته، نامدون، ناهموار، هردمبیل & مدون، مرتب بی‌تردید : بدون‌شک، بی‌شک، مسلماً، یقین بی‌تشخیص : بی‌تمیز، بی‌وقوف، ضعیف‌العقل & شناسا بی‌تشویش : آرام، آسوده‌خاطر، بی‌دغدغه، مطمئن & مشوش بی‌تعلق : 1 آزاد، آزاده، وارسته 2 بی‌قیدوبند، بی‌وابستگی بی‌تعلقی : آزادگی، وارستگی بی‌تفاوت : 1 بی‌حس، بی‌علاقه، بی‌قید، لاقید & جبهه‌گیر، علاقه‌مند 2 بی‌احساس، بی‌عاطفه 3 بی‌اعتنا 4 علی‌السویه، مساوی، یکسان بی‌تفاوتی : 1 بی‌حسی، بی‌علاقگی، بی‌قیدی، لاقیدی & جبهه‌گیری، علاقه‌مندی 2 بی‌اعتنایی بی‌تقصیر : بی‌گناه، بی‌جرم & خطارکار بی‌تقوا : بی‌دیانت، خدا ناترس، ناپارسا، ناپرهیزگار، نا متشرع، نامتقی & با تقوا، پارسا، متقی بی‌تکبر : افتاده، خاشع، خاضع، خاکسار، فروتن، متواضع & خودپرست، متکبر بی‌تکلف : 1 بی‌تعارف، خودمانی، بی‌پیرایه، ساده 2 رک، صریح & متکلف بیت گفتن : شعر خواندن بیت‌لطف : جنده‌خانه، خرابات، قحبه‌خانه، نجیب‌خانه بی‌تمیز : 1 بی‌تشخیص، بی‌عقل، ضعیف‌العقل & اهل تمیز 2 ابله، نادان & دانا، عاقل بی‌تناسب : 1 بی‌قواره، بی‌مورد، ناجور، ناهمگن & متناسب 2 ناسازگار، ناهماهنگ بی‌توان : ناتوان، ضعیف، سست، نزار، بی‌توش، بی‌حال بیتوته : 1 تهجد، شب‌بیداری، شب‌زنده‌داری، مبیت، مساهرت 2 اتراق، اقامت‌موقت، توقف شبانه بیتوته کردن : 1 شب‌زنده‌داری کردن، شب نخفتن & خفتن 2 شب دور از خانه به سر بردن 3 بیدار ماندن بی‌توجه : 1 بی‌التفات، بی‌مبالات، سربه‌هوا، لاقید & متوجه، ملتفت 2 بی‌اعتنا، بی‌علاقه بی‌توجهی: 1 بی‌التفاتی، بی‌مبالاتی، سربه‌هوایی، لاقیدی 2 بی‌علاقگی، سردی، مهرسردی بی‌ثبات : 1 سست، نااستوار، ضعیف، لرزان، ناپایدار، نامحکم 2 بی‌دوام 3 بی‌قرار، متلون، مردد، هردم‌خیالی، هوایی 4 بی‌دوام، پادرهوا، متغیر، ناپایدار & استوار، باقی 5 نامتعادل، بی‌تعادل 6 ناآرام، بحران‌زده، بحرانی & آرام، باثبات بی‌ثباتی : سستی، نااستواری، ناپایداری & استواری بی‌ثمر : 1 بی‌بار، بی‌بر، نامثمر 2 بی‌حاصل، بی‌فایده، بیهوده، عبث 3 عقیم، مذبوحانه & مثمر بی‌ثمری : 1 بی‌باری، بی‌بری 2 بی حاصلی، بیهودگی & پرثمری بی‌جا : 1 بی‌خود، بی‌فایده، بیهوده 2 بی‌مناسبت، نابه‌هنگام، بی‌مورد، بی‌موقع، بی‌وقت، بی‌هنگام 3 نابجا، نادرست، ناروا، ناشایست، ناصواب 4 نامتناسب، نامناسب 5 ناموجه، ناوارد & بجا، روا 6 لامکان 7 بی‌مکان، نامتحیز بیجار : برنج‌زار، شالی، شالیزار بی‌جان :اسم 1 بی‌حال، ضعیف، نزار 2 مرده 3 جماد، حجر & جاندار بی‌جرات : بی‌شهامت، ترسو، بی‌جربزه، بی‌جگر، بزدل، جبون، کم‌دل & باجرات، جراتمند، شهامت‌دار، پردل‌وجرات بی‌جربزه : 1 بی‌جگر، بزدل، ترسو، جبون، بی‌جرئت، بی‌شهامت 2 بی‌عرضه بی‌جنبش : آرام، بی‌حرکت، راکد، ساکت & متحرک بی‌جهت : بی‌جا، بی‌خود، بی‌دلیل، بی‌سبب، بی‌علت، بیهوده & بجا بیچارگی : 1 بدبختی، بی‌نوایی، فقر & ثروت، غنا 2 استیصال، درماندگی، لاعلاجی، ناچاری 3 ادبار، فلاکت & اقبال بیچاره : 1 بی‌نوا، تهی‌دست، محتاج، مستمند، مسکین، نیازمند & بی‌نیاز، دارا 2 درمانده، ذله، عاجز، فرومانده، لاعلاج، مستاصل، ناچار 3 بدبخت، بی‌سامان، فلک‌زده، نامراد & خوش‌بخت بی‌چشم : اعمی، کور، نابینا & بینا بی‌چشم‌ورو : 1 حق‌ناشناس، حق‌نشناس، کورنمک، نمک‌نشناس & حق‌شناس 2 بی‌حیا، بی‌شرم، گستاخ، وقیح & باحیا بی‌چون : بی‌دلیل، بی‌مانند، بی‌مثال، بی‌مثل، بی‌نظیر، بی‌همال، بی‌همانند بی‌چون‌وچرا : 1 بی‌حرف، بی‌بروبرگرد، بی‌گفتگو، بدون جروبحث 2 قاطعانه، محکم 3 مسلم، بدیهی، حتمی، بی‌شبهه بی‌چیز : آس‌وپاس، بی‌نوا، تنگ‌دست، تهی‌دست، درویش، فقیر، محتاج، مفلس، مفلوک، ندار، یک‌لاقبا & توانگر، چیزدار، دولتمند، غنی بی‌چیزی : افلاس، بی‌نوایی، تنگ‌دستی، درویشی، فقر، مسکنت، مفلسی، نداری & توانگری، دولتمندی، غنا بی‌حاصل : 1 بی‌بر، بی‌ثمر، بی‌فایده، بی‌نتیجه، بیهوده & پرحاصل، مفید 2 عبث، هرز، هرزه & مفید، موثر بی‌حال : 1 علیل، فرتوت، ناتوان & توانمند 2 بی‌حس، بی‌رمق، رخو، سست، شل، لش، وارفته 3 ضعیف، عاجز & توانمند، قوی 4 تن‌آسا، تنبل، تن‌پرور & کوشا 5 مدهوش 6 بی‌ذوق & باذوق، ذوقمند 7 افسرده، بی‌دماغ، کسل & پرشور 8 بی‌اراده، بی‌عرضه، چلمن 9 بی‌حالی : 1 تن‌آسانی، تن‌پروری، رخوت، سستی، ضعف، فتور، کسالت، وهن & توانمندی 2 بی‌عرضگی، وارفتگی 3 بی‌دلی، خمودی & زنده‌دلی بی‌حد : 1 بسیار، بی‌حساب، بی‌شمار، بی‌قیاس، بی‌مر، بی‌نهایت، جزیل، فراوان، وافر، بی‌اندازه & کم، قلیل، معدود 2 بی‌انتها، بی‌کران، نامتناهی، نامحدود & محدود بی‌حدوحصر : 1 بی‌حساب، بی‌حدومرز، بی‌نهایت 2 بسیار، بی‌شمار، فراوان بی‌حرکت : آرام، ثابت، راکد، ساکن & متحرک بی‌حرمتی : اهانت، بی‌احترامی، بی‌ادبی، توهین، گستاخی، وهن & تعظیم، تکریم بی‌حساب : 1 بسیار، بی‌اندازه، بی‌حد، بی‌شمار، بیمر، نامعدود & حساب‌شده، معدود 2 ستمگر، ظالم، ظلم‌پیشه، متعدی & دادگر، منصف 3 غیرعادی، نادرست، ناصواب، نامعقول & معقول بی‌حس : 1 بی‌حال، کرخت، وارفته & پرتوان & چالاک، چست 2 بی‌درد بی‌حفاظ : 1 بی‌حصار، نامحفوظ & حفاظدار، محفوظ، مصون 2 بی‌پناه بی‌حمیت : بی‌عار، بی‌غیرت، بی‌تعصب، بی‌ناموس، دیوث، لاابالی، نامرد & غیرتمند بی‌حمیتی : بی‌غیرتی، بی‌ناموسی، دیوثی، نامردی & غیرتمندی بی‌حواس : 1 بی‌هوش 2 بی‌حافظه 3 کم‌حافظه، کم‌حواس 4 پریشان‌فکر بی‌حوصلگی : 1 بی‌تابی، بی‌صبری، بی‌طاقتی، تنگ‌حوصلگی & پرحوصلگی 2 ناشکیبائی، بی‌شکیبی، ناصبوری & شکیبایی 3 شتابزدگی بی‌حوصله : 1 تنگ‌حوصله، شتابزده، کم‌حوصله، ناحمول، ناشکیبا، ناصبور بی‌صبر، بی‌طاقت & پرحوصله، باحوصله 2 افسرده، ملول 3 بی‌شکیب، ناشکیبا، ناصبور بی‌حیا : بی‌آزرم، بی‌ادب، بی‌شرم، پررو، جسور، چشم‌دریده، دریده، رسوا، شطاح، شوخ، شوخ‌چشم، گربز، گستاخ، وقیح & آزرمگین، باحیا بی‌حیایی : بی‌چشم‌ورویی، بی‌شرمی، دریدگی، گستاخی، وقاحت & حجب بیخ : اصل، بن، بنیاد & سر بی‌خاصیت : 1 بی‌خواص، بی‌مصرف 2 بی‌تاثیر بی‌خانمان : آسمان‌جل، آواره، بی‌سامان، خاکسترنشین، خانه‌به‌دوش، دربدر & سروساماندار بی‌خانمانی : آوارگی، بی‌سروسامانی، خانه‌بدوشی، دربدری بی‌خبر : 1 بی‌اطلاع، غافل 2 ناآگاه، ناهشیار & آگاه، مخبر 3 سرزده، ناخبر، ناگهان 4 ناآگاهانه بی‌خبری : 1 تغافل، جهل، غفلت، ناآگاهی، نادانی، ناهشیاری & آگاهی 2 ناغافل، ناگهان بیخ : 1 بن، ته، ریشه، شالوده 2 انتها، بون 3 اساس، اصل، پایه 4 بنیاد، پی بیختن : از موبیز رد کردن، الک کردن، غربال کردن بیخته : 1 غربالی، غربالی‌شده، الک‌شده 2 نرم بیخ‌دار : 1 ریشه‌دار & بی‌ریشه، سطحی، عادی 2 عمیق & سطحی 3 غیرسطحی & سطحی بی‌خرد : بی‌شعور، بی‌عقل، بی‌فراست، تهی‌مغز، کم‌خرد، مجنون، نادان، نافرزانه، نفهم & بخرد، خردمند، فرزانه بی‌خردی : ناآگاهی، جهالت، جهل، نادانی & خردمندی، فرزانگی بی‌خطر : 1 امن، ایمن & ناامن، ناایمن 2 خوش‌خیم & بدخیم، خطرناک بی‌خلل : خلل‌ناپذیر، محکم، استوار، سستی‌ناپذیر & خلل‌پذیر بی‌خودانه :صفت 1 بی‌اختیار، ناخواسته 2 مدهوشانه، مجذوبانه 3 بی‌دلیل، بی‌سبب بی‌خود : 1 بی‌هوش، سرمست، مجذوب، مدهوش، مست & بهوش 2 بیهوده 3 باطل، پوچ 4 بی‌جهت، بی‌سبب، بی‌دلیل 5 نامطلوب، به‌دردنخور، بد، بی‌مصرف بی‌خودی : بی‌هوشی، جذبه & هوشیاری، هشیاری بی‌خیال : بی‌غم، بی‌فکر، بی‌قید، غافل، سهل‌انگار، لاابالی، لاقید بی‌خیالی : بی‌غمی، بی‌فکری، غفلت، سهل‌انگاری، لاابالیگری، لاقیدی بیداد : اعتساف، بی‌حسابی، جور، ستم، ستمگری، ظلم & داد، عدل بیدادگرانه : ستمگرانه، ظالمانه & عادلانه بیدادگر : جبار، جفاکار، جورپیشه، ستمکار، ستمگر، طاغوت، ظالم & دادگر، عادل بیدادگری : اعتساف، تعدی، جفا، جور، ستم، ستمگری، ظلم & دادگری، عدل، معدلت بیداربخت : بختیار، خوش‌اقبال، خوش‌بخت، خوش‌شانس، خوش‌طالع، نیک‌اختر، نیک‌بخت & خفته‌بخت، بداقبال، بدپیشانی بیداردل : 1 آگاه، متوجه، واقف & ناآگاه 2 بیدارمغز، دل‌آگاه 3 روشن‌ضمیر 4 هشیار، متنبه & غافل بیدار شدن : 1 از خواب‌برخاستن 2 آگاه شدن، متوجه شدن، واقف شدن، هشیار شدن بیدار کردن : 1 ازخواب‌برخیزاندن & خواباندن 2 آگاه کردن، متنبه ساختن، هشیار ساختن بیدار : 1 ناخفته، ساهر 2 آگاه، متنبه، متوجه، هشیار، هوشیار 3 متیقظ 4 عارف، واقف & خفته، غافل بیداری : 1 سمر، یقظت، یقظه 2 آگاهی، انتباه، هوشیاری 3 رستاخیز، نهضت & غفلت بی‌دانش : بی‌معرفت، جاهل، جهول، نادان، نافرهیخته & دانشمند، دانا، فرهیخته بی‌دانشی : 1 جهل & دانایی 2 بی‌سوادی 3 بی‌فرهنگی، نافرهیختگی & فرهیختگی 4 بی‌علم بی‌دانه : بی‌هسته بی‌درایت : ناآگاه، بی‌بینش، بی‌بصیرت & بادرایت بی‌درد : 1 لاقید، لاابالی 2 بی‌غم 3 بی‌احساس، بی‌سوز بی‌درمان : بی‌چاره، درمان‌ناپذیر، شفاناپذیر، به‌ناشدنی، علاج‌ناپذیر، غیر قابل‌علاج & درمان‌پذیر، علاج‌پذیر بی‌درنگ : آن بی‌دروپیکر : 1 بی‌حفاظ، بی‌دروبند 2 بی‌کنترل بی‌دریغ : 1 بی‌پروا 2 بی‌مضایقه بیدستان : بیدزار بی‌دست‌وپا : 1 بی‌عرضه، بی‌کفایت، بی‌بخار، دست‌وپا چلفتی 2 ناتوان، ضعیف بیدق : 1 پیاده شطرنج، پیاده & سوار 2 بیرق 3 اختر، ستاره، کوکب، نجم & قمر 4 بلد، بلدچی، راهنما & نابلد بی‌دقت : بی‌توجه، بی‌مبالات، سربه‌هوا & دقیق بی‌دقتی : بی‌توجهی، بی‌مبالاتی، سربه‌هوایی & دقت بی‌دل، بیدل : 1 دل‌باخته، دل‌داده، شیدا، دل‌رمیده، شیفته، ، رمیده‌دل، مفتون، عاشق & دلدار، دلبر 2 آزرده 3 افسرده، دلتنگ & پرنشاط 4 ترسو، جبون، کم‌دل & دلیر، پردل بی‌دل‌ودماغ : 1 افسرده، ملول 2 دل‌تنگ 3 بی‌حوصله بی‌دلی، بیدلی : 1 دلباختگی، دلدادگی، شیدایی، شیفتگی، عاشقی 2 آزردگی، دل‌آزردگی & زنده‌دلی 3 افسردگی، دلتنگی 4 ترسویی، کم‌دلی & پردلی بی‌دلیل : بی‌جهت، بی‌خود، بی‌سبب، بدون‌سبب بی‌دوام : 1 بی‌ثبات، فانی، گذرا، گذرنده & بادوام، پردوام، جاوید، مانا 2 سست، ناپایدار بی‌دولت : ادبار، بداقبال، بی‌اقبال، بی‌طالع، شوربخت، کم‌بخت & دولتمند بی‌دیانت : 1 بی‌دین، لامذهب 2 ناپارسا، ناپرهیزگار، نامتدین، نامتقی & بادیانت، پرهیزگار بی‌دیسیپلین : 1 بی‌انضباط، بی‌نظم، قانون شکن، غیرمنضبط، نظم‌گریز 2 بی‌ادب، بی‌تربیت، بی‌نزاکت، نافرهیخته & منضبط بی‌دین : بی‌کیش، خدانشناس، فاسق، کافر، لامذهب، مرتد، مشرک، ملحد & خداشناس، دیندار، مومن بی‌دینی : ارتداد، الحاد، رفض، کفر، لامذهبی & خداشناسی، دیندار بی‌ذکاوت : کانا، کم عقل، کم‌فراست، کم‌هوش، ناهوشمند & تیزهوش بی‌ذوق : بدسلیقه، بی‌استعداد، بی‌حال، بی‌دماغ، بی‌شوروحال، کج‌سلیقه & باذوق، خوش‌ذوق، ذوقمند بی‌ذوقی : 1 بدسلیقگی، کج‌سلیقگی & سلیقه‌مندی، خوش‌سلیقگی 2 بی‌احساسی، بی‌حالی، بی‌دماغی، بی‌شوروحالی، بی‌راه، بیراه : 1 چرت، یاوه، نامربوط، بی‌ربط 2 کج‌رو، منحرف، ضال، گمراه & براه، سربه‌راه 3 بی‌انصاف 4 بی‌تناسب، ناهماهنگ بی‌ربط : 1 بی‌اساس، بی‌پایه، هردری، نابه‌جا، چرند، چرت، مهمل، نامربوط & موثق، مربوط 2 بی‌ترتیب، بی‌نظم & منظم، مرتب، بسامان 3 بی‌اطلاع، بی‌علم، ناآگاه & آگاه 4 بی‌تناسب، بی‌مناسبت & متناسب، مربوط بی‌رحمانه : سبعانه، ستمگرانه، سفاکانه، ظالمانه & مهربانانه بی‌رحم : جفاکار، جورپیشه، سخت دل، سنگ‌دل، خونریز، ستمکار، ستمگر، سفاک، سنگدل، شقی، ظالم، قسی، قسی‌القلب & رحیم، رئوف بی‌رحمی : 1 اعتساف، ستمگری، سخت‌دلی، سنگدلی، شقاوت، قساوت 2 جورپیشگی، ستمگری، ظلم & ترحم بی‌رسم : بی‌حساب، ظالم، ستمکار، بیدادگر بی‌رسمی : احجاف، بیدادگری، ظلم، بیداد بی‌رغبت : بی‌شوق، بی‌میل، وازده & شوقمند، بارغبت، مایل، علاقه‌مند بیرق : پرچم، درفش، رایت، علم، لوا بیرق‌دار، بیرقدار :پرچم‌دار، طلایه‌دار، علم‌دار بی‌رقیب : بی‌همال، یکه‌تاز بی‌رگ : بی‌تعصب، بی‌حمیت، بی‌درد، بی‌غیرت & باحمیت، دردآشنا بی‌رمق : 1 بی‌نا، ناتوان، ضعیف، بی‌تاب‌وتوان، شل، بی‌حال & پرتوان 2 رقیق، آبکی 3 ناچیز بی‌رنگ : 1 ساده 2 بدون‌رنگ & رنگی، ملون بی‌رنگی : 1 یک‌رنگی، اخلاص، صمیمیت 2 صداقت 3 بی‌ریایی، بی‌تزویری 4 فاقد رنگ، بی‌رنگ ( بودن) بی‌روح : 1 خشک، خمود & پرنشاط 2 سرد، یخ & گرم، باروح، پرحرارت 3 سردمزاج 4 خاموش، خموش، ساکت، صامت & پرنشاط 5 بی‌جنب‌وجوش، بی‌نشاط، دل‌مرده، غیرفعال & بانشاط، فعال 6 افسرده، افسرده‌دل، روان‌نژند، ملول، نژند 7 سردمهر، کم‌عاطفه & عطوف، با بی‌روزی : 1 بی‌نوا، درویش، فقیر، مسکین & فراخ‌روزی، دارا 2 محروم، بی‌نصیب بیرون آمدن : 1 خارج‌شدن، خارج گشتن، ظاهر شدن 2 روییدن، سرزدن & خشکیدن 3 خروج کردن، شورش کردن، شوریدن 7 سرکشی کردن بیرون :اسم 1 برون، خارج & درون 2 ظاهر & باطن بی‌رونق : بی‌طراوت، راکد، کاسد، کدر، کساد، متروک، نارایج & پررونق بیرون کردن : 1 بیرون‌راندن، دفع کردن 2 اخراج کردن، طرد کردن 3 منفصل از خدمت کردن 4 مستثنا کردن بیرونی : 1 برونی، خارجی & درونی، اندرونی 2 ظاهری & باطنی 2 بیگانه، خارجی، غریبه & آشنا، خودی بی‌رویه : 1 بی‌قاعده، بی‌شیوه & نظام‌مند 2 بی‌حساب، بی‌حساب و کتاب بی‌ریا : بی‌آلایش، بی‌دوزوکلک، بی‌شیله‌پیله، خالص، راستین، صادق، صمیمی، یک‌رنگ & ریاکار، دورو، دورودورنگ بی‌ریایی : بی‌آلایشی، بی‌سالوسی، خلوص، صداقت، یک‌رنگی & ریاکاری، دورویی، نفاق بی‌ریش : 1 امرد، پشت‌پایی، مخنث 2 بی‌مو، کوسه & ریشدار، ریشو بیزار : بری، بی‌میل، روگردان، دلزده، سیر، ضجور، گریزان، متنفر، مشمئز، منزجر، نافر، نفور، وازده & راغب، علاقه‌مند، مایل بیزار شدن : 1 متنفر شدن، مشمئز شدن، وازده شدن & راغب شدن 2 بی‌میل شدن، دل‌زده شدن بیزاری : 1 اشمئزاز، تنافر، تنفر، دلزدگی، رمیدگی، ضجرت، کراهت، ملال، ملالت، نفرت، وازدگی & اشتیاق، رغبت، علاقه‌مندی 2 ابراء، برائت 3 طلاق، جدایی، متارکه، بی‌زبان : 1 ابکم، اصم، الکن، گنگ، لال 2 خاموش، ساکت & گویا، زباندار 3 خجالتی، خجول 4 بی‌عرضه بی‌زبانی :i‌b[ n‌m‌b‌a‌z‌اسم 1 الکنی، گنگی، لالی 2 خموشی، سکوت & گویایی 3 خجولی، 4 بی‌عرضگی بی‌زن : ارمل، بی‌همسر، تنها، عزب، مجرد & متاهل بی‌زنی : تجرد، عزبی & تاهل بی‌زوال : همیشگی، جاودان، جاوید، باقی، مانا، پایدار، پاینده، مستدام، دایم & فانی بی‌زور : بی‌قوت، زپرتی، ضعیف، ناتوان، نحیف، نزار & پرتوان، توانمند، زورمند، قوی بی‌زیان : 1 بی‌آزار، بی‌آسیب 2 بی‌ضرر بی‌زینهار :قید بی‌امان، بی‌زنهار بی‌سابقه : 1 بدیع، بکر، نو 2 بی‌بدیل 3 شگفت، طرفه، عجیب، غریب بیسار : بهمان، فلان بی‌سامان : 1 بی‌ترتیب، آشفته، پریشان، بی‌نظم، نامرتب، نامنظم & مرتب، منظم 2 بی‌برگ، بی‌توشه، فقیر، درمانده، مستمند، بی‌نوا، مسکین & دارا، غنی 3 آواره، بی‌خانمان، بی‌ماوا، خانه‌به‌دوش، بی‌سرپناه & بسامان 4 بی‌رونق & پررونق 5 بی‌سرانجام بی‌سامانی : بی‌سبب : به‌ناحق، بیهوده، بی‌جهت، بی‌دلیل، بی‌خود بی‌سخاوت : 1 بخیل، تنگ‌نظر، خسیس، کنس، ممسک & باسخاوت، سخی 2 کم‌دهش، نابخشنده & کریم، بخشنده بی‌سرانجام : 1 نافرجام 2 بدعاقبت & خوش عاقبت بی‌سرپرست : 1 تنها، بی‌حامی، بی‌صاحب 2 یتیم 3 بیوه بی‌سروپا : اوباش، پاشنه‌ترکیده، شرتی‌شپکی، پست، رذل، ول، فرومایه، ولگرد، هرزه & آدم حسابی بی‌سروته : باطل، بی‌معنی، بیهوده، بی‌ربط، نامربوط، پوچ، جفنگ، غیرمنطقی، من‌درآوردی، مهمل & منطقی بی‌سلیقه : بدپسند، بی‌ذوق & باسلیقه، خوش‌سلیقه بی‌سواد : 1 امی، ناخوان، ناملا، مکتب‌ندیده & باسواد، ملا 2 عامی، عوام، نادان & دانا، فهیم 3 بی‌مایه، کم‌مایه بی‌سیرت : 1 بی‌آبرو، بی‌عرض، بدنام، بی‌ناموس، رسوا، نانجیب & نجیب، آبرومند 2 فاجر، فاسق بی‌سیرتی : 1 بدنامی، بی‌ناموسی، رسوایی، نانجیبی 2 فسق‌وفجور بیش : افزون، بسیار، زیاد، غالب، متجاوز & کم بی‌شایبه : 1 پاک، خالص 2 بااخلاص، اخلاص‌آمیز، بی‌ریا بی‌شبهه : بدون‌تردید، بی‌تردید، بی‌شک، بی‌شبهت، بی‌گمان، حتمی، قطع بیشتر : 1 افزون‌تر، زیادتر 2 اغلب، اکثر 1 & کمتر 2 به‌ندرت بیشترین : 1 زیادترین، فزون‌ترین & کمترین 2 غالب 3 اکثر & اقل بیشترینه : 1 بیشترین، اکثر 2 اغلب بی‌شرف : 1 بی‌آبرو، بی‌حیثیت، بی‌عرض، بی‌عزت، بی‌شرافت 2 بی‌ناموس، نانجیب & شریف 3 پست، رذل بی‌شرفی : بی‌آبرویی، بی‌عرضی، بی‌ناموسی، پستی، رذالت، نانجیبی & شرافت بی‌شرمانه :صفت گستاخانه، وقاحت‌آمیز بی‌شرم : بی‌آزرم، بی‌حیا، بی‌عار، پررو، بی‌چشم‌ورو، چشم‌دریده، دریده، شوخ‌چشم، گربز، گستاخ، وقیح & باحیا بی‌شرمی : بی‌آزرمی، بی‌حیایی، پررویی، دریدگی، گستاخی، وقاحت & حجب، حیا بی‌شعور : ابله، احمق، بی‌ادراک، بی‌خرد، بی‌فراست، خنگ، سفیه، کودن، نادان، نفهم & باشعور، فهیم بی‌شفقت : بی‌رحم، بی‌محبت، سنگ‌دل، ظالم، نامشفق، نامهربان & شفیق، مهربان بی‌شک : بدون‌تردید، بی‌تردید، بی‌شبهه، بی‌گمان، حتمی، قطعاً، مسلم بی‌شکیب : بی‌تاب، بی‌صبر، بی‌طاقت، بی‌قرار، ناحمول، ناشکیب & شکیبا، صبور بی‌شمار : بسیار، بی‌اندازه، بی‌حد، بی‌حساب، بی‌قیاس، بیمر، بی‌نهایت، جزیل، زیاد، سرسام‌آور، فراوان، نامحدود، نامعدود & معدود بی‌شو : بی‌شوهر، بیوه، مطلقه & شوهردار بیشه : 1 اجم، جنگل، جنگلزار، کنام، نیزار، نیستان 2 بیدزار، بیدستان بیشه‌زار : 1 اجم، بوته‌زار، بیشه‌سار، جنگلزار، درخت‌زار، 2 نیزار، نیستان 3 بیدزار، بیدستان & مزرعه بیشی : افزونی، زیادت، فزونی، کثرت & قلت، کمی، منقصت، نقصان بی‌شیله‌پیله : ساده، ساده‌لوح، صاف‌وصادق، یکرنگ & تودار بی‌صبر : بی‌تاب، بی‌تحمل، بی‌طاقت، بی‌قرار، عجول، ناشکیب، ناشکیبا & شکیبا، صبور بی‌صبری : 1 بی‌تحملی، بی‌طاقتی، بی‌قراری، ناشکیبایی، ناشکیبی، ناصبوری 2 بی‌تابی، بی‌طاقتی & شکیبایی، صبوری بیص : 1 تنگی، سختی 2 گرفتاری، گیرودار بی‌صدا : 1 بی‌صوت، خاموش، ساکت، صامت & باصدا 2 آرام & ناآرام 3 همخوان & واکه بی‌صرفه : بی‌سود، بی‌فایده، بی‌بهره بی‌نفع & سودمند، پرفایده بی‌صفت : 1 بی‌وفا، ناسپاس & وفامند، سپاسدار 2 بی‌حمیت، بی‌غیرت & باصفت بی‌صورت : بی‌حیا، بی‌شرم بیضوی : بیضی‌شکل & مدور، دایره شکل بیضه : تخم، خایه، خصیه بیطار : بیطر، دامپزشک، دستورپزشک بی‌طاقت : بی‌تاب، بی‌صبر، بی‌قرار، کم‌حوصله، ناآرام، ناصبور & حمول، شکیبا، صبور بی‌طالع : 1 بدبخت، بدشانس، بدطالع، بی‌اقبال، حرمان‌زده & خوش‌طالع، اقبالمند 2 بی‌بهره، بی‌نصیب، محروم & بهره‌مند، بهره‌ور بی‌طراوت : 1 پژمرده، خشک، زرد، ناخرم & پرطراوت 2 بی‌رونق & پررونق بی‌طعم : بدمزه، بی‌مزه & خوشمزه، خوش‌طعم بی‌ظرافت : خشن، زمخت، نازیبا & ظریف بیع : ابتیاع، خرید، دادوستد، صفعه، & فروش، شرا بی‌عار : 1 تن‌آسا، تن‌پرور، کاهل & کاری، کوشا، زرنگ 2 تن‌لش، سست‌عنصر 3 پست، بی‌آزرم، بی‌حمیت، بی‌شرم & باآزرم 3 بی‌حیا، بی‌غیرت، بی‌رگ، لش & غیرتمند بی‌عاری : 1 تن‌آسایی، تنبلی، تن‌پروری، کاهلی 2 بی‌آزرمی، بی‌حیایی، بی‌شرمی 3 بی‌حمیتی، بی‌غیرتی، لش‌بازی بی‌عاطفگی : 1 بی‌عطوفتی، سردمهری، سردی، نامهربانی & باعاطفگی 2 بی‌روحی، خشکی بی‌عاطفه : 1 بی‌محبت، سنگین‌دل 2 سردمهر، نامهربان 3 بی‌روح، خشک، سرد & باعاطفه بیعانه : پیش‌پرداخت، پیش‌مزد، ربون، سبقانه، مساعده بیعت : 1 پیمان، عهد، معاهده، میثاق 2 پیمان بستن، عهد بستن بیعت : دیر، کنشت، کنیه، معبد(یهود و نصارا) بیعت شکستن : پیمان‌شکستن، نقض‌عهد کردن، پیمان‌شکنی کردن بی‌عدیل : بی‌بدیل، بی‌مانند، بی‌نظیر، بی‌همال، بی‌همتا، بی‌مثل بی‌عرض : بی‌آبرو، بی‌شرف، بی‌عصمت، بی‌عفاف، بی‌ناموس & آبرودار، باآبرو بی‌عرضگی : 1 بی‌کفایتی، ناکارآمدی، بی‌بخاری، بی‌لیاقتی، نالایقی 2 بیکارگی بی‌عرضه : 1 بی‌حال، بی‌صلاحیت، بی‌بخار، بی‌کفایت، بی‌لیاقت، نالایق & باکفایت، لایق 2 تنبل، ناکارآمد، لش & کارآ، کارآمد، باعرضه، عرضه‌مند بی‌عصمت : بی‌ناموس، بی‌عفت، غر، فاحشه، ناپاک، هرجایی & عفیف، عفیفه بی‌عصمتی : بی‌ناموسی، بی‌عفتی، فاحشگی، ناپاکی، نانجیبی & نجابت بی‌عفت : بی‌عصمت، بی‌ناموس، ناپاک، نانجیب & عفیف، عفیفه بی‌عفتی : بی‌عصمتی، فساد، ناپاکی، نانجیبی & پاکدامنی، عفاف بی‌عقل : ابله، خشک‌مغز، خل، سفیه، کانا، بی‌خرد، کودن، مجنون، نادان، نفهم & خردمند، عاقل، بخرد بی‌عقلی : بی‌خردی، جهالت، خلی، دیوانگی، کانایی، نادانی & خردمندی بی‌علاج : بدخیم، بی‌درمان، شفاناپذیر، لاعلاج، درمان‌ناپذیر، علاج‌ناپذیر & درمان‌پذیر، علاج‌پذیر بی‌علاقگی :i‌b[ e‌q‌m‌l‌a'اسم 1 بی‌تفاوتی، بی‌رغبتی، بی‌میلی، دلزدگی، سردی & علاقه‌مندی 2 بی‌مبالاتی، سپوزه‌کاری، لاابالیگری، لاقیدی 3 بی‌خیالی، بی‌غمی 4 تن‌پروری & مجاهدت، پویایی بی‌علاقه : بی‌تفاوت، بی‌رغبت، بی‌شوق، بی‌میل & علاقه‌مند، مشتاق بی‌علم : بی‌دانش، جاهل، نادان & باسواد، عالم بی‌علمی : بی‌دانشی، جهالت، جهل & باسوادی بی‌عیب : 1 پاک، مبرا 2 بی‌نقص، سالم، صحیح، کامل & عیبناک، معیوب بیغار : بیغاره، سرزنش، سرکوفت، طعنه، عتاب، قدح & ستایش، مدح بی‌غش : خالص، سارا، سره، ناب & ناسره بی‌غم : آسمون‌جل، بی‌خیال، بی‌فکر، لاابالی، لاقید & دل‌مشغول بیغوله : 1 کنج، بیراهه، گوشه، گوشه‌متروک، 2 خرابه، ویرانه & آباد 3 دخمه بی‌غیرت : 1 بی‌آبرو، بی‌حمیت، بی‌ناموس، قرمساق، لوده، ناکس & باحمیت، غیرتمند 3 بی‌عار، تن‌آسا، تنبل، کاهل، لاابالی & زرنگ، کوشا بی‌فایده : بی‌ارزش، بی‌ثمر، بیجا، بی‌حاصل، بی‌مصرف، بیهوده، عبث، لاطائل، لغو، مذبوحانه، مهمل، هرزه & سودمند، مفید بی‌فراست : بی‌خرد، بی‌شعور، بی‌وقوف، کم‌هوش، ناهوشمند، ناهوشوار & هوشیار، بافراست بی‌فروغ : 1 کم‌نور 2 تیره‌وتار، تاریک بی‌فرهنگ : بربر، بی‌ادب، بی‌نزاکت، نافرهیخته، نامتمدن، وحشی & فرهیخته، بافرهنگ، متمدن بی‌فرهنگی : بربریت، نافرهیختگی & فرهیختگی بی‌فضیلت : بی‌علم، بی‌فضل، بی‌کمال & بافضیلت بی‌فکر : بی‌خیال، بی‌غم، لاابالی، لاقید بی‌فکری : بی‌خیالی، بی‌غمی، لاابالیگری، لاقیدی & دل‌مشغولی بی‌قابلیت : بی‌صلاحیت، بی‌عرضه، بی‌لیاقت، نالایق & لایق بی‌قاعدگی : آشفتگی، بی‌ضابطگی، بی‌نظمی، بی‌هنجاری & قاعده‌مندی، قانونمندی بی‌قاعده : آشفته، بی‌ضابطه، بی‌قانون، بی‌نظم، بی‌هنجار، هردمبیل & قاعده‌مند، قانونمند، باقاعده، ضابطه‌دار بی‌قانونی : 1 آنارشی، هرج‌ومرج، بلبشو، شلوغی 2 بی‌رسمی 3 بی‌سالاری 4 بی‌نظمی، بی‌ضابطگی بی‌قدر : 1 بی‌ارزش، غیرمهم، کم‌ارزش، کم‌بها 2 بی‌عزت، پست، حقیر، فرومایه، ناقابل & ارزشمند بی‌قدرت : بی‌قوه، ضعیف، کم‌زور، ناتوان & توانا، قدرتمند بی‌قرار : 1 بی‌تاب، ناشکیب، بی‌صبر، بی‌طاقت، ناشکیبا 2 حیران، سرگشته، سر به گریبان 3 شیدا، شوریده 4 ضجر، ناآرام، ناآسوده، آرام‌ناپذیر & آرام 5 پریشان، سراسیمه 6 متغیر، مضطرب 7 بی‌ثبات بی‌قراری : 1 اضطراب، اندوه، بی‌تابی، بی‌ثباتی، بی‌طاقتی، دلواپسی، دلهره، قلق، ناراحتی & آرامش 2 بی‌صبری، پریشانی، سرآسیمگی، ناشکیبایی & شکیبایی بی‌قواره : بدریخت، بدمنظر، زشت، ناجور، نامتناسب & خوش‌قواره بی‌قیاس : بی‌اندازه، بی‌حد، بی‌شمار، بیمر & معدود بی‌قید : بی‌اعتنا، بی‌بندوبار، بی‌فکر، بی‌مبالات، سپوزکار، لاابالی، لاقید & مسئول، مقید بی‌کار : 1 بی‌پیشه، بی‌حرفه، بی‌شغل، بیکاره، غیرشاغل & شاغل 2 ول، ول‌گرد، ولو 3 عاطل، لاابالی، معطل 4 کم‌مشغله & پرمشغله بی‌کارگی : تن‌آسایی، تن‌پروری، عطلت، کاهلی، لاابالیگری بی‌کاره : بی‌مصرف، تنبل، تن‌پرور، کاهل، لش، مفتخوار، مهمل، ول، ولگرد، بیهوده‌گرد، هرزه‌گرد، ولو، هنجام، هیچکاره & زرنگ، شاغل بی‌کاری : عطلت & اشتغال، مشغله بی‌کتاب :صفت 1 لاکتاب، لاکردار، لعنتی 2 لامذهب، بی‌دین & مذهبی، دیندار بی‌کران : بی‌پایان، بی‌کرانه، نامحدود & کرانمند بی‌کس : 1 بیچاره، بی‌نوا، بیواره 2 بی‌یار، تنها، غریب، 3 یتیم بی‌کسی : 1 بی‌یاری، تنهایی، غریبی 2 یتیمی 3 بیچارگی، بینوایی بی‌کفایت : بی‌صلاحیت، بی‌عرضه، بی‌لیاقت، ناقابل، نالایق & باعرضه، باکفایت بی‌کفایتی : بی‌صلاحیتی، بی‌عرضگی، بی‌لیاقتی، عدم قابلیت & باکفایتی، لیاقت بی‌کله : 1 بی‌پروا، بی‌ملاحظه، بی‌احتیاط & ملاحظه‌کار، محتاط 2 سبک عقل، بی‌عقل، سبک‌مغز، دیوانه بی‌کم‌وکاست :قید بی‌کم‌وکسر، بی‌کم‌وزیاد، تمام، کامل بی‌کیاست : 1 بی‌تدبیر، ناکاردان، نامدبر & مدبر 2 بی‌سیاست & باکیاست بی‌کینه : بی‌غرض & کینه‌توز، کینه‌ورز بیگار : بیگاری، سخره، شاکار، شایگان، کار بی‌مزد & مزدوری بیگاری : بیگار، سخره، کاربی‌مزد & مزدوری بیگ : امیر، بزرگ & نوکر، خادم بیگانگان : 1 اغیار، غریبه‌ها، نامحرمان 2 خارجیان، خارجی‌ها & آشنایان بیگانگی : 1 غربت، غریبی، 2 ناآشنایی 3 نامحرمی 4 نامانوسی & آشنایی، انس بیگانه : اجنبی، خارجی، غریب، غریبه، غیر، متنکر، ناآشنا، ناشناس، نامحرم & آشنا، خودی، محرم بیگانه‌پرست :بیگانه‌پرور، بیگانه‌نواز، اجنبی‌خویش، غریبه‌دوست، غیرخواه، اجنبی پرست، اجنبی‌خواه & بیگانه‌ستیز بیگانه‌نواز :غریب‌نواز، غریبه‌نواز، بیگانه‌پرور & بیگانه‌گداز، بیگانه‌ستیز بی‌گاه : 1 بی‌موقع، بی‌وقت، بی‌هنگام 2 دیروقت، دیرهنگام، دیر، ناوقت & گاه، زود 3 شبانگاه، غروب‌هنگام & پگاه زود، گاه بی‌گزند : 1 سالم & ناسالم 2 گزندناپذیر & گزندپذیر 3 کامل، بی‌عیب‌ونقص بی‌گمان : بدون تردید، بدون‌شک، بی‌تردید، بی‌شبهه، بی‌شک، مسلمیقیناً، حتم بیگم : 1 بانو، بی‌بی، خاتون، خانم & بیگ 2 ملکه مادر بی‌گناه : بی‌تقصیر، مبرا، بی‌گنه، معصوم & گناهکار، بزهکار بی‌گناهی : 1 برائت، بی‌گنهی، معصومیت 2 مظلومیت & بزه‌کاری بیلان : ترازنامه، کارکرد، کارنامه، گزارش بی‌لطف : 1 نامهربان، بی‌ملاطفت 2 ناخوش‌آیند، نامطبوع 3 زمخت، فاقد ظرافت & ظریف بی‌لیاقت : بی‌صلاحیت، بی‌عرضه، ناشایسته، ناقابل، نالایق & لایق بیمار : آهمند، بستری، دردمند، رنجور، سقیم، علیل، علیل‌المزاج، مریض، معلول، منهوک، ناتندرست، ناخوش، ناسالم & سالم بیمارخیزی : نقاهت بیمارستان :بهداری، دارالشفاء، درمانگاه، شفاخانه، مریضخانه بیمارستان روانی : تیمارستان، دارالمجانین، دیوانه‌خانه، دیوانه‌ستان بیماری : درد، دردمندی، رنجوری، عارضه، علت، علیلی، کسالت، مرض، مریضی، ناخوشی & سلامت، صحت بیم : اضطراب، پروا، ترس، ترس‌کاری، تشویش، جبن، خارخار، خلجان، خوف، رعب، فزع، محابا، مخافت، نگرانی، واهمه، وحشت، وهم، هراس، هول، هیبت & رجا بی‌مانند : 1 بی‌بدیل، بی‌مثال، بی‌چون، بی‌مثل، بی‌نظیر، بی‌همتا، فرد، فرید، یکتا، یگانه 2 تک، نادر، نادره، یکه & عادی 3 یتیم بی‌مایه : 1 بی‌سرمایه، مفلس، خرمن‌سوخته، بی‌پول، بینوا، بی‌چیز & سرمایه‌دار، پرمایه 2 بی‌قدر 3 بی‌هنر، کم‌دانش بی‌مبالات : بی‌توجه، بی‌دقت، بی‌فکر، بی‌ملاحظه، سهل‌انگار، لاابالی، لاقید & متوجه، محتاط، ملاحظه‌کار بی‌مبالاتی : 1 بی‌پروایی، بی‌ملاحظگی 2 بی‌توجهی، بی‌دقتی، سهل‌انگاری 3 لاابالیگری، لاقیدی بی‌مثل : بی‌مانند، بی‌همال، بی‌همتا، فرد، فرید بی‌محابا : 1 بی‌باک، بی‌پروا، بی‌ملاحظه & ملاحظه‌کار 2 بی‌ادب، گستاخ & آداب‌دان 3 بی‌باکانه، گستاخانه & محتاطانه بی‌محل : 1 بی‌ارج، بی‌ارزش، & ارزشمند 2 بی‌پشتوانه، بی‌اعتبار & معتبر 3 نابجا، ناروا & روا 4 بی‌مناسبت بی‌محلی : بی‌اعتنایی، بی‌التفاتی، عدم توجه & اعتنا، التفات بی‌مرادی : 1 بی‌نصیبی، محرومیت، نامرادی 2 حرمان، یاس & امید، رجا، مرادمندی بیمر : بسیار، بی‌اندازه، بی‌حد، بی‌حساب، بی‌شمار، خیلی & معدود بی‌مروت : بی‌حمیت، ناجوانمرد & بامروت بی‌مزد : بلاعوض، رایگان، مجانی، مفتی & مزدی بی‌مزگی : 1 بی‌طعمی 2 بی‌ذوقی 3 خنکی بی‌مزه : 1 بی‌طعم 2 بی‌ذوق، خنک، لوس & بامزه، لذیذ بی‌مصرف : به‌دردنخور، باطله، بی‌استفاده، بی‌فایده، بیهوده، مهمل 2 بی‌کاره & مفید بی‌معاملگی : بی‌رواجی، بی‌رونقی، بی‌مشتری، رکود، کسادی & رونق بی‌معرفت : بی‌تمیز، بی‌دانش، بی‌هنر، جاهل، نادان، نافرهیخته & بامعرفت بی‌معنی : باطل، بی‌سروته، بیهوده، چرند، لغو، مزخرف، مهمل، یاوه & معنادار بی‌مقدار : بی‌ارزش، پست، خوار، فرومایه & ارزشمند بی‌ملاحظگی : 1 بی‌پروایی، بی‌مبالاتی & توجه، دقت، مبالات 2 بی‌احتیاطی بی‌ملاحظه : 1 بی‌احتیاط، بی‌مبالات، بی‌محابا 2 نترس، بی‌پروا & ملاحظه‌کار بی‌مناسبت : بی‌جا، بی‌ربط، بی‌گاه، بی‌موقع، بی‌وقت، نامربوط & متناسب، مربوط بیمناک : 1 ترسو، ترسیده، متوحش، مرعوب، مستوحش، وحشتزده، هراسان & جسور 2 ترسناک، ترسو، خوفناک، سهمناک، هولناک 3 اندیشناک، متوهم بی‌مورد :i‌b[صفت 1 بیجا، نامتناسب، بی‌مناسبت، پرت، نابجا، نامناسب & بجا، متناسب 2 ناموجه، توجیه‌ناپذیر & موجه، توجیه‌پذیر بی‌مو : طاس، کچل، کل & مودار، زلف‌دار بی‌موقع : بی‌جا، بی‌وقت، نابجا، بی‌هنگام، نابهنگام، ناوقت، ناهنگام & بجا، بهنگام بی‌مویی : طاسی، کچلی، کلی بی‌مهر : نامهربان، سردمهر، بی‌محبت، کم‌محبت، کم‌عاطفه، سرد & بامهر، عطوف، مهربان بی‌میل : بی‌دل، بی‌رغبت، بی‌شوق، دل‌مرده، سرد 2 بیزار، دل‌زده، مشمئز & مایل، علاقه‌مند بی‌میلی : بی‌رغبتی، دلزدگی، سردی، نفرت & تمایل، علاقه‌مندی بین : آشکار، بیدار، روشن، مبرهن، واضح، هویدا & بدیهی، جلی، مسلم، معلوم، ناآشکار بینا : 1 بصیر، دانا، عالم، مبصر & نادان 2 بیننده، دیده‌ور 3 مستبصر & نابینا، کور، اعمی بینات : براهین، شواهد، ظواهر، مشهودات & مجهولات بی‌نام : 1 بی‌اسم 2 ناشناخته، گمنام & شناخته‌شده، اسمی، نامی، نامور، معروف، نام‌آور بی‌ناموس : بی‌آبرو، بی‌شرف، بی‌عرض، بی‌عصمت، بی‌عفت، بی‌غیرت، فاسق & عفیف بی‌ناموسی : 1 بی‌عصمتی، بی‌عفتی & پاکدامنی، عفت 2 بی‌آبرویی، بی‌شرافتی، بی‌شرفی 3 فسق و فجور بی‌نام‌ونشان :ناشناخته، خمول، گمنام & نام‌آور، نامدار، نامور بی‌نامی : بی‌نشانی، خمول، گمنامی & ناموری بینایی : 1 دید، رویت 2 باصره 3 اطلاع، بصیرت، بینش، دانایی & شنوایی بی‌نتیجه : بی‌فایده، بی‌نفع، بیهوده، عبث، لاطائل، مهمل & سودمند بی‌نزاکت : بی‌ادب، بی‌تربیت، جلف، گستاخ، وقیح & مودب، بانزاکت بی‌نزاکتی : بی‌ادبی، بی‌انضباطی، بی‌تربیتی، پررویی، گستاخی & نزاکت، ادب بی‌نشاط : 1 افسرده، بی‌شور وشوق، پژمرده، دلمرده 2 ناخوشحال، ناخوشدل، ناشاد، ناشادمان، نامسرور & بانشاط بینش : بصیرت، بینایی، خرد، آگاهی، دانش، درک، دید، شعور، شناخت، فرهنگ، فضل، کمال، معلومات، وقوف بی‌نصیب : بی‌بهره، کم‌بهره، محروم، معرا، نارسیده & بهره‌مند، بهره‌ور حرمان، ناامیدی، نومیدی & بهره‌وری بی‌نطفه : سترون، عقیم، نابارور & نطفه‌دار بی‌نظم : بی‌انضباط، بی‌ترتیب، بی‌قاعده، درهم، قاطی‌پاطی، مختل، نامرتب، نامنظم & مرتب، منظم بی‌نظمی : آنارشی، نابسامانی، هرج‌ومرج & انتظام بی‌نظیر : 1 بی‌رقیب، بی‌مانند، بی‌همال، بی‌همتا، بی‌مثل، بی‌مثال، بی‌همانند، عدیم‌النظیر، فرد، فرید 2 تک 3 تک‌تاز، رقابت‌ناپذیر بی‌نقص : بی‌عیب، سالم، صحیح، کامل & عیبناک، ناقص بی‌نمک : 1 فاقدنمک 2 بی‌لطف 3 بی‌طعم، بی‌مزه 4 لوس، یخ & ملیح، نمکین بین : 1 میان & ابتدا، انتها 2 مرکز، وسط & آغاز، انتها 3 اثنا 4 فاصله بیننده :اسم 1 تماشاگر، تماشاچی، ناظر، نظاره‌گر 2 بینا، مبصر & شنونده، مستمع بی‌نوا : آس‌وپاس، بیچاره، پریشان‌حال، تهیدست، درمانده، درویش، فقیر، گدا، محتاج، مستمند، مسکین، مفلس، نادار، ندار & دارا بی‌نوایی :‌اسم احتیاج، پریشان‌حالی، تنگ‌دستی، تهی‌دستی، فقر، مستمندی، ناداری، نیازمندی & توانگری، غنا بی‌نور : تار، تاریک، تیره، کدر & روشن، منور بی‌نهایت :صفت بسیار، بغایت، بی‌اندازه، بی‌حد، بی‌شمار، سرسام‌آور، فراوان، مفرط، نامتناهی، نامحدود & محدود، معدود بینه : برهان، حجت، دلیل، فرنود، منطق بی‌نیاز : توانگر، دارا، صمد، غنی، مستغنی & نیازمند بی‌نیازی : 1 تنعم، توانگری 2 خرسندی 3 استغنا، درویشی، قناعت 4 صمددیت & نیازمندی بینی : پوز، خیشوم، دماغ، غنه 2 مشام بی‌واک : بی‌صدا، صامت & واکدار بی‌وفا : 1 پیمان‌شکن، خائن، عهدگسل، 2 غدار، جفاجو، جفاگر & وفادار، وفامند بی‌وفایی : پیمان‌شکنی، خیانت، غدر، جفاجویی & وفاداری بی‌وقار : 1 بی‌وقر، جلف، سبک، سبکسر، ناموقر & موقر، باوقار 2 بی‌مهابت، بی‌هیبت، بی‌جذبه & پرهیبت، پرجذبه، باجذبه بی‌وقت : 1 بیگاه، بی‌موقع، بی‌هنگام & بموقع 2 زود، گاه & دیر بی‌وقر : بی‌وقار، جلف، سبک & موقر، وزین بی‌وقوف : 1 بی‌خبر، غافل، ناآگاه & آگاه، عاقل، مطلع، خبیر، واقف 2 دیریاب، کندذهن، کندهوش، کودن & هوشمند، زیرک، تیز بیوگرافی : تذکره، حسب‌حال، زندگی‌نامه، شرح‌حال بیوگی : 1 بی‌زنی 2 بی‌شوهری بیوه : 1 ارمله، شومرده، مطلقه 2 ارمل، زن‌مرده، مطلق بی‌همتا : بی‌مانند، بی‌همال، بی‌مثل، بی‌نظیر، تنها، فرید، یکتا، یگانه بی‌هنر : 1 بی‌مایه، بی‌معرفت، هیچکاره 2 بی‌عرضه & هنرور بیهودگی : بی‌ثمری، بی‌فایدگی، پوچی، هرزگی بیهوده :صفت 1 اراجیف، دروغ، ژاژ، لاطائل، مزخرف، مهمل، واهی، هذیان، یاوه 2 باطل، بی‌اثر، بی‌ثمر، بی‌جهت، بی‌حاصل، بی‌خود، بی‌خاصیت، بی‌سبب، بی‌فایده، بی‌معنی، بی‌مصرف، بی‌نتیجه، پوچ، عاطل، عبث، کشکی، لغو، ناسودمند، نامربوط، هجو، هدر، هرزه، هیچ 3 بیهوده‌گرد : ولگرد، هرزه‌گرد بیهوده‌گو : پراکنده‌گو، حراف، ژاژخا، مهذار، محمل‌باف، وراج، هرزه‌خای، هرزه‌درای، هرزه‌گوی، هرزه‌لای، یاوه‌سرا & حقگو بیهوده‌گویی : هرزه‌خایی، هرزه‌گویی، هرزه‌لایی، یاوه‌گویی بی‌هوش : 1 بی‌حال، مدهوش 2 لایعقل، مست 3 احمق، بی‌استعداد، خرف، خرفت، کم‌حافظه، کندذهن، کودن، منگ 4 بیخود، دبنگ، گیج & هوشمند بی‌هوشی : اغما، بی‌حسی، بی‌خودی، غش، کما & هوشیاری بی‌هیبت : 1 بی‌سطوت، بی‌شکوه، بی‌صولت، فاقد عظمت & پرهیبت 2 بی‌جذبه، بی‌نهایت بوس : 1 خشم، غضب 2 بیم، ترس، خوف، هراس 3 سختی، شدت 4 دلیری، شجاعت، قوت پا: 1 خطوه، رجل، شلنگ، قدم، گام، لنگ 2 همبازی 3 پایین، ته، دامن، ذیل، زیر 4 تاب، توان، طاقت، قدرت، قوت، یارا 5 اساس، اصل، بن، بیخ، پایه پاافزار: ارسی، پاچپله، پای‌پوش، کفش، گیوه، ملکی، موزه پاانداز: 1 فرش 2 جاکش، دلال‌محبت، دلاله، قواد، لحاف‌کش پابرجا: 1 استوار، برقرار، پایدار، ثابت، ثابت‌قدم، راسخ، قرص، محکم، مستقر 2 دایم، جاوید، همیشگی & 1 سست 2 موقتی پابرجایی: استقامت، استواری، ثبات & سستی پابرهنه: 1 برهنه‌پا، بی‌کفش، پاپتی 2 بی‌چیز، بی‌نوا، تهیدست، ندار، یک‌لاقبا 3 بی‌سروپا، پست پابست: 1 پای‌بست، پای‌بند، گرفتار، مقید 2 دلباخته، عاشق، مفتون، هواخواه 3 بنیان، شالوده پابند: 1 مقید، وابسته 2 اسیر، دچار، گرفتار 3 عیالوار، متاهل، معیل 4 دلباخته، عاشق، فریفته، مفتون، هواخواه 4 بند، قید، پاوند پابوسی: پای‌بوسی، تشرف، دیدار، زیارت، شرفیابی پاپوش: 1 پرونده‌سازی، پرونده، مزاحمت 2 گرفتاری، مخمصه 3 ارسی، پاچپله، پای‌افزار، کفش پاپی: 1 متعرض 2 پافشاری، اصرار پات: 1 اورنگ، پاد، تخت، سریر 2 مات پاتک: تدافع، دفاع، ضدحمله & تک پاتوق: پاتوغ، کانون، لنگر، مجمع، محفل، مرکز، میعادگاه، وعده‌گاه پاتیل: 1 دیگ 2 سیاه‌مست پاچین: 1 دامن 2 زیرازار پاد: 1 پادزهر، ضد، مخالف 2 حامی، دارنده، نگهبان 3 اورنگ، تخت، سریر پاداش: 1 اجرت، اجر، انعام، بادافراه، بخشش، ثواب، جایزه، جزا، دسترنج، صله، عطیه، مزد، مکافات، نتیجه 2 کابین، مهر پاداشن: اجر، انعام، پاداش، پاداشت، جزا، مزد پادرمیانی: توسط، شفاعت، مداخله، میانجیگری، وساطت پادرهوا: 1 آویخته، بلاتکلیف، بی‌ثبات، معلق، معوق 2 بی‌اساس، بی‌اصل، بی‌پایه، نامشخص پادزهر: پاد، پازهر، تریاک، تریاق، ضد، مخالف & زهر پادشاه: امیر، تاجور، خدیو، سلطان، سلطان، شاه، شاهنشاه، شهریار، ملک & رعیت پادشاهانه: خسروانه، شاهانه، ملوکانه پادشاهی: امارت، امپراتوری، حکومت، سلطنت، شاهنشاهی، فرمانروایی، ملکت پادگان: 1 ساخلو، سربازخانه 2 پیاده‌نظام پادو: پاکار، پیشخدمت، شاگرد، نوچه، نوکر & کارفرما پار: 1 پارسال، پارینه، سال‌گذشته 2 پاره، دریده، کهنه 3 تکه، قطعه 4 پرش، پرواز 5 چرم پارابلوم: پیشتاب، تپانچه پارازیت: 1 انگل، طفیل، طفیلی، میکرب 2 خش‌خش، نوفه 3 حشو، زاید پارتی: 1 جمعیت، حزب، دسته، فرقه، گروه 2 جشن، شب‌نشینی 3 پشتیبان، حامی، طرفدار، طرفگیر، هواخواه، هوادار 4 بخش، قسمت 5 قوم‌پارت & پارتیزان: 1 چریک، رزمنده 2 هواخواه پارچ: 1 آبخوری، تنگ 2 گیلاس، لیوان پارچه: 1 قماش، منسوج 2 پاره، تکه، قطعه 3 لخت پارچه‌فروش: بزاز، قماش‌فروش پارس: 1 ایران‌زمین، ایران، فارس 2 عوعو، واق‌واق، هفهف 3 پوزپلنگ پارسا: 1 باتقوا، پاکدامن، پرهیزکار، پرهیزگار، خداترس، دیندار، زاهد، صالح، عفیف، مومن، متدین، متشرع، متقی، متورع، معصوم، وارسته 2 عارف 3 پارسی & ناپارسا پارسال: پار، پارینه، پایار، سنه‌ماضیه، ، سال‌گذشته & امسال پارسایی: پاکدامنی، پرهیزگاری، تقوا، خداترسی، زهد، عفت، ورع & بی‌تقوایی، ناپارسایی پارسی: 1 ایرانی، عجم، فارسی 2 زبان‌فارسی 3 زرتشتی & تازی، ترک پارک: 1 باغ، باغ‌ملی، تفرجگاه، گردشگاه 2 ایستگاه، توقفگاه پارگی: انخراق، انقطاع، دریدگی، گسیختگی پارلمان: سنا، مجلس، مجلس‌شورا پارو: 1 برف‌افکن، برف‌روب 2 پاروب پاره: 1 برخ، برخه، تکه، جزء، قطعه، لخت 2 بهر، حصه، قسمت 3 بخش، فصل 4 دریده، شرحه، گسسته، گسیخته 5 ژنده، غاز، فرسوده، مندرس 6 خرقه، مرقع، وصله 7 پرش، پرواز، پریدن 8 باج، خراج، رشوت، رشوه 9 کود پاره‌ای: 1 برخی، بعضی، گروهی 2 اندکی، بخشی، قدری، کمی، مقداری پاره‌پاره: بخش‌بخش، تکه‌تکه، چاک‌چاک، شرحه‌شرحه، قسمت‌قسمت، قطعه‌قطعه، لخت‌لخت، مرقع، مندرس پاره‌پوره: پاره‌پاره، ژنده، فرسوده، مندرس پاره‌دوز: پینه‌دوز، تعمیرگر، کفشدوز، لاخه‌دوز پاره کردن: جردادن، دریدن، شکافتن، قطع کردن، گسستن، گسیختن پارینه: پار، پارسال، سال‌گذشته & امسال پازهر: پادزهر، تریاق، نوشدارو & زهر پاس: 1 بار، دفعه، مرتبه، نوبت 2 حراست، محافظت، مراقبت، نگاهبانی 3 احترام، ادب، اعزاز، پاسداری، حرمت، مراعات، ملاحظه 4 بهر، حصه، قسمت 5 رد، ردتوپ پاس‌بخش: پاسیار، کشیک پاساژ: 1 بازارچه، تیمچه 2 راهرو، گذرگاه، معبر پاسبان: پاسدار، پلیس، چاوش، حارس، شحنه، شرطه، عسس، گزمه، گماشته، نگهبان، محافظ، محتسب، مستحفظ پاسبانی: پاسداری، حراست، محافظت، نگهبانی، استحفاظ پاسپورت: پته، پروانه، تذکره، جوازعبور، روادید، گذرنامه، ویزا پاسخ: 1 پتواز، جواب 2 اجابت، استجابت 3 انعکاس، بازتاب، لبیک 4 اجر، پاداش، ثواب، جزا، عوض، مکافات 1 & پرسش، سوال پاسدار: پاسبان، حارس، حافظ، قراول، کشیک، محافظ، مدافع، مراقب، مستحفظ، نگهبان پاسداری: پاس، پاسبانی، حراست، محارست، محافظت، مواظبت، نگاهداشت، نگهبانی، نگهداری، وقایت، یتاق 2 رعایت، ملاحظه 3 احترام، حرمت پاسگاه: 1 پست 2 برج‌دیده‌بانی، دیده‌بانگاه، قراولگاه پاسوز: 1 خاسر، زیانمند 2 اسیر، گرفتار، درگیر 2 شیفته، عاشق پاشیدگی: انحلال، پراکندگی، تفرق، تلاشی، گسیختگی & انسجام پاشیده: پراکنده، فروریخته، متفرق، متلاشی & منسجم پافشاری: ابرام، اصرار، ایستادگی، پاپی، تاکید، سماجت، مداومت، مقاومت پاک: 1 پاکیزه، تمیز، منزه، نزه، نظیف 2 زکی، مبرا، مقدس، مهذب، 3 باعفاف، پاکدامن، عفیف، معصوم، نجیب 4 سترده، منقح 5 بی‌غش، خالص، سره، صاف، صافی، محض، ناب 6 طاهر، طهر، طیب، مطهر 7 بی‌عیب، منقا، نقی 8 بی‌آلایش، بی‌ریا، صمیم، مخلص 9 زلال، صاف، صراح 1 0 زلال، شفاف 1 1 بکلی، تماماً، سراسر، کاملاً، کلاً & آلوده، پلید، رجس، ناپاک، نجس پاکار: 1 پیشکار، عریف، کارگزار 2 پادو، خادم، خدمتکار، نوکر & کارفرما پاک‌جامه: باعفاف، پارسا، پاکدامن، عفیف & ناپاکدامن، تردامن پاک‌سازی: 1 اخراج 2 پالایش، تصفیه 3 ازاله، تنقیه، زدایش 4 تخلیه، تطهیر، تنظیف، نظافت 5 تزکیه پاک‌طینت: پاک‌سرشت، پاکنهاد، خوب‌سرشت، خوش‌قلب، خوش‌نیت & بدطینت پاک کردن: پالایش، پالودن، تطهیر، تمیز کردن، تنظیف، روفتن، زدودن، ستردن & آلودن، کثیف کردن پاک‌منشی: خوش‌فطرتی، خوش‌قلبی، نجابت & بدسگالی پاک‌نژاد: اصیل، پاک‌گوهر، پاک‌نژاد، پاک‌نسب، حلالزاده، شریف، نجیب، نژاده & حرامزاده پاک‌نژادی: اصالت، پاک‌گوهری، حلالزادگی، شرافت، نجابت & حرامزادگی پاکباخته: 1 پاکباز 2 لیلاج 3 پاک‌نظر، نظرپاک پاکباز: پاکباخته، لیلاج 3 پاک‌چشم، پاک‌نظر، نظرپاک پاکدامن: باتقوا، بانجابت، پارسا، پاک‌جامه، طاهره، طاهر، عفیف، متقی، معصوم، نجیب & بی‌عفاف، ناپاکدامن پاکدامنی: پارسایی، پاکی، پرهیزکاری، طهارت، عصمت، عفاف، عفت، ناموس & آلوده‌دامنی، بی‌ناموسی پاکزاد: اصیل، پاک‌گوهر، پاک‌گهر، پاک‌نژاد، پاک‌نسب، حلالزاده، شریف، نجیب، نژاده & بدگهر پاکنویس: بازنویسی، بیاض، مبیضه & پیش‌نویس، چرکنویس، مسوده پاکوب: 1 رقاص 2 پایکوب، دست‌افشان 3 پای‌خست، لگدکوب، لگدمال پاکی: پاکدامنی، پاکیزگی، تصفیه، تطهیر، تمیزی، خلوص، درستی، صفا، طهارت، طهر، عصمت، عفت، نظافت & پلیدی پاکیزگی: پاکی، تطهیر، تنظیف، صفا، طهارت، طهر، نزهت، نظافت & کثافت پاکیزه: 1 پاک، تمیز، طاهر، نظیف 2، مطهر، منزه، مهذب 3 خالص، صافی & کثیف پاگون: پاگن، سردوشی پاگیر: 1 پای‌بند، مقید 2 مانع 3 مزاحم پالار: دیرک، ستون، شمع، عماد پالاهنگ: پالهنگ، قید، کمند، مقود، یوغ پالایش: پاک‌سازی، تصفیه، تهذیب & آلایش پالودن: پاک‌سازی، پاک‌شدن، تطهیر، زدایش، ستردن، صاف کردن & آلودن پالوده: 1 خالص، صاف، مروق، مصفا 2 فالوده 3 تباه، ضایع 4 برگزیده، خلاصه & ناپالوده پالهنگ: پالاهنگ، رسن، عنان، لجام، لگام، مهار پالیز: باغ، بستان، پالیززار، جالیز، صیفی‌کاری، فالیز، کشتزار، لته، مزرعه پالیزبان: 1 باغبان، جالیزبان، دشتبان، دهقان، صیفی‌کار، لته‌کار، ناطور 2 مغنی پاندول: آونگ، رقاصک پانسمان: زخم‌بندی پاورچین: آرام‌آرام، آهسته‌آهسته، پابرچین، دزدکی، یواشکی پایا: باقی، پایدار، پاینده، جاودانه، جاودانی، جاوید، مانا، مخلد، مدام، مستدام، مستمر & زودگذر پایاپای: 1 پابه‌پا، تهاتر، تهاتری، مبادله، متبادل 2 هم‌بر پایان: آخر، اختتام، انتها، انجام، انقضا، تکمیل، تمام، خاتمه، ختم، عاقبت‌الامر، عاقبت، غایت، فرجام، منتها، نهایت & اول پایان‌نامه: تز، رساله پایان‌یافته: ختم، سپری، مختوم پایانی: آخری، انتهایی، غایی، نهایی & آغازین پایایی: 1 جاودانگی، خلود 2 استمرار & موقتی پای‌افزار: ارسی، پاچپله، پای‌پوش، کفش، موزه، نعال، نعلین پای‌بست: 1 اسیر، پای‌بسته، پای‌بند، گرفتار، مقید 2 اساس، بنیاد، بن، بیخ، پی 3 دلباخته، هواخواه & حر، مجرد پای‌بند: 1 اسیر، پای‌بست، گرفتار، مقید 2 اساس، بنیاد، بن، بیخ، پی 3 دلباخته، هواخواه 4 خلخال 5 بخو، زنجیر، کند 7 بند، دوال & مجرد پای‌پوش: ارسی، پاچپله، پای‌افزار، کفش، موزه پایتخت: پاتخت، تختگاه، دارالاماره، دارالسلطنه، دارالملک، شاه‌نشین، عاصمه پایدار: استوار، بادوام، باقی، برقرار، پابرجا، پایا، ثابت، جاوید، جاویدان، لایزال، ماندنی، محکم، مدام، مستدام، مستقر، مقاوم، نوشه، واثق & ناپایدار، سست پایداری: استقامت، استواری، پایمردی، تحمل، ثبات، ثبوت، دوام، مدافعه، مداومت، مقاومت & ناپایداری پایکوب: بالرین، پاکوب، رقاص، رقصنده پایکوبی: ترقص، دست‌افشانی، رقاصی، رقص، وشت پایگاه: 1 رتبه، مرتبت، مقام، مکانت، منزلت، منصب 2 مرکز، مقر 3 جایگاه، جا، محل، مقام 4 پیشگاه، تخت، مسند 5 اندازه پایمال: 1 پای‌خست، لگدکوب، لگدمال 2 تباه، تلف، خراب، کوفته، نابود، هدر پایمردی: 1 حمیت، غیرت 2 پایداری 3 میانجیگری، وساطت 4 پشتیبانی، حمایت پایمزد: اجرت، حق‌القدم، حق‌العمل، مزد، مزدکار پایندان: ضامن، کفیل، متعهد پایندگی: بقا، جاودانگی، خلود، دوام، دیرینگی & فنا پاینده: 1 بادوام، باقی، پایا، جاودانه، جاوید، دایم، مستدام 2 نگهبان & فانی پایه: 1 اساس، بنیان، بن، پی، ته، شالوده، قاعده 2 اصل، ریشه، مبنا 3 پا، پایین، دامن، دامنه، زیر 4 ساق، ساقه 5 پایگاه، جایگاه، درجه، مقام، منصب 6 اشل، رتبه، رتبه‌اداری 7 اندازه، حد، مقیاس، میزان 8 کلاس 9 کنه 1 0 ماخذ 1 1 قایمه، محور & پیکر، نما پایه‌گذار: 1 بنیانگزار، موسس 2 واضع پاییدن: 1 حراست، مراقبت، مواظبت 2 دیدزدن، مراقب‌بودن، مواظب‌بودن 3 دوام‌داشتن، ماندن 2 توجه کردن، مترصدبودن پاییز: برگریزان، خریف، خزان، مهرگان پایین: پست، تحت، تحتانی، دامنه، دون، زیر، زیر، زیرین، فرود، فرودین، قعر، مادون، نازل & بالا، فراز پایینی: تحتانی، زیرین، سفلی، فرودین & بالایی، فوقانی پتک: پک، چکش، مطرقه پته: 1 پروانه، جواز 2 بلیط پتی: 1 برهنه، عریان، عور، لخت 2 آشکار، واضح 3 تهی، خالی & پوشیده، مستور پتیاره: 1 اهریمن‌صفت، دیوخو، دیوسیرت 2 بدکاره، سلیطه، لکاته، پاردم‌ساییده 3 زشت، مهیب 4 آفت، بلا، مصیبت 5 دشمنی، ضدیت، عداوت، عناد پچ‌پچ: 1 درگوشی، زمزمه، نجوا 2 شایعه پچل 1 : کثیف، چرک 2 پلشت، شلخته، قذر 3 زشت، قبیح، مستهجن پخت: آشپزی، طباخی، طبخ پختگی: 1 آزمودگی، حذاقت، سنجیدگی، فهمیدگی، کمال 2 رسایی، نضج 3 احتیاط، حزم، دوراندیشی & خامی پخته: 1 مطبوخ 2 آزموده، حاذق، کارآمد، مجرب، مدبر 3 آماده، تمام، رسا، کامل 4 رسیده، منضوج & خام پخش: 1 تقسیم، توزیع، متفرق، منتشر، نشر 2 پهن، گسترده 3 پاشیده، پراکنده & جمع پخمه: ابله، بی‌عرضه، چلمن، خرفت، دنگ، کودن، گول & زرنگ پدافند: تدافع، دفاع & حمله پدر: 1 اب، ابو، باب، بابا، والد 2 قاید & مادر پدربزرگ: جد، نیا & جده، مادربزرگ پدرام: 1 پاینده، جاوید، مانا 2 بانشاط، خوش، خوشدل، شادمان، شاد، مسرور 3 آراسته، مرتب، منظم 4 درست، صحیح، نیکو 5 خجسته، سعد، فرخنده، مبارک، همایون 6 ابتهاج، خوشی، شادی & شوریده، شوم، ناپدرام پدرسوختگی: بدجنسی، بدذاتی، بدسرشتی، بی‌بتگی، خباثت، خبث، شرارت & پدرآمرزیدگی، پدرداری پدید: آشکار، آشکار، پدیدار، پیدا، جلی، ظاهر، ظهور، مرئی، مشهود، معلوم، نمایان، هویدا & پنهان، ناپدید، مخفی پدیدآورنده: خالق، سازنده، مبتکر، مخترع، موجد پدیدار: آشکار، پدید، پیدا، جلوه‌گر، ظاهر، مرئی، مشهود، معلوم، نمایان، نمودار، هویدا & پنهان، نهان پدیده: 1 مظهر، نمود 2 بود 3 حادثه، واقعه پذیرا: 1 پذیرنده، قابل، متقبل 2 استقبال، پیشواز 3 فرمانبردار 4 محل، منفعل 5 ماده، هیولی & صورت، فاعل، کنا پذیرایی: 1 استقبال، پذیرش، پذیره 2 ضیافت، میهمانی & بدرقه پذیرش: اجابت، استجابت، پذیرایی، تقبل، عهده‌گیری، قابلیت، قبول، مطاوعت & رد پذیرفتن: اجابت کردن، اعتراف کردن، اقرار کردن، تایید کردن، تصدیق کردن، تقبل، قبول کردن، مطاوعت & رد کردن پذیرفتنی: باورکردنی، پسندیده، قابل‌قبول، مطلوب، مقبول، موردپسند & غیرقابل‌قبول، نپذیرفتنی پذیرفته: تصویب، متعهد، مستجاب، مقبول، وارد & مردود پر: 1 آکنده، انباشته، جعودت، سرشار، لبالب، لبریز، مالامال، مشبع، مشحون، ممتع، ممتلی، مملو 2 تمام، کامل 3 چاق، قوی 4 بس، بسیار، بیش، زیاد 5 بامعلومات & تهی، خالی، کم پر: 1 بال 2 پره 3 پرتو، شعاع 4 کناره، لبه 5 پهلو، ضلع 6 پرند، پرنیان پرآب: 1 آبدار، شاداب 2 آبکی، رقیق & کم‌آب پرآز: آزمند، آزور، حریص، طماع، طمعکار & قانع پرآزرم: آزرمگین، باحیا، شرمگین، محجوب & بی‌آزرم پرآژنگ: پرچین، پرشکن & صاف پرآشوب: آشفته، بحرانزده، بحرانی، پرهرج‌ومرج، متلاطم، ناامن & آرام، امن پرآوازه: اسم‌ورسم‌دار، اسمی، بنام، شهره، شهیر، مشهور، معروف، نامور & گمنام پراکندگی: 1 افتراق، پریشانی، تشتت، تفرق، تفرقه 2 افشان، نثار 3 انفکاک 4 پاچیدگی، پاشیدگی، تلاشی 5 پریشانی، نابسامانی 6 انتشار، شیوع، پخش 7 تواری & جمعیت پراکندن: 1 تارومار کردن، متفرق کردن 2 انتشار، نشر 3 پخش کردن، شایع کردن 4 گستردن، منتشر کردن 5 افشاندن، نثار کردن 6 به‌هم‌ریختن، & جمع کردن پراکنده: 1 پاشیده، پخش، پخش‌وپلا، ولو 2 پریشان، متشتت، متفرق 3 نابسامان، نامضبوط، نامنظم 4 منثور 5 متواری، تارومار، متلاشی 6 شایع، منتشر 7 تنک 8 جدا، رها، منفک & مجموع پراکنده‌خاطر: پراکنده‌دل، پریشان، مشوش، ناآرام & آسوده‌خاطر پراکنده‌سازی: تفرق، تفرقه‌افکنی، تفرقه‌اندازی، متفرق‌سازی پراکنده‌گو: بیهوده‌گو، پریشان‌گو، لافزن، لیچارباف، مهذار، هذیان‌گو، هذیان‌باف، هرزه‌گوی، هرزه‌لاف، یاوه‌سرا، یاوه‌گو پرابهت: باعظمت، شکوهمند، مجلل پراحساس: احساساتی، باعاطفه، مهربان & بی‌احساس، سرد پرادعا: پرافاده، متکبر، مغرور & بی‌مدعا پرادویه: ادویه‌دار، تند، تیز پرارزش: ارزشمند، پربها، ثمین، قیمتی، گرانبها، نفیس & کم‌بها پرازدحام: پرآمدوشد، پرجمعیت، پررفت‌وآمد، جنجال، شلوغ & خلوت، سوت‌وکور پراستعداد: باذکاوت، نابغه، نبیل، نبیه & بی‌استعداد پراستقامت: 1 پرتوان، قوی 2 باعزم، مصمم & بی‌پاشنه، سست‌عنصر پراشتباه: پرغلط، سقیم، مغلوط & درست، صحیح پراشیده: آشفته، پراکنده، پریشان، متشتت، مغشوش & جمع‌وجور، مجموع پرافاده: افاده‌دار، بوالفضول، پرادعا، پرمدعا، خودستا، فضول، فیسو، گنده‌دماغ، متکبر، مغرور & بی‌افاده پرالتهاب: 1 پرشور، پرهیجان 2 افروخته، سوزان، ملتهب & بی‌التهاب پرانتز: قوسین، کمانک، هلالین پراولاد: عائله‌مند، عیالوار، کثیرالاولاد، معیل & ابتر، بی‌اولاد، کم‌اولاد پربها: ارزشمند، بهادار، بهاور، پرارزش، پرقیمت، ثمین، قیمتی، گرانبها، گرانقیمت، نفیس & کم‌بها پرپشت: انبوه، جعودت، فراوان، متراکم، مجعد & کم‌پشت پرپیچ: پیچاپیچ، پیچ‌درپیچ، خمناک & راست، مستقیم پرت: 1 بعید، دنج، دورافتاده، دور 2 بی‌مورد، ناآگاه، ناوارد 3 رها، متروک 4 چپه، واژگون 5 بی‌معنی، بی‌مورد، کشکی، لاطائل، مزخرف، مهمل & نزدیک، وارد پرت‌شدن: 1 افتادن، سقوط 2 حاشیه‌رفتن، دورافتادن پرت‌وپلا: پخش‌وپلا، چرندوپرند، دری‌وری، کشکی، لاطائل، مزخرف، هجویات، هذیان پرتاب: پرچین‌وشکن، پرچین، پرشکن، پرگره، فردار & کم‌تاب پرتاب: 1 تیررس 2 افکندن، افکنش 3 پرش، سیر پرتحمل: بردبار، پرشکیب، حمول، شکیبا، صابر، صبور & ناشکیبا پرتره: تصویر، تمثال، شمایل، صورت، عکس، نقش پرتگاه: لغزشگاه، مزله، مهلکه، ورطه پرتلاش: پرکار، ساعی، کوشا، کوشنده، مجد & تن‌آسا، تنبل پرتو: 1 اشعه، تاب، تابش، درخشش، روشنایی، روشنی، سو، شعاع، شعشعه، ضیا، فروغ، نور 2 اثر، نقش پرتوافکن: درخشان، ساطع، منیر، نورافشان، نوربخش، نورپاش، نورگستر پرتوافکنی: پرتوزایی، تشعشع، ، نورافشانی، نورافکنی، نورپاشی پرتوان: 1 پرزور، پرطاقت، توانمند، زورمند، قادر، قدرتمند، قوی، نیرومند 2 خستگی‌ناپذیر، نستوه & ناتوان پرتوشناس: رادیولوژیست، رادیولوگ پرتوقع: 1 پرتمنا، متوقع 2 پرمدعا & بی‌توقع، قانع پرثمر: 1 پربار، پرحاصل، پرمحصول 2 پربهره، پرسود، پرفایده، سودمند & کم‌بهره، کم‌ثمر پرجگر: بی‌باک، بی‌پروا، جراتمند، جسور، جگردار، دلیر، شجاع، نترس & بی‌دل‌وجراء‌ت، ترسو پرچانگی: پرحرفی، پرگویی، روده‌درازی، وراجی & کم‌حرفی پرچانه: پرحرف، پرگو، حراف، روده‌دراز، وراج & کم‌حرف پرچم: 1 بیرق، درفش، رایت، علم، لوا 2 زبانه، لهیب 3 زلف، کاکل، مو پرچمدار: 1 پیشاهنگ، پیشتاز، پیشرو، پیشقراول، متقدم 2 بیرقدار، طلایه‌دار، علمدار پرچین: حصار، خاربست، خارجین، دیواره پرچین‌وشکن: پرتاب، شکن‌برشکن، فردار، مجعد & شلال، صاف، لخت پرحاصل: 1 پربار، پرثمر 2 سودآور 3 پرمحصول، حاصلخیز & بی‌حاصل پرحجم: بزرگ، حجیم، دست‌وپاگیر، گنده & کم‌حجم پرحرف: بگو، پرچانه، حراف، روده‌دراز، وراج & کم‌حرف پرحرفی: پرچانگی، حرافی، روده‌درازی، وراجی & کم‌حرفی پرحوصله: بردبار، پرتحمل، پرشکیب، پرطاقت، حمول، شکیبا، صابر، صبور & کم‌حوصله، ناشکیبا پرخاش: 1 تشر، توپ‌وتشر، درشتی، عتاب، معاتبه، واخواهی 2 پیکار، جنگ، ستیزه، غزا، کارزار، محاربه، نبرد، نزاع & نوازش پرخاشگر: پرخاشجو، ستیزه‌جو، ستیزه‌طلب، عربده‌جو، غوغاگر، غوغایی، فتنه‌جو، ملامت‌گر، هنگامه‌طلب & نوازشگر پرخوار: اکول، بسیارخوار، پرخوار، پرخور، شکمباره، شکم‌بنده، شکم‌پرست، شکمخوار، شکمو & کم‌خوراک پرخواری: پرخوری، شکمبارگی، شکم‌بندگی، شکم‌پرستی & کم‌خواری پرخور: اکول، بسیارخور، پرخوار، پرخوار، رژد، شکمباره، شکم‌پرست، شکمو & کم‌خوراک پرخیده: 1 ایما، رمز 2 مخالف پرداخت: 1 ادا، تادیه، بازدادن، کارسازی، وام‌گذاری 2 آهار، جلا، صیقل، صیقلی 3 صافکاری، صاف کردن & دریافت پرداختن: 1 ادا کردن، تادیه کردن، کارسازی کردن 2 دادن، گذاردن، واگذاردن، وام‌گذاردن 3 جلادادن، صیقل‌زدن 4 اعتنا کردن، توجه کردن 4 مشغول‌شدن & دریافت کردن پرداخته: 1 اداشده، تادیه‌شده 2 صاف، صیقلی 3 فارغ 4 آراسته، آماده، مزین، منظم، مهیا پردردسر: پررنج، پرمخمصه، پرمشقت & بی‌دردسر پردگی: 1 پرده‌نشین، زن، مستوره 2 پرده‌دار، حاجب پردل: باجرات، بی‌باک، جسور، متهور & ترسو، کم‌دل پرده: 1 پوشش، حجاب، ستر، غشا، غطاء 2 لایه 3 راه، گاه، مقام، نغمه، نوا 4 صحنه، نقش 5 تابلو 6 چادر، خرگاه، خیمه 7 اندرون، حرم، حرمسرا پرده‌پوش: رازدار، رازنگهدار، ساتر، سرپوش، سرنگهدار، محرم & افشاگر، پرده‌در، نامحرم پرده‌پوشی: اختفا، اخفا، پنهان‌سازی، کتمان & پرده‌دری & افشاگری، پرده‌دری پرده‌دار: حاجب، دربان، پرده‌پوش پرده‌دری: افشاگری، رسواسازی، رسوایی، شوخ‌چشمی، هتاکی، هتک & پرده‌پوشی پرده‌نشین: 1 زن، مخدره، مستور، مستوره 2 خلوت‌گزین، خلوت‌نشین، خلوتی 3 فرشته، ملک پردیس: ارم، بهشت، جنان، جنت، خلد، فردوس، مینو، نعیم & دوزخ پررنج: تعب‌آلود، رنج‌آمیز، رنج‌بار، رنج‌آور پررنگ: تند، سیر & رنگ‌ورورفته، کمرنگ پررو: 1 بی‌آزرم، بی‌ادب، بی‌حیا، بی‌شرم، چشم‌دریده، گستاخ، وقیح 2، جسور، مصر & کمرو پررونق: آباد، آبادان، پررواج، معمور & بی‌رونق، کساد پررویی: بی‌حیایی، بی‌شرمی، دریدگی، گستاخی، وقاحت & حجب، کمرویی پرز: 1 خمول، خواب 2 لیقه پرزور: 1 پرتوان، زورمند، قدرتمند، قوی، نیرومند 2 شدید & کم‌زور پرسا: پرسان، پرسشگر، پرسنده، جویا، متفحص پرستار: 1 تیماردار 2 خادم، خادمه، خدمتکار، کنیز 3 ربیبه پرستاری: توجه، تیمار، حضانت، خدمت، مراقبت، نگهداری پرستش: ستایش، طاعت، عبادت، عبودیت، نیایش پرستشگاه: پرستشکده، عبادتگاه، معبد پرستشگر: پرستنده، عابد، مترهب، متعبد پرستو: ابابیل، پرستوک، پرستوک، چلچله، خطاف پرستوک: پرستو، چلچله، خطاف پرستیژ: اعتبار، تشخص، حیثیت، شخصیت، نفوذ پرسخن: بگو، پرچانه، پرحرف، روده‌دراز، وراج & کم‌حرف، کم‌سخن پرسروصدا: پرازدحام، جنجال، شلوغ & خلوت، دنج پرسش: استخبار، استطلاع، استعلام، استفسار، استفهام، اقتراح، بازجویی، بازخواست، سوال، سراغ، مواخذه & پاسخ، جواب پرسنل: اعضا، عضو، کادر، کارمند پرسود: پرمنفعت، سودآور، سودمند، مفید، نافع & زیان‌بخش پرسه: 1 ختم، سوگ، عزاداری، عزا، ماتم، ماتم‌پرسی 2 بیمارپرسی، تفقد، عیادت & عیش پرسه: تفرج، راه‌پیمایی، سیر، گردش، گشت پرسه‌نشین: سوگوار، عزادار، ماتم‌زده & سوری پرسه‌نشینی: سوگواری، عزاداری، مصیبت‌زدگی پرش: 1 جستن، جست، جهش، جهیدن، خیز 2 پرواز، طیران پرشک: شکاک، مذبذب پرشکن: پرآژنگ، پرتاب، پرچین، پرشکنج & صاف پرشکیب: بردبار، پرتحمل، پرحوصله، شکیبا، صابر، صبور & ناشکیب، کم‌حوصله پرشگفت: شگفت‌آور، شگفت‌انگیز، طرفه، عجیب، غریب & عادی، معمولی پرشور: 1 پرحرارت، پرهیجان 2 شورآفرین 3 آتشی، آتشین، داغ پرشهوت: بوالهوس، پرشبق، شهوت‌پرست، شهوتران، شهوتی، هوسران پرطمطراق: شکوهمند، شوکتمند، مجلل & ساده پرفایده: پرمنفعت، سودآور، سودزا، سودمند، مفید، منفعت‌دار، نافع & زیانبار پرفروغ: تابناک، فروزنده، فروغمند، متلالی، منور، نورانی & کم‌فروغ پرقدرت: پرقوت، توانا، توانمند، زورمند، قادر، قدرتمند، نیرومند & عاجز پرقوت: 1 نیرومند 2 انرژی‌دار، انرژی‌زا، مغذی، مقوی & بی‌قوت پرقیمت: ارزشمند، بهادار، ثمین، قیمتی، گران، گرانبها، گرانقیمت & بی‌بها، کم‌بها پرکار: پرتلاش، پرمشغله، تلاشگر، فعال، کاری & کم‌کار پر کردن: 1 آکندن، انباشتن، مشحون کردن، ممتلی کردن، مملو کردن 2 اشغال کردن، مشغول کردن & تخلیه، خالی کردن پرکرشمه: افسونگر، طناز، عشوه‌گر، عشوه‌ساز، لوند & سرد، سردمزاج پرگو: پرچانه، پرحرف، حراف، روده‌دراز، مکثار، وراج & ساکت، کم‌حرف، کم‌سخن پرگوشت: چاق، سمین، فربه، لحیم & استخوانی، لاغر پرگویی: پرچانگی، پرحرفی، روده‌درازی، وراجی & کم‌حرفی پرمایه: 1 باسواد، بامعلومات، خردمند، دانشمند، عالم 2 ثروتمند، دارا، غنی، متمول 3 غلیظ، & کم‌مایه پرمشغله: پرکار، گرفتار پرمشقت: پرتعب، پردردسر، پررنج، تحمل‌گداز، توان‌سوز، توان‌فرسا، شاق، طاقت‌فرسا، نفس‌گیر & بی‌دردسر، راحت پرمنفعت: پرسود، پرمداخل، سودآور، سودبخش، نافع & کم‌فایده پرناز: 1 پرغمزه، پرکرشمه، نازآفرین، نازدار، نازو 2 پرادا، پرنخوت، متکبر، مغرور پرند: 1 ابریشم، پرنیان، حریر، دیبا 2 تیغ، شمشیر پرندوش: پرند، پرندیش، پریشب پرنده: طایر، طیر، مرغ پرندیش: پرندوش، پریشب پرنقش: پرنگار، رنگارنگ، منقش، نقشدار & بی‌نقش، ساده پرنیان: ابریشم، پرند، حریر، دیبا پروا: 1 باک، بیم، ترس، جبن، خوف، دهشت، رعب، محابا، مهابت، وحشت، هراس، هول 2 احتیاط، محابا، ملاحظه 3 اعتنا، التفات، توجه، میل 4 آهنگ، عزم، قصد 5 اشتیاق، رغبت، میل، هوا، هوس 6 تاب، تحمل، توان، طاقت، یارا پروار: 1 چاق، سمین، فربه، مسمن 2 پرورش 3 پشتیبان، پشتیوان 4 رف، طاقچه 5 پرواره، پیسیاره، تفسره، قاروره & لاغر پرواز: 1 پاریدن، پار، پرش، پریدن، طیران، مطار 2 سیر، عروج & 2 نزول پروانه: 1 اجازه، پته، جواز، حکم، فرمان، گواهی، مجوز 2 پره، ملخ 3 شب‌پره پروپاگاند: آگهی، تبلیغ پروتستان: عیسوی، مسیحی & کاتولیک پروتکل: پیمان‌نامه، صورت‌مجلس، عهدنامه، قرارداد پروردگار: آفریدگار، الله، ایزد، جان‌آفرین، خدا، دادار، رب، کردگار، یزدان & بنده، عبد پرورش: 1 تادیب، تربیت، تعلیم 2 آموزش 3 بارآوردن، پروراندن 4 خوراک، طعام، غذا 5 پرواربندی پرورشگاه: دارالایتام، دارالتربیه، شیرخوارگاه، یتیم‌خانه پروزن: ثقیل، سنگین، وزین & سبک، کم‌وزن پروژکتور: نورافکن پروژه: برنامه، طرح، نقشه پروگرام: برنامه پرونده: 1 دوسیه 2 پیشینه، سابقه 3 پاپوش 4 پوشه پرونده‌سازی: پاپوش پرویزن: آردبیز، الک، غربال، غربیل، منخل پروین: ثریا پره: 1 پروانه 2 چرخ‌دنده، دندانه 3 چنبر، چنبره، حلقه پرهیاهو: پرازدحام، پرسروصدا، جنجال، شلوغ & آرام، ساکت پرهیز: 1 اتقا، اجتناب، احتراز، تجنب، تحرز، حذر، خویشتن‌داری، دوری، رژیم، کف‌نفس، گریز، ورع 2 احتما، امساک، رژیم پرهیزکار: 1 پارسا، پرهیزگار، خویشتن‌دار، زاهد، صالح، متقی، متورع 2 محتاط پرهیزکاری: پارسایی، پاکدامنی، تقوا، خویشتن‌داری، ورع & ناپارسایی پرهیزگار: پارسا، پرهیزکار، زاهد، صالح، فرهومند، مومن، متدین، متقی & ناپرهیزگار پرهیزگارانه: پارسایانه، زاهدانه، زاهدوار، عابدانه، متعبدانه، & ناپارسایانه پرهیزگاری: پارسایی، تقوا، تورع، خویشتن‌داری، زهد، ورع & پارسایی، ناپرهیزگاری پری: 1 امتلا، انباشتگی، ملاء 2 کثرت 3 اشباع، سیری پری: 1 فرشته، ملک 2 حور، حوری، & عفریت، عفریته پری‌پیکر: پریسا، پری‌منظر، پری‌وار، پریوش، خوش‌اندام، خوش‌هیکل، ناز & دیومنظر پری‌رخسار: پریچهر، پریچهره، پریرخ، پریرو، پری‌منظر، جمیل، خوبرو، خوشگل، زهره‌جبین، زیبا، قشنگ، مه‌جبین & زشت‌رو پری‌زده: جن‌زده، دیوانه، غشی، مجنون، مصروع پری‌سیما: پریچهر، پری‌رخسار، پریرو، پریرخ، پری‌منظر، جمیل، خوبرو & بدقیافه پری‌منظر: پری‌پیکر، پری‌رخسار، پریرو، پری‌وار، پریوش & بدشکل، ناخوش‌منظر پریچهر: پریرو، پری‌سیما، جمیل، خوبرو، زیبا، صبیح، وسیم & بدصورت، زشت، نازیبا پریرو: پریچهر، پریچهره، پریرخ، پری‌منظر، خوبروی، زهره‌جبین، زیباروی، مه‌جبین & زشت پریش: 1 آشفته، پریشان 2 سرگردان، سرگشته 3 متشتت، متفرق پریشان: آشفته، بی‌آرام، بی‌قرار، پراکنده، پراکنده‌خاطر، پریشان‌حال، تنگدست، درهم، دلواپس، ژولیده، سراسیمه، شوریده، متاثر، متشتت، متفرق، مختل، مشوش، مضطر، مضطرب، مغشوش، منگ، ناآرام، نابسامان، نامنظم، نگران & آرام، آسوده پریشان‌حال: آشفته، آشفته‌خاطر، افسرده، بدبخت، بینوا، پریشان، پریشان‌خاطر، دژم، زار، سراسیمه، شوریده، مشوش، مضطرب & آسوده‌خاطر پریشان‌حالی: 1 بی‌نوایی، تنگدستی، تهیدستی 2 آشفته‌خاطری، دلتنگی، ملالت & رفاه‌زدگی پریشان‌خاطر: آسیمه، آشفته، آشفته‌حال، آشفته‌خاطر، پریشان‌حال، دل‌نگران، مضطرب، ناراحت & آسوده‌خاطر پریشان‌گو: بیهوده‌گو، پراکنده‌گو، هذیان‌گو پریشان‌گویی: بیهوده‌گویی، پراکنده‌گویی، هذیان، یاوه‌سرایی پریشانی: 1 تشویش، دغدغه 2 آشفتگی، بی‌نظمی، ژولیدگی، شوریدگی، نابسامانی 3 سرگردانی 4 پراکندگی، تشتت، جدایی 5 اضطراب، بیقراری & آرامش پریشب: پرندوش پریشی: آشفتگی، اختلال، پریشانی، ژولیدگی پز: 1 شکل، سرووضع، لباس، وضع 2 افاده، تبختر، تظاهر، خودنمایی، فیس پزشک: حکیم، دکتر، طبیب، نبض‌شناس، نبض‌گیر پزشکی: 1 طبابت 2 طبی پزنده: آشپز، خورشگر، طباخ پژمان: افسرده، پژمرده، خسته‌دل، غمخوار، غمگین، غمناک، نژند، نومید & شادمان پژمردگی: افسردگی، دلمردگی، ذبول، غمگینی، غمناکی & بشاشت پژمرده: 1 پژمان، پلاسیده، خشک 2 افسرده، پژمان، دلتنگ، دلمرده & باطراوت، بشاش پژواک: انعکاس، بازتاب، طنین پژوهش: 1 بازجست، بازرسی، تتبع، تحقیق، تدقیق، تفحص، جستجو، مطالعه 2 استیناف، تمیز، رسیدگی پژوهشگر: پژوهنده، جستجوگر، متتبع، متجسس، متفحص، محقق پژوهنده: 1 پژوهشگرجوینده، ، متتبع، متجسس، محقق 2 خردمند، دانا 3 جاسوس، منهی پژوهیدن: استقصا، بررسی، پی‌جویی، تتبع، تجسس، تحقیق، تفحص، جستن پس: 1 پشت، پی، ته، خلف، دنبال، ظهر، عقب، ورا 2 آنگاه، بنابرین، درنتیجه، سپس، لذا 3 بعد پس‌افت: 1 اندوخته، باقیمانده، پس‌انداز، ذخیره 2 تاخیر پس‌افکند: 1 اندوخته، پس‌انداز، ذخیره 2 میراث پس‌انداز: اندوخته، پس‌افت، پس‌افکند، ذخیره، صرفه‌جویی پس‌انداز کردن: اندوختن، ذخیره کردن، صرفه‌جویی کردن پس‌درنشین: جاکش، دیوث، قرمساق پس‌لرزه: زلزله، زمین‌لرزه پس‌مانده: بقیه، تفاله، ته‌مانده، درد، مابقی پست: 1 برید، پیک، چاپار 2 قراول، کشیک 3 خدمت، شغل، مقام 4 جایگاه، منزل، موضع 5 پاسگاه پست: 1 بی‌سروپا، پست‌فطرت، دون‌همت، رذل، ناکس 2 بخیل، کنس، لئیم، لچر 3 قصیر، کم‌ارتفاع، کوتاه 4 بی‌قدر، بی‌مقدار، حقیر، خوار، دنی، دون، ذلیل، زبون، سفله، فرومایه، متذلل 5 نازل 6 جلب، رذیل 7 محقر 8 پایین، کوچک 9 مبتذل، وضیع & شریف پستان: سینه، ضرع، ممه پستچی: برید، پیک، چاپار، فراش، نامه‌رسان پست‌فطرت: بدذات، بدسرشت، پست، خسیس، دیوسیرت، فرومایه، لئیم، ناکس، نامردم پست‌فطرتی: پستی، خباثت، خبث، دنائت، رذالت، فرومایگی، لئامت پستی: 1 انحطاط، بی‌اعتباری، حضیض 2 حقارت، خواری، دنائت، ذلت، رذالت، زبونی، سفل، فرومایگی، لئامت، مذلت، هوان 3 نشیب 4 کوتاهی پسر: 1 ابن، پور، فرزند 2 صبی، طفل، غلام 3 نوباوه، نونهال & دختر، صبیه پسروی: پس‌نشینی، عقب‌نشینی، قهقرا & پیشروی پسله: 1 پنهان، نهان، نهانی 2 گوشه‌وکنار، جای‌دنج، مخفیگاه پسند: 1 اجابت، پذیرش، دلخواه، صوابدید، قبول، مرغوب، مقبولیت، مقبول 2 سلیقه 3 انتخاب، گزینش، گزیدن 4 تایید، تصدیق & ناپسند پسندیدن: 1 ارتضاء، انتخاب کردن، برگزیدن 2 پذیرفتن، قبول کردن 3 پسند کردن، مقبول‌یافتن 4 تحسین کردن، ستودن پسندیده: برگزیده، حسنه، خوب، خوشایند، دلپذیر، ستوده، شایسته، مرضی، مرغوب، مستحسن، مطبوع، مطلوب، معقول، مقبول، منتخب، نیک، نیکو، هژیر & بد، نامرغوب پسین: 1 بعدازظهر، عصر 2 بازپسین، فرجام، موخر & پیشین پشت: 1 پس، خلف، ظهر، عقب، ورا 2 بیرون، خارج 3 آنسو 4 اولاد، تبار، تخمه، دودمان 5 پشتیبان، حامی، کمک، معین، ملاذ، ملجا، یار، یاور 6 امرد، کونی، مخنث، مفعول، ملوط، هیز 7 پی، دنبال & جلو، رو پشت‌پایی: امرد، بی‌ریش، مخنث، هیز پشت کردن: اعراض، رویگردانی پشت‌گوش‌اندازی: تغافل، تکاهل، غفلت پشت‌وپناه: پشتیبان، تکیه‌گاه، حامی، ظهیر پشت‌هم‌انداز: چاخان، حیله‌گر، دروغگو، دوال‌باز، شارلاتان، کذاب & صادق پشتاره: خورجین، کوله‌بار پشتک: معلق، وارو پشتکار: اراده، استقامت پشتگرم: متکی، مستظهر، معتمد پشتگرمی: اتکا، استظهار، اطمینان، اعتماد، توکل، مظاهرت پشتوار: پشتیبان، مددکار، معین، یار، یاور پشتوانه: 1 اعتبار، تضمین 2 پشتیبان، پشتوان، پشتیوان، تکیه‌گاه، ظهیر 3 حامی، مددکار، معین، یار، یاور پشته: تپه، تل، فلات، کومه، کوهپایه، ناهموار پشتی: 1 امداد، حمایت، کنف، مظاهرت، یاری 2 بالش، تکیه‌گاه، مخده پشتیبان: پارتی، پشتیوان، حامی، ظهیر، عاصم، عضد، موید، مجیر، مجیر، محافظ، مدافع، مددکار، معاضد، نگهبان، یار، یاریگر، یاور & مخالف پشتیبانی: تایید، تقویت، حفظ، حمایت، طرفداری، محافظت، مدافعه پشتیوان: پشتیبان، حامی، مددکار، یاور پشک: 1 پشکل، سرگین 2 قرعه پشم: 1 پت، صوف، کرک 2 هیچ، پت پشمینه‌پوش: درویش، صوفی، فقیر پشیز: اندک، پاپاسی، پشیزه، پول‌خرد، پول‌سیاه، دینار، شاهی، عباسی، غاز، فلس، قاز، مبلغ‌ناچیز پشیزه: 1 پشیز 2 پولک، فلس 3 صحیفه، ورقه پشیمان: تائب، متاسف، متلهف، منفعل، نادم پشیمانی: افسوس، انابت، انفعال، تاسف، ، توبه، حسرت، دریغ، لهف، ندامت پف: 1 آماس، باد، متورم، ورم 2 آماه، پفو، دم، فوت، نفحه، نفخ، ورم پفو: 1 پف 2 فوت پفیوز: 1 احمق، نادان 2 بی‌غیرت، قرمساق 3 بی‌حمیت، بی‌درد، بی‌رگ پکر: 1 بی‌حواس، حیران، سرگشته، گیج 2 افسرده، گرفته، مغموم، نومید 3 دمغ پگاه: 1 بامداد، سپیده‌دم، سحر، صبح، صبحدم، فجر، فلق 2 زود & دیر پگاه‌خیز: 1 سحرخیز، صبح‌خیز، بکر 2 شب‌خیز پل: جسر، خدک، قنطره پلاس: 1 زیرانداز، فراش، گلیم، مفرش 2 سرگردان، ویلان پلاسیده: 1 پژمرده 2 چروک، له، لهیده 3 لاغر پلشت: 1 پلید، چرکین، چرک، عفونی، قذر، لچر، ناپاک، نجس 2 نکبتی & پاک پلنگ: فهد، نمر پله: پغنه، پلکان، مرقات، نردبام، نردبان پلید: 1 آلوده، بد، پلشت، چرک‌آلود، چرکین، خبیث، کثیف، ملوث، نجس 2 تبهکار، خبیث، بدکار، شریر، فاسد، ناپاک & پاک پلیدی: آلودگی، چرک، چرکینی، خباثت، خبث، ریم، غایط، گه، مدفوع، ناپاکی، ناپاکی، نجاست، نجسی، نجسی & پاکیزگی، طهارت پلیس: 1 آژان، پاسبان، شرطه، عسس، محتسب 2 شهربانی، کلانتری، نظمیه پماد: ضماد، مرهم پناه: 1 امان، پناهگاه، حفاظ، زنهار، ظل، عیاذ، کنف، مامن، ماوا، معاذ 2 پشتیبان، حافظ، حامی، ظهیر، معاضد، ملاذ، ملجا پناه‌جویی: التجا، بست‌نشینی، پناهندگی، تحصن، تظلم پناهگاه: 1 عیاذ، ماوا، معاذ، ملاذ، ملجا 2 تکیه‌گاه، حفاظ، مامن، مخفیگاه 3 مفر پناهنده: پناه‌جو، زنهاری، زینهاری، متحصن، ملتجی پنبه‌زن: حلاج، نداف پنبه‌زنی: حلاجی، ندافی پنجره: پادگانه، دریچه، روزنه پنجه: 1 برثن، چنگال، چنگول، مخلب 2 دست پند: اندرز، تذکیر، درس، رهنمون، رهنمود، عبرت، موعظه، نصیحت، وعظ پندآموز: اندرزگو، ناصح، نصیحت‌گو، واعظ پندار: اندیشه، انگار، ایهام، پنداشت، تصور، توهم، خیال، ظن، فرض، فکر، گمان، وهم پنداری: 1 تصوری، خیالی، وهمی 2 گویی، گوییا، همانا پنداشت: انگار، انگاره، انگاشت، پندار، خیال، گمان، وهم پنداشته: انگاشته، متصور، مفروض، موهوم پندپذیر: اندرزپذیر، پندشنو، پندگیر، عبرت‌آموز، نصیحت‌پذیر، نصیحت‌شنو پنددهی: اندرزگویی، موعظه، نصح، نصیحت‌گویی پندگو: اندرزگو، ناصح، نصیحت‌گو، واعظ پندنیوش: پندشنو، پندگیر، نصیحت‌پذیر، نصیحت‌شنو پنهان: باطن، پوشیده، خفا، خفی، غیب، قایم، کتم، محجب، مختفی، مخفی، مستتر، مستور، مضمر، مکتوم، مکنون، ناپیدا، نامرئی، نهان، نهفته، متواری & آشکار، علنی پنهان‌سازی: اخفا، استتار، پنهان‌کاری، پوشیدن، کتمان، مخفی‌سازی، اختفا، نهان‌سازی & افشا پنهان کردن: اختفا، استتار، پوشیدن، نهفتن & برملا کردن، فاش کردن پنهان‌کاری: 1 خفیه‌کاری، کتمان 2 توطئه، دسیسه پنهانی: 1 اختفا، پوشیده، خفیه، خلوت، مخفیانه، مستور، نهانی، نهانی 2 درخفا، مخفیانه & آشکارا پوپک: 1 شانه‌بسر، هدهد 2 بکر، دوشیزه پوچ: بی‌اساس، بی‌بنیاد، بی‌فایده، بی‌معنی، بیهوده، پوک، تهی، چرند، خالی، صفر، کشکی، مزخرف، میان‌تهی، واهی، هجو، هیچ، یاوه پوچی: بطلان، بیهودگی پودر: خاکه، گرد، نرم پور: آقازاده، ابن، پسر، فرزند، ولد پوزش: عذر، عذرخواهی، معذرت، معذوریت پوزش‌خواه: پوزش‌طلب، پوزشگر، عذرخواه، معذرت‌خواه، معذور پوزش‌خواهی: پوزش‌طلبی، پوزشگری، معذرت، معذرت‌خواهی پوست: بشره، پوسته، پوسه، جلد، غلاف، قشر، لایه، لحات، ورقه پوست‌پیرا: 1 چرم‌ساز، چرمگر، دباغ، صرام 2 پوستین‌دوز، واتگر پوسته: پوست، طبقه، غشا، قشر، لاک، لایه، ورقه & مغز پوسته‌پوسته: پوسه‌پوسه، ورقه‌ورقه، لایه‌لایه پوستین‌دوز: پوست‌پیرا، فراء، واتگر پوسیدگی: 1 تباهی، تلاشی، فساد 2 تخلخل، 3 کرم‌خوردگی، له‌شدگی پوسیده: 1 ژنده، فرسوده، کهنه، مندرس 2 پوک، فاسد، کرم‌خورده 3 رمیم پوشاک: پوشیدنی، جامه، رخت، کسوت، لباس، ملبوس پوشاندن: 1 بر کردن، پوشانیدن 2 اخفا، پرده‌پوشی، نهفتن 3 فراگرفتن 4 کسف پوشش: 1 تن‌پوش، جامه، لباس 2 استتار، پرده، جلباب، حجاب، حفاظ، غاشیه، غطا 2 حمایت، محافظت، مراقبت پوشه: 1 پرونده، دوسیه 2 شمیز، لفافه پوشیدن: 1 دربر کردن، ملبس‌شدن 2 پرده‌پوشی کردن، پنهان کردن، کتمان کردن، مخفی کردن، مکتوم‌نگاه‌داشتن، نهفتن 3 تلبیس، اختفا 4 فراگرفتن & 1 لخت‌شدن 2 آشکار کردن، افشا کردن پوشیدنی: 1 پوشاک، جامه، رخت، لباس، ملبوس 2 نهفتنی، سر پوشیده: 1 محجب، محجوب، مستور، ملبس 2 راز، غیب، مستور، مستتر، مضمر، ملبس، ناآشکار 3 کتم، مبهم، مجهول، مشکل، مکتوم 4 پنهان، مختفی، مخفی، مکنون، ناپدید، نهان، نهفته 2 مسقف & آشکار پوشیده‌رو: حجابدار، متحجب، نقابدار & بی‌حجاب پوک: پوچ، پوسیده، خالی، مجوف، میان‌تهی & پر پول: 1 اسکناس، بودجه، پیسه، تنخواه، دست‌مایه، دینار، سرمایه، سکه، مبلغ، مسکوک، نقد، نقدینه، وجه 2 پل، جسر پولاد: 1 آهن، چدن، فولاد 2 شمشیر، گرز پولدار: 1 توانگر، دولتمند، غنی، متمول 2 خرپول & بی‌پول، فقیر پولک: 1 پول‌خرد، فلس 2 فلس 3 صحیفه، صفحه پونه: پودنه، نعناع پویه: 1 رفتار 2 دویدن پهلو: 1 جنب، کنار 2 آغوش، بر 3 کناره 4 ضلع، قبل 5 بطن، شکم پهلوان: دلاور، دلیر، شجاع، قهرمان، گرد، مبارز، نیو، یل پهلوانی: 1 شجاعت، قهرمانی، یلی 2 شهری 3 پارسی، فارسی پهن: پخش، پهناور، عریض، فراخ، گسترده، گشاد، مسطح، وسیع & کم‌عرض پهنا: ستبرا، عرض، فراخنا، فراخی، قطر، وسعت & طول پهنادار: پرعرض، پهن، عریض، گشاد & تنگ پهناور: پهن، فراخ، گسترده، واسع، وسیع & تنگ پهنه: ساحت، صحنه، عرصه، عرض، گستره، میدان، وسعت پی: 1 اساس، بن، بنیاد، بنیان، بیخ، پایه، شالوده، مبنا 2 اثر، ردپا، رد 3 پس، پشت، تعاقب، دنبال، عقب، قفا، متعاقب، واپس 4 رگ، عصب پیاپی: پی‌درپی، دمادم، متواتر، متوالی، مداوم، مستمر پیاز: ازلیم، بصل، صوغان پیاله: جام، ساتکین، ساغر، صراحی، قدح، کاسه پیاله‌پیما: باده‌نوش، پیاله‌کش، پیاله‌نوش، شرابخوار، قدح‌نوش پیام: 1 پیغام، سفارش، مطلب، نبا 2 یادداشت 3 الهام، وحی 4 درود، سلام پیام‌آور: ایلچی، پیام‌رسان، پیغام‌آور، پیک، رسول، قاصد پیام‌آوری: 1 پیغمبری، رسالت، وخشوری 2 ابلاغ پیام‌گزار: پیام‌آور، پیام‌رسان، پیک، قاصد پیامبری: پیغامبری، پیغمبری، رسالت، نبوت پیامد: بازتاب، عارضه، عقبه، عکس‌العمل، واکنش پیجامه: ازار، پیژاما، پیژامه، زیرجامه، زیرشلوار، سراویل پی‌جو: 1 جستجوگر، جویا، سراغ‌گیر 2 ردجو، ردیاب پی‌جویی: استقصا، پیگیری، تفحص، جستجو، ردیابی، کاوش پیچ: 1 نبش 2 انحنا، خمیدگی، خم، کجی 3 چین، شکنج، شکن، کرس 4 گشت 5 میخ پیچ‌دار: پرپیچ، پیچاپیچ، پیچ‌درپیچ، خمناک پیچ‌درپیچ: پرپیچ، پرپیچ‌وخم، پیچاپیچ، خم‌اندرخم پیچش: 1 انحراف، پیج، خم، خمیدگی، کجی، گردش 2 ابهام، پیچیدگی، تعقید، غموض 3 دل‌پیچه، شکم‌روش 4 انعکاس، پژواک، طنین 5 تحریر پیچه: 1 برقع، حجاب، روبند، نقاب 2 زلف، گیسو، مرغول 3 پیشانی پیچیدگی: ابهام، اشکال، پیچش، تعقید، دشواری، غموض پیچیده: 1 بغرنج، درهم، سخت، غامض، مبهم، مشکل، معضل، معقد، مغلق 2 انبوه، تابدار، شکن‌برشکن، مجعد 3 مطوی، ملفوف & آسان، سهل پیدا: 1 آشکار، آشکارا، بارز، پدید، ظاهر، مرئی، مرئی، مشهود، معلوم، نمایان، نمودار، واضح، هویدا 2 شناخته، متمایز، مشخص & ناپیدا، نهان پیدا کردن: بدست‌آوردن، کشف کردن، یافتن & گم کردن پیدایش: احداث، ایجاد، بروز، پیدایی، تکون، تکوین، طلوع، ظهور، وقوع پیدایی: بروز، پیدایش، تکون، طلوع، ظهور پی‌درپی: پیاپی، متوالی، مداوم، مسلسل، مکرر، مکرراً پیر: 1 جاافتاده، سالخورده، سالدیده، سالمند، کهنسال، مسن، معمر 2 پاتال، فرتوت، ناتوان 3 ابدال، اوتاد، خضر، شیخ، قدیس، قطب، مراد، مرشد 3 پیشوا، قاید & 1 برنا، جوان 2 مرید پیراستن: 1 پیرایه کردن، زینت کردن، مزین کردن 2 زدایش 3 زدودن، صیقل‌دادن 4 رفو کردن، وصله کردن پیراستگی: 1 تزیین 2 تنقیح 3 زدایش 4 رفو، وصله & آراستگی پیرامون: اطراف، اکناف، پیرامن، حوالی، حومه، دوروبر، گرداگرد، محیط پیراهن: پیرهن، جامه، قمیص پیرایش: 1 زیب، زیور 2 تزیین، مزین 3 آرایش پیرایه: آرایش، بزک، حلیه، زینت، زیور، پیرایش پیرزال: پیرزن، عجوزه & پیرمرد پیرمرد: سالخورده، سالدیده، سالمند، کهنسال، مسن & پیرزن، جوان پیرو: 1 امت، تابع، سالک، صحابه، طرفدار، مرید، مقلد، هواخواه، هوادار 2 تعقیب، درپی پیروز: 1 برنده، چیره، ظافر، غالب، فاتح، فایق، فیروز، فیروزمند، قاهر، قهرمان، کامیاب، متغلب، مستولی، مظفر، منتصر، موفق 2 خجسته، مبارک، میمون 3 بهره‌ور، بهره‌مند، برخوردار، کامیاب، متمتع & مقهور پیروزمند: 1 پیروزگار، غالب، فاتح، ، منتصر، فیروزمند، مظفر، منصور 2 کامیاب، مرادمند، موفق & مغلوب پیروزمندانه: ظفرمندانه، فاتحانه، فیروزمندانه پیروزه‌گون: 1 پیروزه‌ای، پیروزه‌رنگ، پیروزه‌فام، فیروزه‌ای، فیروزه‌رنگ، پیروزه‌فام، فیروزه‌گون پیروزی: 1 توفیق، فوز، کامیابی، موفقیت، نجاح 2 چیرگی، ظفر، غلبه، فتح، فیروزی، نصرت & شکست، ناکامی پیروی: اطاعت، اقتدا، اقتفا، انقیاد، تاسی، تبعیت، تقلید، تمکین، دنباله‌روی، طاعت، فرمانبرداری، متابعت، متاسی، مطاوعت، هواخواهی & سرپیچی، تخلف پیرهن: پیراهن، جامه، قمیص پیری: سالخوردگی، سالمندی، شیخوخیت، کبر، کهنسالی، هرم & شباب پی‌ریزی: ایجاد، بنیان‌گذاری، پی‌افکنی، پی‌بندی، پی‌گذاری، تاسیس، شالوده‌گذاری پیژاما: پیژامه، تنبان، زیرجامه، سروال & پیرهن پیژامه: ازار، پیجامه، پیژاما، پیژامه، زیرجامه، زیرشلواری، سراویل & پیراهن پیس: ابرص، پیسه پی‌سپار: 1 رهرو، رهسپر، عابر 2 راهی، رهسپار، عازم پیستوله: 1 پیشتو، تپانچه، طپانچه، رولور، سلاح‌کمری، هفت‌تیر 2 رنگ‌پاش پیسه: 1 دورو، مزور، منافق 2 ابلق، دورنگ 3 پیس، مبروص پیسه: پول، زر، وجه پیش: 1 سابق، قبل 2 فراپیش، قبل، قدام 3 برابر، روبرو، مقابل 2 زی، نزد 5 گذشته، ماضی 6 شاخه‌نخل 7 جلو، پیشرو 8 کنار، پهلو، نزدیک 9 سمت، سو، طرف & بعد، پس، پشت، عقب پیشاب: ادرار، بول، جیش، زهراب، شاش پیشاب‌زا: ادرارزا، مدر پیشامد: اتفاق، حادثه، رخداد، رویداد، سانحه، عارضه، ماجرا، واقعه پیشانی: 1 جبین، رمه، ناصیه 2 اقبال، بخت، طالع پیشانی‌بلند: اقبالمند، بلنداختر، خوش‌شانس، خوش‌طالع، سفیدبخت، نیکبخت 2 پیشانی‌سیاه، بداقبال پیشاهنگ: پرچمدار، پیشتاز، پیشرو، متقدم پیشباز: استقبال، پیشواز، پذیره & بدرقه پیش‌بین: 1 آخربین، دوراندیش، عاقبت‌اندیش 2 احتیاطکار، باحزم، محتاط پیش‌بینی: 1 حزم، دوراندیشی، عاقبت‌اندیشی 2 تدارک، تهیه 3 پیش‌گویی پیش‌پاافتاده: 1 عادی، مبتذل، معمولی 2 سهل‌یاب & بدیع، بکر، نادره پیش‌پرداخت: بیعانه، پیش‌بها، مساعده & تتمه پیشتاب: پارابلوم، ، پیشتاو، پیشتو، طپانچه، کلت پیشتاز: 1 پیشاهنگ، پیشرو، ، متقدم، ، مقدم 2 پرچمدار، طلایه، طلایه‌دار پیشتر: 1 فراتر 2 سابقاً، قبلاً، گذشته، ماقبل & بعدتر پیشخدمت: پادو، پیشکار، خادم، ، خدمتکار، خدمتگزار، فراش، مستخدم، نوکر & ارباب پیش‌خرید: سلف، سلم پیشخوان: جلوخان، کریاس پیشدستی: تقدم، سبقت، سبقت‌جویی پیشرس: زودرس، کال، نرسیده & دیررس پیشرفت: ارتقا، ترفیع، ترقی، تعالی، توسعه پیشرفته: آباد، توسعه‌یافته، راقیه، مترقی & عقب‌مانده پیشرو: پرچمدار، پیشاهنگ، پیشتاز، پیشقدم، پیشگام، زعیم، طلیعه، مقدم پیشروی: 1 پیشاهنگی، پیشتازی، پیشقدمی، پیشگامی 2 ترقی، تعالی 3 تجاوز، تعدی & پسروی پیشقدم: پیشاهنگ، پیشتاز، پیشرو، پیشگام، سابق، مقدم & دنباله‌رو پیشقراول: پرچمدار، پیشرو، جلودار، طلایه، طلایه‌دار، طلیعه، یزک پیشکار: پاکار، پیشخدمت، خادم، خدمتکار، خدمتگزار، دستیار، عامل، قایم‌مقام، کارپرداز، کارگزار، مباشر، مددکار، مشاور، معاون، نایب، وشکرده، وکیل پیشکش: ارمغان، اهدا، تحفه، تعارف، تقدیم، تقدیمی، هدیه پیشگام: پیشاهنگ، پیشتاز، پیشرو، طلایه‌دار، & دنباله‌رو پیشگاه: آستانه، آستان، تخت، حضور، درگاه، ساحت، صدر، مسند پیش‌گفتار: دیباچه، مدخل، مقدمه پیشگو: غیب‌گو، فالگو، کاهن پیشگویی: پیش‌بینی، غیب‌گویی، کهانت پیشگیری: جلوگیری، دفع پی‌شناس: ردشناس، ردگیر، قائف پیش‌نویس: چرک‌نویس، سواد، مسوده & بیاض، پاکنویس پیشنماز: امام & ماموم پیشنهاد: 1 اعلام، توصیه، طرح 2 آهنگ، اراده، غرض، قصد، مراد، مقصود، منظور پیشوا: امام، حاکم، راهبر، راهنما، رئیس، رهبر، زعیم، سالار، سر، سرور، سردار، سرپرست، سلسله‌جنبان، شیخ، عمید، قاید، قدوه، کامل، کلانتر، لیدر، مرشد، مراد، مقتدا، مولا، مهتر، نقیب پیشواز: استقبال، پیشباز & بدرقه پیشوایی: تسلط، حکومت، رهبری، ریاست، زعامت، سروری، فرماندهی، فرمانروایی، قیادت پیشه: حرفه، شغل، صناعت، صنف، عمل، کار، کسب، مشغله، مکسب، منصب پیشه‌ور: بازرگان، پیله‌ور، تاجر، سوداگر، صنعتکار، صنعتگر، کاسب، محترف، محترفه، معامله‌گر پیشی: 1 برتری، تقدم، سبقت، مسابقه 2 سنور، گربه پیشین: 1 دیرینه، سابق، سابق، سلف، قبلی، قدیم، متقدم 2 ظهر، نیمروز & 1 تازه 2 پسین پیشینگان: اسلاف، پیشینیان، متقدمان، متقدمین & متاخرین پیشینگی: قدمت، دیرینگی پیشینه: 1 پیشین، دیرینه، سابق، سلف، قبلی، قدیم 2 پرونده، سابقه، ماسبق پیشینه‌دار: بدسابقه، سابقه‌دار & خوش‌سابقه پیغام‌آور: ایلچی، پیام‌آور، پیک، قاصد پیغامبر: پیغمبر، رسالت‌ماب، رسول، وخشور پیغامبری: پیامبری، رسالت، نبوت پیغمبر: رسول، مرسل، نبی، وخشور پیغمبری: پیامبری، رسالت، نبوت پیکار: آرزم، پرخاش، جدال، جنگ، رزم، ستیز، کارزار، گیرودار، محاربه، مخاصمه، مواقعه، نبرد، هنگامه & صلح، آرامش پیکارجو: جنگجو، دلاور، ستیزه‌جو، ستیزه‌گر، محارب، منازع، نبردآزما & صلحجو پیکارگر: جنگجو، رزمنده، ستیزه‌جو، مبارز، محارب & مصلح، صلح‌طلب پیکان: تیر، خدنگ، سهم پیک: برید، پستچی، چاپار، رسول، فرستاده، فرستاده، قاصد، نامه‌رسان، نامه‌آور پیک‌بهداشت: جاروکش، رفتگر، سپور پیک‌نیک: تفریح، تفرج، گردش، گشت، هواخوری پیکر: 1 اندام، بدنه، تن، جثه، جسد، جسم، کالبد، هیکل 2 ریخت، صورت، هیات 3 تصویر، نقش، نگاره 4 پیکره، تندیس، مجسمه 5 رقم 6 پرچم، درفش، رایت، علم، لوا پیکره: 1 تندیس، مجسمه 2 بدنه 3 اساس، زمینه، شالوده 4 ترتیب، نسق، نظم پیکره‌ساز: پیکرآرا، پیکرساز، تندیسگر، مجسمه‌ساز پیگیری: پی‌جویی، تعاقب، تعقیب، ردجویی، ردگیری، سراغ پیل: 1 فیل 2 انباره، باتری، قوه پیله: 1 ابریشم، کرم‌ابریشم 2 آماس، ورم 3 اصرار، تاکید 4 توبره، خریطه 5 طبله، عطردان 6 تعرض، عداوت، کینه 7 حقه، کلک، نادرستی، نیرنگ 8 دارو، دوا 9 تنش، تنیدن پیله‌ور: پیشه‌ور، خرده‌فروش، دوره‌گرد، کاسب، محترفه پیمان: تعهد، شرط، ضمان، عهد، قرارداد، قول، معاهده، مقاطعه، مقاوله، میثاق، وعده پیمان‌شکن: بدپیمان، بی‌وفا، سست‌پیمان، عهدشکن، عهدگسل، ناقض‌عهد، ناکث & وفادار پیمان‌شکنی: تخلف، عهدشکنی، عهدگسلی، نقض‌عهد & وفاداری پیمان‌نامه: عهدنامه، قرارداد، مقاوله‌نامه پیمانکار: مقاطعه‌کار پیمانکاری: مقاطعه پیمانه: 1 جام، ساغر، صراحی، صراحی، قدح 2 اندازه، کیل، کیله، معیار پیمانی: قراردادی & رسمی پیمانه‌کش: باده‌پیما، باده‌گسار، پیمانه‌خور، پیمانه‌گسار، پیمانه‌نوش، دردی‌کش، شرابخوار پیمایش: 1 اندازه‌گیری، سنجش، مساحی 2 پیمودن، درنوردیدن، طی کردن پیمودن: 1 درنوردیدن، طی کردن 2 آشامیدن، نوشیدن 3 اندازه‌گرفتن، اندازه‌گیری، مساحت‌سنجی، مساحی پی‌نوشت: امر، امریه، توقیع، حکم، دستور، فرمان، منشور، مهر پینه: 1 بهرک، پرگاله 2 رقعه، غاز، وصله پینه‌دوز: پاره‌دوز، کفشدوز پیوست: اتصال، الحاق، ضمیمه، ملحق، منضم پیوستگی: 1 اتصال، ارتباط، تعلق، رابطه، علاقه، علقه 2 استمرار، بقا، دوام 3 مواصلت، وصلت & گسستگی پیوستن: الحاق، چسبیدن، ملحق‌شدن، وصل‌شدن & گسستن پیوسته: دایماً، دمادم، علی‌الاتصال، علی‌الدوام، لاینقطع، متصل، متوالی، مدام، مداوم، مستدام، مستمر، ملحق، منسجم، هموار، همواره، همیشه & ابداً، هرگز، هیچگاه، هیچوقت & گسسته پیوند: 1 اتصال، پیوستگی، ربط 2 ازدواج، مواصلت، نکاح، وصال، وصل 3 بستگی، خویشی، رابطه، نزدیکی 4 اتحاد، اتصال، ارتباط، انتساب، بند، ربط & انفصال پیه: چربی، روغن، زیت تئاتر : 1 تماشاخانه، نمایش‌خانه 2 نمایش 3 نمایش‌نامه & سینما تئوریسین : فرضیه‌پرداز، نظریه‌پرداز تئوری : 1 فرضیه، نظریه 2 نظری & عملی 3 مبادی، مبانی، مجموعه ایده‌هاو مفاهیم تجریدی تئوریک : نظری & عملی تئوکرات : 1 خداسالار، دین‌سالار، طرفدار حکومت مذهبی، طرفداردین‌سالاری، معتقد به خداسالاری & دموکرات 2 اشراف‌سالار، الیگارش تئوکراسی : 1 حکومت الهی، حکومت ولایی، خداسالاری 2 حکومت براساس‌دین‌باوری، حکومت اولیای دین، حکومت‌مذهبی، دین‌سالاری & دموکراسی 3 اشراف‌سالاری، الیگارشی تائب : پشیمان، تواب، توبه‌دار، توبه‌کار، توبه‌کننده، منفعل، نادم تاب آوردن : 1 برخودهموار کردن، بردباری کردن، تحمل کردن، طاقت‌آوردن، یارستن & برنتافتن 2 پایداری کردن، مقاومت کردن 3 شکیبا بودن، صبر کردن تابان :صفت 1 براق، تابنده، تابناک، درخشنده، درخشان، رخشان، رخشنده، روشن، فروزان، لامع، متجلی، مشعشع، مضی‌ء، منیر & بی‌نور، تاریک، مستنیر 2 تاوان، خسارت، غرامت، مغرم تاباندن : 1 تابانیدن، نورافکندن 2 گرم کردن، داغ کردن 3 تاباندن، تاب‌دادن، رشتن 4 چرخاندن، چرخانیدن 5 پیچ‌دادن، پیچ‌وتاب دادن 6 پیچاندن تاب‌بازی : آبرک، ارجوحه، بادپیچ تاب : 1 توان، توانایی، رمق، طاقت، قدرت، قوت، نا، وسع، یارا 2 پیچ، جعد، چین، خمش، شکن، طره، کرس 3 پرتو، تابش، روشنی، فروغ، نور 4 حرارت، سوزش، گرمی، هرم 5 آرام، صبر، قرار 6 پایداری، تحمل، شکیبایی، شکیب 7 دوام، مقاومت 8 چین، شکن تاب خوردن : 1 درپیچ وتاب شدن 2 تاب بازی کردن 3 دور زدن 4 به‌نوسان درآمدن، نوسان داشتن، مرتعض شدن تاب دادن : 1 تابیدن، تافتن، پیچاندن 2 سرخ کردن، بریان کردن، تفت دادن، سرخ کردن 3 بافتن 4 گرداندن تاب‌دار، تابدار : 1 پرپیچ‌وتاب، پرتاب، پیچیده، تابیده، تافته & صاف، شلال، لخت 2 تابان، روشن، پرفروغ تاب داشتن : 1 بردبار بودن، تحمل داشتن، طاقت داشتن & بی‌تاب شدن 2 قوس داشتن، انحنا داشتن 3 انحراف داشتن 4 احول بودن، دوبین بودن، لوچ بودن تابستان : تموز، صیف & زمستان، شتا تابستانی : 1 تابستانه & زمستانی 2 صیفی & شتوی تابش : 1 برافروختگی، پرتو، تاب، تشعشع، تلالو، درخشش، روشنی، شعشعه، فروغ، لمعان، نور 2 تف، حرارت، گرمی تابع :صفت 1 رام، فرمانبردار، مطیع، منقاد & سرکش، نافرمان 2 بسته، پیرو، دنباله‌رو، طرفدار، وابسته، هواخواه & پیشوا 3 تبعه 4 چاکر 5 فرعی 6 تابعه 7 تابعی & متغیر 8 متاثر، تاثیرگیرنده، تحت تاثیر تابع کردن : مطیع کردن، رام ساختن، فرمان‌بردار کردن تابعیت : 1 تبعه، قومیت، ملیت 2 اطاعت، انقیاد، فرمان‌برداری، پیروی، تبعیت & سرکشی، نافرمانی تابلو : 1 بوم، پرده 2 تصویر، منظره، 3 تخته‌سیاه 4 انگشت‌نما تابلونویس :اسم 1 خطاط 2 تابلوساز تابلونویسی : 1 خطاطی 2 تابلوسازی 3 نقاشی، صورتگری تابناک : تابان، درخشان، درخشنده، رخشان، روشن، مشعشع، منیر، نورانی & تاریک تابندگی : 1 تابش، تشعشع، تلاء‌لو، درخشش، درخشندگی، شعشعه، فروغ، نورافشانی 2 برق، جلا & تیرگی تابنده : 1 تابان، درخشان، درخشنده، رخشان، مشعشع 2 حرارت‌زا، گرمابخش 3 ریسنده، نختاب، نخ‌ریس تابوت : 1 عماری 2 رونده، جنازه تاب‌وتوان : تاب و توش، توانایی، قدرت مقاومت، یارایی تابو : 1 لفظ حرام 2 مقدس 3 حرام تابه‌تا : 1 لنگه‌به‌لنگه 2 نامتقارن 3 نامساوی، ناهم‌آهنگ، ناجور تابه : 1 ساج، تاوه 2 ماهی‌تابه تابیدن : 1 درخشیدن، رخشیدن، روشن شدن 2 حرارت یافتن، گرم شدن 3 گداختن، گرم کردن 4 تاب آوردن، بردباری کردن، تحمل کردن، طاقت آوردن & برنتافتن 5 به هم پیچاندن، پیچ دادن، پیچ و تاب دادن، تاب دادن، تافتن 6 گرم شدن 7 اعراض کردن، برتافتن، تابیده :اسم 1 مفتول 2 تافته، تفته، سرخ شده، گداخته 3 تاب داده، پیچیده 4 تاب برداشته، کج تاپ :صفت 1 عالی، بهترین، کامل 2 بلوز رکابی، بلوز بی‌آستین تاپو : 1 خپله، کوتاه‌قد 2 خمره تاتار : تتار، مغول، مغول‌تبار، تتر تاج : 1 افسر، دیهیم، کلاه، کلیل، گرزن 2 جیفه تاج‌دار، تاجدار : پادشاه، تاجور، دیهیم‌دار، سلطان، شاه & رعیت، مملوک تاجر : بازرگان، پولدار، پیشه‌ور، ثروتمند، سوداگر، غنی، معامله‌گر & فقیر تاجور :اورنگ‌نشین، پادشاه، تاج‌دار، سلطان، شاه & رعیت، مملوک تاخت : 1 تک، تهاجم، حمله، مسابقه، هجوم، یورش & پاتک، ضدحمله 2 خیز، دویدن، دو 3 مبادله، معاوضه، تعویض & معامله تاخت زدن : عوض کردن، معاوضه کردن & معامله کردن، خریدن، فروختن، مبادله کردن تاختن : 1 دویدن، تازیدن، راندن 2 حمله‌بردن، حمله کردن، هجوم بردن 3 به‌یغما بردن، تاراج کردن، چپاول کردن، غارت کردن، لاشیدن 4 دواندن، تازاندن 5 قدرت‌نمایی کردن 6 گریزاندن، فراری دادن 7 به سرعت دواندن، تاخت کردن تاخت‌وتاز : 1 شبیخون، هجوم، یورش 2 تاراج، چپاول، غارت 3 حمله‌و غارت، تاخت و تالان تاخت‌وتاز کردن : 1 چپاول کردن، غارتیدن، غارت کردن 2 شبیخون‌زدن، یورش بردن، هجوم آوردن تا خوردن : انحنا پیدا کردن، تاشدن، خم شدن تارآوا : تارصوتی تاراج : بردابرد، چپاول، چپو، غارت، لاش، نهب، یغما تاراج کردن : 1 چاپیدن، چپاول کردن، غارت کردن، غارتیدن، لاشیدن 2 تالان کردن تاراجگر : چپاولگر، چپوچی، غارتگر، یغماگر تاراندن : 1 دور کردن، طرد کردن، راندن 2 پراکندن، پراکنده ساختن، متفرق ساختن & مجتمع شدن 3 فراری دادن، گریزاندن تا :حرف 1 راس، لغایت، مادام 2 دانه، شمار، عدد، تحفه، دست، طاقه، قلاده، لنگه، واحد & جفت 3 چین، 4 لا، ورق 5 جفت، عدیل، لنگه، مانند، مثل، نظیر، هم‌سنگ، همانند، همسان، همتا 6 به محض اینکه، همین‌که 7 سرانجام، عاقبت، فرجام 8 که 9 تا زم تار :اسم 1 تاریک، تیره، ظلمانی، مظلم & روشن، شفاف 2 خفه، کدر، گرفته & شفاف، منیر 3 سیاه، مشکی، غبارگرفته 4 ساز 5 سیم 6 تاره، رشته، نخ & پود 7 تارک، فرق‌سر، مفرق 8 تال 9 دانه‌مو، نخ‌مو تارزن : تارنواز، نوازنده تار تار شدن : 1 تاریک شدن، تیره شدن، ظلمانی شدن & روشن شدن 2 کدرشدن & شفاف شدن تارک :اسم 1 راهب، تارک دنیا 2 برق، چکاد، سر، فرق، فرق سر، مفرق، هامه، هباک 3 راس، قله، نوک 4 اوج & حضیض 5 کلاهخود، مغفر 6 تار کوچک، رشته باریک تارم : 1 ایوان، بالکن، طارم 2 تاره 3 داربند، داربست 4 کلبه، خانه‌چوبی 5 محجر تارومار شدن : 1 قلع‌وقمع شدن، مغلوب شدن، مقهور شدن، منکوب شدن & پیروز گشتن، ظفر یافتن 2 پخش‌وپلا شدن، پراکنده شدن، متفرق شدن & اجتماع کردن تارومار : 1 قلع‌وقمع، مغلوب، مقهور، منکوب، منهزم 2 پخش‌وپلا، پراکنده، متفرق & مجموع 3 تندوخند، ازهم‌پاشیده، زیروزبر تارومار کردن : 1 پخش‌وپلا کردن، پراکندن، پراکنده ساختن، تاراندن، متفرق کردن 2 قلع‌وقمع کردن، مغلوب کردن، مقهور کردن، منکوب کردن 3 نیست‌ونابود کردن تاری :اسم 1 تاریکی، ظلمت، ظلمانی 2 تیرگی، کبودی 3 انحراف، گمراهی 4 کژی، نادرستی 5 پلید، ناپاک 6 تاربن تاریخ : 1 تاریخچه، تذکره، سرگذشت، وقایع 2 خدای‌نامه، شاهنامه، سیرالملوک 3 سابقه 4 زمان، مورخه، وقت، زمان وقوع 5 کتاب رویدادهای گذشته، تاریخ‌نامه 6 تقویم، گاه‌شماری 7 دانش ثبت، بررسی و تجزیه و تحلیل وقایع تاریخ‌دان، تاریخدان :تاریخ‌نگار، تاریخ‌نویس، مورخ تاریخ‌نگار : تاریخدان، تاریخ‌گو، تاریخ‌نویس، دهقان، دهگان، مورخ، وقایع‌نگار تاریخ‌نویس : تاریخ‌نگار، دهقان، دهگان، مورخ، وقایع‌نویس، وقایع‌نگار تاریخی : 1 قدیمی، کهن، باستانی 2 مربوط به تاریخ 3 مهم، بااهمیت 4 به یاد ماندنی، فراموش‌ناشدنی، خاطره‌انگیز 5 تاریخ‌نگار، تاریخ‌نویس، مورخ 6 تاریخ‌دان تاریک : 1 تار، تیره، داج، دیجور، سیاه، ظلمانی، ظلمت‌آلوده، ظلمت‌زده، قیرگون، کمرنگ، لیل، مظلم 3 مبهم، ابهام‌آلود، غیرشفاف & روشن 4 مشکل، غامض، پیچیده 5 آشفته، مغشوش، نابسامان 6 پریشان، گرفته، ناراحت تاریک شدن : تار شدن، تیره‌شدن، تیره‌وتار شدن، ظلمانی شدن & روشن‌شدن تاریک کردن : 1 تار کردن، تیره کردن، ظلمانی کردن & روشن کردن 2 مبهم ساختن 3 بغرنج کردن، پیچیده کردن تاریکی : 1 تاریکا، تیرگی، سیاهی، ظلام، ظلمت & روشنایی 2 گرفتگی 3 بی‌دانشی، جهل، نادانی & دانش، دانایی 4 ابهام 5 پیچیدگی، غموض تازاندن : تاختن تاز :اسم 1 سفله، فرومایه 2 امرد، مخنث 3 تاختن تازگی :اسم 1 تری، خرمی، طراوت، لطافت، شادابی & پژمردگی، وارفتگی 2 اخیراً، جدید& کهنگی تازگی داشتن : 1 جدیدبودن، نو بودن، بی‌سابقه بودن 2 خوشایند بودن، جذابیت داشتن تازه‌بالغ : نوبالغ تازه‌به‌دوران‌رسیده:ندیدبدید، نوخاسته، نودولت، نوکیسه تازه‌پا : نوپا تازه :قید 1 جدید، مدرن، نو & کهنه 2 ابتکاری، بدیع، بکر، طرفه 3 نوظهور، نوین 4 اخیر، موخر، متاخر & دیرینه، قدیم، کهن، کهنه 5 اکنون، حالا، اینک، الان 6 باطراوت، شاداب، طری، نوشکفته & پلاسیده، بی‌طراوت 7 تر & خشک، پژمرده 8 دل‌پذیر، خوشاین تازه‌جوان : 1 نوجوان، نوبالغ، نورسیده، نوخط، تازه‌سال 2 محبوب‌نوجوان 3 زیبا، لطیف، زیبارو تازه‌جو : نوجو، نوگرا & کهنه‌گرا تازه‌جویی : نوجویی، نوگرایی & سنت‌گرایی، کهنه‌پرستی، کهنه‌گرایی تازه‌رسته : نورسته تازه‌رس : 1 نوبر، نورس & دیررس 2 جدید، نو، نوظهور & کهنه، قدیمی تازه‌رو : باطراوت، بشاش، تازه‌رخ، خوش‌رو، شادمان، گشاده‌رو، هیراد، خندان، خوشحال 1 & گرفته، مغموم 2 بدعنق بشاشت، طراوت، خوش‌رویی، حسن خلق، گشاده‌رویی تازه‌زا : زائو، نوزا تازه‌ساز : نوساز، نوساخت تازه شدن : 1 نو شدن، تازه‌گشتن 2 تجدید یافتن، تجدید شدن 3 تجدیدخاطره شدن، به خاطر آمدن 4 باطراوت شدن، خرم شدن 5 جوان شدن 6 شاد شدن، شادمان‌گشتن، بانشاط شدن، به یاد آمدن، به خاطر آمدن 7 زنده شدن، حیات تازه یافتن تازه‌عروس : نوعروس، بیوگ، نوبیوگ & نوداماد، تازه‌داماد تازه‌کار : بی‌تجربه، تازه‌چرخ، خام، کارآموز، مبتدی، ناآزموده، ناشی، نوپیشه، نوچه & کهنه‌کار تازه‌کاری : بی‌تجربگی، ناآزمودگی، ناشیگری، نوپیشگی & کهنه‌کاری تازه‌گو : 1 نوپرداز، نوگو 2 شیرین‌سخن، نادره‌گفتار، بدیع‌گفتار تازه‌مسلمان :نومسلمان، جدیدالاسلام، نودین تازه‌وارد : 1 نورسیده، جدیدالورود 2 ناآشنا، ناوارد 3 کم‌تجربه، بی‌اطلاع & کهنه‌کار تازیانه خوردن : شلاق‌خوردن & تازیانه زدن تازیانه : سوط، شلاق، طره، قمچی، مقرعه تازی :اسم 1 عرب & عجم 2 تازیک، عربی 3 زبان‌عربی & پارسی 4 سگ‌شکاری & سگ گله، سگ معلم تازیک : 1 تازی، عرب & عجم 2 غیر ترک 3 تاجیک، تاژیک تازی‌گوی : عربی‌زبان، عرب، مستعرب تاس :اسم 1 قدح، کاسه 2 طشت، طشت‌بزرگ، 3 بی‌مو، طاس، کچل، کل & مودار 4 کعبتین 5 اضطراب، بی‌قراری، تشویش، ناآرامی & قرار، آرامش 6 اندوه، ملالت & نشاط، شادی تاسه : 1 اضطراب، بی‌تابی، بی‌قراری، تشویش، تلواسه، نگرانی 2 اندوه، حزن، غم، ملالت & نشاط، شادی 3 غربت‌زدگی، غم‌غربت، نوستالژی 4 بغض، عقده 5 ویار 6 له‌له زدن تاسیدن : 1 اندوهگین شدن، غمگین شدن، مغموم شدن & مسرور شدن 2 اضطراب داشتن، تشویش داشتن 3 احساس‌غربت کردن، غربت‌زده بودن 4 پژمرده شدن، دل‌مرده شدن 5 ویار داشتن تاسیده : 1 تفته، سیاه‌سوخته 2 افسرده، پژمرده & باطراوت 3 تیره، کدر، سیاه 4 خفه، گرفته 5 له‌له‌زنان، نفس‌نفس‌زنان تاش : 1 دولت‌یار 2 خداوند، صاحب 3 شریک تافتن : 1 برافروختن، روشن‌شدن، برق زدن، درخشیدن 2 افروختن، تابیدن، گداختن 3 آزرده شدن، مکدر شدن، دلگیرشدن 4 اعراض کردن، برگرداندن، روی‌برگردانیدن 5 تحمل کردن، تاب آوردن 6 رشتن، تاب دادن، پیچیدن 7 سرپیچی کردن، روی‌گردان شدن تافته :صفت 1 تابیده، گداخته 2 تابناک، درخشنده، روشن 3 بافته، پارچه 4 آزرده، دلگیر، مکدر، ملول، آزرده‌خاطر 5 سوزان، گرم & 1 خشک 2 سرد 6 خسته، کوفته تاق : 1 فرد، لنگه & جفت 2 تنها 3 تا، مانند، مثل، نظیر 4 تاغ تاک : انگور، رز، رزبن، سلیل، مو، تاک‌بن، سارونه تاکتیک : تدبیر، ترفند، راهکار، سیاست، شگرد، فن، لم، شیوه، روش & استراتژی تا کردن : 1 تا زدن، خم کردن 2 رفتار کردن، عمل کردن 3 تفاهم کردن، مصالحه کردن، کنار آمدن، سازگاری نشان دادن تاکستان : انگورستان، باغ رزی، تاک‌زار، موستان، موزار، باغ انگور، انگورزار تاکسی‌بار : وانت‌بار & سواری تالاب : آبدان، آبگیر، استخر، برکه، برم، غدیر، نورنجه & جوی، نهر، رود تالار : 1 ایوان، صفه 2 سالن تالان : تاراج، چپاول، دزدی، غارت، لاش، نهب، یغما تالی : 1 جانشین، جایگزین، ثانی، قائم‌مقام 2 اثر، حاصل 3 نتیجه، پیامد، دنباله 4 تلاوتگر، تلاوت‌کننده 5 شبیه، لنگه، مانند، مثل، نظیر، همانند 6 تابع، پس‌رو، دنباله‌رو، پی‌رو 7 جزء موخر(جمله شرطی) & جزء مقدم تام : تمام، تمامیت، جامع، کامل، مستوفا، مطلق، کمال یافته & غیرتام، ناقص تانکر : 1 مخزن 2 نفتکش تانک : زره‌پوش، خودرو سنگین‌نظامی (مهز به توپ و مسلسل) تاوان : 1 بدل، جبران، جریمه، خسارت، عوضی، غرامت، کفاره، مغرم 2 عوض، مابه‌ازا، جریمه تاوان دادن : 1 جریمه‌دادن، جبران کردن، غرامت دادن، مابه‌ازا پس‌دادن 2 کفاره پس دادن & تاوان گرفتن تاوان‌دار : ضامن، کفیل، متعهد تاول : آبله، آماس، برآمدگی تایب، تائب :صفت پشیم، پشیمان، تواب، توبه‌دار، توبه‌کار، توبه‌کننده منفعل، نادم تایر : حلقه لاستیک، طایر، لاستیک‌چرخ & رنگ تاثرآور : اندوه‌آور، اندوهبار، تاثرانگیز، غم‌افزا، غم‌انگیز، غم‌فزا، ملال‌آور، ملال‌انگیز & شادی‌آور، شادی‌بخش، شعف‌انگیز تاثر : 1 اندوه، اندوهگینی، انفعال، حزن، دلتنگی، رقت، غم 2 اثرپذیری & شعف تاثرانگیز : اندوه‌آور، تاثربار، حزن‌انگیز، غم‌انگیز، غمبار، ملالت‌انگیز & شعف‌انگیز، سرورانگیز تاثیر : 1 اثر، اثربخشی، اثرگذاری 2 واکنش، فعل‌وانفعال 3 افاقه، نتیجه 4 اعتبار، اهمیت، نفوذ رسوخ، قدرت، گیرایی، 5 اثر کردن، اثر گذاشتن 6 نفوذ کردن 7 کاراشدن، کارگر شدن تاثیرپذیر : اثرپذیر، کنش‌پذیر، منفعل & تاثیرناپذیر تاثیر کردن : 1 اثر کردن، اثر گذاشتن، موثر افتادن، موثر واقع شدن & تاثیر پذیرفتن 2 کارگر شدن، نفوذ کردن تاثیرگذار : اثرگذار، موثر & تاثیرپذیر تاخر : 1 پس‌افتادگی، پسی 2 پس‌ماندن، عقب افتادن، دنبال ماندن، واپس‌ماندن 3 دیر شدن & تقدم تاخیر : 1 تعویق، درنگ، دیر & تعجیل، تسریع 2 تعلل، دفع‌الوقت، طفره، مماطله 3 مطال 4 دیرکرد 5 دیرآمد 6 مهلت، فرصت 7 دیر کردن 8 عقب انداختن تاخیر کردن : 1 دیر کردن، درنگ کردن 2 دیر شدن 3 وقفه‌افتادن، عقب افتادن تادب : 1 ادب‌آموزی، فرهنگ‌آموزی، فرهنگ‌پذیری، فرهیختگی 2 ادب آموختن 3 باادب شدن، فریفته شدن تادیب : 1 تنبیه، جزا، عذاب، عقوبت، کیفر، گوشمالی، مواخذه، مجازات 2 ادب، اصلاح، تربیت، 3 فرهیختن، تربیت کردن، ادب کردن، 4 ادب آموختن تادیب شدن : 1 تنبیه‌شدن، به کیفر رسیدن، گوشمالی شدن، مجازات‌شدن 2 ادب آموختن، تربیت شدن، فرهیختن تادیب کردن : 1 تنبیه کردن، مجازات کردن، گوشمالی دادن، کیفر دادن 2 ادب آموختن، ادب کردن، تربیت کردن 3 فرهیخته کردن، فرهیختن تادیه : 1 ادا، پرداخت، بازپرداخت 2 پرداخت کردن، گزاردن، ادا کردن & دریافت تادیه کردن : 1 پرداختن، پرداخت کردن 2 ادا کردن، گزاردن تاذی : آزار، آزردگی، اذیت، ایذاء، رنجش، رنجیدگی تاسف : 1 اسف، افسوس، اندوه، پشیمانی، تحسر، تلهف، حسرت، دریغ، غصه، غم، فسوس، لهف، ندامت 2 افسوس خوردن، اندوهناک شدن، حسرت داشتن، دریغ خوردن تاسف‌انگیز : اندوهبار، اندوه‌زا، تاسف‌بار، تاسف‌زا، حزن‌انگیز، حسرت‌انگیز، حسرتبار، غم‌انگیز، غمبار & سرورانگیز، شادی‌بخش تاسف‌بار : اسف‌بار، اسف‌انگیز، اندوه‌بار، تاسف‌انگیز، حسرت بار، دریغ‌آلود & شعف‌انگیز تاسف خوردن : دریغ‌خوردن، افسوس خوردن، متاسف بودن، دست‌خوش اندوه شدن، غم خوردن، غمین شدن، مغموم گشتن تاسی : 1 اقتدا، اقتفا، پیروی، تبعیت 2 اقتدا کردن، پیروی کردن تاسی جستن : اقتدا کردن، پیروی کردن، تبعیت کردن، تقلید کردن تاسیس : 1 احداث، ایجاد، بنیان، بنیان‌گذاری، پی‌ریزی، تشکیل، شالوده‌گذاری، وضع 2 احداث کردن، بنیاد کردن، بنیادگذاشتن، پی‌ریزی کردن، دایر کردن، بنیان نهادن & تخریب تاسیس شدن : 1 احداث‌شدن، دایر شدن 2 ایجاد شدن، به وجود آمدن 3 پی‌ریزی شدن، بنیاد شدن تاسیس کردن : 1 احداث کردن، دایر کردن 2 ایجاد کردن، به وجودآوردن 3 بنیاد کردن، پی افکندن، پایه‌گذاری کردن، پی‌ریزی کردن تاکید : 1 ابرام، اصرار، اصرارورزی، پافشاری، پیله، سماجت 2 تصریح، سفارش 3 استوار کردن 4 موکد ساختن 5 محکم‌کاری، استوارسازی تاکید کردن : 1 اصرارورزیدن، ابرام کردن، پافشاری کردن، پای‌فشردن، پیله کردن، سماجت ورزیدن 2 موکد ساختن، استواری بخشیدن تالف : 1 دل‌جویی، دمسازی، خوگری، دوستی، الفت‌گیری، الفت‌یابی 2 الفت‌یافتن، خوگر شدن، خو گرفتن، دمساز شدن، دوست شدن & رمیدن، رمیده شدن تالم : 1 الم، اندوه، توجع، درد، دردمندی، رقت، ناراحتی 2 آزرده شدن، اندوهگین شدن، دردمند شدن تالم‌انگیز : دردبار، دردانگیز، اندوه‌زا، رنج‌آور تالم‌زا : دردانگیز، دردبار، دردناک، زجرآور، مولم & نشاطانگیز، نشاطبخش تاله : 1 پارسایی، خداپرستی، زهد، عبادت 2 الوهی شدن، الهی شدن 3 پرستش کردن، پرستیدن 4 متاله شدن تالیف : 1 تدوین، تصنیف، جمع‌آوری، گردآوری، نگارش 2 تدوین کردن، جمع‌آوری کردن، گردآوری کردن 3 ایجاد الفت کردن 4 دل‌جویی، استمالت، نوازش 5 پیوند، ترکیب 6 پیونددهی، الفت‌دهی، دمسازی تالیف شدن : گردآوری‌شدن، جمع‌آوری شدن، تدوین شدن تالیف کردن : 1 کتاب‌نوشتن، 2 تدوین کردن، گردآوری کردن، فراهم‌آوردن، جمع‌آوری کردن 3 سازوار کردن 4 الفت دادن، دمساز کردن تامل : 1 تانی، درنگ، مکث، تاخیر 2 شکیبایی، مصابرت 3 اندیشه، تعقل، تفکر، غور، فکر، ژرف‌اندیشی 4 مراقبه، مکاشفه 5 اندیشه کردن، اندیشیدن، تعقل کردن 6 درنگ کردن 7 دوراندیشی کردن تامل کردن : 1 تانی کردن، تاخیر کردن، درنگ کردن 2 اندیشیدن، تعقل کردن، تفکر کردن، ژرف‌اندیشی کردن، غور کردن تامینات :n‌i‌m'a‌t[اسم آگاهی تامین :صفت 1 امان، امنیت، ایمن‌سازی 2 آماده‌سازی، فراهم‌سازی، بسیج، تحصیل، تدارک، ترتیب، تهیه 3 آمین‌گویی 4 امن کردن، ایمن ساختن، ایمن کردن 5 امنیت‌دادن، اطمینان دادن 6 آماده، فراهم، مهیا 7 درامان، محفوظ 8 آمین‌گویی تانس :انس‌گیری، انس گرفتن، خوی گرفتن، مانوس شدن، الفت گرفتن & توحش تامین کردن : 1 برآورده کردن، پاسخ‌گو بودن 1 اجابت کردن، برآوردن 3 آماده کردن، فراهم ساختن، مهیا ساختن 4 فراهم آوردن 5 تارک دیدن، تهیه کردن 6 امن ساختن، ایمن کردن 7 حفظ کردن، در امان نگه داشتن + تانی :اسم 1 آهستگی، ایست، تاخیر، تمجمج، درنگ، طمانینه، کندی، مکث 2 آهسته، کند، یواش 3 آهستگی 4 تاخیر 5 سستی 6 درنگ کردن، تاخیر کردن، سستی کردن تانیس : الفت دادن، انس دادن، خوگر کردن، دمساز کردن تاویل : 1 بیان، تبیین، تشریح، توجیه، تعبیر، تفسیر، توضیح، شرح 2 بیان کردن، تفسیر کردن 3 تعبیر کردن تاهل : 1 ازدواج، زن‌خواهی 2 ازدواج کردن، زن کردن، زن گرفتن، عیال اختیار کردن & تجرد 3 همسرداری، زناشویی 4 همسر گرفتن & طلاق تایید : 1 اثبات، اذعان، تسجیل، تصدیق، تصویب، صحه‌گذاری، صوابدید، قبول، گواهی، 2 مرافقت، هم‌صدایی، & تکذیب 3 استواری، پشتیبانی، ترهیب، تقویت 4 کمک کردن، یاوری، یاریگری، یاری کردن 5 توفیق، عنایت تاییدگر : موید، یاریگر تاییدیه : پذیرش، گواهی‌نامه، تاییدنامه تب‌آلود : 1 تبدار، تب‌آلوده، تب‌ناک، تب‌گرفته 2 ملتهب، التهاب‌آلود، هیجان‌زده تبادر : 1 پیشی، تعجیل، سبقت، شتاب 2 پیشدستی کردن 3 شتافتن، عجله کردن 4 پیشی گرفتن، سبقت گرفتن تبادل : تبدیل، تعویض، تهاتر، مبادله، معاوضه تبادل : 1 مبادله، ردوبدل 2 عوض‌وبدل، معاوضه تبار : 1 آل، خاندان، خانواده، دودمان، نسب، نسل 2 اصل، گوهر، نژاد 3 نابودی، هلاک، هلاکت تبارشناسی : شجره‌شناسی، علم‌الانساب، علم‌انساب تبارک : تقدس، خجستگی، مروا، میمنت & مرغوا تبارنامه : شجره‌نامه، نسب‌نامه تباعد : 1 دوری 2 واگرایی & هم‌گرایی 3 از هم دور شدن 4 دوری جستن، دوری گزیدن، دوری ورزیدن، دوری کردن & تقارب، تقارن تب : 1 الم، تاب، درد 2 شور وهیجان همگانی تبانی : 1 توطئه، دسیسه، توطئه‌گری، دسیسه‌چینی، ساخت‌وپاخت، توافق‌پنهانی 2 هم‌دستی تبانی کردن : توطئه کردن، دسیسه چیدن، دسیسه‌چینی کردن، ساخت‌وپاخت کردن، توطئه‌گری کردن، هم‌دستی کردن، هم‌دست‌شدن تباه : 1 پایمال، تبه، تلف، خراب، زایل، ضایع، فاسد، هبا، منهدم، نفله، هدر 2 مضمحل، منکوب 3 آشفته، پریشان، نابسامان 4 باطل 5 نادرست، خطا، ناراست تباه‌سازی : اتلاف، انهدام، تضییع، هدر، ضایع‌سازی تباه شدن : 1 ضایع گشتن، فاسد شدن 2 خراب شدن، ویران گشتن 3 تلف‌شدن، نفله شدن 4 نابود گشتن، هلاک شدن تباه‌کار : بدکار، تبهکار، شریر، فاجر، فاسد، فاسق، بدکردار، ناصالح‌مفسد & درستکار، صالح تباه کردن : 1 خراب کردن، فاسد کردن، ضایع کردن 2 نفله کردن، هدر دادن، پامال کردن، پایمال کردن، تلف کردن تباهی :h‌m‌b‌a‌t[اسم 1 بدی، ردائت، فتنه، فساد & نیکی 2 خرابی، ویرانی & آبادی، عمران 3 انهدام، خسار، عنت، نابودی، نیستی، هدم 4 آشفتگی، پریشانی، نابسامانی تباهی‌پذیر : 1 زوال‌پذیر، نابودشونده، ضایع‌شدنی، فانی، فناپذیر، میرا & تباهی‌ناپذیر 2 فاسد شدنی، فسادپذیر & فاسدناشدنی، فسادناپذیر تباین : اختلاف، تفاوت، تمایز، توفیر، جدایی، دوگانگی، فرق، مغایرت & تماثل تباین داشتن : 1 تفاوت داشتن، متفاوت بودن 2 اختلاف داشتن، ضدیت داشتن تبتل : 1 دنیاگریزی، از جهان‌بریدن، از مردم بریدن، اعراض از عالم، ترک‌ازدواج کردن 2 انقطاع (از دنیا و مردم) تبجیل : 1 احترام، اعظام، بزرگداشت، تجلیل، تعظیم، تکریم 2 بزرگ‌شمردن، گرامی داشتن & تحقیر تبحر : احاطه، استادی، تسلط، توغل، مهارت تبختر : 1 افاده، پز، تفرعن، تکبر، فخرفروشی، فیس، گنده‌دماغی 2 به خودبالیدن، فخر فروختن، نازیدن تبخیر : 1 بخار کردن 2 به بخارتبدیل شدن & تجمد 3 بخور دادن تب‌خیز : تب‌آور & تب‌زدا، تب‌ریز تبدل : 1 استحاله، تطور، تعویض، تغییر، دگرگونی 2 بدل شدن، دگرگون‌شدن تبدیل : تبادل، تحول، تطور، تعویض، تغییر، دگرسانی، دگرگونی، مبادله، مبدل، معاوضه تبدیل کردن : 1 تغییردادن، دگرگون ساختن، دگرسان کردن 2 تعویض کردن، معاوضه کردن (ارز، پول) تبذیر : 1 اتلاف، اسراف، بیهوده‌خرجی، پراکندن، تفریط، زیاده‌روی، فراخ‌دستی، گشاده‌بازی، ولخرجی 2 بیهوده خرج کردن، اسراف کردن، زیاد خرج کردن 3 پراکندن تبذیر کردن : 1 ول‌خرجی کردن، اسراف کردن، بیهوده خرجی کردن، گشادبازی کردن 2 افراط کردن، زیاده‌روی کردن تبرئه : 1 ابراء، برائت، پاکی، رفع‌اتهام، 2 مبرا & محکوم، محکومیت تبرئه شدن : برائت یافتن، بی‌گناه شناخته شدن، مبرا شدن تبرئه کردن : رفع اتهام کردن، مبرا دانستن، بی‌گناه دانستن تبرا : 1 بیزاری جستن، دوری کردن 2 بری شدن(ازتهمت، گناه) 3 بیزاری 4 پاکی، تنزیه تبرا کردن : دوری کردن، بیزاری جستن تبر : تبرزین، تیشه، تور تبرزد : نبات، تبرزه تبرع : احسان، بخشش، بر، ثواب‌جویی، نیکویی، نیکی، نیکوکاری تبرک : 1 تیمن، خجستگی، شگون، میمنت، خوش‌یمنی، همایونی & گجستگی، بدیمنی 2 برکت‌یابی تبری : 1 بیزاری‌جویی، بیزاری‌دوری‌گزینی 2 بیزاری جستن، بیزار شدن تبریک : تهنیت، شادباش، مبارک‌باد تبریک گفتن : شادباش‌گفتن، تهنیت گفتن، مبارک‌باد گفتن & تسلیت‌گفتن، تبسم : 1 شکرخند، شکرخنده، لبخند، مبسم، نیم‌خند 2 لبخند زدن تبسم کردن : زیر لب‌خندیدن، شکرخند زدن، لبخند زدن تبسم‌کنان : لبخندزنان تبش : 1 تابش، پرتو، فروغ 2 حرارت، گرمی 3 گرما 4 اضطراب، تپش، تشویش تبشیر : 1 بشارت، خبر خوش، مژده 2 بشارت دادن، خبرخوش آوردن، مژده‌دادن تبصره : 1 بند 2 توضیح، توضیحی 3 بیناسازی، عبرت‌گیری تبعات : پیامدها، عواقب، نتایج تبع : 1 پیروی 2 پیروان، تابعان 3 چاکران تبعه : 1 اهل، تابع، رعیت، شهروند 2 پیروان، تابعان 3 چاکران، نوکران، رعایا تبعیت : 1 اقتفا، انقیاد، پیروی، تاسی، تمکین، متابعت، وابستگی، هواخواهی & گردنکشی 2 اطاعت کردن، پیروی کردن 3 گردن‌نهی، سرسپاری & گردن‌کشی تبعیت کردن : اقتفا کردن، پیروی کردن، تاسی جستن، متابعت کردن، گردن نهادن تبعید : 1 اخراج، جلای وطن، راندن، طرد، نفی بلد 2 دور کردن، طرد کردن، راندن 3 تغریب تبعید شدن : 1 نفی‌بلدشدن، از وطن رانده شدن 2 رانده شدن، طردشدن تبعید کردن : اخراج کردن، طرد کردن، راندن (از موطن) تبعیدی : تبعیدشده، نفی بلدشده تبعیض : حق‌کشی، رجحان‌بلامرجح & عدالت تب‌لرزه : تب‌لرز، مالاریا، تب‌نوبه، نوبه تبلور : 1 بلورشدگی، بلورینگی، کریستالی، متبلور 2 بلورین شدن 3 متبلور شدن تبلیغ : 1 آگهی، ابلاغ، اشاعه، پروپاگاند، ترویج 2 ابلاغ کردن، رسانیدن 3 اشاعه دادن، ترویج کردن تبلیغاتچی : تبلیغ‌کننده، مبلغ تبه‌روزگار : بدبخت، بدروزگار، شوربخت، مفلوک تبه‌کار، تبهکار :صفت بدکار، بزه‌کار، جنایت‌کار، طالح، فاسد، فاسق، گناه‌کار، مجرم، مخبط & درست‌کار، صالح، نکوکردار تبه‌کاری، تبهکاری : بدکاری، تدمیر، فساد، فسق، جنایت & نکوکرداری تبیین : اظهار، بیان، تاویل، تعبیر، تعریف، توجیه، توصیف، توضیح، وصف تبیینی : تشریحی، توجیهی، توصیفی، توضیحی تپاله : پهن، تاپال، تپال، سرگین تپانچه : 1 توگوشی، چک، سیلی، کشیده & لگد 2 پارابلوم، پیستوله، کاج تپاندن : 1 تپانیدن، چپاندن، چپانیدن 2 به زور جا دادن، به زور فرو کردن، فرو کردن تپ : 1 بی‌قراری، اضطراب، ناآرامی، بی‌آرامی 2 تالاپ تپش : 1 تپیدن، 2 پرش، ضربان، لرزش، نبض 3 ترس، واهمه، هراس 4 گرمی، حرارت 5 اضطراب، بی‌قراری، دلهره، خلجان تپق : گرفتگی‌زبان، زبان‌گرفتگی، لکنت‌ناگهانی، لکنت آنی، تته‌پته تپل : چاق، فربه، گرد و چاق تپه : پشته، تل، حدب، رش، کتل، کوهپایه، گردنه، نجد تتبع : بررسی، پژوهش، تحقیق، تعمق، تفحص، تلاش، جستجو، کاوش، کنجکاوی، مطالعه تتمه : الباقی، باقیمانده، بقیه، مانده، متمم، به جا مانده تتمیم : به انتها رساندن، تکمیل کردن، تمام کردن، کامل کردن تثبیت : 1 اثبات، استقرار، استواری، برقراری، تحکیم، ثابت‌سازی 2 استوار داشتن، برقرار کردن، برجای داشتن تثبیت کردن : پابرجا کردن، برقرار کردن، ثابت ساختن، استوار کردن، برجای داشتن، محکم کردن، تحکیم بخشیدن تثلیث : 1 سه‌گانی(الوهیت)، اعتقادبه سه اقنوم (اب، ابن، روح‌القدس) 2 سه‌بخش کردن 3 سه‌بر کردن، سه‌گوش کردن تثنیه : 1 دوتا کردن، دوقسمت کردن 2 دوتایی، مثنا تجارب : آزمایش‌ها، آزمون‌ها، تجربه‌ها، آموخته‌ها تجار : 1 بازرگانان، تاجران، سوداگران 2 اغنیا، پولداران، ثروتمندان & فقرا تجارت : بازرگانی، دادوستد، سودا، سوداگری، معامله تجارت کردن : بازرگانی کردن، دادوستد کردن، سودا کردن، معامله کردن تجاسر : 1 تجبر، تجری، تمرد، جسارت، خیرگی، طغیان، گردنکشی، گستاخی، یاغیگری 2 دلیری کردن، گستاخی کردن تجانس : تجنیس، تشابه، سنخیت، مجانست، همانندی، هماهنگی، هم‌جنسی، همرنگی، همگونی، هم‌آهنگی، مشابهت تجاوز : 1 اجحاف، تخطی، تخلف 2 تعدی، تعرض، دست‌درازی، دست‌اندازی 3 حدشکنی، مرزشکنی 4 هتک‌عصمت، عمل منافی عفت به عنف 5 اغماض، چشم‌پوشی، عفو، گذشت 6 اجحاف کردن، تخطی کردن، حدشکنی کردن 7 سرپیچی کردن تجاوزکارانه :صفت 1 تجاوزگرانه، تعرض‌آمیز، متعرضانه 2 اجحاف‌آمیز، حدشکنانه تجاوز کردن : 1 تعدی کردن، تعرض کردن، دست‌اندازی کردن، دست‌درازی کردن 2 حدشکنی کردن، مرزشکنی کردن 3 اجحاف کردن، تخطی کردن 4 هتک عصمت کردن، هتک حیثیت کردن تجاوزگر :صفت متجاوز، متعدی، متعرض، حدشکن، تجاوزکار تجاهر : 1 تظاهر کردن 2 ظاهرشدن 3 آشکار کردن تجاهل : 1 جاهل‌نمایی، جهل‌نمایی، نادان‌نمایی، نادانی 2 خود را به‌نادانی زدن تجددطلب : 1 نوگرا، نوجو 2 روشن‌فکر، متجدد، منورالفکر & سنت‌گرا، تحجرگرا تجددطلبی : 1 نوگرایی، نوجویی 2 تجددخواهی، تجددگرایی تجدد : 1 نوگرایی، نوآوری، نوپرستی 2 روشنفکری 3 تازه شدن، نو شدن تجدید : 1 ازسرگیری، تازگی، دوبارگی، نوسازی، نوی 2 نو کردن، از نو ساختن 3 نمره حد نصاب قبولی نیاوردن تجربه : 1 آزمایش، آزمون، امتحان، تجربت، محک 2 آزمودگی، خبرت، خبرگی 3 آزمودن 4 آزمایش کردن تجربه کردن : 1 آزمودن، آزمایش کردن، امتحان کردن 2 محک‌زدن، سنجیدن 3 آموختن، یاد گرفتن تجربی : آزمایشی، اختباری 2 مبتنی بر تجربه تجرد : 1 انزوا، عزلت، گوشه‌گزینی، گوشه‌گیری 2 عدم تاهل، عزبی، بی‌همسری & تاهل 3 پیراستگی 4 وارستگی 5 برهنگی 6 تنهایی 7 مجرد بودن 8 برهنه‌شدن 9 پیراسته شدن تجرع : 1 جرعه‌نوشی 2 جرعه‌جرعه نوشیدن تجرید : 1 عزلت‌گزینی، تنهایی 2 انتزاع، پیرایش، مجردسازی 3 مجرد ساختن 4 تنهایی گزیدن، گوشه‌گیری کردن 5 برهنه کردن & تعمیم تجری : 1 دلیری، گستاخی 2 دلیری کردن، گستاخی کردن تجزیه : 1 افراز، تفکیک، جداسازی، مجزاسازی، 2 انتزاع، انفصال، تحلیل، تفریق، تقسیم 3 تفکیک کردن، جزء‌جزء کردن & ترکیب 4 جزء‌جزء شدن 5 آنالیز کردن تجزیه‌طلب : جدایی‌طلب تجزیه‌طلبی : جدایی‌طلبی تجزیه کردن : 1 جزء‌جزء کردن، تفکیک کردن، جدا کردن 2 متنزع ساختن 3 آنالیز کردن تجسس : 1 بررسی، پژوهش، پژوهیدن، پی‌جویی، تفتیش، تفحص، جستجو، کاوش، کنجکاوی، کندوکاو 2 پژوهیدن، تفحص کردن، جستجو کردن تجسس کردن :پژوهیدن، بررسی کردن، جستجو کردن، جست‌وجو کردن، کنکاش کردن، تفحص کردن، خبر جستن تجسم کردن : مجسم کردن، در نظر آوردن تجسم : 1 مجسم‌سازی 2 تجسیم تجلی : 1 بروز، پیدایی، جلوه، جلوه‌گری، ظهور، نمود 2 تابش، روشنی، فروزش 3 آشکار شدن، جلوه کردن، ظاهر شدن 4 روشن شدن 5 جلوه‌گر شدن، آشکار شدن، مشهود گردیدن، به جلوه درآمدن تجلید : جلد کردن تجلی کردن : 1 جلوه کردن، جلوه‌گر شدن 2 ظاهر شدن، متجلی شدن تجلی‌گاه : جلوه‌گاه، مظهر تجلیل : 1 اجلال، احترام، بزرگداشت، تبجیل، تعظیم، تکریم 2 بزرگ‌داشتن & تحقیر، خوارداشت تجمد : 1 انجماد، یخ‌زدگی 2 جمود & تبخیر تجمش :f 1 عشق‌ورزی، مغازله 2 لاس، ملاعبه 3 عشق ورزیدن، مغازله کردن 4 بازی کردن تجمع : انجمن کردن، جمع‌شدن، گرد آمدن & پراکندگی، تفرق تجمل‌پرست :تجمل‌گرا، تجمل‌طلب تجمل‌پرستی :تجمل‌گرایی، تجمل‌طلبی تجمل : 1 تشریفات، تکلف، جاه‌وجلال، دبدبه، دستگاه، شکوه، طمطراق، طنطنه 2 آراستن، زینت یافتن تجمل‌گرا :تجمل‌پرست تجمل‌گرایی :تجمل‌پرستی تجنب : 1 امساک، پرهیز، دوری، کناره‌گیری 2 دور شدن، دوری جستن، کناره‌گیری کردن تجنیس : 1 تجانس، جناس، مجانسه، هم‌جنس‌سازی 2 هم‌جنس کردن & رفع تجوع : گرسنه بودن، گرسنه‌ماندن، گرسنگی، جوع تجوید : 1 نیکو گردانیدن، سره‌گردانیدن 2 نیکو ادا کردن تجویز : 1 اجازه، اذن، جواز، رخصت 2 روایی، 3 اجازه دادن، جایز شمردن، روا شمردن & تحریم تجویز کردن : اجازه دادن، جایز شمردن، روا داشتن، مناسب تشخیص دادن & منع کردن تجهیز : 1 آراستن، آماده کردن، بسیجیدن، 2 آماده‌سازی، بسیج، تدارک، تهیه‌بینی، مجهزسازی تجهیزات : 1 اسباب، سازوبرگ، عدت، لوازم، یراق 2 اسلحه تجهیز کردن : 1 مجهز ساختن، بسیج کردن 2 آراستن، ساختن 3 آماده کردن، مهیا ساختن 4 بسیج کردن، بسیجیدن تحاشی : 1 اجتناب، احتراز، استنکاف، امتناع‌ورزی، امتناع، انکار، پرهیز، خودداری، دوری 2 امتناع ورزیدن، پرهیز کردن، دوری کردن، امتناع کردن، دوری جستن، خودداری کردن تحبیب :قید 1 دوستداری، دوستی، مهرورزی 2 دوست کردن تحتانی : پایین، زیرین، سفلی، فرودین & زبرین، فوقانی تحت :اسم پایین، دون، ذیل، زیر، سفل، فرود، فروسو & بالا، فراز، فوق تحجر : 1 ارتجاع، جمود 2 تاریک‌اندیشی & تجدد، روشنفکری 3 سخت‌شدن، سنگ شدن، سفت شدن تحدب : 1 برآمدگی، برجستگی، قوزی، کوژی 2 گوژ شدن، & تعقر تحدید :اسم 1 افراز، کران‌بندی، محدود، محصور، مفروز 2 تعیین‌حدود کردن، 3 تیز کردن تحذیر : 1 احتراز، انذار & اغرا، تحریک، تشویق، تحریض 2 بازداری، حذر، منع 3 بیم دادن، پرهیزاندن، باز داشتن، برحذرداشتن، ترساندن، ترسانیدن تحرز : 1 اجتناب، احتراز، امتناع، امساک، پرهیز، خویشتنداری، دوری 2 اجتناب کردن، احتراز کردن، پرهیز کردن، دوری‌جستن، دوری گزیدن تحرک : 1 تکان، جنب‌وجوش، جنبش، حرکت 2 پویایی 3 جنبیدن، به حرکت‌آمدن 4 دنیامیسم 5 به‌حرکت درآوردن & آرامش، تحجر، سکون تحریر : 1 انشا، ترقیم، تصنیف، کتابت، نگارش، 2 نبشتن، نگاشتن، نوشتن 2 آزادسازی 3 آزاد کردن، 4 تهذیب، سره‌سازی 5 ترجیع، غلت آواز & تقریر تحریر کردن : نوشتن، نگاشتن، نگارش کردن، مکتوب کردن، کتابت کردن تحریص : 1 ترغیب، تشجیع، تشویق 2 اغوا، انگیزش، برانگیختن، تحریش، تحریک، وادار، وا داشتن، وسوسه 3 آزمندسازی، تطمیع & منع تحریض : 1 اغوا، انگیزش، تحریش، تحریک، ترغیب، تشجیع، تشویق 2 برانگیختن & تحذیر تحریف : تبدیل، تغییر، دگرگون‌سازی، قلب & تصحیح تحریف کردن :برگردانیدن، تبدیل کردن، تغییر دادن تحریک : 1 آغال، آنتریک، اغوا، انگیزش، تحریص، تحریض، ترغیب، تشجیع، تشویق، وادار، وسوسه 2 برآغالیدن، برانگیختن، به‌حرکت درآوردن 3 جنباندن، حرکت دادن تحریک‌آمیز : 1 اغواگر، وسوسه‌آمیز، وسوسه‌گر 2 برانگیزاننده، محرک تحریک کردن : 1 اغوا کردن، برانگیختن، تشویق کردن، شوراندن 2 تفتین، فتنه‌انگیزی 3 آغالیدن تحریم : 1 بایکوت، قدغن، منع، نهی 2 حرام‌سازی 3 حرام & تحلیل، رواداشتن، رواداری تحریم کردن : 1 بایکوت کردن، قدغن کردن، منع کردن، ممنوع کردن 2 حرام کردن، ناروا دانستن تحسر : 1 افسوس، پشیمانی، تاسف، دریغ 2 اندوه، حسرت 3 افسوس‌خوردن، حسرت داشتن، دریغ خوردن تحسین : 1 آفرین‌خوانی، تعریف، تمجید، ثنا، ستایش، مدح، مدیحه 2 آفرین، مرحبا 3 اعجاب 4 آفرین گفتن 5 ستایش کردن، ستودن 6 نیک شمردن & تنقید، انتقاد، تفبیح تحسین‌آمیز : ستایش‌آمیز، ستایش‌بار، تمجیدآمیز، تمجیدگونه، مدح‌آمیز، تحسین‌آلود & انتقادآمیز تحسین کردن : 1 ستایش کردن، ستودن 2 آفرین گفتن، تعریف کردن، تمجید کردن، ثنا گفتن 4 نیک شمردن، نیکو دانستن تحشیه : تعلیقه‌نویسی، تکلمه‌نویسی، حاشیه‌نویسی تحصن : 1 بست، بست‌نشینی، پناه‌جویی 2 دژنشینی 3 بست نشستن، پناه‌جستن تحصن کردن : بست‌نشستن، بست‌نشینی کردن، پناه جستن، پناه‌گرفتن تحصیل : 1 آموزش، دانش‌آموزی، دانش‌اندوزی، دانشجویی، فراگیری، کسب 2 درس خواندن، دانش اندوختن، 3 تامین، تدارک، تملک، تهیه، حصول، دستیابی 4 اکتساب، جمع‌آوری، گردآوری & تدریس تحصیل‌دار، تحصیلدار :مالیاتچی، محاسب، محصل تحصیل کردن : 1 اکتساب کردن، به دست آوردن، حاصل کردن، کسب کردن 2 درآوردن، عایدی داشتن، مداخل‌داشتن، درآمد داشتن 3 دانش اندوختن، درس‌خواندن 4 سواد آموختن، سواددار شدن تحصیل‌کرده، تحصیلکرده : باسواد، بامعلومات، روشنفکر، فرهیخته، ملا & امی تحصیلی : 1 آموزشی 2 اکتسابی تحف :اسم ارمغان‌ها، پیشکش‌ها، تحفه‌ها، رهاوردها، هدیه‌ها تحفظ : 1 حفظ، نگهداری 2 احتراز، خودداری، خویشتنداری 3 یادگیری 4 هشیاری 5 نگاه داشتن تحفگی : 1 کمیابی 2 گرانبهایی 3 ارمغان، تحفه، هدیه 4 ضیافت تحفه :اسم 1 ارمغان، پیشکش، رهاورد، سوغات، کادو، هدیه 2 طرفه، کمیاب، نادر، نفیس 3 بدیع، تازه، نو تحفه دادن : ارمغان دادن، پیشکش کردن، هدیه دادن تحقق : 1 اجرا، انجام، کمال‌یابی، واقعیت‌یابی، هستی‌پذیری، شکل‌گیری، شکل‌پذیری 2 حقیقت، راستی، واقعیت 3 به‌حقیقت پیوستن 4 محقق شدن تحقق بخشیدن :اجرا کردن، عملی کردن، انجام دادن، محقق ساختن تحقق‌پذیر : شدنی، امکان‌پذیر، عملی، ممکن، انجام‌پذیر & تحقق‌ناپذیر، ناشدنی تحقیرآمیز : اهانت‌آمیز، اهانت‌بار، توهین‌آمیز، حقارت‌آمیز، خفت‌بار، وهن‌آمیز & احترام‌آمیز تحقیر : 1 استحقار، استخفاف، اهانت، توهین، خفت، خوارداشت، خواری، سرشکستگی، کوچک‌شماری، وهن 2 خردانگاشتن، خوار داشتن، خوار کردن تحقیر کردن : حقیرشمردن، کوچک شمردن 2 پست کردن، خوارداشتن، خوار کردن تحقیقاتی : پژوهشی، تفحصی تحقیقتحقیق : 1 بررسی، پژوهش، تتبع، تفحص، کندوکاو، مطالعه، 2 استفسار، استنطاق، رسیدگی، غوررسی، 3 کاوش، وارسی، رسیدگی 4 بررسی کردن، پژوهیدن، پژوهش کردن تحقیق کردن : 1 پژوهش کردن، پژوهیدن، تتبع کردن، تفحص کردن، کندوکاو کردن 2 بررسی کردن، مطالعه کردن تحکم‌آمیز :قید 1 آمرانه 2 زورگویانه، سلطه‌جویانه، مستبدانه & مسالمت‌آمیز تحکم : 1 تعدی، زورگویی 2 امر، حکم، دستور، فرمان 3 داوری، قضا، قضاوت 4 حکومت، سلطه، فرمانروایی 5 تعدی کردن، زور گفتن 6 حکم کردن، فرمان‌دادن 7 داوری کردن، قضاوت کردن تحکم کردن : 1 زورگفتن، زورگویی کردن 2 امر کردن، حکم کردن، دستور دادن 3 حکومت کردن، فرمانروایی کردن تحکیم : استحکام، استقرار، استواری، برقراری، تثبیت، تقویت & تضعیف تحلم : 1 بردباری، حلم‌ورزی 2 خواب دیدن تحلی : 1 اراستگی، تخلق، مهذب‌شدگی 2 آراسته شدن، متحلی شدن 2 زینت یافتن تحلیف : 1 سوگند ادا کردن، سوگندخوردن، قسم خوردن، قسم یاد کردن 2 سوگنددادن، قسم دادن تحلیل بردن : 1 گواریدن، هضم کردن 2 از بین بردن، فرسودن تحلیل : 1 تجزیه 2 تضعیف، گدازش، محوسازی 3 حل کردن، گشودن، 4 هضم کردن 5 حلیت، روایی 6 حلال سازی 7 حلال شمردن، روا داشتن & تحریم تحمل‌پذیر : 1 حمول، شکیبا، صابر، صبور 2 قابل تحمل & تحمل‌ناپذیر، تحمل‌فرسا، طاقت‌فرسا شکیب‌سوز، تحمل :اسم 1 تاب، توان، طاقت، یارا 2 بردباری، پایداری، شکیب، شکیبایی، صبر & ناشکیبی 3 بردباری کردن، تاب آوردن، برتافتن 4 سازگاری تحمل کردن : 1 برتافتن، تاب آوردن، طاقت آوردن 2 بردباری کردن، شکیبا بودن 3 تن در دادن، کشیدن، متحمل شدن، خم به ابرو نیاوردن 4 تسامح‌نشان دادن، تساهل کردن تحمل‌ناپذیر : 1 نامحمول، ناشکیبا، ناصبور 2 غیرقابل تحمل تحمید : 1 ستایش، ثناگویی، سپاس‌گویی 2 ثنا گفتن، حمد کردن، ستایش کردن، ستودن 3 پسندیدن تحمیق :اسم 1 احمق‌انگاری، نادان‌انگاری، نابخردشماری نادان‌شماری 2 احمق شمردن، نابخرد دانستن، نسبت حماقت‌دادن 2 تحمیل : تکلیف، نامیل‌خواهی، گردن‌باری، مجبورسازی، واداشتگی تحمیل کردن : 1 بار کردن، بار نهادن، سربار کردن 2 به گردن‌گذاشتن 3 تکلیف کردن، وادار کردن تحول : 1 استحاله، انقلاب، تبدل، تبدیل، تصریف، تطور، تغیر، تغییر، دگرگونی، گردش 2 گرویدن، گشتن 3 تغییریافتن، دگرگون شدن، متحول شدن تحول‌زا : تحول‌آفرین، دگرگون‌ساز & رکودزا، تحول‌زدا تحول یافتن : متحول‌شدن، دگرگون شدن، تغییر یافتن، تحول پیدا کردن تحویل : 1 استرداد، واسپاری، 2 واگذاری، بازدهی 3 انتقال، تبدیل، تغییر، جابه‌جایی 3 سپردن، واسپردن، واگذار کردن تحویل دادن : واسپردن، واگذاشتن، باز دادن، دادن، سپردن، بازگردانیدن، برگردانیدن تحیات : آفرین‌ها، تحایا، تحیت‌ها، خوش‌آمدها، درودها، سلام‌ها تحیت : 1 آفرین، درود، سلام 2 خوش‌آمد گفتن 3 درود گفتن، سلام گفتن & نفرین تحیر : 1 حیرت، حیرانی، درماندگی، سرگردانی، سرگشتگی 2 حیرت‌زده‌شدن، سرگشته شدن تخاصم : 1 تعرض، جنگ، دشمنی، ستیز، عداوت، عناد 2 باهم جنگیدن، باهم عداوت ورزیدن، باهم دشمن شدن & دوستی تخالف : 1 تضاد، تناقض، خلاف، مخالفت 2 مخالفت ورزیدن & توافق تخت :صفت 1 اریکه، اورنگ، پات، پیشگاه، سریر، عرش، کرسی، مسند 2 تختگاه، سلطنت‌گاه، مرکزحکومت، مقر شاه 3 صاف، مستوی، مسطح، هموار 4 کف کفش قسمت‌زیرین کفش، 5 تخت‌خواب 6 اسوده، راحت تخت‌خواب، تختخواب : بستر، تخت، رختخواب تخت‌روان : عماری، کجاوه، محمل، هودج تخت‌قاپو : اتراق، اسکان، تخته‌قاپو، تخته‌قاپی، جایدهی تخت کردن : هموار ساختن، مسطح کردن، تسطیح کردن، صاف کردن، هم‌سطح کردن، تراز کردن تخته : 1 چوب 2 لوح 3 صفحه، ورق 4 طاقه، عدد، قطعه 5 تابوت تخته‌سیاه : تابلو تخدیر :اسم 1 بی‌حس، سست، کرخ، کرخت 2 بی‌حس کردن، سست کردن، کرخت کردن تخدیرکننده : 1 روانگردان، مخدر 2 سست‌کننده، کرخت‌ساز تخریب : 1 انهدام، خرابی، ویران‌سازی 2 خرابکاری & آبادسازی، تعمیر تخریب کردن : 1 ویران کردن، خراب کردن، منهدم ساختن 2 نابود کردن، از بین بردن 3 خراب‌کاری کردن تخریب‌گر : 1 مخرب، ویران‌ساز، ویرانگر & سازنده، معمار 2 خراب‌کار تخس : خودسر، سرکش، لجوج، نافرمان، یک‌دنده & حرف‌شنو تخصص : 1 استادی، چیرگی، مهارت 2 اختصاص، ویژگی 3 خبرگی، کاردانی، کارشناسی تخصیص : 1 اختصاص، خاص، خصوصیت، مختص 2 اختصاص دادن 3 خاص کردن، مختص کردن، ویژه گردانیدن & تعمیم تخصیص دادن : اختصاص‌دادن، ویژه گردانیدن تخطئه : 1 خطاگیری، نادرست‌شماری 2 خطا شمردن، نادرست‌شمردن تخطی : تجاوز، تخلف، تعدی، درازدستی، دست‌اندازی، سرپیچی، عدول & اطاعت، پیروی تخطی کردن : 1 تجاوز کردن، تعدی کردن، تخلف کردن، عدول کردن 2 تمرد کردن، سرپیچی کردن تخفیف : 1 تقلیل، تنزل، کاهش 2 آرام‌سازی، آرامش، تسکین 3 حذف 4 کاستن 5 سبک کردن، سبک گردانیدن & تشدید تخلخل : ناپیوستگی اجزای‌شی، انفکاک اجزا تخلس : 1 ربودن 2 به حالت‌خلسه فرورفتن 3 ربایش تخلص : 1 شهرت، کنیه، لقب، نام 2 رستن، رهایش، رهایی 3 گریز تخلف : 1 تجاوز، تخطی، تمرد، اشتباه، خلاف، رویگردانی، سرپیچی، قصور 2 سرپیچی کردن، خلاف جستن، 3 پیمان‌شکنی، خلف‌وعده، نقض‌عهد 4 خلاف‌کار تخلف کردن : 1 خلاف کردن 2 سرپیچی کردن 3 بدعهدی کردن، خلاف وعده کردن، خلف عهده کردن 4 بازماندن، دنبال افتادن تخلف ورزیدن :تخلف کردن، خلاف کردن، قصور ورزیدن تخلیه : 1 تهی ساختن، خالی کردن 2 تهی‌سازی 3 تهی، خالی 4 اخراج، پاک‌سازی 5 خالی‌سازی تخلیه کردن : 1 خالی کردن، تهی ساختن 2 پیاده کردن & بار زدن، بار کردن 3 بیرون آوردن، بیرون ریختن تخم افشاندن : بذرافشاندن، بذر ریختن، تخم کاشتن، زراعت کردن تخم‌افشانی : بذرافشانی، بذرپاشی، بذرافکنی، تخم‌کاری، بذرکاری تخم : 1 بذر، برز، تخمه، دانه، هسته 2 تخمک، نطفه، منی 3 خایه، خصیه، گند 4 بیضه، خاگینه، تاغ، مرغانه 5 اصل، نژاد، نسب تخم‌حرام : حرام‌زاده، خشوک، فرزند نامشروع، ولدالزنا & حلال‌زاده تخم‌دان، تخمدان : بون، پوگان، رحم، زهدان تخمک : 1 تخمچه، تخم 2 بذر 3 نطفه 4 تخمه تخم‌کشی :m‌x‌o‌t[ e‌k‌قاسم تخم‌گیری تخمه : 1 اصل، نژاد، نسب، نسل 2 بذر، تخم، دانه 3 نطفه تخمیر : 1 مخمرشدگی، تجزیه‌شیمیایی 2 خمیر کردن، سرشتن، مایه زدن، مخمر ساختن تخمین : ارزیابی، برآورد، تقریب، تقویم، حدس، سنجش، فرض، ورانداز تخمینتخمین زدن : برآورد کردن، تقویم کردن، حدس زدن تخویف : 1 ارعاب، انذار، ترعیب، تهدید، وعید 2 بیم دادن، ترساندن، متوحش کردن، هراساندن تخیل : 1 انگار، پندار، تصور، خیال، خیال‌پردازی، وهم 2 خیال‌پردازی کردن & تفکر تخیلی : 1 خیالی، ذهنی، غیرواقعی، موهوم & حقیقی، واقعی 2 پندارآمیز، پندارگونه 3 خیال‌پردازانه تخییل : 1 خیال، پندار، گمان 2 ایهام تدابیر : 1 پایان‌نگری‌ها، تدبیرها، چاره‌اندیشی‌ها، درایت‌ها 2 رایزنی‌ها، شورها، عاقبت‌اندیشی‌ها، مشورت‌ها تدارک : 1 آمادگی، پیش‌بینی، تامین، تجهیز، تحصیل، تمهید، تهیه، فراهم، فراهم‌سازی 2 تلافی، جبران تدارک اندیشیدن :پیش‌بینی کردن تدارک دیدن : آماده کردن، مهیا کردن، تامین کردن، تمهید کردن، تهیه کردن، فراهم ساختن، تهیه دیدن، فراهم آوردن، مهیا ساختن تداعی : 1 فراخوانش، همخوانش، یادآوری، به‌خاطرآوری 2 یکدیگر را (فرا)خواندن & تدافع 3 به خاطر آوردن، به یادآوردن تدافع : 1 پاتک، پدافند، دفاع، دفع 2 پس‌زنی، دفع‌سازی 3 پدافند کردن، دفاع کردن & تهاجم، حمله تدافعی :'o‌f‌m‌d‌a‌t[صفت دفاعی & تهاجمی تداول : 1 جریان، رسم، رواج، رونق، شیوع، عادت، عرف 2 کاربرد، استعمال 3 رایج شدن، رواج یافتن، شایع شدن تداول یافتن : شایع‌شدن، رواج یافتن، رایج شدن، متداول گشتن & منسوخ شدن تداوم : استمرار، تسلسل، تمدید، مداومت، همیشگی تداوم بخشیدن :استمرار بخشیدن تداوی : 1 درمان، شفا، علاج، مداوا، معالجه، بهبودی، بهی 2 درمان کردن، شفادادن، علاج کرن، مداوا کردن، معالجه کردن تدبر : 1 ژرف‌بینی، ژرف‌نگری 2 اندیشه، تامل، تعقل، تعمق، تفکر 3 چاره‌اندیشی، ژرف‌اندیشی تدبیر : پایان‌نگری، تمهید، چاره، چاره‌اندیشی، حزم، درایت، رایزنی، سیاست، شگرد، کیاست، مشورت، مشی، وسیله تدخین : 1 دود کردن، دود کشیدن 2 سیگار کشیدن تدریجتدریس :اسم 1 آموزش، تعلم، 2 درس دادن، درس گفتن & تحصیل تدفین : 1 خاک‌سپاری، دفن 2 به‌خاک سپردن، خاک کردن، دفن کردن، مدفون ساختن تدقیق : 1 امعان، باریک‌اندیشی، باریک‌بینی، باریک‌نگری، توجه، دقت، ژرف‌نگری، غوررسی، کاوش، کنجکاوی، ژرف‌بینی، غوررسی 2 باریک‌بینی کردن، دقت کردن، ژرف نگریستن تدلیس : 1 تلبیس، عیب‌پوشی، فریب، حقه‌بازی، نیرنگ‌بازی، فریب‌کاری، مکر 2 فریب دادن، فریفتن 3 عوام‌فریبی مردم‌فریبی 4 عیب پوشاندن، عیب پنهان کردن تدمیر : 1 تباه‌سازی، نابودسازی، هلاکت 2 تباه کردن، نابود ساختن، نیست کردن، هلاک کردن تدویر : 1 گرد کردن، مدور ساختن 2 دور دادن تدوین : 1 تالیف، تهیه، گردآوری، مدون‌سازی 2 تالیف کردن، جمع کردن، گردآوری کردن، مدون ساختن تدهین : چرب کردن، روغن‌مالی، روغن مالیدن، روغن‌مالی کردن تدین : 1 پارسایی، تقدس، تقوا، تورع، خداترسی، دیانت، دین‌باوری، دینداری، دین‌ورزی، 2 دیندار بودن، متدین‌بودن & ناپارسایی تذبذب : 1 تردد، تردید، حیرت، دودلی، شک 2 دودل شدن، مردد شدن تذرو : تزنگ، قرقاول، چور تذکار : تذکر، ذکر، یادآوری تذکر : 1 تذکره، تذکیر، یادآوری، یادکرد 2 به‌یاد آوردن، یادآور شدن، متذکر شدن 3 یاد کردن 4 پند گرفتن تذکر دادن : خاطرنشان کردن، خاطرنشان ساختن، یادآوری کردن، متذکرشدن، یادآور شدن تذکره : 1 بیوگرافی، زندگی‌نامه(شعرا) 2 تاریخ، جنگ، سفینه، کتاب، مجموعه 3 پاسپورت، گذرنامه 4 یاد، یادآوری، یادگار 5 یادداشت تذکیر : 1 اندرز، پند، پنددهی، تذکر، خطابه، ذکر، صلاح‌گویی، موعظه، نصح، نصیحت، وعظ، یادکرد 2 پند دادن، نصیحت کردن، اندرز دادن 3 یادآوری کردن 4 موعظه کردن، وعظ کردن تذکیه : 1 ذبح 2 بسمل کردن، ذبح کردن، کشتن تذلل : 1 خوارنمایی، عاجرنمایی 2 خود را خوار داشتن، 3 فروتنی نمودن تذهیب : 1 زراندود، طلاپوشی، طلاکاری، مذهب، تمویه، مطلاپوشی 2 زراندود کردن، طلاکاری کردن تراب : ثری، خاک، زمین، طین، گل & ماء ترابری : حمل‌ونقل تراجم : 1 ترجمان‌ها، ترجمه‌ها 2 بیوگرافی‌ها، زندگی نامه‌ها، شرح حال‌ها، 3 به‌هم دشنام دادن، (به یکدیگر) سنگ انداختن 4 سنگ‌پراکنی‌ها 5 دشنام‌دهی‌ها تراخم : چشم‌درد، تورم پرده‌چشم تراخی : 1 درنگ 2 سستی ترادف : 1 ترتب، تسلسل، تواتر، توالی 2 هم‌معنایی 3 پیاپی شدن، ردیف‌شدن تراز کردن : 1 هم‌سطح کردن، هموار ساختن 2 متعادل کردن، میزان کردن ترازنامه : بیلان، عملکرد ترازو : 1 قپان، قسطاس، میزان 2 معیار، 3 عدالت، عدل تراز :اسم 1 هم‌سطح، هموار 2 آلت سنجش همواری سطح، سطح‌نما 3 آرایش، زینت، 4 زردوزی، نقش‌ونگار 5 بالانس، تساوی، تعادل، مفاصاحساب، میزان، موازنه 6 صنوبر & ناهموار تراس : 1 ایوان، صفه، مهتابی 2 بام، پشت بام تراش : 1 تراشه 2 خراش تراشه : 1 قاچ، قاش 2 تراش تراشیدن :اسم 1 ازاله، حلق 2 تراش دادن، 3 خراطی کردن، رندیدن 4 زدودن، ستردن 5 خراشیدن 6 صاف کردن 7 در آوردن، جعل کردن، ساختن 8 خلق کردن تراشیده : 1 تراش‌خورده، زدوده، سترده، صاف، هموار & نتراشیده تراضی : 1 خشنودی، رضایت، رضایتمندی 2 ازهم راضی شدن ترافیک : 1 ازدحام، راه‌بندان 2 عبورومرور تراکم : 1 انباشتگی، انبوهی، تکاثف، تمرکز، غلظت، فشردگی & تخلخل 2 میزان مجاز زیربنا ترانه :اسم 1 آواز، تصنیف، خنیا، سرود، شعر، قول، گلبانگ، نشید، نغمه 2 دوبیتی & غزل، قصیده، مثنوی 3 جمیل، جوان، خوشگل & زشت، بدگل ترانه‌ساز :صفت ترانه‌ساز، ترانه‌سرا، تصنیف‌سرا، تصنیف‌ساز، چکامه‌سرا، شاعر & غزل‌سرا، قصیده‌گو، مثنوی‌سرا تراوش : 1 تراب، ترشح، سرایت، نشت، نشر 2 تراویدن 3 حاصل، نتیجه تراویدن : تراوش کردن، ترشح کردن، چکیدن تربت : 1 خاک 2 آرامگاه، خاکجا، ضریح، قبر، گور، مدفن، مرقد، مزار، مقبره تربیت : 1 پرورش، تادیب، تعلیم، تهذیب، 2 فرهنگ، فرهیختگی، نزاکت 3 پروراندن، پروردن، پرورش دادن تربیت کردن : ادب کردن، پرورش دادن، تادیب کردن، تعلیم دادن، فرهیختن، بار آوردن، پروراندن ترتیب : 1 انتظام، انضباط، نظم 2 توالی 3 سامان، نسق، نظام 4 آراستگی، تنظیم 5 دستور، رژیم، قاعده، نهاد 6 رسم، شیوه، قانون 7 تامین، تدارک ترتیب دادن : 1 سامان‌بخشیدن، سامان دادن، منظم کردن، نظم دادن 2 برپا کردن، درست کردن، سازمان دادن 3 آراستن ترتیل : تلاوت، خوش‌آوازی، قرائت، نرم‌خوانی ترجمان : 1 تعبیر، تفسیر، شرح، گزارش، نقل 2 گزارنده، مترجم 3 بیوگرافی، زندگی‌نامه، شرح‌حال ترجمه : 1 برگردان، نقل 2 بیوگرافی، شرح احوال، شرح حال 3 گزارش ترجیح : اولویت، برتری، تقدم، رجحان، مزیت ترجیح دادن : برتری دادن، برتر شمردن، رجحان دادن، مزیت قائل شدن ترجیح داشتن : برتر بودن، برتری داشتن، مرجح بودن، رجحان داشتن ترجیع : 1 بازگرد، برگردان، برگشت، 2 تحریر ترجیه : 1 امیدواری، رجا & نومیدی، یاس 2 امیدوارسازی، امیددهی ترحم‌انگیز :رقت‌انگیز، رقت‌آور، رقت‌زا ترحم : 1 بخشایش 2 دلسوزی، رحم، رقت 3 شفقت، عطوفت، مهرورزی 4 بخشودن، به‌رحم آمدن، رحم کردن & قساوت ترحیب : 1 ستودن، ستایش کردن، مرحبا گفتن 2 تازه‌رویی کردن 3 خوشامد گفتن ترحیم : 1 ختم، رحمت‌فرستادن، طلب آمرزش 2 رحم کردن، شفقت‌آوردن تر : 1 خیس، مرطوب، نم، نمسار، نمناک & خشک 2 باطراوت، تازه & پلاسیده، پژمرده، خشک 3 تردامن، فاسق، ملوث 4 صعوه ترخیص : 1 مرخص‌سازی 2 خارج‌سازی 0 جنس از گمرگ) 3 مرخص کردن 4 رخصت‌دهی 5 اجازت دادن، اجازه‌دادن، رخصت دادن ترخیم : 1 دم‌بریدن، دنباله چیزی‌را قطع کردن، مرخم کردن 2 حذف، حذف آخرواژه تردامن : 1 آلوده‌دامن، بدنام، فاجر، فاسق، بی‌عصمت، ناپاک‌دامن ناپاک، & پاک‌دامن 2 گناه‌کار، منحرف، گنه‌کار، مجرم 3 ملوث پلید، بدکاره، آبروباخته، تردد : 1 آمدوشد، رفت‌وآمد، عبورومرور 2 تذبذب، تردید، دودلی، شبهه، شک 3 آمیزش، حشر، مراوده تردست : 1 جلد، چابک، چست، فرز 2 زرنگ، ماهر 3 حقه‌باز، زرار، شعبده‌باز تردستی : استادی، چابکی، چالاکی، شعبده، فرزی، فند، مهارت ترد : 1 شکننده، 2 ظریف، لطیف 3 نازک & ضخیم، زمخت تردماغ : بانشاط، سرحال، سرخوش، شادمان & بی‌دماغ، ملنگ تردید : 1 ارتیاب، احتمال، تردد، حیرت، دودلی، ریب، شبهه، شک، ظن، وسواس 2 دودل بودن، مردد بودن تردید کردن : شک کردن، به شبهه افتادن، شبهه کردن، مردد ماندن، دودل‌بودن تردی :d‌r‌o‌t[اسم 1 شکنندگی، ظرافت، نازکی & ضخامت ترس‌آور : ترسناک، خوف‌انگیز، خوفناک، دهشت‌آور، سهمناک، مدهش، مهیب، وحشتناک، هولناک ترس : اضطراب، اعراض، باک، بیم، پروا، تشویش، جبن، خوف، دغدغه، دهشت، رعب، سهم، فزع، محابا، مخافت، مهابت، واهمه، وجا، وحشت، وهم، هراس، هول، هیبت ترسا : مسیحی، نصارا، نصرانی & 1 ملحد، کافر 2 یهودی ترسان : بزدل، خایف، متوحش، مرعوب، هراسان ترساندن : 1 ارعاب، تخویف، تهدید 2 به وحشت انداختن، متوحش ساختن، بیمناک کردن، مرعوب ساختن، ترسانیدن، ترس‌دادن، مرعوب ساختن، هراساندن ترساننده : مخوف، موحش، مهیب، مهیل، هایل، هولناک ترسناک : بیمناک، ترس‌آور، ترس‌آلود، تهدیدآمیز، خوف‌انگیز، خوفناک، دهشتناک، دهشت‌آور، دهشت‌انگیز، رعب‌آور، رعب‌انگیز، سهمگین، سهمناک، مخوف، موهش، مهیب، مهیل، وحشتناک، وحشت‌انگیز، وحشت‌بار، وهمناک، هولناک ترسنده : بددل، بزدل، ترسو، خایف، کم‌دل، متوحش، هراسان & نترس، بی‌پروا ترسو : بددل، بزدل، بی‌جگر، بیمناک، ترسنده، جبان، ضعیف‌دل، جبون، خایف، کم‌جرات، کم‌دل، مستوحش، متوحش & شجاع، نترس، بی‌پروا، شیردل ترسیدن : 1 اندیشناک بودن، براندیشیدن، متوهم شدن، وحشت کردن، هراسیدن، بیمناک شدن 2 جا زدن، جاخالی کردن ترسیده : بیمناک، خایف، متوحش، مرعوب، هراسان، هراسناک ترسیم : 1 تصویر، رسم، نقش، نگارگری، 2 رسم کردن، نگاشتن 3 خطکشیدن، نشان گذاشتن، نشانه‌گذاری کردن 4 کشیدن، رسم کردن ترش : اسیددار، حامض & 1 شیرین 2 شور 3 تلخ 4 اخمو، بداخلاق، عبوس 5 خراب، فاسد (غذا، میوه) ترشح :اسم 1 تراوش، نشت 2 تراویدن ترش‌رو، ترشرو : اخمو، بداخم، بدعنق، تندمزاج، عبوس، کج‌خلق & ابروگشاده، خوش‌رو ترش‌رویی، ترشرویی : اخم، بداخلاقی، بدخلقی، عبس، کج‌خلقی & خوشرویی ترصد : 1 انتظار، چشم‌داشت 2 پاس، مراقبت، نگهبانی 3 کمین 4 انتظارکشیدن 5 مراقب بودن ترصیع : 1 جواهرنشانی 2 جواهرنشان کردن 3 به‌جواهر آراستن 4 آمودن ترعه : آبراهه، آبراه، کانال ترعیب : 1 تخویف، تهدید، 2 وعید 3 ترساندن، هراساندن & تشویق، تهییج ترغیب : 1 انگیزش، تحریض، تحریک، تشجیع، تشویق 2 تحریص 3 راغب ساختن ترغیب کردن : راغب ساختن، علاقه‌مند کردن تشویق کردن، ایجادرغبت کردن، برانگیختن، راغب کردن، علاقه‌مند ساختن ترفع : 1 برتری جستن 2 خودرا برتر پنداشتن، خود را برتر گرفتن 3 برتری‌داشتن، برتر بودن، سر بودن ترفندباف : بیهوده‌درا، دروغ‌باف، دروغ‌زن، دروغگو، هرزه‌درای & صادق، راستگو ترفند : 1 تزویر، چاره، حیله، دروغ، شعبده، فریب، مکر 2 سخن بیهوده 3 محال ترفه : 1 آسایش، تن‌آسانی، آسودن، رفاه، رفاه‌زدگی 2 اسایش داشتن، آسوده‌بودن 3 در رفاه بودن ترفیع : ارتقا، برکشی، پیشرفت، ترقی ترفیه : آسایش، رفاه ترقب : 1 انتظار، چشم‌داشت 2 پاسداری، ترصد، دیده‌بانی، مراقبت ترقص : 1 دست‌افشانی، پای‌کوبی، رقص 2 به رقص آمدن، پایکوبی کردن، دست‌افشانی کردن، رقص کردن ترقوه : آخرک، چنبر ترقی : 1 ارتقا، اعتلا، پیشرفت، پیشروی، ترفیع، تعالی & تنزل، پسرفت 2 رونق، توسعه & تنزل 3 رشد، برکشی ترقیم : 1 تحریر، کتابت، نگارش 2 نگاشتن، نوشتن & تقریر ترک : آذری، ترک‌تبار، ترک‌نژاد، آذربایجانی ترکاندن : 1 پکاندن، ترکانیدن، منفجر کردن 2 شکاف دادن ترک‌تازی، ترکتازی : 1 تاخت‌ناگهانی، یورش سریع 2 تاخت‌وتاز، جولان 3 تاراج، کشتار ترک :صفت 1 ثلمه، چاک، درز، رخنه، سوراخ، شکاف، فاق، منفذ 2 تروتازه، مرطوب 3 نوعی‌حلوا ترک : 1 رها، صرفنظر، واگذاری، واگذار، ول 2 دست کشیدن، هشتن 3 کلاه‌خود، مغفر 4 سوار پشت سر ترکش : 1 تیردان، جعبه، جوله، کیش 2 پاره‌گلوله، پاره خمپاره ترک کردن : 1 ترک گفتن، خداحافظی کردن 2 دست بر داشتن، دست‌کشیدن 3 دل برکندن، رها کردن، ول کردن 4 منصرف شدن، واگذاشتن 5 وداع گفتن 6 عزیمت کردن ترک مخاصمه :آتش‌بس ترکه : ارث، ماترک، مرده‌ریگ، میراث ترکه : چوب نازک، شاخه باریک‌بریده ترکیب : 1 اختلاط، امتزاج & تجزیه 2 تالیف، تعبیر، تلفیق 3 آمیختن، آمیخته کردن، مخلوط کردن & تجزیه کردن 3 اندام ریخت، شکل 4 ساختار ترکیدن : 1 انفجار 2 ترک‌خوردن، درز بر داشتن، شکافته شدن، کفتن، منفجر شدن ترکیده : ترک‌خورده، شکافته، منفجر ترگ : کلاه‌خود، مغفر ترمز : 1 مهار 2 آلت بازدارنده 3 سد، مانع ترمومتر : حرارت‌سنج، دماسنج، گرماسنج، میزان‌الحراره ترمه : پارچه ابریشمین گل‌وبوته‌دار ترمیم : 1 اصلاح، 2 جبران، 3 بازسازی، تعمیر، مرمت & تخریب 3 اصلاح کردن، مرمت کردن ترمیم شدن : 1 اصلاح‌شدن، درست شدن 2 مرمت شدن، تعمیر شدن، بازسازی شدن & تخریب شدن 3 بهبود یافتن ترمیم کردن : 1 اصلاح کردن، درست کردن 2 تعمیر کردن، مرمت کردن، بازسازی کردن & تخریب کردن 3 بهبود بخشیدن ترمینولوژی :اصطلاح‌شناسی ترنج : 1 بالنگ 2 طرح‌چهارگوشه، طرح گل‌وبوته‌دار، طرح اسلیمی(قالی و ) ترن : قطار ترنم : 1 زمزمه، سرایش، نجوا 2 آواز، نغمه تروتازه : 1 باطراوت، شاداب & خشکیده، پژمرده، پلاسیده 2 تازه، نو، جدید ترور : 1 آدمکشی، قتل، 2 وحشت، خوف، هراس ترور کردن : کشتن، سوء‌قصد کردن تروریست :صفت 1 آدم‌کش، عامل ترور، قاتل 2 طرفدار ترور، وحشت‌گرا تروریسم : 1 آدم‌کشی 2 وحشت‌پراکنی، وحشت‌گرایی ترویج : ابلاغ، اشاعه، انتشار، تبلیغ، تداول، رواج، روایی، نشر ترویج‌دهنده :صفت مبلغ، مروج ترویج کردن : اشاعه دادن، رواج دادن، متداول ساختن ترهات : اباطیل، اراجیف، جفنگ، ژاژ، سخنان بی‌اساس، لاطائلات، مزخرفات، یاوه‌ها تریاق : افیون، پادزهر، پازهر، تریاک، ضدزهر، نوشدارو & زهر تریاک : افیون، پادزهر، تریاق، نارخوک، نارکوک، نوشدارو & تریاق تریاکی :صفت 1 افیونی، معتاد، وافوری & سالم، غیرمعتاد 2 به‌رنگ تریاک، تریاک‌گون تری : 1 تازگی، رطوبت، طراوت & خشکی، پژمردگی، پلاسیدگی 2 طراوت، شادابی تزاحم : 1 تصدیع، دردسر، مزاحمت 2 ازدحام، شلوغی تزار : امپراطور روس تزاید : 1 ازدیاد، افزایش، فزونی & تقلیل، کاهش 2 افزایش یافتن، افزون‌شدن، زیاد شدن & تقلیل یافتن، کاهش یافتن تز : 1 پایان‌نامه، رساله 2 جوانه 3 مبحث، موضوع بحث 4 نهاده، نهاد 4 تئوری، نظریه 5 رای، عقیده، نظر تزریق : 1 آمپول زدن، زرق 2 آمپول‌زنی 3 تنقیه تزکیه : 1 اصلاح، پاک‌سازی، تربیت، تصفیه نفس، تطهیر، تهذیب، خلوص 2 پاکیزه کردن، پاکیزه گردانیدن 3 زکات دادن تزلزل : 1 ارتعاش، تکان، جنبش، لرزش، لرزه 2 بی‌ثباتی، سستی، نااستواری & استواری 3 اضطراب، بی‌تابی بی‌ثبات شدن، سست شدن 4 جنبیدن، لرزیدن تزلزل‌ناپذیر :سستی‌ناپذیر، استوار، محکم، باثبات، خلل‌ناپذیر & تزلزل‌پذیر، متزلزل تزویج : 1 ازدواج، زناشویی، مزاوجت، نکاح، وصلت & طلاق، جدایی 2 جفت گرفتن، زناشویی کردن، همسر گرفتن & طلاق دادن، جدا شدن تزویر : 1 تغابن، تقلب، حیلت، حیله، خدعه، دستان، دوال، دورویی، ریا، ریاکاری، زرق، سالوس، شید، شیله‌پیله، ظاهرسازی، ظاهرنمایی، غدر، فریب، فریبکاری، فسوس، کید، مکر، منافقت، نیرنگ 2 دروغ‌پردازی کردن، 3 دورویی کردن، فریب‌دادن، مکر ورزیدن، گول ز تزهد :ه زهدورزی، پارسایی، پرهیزگاری 2 پارسا شدن، پارسایی کردن، ترک‌دنیا کردن، زاهد شدن، زهد ورزیدن تزیین : 1 آذین، آرایش، زیب، زینت، زیور 2 آراستن، زینت دادن تسامح : 1 اهمال، تساهل، تغافل، سهل‌انگاری، غفلت، فروگذاری، مدارا، مسامحه، مماطله & 1 جدیت، سخت‌کوشی 2 سختگیری 2 مدارا کردن، تساهل نمودن، فروگذار کردن، نرمی کردن 3 آسان گرفتن تساوی : 1 برابری، تعادل، مساوات، مساوقت، هم‌سنگی & نابرابری 2 هموزنی 3 برابر بودن، برابر شدن تساهل : 1 انعطاف، تسامح، سهل‌گیری، آسان‌گیری 2 سهل‌انگاری، مسامحه، مماطله 3 سهل‌انگاری کردن، مسامحه کردن & کوشیدن 4 سهل گرفتن، آسان گرفتن & سخت گرفتن تسبیب : 1 سبب‌سازی، وسیله‌انگیزی، وسیله‌سازی 2 سبب ساختن 3 ایجادسبب کردن تسبیح : 1 سبحت، سبحه 2 ذکر، نیایش 3 سبحان‌اله گفتن تست : 1 آزمایش، آزمون، امتحان 2 سنجش 3 پرسش‌های چندگزینه‌ای، سوالهای چندجوابی تسجیل :اسم 1 تایید، تصدیق، مسجل‌سازی 2 عهد کردن، پیمان‌بستن 3 مسجل کردن تسخر :فعل 1 استهزا، ریشخند، مسخره 2 استهزا کردن، ریشخند کردن، مسخره کردن تسخیر : 1 استیلا، اشغال، تسلط، تصرف، چیرگی، غلبه، فتح، مسخرسازی 2 جادو، سحر، فسون، فسونگری 3 رام‌سازی، مطیع‌سازی & سرکش 4 رام کردن، فرمان‌بردار کردن، مطیع گردانیدن 5 تصرف کردن 6 جادو کردن، افسون کردن تسریع : 1 سرعت، شتاب & کند 2 تعجیل، عجله & تاخیر 2 سرعت بخشیدن 3 شتاب کردن، سرعت گرفتن & تاخیر کردن تسطیح :صفت 1 صاف، هموار، تراز & ناهموار 2 هموارسازی & ناهموارسازی 3 صاف کردن، هم‌سطح کردن، هموار کردن & ناهموار کردن تسعیر : 1 نرخ‌بندی، نرخ‌گزاری 2 تبدیل ارز، قیمت‌گزاری، تعیین بها کردن، 3 قیمت گذاشتن، نرخ گذاشتن، 4 ارزیابی کردن تسکین : 1 آرامش، التیام، تخفیف، تسلی 2 دلجویی 3 فروکش 4 آرامش بخشیدن، آرام کردن 5 تسلی بخشیدن، تسلی دادن تسکین‌دهنده :آرام‌بخش، آرامش‌بخش، تسکین‌بخش، مسکن تسکین یافتن : 1 تسکین‌پیدا کردن، آرام شدن، آرامش یافتن 2 تسلی‌یافتن 3 التیام یافتن 4 کاهش یافتن، فرونشستن (درد و ) تسلسل : 1 پیوستگی، تداوم، ترادف، تواتر، توالی & گسستگی 2 پیوسته‌شدن & گسسته شدن تسلط : 1 توانایی، قدرت، قوت 2 استیلا، تسخیر، تصرف، تفوق، چیرگی، سلطه، سیطره، غلبه 3 امیری، پادشاهی، پیشوایی، فرمانروایی، کیایی 4 احاطه، تبحر، خبرگی، مهارت & متهور شدن، شکست خوردن 5 چیره‌شدن، غلبه یافتن، مسلط شدن تسلی‌بخش : آرام‌بخش، قراربخش تسلی : 1 بی‌غمی، دل‌جویی، دلداری، دلسوزی، سلوت 2 تسلیت 3 آرامش‌یافتن تسلیت : تسلی، تعزیت، دلداری، سرسلامتی، همدردی & تبریک تسلیح : سلاح پوشانیدن، مسلح کردن & خلع سلاح کردن تسلی دادن : 1 دل‌جویی کردن، دلداری دادن، تسلا بخشیدن، آرامش‌بخشیدن 2 نواختن & آزردن تسلیم :اسم 1 استرداد، تحویل، تفویض، تقدیم، واگذار، واگذاری 2 تمکین & نشوز 3 رام، مطیع، منقاد & عاصی، سرکش، نافرمان تسلیم شدن : 1 تمکین کردن، تن‌در دادن، گردن نهادن 2 رام شدن، مطیع شدن، منقاد شدن & نافرمانی کردن، عصیان ورزیدن تسلیم کردن : 1 تفویض کردن، سپردن، واگذاشتن، واگذار کردن 2 تحویل دادن، مسترد کردن & تسلیم شدن، تحویل گرفتن 3 راضی کردن، مطیع کردن، منقاد گردانیدن 4 ارائه دادن، ارائه کردن، عرضه کردن 5 جان دادن، مردن، فوت کردن تسمه : دوال، دوال‌چرمی، کمربند، میان‌بند تسمیه : 1 نام‌گذاری 2 نام‌گذاری کردن، نامیدن، نام نهادن تسنن : 1 اهل سنت، سنی & شیعی، شیعه 2 مذهب اهل سنت & تشیع تسوید : 1 سیاه کردن 2 پیش‌نویس کردن، چرکنویس کردن، مسوده کردن & پاکنویس کردن 3 نگاشتن، نوشتن تسویه : 1 برابر، تساوی & نابرابر 2 مساوی 3 یکسان سازی، تسویت 4 برابر کردن، مساوی ساختن، راست کردن، مساوی کردن، یکسان کردن 5 تصفیه‌حساب تسهیل : 1 آسان‌سازی، ساده‌سازی & مشکل‌آفرینی، مشکل‌سازی 2 آسان کردن، ساده کردن تسهیم : 1 بخش، تقسیم 2 توزیع 3 سهم‌بری 4 سهم‌بندی، سهم‌دهی تشابه : 1 تجانس، شباهت، مانندگی، مشابهت، همانندی، همسانی، یکسانی 2 شبیه بودن، همانند بودن & تخالف، اختلاف، تفاوت تشبث : 1 آویختگی، آویزش، تمسک، توسل، چنگ‌زنی، دستاویزسازی 2 درآویختن، چنگ زدن، متشبث شدن، دستاویزقرار دادن، متمسک شدن، متوسل شدن تشبث کردن : متشبث‌شدن، متوسل شدن، چنگ زدن، گرفتن، آویختن، وسیله قرار دادن تشبع : استقصا، پی‌جویی تشبیه : 1 شبیه‌سازی 2 قیاس، مقایسه 3 شبیه کردن تشتت : 1 اختلاف، افتراق، پراکندگی، پریشانی، تفرق، تفرقه & تجمع 2 پراکنده شدن، پریشان شدن تشت : تغار، لگن، تبنگو تشجیع : 1 اغوا، انگیزش، تحریص، تحریض، تحریک، ترغیب، تشویق 2 دلیر کردن، جرات کردن، قوی‌دل ساختن، روحیه‌دادن، برانگیختن تشحیذ : 1 تند کردن، تیز کردن 2 روشن‌سازی تشخص : 1 امتیاز، اعتبار، بزرگ‌منشی، تعین، جاه‌وجلال، شخصیت، شوکت 2 شخصیت‌بخشی 3 شخص‌انکاری تشخیص : 1 امتیاز، بازشناخت، بازشناسی، تعیین، تفکیک، تمییز، درک، فهم 2 بازشناختن، تمیز دادن تشخیص دادن : 1 بازشناختن، شناختن 2 بازشناسی کردن، شناسایی کردن 3 تمیز دادن 4 تعیین ماهیت کردن، پی بردن تشدد : 1 تندی، حدت، خشونت، درشتی، سختگیری، سختی، شدت 2 تندی کردن، خشونت به‌خرج دادن، درشتی کردن & مدارا، نرمش، ملاطفت، تساهل، مدارا کردن تشدید : 1 تشیید، تقویت، سخت‌گیری & تسهیل، تخفیف 2 رزنانس 3 مشددسازی تشدید شدن : 1 شدت‌یافتن، شدت گرفتن، شدید شدن 2 سخت شدن، وخیم شدن تشر : پرخاش، تندی، توپ، عتاب، معاتبه تشر زدن : تندی کردن، تغیرنمودن، تهدید کردن، عتاب کردن، پرخاش کردن تشرف : پابوسی، شرفیابی تشریح : 1 تاویل، تعریف، تفسیر، توجیه، توصیف، توضیح، 2 شرح، وصف 3 کالبدشکافی، کالبدشناسی تشریح کردن : 1 توضیح‌دادن، تبیین کردن، شرح دادن 2 شرحه شرحه کردن، قطعه قطعه کردن، کالبد شکافی کردن تشریحی : 1 تبیینی، توصیفی، توضیحی 2 مربوط به کالبدشکافی تشریف آوردن : 1 نزول‌اجلال فرمودن، تشریف‌فرما شدن، آمدن 2 شرفیاب شدن تشریفات : 1 آداب، اتیکت 2 تجمل، تکلف 3 فرمالیته 4 مراسم تشریفاتی :اسم 1 ظاهرسازی 2 بی‌محتوا 3 تجملی، تکلف‌آمیز 4 مناسب تشریفات 5 هوادار تشریفات، پای‌بند تشریفات 6 متکلف تشریف بردن : رفتن، ترک کردن (محل)، تشریف‌فرما شدن تشریف : 1 خلعت، مژدگانی 2 حضور 3 بزرگ‌داشت & خوارداشت، تحقیر 4 شرف دادن، شریف گردانیدن تشریف داشتن : 1 حضورداشتن 2 بودن، هستن 3 شرفیاب شدن تشریک : انباز کردن، شرکت دادن، شریک قرار دادن، شریک کردن تشعشع : 1 پرتوافکنی، پرتوزایی، تابش، درخشندگی 2 پرتو افکندن، تابیدن، پرتو انداختن تشفی : 1 التیام، بهبودی، تسلی، شفا، شفایافتگی، صحت، علاج، مداوا، معالجه 2 دل‌آسایی 3 شفا یافتن، صحت یافتن، علاج‌شدن 4 آرامش خاطر یافتن، تسکین یافتن تشفی‌بخش : تسکین‌دهنده، آرامش‌بخش تشفی دادن : التیام دادن، تسکین دادن تشفی یافتن : 1 شفایافتن، بهبود یافتن، مداوا شدن، معالجه شدن 2 تسلی یافتن، دل‌آسوده شدن، دل‌خوشی یافتن تشک : بستر، خوابگه، رختخواب، زیرانداز، نهالی تشکر : 1 امتنان، سپاس، سپاس‌داری، سپاس‌گزاری، قدردانی & ناسپاسی، حق‌ناشناسی 2 شکر کردن، سپاس‌گذاری کردن، سپاس داشتن تشکل‌پذیر :سازمان‌پذیر، نظم‌پذیر & تشکل‌ناپذیر تشکل : 1 شکل گرفتن، صورت‌پذیرفتن 2 متشکل شدن 3 صورت‌پذیری، شکل‌گیری تشکی : 1 شکایت، شکوائیه 2 شکوه، گلایه، گله 3 شکایت کردن، 4 شکوه کردن، گلایه کردن تشکیک : 1 تردید، شبهه، شک، ظن، گمان & یقین 2 به شبهه افکندن، به شک‌انداختن، شک آوردن & یقین کردن تشکیلات :موسسه، اداره، نهاد تنظیمات، سازمان، 2 دفترودستک 3 اسباب، اثاثیه تشکیل : ایجاد، برپاسازی، تاسیس، تشیید، تکوین، شکل‌پذیری، وضع، شکل‌دهی تشکیل دادن : 1 سازمان‌دادن، برگزار کردن 2 به وجود آوردن، شکل‌دادن 3 تاسیس کردن، برپا کردن، درست کردن تشکیل یافتن : شکل‌گرفتن برپا شدن، به‌پا شدن، درست شدن، تشکیل شدن، تکوین یافتن، به وجود آمدن، تشنج : 1 جنبش، لرزه & سکون 2 بحران، تنش، ناآرامی & آرامش 3 ترنجیده شدن تشنج‌زا : بحران‌زا، بحران‌ساز، تشنج‌آفرین، متشنج‌ساز، متلاطم‌ساز & تشنج‌زدا، تنش‌زدا تشنج‌زدایی :آرام‌سازی، بحران‌زدایی، تنش‌زدایی & بحران‌آفرینی، تنش‌زایی تشنگی : 1 عطش، نهل & گرسنگی، مجاعه، جوع 2 آرزومندی، اشتیاق تشنه : عطشان، عطش‌زده، عطشناک & گرسنه تشنه شدن : 1 احساس‌تشنگی کردن، عطشان شدن، عطش یافتن 2 مشتاق شدن، آرزومند شدن تشنیع : 1 بدگویی، رسواسازی، شناعت، ناسزاگویی & تحسین 2 بد گفتن، رسوا ساختن، زشت شمردن تشنیع کردن : زشت گفتن، بد گفتن، شناعت، حرف شنیع زدن، تشنیع زدن، بدگویی کردن تشویر : 1 تعییر 2 سرزنش کردن، ملامت کردن & ستودن 3 شرمسار کردن، شرمنده ساختن 4 شرمساری، شرمندگی 5 آشوب تشویش : آشوب، اضطراب، بیم، پریشانی، ترس، دغدغه، دل‌شوره، دل‌واپسی، قلق، ناراحتی، نگرانی، واهمه & آرامش، سکون تشویق : 1 اغوا، انگیزش، تحریص، تحریض، تحریک، ترغیب، تشجیع، وادار 2 حث، تقدیر، قدردانی & تنبیه 3 آرزومند کردن، به شوق آوردن، ترغیب کردن، دلگرم ساختن تشویق شدن : 1 تحریک‌شدن، تهییج شدن، تشجیع شدن، ترغیب شدن، رغبت یافتن، دل‌گرم شدن، به شوق آمدن 2 تقدیر شدن & تنبیه شدن تشویق کردن : 1 تحریک کردن، ترغیب کردن، تهییج کردن، راغب ساختن 2 آفرین کردن، تحسین کردن، تشجیع کردن & تنبیه کردن تشهد : 1 شهادتین گفتن، شهادت دادن(درنماز) 2 شاهد خواستن، طلب‌گواهی کردن تشیع :اسم 1 شیعه 2 شیعه‌مذهب 3 پیرو بودن 4 پیروی کردن، متابعت کردن تشیید : 1 استحکام، استوارسازی، استواری، استحکام‌بخشی، تقویت & تضعیف 2 استحکام بخشیدن، استوار ساختن، تقویت کردن، مستحکم کردن 3 بلند کردن (دیوار ) تشییع : 1 بدرقه، مشایعت، همراهی & استقبال 2 دنبال جنازه رفتن تصاحب : 1 تصرف، تملک 2 ضبط 7 قبض 3 دست‌اندازی 4 غصب 5 دزدی 6 اختیار، قدرت 7 صاحب شدن، مالک‌شدن تصاحب کردن : 1 به‌دست آوردن 2 مالک شدن، صاحب شدن 3 تصرف کردن تصادفاً : اتفاقاً، تصادفی، شانسی، غیرمترقبه، غیرمنتظره تصادف : 1 برخورد، تلاقی، ملاقات 2 تصادم 3 اتفاق، پیشامد، حادثه، سانحه تصادف کردن : 1 تصادم کردن 2 به هم خوردن تصادفی :s 1 اتفاقی، حادثی 2 غیرمترقبه، تصادفتصادف تصادم : 1 برخورد، تصادف 2 درگیری تصاعد : 1 افزایش، بالاروی، صعود & نزول 2 بالا رفتن، افزایش یافتن & کاهش یافتن، کم شدن 3 برآمدن، صعود کردن 4 برخاستن، متصاعد شدن تصاعدی : صعودی & نزولی تصانیف : 1 ترانه‌ها، تصنیف‌ها، سرودها، نشیدها & نوحه‌ها 2 کتابها، تالیفات، تالیف‌ها، نوشته‌ها تصاویر : پرتره‌ها، تصویرها، تمثال‌ها، شمایل‌ها، صورت‌ها، عکس‌ها، نقش‌ها تصحیح : 1 اصلاح، بهسازی، تنقیح، حک‌واصلاح، غلطگیری & تحریف، تصحیف 2 درست کردن، صحیح کردن، بی‌غلط کردن، غلطگیری کردن تصحیح کردن : 1 ویراستاری کردن، ویرایش کردن، ادیت کردن، اصلاح کردن، حک‌واصلاح کردن، تنقیح کردن، منقح ساختن 2 غلطگیری کردن، خطایابی کردن 3 رفع اشکال کردن، بهسازی کردن 4 ارزش‌یابی شدن (اوراق امتحانی) تصحیف :اسم 1 بدخوانی، خطاخوانی 2 بد خواندن، خطا خواندن 3 تغییردادن تصدق : 1 بلاگردان، صدقه، قربان 2 در راه خدا دادن، صدقه دادن & صدقه‌گرفتن تصدیع : 1 اذیت، تزاحم، دردسر، زحمت، صداع، مزاحمت 2 درد سر دادن، باعث‌زحمت شدن، مزاحم شدن، مصدع شدن تصدیع دادن : مصدع شدن، زحمت‌افزا شدن، زحمت دادن، مزاحم شدن، دردسر دادن تصدی : 1 عهده‌دار، ماموریت، مباشرت 2 عهده‌دار شدن تصدیق : 1 اذعان، اعتراف، اقرار، پذیرش، تایید، تسجیل، تصویب، صحه، قبول، قبولی & تکذیب 2 اجازه، پروانه، جواز، دیپلم، کارنامه، گواهی، گواهی‌نامه تصدیق کردن : 1 تایید کردن & تکذیب کردن 2 پذیرفتن، قبول کردن 3 اذعان داشتن، اعتراف کردن، اقرار کردن 4 گواهی دادن، شهادت دادن تصرف : 1 استملاک، تصاحب، تملک، 2 ضبط، قبض، قبضه 3 اشغال، تسخیر، تسلط، چیرگی، دست‌اندازی، غلبه 4 ازاله بکارت، تصاحب کردن 5 تغییر، دگرگونی 6 به‌دست آوردن 7 تاثیر، نفوذ تصرف شدن : 1 اشغال‌شدن، تسخیر شدن 2 مالک شدن، به دست‌آوردن 3 گرفتن تصرف‌عدوانی :زورستانی، زورگیری، غصب تصرف کردن : 1 به‌چنگ آوردن، تصاحب کردن، مالک شدن 2 اشغال کردن، تسخیر کردن، مسخر کردن، گرفتن، متصرف شدن، صاحب شدن، متملک شدن تصریح : 1 آشکارایی، آشکارگویی، تاکید، وضوح & تلمیح، تلویح 2 آشکار گفتن، صریح بیان کردن تصریحاً : آشکارا، بالصراحه، صراحتاً، مصرحاً & تلویحاً تصریح کردن : آشکارگفتن، صریح گفتن، با صراحت گفتن، فاش کردن(مطلب)، بالصراحه گفتن تصریف : 1 برگردانیدن، 2 صرف کردن 3 تحول، تغییر 4 صرف & نحو 5 مشتق‌سازی تصعید : 1 بالا رفتن، صعود کردن 2 بالا بردن تصغیر : 1 استحقار، تحقیر، خوارداشت، کوچک‌شماری & تعظیم 2 حقیر کردن، خوار داشتن & بزرگ داشتن 3 کوچک کردن & تعظیم تصفیه : 1 تزکیه، تهذیب 2 پالایش 3 پاک‌سازی، فیلتر 4 تفریغ‌حساب، رفع اختلاف 5 پاک کردن، پالودن، صاف کردن & آلودن 6 رفع اختلاف کردن تصفیه‌خانه : پالایشگاه تصفیه کردن : 1 پاک کردن، پالودن 2 صاف کردن 3 پالایش کردن 4 پاک‌سازی کردن، فیلتر کردن 5 رفع اختلاف کردن 6 تفریغ حساب کردن، تسویه‌حساب کردن تصلف : 1 تملق گفتن، چاپلوسی کردن، چرب‌زبانی کردن 2 گزاف گفتن، لاف‌زدن، لافیدن تصمیم : آهنگ، اراده، عزم، قصد، همت تصمیم گرفتن : 1 اراده کردن، عزم کردن 2 قصد کردن، نیت کردن 3 مصمم شدن تصنع : 1 ساختگی، ظاهرسازی 2 ظاهرسازی کردن 3 خودآرایی 4 خودآرایی کردن تصنعی : ساختگی، مصنوعی & واقعی، حقیقی تصنیف : 1 ترانه، سرایش، سرود، قول، نشید & نوحه 2 تالیف، تحریر، تدوین، گردآوری 3 کتاب، رساله تصنیف‌ساز : ترانه‌ساز، تصنیف‌سرا، شاعر تصنیف‌سرا : ترانه‌ساز، ترانه‌سرا، تصنیف‌ساز، شاعر تصنیف کردن : 1 سرودن، ترانه‌سرایی کردن 2 نوشتن، تالیف کردن، به رشته تحریر درآوردن (کتاب، رساله) تصور : 1 اندیشه، انگار، پندار، تخیل، تفکر، خیال، زعم، فکر، گمان، مخیله، وهم & تصدیق 2 اندیشه کردن، اندیشیدن، انگاشتن & تصدیق کردن تصور کردن : 1 اندیشه کردن، اندیشیدن، انگاشتن 2 خیال کردن، در خیال مجسم کردن 3 فرض کردن، گمان کردن تصوری : خیالی، فرضی، موهوم، وهمی & تصدیقی، واقعی تصوف : 1 سلوک، عرفان 2 پشمینه‌پوشی، درویشی، صوفیگری، قلندری 3 حکمت، عرفان 4 طریقت تصویب : 1 اجابت، پذیرفته، تایید، تصدیق، صحه‌گذاری، صوابدید، قبول & رد 2 صواب شمردن 3 رای موافق دادن، مصوب کردن تصویب شدن : تایید شدن، مصوب شدن، مورد موافقت قرار گرفتن تصویب کردن : صلاح‌دانستن، تایید کردن، صحه گذاشتن، رای موافق‌دادن، مصوب کردن، صواب دانستن تصویر : پرتره، ترسیم، تمثال، تندیس، شکل، شمایل، صورت، عکس، نقش، نگار تضاد : 1 اختلاف، تقابل، تناقض، ضدیت، مخالفت، مغایرت، ناسازگاری & تماثل، سازگاری 2 دشمنی، مخالفت 3 ضدیکدیگربودن، متضاد بودن، مخالف یکدیگر بودن & سازگار بودن، موافق بودن 4 ضدیت داشتن تضاعف : 1 دوبرابر شدن، دوچندان شدن 2 دوچندان کردن، مضاعف کردن تضامن : ضامن یکدیگر شدن، کفیل یکدیگر شدن تضرر : 1 خسران دیدن، زیان‌بردن، ضرر کردن، متضرر شدن & سود بردن، نفع کردن 2 گزند دیدن تضرع : 1 استغاثه، التماس، الحاح، زاری، فزع، گریه، لابه، مویه، ناله، ندبه 2 زاری کردن، الحاح کردن، زاریدن 3 خواری کردن، فروتنی کردن تضریب : 1 دوبهم‌زنی، سخن‌چینی، فتنه‌انگیزی، نمامی 2 سعایت کردن، سخن‌چینی کردن، فتنه برانگیختن تضریس : دندانه‌دار کردن، دندانه‌دندانه کردن، مضرس کردن تضعیف : 1 ناتوان‌سازی 2 ناتوان کردن، ضعیف کردن 3 دوبرابرسازی، مضاعف‌سازی 4 دوبرابر کردن، مضاعف کردن & تحکیم، تشیید تضلیل : 1 ضلالت، گمراهی & هدایت 2 گمراه کردن & هدایت کردن 3 به‌ضلالت نسبت دادن، گمراه دانستن تضمین : 1 پشتوانه، وثیقه 2 پایندانی، پذرفتاری، تعهد، ضمانت، کفالت 3 ضامن شدن تضمین کردن : ضمانت کردن، تعهد کردن، پذرفتاری کردن، پایندانی کردن تضمینی : ضمانت‌شده، تضمین‌شده تضییع : 1 اتلاف، تباه‌سازی، حیف‌ومیل، ضایع‌سازی، هدر، 2 هدر دادن، تلف کردن، ضایع کردن 3 ازبین بردن، پایمال کردن تضییع کردن : 1 هدردادن، تلف کردن، ضایع کردن 2 از بین بردن، نابود کردن، پایمال کردن 3 تباه ساختن 4 حیف‌ومیل کردن تضییق : 1 تنگنا، تنگی، فشار 2 تنگ کردن 3 درمضیقه افکندن تطابق : 1 برابری، مطابقت، همگونی 2 باهم برابر شدن 3 برابر کردن تطاول : 1 تعدی، جفا، جور، درازدستی، دست‌اندازی، ستم، ظلم، گردنکشی 2 تعدی کردن، دست‌اندازی کردن، گردن‌کشی کردن & مهر تطاول کردن : 1 ظلم کردن، ستم کردن، جفا کردن، جور کردن 2 تعدی کردن، دست‌اندازی کردن تطاول کشیدن : جفادیدن، ستم دیدن، تحمل ظلم کردن تطبیق : 1 برابرسازی، مقابله، مقایسه، 2 وفق، مطابقت، برابری تطبیق دادن : 1 مطابقت‌دادن، سنجیدن، مقایسه کردن 2 وفق دادن 3 هم‌آهنگ کردن تطبیقی : مقابله‌ای، مقایسه‌ای تطمیع : آزمند ساختن، به طمع‌انداختن تطمیع کردن : به طمع‌انداختن، آزمند ساختن، بیوسانیدن، تحریص کردن، به آز افکندن تطور : 1 تحول، تغییر، دگرسانی، دگرگونی، گونه‌گونی 2 گونه‌گون شدن، دگرگونی یافتن تطوع : 1 انقیاد، فرمانبرداری & عصیان‌ورزی 2 فرمان‌برداری کردن، فرمان‌بردن، منقاد شدن 3 ادای نافله، ادای مستحبات، عمل مستحب کردن 4 پذیرفتن، قبول کردن & نپذیرفتن، رد کردن تطویل : 1 اطاله، تفصیل، درازا، درازگویی، زیاده‌گویی & ایجاز 2 دراز کردن، طول دادن تطهیر : 1 پاکسازی، پاکی، پاکیزگی، تغسیل، شستشو، طهارت، غسل، وضو 2 پاک گردانیدن، طاهر کردن & نجس کردن تطهیر شدن : پاک شدن، طاهر شدن، تطهیر یافتن تطهیر کردن : 1 طاهر کردن، نجاست‌زدایی کردن، طهارت گرفتن، پاک کردن 2 غسل کردن 3 حلال کردن 4 ختنه کردن 5 گناه‌زدایی کردن تطیر : 1 فال، مرغوا 2 فال بدزدن، مرغوا زدن 3 به فال بد گرفتن تظاهرات : میتینگ، راه‌پیمایی‌اعتراض‌آمیز، راه‌پیمایی، اعتراض سیاسی تظاهر : 1 ادا، تلبیس، ریا، ریاکاری، ظاهرسازی، عوام‌فریبی، وانمودسازی 2 خودنمایی، عرض‌اندام 3 آشکار شدن، ظاهرشدن 4 خودنمایی کردن تظلم : 1 پناه‌جویی، دادخواهی، شکایت، شکوائیه، شکوه، فریادخواهی 2 دادخواستن، دادخواهی کردن، شکایت کردن 3 ستم کشیدن تظلیل : 1 سایه‌افکنی 2 سایه‌افکندن 2 سایبان‌سازی تعابیر : تعبیرات، تعبیرها & معانی، مفاهیم تعادل : 1 اعتدال، بالانس، برابری، تساوی، تراز، ترازمندی، توازن، معادله، موازنه، همانی، هم‌چندی 2 برابر شدن، معادل‌بودن تعادل داشتن : 1 متعادل‌بودن 2 برابر بودن، یکسان بودن، هم‌سنگ‌بودن تعارض : 1 اختلاف، تخالف، تعاند، خلاف‌ورزی، دشمنی، ستیز، عناد، عنادورزی، کشمکش، معارضه 2 خلاف‌ورزی کردن، متعرض شدن 3 ناسازگاری تعارض داشتن : 1 ناسازگار بودن 2 معارض بودن، معارضه داشتن 3 عناد داشتن 4 اختلاف داشتن، خلاف‌ورزیدن تعارف : 1 چرب‌زبانی، 2 شیرین‌زبانی، مهربانی 2 پیشکش، عطا، هدیه 4 تکلف 5 پیشکش کردن، 6 خوشامد گفتن تعارف دادن : 1 پیشکش‌دادن، هدیه دادن، کادو کردن 2 رشوه دادن تعارفی :اسم 1 متکلف 2 اهل تعارف 3 هدیه، سوغات، پیشکشی 4 رشوه تعاطی : 1 تبادل، ردوبدل، مبادله 2 خوض کردن، شور کردن، مشورت کردن 3 دادوستد 4 عطا 5 فراگیری تعاقب : 1 پیگیری 2 تعقیب، دنبال 3 پیگیری کردن، دنبال کردن & رها کردن تعالی : 1 برتری، بلندی، پیشرفت، ترقی، رفعت 2 بلندپایه شدن، بلندقدر شدن، رفعت یافتن تعالی‌جویی : برتری‌خواهی، کمال‌جویی، رفعت‌طلبی تعالیم : 1 آموزش‌ها، تعلیم‌ها 2 درس‌ها تعامل : سروکار، واکنش تعاون : 1 تعاضد، خودیاری، دستگیری، هم‌دستی، همیاری، یاری 2 خودیاری کردن، همیاری کردن تعب : 1 الم، بیدماغی، رنج، رنجوری، رنجه، زجر، زحمت، سختی، عذاب، عنت، کلال، گرفتاری، ماندگی، محنت، مرارت، مشقت 2 رنجه شدن، به‌زحمت افتادن، مانده‌شدن تعبدتعبد : 1 بندگی، پرستش، 2 زهد، عبادت 3 پرستش کردن، پرستیدن، عبادت کردن تعبیر : 1 بیان، تاویل، تبیین، تفسیر، شرح 2 اصطلاح، ترکیب، تمثیل 3 نقل 4 خواب‌گزاری 5 تلقی 6 عبارت 7 بیان کردن 8 تاویل کردن، تفسیر کردن، شرح‌دادن تعبیر شدن : 1 تفسیرشدن، استنباط شدن 2 به حقیقت پیوستن، محقق شدن (رویا، خواب) 3 تعبیر رفتن، خواب گزاردن تعبیرگو :صفت خواب‌گزار، معبر تعبیه : 1 آراستن، ساختن 2 آماده‌سازی، تهیه، جاسازی 3 آماده ساختن، قرار دادن، آماده کردن 4 حیله تعبیه شدن : گذاشته شدن، نصب شدن، جای گرفتن، قرار داده شدن تعجب‌آور : اعجاب‌آمیز، حیرت‌انگیز، شگفت‌آور، شگفت‌انگیز، شگفتی‌زا تعجب : 1 بهت، حیرت، خیرگی، شگفتی، عجب 2 به‌شگفت آمدن، حیرت کردن، شگفت‌زده شدن تعجب کردن : به شگفت‌آمدن، شگفت‌زده شدن، حیرت کردن، مبهوت‌گشتن تعجیل : 1 تبادر، تسریع، سرعت، شتابزدگی، شتاب، عجله 2 شتاب کردن، شتافتن، عجله کردن تعجیل کردن : عجله کردن، شتاب کردن، شتافتن تعداد : 1 اندازه، شمار، شماره، عدد، عده، مقدار، مقیاس، میزان 2 تعدید، شمارش، 3 شمارش کردن، شمردن تعدادی : برخی، بعضی، پاره‌ای، جمعی، چندی تعدد : 1 بسیاری، تکثر، فراوانی، کثرت، وفور 2 بسیار گشتن، بی‌شمارگشتن تعدی : 1 آزار، اجحاف، تجاوز، تخطی، تطاول، زور، زورگویی، ستم، ظلم & دادگری 3 حمله، تعرض، درازدستی & دادگری تعدی کردن : 1 ستم کردن، ظلم کردن & دادگری کردن 2 تجاوز کردن، تخطی کردن 3 تعرض کردن، درازدستی کردن تعدیل : 1 متعادل‌سازی 2 برابر ساختن 3 معادل کردن تعذی : آزار، تعذیب، شکنجه، عذاب تعذیب : آزار، اذیت، ایذاء، شکنجه، عذاب تعذیب کردن : شکنجه کردن، عذاب دادن تعذیر : بهانه آوردن، بهانه تراشی کردن، بهانه ساختن، عذر آوردن، عذرتراشی کردن تعرض‌آمیز : 1 عتاب‌آلود، عتاب‌آمیز، معترضانه، مخالفت آمیز، معترضانه 2 تجاوزکارانه، تجاوزگرانه تعرض : 1 اعتراض، پرخاش، تجاوز، تعدی، تهاجم، حمله، درازدستی، دست‌اندازی، شکایت، شکوه، عتاب، تخالف، هجوم 2 روی برگردانیدن 3 دست‌درازی کردن تعرض کردن : 1 اعتراض کردن، متعرض شدن 2 پرخاش کردن، عتاب کردن 3 تجاوز کردن، دست‌اندازی کردن تعرفه : 1 شناسایی، ورقه‌شناسایی 2 رای 3 سیاهه، فهرست تعرق : 1 خوی، عرق، 2 عرق کردن، خوی کردن، عرق ریختن تعریض : 1 استعاره، تلویح، کنایه 2 اشاره، ایما 3 به‌کنایه سخن گفتن 4 پهناوری، عریض‌سازی، گسترش 5 پهن کردن، عریض کردن تعریضتعریض شدن : 1 عریض‌شدن، پهن شدن 2 عریض‌تر شدن، پهن‌ترگشتن تعریض‌گونه : ایمایی، تلمیح‌گونه، کنایه‌آمیز تعریف : 1 تشریح، توصیف، توضیح، شرح، وصف 2 آفرین، تمجید، ستایش & تنقید 3 تمجید کردن، ستودن & انتقاد کردن 4 شناساندن، معرفی کردن 5 معرفه‌بودن & تکبر تعریف کردن : 1 شناساندن، معرفی کردن 2 بیان کردن، گفتن، نقل کردن، حکایت کردن 3 توصیف کردن، توضیح‌دادن، شرح‌گفتن، وصف کردن 4 آفرین گفتن، تمجید کردن، ستودن تعریق : 1 خوی کردن، عرق کردن 2 عرق‌ریزی 3 مخلوط کردن (آب، شراب) تعریک : 1 گوشمالی 2 مالش 3 گوشمالی دادن 4 مالیدن تعزز : ارجمند شدن، عزیز شدن، گرامی شدن، عزت یافتن تعزیت : 1 تسلیت، سرسلامتی & تبریک 2 سوگواری، عزاداری، ماتم‌پرسی، پرسه تعزیت‌داری : پرسه‌نشینی، سوگواری، ماتم‌زدگی، مصیبت‌زدگی تعزیر : 1 تادیب، تنبیه، کیفر، گوشمالی، مجازات 2 ضرب کمتر از حد 3 ادب کردن 4 مجازات کردن تعزیر کردن : 1 ادب کردن، تادیب کردن، به مجازات رساندن، گوشمال‌دادن، تنبیه کردن، مجازات کردن 2 ملامت کردن، نکوهش دادن & آفرین گفتن تعزیه : 1 روضه، روضه‌خوانی، سوگواری، عزاداری، ماتم‌داری، مرثیه، نوحه‌سرایی 2 سوگواری کردن، عزاداری کردن، نوحه‌سرایی کردن 3 شبیه‌خوانی، نمایش مذهبی تعسر : 1 پریشانی، تنگدستی، دشواری، سختی، عسرت، مضیقه 2 دشوار شدن، سخت شدن تعسف : 1 ستم، ظلم & دادگری 2 انحراف 3 کج‌روی کردن، گمراه‌شدن، منحرف شدن & هدایت شدن 4 ظلم کردن، ستم کردن & دادگری کردن تعشق : 1 آرزومندی، اشتیاق، عشق‌ورزی، تعطف، تمایل، خاطرخواهی، رغبت، عاشقی، عشق، علاقه، علقه، مهر، مهرورزی & بیزاری، نفرت 2 عاشق شدن، عاشقی کردن، مهرورزیدن، مهرورزی کردن تعصب‌آلود :قید تعصب‌آمیز، خشک‌اندیشانه، دگماتیک تعصب : 1 خشک‌اندیشی 2 حمیت، غیرت 3 سخت‌گیری 4 عصیبت 5 جانب‌داری، طرف‌داری، هواداری ( افراطی) 6 جانب‌داری کردن، حمایت کردن تعصب ورزیدن : 1 جانب‌داری کردن، طرف‌داری کردن، هواداری کردن 2 عصبیت به خرج دادن، تعصب نشان‌دادن تعطل : 1 بیکارگی 2 ازکارافتادگی 3 توقف، وقفه، 4 بیکار شدن، بی‌کارماندن تعطیل : 1 انحلال، برچیدگی، بیکاری، لنگ، متلاشی، مرخصی، منحل، ناکارگی، وقفه 2 روز بیکاری 3 بیکار کردن، دست ازکار کشیدن، معطل گذاشتن، مهمل گذاشتن تعطیل شدن : 1 منحل‌شدن، برچیده شدن 2 متوقف شدن (کار، فعالیت) تعطیل کردن : 1 منحل کردن، برچیدن، بستن 2 متوقف کردن (کار، فعالیت) تعظیم : 1 احترام، اعظام، بزرگ‌داشت، تکریم، حرمت، کرنش & تحقیر 2 احترام کردن، بزرگ داشتن، حرمت گذاشتن، کرنش کردن تعظیم کردن : تکریم کردن، بزرگ داشتن، احترام کردن، کرنش کردن تعفن : 1 بدبویی، عفونت، گند، گندیدگی 2 گندیدن، عفونت کردن، بدبوشدن & تطیب تعقل : 1 استدلال، تامل، تفکر، فکر 2 اندیشیدن، اندیشه کردن 2 خردمندی تعقل کردن : اندیشه کردن، اندیشیدن، تفکر کردن تعقیبات : 1 پیگیری‌ها، تعقیب‌ها 2 اوراد وادعیه پس‌از نماز تعقیب : 1 پی‌گیری 2 پیرو، تعاقب، دنباله‌روی، دنباله‌گیری 3 دنبال کردن، پی‌گرفتن تعقیب شدن : 1 دنبال‌شدن، پی‌گیری شدن 2 تحت تعقیب قرارگرفتن تعقیب کردن : 1 دنبال کردن، پی‌گیری کردن، ادامه دادن 2 تحت‌تعقیب قرار دادن تعقید : 1 اشکال، پیچش، پیچیدگی، غموض 2 گره انداختن، گره زدن، پیچیدن، پیچاندن تعقیم : 1 عقیم‌سازی، سترون‌سازی، نازاسازی 2 سترون کردن، عقیم کردن، نازا کردن تعلقات : علایق، وابستگی‌ها، تعلق‌ها تعلق‌خاطر : تمایل، دلبستگی، علقه، وابستگی تعلق داشتن : 1 متعلق‌بودن 2 دل‌بستگی داشتن، علاقه داشتن 3 وابسته بودن تعلق : 1 دل‌بستگی، علاقه، علقه، وابستگی 2 دل‌بستگی داشتن، دل بستن 3 آویختن تعلل : 1 اهمال، بهانه‌جویی، بهانه‌تراشی، تاخیر، تکاهل، درنگ، سستی، طفره، کوتاهی، مسامحه 2 بهانه آوردن، بهانه کردن، بهانه تراشی کردن، بهانه جستن 3 درنگ کردن، طفره رفتن تعلل ورزیدن : 1 درنگ کردن، اهمال ورزیدن، مسامحه کردن، طفره رفتن، اهمال کردن 2 بهانه آوردن، بهانه‌جستن، عذرتراشی کردن تعلم : 1 آموزش، فراگیری، یادگیری 2 آموختن، یادگرفتن، فراگرفتن تعلیف : 1 علف دادن، علوفه دادن، 2 چرانیدن، چراندن تعلیق : 1 آویختگی، آویزش 2 تاخیر، معلق 3 آویختن، 4 تحشیه، تعلیقه، تکلمه، حاشیه 5 معلق کردن، فروهشتن تعلیل : 1 علت‌یابی، ذکر علت، علت‌اندیشی 2 بهانه‌تراشی، تعلل 3 دلیل‌آوردن، برهان آوردن 3 علت آوردن، علت ذکر کردن تعلیم : 1 آموزش، پرورش، تربیت & تعلم 2 درس 3 مدرسی 4 یاد 5 بارآوردن، پروراندن، پروردن، پرورش دادن، تربیت کردن تعلیمات : 1 شرعیات، فقه 2 آموختنی‌ها، آموزش‌ها 3 درسها تعلیماتی : آموزشی، تعلیمی تعلیم دادن : 1 آموختن، آموزش دادن، یاد دادن 2 تربیت کردن، بارآوردن، پرورش دادن تعلیم گرفتن : یاد گرفتن & تعلیم‌دادن تعلیم دیدن : 1 آموختن، آموزش دیدن، یاد گرفتن 2 تربیت شدن، بارآمدن، پرورش یافتن تعلیمی : 1 آموزشی، تعلیماتی 2 آموزش داده، تربیت یافته، بارآمده 3 مربوطبه‌تعلیم 4 عصای‌کوچک تعمدتعمد : 1 عمد، دانسته، به‌اختیار، قصد 2 به قصد کردن، دانسته انجام‌دادن تعمق : 1 استقصا، بررسی، تامل، تتبع، تحقیق، تدقیق، تفکر، ژرف‌اندیشی، غور، 2 غوص 3 ژرف اندیشیدن، غور کردن 4 فرورفتن 5 غوض رفتن تعمق کردن :ژرف‌اندیشی کردن، غور کردن، ژرف‌نگری کردن، ژرف اندیشیدن، تتبع کردن، تامل کردن تعمیر : 1 آبادانی، اصلاح، بازسازی، ترمیم، عمارت، مرمت، نوسازی & تخریب 2 آباد کردن، مرمت کردن، عمارت کردن، ساختن 3 درست کردن، بازسازی کردن & تخریب تعمیرکار :اسم 1 مکانیسین، میکانیک 2 تعمیرگر 3 مرمت‌گر تعمیر کردن : 1 آباد کردن، ساختن، عمارت کردن & تخریب کردن 2 مرمت کردن 3 بازسازی کردن، درست کردن تعمیرگاه : 1 گاراژ، مکانیکی 2 کارگاه تعمیرات تعمیم دادن : فراگیر کردن، عمومیت دادن، عمومیت بخشیدن تعمیم : 1 شمول، عمومیت، فراگیر، کلیت تخصیص & تجوید 2 فراگیر کردن، عمومیت دادن & تخصیص تعمیم یافتن : فراگیرشدن، عمومیت یافتن تعنت : 1 انتقاد، خرده‌گیری، عیب‌جویی & تمجید 2 زخم‌زبان، سرزنش، سرکوفت، عیب‌گیری 3 خرده گرفتن، عیب‌جویی کردن، عیب گرفتن 4 سرزنش کردن، سرکوفت زدن & تمجید کردن تعویذ : بازوبند، چشم‌زخم، دعا، طلسم تعویض : 1 تاخت، تبادل، تبدل، تبدیل، تغییر، دگش، عوض، مبدل، معاوضه 2 عوض کردن، بدل کردن 3 پناه جستن تعویض شدن : 1 عوض‌شدن، معاوضه شدن، بدل شدن 2 جایگزین‌شدن تعویض کردن : 1 بدل کردن، عوض کردن، معاوضه کردن 2 جایگزین کردن 3 جانشین کردن تعویق : 1 تاخیر، تعلیق، درنگ، وقفه، دفع‌الوقت، موکول & تعجیل 2 عقب‌انداختن، معوق گذاشتن 3 تاخیر کردن، درنگ‌ورزیدن & شتاب کردن، شتافتن، عجله کردن تعویل : 1 اعتمادسازی 2 اعتماد، تکیه 3 مددخواهی، کمک خواهی 4 زار زدن، زاریدن، زاری کردن 5 مدد طلبیدن، کمک‌خواستن، یاری جستن & کمک کردن، مددرساندن تعهد : 1 پذیرفتاری، پیمان، تضمین، تقبل، ضمان، عهده‌داری، ضمانت، عهده، کفالت، میانجیگری 2 به‌عهده گرفتن، عهده‌دارشدن 3 پیمان بستن، عهدبستن تعهد سپردن : تعهددادن، تعهد کردن، متعهد شدن، ضامن شدن، عهده‌دار شدن تعهدنامه : ضمانت‌نامه، عهدنامه، قراردادنامه تعیش : 1 خوش‌گذرانی، شادخواری 2 گذران، معیشت 3 خوش‌گذرانی کردن، خوش زیستن، زندگی کردن تعین : 1 تشخص، تمکن 2 بزرگی 3 امتیاز 4 نگرش 5 به‌چشم دیدن 5 تشخص یافتن، تمکن یافتن تعییر : سرزنش کردن، ملامت کردن، نکوهش کردن & ستایش کردن، تحسین کردن تعیین : 1 بازشناخت، معین‌سازی 2 انتخاب، انتصاب، برگماری، گزینش، منصوب 3 معین کردن 4 برگماشتن، منصوب کردن & عزل کردن تعیین شدن : 1 گماشته‌شدن، منصوب شدن & عزل شدن 2 معلوم‌شدن، مشخص شدن تعیین کردن : 1 برگماشتن، منصوب کردن & عزل کردن 2 معلوم کردن، بازشناختن، مشخص کردن تعیین‌کننده : مهم، اساسی، نقش‌پرداز تغابن : 1 زیانمندی، زیان، ضرر، غبن 2 تزویر، حیله، خدعه، دغا، دوال، فریب، فسون، کید، مکر، نیرنگ 3 افسوس، تاسف، غبن 4 زیان کردن، زیانمند شدن 5 غفلت کردن، غفلت ورزیدن تغار : تشت، لاوک تغافل : 1 اهمال، بی‌توجهی، بی‌خبری، تسامح، چشم‌پوشی، سستی، سهل‌انگاری، غفلت، مسامحه 2 چشم‌پوشی کردن، غفلت کردن، غفلت ورزیدن تغافل کردن : 1 غفلت‌ورزیدن، غافل ماندن 2 چشم‌پوشی کردن، سستی کردن، اهمال ورزیدن، مسامحه کردن، تسامح کردن تغایر : اختلاف، تفاوت، دگرگونی، مغایرت، جدایی تغذیه : 1 اطعام، 2 خوراک‌دادن، خوراندن، خوردن تغزل : 1 تعشق، عشق‌ورزی، غزل‌سرایی، مغازله 2 عشق‌بازی کردن، مغازله کردن 3 شعر عاشقانه گفتن تغسیل : تطهیر، شستشو، غسل تغلب : 1 تسلط، غلبه، چیرگی 2 پیروز شدن، تسلط یافتن، چیره شدن، چیرگی‌یافتن، غالب شدن، غلبه یافتن & مغلوب شدن، شکست خوردن تغلیظ : 1 سفت کردن، غلیظ کردن 2 ستبر کردن 3 درشتی کردن، سخن درشت‌گفتن تغنی : 1 آوازخوانی، خنیاگری، رامشگری، سرودخوانی 2 بی‌نیازی، توانگری، غنا 3 سراییدن، سرود خواندن & نوحه‌سرایی کردن 4 بی‌نیاز شدن، توانگر شدن، غنی شدن تغیر : 1 برافروختگی، تندی، خشم 2 تبدل، تلون، دگرگونی 3 تندی، خشونت 4 پرخاش، پرخاشگری 5 عصبانیت، غضب 6 برآشفتن، خشم گرفتن، خشمگین‌شدن، عصبانی شدن & آرام شدن تغیر کردن : 1 برافروخته شدن، تندی کردن، خشمگین شدن، خشم گرفتن، غضبناک شدن 2 دگرگون شدن، تغییر کردن، تغییر یافتن تغییر : 1 استحاله، انقلاب، تبدل، تبدیل، تحول، تطور، تعویض، دگرگونی، مسخ & تثبیت 2 عدول، برگشت، عقب‌گرد تغییرپذیر : بی‌ثبات، تبدل‌پذیر، تبدیل‌پذیر، متزلزل، متغیر، ناپایدار & تغییرناپذیر، تبدل‌ناپذیر تغییر دادن : 1 دگرگون ساختن، متحول کردن، متفاوت ساختن 2 عوض کردن تغییر کردن : 1 دگرگون‌شدن، متفاوت شدن، عوض شدن 2 متحول‌شدن، تحول یافتن 3 مبدل شدن تغییرناپذیر : ثابت، تبدل‌ناپذیر، لایتغیر & تغییرپذیر تف : آب‌دهان، بزاق، تابش، خدو، خلط، خیو، کفک تفاخر : 1 افتخار، غرور، فخر، لاف، مباهات، ناز، نازش، 2 نازیدن، فخر کردن، بالیدن، مباهات کردن تفاخر کردن : به خودبالیدن، مباهات کردن، نازیدن، لافیدن، فخر کردن، بالیدن، افتخار کردن تفاسیر : 1 تفسیرها، گزارش ها، توضیح ها، توضیحات 2 برداشت‌ها تفاصیل : شرح و بسطها، تفصیل‌ها، تفصیلات تفاضل : 1 برتری، پیشی، فزونی 2 باقیمانده، تفاوت، حاصل تفریق، مانده تفاله : بقایا، پس‌مانده، ته‌مانده، تفل، ثفل، درد، رسوب، ملاس تفاوت : 1 اختلاف، افتراق، امتیاز، تباین، توفیر، فرق، مبانیت، مغایرت 2 تفاضل & تماثل تفاوت داشتن : اختلاف‌داشتن، فرق داشتن، فرق کردن، متفاوت بودن، امتیاز داشتن تفاوت کردن : تغییر کردن، فرق کردن، متفاوت شدن، دگرگون شدن، عوض شدن تفاهم : 1 درک، فهم، مرافقت، درک متقابل 2 سازگاری تفال زدن : 1 فال گرفتن 2 به فال نیک گرفتن، مروا کردن، تفال نمودن & تطیر کردن، مرغوا زدن تفال : فال، مروا، شگون، به‌فال‌نیک گرفتن، فال‌نیک زدن & مرغوا، تطیر تف : 1 تابش، حرارت، داغی، گرما، گرمی، هرم 2 پرتو، روشنی، نور تفت : 1 تابش، حرارت، گرمی، هرم 2 باشتاب، تند 3 سبد چوبی تفت دادن : 1 حرارت دادن، داغ کردن 2 نیمه‌سرخ کردن تفتن : تافتن، گرم شدن 2 سرخ‌شدن، گداختن، گداخته شدن تفته :اسم 1 تافته، داغ، سوزان، گداخته 2 تبدار 3 آزرده، مکدر، ملول 4 برافروخته 5 تار عنکبوت، پرده عنکبوت تفتیش : 1 بازجست، بازرسی، پرسش، پی‌جویی، تجسس، تفحص، جستجو، سانسور، کاوش، وارسی 2 واپژوهیدن، جستجو کردن، کاویدن، کاوش کردن، بازرسی کردن، تفحص کردن تفتیش کردن : بازرسی کردن، کاوش کردن، وارسی کردن، کاویدن، پی‌جویی کردن، کندوکاو کردن تفتین : 1 دوبه‌هم‌زنی، سخن‌چینی، نمامی 2 شورشگری، غمز، فتنه‌انگیزی، فساد، فسادانگیزی، آشوبش 3 فتنه انگیختن، آشوب‌به پا کردن تفتین کردن : فتنه‌برانگیختن، فتنه‌انگیزی کردن، توطئه‌چینی کردن، دوبه‌هم‌زنی کردن، آشوب برانگیختن تفحص : 1 استفسار، بازجست، بررسی، پی‌جویی، تجسس، تحقیق، تفتیش، جستار، جستجو، کاوش، کندوکاو، وارسی 2 پژوهیدن، جستجو کردن، کاویدن، کندوکاو کردن 3 گشایش یافتن (دل، خاطر) 4 گشایش تفحص کردن : 1 کاوش کردن، بررسی کردن، جست‌وجو کردن 2 تحقیق کردن، پژوهیدن تفخیم :فعل 1 اعظام، بزرگ‌داشت، گرامی‌داشت 2 بزرگ شمردن، بزرگ گردانیدن، گرامی داشتن تفرج : پیک‌نیک، تفریح، تماشا، سیر، گردش، گشت، گل‌گشت، مشغولیت، گشت‌وگذار، سیروسیاحت، هواخوری تفرج کردن : 1 تفریح کردن، به تماشا رفتن، سیر کردن، به گردش رفتن، به گلگشت رفتن، گردش کردن، گشتن، سیروسیاحت کردن تفرجگاه : تفریحگاه، تماشاگاه، گردشگاه، نزهتگاه تفرد : 1 تنهایی، تنها شدن، فردگشتن، یکه و تنها بودن، یگانه شدن 2 یگانگی، بی‌همتایی تفرس : 1 دریافت، درک، تفطن 2 بو بردن، به فراست در یافتن، به زیرکی درک کردن تفرعن‌آمیز : متکبرانه، نخوت‌آلود، نخوت‌آمیز تفرعن : 1 افاده، تبختر، تکبر، خودپرستی، غرور، فخرفروشی، فرعونیت، فیس، گنده‌دماغی & افتادگی، تواضع 2 متفرعن شدن & متواضع شدن تفرعن فروختن : فخرفروختن، تکبر ورزیدن، متکبرانه رفتار کردن، گنده دماغی کردن تفرق : 1 ازهم پاشیدگی، افتراق، پراکندگی، پراکنده‌دلی، پراکنده‌سازی، پریشانی، جدایی & تجمع 2 پراکنده شدن، متفرق شدن، ازهم پاشیدن & متحد شدن، جمع‌شدن تفرقه : 1 پراکندگی، پریشانی، تشتت، جدایی، نفاق & جمعیت 2 پراکندن، جدا کردن، جدایی انداختن، پراکنده ساختن تفریح : 1 بازی، پیک‌نیک، تفرج، تفنن، خوشی، سرگرمی، شادمانی، گردش، گشت، لعب، لهوولعب، مشغولیت، نزهت، هواخوری 2 گردش کردن 3 شادی کردن، فرحناک شدن، شادمانی کردن تفریح کردن : 1 سرگرم‌شدن، تفنن کردن، وقت‌گذرانی کردن 2 لذت‌بردن، شادمانی کردن، خوشی کردن، فرحناک‌شدن 3 گردش کردن، تفرج کردن تفریط :فعل 1 اسراف، افراط، تبذیر، زیاده‌روی، کوتاهی، ولخرجی & افراط 2 تباهی، تضییع، ضایع‌سازی 3 کوتاه آمدن، کوتاهی کردن 4 برباد دادن، تباه کردن، تلف کردن، ضایع ساختن تفریط کردن : 1 زیاده‌روی کردن، افراط کردن 2 کوتاه آمدن، کوتاهی کردن 3 به هدر دادن، تلف کردن، ضایع کردن، تباه کردن تفریق : 1 کاستن، کم کردن & افزودن، جمع کردن 2 کاهش، کسر، منها & جمع، اضافه 3 پراکندگی، تجزیه، تفکیک، جدایی 4 پراکنده کردن، تفکیک کردن، جدا کردن تفریق کردن :q‌i‌r‌f‌a‌t‌f ]n‌a‌d‌r‌a‌k‌فعل 1 کم کردن، کسر کردن، منها کردن 2 کاستن، کاهش‌دادن 3 جدا کردن، پراکندن، جدایی افکندن تفسیر : 1 تاویل، تشریح، ترجمان، تعبیر، تلقی، توضیح، شرح، گزارش، نقل، وصف 2 بیان کردن، شرح دادن، تشریح کردن، گزارش‌دادن تفسیر کردن : شرح کردن، بیان کردن، گزارش کردن، تشریح کردن تفسیرگر : مفسر، تاویلگر، شارح، تفسیردان تفسیرناپذیر :شرح‌ناشدنی، تشریح‌نشدنی، غیرقابل‌تفسیر & تفسیرپذیر تفسیق : نسبت فسق دادن، فاسق‌خواندن تفصیل : 1 اطناب، بسط، تشریح، تطویل، توضیح، شرح، شرح‌وبسط & ایجاز، اجمال 2 شرح، گزارش 3 شرح دادن، بسطدادن 3 فصل‌فصل کردن، جدا کردن تفصیل دادن : شرح دادن، بسط دادن، شرح‌وبسط دادن، جزئیات ذکر کردن & مجمل گفتن، کوتاه کردن تفضل : 1 عنایت، فیض، لطف، مرحمت 2 برتری، تفوق، رجحان، فزونی، مزیت 3 لطف، مهربانی، نیکی 4 نیکی کردن، مهربانی کردن، عنایت کردن، لطف کردن تفضل کردن : 1 احسان کردن، عنایت کردن، لطف کردن، مرحمت کردن 2 نیکی کردن، مهربانی ورزیدن تفضیح : 1 افتضاح، بدنامی، رسوایی، فضاحت 2 رسواسازی 3 رسوا کردن تفضیل : افضل دانستن، برتری‌دادن، رجحان دادن، فضیلت قائل شدن تفقدآمیز : مهربانانه، دلنوازانه، لطف‌آمیز تفقد : 1 التفات، تلطف، دلجویی، دل‌نوازی، مهربانی، نواخت 2 بازجست، واجست 2 دل‌جویی کردن، نواختن تفکر : 1 استدلال، تامل، تدبر، تصور، تعقل، خیال، فکر 2 اندیشه، اندیشیدن، اندیشه کردن، فکر کردن & تخیل تفکر کردن :اندیشیدن، تامل کردن، فکر کردن، اندیشه کردن تفکیک : 1 افراز، انتزاع، انفکاک، تجزیه، تشخیص، تفریق، جداسازی، جدایی، فصل، فک 2 جدا کردن تفکیک‌پذیر : 1 جداشدنی، قابل‌تفکیک، جدایی‌ناپذیر & تفکیک‌ناپذیر، جداناشدنی، غیرقابل تفکیک تفکیک کردن : 1 جدا کردن، متنزع ساختن، مجزا کردن 2 افراز کردن، مفروز کردن تفنگ : اسلحه، جنگ‌افزار، سلاح، مسلسل تفنگچی : 1 تفنگ‌دار، سلاح‌دار، شمخال‌چی، مسلح 2 سرباز، لشکری تفنگ‌دار، تفنگدار : بندق‌دار، تفنگچی، تفنگی تفنن : تفریح، سرگرمی، وقت‌گذرانی تفنن کردن : تفریح کردن، سرگرم شدن، بازی کردن، مشغولیت‌یافتن تفوق : 1 استیلا، اولویت، برتری، تسلط، تفضل، رجحان 2 برتری جستن تفوق‌طلبانه :برتری‌جویانه تفوق‌طلب :برتری‌طلب، برتری‌جو تفوق‌طلبی :برتری‌جویی، برتری‌طلبی، رجحان‌یابی تفوق یافتن : 1 استیلایافتن، غلبه کردن، مسلط شدن، تسلط یافتن 2 برتری یافتن، پیشی گرفتن، اولویت یافتن، رجحان یافتن تفوه : دهان گشودن & لب فروبستن 2 به زبان آوردن، به سخن آمدن، سخن‌گفتن، لب به سخن گشودن & سکوت کردن، خاموش ماندن تفویض : 1 تسلیم، نقل‌وانتقال، واگذاری 2 سپردن، واگذار کردن، واگذاشتن 3 اختیار & جبر تفویض شدن : واگذار شدن، محول شدن، سپرده شدن تفویض کردن : تسلیم کردن، سپردن، واگذار کردن، واگذاشتن، محول کردن تفهیم : 1 آموختن، آموزش دادن، 2 حالی کردن، فهماندن 3 خاطرنشان کردن تقابل : 1 برابر شدن، رویارویی 2 تضاد، تناقض 3 روبرو شدن، روبروی هم‌قرار گرفتن تقا : پرهیزگاری، تقوا، پرواپیشگی تقارب : 1 نزدیکی، هم‌گرایی & تباعد، واگرایی 2 به هم نزدیک شدن 3 اقتراب 4 برخورد، تلاقی تقارن : 1 قرین، مقارن، هم‌زمانی، نزدیکی، هم‌گرایی & تباعد 2 باهم‌قرین شدن 3 قرینه شدن تقاص : 1 انتقام، تاوان، تلافی، خون‌خواهی، دیه، عقاب، کفاره، کیفر، مجازات، معامله‌به‌مثل 2 تاوان گرفتن 3 معامله به مثل کردن تقاص پس دادن :مجازات شدن، تاوان دادن، مکافات دیدن & تقاص گرفتن تقاص گرفتن : انتقام‌گرفتن، تلافی کردن، تاوان گرفتن، معامله به مثال کردن تقاضا : 1 استدعا، التماس، تمنا، توقع، خواهش، درخواست، طلب، مراد، مسئلت & امر، حکم، دستور 2 درخواست کردن، متقاضی شدن تقاضا داشتن : درخواست‌داشتن، خواهش کردن تقاضا کردن : 1 مستدعی بودن، خواهش کردن، درخواست کردن، متمنی بودن 2 مقتضی بودن، ایجاب کردن، اقتضا کردن تقاضامند : خواهشمند، متمنی، متوقع، مستدعی تقاضانامه : درخواست، درخواست‌نامه تقاطع : 1 برخورد، تلاقی 2 چهارراه 3 یکدیگر را قطع کردن، برخورد کردن & تباعد تقاعد : 1 بازنشستگی، کناره‌گیری & اشتغال 2 تعامل 3 توقف 4 درنگی، سستی تقبل : 1 پذرفتاری، پذیرش، تعهد، تکفل، ضمان، ضمانت، قبول، کفالت، گردن‌گیری 2 پذیرفتن 3 به‌عهده گرفتن، قبول کردن تقبیح : 1 بدگویی، زشت‌شماری، سرزنش، شماتت، ملامت & تحسین 2 رد، بدگفتن، 3 زشت داشتن، زشت شمردن & نیکوشمردن تقبیل : بوسه زدن، بوسیدن، بوسه‌دادن، ماچ کردن تقدس : 1 پارسایی، پاکی، تبارک، تقوا، تنزه، زهد، قدوسیت 2 پاک بودن، منزه شدن تقدم : 1 اولویت، برتری، پیش‌دستی، پیشی، ترجیح، رجحان، سبق، مزیت & تاخر 2 پیش افتادن، پیش بودن، پیش رفتن، جلو رفتن، پیشی جستن، پیشی گرفتن تقدیر : 1 سرنوشت، قدر، قضا، مشیت الهی، مقدر & تفویض 2 امتنان، تشویق، سپاسگزاری، ستایش، قدردانی & توبیخ 3 قسمت، نصیب، طالع، بخت 4 مرگ، اجل 5 عاقبت کار، فرجام تقدیرگرا :قدری‌مشرب، قدری، قدریه، جبری‌مسلک & تفویض‌گراقدری‌مشربی، جبری‌مسلکی & تفویض‌گرایی تقدیم : 1 اهدا، پیش‌کش، تسلیم، نثار 2 اهدا کردن، پیش‌کش کردن، هدیه دادن 3 پیش انداختن 4 پیش فرستادن 5 نزدیک‌بودن 6 مقدم داشتن تقدیم کردن : 1 اهدا کردن، پیش‌کش کردن، هدیه دادن، دادن، تقدیم‌داشتن 2 برتری دادن، ترجیح دادن، مقدم‌داشتن تقدیمی :صفت 1 اهدایی، پیش‌کش، هدیه 2 تقدیم‌شده تقرب : 1 خویشی، قرب، نزدیکی 2 تقریب & تباعد، بیگانگی تقریبتقریب : 1 تخمین، نزدیکی 2 زمینه‌سازی 3 نزدیک‌سازی 4 نزدیک کردن 5 نزدیک بودن تقریبی : به‌تقریب، تخمینی، غیردقیق & دقیق، تحقیقی تقریر : 1 ابراز، اظهار، بیان، گفتار & تحریر، ترقیم 2 اقرار، خستو 3 ادا، تلفظ & تحریر، ترقیم 4 بیان کردن، اظهار کردن، گفتن، سخن راندن & نوشتن 5 اقرار کردن، خستو کردن & انکار کردن تقریر کردن : بیان کردن، اظهار کردن، سخن راندن، گفتن تقریض : 1 بریدن، قطع کردن 2 شعر گفتن 3 مدح کردن، ذم کردن تقریظ : 1 تحسین، تمجید، ثنا، ستایش، مدح & تنقید 2 ستودن، تمجید کردن، ستایش کردن، مدح کردن & نکوهیدن، نکوهش کردن تقسیط : قسطبندی، قسطقسط تقسیط کردن : 1 قسطبندی کردن 2 قسطقسط کردن 3 قسطپرداختن تقسیم : 1 انشعاب، پخش، توزیع 2 بخش، تسهیم، قسمت 3 تجزیه 4 بخش کردن & ضرب کردن 5 قسمت کردن، توزیع کردن تقسیم‌پذیر : بخش‌پذیر & بخش‌ناپذیر، تقسیم ناپذیر تقشیر : 1 پوست کندن 2 مغز ازپوست جدا کردن تقصیر : اثم، بزه، جرم، حرج، خبط، خطا، خطیئه، ذنب، گناه، معصیت، وبال 2 قصور، کوتاهی 3 عیب 4 کوتاه کردن، 5 سستی ورزیدن، کوتاهی کردن، قصور ورزیدن 6 خطا کردن تقصیرکار : خطاکار، مقصر & بی‌گناه، مبرا تقطیر : 1 چکاندن، چکانیدن، قطره‌قطره چکاندن 2 جدا کردن (ماده فرار ازغیر فرار)، عرق گرفتن، عرق‌گیری کردن تقطیع : 1 برش، قطع 2 هجابندی 3 کوتاه‌گویی 4 بریدن، پاره‌پاره کردن، قطعه‌قطعه کردن 5 هجابندی کردن 6 کوتاه گفتن تقعر : گود شدن، مقعر بودن & تحدب تقلا : 1 اهتمام، تلاش، جهد، زحمت، سعی، کوشش، مجاهدت & اهمال، تکاهل 2 غلت 3 غلتیدن تقلا کردن : 1 تلاش کردن، زحمت کشیدن، سعی کردن، کوشش کردن، تک‌ودو کردن، دست‌وپا زدن، کوشیدن، تکاپو کردن & سستی کردن 2 دست و پا زدن 3 غلت زدن، غلتیدن تقلب : 1 تزویر، جعل، دغل‌کاری، شید، غش، قلب، نادرستی 2 دگرگون شدن، قلب شدن 3 واژگون شدن تقلب کردن : حقه زدن، دغلی کردن، دغل‌بازی کردن، نیرنگ ورزیدن، نادرستی کردن تقلبی : بدل، بدلی، جعلی، ساختگی، شهروا، غشی، قلابی، قلب، مجعول، مغشوش، غشی & اصلی، حقیقی، واقعی تقلیدآمیز : مقلدانه، آمیخته‌به تقلید، کورکورانه، تقلیدی، تقلیدگونه تقلید : 1 ادا، مقلدی، مقلدگری 2 پیروی، دنباله‌روی 3 پیروی کردن، تبعیت کردن تقلید کردن : 1 پیروی کردن، تبعیت کردن 2 مقلد شدن 3 ادای کسی‌را در آوردن 4 کار کسی را الگو قرار دادن تقلیدی : بدل، بدلی، عوضی تقلیل دادن : کاستن، کم کردن، کاهش دادن & افزودن تقلیل : 1 کاهش، کسر & تکثیر، تزاید 2 کاستن، کاهش دادن & کم کردن تقنین : 1 قانونگزاری 2 قانون‌وضع کردن، قانونگزاری کردن تقوا : اتقا، پارسایی، پرواپیشگی، پروادار، پرهیزگاری، تدین، تقدس، تورع، دیانت، دینداری، زهد، عفاف، فضیلت، ورع & ناپارسایی تقویت : 1 استحکام، استوارسازی، پشتیبانی، تحکیم تشدید، تشیید، نیرودهی، نیرومندی 2 تایید، ترهیب & تضعیف، شقی تقویت کردن : 1 نیرومند ساختن، قوی کردن 2 مقاوم ساختن، استحکام بخشیدن 3 تحکیم بخشیدن 4 پشتیبانی کردن، حمایت کردن تقویم : 1 ارزیابی، برآورد، تخمین 2 سالنامه، سال‌نما، گاه‌نامه تقی : پرهیزگار، باتقوا، تقواپیشه، متقی، پرواپیشه، خداترس & بی‌تقوا تقید : 1 پای‌بندی، تعهد 2 پابند شدن، مقید بودن & رها شدن تقیید : 1 وابسته، مقید، محدود 2 مقید ساختن، بند نهادن، در بند کردن 3 نگاه‌داشتن تکاپو : 1 پویه، تک‌ودو، 2 تلاش، جد، جهد، سعی، فعالیت، کوشش 3 جستجو، تفحص تکاثر : 1 مال‌اندوزی 2 افزونی، فراوانی 3 افزون گشتن، فراوان شدن تکاثف : 1 تراکم، غلظت، فشردگی & متخلخل 2 چگالی 3 انبوهی، فراوانی 4 متکاثف شدن، فشرده شدن، متراکم‌شدن & متخلخل شدن تکاسل : 1 تن‌آسایی، تن‌پروری، تهاون، خمودی، سستی، تنبلی، کاهلی & تلاش، جدیت، جهد 2 کاهلی نمودن، سستی کردن، کاهلی کردن، سستی ورزیدن & جهد کردن، کوشیدن 3 کسل شدن تک افتادن : جدا شدن، جداماندن، تنها شدن، تنها ماندن، دور افتادن تکافو : بس‌بود، بسندگی، کفاف، کفایت & کمبود تکالیف : 1 وظایف، وظیفه‌ها، تکلیف‌ها 2 مشق‌ها، تمرینات، تمرین‌ها 3 بایدها و نبایدها 4 مشقات، سختی‌ها، مشقت‌ها تکان : 1 جنبش، حرکت، لرزش، لرزه، نوسان & سکون 2 تزلزل تکان خوردن : 1 جم‌خوردن، حرکت کردن، جنبیدن 2 منقلب شدن، به‌هیجان آمدن 3 هول کردن، هراسیدن 4 به‌اهتزاز درآمدن تکان دادن : 1 لرزاندن، به‌لرزه درآوردن 2 جنباندن، حرکت دادن 3 منقلب کردن 4 متوجه ساختن، به خود آمدن تکاندن : 1 جنباندن، حرکت‌دادن، تکان دادن، تکانیدن 2 ستردن تکاور :صفت 1 پیکارگر، جنگاور، جنگی، دلاور، رزمنده، مبارز، نبرده 2 تازنده، دونده 3 تیزرفتار، اسب تندرو تکاهل : اهمال، پشت‌گوش‌اندازی، تعلل، تنبلی، سستی، غفلت، مسامحه تکایا : تکیه‌ها، حسینیه‌ها، مکانهای عزاداری، تعزیه‌خانه تکبر : 1 افاده، برتنی، تبختر، تفرعن، خودبزرگ‌بینی، خودبینی، خودپرستی، خودپسندی، خودخواهی، صلف، غرور، فیس، کبر، گردن‌کشی، لاف، نازش، نخوت & فروتنی 2 افاده کردن، کبر ورزیدن، بزرگ‌منشی کردن تکبیر : 1 اله اکبر گفتن 2 بزرگ‌شمردن (خدا)، خدا را به بزرگی یاد کردن تک‌پران :صفت فاحشه(غیررسمی)، روسپی (غیررسمی)، بلایه، زن‌نانجیب، نانجیبه تک‌تک : به تفکیک، جداجدا، فردفرد، یکی‌یکی & جمع تک :صفت 1 تنها، طاق، فرد، منفرد، یگانه & جفت، زوج 2 عزب، مجرد 3 تاخت، تک، تهاجم، حمله، هجوم، یورش & پاتک، دفاع 4 دو، دویدن 5 بی‌نظیر، بی‌مثل، بی‌همال، بی‌مانند، فرید، وحید 6 ته، قعر 7 اندک، قلیل، کم تکثر : 1 بسیاری، تعدد، وفور، فراوانی، کثرت 2 بسیار شدن، زیاد شدن تکثیر : 1 ازدیاد، افزایش & تقلیل 2 ازدیاد یافتن، افزایش یافتن، افزون کردن & کاهش یافتن، کم شدن تک‌خال :صفت 1 آس، برگ‌برنده، ورق برنده 2 برجسته، ممتاز تکدر : 1 آزردگی، دل‌آزردگی، دل‌تنگی، کدورت 2 تیره شدن، کدرشدن 3 دل‌تنگ شدن، دل‌آزرده شدن، رنجیدن 4 رنجاندن، اذیت کردن، آزار رساندن تکدی : 1 دریوزه، دریوزگی، دریوزه‌گری، سوال، صدقه‌خواهی، کدیه، گدایی 2 گدایی کردن تکدی کردن : گدایی کردن، دریوزگی کردن تکذیب : 1 انکار، رد & تایید، تصدیق 2 انکار کرن، دروغ شمردن & تایید کردن، تصدیق کردن تکرار : 1 بازگویی، تکریر، واگویی 2 ازسرگیری، اعاده، تجدید، دوباره‌کاری 3 تمرین، مرور، ممارست 4 بسامد 5 بازگو کردن، بازگفتن 6 دوباره انجام‌دادن، مکرر کردن تکراری : دوبارگی، مکرر تک‌رو، تکرو : 1 خودسر، خودمحور 2 جمع‌گریز، جماعت‌گریز 2 تنهارو تکریر : بازگویی، تکرار، تکرر تکریم : 1 احترام، اعظام، اکرام، بزرگ‌داشت، تجلیل، تعظیم، توقیر، حرمت، سپاس‌داری، کرنش، مدح & تحقیر 2 گرامی‌داشتن، اکرام کردن تکسر : 1 خرد شدن، ریزریزشدن، شکستن 2 ضعف، ناتوانی تکفل :فعل 1 تعهد، تقبل، ضمان 2 کفالت، سرپرستی 3 کفالت کردن، کفیل شدن، متعهد شدن، پایندانی کرن، به‌عهده‌گرفتن تکفین : 1 کفن کردن، کفن‌پوشاندن 2 کفن‌پوشانی تکل : بوریا، حصیر تکلف : 1 اشکال، تجمل، تشریفات 2 تعارف 3 رنج 4 سرسنگینی 5 به‌خود رنج دادن 6 خودنمایی کردن تکلم : 1 اختلاط، حرف، صحبت، گپ، گفتار، گفتگو، مکالمه 2 سخن‌گفتن، گپ زن، گفتگو کردن، مکالمه کردن & استماع، گوش دادن تکلم کردن : حرف‌زدن، صحبت کردن، گپ زدن، گفتگو کردن & استماع کردن تکلمه : پیوست، تتمه، تحشیه، تعلیقه، ضمیمه، متمم، مکمل تکلیف :اسم 1 رسالت، فریضه، مسئولیت، نقش، وظیفه 2 مشق 3 بلوغ 4 سخت، شاق، زحمت فوق‌العاده 5 اصرار، تاکید 6 مصادره 7 به‌رنج افکندن 8 به گردن‌گذاشتن 9 به سن بلوغ رسیدن تکلیف کردن : 1 به گردن‌گذاشتن 2 موظف ساختن، مجبور کردن، وادار کردن، مکلف ساختن 3 اصرار کردن، تاکید کردن تکمه : 1 دکمه، دگمه 2 سوئیچ، کلید تکمیل : 1 اتمام، اکمال، پایان، ختم، رسایی، کمال 2 کامل کردن، تمام کردن، به‌پایان رسانیدن تکنوکرات : فن‌سالار تکنوکراسی : فن‌سالاری تکنولوژی : 1 فن‌آوری، فن‌شناسی، دانش فنی 2 صنعت، صنعتی تکنیسین : 1 فن‌آور، فنی، کارگر ماهر 2 صنعتگر 3 متخصص تکنیک : 1 صنعت، فن 2 روش، راه‌کار، شیوه 3 فنی تک‌وپو : 1 تکاپو 2 تاخت 3 تلاش، تقلا، کوشش، جهد، سعی تک‌وتا : جنب‌وجوش، تحرک، تلاش، فعالیت، تک‌وپو، تکاپو تک‌وتوک : 1 کم، نادر، بسیارکم، اندک، انگشت‌شمار، قلیل، معدود 2 پراکنده & کم‌وبیش تک‌ودو : تک‌وپو، تقلا، تکاپو، تلاش، کوشش تکوین : 1 آفرینش، ایجاد، پیدایش، تشکیل، خلقت 2 آفریدن، ایجاد کردن، خلق کردن، هستی بخشیدن تکه‌پاره :اسم اجزا، تکه‌تکه، قطعه‌قطعه 3 مرقع تکه : 1 پاره، جزء، خرده، قسمت، قطعه، لخت 2 خرد، ریزه 3 لقمه 4 تیکه، لعبت، زن زیبا 5 چیز جالب 6 باب دندان 7 نصیب، قسمت تکه‌تکه : جزء‌جزء، قسمت‌قسمت، قطعه‌قطعه، بریده‌بریده، پاره‌پاره تک‌یاخته : تک‌سلولی تکی : 1 تنها 2 به تنهایی تکیدن : 1 لاغر شدن 2 دویدن، تاختن 3 جنبیدن تکیده : لاغر، رنجور، باریک تکیه : 1 اتکا، اطمینان، اعتماد، پناه‌گاه 2 تعزیه‌خانه، حسینیه 3 تاکید، اصرار 4 فشار تکیه کردن : 1 اعتماد کردن، اطمینان کردن 2 اتکا کردن، متکی‌شدن 3 تکیه زدن 4 اصرار ورزیدن، تاکید کردن تکیه‌گاه : 1 بالش، متکا، مخده، 2 اتکا، نقطه اتکا، گرانیگاه 3 پشت‌وپناه، پشتیبات، حامی 4 تکیه‌گه تگرک : یخچه تلائم : سازگاری، سازواری تلازم :فعل التزام، وابستگی، همراهی & لازم و ملزوم یکدیگر بودن، همراه‌بودن تلاش : اهتمام، تقلا، تکاپو، جدیت، جهد، سعی، فعالیت، کوشش، مجاهدت، مساعی & تن‌آسانی، تنبلی تلاش کردن : کوشیدن، جدیت به خرج دادن، کوشش کردن، سعی کردن تلاشگر :فعل فعال، ساعی، پرتلاش، زحمت‌کش، پرکار تلاشی : 1 انهدام، پاچیدگی، پاشیدگی، پراکندگی، پوسیدگی، نیستی 2 ازهم‌گسیختن، متلاشی شدن تلاطم : 1 تموج، 2 تنش، جنب‌وجوش، جنبش، هیجان 3 به‌هم برآمدن، 4 به هم خوردن تلافی : 1 انتقام، تقاص، جبران، جزا، خون‌خواهی، سزا 2 تاوان، غرامت & عفو، جبران کردن تلافی‌جو :صفت انتقام‌جو، تقاص‌گیر، منتقم & معفو تلافی‌جویی : انتقام‌جویی، کین‌توزی، کین‌کشی & عفو تلافی درآوردن :انتقام گرفتن، تقاص گرفتن تلاقی : 1 برخورد 2 دیدار، ملاقات 3 اصطکاک، تقاطع، تماس، 4 به‌هم‌رسیدن، دیدار کردن تلالو : 1 برق، تابش، جلا، جلوه، درخشش، درخشندگی، زرق‌وبرق 2 فروزش، فروغ لمعان 3 برق زدن، درخشیدن تلامیذ : تلامذه، تلمیذها، طلاب، محصلین & اساتید، معلمین تلاوت : 1 ترتیل، خوش‌خوانی، قرائت، نرم‌خوانی 2 خواندن، قرائت کردن تلاوتگر : قاری، مقری، قرآن‌خوان تلبث : 1 ایست، توقف، درنگ، مکث 2 درنگ کردن، توقف کردن تلبس : 1 جامه‌پوشی 2 آمیختگی، ابهام، تلبیس 3 جامه پوشیدن، لباس‌پوشیدن، ملبس شدن 4 مبهم شدن، آمیخته‌شدن 5 اشتباه شدن تلبیس : 1 آمیختگی، تدلیس، تهویه، حیله، دروغ‌پردازی، دسیسه، نیرنگ، مکر، تزویر، خدعه، ریا، نیرنگ‌سازی 2 نیرنگ ساختن 3 حقیقت‌پوشی تلبیه : 1 لبیک گفتن 2 لبیک‌گویی تل : 1 پشته، تپه، رش، نجد & هامون 2 انبار، خرمن 3 توده، انباشتگی 4 امرد، مزلف تلخ‌رو : تندمزاج، ترشرو، بدعنق، بدخو تلخ : 1 زننده، ناخوش، ناخوشایند، ناگوار & خوش، گوارا 2 مر & پرحلاوت، خوش، شیرین 3 حزین، غمناک، غمگین 4 اخمو، بداخلاق، عبوس 5 باده، شراب، می تلخ‌کام : 1 ناخوش‌روزگار & شیرین‌کام 2 نامراد، ناامید، ناکام & مرادمند، شیرین‌کام 3 بدبخت، شوربخت، سیه‌گلیم & خوش‌بخت تلخ‌کامی : ناکامی، نامرادی، محرومیت & شیرین‌کامی تلخناک : 1 ناگوار، سخت، تعبناک 2 بسیار تلخ & شهدآمیز، شهدآلود تلخیص : 1 اجمال، اختصار، ایجاز، خلاصه، 2 خلاصه‌نویسی، خلاصه‌گویی، کوتاه‌سازی، مجمل 3 خلاصه کردن، مختصر کردن & تطویل، اطناب تلخی :x‌l‌a‌t[اسم 1 مرارت، ناخوشی، ناگواری & خوشی، شیرینی 2 بدخلقی & خوشی، شیرینی تلذذ : 1 تمتع، حظ، کیف، لذت 2 لذت بردن تلسکوپ : دوربین رصدخانه، دوربین نجومی & میکروسکپ، ذره‌بین، ریزبین تلطف : 1 رافت، عطوفت، لطف، ملاطفت، مهربانی، مهرورزی، نرمی & خشونت، درشتی 2 مهربانی کردن، ملاطفت کردن، نرمی کردن، لطف کردن & خشونت‌ورزیدن تلطیف : 1 لطیف‌سازی، ملایم‌سازی 2 لطیف کردن، ملایم ساختن 3 زیبا ساختن، دلپذیر ساختن تلفات : 1 ضایعات 2 1 مرگ‌ومیرها 3 کشته‌شدگان تلف : 1 اتلاف، پامال، پایمال، تباه، حیف‌ومیل، فنا، مردن، منهدم، ضایع، نابود، نیست، هدر، هلاک 2 نابود شدن، نیست شدن، تباه شدن 3 هلاک گردانیدن تلف شدن : از بین رفتن، برباد رفتن، مردن، نیست شدن، تباه شدن، نابودشدن، هدر رفتن تلفظ : 1 ادا، بیان، تقریر 2 گویش 3 ادا کردن، سخن گفتن تلفظ کردن : ادا کردن، ملفوظ ساختن تلف کردن : 1 ضایع کردن، تباه کردن، از بین بردن، نابود کردن 2 پایمال کردن، حیف و میل کردن، به هدر دادن، هدر دادن 3 خراب کردن، فاسد کردن 4 هلاک کردن، کشتن تلفنچی : متصدی تلفن، اپراتور تلفیف : 1 پیچیدن، لفاف کردن 2 در هم پیچیدن 3 در نوردیدن 4 تناسب تلفیق : آمیختگی، آمیزش، پیوند، ترکیب & تفصیل تلقی : 1 برداشت، تعبیر، تفسیر، دریافت، نگرش 2 برخورد، تماس، دیدار، ملاقات 2 پذیرش، درک، فراگیری 3 پذیرفتن، قبول کردن 4 آموختن، فراگرفتن 5 برخورد کردن، ملاقات کردن تلقیح : 1 آبستنی، باروری، بارورسازی، لقاح 2 آبله‌کوبی، واکسیناسیون 3 مایه زدن، واکسن زدن 4 گشن دادن، گشن‌سازی 5 آبستن کردن تلقی شدن : 1 برداشت‌شدن، درک شدن، فهمیده شدن 2 ارزیابی شدن & تلقی کردن تلقی کردن : 1 برداشت کردن 2 ارزیابی کردن، ذهنیت داشتن تلقین : 1 القا 2 فهماندن، آموختن 3 فرازبان دادن، یاد دادن تلقین کردن : 1 القا کردن 2 آموختن، تعلیم دادن، تفهیم کردن تلکه : اخاذی، باج‌ستانی، گوش‌بری تلمبار : انبار، انباشته، توده، تلنبار تلمبه : پمپ تلمذ : 1 دانشجویی، شاگردی، طلبگی، علم‌آموزی & استادی، معلمی 2 شاگردشدن، شاگردی کردن 3 تحصیل کردن، درس‌خواندن & درس دادن تلمیح : استعاره، اشاره، ایما، تعریض، تمثیل، کنایه & تصریح تلمیذ : دانش‌آموز، شاگرد، طلبه، محصل & استاد، معلم تلنبار : 1 انباشته، توده، کپه 2 پر، لبریز تلنبار کردن : انباشتن، انباشته کردن، کپه کردن تلواسه : اضطراب، التهاب، اندوه، بی‌تابی، بی‌قراری، تشویش تلوتلو : پس، پی، دنبال تلون : تبدل، تغیر، تنوع، رنگارنگی، سالوس، ظاهرنمایی تلویجتلویح : 1 اشاره، تعریض، کنایه، 2 اشاره کردن، نشان دادن & تصریح تلویحی : غیرصریح، ضمنی، تلمیحی & تصریحی تله : بند، پهند، تور، جال، دام تله‌پاتی : تلهف : 1 افسوس، تاسف، دریغ، 2 غم خوردن، دریغ ورزیدن، افسوس‌خوردن تمارض : اظهار کسالت، بیمارنمایی، ناخوش‌نمایی تماس : 1 ارتباط، رابطه، مراوده 2 برخورد، تلاقی 3 لمس 4 مالش 5 پیوستگی، نزدیکی 6 بسودن تماشاچی : بیننده، تماشاگر، شاهد، ناظر، نظاره‌گر، نظارگی تماشا کردن : دید زدن، نظاره کردن، نگاه کردن تماشاگاه : تفرجگاه، تفریحگاه، تماشاگه، منظر، منظره، نزهت‌گاه تماشاگر : بیننده، تماشاچی، ناظر، نظاره‌گر، نظارگی، نگران & بازیگر تماشا : 1 نظاره، نظر، نگاه، نگرش 2 تفرج، سیاحت، سیر، گردش، گشت‌وگذار، گلگشت تماشایی :اسم 1 پرشور، جالب، زیبا 2 سرگرم‌کننده، مشغول‌کننده & خسته‌کننده 3 دیدنی 4 بیننده، تماشاچی تمام& جزئی، جزئتمامت : تماماً، جمعاً، کلاً، همگی، همه تمام :قید 1 تماما، جمعناتمام، ناقص 3 اختتام، پایان، ختم 4 جمله، عموم، همگی، همه 5 کل، هر 6 بس، بسیار، زیاد، فراوان 7 بی‌کم‌وکاست & ناقص 8 بسنده، کافی تمام‌ناشدنی :پایان‌ناپذیر & تمام‌شدنی تمامیت : تام، تمام، کلیت تمامیت‌خواه :صفت انحصارطلب، انحصارجو، انحصارگرا، کلیت‌خواه، تمام‌گرا تمامیت‌خواهی :انحصارجویی، انحصارطلبی، انحصارگرایی، کلیت‌خواهی تمایز : 1 اختلاف، تباین‌تفاوت، فرق & تماثل 2 وجه ممیزه، شاخصه 3 جدا کردن 4 جدا بودن، تفاوت داشتن تمایز داشتن : فرق‌داشتن، متفاوت بودن، توفیر کردن، تفاوت‌داشتن تمایل : آرزو، تعشق، توجه، خواهش، دلبستگی، رغبت، علاقه، علقه، عنایت، گرایش، میل، هوس & تنفر 2 گراییدن، متمایل‌شدن، میل کردن 3 خمیدگی 4 احساس، عاطفه تمایل داشتن : خواهان‌بودن، میل داشتن، گرایش داشتن، رغبت داشتن، رغبت نشان دادن، متمایل بودن تمبک : تنبک، ضرب & دایره‌زنگی تمتع : 1 استفاده، برخورداری، بهره‌وری، بهره‌مندی، تلذذ 2 برخوردار شدن، بهره بردن تمثال : 1 تصویر، عکس، نقش 2 پیکر 3 تندیس، مجسمه، تن‌سان تمثیل : 1 صورت، نگاره، نماد 2 تعبیر، افسانه، حکایت، قصه، داستان، مثل 3 مثال آوردن، 4 تشبیه کردن تمجمج : 1 جویده‌جویده‌حرف زدن، من‌ومن کردن 2 تانی، درنگ، مکث 3 سخن نامفهوم گفتن تمجید : 1 آفرین، تحسین، تعریف، ثنا، ستایش، مدح، مرحبا & هجو 2 تحسین کردن، تعریف کردن، ستودن & هجو کردن، هجا گفتن، بد گفتن، بدگویی کردن تمدن : 1 شهرنشینی، مدنیت 2 ثقافت، فرهنگ 3 فرهیختگی 4 شهرنشین‌شدن تمدید : 1 ادامه، تداوم 2 کشش، کشیدگی 3 تداوم بخشیدن 4 دراز کردن، کشیدن تمر : 1 خرما 2 نخل هندی، خنجه 3 آب مروارید تمرد : 1 تجاسر، تخطی، تخلف، سرپیچی، سرکشی، طغیان، عصیان، گردن‌کشی، نافرمانی، یاغیگری & فرمانبرداری 2 سرپیچی کردن، سرکشی کردن، طغیان‌ورزیدن، عصیان ورزیدن، گردن‌کشی کردن، نافرمانی کردن & فرمان بردن، فرمان‌برداری کردن، رام بودن، تسلیم بودن تمرد کردن : سرپیچی کردن، گردن‌کشی کردن، عصیان ورزیدن، طاغی‌شدن، سرکشی کردن، نافرمانی کردن & فرمان‌برداری کردن، مطیع بودن تمرکز : 1 مرکزیت 2 مرکزگرایی تمرگیدن : 1 نشستن 2 خوابیدن تمرین : 1 تکرار، مرور، ممارست 2 مشق، تکلیف 3 آشنا کردن، عادت‌دادن، ورزش 4 آزمایش، 5 رزمایش، مانور 6 ورزش کردن، ورزیدن 7 نرم کردن تم : 1 زمینه، مایه، مطلب، مضمون، درون‌مایه، موضوع، مبحث 2 ملودی اصلی تمساح : نهنگ تمسخرآمیز :تمسخرآلود، ریشخندآمیز، طنزآمیز، مسخره، مسخره‌آلود، مسخره‌آمیز & تحسین‌آمیز تمسخر : 1 استهزا، تیبا، ریشخند، فسوس، لودگی، مسخره 2 ریشخند کردن، مسخره کردن، دست انداختن 3 شوخی، لودگی تمسخر کردن : 1 دست انداختن، دست گرفتن 2 به‌مسخره گرفتن، ریشخند کردن، مسخره کردن، استهزا کردن & تحسین کردن تمسک : 1 اعتصام، بهانه، پناه‌بری، تشبث، توسل، دستاویزسازی 2 چنگ‌زدن، درآویختن، دستاویز قرار دادن، چسبیدن، تشبث کردن، متشبث شدن تمسک جستن :متشبث شدن، دستاویز قرار دادن، متوسل شدن، تشبث کردن تمشیت :اسم 1 اداره، راه‌اندازی، رهبری، مدیریت، 2 راندن، راه‌انداختن، سروسامان دادن 3 سامان‌دهی، سامان‌بخشی تمکن : 1 تعین، تمول، تنعم، توانگری، ثروت، دارایی، دولت، مال، مکنت، منال & افلاس، تهیدستی، فقر 2 جاه، مقام، منزلت 3 توانایی، قدرت & ناتوانی 4 جاگرفتن، جاگیر شدن 5 منزلت یافتن، جاه‌ومقام‌یافتن 6 توانا شدن & ناتوان شدن تمکین : 1 انقیاد، تسلیم & تمرد، سرپیچی، عصیان، یاغیگری 2 اطاعت، پیروی، تبعیت، فرمانبرداری، متابعت & نافرمانی 3 احترام، بزرگداشت 4 سازگاری 5 به‌فرمان بودن، فرمان بردن، متابعت کردن & سرکشی کردن 6 سازگار بودن & ناسازگاربودن، ناسازگار تملق‌آمیز :چاپلوسانه، مداهنه‌آمیز، تملق‌آلود، متملقانه تملق : 1 تبصبص، تصلف، چاپلوسی، چرب‌زبانی، ریاکاری، زبان‌به‌مزدی، سالوس، مجیز، مجیزگویی، دم‌لابه، مداهنه، موس‌موس 2 چاپلوسی کردن، چرب زبانی کردن، مجیز گفتن، مداهنه کردن، لابه کردن تملق‌گو :صفت چاپلوس، چرب‌زبان، زبان‌بمزد، متملق، مجیزگو، مداهنه‌گر تملک : 1 استملاک، تحصیل، تملیک، تصاحب، تصرف 2 دارایی، مالکیت 4 دارا شدن، صاحب شدن، مالک شدن، به تصاحب‌درآوردن، به‌چنگ آوردن & از کف دادن، ازدست دادن تمنا : آرزو، استدعا، التماس، تقاضا، خواهش، درخواست، غبطه، نیاز تمنا کردن : آرزو کردن، آرزومند بودن، متمنی بودن، التماس کردن، خواهش کردن، درخواست کردن تمنیات : آرزوها، تمناها، التماس‌ها، آمال، خواهش‌ها، درخواست‌ها، تقاضاها، آرزومندی‌ها تموج : موج زدن، مواج بودن & 1 طوفانی شدن 2 آرام شدن (دریا) تموز : 1 تابستان، صیف، فصل‌گرما & زمستان، شتا 2 ماه‌اول تابستان، تیرماه تمول : 1 استطاعت، تمکن، تنعم، ثروت، دارایی، مال، مکنت، منال، وسع & فقر، نداری 2 توانگری، ثروتمندی، مالداری 3 توانگر شدن، دارا شدن، مالدار شدن، ثروتمندشدن & مفلس شدن، ورشکستن، ورشکسته‌شدن تمهید : 1 آمادگی، آماده‌سازی، تدارک، تدبیر، تهیه، چاره، زمینه‌سازی، مقدمه‌چینی 2 آماده کردن، آراستن، فراهم کردن 3 زمینه‌سازی کرن، مقدمه چیدن 4 گسترانیدن، هموار کردن، پهن کردن تمهیل : مهلت‌دهی، فرصت‌دهی تمیز : 1 پاک، پاکیزه، طاهر، طیب، منقح، نظیف & کثیف 2 امتیاز، بازشناسی، تشخیص، تمییز 3 فراست، هوش 4 بازشناختن 5 فرق گذاشتن، متمایز ساختن تمیز دادن : 1 بازشناختن، تشخیص دادن، درک کردن، فهمیدن 2 متمایز ساختن، امتیاز قایل شدن تمیز کردن : پاک کردن، پاکیزه گردانیدن، نظیف کردن & کثیف کردن تمیزی :z‌i‌m‌a‌t[اسم پاکی، نظافت & کثافت تمییز : 1 بازشناسی، تشخیص، تعیین، تفکیک 2 بازشناختن 3 فرق گذاشتن، تشخیص دادن 4 تفکیک کردن، جدا کردن تن‌آسا : بی‌حال، بی‌عار، بی‌غیرت، تنبل، تن‌پرور، خوشگذران، کاهل، لاقید، لش & کوشا تن‌آسان : 1 آسوده، مرفه 2 راحت‌طلب، رفاه‌زده & سخت‌کوش 3 خوشگذران، عیش‌طلب 4 تندرست، سالم 5 تن‌آسا، تنبل، تن‌پرور & تلاشگر، زرنگ، ساعی تن‌آسانی : 1 آسایش، آسودگی 2 تنبلی، کاهلی & تلاش، تلاشگری، سخت‌کوشی 3 خوش‌گذرانی، رفاه، رفاه‌زدگی تن‌آسایی : 1 تنبلی، تن‌پروری، کاهلی، لاقیدی & کوشایی، تلاشگری، جهد 2 رفاه‌جویی، رفاه‌طلبی تنازع : 1 دعوا، ستیز، کشمکش، منازعه، نزاع 2 باهم پیکار کردن، باهم ستیز کردن، باهم نزاع کردن تناسب : 1 خویشاوندی، سازگاری، سنخیت، مناسبت، نسبت، وفاق، هم‌آهنگی 2 نسبت داشتن، خویش بودن 3 متناسب بودن، برازیدن & ناسازگاری، ناهماهنگی تناسب داشتن : 1 متناسب بودن، سازگار بودن، هم‌آهنگ بودن 2 سنخیت داشتن تناسخ : 1 نسخ 2 انتقال نفس 3 ابطال 4 باطل کردن، زایل کردن، نسخ کردن 5 تغییر یافتن، گشتن 6 منتقل شدن (روح)، حلول، تجسد، تجسم تناسل : 1 توالد، تولید مثل، خلق، زادوولد، زه‌وزا، زایش 2 فرزند زادن، زادوولد کردن، فرزند زادن تناظر : 1 تشابه، قرینه 2 مباحثه، مناظره 3 مناظره کردن، باهم بحث ومجادله کردن 4 به‌یکدیگر نظر کردن تنافر : 1 انزجار، بیزاری، نفرت‌زدگی، دل‌زدگی، رمیدگی، ناسازی، نفرت & تمایل 2 ازهم رمیدن، از هم بیزاری جستن، دوری جستن & متمایل شدن، راغب گشتن تنافس : 1 خودنمایی، تظاهر 2 رقابت، هم‌چشمی 3 خودنمایی کردن 4 رقابت کردن، هم‌چشمی کردن تناقص‌آمیز : 1 نقیض، مغایر 2 متضاد، متناقص تناقض : 1 تخالف، تضاد، ضدیت، مغایرت، منافات ناسازگار 2 ناسازگاربودن، ضدیکدیگر بودن تناوب : 1 بسامد، توالی، نوبت 2 نوبت گذاشتن، نوبتی کار انجام دادن 3 متناوب بودن تناور : بزرگ‌جثه، تنومند، جسیم، درشت‌اندام، ستبر، عظیم‌الجثه، فربه، قوی‌هیکل & نزار تناوری : تنومندی، جسامت، فربهی، قوت، نیرومندی & لاغری تناول : 1 خوردن، صرف کردن، میل، کردن، نوش کردن، 2 بر داشتن، گرفتن تنبان : ازار، سروال، شلوار تن : 1 بدن، پیکر، تنه، جثه، جسم، کالبد، هیکل & جان 2 شخص، کس، نفر 3 نفس & روح تنبک : تمبک، دنبک، ضرب تنبل : 1 بچه‌ننه، بی‌حال، بی‌غیرت، تن‌زن، بی‌حال، بیکاره، تن‌آسا، تنبل‌باشی، تن‌پرور، سپوزکار، سست، کاهل، لش، مسامح، هیچ‌کاره & زرنگ، کوشا 2 درس‌نخوان تنبلی :l‌a‌b‌n‌a‌t[اسم اهمال، تن‌آسانی، تن‌آسایی، تن‌پروری، سستی، کاهلی، مسامحه & زرنگی تنبه : 1 آگاهی، بیداری، هوشیاری & غفلت 2 بیدار شدن، هشیار شدن، آگاه شدن & غافل شدن، غفلت ورزیدن تنبیه : 1 تادیب، تعذیب، تعزیر، توبیخ، جزا، سیاست، عقاب، گوشمال، گوشمالی، مجازات، نسق & تشویق 2 بیدار کردن، هشیار ساختن 3 آگاه کردن، واقف کردن & غافل ساختن، باخبر گذاشتن 4 تادیب کردن 5 گوشمالی دادن، مجازات کردن & تشویق کردن تنبیه کردن : 1 مجازات کردن، گوشمالی دادن، تادیب کردن، توبیخ کردن 2 آگاه ساختن، واقف کردن 3 متنبه ساختن، بیدار کردن، هشیار کردن تن‌پرور : بی‌حال، بی‌عار، بی‌کاره، تن‌آسا، تنبل، تن‌پرست، خوش‌گذران، راحت‌طلب، تن‌آسان & زرنگ تن‌پروری : 1 بطالت، بی‌کارگی، تن‌آسانی، تن‌آسایی، کاهلی، راحت‌طلبی، تنبلی & سخت‌کوشی 2 خوش‌گذرانی تن‌پوش : پوشش، ثوب، جامه، کسوت، لباس & پاپوش تنخواه : 1 کالا، متاع 2 اعتبار، 3 بودجه 4 پول، سرمایه، نقدینه، وجه تن دادن : 1 تسلیم شدن 2 تحمل کردن 3 پذیرفتن، قبول کردن 4 رضاشدن تندباد : توفان، طوفان & نسیم تند :قید 1 برق‌آسا، سریع، شتابان & کند، بطی‌ء، آهسته 2 باحرارت، داغ 3 جلد، چابک، چالاک، فرز 4 قاطع 5 پرادویه، تیز 6 حاد 7 خشن، قوی 8 آتش‌مزاج، آتشین‌مزاج، تندخو، خشمگین، خشمناک، عصبی & آرام، تندخو، خوش‌خلق، سلیم 9 پررنگ، سیر & ک تندپا : تندپو، جلد، سریع‌السیر، شاطر تندپو : تندپا، تیزپو، تیزتک، سریع & کندرو تندخلقی : بداخلاقی، بدخلقی، تندمزاجی، عصبی & خوش‌خلقی تندخو : آشفته‌خو، آتش‌مزاج، آتشی‌مزاج، بداخلاق، بدخلق، بدخو، تندخلق، تندمزاج، خشمگین، خشمناک، زشت‌خو، عصبانی، عصبی، غضبناک، کج‌خلق & سلیم، سلیم‌النفس، خوش‌خلق تندخویی : بداخلاقی، بدخویی، تندمزاجی، سودا، سودایی، عصبانیت، عصبیت، غضب & خوش‌اخلاقی، خوش‌خلقی تندر : آسمان‌غره، پخنو، رعد، غرش، غرشت، کنور، تندور & برق، صاعقه، عاصفه تن در دادن : 1 راضی‌شدن، رضایت دادن 2 تسلیم شدن 3 پذیرفتن، قبول کردن & رد کردن، نپذیرفتن تندرست : سالم، صحیح‌المزاج، قبراق، نیکوحال، سرحال، صحت‌مند & بیمار، مریض، ناتندرست تندرستی : سلامت، سلامتی، صحت، عافیت & بیماری، عارضه، ناخوشی تند رفتن : 1 اغراق کردن، مبالغه کردن 2 زود قضاوت کردن 3 نااندیشیده سخن گفتن تندرو : 1 بادپا، تیزپر، تیزتک، تیزرو، دونده، راهوار، سبک‌سیر، سریع، سریع‌السیر & کندرو 2 بی‌باک، بی‌پروا & ترسو، جبون 3 افراطی & میانه‌رو تندروی : 1 سرعت & کندروی 2 افراط & تفریط تندمزاجی : تندخویی، سودا، عصبیت، عصبانیت، غضب & سلیم‌النفسی تندوتیز : 1 جلد، چالاک، فرز & کند 2 پرادویه & 1 کم‌ادویه 2 شیرین 3 عصبی & خوش‌خلق تندهوش : باهوش، تیزهوش، سریع‌الانتقال & پخمه، کم‌هوش، کندهوش تندیس : پیکر، پیکره، تصویر، تندیسه، قالب، کالبد، مجسمه، نگار & تابلونقاشی تندی : 1 سختی، شدت 2 پرخاش، تشدد، تغیر، حدت، خشونت، سورت، شدت، غضب، معاتبه & رفق، شکیبایی، مدارا، ملایمت 3 سرعت، شتاب & کندی 4 برندگی، تیزی 5 جلادت & بردباری تندیسگر : مجسمه‌ساز & نقاش تندی کردن : 1 عصبانی‌شدن، خشمگین شدن 2 خشونت به خرج دادن، پرخاش کردن، پرخاشگری کردن تنزل : 1 تخفیف، کاهش 2 نزول & ترقی، صعود 3 فرود آمدن، پایین‌آمدن، نزول کردن & صعود کردن، ترقی کردن 4 کاهش یافتن، کم شدن تنزل یافتن : کاهش‌یافتن، کم شدن & افزایش یافتن تنزه : 1 بی‌آلایشی، پاکی، تقدس 2 خرمی 3 پاک بودن 4 به‌گردش‌رفتن تنزیل‌خور :اسم رباخوار، سودخوار، نزول‌خور تنزیل :اسم 1 ربا، ربح، فرع، مرابحه، نزول 2 فرودآیی، 3 نازل شدن، 4 نازل کردن، فرو فرستادن تنزیه : 1 بی‌آلایشی، پاکدامنی، پاکی، طهارت، قداست 2 تهذیب 3 پالایش، پاک دانستن تنسک : 1 پارسایی، زهد 2 پارسا شدن، عابد شدن، زاهد شدن، زهد ورزیدن تن : سه خروار، هزارکیلو تنسیق : 1 آراستگی، تنظیم، رتق‌وفتق، سامان‌دهی، نسق، نسق‌دهی، نظم 2 آراستن، ترتیب دادن، نظم دادن، نسق بخشیدن، به‌هم پیوستن تنش‌آلود : بحرانی، ناآرام & آرام تنش : اغتشاش، انقلاب، بحران، ناآرامی & آرامش تنش‌زا : بحران‌زا، ناآرامی‌زا، ناآرام‌کننده & تنش‌زدا تنظیف : پاک‌سازی، پاکی، پاکیزگی، رفت‌وروب، نظافت تنظیف کردن : تمیز کردن، پاک کردن، نظیف کردن، نظافت کردن، رفت‌وروب کردن تنظیم : 1 انتظام، ترتیب، تنسیق، مرتب‌سازی، نظم، نظم‌دهی، 2 مرتب کردن، منظم کردن، سروسامان دادن & نابسامان کردن تنظیم کردن : نظم دادن، منظم کردن، بسامان کردن، مرتب کردن تنعم : 1 بی‌نیازی، تمکن، تمول، توانگری، ثروتمندی، دارایی، دولتمندی، غنا، مالداری، مکنت، نعمت & فقر 2 تن‌آسانی، نازپروردگی 3 رفاه‌زدگی، شادخواری 4 نیک‌زیستن 5 به‌نعمت رسیدن، متنعم بودن & فقر تنفرآمیز : انزجارآمیز، انزجارآور، بیزاری‌زا، مشمئزکننده، منزجرکننده، نفرت‌زا، نفرت‌آلود، نفرت‌انگیز، نفرت‌بار & محبت‌آمیز، رغبت‌انگیز تنفرآور : تنفرزا، نفرت‌انگیز، نفرت‌بار، نفرت‌زا & رغبت‌انگیز، رغبت‌زا، مهرانگیز، مهربار تنفر : 1 اشمئزاز، انزجار، بیزاری، دل‌زدگی، نفرت & میل، گرایش 2 بیزار بودن، رمیدن، منزجر بودن، نفرت داشتن & گرایش داشتن، متمایل بودن، رغبت داشتن تنفس : 1 استنشاق، دم‌وبازدم، شهیق، 2 نفس کشیدن، دم زدن، استنشاق کردن تنفس کردن : 1 نفس‌کشیدن، دم زدن، نفس زدن 2 شهیق & زفیر تنفیذ کردن : 1 نافذگردانیدن 2 اجرا کردن، روان کردن(حکم، فرمان) 3 امضاء کردن (حکم، فرمان) 4 استوار گردانیدن، تایید کردن 5 نفوذ کردن تنقلات : نقل و آجیل، شب‌چره تنقیح : 1 اصلاح، پیراستگی، تهذیب، تصحیح 2 اصلاح کردن، پاکیزه‌گردانیدن، پیراستن، تهذیب کردن (کلام)، خالص‌گردانیدن تنقید : ایرادگیری، انتقاد، عیب‌جویی، نقادی 1 & تحسین، ستایش 2 تایید تنقیه : 1 لایروبی 2 اماله، حقنه 3 لایروبی کردن 4 پاک کردن تنک : 1 کم‌پشت، کم‌حجم & انبوه، پرحجم، پرپشت 2 اندک، کم & زیاد 3 پراکنده 4 رقیق & غلیظ 5 نازک، لطیف & کلفت، خشن 6 ناانبوه & انبوه تنکه : شرت، شلوار کوتاه، زیرشلواری کوتاه، نیم شلواری تنگ : آبخوری، شیشه، صراحی، کوزه، صراحیه، بلبله تنگاب : 1 کم‌آب & پرآب، 2 غلیظ & رقیق تنگ :اسم 1 باریک، کم‌پهنا، کم‌عرض & پهن، عریض 2 کوچک & بزرگ، فراخ 3 ریز، کوچک & گشاد 4 فروزین، دوال، فتراک 5 لنگه، عدل 6 جوال 7 تنگه، دروا، دره 8 محدود، & گشاد، فراخ 9 تنگاتنگ، نزدیک 01 بی‌فاصله، چسبیده، کیپ 1 1 اندک تنگ‌چشم : اندک‌بین، بخیل، تنگ‌نظر، کنس، گرسنه‌چشم، ممسک & دست‌ودل‌باز تنگ‌حوصله : 1 کم‌حوصله، ناشکیبا 2 کم‌ظرفیت & پرظرفیت تنگ‌دست، تنگدست : 1 بی‌بضاعت، بی‌چیز، تنگ‌عیش، تهیدست، فقیر، محتاج، مسکین 2 پریشان‌حال، مضطر & غنی، منعم، گشاده‌دست تنگ‌دستی، تنگدستی :افلاس، بی‌پولی، بی‌چیزی، بی‌نوایی، تعسر، درماندگی، درویشی، ضراء، عسرت، فاقه، فقر، مسکنت، نداری & غنا، گشاده‌دستی تنگ‌دل : افسرده، اندوهگین، پژمان، دلتنگ، دل‌فگار، ضجر، غمگین، غمین، محزون، مغموم، ملول & شاد، خرسند، مسرور تنگ‌راه : تنگنا، کوره‌راه تنگ‌سالی، تنگسالی : جدب، خشک‌سالی، غلا، قحطی، قحط & آب‌سالی تنگ‌عیش : بیچاره، ندار، کم‌رزق و روزی، بی‌پول، بی‌نوا، تهی‌دست، دست‌تنگ، مفلس، بی‌چیز، تنگ‌دست، تنگ‌معاش، تنگ‌روزی & فراخ‌عیش تنگ‌عیشی : افلاس، بیچارگی، بی‌نوایی، تهی‌دستی، بی‌چیزی، تنگ‌معاشی، عسرت، تنگ‌روزی، دست‌تنگی، تنگ‌دستی & فراخ‌عیشی تنگنا : 1 جای تنگ 2 قبر، لحد، گور 3 گرفتاری، محظور، مضیقه 4 بن‌بست، تنگ‌راه & فراخنا 5 تضییق، تنگی، ضیق، محدودیت & مخمصه 6 سختی، فشار تنگ‌نظر : بخیل، تنگ‌چشم، خسیس، دون، کم‌همت، کوته‌بین، کوته‌نظر، ممسک، نظرتنگ & بلندنظر تنگ‌نظری : 1 اندک‌بینی، کوته‌بینی & بلندنظری 2 حسادت، نظرتنگی تنگه : 1 باریکه، بغاز 2 باب، دربند 3 تنگ، دروا، دره تنگی : 1 تضییق، تنگنا، سختی، فشار & فراخی 2 عسرت، فاقه، فقر، فلاکت، نکبت & گشاددستی، فراخبالی 3 غلا، قحطسالی، قحط، کمیابی & وفور، برکت، آبسالی، فراوانی 4 کم‌پهنایی، باریکی، کم‌عرضی & گشادی تنور : 1 اجاق، کوره 2 محل‌پخت نان، کوره نان‌پز، کوره پخت نان تنورخانه : آشپزخانه، مطبخ تنوره : 1 دودکش 2 لوله‌سماور، آتشدان 3 جنگ جامه، جوشن 4 معبرریزش آب بر پره‌های آسیا، آبراه 5 جوش، جامه جنگ تنوع : 1 نوع‌به‌نوع، گوناگونی، گونه‌گونی تلون، 2 واریته 3 گوناگون شدن تنوع‌طلب : 1 تنوع‌جو 2 تحول‌جو تنومند : 1 پرزور، توانا، پرقوت، قدرتمند، زورمند، قوی & کم‌زور، ناتوان 2 بزرگ، بزرگ‌جثه، تناور، جسیم، چاق، ستبر، عظیم‌الجثه، فربه، قوی‌هیکل، کلان & لاغر، نزار تنومندی : 1 پرزوری، توانایی، زورمندی، قدرتمندی & ناتوانی، کم‌زوری 2 جسامت، چاقی، فربهی، قوت، نیرومندی & لاغری تنویر : 1 روشن‌سازی، روشنگری 2 روشن کردن، روشن ساختن 3 نوره‌کشی 4 نوره، واجبی 5 نوره کشیدن، واجبی کردن تنها : 1 عزب، مجرد & متاهل، خانه‌دار 2 تک، فرد، فرید، منفرد، وحید، یکه، یگانه 3 فقط، لاغیر، منحصراً 4 بی‌همتا، طاق، مفرد، واحد 5 یک‌تنه 6 خلوت‌گزین، خلوت‌نشین تنه : 1 اندام، بدن، بدنه، تن، تنه، جسم، هیکل & سر 3 ساقه، ساقه اصلی درخت، کنده، نون تنهایی : 1 اعتزال، انزوا، انفراد، عزلت، گوشه‌نشینی 2 خلوت 3 تجرد تنی : 1 بدنی 2 مربوط به تن 3 از یک پدر و مادر & ناتنی تنیدن : 1 تار بافتن 2 بافتن، تابیدن تنیده : بافته، منسوج، تابیده تواب :صفت 1 توبه‌پذیر، بخشاینده 2 توبه‌گر، توبه کننده، بازگشت‌کننده 3 توبه‌پرست توابع : 1 متعلقات، وابسته‌ها 2 حومه‌ها 3 اطراف 4 پیروان، چاکران 5 پی‌آمدها، نتایج 6 تابع‌ها تواتر : 1 ترادف، ترتب، تسلسل، توالی 2 فرکانس، بسامد تواجد : به وجد آمدن، وجد کردن، شور نمودن توارث : 1 ارث بردن، به هم‌ارث دادن، به ارث رسیدن، از هم ارث بردن 2 ارثی، موروثی تواری : 1 دربه‌دری 2 اختفا 3 دربه‌در شدن 4 پنهان شدن توازن : 1 برابری، تعادل 2 قرینه، موازنه 3 هم‌سنگی، هم‌وزنی 4 تناسب، موزونی توازی : 1 محاذات 2 برابر شدن، هم‌سود شدن 3 مقابل گردیدن، مقابل هم بودن، محاذی هم بودن تواضع : 1 افتادگی، خاکساری، خشوع، خضوع، خفض جناح، شکسته‌نفسی، فروتنی، نرم‌خویی & تفرعن 2 فروتنی کردن، خاشع بودن، خاضع بودن & تفرعن ورزیدن، تکبر کردن، کبر ورزیدن تواضع کردن : 1 فروتنی کردن، خضوع کردن 2 تعظیم کردن، ادای احترام کردن توافق : 1 آشتی، سازش، سازگاری، هم‌دلی 2 موافقت 3 اتحاد، وفاق، وفق 2 سازگار شدن، سازش کردن، متفق شدن، متحد شدن & مخالفت، ناسازگاری توافق داشتن : سازگاربودن، با هم ساختن، هم‌آهنگ بودن توافق کردن : به توافق‌رسیدن، سازش کردن، موافقت کردن، سازگارشدن توالت : 1 آرایش، بزک 2 آب‌ریزگاه، بیت‌الخلاء، حاجت‌گاه، خلا، دست‌شویی، کابینه، مبال، مبرز، مستراح توالت کردن : آرایش کردن، بزرگ کردن، خود را آراستن توالد : 1 تناسل، تولید مثل، زادن، زادوولد، زایش 2 تولیدمثل کردن، زادوولد کردن توالی : 1 تسلسل، تناوب، تواتر 2 پیاپی رسیدن، دمادم شدن توانا : 1 پرقدرت، توانمند، زورمند، قادر، قدرتمند، قوی، نیرومند 2 باقدرت، متنفذ، مقتدر & ناتوان توان : 1 استطاعت، استعداد، انرژی، تاب، تحمل، توانایی، رمق، زور، طاقت، قابلیت، قدرت، قوا، قوت، کارآیی، نیرو، وسع، یارا 2 قوه، نما توانایی : استطاعت، اقتدار، تسلط، توانمندی، پرتوانی، طاقت، عرضه، قدرت، قوا، قوه، مقاومت، نفوذ، نیرو، وسع & ناتوانی تو :حرف 1 اندرون، داخل، در، درون & برون، خارج 2 پرده، لایه 3 رشته، لا توانستن : ازعهده برآمدن، توانایی داشتن، درتوان داشتن، قدرت داشتن، یارستن توان‌سوز : تحمل‌گداز، توان‌فرسا، طاقت‌سوز، طاقت‌فرسا توان‌فرسا : تحمل‌گداز، توان‌سوز، خسته‌کننده، سخت، شاق، طاقت‌سوز، طاقت‌فرسا، کمرشکن، ناتوان‌ساز، ناتوان‌کننده توانگر : 1 بی‌نیاز، تاجر، ثروتمند، دارا، دولتمند، غنی، مالدار، مایه‌ور، متعین، متمکن، متمول، متنعم، مستطیع، مستغنی، منعم & فقیر، درویش 2 توانا، قادر، زورمند، قوی & ضعیف، ناتوان توانگری : استطاعت، بی‌نیازی، تمکن، تنعم، دارایی، دولتمندی، غنا & فقر توانمند : 1 توانا، زورمند، قوی، نیرومند & ناتوان 2 باقدرت، متنفذ، بانفوذ توانمندی : 1 انرژی، زور، قدرت، قوه، 2 زورمندی، نیرو، نیرومندی & ناتوانی 3 نفوذ توامان :m‌a'o‌t[اسم باهم، جنابه، دوقلو، همزاد توام : 1 با، باهم، همراه 2 جفت، هم‌زاد توبره : خرجین، کیسه بزرگ توبه‌آمیز : انابت‌آمیز توبه : استغفار، انابت، انابه، پشیمانی توبه‌دار :اسم پشیمان، تائب، تواب، توبه‌کار، نادم توبه‌کار :صفت پشیمان، تائب، توبه‌دار، نادم توبیخ : 1 تنبیه، گوشمالی، مجازات & تشویق 2 سرزنش، شماتت، قدح، مواخذه، مذمت، ملامت، نکوهش 3 نکوهیدن، سرزنش کردن & ستودن، مدح کردن توبیخ شدن : 1 سرزنش شدن، شماتت شدن، ملامت شدن 2 تنبیه شدن، مجازات شدن توبیخ کردن : 1 نکوهیدن، سرزنش کردن، ملامت کردن 2 تنبیه کردن، مجازات کردن توپ : 1 گوی لاستیکی 2 گلوله 3 آتشبار، سلاح جنگی، جنگ‌افزار سنگین ودور برد 4 طاقه 5 تشر، معاتبه توپ‌وتشر : پرخاش‌تهدیدآمیز، تهدید عتاب‌آمیز توپیدن : درشتی کردن، عتاب کردن، کردن، پرخاش کردن & نواختن، ملایمت‌به خرج دادن توت : تود، درخت توت توتستان : توتزار توتک : 1 نی‌لبک 2 طوطی 3 نان‌قندی 4 گنجینه توتیا : 1 اکسید روی، سنگ سرمه 2 بلوط دریایی 3 خارپشت دریایی توجع : 1 اندوهمندی، تالم، دردمندی، دردناکی & سلامت 2 دردناک شدن، دردمند شدن، نالیدن توجه : 1 تدقیق، دقت، مبالات، مداقه، نگرش 2 پرستاری، تیمار، دل‌سوزی، علاقه، مراقبت، مواظبت 3 اعتنا، التفات، رعایت، عنایت، مبالات، محل، مراعات، ملاحظه، وقع 4 پروا 5 تمایل، میل 6 نگهداری 7 روی کردن، روی آوردن 8 تیمار داشتن، غمخواری توجه کردن : 1 التفات کردن، اعتنا کردن، مراعات کردن، رعایت کردن 2 روی آوردن 3 تیمار داشتن، غم‌گساری کردن، غم‌خواری کردن 4 دل‌سوزی کردن 5 دقت کردن توجیه : 1 تبیین، تشریح، توضیح، شرح 2 موجه‌سازی 3 دلیل‌تراشی 4 روی‌آوری 5 روی آوردن توچال : یخچال طبیعی توحش : 1 بربریت، سبعیت، وحشیگری 2 نافرهیختگی 3 وحشی شدن & تمدن توحید : 1 اقرار به یگانگی خدا کردن، ایمان به وحدانیت خدا داشتن، به یکتایی‌خدا ایمان آوردن، خدا را یگانه دانستن 2 یکی‌شمردن 3 یگانه کردن، یگانه دانستن توخالی : پوچ، پوک، مجوف، میان‌تهی & پر تودار : 1 آب‌زیرکاه، موذی 2 حیله‌گر، محیل، مکار، نیرنگ‌باز 3 دورو، ریاکار 4 ظاهرساز 5 خوددار تودد : 1 دوستی، محبت، وداد 2 دوست شدن، دوستی کردن، اظهار دوستی کردن تودل‌برو : 1 جذاب، دوست‌داشتنی 2 ملیح، بانمک 3 شیرین‌حرکات تودماغی : خیشومی، غنه‌ای توده : 1 انبوه، پشته، تلمبار، خرمن، کومه 2 جمهور، خلق، عامه، عوام، مردم 3 گروه، نجد & فرد 4 جمع توده‌شناسی : فولکور تودیع : 1 بدرود، خداحافظی، وداع 2 بدرود گفتن، خداحافظی کردن، وداع کردن 3 امانت‌گذاری، ودیعه 4 ودیعه‌گذاشتن تودیع کردن :خداحافظی کردن، وداع کردن، بدرود گفتن تور :اسم 1 تله، جال، دام 2 تار، تیره 3 سیر، گردش، گشت، سفر، سیاحت تورع :فعل 1 پارسایی، پرهیزگاری، پرواپیشگی، تقواپیشگی، تدین، تقوا، زهد، ورع & ناپارسایی 2 پارسا بودن 3 پرهیختن، پرهیز کردن، تقوا پیشه کردن تور کردن : 1 به دام انداختن، شکار کردن، صید کردن 2 رام کردن (جنس‌مخالف) تورم : 1 آماس، انتفاخ، برآمدگی، نفخ، ورم 2 آماس کردن، ورم کرن، آماسیدن 3 افزایش غیرمعقول قیمت‌ها توره : شغال توزیع : 1 پخش، پراکنش، 2 پراکندن، پخش کردن، پراکنده ساختن 3 بخش، تسهیم، تقسیم، قسمت توزیع کردن : 1 بخش کردن، تقسیم کردن، قسمت کردن 2 پراکندن، پراکنده ساختن، پخش کردن توزین : 1 سنجیدن، وزن کردن، 2 سنجش توسری‌خور : خفیف، خوار، ذلیل توسط کردن : وساطت کردن، میانجیگری، واسطه شدن، وسیله شدن توسط : 1 میانجیگری، وساطت 2 میانجیگری کردن، وساطت کردن 3 ازطریق، وسیله توسع : 1 فراخی، گشادگی 2 فراخ شدن، گشاده شدن، گسترده شدن، وسعت‌یافتن توسعه : 1 بسط، پیشرفت، عمران، گسترش، وسعت 2 بسط دادن، گسترش‌دادن، پیشرفت کردن توسعه‌طلب :صفت امپریالیست، سلطه‌جو، سلطه‌طلب توسعه‌طلبی : استعمار، امپریالیسم توسعه‌یافته : آباد، پررونق، پیشرفته، مترقی & توسعه‌نیافته، عقب‌مانده توسل : 1 آویزش، اعتصام، تشبث، تمسک، دستاویز 2 دست به دامان‌شدن، متوسل شدن، دستاویز گرفتن توسل جستن : متوسل‌شدن، دست به دامان شدن، تشبث کردن توسن :اسم 1 اسب، باره، سمند، فرس 2 رام‌ناشدنی، سرکش، وحشی توسنی : سرکشی، عصیان، وحشیگری توسیع : 1 گسترش‌دهی، وسعت‌دهی 3 وسعت دادن، گشاده کردن، گسترده کردن 3 توانگر شدن 4 فراخی، گشادی توشه : 1 آذوقه، ارزاق، برگ، جیره، خواربار، خوراکی، زاد، قوت، قوت‌لایموت، نوا 3 رزق، روزی 4 اندوخته، ذخیره 5 بار، بنه 6 ره‌توشه، زادراه توشیح : 1 امضا، توقیع 2 آراستن، زینت دادن، مزین کردن توصیف : 1 تشریح، تعریف، توضیح، شرح، وصف 2 ستایش کردن، ستودن، وصف کردن توصیه : 1 اندرز، پیشنهاد، سفارش، نصیحت، وصیت، وعظ 2 سفارش کردن 3 اندرز دادن، نصیحت کردن 4 وصیت کردن توصیه کردن : 1 سفارش کردن 2 نصیحت کردن، پند دادن، اندرز دادن توضیح : 1 ایضاح، بسط، تاویل، تبیین، تشریح، تعریف، تفسیر، تفصیل، توجیه، توصیف، روشنگری، روشن‌سازی، شرح 2 شرح دادن، بیان کردن، واضح ساختن توضیح دادن : تشریح کردن، شرح دادن، واضح ساختن، آشکار کردن، بیان کردن توضیحی : تبیینی، تشریحی، توصیفی توطئه : اسباب‌چینی، تبانی، دسیسه، دوزوکلک، زمینه‌سازی، ساخت‌وپاخت، مقدمه‌چینی توطئه کردن : دسیسه کردن، ساخت‌وپاخت کردن، تبانی کردن، اسباب‌چینی کردن، مقدمه چیدن، مقدمه‌چینی کردن توطئه‌گر :اسم توطئه‌چی، توطئه‌کننده، دسیسه‌باز، دسیسه‌چی، دسیسه‌کار، دسیسه‌گر توطن : 1 اقامت‌گزینی، وطن‌گزینی 2 وطن گزیدن، وطن اختیار کردن، جا گرفتن توغ : توق، درفش، رایت، علم توفان :صفت 1 باد، تندباد، کولاک 2 غران، غوغاکنان توف : غلغله، غوغا، فریاد توفیدن : 1 غریدن، داد و فریاد کردن، غوغا کردن 3 شورش کردن، شورش کردن 3 جنبش کردن، نهضت به پا کردن توفیر : 1 افزوده شدن 2 اختلاف، افتراق، امتیاز، تباین، تفاوت، فرق، مبانیت، مغایرت & کاهش یافتن، کاستن 3 اضافه درآمد، سود، منفعت 4 مال‌اندوزی توفیر کردن : 1 تفاوت کردن، متفاوت بودن، فرق داشتن 2 افزودن 3 فایده بردن، سود بردن توفیق : پیروزی، فیروزمندی، کامروایی، کامیابی، موفقیت & ناکامیابی توقع : 1 امید، انتظار، بیوس، تقاضا، چشم‌داشت، خواست 2 مدعا توقف : 1 ایست، بند، درنگ، لنگ، مکث، وقفه & پویایی 2 اطراق & کوچ 3 اقامت کردن، ماندن & عزیمت کردن 4 توقف کردن، درنگ کردن & حرکت کردن، شتافتن 5 ایستایی، رکود، سکون، فترت & تحرک توقفگاه : 1 ایستگاه، موقف، یام 2 پارکینگ، گاراژ توقیر :فعل 1 احترام، بزرگداشت، تعظیم، تکریم 2 احترام گذاشتن، حرمت گذاشتن، بزرگ داشتن & تحقیر توقیع :فعل 1 امر، امریه، امضا، پی‌نوشت، حکم، دستور، فرمان، منشور، مهر 2 امضا کردن (حکم، فرمان) 3 نشان گذاشتن، مهر کردن توقیف : 1 بازداشت، جلب، حبس، دستگیر، زندانی، محبوس & آزاد 2 ضبط 3 بازداشت کردن & آزاد کردن، رها ساختن 4 ضبط کردن، قبضه کردن توقیف شدن : 1 بازداشت شدن، حبس شدن، زندانی شدن 2 ضبط شدن، مصادره شدن توقیف کردن :بازداشت کردن، جلب کردن، دستگیر کردن & رها کردن 2 حبس کردن، زندانی کردن، محبوس کردن & آزاد ساختن 3 ضبط کردن & واپس‌دادن، رفع توقیف کردن توکا : جل، چکاوک، طرقه توکل : 1 اعتماد، پشتگرمی، تسلیم 2 به‌دیگری اعتماد کردن 3 تفویض کردن (امر به خداوند)، کار خود به خداواگذاشتن، واگذاردن توکل کردن : 1 اعتماد کردن، 2 وکیل قرار دادن، وکالت دادن 3 تفویض کردن (امر به خداوند)، کار خود به خداواگذاشتن، به امید خدا بودن توگوشی : تپانچه، سیلی تولا : 1 دوستی، محبت، مودت، مهربانی، وداد، همدمی 2 امید & تبرا تولد : 1 زا، زایش، 2 میلاد، ولادت، زادروز 3 متولد 4 زادن & وفات 5 پیدایش، پیدایی، ظهور & افول توله : 1 نوزاد سگ، بچه سگ 2 نوزاد جانور تولیت : 1 سرپرستی 2 ولایت دادن، والی گردانیدن تولی : 1 تولا، دوستی، مودت، ولا 2 ولی قرار دادن 3 برگشتن، پشت کردن & تبری تولید : 1 پدیدآوری، زایش، توالد 2 زادن، زاییدن 3 ایجاد، خلق، فرآوری 4 فرآورده، محصول & مصرف تولید کردن : 1 پدیدآوردن، ایجاد کردن 2 فرآوردن 3 ساختن 4 خلق کردن تولیدگر :صفت پدیدآورنده، زاینده، سازنده، مولد & مصرف‌کننده تولید مثل : تناسل، زادوولد، زه‌وزا، زایش تومان : 1 تومن، ده ریال، ده‌قران، ده هزار دینار 2 ده هزار سرباز (امیرتومان= ده هزار سرباز) تومن : 1 تومان، ده ریال، ده قران تومور : غده تون : 1 آتشخانه گرمابه، آتشدان‌حمام، گلخن 2 تار 2 & پود تونل : دالان، زیرزمینی، دهلیز، راهرو، زیرگذر، نقب، سمج، راه زیرزمینی تونی :اسم 1 تون‌تاب، کارگرگلخن، گلخن‌تاب 2 دزد، راه‌زن، عیار 3 آواره، خانه‌به‌دوش، دربه‌در تونیک : 1 بلوز بلند زنانه، جامه‌کوتاه زنانه 2 انرژی‌زا، محرک، مقوی 3 شربت تقویت‌کننده 4 نواخت‌دار (زبان‌ها) گرفتار شدن، به درد سر افتادن، موقعیت دشواریافتن در تنگنا گرفتار آمدن، توهم : 1 پندار، خیال، زعم، ظن، گمان، وهم & یقین 2 بیم، ترس، اضطراب، وحشت 3 پنداشتن، گمان کردن توهم‌زا : وهم‌انگیز، اوهام‌زا & توهم‌زدا توهین‌آمیز : 1 اهانت‌آمیز، اهانت‌بار، موهن، وهن‌آمیز & احترام‌آمیز 2 بی‌ادبانه، غیرمحترمانه توهین : 1 اهانت، بی‌حرمتی، تحقیر، خوارداشت، وهن & تکریم 2 اهانت کردن، بی‌حرمتی کردن، خوار داشتن، وهن کردن & احترام گذاشتن 3 خوار شمردن 4 سست کردن توهین کردن : اهانت کردن، بی‌حرمتی کردن، وهن کردن، خوار داشتن & تکریم کردن، بزرگ داشتن تهاتر : 1 معامله پایاپای 2 دعوی باطل تهاتری : پایاپای، مبادله متاع، معاوضه کالا تهاجم :فعل 1 تاخت، تعرض، تک، حمله، شبیخون، هجوم، یورش & پدافند، دفاع 2 حمله کردن، هجوم بردن، تک زدن & دفاع کردن تهاجمی : 1 تعرض‌آمیز، یورش‌گونه 2 تهاجم‌کننده، مهاجم 3 مربوط به‌تهاجم تهافت : 1 سقوط، لغزش 2 افتادن، درافتادن 3 پیاپی افتادن تهاون : 1 اهمال، سستی، سهل‌انگاری، غفلت، مسامحه 2 اهمال کردن، سستی ورزیدن، سهل‌انگاری کردن، غفلت‌ورزیدن، 3 خوار شمردن & جدیت ته : 1 بن، بیخ، ریشه 2 پس 3 بنیاد 4 ژرفنا، عمق، قعر 5 آخر، انتها، پایین، زیر، منتهاالیه & رو، سر تهتک : 1 بی‌شرمی، پرده‌دری، رسوایی، هتاکی 2 رسوا شدن تهجد : احیا، بیتوته، بیداری، شب‌بیداری، شب‌زنده‌داری، مساهرت تهجی : هجی کردن، تفکیک‌حروف الفبا، جداسازی حروف الفبا تهدیدآمیز : ترساننده، توام‌با تهدید، رعب‌آمیز، رعب‌انگیز، مخوف تهدید : 1 ارعاب، انذار، بیم، تخویف، ترعیب، وعید 2 ترساندن، بیم دادن تهدید کردن : 1 مرعوب ساختن، ترساندن، بیم دادن 2 به مخاطره‌افکندن، به مخاطره انداختن، در معرض خطرقرار دادن تهذیب : 1 اصلاح، پاکی، پاکیزه‌سازی، پالایش، تربیت، تزکیه، تصفیه، مهذب‌سازی، پیراستگی 2 مهذب ساختن تهکم : 1 ریشخند، استهزا، مسخره، تمسخر 2 دست انداختن تهلکه :مخاطره، مهلکه، نابودی، هلاکت تهلیل : 1 لااله‌الاالله گفتن 2 تسبیح کردن ته‌مانده : 1 باقی‌مانده، به‌جای‌مانده، بقایا، پس‌مانده 2 تفاله، درد تهمت : اتهام، افترا، بهتان، دروغ، فریه، نمامی تهمتن : 1 دلاور، دلیر، شجاع، قوی، گرد، نیرومند 2 رستم ته‌نشست : ته‌نشین، درد، رسوب، لرد ته‌نشین : ته‌نشست، رسوب، درد تهنیت : 1 تبریک، درودگویی، شادباش، مبارک‌باد 2 شادباش گفتن، مبارک‌بادگفتن & تسلیت تهورآمیز : 1 بی‌باکانه، جسارت‌آمیز، دلاورانه، دلیرانه، گستاخانه & بزدلانه تهور : بی‌باکی، بی‌پروایی، جرات، جسارت، 2 سرنترسی، دلاوری، دلیری & جبن تهوع‌آمیز : 1 تهوع‌آور، قی‌زا، مهوع 2 چندش‌آور، چندش‌زا تهوع‌آور : 1 تهوع‌آمیز، قی‌زا، قی‌آور، مهوع 2 مشمئزکننده، چندش‌زا تهوع : 1 استفراغ، دل‌آشوب، دل‌به‌هم‌خوردگی، شکوفه، غثیان، قی 2 استفراغ کردن، قی کردن تهی : 1 پوچ، تخلیه، خالی، خلاء & پر، مملو 2 عاری تهی‌دست : بی‌بضاعت، بیچاره، بی‌چیز، بی‌نوا، تنگ‌دست، تهی‌دست، درویش، بی‌پول، فقیر، گدا، محتاج، مفلس، مفلوک، ناتوان، ندار، نیازمند، یک‌لاقبا & توانگر، دارا، غنی، متنعم، ثروتمند تهی‌دستی : استیصال، افلاس، بی‌چیزی، بی‌نوایی، تنگ دستی، درویشی، عسرت، فقر، گدایی، مسکنت، نداری & مکنت تهی‌سازی :تخلیه تهیگاه : 1 لگن خاصره 2 دبر، کون، ماتحت تهی‌مایه : 1 بی‌سواد، بی‌علم 2 بی‌سرمایه، 3 مالباخته 4 بی‌پول، تنگدست تهی‌مغز : احمق، بی‌خرد، جلف، نادان & خردمند، کله‌دار تهیه : 1 آماده، اندوخته، پیش‌بینی، تامین، تجهیز، تحصیل، تدارک، تدوین، ترتیب، تعبیه، تمهید، تنظیم، تیار، ذخیره، فراهم، مهیا 2 آمادگی، بسیج 3 آماده کردن، فراهم کردن، مهیا کردن تهییج : 1 اغوا، برانگیختگی، تحریک، تشویق 2 جنب‌وجوش، شور 3 شوق‌زدگی، هیجان‌زدگی 4 برانگیختن، به‌هیجان آوردن، شوراندن 5 به‌هیجان آمدن، برانگیخته شدن 6 هیجان‌زده کردن، به هیجان‌آوردن تیار : 1 آماده، تدارک، تهیه، فراهم، مهیا، حاضر 2 درست، کامل، صحیح تیار کردن : آماده کردن، حاضر کردن، فراهم کردن، مهیا کردن تیپا :i‌t[اسم اردنگ، اردنگی، پاسار، پشت‌پا، تک‌پا، ضربه‌پا، لچ، لگد تیپ : 1 یگان نظامی، سه گردان 2 جنس، صنف، سنخ، نوع 3 گروه 4 نمونه 5 وضع ظاهر، سرووضع، شیوه لباس پوشیدن تیتراژ : تیربندی، عنوان‌گذاری تیراژ : شمارگان، تعداد نسخه چاپ تیراژه : رنگین‌کمان، قوس‌وقزح، تیراژی تیرانداز : تیرافکن تیراندازی : رمی، شلیک، شلیک تیر، گلوله‌باران، مناضلت تیرباران : 1 تیراندازی، گلوله‌باران 2 اعدام تیردان : ترکش، تیرکش، جوله، کیش تیررس : 1 برد تیر 2 آماج، پرتاب تیرک : دیرک، ستون چوبی 2 تیرکوچک تیرکش : ترکش، تیردان، جوله، کیش تیر :اسم 1 گلوله 2 پیکان، خدنگ، سهم، ناوک 3 گلوله فشنگ 4 عطارد 5 چوب 6 سرطان 7 تاریک، تیره، سیاه، کمرنگ 8 بهره، بخش، حصه، قسمت 9 چوب‌دار بام، دیرک (چادر، کشتی)، شاه‌تیر، حمال 01 مرد اول بازی 11 چوبک، وردنه تیرگی : 1 تاری، تاریکی، سیاهی، ظلمت & روشنایی 2 کدورت، کدورت خاطر، کین، کینه تیره‌بخت : بدبخت، تیره‌بخت، تیره‌روز، سیه‌روز، سیاه‌بخت، شوربخت، مفلوک & خوشبخت تیره‌بختی : ادبار، بدبختی، تیره‌بختی، سیه‌روزی، تیره‌روزی، شوربختی، فلاکت، نکبت & خوش‌بختی تیره :صفت 1 تاریک، تار، دیجور، ظلمانی، مظلم & روشن 2 اسود، سیاه، سیه‌فام، قره، کبود، کدر، مشکی 3 ابهام‌آمیز، مبهم 4 ایل، خاندان، طایفه، قبیله، قوم، نسل 5 جنس، گونه، نوع 6 منغص 7 مکدر، ملول، غمین، حزین، غمگین، گرفته، دژم، غمناک 8 گ تیره‌دل : 1 بدخواه، قسی‌القلب، & نیک دل، خیرخواه، مهربان 2 بدرای، بدسگال، تیره‌ضمیر، کوردل 3 گمراه، منحرف، نادرست تیره‌روز : بداقبال، بدروزگار، سیه‌روز، شوربخت، مفلوک & خوش‌اقبال، خوش‌بخت تیره‌روزی : بدبختی، سیه‌روزی، تیره‌بختی، شوربختی، فلاکت، نکبت & خوش‌بختی، نیک‌بختی تیره‌ضمیر : بدخواه، تیره‌دل، سیاه‌دل & روشن‌ضمیر تیره‌فام : تیره‌رنگ، سیاه‌رنگ، تاریک، سیه‌فام، کدر & سپیدفام، سفیدرنگ تیزاب : اسید نیتریک، جوهر شوره تیزبازی : زرنگی، رندی، فرصت‌طلبی سودجویانه، منفعت‌طلبی تیزبین : 1 تیزنظر، تیزنگر، دقیق، روشن‌بین، زیرک، کنجکاو 2 عاقبت‌اندیش، عاقبت‌نگر، مال‌اندیش 3 صائب‌نظر، باریک‌بین تیزپرواز : بلندپرواز، تندرو، تیزبال، تیزپر، سبک‌سیر تیزپو : بادپا، تندپو، تندرو، سریع، تیزتک، سریع‌السیر & کندرو، کند تیزتک : بادپا، تندرو، تیزرو، سریع‌السیر تیزتک : چابک، تندرو، بادبا، تیزرو، تیزرفتار تیز : 1 تند، حاد 2 چابک، سریع 3 برا، بران، برنده & کند 4 پرادویه 5 تلخ‌مزه، گس 6 باد، ریح، گوز 7 باهوش، دقیق، هوشیار، زیرک & دیرفهم، کم‌هوش تیزچشم : 1 روشن‌بین، عاقبت‌بین، مال‌اندیش 2 تیزبین، دقیق، روشن‌بین تیزخاطر : تیزطبع، تیزفهم، زیرک، هوشمند، هوشیار تیزرای : تیزفهم، تیزهوش، دانا، داهی، زیرک، فهیم، هوشمند & کندهوش تیزرو : بادپا، تندرو، تیزتک، رهوار، سبک‌سیر، فرز & کندرو تیززبان : چیره، ذلیق، بلیغ، فصیح، زبان‌آور & الکن، پریش‌زبان، زبان‌پریش، گنگ، اصم تیز شدن : 1 برنده شدن، براشدن 2 برانگیخته شدن، گوش به زنگ شدن 3 گستاخ شدن، بی‌پروا گشتن 4 مشتعل شدن، شعله‌ور شدن، پرلهیب گشتن 5 پرادویه شدن تیزفهم : زیرک، سریع‌الانتقال، ذکی، هوشمند & دیرفهم، بیق، دیریاب تیزفهمی : دها، ذکاوت، زیرکی، هوشمندی، هوشیاری & کندفهمی تیز کردن : 1 بران کردن، برنده کردن 2 تحریک کردن، برانگیختن 3 پرادویه کردن تیزگام : 1 بادپا، تیزرو، تندرو، تیزپا 2 تیزتک، سبک‌سیر 3 سریع، فرز تیزهوش : تندهوش، تیزرای، زیرک، سریع‌الانتقال، عاقل، متفطن، متیقظ، هوشمند، هوشیار & کندهوش تیزهوشی : ذکاوت، زیرکی، سرعت انتقال، هوشمندی & کندهوشی تیزی : 1 برایی، برندگی & کندی 2 تندی 3 حدت، تندخویی، خشونت، غضب، قهر 4 دم، لبه تیشه : تبر، چکش لبه‌تیز تیغ : 1 چاقو، حسام، خنجر، دشنه، سیف، شمشیر، قداره، قلیچ، کارد 2 خار، شوک 3 قله، ستیغ تیغ زدن : 1 تلکه کردن 2 شمشیر زدن 3 مجروح کردن تیغستان : خلنگ‌زار، خارزار، خارستان تیغه : 1 دیواره نازک 2 قله‌کوه 3 لبه‌تیز (کارد، چاقو، شمشیر) تیفوس : محرقه تیقظ : 1 بیداری، هشیاری 2 بیدار شدن، هشیار بودن تیک : 1 حرکت عصبی و غیرارادی‌عضله صورت، انقباض ناگهانی و غیرارادی‌عضله 2 نشانه (خ) تیکه پراندن : تیکه آمدن، مزه پراندن، تکه آمدن، متلک گفتن تیماج : 1 چرم 2 چرم‌دباغی‌نشده تیمار : 1 اندوه، غم 2 اندوه‌گساری، غم‌خواری 3 حضانت، سرپرستی 4 پرستاری، توجه 5 اندیشه، فکر تیماردار :اسم پرستار، خدمت‌کار، غم‌خوار، مراقب تیمارداری : پرستاری، حضانت، خدمت‌کاری، غم‌خواری تیمارداشت : 1 پرستاری، تیمار، بیمارداری 2 خدمت، مراقبت، مواظبت 3 غم‌خواری تیمارستان : بیمارستان‌روانی، دارالمجانین، دیوانه‌خانه، دیوانه‌ستان تیمار کردن : 1 پرستاری کردن، مراقبت کردن، مواظبت کردن 2 خدمت کردن 3 غم‌خواری کردن تیمارکش : اندوه‌گسار، غم‌خوار، پرستار تیم : 1 اکیپ، باند، دسته، گروه 2 تعهد 3 غم‌خواری 4 کاروان‌سرا 5 اندوه، دل‌تنگی 6 آویشن تیمچه : 1 بازار، بازارچه، پاساژ، کاروان‌سرای کوچک تیمم :وضو یا غسل با خاک تیمن : تبرک، خجستگی، فرخندگی، میمنت & گجستگی، نحوست 2 همایون داشتن، فرخنده شمردن 3 تبرک جستن تیمی : گروهی، باندی، دسته‌جمعی & انفرادی تین‌ایجر :نوجوان تینر : مایع فرار رقیق‌ساز، مایع‌حلال و رقیق‌کننده رنگ تیوپ : 1 محفظه لوله‌ای (خمیردندان، چسب و ) 2 تویی لاستیک چرخ(اتومبیل، دوچرخه و ) تیول : 1 ضیاع، ملک اربابی 2 اقطاع 3 قلمرو فرمانروایی، حیطه نفوذ تیه : 1 بادیه، بر، بیابان، صحرا & آبادی 2 سرگردانی، ضلالت، گمراهی 3 تکبر، خودبینی، خودپسندی & تواضع، افتادگی ثابت: 1 استوار، برقرار، پابرجا، پادار، پایدار، قائم، قرص، محکم، مستقر، مقاوم 2 باقی، دایم، لایتغیر 3 قطعی، محرز، محقق، مدلل، مسلم، یقین 4 واثق 5 جایگزین 6 بی‌حرکت، جایگیر & متحرک ثابت‌قدم: استوار، بااراده، باعزم، پابرجا، مصمم & مذبذب، نااستوار ثار: خون، دم 2 کینه 3 انتقام، خونخواهی، کین‌خواهی، کینه‌کشی ثاقب: 1 تابان، تابناک، رخشان، روشن، فروزان، منور 2 سوراخ‌کننده، نافذ ثالث: سوم، سومین ثانی: 1 دوم 2 تالی، جفت ثانیه: آن، دم، طرفه‌العین، لحظه، لمحه ثبات: آرام، استحکام، استقامت، استقرار، استواری، پابرجایی، پایداری، دوام، سکون، وقار & ناپایداری ثبات: ثبت‌کننده، ضباط، کاتب، محرر ثبت: 1 درج، ضبط، مرقوم، مندرج 2 کتابت، نگارش ثبت‌نام: اسم‌نویسی، نام‌نویسی ثبوت: 1 استقرار، پابرجایی، استواری 2 پایداری، دوام 3 اثبات، تایید، تحقق ثروت: تمکن، تمول، دارایی، دولت، غنا، مال، مکنت، ملک، منال، نعمت، نوا، هستی ثروتمند: تاجر، توانگر، دولتمند، غنی، مالدار، متعین، متمول، متمکن، میلیونر & بی‌نوا، تهیدست، فقیر، گدا ثری: تراب، خاک، زمین، طین & سما ثریا: 1 پروین، نرگسه 2 چلچراغ ثغر: 1 حد، سرحد، مرز 2 دندان، دهان، دهن ثغور: 1 بندها، حدود، مرزها 2 اسنان، ثنایا ثفل: باقیمانده، تفاله، درد ثقب: ثقبه، رخنه، سوراخ، منفذ ثقبه: رخنه، سوراخ، منفذ ثقل: 1 بارسنگینی، سنگینی، گرانی، ورز، وزن 2 دشواری، سختی & سبکی ثقه: 1 اطمینان، اعتماد، وثوق 2 امین، درستکار، مطمئن، موثق ثقیل: 1 سنگین، گران، وزین، هوار 2 دیرهضم، ناگوار 3 ناخوشایند & سبک، خوش‌گوار، خوشایند ثلاث: سوم، ثالث، سه، سه‌گانه ثلاثه: سه‌گانه ثلث: 1 ترم 2 سه‌یک، یک‌سوم ثمر: 1 بار، بر، ثمار، سود، فایده، میوه 2 حاصل، نتیجه ثمربخش: اثربخش، عامل، کارگر، موثر & بی‌اثر ثمردار: بارآور، بارور، مثمر، میوه‌دار & بی‌بر، عقیم ثمره: 1 حاصل، ماحصل، نتیجه 2 بار، بر، ثمار، میوه ثمن: ارزش، بها، قیمت، نرخ ثمین: ارزشمند، پرارزش، پربها، پرقیمت، قیمتی، گرانبها، نفیس & کم‌قیمت ثنا: 1 تحسین، تمجید، حمد، سپاس، ستایش، مدح، مدیح، مدیحه، منقبت 2 تحیت، درود 3 سپاس، شکر 4 دعا، ذکر 5 ذکرجمیل، ذکرخیر & قدح، هجا، هجو ثناخوان: 1 دعاگو 2 ستایشگر، مداح، مدیحه‌سرا ثواب: 1 احسان، کارنیک، نیکی 2 اجر، پاداش، مزد & عقاب، گناه ثوب: 1 پیراهن، پیرهن، تن‌پوش، جامه 2 رفتار، روش، عمل ثورت: 1 انقلاب، ثوره، شورش، نهضت 2 کین، کین‌خواهی، کینه ثیب: 1 بی‌شوهر، بی‌شوی، بیوه 2 پسر، عزب، مجرد 3 زن، نادختر & باکره، بتول، بکر، دوشیزه، عذرا جا: 1 اطاق، خانه، مسکن، منزل 2 جایگاه، ماوا، ماوی 3 محل، مقام، مقر، مکان 4 فضا 5 موضع 6 بستر، رختخواب 7 اندازه، حد 7 توانایی، جرات جاافتاده: 1 باوقار، بزرگسال، پیر، سالدیده، سالمند، سنگین، کهنسال، متین، مسن، معمر 2 پخته، سردوگرم‌چشیده، کارکشته، کامل 3 رسیده جابه‌جا: 1 بلافاصله، دردم، فوراً جابجایی: 1 انتقال، نقل، نقل‌مکان 2 حمل 3 سفر، کوچ 4 منتقل & استقرار جابر: 1 بیدادگر، جبار، زورگو، ستمگر، ظالم، قهار 2 شکسته‌بند & عادل، دادگر جابرانه: بیدادگرانه، جبارانه، ستمگرانه، ظالمانه، قهرآمیز & عادلانه، دادگرانه جادار: ظرفیت‌دار، فراخ، فضادار، گشاد، واسع، وسیع & تنگ جادو: افسون، تسخیر، چشم‌بندی، ساحری، سحر، طلسم، فسون جادوگر: 1 افسونگر، جادوکار، ساحر، سحار 2 کاهن، معزم، نیرنگ‌باز 3 فریبنده جادوگری: 1 ساحری، سحر، فسون 2 افسونگری جاده: اتوبان، راه، شارع، شاهراه، طریق، طریقه جاذب: 1 دلربا، دلفریب، دلکش، رباینده، فریبنده، گیرا 2 جذب‌کننده، کشنده جاذبه: 1 جذب، جذبه، جلب، گیرایی 2 کشش، ملاحت & دافعه جار: 1 بانگ، داد، صدا، صلا، صوت، فریاد، ندا 2 مجاور، همسایه 3 چلچراغ 4 نگهبان 5 هم‌سوگند، هم‌قسم جارچی: جارزن، جارکش، صلازن، منادی جارو: 1 جاروب 2 درمنه جاروجنجال: دادوفریاد، غریو، غلغله، هلهله، هیاهو جارو کردن: جاروکشی، رفتن، نظافت جاروکش: رفتگر، سپور، نظافتچی جاری: 1 روان، ساری، سیال 2 جریان 3 عادله، فعلی 4 رایج، شایع، عادی، متداول، معمول 5 جاریه جازم: 1 برا، برنده، قاطع 2 بی‌گمان، قطعی 3 خبر، قضیه جاسازی: 1 تعبیه 2 جعبه‌مخفی جاسوس: خبرآور، خبرچین، خبرگیر، راید، کارآگاه، مفتش، منهی جاشو: ملاح، ملوان جاعل: 1 جعل‌کننده، سندساز 2 سازنده 3 واضع 4 متقلب جاکتابی: قفسه، کتابخانه جاکش: پاانداز، دیوث، قرمساق، قواد جاکشی: پااندازی، قرمساقی، قوادی، لحاف‌کشی جالب: جاذب، گیرا، رباینده جالیز: بستان، پالیز، فالیز، کشتزار، لته، مزرعه جام: 1 پیاله، ساتکین، ساغر، صراحی، قدح، کاسه 2 شیشه جامد: جماد، سخت، سفت، منجمد جامع: تام، فراگیر، کامل، مستوفا، مشروح، مفصل & ناقص جامعه: 1 اجتماع 2 جمعیت، سازمان، گروه، مجمع جامه: 1 پوشش، پوشیدنی، پوشاک، پیراهن، پیرهن، ثوب، حله، دثار، رخت، قمیص، لباس، ملبوس 2 جام، صراحی جامه‌دان: بقچه، چمدان جان: 1 روان، روح 2 حیات 3 نفس 4 هوش 5 عزیز، گرامی 4 جن & تن، بدن، انس، پری، پریان جان‌آفرین: آفریننده، ایزد، پروردگار، خالق، یزدان جانان: جانانه، دلبر، دوست، محبوب، معشوق، یار جانانه: 1 جانان، محبوبه، معشوقه، یار 2 تمام‌عیار، حسابی، کامل جان‌پرور: جانبخش، جانفزا، روحبخش، روح‌پرور جان‌پناه: 1 پناهگاه، سنگر 2 آلونک، کلبه، ماوا جان‌کندن: 1 احتضار، نزع 2 رنج‌کشیدن جان‌نثار: 1 برخی، جانباز، جان‌فدا، فدایی 2 چاکر، مخلص جان‌نثاری: 1 جانبازی، جانفدایی، فداکاری 2 اخلاص، چاکری جانب: پهلو، جهت، سمت، سو، طرف، عرض، کرانه، کران، کنار، ناحیه، ور جانباز: جان‌نثار، دلیر، فداکار، فدایی جانبازی: ایثار، جان‌فشانی، سربازی، فداکاری جانبخش: جان‌افزا، جان‌پرور، روح‌انگیز، روحبخش، روح‌پرور جانبدار: حامی، طرفدار، هوادار & مخالف جانبداری: حمایت، طرفداری، هواخواهی، هواداری & مخالفت جاندار: جانور، جنبنده، حی، حیوان، ذی‌نفس، زنده & بی‌جان جانسوز: جانکاه، جانگداز، جگرسوز، دلخراش، دلگداز، سوزناک جانشین: بدل، جایگزین، خلف، خلیفه، عوض، قائم‌مقام، نایب، وارث، ولیعهد جانشینی: 1 خلافت، قائم‌مقامی، نیابت 2 ولایتعهدی 3 وکالت جانفزا: جان‌پرور، روح‌انگیز، روح‌پرور، روح‌نواز & جانکاه، جانگداز جانکاه: جانسوز، جانگداز، جگرخراش، دلخراش، دلخراش، دلگداز، رنج‌آور، مولم & جان‌پرور جانگداز: جانگزا، رقت‌آور، روان‌سوز، روح‌گداز، فجیع، مولم & روح‌نواز جانماز: تسلیخ، تشلیخ، سجاده، مصلی جانور: 1 جاندار، حیوان، دابه، دد، سبع، وحش 2 جاندار & آدمی، انسان جانی: 1 صمیمی، عزیز، گرامی، یکرنگ 2 آدمکش، تبهکار، جنایتکار، قاتل 1 & دورنگ، دورو، 2 سلیم، بی‌آزار جاودان: پایا، جاویدان، سرمد، فناناپذیر، مخلد، مدام، مستدام & فانی جاودانگی: پایایی، دیرینگی، قدم، نامیرایی، همیشگی & فنا جاودانه: 1 ابدی، پایا، جاویدان، مخلد، مستمر، همیشگی 2 دایماً، همواره & موقت جاودانی: پایا، دیرینگی، سرمدی، نامیرا & میرایی، ناپایایی جاوید: ابدی، پایا، پایدار، جاویدان، خالد، دایم، دایمی، سرمد، فناناپذیر، قیوم، لایزال، مانا، ماندنی، مدام، همیشگی & زودگذر جاویدان: ابدی، ازلی، پایدار، جاودانه، جاودان، جاوید، دایم، دایمی، سرمد & موقتی جاه: آبرو، اعتبار، جلال، دبدبه، درجه، رتبه، شان، شکوه، شوکت، عرض، فر، مجد، مسند، مقام، منزلت، منصب جاهد: پرتلاش، تلاشگر، جدی، ساعی، کوشا، مجد & کاهل جاه‌طلب: ریاست‌طلب، زیاده‌طلب، مسندجو، مقام‌پرست، منصب‌جو جاه‌طلبی: ریاست‌طلبی، مسندجویی، مقام‌پرستی، منصب‌جویی، نامجویی جاه‌وجلال: احتشام، تشخص، تعین، جلال، حشمت، شکوه، فر جاهل: 1 بی‌دانش، بی‌علم، بی‌معرفت، غافل، نادان 2 لات، لوطی & دانا جاهلانه: 1 سفیهانه، نابخردانه 2 لات‌وار & عاقلانه جای: به‌ازا، عوض جای‌پا: اثر، پی، رد، نقش جایز: 1 حلال، روا، شایست، مباح، مجاز 2 روان، نافذ & ناروا جایزه: اجر، انعام، پاداش، جزا، خلعت، صله، عطیه، مدال جایگاه: 1 جا، قرارگاه، ماوا، محل، مرکز، مسکن، مقر، مکان، منزل، موضع، موقف، موقعیت 2 درجه، مرتبه، مقام جایگزین: 1 جانشین 2 ثابت، مستقر جایگیر: 1 ثابت، مستقر، مقیم 2 جسیم، دست‌وپاگیر، متمکن جبار: بیدادگر، جابر، ستم‌پیشه، ستمکار، ستمگر، ظالم، قاهر، قهار & دادگر جبارانه: بیدادگرانه، جابرانه، ستمگرانه، ظالمانه & دادگرانه، عادلانه جبان: بزدل، ترسو، جبون، کم‌جرات، کم‌دل & شجاع، شیردل جبر: 1 ضرورت 2 اجبار، زور، ستم، ظلم، عنف، فشار، قهر 3 ریاضی & اختیار، تفویض جبراً: بزور، عنفاً، قهراً، کرهاً، مجبوراً & مختاراً جبران: تاوان، ترمیم، تلافی، عوض، غرامت، مغرم جبرئیل: جبرائیل، جبریل، روح‌الامین، سروش، فرشته، ملک جبروت: 1 جلال، حشمت، دبدبه، شکوه، شوکت، کبریا 2 عالم‌علیا، جهان‌برین & ناسوت جبری: اجباری، قسری، قهری & اختیاری جبل: کتل، کوه، کوهپایه، کوه‌زار، کوهستان جبلت: خصلت، خو، ذات، سرشت، غریزه، فطرت، نهاد جبلی: اصلی، ذاتی، طبیعی، غریزی، فطری، نهادین جبن: باک، بزدلی، بیم، ترس، خوف، رعب، محابا، مهابت، هراس & شجاعت جبون: بزدل، ترسو، جبان، کم‌جرات & شیردل، شجاع جبه‌پوش: زره‌پوش، سلاحدار، مسلح جبهه: 1 نما 2 پیشانی، جبین، ناصیه 3 میدان‌جنگ جت: هواپیما جثه: اندام، بدن، پیکر، تن، هیکل جحد: انکار، تکذیب، رد، نفی جحیم: آتش، جهنم، درک، دوزخ، سقر، نار، هاویه & بهشت جد: 1 پافشاری، تکاپو، جدیت، جهد، سعی، مداومت، مساعی 2 جدی & هزل، شوخی جد: 1 اسلاف، پدربزرگ، سلف، نیا، نیاکان 2 بزرگی، عظمت 3 بهره، حظ، نصیب 4 بخت، نیکبختی 5 بی‌نیازی، توانگری جدا: 1 سوا، مستثنا 2 قطع، وا 3 تنها، فرد، مطلقه، مطلق، منفرد، مهجور 4 جداگانه، علی‌حده، مجزا، منتزع، منفک 5 ممتاز 6 متباین 7 پراکنده، 8، بریده، گسسته، گسیخته، منفصل، منقطع، ناپیوسته & وصل، متصل، پیوسته جداً: اکیداً، حقیقتاً، شدیداً، قویاً & شوخی جداافتاده: تنها، دورافتاده، متروک، مهجور جداجدا: جداگانه، سواسوا، علی‌حده جدار: 1 پوسته، قشر 2 دیواره، دیوار جداسازی: افراز، انتزاع، تفکیک، فصل، فک جداگانه: جدا، جداجدا، سوا، علی‌حده جدال: آرزم، بحث، پرخاش‌جویی، پیکار، جر، جنگ، حرب، خصومت، رزم، زدوخورد، ستیز، ستیزه، عناد، کشمکش، گیرودار، مجادله، مخاصمه، مرافعه، مشاجره، معرکه، مقاتله، منازعه، مناقشه، نبرد، نزاع، نقار جدایی: 1 دوری، فراق، فرقت، مفارقت، مهجوری، هجر، هجران 2 طلاق 3 انفکاک 4 انفصال، برش، قطع & وصال، وصل جدت: 1 تازگی، طراوت، نوی 2 توانگری، دارایی، مال & کهنگی جدل: پیکار، جنگ، خصومت، داوری، ستیزه، مباحثه، محاجه، منازعه، مناقشه، نزاع جدول: 1 طرح، نمودار 2 جو، جویبار، نهر جده: آبی‌بی، بی‌بی، مادربزرگ، ننه & جد، نیا جدی: 1 بهمن‌ماه 2 بزغاله‌نر جدی: 1 جاهد، ساعی، سختگیر، کوشا، مجد، وظیفه‌شناس 2 جد 3 اکید & شوخی جدیت: اهتمام، تلاش، جد، جهد، سخت‌کوشی، سعی، فعالیت، کوشش، مداومت جدید: اخیر، تازه، تازه، طری، موخر، نو، نوین & قدیم جدیداً: اخیراً، بتازگی، تازگی، مجدداً & دور، گذشته جدیدالتاسیس: تازه‌بنیاد، نوبنیاد & قدیم، قدیم‌التاسیس، قدیمی جذاب: 1 فریبنده، گیرا 2 تودل‌برو، دلربا، زیبا، ملیح 3 خوشایند، دلپذیر، دلکش جذابیت: دلربایی، گیرایی، ملاحت جذام: آکله، ابرص، خوره جذب: انجذاب، جاذبه، ربایش، کشش جذبه: 1 دلربایی، گیرایی، ملاحت 2 انجذاب، سلطه 3 خلسه جذر: بن، پایه، ریشه جر: جدال، دعوا، کشمکش & صلح جر: 1 اوقات‌تلخی، عصبانیت، لج 2 پاره، دریدگی 3 بهانه، دبه جرات: بی‌باکی، بی‌پروایی، تهور، جربزه، جسارت، دلیری، زهره، شهامت، عرضه، گستاخی، وثبه جراتمند: باجربزه، باعرضه، پردل، دلیر، شجاع & ترسو، جبون جراحت: 1 جریحه، ریش، زخم، قرحه 2 چرک، ریم 3 صدمه جراید: 1 روزنامه‌ها، مطبوعات 2 دفاتر، دفترها 3 نیزه‌ها جرب: اگزما، سودا، گر، گری جربزه: 1 جرات، شهامت 2 قابلیت، شایستگی، لیاقت 3 زیرکی جرثومه: 1 اصل، جرثوم، ریشه، مایه 2 انگل، میکرب جرح: 1 جریحه، خستن، ضرب 2 پس‌زدن، رد جرس: جلاجل، درای، زنگ جرعه: آشام، چکه، قطره، قلپ جرعه‌نوش: 1 باده‌گسار، شرابخوار، میخوار 2 مست جرقه: اخگر، بارقه، برق، شراره، شرار، شرر، شعله جرگه: جمعیت، حلقه، زمره، گروه، مجلس، مجمع، محفل جرم: 1 جسم، ماده 2 رسوب 3 آلودگی، چرک 4 میکرب 5 شیره جرم: اثم، بزه، تقصیر، جسم، جنایت، جنحه، حرج، خطا، خلاف، گناه، معصیت جروبحث: گفتگو، مباحثه، مجادله، مکابره جری: 1 بی‌آزرم، بی‌پروا، گستاخ 2 دلیر، شجاع جریان: 1 روانی، ریزش، سیلان 2 تداول، رواج 3 روند 4 حیص‌وبیص، خلال 5 قضیه، ماجرا 5 سیر، کوران 6 گردش جریحه: جراحت، جرح، خستگی، زخم جریحه‌دار: افگار، خسته، زخمدار، زخمناک، زخمی، مجروح جریده: 1 روزنامه، مجله، نامه، نشریه 2 دفتر 3 تنها، مجرد، منفرد جریده‌نگار: روزنامه‌نگار، روزنامه‌نویس، ژورنالیست، خبرنگار جریمه: بادافره، تاوان، خسارت، غرامت، کفاره جز: بجز، بغیر، به‌استثنای، سوای، غیر، غیراز، مگر، مگراین‌که، مگر جزا: بادافره، پاداش، تادیب، تلافی، تنبیه، جایزه، سزا، عقوبت، عوض، مجازات، مزد، مکافات جزء: 1 پاره، تکه، قطعه 2 شمه 3 عنصر & کل جزئی: اندک، کم، ناچیز & کلی جزر: غیض، کش & مد، واکش جزع: التماس، الحاح، بی‌تابی، بی‌قراری، تضرع، جزوع، زاری، فزع، ناشکیبایی، ناله، ندبه جزم: استوار، بی‌تردید، قطع، قطعی، محکم، مستحکم جزو: 1 بخش، پاره، قسمت، لخت 2 عداد، عضو، عضو 3 رهرو، سالک جزوه: دفترچه، رساله، کتابچه جزوه‌دان: کارتن، کلاسور جزوه‌کش: رحل جزیره: آبخست، آبخوست، آبخو، آداک جزیل: 1 بسیار، بی‌شمار، قابل‌ملاحظه 2 بزرگ، عظیم جزیه: باج، باژ، خراج، گزیت، مالیات جسارت: بی‌پروایی، تهور، جرات، دلیری، شوخی، شهامت، گستاخی، وقاحت جسارت‌آمیز: بی‌باکانه، تهورآمیز، جسورانه، شجاعانه، متهورانه جسامت: تناوری، تنومندی جست: پرش، جهش، خیز جستار: بحث، تفحص، جستجو، مبحث جستجو: استفسار، بررسی، پژوهش، تجسس، تفتیش، تفحص، جستار، سراغ، طلب، کاوش، کنجکاوی، کندوکاو، وارسی جستجو کردن: تجسس، تفحص، جستن، طلب کردن جستجوگر: پژوهنده، متتبع، متجسس، متفحص جستن: پژوهیدن، تجسس کردن، تفتیش کردن، تفحص کردن، جستجو کردن، طلب کردن جسد: تن، جنازه، کالبد، لاش، لاشه، میت، نعش جسر: پل، خدک جسم: 1 بدن، پیکر، تنه، تن، کالبد 2 جرم جسور: 1 بی‌باک، بی‌پروا، پردل، شجاع، شیردل، نترس 2 بی‌آزرم، بی‌ادب، بی‌حیا، پررو، گستاخ 3 متجاسر & کم‌دل جسورانه: جسارت‌آمیز، دلیرانه، شجاعانه، گستاخانه جسیم: پرحجم، تناور، تنومند، حجیم، عظیم‌الجثه جشن: بزم، جشنواره، چراغانی، سور، شادی، ضیافت، عید، فستیوال، مهمانی جشنواره: جشن، فستیوال جعبه: 1 بسته، صندوق، قوطی، مجری 2 تیردان، تیرکش جعد: زلف، گیسو، مو جعل: 1 غایط، فضله، نجاست 2 سوسک جعل: 1 تقلب، دروغ 2 درآوردن 3 ساختگی 4 ازخوددرآوردن، درآوردن، ساختن جعلی: تقلبی، ساختگی، قلابی، مجعول، مستعار، موهوم & اصلی، اصیل جعودت: پر، پرپشت، مجعد & تنک جغد: بوف، بوم، کنگر، کوف جفا: آزار، اذیت، بی‌وفایی، بی‌مهری، تطاول، جور، ستم، ظلم، غدر، نامهربانی & مهر جفاپیشه: آزارپیشه، ستمگر، ظالم، متعدی، نامهربان & مهربان جفاجو: جفاپیشه، جفاکار، ستم‌پیشه، ستمکار، ستمگر، ظالم، غدار، نامهربان & مهرورز جفاکار: بیدادگر، بی‌رحم، بی‌مهر، جفاجو، ستمگر، سنگدل، ظالم، غدار، نامهربان & مهربان جفت: 1 خمیده، کج 2 چوب‌بست 3 سقف جفت: 1 زن، زوجه، زوج، همسر 2 جور 3 مانند، مثل 4 عدیل، لنگه 5 بغل، کنار 6 مزدوج & تک، طاق، فرد جفتگیری: 1 بارورسازی، گشن، لقاح 2 جماع، لقاح، مباشرت، مقاربت جفنگ: بی‌اساس، بی‌پایه، بی‌ربط، بی‌سروته، بی‌معنی، بیهوده، ترهات، مزخرف، مهمل، یاوه جگر: 1 ریه، شش، کبد 2 عزیز، نازنین 3 دلاوری، دلیری، شجاعت جگربند: جگرپاره، رود، فرزند جگرخراش: جانسوز، جگرسوز، دل‌خراش، سوزناک جگرسوز: جانسوز، جگرخراش، حزن‌انگیز، دردانگیز، سوزناک جل: 1 پلاس، پوشش، گلیم، نمد 2 همه جلا: 1 برق، تلالو، درخشش، درخشندگی، صیقل 2 پرداخت 3 آب‌وتاب، رونق 4 آوارگی جلاد: دژخیم، سلاخ، میرغضب جلادار: درخشان، درخشنده، صیقلی & بی‌جلا جلال: احتشام، بزرگی، جاه، جبروت، حشمت، شکوه، شوکت، عظمت، فر، فره، کبریا، مجد جلالت: بزرگواری، بزرگی، دبدبه، شکوه، فر، فره، کوکبه جلای‌وطن: آوارگی، تبعید، مهاجرت، هجرت جلب: 1 احضاریه، احضار، توقیف 2 جذب، ربایش 3 آوردن، بردن، کشیدن & دفع جلب: 1 حقه‌باز، دغل، متقلب، محیل، مکار، نادرست 2 پست، خوار، دون، زبون، سفله، فرومایه 3 روسپی، زناکار، غر، فاحشه، قحبه، هرجایی جلباب: 1 پوشه، حائل، حاجز، سجاف، غشا، قشر 2 پوشش، حجاب، ستر 3 پیراهن، جامه جلد: 1 بشره، پوست 2 پوشش، غلاف 3 لاک 4 محفظه 5 رویه، مقوا جلد: به‌تعجیل، تند، تندوتیز، تندی، جلید، چابک، چالاک، چست، زرنگی، زرنگ، سریع، شتابناک، فرز & کند جلدساز: صحاف جلدی: 1 چابکی، چالاکی، چستی، دلیری 2 سرعت، شتاب، عجله & کندی جلسه: اجلاس، انجمن، گردهمایی، مجلس، مجمع، نشست جلف: 1 بی‌وقار، تهی‌مغز، سبک، سبکسر، سخیف 2 بی‌باک، خودسر 3 خودآرا، خودنما & سنگین، متین جلفی: 1 بی‌وقری، سبکسری 2 خودآرایی & متانت جلق: استمنا، خودارضایی، طبق جلگه: دشت، هامون جلو: 1 برابر، روبرو، رویاروی، مقابل 2 قبال، قدام 3 پیش، نزد 4 لگام، عنان & پشت، خلف، دبر جلو: 1 شنگ، شوخ 2 سیخ جلوت: آشکارا، آشکارایی، پیدایی، حضور & خلوت جلوخان: پیشخوان، درگاه جلودار: 1 مهاردار 2 پیشقراول، طلایه جلوس: قعود، نشست، نشستن جلوگیر: بازدارنده، رادع، مانع، مزاحم جلوگیری: پیشگیری، خودداری، دفع، قدغن، ممانعت، منع، نهی جلوه: 1 حضور، ظهور 2 خودنمایی، نمایش، نمود، وانمود 3 تلالو، جلال، حشمت، رونق، شکوه 4 آراستن جلوه‌گاه: 1 حجله‌خانه، حجله 2 تجلی‌گاه جلوه‌گر: آشکار، پدیدار، پدید، پیدا، ظاهر، متجلی، منجلی، نمایان جلوه‌گری: بروز، تجلی، جلوه‌نمایی، ظهور، نمایش، نمود جلی: آشکار، روشن، منجلی، واضح، هویدا & خفی جلید: 1 جلد، چالاک، چست، زرنگ 2 چابک‌سوار 3 زورمند، قوی، نیرومند 4 بشک، ژاله، شبنم جلیس: محشور، مصاحب، معاشر، همدم، هم‌صحبت، همنشین جلیل: باحشمت، رفیع، شامخ، عالی‌قدر، عظیم، محتشم، والا جماد: بی‌جان، حجر، سنگ، لهنه & جاندار، ذیروح جماز: 1 تندپا، تندرو، سریع، سریع‌السیر 2 جمازه، شترتندرو جماش: افسونگر، دلفریب، شنگ، شوخ، فسونکار جماع: آرمش، جفتگیری، مباشرت، مجامعت، مقاربت، نزدیکی، وطی، همبستری، همخوابی جماعت: 1 انجمن، باند، جمع، جمعیت، فرقه، گروه، معشر 2 طایفه، قبیله جمال: حسن، خوشگلی، زیبایی، صباحت، قشنگی، نیکویی، وجاهت & بدگلی، بدمنظری جمع: 1 تجمع، جماعت، جمعیت، حزب، دسته، فرقه، گروه، مجمع 2 زمره 3 اضافه، علاوه 4 عده، مجموع، همه 5 گردآوری جمع‌آوری: تالیف، گردآوری، گردآوردن جمعاً: باتفاق، تمام، تماممن‌حیث‌المجموع، همه جمعه: آدینه جمعی: عمومی، گروهی، همگانی، همگی & خصوصی جمعیت: 1 سامان 2 اسباب 3 ازدحام، انبوه، شلوغی، کثرت 3 انجمن، باند، جامعه، جرگه، جماعت، جمع، دسته، عده، فرقه، کانون، گروه، مجتمع، مجمع، محفل، معشر، نفوس جمل: اشتر، شتر جملگی: تمام، تماماً، سراسر، سرتاسر، همه جمله: 1 تمام، کاملاً، کل، همه، یکباره، یکسر، یکسره 2 عبارت 3 زمره، عداد جمله‌فروش: عمده‌فروش، کلی‌فروشی & جزیی‌فروشی جمهور: توده، گروه، همگی، همه جمیع: عموم، کافه، کل، کلاً، مجموع، همگان، همگی، همه جمیعاً: تماماً، جمعاً، کلاً، یکسر & فرداً، انفراداً جمیل: آراسته، پریچهر، خوب، خوبرو، خوشنما، خوش‌آیند، خوشکل، خوشگل، زیبا، زیبارو، شکیل، صبیح، قشنگ، ناز، نیکو، وجیه جن: آل، اجنه، پری & انس، پری جن‌زده: پری‌زده، مجنون، مصروع جناب: آستان، حضرت، درگاه، عتبه جناح: 1 بال 2 سمت، سو، طرف 3 شاخه، فراکسیون، گروه جنازه: جسد، لاشه، لاش، نعش جناس: تجنیس، هم‌جنسی جنایت: 1 بزه، جرم، خلاف، گناه 2 آدمکشی، جنحه، قتل جنایتکار: آدمکش، تبهکار، جانی، قاتل جنب: آلوده، محتلم، ناطاهر، نجس & طاهر جنب: پهلو، جوار، سمت، کنار جنب‌وجوش: تحرک، تکان، تلاطم، تهییج، جنبش، حرکت جنبش: 1 اختلاج، اهتزاز، تکان، تلاطم، حرکت، لرز، لرزش، لرزه، لول، وول 2 بعث، تشنج، جوشش، رستاخیز، شورش، نهضت جنبنده: 1 متحرک 2 جاندار، دابه & جماد جنبه: 1 جهت، دیدگاه، لحاظ، نظر، وضع 2 گنجایش جنت: ارم، بهشت، پردیس، جنان، خلد، دارالسلام، رضوان، فردوس، مینو، نعیم جنجال: ازدحام، سروصدا، غوغا، فتنه، همهمه، هنگامه، هیاهو جنجالی: غوغایی، هوچی جنگجو: دلاور، رزم‌آور، رزمجو، رزمنده، ستیزه‌جو، غازی، مبارز، محارب جنحه: بزه، جرم، جنایت، گناه جند: ارتش، خیل، سپاه، فوج، قشون، گند جندگی: خودفروشی، روسپیگری، فاحشگی، قحبگی جنده: خودفروش، روسپی، فاحشه، لکاته، معروفه جنده‌خانه: فاحشه‌خانه، قحبه‌خانه، نجیب‌خانه جنس: 1 کالا، مال‌التجاره، متاع 2 تیره، سلسله، طایفه، قسم، نوع 3 سرشت 4 صنف، قبیل جنگاور: جنگجو، حربی، دلاور، دلیر، رزمنده، سپاهی، شجاع، مبارز، محارب، نبرده جنگاوری: جلادت، جنگجویی، دلاوری، رزمندگی، شجاعت جنگ: تذکره، دفتر، سفینه، کشکول، گلچین، مجموعه جنگ: آرزم، آشوب، پرخاش، پیکار، تنازع، جدال، حرب، خصومت، رزم، ستیزه، غزا، غزوه، کارزار، کشمکش، مبارزه، مجادله، محاربه، مشاجره، مصاف، معرکه، مقاتله، منازعه، مواقعه، ناورد، نبرد، وغا، وقعت، وقعه جنگ‌افروز: 1 پیکارجو، جنگ‌طلب، ستیزه‌جو، متحارب 2 مفسده‌جو & صلح‌طلب جنگ‌افزار: اسلحه، تفنگ جنگجو: جنگاور، جنگی، چالشگر، حربی، رزم‌آور، رزمنده، سپاهی، ستیزه‌جو، ستیزه‌گر، ستیزنده، سرباز، سلحشور، شجاع، غازی، مبارز، مبارزه‌جو، متحارب، محارب جنگجویی: جنگاوری، چالشگری، رزمجویی، سلحشوری، شجاعت، میدانداری جنگل: بیشه، درخت‌زار جنگنده: 1 حربی، رزمنده 2 جنگی، سلحشور، مبارز جنگی: 1 دلاور، مبارز، نستوه 2 جنگنده، حربی جنوب: 1 قبله، نیمروز 2 جهات، نواحی 3 پهلوها، کنارها & شمال جنون: دیوانگی، شوریدگی، شیدایی، عقل‌باختگی & عقل جنون‌آمیز: دیوانه‌وار، شوریده‌وار & عاقلانه جو: آتمسفر، فضا، هوا جو: جوغ، یوغ جواب: 1 پاسخ 2 راه‌حل & پرسش جواد: بخشنده، جوانمرد، سخاوتمند، سخی، کریم، مکرم & خسیس، لئیم جوار: 1 جنب، قرب، کنار، نزدیکی، نزدیک 2 پناه، زنهار & بعید جوارح: اعضا، اندام‌ها جواز: اجازه، اذن، پته، پروانه، تجویز، تصدیق، رخصت، رخصت‌نامه، روادید، گذرنامه، گواهی، مجوز جوال: جانخانی، خرجین، عدل، گونی جوان: برنا، شاب، غلام، کودک، نوباوه، نوجوان، نوچه، نورسته & پیر جوانب: 1 جهات 2 اطراف، حوالی، حول‌وحوش جوانمرد: 1 بافتوت، بامروت، بخشنده، بزرگ‌همت، جواد، حر، سخاوتمند، سخی، عیار، فتا، کریم، مرد 2 داش، لوطی & ناجوانمرد، ناکس جوانمردی: بخشش، بخشندگی، حمیت، سخا، سخاوت، فتوت، لوطی‌گری، مردانگی، همت & ناجوانمردی جوانی: برنایی، شباب & پیری، کهولت جواهر: جواهرات، گوهرها جواهرشناس: جواهری، گوهرشناس، گوهری جواهرفروش: جواهری، زرگر جواهرنشان: مرصع جواهری: جواهرفروش، زرگر، گوهرشناس، گوهری جوخه: دسته، فوج، گروه جود: 1 بخشش، بذل، بلندنظری، سخاوت، سخا، کرم 2 جوانمردی، رادی & خست جور: 1 قبیل، قسم، گونه، نوع 2 شق، شیوه، طور، نحو، نمط، نوع، نهج، وجه 3 سازگار، متناسب، موافق، هماهنگ 4 شبیه، مانند، متشابه، مثل 5 جفت، مرتب & ناجور جور: 1 بیداد، جفا، ستم، ظلم 2 خط لب جام & داد، عدل، مهر جوراجور: گوناگون، متنوع، مختلف، نوع‌به‌نوع & همگون، یکسان جورپیشه: بیدادگر، ستمگر، غدار، ظالم & دادگر جوز: گردو جوش: 1 اتصال، پیوند، لحیم 2 داغ 3 جوشش، غلیان 4 اوج، بحبوحه، هنگامه 6 دانه 7 اضطراب، شور 8 گره 9 آشفتگی، حرص، خودخوری، عصبانیت 1 فوران 1 شور جوشش: انفجار، جنبش، جوشیدن، غلیان جوشن: جبه، زره جوشیدن: جوش‌آمدن، جوشش، غلیان، فوران جوع: گرسنگی، مجاعت، مجاعه & سیری جوف: پیوست، تلو، داخل، درون، ضمیمه، لا جوک: شوخی، لطیفه، هزل & جد جولا: 1 بافنده، جولاه، جولاهه، شعرباف، نساج 2 عنکبوت جولان: 1 تاخت، تاخت‌وتاز 2 تاختن، دورزدن 3 گردش، ویراژ جولانگاه: تاختگاه، ساحت، عرصه، میدان جولاه: 1 بافنده، نساج 2 تارتن، عنکبوت جولاهه: بافنده، جولاه، نساج جولاهی: بافندگی، نساجی جوهر: 1 اصل، ذات، عصاره، کنه، گوهر، گهر، ماهیت 2 چکیده، زبده 3 مرکب & صورت جوهره: اصل، جوهر، ذات، مایه، نهاد جوی: جدول، جویبار، رود، نهر جویا: جوینده، متجسس، متفحص جویبار: جدول، جوی، رود، نهر جویدن: خاییدن، مضغ کردن جوینده: جستجوگر، جویا، متجسس، متفحص جهاد: 1 غزا، غزوه، مقاتل 2 مجاهدت جهادگر: 1 جنگجو، رزمنده، غازی 2 تلاشگر جهاز: 1 بلم، زورق، سفینه، قایق، کشتی، کلک 2 جهیز 3 عضو 4 سیستم جهان: 1 آفاق، دنیا، عالم، کره‌ارض، گیتی 2 روزگار، زمانه جهانخواری: استعمار، استعمارگری، استکبار جهانگرد: جهاندیده، سیاح جهانگردی: سیاحت، سیروسفر، مسافرت جهانگشایی: جهانگیری، ظفر، غلبه، فتح، کشورگشایی & جهانداری جهانگیر: عالمگیر، فاتح، کشورستان، همگانی & جهاندار جهانی: 1 عالمگیر 2 دنیایی، دنیوی 3 کلی جهت: 1 جانب، سمت، سو، طرف، کرانه 2 بابت، جنبه، حیث 3 انگیزه، دلیل، سبب، علت جهد: اهتمام، اهتمام، تقلا، تکاپو، تلاش، جدیت، سعی، کوشش، مساعی جهش: 1 پرش، جستن، جست، خیز 2 سرشت، طینت جهل: بی‌اطلاعی، بی‌خبری، بی‌علمی، حماقت، نادانی & دانش، معرفت جهنم: جحیم، درک، دوزخ، سقر، نار، نیران، هاویه & بهشت جهودی: جود، کلیمی، موسوی، یهودی جهیدن: پرش، جستن، جهش، خیز جهیز: 1 جهاز، جهیزیه 2 توسن جیب: 1 گریبان، یخه، یقه 2 دل، سینه 3 خریطه، کیسه جیب‌بر: دزد، سارق، طرار، کیسه‌بر جیحون: جو، رود، رودخانه، نهر جید: بی‌آمیغ، خوب، خوش‌خیم، نیک، نیکو & بد، نکوهیده جیران: آهو، غزال جیره: 1 سهم 2 آذوقه، توشه، خوراک، سوروسات، سیوروسات، قوت 3 راتب، رستاد، مستمری، مقرری جیره‌خوار: اجیر، حقوق‌بگیر، مزدور & جیره‌ده، مخدوم جیش: ادرار، بول، پیشاب جیش: ارتش، سپاه، عسکر، فوج، قشون، گند، لشکر جیغ: داد، دادوبیداد، زوزه، شیون، شیهه، صیحه، غریو، فریاد جیغ‌وداد: دادوفریاد، عربده، غریو، فریاد، ولوله، همهمه جیفه: 1 مردار، میته 2 لاشه جیوه: زیبق، سیماب چابک‌اندیش : 1 تیزهوش، تیز، تیزفهم، باهوش، داهی، داهیه، زیرک، هوشیار 2 حاضرجواب چابک :قید اسم 1 جلد، چالاک، چست، شاطر، شهم، فرز، قبراق، هژیر & چلمن 2 داهی، زرنگ & تنبل 3 تند، زود 4 زبردست، ماهر 5 تازیانه، شلاق چابک‌دست، چابکدست :جلد، تیزدست، زبردست، فرز، ماهر & کند چابک‌سوار :صفت سوارکار ماهر، سوار فرز، چابک‌عنان چابکی : جلدی، چالاکی، چستی، زرنگی، فرزی، هژیری & کندی چاپار : برید، پست، پستچی، پیک، قاصد، نامه‌بر، نامه‌رسان چاپارخانه : اداره پست، پستخانه، چپرخانه چاپاری : 1 منسوب به چاپار 2 تند، سریع چاپ : افست، طبع 2 منتشر، نشر 3 باسمه 4 دروغ، شایعه 5 گزافه، اغراق چاپچی :صفت 1 باسمه‌چی، چاپخانه‌دار، طابع، مطبعه‌چی 2 دروغ‌گو، شایعه‌ساز، شایعه‌پرداز 3 گزافه‌گو، لاف‌زن، چاچول چاپ‌خانه، چاپخانه : مطبعه، باسمه‌خانه چاپ‌خانه‌دار، چاپخانه‌دار: چاپچی، مطبعه‌چی چاپ خوردن : چاپ شدن چاپ زدن : 1 چاپ کردن 2 بافتن، سرهم کردن 3 ساختن، جعل کردن، ازخود درآوردن 4 دروغ گفتن، لیچار بافتن چاپ کردن : طبع کردن، به‌طبع رساندن، به چاپ رساندن، منتشر کردن چاپگر : دستگاه چاپ رایانه‌ای، پرینتر چاپلوسانه : 1 تملق‌آمیز، متملقانه، مداهنه‌گرانه 2 ریاکارانه، مزورانه چاپلوس : چرب‌زبان، خوشامدگو، زبان‌به‌مزد، سالوس، ظاهرنما، کاسه‌لیس، متملق، مداهن، مداهنه‌گر، خایه‌مال، متصلف، کرنش‌گر، مجیزگو چاپلوسی : تبصبص، تصلف، تملق، چرب‌زبانی، مداهنه، دم‌لابه، کرنش، دم‌لیسه، خایه‌مالی، مجیزگویی، کرنش‌گری، چاپلوسی کردن :چرب‌زبانی کردن، مداهنه‌گری کردن، مداهنه کردن، خایه‌مالی کردن، زبان‌به‌مزد بودن، کاسه‌لیسی کردن، مجیز گفتن چاپنده :اسم تاراجگر، چپاولگر، غارتگر، یغماگر چاپی : چاپ شده، به‌طبع‌رسیده، مطبوع & خطی، دست‌نوشته چاپیدن : 1 به‌یغما بردن، تاراج کردن، چپاول کردن، چپو کردن، غارت کردن، لاشیدن، غارتیدن 2 لخت کردن، دزدیدن، تالان کردن چاچول‌باز : 1 پشت‌هم‌انداز، چاخان، لافزن 2 حقه‌باز، شارلاتان، فریب‌کار، مزور، محیل، مکار، حیله‌گر، نیرنگ‌باز 3 دورو 4 زبان‌باز 5 هوچی چاچول‌بازی : 1 پشت‌هم‌اندازی، لاف‌زنی 2 زبان‌بازی، هوچیگری 3 حیله‌گری، نیرنگ‌بازی، دورویی 4 حقه‌بازی، فریب‌کاری، تزویر، شیادی چاچول :صفت 1 گزافه‌گو، حقه، 2 فریب، کلک، مکر، نیرنگ، تزویر 3 دورویی 4 طرار، دزد 5 حقه‌باز، شارلاتان چاخان‌بازی : چرب‌زبانی، تملق‌گویی 2 پشت‌هم‌اندازی چاخان :صفت 1 پشت‌هم‌انداز، حراف، حقه‌باز، شارلاتان، گزافه، لاف، لافزن، گزافه‌گویی، گزافه‌گو، خشت‌مال 2 دروغگو، دروغ‌زن، دروغ‌باف 3 دروغ، حرف‌مفت چادر : 1 حجاب، سرانداز، مقنعه 2 خرگاه، خیمه، سایبان، سراپرده، مظله، شادروان چادرنشین : 1 خیمه‌نشین 2 ایلات 3 بیابان‌نشین، صحراگرد، صحرانشین، عشایر 4 بادیه‌نشین، بدوی & شهرنشین، متمدن 5 کوچ‌نشین، کوچگر، کوچی چادری :صفت 1 باحجاب، حجابدار، محجب، چادرپوش، محجبه، محجوب & بی‌حجاب 2 پوشیده، مستور چارپا : چاروا، حیوان بارکش، ستور، استر، خر، الاغ، قاطر & دوپا چارپاره : 1 گلوله نامنظم 2 پاره‌آجر، پاره‌خشت چارپایه : کرسی چارتر : چارچوب : 1 چهارچوب، چهارچوبه، چارچوبه 2 قالب، کادر 3 اسکلت، بدنه، قاب 4 حیطه، قلمرو چار : 1 چهار 2 چاره، گریز 3 کوره‌سفال‌پزی، کوره‌آجرپزی 4 سزاوار، لایق چارخانه : شطرنجی چارسو : 1 چهارسو، چهارسوق، چهارراه(بازار) 2 چهارجهت، جهات‌اربعه 3 چهارپر، چهارپهلو(آچار) چارشانه : تنومند، چهارشانه چارق : پاتابه، کفش، چارغ، پای‌افزار، پای‌پوش چارقد : چارق، حجاب، روسری، لچک، محجر، مقصوره، مقنعه چارک : 1 ربع، یک‌چهارم 2 چاوش، نقیب چارگوش : چاربر، مربع، چهارضلعی، چهارگوشه چارمیخه : استوار، محکم، معتبر، چهارمیخه چاروا : چارپا، چهارپا، حیوان‌بارکش، الاغ، خر، شتر، قاطر، ستور، چهارپایان & دوپا چاروادار : چهارپادار، مکاری چاروناچار : خواه‌ناخواه، خواهی‌نخواهی، به‌ناچار چاره‌اندیش :صفت چاره‌جو، چاره‌ساز، چاره‌پرداز، چاره‌گر، چاره‌پژوه، چاره‌سگال، مدبر چاره اندیشیدن :چاره‌جویی کردن، چاره‌گری کردن، راه‌حل‌جستن، تدبیر کردن چاره‌پذیر : 1 حل‌شدنی، قابل حل 2 علاج‌پذیر، درمان‌پذیر 3 چاره‌بردار 4 اصلاح‌پذیر & چاره‌ناپذیر، نشدنی، حل‌ناشدنی چاره‌پذیری : درمان‌پذیری، علاج‌پذیری، & چاره‌ناپذیری، درمان‌ناپذیری، نشدنی، حل‌ناشدنی چاره جستن : 1 درمان کردن، علاج کردن 2 چاره طلبیدن، چاره ساختن، تدبیر اندیشیدن 3 از عهده برآمدن چاره‌جو :اسم چاره‌اندیش، چاره‌پژوه، چاره‌ور، چاره‌گر، تمهیدگر، مدبر، علاج‌کننده، علاج‌اندیش چاره‌جویی : تدبیر، چاره‌اندیشی، چاره‌گری، وسیله‌سازی، وسیله‌یابی، تمهیدگری، صلاح‌اندیشی چاره‌جویی کردن :چاره‌جستن، چاره‌اندیشی کردن، چاره‌طلبیدن، راه‌حل جستن چاره : 1 درمان، علاج، مداوا، وید 2 راه‌حل 3 تدبیر، ترفند، حیله، زیرکی، مکر 4 تمهید، وسیله 5 گزیر & ناگزیر چاره‌ساز :صفت 1 چاره‌جو، چاره‌بر، مصلحت‌بین، مدبر، چاره‌کننده، سبب‌ساز، چاره‌گر & چاره‌سوز، سبب‌سوز 2 علاج‌گر 3 باری‌تعالی، خدا چاره‌سازی : 1 چاره‌جویی، مصلحت‌سازی، مصلحت‌بینی، تدبیر، سبب‌سازی، چاره‌گری & چاره‌سوزی، سبب‌سوزی 2 علاج‌گری چاره کردن : 1 علاج کردن 2 چاره جستن، چاره ساختن، چاره‌جوئی کردن، چاره اندیشیدن 3 راه‌حل یافتن 4 درمان کردن چاره‌گر :صفت چاره‌جو، چاره‌ساز، علاج‌بخش، چاره‌پرداز چاشت : 1 ناهار، ناهاری & شام 2 طعام چاشت 3 صبح‌هنگام، چاشتگاه، میانه‌روز چاشنی : 1 طعم، مزه 2 رب، سس 3 ماده منفجره 4 نمودار، نمونه چاقالو : بسیار چاق، فربه‌گوشتالو، مسمن چاق : 1 پروار، تنومند، خپل، خپله، سمین، فربه، گوشتالو، مسمن & لاغر، مردنی 2 تندرست، سالم، سرحال، قبراق & بیمار، مریض، مریض‌احوال 3 پرحجم، درشت، ضخیم 4 باارزش، بزرگ، پرمایه 5 کله‌گنده، ثروتمند، معتبر، بااعتبار چاقچور : پاخچور، دولاغ، شلوارگشاد زنانه چاق‌سلامتی :احوال‌پرسی چاق شدن : 1 فربه شدن، گوشتالو شدن & لاغر شدن 2 پروار شدن، پرواری شدن & لاغر شدن 3 بهبود یافتن، به‌شدن، معالجه شدن چاق کردن : 1 فربه کردن، پروار کردن، 2 بهبودی بخشیدن، معالجه کردن چاقو : تیغ، خنجر، دشنه، سنان، شفره، شمشیر، کارد، سکین چاق‌وچله : 1 گوشتالو، فربه 2 سالم، تندرست، قبراق، سرحال چاقوکش :صفت 1 چاقوزن، زخم‌زن 2 شریر، باج‌گیر، اوباش چاقوکشی : 1 چاقوزنی، زخم‌زنی 2 شرارت، اوباشیگری، باج‌گیری چاقی : اضافه‌وزن، سمن، فربهی & لاغری چاک :اسم 1 ترک، درز، رخنه، 2 منفذ، سوراخ، شکاف، فاق 3 پارگی، دریدگی 3 پاره، دریده 4 قباله، بنچاق 5 دریچه، پنجره 6 سپیده صبح چاک‌چاک : پاره‌پاره، پرچاک، چاکدار، هراش‌هراش چاک دادن : پاره کردن، دریدن، شکافتن، درانیدن & دوختن چاکرانه :قید بنده‌وار، چاکروار & ارباب‌وار، ارباب‌منشانه چاکر : بنده، خادم، خدمتکار، خدمتگزار، غلام، گماشته، مستخدم، نوکر & ارباب، آقا 3 بنده، این‌جانب، ارادتمند، مخلص چاکرنواز : چاکرپرور، بنده‌نواز، زیردست‌نواز چاکری : 1 بندگی، خدمتکاری، نوکری & آقایی 2 اخلاص، چال افتادن : گود شدن، فرو رفتن (گونه) چالاک : 1 آماده، تند، تندوتیز، جلد، چابک‌دست، چابک، چست، زرار، زرنگ، سریع، شاطر، شهم، فرز، قبراق 2 بلند، موزون، زیبا 3 جای بلند، مکان مرتفع 4 دزد چالاکی : جلدی، چابکی، چستی، زرنگی، سبکی چال :صفت چاله، حفره، فرورفتگی، گودال 2 عمیق، گود 3 آشیان، آشیانه 4 گور(حیوانات) 5 غاز، خرچال، مرغابی (آ)هوبره 6 آشیانه، لانه 7 شتربچه 8 اسب سفید، بزپیشانی‌سفید چالش‌انگیز :صفت 1 مساله‌ساز، مساله‌زا، مساله‌برانگیز 2 بحث‌انگیز، جنجال‌برانگیز، جنجال‌آفرین، جدال‌برانگیز چالش : 1 خرامیدن، خرامش، نازخرامی 2 تکبر، غرور 3 جولان 4 جنگ وجدال، زدوخورد، کشمکش 5 تلاش، مبارزه 6 مساله، موضوع 7 مباشرت، هماغوشی چالشگر : 1 جنگ‌جو، رزم‌آور، رزم‌جو، ستیزه‌جو، مبارز، مبارزطلب 2 حشری، شهوت‌ران 3 نخوت‌خرام، نازخرام 4 خرامان چالشگری : 1 جنگ‌جویی، ستیزه‌جویی، مبارزه، رزم‌آوری، رزم‌جویی، ستیزه‌گری، مبارزطلبی 2 نازخرامی 3 شهوت‌رانی چال کردن : 1 دفن کردن، مدفون کردن & نبش کردن 2 زیر خاک پنهان کردن 3 کندن، حفر کردن & پر کردن 4 گود کردن، گودال کندن 5 لانه ساختن چاله : 1 چال، حفره، گود، گودال، مغاک 2 چاهک، چاه کوچک 3 مشکل‌مالی، کم‌بود چاله‌چوله : گودال، چاله چاله‌میدونی : 1 منسوب به محله چاله میدان 2 لات، زورگو 3 بی‌ادب، بی‌تربیت، نافرهیخته 4 زشت، رکیک 5 بی‌ادبانه، لات‌منشانه چامه : ترانه، چکامه، سرود، شعر، قصیده، نغمه & چانه چامه‌سرا :صفت 1 شاعر، آوازخوان 2 چامه‌گو، چامه‌زن، آوازخوان، سرودخوان، قصیده‌گو، نغمه‌خوان، نغمه‌سرا، غزل‌خوان 3 قصیده‌گو، قصیده‌سرا، ترانه‌سرا، چکامه‌سرا چامیدن : 1 ادرار کردن، شاشیدن 2 ریدن، غایط کردن 3 سرگین‌انداختن چامین : 1 ادرار، بول، شاش 2 غایط 3 سرگین چانه انداختن : مردن، فوت کردن، جان دادن چانه : 1 چنه، حنک، ذقن، زنخدان، زنخ 2 چونه، گلوله خمیر 3 سخن‌منثور & شعر، چامه، سخن منظوم 4 پرگویی 5 تخفیف‌گیری & مکاس چانه زدن : 1 تخفیف‌گرفتن 2 پرگویی کردن، پرچانگی کردن، چانه‌جنبانی کردن چانه‌زنی : 1 تخفیف‌گیری 2 پرگویی، پرحرفی چاو : 1 ناله، زاری 2 بانگ، صدا چاووش : پیشرو قافله، طلایه، نقیب قافله 2 راهنمای زوار 3 اشعارمذهبی 4 حاجب، چاووش‌خوان، چاووشگر چاه : 1 بئر، چه 2 فاضلاب چاه‌سار، چاهسار : 1 گودال‌عمیق، چاه 2 دهانه چاه، سرچاه & چاه‌بن 3 زمین پرچاه چاهک : 1 چاه کوچک 2 گودال کم‌عمق 3 فاضلاب 4 ممر فاضلاب، گذرگاه فاضلاب چاهک‌روب :صفت چندال، چاه‌خو، کناس، هاری چاه‌کن :صفت 1 چاهجو 2 مقنی، چاه‌خو، چاخو، چخو 3 کننده چاه چاه‌کنی : مقنی‌گری، چاه‌جویی چاهی :صفت 1 منسوب به چاه 2 زندانی 3 گناه‌کار چایش : سرماخوردگی، زکام، چایمان، چاییدگی چایمان : زکام، سرماخوردگی چاییدن : زکام شدن، سرماخوردن چپ افتادن : 1 دشمن‌شدن 2 دشمنی کردن، مخالفت کردن، کینه‌توزشدن، خصمانه رفتار کردن & همراهی کردن چپ‌اندرقیچی : 1 کج‌ومعوج 2 ضربدری 3 بی‌نظم، پراکنده چپاندن : 1 به زور فرو کردن، به زور جا دادن، زورچپان کردن، تپاندن 2 قالب کردن، (جنس بنجل با قیمت زیاد) چپان : ژنده، کهنه، مندرس چپانی : 1 ژنده‌پوشی، کهنه‌پوشی 2 بی‌سروپا، رند چپاول : تاراج، تالان، چپو، غارت، لاش، نهب، یغما، غارتگری چپاولچی :صفت چپاولگر، تاراجگر، غارتگر، یغماگر، یغمایی، چپوچی چپاول کردن : غارت کردن، به‌تاراج بردن، به‌یغما بردن، تاراج کردن، چپو کردن چپاولگر :صفت تاراجگر، چپاولچی، چپوچی، غارتگر، یغماگر چپ‌چپ نگاه کردن: 1 خصمانه‌نگریستن، معترضانه نگاه کردن 2 طمع‌کارانه‌نگریستن 3 با سوء‌نیت نگاه کردن 4 باسوء‌ظن نگاه کردن چپ دادن : 1 فریفتن، گول‌زدن، فریب دادن 2 منحرف ساختن، ردگم دادن‌آدرس عوضی دادن 3 ترک کردن، رها کردن، واگذاشتن چپر : 1 برید، پست، چاپار 2 پرچین 3 کپر چپ‌روی : 1 تندروی، افراطی‌گری 2 افراطی‌گرایی 3 خلاف‌ورزی، ناسازگاری، نسازمی 4 مخالفت‌خوانی 5 چپ‌گرایی چپ‌روی کردن : 1 تندروی کردن 2 افراطی بودن 3 خلاف‌ورزیدن 4 مخالفت کردن چپ زدن : 1 چپ کردن، تغییر مسیر دادن، انحرافی رفتن، منحرف شدن(از راه) 2 تندروی کردن، افراطی بودن چپش : بزغاله، بزیکساله چپ شدن : 1 چپه شدن، پرت شدن، واژگون شدن 2 منحرف شدن چپق : پیت، چوپوق، آلت تدخین‌توتون، چپوق & قلیان، سیگار چپکی : 1 وارونه، واژگون & راستکی 2 زان‌سو چپ‌گرا :صفت 1 دست‌چپی، چپ‌رو، متمایل به چپ 2 کمونیست 3 سوسیالیست & راست‌گرا چپ :صفت 1 میسره، یسار & یمین 2 یسار & میمنه 2 کژبین 3 چپه، واژگون 4 احول، کاچ، کاژ، لوچ 5 کمونیست & کاپیتالیست 6 چپ‌دست 7 نادرست، ناراست & راست 8 مخالف، دشمن 9 خمیده، کج چپو : تاراج، چپاول، غارت، لاش، نهب، یغما چپوچی :صفت 1 چپاولگر، غارتگر، یغماگر، چپاولچی، تاراجگر، یغمایی 2 دزد چپو شدن : غارت شدن، به‌تاراج رفتن، تاراج شدن، چپاول شدن، تاراج‌شدن، به غارت رفتن، به یغما رفتن 2 به هدررفتن، پای‌مال شدن چپو کردن : 1 غارت کردن، چپاول کردن، به یغما بردن، تاراج کردن 2 به سرعت خوردن، زود مصرف کردن 3 نابود کردن، از بین بردن چپه :صفت 1 پرت، واژگون 2 پارو چپی : 1 دست‌چپی، چپ‌گرا & راست‌گرا 2 چپه‌شده، چپ‌شده، واژگون‌شده(وسائط نقلیه) & سالم چتر : آفتاب‌گردان، سایبان 2 گرد، گردی 3 چتر نجات 3 قوس چتری : 1 چترمانند 2 گرد، دایره‌وار، مدور چچول : خروسه، چچوله، چوچوله چخماق : 1 آتش‌زنه، پازند، چخماغ، قداحه، فروزینه، مرو 2 تبرزین چخیدن : 1 حرف زدن، دم‌زدن 2 کوشیدن، تلاش کردن، سعی کردن 3 ستیزه کردن، جنگیدن، مبارزه کردن 4 دشمنی کردن، خصومت‌ورزیدن چدار : اشکسل، پابند، مهار (پای‌ستور) چدن : آهن، پولاد چرا : 1 برای‌چه، به چه دلیل، به چه‌علت، ازچه، به چه جهت، & زیرا، برای‌اینکه، چون 2 آری، بله & نه، خیر چرا : 1 چریدن 2 علف‌چری چراخوار : چراخور، چراگاه، مرتع، مرغزار، علف‌چر، سبزه‌زار، علفزار چراخور : چراگاه، چراگه، راود، سبزه‌زار، علف‌چر، علفزار، چرامین، مرتع، مرغزار چراغ‌آویز : چلچراغ، قندیل چراغ‌افروز :روشنی‌بخش چراغانی : آذین‌بندی، جشن، چراغان چراغانی کردن : 1 آذین بستن، با چراغ تزئین کردن 2 جشن‌گرفتن چراغ : 1 جلوند، چلچراغ، سراج، فانوس، مشکات، مصباح 2 لامپ 3 لامپا 4 رهنما 5 علامت 6 خورشید 7 دشت، دشت‌اول (گدایان و معرکه‌گیران) چراغدان : جاچراغی، چلچراغ، فانوس چراغ زدن : 1 روشن وخاموش کردن (چراغ خودرو)، علامت دادن، چراغ دادن 2 چشمک زدن، اشاره کردن چراغ‌واره : چراغدان چراگاه : باده، چراخور، چراگه، چرام، چرامین، علف‌چرا، راود، علفزار، کشتزار، کنام، مرتع، مرغ، مرغزار چراگه : باده، چراگاه، چرام، چرامین، راود، علف‌چر، علفزار، مرتع چرامین : 1 چراگاه، علفزار، مرتع، مرغزار 2 علف، علوفه، کاه چرایی : علت، دلیل، سبب، انگیزه چرباندن : افزودن، اضافه کردن، زیادتر کردن چرب‌دست، چربدست : 1 فرز، جلد، چابک، زرنگ 2 استاد، ماهر 3 زبردست 4 هنرمند، شیرین‌کار 5 حقه‌باز، تردست چرب‌دستی، چربدستی : 1 جلدی، چابکی، فرزی، 2 مهارت، زبردستی، تردستی، استادی 3 شیرین‌کاری 4 هنرمندی چرب : 1 روغن‌آلود، روغن‌دار، روغنی 2 پرروغن 3 پیه‌دار 4 بهتر، مرغوب‌تر 5 دلپذیر، خوش‌آیند، مطبوع، شیرین چرب‌زبان : 1 خوش‌سخن، چرب‌گفتار، شیرین‌زبان 2 چاپلوس، زبان‌به‌مزد، متملق، مداهنه‌گر & بدزبان 3 چاچول، چاچول‌باز، حراف، زبان‌باز چرب‌زبانی : 1 خوش‌سخنی، چرب‌گویی، چرب گفتاری، شیرین‌زبانی 2 تملق، چاپلوسی 3 تعارف مداهنه، مجامله، مجیزگویی 4 چرب‌گویی، چرب‌گفتاری چرب‌زبانی کردن : 1 چاپلوسی کردن، تملق گفتن 2 سخنان‌فریبنده گفتن 3 خوشامدگویی کردن چربش : 1 پیه، چربی، روغن 2 رجحان، فزونی، برتری، تفوق 3 غلبه، چیرگی چرب‌وچیله : آلوده به‌روغن، روغنی، چرب‌وچیلی، کثیف، آلوده & پاک، تمیز چربی : 1 پیه، دنبه، شهله 2 دهن، روغن، زیت 3 چربه، 4 سرشیر، قیماق & گوشت 5 ملایمت، نرمی چربیدن : 1 افزون شدن، زیاده شدن، سنگین‌تر شدن، فزونی یافتن 2 چیره شدن، چیرگی یافتن، غالب شدن، غلبه‌یافتن 3 برتری داشتن، برتری یافتن، رجحان‌داشتن، سر بودن، سر شدن چرت‌آلود : خواب‌آلود، خواب‌آلوده، چرتکی چرت :صفت بیراه، چرند، حرف‌مفت، مزخرف، مهمل، یاوه، سخن بیهوده چرت : پینکی، بیدار و خواب، خواب‌سبک، نوم، قنیم‌خواب، هجوع، چرتک چرت زدن : 1 نیم‌خواب‌بودن 2 تهویم، به خواب کوتاه رفتن چرتکه : چتکه، شمارشگر، حسابگر چرت گفتن : یاوه گفتن، حرف مفت زدن، چرند گفتن، مهمل بافتن، مزخرف گفتن، لیچار بافتن، یاوه‌سرایی کردن چرت‌وپرت :اسم چرند، لاطائل، مزخرف، مهمل، هذیان، یاوه چرچر : سورچرانی، خوش‌گذرانی، عیش‌ونوش چرچر کردن : چرخ : آسمان، فلک، گردون 2 گردونه 3 چرخه 4 حلقه، دایره، گرد 5 دوچرخه 6 دور، گردش 7 چرخشت، معصر 8 چرخاب، چرخ‌آب 9 طاق، طاق‌ایوان 1 0 دستگاه پنبه‌ریسی 11 دستگاه‌دوخت، ماشین دوخت 21 تیرکمان، کمان 31 حرکت دورانی 41 چرغ، صقر چرخاب : 1 آسیا، آسیاب 2 چرخ آب‌کشی 3 گرداب چرخان : 1 چرخنده، دوار 2 گردان چرخ‌انداز : تیرانداز، کماندار، کمانگیر، چرخچی، کمانگر چرخاندن : 1 به حرکت درآوردن، به دور خود گرداندن، وادار به چرخیدن کردن، چرخانیدن، چرخ دادن 2 به جریان‌انداختن 3 اداره کردن 4 کنترل کردن، مهار کردن چرخ‌بال، چرخبال : هلیکوپتر، بال‌گرد & هواپیما، کشتی، خودرو چرخ خوردن : 1 چرخیدن، چرخ زدن 2 گشت زدن، پلکیدن، پرسه زدن چرخش : 1 دور، دوران، گردش 2 تغییرجهت، تغییرموضع چرخشی : 1 دورانی 2 گردشی چرخ کردن : 1 تراش‌دادن 2 تراشیدن 3 خرد کردن 4 ریزریز کردن چرخه : 1 تناوب، دور، سیر، سیکل 2 چرخ، گردونه 3 کلاف نخ چرخیدن : 1 حرکت دورانی‌داشتن، چرخ خوردن، چرخ زدن، دور خودگردیدن، گردیدن، گشتن 2 پیچیدن 3 اداره‌شدن 4 پرسه زدن، این‌سو و آن‌سو رفتن 5 جریان داشتن، تکرار شدن چرده : 1 رنگ، فام، لون 2 رنگ چهره، رنگ پوست چرس : بنگ، حشیش چرس : 1 چراگاه، مرتع 2 بند، حبس، زندان 3 آزار، اذیت، شکنجه 4 نیازدرویشان، متاع‌گدایی چرسی :صفت معتاد به چرس، افیونی چرک‌آلود : آلوده، چرکناک، چرکی، چرکین، کثیف & نظیف چرک :صفت 1 آلوده، پلشت، کثیف، پلید، نجس & تمیز 2 چرکین، ریم، خون فضله، قذرات، کثافت، لکه، وسخ 2 جراحت، جرم، عفونت 3 شوخناک چرک‌تاب : تیره، تیره‌رنگ، سیاه (لباس، پارچه) چرک شدن : کثیف شدن، چرکین شدن، چرکناک شدن چرک کردن : 1 عفونی‌شدن، عفونت کردن 2 کثیف کردن، چرکین کردن & تمیز کردن 3 کیسه کشیدن، چرک‌زدایی کردن، شوخ برگرفتن (از تن واندام) چرکناک : آلوده، چرک‌آلود، چرک‌دار، چرکین، کثیف چرک‌نویس : پیش‌نویس، مسوده & پاکنویس چرکین : آلوده، پلشت، پلید، چرک، چرک‌آلود، ریم‌آلود، شوخگن، کثیف، ناپاک، نجس & پاکیزه، تمیز چرکینی : پلیدی، دناست، کثافت & پاکیزگی چرم : ادیم، پوست، تیماج، پوست‌دباغی‌شده چرم‌ساز : چرمگر، دباغ، صرام، چرم‌پیرا، پوست‌پیرا چرمه : اسب، اسب سفید چرمین : چرمی، از جنس چرم چرند : بی‌ربط، بی‌معنی، بیهوده، پوچ، چرت، لاطائل، مزخرف، مهمل، نامربوط، یاوه چرنده : علف‌خوار، علف‌خور چروک : چین، شکن، شکنج، کرس چروک شدن : چروک‌برداشتن، چروک خوردن، چین‌دار شدن، چروک‌افتادن، ناصاف شدن، چروکیده شدن & صاف‌شدن چروکیدن : چروک خوردن، چین‌وچروک‌دار شدن، ناصاف شدن، بی‌اتو شدن & صاف شدن، اتودار شدن چروکیده : 1 چروک‌خورده، چین‌وچروک‌دار 2 ناصاف، بی‌اتو & صاف، اتودار، اتوکشیده چریدن : 1 چرا کردن، علف‌چری کردن، علف خوردن 2 پلکیدن، ول‌گشتن، پرسه زدن، 3 خوردن چریک : 1 پارتیزان، رزمنده، میلیشیا 2 جنگ‌جوی داوطلب، نیروی نظامی‌غیررسمی، حشر، لشکر نامنظم چریکی : 1 مربوط به چریک 2 چریک‌وار 3 جنگ‌های نامنظم چزاندن : آزار دادن، اذیت کردن، شکنجه کردن، زجر دادن چسان : چه‌جور، چطور، چگونه، به‌چه‌نحو چسباندن : متصل کردن، وصل کردن، پیوند زدن، چسبانیدن چسب : سریش، سریشم، موادچسبنده چسبناک : چسبنده، لزج چسبنده : چسبناک، لزج چسبیدگی : اتصال، التصاق چسبیدن : 1 پیوستن، متصل‌شدن 2 محکم گرفتن 3 التصاق 4 محکم‌شدن 5 تمسک 6 مشغول شدن، سرگرم شدن چسبیده : متصل، مرتبط، ملصق چست : 1 تند، جلد، چالاک، چیره‌دست، زرنگ، سریع، فرز 2 استاد، ماهر 3 محکم، استوار 4 برازنده، موزون & ناموزون چستی : جلدی، چابکی، چالاکی، شهامت، مهارت چسی آمدن : 1 پز دادن، فیس کردن، افاده فروختن 2 تفاخر کردن، فخرفروختن 3 خودنمایی کردن، متکبرانه رفتار کردن چشاندن : 1 خوراندن 2 نوشاندن چشایی : چشش، ذایقه، ذوق & بویایی چشته : 1 طعمه، نواله 2 چاشنی، مزه 3 چاشت چشش :فعل 1 چشایی، ذوق، طعم، 2 مذاق، مزه کردن، چشیدن 2 التذاذ چشم‌انتظار : چشم‌به‌راه، منتظر چشم انداختن : نگاه کردن، نگریستن، نظر افکندن، دید زدن، چشم‌گرداندن چشم‌انداز : 1 افق 2 دورنما، منظر، منظره، نما چشم‌بسته :قید 1 بی‌خبر، ناآگاه 2 ناآگاهانه چشم‌بند : 1 روبنده 2 پیچه، چشم‌پوش، چشم‌پیچ، نقاب 3 شعبده‌باز، مشعبد، نظربند چشم‌بندی : 1 تردستی، جادو، سحر، شعبده، شعبده‌بازی، 2 چشم‌غره، نگاه خشم‌آلود چشم‌به‌راه : امیدوار، مترقب، متوقع، منتظر، نگران، چشم‌انتظار چشم به هم زدن :آن، طرفه‌العین، لحظه، لمحه چشم‌پزشک : کحال & بیطار چشم‌پوشی : 1 اغماض، صرفنظر 2 عفو، گذشت، نادیده‌گیری، نادیده‌انگاری، غمض عین چشم پوشیدن : 1 اغماض کردن، نادیده گرفتن، صرف‌نظر کردن، گذشت کردن، چشم‌پوشی کردن 2 گذشتن، رها کردن چشم‌پوشی کردن : 1 اغماض کردن، صرف‌نظر کردن، نادیده‌گرفتن، نادیده انگاشتن، غمض عین کردن 2 گذشت کردن چشم‌تنگ : 1 دیده‌تنگ، تنگ‌نظر 2 بخیل، حسود 3 آزمند، آرزو چشم‌تنگی : 1 بخل 2 حسادت چشم‌چران : نظرباز، طامح & چشم‌پاک چشم‌چرانی : نظربازی & چشم‌پاکی چشم خوردن : 1 به‌چشم‌آمدن، به‌نظرآمدن، دیده شدن، چشم‌زخم‌خوردن، چشم‌زده شدن 2 محسوس بودن، مشخص بودن چشم‌داشت، چشمداشت :آرزو، امیدواری، امید، انتظار، توقع، طمع چشم داشتن : توقع داشتن، امید داشتن، امیدوار بودن، آرزو داشتن، منتظربودن چشم‌دریده : 1 بی‌شرم، بی‌حیا 2 وقیح، پررو، بی‌ادب چشم : 1 دیده، عین 2 دید، رویت، نظر، نگاه 3 امید، انتظار، توقع 4 عزیز، گرامی 5 چشم‌زخم 6 حدقه چشم‌رس : دیدرس چشم‌روشنی : هدیه، کادو، پیشکشی (برای نوعروس ونوداماد یا مسافرتازه وارد) چشم‌زخم : تعویذ، نظر بد چشم‌زد : لمحه، لحظه، آن، ثانیه چشم زدن : 1 چشم‌زخم‌زدن، چشم کردن 2 ترسیدن، واهمه کردن، هراس داشتن 3 دودل بودن، مردد بودن، تردیدداشتن، یک‌دل‌دودل کردن چشم‌سفید : 1 بی‌حیا، بی‌آرزم، بی‌شرم 2 پررو، گستاخ 3 لجباز، لجوج، یکدنده 4 حرف‌نشنو، خودرای، خودسر چشمک : 1 اشاره با گوشه‌چشم، اشارت‌نظربازانه، ایما، نظربازی 2 کورسو چشم‌گیر، چشمگیر :صفت 1 تماشایی 2 قابل ملاحظه، شایان‌توجه، زیاد، فراوان 3 مهم، باارزش 4 پرجلوه چشم‌نواز : جمیل، خوش‌ریخت، خوش‌منظر، زیبا، شکیل & بدمنظر چشم نهادن :منتظرماندن، انتظار کشیدن، چشم به راه بودن چشم‌وچار : 1 بینایی، دید 2 چشم، دیده چشم‌وچراغ :صفت 1 عزیز، محبوب 2 دردانه، سوگلی 3 گل‌سرسبد، شمع‌جمع، شمع‌محفل چشم‌ودل‌پاک : 1 عفیف، نجیب، پاک‌دامن 2 پاک‌نیت 3 امین، درستکار، مورداطمینان چشم‌ودل‌سیر : 1 بی‌نیاز، مستغنی 2 بلندطبع 3 قانع، خرسند 4 بی‌حرص، بی‌آز & آزمند، حرص‌ورز، آزور، طمع‌کار، طامع چشم‌وگوش‌بسته : 1 بی‌اطلاع، ناهشیار & چشم‌وگوش باز، هشیار، هوشیار، مواظب چشم‌وگوش : جاسوس، خبرچین، خبرگیر چشم‌وهم‌چشمی :رقابت، حسدورزی، هم‌سری چشمه : 1 آب‌جای، افراس، سلسبیل، عین، کوثر، ینبوع 2 اصل، مبدا، منبع، منشا 3 سوراخ ریز، منفذ 4 مایه 5 نوع، قسم، نمونه 6 دهانه، سوراخ 7 معدن چشمه‌سار : چشمه‌زار، چشمه‌گاه، سرچشمه، چشمه‌خیز، منبع، ینبوع چشیدن : 1 خوردن، مزه کردن، مزیدن 2 ذوق 3 چشش 4 آزمودن، تجربه کردن 5 احساس کردن، درک کردن، دریافتن، لمس کردن چطور : چسان، چگونه، به چه‌نحو، به چه طریق چغاله : میوه‌نارس، کال، نارس، نرسیده چغانه : 1 ساز 2 قانون 3 شعر، قصیده چغز : غوک، قورباغه، وزغ چغل :اسم سخن‌چین، نمام، خبرکش چغلی : 1 شکایت، شکوه، شکوائیه 2 بدگویی، تضریب، سخن‌چینی، سعایت، نمامی 3 غیبت 4 گزارش چفت :صفت 1 بست، زرفین، قلاب‌پشت در، کلون، لنگر 2 تنگ، چسبان 3 استوار، محکم، سفت 4 دم، بیخ، نزدیک چکاد : 1 تارک، سر، فرق سر، هباک 2 ذروه، راس، قله 3 پیشانی، جبهه 4 جنه، سپر چکامه : ترانه، چامه، شعر، قصیده چکامه‌سرا : ترانه‌سرا، تصنیف‌سرا، شاعر، غزل‌سرا، چکامه‌گو چکاندن : 1 چکانیدن، قطره‌قطره ریختن 2 شلیک کردن، ماشه کشیدن چکاوک : جل، چکاو، چکانه، چکاوه، سرخاب، مرغابی، هوژه چک :صفت 1 تپانچه، سیلی، ضربت، کتک، کشیده 2 برات، حواله، صک 3 چانه 4 چکه 5 بنچاق، سند، قباله 6 معدوم، نابود چک خوردن : سیلی‌خوردن، کشیده خوردن، سیلی انداختن & سیلی‌زدن، کشیده زدن چکش : مطرقه چک کردن : 1 بررسی کردن، امتحان کردن، وارسی کردن 2 کنترل کردن، مراقبت کردن چکمه : کفش ساق بلند، موزه چکه : 1 تراب 2 جرعه، قطره، قلپ 3 تراوش، تراویده، رشحه، ریزش 4 چک، چکانه، نشت چکه کردن : تراویدن، نشت کردن، تراوش کردن چکیدن : 1 چکه کردن، قطره‌قطره فرو ریختن 2 تراوش کردن 3 نشت کردن چکیده : 1 جوهره، خلاصه، عصاره، لب، ملخص 2 افشره، عصاره 3 ماست‌آب‌رفته، آب‌رفته 4 عمود، گرز چکی : 1 یک‌جا، وزن‌ناکرده، بی‌متراژ 2 روی هم 3 تخمینی 4 اله‌بختکی چگال : 1 سنگین، غلیظ، گران 2 کثیف، متکاثف 3 فشرده، متراکم چگالی : تکاثف، غلظت چگل :اسم 1 زیبارو، قشنگ & زشت 2 گل‌ولای، لجن چگونگی : 1 چونی، کیفیت، 2 وضعیت، حالت & چندی چگونه : چسان، چطور، به‌چه‌طریق، به‌چه‌نحو چل :اسم 1 ابله، احمق، خل، کانا، کم‌عقل، نادان & عاقل، زیرک 2 دیوانه، مجنون 3 چهل 4 اسب ساق‌سفید چلاق : شل، لنگ، چلاغ چلاندن : 1 فشردن، فشاردادن 2 عصاره گرفتن، آب گرفتن، چلانیدن 3 لهیدن چلانده : فشرده، شیره‌گرفته، عصاره‌گرفته، له، لهیده چلپاسه : باشو، سوسمار کوچک، مارمولک، کلپاسه چلتوک‌زار : شلتوک‌زار، برنج‌زار چلتوک : شالی، شلتوک، برنج(پوست‌نگرفته) چلچراغ : جار، چراغ، چراغ‌آویز، چراغدان، قندیل، لوستر چلچله : 1 پرستو 2 غلیواج، خطاف، زغن 3 لاک‌پشت، سنگ‌شت چلچلی : هوس‌بازی، هوس‌رانی، خوش‌گذرانی، بلهوسی چلگی : 1 چهل‌روزگی 2 چهل‌سالگی چلمن : 1 بی‌حال، بی‌دست‌وپا، دست‌وپاچلفتی، سست، سست‌عنصر، نالایق & زبروزرنگ 2 ابله، بله، پخمه، کم‌عقل، کانا & باهوش، عاقل چلنگر :صفت آهنگر، زنجیرساز، نعل‌ساز، نعل‌بند، قفل‌ساز چلو : برنج پخته چله : 1 اربعین، چهلم 2 ریاضت‌چهل روزه، چله‌نشینی 3 سردترین چهل روززمستان 4 گرم‌ترین چهل روز تابستان 5 تار 6 زه‌کمان، وتر، زه 7 اربعین، چهلم 8 اعتکاف، چله‌نشینی، عزلت 9 زاویه، زاویه ریاضت 1 0 اوج‌گرما، چهل روز نخست تابستان 1 1 اوج‌سر چله گرفتن : 1 چله‌نشینی کردن، چله‌داری کردن 2 برگزار کردن (مراسم چهلمین روز درگذشت) چله‌نشین : 1 گوشه‌گیر، معتکف، معتزل، منزوی 2 ریاضت‌کش 3 چله‌دار چله‌نشینی : 1 گوشه‌گیری، اعتکاف، اعتزال، انزوا 2 ریاضت‌کشی 3 چله‌داری چلیپا : 1 خاج، 2 دار، صلیب چلیدن : 1 روان بودن، خریدارداشتن، رونق داشتن، رونق بخشیدن 2 سزاوارگشتن، لایق بودن 3 فشرده شدن 4 رمیدن 5 جنبیدن چلیک : 1 بشکه 2 حلب 3 ظرف استوانه‌ای چوبی چماق : چوب‌دست، چوب‌دستی، تاباق، شش‌پر، عمود، گرز چمان :صفت 1 خرامان، خرامنده، نازخرام 2 راهوار 3 پیمانه شراب، چمانه چمانه : پیاله شراب، پیمانه‌شراب، جام‌صراحی چمانی : ساقی چمباتمه : چمبک، چندک، چک چمچه : 1 کفگیر 2 ملعقه، قاشق، آبگردان، ملاقه چم : 1 خرام، نازخرام 2 راه، روش، شیوه، طرز، 3 قلق، لم، فوت‌وفن، شگرد 4 رگ خواب، نقطه ضعف 5 سبب، جهت، دلیل، انگیزه، علت 6 داب، عادت 7 بزه، تقصیر، جرم، گناه 8 سینه، صدر 9 آراسته، آماده 01 اندوخته، فراهم 11 رونق، رواج 21 شرح، چمدان : جامه‌دان، کیف بزرگ چمن‌آرا :صفت جمن‌پیرا، چمن‌افروز چمن‌پیرا :صفت چمن‌آرا، باغبان، چمن‌افروز چمن : جوله، سبزه، سبزه‌زار، فریز، قلیب، مرغزار چمن‌زار، چمنزار : سبزه‌زار، لاله‌زار، مرغزار چم‌وخم : 1 فوت‌وفن، شگرد، قلق، لم 2 نازوعشوه 3 پیچ‌وخم، خمیدگی چموش : 1 بدلگام، بدلجام، رموک، سرکش، لگدزن 2 بدرفتار، بی‌سلوک 3 بدقلق & خوش‌قلق 4 متمرد، نافرمان & بفرمان 5 بدجنس، زبل، سرکش، شیطان، ناقلا، نارام & سربه‌زیر چمیدن : 1 خرامیدن، نازان راه‌رفتن، با ناز راه رفتن، نازیدن 2 پیچ‌وتاب‌خوردن 3 تاخت آوردن، جولان دادن، تاختن چنار : ارس، چنال، صنار چنانچه : اگر، درصورتی‌که چنان :قید 1 مانند، مثل، شبیه، چون 2 مثل آن، مانند آن، شبیه آن & چنین 3 آن‌چنان، آن‌گونه، آن‌طور، آن‌سان & این‌سان 4 بدان‌سان، بدان‌گونه چنبر : 1 چنبره، حلقه، دایره، 2 طوق، گردن‌بند، قلاده 3 کمند 4 ترقوه 5 نیم‌دایره، کمان چنبر زدن : حلقه زدن، دایره‌وار شدن چنبره : چنبر، حلقه، دایره چنته : 1 کیسه، توبره 2 توشه‌علمی چندآوایی : استریوفونیک چندان : 1 آنقدر، به‌حدی، آن‌میزان 2 تاآن زمان 3 همین‌که، محض‌این‌که 4 بسیار، زیاد، کثیر، خیلی چندپهلو :صفت 1 چندضلع، چندبر 2 مبهم، ابهام‌دار چندپیشگی : چندشغلی، چندکاره & تک‌شغلی، تک‌پیشگی چند :قید 1 تاکی، تاچند، تا چه‌وقت 2 تعدادی 3 برابر، مساوی، معادل 4 اند، اندک، بضع چندجوابی : چندگزینه‌ای، چندانتخابی، چهارجوابی، تستی چنددستگی : اختلاف، تفرقه، پراکندگی، اختلاف عقیده، اختلاف رای & اتحاد، هم‌دلی چندش‌آور : 1 چندش‌انگیز، چندش‌ناک، مشمئزکننده 2 نفرت‌انگیز، نفرت‌بار چندش : 1 گزگزه، لرزش، 2 نفرت، اشمئزاز، انزجار، تنفر چندکاره : چندمنظوره، چندشغلی، چندپیشگی چندل : صندل چندمعنایی : چندمفهومی & تک‌معنایی چندمنظوره :صفت چندکاره چندی :قید 1 اندازه، کمیت، مقدار & چونی 2 برخی 3 اندکی، تعدادی، کمی 4 اندی 5 زمانی، لختی، مدتی، یک‌چند چندین : 1 این‌همه، این‌اندازه 2 مقدار زیاد 3 تعداد زیاد (بیشتراز 02 ) چنگار : 1 خرچنگ 2 سرطان چنگال : پنجه، چنگ چنگ : 1 چنگال، مخلب 2 منقار، تک، نوک 3 پنجه، دست 4 اختیار 5 ساز 6 پنجه، خمیده 7 قلاب، کجک چنگ زدن : 1 چسبیدن، گرفتن، محکم گرفتن 2 دست‌درازی کردن، چنگ انداختن، چنگ یازیدن 3 تجاوز کردن، تعرض کردن 4 متوسل شدن، متشبث شدن، توسل جستن 5 چنگ نواختن چنگ‌زنی : اعتصام، تشبث، توسل چنگک : قلاب، قلابه، کجک، دروند چنگول : چنگ، پنجه چنگی : 1 چنگ‌نواز، 2 ساززن، خنیاگر، مطرب چنین :قید این‌سان، این‌گونه، این‌طور، مانند این، مثل این چو افتادن : شایع شدن، دهن به دهن گشتن چو انداختن :شایعه‌پردازی کردن، شایعه‌سازی کردن، شایعه ساختن، شایع کردن چوب‌بست : تله‌بست، داربست، باردو چوب‌تراشی : خراطی چوب : 1 تیر، ساقه درخت، کنده 2 ترکه، چماق، خیزران 3 شاخه بریده درخت 4 هیزم، هیمه چوب‌دار، چوبدار :صفت 1 گله‌دار، گوسفنددار، گوسفندفروش 2 قپاندار 3 حارس، محافظ 4 چماق‌دار چوب‌داری، چوبداری : 1 گوسفندداری، گوسفند فروشی 2 قپانداری چوب‌دست، چوبدست :دستوار، عصا چوب‌دستی، چوبدستی :چماق، چوبدست، عصا، عمود چوب زدن : 1 به چوب‌بستن، کتک زدن، ترکه زدن، فلک کردن، به فلک‌بستن، چوب‌کاری کردن 2 حراج کردن، تعیین کردن، قیمت گذاشتن (در حراجی) چوب‌کاری، چوبکاری کردن: 1 شرمنده کردن، شرمسار کردن، مورد لطف و عنایت بسیار قراردادن 2 باچوب زدن، کتک زدن چوبک : 1 چوب کوچک 2 اشنان، چوبه چوب‌لباسی : جارختی چوبه : 1 چوبدستی 2 چوبک، اشنان 3 خدنگ 4 تازیانه 5 زخمه چوبین :صفت 1 چوبی، چوبینک، چوبینه 2 سربندسرخ، دستمال سرخ 3 کاروانک (پرنده) چوپان : پاده‌بان، راعی، رمه‌بان، شبان، گله‌بان، رمه‌یار چو : چون 2 اگر، گر 3 وقتی، هنگامی 4 شبیه، مانند، مثل چو : شایعه، خبر نادرست چوک : 1 شباویز، شوک، مرغ حق 2 آلت مردی چوگان : 1 چوب سرکج، چوب گوی‌زنی 2 بازی گوی‌زنی چول : 1 خمیده، منحنی 2 آلت‌تناسلی، نره 3 بیابان، برهوت چون : 1 برای‌اینکه، چون‌که، زیرا 2 چونان، شبیه، مانند، مثل 3 وقتی، هنگامی 4 چسان، چطور، چگونه 5 چو & چرا، برای‌چه 6 اگر 7 تا، تااین‌که چون‌وچرا : 1 بحث، گفتگو، اعتراض 2 علت، سبب، دلیل چونی : چگونگی، کیفیت & چندی، کمیت چهاربر : مربع، مستطیل، چهارضلعی چهارپا : چاروا، دابه، ستور، نعم چهارپایان : انعام، دواب، ستوران، مواشی چهارچوب : چارچوب، قاب، کادر چهاردیواری : 1 چاردیواری، محیط محصور، فضای محصور 2 حصار 3 محدود 4 خانه شخصی چهارراه : ملتقای چهارخیابان، چارراه، تقاطع چهارمیخه کردن :استوار کردن، محکم‌کاری کردن چهارنعل : یورتمه چه : چاه، چاهک، فاضلاب چه : 1 چون‌که، زیرا 2 خواه خواه 3 بسیار، چقدر 4 چها چهچهه : آواز، تحریر، ترجیع، چهچه چهچهه زدن : 1 آوازخواندن 2 تحریر دادن چهر : 1 چهره، رخسار، رخ، رو، سیما، صورت، وجه 2 اصل، نژاد 3 شخصیت چهره‌پرداز : تصویرگر، چهره‌نگار، رسام، صورتگر، نقاش، نقشبند، نگارگر، مصور چهره‌پردازی : 1 نقاشی، صورتگری، صورت‌سازی، چهره‌سازی، نگارگری 2 طراحی، چهره‌نگاری 3 وصف، توصیف چهره : 1 رخ، رخساره، رخسار، روی، سیما، صورت، عارض، عذار، قیافه، گونه، لقا، وجه 2 وجهه 3 شخصیت 4 سطح، رویه 5 نما، شکل چهره‌نگار : تصویرگر، چهره‌پرداز، رسام، صورتگر، نقاش، نگارگر، مصور چیدمان : چینش، دکوراسیون چیدن : 1 کندن 2 بریدن، قیچی کردن 3 قطع کردن 4 پهن کردن، گستردن 5 قرار دادن، نهادن 6 زدن، ستردن 7 انتخاب کردن، جدا کردن، گلچین کردن، گزیدن 8 ستردن، پیراستن، اصلاح کردن 9 دانه‌چینی کردن 1 0 ترتیب دادن، مهیا کردن، فراهم کردن چیرگی : استیلا، پیروزی، تسلط، سلطه، سیطره، ظفر، غلبه چیره : پیروز، غالب، چیر، فاتح، فایق، قاهر، متسلط، متغلب، مستولی، مسلط، منتصر & مقهور چیره‌دست : بامهارت، چالاک، چست، زبردست، ماهر & چلمن، دست‌وپاچلفتی چیره‌زبان : تیززبان، زباندار، سخن‌گزار، سخنور، نطاق & الکن چیره شدن : فایق آمدن، پیروز شدن، مستولی شدن، تسلط یافتن، استیلایافتن، غلبه یافتن & مغلوب شدن چیز : جسم، چی، شی، موجود چیزخور : دواخور، مسموم چیزدار : 1 ثروتمند، غنی، دارا، متمول & بی‌چیز، فقیر 2 ملاک & دهقان، خوش‌نشین 3 مالک & 1 مستاجر 2 بی‌خانه چیزفهم : فهیم، فهمیده، دانا، عاقل & نفهم چیستان : بردک، پردک، پرسیدنی، لغز، معما چیستی : ماهیت چیلان : 1 ابزارآلات، چیلانه 2 عناب چین : 1 آژنگ، اخمه، چروک 2 تا، لا 2 تاب، شکن، شکنج، فر، کرس 3 شیار، خط 4 چینه، قشر، لایه چین‌خوردگی : چین خوردن : 1 تا خوردن، چین افتادن، چروک شدن، چین برداشتن، شکنج‌گرفتن، چین‌دار شدن، پرچین شدن، شکنج یافتن 2 گسل‌زدایی چین‌برچین : چین‌دار، پرچین، چین‌درچین & 1 صاف، لخت، شلال چینه‌دان : جاغر، حوصله، زاغر، ژاغر، شاغر چینه : 1 دانه 2 حصار گلی، دیواره گلی، دیوار گلی 3 طبقه، قشر، لایه چینی : 1 منسوب به چین 2 اهل‌چین، شهروند چین 3 ظروف آبگینه‌ای حائز : 1 دارا، دربردارنده 2 گردآورنده، فراهم آورنده، جامع 3 واجد حابل : 1 دام‌گستر، شکارچی & شکار، صید 2 جادوگر 3 تار حاتم‌بخشی : بذل، بخشش(بسیار و حاتم‌وار) حاتم‌بخشی کردن:بخشیدن، بخشش کردن، بذل کردن حاتم : 1 حاکم، 2 داور، قاضی حاجات : 1 حاجت‌ها، حوائج، خواهشها، نیازمندی، دربایست‌ها، نیازها حاجب :اسم 1 پرده، حجاب، 2 بواب، پرده‌دار، دربان 3 حایل، رادع 4 ابرو حاجت : 1 احتیاج، ارب، دربایست، درخواست، ضرورت، غایت، نهمت، نیاز، نیازمندی 2 آرزو، امید، مراد، مقصود حاجت افتادن : نیاز پیدا کردن، ضرورت یافتن حاجت‌خواه : محتاج، نیازمند، حاجتمند حاجت داشتن : 1 احتیاج‌داشتن، نیاز داشتن، نیازمند بودن 2 آرزوداشتن حاجتمند : 1 متوقع، محتاج، نیازمند 2 بی‌نوا، تهی‌دست، فقیر، گدا & بی‌نیاز حاجتمندی : 1 بی‌نوایی، تهی‌دستی، فقر 2 احتیاج، توقع، نیازمندی، وسن & بی‌نیازی حاجز :اسم 1 دیافراگم 2 حایل، مانع 3 جلباب 4 برزخ 5 ظالم حاد : 1 بحرانی، خطرناک، وخیم 2 شدید، تند، سخت 3 مهلک، بران، تند، تیز، بغرنج، دشوار، شاق، غامض، مشکل 4 برا، قاطع & آسان، سهل، کند حادث :اسم 1 تازه، جدید، نو & قدیم 2 اتفاق، پیشامد، واقع، وقوع 3 آفریده & آفریدگار 4 مخلوق & خالق حادث شدن : 1 پدیدآمدن، ظاهر شدن، پیدا شدن، ظهور کردن 2 ایجاد شدن، به وجود آمدن، خلق شدن 3 رخ‌دادن، به وقوع پیوستن، اتفاق افتادن حادثه‌آفرین :صفت 1 حادثه‌زا 2 حادثه‌خیز، حادثه‌ساز حادثه : 1 اتفاق، پیشامد، تصادف، رخداد، رویداد، سانحه، عارضه، قضیه، ماجرا 2 مصیبت، واقعه 3 آسیب، بلا حادثه‌جو : غوغاطلب، فتنه‌جو، ماجراجو، ماجراطلب، واقعه‌طلب، غوغایی، فتنه‌انگیز، مخاطره‌جو، مخاطره‌طلب، & سلیم، سلیم‌النفس، مصلح، مصلحت‌جو، آرامش‌طلب حادثه‌جویی : فتنه‌انگیزی، فتنه‌جویی، ماجراجویی، ماجراطلبی، واقعه‌طلبی، غوغاطلبی، مخاطره‌جویی، مخاطره‌طلبی حادثه‌ساز : مساله‌ساز، مشکل‌آفرین، حادثه‌زا حاد شدن : 1 وخیم‌شدن، خطیر شدن، خطرناک شدن، بحرانی شدن 2 شدت یافتن، شدید شدن 3 بغرنج شدن، پیچیده شدن، غامض شدن 4 دشوار گشتن، مشکل شدن حاده : بسته & 1 منفرجه، باز 2 قائمه حادی : 1 حدی‌خوان، سرودخوان 2 شتربان، شترران حاذق : 1 آزموده، استاد، باتجربه، پخته، چیره‌دست، تیزهوش، زبردست، زیرک 2 کارآزموده، کاردان، ماهر، مجرب & بی‌تجربه، ناآزموده حارث : برزگر، دهقان، زارع، فلاح، کشاورز، کشتکار، کشتگر & مالک، ارباب حار : 1 داغ، سوزان 2 حاره، گرم‌سیری & سردسیری 3 گرم & بارد، سرد حارس :صفت پاسبان، پاسدار، حافظ، حامی، مدافع، مراقب، مستحفظ، مهیمن، نگاهبان، محافظ، نگاهدار، نگهبان حاره : گرم، سوزان، گرمسیری حازم : 1 بااحتیاط، دوراندیش، باحزم، ملاحظه‌کار، عاقبت‌اندیش، محتاط & بی‌احتیاط، بی‌پروا، بی‌ملاحظه 2 هوشیار، باهوش حاسب : 1 حسابدان، محاسب 2 شمارنده، حساب‌کننده، حاسر، محاسبه‌گر حاسد : بداندیش، بدخواه، بدسگال، حسود، رشکین حاشا : 1 ابا، انکار، تکذیب & تایید 2 دورباد، مبادا، مباد، هرگز 3 آویشن حاشاک : دور باد از تو، دور از توباد، مباد، هرگز حاشا کردن : ابا ورزیدن، تکذیب کردن، انکار کردن، منکر شدن & پذیرفتن، تایید کردن، تصدیق کردن حاشاوکلا : اصلاوابدا حاشیه‌ای : 1 جنبی، جانبی 2 غیراصلی & اصلی 3 مربوط به حاشیه حاشیه : 1 دامن 2 طراز، فراویز 3 طرف، گوشه، کرانه، کنار، کناره، لب، لبه، مرز 4 هامش & متن 5 تعلیقه، شرح، پانویس، پانوشت، توضیح 6 حاشیت، اطرافیان، وابستگان حاشیه رفتن : خارج‌شدن، دور افتادن، پرت شدن (از موضوع) حاشیه زدن : 1 تحشیه 2 حاشیه نوشتن، شرح نوشتن، حاشیه کردن حاشیه‌نشین :صفت 1 کناره‌نشین & صدرنشین 2 حومه‌نشین، مهاجرنشین، حلبی‌آبادی حاشیه‌نشینی : 1 کناره‌نشینی 2 حومه‌نشینی، مهاجرنشینی حاصد : دروگر، دروکننده & خوشه‌چین حاصر : 1 محصورکننده 2 بافنده(حصیر)، حصیرباف حاصل : 1 بازده، برآیند، ثمر، ثمره، راندمان، عملکرد، ماحصل، محصول، مولود، نتیجه 2 بار، برداشت، ثمر، میوه 3 بهره، سود، درآمد، فایده، نفع & ضرر، زیان 4 خلاصه، مختصر 5 القصه حاصل‌خیز، حاصلخیز : بارور، برومند، پرمحصول، پربار 1 & بی‌حاصل، 2 سترون، شوره‌زار حاصل دادن : 1 به بارنشستن، ثمردار شدن، محصول دادن، بر کردن، بار دادن، ثمر دادن 2 مثمر شدن 3 بهره دادن، نتیجه دادن حاصل شدن : 1 فراهم‌شدن، مهیا گشتن 2 به دست آمدن، کسب شدن، نتیجه دادن 3 درآمد داشتن حاصل کردن : 1 به دست‌آوردن، اکتساب کردن، تحصیل کردن 2 جمع کردن، فراهم کردن 3 به نتیجه رسیدن، نتیجه‌گرفتن حاصل گشتن : 1 کسب‌شدن، به دست آمدن، حاصل شدن، تحصیل‌شدن 2 مهیا شدن، فراهم شدن حاصله : به‌دست‌آمده، حاصل‌شده، کسب‌شده، مکتسب حاضرباش : آماده‌باش حاضرجوابی : 1 حضورذهن 2 بذله‌گویی حاضر :اسم، e q 1 حی، شاهد، موجود & غایب 2 آماده، فراهم، مهیا، دردسترس & نامهیا 3 مستعد & نامستعد 4 اکنون، زمان حال & گذشته 5 شهرنشین & بادیه نشین، بادی 6 در دسترس حاضر شدن : 1 حضوریافتن، ظاهر شدن، حاضر گشتن 2 آماده شدن، فراهم شدن، مهیا شدن 3 مهیا گشتن، قبول‌مسئولیت کردن 4 با هم کنار آمدن، توافق کردن، به توافق رسیدن حاضر کردن : 1 احضار کردن، به حضور آوردن 2 آماده کردن، مهیا ساختن، فراهم آوردن، فراهم ساختن 3 آموختن، یاد گرفتن حاضریراق :صفت آماده، حاضر به خدمت، حاضررکاب، مهیا، گوش‌به‌فرمان حاضری : ماحضر & پختنی حافظانه : حافظدار، به سبک‌حافظ، به شیوه حافظ حافظ :اسم 1 پاسدار، حارس، حامی، محافظ، مدافع، مهیمن، نگاهبان، نگهبان 2 حفظکننده حافظه : حفظه، خاطر، ذهن، قوه‌ذاکره، یاد حافی :صفت برهنه‌پا، پابرهنه، پاپتی حاقد : 1 کینه‌جو، کینه‌ای، کینه‌توز 2 بداندیش & نیک‌اندیش حاق : 1 وسط، میان، مرکز & انتها 2 حقیقت موضوع، حقیقت امر، واقع مطلب 3 کامل & ناقص حاکم : 1 آمر، داور، دیان، سائس، صاحب‌اختیار، عامل 2 ساتراب، شهربان، استاندار، امیر، پیشوا، حکمران، شاه، فرماندار، فرمانروا، والی 3 برنده، حقدار & محکوم 4 چیره، مسلط، غالب 5 حکم کننده 6 قاضی، داور 7 حاضر، موجود، حکم‌فرما، مستولی حاکم شدن : 1 فرمان رواگشتن، والی شدن، حکم‌ران شدن 2 غالب شدن، چیره شدن، مسلط گشتن، 3 مستولی شدن، فراگرفتن، حکم‌فرما شدن 4 حق خود را گرفتن، برنده شدن حاکمیت : 1 تسلط، سلطه 2 امارت، حکمرانی، فرمانروایی حاکی : 1 بیانگر، حکایتگر، دال، مبنی، مشعر 2 داستان‌سرا، داستان‌گو، قصه‌گو حال آمدن : 1 چاق شدن، فربه شدن & لاغر شدن 2 به شدن، بهبود یافتن، سرحال آمدن 3 هوش آمدن، از حالت اغمابیرون آمدن، نیرو گرفتن، انرژی یافتن، بانشاطشدن & مدهوش شدن، از هوش رفتن حالا : اکنون، الان، الحال، اینک، حال، حالیا، فعلاً & بعداً، قبلاً حالات : 1 احوال، اوضاع، کیفیات 2 حوادث، وقایع حال :اسم 1 احوال، اوقات، حالت 2 وضعیت، چگونگی، کیفیت، وضع 3 اکنون، الحال، & گذشته 4 اینک، حالا 5 لحظه، دم، هنگام 6 زمان حاضر، مضارع 7 خوشی، سرمستی 8 ذوق 9 وجد، شور، نشاط 01 جریان، ماجرا 11 انرژی، تاب، توان 21 روش، شیوه، طریقه حالت : 1 حال، کیفیت، مورد، وضعیت، چگونگی، وضع 2 جنبه، بعد 3 طبیعت، هیئت 4 نهج 5 وجد، خلسه 6 چین، شکن حال : حلول‌کننده، جای‌گیرنده، واردشونده حال دادن : 1 سرمست کردن، نشئه کردن 2 لذت دادن، سرخوش کردن 3 بانشاط کردن، به وجد آوردن & حال گرفتن حالک : 1 تیره، سیاه 2 ترسناک، موحش، مهیب، وحشتناک، هولناک 3 سخت حال کردن : 1 به وجد آمدن، با نشاط شدن 2 لذت بردن، محظوظ شدن، حظ کردن، احساس خوشی کردن حال گرفتن : 1 دمغ کردن، ناراحت کردن، پریشان کردن 2 حال‌گیری کردن، آزرده کردن & حال دادن حال‌گیری : آزاردهی، ناراحت‌سازی حالیا : اکنون، الحال، حالا، فعلاً، کنون & بعداً، قبلاً حالی :اسم 1 تفهیم، خاطرنشان 2 متوجه، ملتفت 3 آراسته، متحلی مزین 4 کنونی، فعلی 5 در حال، فورحالی شدن : 1 فهمیدن، دریافتن، درک کردن، آگاه گشتن، ملتفت شدن، متوجه شدن، 2 مزین شدن، آراسته شدن حالی کردن : 1 فهماندن، تفهیم کردن، متوجه ساختن، ملتفت کردن، آگاه ساختن & حالی شدن 2 ادب کردن، آدم کردن حالیه : کنونی، فعلی & 1 ماضیه 2 آتیه حامد :صفت 1 ثناخوان، ثناگو، ستایشگر، ستاینده، مداح، مدیحه‌سرا & هجاگو 2 سپاسگزار & ناسپاس حامض : 1 ترش، ترش‌مزه & شیرین 2 شور 3 تلخ 4 گس حامل :صفت 1 آورنده & فرستنده، گیرنده 2 برنده، حمل‌کننده & گیرنده 3 باردار، آبستن & نازا، سترون، عقیم 4 بردار 5 دربردارنده، حاوی 6 پنج خط افقی‌موازی در نت‌نویسی حاملگی : آبستنی، بارداری، باروری & ناباروری، نازایی حامله : آبستن، باردار، حامل، حبل & عقیم، نازا، سترون حامله شدن : باردارشدن، آبستن شدن & عقیم شدن، نازا شدن حامله کردن : باردار کردن، آبستن کردن & عقیم کردن، نازا کردن حامی :اسم 1 پشتیوان، پشتیبان، طرفدار، کمک، مجیر، مددکار، معین، هوادار، هواخواه، یار، یاریگر، یاور 2 پارتی & مخالف 3 منسوب به حام 4 فرزندان حام حاوی : حایز، دربردارنده، دربرگیرنده، شامل، محتوی، مشتمل، جامع حایر : سرگشته، سرگردان، حیران حایز : 1 حائز، دارا، دربردارنده، واجد 2 جامع & فاقد حایض : بی‌نماز، قاعده، دشتان & جنب حایل :اسم 1 رادع، فاصل، مانع 2 پرده، جلباب، حجاب 3 جداکننده 4 جانب 5 شایسته حایل شدن : واسطه شدن، حایل گشتن، فاصله شدن حایل کردن : واسطه قراردادن حباب : 1 آب‌سوار، آب سواران 2 سرپوش شیشه‌ای، روچراغی، کاسه چراغ، روپوش چراغ حباله : 1 بند، دام 2 قید 3 ریسمان، رسن حب : حبه، دانه، قرص حب : 1 خلت، دوستی، عشق، محبت، وداد & بغض، عداوت 2 سبو حبذا : 1 آفرین، خنکا، خوشا، زهی، نیکا 2 چه‌خوش، چه‌نیکو حبر : عالم، دانشمند (یهودی) حبس : 1 بازداشتگاه، زندان، سجن، حبسگاه، سیاه‌چال، محبس 2 بازداشت، توقیف، زندانی، گرفتار، محبوس، مقید 3 اسارت، دستاق، گرفتاری 4 بند، ضبط، نگهداری 5 بازداشتن 6 توقیف کردن، بازداشت کردن، زندانی کردن & آزاد کردن 7 نگه داشتن، حفظ کردن حبس شدن : زندانی شدن، بازداشت شدن، به زندان افتادن، گرفتار شدن، محبوس شدن، توقیف شدن، محبوس گشتن & آزاد شدن حبس کردن : زندانی کردن، بازداشت کردن، محبوس کردن، اسیر کردن، به زندان انداختن، گرفتار کردن & آزاد کردن حبس کشیدن : زندانی‌شدن، در زندان ماندن، محبوس بودن، اسیر بودن، بندی شدن & آزاد شدن حبسی : 1 زندانی 2 محبوس & آزاد حبسیه : بندمویه، شعر زندان & غزل، ساقی‌نامه حبشی : 1 زنگی، سیاه، سیاه‌پوست، کاکاسیاه & سفیدپوست 2 اهل‌حبشه حبل : 1 آبستنی 2 انگور، مو 3 خشم، غضب 4 اندوه، غم حبل : 1 بند، رسن، رشته، ریسمان، الیاف‌بافته، طناب 2 رگ، عرق 3 ذمه 4 پیمان، عهد 5 وصال 6 دست آویز حبه : 1 دانه، یک‌حب، یک‌دانه 2 اندکی، قلیلی، کمی، یک‌ذره 3 تگرگ 4 واحدوزن، نیم‌تسو، نیم طوج حبیب :صفت 1 خلیل، دوستدار، دوست، رفیق، محب 2 محبوب، معشوق، یار & دلازار، رقیب 3 ولی & عدو، دشمن حتمحتم :اسم 1 بایسته، لازم، واجب، یقین 2 یقینی، حتمی، قطعی & احتمالی 3 خالص، ناب، محض 4 ساده حتم داشتن : یقین داشتن، مطمئن بودن، مسلم دانستن، حتم کردن & شک‌داشتن حتمیت : 1 قطعیت، یقین 2 ضرورت، لزوم حتمی : 1 جزمی، بطورحتم، بی‌گمان، جزم، قطعی، یقینی 2 بایسته، ضروری & محتمل حتمی شدن : مسلم شدن، قطعی شدن، تردیدناپذیر شدن، مسجل شدن حتی : تا، تا اینکه، حتا، ولو، هم حجاب : 1 برقع، پوشش، جلباب، چارقد، چارق، چاروق، روسری، روی‌بند، ستر، مقصوره، نقاب 2 پرده، غشا 3 حایل حجاب : پرده‌داران، حاجیان، حاجب‌ها، دربانان حجابت : پرده‌داری، حاجبی حجاج : حاجیان، زوار بیت‌اله حجار : سنگتراش، سنگ‌بر حجاری : 1 سنگ‌بری، سنگ‌تراشی 2 پیکرتراشی حجامت : خون‌گیری، رگ‌زنی، فصد حجام : 1 حجامت‌چی، خون‌گیر، رگ‌زن، فصاد، حجامت‌گر 2 سرتراش، سلمانی حجب : آزرم، حیا، شرم، کم‌رویی & گستاخی حجت آوردن : 1 دلیل‌آوردن، استدلال کردن، برهان آوردن 2 دلیل‌تراشیدن، دلیل‌تراشی کردن 3 بهانه جستن، بهانه کردن، بهانه آوردن، حجت انگیختن، حجت ساختن حجت : 1 استدلال، برهان، بینه، دلیل 2 سند، مدرک 3 انگیزه، سبب، موجب 4 حکم، فتوا 5 پیشوا، رهبر، زعیم، هادی حجج : 1 دلایل، حجت‌ها، دلیل‌ها، براهین، برهان‌ها 2 اسناد، مدارک 3 حجت‌الاسلام‌ها حجرات : اطاقها، حجره‌ها، خانه‌ها، غرفه‌ها، کلبه‌ها حجر : 3 باز داشتن، منع کردن 1 محجورسازی 2 منع حجر : بی‌جان، جماد، سنگ، لهنه حجر : 1 دامن، کنار 2 آغوش، بغل 3 پناه، کنف، ملاذ 4 عقل حجره‌دار : مغازه‌دار، دکان‌دار حجره : 1 دکان، دکه، غرفه، مغازه، تجارتخانه 2 کلبه، اتاق، خانه 3 اتاق طلبه 4 دکان تاجر حج : 1 زیارت، زیارت‌کعبه 2 آهنگ، حرکت، قصد 3 آهنگ کردن، قصد کردن 4 به زیارت رفتن 5 با دلیل غلبه کردن حج کردن : حج گزاردن، حج به‌جا آوردن حج‌گزار : زایر بیت‌اله، حاجی حجله : 1 عروس‌خانه، حجره‌زفاف، زفاف خانه & گور 2 کله 3 خوانچه عزا حجله‌نشین :صفت 1 عروس 2 عفیف، پاک‌دامن & آلوده دامن حجم : 1 جرم، شکل، 2 گنج، گنجایش 3 اندازه 4 ظرفیت حجیم : پرحجم، جسیم، قطور، گنجا، جادار & کم حجم حداثت : 1 تازگی، نوی & کهنگی، قدمت 2 ابتدا، اوان، اول & انتها 3 برنایی، شباب، نوجوانی، نوخاستگی حداد : 1 آهن‌فروش، آهنگر، چلنگر، نهامی 2 دربان 3 زندانبان & زندانی حدادی : آهنگری حداقل : کمینه، دست‌کم، لااقل & حداکثر، بیشینه حدایق : باغ‌ها، باغچه‌ها، بوستان‌ها، حدیقه‌ها، روضات، روضه‌ها، گلزارها، گلستان‌ها، گلشن‌ها & صحاری حدت : 1 برندگی، تیزی 2 تیزی، هوشمندی 3 تشدد، تندی، شدت 4 شور، هیجان 5 تغیر، خشم، غضب، عصبانیت حدت گرفتن : شدیدشدن، شدت پیدا کردن، زیاد شدن حدث :صفت 1 تازه، نو & کهنه 2 برنا، نوباوه، نوجوان، نوخاسته & پیر 3 غایط، فضله، نجاست 4 مبطل، باطل‌کننده حد زدن : مجازات کردن، تعزیر کردن، اجرا کردن (حد شرعی) حدساً : تخمیناً، حدسی، تقریباً، فرضاً، قیاساً & حتماً، یقیناً حدس : 1 تخمین، فرض، گمان، گمانه & یقین 2 مرغوا، نفوس & مروا 3 زعم، عقیده، نظریه & اندیشه، فکر 4 به‌فراست دریافتن، گمان بردن حدس زدن : 1 پنداشتن، به‌قرائن در یافتن، در یافتن، گمان بردن، احتمال‌دادن، ظن بردن 2 برآورد کردن، تخمین زدن، گمانه زدن حدقه : 1 سیاهی چشم، مردمک، مردمک چشم 2 خانه‌چشم، چشم‌خانه، کاسه‌چشم، حفره‌چشم حد : 1 کرانه، مرز، کنار 2 نهایت، انتها 3 اندازه، مقدار، مقیاس، میزان، نصاب 4 درجه، رتبه، مقام، منزلت 5 شمار 6 سامان، اقلیم، سرزمین، زمین 7 زمین 8 تعزیر، مجازات 9 معرف 01 تعریف 11 تیزی، برندگی 21 طرف، اصطلاح، لفظ، واژه، کلام حدوث : 1 پیدایش، نوپیدایی، نوظهوری & قدم 2 وقوع 3 اتفاق افتادن، روی دادن 4 به وجود آمدن، حادث شدن، پدیدآمدن، ایجاد شدن حدودحدود : 1 ثغور، کرانه‌ها، مرزها 2 حوالی، پیرامون، حول‌وحوش، قریب 3 سامان، قلمرو، محدوده 4 اندازه‌ها، مقادیر 5 اندازه، مقدار 6 حدها 7 مناطق، سرزمین‌ها، نواحی 8 تعاریف، تعریف‌ها حدیث :اسم 1 داستان، روایت، قصه 2 واقعه، رویداد، ماجرا 3 گفته، سخن 4 روایت، خبر، قول & عمل 5 تازه، جدید، نو & کهنه حدیث‌دان : اخباری، محدث حدیث کردن : سخن‌گفتن، نقل کردن، روایت کردن، حکایت کردن، گفتن حدید :اسم 1 آهن، پولاد 2 برا، تند، تیز حدیده : 1 قلاویز 2 آهن‌آلات حدیقه : باغ، باغچه، بوستان، روضه، گلزار، گلستان، گلشن & صحرا، کویر حذاقت : استادی، تبحر، چیره‌دستی، پختگی، آزمودگی، خبرگی، زیرکی، مهارت & بی‌تجربگی، خامی حذر : 1 اجتناب، احتراز، کناره‌گیری 2 احتیاط، حزم 3 امساک، پرهیز، دوری 4 بیم، ترس، هراس حذر کردن : پرهیز کردن، اجتناب کردن، دوری گزیدن، احتراز کردن، دوری کردن حذف : 1 الغا، فسخ، فک، محذوف، نقض 2 ازقلم انداختن، افکندن، انداختن، خطزدن، ساقط کردن حذف شدن : 1 از قلم‌افتادن 2 خط خوردن 3 از دور خارج شدن، کنار گذاشته شدن 4 لغو شدن، باطل شدن حذف کردن : 1 خط زدن، پاک کردن، از قلم انداختن، قلم گرفتن 2 کنارگذاشتن، کنار زدن 3 ساقط کردن، انداختن حذف‌ناپذیر :حذف‌ناشدنی، غیرقابل حذف & حذف‌پذیر حذفی : حذف‌شدنی، قابل‌حذف، حذف‌پذیر، حذف‌شده، انداختنی حر : آزاد، آزاده، آزاده‌خو، جوانمرد، راد، مختار، مستقل & بنده، عبد حراثت : 1 برزگری، کشاورزی، فلاحت، کشتکاری، کشتگری 2 کاشتن، کشت کردن، کشتن حراج : 1 ارزان‌فروشی، فروش‌ارزان، 2 مزایده، من‌یزید & مناقصه حرارت : 1 تاب، تف، تفت، دما، گرما، گرمی، نایره & برودت، سردی 2 تندی، تیزی 3 حدت، شدت 4 شور، هیجان حرارت دادن : 1 گرم کردن، تفت دادن 2 دما دادن، گرما دادن 3 گرما بخشیدن، حرارت بخشیدن 4 شور وهیجان بخشیدن حرارت‌سنج : دماسنج، گرماسنج، میزان‌الحراره حراست : پاسداری، حفاظت، صیانت، محارست، محافظت، مواظبت، نگاهداری، نگهبانی، نگهداری، وقایت حراست کردن : 1 پاسداری کردن، محافظت کردن، صیانت کردن 2 نگاه داشتن، حفظ کردن حراف : 1 پرچانه، پرحرف، پرگو، زیاده‌گو، حرف فشان 2 بیهوده‌گو، چاخان، مکثار، وراج 3 زبان‌آور، سخنران، نطاق & کم‌حرف، گزیده‌گو حرام‌توشه : 1 حرام لقمه 2 حرام روزی 3 ناپاک 4 محیل، حیله‌گر حرام‌خوار :صفت 1 حرام‌خواره، حرام‌خور 2 حرام‌لقمه، حرام‌توشه، حرام‌روزی حرام‌زادگی، حرامزدگی : 1 زنازادگی، ولدزادگی & حلال‌زادگی 2 زیرکی، زبلی 3 بدجنسی، پدرسوختگی حرام‌زاده، حرامزاده : 1 خشوک، خطایی‌بچه، خطازاده، روسپی‌زاده، زنازاده، سند، سندره، غیرزاده، ناپاک‌زاده، نامشروع، ولدالزنا & حلال‌زاده 2 تودار، حقه‌باز، حیله‌گر، زیرک، محیل & صاف و صادق حرام شدن : 1 تلف شدن، ضایع شدن، نفله شدن 2 از بین رفتن، نابود شدن 3 منع شدن، ممنوع شدن 4 غیرشرعی اعلام‌شدن، نامشروع دانستن 5 ناممکن شدن حرام کردن : 1 تحریم کردن، حرام دانستن 2 ضایع کردن، نابود ساختن 3 نفله کردن، تباه ساختن حرام‌مغز : سلیل، نخاع حرام : 1 ممنوع، تحریم‌شده 2 غیرقانونی، غیرشرعی 3 ناروا، ناشایست، 4 نامشروع، غیرشرعی (مال) & حلال، روا 5 ناممکن 6 تلخ، ناگوار 7 ضایع، تباه، منغص 8 نابود، نفله حرامی : 1 دزد، راهزن، سارق، شبرو، عیار، قطاع‌الطریق 2 حرامکار 3 مشروبات الکلی حرب : آرزم، جدال، جنگ، دعوا، رزم، ستیزه، کارزار، محاربه، مواقعه، نبرد & آشتی، سازش، صلح، مصالحه حربا : آفتاب‌پرست، حرذون، سوسمار حربگاه : چلپاسه، رزمگاه، میدان، میدان جنگ، نبردگاه & بزمگاه حربه : 1 اسلحه، جنگ‌افزار، سلاح 2 بهانه، دستاویز، مستمسک 3 ابزاررویارویی حربی : 1 جنگاور، جنگجوی، جنگنده، رزم‌آرا 2 جنگی، رزمی & بزمی حرث : 1 حراثت، زراعت، زرع، شیارزنی، کاشت، کشاورزی، کشت 2 بزرگری کردن، زراعت کردن 3 خیش زدن، شخم کردن & حصاد، درو، کشتکاری 4 مزرعه، کشت حرج : 1 بزه، تقصیر، جرم، گناه 2 تنگی، ضیق، فشار، مضیقه 3 اعتراض، باک 4 درماندگی 5 دلتنگی 6 پرهیز، مسئولیت، تلطیف حر : 1 حرارت، گرما، گرمی 2 گرم‌شدن & برد، سرما حرز : 1 بازوبند، تعویذ، چشم‌زخم 2 پناهگاه، مامن 3 بهره، نصیب حرس : 1 پاسبانان، نگهبانان، حارسان 2 پاسبان، نگهبان حرص : 1 آز، آزمندی، شره، طمع، طمعکاری، ولع & قناعت 2 افزون‌خواهی، زیاده‌طلبی، زیادت‌طلبی 3 جوش، خودخوری & قناعت 4 میل شدید 5 عصبانیت، غصب، خشم حرص خوردن : 1 جوش‌زدن، خودخوری کردن 2 خشمگین شدن، عصبانی شدن حرص دادن : 1 آزار دادن، اذیت کردن 2 ناراحت کردن 3 عصبی کردن، خشمگین کردن، جوشی کردن حرص داشتن : طمع داشتن، آز داشتن، حریص بودن، آزمند بودن & قانع‌بودن حرص زدن : 1 جوش زدن، شور زدن، بی‌تابی کردن، کم‌طاقتی کردن 2 حرص خوردن، خودخوری کردن 3 تلاش‌فوق‌العاده کردن، تقلا کردن حرصی : 1 جوشی، عصبی 2 بی‌تاب، کم‌طاقت 3 دل‌خور، رنجیده حرصی شدن : 1 جوشی‌شدن، عصبانی شدن 2 بی‌تابی کردن 3 دل‌خورشدن حرف‌به‌حرف : 1 کلمه به‌کلمه، جزء به جزء 2 نکته‌به‌نکته، دقیق حرف پوچ : بیهوده، لاطائل، مزخرف، مهمل حرف : 1 پیشه‌ها، حرفه‌ها، شغل‌هامشاغل 2 صنعت‌ها حرف داشتن : 1 ایرادداشتن 2 ایراد گرفتن & بی‌حرف بودن حرف در آمدن : شایع‌شدن، شایعه‌پراکنی کردن، مورد اتهام قرار گرفتن حرف درآوردن :شایع کردن، شایعه ساختن، شایعه‌پراکنی کردن، شایعه پراکندن حرف زدن : 1 تکلم کردن، سخن گفتن 2 گفتگو کردن، اختلاط کردن، گپ‌زدن & گوش دادن، استماع کردن 3 سخن‌رانی کردن، صحبت کردن & مستمع بودن 4 بروزدادن، اعتراف کردن حرف‌شناس : سخن‌دان، سخن‌شناس، نقاد حرف‌شنو : نصیحت‌پذیر، پندپذیر، حرف‌گوش‌کن، مطیع، فرمان‌بردار، پندنیوش & حرف نشنو، نصیحت‌ناپذیر، خودسر حرف‌شنوی : پندپذیری، نصیحت‌پذیری، پندنیوشی حرف : 1 عرض 2 سخن، کلام، گفتار، گفت 3 تکلم 4 الفبا، نویسه & عدد، رقم 5 کلمه، واژه، دال، لفظ & معنا، مدلول 6 مشاجره، بحث، کشمکش، دعوا، بگومگو 7 سخن‌بی‌اساس، مهمل، یاوه 8 ظاهر کلام، صورت لفظ حرف‌گیر : خرده‌گیر، ایرادگیر، عیب‌جو حرف‌گیری : خرده‌گیری، ایرادگیری، عیب‌جویی حرف مفت : چرت، عبث، مهمل، یاوه حرف‌نشنو : پندناپذیر، خودسر، نصیحت‌ناپذیر، نافرمان & پندنیوش، حرف‌شنو حرف‌وحدیث : گفت‌وگو، جرومنجر، جروبحث حرفه‌ای : 1 پیشه‌ای، شغلی 2 کارکشته، کرده‌کار، ماهر & غیرحرفه‌ای حرفه : پیشه، شغل، صناعت، صنعت، عمل، کار، کسب، مشغله حرفی : 1 الفبایی & عددی 2 سرسری، بی‌مطالعه حرقت : 1 سوختگی، سوز، سوزش 2 سوختن 3 حرارت، دما، گرمی & سرما 4 شوروشوق، عشق‌وعلاقه حرکات : 1 ادا & سکنات 2 رفتار، اعمال، ژست & اقوال، گفتار حرکت : 1 تحرک، تکان، جنبش & سکون 2 قیام، نهضت & رفرم 3 رحلت، کوچ & اقامت 4 عزیمت 5 سیر، گردش 6 اهتزاز، نوسان 7 رفتار، عمل 8 وول & سکون حرکت دادن : 1 تکان دادن، جنباندن، به حرکت درآوردن 2 جابه‌جا کردن 3 کوچاندن، کوچ دادن 4 تحریک کردن، فعال کردن حرکت‌دار : جنبنده، متحرک & بی‌حرکت، ساکن حرکت کردن : 1 جنبیدن، تکان خوردن، وول خوردن & ساکن‌شدن 2 کوچ کردن، کوچیدن، جابه‌جا شدن، نقل‌مکان کردن & ماندن 3 به راه افتادن، ره‌سپارشدن، عزیمت کردن 4 فعال شدن، تحرک‌داشتن حرمان : بی‌بهرگی، بی‌نصیبی، سرخوردگی، شکست، محرومی، ناامیدی، ناکامروایی، ناکامی، ناکامیابی، نامرادی، نومیدی، یاس & بهره‌وری، کامیابی حرمان‌زده : 1 ناامید، مایوس 2 محروم، بی‌بهره، بی‌نصیب 3 حرمان‌کشیده حرمت : 1 آبرو، احترام، اعتنا، اعزاز، بزرگداشت، پاس، تعظیم، تکریم، رعایت، عز، عزت، کرنش، مراعات 2 مهابت، عظمت 3 منع 4 تحریم & تحلیل 5 حرام & حلال، روا حرمت‌شکنی :بی‌حرمتی، بی‌احترامی، هتک حرمت & بزرگ‌داشت، تکریم، حرمت‌گزاری حرمت کردن : احترام‌گذاشتن، بزرگ داشتن، محترم شمردن & تحقیر کردن، توهین کردن، خوار داشتن حرمت گذاشتن :گرامی داشتن، احترام کردن، بزرگ داشتن، محترم شمردن & حرمت‌شکنی کردن، بی‌احترامی کردن حرم‌خانه : 1 اندرون، اندرونی & بیرونی 2 حرم، حرمسرا حرم‌سرا : اندرون، اندرونی، حرم، حرم‌خانه، سرای، شبستان، فغستان، مشکو حرمله : 1 توت فرنگی 2 قضبان 3 اسفنددانه حرم : 1 مرقد، ضریح، آرامگاه، بقعه، زیارتگاه، زیارت، مزار 2 حرم‌خانه، حرمسرا، شبستان، مشکو 3 معبد، عبادتگاه، مکان مقدس، کعبه 4 پناهگاه، مامن، ملجفرزند، اهل و عیال 6 پردگیان، پرده‌نشینان 7 پیرامون، گرداگرد حرور : 1 گرما، حرارت & سرما 2 آتش، آذر 3 آتش‌باد، بادگرم، تش‌باد & سوز، سموم حروف‌نگار : حروف‌چین حروف‌نگاری :حروف‌چینی حروفی : 1 الفبایی، مربوط به‌حرف 2 غیرعددی 3 حروفیه‌ای & عددی 4 نویسه‌ای حرون : توسن، سرکش & رام، رهوار حریت : آزادمنشی، آزادگی، آزادی، آزادمردی، آزاده‌خویی، حمیت، رادی، وارستگی & بردگی حریت‌خواهی :آزادی‌خواهی، آزادی‌طلبی، حریت‌طلبی حریر : ابریشم، اطلس، پرند، پرنیان، دیبا حریری : 1 حریرباف، ابریشم‌تاب 2 حریرفروش حریص :قید 1 آزمند، آزور، پرآز، پرحرص، پرطمع، رژد، طماع، طمعکار & قانع 2 زیاده‌طلب، زیاده‌خواه 3 گرسنه‌چشم، ولوع & چشم و دل سیر 4 علاقه‌مند، مشتاق 5 مولع حریصانه :q 1 آزمندانه، آزورانه 2 مشتاقانه، باولع حریص شدن : 1 آزمندشدن، طمع ورزیدن، طماع شدن، زیاده‌طلب‌شدن 2 علاقه‌مند شدن، مشتاق شدن حریفانه : دست‌خوش حریف : 1 دوست، رفیق، یار، همدم 2 محبوب، معشوق 3 همراه، هم‌مجلس، هم‌محفل، هم‌نشین، معاشر 4 هم‌پیشه، همکار 5 مدعی، معارض، مخالف 6 هماورد 7 رقیب 8 طرف مقابل، طرف مخالف 9 هم‌زور، هم‌نبرد 01 هم‌شان، هم‌مقام 11 هم‌پیاله، هم‌پیک حریق : 1 آتش‌سوزی 2 سوختن 3 زبانه آتش، شعله آتش 4 سوخته حریم : 1 اطراف، پیرامون، گرداگرد، حرم 2 مکان مقدس 3 محدوده، حیطه، قلمرو، مرز 4 منطقه محافظت‌شده حریم‌شکنی : 1 بی‌احترامی، هتک‌حرمت 2 تجاوز، تعدی 3 تخطی حزب : 1 باند، جمع، دسته، عده، فرقه، تشکیلات سیاسی، گروه 2 بهره، حظ، نصیب حزم : احتیاط، پیش‌بینی، تدبیر، آگاهی، دوراندیشی، مال‌اندیشی، ملاحظه، هشیاری، هوشیاری & بی‌احتیاطی حزن‌آلود : حزین، محزون، حزن‌آلوده، غم‌آلود، حزن‌آمیز & سرورآمیز، طرب‌انگیز حزن‌آور : 1 اندوه‌زا، حزن‌آلود، حزن‌آمیز، حزن‌انگیز، حزین، غمبار، غمناک، محزون، حزن‌افزا، غم‌انگیز، غم‌افزا، غم‌فزا، اندوه‌بار 1 & نشاطآور، شادی‌انگیز، شادی‌افزا، فرح‌انگیز، مسرت‌بخش 3 دل‌خراش، سوزناک حزن : اندوه، دلتنگی، غصه، غم، کرب، کربت، گرفتگی، ملال، ملالت & سرور حزن‌انگیز : اندوهبار، اندوه‌زا، جگرسوز، حزن‌آلود، حزن‌آور، حزین، غم‌آلود، غم‌افزا، غم‌انگیز، غمبار & سرورانگیز، طرب‌انگیز حزین : 1 اندوهگین، غمناک، غم‌انگیز 2 حزن‌آور، حزن‌انگیز & شاد، مشعوف 3 غمین، محزون، متاسف، محزون، مغموم، ملول، نژند حساب : 1 آمار، شمارش، شماره، شمار 2 اندازه، تعداد، حد، عده 3 سیاهه، بیلان 4 محاسبه، شمردن 5 ریاضی 6 بدهی، قرض & طلب، بستان‌کاری 7 صورت حساب 8 تخمین، برآورد 9 قیامت، رستاخیز 01 دلیل، منطق 11 درست، صحیح 21 انگیزه، سبب، جهت حساب پس دادن : 1 ارائه کردن (عملکرد)، پاسخ‌گو بودن، توضیح‌دادن 2 مجازات شدن، کیفر یافتن حساب‌دار، حسابدار :حسابدان، محاسب، محاسبه‌گر حسابداری : محاسبه‌گری، محاسبی، شغل حسابدار حساب‌دان، حسابدان : 1 اهل حساب، منطقی، قانون‌دان 2 کارشناس‌حسابداری حساب‌سازی :حساب‌تراشی، سندسازی حساب کردن : 1 شماره کردن 2 شمردن، محاسبه کردن 3 سنجیدن 4 برآورد کردن 5 شمارش، محاسبه 6 محسوب‌داشتن 7 خیال کردن، فرض کردن، فکر کردن حسابگرانه : 1 محتاطانه، حزم‌آمیز 2 مقتصدانه 3 سودجویانه، منفعت‌طلبانه حسابگر :صفت 1 حسیب، کاسب 2 مقتصد 3 منطقی & غیرمنطقی 4 حسابدان 5 شمارشگر، محاسب 6 زرنگ، سودجو & ولخرج 7 محتاط، دوراندیش حسابگری : 1 دوراندیشی، حزم، احتیاط 2 سودجویی، منفعت‌طلبی حسابی : 1 درست، دقیق، صحیح 2 حسابدان & بی‌حساب 3 باشخصیت، متشخص، محترم 4 تمام، کمال، بقاعده 5 مربوط به حساب 6 منطقی، معقول 7 خوب، ممتاز، عالی 8 مطلوب، دل‌خواه 9 زیاد، کامل 01 قابل‌توجه، قابل‌ملاحظه، شایان 11 معقول، منطقی، حسادت‌آمیز :رشک‌آمیز، رشک‌آلود، حسدآلود حسادت : حسد، حسدورزی، رشک، رشکینی، غبطه حسادت کردن :حسادت ورزیدن، رشک بردن، حسد بردن حسادت ورزیدن :حسادت کردن، حسد بردن، رشک بردن حس : 1 ادراک، دریافت، درک 2 احساس، عاطفه 3 حساسیت حساس : 1 احساساتی 2 دل‌نازک، رقیق‌القلب، زودرنج، سریع‌التاثر، نازک‌دل & بی‌تفاوت، غیرحساس 3 خطیر، مهم، حیاتی، درخور توجه 4 آلرژیک حساسیت‌زا :آلرژی‌زا & حساسیت‌زدا، آلرژی‌زدا حساسیت : 1 زودرنجی، نازک‌دلی، نازک‌طبعی، نازک‌مشربی، نازک‌منشی & بی‌تفاوتی 2 آلرژی حسام : تیغ، سیف، شمشیر، قداره حسب : 1 اصل، گوهر، نژاد، تبار & نسب 2 اندازه، شمار، قدر 3 شرف، بزرگی، فضیلت 4 بزرگواری، فضایل اکتسابی حسب‌الامر : به‌دستور، به‌فرموده، طبق دستور، طبق فرمایش، به‌فرمان، طبق فرمان، مطابق دستور حسب‌الحال : بیوگرافی، حسب‌حال، سرگذشت، شرح‌حال، واقعه نویسی، گزارش احوال، سرگذشت نویسی حسبان : 1 گمان، پنداشت، پندار 2 گمان کردن، پنداشتن حسب : 1 طبق، وفق 2 بسندگی، کفایت 3 بسنده بودن، کفایت کردن 4 شماره کردن، شمردن حسدآلود : رشک‌آمیز، حسادت‌بار حسد : 1 ارشک، حسادت، رشک 2 بخل، 3 غیرت حسد بردن : حسادت کردن، حسد ورزیدن، رشک بردن، حسادت‌ورزیدن حسدناک : حسود، رشکین، بدخواه، حسدورز، حسدپیشه حسرت‌آلود : تاسف‌آمیز، حسرت‌آمیز، غمگنانه، حسرت‌آلوده، حسرت‌بار، حسرت‌ناک & مسرت‌آمیز حسرت : اسف، افسوس، اندوه، تاسف، تحسر، دریغ، رشک، غبط، غبطه، غم، لهف حسرت بردن : آرزوداشتن، حسرت آوردن، غبطه خوردن، رشک‌بردن حسرت کشیدن :تاسف داشتن، متاسف بودن، افسوس خوردن، دریغ خوردن حس کردن : احساس کردن، در یافتن، درک کردن، بو بردن حسنات : کارهای نیک، اعمال‌خیر، اعمال حسنه & سیئات حسن : 1 جمال، خوشگلی، زیبایی، صباحت، وجاهت & قبح 2 خوبی، خوشی، نیکویی، نیکی & بدی 3 رونق، فروغ & رکود 4 امتیاز، مزیت، برتری حسن : 1 خوب، نیک، نیکو & قبیح 2 زیبا، جمیل، وجیه حسن : 1 زیبایی، وجاهت، جمال 2 مزیت، امتیاز 3 خوبی، نیکویی، خوشی حسن‌شناس : زیبایی‌شناس حسن‌فروش :صفت جلوه‌گر، نازک‌رفتار، نازک‌ادا، جلوه‌فروش حسن‌فروشی : جلوه‌گری، جلوه‌فروشی، خودنمایی، رفتار نزاکت‌آمیز، نازک‌ادایی حسنه : بر، خوبی، خیر، فضیلت، نیکویی، نیکی & ذمیمه، رذیلت حسود : 1 بدخواه، حاسد، حسدپیشه، حسدناک، رشک‌برنده، رشکین 2 شورچشم حسیب :اسم 1 کافی 2 محاسب 3 والا گهر & بدنژاد 4 بزرگ‌منش، بزرگوار 5 فاضل، باکمال 6 دادوستد، معامله 7 شمار، شماره حسی : 1 مربوطبه حس 2 محسوس & معقول حسینیه : تکیه حشر : 1 رستاخیز، رستخیز، قیامت، نشور 2 معاد، برانگیختن، بعث 3 آمیزش، انس، معاشرت، هم‌نشینی & نشر حشرونشر :نشست‌وبرخاست، معاشرت حشره : هامه حشری :صفت 1 شهوتران، شهوتی، هوسباز، هوسران & خارشکی 2 حریص & قانع حشمت : ارج، بزرگی، جبروت، جلال، جلوه، دبدبه، شان، شکوه، شوکت، صولت، عظمت، فر، فره، کبریا، کوکبه، مجد حشم‌دار : دام‌دار، دام‌پرور حشم : 1 غنم، چهارپا، دواب 2 موکب، 3 نعمت 4 مال، مال‌ومنال 5 چاکران، خدمت‌کاران 6 خویشان، اقوام، وابستگان & بیگانگان، غریبه حشو : 1 آگنه 2 اضافه، زاید حشیش : بنگ، چرس، شاهدانه حصار : 1 پرچین، جدار، چپر، دیوار، محجر، نرده 2 بارو، باره، برج، حصن، دژ، سور، قلعه، کوت 3 صیصه، معقل 4 محدودیت، حصر 5 پناه‌گاه، جان‌پناه حصاردار :اسم 1 دژبان، دژنشین، قلعه‌بان، قلعه‌دار، کوتوال 2 محصور حصار کشیدن : محصور کردن، دیوار کشیدن، حصارکشی کردن حصانت : 1 استحکام، استواری & نااستواری، سستی 2 پاکدامنی، عصمت، عفت حصبه : تیفوئید، مطبقه حصر : 1 حد، محدودیت 2 تنگدلی 3 احاطه، محاصره 4 احاطه کردن، دربر گرفتن، محاصره کردن 5 محصور کردن، تنگ‌گرفتن 6 شمارش حصر کردن : منحصر کردن، انحصاری کردن، اختصاص دادن، مختص‌گردانیدن حصن : 1 ارگ، بارو، برج، حصار، دژ، قلعه 2 پناهگاه، مامن، جان پناه حصول : 1 تامین، تحصیل، کسب، وصول 2 دستیابی، نیل 3 پیدایش، ظهور، وقوع 4 ایجاد، تکوین 5 حاصل شدن 6 حاصل کردن، به دست آوردن حصولی : اکتسابی & حضوری حصه : 1 بخش، بهر، بهره، سهم، قسم، قسمت، نصیب 2 پاره، لخت حصه‌دار :صفت سهیم، شریک، سهم‌دار حصیرباف : بوریاباف & قالی‌باف حصیر :اسم 1 بوریا، تکل 2 تندخو، زمخت 3 تنگنا، زندان، محبس حصین : 1 استوار، پابرجا، قایم، محکم، مستحکم & نااستوار، متزلزل 2 امن & ناامن حضارت : 1 شهرنشینی & چادرنشینی 2 تمدن، مدنیت & بداوت، بدویت، بادیه‌نشینی حضار : حاضران حضانت : پرستاری، تیمار، تیمارداری، خدمت، دایگی، زواری حضرت : 1 جناب 2 آستانه، پیشگاه، درگاه، محضر 3 حضور، قرب، نزدیکی 4 پایتخت حضر : 1 منزل 2 دیار، شهر، بلد 3 محل حضور، محضر & سفر حضوراً : حضوری، درحضور، روبه‌رو & غیاباً حضور داشتن : 1 حاضربودن، حضور یافتن، آمدن & غایب بودن 2 شرکت کردن حضور : 1 ظهور، وجود & غیبت 2 آستان، پیشگاه، خدمت، درگاه 3 جلوت & خلوت 4 تشریف 5 روبرو، محضر، نزد 6 جلوه، نمود 7 توجه، تمرکز & تفرقه حضور یافتن : حاضرشدن، آمدن، شرکت کردن حضیض : پستی، فرود، قعر، نشیب & اوج حطام : 1 مال اندک 2 خرده‌ها، ریزه‌ها 3 مال، ثروت، دارایی حطب : خار، هیزم، هیمه حظ : 1 التذاذ، کیف، لذت، خوشی 2 بهره، سهم، نصیب 3 سعادت، کامیابی حظ بردن : 1 لذت‌بردن، کیف کردن، خوشی کردن 2 بهره‌ور شدن، بهره‌مند شدن حظ کردن : محظوظشدن، لذت بردن، حظ بردن، کیف کردن حظیظ : 1 بهره‌مند، بهره‌ور، متمتع & بی‌بهره 2 کامروا، کامیاب، محظوظ & ناکام، ناکامروا حفار : 1 حافر، حفرکن، کننده 2 قبرکن، گورکن حفاری : 1 حفر 2 کندن، گود کردن 3 کاوش حفاظ : 1 پناه، پناهگاه، ملجا 2 پرده، پوشش، ستر 3 سقف، دیوار، نرده، میله 4 عار، حمیت، مروت 5 عفاف، پرهیزکاری حفاظت : 1 حراست، محافظت، مراقبت، مواظبت، نگهداری، وقایت، وقایه 2 قرق حفاظت شدن : محافظت‌شدن، نگهداری شدن، حراست شدن حفر : 1 حفاری، کندن، گود کردن 2 کاوش کردن، کاویدن 3 کاوش حفر کردن : کندن، گود کردن حفره : 1 سوراخ 2 گودال، چاله، مغاک 3 گور، قبر حفریات : کاوشهای‌باستان‌شناسی حفظ : 1 صیانت، محارست، محافظت، نگهداری 2 پشتیبانی، حمایت 3 ازبر کردن، به‌خاطر سپردن & فراموش کردن، ذهول 4 بر 5 به‌خاطرسپاری 6 ضبط 7 پاس 8 یاد، ذهن، خاطر 9 حافظه حفظ کردن : 1 نگه‌داشتن، نگاه داشتن، محافظت کردن 2 از بر کردن، آموختن، یاد گرفتن 3 ضبط کردن 4 ابقا کردن حفظی :صفت 1 به‌خاطرسپردنی، حفظکردنی 2 حفظشده حفیظ : حافظ، مراقب، نگهبان، نگاهبان حق :اسم 1 آفریدگار، الله، باریتعالی، پروردگار، خدا 2 حقیقت، راستی، صدق، واقع 3 درست، راست، روا، واقعی 4 انصاف، عدل، قسط، منصفت، داد 5 عادلانه 6 سزا، نصیب & خطا، ناحق 7 بهره، مزد 8 ملک، مال، حقوق 9 سزاوار، بایسته 01 سزاواری، شایس حقارت‌آمیز :حقارت‌بار، تحقیرآمیز حقارت : 1 بی‌قدری، پستی، خواری، ذلت، زبونی، فرومایگی، کوچکی، مذلت، ناکسی & بزرگی، عزت حق‌البوق : باج، باج‌سبیل حق‌التحقیق : پژوهانه & حق‌التدریس حق‌التدریس : آموزانه & حق‌التحقیق حق‌الزحمه : اجر، اجرت، حقوق، مزد، حق‌القدم حق‌السکوت :خموشانه حق‌الشرب : حقابه، آب‌بها حق‌العبور : ترانزیت حق‌العلاج : ویزیت، پول‌ویزیت حق‌العمل : اجرت، کارمزد، حق‌الزحمه، دسترنج، کرایه، کمیسیون، مزد، حق‌السعی حق‌القدم : اجرت، پای‌رنج، پایمزد، حق‌الزحمه، دستمزد، مزد، ویزیت، حق‌المعاینه، حق‌المعالجه، دست‌رنج حق‌المرتع : علف‌چر، آب‌چر، حق تعلیف حق‌الورود : ورودی، ورودیه حقانیت : 1 مشروعیت 2 واقعیت 3 درستی، راستی & بزرگی، عزت حقانی :صفت 1 راست، درست 2 راستین، مربوط به حق حقا : 1 واقع حقایق : حقیقت‌ها حق‌بینانه :صفت s 1 دادگرانه، عادلانه، منصفانه، 2 واقع‌بینانه، واقع‌گرایانه 1 & ظالمانه 2 پندارگرایانه حق‌بین : 1 باانصاف، دادگر، عادل، منصف 2 حقیقت‌بین، درست‌نگر، واقع‌بین 3 واقع‌گرا، واقعیت‌گرا & پندارگرا حق‌پژوه : حق‌جو، حقیقت‌جو، حق‌طلب حق‌جو : حق‌پژوه، حق‌خواه، حق‌طلب، حقیقت‌طلب حق‌دار، حقدار : 1 ذیحق، محق، حق‌ور، حق‌مند 2 سزاوار، مستحق & نامستحق حق داشتن : 1 محق‌بودن، سزاوار بودن، مستحق بودن 2 درخوربودن، شایسته بودن 3 راست گفتن، درست‌گفتن 4 منطقی برخورد کردن حقد : بغض، خصومت، دشمنی، عداوت، عناد، کین، کینه، کینه‌ورزی حق‌شناس : سپاسگزار، شکرگزار، قدردان، نمک‌شناس & حق‌ناشناس، کفور حق‌شناسی : سپاس، سپاسگزاری، شکر، شکرگزاری، قدردانی، قدرشناسی، نمک‌شناسی & حق‌ناشناسی، کفران حق‌طلب : حق‌خواه، حق‌جو، حق‌پژوه، حقیقت‌پژوه، حقیقت‌جو حق‌کشی : بی‌عدالتی، تبعیض، حق‌شکنی & دادوری، قسط، منصفت حق‌گزار، حقگزار : 1 سپاس‌گزار، شاکر، قدردان، شکرگزار، شکور، قدردان & ناسپاس 2 دادگر، عدیل، عادل، منصف، حق‌گستر & بیدادگر، ظالم حق‌مدار : حق‌محور حق‌ناشناس : بی‌سپاس، کافرنعمت، کفور، ناسپاس، ناشکر، نمک‌نشناس & حق‌شناس، سپاس‌گزار، شاکر، نمک‌شناس حق‌ناشناسی : کفران، ناسپاسی، نمک‌به‌حرامی، نمک‌نشناسی & حق‌شناسی حق‌نشناس : بی‌سپاس، حق‌ناشناس، قدرناشناس، کفور، ناسپاس، نمک‌بحرام، نمک‌نشناس & حق‌شناس، سپاسدار، سپاسگزار، شاکر حقنه : اماله، تنقیه، تزریق حق‌وحساب‌دان : 1 درست‌کار، رسم‌ورسوم‌دان، منطقی 2 مطلع، آگاه حقوق : 1 ادرار، راتبه، رستاد، شهریه، ماهانه، مستمری، مشاهره، مقرری، مواجب، وظیفه 2 تکالیف، وظایف 3 بهره‌ها 4 حق‌ها 5 مجموعه قوانین حقوق‌بگیر : 1 کارمند 2 مزدبگیر، جیره‌خوار، مزدور حقوق‌دان، حقوقدان : 1 قانون‌دان 2 داور، قاضی 3 وکیل‌مدافع حقه‌باز : 1 پاچه‌ورمالیده، دغل، حقه‌ساز، دوال‌باز، رند، شارلاتان، شعبده‌باز، شیاد، کلاهبردار، کلک، محیل، مزور، مشعبد 2 تخم جن، ناتو، ناقلا، متقلب 3 نیرنگ‌باز، هفت‌خط، پاردم‌ساییده، بخوبر 4 چاچول‌باز، زبان‌باز، پشت‌هم‌انداز، چاچول حقه‌بازی : 1 بامبول، تزویر، حیله، زرق، سالوسی، شیادی، فریب، کلک، مکر 2 شعبده‌بازی، تردستی حقه : 1 بامبول، دوزوکلک، کلک 2 حیله، خدعه، ریب، فریب، گول، مکر، نیرنگ 3 شعبده، تردستی، زرنگی، شگرد، فند 4 تزویر، ریا 5 شیله‌پیله 6 ظرف کوچک، قوطی کوچک 7 ظرف سفالین انتهای وافور 8 جسم، گوی حقه :صفت 1 حق، حقیقت امر 2 حقیقی، واقعی & غیرواقعی 3 راستین، درست حقه سوار کردن :حقه زدن، نیرنگ به کار بردن، دوزوکلک جور کردن، خدعه کردن، مکر ورزیدن حقیرانه :صفت s 1 توام باحقارت، حقارت‌آمیز 2 کم‌ارزش، بی‌اهمیت، غیرقابل توجه، ناچیز حقیر :صفت 1 پست، دون، ذلیل، رذل، فرومایه، 2 بی‌قدر، خوار، خوارمایه 3 اندک، خرد، خفیف، کوچک 4 ناقابل، ناکس 5 کم‌همت 6 بنده، این‌جانب، من 7 کم‌ارزش حقیقتاً : به راستی، درواقع، فی‌الواقع، واقعاً حقیقت‌بین : واقع‌بین، حقیقت‌نگر، واقع‌نگر حقیقت‌بینی : واقع‌بینی، حقیقت‌نگری، واقع‌نگری حقیقت‌جو : حق‌جو، حقیقت‌طلب، واقعیت‌طلب، واقعیت‌گرا، حقیقت‌پژوه، حقیقت‌خواه حقیقت‌جویی : حق‌جویی، واقع‌بینی، واقع‌گرایی، حقیقت‌پژوهی، واقعیت‌گرایی حقیقت‌خواهی :حقیقت‌جویی، حقیقت‌طلبی، حقیقت‌پژوهی حقیقت :صفت 1 درستی، راستی 2 راست، درست 3 ماهیت، ذات، اصل 4 واقع‌امر، واقعیت، امر مسلم 5 آرمانی، مطلوب حقیقت‌گو : راست‌گو، صدیق & کذاب حقیقت‌گویی :راست‌گویی، صداقت، حق‌گویی حقیقی : 1 باطنی & ظاهری 2 معنوی 3 درست، صحیح & نادرست، غلط 4 اصلی & بدلی 5 واقعی & مجازی 6 راستین، واقعی & غیرواقعی حکاک : مهرساز، نگین‌ساز، نگین‌گر حکاکی : 1 کنده‌کاری 2 مهرسازی، نگین‌سازی حکام : 1 فرمانروایان، حاکمان & رعایا 2 فرمانداران 3 استانداران حکایت : 1 افسانه، داستان، روایت، سرگذشت، سمر، قصه، نقل & واقعیت 2 ماجرا حکایت داشتن : حاکی‌بودن، دلالت کردن، اشارت داشتن، خبر دادن حکایت کردن :داستان‌سرایی کردن، روایت کردن، سرگذشت‌گفتن، قصه گفتن، قصه‌گویی کردن، نقل کردن، نقالی کردن حکایتگر :صفت 1 حاکی، مبین، بیانگر، بیان‌کننده 2 روایتگر، قصه‌گو، نقال حک شدن : تراشیده شدن، کنده شدن، نقر کردن حک کردن : 1 حکاکی کردن، نقش انداختن، کندن، کنده‌کاری کردن، نقر کردن 2 سودن، ساییدن، تراشیدن، محو کردن حک : 1 کندن 2 تراشیدن 3 بسودن، خراشیدن، ساییدن 4 کنده‌کاری، نقر حکما : 1 حکمت‌دانان، حکیمان، دانایان، فلسفه‌دانان، فلاسفه، دانشمندان، فیلسوفان، عالمان، علما، فرزانگان، خردورزان & جهال 2 طبیبان، پزشکان حکم : 1 امر، توقیع، دستور، 2 رای، فتوا، قضاوت، داوری، فرمان 3 فرمایش، فرموده، منشور & نواهی 4 مشیت، تقدیر، قضا 5 نظر 6 ابلاغ‌نامه 7 اجازه، جواز حکم : 1 اندرزها، پندها، نصایح 2 حکمت‌ها حکمحکمت‌آمیز : حکیمانه، خردمندانه حکمت : 1 تصوف 2 علم‌برین، مابعدالطبیعه، فلسفه 3 عرفان 4 خرد، دانایی، فرزانگی 5 کمال 6 علم، فرزان، معرفت 7 پند، اندرز 8 دلیل، علت، سبب 9 مشیت الهی، علم الهی حکم دادن : 1 فرمان‌دادن، دستور دادن، امر کردن 2 رای صادر کردن، رای دادن حکم : داور، قاضی حکم‌ران، حکمران : استاندار، امیر، حاکم، فرماندار، فرمانروا، والی، حکم‌روا، حکومتگر، حکم‌رانی حکمرانی : امارت، حکومت، ریاست، فرماندهی، فرمانروایی حکم صادر کردن : 1 رای دادن، حکم کردن، حکم دادن، تصمیم گرفتن حکم‌فرما :اسم 1 غالب، مستولی، مسلط 2 حاکم، فرمانروا حکم کردن : 1 امر کردن، دستور دادن، فرمایش دادن، فرمودن، فرمان دادن 2 رای صادر کردن، قضاوت کردن، داوری کردن 3 فتوا دادن 4 نظر دادن، رای دادن 5 اقتضا کردن، ایجاب کردن 6 کارآیی داشتن، نقش‌پرداز بودن 7 حکومت کردن، حکم راندن، فرمان‌روایی حکمیت : 1 داوری، قضاوت 2 میانجیگری، وساطت 3 نظریه، رای حک‌واصلاح : 1 بهسازی، ترمیم، 2 تصحیح، تنقیح، جرح‌وتعدیل، ویرایش حک‌واصلاح کردن : تصحیح کردن، ویرایش کردن، تنقیح کردن، جرح‌وتعدیل کردن، ویراستاری کردن حکومت : امارت، پادشاهی، حکمرانی، دولت، ریاست، سلطنت، صدارت، فرمانروایی، وزارت حکومت کردن : حکم‌راندن، حکم‌روایی کردن، فرمان راندن، فرمان‌روایی کردن حکومت‌نشین : پایتخت، دارالخلافه، دارالملک، مرکز حکه : آبنه، اگزما، جرب، خارش، سودا حکیمانه :صفت s 1 حکمت‌آمیز، خردمندانه، عاقلانه 2 عقلایی & سفیهانه حکیم :اسم 1 عارف، فیلسوف 2 دانش‌پژوه، دانشمند، دانشور، عالم، فاضل، فرجاد 3 پزشک، حکیم‌باشی، طبیب 4 عاقل، فرزانه، دانا & جاهل، بیمار، مریض حلاج : پنبه‌زن، نداف حلاجی : 1 بررسی دقیق، تشریح، تجزیه‌وتحلیل، مضمون شکافی 2 شغل حلاج، پنبه‌زنی، ندافی حلاجی کردن : 1 بررسی همه جانبه کردن، تدقیق کردن 2 مضمون‌شکافی کردن، تشریح کردن حلاق : آرایشگر، سرتراش، سلمانی حلال :اسم 1 جایز، روا، شایست، مباح، مجاز، مشروع & حرام 2 بوریا حلال : 1 حل‌کننده، 2 گره‌گشا، گشاینده حلال‌زاده : فرزند مشروع & حرام‌زاده حلال شدن : جایز شدن، مباح شدن، روا شدن، مجاز شدن، مشروع شدن حلال کردن : 1 جایزشمردن، مباح کردن 2 بخشودن، عفو کردن، درگذشتن 3 ذبح شرعی کردن 4 روا دانستن حلالگر :صفت 1 حلال‌کننده 2 محلل حلالیت : حلال‌بودی، بخشش، عفوطلبی، بحل‌خواهی حلاوت : 1 شهد، شیرینی، عذوبت 2 دل‌پذیری حلب : 1 پیت، دلی 2 حلبی 3 شیر حلبی‌آباد : محله‌فقیرنشین، محله آلونک‌نشینان، محله کپرنشینان حل :اسم 1 ذوب، گداختن، گدازش 2 آب، محلول 3 باز کردن، فیصله دادن، گشودن 4 تحلیل 5 جواب، پاسخ، جواب‌یابی 6 مستحیل & عقد حلزون : سفیدمهره، لیسک حلزونی : 1 مارپیچ، مارپیچی 2 مربوطبه حلزون حل شدن : 1 برطرف شدن، از بین رفتن، منتفی شدن، رفع شدن (مشکل) 2 به راه حل رسیدن، راه حل یافتن، به جواب‌رسیدن 3 گشودن، گشادن 4 محلول شدن 5 مستحیل گشتن حلف : 1 سوگند، قسم 2 پیمان، عهد 3 سوگند خوردن حلق‌آویز کردن : اعدام کردن، به دار آویختن حلق : 1 حنجره، خرخره، گلو، نای 2 تراشیدن، ستردن (مو) حلقوم : حلق، حنجره، خشکنای، گلو حلقه : 1 انجمن، جرگه، سلسله، سلک، گروه، مجمع، محفل، مدار، معشر 2 چنبر، چنبره، دایره، دور، گرد، مدور 3 انگشتری 4 ربقه 5 چین و شکن، پیچ و تاب 6 گوشواره 7 زنجیر حلقه‌به‌گوش : فرمانبر، فرمانبردار، مطیع، منقاد & سرکش، نافرمان حل کردن : 1 به جواب‌رسیدن، پاسخ پیدا کردن، راه‌حل یافتن 2 گشودن 3 به صورت محلول درآوردن 4 فیصله دادن (ماجرا، دعوا) 5 رفع کردن، برطرف کردن حلم : 1 بردباری، حوصله، شکیب، شکیبایی، صبر، صبوری & تندی، ناشکیبایی 2 عقل حلم : خواب، رویا حل‌نشدنی : 1 پیچیده، لاینحل، معمایی 2 حل ناشدنی، نامحلول، غیرقابل‌حل حلواساز : حلوایی، شیرینی‌پز، قناد حلوا : شیرینی حلو: صفت شیرین، لذیذ & مر، تلخ حل‌وفصل کردن :فیصله دادن، حل کردن، رسیدگی کردن، سروسامان دادن حلول : 1 تناسخ 2 طلوع، ظهور 3 تراوش، رسوخ، نفود 4 فرا رسیدن، آغازشدن حلول کردن : فرود آمدن، وارد شدن حلولی : تناسخی مذهب، حلول‌گرا، حلولیه حله : جامه، لباس حله : 2 برزن، کوی، محله 3 منزل، خانه حلیت : آرایش، حلیه، زیب، زینت، پیرایه، زیور حلیت : 1 حلالی، روایی 2 حلال‌بودی 3 بخشش‌خواهی، بخشش‌طلبی، مغفرت‌خواهی، حلالیت حلیف : 1 هم‌سوگند، هم‌قسم 2 هم‌پیمان، هم‌عهد 3 دستیار حلیل :اسم 1 جایز، حلال، روا، شایست 2 زوج، شوهر، همسر حلیله : زن، همسر، & شوهر، مرد حلیم :اسم 1 بردبار، رزین، سلیم، شکیبا، صبور & ناشکیبا، ناصبور 2 پیه، چربی 3 هریسه حلیه : آرایش، پیرایه، زیب، زینت حمار : الاغ، خر، درازگوش & بقر، گاو، گوساله حماسه : 1 دلاوری، شجاعت 2 رجز 3 شعرحماسی، شعررزمی، رزم‌نامه حماسه‌سرا : رزم‌نامه‌سرا، شعررزمی سرا، حماسی‌گو & غزل‌سرا حماسی :صفت 1 مربوط به‌حماسه 2 حماسه‌دار 3 پهلوانی 4 جزی حماقت‌آمیز :صفت ابلهانه، احمقانه، بی‌خردانه، سفاهت‌آمیز، سفیهانه، نابخردانه & بخردانه، حکیمانه، خردمندانه، عاقلانه حماقت : ابلهی، بی‌مغزی، بلاهت، جهالت، جهل، حمق، خریت، سادگی، ساده‌لوحی، غفلت، کم‌خردی، کم‌عقلی، کودنی، نادانی، ناقص‌عقلی & دانایی، خردمندی حمال : 1 باربردار، باربر، بارکش 2 حامل حما : لجن، گل‌ولای حمالی : 1 بارکشی، باربری 2 کار شاق 3 کار بی‌اجر و مزد 3 خرکاری حمام : آبزن، دوش، گرمابه، تابخانه حمام : 1 امر مقدر، امر محتوم 2 قضا، قدر، سرنوشت 3 مرگ، موت حمام گرفتن :استحمام کردن، دوش گرفتن حمامه : 1 حمام، کبوتر، کفتر 2 فاخته، قمری حمامی : 1 گرمابه‌بان، گرمابه‌دار 2 دلاک، سلمانی، کیسه‌کش، مغمز حمایت : پشتیبانی، جانبداری، حفاظت، حفظ، دفاع، طرفداری، مدد، مظاهرت، نگهبانی، هواخواهی، هواداری، یاری حمایت کردن : 1 پشتیبانی کردن، مدد کردن، یاری رساندن 2 جانبداری کردن، طرفداری کردن، هواداری کردن 3 دفاع کردن، حفاظت کردن حمایتگر : حامی، پشتیبان، حمایت‌کننده حماید : صفات، خصال، خصایل، خوبی‌ها، نیکویی‌ها حمایل : آویزه، مدال، هیکل حمایل کردن : 1 آویختن، (برگرداندادن حمدان : آلت مرد، آلت مردی، ذکر، نره حمد : 1 تمجید، ثنا، ستایش، شکر، مدح، مدیحه 2 ستودن، ستایش کردن & هجو گفتن حمدونه : بوزینه، شادی، میمون حمرا :اسم 1 سرخ‌رنگ، سرخ & خضرا 2 سال سخت 3 گرما، حرارت، داغی & سرما حمزه :اسم 1 تره‌تیزک، رشاد 2 شیر، حیدر، ضیغم، صفدر، اسد، ضرغام، ارسلان، هژبر حمق : بلاهت، حماقت، ساده‌لوحی، سفاهت، نادانی، کندذهنی، کم‌عقلی حمل : 1 آبستنی، بارداری، حاملگی 2 بار، 3 نقل 4 توجیه، تعبیر، تاویل 5 بردن، ترابری، جابه‌جایی 6 برداشتن حمل : 1 بره 2 فروردین‌ماه حمل کردن : بردن، آوردن، منتقل کردن، نقل کردن حمله‌ای :صفت صرعی، غشی، مصروع 2 مربوط به حمله حمله بردن : تاختن، یورش بردن، هجوم بردن، حمله کردن حمله : 1 تاخت، تعرض، تک، تهاجم، شبیخون، نهب، هجوم، یورش 2 صرع، غش 3 صولت 4 اعتراض، انتقاد (شدید) 5 حالت بحران، اختلال ناگهانی، 6 ایست، سنکوب حمله کردن : 1 تاختن، تعرض کردن، تهاجم آوردن، یورش بردن، شبیخون زدن، تک کردن & پاتک کردن 2 تقبیح کردن، پرخاش کردن، پریدن، سرزنش کردن، به باد انتقاد گرفتن، انتقاد کردن حمله‌ور شدن : 1 حمله کردن، غافلگیر کردن، شبیخون زدن 2 هجوم بردن حمله‌ور : هجوم‌آور، هجوم‌آورنده، حمله‌کننده، حمله‌آور، حمله‌بر، یورشی حمول : 1 بردبار، پرتحمل، پرشکیب، شکیبا، صابر، صبور 2 سخت‌جان، گرانجان 3 بارکش & کم‌طاقت حمیت : آزادگی، آزادمنشی، بزرگواری، بلندهمتی، پایمردی، تعصب، جوانمردی، حریت، رادی، عرق، عصبیت، غیرت، غیرتمندی، فتوت، مروت & ناجوانمردی حمید : 1 پسندیده، ستوده 2 فرخنده، مبارک، میمون حمیده : شایسته، پسندیده، ستوده & نکوهیده حمیم :صفت 1 دوست، شفیق، مهربان، یار 2 خویش، خویشاوند، قریب، قوم، وابسته 3 گرم، صمیم 4 خوی، عرق حنان : 1 بخشاینده، بخشنده، رحمان 2 مهربان، رحیم، شقیق حنانه : مویه‌گر، نالان، نوحه‌گر حنجره : حلق، حلقوم، خشکنای، گلو حنظل : تلخک، هندوانه ابوجهل حنک : 1 چانه، زنخدان، زیرگلو 2 کام حنیف : 1 مسلمان، موحد & کافر، مشرک، ناخداباور 2 راست‌کیش، پاک‌دین، راست‌دین & بدکیش 3 راست 4 برحق، درست & ناحق حنین : 1 نوحه، زاری، ناله، مویه 2 اشتیاق، آرزومندی، شوق، رغبت حوادث : اتفاقات، پیشامدها، حدثان، رخدادها، رویدادها، مصایب، وقایع حواری : 1 دوست، رفیق، یار 2 یاور، 3 یاران عیسی حواس‌پرت : بی‌حواس، پریشان‌حواس، خرف، کم‌حواس، گیج، منگ & حواس‌جمع حواس‌پرتی : 1 پریشان‌حواسی، خرفتی، گیجی، منگی & حواس‌جمعی 2 عدم‌تمرکز، بی‌حواسی حواس : 1 قوای مدرکه، حس‌ها 2 ذهن 3 توجه، دقت، تمرکز حواشی : 1 اطراف، اکناف، پیرامون، جوانب، کناره‌ها، حومه 2 حاشیه‌ها، توضیحات 3 چاکران، خدمتکاران، نوکران 4 عیال حواصیل : حواصل، غم‌خورک حواله : 1 برات 2 حوالت 3 واگذاری، محول حواله دادن : حواله کردن حواله کردن : 1 حواله‌دادن، برات کردن 2 واگذاشتن، واگذار کردن، سپردن 3 پاس دادن، فرستادن 4 پرتاب کردن حوالی : 1 اطراف، اکناف، پیرامون، جوانب، حول‌وحوش، دوروبر، نزدیک 2 سرزمین، ناحیه، منطقه 3 جا، مکان 4 حدود حوت : 1 سمک، ماهی، نون 2 اسفندماه حور :صفت 1 پری، حورالعین، حوری، زن‌بهشتی 2 بهشتی‌رو، زیبا 3 بیضا، سپیداندام 3 سیه‌چشم حوروش : حوری، زن‌بسیارزیبا، حورمانند & عفریته حوزوی : 1 مربوط به حوزه 2 مکتبی & دانشگاهی، آکادمیکی حوزه :صفت 1 اقلیم، حیطه، قلمرو، ناحیه 2 اداره، دایره 3 مرکز، مقر 4 جانب، سمت، سو، طرف 5 مدرسه، مدرسه‌علمیه، مکتب حوصله : 1 بردباری، حلم، شکیب، تحمل، شکیبایی، صبر & ناشکیبایی 2 حال، آمادگی، ذوق، دماغ 3 مجال 4 ظرفیت، گنجایش 5 چینه‌دان حوصله کردن : صبر کردن، شکیبایی به خرج دادن، طاقت آوردن حوض : آبگیر، استخر، تالاب، حوضچه، حوضخانه حوضچه : آبزن، حوض‌کوچک حول : 1 توان، توانایی، قدرت، قوت، نیرو 2 جودت نظر 3 اطراف، پیرامون، جهات، گرداگرد حول‌وحوش : 1 اطراف، پیرامون، حوالی، گرداگرد، اکناف، پیرامون، جوانب، دوروبر، نزدیک 2 درباره، درمورد، راجع حومه : اطراف، پیرامون، حوالی، دوروبر، شهرک حومه‌نشین : شهرک‌نشین حیا : 1 آزرم، حجب، خجلت، شرمساری، شرم، عار 2 ملاحظه 3 باران، مطر حیات‌بخش : زندگی‌بخش، هستی‌بخش، حیات‌انگیز & مرگ‌آور، مهلک حیات : بود، تعیش، جان، زندگانی، زندگی، زیست، طول عمر، عمر & ممات حیاتی : 1 اساسی، اصولی، مهم & غیرحیاتی 2 لازم، واجب، ضروری 3 مربوط به حیات حیاط : رحبه، ساحت، صحن، فضا، محوطه حی :اسم 1 انسان، بشر 2 جاندار، زنده & میت 3 شاهد 4 ایل، قبیله حیث : 1 بابت، جهت، لحاظ 2 جا 3 هرجا، هرکجا حیثیت : 1 آبرو، اعتبار، پرستیژ، ارزش، عرض، وجهه 2 اسلوب، وضع 3 حال حیدر : اسد، شیر، ضیغم، لیث، هژبر حیران : آسیمه، آسیمه‌سر، بی‌قرار، خیره، درمانده، سرگردان، سرگشته، شیفته، فرومانده، گیج، مبهوت، متحیر، مدهوش، مردد، واله، هاج‌وواج، حیرت‌زده حیران شدن : سرگشته‌شدن، متحیر شدن، حیرت‌زده گشتن، سرگردان‌شدن، مبهوت گشتن، مات شدن، هاج‌وواج شدن حیرانی : تحیر، حیرت، خیرگی، سرگردانی، سرگشتگی حیرت : آشفتگی، اعجاب، بهت، تحیر، تذبذب، تردید، تعجب، دودلی، سرگردانی، سرگشتگی، شگفتی، گیجی حیرت‌آمیز : حیرت‌آلود، شگفت‌انگیز، تعجب‌آور، حیرت‌انگیز حیرت‌آور : اعجاب‌آمیز، اعجاب‌انگیز، حیرت‌آفرین، حیرت‌انگیز، حیرت‌زا، حیرتناک، شگفت‌آور، شگفت‌انگیز، شگفتی‌زا حیرت‌انگیز : تعجب‌آور، حیرت‌آور، شگفت‌آمیز، شگفت‌آور، شگفت‌انگیز، عجیب، غریب، محیر، محیرالعقول حیرت‌زدگی :سرگشتگی، تحیر، حیرانی، بهت‌زدگی، شگفت‌زدگی حیرت‌زده : حیران، حیرتمند، خیره‌دل، سرگشته، مات، مبهوت، متحیر، هاج و واج حیز : 1 جا، محل، مکان 2 کرانه حیص‌وبیص : جریان، حین، گیرودار، میانه حیض : بی‌نمازی، رگل، طمث، قاعدگی حیطه : 1 چهارچوب، حوزه، شمول، قلمرو، کادر، محدوده، محوطه، پهنه، میدان، گستره حیف : 1 آه، افسوس، دریغ 2 جور، ستم، ظلم & داد 3 انتقام حیف خوردن : افسوس‌خوردن، دریغ خوردن، پشیمان شدن حیف‌ومیل : اتلاف، تضییع، تلف، هدر حیلت‌باز : حیله‌گر، حیلت‌ساز، حیلت‌آموز، مکار، حقه‌باز، حیلت‌گر، محیل، فریبنده، فریب‌کار، نیرنگ باز، نیرنگ ساز حیلت : 1 تزویر، حیله، خدعه، دوال، فریب، مکر، نیرنگ 2 چاره‌اندیشی، چاره، چاره‌گری 3 تدبیر، ترفند، شگرد 4 توانایی، قدرت حیلت‌ساز : ترفندباز، حیله‌گر، حیله‌باز، فریبکار، محیل، مکار حیل : 1 حیله‌ها، نیرنگ‌ها 2 ترفندها، چاره‌ها، دستان‌ها، چاره‌گری‌ها، شگردها، فنون 3 فن مکانیک حیله : احتیال، تزویر، تغابن، تلبیس، چاره، حقه، حیلت، خدعه، دستان، دغا، دوال، ریا، سالوس، شعبده، شید، ظاهرنمایی، غدر، فریب، فسوس، فن، فند، کید، مکر، نیرنگ حیله‌باز : حقه‌باز، حیلت‌ساز، خدعه‌گر، دوال‌باز، شارلاتان، فریبکار، محیل، مزور، مکار، نیرنگ‌باز & بی‌شیله‌پیله، ساده‌دل حیله کردن : 1 توطئه‌چیدن، نیرنگ زدن، افسون کردن 2 چاره کردن، چاره اندیشیدن، تدبیر اندیشیدن، ترفند به کاربردن حیله‌گر : حیلت‌باز، حیلت‌ساز، حیله‌باز، دغلکار، دوال‌باز، روباه‌صفت، فریبکار، گربز، ماکر، محتال، محیل، مردرند، مکار، نیرنگ‌باز حیله‌گری : افسون، حقه، حیله‌بازی، خدعه، دوال‌بازی، محیلی، مردرندی، مکاری، مکر، نیرنگ حین : آن، اثنا، ثانیه، خلال، دم، ضمن، لحظه، لمحه، وقت، هنگام حین : 1 بلا، محنت 2 هلاک، مرگ حیوان :صفت 1 جاندار، جانور، 2 ذی‌روح & جامد 3 بهیمه، دد & انسان 4 ستور 5 بی‌شعور، کودن، نفهم 6 حیات حیوان‌صفت : ددمنش، ددخو، جانورصفت، جانورخو & فرشته خصال، ملکوتی منش حیوانی : 1 جانوری 2 بهیمی & انسانی 3 شهوانی، نفسانی & روحانی 4 وحشیگری & تمدن، فرهیختگی 5 غریزی حیه :صفت 1 افعی، مار & عقرب، رتیل، کژدم 2 زنده، جاندار & بی‌جان 3 پویا، پرتلاش 4 استوار، قوی، محکم خائف : بیمناک، ترسان، ترسنده، ترسو، جبون، خوفناک، متوحش، وحشت‌زده، هراسان، هراسناک & بی‌باک خائنانه :صفت خیانت‌آمیز، خیانت‌بار، غدرآمیز & وفادارانه، خادمانه خائن : 1 خیانت‌پیشه، خیانت‌گر، خیانت‌کار & خادم، خدمتگزار 2 نمک‌به‌حرام، وطن‌فروش، میهن‌فروش & ، وطن‌پرست، میهن‌پرست، خادم 3 بی‌وفا، عهدشکن، غدار & باوفا، وفادار، وفامند 4 متقلب، نادرست & درست‌کار خاتم :صفت 1 انگشتری، انگشتر 2 مهر، نگین 4 آخرین، بازپسین، نهایی & اولین، نخستین 3 خاتم‌کاری 5 ختم‌کننده خاتم بند : خاتم‌ساز، خاتم‌کار خاتم بندی : خاتم‌سازی، خاتم‌کاری خاتم :اسم 1 پایان، سرانجام، فرجام، عاقبت 2 ختم‌کننده، مهرکننده خاتم‌کار : خاتم‌بند، خاتم‌ساز خاتم‌کاری : خاتم‌بندی، خاتم‌سازی خاتمه : آخر، انجام، انقضا، پایان، فرجام، نهایت & آغاز خاتمه بخشیدن : پایان‌دادن، تمام کردن، مختومه کردن & آغازیدن، آغاز کردن خاتمه پذیرفتن :خاتمه یافتن، به انجام رسیدن، انقضا یافتن، پایان‌یافتن، منقضی شدن & آغاز شدن خاتمه دادن : 1 پایان‌دادن، به انتها رساندن، به آخر رساندن، به پایان‌رساندن، 2 ختم کردن، تمام کردن، خاتمه‌بخشیدن، مختومه کردن، مختومه اعلام کردن & آغازیدن 3 متوقف ساختن، متوقف کردن خاتمه یافتن : تمام شدن، به پایان آمدن، به پایان رسیدن & شروع شدن خاتون : 1 بانو، کدبانو 2 بی‌بی، بیگم، خانم، مخدره & آقا 3 همسر، زن‌اصیل، شریفه 4 کنیز، کلفت، خادمه خاج‌پرست :صفت ترسا، عیسوی، مسیحی، ارمنی خاج : 1 چلیپا، صلیب 2 نرمه‌گوش 3 گشنیز خاخام : ملا، روحانی، ربانی، (درمذهب یهود) & کشیش، اسقف، پیشوای‌مذهبی مسیحی خادر : 1 بی‌حال، سست، کسل 2 متحیر، حیران، حیرت‌زده، سرگشته 3 پرده‌نشین خادم : آغا، برده، بنده، پرستار، پیشکار، چاکر، خدمتکار، خدمت کننده، خدمتگر، خدمتگزار، غلام، مددکار، مستخدم، نوکر & مخدوم، آقا، ارباب خادمه : پرستار، کلفت، کنیز، مستخدمه & بی‌بی، خاتون، مخدومه خارا : 1 خار، خاره، سنگ آذرین، سنگ سخت، گرانیت 2 بافته ابریشمین، پارچه‌خوابدار، پارچه موجدار، عتابی، موئر خاربست : خارچین، پرچین، دیواره‌ای از خاربن، حصارخاری، خارخیز خارج : 1 برون، بیرون & درون 2 بیگانه 3 خارجه & داخل، داخله 4 تحصیلات‌عالی‌حوزوی، سطح عالی فقه خارج شدن : 1 بیرون‌رفتن 2 درآمدن 3 دررفتن، رانده شدن 4 اوت شدن 5 ترک کردن 6 فراتر رفتن، تجاوز کردن 7 نشت کردن 8 بیرون زدن خارج قسمت : بهر & مقسوم، مقسوم‌علیه، بخش، بخشیاب خارج کردن : 1 بیرون‌بردن 2 بیرون فرستادن، منتقل کردن، جابه‌جا کردن خارجه : 1 برون‌مرز & درون‌مرز 2 بیگانه، خارجی 3 کشور بیگانه & داخله خارجی : 1 برونی، بیرونی، ظاهری & داخلی، درونی 2 اجنبی، بیگانه، غریب، غریبه & آشنا، خودی، هم‌وطن 3 برون‌مرزی 4 پیرو فرقه خوارج خارچین : 1 پرچین، حصارخاری، خاربست، خاربند 2 خارکش & گلچین خار : 1 خاربن، خلنگ & گل، گلبن 2 خاشاک، خس، خسک 3 شوک، غاز 4 تیغ 5 سنگ خارا، خارا 6 گیر خارخار : 1 دغدغه، تشویش، اضطراب 2 خلجان، تعلق خاطر، میل، خواهش 3 وسوسه خارراه : مانع، مزاحم، سد راه خارزار : خلنگ‌زار، خارستان، خاربیشه، خارستان & گلزار، لاله‌زار خارشتر : گیاه ترنجبین خارش : 1 حک 2 خناق 3 گر، جرب 4 آبنه خارق‌العاده : شاهکار، شگرف، عجیب، غریب، محیر، محیرالعقول & عادی، پیش‌پاافتاده خارک : خرک، خرمای نرسیده، خرمای خام خاریدن : 1 خارش داشتن، به‌خارش افتادن، 2 خارش کردن خازن : 1 خزانه‌دار، خزینه‌دار، گنجینه‌دار 2 انباردار، انباره 3 نگهبانی 4 اندوزه، کندانسر، کندانساتور خاست : 1 بیداری، برخاستن 2 خیزش خاستگاه : 1 خاستنگاه، مبدا & مقصد 2 سرچشمه، منشا، منبع 3 تجلی گاه، تجلی‌گه خاستن : 1 برخاستن، بلند شدن، اوج گرفتن & نشستن 2 پدید آمدن، پیدا شدن، حاصل شدن، ظاهر شدن 3 نشات گرفتن 4 به‌پا خاستن 5 بلند شدن، 6 قیام کردن، برخاستن 7 ازبین رفتن، زایل شدن، ناپدیدگشتن 8 رستن، روییدن 9 بار آمدن، پرورش‌یافتن 01 ت خاسر :صفت متضرر، زیان‌دیده، زیان‌کار، زیانمند، ضررکرده & منتفع خاشاک : 1 آخال، آشغال، خار، خاکروبه، خس، زباله، گل 2 علف، کاه، چوب‌ریزه خاشع : 1 افتاده، خاضع، خاکسار، فروتن، متواضع & مغرور، متکبر 2 خداترس، متقی، پرهیزگار خاشعانه : خاضعانه، فروتنانه، متواضعانه & متکبرانه خاص : 1 اختصاصی، مختص، مخصوص، ویژه & عام 2 یگانه، برجسته، اعلا، برگزیده، ممتاز، 3 ناب، خالص، پاک، پاکیزه، سره & ناسره 4 اصیل، پاک‌نژاد، نژاده خاصره : تهیگاه خاصگان : محرمان، نزدیکان، مقربان، ندیمان & اغیار، بیگانگان، نامحرمان خاصگی : کنیز، سریه 2 ندیمه 3 محرم، مصاحب، ندیم 4 مقرب 5 معین، مشخص خاصه‌تراش :صفت آرایشگر مخصوص، سلمانی مخصوص (پادشاه) 2 دلاک مخصوص (شاه) خاصه :قید صفت 1 خاص، مخصوص، ویژه 2 مخصوصبیگانه، غریبه 4 خلق، خوی، داب، سجیه، طبیعت، عادت 5 شیعه & سنی، عامه 6 برگزیده خاصه‌خرجی : 1 اسراف، تبذیر، ولخرجی 2 تبعیض، مستثناسازی خاصه خرجی کردن : 1 تبعیض قائل شدن، خاصه‌بخشی کردن، استثناء‌گذاشتن، مرحج دانستن 2 ول‌خرجی کردن، خاصه و خرجی کردن خاصه : & عامه خاصیت : 1 اثر، خواص، فایده 2 خو، سجیه، صفت، طبیعت، خصال، خصلت، خصیصه 3 مختصه، ویژگی خاضع : افتاده، خاشع، خاکسار، خاکی، فروتن، متواضع & متکبر، مغرور خاضعانه :صفت خاشعانه، فروتنانه، متواضعانه & تکبرآمیز، متکبرانه خاطب : 1 خطبه‌خوان، خطیب، سخن‌ران 2 خواستار، خواستگار، طالب، خواهان خاطرات : خاطره‌ها خاطرجمع : آسوده، آسوده‌خاطر، بی‌تشویش، بی‌دغدغه، فارغ‌البال، مطمئن & پریشان‌خاطر خاطرجمعی : آسودگی، اطمینان، بی‌تشویشی، اطمینان‌خاطر، اعتماد، راحتی، وثوق & پریشان‌خاطری خاطرجو : خاطرنواز، دل‌نواز & خاطرآزار خاطر : 1 حافظه، یاد 2 اندیشه، فکر 3 دل، ذهن، ضمیر، قلب 4 طبع، قریحه خاطرخواه : دلباخته، دلشده، دوستدار، عاشق، محب، مفتون & بیزار خاطرخواهی : تعشق، دل‌بستگی، دلدادگی، شیفتگی، عشق، علاقه، علاقه‌مندی، محبت، مهر & بیزاری خاطرداشت : 1 مراعات، التفات، عنایت، 2 طرفداری، جانبداری 3 میل، علاقه خاطرنشان : اعلام، تفهیم، حالی، گوشزد، متذکر، یادآور خاطرنشان کردن :تذکر دادن، متذکر شدن، یادآور شدن، یادآوری کردن خاطره‌انگیز : به‌یادماندنی، فراموش‌ناشدنی، فراموش‌نشدنی & فراموش‌شدنی خاطره : 1 حافظه، ذهن، یاد 2 یادبود، یادگار خاطف : خیره‌کننده، پرتلالو، درخشان خاطی : بزهکار، خطاکار، خلافکار، گناهکار، گنهکار، متخلف، مجرم، مقصر & درستکار، صالح، مصیب خاک‌آلود : 1 غبارآلود، گردآلود، مغبر، خاکی 2 خاکسار خاک : 1 اقلیم، خطه، زمین، ارض، سرزمین، قلمرو 2 تراب، تربت، ثری، طین، غبرا، گل & آب، ماء 3 غبار، گرد 4 کشور، بلد، دیار، مملکت 5 خاکجا، قبر، گور، مزار، مشهد، مقبره 6 بر، خشکی 7 خاکه، پودر، نرمه 8 پست، حقیر، بی‌ارزش خاک‌برسر : 1 بینوا، درمانده، بدبخت، بیچاره 2 ذلیل، خوار 3 زبون، توسری‌خور، مصیبت‌رسیده، آفت‌زده خاک‌بوس : آستان‌بوس خاک‌دان، خاکدان : 1 مزبله 2 دنیا، عالم‌سفلی، 3 زمین، ارض، کره‌خاکی، جهان & عالم‌علوی، ملکوت خاکروبه : آشغال، خاشاک، خاکدان، رشت، زباله، مزبله خاک‌ریز، خاکریز : 1 حریم(رودخانه، نهر، جوی‌آب) 2 سیل‌بند، بند 3 پشته، سنگرخاکی، پناهگاه(سربازان‌درجبهه) خاکسارانه :قید خاشعانه، درویشانه، فروتنانه، متواضعانه & مغرورانه خاک‌سار، خاکسار : 1 افتاده، خاشع، خاکی، درویش، فروتن، متواضع & مغرور 2 بی‌قدر، پست، خوار، ذلیل 3 خاکسان، خاک‌نهاد 4 خاک‌نشین، خاکسترنشین 5 فانی خاکساری : 1 افتادگی، تواضع، خشوع، فروتنی & غرور 2 خواری، ذلت خاک‌سپاری : تدفین، دفن، کفن‌ودفن، به‌خاک سپردن خاکستان : قبرستان، گورستان خاکستر : 1 بقایای اجسام‌سوخته، رماد خاکستر شدن : سوختن، تبدیل به خاکستر شدن، نابود شدن خاکستر کردن :سوزاندن، تبدیل به خاکستر کردن، نابود کردن خاکسترنشین : 1 بی‌خانمان، آواره 2 پاکباخته 3 خاک‌نشین 4 بدبخت، بیچاره، بی‌نوا خاکستری : 1 به‌رنگ‌خاکستر، سربی‌رنگ، طوسی، خاکستری رنگ، خاکسترگون 2 آلوده به خاکستر، آغشته به‌خاکستر خاکشیر : خاکشی، خاکشو، خاکژی خاکشیرمزاج :سازگار، ملایم‌طبع خاک کردن : 1 دفن کردن، مدفون ساختن 2 به‌زمین زدن خاک‌نشین : 1 بیچاره، بینوا، بدبخت 2 فروتن، خاکسار، خلیق، متواضع، خاکی 3 ساکن کره خاکی & افلاکی 4 مدفون، مرده خاک‌نهاد : افتاده، خاکی، متواضع، خاشع، درویش، خاکسار، فروتن & مغرور، متکبر، پرفیس‌وافاده خاکه : 1 پودر، نرمه 2 زغال‌ریزه، پودر زغال، خاکه‌زغال خاکی :k‌m‌x[صفت 1 بری، زمینی 2 افتاده، خاضع، خاک نهاد، خاکسار، درویش، متواضع 3 به رنگ خاک، خاکی‌رنگ 4 خاک‌آلود، خاک‌آلوده 5 خاکزاد 6 خاکزی & آبی 7 خاکین 8 آسفالت‌نشده (جاده) خاگ : تخم، مرغانه، خاگینه، بیضه خاگینه : بیضه، تخم، مرغانه خال‌خالی : خال‌دار، خال‌مخالی خالد : 1 پایدار، پاینده، جاودان، جاوید، مخلد & فانی، ناپایا 2 بهشتی، خلدنشینی، خلدآشیان خالصانه :s‌e‌l‌m‌x[صفت قید 1 پاک، بی‌غش، ناب 2 اخلاص‌آمیز، مخلصانه، توام بااخلاص، بی‌ریا، صادقانه خالص : 1 بی‌آمیغ، بی‌غش، پاک، رحیق، زبده، ساده، سارا، سره، صاف، صافی، غیرمخلوط، مروق، مصفی، مطلق، ناب، ناپالوده & ناخالص، ناسره 2 بی‌شائبه، بی‌ریا 3 پاک، بی‌آلایش، ناآلوده 4 ویژه، خرج‌دررفته 5 وزن‌بی‌ظرف خالق :صفت آفریدگار، آفرینشگر، آفریننده، جان‌آفرین، خدا، صانع، سازنده & مخلوق، مبدع، موجد خال : 1 نقطه‌سیاه، نقطه 2 لکه 3 نقش (ورق‌بازی) 4 خالو، دائی، دایی & 1 عم، عمو 2 خاله خالو : 1 خال، دایی & عمو، خاله 2 سورنا خاله : 1 خواهر مادر & خال، خالو، دایی، عم، عمو، عمه 2 لک، لکه 3 تک‌خال خاله‌زنک : 1 بی‌سروپا، فضول، خاله‌وارس، سخن‌چین، حرف (زن) 2 مرد غیرجدی خالی بستن : گزافه گفتن، لاف زدن، دروغ گفتن خالی‌بند :اسم گزافه‌گو، لاف‌زن، دروغ‌گو خالی‌بندی : گزافه‌گویی، لاف‌زنی، دروغ‌گویی خالی : 1 پوچ، پوک، تهی & پر، سرشار 2 تخلیه 3 آزاد، رها & اشغال 4 بی‌سکنه 5 بلاتصدی، بلامتصدی 6 بری، عاری، فارغ 7 صرف، محض 8 خلوت، خلوتگاه & شلوغ خالی شدن : 1 تهی شدن 2 تخلیه شدن & بارگیری شدن، بار زدن 3 خلوت‌شدن خالی کردن : 1 تهی کردن، تهی ساختن 2 تخلیه کردن & بارگیری کردن 3 خلوت کردن 4 زدن، سرقت کردن، به‌سرقت بردن 5 شلیک کردن 6 بیرون ریختن 7 خانه‌تکانی کردن خام‌اندیش : خام‌پندار، ساده‌انگار، سطحی‌نگر، سطحی‌گرا، ساده‌پندار خام‌پندار : خام‌اندیش، خام‌اندیشه خامد : 1 خمود & پرتحرک، انرژیک 2 آرمیده، خاموش، خموش، بی‌حرف، صامت ساکت 3 ایستا، بی‌جنبش، بی‌حرکت، بی‌تحرک، ساکن & پویا، پرتحرک خام شدن : فریب خوردن، گول خوردن، اغفال شدن، غافل شدن خام‌طبع : 1 بی‌تجربه، نامجرب، خام‌دست، ناآزموده، مبتدی & مجرب 2 ابله، احمق، جاهل، کودن، نادان & عاقل خام کردن : گول زدن، فریب‌دادن، رودست زدن، اغفال کردن، غفلت‌زده کردن خام‌گفتار : بیهوده‌گو، یاوه‌گو، یاوه‌سرا، خام‌درا خامل : 1 گمنام، بی‌نام، ناشناس، بی‌نام‌ونشان 2 پست، فرومایه & سرشناس خام :صفت 1 ناپخته، نپخته & پخته، مجرب 2 بی‌تجربه، تازه‌کار، مبتدی، ناآزموده، بی‌تجربه، نامجرب، نوپیشه 3 نارس، نارسا 4 کال & رسیده 5 بی‌ربط، بیهوده، نسنجیده، باطل، یاوه 6 خامه، قلم، کلک 7 ناآراسته، ناپیراسته 8 ناتراشیده، صیقل نیافته 9 خا خاموشانه : بی‌سروصدا، آرام، خموشانه خاموش : 1 بی‌فروغ، بی‌نور 2 خموش، ساکت، صامت، هش & شلوغ 2 آرام، کم‌حرف، بی‌صدا 3 اصم، بی‌زبان، گنگ & گویا 4 منطفی، کشته & روشن 5 قطع، ناروشن خاموش شدن : 1 ساکت‌شدن، دم فرو بستن، خاموشی گزیدن 2 ازجوش و خروش افتادن 3 فرو نشستن، از بین‌رفتن 4 منطفی شدن 5 تاریک شدن 6 قطع‌شدن جریان برق خاموش کردن : 1 ساکت کردن، بی‌سروصدا کردن 2 کشتن، فروکشتن، منطفی کردن 3 قطع کردن (جریان‌برق) 4 خفه کردن، سرکوب کردن 5 فرونشاندن، آرام کردن خاموش ماندن : ساکت‌شدن، دم‌فرو بستن، سکوت کردن، خاموش شدن خاموشی : 1 خموشی، سکوت، صمت & 1 شلوغی 2 گویایی 2 اطفا 3 تاریکی & روشنایی، روشنی خامه : 1 سرشیر، چربی شیر، قیماق، نمشک 2 قلم، کلک 3 نخ نتابیده 4 ابریشم‌نتابیده، ابریشم خام 5 توده، تل(ریگ) خامی : 1 ناپختگی، ناآزمودگی، خام‌دستی، بی‌تجربگی 2 ساده‌دلی 3 کالی خان : 1 خانه، سرا، منزل 2 کاروان‌سرا 3 مرحله، منزلگاه 4 امیر، میر، فئودال، رئیس، رئیس ایل، بزرگ‌زاده، ایل‌بیگ 5 لقبی‌احترام آمیز، رئیس ایل 6 کندو 7 شیارهای درون لوله تفنگ، شیار خان‌خانی، خانخانی : 1 ملوک‌الطوایفی، خان‌سالاری، فئودالیسم 2 هرج‌ومرج خاندان : آل، اهل‌بیت، تبار، تیره، خانواده، دودمان، دوده، سبط، سلسله، طایفه، فامیل، عترت، عشیره، قبیله، نژاد خانقاه : 1 خانقه، خانگاه، عبادتگاه صوفیان 2 رباط، تکیه، لنگر 3 عبادتگاه، بتخانه، دیر، صومعه، عبادتخانه، کلیسا، کنشت، کنیسه، معبد خانقاهی : 1 مربوط به خانقاه، منسوب به خانقاه 2 صوفی، درویش خانگی : 1 منسوب ومربوط به‌خانه، خانوادگی 2 اهل خانه 3 شوهردار 4 خانه‌پرورد & بازاری 5 خانه‌زاد 6 اهلی، دست‌پرورد & وحشی 7 درونی، داخلی & بیگانه 8 خودی، خودمانی & غریبه خانمان‌برانداز :ویران‌ساز، ویرانگر، خانمان‌سوز، بنیان‌کن خانمان : 1 خان‌ومان، خانه، سامان، سرا، ماوا، مسکن 2 اهل‌بیت، اهل وعیال، زن و فرزند 3 اسباب زندگی خانمان‌سوز : بنیان‌کن، خانمان‌برانداز، خانه‌برانداز، خانه‌سوز خانمانه : 1 به شیوه‌خانم‌ها، خانم‌وار 2 زنانه & مردانه خانم‌باز : جنده‌باز، روسپی‌باز، فاحشه‌باز، زانی & 1 دخترباز 2 بچه‌باز خانم‌بازی : جنده‌بازی، فاحشه‌بازی، زنا، فحشا خانم : 1 بانو، بی‌بی، بیگم، خاتون، سیده، کدبانو، مادام، مخدره 2 زن، زوجه، همسر 3 روسپی، هرجایی خانم‌مدیر : رئیسه، مدیره & مدیر، رئیس خانوادگی : فامیلی، مربوط به خانواده خانواده : اعقاب، اهل بیت، تبار، تیره، خاندان، دودمان، سلاله، طایفه، فامیل خانواده‌دار : شریف، محترم، اصیل خانوار : 1 اهل‌بیت، اهل‌خانه 2 خانه، خانواده 3 واحد شمارش خانواده خانه‌برانداز : 1 ویرانگر، خانه‌کن، نابودکننده 2 مسرف، اسرافگر، ولخرج، مبذر، متلف، بادبدست 3 محبوب، معشوق خانه‌به‌دوش :صفت 1 آواره، بی‌خانمان، بی‌خانه، خانه‌بردوش، دربدر، ویلان & سروساماندار، کاخ‌نشین 2 مستاجر & موجر، خانه‌دار 3 مسافر، سیاح 4 کولی، لولی خانه‌به‌دوشی :آوارگی، بی‌خانمانی، دربدری، ویلانی & کاخ‌نشینی خانه‌پا : سرایدار خانه‌پرور : خانه‌پرورد، خانه‌پرورده خانه‌تکانی : رفت‌وروب، گردگیری، پاک‌سازی خانه، خانه‌روبی خانه‌خانه : شطرنجی خانه‌خراب : 1 تهی‌دست، مایه‌سوخته، مفلس، ورشکست، ورشکسته 2 خاکسترنشین، ویرانه‌نشین خانه‌خرابی : 1 تهی‌دستی، افلاس، ورشکستگی 2 ویرانه‌نشینی خانه‌دار : 1 متاهل & عزب، مجرد 2 شوهردار & بی‌شوهر، مطلقه، مجرد 3 خانم، کدبانو خانه‌زاد :صفت 1 خانه‌پرور، غلام‌زاده، بنده‌زاده، خانه‌زاده 2 محرم، خودی & غریبه 3 بنده، غلام، خدمت‌کار (دیرین) خانه : 1 سرا، منزل، مسکن، دار، بیت 2 آپارتمان، کاشانه 3 اتاق، وثاق، حجره 4 چاردیواری، سرپناه 5 اقامتگاه، ساختمان‌مسکونی، ماوا 6 کلبه، سراچه 7 آلونک، کوخ 8 دولت‌سرا، قصر، کاخ 9 لانه، آشیانه 01 غار، سوراخ، کنام 11 بوم 21 میهن، خانه‌سوز : زندگی‌سوز، زندگی‌بربادده خانه کردن : 1 مقیم شدن، اقامت گزیدن، ساکن شدن 2 لانه کردن، آشیانه ساختن خانه گرفتن : 1 اقامت کردن، جا کردن، منزل کردن، مقیم شدن، اقامت‌گزیدن 2 اجاره کردن، خریدن (خانه) 3 لانه ساختن، آشیانه درست کردن خانه‌مانده : 1 شوهرنکرده، عزب 2 ترشیده خانه‌نشین :صفت 1 بازنشسته، بازنشست، متقاعد 2 زمینگیر & سرپا، قبراق 3 بیکار، بیکاره 4 خلوتی، گوشه‌نشین، گوشه‌گیر، منزوی 5 خانه‌بند خانی : 1 امارت، امیری، پادشاهی 2 مربوط ومنسوب به خان 3 چشمه، قنات 4 برکه، حوض 5 تالاب، باتلاق، مرداب 6 زرخالص، طلای‌ناب، زر ناب خاو : پرز، کرک خاوران : 1 مشرق، مشرق‌زمین 2 شرق 3 مشرق و مغرب & باختران خاورزمین : 1 مشرق‌زمین 2 آسیا خاورشناس :اسم شرق‌شناس، مستشرق & غرب‌شناس، مستغرب خاورشناسی :شرق‌شناسی & غرب‌شناسی خاور : 1 مطلع 2 خاوران، شرق، خراسان، مشرق & باختر 3 خار، خاشاک خاوند : 1 خداوند، 3 صاحب، مالک 4 ولی‌نعمت 4 خواجه خاویار : 1 نوعی ماهی استروژن، نوعی سگ ماهی، اوزون‌برون، داراکویی 2 تخم‌نمک سود، ماهی استروژن خایب، خائب : ناامید، مایوس، نومید، وازده خایف، خائف : بیمناک، ترسان، ترسنده، ترسو، جبون، متوحش، وحشت‌زده، هراسان، هراسناک & ایمن، درامان خایه : 1 بیضه، تخم، خصیه، گند 2 تخم‌مرغ، خاگینه خایه‌دار : دلیر، جسور، مرد، نترس، باشهامت، شجاع خایه‌مال :صفت 1 چاپلوس، زبان‌به‌مزد، متملق 2 پست، لئیم خایه‌مالی : چاپلوسی، تملق خایه‌مالی کردن : خاییدن : جویدن، دندان‌گرفتن، گاز گرفتن، گزیدن خباثت : 1 بدجنسی، بدسرشتی، بدنهادی، پست‌فطرتی، پلیدی، شرارت، 2 بدجنس شدن، بدطینت گشتن، پلیدشدن، 3 پلیدی، ناپاکی خباز : نان‌پز، نانوا خبازی : نانوایی، خبازخانه خبایا : پوشیده‌ها، نهفته‌ها، نهان‌ها، نهفتنی‌ها خبث : 1 بدی، بدسرشتی، بدذاتی، پلیدی، خباثت، بدطینتی، پست‌فطرتی، پلیدی، سوء، ناپاکی 2 کین‌توزی، کین‌خواهی، کینه‌ورزی 3 بدخواهی، پلیدخویی 4 دشمنی، عداوت 5 بدنفسی، بدنهادی خبر : 1 آگاهی، اطلاع، نبا 2 اخبار، شایعه، گزارش 3 قضیه، روایت 4 مسند & مبتدا 5 نقل، حدیث، گفتار 6 محمول 6 دست‌نبشته، 7 اتفاق، حادثه، رویداد، ماجرا 8 نشان، اثر، رد خبرآور :صفت 1 جاسوس، خبرگیر، راید، منهی، نوند 2 پیک، قاصد 3 گل قاصد خبربری : 1 رسالت 2 خبرآور، پیک، قاصد 3 خبرچینی، خبرکشی، جاسوسی، نمامی خبرپراکنی : 1 شایعه‌سازی، شایعه‌پردازی 2 خبرگزاری 3 خبررسانی خبر پیچیدن : شایع‌شدن، پخش شدن (خبر) خبرت : 1 آگاهی، بصیرت، بینایی، دانایی، وقوف، 2 آزمودگی، کاردانی خبرچین :صفت جاسوس، خبرکش، راید، غماز، منهی، نمام خبرچینی : جاسوسی، غمازی، نمامی، خبرکشی خبرخوان : نمونه‌خوان خبرخوش : بشارت، مژده، نوید خبر دادن : آگاه کردن، آگهی دادن، اطلاع دادن، اعلام کردن، مطلع ساختن & بی‌خبر گذاشتن خبردار :صفت قید 1 آگاه، مستحضر، مطلع، واقف 2 هشدار 3 ایستاده 4 فرمان ادای احترام خبردار شدن : آگاه‌شدن، باخبر شدن، مطلع شدن، مستحضر شدن، واقف شدن، بااطلاع شدن خبردار کردن :آگاهانیدن، مطلع ساختن، مطلع کردن، اطلاع‌دادن، مستحضر ساختن، آگاه کردن خبر داشتن : آگاه بودن، مطلع بودن، مستحضر بودن، در جریان بودن، واقف بودن، با اطلاع بودن خبر شدن : مطلع شدن، آگاه شدن، واقف گشتن، در جریان قرار گرفتن، مستحضر شدن خبرکش :صفت 1 خبرآور، سخن‌چین، نمام 2 جاسوس، خبرگیر، راید خبر گرفتن : کسب اطلاع کردن، جویا شدن، خبر پرسیدن، سراغ گرفتن & خبر یافتن خبرگزار : 1 گزارشگر، خبرنگار، مخبر 2 اطلاع‌رسان 3 منهی خبرگزاری : آژانس خبری خبرگی : استادی، اهلیت، بصیرت، تجربه، تسلط، حذاقت، زبردستی، کارشناسی، مهارت & ناآزمودگی خبرگیر : جاسوس، خبرآور، خبرچین، راید، خبرجو، خبرکش خبرگیری : 1 کسب خبر 2 جاسوسی، خبرکشی خبرنامه : 1 بولتن 2 نشریه خبری سازمانی خبرنگار : گزارشگر، مخبر خبره : آزموده، آگاه، استاد، بصیر، خبیر، زبردست، کارآمد، کاردان، کارکشته، کارشناس، ماهر، متخصص، مطلع & تازه‌کار، ناآزموده خبر یافتن : باخبر شدن، مطلع شدن، آگاه شدن، آگاهی یافتن & خبرگرفتن خبری : 1 مربوط به خبر 2 اخباری 3 اخباری خبز : 1 نان 2 رزق، روزی، معاش، معیشت & ماء، آب خبط : 1 اشتباه، تقصیر، خطا، خطیئه، سهو، شبهه، غلط، قصور، کژروی، ، گناه، لغزش 2 آشفتگی، پریشانی، شوریدگی، اختلال خبیث : 1 بدخواه، بدذات، بدطینت، بدسرشت، بدکار، بدمنش، بدنیت، ناکس، پست‌فطرت، بدنهاد & خوش‌طینت 2 شرور، شریر 3 قبیح، مستهجن 4 پلید، ناپاک، نجس & پاک 5 پست، سفله، فرومایه 6 بدکار، زشت‌کار خبیر : آگاه، بصیر، خبره، سیاستمدار، کاردان، مطلع، واقف & ناآگاه خپل : 1 کوتوله، کوتاه‌قد، قدکوتاه (چاق) & بلندقامت 2 چاق، خپله 3 ابله، پخمه، کودن، نادان خپله : 1 فربه، تاپو، چاق، کوتوله، خپل، کوتاه‌قد & بلندقامت ختام : آخر، آخرکار، انتها، انجام، پایان، ختم، نهایت & آغاز، ابتدا ختلان : خدعه کردن، فریب دادن، گول زدن، نیرنگ زدن ختم : 1 اختتام، انتها، پایان، تکمیل، تمام، فرجام & بدو 2 مختوم 3 ترحیم، مراسم یابود، مراسم سوگواری 4 مهر کردن، مهر نهادن ختم کردن : 1 به پایان‌رساندن، تمام کردن، به آخر رساندن 2 تلاوت کردن (کل قرآن) ختم گرفتن : مجلس‌ترحیم برپا کردن، مجلس‌تعزیت برپا کردن، جلسه‌ترحیم گرفتن، ختم گذاشتن ختنه : ختان، ختنه‌سوران، ختنه‌سوری، سنت خجالت : آزرم، انفعال، حیا، خجلت، شرم، شرمزدگی، شرمساری، شرمندگی، حجب، کم‌رویی & پررویی، گستاخی خجالت‌آلود : شرمناک، شرمگین، آزرمناک، آزرمگین، خجالت‌زده، شرمسار، خجلت‌آلود، شرم‌آلود خجالت‌آور : شرم‌آور، خجلت‌آور خجالت دادن : 1 شرمسار کردن، شرمنده کردن 2 از رو بردن خجالت‌زدگی :شرمساری، شرمندگی خجالت‌زده : خجالت‌آلود، شرم‌آلود، شرمسار، شرمنده، شرم‌زده، شرمگین، خجل، شرمناک، آزرمناک & گستاخ، پررو 2 منفعل، سرافکنده خجالت کشیدن : خجل‌شدن، شرمگین شدن، شرمسار شدن، شرمنده‌شدن، خجل گشتن، خجالت بردن خجالتی : آزرمگین، سربه‌زیر، شرم‌رو، شرم‌زده، شرمگین، شرمناک، کم‌رو، محجوب & پررو خجستگی : خوشی، سعد، شگون، فرخندگی، میمنت، یمن & بدشگونی، شومی، گجستگی خجسته : 1 باشگون، شگون‌دار & بداختر، شوم، نامبارک، نحس، گجسته 2 سعد، فرخ، فرخنده، مبارک، متبرک، مسعود، میمون، همایون & نامبارک، گجسته 3 خوش، نیک & بد، نکوهیده، 4 خوشایند، مطلوب & ناخوشایند، نامطلوب 5 بختیار، کامروا، نیک‌بخت & ب خجسته‌پی : خجسته‌فال، خوش‌طالع، خوش‌قدم، مبارک‌قدم، فرخ‌پی، نیک‌پی، مبارک‌پی، میمون، همایون‌فال، همایون & بدشگون خجسته‌رو : خجسته‌طلعت، خجسته‌لقا، خوش‌رو، خوش‌منظر، خوش‌سیما خجل : 1 آزرمگین، سرافکنده، سربه‌زیر، شرمسار، شرمگین، شرمناک، شرمنده، منفعل 2 دماغ‌سوخته، هچل، بور & مفتخر خجلت : آزرم، انفعال، حیا، خجالت، شرم، شرم‌زدگی، شرمساری، شرمندگی & فخر، مباهات خجلت‌زده : سرافکنده، شرمسار، شرمگین، شرمنده & مباهی، مفتخر خجول : خجالتی، شرم‌رو، کمرو، محجوب & پررو، گستاخ خدا : 1 آفریدگار، الله، اهورامزدا، ایزد، پروردگار، خالق، خداوند، دادار، رب، کردگار، یزدان & بنده، عبد، مخلوق 2 سلطان، پادشاه، امیر، خدیو 3 مالک، صاحب 4 استاد خدابیامرز : مرحوم، مغفور، شادروان & خدانیامرز خداپرست :صفت ایزدپرست، موحد، یزدان‌پرست، خداباور، یکتاپرست & ناخداباور، ملحد، خداستیز خداترس : پارسا، پرهیزگار، تقواپیشه، دیندار، متقی & ناپارسا، ناخداترس، خداناترس خداحافظ : بدرود، خدانگهدار، درپناه‌حق(خدا)، فی‌امان‌اله، الوداع & سلام خداحافظی : بدرود، تودیع، خدانگهداری، وداع & درود، استقبال خداداده : 1 خداداد، موهوب & خدازده 2 ذاتی، فطری & اکتسابی خدازده : بدبخت، بیچاره، تیره‌روز، بی‌نوا، نگون‌بخت & خداداده خداشناس :صفت 1 پارسا، باایمان، متدین 2 موحد 3 عارف & خدانشناس خدام : خادمان، خدمت‌گزاران، خدمت‌کاران، خدم، خدمه & اربابان، سروران خدانشناس :اسم 1 بی‌دین، کافر، ملحد 2 هرهری مسلک 3 ناپارسا، ناپرهیزگار، نامطمئن & خداشناس خداوند : 1 خدا، دادار، خالق، کردگار 2 صاحب، مالک 3 بزرگ، ذی‌حق، سرور، صاحب‌اختیار، مولا، ولی & بنده 4 پروردگار، رب، یزدان خداوندگار : 1 آقا، ارباب، خواجه، سرور، مخدوم، مولا 2 صاجب، مالک 3 پادشاه، خدایگان، سلطان & بنده خداوندی : 2 الهی 3 پادشاهی خدایگان : 1 صاحب، مالک 2 امیر، پادشاه & بنده خدایی :اسم‌صفت 1 الوهیت، ربانیت 2 الوهی، الهی، ایزدی، ربانی، یزدانی & بندگی 3 درحقیقت، واقعخد : 1 چهره، چهر، رخ، رخسار، رخساره، روی، سیما، صورت، عذرا 2 گونه، لپ خدشه‌بردار : 1 معیوب، ناقص & درست، سالم 2 لطمه‌بردار، صدمه‌پذیر & صدمه‌ناپذیر 3 مشکوک، شبهه‌ناک خدشه : 1 خراش، ساییدگی 2 آسیب، صدمه، فساد، گزند 3 تردید، شبهه، شک 4 عیب 5 سوسه خدشه‌دار شدن : 1 لطمه دیدن، آسیب دیدن، صدمه دیدن 2 معیوب شدن، ناقص گشتن 3 لکه‌دار شدن 4 شبهه‌ناک شدن خدشه‌دار کردن : 1 لطمه زدن، صدمه زدن 2 معیوب کردن، ناقص کردن، شبهه‌ناک کردن خدشه‌ناپذیر : 1 آسیب‌ناپذیر، صدمه‌ناپذیر 2 بی‌عیب، بی‌نقص، سالم 3 استوار، مسلم، قطعی، حتمی خدعه‌آمیز : فریب‌آمیز، محیلانه، مکارانه، مکرآمیز، نیرنگ‌آمیز، نیرنگ‌بار خدعه‌بار : فریب‌آمیز، مکرآمیز، نیرنگ‌آلود، نیرنگ‌آمیز، نیرنگ‌بار خدعه : تزویر، تعابن، حقه، حیله، خدعت، دستان، دوال، ریو، سوسه، شایبه، غش، فریب، فسون، گول، مکر، نیرنگ، کید خدعه‌گر :صفت حیله‌باز، خداع، دوال‌باز، فریبکار، گول‌زن، محیل، مکار، نیرنگ‌باز خدک : پل، جسر، قنطره، معبر خدمات : 1 خدمت‌ها، فعالیت‌ها، کارها 2 خدمت‌گزاری‌ها خدمتانه : 1 هدیه، پیشکش، ارمغان 2 نعل‌بها 3 رشوت، رشوه خدمت : 1 پرستش 2 طاعت & خیانت 3 پرستاری، تیمار 4 اطاعت، فرمان‌بری 5 بندگی، چاکری، خدمت‌کاری، نوکری 6 پست، شغل، کار، ماموریت 7 حضور، محضر، پیشگاه، ملازمت، نزد 8 تعظیم، کرنش 9 جناب، حضرت، سرکار 01 نظام‌وظیفه، سربازی خدمت رسیدن : 1 به‌حضور رسیدن، مشرف شدن، شرفیاب شدن، تشرف حاصل کردن 2 تنبیه کردن، ادب کردن، گوشمالی دادن، مجازات کردن 3 تلافی کردن، جبران کردن خدمت‌کار، خدمتکار :صفت بنده، پرستار، پیشخدمت، پیشکار، چاکر، خادم، خدمتگزار، غلام، فراش، فرمانبر، کنیز، گماشته، مستخدم، نوکر & مخدوم خدمت‌کاری، خدمتکاری :اطاعت، بندگی، چاکری، غلامی، نوکری & آقایی، اربابی خدمت کردن : 1 بندگی کردن، چاکری کردن 2 انجام وظیفه کردن، کار کردن & خیانت کردن 3 خدمتگزاربودن 4 تعظیم کردن، کرنش کردن 5 سربازی کردن 6 مراقبت کردن، پرستاری کردن، تیمار کردن خدمت‌گزار، خدمتگزار:صفت 1 بنده، پیشکار، خادم، خدمتکار، نوکر & ارباب، مخدوم 2 کارمند، مستخدم دولت 3 چاکر 4 پرستار، تیمارگر 5 کسی که خدمت می‌کند خدم‌وحشم : 1 حواشی 2 ملازمان 3 اهل و اعیال، خویشان، کسان، اقوام، نزدیکان، چاکران، نوکران، خدمتگزاران خدمه : خادمان، خدام، خدمتکاران خدنگ :صفت 1 پیکان، تیر، سهم، ناوک 2 راست، مستقیم، صاف 3 محکم، سفت خدو : آب‌دهن، بزاق، تف، خیو، کف‌دهان، کفک خدو انداختن : تف‌انداختن، تف کردن، تف زدن خدوک :اسم 1 آزرده، اندوهناک، پریشان، غمگین، مغموم 2 اندوه، غصه، غم، ملال 3 حسادت، حسد، رشک 4 خشم، غضب، قهر خدوم : خدمت‌گزار، خدمت‌کننده (صادق) خدیعت : حیله، خدعه، دستان، فریب، کید، مکر، نیرنگ خدیو : امیر، پادشاه، خدیور، خلیفه، سلطان، شهریار خدیور : 1 کدیور، 2 شاه سلطان، پادشاه، 3 شاهزاده 4 وزیر، امیر 5 بزرگ قوم خذلان : 1 خواری، مذلت، پستی 2 درماندگی، ضعف، سستی 3 یاری نرساندن، مدد ن کردن 4 پست نگاه داشتن، خوار داشتن خراب‌آباد : جهان، دنیا، گیتی، عالم‌سفلی & عالم‌علوی خرابات : 1 شراب‌خانه، میخانه، میکده 2 عشرتکده 3 خرابه‌ها، ویرانه‌ها خرابات‌نشین :صفت 1 خراباتی، ساکن میخانه 2 اهل خرابات 3 می‌پرست خراباتی :صفت 1 باده‌پرست، باده‌فروش، خمار، میخوار، می‌فروش، میگسار 2 خراباتی 3 عیاش 4 لوطی خراب شدن : 1 ویران‌شدن، مخروبه شدن، منهدم شدن 2 از کارافتادن 3 مست شدن، لایعقل شدن 4 گندیدن، فاسد شدن، متعفن شدن 5 بد شدن، نامطلوب‌شدن 6 منحرف شدن، بدکاره شدن 7 رسواشدن، بدنام شدن، بی‌آبرو شدن 8 نابود شدن، ازبین رفتن، تباه خراب‌کار، خرابکار :اسم 1 اخلالگر 2 تروریست 3 مخرب، مخل، ویران‌ساز، ویرانگر خراب‌کاری، خرابکاری : 1 اخلال، تخریب، ویرانگری 2 نظم‌ستیزی، هرج‌ومرج‌طلبی 3 افساد 4 فساد، کارشکنی خراب کردن : 1 تخریب کردن، ویران ساختن & آباد کردن، ساختن، تعمیر کردن، مرمت کردن 2 از حیز انتقاع انداختن، ازکارانداختن، اسقاط کردن & به‌کار انداختن، روبه‌راه کردن 3 تباه ساختن، ضایع کردن، تباه کردن 4 به‌فحشا کشانیدن، فاسد کردن 5 بی‌آبرو ک خراب :صفت 1 مخروب، منهدم، ناآباد، ویرانه، ویران & آباد، 2 نابسامان، اوراق، اسقاط & سالم 3 خرست، طافح، لایعقل، مست & هشیار 4 تباه، ضایع، فاسد، معیوب 5 بایر، لم‌یزرع & سالم 6 آوار & آباد 7 بدکاره، جنده، فاحشه، & نجیب 8 بدنام، بی‌آبرو، رسوا خرابه :اسم 1 بیغوله، مخروبه، ویران‌ها، ویرانه & معمور، آباد 2 آثار، نشانه خرابی : 1 نابسامانی، تباهی، تخریب، ویرانی & آبادی 2 اضمحلال، انهدام، هدم & آباد 3 فساد & صلاح 4 عیب، نقص & حسن، کمال 5 بیخودی، ، سیاه‌مستی، مستی & هشیاری 6 بی‌خودی، سیاه‌مستی & هشیاری 7 زیان، ضرر، آسیب & سود 8 رسوایی، بدنامی 9 ضعف خراج :صفت باج، جزیه، عوارض، مالیات خراج‌گزار، خراجگزار :باجگزار، باج‌ده، جزیه‌دهنده، مالیات‌پرداز، مالیات‌دهنده، مالیات‌ده، خراج‌پرداز، مودی‌مالیاتی & خراج‌ستان، باج‌ستان، عوارض‌گیر، خراج‌گیر خراج : مبذر، متلف، مسرف، ول‌خرج & 1 مقتصد 2 خسیس خراز :اسم 1 بوتیک‌دار، خرازی‌فروش، لوکس‌فروش 2 گردن‌بندفروش، مهره‌فروش 3 مشک‌دوز خراسان : مشرق، خاور خراشاندن : خراش دادن خراش برداشتن : 1 زخمی شدن، مجروح شدن 2 خراشیدن، خراش‌خوردن خراش : تراش، خدشه، زخم، سایش، اثر زخم، خراشیدگی خراشیدگی : 1 زخم‌سطحی، جراحت سطحی 2 اثر خراش خراشیدن : 1 خراش دادن، زخم کردن، مجروح ساختن، مجروح کردن 2 تراشیدن، زدودن، ستردن، محو کردن 3 خاریدن 4 خدشه‌دار کردن، مخدوش کردن خراشیده :صفت 1 خدشه‌دار، مخدوش & سالم، بی‌عیب 2 زخم 3 تراشیده خراط : چوب‌تراش خراطی : 1 چوب‌تراشی، خراطت 2 کارگاه، خراط، دکان خراط خرافات : اباطیل، افسانه‌ها، اوهام، موهومات & حقایق خرافاتی :صفت خرافه‌پسند، خرافی، موهوم‌پرست خرافه : 1 افسانه & واقعیت 2 غیر واقعی، موهوم & واقعی خرافه‌پرست : خرافاتی، خرافه‌پسند، موهوم‌پرست خرافی : افسانه‌ای، خیالی، داستانی، موهوم & واقعی خر :صفت 1 الاغ، حمار، درازگوش 2 احمق، نادان، کودن 3 بزرگ، درشت، زمخت(پیشوندواره) خرامان : چمان، خرامنده، شتابان، عشوه‌کنان، نازروان خرامش : 1 ادا، قر، گراز، لنجه 2 خرامیدن، راه‌رفتن‌باناز خرامیدن : باناز(یاتکبر)راه‌رفتن، چمیدن، راه‌رفتن، شتافتن، موقرانه قدم‌زدن خربازار : شلوغ، بی‌نظم، پرازدحام خربازی : 1 حماقت، بلاهت 2 خشونت‌گری، وحشیگری خربط : غاز، قاز، خرچال خربندگی : الاغ‌داری، چارواداری، خربانی، قاطرچیگری خربنده :صفت 1 چاروادار، خربان، الاغی، خرکچی، الاغدار، قاطرچی 2 مهترالاغ 3 مکاری خرپشته : 1 پشته‌بزرگ، تپه، تل بزرگ، فلات، نجد 2 خیمه، چادر 3 ایوان 4 طاق 5 نوعی جوشن، زره خرپول : توانگر، ثروتمند، بسیار ثروتمند، صاحب مکنت، پولدار، متمول & آس‌وپاس، بی‌پول خرت‌وپرت : آت‌وآشغال، اسباب، اثاثیه کم‌بها و متروک، هنرزوپنرز، خرده‌ریز، اشیاء کم‌بها خرتوخر : آشفته، هرکی‌هرکی، بلبشو، هرج‌ومرج، بی‌نظم، شلوغ‌پلوغ، درهم‌برهم، مغشوش خرج : 1 امرار، صرف، مخارج، مصرف، نفقه، هزینه & دخل، برج، درآمد 2 باج، خراج 3 باروت، مواد منفجره خرج شدن : هزینه شدن، صرف شدن & عایدی داشتن، درآمد داشتن، دخل داشتن خرج کردن : هزینه کردن، صرف کردن، پول پرداختن & پس‌انداز کردن خرجل : زاغ، زغن، کلاغ خرجین : باردان، حرج، توبره، جوال، خرخینه، کیسه خرجی : 1 نفقه، هزینه، خرج‌کرد 2 انعام، بخشش 3 اطعام & خاصه خرجینه : باردان، خرجین، کوله‌بار خرچنگ : 1 چنگار، کلنجار 2 سرطان خر : 1 حلقوم، گلو، خرخره 2 گردن 3 یخه، یقه خرحمالی : 1 بیگاری، کاربی‌مزد 2 خرکاری 3 زحمت بیهوده ومفت، تلاش بی‌پاداش، زحمت بی‌اجر، کارپرمشقت خرخر : خرناس، خروپف، خرناسه خرخره : حلق، حلقوم، گلو خرخشه : 1 نزاع، دعوا، جر، جدال، کشمکش 2 اضطراب، تشویش، نگرانی خردباختگی : دیوانگی، جنون، خبطدماغ & عقل، تعقل خردباخته : دیوانه، مجنون، مخبط & عاقل خردپسند : عقلانی، عقلایی خردپیشه : خردمند، خردورز، خردور، عاقل، حکیم، بخرد، فرزانه، دانا & جهالت‌پیشه، سفیه، کانا خرد : 1 حقیر، صغیر، کوچک & کبیر، بالغ، بزرگ 2 اندک، کم، ناجیز 3 شکسته، له & سالم، نشکسته 4 ریز، ریزه & بزرگ، حجیم، عظیم خردخردک : اندک‌اندک، به‌تدریج، کم‌کم، کم‌کمک، نم‌نمک خرد : درک، آگاهی، ادراک، بینش، دانایی، حکمت، دانش، عقل، علم، فراست، لب، فهم، نقیبت، هوش & جهالت، سفاهت خردسال :اسم 1 اندک‌سال، بچه، بچه‌سال، صغیر، طفل، کم‌سال، کم‌سن، کوچک 2 کودک، نابالغ، نارسیده، نوباوه & کهنسال خردسالی : بچگی، خردی، صباوت، صغر، طفولیت، کودکی & کهولت خردک‌خردک :اندک‌اندک، بتدریج، خردخردک، کم‌کم خرد کردن : 1 ریزریز کردن، شکستن، له کردن 2 درهم‌شکستن، نابود کردن 3 تبدیل کردن خردل : 1 سپندان، اسپندان 2 یک‌ذره، مقداری‌ناچیز خردلی : 1 قهوه‌ای‌متمایل‌به‌زرد 2 ازجنس خردل خردمندانه :قید بخردانه، حکیمانه، حکمت‌آمیز، عقلایی، عاقلانه، عالمانه & سفیهانه خردمند : باخرد، باشعور، بخرد، حکیم، خردور، دانا، دانشمند، دانشور، زیرک، صائب‌نظر، عاقل، عالم، فاضل، فرزانه، فهمیده، فهیم، لبیب، متیقظ، هوشمند، هوشیار & بی‌عقل، کودن، گول، نابخرد خردمندی : دانایی، فرزانگی، فضل، هوشمندی، هوشیاری & حماقت، سفاهت خردورز : 1 خردمند، فرزانه، عاقل 2 خردگرا، خردباور، خردور & خردگریز، خردستیز خردورزی : 1 خردوری، فرزانگی، خردمندی، عقل‌ورزی، تعقل & خردستیزی 2 خردگرایی، خردباوری & خردگریزی خرده :اسم 1 اعتراض، ایراد 2 عیب، نقص 3 تکه، قطعه 4 اندک، کم 5 دقیقه، نکته خرده‌بین : 1 باریک‌بین، دقیق، خرده‌پژوه، موشکاف، تیزبین، کنجکاو 2 ایرادگیر، خرده‌گیر، معترض، عیب‌جو، نکته‌سنج، نکته‌گیر، نکته‌بین، نکته‌دان 3 کوته‌بین، کوته‌نظر & کلان‌نگر خرده‌بینی : 1 ایرادگیری، عیب‌جویی، خرده‌دانی، موشکافی، تیزبینی، خرده‌پژوهی، تیزفهمی، دقت، کنجکاوی، نقادی 2 کوته‌بینی، کوته‌نظری & کلان‌نگر 3 نکته‌سنجی، نکته‌بینی، نکته‌دانی خرده‌پا :صفت 1 کم‌درآمد، کم‌سرمایه 2 قشر آسیب‌پذیر خرده‌حساب : دشمنی، کینه، عداوت خرده‌ریز : خرت‌وپرت، خنزرپنزر خرده‌شیشه داشتن : 1 بدجنس، بدذات بودن 2 اندیشه بد در سرپروراندن، نیت بد داشتن خرده‌فرمایش : دستورپیاپی، امر بی‌مورد، حکم ناروا خرده گرفتن : 1 عیب‌جویی کردن، نکته‌گیری کردن 2 ایرادگرفتن، انتقاد کردن 3 خرده‌بینی گرفتن خرده‌گیر : ایرادگیر، عیب‌جو، منتقد، نکته‌گیر، نکته‌سنج، ایرادی خرده‌گیری : 1 عیب‌جویی، عیب‌گیری، 2 اعتراض، انتقاد، ایراد & تحسین، تعریف، تمجید 3 مذمت 4 نقادی، نقد، نکته‌گیری، نکته‌سنجی، نکته‌بینی خردی : 1 طفولیت، کودکی، بچگی، خردسالی 2 کوچکی، ریزی، ریزنقشی 3 حقارت 4 کمی خررنگ‌کن : ابله‌فریب خرس : دب خرسک : 1 بچه‌خرس 2 قالی‌درشت‌باف، قالی بدنقش 3 نوعی بازی کودکانه خرس : لالی، گنگی، بی‌زبانی خرسند : 1 بشاش، خشنود، خوش، شاد، راضی، شاکر، شادمان، محظوظ، مشعوف & ناخرسند 2 قانع & ناخشنود خرسندی : 1 بی‌نیازی & نیازمندی 2 خشنودی، رضایت & نارضایی 3 بشاست، شادمانی & گرفتگی 4 قناعت & ناخرسندی خر شدن : احمق شدن، نادان‌شدن، حماقت کردن خرطوم : 1 بینی، بینی دراز 2 خرطوم (فیل)، بینی فیل خرف : 1 پیر، کهنسال & برنا، جوان 2 بی‌هوش، حواس‌پرت، خرفت، کم‌هوش & هوشمند، باهوش 3 خنگ، کودن، گول، کندذهن، ابله خرفت : 1 پیر، سالخورده، کهنسال & خردسال، برنا، جوان 2 پخمه، حواس‌پرت، خرف، بی‌هوش‌وحواس، کم‌حواس، کندذهن، کم‌هوش، کودن، منگ، ابله خرفتی : 1 کم‌هوشی، کم‌حواسی، فراموش‌کاری 2 کودنی، ابلهی، کندذهنی، خنگی، حماقت خرقه : پاره، جامه، جبه، دلق، شولا، ردا، کهنه، مرتع، خستوانه خرقه‌پوش :اسم 1 درویش، صوفی، خرقه‌دار، فقیر 2 پشمینه‌پوش، دلق‌پوش خرقه‌تهی کردن :مردن، درگذشتن، فوت کردن، از دنیا رفتن خرکار : پرکار، بسیارفعال، پرتحرک & کم‌کار، کند، کم‌تحرک خرکچی : الاغی، خربان، خربنده، خرران خر کردن : 1 فریفتن، گول‌زدن 2 خام کردن 3 شیرین‌زبانی کردن، مداهنه کردن، چاپلوسی کردن، تملق گفتن (به‌منظور سوء‌استفاده یا فریفتن) خرگاه : 1 چادر، خیمه، سراپرده، خرگه 2 اردوگاه، لشکرگاه خرگوش : ارنب، دوشان خرمابن : فسیل، نخل، درخت‌خرما خرما : رطب، میوه نخل، تمر خرماستان : نخل‌زار، نخلستان خرمایی :صفت به رنگ خرما، قهوه‌ای مایل به سیاه، خرماگون خرم : 1 باصفا، باطراوت، نزه، سرسبز 2 بشاش، خشنود، خوش، خوشحال، خوشدل، زنده‌دل، سرسبز، شاد، شادان، شادمان، مبتهج، مسرور، مشعوف، مصفا & 1 بی‌صفا 2 ناشاد خرمست : سیاه‌مست، مست‌مست، طافح، مست لایعقل خرمن : 1 توده 2 حاصل، حصاد، درو، محصول، محصول‌برداری 3 هاله خرمن‌زار : خرمن‌جار، خرمنگاه خرمن‌سوز : 1 خرمن‌سوخته 2 نابودشده، خانه‌سوز، بربادرفته خرمن کردن : انباشتن، توده کردن خرمنگاه : جاخرمن خرمی : تازگی، شادابی، شادی، نزهت، نشاط، نضارت & بی‌طراوتی، پژمردگی خرناس : خرخر، خرناسه، خروپف خرنبار : 1 ازدحام، اجتماع، جمعیت 2 فتنه، آشوب 3 مجرم‌گردانی خروار : 1 سیصد کیلو، یک‌سوم‌تن 2 یک بار خر 3 یک‌عالم، مقدارزیاد 4 مانند خر خروج : 1 برون شد، بیرون‌رفت، برون‌رفت 2 سرکشی، قیام، طغیان، عصیان 3 بیرون آمدن، بیرون شدن، خارج شدن، در آمدن 4 طغیان کردن، عصیان ورزیدن & دخول خروج کردن : شوریدن، طغیان کردن، یاغی شدن، سرکشی کردن، به‌دشمنی برخاستن، عصیان ورزیدن، عصیان کردن، شورش کردن خروجی : 1 برون‌داد & درون‌داد، ورودی 2 بازده، حاصل 3 عوارض(سفر به خارج) 4 محل خروج & ورودی خروس‌خوان : سحرگاه، بامداد، پگاه، سحر، سپیده‌دم، فجر، فلق خروشان : 1 زاری‌کنان، غلغله‌کنان، خروشنده، غوغاکنان، فریادکنان، نالان 2 پرخروش، پرتلاطم، متلاطم & آرام خروش : 1 بانگ، ندا 2 دادوبیداد، غریو، غلغله، غوغا، فریاد، نعره، نفیر، هیاهو & سکوت 3 افغان، زاری، ضجه خروش برآوردن :خروشیدن، نعره زدن، فریاد کردن، بانگ‌برآوردن & سکوت کردن خروشیدن : 1 بانگ‌برآوردن، خروش برآوردن، فریاد کردن، بانگ‌زدن، فریاد زدن، داد زدن، داد کشیدن، نعره زدن، 2 زاری کردن، ضجه کشیدن، به‌فغان‌آمدن 3 خروشان شدن 4 به‌تلاطم‌آمدن، متلاطم شدن خره : 1 موهبت‌الهی 2 نور، فروغ، شعشعه 3 بخش، حصه، قسمت 4 ده، دهکده، روستا، قریه خرید : ابتیاع، بیع، خریداری، معامله & شرا، فروش خریدار :اسم 1 بایع، مشتری & فروشنده 2 طالب، مشتاق، خواهان، علاقه‌مند، مشتاق & بی‌علاقه، بیزار خریداری : ابتیاع، خرید، سودا، معامله & فروش خریداری کردن :خرید کردن، خریدن، ابتیاع کردن، معامله کردن & فروختن خریدن : 1 خریداری کردن، خرید کردن 2 معامله کردن، ابتیاع کردن & فروختن خرید و فروش : بیع و شرا، داد و ستد، سوداگری، معامله خریطه : 1 جیب، کیسه 2 نقشه خریف : برگ‌ریزان، پاییز، خزان & شتا، بهار، ربیع خریفی : 1 خزانی، پاییزی 2 مربوط به پاییز 1 & بهاره، ربیعی 2 شتوی 3 صیفی خزان :صفت 1 برگریزان، پاییز، خریف، مهرگان & بهار، ربیع 2 خزنده 3 زوال خزان‌دیده : 1 خزان‌رسیده، خزان‌زده 2 پژمرده، خشکیده، زرد شده خزانه : 1 انبار، گنج، گنجینه، مخزن 2 خزینه، حوض 3 نهال‌دان، گل‌خانه 4 بیت‌المال 5 فشنگ‌دان خزانه‌دار : خازن، صندوقدار، کلیددار، گنجور، مستوفی خزاین : خزینه‌ها، گنجها، گنجینه‌ها، خزانه‌ها، مخزن‌ها خزعبلات : سخنهای بیهوده، سخنان پوچ، لاطائلات، مضحکه‌ها، اراجیف، یاوه‌ها، یاوه‌سرایی‌ها خزف : 1 سفال، سفالینه، ظرف‌گلی 2 سبو، کوزه 3 خرمهره خزه : جل، جلبک، وزغ خزیدن : 1 سینه‌مال رفتن، سینه‌خیز رفتن 2 آرام آرام حرکت کردن 3 به‌گوشه‌ای پناه بردن خزیده‌خزیده : سینه‌خیز، سینه‌مال خزینه : 1 انبار، گنجینه 2 خزانه 3 گل‌خانه، نهال‌دان خسارت : 1 آسیب، اضرار 2 تاوان، جریمه، غرامت، زیان‌کاری، زیانمندی، خسران، زیان، ضرر، غبن، غرامتی، لطمه & نفع خسارت دیدن : 1 متضرر شدن، زیان کردن، ضرر کردن، خسارت‌کشیدن، خسارت خوردن & خسارت گرفتن 2 لطمه خوردن، آسیب دیدن، صدمه دیدن & لطمه‌زدن، آسیب رساندن خسارت گرفتن :غرامت گرفتن، تاوان گرفتن & خسارات دادن، غرامت دادن خسبیدن : خفتن، خوابیدن، به‌خواب رفتن، غنودن & بیدار شدن خسبیده : خفته، خوابیده، غنوده & نشسته خست : امساک، بخل، پستی، خساست، زفتی، فرومایگی، لئامت & کرم، بخشش خستگی‌آور : توان‌فرسا، خستگی‌زا، خسته‌کننده، طاقت‌سوز، ملالت‌آور، ملالت‌بار & خستگی‌زا خستگی : 1 جراحت، ریش، زخم 2 کوفتگی، درماندگی، فرسودگی 3 ملالت خستگی‌ناپذیر :نستوه، مقاوم، سرسخت، مبارز، پرتوان & خستگی‌پذیر خستن : 1 آزردن، جریحه‌دار کردن، زخم زدن 2 قرح، مجروح کردن 3 مجروح شدن، زخمی شدن خستو : 1 اعتراف‌کننده، اقرارکننده، معترف، مقر & ناخستو 2 هسته خسته : 1 ازپاافتاده، کم‌توان، فرسوده، کوفته 2 فگار، مجروح 3 درمانده، زله، عاجز، کسل، مانده، بی‌طاقت، وامانده & سرحال، قبراق خسته‌دل : 1 آزرده‌خاطر، آزرده‌دل، دل‌آزرده 2 غمدیده، ماتم‌دار، مصیبت‌رسیده 3 رنج‌دیده، رنج‌کشیده، محنت‌دیده 4 عاشق، شیفته، شیدا خسته‌کننده :توان‌فرسا، توان‌سوز، کسالت‌آور، کسالت‌زا، خستگی‌آور، خستگی‌زا، طاقت‌سوز، ملالت‌آور، ممل، ملال‌آور، ملال‌انگیز & خستگی‌زدا خس :صفت 1 خار، خاشاک، علف‌خشک، کاه 2 پست، فرومایه 3 کاهو، کوک خسران : آسیب، اضرار، خسارت، زیان، زیانمندی، ضرر، لطمه & نفع خسروانه :صفت پادشاهانه، خسروی، شاهانه، ملوکانه، خدیوانه خسروانی : خسروی، سلطنتی، پادشاهی، شاهی، شاهنشاهی خسرو : پادشاه، شاه، شهریار، ملک، شاهنشاه خسک : خار، خس خسوف : 1 ماه‌گرفتگی 2 پنهان‌شدن، ناپدید شدن، فرو رفتن & کسوف خسیس : 1 بخیل، تنگ‌نظر، کنس، لئیم، ممسک 2 پست‌فطرت، دون، رذل، فرومایه & خراج، بذال 3 پست، بی‌ارزش خشاب : شانه، گلوله‌دان، مخزن‌فلزی گلوله خشت : 1 آجر خام 2 نیزه‌کوچک خشت‌زن :صفت 1 خشت‌ساز، خشت‌مال 2 خودستا، رجزخوان، لاف‌پیما خشت‌مالی : 1 خشت‌زنی 2 خودستایی، دعوی باطل، رجز، رجزخوانی، لاف‌پیمائی، لاف‌زنی خشتی : 1 ساخته شده از خشت 2 مربع، چهارگوشه 3 قطع کتاب ( 12 نوعی یقه خشخاش : نارخیرا، کوکنار، نارخوک، نارکوک خش‌خش : پارازیت، نوفه خشکاندن : 1 خشک کردن، خشکانیدن 2 پژمرده کردن 3 از بین بردن، نابود کردن خشک‌اندیش : متعصب، متحجر، قشری، خشک‌مغز خشک : 1 پژمرده، زرد، بی‌طراوت & تر، باطراوت، خرم، شاداب، مرطوب، نوشکفته 2 بی‌آب، بی‌نم، کویر، برهوت & مرطوب 3 یبس، یابس & آبدار 4 بی‌روح، بی‌عاطفه، سرد 5 متعصب 6 مقرراتی 7 غیرقابل‌انعطاف، انعطاف‌ناپذیر، نرمش‌ناپذیر & انعطاف‌پذیر 8 خشک‌دامن : عفیف، پاک‌دامن، نجیب، باعصمت & تردامن خشکزار : 1 استپ، بیابان، کویر & واحه 2 خشکسار، بی‌آب‌وعلف، خشک، برهوت، بی‌سبزه‌وگیاه & سبزه‌زار خشکسالی : تنگسالی، جدب، غلا، قحط، قحطسالی، قحطی & ترسالی خشک شدن : 1 بی‌آب‌شدن 2 خشکیدن، بی‌طراوت شدن 3 رطوبت‌از دست دادن، بی‌نم شدن 4 قطع شدن (ترشح‌و ) 5 بی‌سبزه و گیاه شدن، برهوت شدن 6 کرخت شدن، بی‌حس شدن 7 بی‌حرکت شدن، بی‌تحرک شدن 8 منجمد شدن، یخ زدن 9 سخت شدن، سفت شدن خشک کردن : 1 خشکاندن، خشکانیدن 2 رطوبت‌زدایی کردن، نم‌زدایی کردن & مرطوب کردن 3 کرخت کردن، بی‌حس کردن 4 پژمرده کردن 5 بی‌سبزه و گیاه کردن خشک‌مغز : 1 احمق، بی‌عقل، خشک‌سر، دیوانه‌وش، کله‌خشک 2 تندخو، سودایی، عصبی خشکنای : حلقوم، حنجره، قصبه‌الریه، نای، گلو خشک‌وتر : همه‌چیز، همه‌کس خشکی : 1 بر، زمین، فلات، قاره & بحر، دریا 2 یبوست 3 تعصب خشکیدن : 1 پژمردن، پژمرده‌شدن 2 خشک شدن، خوشیدن، بی‌طراوت‌شدن، بی‌آب شدن، خشکیده شدن، تفتیده شدن & سبز شدن 3 بی‌آب شدن 4 منجمد شدن، یخ زدن 5 مات بردن، مبهوت شدن، متحیرشدن، تعجب کردن خشکیده : 1 پژمرده، خشک‌شده، بی‌طراوت 2 تفتیده، خشک & باطراوت 3 لاغر، استخوانی 4 متحیر، مبهوت، مات خشم‌آلود : خشمگین، خشمناک، خشم‌آمیز، خشم‌آگین، عصبانی، عصبی، غضبناک، غضب‌آلود، قهرآلود & مهرآلود خشم‌بار : خشم‌آمیز، قهرآلود، قهرآمیز & مهرآمیز خشم : برآشفتگی، برافروختگی، تاو، تغیر، تندخویی، سخط، طیره، عصبانیت، عصبیت، غضب، غیظ، قهر & مهر خشمگین : بدخلق، تندخو، خشمناک، دمان، ژیان، سودایی، عصبانی، عصبی، غضب‌آلود، غضبان، غضبناک خشمگین شدن : از کوره‌در رفتن، برآشفتن، خشمناک شدن، عصبانی‌شدن، غضبناک شدن، متغیر شدن خشمگینی : تغیر، خشم، عصبانیت، غضب، غضبناکی، غیظ خشمناک : تندخو، خشم‌آلود، خشمگین، خشمناک، عصبانی، غضب‌آلود، غضبناک، قهرآلود، نژند خشن : 1 درشت، زبر، ضخیم، ناهموار، نخاله 2 بی‌ادب، پرخاشگر، تند، تندخو، ستیزه‌خو، عصبانی، عنیف، ناملایم & نرم، لطیف، ملایم 3 جدی، سخت‌گیر 4 ناهنجار، ناخوش‌آیند 5 زمخت، خشک 6 نافرهیخته، بی‌فرهنگ خشنود : بشاش، خرسند، خرم، خوش، خوشحال، خوشدل، راضی، سیر، شاد، قانع، مسرور & غمگین، ناخرسند، ناخشنود خشنود شدن : خوشحال‌شدن، راضی شدن، قانع شدن، خرسند شدن خشنود کردن : خوشحال کردن، راضی کردن، قانع کردن، خرسند کردن خشنودی : ارضا، تراضی، خرسندی، خوشحالی، رضامندی، رضایت، شادمانی، شادی & ناخشنودی، ناخرسندی خشوع : 1 افتادگی، تواضع، خضوع، فروتنی 2 اطاعت، فرمانبرداری & تکبر خشوک : حرام‌زاده، غیرزاده، ولدالزنا & حلال‌زاده خشونت : 1 تشدد، تندخویی، تندی، ستیزه‌جویی، ستیزه‌گری 2 درشتی، زبری 3 سختی، عنف، ناخواری & نرمی خشونت‌گرا :خشونت‌ورز خشونت‌گرایی :خشونت‌ورزی خشیت : 1 بیم، ترس، خوف، هراس & رجا 2 ترسیدن، بیم داشتن خصال : خوی‌ها، عادتها، خصلت‌ها، سجایا خصایل : خصلت‌ها، صفات، محامد، مناقب، فضایل & ذمائم خصلت : 1 جبلت، سجیه، طینت، صفت، منش، نعت & ذمه 2 خلق، خو، داب خصم‌افکن : دشمن‌شکن، عدوسوز خصمانه :قید خصومت‌آمیز، دشمنانه، عداوت‌آمیز، عدوانی & دوستانه خصم :صفت پیکارجو، خصوم، منازع، دشمن، عدو، مخاصم، معاند & دوست خصمی : دشمنی، عداوت، خصومت، عناد & رفاقت خصوصخصوص :اسم 1 مورد، زمینه، موضوع 2 به‌خصوص، به‌ویژه خصوصی :صفت 1 اختصاصی، شخصی، فردی & دولتی 2 مخصوص، ویژه 3 محرمانه، صمیمی، خودمانی & عمومی خصوصیت : 1 خصوصیات، ویژگی، مختصات 2 صمیمیت خصومت‌آمیز :قید خصمانه، عداوت‌آمیز، ستیزه‌جویانه، کینه‌توزانه، عنادآمیز، دشمن‌وار، دشمنانه & دوستانه خصومت : جدال، جنگ، حقد، کینه، کینه‌توزی، دشمنی، ستیز، ستیزه، عداوت، عناد، مخاصمه، مخالفت & دوستی خصی : آغا، اخته، بی‌خایه، خواجه خصیه : بیضه، تخم، خایه خضاب : حنا، رنگ، گلگونه، وسمه خضرا : 1 سبز، سبزه 2 آبی، کبود، نیلگون خضر : الیاس، پیر خضوع : افتادگی، تواضع، خشوع، خواری، شکسته‌نفسی، فروتنی & تکبر، غرور، تکبر کردن، غرور کردن خطا :اسم 1 اشتباه، سهو، غلط 2 خبط، لغزش، زلت 3 نادرست، ناصواب، سقیم & صحیح، درست، صواب 4 جرم، تقصیر، قصور & صواب 5 معصیت، خطیئه، ذنب، اثم، گناه 6 فول، خلاف خطاب‌آمیز :سرزنش‌آلود، سرزنش‌آمیز، عتاب‌گونه، مواخذه‌وار، سرزنش‌بار، عتاب‌آلود، بازخواست‌گونه خطابخش : جرم‌بخش، خطاپوش، معفو، بخشاینده، بخشایشگر، گناه‌بخش & 1 منتقم، انتقام‌جو 2 خطاکار، خاطی خطاب شدن : مخاطب قرارگرفتن، خوانده شدن، نامیده شدن خطاب : 1 عتاب، بازخواست، سرزنش 2 عنوان، مخاطبه، گفتگو 3 حکم، دستور، فرمان، امر خطاب کردن : 1 صدازدن، مخاطب قرار دادن، نامیدن 2 سرزنش کردن، عتاب کردن، مورد عتاب قرار دادن خطابه : تذکیر، خطبه، ذکر، سخنرانی، موعظه، نطق، وعظ خطا رفتن : 1 به هدف‌نخوردن، به هدف نرسیدن 2 اشتباه شدن خطاط : خوش‌خط، خوشنویس، کاتب، خطنویس، نویسنده & خواننده، قاری خطاکار :صفت بزهکار، خاطی، گنه‌کار، گناهکار، تقصیرکار، خلاف‌کار، مجرم، مخطی، مقصر & درست‌کار خطا کردن : 1 اشتباه کردن، سهو کردن، غلط گفتن، مرتکب خطا شدن 2 خبط کردن، قصور ورزیدن 3 خلاف کردن خط : 1 الفبا، حروف، نویسه 2 دست‌خط 3 خوش‌نویسی 4 کتابت 5 سطر 6 رقیمه، عریضه، مراسله، مرقومه، مکتوب، نامه، نوشته 7 ردیف، صف 8 حکم، فرمان، منشور 9 دست‌نبشته، دست‌نوشته 01 راه 11 مسیر 21 جرگه، حلقه، زمره، گروه، باند 31 مرام، خطایا : 1 خطاها، اشتباهات، خبطها، لغزش‌ها 2 گناه‌ها، بزه‌ها، ذنوب خطبا : خطیبان، سخن‌رانان & مستمعین خطبه : 1 خطابه، سخنرانی، موعظه، وعظ 2 دیباچه، سرآغاز، مقدمه خطبه‌خوان : 1 خطیب، سخنران 2 عاقد خطرآفرین : خطرساز، خطرزا، مخاطره‌آمیز & خطرزدا خطر : بیم، دشواری، ریسک، مخافت، مخاطره، مضرت، مهلکه، هول، تهدید، کار بزرگ & سلامت خطر کردن : ریسک کردن، مخاطره‌جویی کردن، خطر پذیرفتن، به استقبال‌خطر رفتن & عافیت طلبیدن، سلامت جستن، سلامت‌جویی کردن خطرناک : بحرانی، پرخطر، مخاطره‌آمیز، پرمخاطره، حاد، خطیر، سخت، مهلک، کشنده، وخیم، هولناک & بی‌خطر خط زدن : 1 قلم گرفتن 2 حذف کردن، محو کردن 3 خط کشیدن (برتکلیف دانش‌آموز) خط کشیدن : 1 قلم گرفتن، خط خوردن، خط زدن 2 حذف کردن، محو کردن، برطرف کردن 3 گذشتن، صرف‌نظر کردن 4 رسم کردن (خط) خطوخال : 1 سبلت نورسته 2 خال، نقش‌ونگار خطور کردن : بردل‌گذشتن، به‌خاطر آمدن، از ذهن گذشتن، به ذهن‌متبادر شدن خطونشان : تهدید، سخنان تهدیدآمیز، وعید & وعده خطونشان کشیدن : تهدید کردن & وعده دادن خطوه : پا، قدم، گام خطه : خاک، سرزمین، قلمرو، کشور، مرزوبوم، ملک، مملکت، منطقه، ناحیه، ولایت خطیئه : اثم، اشتباه، تقصیر، خبط، خطا، سهو، گناه، لغزش & حسنه خطیب : خطبه‌خوان، سخنران، سخنگو، متکلم، ناطق، نطاق، واعظ & مستعمع خطی : 1 دست‌نوشته، دست‌نویس، غیرچاپی 2 خطدار & چاپی خطیر : 1 بزرگ، خطرخیز، خطرزا، مخاطره‌آمیز، خطرناک، سخت، مهلک، وخیم 2 مهم، پراهمیت 3 دشوار، صعب، سخت 4 ارجمند، بزرگ، بلندمرتبه، شریف، مهم، صاحب منزلت 5 زیاد، بسیار، گزاف، عظیم خفا : اختفا، پنهان، پنهانی، پوشیدگی، خفیه، ناپیدایی، نهان، نهانی، نهفتگی & ظاهر، ظهور، پیدا خفاش : بیواز، شب‌پره، شبکور، وطواط خفایا : 1 پنهان‌ها، پوشیده‌ها، نهفته‌ها، نهان‌ها 2 خلوت‌ها 3 مخفیگاه‌ها خفت‌آمیز : خفت‌بار، خجالت‌آور، تحقیرآمیز، زبون‌ساز خفت : استخفاف، افت، انفعال، سرافکندگی، تحقیر، خوارداشت، ذلت، خجالت، خواری، سبکی، سرشکستگی، بی‌اعتباری، شرمساری، طیره & ثقل خفت‌بار : اهانت‌آمیز، خفت‌آمیز، تحقیرآمیز، شرم‌آور، ننگین، خوارگونه، باخواری، وهن‌آمیز & افتخارآمیز، فخرآمیز خفت : خفتن، خوابیدن & بیداری، یقظه خفت دادن : شرمسار کردن، خوار داشتن، تحقیر کردن، سبک کردن، سرشکسته ساختن، خفیف کردن خفت کشیدن : تحمل‌خواری کردن، تحقیر شدن، سرشکسته شدن، شرمسار شدن، خفیف شدن، سرافکنده شدن خفت : 1 گره 2 محکم خفتن : 1 خسبیدن، خواب رفتن، خوابیدن 2 آرمیدن، غنودن 3 هجوع & بیداری، بیدار شدن خفت‌وخیز : 1 جماع، مجامعت، هم‌آغوشی، هم‌بستری 2 خفتن و برخاستن خفته : 1 آرمیده، خسبیده، خوابیده، غنوده & بیدار 2 غافل، بی‌خبر، ناآگاه 3 نهفته، به ظاهر آرام خفض‌جناح :افتادگی، تواضع، خشوع، فروتنی خفقان‌آور : 1 خفقان‌زا & خفقان‌زدا خفقان : 1 اختناق، ترس ووحشت (حاکم بر جامعه) 2 خفگی 3 تپش، اضطراب 3 خفه‌خون خفقان‌زده : 1 خفقان‌گرفته، استبدادزده، سانسورزده، جوسانسور 2 وحشت‌زده، دل‌گیر خفگی : 1 احتقان، تنگی‌نفس، نفس‌تنگی 2 اختناق، خفقان خفه‌خون گرفتن :ساکت شدن، سکوت کردن، دم نزدن خفه :اسم 1 گلوفشرده، محتقن، مرده 2 تار، تاریک 3 دلگیر، گرفته & دل‌باز خفی : پنهان، پوشیده، خفیه، مخفی، نهان، ناآشکار & جلی، آشکار خفیف : 1 سبک & ثقیل 2 ضعیف، کم، ناچیز 3 بی‌مقدار، حقیر، خوار، ذلیل، زبون 4 آهسته، یواش 5 مبهم، غیرواضح 6 اهانت‌آمیز، توهین‌آمیز خفیه : پنهانی، خفا، خلوت، سری، پنهانی، مخفی، نهانی & جلوت خفیه‌گرا : باطن‌گرا، باطنی، باطنیه & ظاهرگرا، قشری‌گرا خفیه‌نویس : مامور مخفی، گزارش‌نویس، جاسوس خل : ابله، دیوانه، سبک‌عقل، سبک‌مغز، احمق، سفیه، کانا & عاقل خلا : دستشویی، مستراح، خلا خلاص :صفت 1 آزاد، آسوده، رها، فارغ، مرخص، مستخلص، ول & اسیر، گرفتار، درگیر 2 رهایی، نجات، استخلاص خلاص شدن : خلاصی‌یافتن، نجات یافتن، رها شدن، آزاد شدن، فراغت‌یافتن، آسوده شدن خلاص کردن : 1 نجات‌دادن، رهاندن، آزاد کردن، رهانیدن & گرفتار کردن 2 اعدام کردن، کشتن 3 آسوده کردن، خلاصی بخشیدن، خلاصی یافتن خلاصه : اجمال، اختصار، القصه، برگزیده، منتخب، باری، به هر حال، ایجاز، بالاجمال، چکیده، زبده، شمه، کوتاه، گزیده، ماحصل، مجمل، مختصر، ملخص، موجز & تفصیل خلاصه شدن : 1 کوتاه‌شدن، موجز شدن، مختصر شدن 2 انحصاریافتن، منحصر شدن، محدود شدن خلاصه‌نویسی :چکیده‌نویسی، خلاصه‌سازی، تلخیص خلاصی : آزادی، آسودگی، رهایی، فراغت، رستگاری، نجات & اسارت خلاعت : 1 پریشانی، نابسامانی، نافرمانی 2 خودرایی، خودسری، خودکامی، خویشتن‌کامی 3 نافرمانی 4 افسارگسیختگی خلاف‌آمد : تضاد، اختلاف، تناقض خلاف‌انگیز :اختلاف‌برانگیز، اختلاف‌زا خلافت : 1 جانشینی، خلیفگی 2 حکومت، حکومت اسلامی 3 پادشاهی، سلطنت خلافت کردن : حکومت کردن، خلیفه شدن خلاف :اسم 1 ضد، عکس، مباین، نقیض 2 مخالف، مغایر، ناسازگار، ناساز، & موافق، سازگار 3 تخطی، تخلف، سرپیچی 4 جرم، گناه 5 ناروا، ناحق & حق 6 خطا، لغزش & صواب 7 دروغ، نادرست‌ناراست & راست 8 ناشایست & شایست 9 مخالفت، اختلا خلاف‌آمد : 1 اختلاف، تضاد، تناقض 2 ناسازگاری خلاف‌کار، خلافکار :بزه‌کار، خاطی، متخلف، تبه‌کار، مجرم & درست‌کار خلاف‌کاری : 1 تخلف، ارتکاب جرم، قانون‌شکنی 2 بزه‌کاری، مجرمیت 3 بزه، جرم خلاف کردن : مرتکب‌خلاف شدن، جرم کردن، قانون‌شکنی کردن، تخلف کردن، تخطی کردن خلاف‌گویی : 1 دروغ‌گویی، ناحق‌گویی 2 نقیضه‌گویی خلاق :اسم 1 آفرینشگر، آفریننده، خلاقه، سازنده، مبتکر، مبدع 2 آفریدگار، باریتعالی خلاقانه :صفت ابتکارآمیز، مبتکرانه، ابداعی خلاقیت : 1 آفرینشگری، ابتکار، ابداع 2 سازندگی خلال : 1 اثنا، جریان، حین، ضمن، طی، میان، هنگام 2 تباهی‌ها، فسادها 3 خصایل، خصلت‌ها، خوی‌ها، منش‌ها 4 تکه‌چوب نازک 5 بریده پوست نارنج و نارنگی، دندان پاک‌کن خلاندن : فرو بردن، خلانیدن خلایق : آفریدگان، خلیقه‌ها، مردم، موجودات، مخلوقات خلاء : 1 بی‌هوا، پوچ، تهی 2 خلوتگاه & ملا خلبان : هوانورد، طیاره‌چی، هدایت‌کننده (هواپیما، بال‌گرد) خلت : ارادت، دوستی، محبت، عشق & عداوت خلجان : 1 تپش، لرزش 2 اضطراب، دلهره، نگرانی، بیم 3 آرزو، رغبت، خارخار، خواهش، میل 4 محبت، عشق، مودت 5 پریدن چشم 6 به خاطر درآمدن، به خاطررسیدن، به ذهن خطور کردن خلدآشیان : بهشتی، جنت‌مکان خلد : 1 بهشت، پردیس، جنان، جنت، دارالسلام، رضوان، فردوس، مینو، نعیم & 1 دوزخ 2 بقا، پایایی، دوام & فنا خل : 1 سرکه 2 لاغر شدن 3 سوراخ کردن خلسه : جذبه، ربایش، ربودگی، فرصت‌مناسب خلسه‌زا : خلسه‌آفرین، جذبه‌زا، خلسه‌آمیز & خلسه‌زدا خلص : 1 خالص، ناب، سره & ناسره 2 انتیم، صمیمی خلط : 1 آمیزش، اختلاط 2 معاشرت، همدمی، هم‌نشینی، یاری 3 آمیز، آمیزه 4 لنف 5 خلق، خو خلط شدن : 1 آمیخته شدن، قاطی شدن، درهم شدن 2 اشتباه شدن، مشتبه‌شدن خلط کردن : 1 آمیختن، درهم کردن، مخلوط کردن، قاطی کردن 2 اشتباه کردن، مشتبه ساختن خلع : 1 اخراج، انفصال، برکناری، عزل & نصب 2 معزول، برکنار، مخلوع & منصوب، برگماری 2 در آوردن، ریشه‌کن کردن، کندن خلعت : 1 انعام، تشریف، جامه‌بخششی، جایزه، هدیه 2 کفن 3 لباس خلع شدن : برکنار شدن، معزول شدن، منفصل از خدمت شدن، مخلوع‌شدن & منصوب شدن خلع کردن : 1 برکنار کردن، معزول کردن، منفصل کردن، عزل کردن & گماشتن، برگماشتن، منصوب کردن 2 کندن، برکندن، بیرون آوردن (لباس و ) خلف :صفت 1 بازمانده 2 بدل، جانشین، عوض 3 فرزند 4 صالح، نیکوکار 5 شایسته خلف : 1 بطلان، ضد 2 نقض 3 خلاف وعده کردن، به وعده وفا ن کردن 4 دروغ 5 دروغ گفتن خلف : 1 پس، پشت، ظهر، عقب، ورا & پیش 2 واپس 3 وارث & مورث خلق : 1 آفریدن، آفریده، آفرینش، ابداع، احداث، انشاد، ایجاد، تناسل، تولید، خلقت، کون، مخلوق 2 توده، عامه، عوام 3 امت، قوم، مردم، ملت 4 مخلوق 5 غیرسید & سید 6 آدمی، انسان 7 آدمیان، انسانها 8 هیکل، شمایل 9 عالم مادی 01 شهروند، ت خلق : اخلاق، اوقات، خاصه، خصلت، خو، داب، سجیه، شیمه، طبع، طبیعت، طینت، عادت، عریکه، مزاج، مشرب، منش خلق : پوسیده، ژنده، فرسوده، کهنه، مندرس & نو خلقت : 1 آفرینش، ابداع، ایجاد، تکوین، خلق 2 سرشت، صنع، نهاد، وضع 3 شمایل خلق‌تنگ : 1 بی‌حوصله، بی‌تاب 2 بدخلق، بداخلاق 3 عصبی، خشمگین خلق شدن : ایجاد شدن، پدیدآمدن، آفریده شدن، خلقت یافتن خلق کردن : پدید آوردن، آفریدن، ابداع کردن، به وجود آوردن خلقیات : خصایل، روحیات، سجایا، عادات خلقی : 1 توده‌ای، مردمی 2 قومی 3 آفریده خلل‌پذیر : آسیب‌پذیر، تباهی‌پذیر، فسادپذیر، رخنه‌پذیر & خلل‌ناپذیر خلل : 1 رخنه، شکاف، خله، منفذ 2 نقص، نقصان، کاستی 3 آشفتگی، اختلال، تباهی، عیب، فساد، وهن 4 آسیب، گزند 5 تفرق، فاصله خلل : منفذها، منافذ، سوراخ‌ها خلل‌ناپذیر :آسیب‌ناپذیر، استوار، تباهی‌ناپذیر، محکم & خلل‌پذیر خلنگ : 1 تیغ، خار، مغیلان 2 علف‌زار، خلنج‌زار 3 ابلق، دورنگ خلنگ‌زار : تیغستان، خارستان، خارزار & گلزار خلوت :صفت 1 اعتزال، اعتکاف، انزوا، دوری‌گزینی، تنهایی، گوشه‌نشینی & جلوت 2 زاویه، گوشه 3 دنج، بی‌سروصدا 4 باطن & ظاهر 5 خالی از اغیار 6 فرصت مناسب، مجال 7 خالی خلوت‌خانه : 1 شبستان 2 حرم 3 خلوتگاه، خلوتکده، خلوت‌سرا 4 اطاق‌مخصوص 5 نمازخانه خلوت‌سرا : خلوت‌خانه، خلوتکده، خلوتگاه خلوت شدن : 1 خالی‌شدن، تهی شدن 2 کم‌جمعیت شدن & شلوغ‌شدن خلوت کردن : 1 عزلت‌گزیدن، تنها نشستن 2 به‌خلوت نشستن، دور ازاغیار ماندن 3 خالی کردن 4 مجامعت کردن خلوت گزیدن : 1 خلوت‌نشینی کردن، منزوی شدن، معتکف شدن 2 دوری گزیدن، تنهایی اختیار کردن خلوت‌نشین :صفت خلوتی، رهبان، زاویه‌نشین، گوشه‌نشین، معتزل، معتکف، منزوی & معاشرتی خلوت‌نشینی : اعتزال، اعتکاف، انزوا، رهبانیت، زاویه‌نشینی، عزلت‌گزینی، عزلت‌نشینی، گوشه‌نشینی خلوتی : گوشه‌نشین، منزوی، خلوت‌گزیده، خلوت‌نشین، معتزل، عزلت‌نشین، معتکف خلود : ابدیت، بقا، پایایی، جاودانگی، دوام، مخلد & ناپایایی خلوص : 1 اخلاص، بی‌آلایشی، پاکی، تزکیه، سادگی، صداقت، صفا، صمیمیت، یکدلی، قدس، & آمیزگی، اختلاط 2 بی‌آمیغی، بی‌غشی 3 ویژگی خلیج : خور، شاخاب، شاخابه، شاخاوه & شبه‌جزیره خلیدن : 1 فرورفتن(خار، سوزن)، شلال شدن 2 نفوذ کردن خلیع :اسم 1 خودرای، خودسر، خودکام، خودکامه، دیکتاتور، گستاخ، نافرمان & بفرمان، مطیع 2 نابسامان 3 کودک مطرود، فرزند طرد شده، عاق، نابفرمان، کودک شرور، 4 صیاد 5 غول 6 کهنه‌جامه خلیفه : 1 خدیو، سلطان، ملک 2 جانشین، قایم‌مقام، نایب 3 ارشد 4 مبصر 5 رهبر مذهبی ارمنیان خلیق : 1 خوش‌اخلاق، خوش‌برخورد، خوش‌خو، خوش‌خلق، مودب، متین، مردم‌دار، ملایم، نرم & بدخلق 2 سزاوار، شایسته، لایق 3 خوگیر، انس‌پذیر 4 مردم‌دار، مهربان، نرم‌خو، نیک‌خلق، نیکخو & بداخلاق، بدخو خلیل‌آسا : خلیل‌وار، خلیل‌گونه خلیل :صفت حبیب، دوست، رفیق، محب، ولی، یار & عدو خمارآلودگی :خمارزدگی، مخموری، می‌زدگی خمارآلوده :صفت خمار، خمارآلود، خمارزده، شراب‌زده، مخمور، می‌زده خمار : باده‌فروش، شراب‌فروش، می‌فروش خمار :اسم 1 مخمور، می‌زده، نشئه، نیمه‌مست 2 ملالت هستی، خمارزده 3 ملول، رخوت‌زده، کسل، بی‌حال، رخوتناک خماری : مخموری، می‌زدگی خماسی : 1 پنج‌تائی، پنج‌پاره، پنج‌جزئی 2 پنج حرفی 3 پنج‌گانه خم : 1 انحنا، خمیدگی، قوس 2 کج، کجی، اعوجاج، مقوس‌گونه، ناراستی & راستی 3 پیچ، تاب، شکن، شکنج 4 خن، خانه(زمستانی) خم‌اندرخم :پرپیچ‌وخم، پیچ‌درپیچ، خمناک، مجعد خمان : کمان خمپاره : گلوله بزرگ، گلوله‌توپ خم‌خانه، خمخانه : 1 شراب‌خانه، میخانه، میکده 2 خمکده، خمستان، شرابکده 3 رسومات خم : خمره، خنب، دن، خمب خمر : باده، رحیق، شراب، صهبا، مسکر، عرق، عقار، مل، می نبید، نبیذ، خمره : خم، خنب، دن، خمچه خمس : پنج‌یک، یک‌پنجم خمش : تاب، چم خم شدن : 1 دولا شدن 2 خمیده شدن، انحنا یافتن، خمیدن 3 خماندن، کج کردن، خمیده کردن خمکده : خمخانه، خمستان، شرابخانه، شرابکده، رسومات خمل : 1 پرز، ریشه، کرک 2 خواب پارچه خمناک : پرپیچ، پیچ‌دار، خمدار، قوس‌دار، مقوس، منحنی & راست، صاف خمود : 1 افسرده، بی‌تحرک، بی‌روح، خموش & پرنشاط 2 رکود & رونق 3 ساکت خموشانه :اسم 1 آرام‌آرام، بی‌سروصدا 2 حق‌السکوت خموش : 1 خاموش، بی‌فروغ، ناروشن، منطفی 2 آرام، بی‌صدا، خمود، ساکت، صامت & شلوغ، گویا خموشی : سکوت، سکون، صمت، ناگویایی & گویایی خمول : 1 گمنامی، بی‌نامی، بی‌نشانی، ناشناختگی & اشتهار، معروفیت 2 گمنام شدن خمیازه : آسا، پاسک، دهان‌دره، دهن‌دره، فاژ خمی : انحنا، خمیدگی & صافی خمیدگی : انحراف، انحنا، خمی، کجی & راستی خمیدن : 1 خم شدن، دولاشدن 2 کج شدن 3 لنگیدن خمیده‌پشت :اسم خمیده‌قامت، گوژ، گوژپشت & راست‌قامت خمیده : خم، کج، کمانی، گوژ، مایل، متمایل، معوج، منحنی، ناراست & راست، صاف خمیده‌قامت :اسم قوز، گوژ، گوژپشت & راست‌قامت خمیر : 1 آرد خیسانده 2 نواله خمیرمایه : 1 خمیر ترش، مایه (خمیر)، مخمر 2 جوهر، جوهره، خمیره خمیره : 1 ذات، سرشت، طبیعت، طینت، نهاد 2 جوهر، جوهره 3 مایه 4 اساس، رکن 5 ترکیب خناس :صفت 1 اهریمن، دیو، شیطان 2 شیطان‌صفت 3 مکار، حیله‌گر، نیرنگ‌باز 4 فریبنده، فریب‌کار 5 شریر، بدکار خناق : خناک، دیفتری خنثا، خنثی : 1 بی‌اثر، بی‌خاصیت، غیرفعال 2 دوجنسی، نه‌مردونه‌زن، بی‌جنس 3 خواجه خنثاسازی : 1 عقیم‌سازی، بلااثرسازی 2 سترون‌سازی خنثا شدن : 1 عقیم شدن 2 بی‌اثر شدن، ناکارآ شدن & کارآ شدن خنثا کردن : 1 عقیم کردن، بلااثر کردن، بلااثر گذاشتن 2 سترون کردن خنجر : آهن‌خشک، تیغ، چاقو، شمشیر، دشنه، قمه، کارد، نیزه، سرنیزه خنج :صفت 1 غنج 2 عشوه، غمزه، کرشمه، ناز 3 سرور، شادی، طرب، عیش 4 بهره، سود، فایده، نفع 5 خوش، دلپذیر، نیکو خن : 1 خانه 2 جا، محل، مکان 3 انبار کشتی، طبقه پائین کشتی 4 کابین کشتی 5 گلخن 6 سوراخ، منفذ خندان : 1 بشاش، خنده‌رو، خوشرو، خنده‌ناک، شاد، شادان، شادمان، گشاده‌رو، متبسم، مسرور، مشعوف & گریان، گرفته 2 شکفته، شکوفا & نشکفنه خندان‌لب : 1 متبسم، خنده‌ناک 2 شاد، شادمان، شنگول خندق : حفره، گودال (عریض وعمیق) خنده : تبسم، لبخند & گریه خنده‌دار :صفت طنز، طنزآمیز، فکاهی، کمدی، مسخره، مسخره‌آمیز، مضحک & گریه‌آور خنده‌رو : بسیم، خندان، خوشحال، خوشرو، متبسم & گرفته خندیدن : 1 خنده زدن، خنده کردن، ضحک، قهقهه زدن & گریستن 2 ابتسام، تبسم کردن، لبخند زدن 3 شکفتن، شکوفا شدن، وا شدن، باز شدن & پژمردن، خشکیدن 4 سبزشدن & خشک شدن 5 درخشیدن، روشن‌شدن & غروب کردن خنزیر : خوک، گراز خنصر : انگشت، انگشت کوچک، انگشت‌کهین، کلیک، کهین‌انگشت & بنصر خنکا : 1 حبذا، خوشا، نیکا & بدا، وای 2 خنکی، خوشی خنک : 1 بارد، سرد، یخ (ملایم، مطبوع) & حار، گرم 2 بی‌مزه، لوس، ناخوشایند 3 خجسته 4 خوب، خوش، نیک 5 تازه، تر 6 خوشا 7 ملایم، مطبوع، خوش‌آیند خنک کردن : 1 سرد کردن 2 از شور و نوا انداختن، کم‌شور و شوق کردن خنکی : 1 برودت، سردی، سرما 2 خوشی، سعادت، نیکبختی & گرمی 3 لوسی، بی‌مزگی 4 التهاب‌زدا، گرمی‌زدا خنگ :اسم 1 بی‌شعور، دیرفهم، کم‌عقل، کودن، سفیه، کانا، کندذهن، منگ & زیرک 2 اسب‌سفید خنیا : آواز، ترانه، نغمه، سرود، موسیقی & نوحه، مرثیه، سوگ سرود خنیاگر : رامشگر، ساززن، سرودگوی، سرودخوان، مطرب، مغنی، موسیقی‌دان، نغمه‌سرا، نوازنده، آوازخوان، قوال، خواننده & نوحیه‌گر خنیاگری : تغنی، رامشگری، سرودخوانی، قوالی، مطربی، نوازندگی خواب‌آلود : 1 خواب‌آلوده، خوابناک، فراش 2 نیمه‌بیدار خواب‌آور : خواب‌زا، منوم & خواب‌زدا خواب :اسم 1 احلام، چرت، خفتن، رویا، قیلوله، نوم، هجوع & بیداری 2 پرز 3 غفلت & هشیاری 4 بی‌خبر، غافل خواباندن : 1 خواب کردن 2 خوابانیدن & بیدار کردن 3 از کار انداختن، تعطیل کردن، راکد کردن 4 باز داشتن، واداشتن 5 آرام کردن، فرو نشاندن 6 از کارانداختن، راکد کردن 7 بستری کردن 8 ذخیره کردن، انباشتن، انبار کردن 9 ویران کردن، خراب خواب‌دار، خوابدار : 1 پرزدار 2 خواب‌آلود، خواب‌زده، خوابناک خواب رفتن : 1 به خواب‌رفتن، خوابیدن 2 کرخ شدن، بی‌حس شدن(دست، پا و ) خواب‌زده : خواب‌آلود، خواب‌آلوده، خوابناک خوابگاه : بستر، رختخواب، شبستان، مرقد، منام، منامه، وساده، استراحتگاه، خوابگه خواب‌گزار، خوابگزار :تعبیرگر، معبر خوابناک : خواب‌آلود، خواب‌آلوده خوابیدن : 1 خسبیدن، خفتن، غنودن به خواب فرو رفتن، لالا کردن، لالائی کردن، & بیدار شدن 2 دراز کشیدن 3 تعطیل‌شدن، راکد شدن، متوقف گشتن(کار، فعالیت) 4 کاهش یافتن، فرونشستن 5 آرمیدن 6 هم‌بسترشدن، هم‌خوابی کردن، 7 بستری شدن 8 انبارشدن، ذخیره ش خوابیده : خسبیده، خفته، غنوده & بیدار 2 درازکشیده & ایستاده، نشسته خواجگان : 1 دولتمردان 2 بزرگان، سروران، اربابان 3 محتمشان، دولتمندان خواجگی : 1 آقایی، بزرگی، ریاست، سروری، سیادت 2 دولتمندی 3 اخته، مقطوع‌النسل & بندگی خواجه : 1 آغا، اخته، خصی، خواجه‌سرا، مقطوع‌النسل 2 آقا، ارباب، بزرگ، سرور، صاحب، سید، مخدوم 3 بازرگان، تاجر، دولتمند، سوداگر، متمول & خادم خواجه شدن : خصی شدن، اخته شدن، ناتوان شدن، عنین شدن خواجه کردن : خصی کردن، اخته کردن، عقیم کردن خو : 1 اخلاق، جبلت، خاصه، خصلت، خلق، داب، سجیه، سرشت، سگال، سیرت، شمال، شیمه، ضریبه، طبع، طبیعت، طینت، عادت، عرق، عریکه، قلق، لبلاب، مشرب، منش، نهاد 2 الفت، انس خواربار : آذوقه، ارزاق، توشه، خوراک، خوراکی، طعام، قوت، ماکول خواربارفروش : بقال، سقطفروش، سوپرمارکتی خوار : 1 پست، توسری‌خور، حقیر، خفیف، دنی، ذلیل، زبون، سرافکنده، سقط، فرومایه، متذلل، محقر & عزیز 2 بی‌مقدار، بی‌ارزش، بی‌قدر 3 بی‌مصرف، مهمل خوارداشت : اهانت، تحقیر، توهین & بزرگداشت، تعظیم خوار داشتن : تحقیر کردن، توهین کردن، حقیرشمردن، کوچک شمردن & بزرگ شمردن، تعظیم کردن خوار شدن : 1 ذلیل شدن، به‌ذلت افتادن، پست شدن، حقیر شدن، احساس‌حقارت کردن، زبون گشتن & عزیز گشتن، عزیزشدن 2 بی‌ارزش شدن، بی‌قدر شدن 3 بی‌اهمیت شدن & مهم شدن خوارق : 1 امورشگفت‌انگیز، کارهای شگفت‌آمیز، امور نامعمول، عجایب 2 کرامات، معجزات خوار کردن : 1 تحقیر کردن، اهانت کردن 2 به ذلت کشاندن، ذلیل کردن 3 بی‌قدر کردن، بی‌ارزش کردن خواری : پستی، تحقیر، حقارت، خضوع، خزیه، خزی، خفت، دونی، ذلت، زبونی، ضرع، فرومایگی، فلاکت، مذلت، مهانت، هوان & عز خوازه : 1 حجله، طاق، نصرت، قبله 2 چوب‌بست، چوب‌بند 3 تمایل، میل، رغبت 4 آرزو، تمنا، خواهش خوازه‌گری : خواهشگری خواست : آرزو، آهنگ، اراده، خواهش، تقاضا، رغبت، طلب، عزم، قصد، مشیت، میل خواستار : 1 خواهان، خواهنده، راغب، طالب، متقاضی 2 مسئلت، مستدعی 3 خواستگار & گریزان، نفور خواستار شدن : 1 خواهان‌شدن، خواستن، طلب کردن 2 خواستگاری کردن خواستگاری : زن‌خواهی، طلب وصلت، طلب زناشویی، وصلت‌خواهی خواستن : 1 آرزو کردن، اراده کردن، طلبیدن، میل کردن 2 آرزومند بودن، اشتیاق داشتن، مشتاق بودن، راغب بودن 3 خواهش کردن، طلب کردن 4 احضار کردن، فراخواندن 5 امر کردن، فرمان دادن 6 تمایل‌داشتن، میل داشتن 7 تصمیم داشتن، قصدداشتن، مصمم ب خواستنی : 1 دوست‌داشتنی، محبوب، موردپسند، پسندیده 2 مرغوب، مطلوب، طلب‌کردنی خواسته : 1 دعوی، قصد، مدعا 2 مرام، مطلوب، هدف 3 ثروت، دارایی، مال خواص : 1 اقارب، خاصان، محارم، نزدیکان & اجانب، عوام، بیگانگان، نامحرمان 2 برگزیدگان، نخبگان & عوام 3 اثرها، فواید 4 خاصیت‌ها، ویژگی‌ها، مختصه‌ها خوالگیر : آشپز، پزنده، خوان‌سالار، خورشگر، خوراک‌پز، سفره‌چی، طباخ خوانا : خوش‌خط، واضح، خوندنی، قابل خواندن & ناخوانا، لایقرا خوان : 1 ادیم، بساط، سفره، سماط 2 مهمانی، پذیرایی 3 رباط، کاروانسرا 4 مائده، طعام، غذا، خوراک 5 طبق، طبق مائده 6 خار، علف هرزه، گیاه خوانچه : 1 خونچه، سفره عقد 2 طبق، خوان کوچک خواندگار : خدا، خداوندگار، خالق، ایزد، یزدان، پروردگار & بنده، مخلوق خواندن : 1 تلاوت، قرائت 2 تلاوت کردن، قرائت کردن، مطالعه کردن & نوشتن، کتابت 3 فرا خواندن 4 نامیدن، نامگذاری کردن 5 آواز خواندن، نغمه‌سرایی کردن، نغمه‌گری کردن 6 زمزمه کردن 7 درس‌خواندن، تحصیل کردن 8 آموختن، یاد گرفتن 9 طلبیدن، د خوانده :صفت 1 قرائت‌شده & نوشته، مکتوب 2 مدعی‌علیه & خواهان 3 مدعو & ناخوانده خوان‌سالار، خوانسالار : خوالیگر، سفره‌چی، طباخ خوانش : 1 قرائت، مطالعه، خواندن 2 روایت خوانندگی : خنیاگری، سرودخوانی، قوالی، نغمه‌خوانی، نغمه‌گری & مرثیه‌خوانی، نوحه‌خوانی خواننده :اسم 1 آوازخوان، ترانه‌خوان، حدی‌خوان، سرودخوان، نغمه‌خوان، سرودگو، قوال، مغنی، نغمه‌سرا 2 قاری 3 کتاب‌خوان خوانین : خان‌ها & رعایا خواهان :اسم 1 آرزومند، مایل، راغب، مشتاق 2 طالب، خواستار، متقاضی 3 بیزار، نفور 4 دوستدار، شیفته، عاشق 5 مدعی، شاکی & مدعی علیه 6 خریدار، مشتری خواه : چه، ولو، یا خواهر : آباجی، اخت، باجی، دده، همشیره & برادر خواهش : 1 آرزو، تمایل 2 استدعا، التماس، تقاضا، تمنا 3 خواست، خواستن، خواسته، درخواست 4 طلب، کام، مراد، مشیت 5 میل، هوس، هوی خواهش‌بار :]r‌m‌b‌اسم پرتمنا خواهش کردن : تقاضا کردن، استدعا کردن، تمنا کردن، مستدعی بودن، خواهشمند بودن، درخواست کردن خواهشگر :صفت پایمرد، شفیع، میانجی، واسطه، شفاعت‌کننده خواهشگری : شفاعت، میانجیگری، وساطت خواهشمند : متقاضی، متمنی، مستدعی خواه‌ناخواه : بالاجبار، خواهی‌نخواهی، ناچار، ناگزیر خواهنده :اسم 1 خواستگار، خواستار، خواهان، طالب 2 سایل، گدا، متکدی & خوانده خوب‌رو، خوبرو : پری‌چهر، پری‌رو، جمیل، خوب‌روی، خوش‌سیما، خوشکل، خوش‌گل، زهره‌جبین، زیبا، صبیح، صبیحه، قشنگ، ماه‌سیما، مقبول، مه‌جبین، مه‌رو، مهسا، نکورو، نیکورو & زشت‌رو خوب‌رویی، خوبرویی : جمال، خوشگلی، زیبایی، صباحت، قشنگی، ملاحت & زشت‌رویی خوب‌سرشت : پاک‌طینت، نیک‌نهاد، خوب‌نهاد، نیک‌سرشت & بدسرشت، بدنهاد خوب کردن : 1 به کردن، بهبود بخشیدن، شفا دادن، درمان کردن، معالجه کردن، التیام دادن 2 کار درست انجام دادن، نیکویی کردن خوب : 1 نیک، خوش & بد 2 خیر، صلاح & شر 3 نغز، پسندیده، مطلوب & ناپسند، نامطلوب 4 زیبا، قشنگ، خوشکل، جمیل & زشت 5 عالی، زیبنده 6 زیاد، خیلی 7 عجب، شگفت 8 شریف، پاک، قابل‌اعتماد 9 شایسته، خوشایند، 1 0 شفایافته، بهبودیافته، درمان‌شده، 1 1 خوبی : 1 احسان، بخشش، بر 2 خوشی 3 خیر، صلاح 4 لطافت، مرغوبیت 5 نیکویی، نیکی & بدی 6 حسن، جمال، زیبایی، قشنگی & زشتی 7 لطف، عنایت خودآرایی : آرایش، بزک، ظاهرسازی، خودسازی خودآزار : سادیست، آزارخواه، آزارجو & مردم‌آزار خو دادن : انس دادن، الفت‌دادن، عادت دادن، آمخته کردن خودباختگی : 1 هویت‌سوزی، خودفراموشی & هویت‌سازی 2 غیرستایی، بیگانه‌زدگی 3 خودناباوری 4 هراسیدگی، وحشت‌زدگی خودباوری : اعتمادبه‌نفس & خودباخته خودبزرگ‌بینی : تکبر، خودپرستی، غرور، نخوت خودبسندگی : بی‌نیازی، استغنا، خودکفایی، خودبسایی خودبسنده : خودکفا، خودبسا، مستغنی، بی‌نیاز خودبین : خودپسند، خودنگر، خویشتن‌بین، خودخواه، متفرعن، متکبر، مدمغ، معجب، مغرور & متواضع خودبینی : تکبر، خودخواهی، خودستایی، خودپسندی، خویشتن‌بینی، غرور، کبر، خودنگری، نخوت & افتادگی، فروتنی خودپرداخت : فرانشیز خودپرداز :اسم عابربانک خودپرست : ازخودراضی، خودخواه، خودمنش، متفرعن، متکبر، مدمغ، مغرور & فروتن، غیرپرست خودپرستی : تکبر، خودبزرگ‌بینی، خودخواهی، خودمنشی، کبر، نخوت & افتادگی، فروتنی خودپسند : ازخودراضی، خودبین، خودخواه، سرگران، متفرعن، متکبر، مختال، مدمغ، معجب، مغرور & خودگداز، غیرپسند خودپسندانه :صفت خودپرستانه، خودخواهانه، متکبرانه، مغرورانه & غیرپسندانه خودپسندی : تکبر، خودبینی، خودخواهی، عجب، غرور، کبر، ناموس، نخوت & خودگدازی، غیرپسندی خودخواه : خودبین، خودپسند، خودرای، متفرعن، متکبر، مختال، مدمغ، مستبد، معجب، مغرور & غیرخواه خودخواهی : تکبر، خودرایی، خودبینی، غرور، کبر، نخوت & غیرخواهی خود : خویش، خویشتن، ذات، نفس، وجود & غیر خوددار : 1 بردبار، خویشتن‌دار، سلیم، شکیبا، صبور & ناشکیبا 2 تودار خودداری : ابا، اجتناب، استنکاف، امتناع، امساک، پرهیز، تحاشی، جلوگیری، دریغ، سرپیچی، بردباری، خویشتن‌داری، شکیبایی، کف، مضایقه، ممانعت، نکول خودداری کردن : 1 امتناع کردن، امتناع ورزیدن، استنکاف ورزیدن، تحاشی کردن 2 تمرد کردن، سرپیچی کردن 3 مضایقه کردن 4 ممانعت کردن، جلوگیری کردن 5 خویشتن‌داری کردن، بردباری کردن، شکیبایی کردن خودرای : بی‌ادب، خودخواه، خودسر، خودکامه، خیره‌سر، دیکتاتور، کله‌شق، لجباز، لجوج، مستبد، یک‌دنده & دموکرات، دموکرات‌منش خودرایی : استبداد رای، خودخواهی، خودسری، خودکامگی، دیکتاتورمنشی، دیکتاتوری، ستیهندگی & دموکرات‌منشی خودرو : اتومبیل، کامیون، ماشین، موتور خودرو : 1 هرز، نکاشته 2 پرورش‌نیافته، نافرهیخته، تربیت نشده، تربیت‌نیافته 3 علف هرز، گیاه وحشی، هرزه‌گیاه 4 هرزه 5 تعلیم نیافته، نامودب خودسازی : 1 خویشتن‌سازی 2 تزکیه، تهذیب خودستا : خودمنش، خویشتن‌بین، لاف‌زن، متکبر، مغرور & غیرستا، متواضع خودستایی : خودبینی، رجز، رجزخوانی، غرور، کبر، لاف & تواضع، فروتنی، غیرستایی خودستایی کردن : 1 رجز خواندن، لاف زدن، رجزخوانی کردن، خود را ستودن، خودنمایی کردن، از خود تعریف کردن 2 کبر ورزیدن، تبختر فروختن خودسرانه :صفت خودکامانه، دیکتاتورمابانه، دیکتاتورمنشانه، گستاخانه، لجوجانه، مستبدانه & دموکرات‌منشانه خودسر : 1 بی‌ادب 2 تخس، تکرو 3 عاق، گستاخ 4 خلیع، خودرای، خودکامه، خیره‌سر 5 لجوج، سرکش، متجاسر، متمرد، یاغی، طاغی 6 مستبد، مطلق‌العنان & دموکرات‌منش خودسری : 1 استبداد، خودکامگی 2 تکروی 3 خودمحوری 4 تمرد، طغیان، عصیان، گستاخی خودسری کردن : 1 خیره‌سری کردن، خودرایی کردن 2 تمرد کردن، نافرمانی کردن، گستاخی کردن، عصیان ورزیدن، سرکشی کردن، طغیان کردن، نافرمانی کردن 3 خودکامگی کردن، لجاجت به خرج دادن، کله‌شقی کردن، یک‌دندگی کردن خودسوزی کردن :خود را به آتش کشیدن، خویشتن‌سوزی کردن، خود را آتش زدن خودش : بشخصه، بنفسه، شخص خودشیرینی : 1 خوش‌خدمتی، خوش‌رقصی 2 چاپلوسی، مداهنه‌گری خودشیرینی کردن : 1 خوش‌خدمتی کردن، خوش‌رقصی کردن 2 چاپلوسی کردن، مداهنه کردن خودشیفتگی :خودفریفتگی، خوددوستی، نارسیسم، خودشیدایی، خودمفتونی & دستپاچه خودشیفته : خودفریفته، خودمفتون خودفرمان : خودگردان، خودمختار، مستقل & غیرمستقل، وابسته خودفروخته :صفت اجیر، اجیره‌خوار، حقوق‌بگیر، مزدور & متعهد، مسئول خودفروش : 1 تن‌به‌مزد، تن‌فروش، جنده، روسپی، فاحشه، کوچه‌قجری، قحبه، لکاته، بلایه، معروفه 2 خودپرست، خودخواه، متکبر خودفروشی : 1 روسپیگری، فاحشگی، قحبگی 2 لافزن 3 خودنما 4 غرور، خودپرستی، تکبر خودکار : 1 اتوماتیک 2 خودنویس، قلم خودکامانه :صفت خودسرانه، مستبدانه، خودمحورانه خودکام : 1 خودرای، خودسر، مستبد، خیره‌سر، خودکامه، خلیع، خویشتن‌کام، نصیحت‌ناپذیر 2 کله‌شق، یکدنده، لجوج خودکامگی : استبداد، خودرایی، خودسری، دیکتاتوری خودکامه : خودرای، خودسر، خویشتن‌کام، لجوج، مستبد، مطلق‌العنان، یک‌دنده & دموکرات، دموکرات‌منش، مردم‌سالار خودکامی : 1 خودرایی، خودسری، خیره‌سری 2 یکدندگی، لجاجت خودکشی : 1 انتحار، قتل‌نفس & نسل‌کشی 2 تلاش‌مفرط، تقلای زیاد 3 کارمستمر خودکشی کردن :انتحار کردن، خود را کشتن، خودسوزی کردن & 1 قتل نفس کردن 2 نسل‌کشی کردن خودکفا : بی‌نیاز، خودبسنده، مستغنی & نیازمند خودکفایی : استغنا، بی‌نیازی، خودبسندگی & نیازمندی خود : کلاه‌خود، کلاه فلزی، مغفر، کلاه‌جنگی & زره، سپر خودمانی :صفت 1 آشنا، محرم، خودی & بیگانه، غریبه، نامحرم 2 بی‌تکلف، خودحال، یک‌رنگ & متکلف 3 صمیمی 4 صمیمانه، بی‌تکلفانه، خودحالانه & رسمی 5 خصوصی، محرمانه 2 انتیم‌شدن 3 بی‌ریا شدن & متکلف بودن خودمحور : خودمدار، خودبین، خودخواه، خودپسند، خودپرست خودمحوری : خودمداری، خودبینی، خودخواهی، خودپسندی، خودپرستی خودمختار : مستقل، خودگردان & وابسته، غیرمستقل خودمختاری : استقلال، استقلال داخلی، خودگردانی خودمنش : 1 خودخواه، خودپرست، خودبین 2 پرنخوت، متکبر & افتاده، متواضع 3 خودبزرگ‌بین، خودبرتربین خودنما : خودآرا، خودساز، خودستا، متظاهر خودنمایی : 1 تظاهر، تنافس، جلوه‌گری، خودستایی، ظاهرسازی، عرض اندام، نمایش، وانمود 2 ظهور، بروز خودنمایی کردن: 1 جلوه‌فروختن، جلوه‌گری کردن 2 تظاهر کردن 3 عرض اندام کردن، خود را نشان دادن خودی :صفت 1 آشنا، خویش & اجنبی، بیگانه، غریب، غیر، ناآشنا 2 انانیت، انیت 3 آشنایی 4 خودمانی، صمیمی خودیاری : تعاون، معاضدت، همکاری، همیاری خور : آفتاب، خورشید، شمس، مهر، هور & قمر، ماه خوراک : آذوقه، جیره، خواربار، خوردنی، شیلان، طعام، طعمه، غذا، قوت، مائده، نان & پوشاک خوراکی : 1 اطعمه، ارزاق، توشه، خواربار، خوردنی، غذا، مائده 2 خوردنی، قابل‌خوردن، ماکول & پوشاکی خورجین : باردان، جامه‌دان، خرج، توبره، جوال، خرجینه، خورجینه، کیسه خور : 1 خلیج، شاخاب، شاخابه 2 زمین پست & شبه‌جزیره خوردگی : 1 سایش، ساییدگی، فرسایش، فرسودگی 2 بریدگی 3 زنگ‌زدگی خوردن : 1 اکل، بلعیدن، تغذیه کردن، تناول کردن، صرف کردن، میل کردن 2 جویدن 3 آشامیدن، نوش کردن، نوشیدن 4 تحلیل بردن 5 برباد دادن، تلف کردن، نابود کردن، هدر دادن 6 بالا کشیدن، سوء‌استفاده کردن، واپس ندادن 7 سائیده شدن، فرسوده‌شدن 8 اصا خوردنی : اطعمه، خوراکی، ماکول & نوشیدنی خورش‌خانه : آشپزخانه، مطبخ، مطعم خورش : خوراک، خورشت، شیلان، طعام، غذا، قاتق خورشگر : خوانسالار، آشپز، پزنده، خوالگیر، طباخ، مطبخی خورشگری : آشپزی، پزندگی، طباخی خورشید : آفتاب، خور، روز، شمس، شید، مهر، هور & قمر، ماه خورشیدپرست :اسم آفتاب‌پرست، مهرآئین، میتراگرا، مهرپرست، میترائیست، مهرگرا، میترایی خورشیدپرستی :مهرآیینی، میتراگرایی، مهرپرستی، میترائیسم، مهرگرایی خورشیدی : 1 شمسی & قمری 2 مربوط به خورشید خورند :صفت درخور، سزاوار، شایسته، فراخور، لایق، مناسب خوره : آکله، جذام خوش‌آب‌وهوا : معتدل، نزه، نه‌گرم‌ونه‌سرد خوش‌آمد : 1 استقبال، پیشواز & بدرقه 2 ترحیب خوش‌آواز : 1 خوش‌الحان، خوشخوان، خوش‌نغمه، خوش‌نوا 2 خواننده، قوال، مغنی & بدآواز خوش‌آهنگ : 1 خوش‌نوا، خوش‌صدا 2 موزون، ریتم‌دار & ناموزون خوش‌آیند، خوشایند : 1 پسندیده، جمیل، جذاب 2 مطلوب، دلپذیر، دلپسند، مطبوع، مقبول & ناخوشایند خوش‌آیند، خوشایندگویی : چاپلوسی، مداهنه، تملق، خوش‌باش خوشاب : 1 آبدار، پرآب 2 تازه، تر 3 خوش‌آب‌ورنگ 4 کمپوت خوشا : 1 چه‌خوش، چه‌نیک، 2 خنکا، نیکا & بدا 2 خهی، احسنت 3 آفرین، حبذا، مرحبا & بدا خوش‌اخلاق : خلیق، خوش‌خلق، خوش‌داب، نرم‌خو، نیک‌خلق، نیکخو & بداخلاق خوش‌ادا : شیرین‌رفتار، شیرین‌حرکات، خوش‌خرام، نازرفتار، ملوس & بدادا خوش‌اشتها : خوش‌خوراک، خوش‌خور، پرخور، خوش‌خوار & بداشتها، بدخوراک، بدخواره خوش‌اقبال :پیشانی‌سفید، خوش‌طالع، خوشبخت، خوش‌شانس، سعید، نیک‌اختر، بلنداختر، نیک‌بخت & بدشانس، پیشانی‌سیاه، بداختر خوش‌الحان : خوش‌آواز، خوشخوان، خوش‌نوا، خوش‌نغمه، خوش‌صدا، خوش‌صورت & بدالحان، بدصدا خوش‌اندام : خوش‌ترکیب، خوش‌ریخت، خوش‌شکل، خوش‌قدوقامت، خوش‌قامت، خوشگل، خوش‌هیکل، متناسب & بدقواره، بدهیکل، بداندام خوش‌انصاف : 1 باانصاف، منصف & بی‌انصاف 2 دادگر، عادل & ظالم، بیدادگر خوش‌باشی : 1 شادخواری، نوش‌خواری 2 سرمستی، سرخوشی خوش‌باورانه :صفت خوش‌پندارانه، خوش‌خیالانه، زودباورانه، ساده‌لوحانه & دیرباورانه خوش‌باور : 1 خوش‌پندار، خوش‌خیال، خوش‌گمان 2 دهن‌بین، زودباور، ساده، ساده‌دل، ساده‌لوح، صاف‌وساده & بدباور، دیرباور خوش‌باوری : 1 خوش‌پنداری، خوش‌خیالی، خوش‌گمانی 2 دهن‌بینی، زودباوری & دیرباوری خوش‌بخت، خوشبخت :بختیار، بهروز، خوش‌اقبال، خوش‌طالع، سعادتمند، سعید، کامیاب، نیکبخت، نیکروز، نیکوحال & بدبخت، شوربخت خوش‌بختی، خوشبختی :بختیاری، سعادت، کامیابی، نیکبختی & بدبختی، شوربختی خوش‌بده : خوش‌حساب & بدبده، بدحساب خوش‌برخورد : 1 خلیق، مردمدار، خوش‌گفتار & بدبرخورد 2 خوش‌محضر، خوش‌معاشرت، نیک‌محضر، معاشرتی & بدمحضر، بدمعاشرت خوش‌برش : 1 برش‌دار، قاطع، کاردان، مدبر 2 خوش‌دست، خوش‌دوخت خوش‌برورو : زیبارو، جذاب، خوش‌هیکل، خوش‌اندام، خوب‌رو خوش‌بنیه : سالم، تندرست، قوی، قوی‌بنیه & کم‌بنیه، کم‌زور، ضعیف خوش‌بو، خوشبو : بویا، دماغ‌پرور، شمیم، طیب، عنبرشمیم، شمیم‌ناک، عاطر، عطرآگین، عطرآلود، عطرآمیز، معطر & بدبو خوش‌بیان : خوش‌کلام، خوش‌گفتار، خوش‌تقریر، شیرین‌سخن، نیکوسخن & بدسخن خوش‌بین : امیدوار، نیک‌بین & بدبین خوش‌بینی : 1 نیک‌بینی & بدبینی 2 امیدواری & نومیدی، یاس خوش‌پوش : شیک‌پوش، خوش‌لباس & بدلباس خوش‌پی : خوش‌قدم، مبارک‌پی، فرخنده‌پی & بدقدم خوش‌تراش : 1 شکیل، زیبا، چشم‌نواز 2 خوش‌تراش‌خورده، خوش‌تراشیده، خوش‌ساخت، خوش‌طرح خوش‌ترکیب : 1 شکیل، خوش‌ساخت، خوش‌شکل، خوش‌اندام، زیبا & بدترکیب 2 موزون & ناموزون 3 متناسب، زیبا، خوش‌اندام، چشم‌نواز & بدترکیب خوش‌تیپ : خوش‌حالت، خوش‌اندام، خوش‌هیکل، خوش‌سرووضع، خوش‌ظاهر خوش‌جنس : 1 نژاده 2 خوش‌ذات، نیک‌سرشت & بدذات، بدجنس، بدسرشت 3 مرغوب، خوب & نامرغوب خوش‌حال، خوشحال : بانشاط، خرم، خشنود، خندان‌چهر، خنده‌رو، خوش، خوشرو، خوشوقت، زنده‌دل، سرحال، سرخوش، سردماغ، شاد، شادمان، گشاده‌روی، محظوظ، مسرور، نشیط، نوشه & اندوهگین، غمزده، غمناک، دلمرده خوش‌حالی، خوشحالی : ابتهاج، بهجت، خشنودی، سرور، شادمانی، شادی، مسرت & ناشادمانی خوش‌حساب : 1 امین، صحیح‌العمل 2 پاک‌حساب، خوش‌بده، خوش‌سودا، خوش‌معامله & بدحساب خوش‌خبر : 1 بشیر، مژده‌رسان & بدخبر 2 مژده، بشارت خوش‌خط : خطاط، خوش‌قلم، خوشنویس & بدخط خوش‌خلق : خلیق، خوش‌اخلاق، خوشخو، گشاده‌رو، نیک‌خصلت، نیک‌خلق، نیکخو & بدخلق خوش‌خوان، خوشخوان :خوش‌آواز، خوش‌الحان، خوش‌نغمه، خوشنوا & بدصدا خوش :صفت 1 خوب، نیکو، نیک & بد 2 خشنود، خوشحال، خوشدل، شاد، شادمان، مبتهج، مسرور & ناخوش، ناشاد 3 باصفا، خرم، مصفا، نزه & بی‌صفا، بی‌طراوت 4 شیرین، نغز 5 آسوده، بی‌خیال، سرحال، مرفه & ناآسوده 6 مهنا 7 بدیع، زیبا 8 بوسه، ماچ 9 قبله 01 خوش‌خو، خوشخو : بشاش، پسندیده‌خو، خوش‌خصال، خلیق، خوش‌اخلاق، خوش‌خلق، خوش‌رو، خوش‌منش، مردم‌دار، مهربان، نرم‌خو، نیک‌خلق، نیک‌خو & بداخلاق، بدخو خوش‌خوراک : 1 شکم‌پرست، نوشخوار، خوش‌خواره، خوش‌خوار & بدخوراک 2 پرخور، پرخوراک، خوش‌اشتها، شکمو & کم‌خوراک خوش‌خوش : آرام‌آرام، آهسته‌آهسته، اندک‌اندک، به‌تدریج، خوش‌خوشک، کم‌کم، یواش‌یواش، به‌تانی، نم‌نمک خوش‌خیم : بی‌خطر & بدخیم خوش داشتن : دوست داشتن، علاقه داشتن، مایل بودن خوش‌دامن : پاک‌دامن، پاک‌دامان، عفیف، نجیب، پاک، باعفت & تردامن، آلوده‌دامن، آلوده‌دامان، نانجیب خوش‌دل، خوشدل : بانشاط، خرم، خشنود، خوش، راضی، زنده‌دل، شاد، گشاده‌دل، مبتهج & ناخوشدل خوش‌دل شدن : شادمان‌شدن، خشنود گشتن، راضی شدن، بانشاط شدن، مسرور شدن خوش‌ذات : خوش‌جنس، خوش‌فطرت، نیک‌ذات، خوش‌نیت، خوش‌طینت، نیک‌فطرت & بدجنس، بدذات خوش‌رفتار : 1 خوش‌سلوک، رئوف، مهربان، نیک‌رفتار، نیکوکردار & بدرفتار، بدسلوک 2 خوش‌خرام 3 خوش‌سودا خوش‌رقص : متملق، چاپلوس، خودشیرین، خوش‌خدمت خوش‌رقصی : 1 تملق، چاپلوسی، مداهنه 2 خودشیرینی، خوش‌خدمتی خوش‌رقصی کردن : 1 تملق گفتن، چاپلوسی کردن، مداهنه‌گری کردن 2 خوش‌شیرینی کردن، خوش‌خدمتی کردن خوش‌رو، خوشرو : 1 بسیم، بشاش، تازه‌رو، خندان، خنده‌رو، گشاده‌رو، متبسم 2 جمیل، خوش‌صورت، خوشگل، زیبا، قشنگ & بدرو، گرفته، بدخو، ناخوشرو خوش روزگار : مرفه، رفاه‌زده، خوش‌بخت & سیه‌روز، بدروزگار خوش‌زبان : خوش‌بیان، خوش‌کلام، خوش‌گفتار، شیرین‌زبان، خوشگو، شیرین‌بیان، شیرین‌سخن، شیرین‌کلام & بدزبان خوش‌سخن : 1 خوش‌بیان، خوش‌کلام، خوش‌گفتار، خوشگو، شیرین‌سخن & بدسخن، بددهن، بدکلام 2 سخنور خوش سرووضع :برازنده، خوش‌لباس، شیک، آراسته، شیک‌پوش، خوش‌ظاهر، خوش‌تیپ & بدلباس خوش‌سلوک : 1 خوش‌رفتار، مردم‌دار & بدسلوک 2 بساز، سازگار، خوش‌روش & ناسازگار خوش‌سلیقه : باذوق، باسلیقه، سلیقه‌دار، سلیقه‌مند & بدسلیقه خوش‌سیما : 1 خوش‌قیافه، زیبا، قشنگ، نکورو، خوش‌گل، خوب‌رو & زشت، بدقیافه، بدرو 2 مه‌رو، مهسا، مه‌جبین & زشت‌رو 3 پری‌رو، پری‌چهر، زهره‌جبین، وجیه، زیباروی، ملیح & زشت‌رو، بدگل خوش‌شانس : بخت‌یار، خوش‌بیار، بلنداقبال، بلنداختر، خوش‌اقبال، خوش‌بخت، نیک‌اختر، سعید، طالع‌دار، نیک‌اختر، نیک‌اقبال، نیک‌بخت، خوش‌طالع & بدشانس، بداقبال، بی‌طالع، ستاره‌سوخته خوش شدن : مسرور شدن، شاد گشتن، به وجد آمدن خوش‌شگون : باشگون، خجسته، باقدم، خوش‌قدم، سعد، شگون‌دار، فرخنده، مبارک، قدم‌دار، میمون & بدشگون خوش‌صحبت :خوش‌زبان، خوش‌سخن، خوش‌کلام، خوش‌گفتار، خوش‌محضر، شیرین‌زبان، شیرین‌گفتار، شیرین‌کلام، نیک‌محضر، نیکوبیان & بدصحبت خوش‌طالع :خجسته‌فال، خوش‌شانس، نیک‌اختر، نیک‌فال & بدطالع خوش‌طبع : خوش‌قریحه، خوش‌ذوق، شیرین‌زبان، ظریف، ظریف‌طبع، نکته‌سنج & بدقریحه، کج‌طبع 2 بذله‌گو، مزاح، شوخ، شوخ‌طبع، لطیفه‌پرداز، لطیفه‌گو خوش‌طعم : خوش‌خوار، خوشگوار، خوشمزه، لذیذ & بدطعم، بدمزه خوش‌طینت : خوش‌ذات، خوش‌قلب، خوش‌نیت، نیک‌سرشت & بدطینت، بدنیت خوش‌عاقبت : عاقبت‌بخیر، نیک‌فرجام & بدعاقبت، بدفرجام خوش‌عنان : خوش‌لگام، راهوار، رام & بدعنان، بدلجام، سرکش خوش‌غیرت : 1 غیرتی، ، باغیرت، غیرتمند، غیور متعصب 2 مرد، ناموس‌پرست، ناموس‌پرور & بی‌غیرت خوش‌فرم : 1 شکیل، چشم‌نواز، زیبا 2 خوش‌تراش، خوش‌ساخت & بدشکل، بی‌قواره، بدفرم خوش‌فطرت : خوش‌ذات، خوش‌سیرت، خوش‌قلب، خیرخواه، نیک‌دل، نیک‌سرشت، نیک‌نهاد، نیکونهاد & بدذات، بدسرشت، پست‌فطرت، بدنهاد خوش‌فطرتی : پاک‌طینتی، خوش‌طینتی، خوش‌ذاتی، خوش‌قلبی، خیراندیشی، نیک‌نهادی، نیکونهادی & بدذاتی، بدنهادی خوش‌فکر : 1 باتدبیر، مدبر 2 مبدع، مبتکر 3 نیک‌رای & بدرای، کج‌فکر خوش‌فکری : 1 ابتکار، قدرت ابداع 2 تدبیر، درایت خوش‌قدم : خجسته، خوش‌یمن، مبارک‌پی، فرخنده‌پی، شگوندار، مبارک، میمون، همایون & بدقدم، نحس، بدیمن، نامبارک خوش‌قدوقامت :خوش‌قدوبالا، خوش‌هیکل، خوش‌اندام، بلندبالا، خوش‌قواره & بدقواره، بی‌قواره خوش‌قریحه : باذوق، ذوقمند، خوش‌طبع، ظریف‌طبع & بدقریحه، بی‌ذوق، کج‌ذوق خوش‌قلب : پاک‌طینت، پاک‌نهاد، خوش‌فطرت، نیک‌سرشت & بدطینت خوش‌قلبی : خوش‌ذاتی، خوش‌فطرتی، نیک‌سرشتی، نیک‌نفسی، نیک‌نهادی، نیکونهادی & بدذاتی، بدنفسی خوش‌قلق : 1 خوش‌دست 2 سازگار، مانوس & نامانوس 3 خوش‌خلق‌وخو & بدقلق، بدخو خوش‌قول : خوش‌پیمان، خوش‌عهد، صادق‌الوعد، وفادار & بدقول خوش‌قیافه : 1 خوبرو، خوش‌ترکیب، خوش‌سیما، خوشکل، زیبا، زیبارو، صبیح & بدقیافه 2 زیبااندام، خوش‌هیکل & بدهیکل خوش کردن : 1 شفا دادن، مداوا کردن، بهبود بخشیدن، معالجه کردن 2 شاد کردن، شادمان کردن 3 دل‌پذیر ساختن، مطبوع کردن 4 معطر کردن، خوش‌بو ساختن خوش‌کلام : خوش‌بیان، خوش‌زبان، خوش‌سخن، خوش‌گفتار، زبان‌آور & بدگفتار خوشکل : جمیل، خوبرو، خوش‌قیافه، خوشگل، دلربا، زیبارو، زیبا، صبیح، قشنگ، ماهرو، نکورو، نیک‌منظر & بدگل، زشت خوش‌کیش : 1 بهدین 2 شیعه، مسلمان & بدکیش، بدمذهب، بی‌دین، ملحد خوش‌گدار : مطابق میل خوش‌گذران : 1 شادخوار، نوش‌خوار 2 عشرت‌طلب، عشرت‌جو، عیاش، عیش‌طلب، کام‌جو، کام‌طلب، لذت‌جو، عیش‌مشرب & محنت‌کش 3 تن‌آسا، تن‌پرور خوش‌گذرانی : الواطی، تعیش، تن‌آسانی، تنعم، خوشی، شادخواری، عیاشی، عشرت‌طلبی، عیش‌مشربی، کامجویی، لذت‌جویی، نوش‌خواری & تن‌آسانی خوش‌گفتار : خوش‌بیان، خوش‌سخن، خوش‌صحبت، خوش‌کلام، خوش‌گفت، خوش‌لهجه، نیکوگفتار، شیرین‌سخن، شیرین‌گفتار & بدکلام خوش‌گفت : خوش‌کلام، خوش‌گفتار، شیرین‌سخن، نیکوگفتار، شیرین‌زیان & بدکلام خوش‌گل، خوشگل : جمیل، خوبرو، خوش‌اندام، خوش‌قیافه، خوشکل، دل‌ربا، رعنا، زیبا، زیبارو، شکیل، صبیح، ظریف، قشنگ، ماه‌رو، ملوس، ملیح، نکورو، نیک‌منظر، وجیه & بدگل، زشت خوش‌گلی، خوشگلی : جمال، حسن، زیبایی، صباحت، ملاحت وجاهت & بدگلی، زشت‌رویی خوش‌گوار، خوشگوار : 1 سریع‌الهضم، سهل‌الهضم، گوارا، مطابق میل 2 مهنا، خوش‌مزه، لذیذ & بدگوار خوش‌لقا : خوش‌منظر، خوش‌سیما، خوش‌قیافه، خوش‌برورو، خوش‌شمایل خوش‌محضر : 1 خوش‌معاشرت، خوش‌آمیز، معاشرتی 2 گرم‌سخن خوش‌مزگی، خوشمزگی : 1 شوخی، مزاح، مطایبه 2 خوش‌طعمی، خوش‌خواری، & بدمزگی خوش‌مزه، خوشمزه :خوش‌خوار، خوش‌طعم، لذیذ & بدمزه خوش‌مشرب : 1 خوش‌معاشرت، اجتماعی، خوش‌آمیز، آداب‌دان، زودجوش 2 خوش‌صحبت، خوش‌کلام 3 خلیق، خوش‌خلق‌وخو خوش معاشرت :خوش‌محضر، خوش‌آمیز، معاشرتی، نیک‌محضر، نیکومحضر & بدمعاشرت خوش‌منش : باشخصیت، خلیق، خوش‌اخلاق، خوشخو، خوشرو، سازگار & بدمنش خوش‌نام، خوشنام : معروف، نیکنام & بدنام خوش‌نامی، خوشنامی :مقبولیت، نیکنامی، وجهه & بدنامی خوش‌نغمه : خوش‌آواز، خوش‌الحان، خوشخوان، خوشنوا & بدصدا خوش‌نوا : خوش‌آواز، خوش‌الحان، خوشخوان، خوش‌نغمه & بدنوا خوش‌نویس، خوشنویس :خوش‌خط، خطاط، کاتب & بدخط خوش‌نیت : خوش‌باطن، خوش‌قلب، پاک‌نیت، خیرخواه & بدنیت خوش‌وبش : احوال‌پرسی، حال‌پرسی، چاق‌سلامتی خوش‌وبش کردن :احوال‌پرسی کردن، چاق‌سلامتی کردن خوش‌وقت، خوشوقت :خوشحال، شاد، مسرور، مشعوف، نیکوحال & ناشاد، نامسرور خوشه : 1 سنبله، شنگله 2 دسته، گروه خوش‌هیکل : برازنده، خوش‌اندام، خوش‌شکل، خوش قدوقامت، شکیل، موزون & بدهیکل، بی‌قواره خوشی : استراحت، بهجت، خوبی، خوش‌گذرانی، سرور، سعادت، سلوت، شادخواری، طرب، عشرت، عیش، غنج، کامرانی، کیف، لهو، لهوولعب، مسرت، ملاهی & ناخوشی خوش‌یمن : باشگون، شگون‌دار، نیک‌پی، خوش‌قدم، مبارک، میمون، همایون & بدشگون، بدیمن خوض : 1 غوطه‌ور 2 فرو رفتن 3 ژرف‌اندیشی 3 در اندیشه فرو رفتن، به فکرفرو رفتن خوف‌آمیز : ترس‌آور، ترسناک، خوف‌انگیز، خوفناک، دلهره‌آمیز، دلهره‌زا، رعب‌آمیز، رعب‌آور، رعب‌انگیز، وهم‌آلود، وهمناک، هراس‌آور، هولناک خوف : 1 اضطراب، باک 2 بیم، پروا، ترس، جبن، رعب، واهمه، وجا، وحشت، وهم، هراس، هول، هیبت & رجا خوف‌انگیز : ترس‌آور، ترسناک، دهشت‌آور، دهشت‌انگیز، دهشت‌زا، مهیل، وحشتناک، وهمناک، هول‌انگیز، هولناک خوفناک : بیمناک، ترس‌آور، ترسناک، خوفناک، دهشت‌آور، دهشتناک، رعب‌آور، رعب‌انگیز، سهمناک، مخوف، مهیل، هول‌انگیز، مهیب، وحشت‌انگیز، وحشتناک، وهمناک، هراس‌انگیز، هراسناک، هولناک خوک : خنزیر، کاس، گراز خو کردن : 1 عادت کردن، خو گرفتن، معتاد شدن 2 انس گرفتن، مانوس‌شدن، الفت گرفتن خوگر : آمخته، مالوف، مانوس، متخلق، معتاد & رمنده، وحشی خوگر شدن : 1 آمخته‌شدن، عادت کردن، خو گرفتن 2 الفت گرفتن، مانوس شدن & رمیدن خو گرفتن : 1 انس گرفتن، الفت گرفتن، مانوس شدن، آمخته شدن 2 عادت کردن، خو کردن خوگرفته : آمخته، دمساز، متعود، مالوف، معتاد & رمیده، گریزان، نامالوف خوگیر : آمخته، اخت، دمساز، معتاد & نامانوس خوگیری : آمختگی، اخت، الفت، انس، موانست & رمندگی خون‌آشام : بی‌رحم، تشنه به‌خون، خون‌خوار، خون‌خواره، خون‌ریز، سخت‌دل، سفاک & رئوف خون‌آلود : آغشته‌به‌خون، خون‌آلوده، غرقه‌به‌خون، خونی، خونین خوناب : آب‌خون، خونابه خون‌بار، خونبار : 1 خون‌فشان 2 خون‌پالا 3 اشک‌ریز خون‌بها، خونبها : ارش، خون‌تاوان، دیه خون‌خوار، خونخوار : بی‌رحم، خونریز، خون‌آشام، خونخواه، سفاک خون‌خواه، خونخواه :انتقام‌کش، انتقام‌گیر، کین‌کش، منتقم خون‌خواهی، خونخواهی : انتقام، تقاص، کین‌خواهی، کین‌کشی & عفو خون : 1 دم 2 خوناب، خونابه خون ریختن : کشتن، کشتار کردن، خون‌ریزی کردن خون‌ریز، خونریز : بی‌رحم، جلاد، خون‌آشام، خونخوار، سخت‌دل، سفاک، قاتل، قسی خون‌سرد، خونسرد : 1 بی‌اعتنا، بی‌تفاوت & خون‌گرم 2 آرام، بردبار 3 خوددار، خویشتن‌دار، مسلط به خود 4 بی‌تشویش خون‌سردی : 1 بردباری، متانت، خویشتن‌داری 2 بی‌اعتنایی 3 بی‌تشویشی خون کردن : قربانی کردن، کشتن، ذبح کردن خون‌گرم، خونگرم :باحرارت، بامحبت، باعاطفه، عطوف، رئوف، گرم، مهربان & خونسرد خون گریستن : خون گریه کردن، زاریدن خون‌گیر، خونگیر : حجام، حجامت‌گر، رگزن، فساد خونی : 1 مربوط به خون 2 خونین، آغشته به خون 3 قاتل، کشنده خونین : 1 خون‌آلود، خون‌آلوده، خونبار، خونی، آغشته به خون 2 زخمین خونین‌دل : 1 خونین‌جگر 2 پراندوه، اندوهگین خوی‌آور : عرق‌زا، معرق خوی : 1 تعرق، عرق 2 آب دهان، تف، خدو، خیو خوید : 1 بوته گندم‌وجو، جونارس، خید، قصیل 2 غله‌زار خویش : 1 آشنا، خودی، خویشاوند، قریب، قوم، کس، منسوب، نزدیک، وابسته 2 خود، نفس & غریبه، ناآشنا خویشان : ارحام، اعقاب، اقربا، بستگان، قومان، کسان & بیگانگان خویشاوندان : اقارب، اقربا، اقوام، کسان، منسوبان، منسوبین، وابستگان & بیگانگان خویشاوند : خویش، قریب، قوم، کس، منسوب، نزدیک، نسیب، وابسته & غریبه خویشاوندی : انتساب، صهر، قرابت، نسبت، وابستگی & بیگانگی خویشتن‌بین : خودبین، خودستا، خودنگر، متکبر، معجب، مغرور خویشتن : خود، خویش & غیر خویشتن‌دار : 1 باتقوا، پرواپیشه، تقواپیشه، متقی، پرهیزگار، خوددار & بی‌تقوا، ناپرهیزگار 2 بردبار، شکیبا، صابر، صبور & باشکیبا، عجول، نابردبار خویشتن‌داری : 1 اجتناب، بردباری، خودداری، شکیبایی 2 اتقاء، پرهیز، پرهیزگاری، ورع خویشتن‌ستا : خودستا، لاف‌زن، خودمنش، خویشتن‌بین، متکبر، مغرور & غیرستا 2 تمواضع، فروتن، شکسته‌نفس خویشتن‌ستایی :خودستایی، لاف‌زنی، خودمنشی، خویشتن‌بینی، تکبر، غرور & غیرستایی 2 تواضع، فروتنی، شکسته‌نفسی خویشتن‌کام : خودرای، خودسر، خودکامه، خویش‌کام خویشی : بستگی، پیوند، قرابت، نزدیکی، نسبت & بیگانگی خه‌خه : آفرین، احسنت، اینت، خوشا، مرحبا & وه خیابان : بلوار، شارع، گذرگاه، معبر خیابان‌کشی : خیابان‌بندی، خیابان‌سازی، بلوارسازی خیار :صفت 1 خیارزه، بالنگ 2 اختیار 3 صاحب اختیار، مخیر 4 برگزیده، منتخب خیاط : درزی، دوزنده خیاطی : خیاطت، درزیگری، دوزندگی خیالات : 1 اوهام، توهمات، موهومات 2 افکار، پندارها & حقایق خیالاتی : خیال‌باف، خیال‌بند، خیال‌اندیش، پندارباف خیال‌باف : پندارباف، خیال‌اندیش، خیال‌بند، خیال‌پرداز & واقع‌بین، واقعیت‌گرا خیال‌بافی : پنداربافی، خیال‌اندیشی، خیال‌بندی، خیال‌پردازی، خیال‌پروری خیال‌پردازانه :خیالبافانه، پندارگرایانه، آرمان‌گرایانه خیال‌پرداز : 1 خیال‌باف، خیال‌بند 2 آرمان‌گرا، پندارگرا خیال‌پردازی، خیالپردازی:تخیل، خیالبافی، خیال‌بندی، گمان‌پردازی، گمانه‌زنی & واقع‌بینی خیال‌پرست : 1 خیالاتی، خیال‌اندیش، خیالباف، خیال‌بند، خیال‌ساز، موهوم‌پرست 2 دل‌باخته، عاشق 3 شاعر & حقیقت‌گرا، واقع‌گرا خیال‌پرستی : 1 خیال‌بافی، خیال‌بندی 2 اوهام‌پرستی 3 شاعری خیال : 1 توهم، گمان، وهم 2 پندار، پنداشت، تخیل 3 اندیشه، تصور، تفکر، فکر 4 مخیله 5 نقشه 6 سودا، وسواس 8 تصویر، تندیس، شبح 9 قصد، آهنگ، عزم، تصمیم خیال داشتن : قصد داشتن، تصمیم داشتن، عزم داشتن خیال کردن : 1 گمان کردن، پنداشتن 2 تصور کردن خیالی : تصوری، خرافی، فانتزی، فرضی، موهوم، واهی & حقیقی، واقعی خیام : خیمه‌باف، خیمه‌دوز خیانت‌آمیز : خائنانه، خیانت‌بار، غدرآمیز خیانت : 1 بدعهدی 2 بی‌وفایی، پیمان‌شکنی، عهدشکنی، غدر 3 بی‌عصمتی، بی‌عفتی، زناکاری 4 دزدی 5 دغلی، نادرستی، ناراستی خیانت‌پیشه : خائن، خیانتکار، خیانتگر، غدار، نمک‌بحرام خیانت‌گر : خائن، خیانتکار، دغلکار، غدار خیت :اسم 1 بور، خجلت‌زده، سرافکنده، شرمنده، کنفت & سرفراز، مفتخر 2 رشته، سلک خیراندیشانه :قید خیرخواهانه، مشفقانه، مصلحانه، نیک‌اندیشانه، نیک‌خواهانه & بداندیشانه خیراندیش : خیرخواه، مصلح، مصلحت‌جو، نیک‌خواه، نیک‌اندیش، نیک‌سگال & بدسگال خیراندیشی : خوش‌فطرتی، خیرخواهی، نیک‌اندیشی، نیک‌خواهی، نیک‌سگالی & بدسگالی خیرخواه : پاک‌طینت، خوش‌فطرت، خیر، خیراندیش، مشفق، مصلح، ناصح، نیک‌اندیش، مشفق، نیک‌خواه & بدخواه خیرخواهی : خیراندیشی، مصلحت‌اندیشی، نیک‌خواهی & بدخواهی خیر : خیرخواه، صدقه‌ده، صدقه‌رسان، نیکوکار & بی‌خیر خیرگی : 1 خیره‌سری، ستیهندگی، سرکشی، لجاجت 2 حیرت، سرگردانی، سرگشتگی 3 بیهودگی، هرزگی 4 تاریکی، ظلمت خیر : 1 نچ، نه، نی 2 صلاح، صواب، مصلحت 3 بهی، خوبی، خوشی، نیکی 4 برکت، نعمت 5 سعادت، فیض 6 صدقه 7 اجرنیک، مزد & شر خیره : 1 پررو، سرکش، گستاخ، لجوج 2 پریشان‌خاطر، حیران، سرگشته، شگفت‌زده، مبهوت، متحیر، متعجب 3 ترسان، متوحش 4 ابله، احمق، نادان & دانا 5 باطل، بیهوده، عبث، هرز 6 تاریک، تیره، مظلم & روشن خیره‌سر : 1 پندناپذیر، خودرای، خودسر، ستیهنده، لجوج، یکدنده 2 بی‌پروا، گستاخ 3 ابله، احمق، نادان & عاقل 3 بوالهوس، بیهوده‌گرد، سرکش خیره‌سری : 1 خودرایی، خیرگی، سبکسری، سرکشی، لجاجت 2 بی‌پروایی، گستاخی 3 بله، حماقت، نادانی 4 تمرد، خودسری خیره‌کش : 1 بی‌باک، ستمگر، ظالم 2 خونریز، خون‌آشام، سفاک، خونخوار، ضعیف‌کش & ضعیف‌نواز 3 جهان‌سوز 4 بی‌باک، بی‌پروا 5 سرکش، عاصی خیره ماندن : 1 خیره‌شدن 2 مبهوت ماندن، حیران شدن خیزاب : آب‌کوهه، کوهه‌آب، موج خیز : 1 پرش، جست، جهش 2 تاخت 3 جهیدن 4 ارتفاع، بلندی (ایوان، دیوار، طاق) خیزران : چوب، عصا، نی، نی‌هندی خیزش : 1 انقلاب، قیام، نهضت 2 جهش خیز کردن : 1 خیز برداشتن، جهیدن 2 دویدن خیساندن : تر کردن، خیسانیدن، خیس کردن، مرطوب کردن & خشکاندن، خشکانیدن خیس : تر، مرطوب، نم، نمناک نمین & خشک خیش : 1 بشکار، شخم & درو 2 گاوآهن 3 پارچه‌کتانی، کیش خیش کردن : خیش زدن، شیار زدن، شخم زدن، شخم کردن & درو کردن، درویدن خیشوم : 1 بینی، دماغ، غنه 2 دماغه خیشومی : غنه‌ای خیط : بور، خجلت‌زده، خیت، سرافکنده، شرمنده & سرفراز، مفتخر خیک : انبان، خی، مشک خیل : 1 ارتش، جند، سپاه، عسکر، فوج، قشون، گند، لشکر 2 گروه 3 پیرو، مرید، هواخواه 4 ایل، طایفه، عشیره، قبیله، دودمان 5 سواران، سوارکاران 6 گروه اسبان خیلتاش : 1 همکار، هم‌قطار 2 هم‌خیل، هم‌طایفه 3 فراش، محصل، پیک 4 سپهدار، صاحب‌سپاه، امیرلشکر 5 سپاهی، لشکری خیل‌خیل : بسیار، بی‌شمار، بی‌نهایت، دسته‌دسته، زیاد، فوج‌فوج، گروه‌گروه خیلی : 1 بس، بسی، بسیار، جزیل، زیاد، کثیر، وافر، بی‌نهایت، بغایت، فراوان & اندک 2 شماری، عده‌ای، گروهی & کم، قلیلی خیم :صفت 1 خو، طبیعت، منش 2 استفراغ، تهوع، قی 3 دیوانه، مخبون خیمگی : 1 چادردار 2 فراش خیمه : چادر، خرگاه، سراپرده، شامیانه خیمه زدن : 1 اردو زدن، خیمه برپا کردن 2 استقرار یافتن، جا گرفتن، فرود آمدن، مستقر شدن، مقیم شدن، منزل کردن 3 خیمه کشیدن خیمه‌گاه : اتراقگاه، اردو، اردوگاه، منزلگاه خیو : آب دهن، اخ، بزاق، تف، خد، خدو داء: الم، بیماری، درد، رنج، رنجوری، مرض، ناخوشی & تندرستی، سلامت دائره‌المعارف: انسیکلوپدی، فرهنگ، مرجع داب: اخلاق، خاصه، خصلت، خلق، خو، رسم، شیمه، عادت، منش دابه: 1 جانور، جنبنده، چهارپا 2 اسب، استر داخل: اندرون، باطن، تو، در، درون، وارد & خارج داخلی: اندرونی، داخله، درونی & بیرونی، خارجی داد: 1 انصاف، دهش، عدالت، عدل، قسط، معدلت، نصفت 2 جار، جیغ، عربده، غریو، فریاد، فغان، هیاهو 3 بخشیدن، دادن، عطا کردن & 1 بیداد 3 ستاندن، ستدن دادار: 1 آفریدگار، الله، ایزد، پروردگار، خدا، رب، یزدان 2 دادگر، عادل & 1 بیدادگر داداش: اخوی، برادر، دادر، کاکا & باجی، خواهر دادخواست: دادنامه، شکایت، شکوائیه، عرضحال دادخواه: 1 عارض، متظلم 2 مظلوم دادخواهی: تظلم، شکایت، فریادخواهی، مظلمه دادرس: دادبیگ، دادده، دادگر، داور، عادل، فریادرس، قاضی، میرداد دادرسی: بازپرسی، داوری، قضاوت، محاکمه دادستان: 1 مدعی‌العموم 2 دادور، داور، قاضی 3 امیر، پادشاه دادسرا: دادگاه، عدالتخانه، محکمه دادگاه: دادسرا، دادگستری، عدلیه، محکمه دادگر: 1 حق‌ستان، دادرس، دادگستر، دادور، عادل، منصف 2 باریتعالی & ظالم دادگرانه: عادلانه، منصفانه & ظالمانه دادگری: عدالت، عدل، قسط & بیداد، ظلم دادگستر: دادگر، دادور، عادل، عدالت‌گستر & بیدادگر، ظالم دادگستری: 1 عدالت 2 دادگاه، عدلیه، محکمه دادن: ادا کردن، بخشیدن، پرداختن، عطا کردن 2، پرداخت، دهش، عطا & گرفتن دادنامه: حکم، دادخواست دادوبیداد: جیغ، خروش، دادوفریاد، شیون، غریو، غوغا، فریاد، قیل‌وقال، ولوله دادور: دادگستر، دادگر، عادل، قاضی دادوستد: بازرگانی، بیع، تجارت، خریدوفروش، سودا، مبادله، مبیع، معامله، معامله‌گری دار: 1 صلابه، صلیب 2 بیت، خانه، سرا، مقر، مکان، منزل 3 چوب دارا: 1 توانگر، ثروتمند، غنی، مالک، منعم 2 حائز، ذی‌حق & ندار دارالانشاء: دبیرخانه دارالایتام: پرورشگاه، یتیم‌خانه دارالحکومه: استانداری، فرمانداری دارالسلام: ارم، بهشت، پردیس، جنان، جنت، خلد، فردوس، مینو & جحیم، دوزخ دارالشفاء: بهداری، بیمارستان، درمانگاه، مریضخانه دارالضرب: ضرابخانه دارالمجانین: تیمارستان، دیوانه‌خانه، دیوانه‌ستان دارالمساکین: دارالفقراء، گداخانه دارالملک: پاتخت، پایتخت، حکومت‌نشین، شاه‌نشین، عاصمه، همایون‌گاه دارایی: 1 توانگری، ثروت، مال، مایملک، ملک، منال 2 مالیه دارنده: 1 خداوند، صاحب، مالک 2 ثروتمند، غنی، مالدار، متمول & ندار دارو: 1 دوا 2 درمان، علاج 3 زهر، سم داروغه: پاسبان، شبگرد، عسس، نگهبان داس: داسغاله، داسه، کاخشوک، منجل، منگال داستان: 1 حکایت، سرگذشت 2 افسانه، قصه 3 حدیث، مثل، نقل 4 ادبیات، رمان 5 زبانزد، شهره، مشهور داستان‌گو: افسانه‌سرا، داستانسرا، روایتگر، قصه‌گو داستانسرا: افسانه‌پرداز، افسانه‌سرا، داستان‌گو، راوی، روایتگر، قصه‌خوان، قصه‌گو داستانی: 1 خرافی، غیرواقعی 2 افسانه‌ای، رمانتیک، روایی، قصه‌ای 3 اساطیری & واقعی داعیه: 1 ادعا، خواست، میل 2 آهنگ، اراده، قصد 3 انگیزه، سبب، علت، موجب داغ: 1 حار، سوزان، سوزنده، گرم 2 علامت، لکه، مهر، نشان، نشانه 3 اندوه، عزا، غم & سرد داغان: 1 ازکارافتاده، اسقاط، خردوخمیر 2 پریشان، 3 مصدوم داغدار: داغدیده، سوگوار، عزادار، ماتم‌زده، مصیبت‌زده داغدیده: داغدار، سوگوار، عزادار، مصیبت‌دیده دال: 1 حاکی، مشعر 2 رهنما، هادی 3 کج، منحنی 4 عقاب، کرکس، نسر دالان: تونل، دهلیز، راهرو، گذرگاه، نقب دام: 1 بند، تله، تور، جال، نژنگ 2 چهارپا، دواب، ستور & دد دام‌گستر: دامیار، شکارچی، صیاد & صید دامان: 1 دامنه، دامن 2 حاشیه، کناره دامپزشک: بیطار، بیطر دامن: 1 پاچین، شلیطه 2 حاشیه، دامنه، دامان، ذیل، زیر، طرف، کناره دامنگیر: 1 رادع، مانع 2 دچار، گرفتار، مقید دامنه: 1 دامان 2 پایین، ذیل، زیر 3 دامن 4 سینه‌کش 5 شمول، گستره 6 انتها، دنباله 7 اطراف، دوره دامنه‌دار: 1 فراخ، گسترده، وسیع 2 طولانی، مبسوط، مفصل دامیار: دام‌گستر، دامی، شکارچی، شکارگر، صیاد & صید دانا: حبر، خردمند، دانشمند، عالم، فاضل، فرهیخته، محقق، ملا & نادان دانایی: آگاهی، حکمت، خرد، دانش، علم & نادانی دانستن: 1 آگاه‌بودن، آگاهی‌داشتن، ، درجریان‌بودن، شناختن، فهمیدن، مطلع‌بودن، واقف‌بودن، 2 آموختن، درک کردن، مطلع‌شدن، یادگرفتن دانسته: 1 به‌تعمد، عامدا، عمداً 2 معلوم، مشهور 3 مدرک & ندانسته دانش: اندیشه، بینش، حکمت، خرد، دانایی، شناخت، علم، فرهنگ، فضل، معرفت & جهل دانش‌آموخته: فارغ‌التحصیل دانش‌آموز: تلمیذ، شاگرد، طلبه، محصل، نوآموز & معلم دانش‌پژوه: 1 دانشجو، فضل‌طلب، کمال‌طلب 2 حکیم، دانا، عالم دانشپایه: پایه، صنف، کلاس دانشکده: کالج، مدرسه دانشگاهی: آکادمیک، آکادمیکی دانشمند: حبر، حبل، حکیم، خردمند، دانا، دانشور، عارف، عالم، علامه، فاضل، فرجاد، فرهیخته، فقیه، لبیب، متبحر، محقق، مطلع & ناپارسا دانشمندانه: حکیمانه، عالمانه، فاضلانه & جاهلانه دانشنامه: 1 دیپلم، کارنامه، مدرک 2 انسیکلوپدی، فرهنگ‌نامه دانشور: حکیم، خردمند، دانا، دانشمند، عالم، علامه، فاضل دانشیار: کمک‌استاد، معید دانه: 1 بذر، برز، تخم، دان، مغز، هسته 2 تا، شماره، عدد 3 حب، حبه، ریزه 4 آبله داور: حاکم، حکم، قاضی، میانجی، هیربد داوری: 1 حکم، قضا، قضاوت 2 تظلم 3 خصومت، ستیزه داوطلب: داوخواه، راغب، کاندیدا داه: 1 پرستار، دایه، ربیبه 2 کنیز 3 آبستن داهی: باهوش، تیزفهم، زرنگ، زیرک، هوشمند & کانا داهیانه: زیرکانه، عاقلانه، هوشمندانه، هوشیارانه داهیه: 1 باهوش، زیرک، نابغه 2 حادثه، سانحه، مصیبت 3 شاهکار، کارسترگ دایر: 1 آباد، آبادانی، برپا، معمور 2 رایج، متداول، معمول 3 چرخنده، گردنده & بایر دایره: 1 حلقه، گرد، مدور 2 انجمن 3 محدوده 4 اداره، بنیاد، سازمان 5 دف 6 چنبر، چنبره دایره‌زنگی: دایره، دف دایم: 1 استوار، باقی، پاینده، ثابت، جاوید، جاویدان 2 دایملاینقطع، مدام، هماره، همواره، همیشه & هرگز، موقت دایمدایمی: ابدی، جاویدان، همیشگی & موقتی داین: بستانکار، طلبکار، وامخواه & بدهکار دایه: 1 ربیبه، شیرده، ماماچه، مرضع، مرضعه‌ماما 2 پرستار دایی: خال، خالو دباغ: پوست‌پیرا، چرم‌ساز دبدبه: تجمل، جاه، جبروت، جلال، حشمت، طمطراق، کوکبه دبر: پشت، کون، مقعد، نشستگاه & پیش دبستان: آموزشگاه، دبیرستان، مدرسه، مکتب دبش: 1 تلخ‌وش، گس، 2 تمام‌عیار، کامل دبنگ: 1 احمق، کانا، کودن 2 بیهوش، گیج، مست & هوشیار دبیر: 1 مدرس، معلم 2 راقم، کاتب، مترسل، محرر، منشی، نویسنده 3 باسواد، تحصیلکرده دبیرخانه: دارالانشاء دبیرستان: آموزشگاه، دبستان، کالج، مدرسه، مدرسه‌متوسطه، مکتب دبیری: 1 محرری، نامه‌نگاری، نامه‌نویسی 2 معلمی دثار: پوشش، جامه، لباس & شعار دجال: دروغ‌باف، دروغ‌زن، کذاب دچار: 1 دستخوش، گرفتار، گریبانگیر، مبتلا، مقید 2 برخورد، تصادم دخالت: مداخله، میانجیگری، وساطت دخان: دود دخانیات: تنباکو، توتون، دودزاها، سیگار دخت: بنت، دختر، صبیه & ابن دختر: 1 بنت، دخت، صبیه 2 باکره، دوشیزه، عذرا 3 سلیله & پسر دختری: بکارت، دوشیزگی، عذرت دخل: حاصل، درآمد، سود، عایدی، مداخل & خرج، هزینه دخل‌وتصرف: جرح‌وتعدیل، مداخله دخمه: زیرزمینی، سرداب، گودال، گورستان دخول: ادخال، فرو کردن، نزول، ورود & خروج دخیل: 1 ذیمدخل، موثر، نقش‌پرداز 2، پناهنده، شفیع‌طلب 3 پناه‌بردن، ملتجی‌شدن 4 بیگانه دد: جانور، حیوان، درنده، سبع، وحش، وحشی & دام ددخویی: توحش، جانورخویی، سبعیت، وحشیگری & فرشته‌خویی دده: 1 آباجی، آبجی، باجی، خواهر، همشیره 2 جد، دایی، کاکا 3 کنیز در: 1 باب، درب، دروازه 2 اندر، تو، داخل، درون، مدخل 3 سرپوش، سر 4 پشه 5 دره در: جمان، دردانه، دره، گوهر، گوهر، لولو، مروارید درآمد: دخل، رزق، عایدی، مداخل، مدخل & هزینه درا: جلاجل، درای، زنگ، ناقوس دراز: 1 بلندقامت، بلند، دیلاق، سروقامت، طویل 2 طولانی، متمادی، مدید 3 کشیده، ممتد & کوتاه درازا: تطویل، طول، کشیدگی، مد & پهنا، عرض درازدست: 1 متجاسر، متجاوز، متعدی، متغلب 2 دست‌دراز 3 آزمند، حریص، طماع درازدستی: 1 تجاوز، تخطی، تعدی، تعرض، غلبه 2 استیلا، تسلط، غلبه درازگوش: 1 الاغ، حمار، خر 2 خرگوش درازی: 1 طول 2 اطاله، طول‌وتفصیل & پهنا، عرض دراست: 1 درس‌دادن 2 آموختن، آموزش، درس‌خواندن، مطالعه درام: 1 نمایشنامه 2 غم‌انگیز، غمبار 3 بحرانی، وخیم درای: جرس، جلاجل، جلجل، درا، زنگ درایت: آگاهی، ادراک، تدبیر، دانایی، فراست، کیاست، هوش درباب: درباره، درحق، درخصوص، درمورد، راجع‌به دربار: 1 بارگاه، صرح، قصر، کاخ، 2 دیوان 3 سرا، مسکن، منزل درباره: درباب، درباره، درحق، درخصوص، درزمینه، درمورد، راجع‌به دربان: 1 بواب، پرده‌دار، حاجب، سرایدار، قاپوچی 2 مستحفظ، نگهبان دربایست: 1 ضرور، محتاج‌الیه، نیاز، نیازمندی، واجب 2 سزاواری، شایستگی دربدر: آلاخون‌والاخون، آواره، بی‌خانمان، خانه‌بدوش، سرگردان دربدری: آوارگی، بی‌خانمانی، خانه‌بدوشی، سرگردانی دربند: 1 اسیر، بندی، زندانی، گرفتار، محبوس، مغلول، مقید 2 تنگ، تنگه 3 بن‌بست 4 دژ، قلعه درج: 1 ثبت، ضبط 2 قید کردن، گنجانیدن 3 مندرج 4 طومار، نامه، نوشته درجات: 1 پایه‌ها، مراتب 2 مراحل، منازل درجه: 1 پایه، رتبه، مرتبه 2 حد، میزان 3 جایگاه، مرتبت، مقام، مکانت، منزلت، منصب، 3 پله، نردبان درحق: درباب، درباره، درمورد درخت: دار، شجر، نهال درخش: 1 آذرخش، برق 2 پرتو، روشنی، نور 3 براق، درخشنده، ساطع درخشان: براق، تابان، تابنده، درخشنده، رخشنده، ساطع، فروزنده، مشعشع، منور، نورانی & بی‌نور درخشش: برق، پرتو، پرتوافکنی، تلالو، جلا، درخشندگی، روشنی، فروغ درخشندگی: پرتوافکنی، تابندگی، جلا، درخشش، رونق، شعاع، فروغ درخشنده: تابان، تابنده، درخشان، رخشان، ساطع، وهاج & بی‌نور درخشیدن: اشتعال، پرتوفشانی، تابیدن، تافتن، نورافشانی درخصوص: بابت، درباب، راجع درخفا: زیرجلی، محرمانه، مخفیانه، نهانی & آشکارا درخلال: درطی، درظرف، درهنگام درخواست: استدعا، التماس، تقاضا، تمنا، حاجت، خواست، خواهش، نیاز درخواست‌نامه: 1 تقاضانامه 2 عرضحال درخور: بایسته، برازنده، بسزا، سزاوار، شایان، شایسته، صلاحیت‌دار، فراخور، لایق، محق، مستحق، مستوجب، مناسب درد: الم، بیماری، تالم، داء، رنج، ، سوز، سوزش، عارضه، کسالت، مرض، ناخوشی، وجع درد: بقایا، تفاله، ته‌نشست، ثفل، راسب، رسوب دردآگین: المناک، دردآلود، دردناک، مولم دردآلود: المناک، دردآگین، دردآلوده، دردناک، مولم دردآور: دردانگیز، دردناک، رنج‌آور، مولم درداب: دستنبو، دستنبویه، شمام دردانگیز: الیم، جگرسوز، دردناک، رنج‌آور، رنجبار دردانه: 1 در، مروارید 2 سوگلی، عزیز، عزیزکرده، نازدانه، نورچشم 3 فرید، یکتا، یکدانه 4 لوس، ننر دردسر: 1 تزاحم، تصدیع، صداع، مزاحمت 2 گرفتاری، مخمصه دردم: آنی، بلافاصله، فوراً، فی‌الفور دردمند: بستری، بیمار، درمانده، علیل، کسل، متالم، مریض، معلول، ناخوش، وجیع & تندرست دردمندی: بیماری، تالم، توجع، دردآلودگی، علت، مرض & تندرستی، صحت دردناک: المبار، الیم، دردآگین، دردآور، دردانگیز، رقت‌آور، رنج‌آور، سوزناک، غم‌انگیز، فجیع، مولم دردی‌آشام: دردآشام، دردنوش، دردی‌کش، شرابخواره، می‌آشام، میگسار دردی‌کش: پیمانه‌کش، میخواره، میخوار، میگسار درز: ترک، چاک، رخنه، روزن، شقاق، شکاف درزی: خیاط، دوزنده درس: 1 آموزش، بحث، تعلیم، مشق 2 پند، عبرت درس‌خوان: 1 دانش‌آموز، محصل، نوآموز 2 زرنگ، ساعی، کوشا درس‌ناخوانده: امی، بی‌سواد، مکتب‌ندیده & باسواد، ملا درست: 1 راست، صحیح 2 استوار، تمام، کامل 3 تندرست، سالم 4 حق، حقیقی، صواب، واقع 5 امین، درستکار، صائب، موثق & خطا درست‌نویسی: املا، دیکته درستکار: امانت‌دار، امین، ثقه، درست، درست‌کردار، صحیح‌العمل، فریور، موتمن، مصیب، معتمد، نیکوکار & دغل درستگویی: راستگویی، صداقت، صدق & دروغگویی درستی: پاکی، حقیقت، صحت، صحت‌عمل، صدق، صواب & نادرستی درشت: بدرام، خشن، زبر، زفتی، زمخت، سخت، سنگین، صلب، ضخیم، فربه، گنده، ناهموار، ناهنجار، هنگفت & نرم، هموار درشت‌اندام: تناور، عظیم‌الجثه، کوه‌پیکر & لاغراندام درشتناک: سنگلاخ، صعب‌العبور، ناهموار درشتی: 1 پرخاش، جور، خشونت، ستم، عنف 2 تشدد، شدت، صلابت 3 زمختی، ضخامت، کلفتی 4 ناهمواری & نرمی، همواری درشکه: ارابه، دلیجان، کالسکه، گاری درشکه‌چی: ارابه‌ران، درشکه‌ران، کالسکه‌ران، کالسکه‌چی، کالسکه‌چی، گاریچی درضمن: 1 ضمن درع: جامه‌جنگی، زره درفش: 1 بیرق، پرچم، رایت، علم، لوا 2 فوطه 3 دروش درک: ادراک، استنباط، دریافت، فهم، مشعر، مکاشفه درک: اسفل‌السافلین، جهنم، دوزخ، سقر، نار، هاویه & بهشت درگاه: 1 آستانه، ایوان، رواق، صفه، طاق 2 آستان، پیشگاه، حضرت، عتبه، محضر درگذشت: رحلت، فقدان، فوت، مرگ، موت، وفات درگذشتن: رحلت، فوت کردن، مردن، وفات کردن درگذشته: فقید، متوفا، مرده، میت & حی، زنده درگرو: دررهن، گروی، مرهون درگوشی: پچ‌پچ، زمزمه، زیرگوشی، نجوا درگیر: 1 گلاویز 2 گرفتار، مشغول درم: درهم، دینار، ریال درمان: تداوی، چاره، درمان، دوا، شفا، علاج، مداوا، معالجه درمان‌پذیر: شفاپذیر، علاج‌پذیر، معالجه‌پذیر & درمان‌ناپذیر درماندگی: 1 تنگدستی، فقر 2 استیصال، بیچارگی، عجز 3 خستگی، فرسودگی، ناتوانی درمانده: بدبخت، بیچاره، حیران، خسته، دردمند، سرگشته، عاجز، فرومانده، کوفته، متحیر، مستاصل، مضطر، ناتوان، وامانده درمانگاه: بیمارستان، دارالشفاء، مریض‌خانه درمانگر: 1 شافی، معالج 2 شفابخش، علاج‌بخش 3 پزشک، حکیم، دکتر، طبیب درمورد: درباب، درباره، راجع‌به درنده: دد، سبع، وحشی درنده‌خو: جانورصفت، حیوانی، دد، ددمنش، سبع، وحشی درنگ: 1 ایست، توقف، سکون، مکث، وقفه 2 فرصت، مهلت 3 تامل، تانی 4 تاخیر، دیرکرد، مطال درنوردیدن: 1 پیمودن، طی کردن، گذشتن 2 انطواء، تا کردن، درهم‌پیچیدن درو: حصاد، خرمن، غله‌چینی، محصول، محصول‌برداری & کاشت، بذرافشانی دروا: 1 تنگ، تنگه، دره 2 دربایست، دروایست، ضروری دروازه: باب، در، درب، قاپو درود: 1 ثنا، دعا، ستایش 2 آفرین، تحیت، دعا، سلام 3 رحمت درودگر: دروگر، نجار دروغ: افترا، بهتان، بی‌اصل، بیهوده، ترفند، تهمت، جعل، سقیم، شایعه، شید، فریه، کذب، ناحق، ناحق، ناصواب & راست، صدق دروغ‌پرداز: ترفندباف، دروغ‌باف، دروغ‌زن، کذاب & راستگو دروغ‌پردازی: تلبیس، دروغ‌بافی، دروغ‌سازی، شایعه‌پردازی، شایعه‌سازی & راستگویی، صداقت دروغزن: دروغ‌باف، دروغ‌پرداز، دروغ‌ساز، دروغگو، کذاب & راستگو، صادق دروغکی: الکی، بی‌پایه، دروغی، دروغین، کاذب، واهی & راستکی، راستین دروغگو: ترفندباف، دروغ‌پرداز، دروغزن، کاذب، کذاب & راستگو، صادق، صدیق دروغین: جعلی، ساختگی، کاذب، مجعول & راستین درون: 1 اندر، اندرون، تو، داخل 2 باطن، نهاد، وجدان & برون، بیرون درونی: باطنی، تویی، داخلی & بیرونی درویش: 1 رهرو، سالک، صوفی، عارف، قلندر 2 بی‌چیز، بی‌نوا، تهیدست، عایل، فقیر، مفلس، نیازمند 3 زاهد، عزلت‌گزین، گوشه‌نشین، معتکف 4 خاکی & توانگر درویش‌منشانه: 1 خاشعانه، متواضعانه 2 درویشانه، صوفیانه، عارفانه & توانگرانه درویشی: 1 بی‌چیزی، بینوایی، تنگدستی، تهیدستی، فقر، گدایی 2 بی‌نیازی، تصوف، صوفیگری، قلندری & توانگری دره: تنگ، دروا درهم: 1 آشفته، آمیخته، برهم، بی‌نظم، پریشان، پیچیده، ژولیده، قاطی، قاطی‌پاطی، مختلط، مختل، مخلوط، مغشوش، ممزوج 2 برزخ درهم: درم، دینار درهم‌برهم: آشفته، پریشان، درهم‌ریخته، مغشوش & مرتب، منظم دری: 1 درباری 2 زبان‌پارسی 3 کوهی & تازی دری: تابناک، درخشان، درخشنده، روشن دریا: 1 اقیانوس، بحر، یم 2 رود & بر، خشکی دریابیگی: آدمیرال، امیرالبحری، دریادار، دریاسالار دریافت: 1 بدست‌آوردن، گرفتن، وصول 2 اخذ، ادراک، استنباط، تلقی، درک، شهود، فهم دریافتن: 1 اخذ، ادراک، درک کردن، فهم، فهمیدن، گرفتن دریانورد: ملاح، ملوان، ناخدا، ناوبان دریایی: 1 آبی، بحری 2 آبزی، دریازی & بری دریچه: پادگانه، پنجره، دربچه، روزن، روزنه، گیشه دریدگی: 1 انخراق، پارگی، شکافتگی 2 گستاخی، وقاحت دریدن: بریدن، پاره کردن، چاک‌دادن، چاک‌زدن دریده: 1 بی‌ادب، بی‌حیا، گستاخ، وقیح، هتاک 2 پاره، چاک، شکافته، گسیخته & مودب دریغ: 1 افسوس، اندوه، پشیمانی، تاسف، تحسر 2 خودداری، مضایقه 3 واحسرتا، هیهات دریغا: آه، افسوس، غبنا، واحسرتا، واویلا، هیهات دریغاگو: متاسف، متلهف، مرثیه‌سرا، مرثیه‌گو، نوحه‌سرا، اندوهمند دریوزگی: 1 تکدی، دریوزه، سوال، گدایی 2 تهیدستی، فقر، نداری دریوزه: 1 تکدی، دریوز، دریوزگی، سوال، کدیه، گدایی 2 بی‌نوایی، تهیدستی، فقر دریوزه‌گر: سایل، فقیر، گدا، متکدی، مستمند دزد: جیب‌بر، حرامی، راهزن، سارق، شبرو، طرار، عیار، غارتگر، قاطع‌الطریق، قطاع‌الطریق، دست‌کج دزدانه: پنهانی، دزدکی، غافلگیرانه، مخفیانه & آشکارا، فاش دزدکی: پاورچین، پنهانی، دزدانه، قاچاچی، محرمانه، مخفیانه & آشکارا، فاش دزدگاه: بزنگاه، کمینگاه، مرصاد، مکمن، نخیز دزدی: اختلاس، استراق، تالان، دستبرد، راهزنی، سرقت، غارت دزدیدن: دستبرد زدن، ربودن، سرقت دژ: ارگ، استحکامات، بارو، برج‌وبارو، برج، حصار، حصن، دز، دزک، قلعه دژآلود: 1 خشمگین، دژآهنگ، دژمان، دژم، غضبناک، غضب‌آلود 2 بدخلق، بدخو & خوشحال دژبان: حصاردار، دژدار، قلعه‌دار، کوتوال دژخیم: 1 جلاد، دژخم، میرغضب 2 بدخو، بدسرشت، بدنهاد 3 زندانبان دژک: 1 آبله، تاول، غده، قوزک 2 گره دژم: 1 افسرده، اندوهناک، اندوهگین، پریشان‌حال، مضطر، مغموم 2 خشمگین، عصبی، غضبناک & شاد دژنام: دشنام، سب، فحش، ناسزا دست: 1 ید 2 ارتباط، تبانی، رابطه 3 تسلط، قدرت دست‌به‌یقه: دست‌به‌یخه، گریبانگیری، گلاویز دستار: 1 سربند، طیلسان، عصابه، عمامه، مندیل، 2 دستمال دستاری: آخوند، شیخ، معمم دستاق: بند، بندیخانه، حبس، زندان، سجن، محبس، هلفدونی دست‌آموز: آمخته، اهلی، تربیت‌شده، رام & وحشی دستان: 1 آهنگ، سرود، لحن، نغمه، نوا 2 تزویر، حیله، دوال، فسون، مکر، نیرنگ دستاویز: بهانه، توسل، حربه، عذر، گزک، مستمسک دستاویزسازی: بهانه، تشبث، عذرتراشی دست‌افشانی: پایکوبی، رقاصی، رقص، وشت دست‌اندازی: تجاوز، تخطی، تطاول، تعدی، تعرض، دست‌درازی دستبرد: 1 استراق، چپاول، ، دزدی، سرقت، غارت 2 حمله، هجوم، یورش دستبند: 1 بخو 2 النگو، دستیاره دستپاچگی: سراسیمگی، شتابزدگی، عجله دستپاچه: سراسیمه، شتابزده، عجول، هراسان، هولکی دست‌تنگ: بی‌پول، بی‌نوا، تنگدست، تهیدست، فقیر دست‌چین: 1 انتخاب، دست‌گزین، گزینش 2 گزیده، منتخب دستخط: رقم، رقیمه، مرقومه، مکتوب، نامه، نوشته دست‌خورده: مخدوش & سالم دستخوش: 1، اسیر، دچار، گرفتار 2 انعام دست‌دوم: کهنه، مستعمل & نو دست‌شویی: توالت، مبرز، مستراح دست‌فروش: خرده‌فروش، دوره‌گرد، طواف دسترس: 1 حد، معرض 2 توان، توانایی، قدرت دسترنج: اجرت، پاداش، حق‌العمل، مزد دستشویی: توالت، مبال، مبرز 1 اصلاح، رتوش 2 ترمیم، تعمیر دست‌کج: جیب‌بر، دزد، سارق، نادرست دست‌کم: حداقل، لااقل & حداکثر دستگاه: 1 آلت، ابزار، اسباب، سامان 2 بساط 3 جهاز، سیستم 4 مجموعه 5 آپارات، ماشین 6 ساز، نوا 7 تجمل، جاه، جلال 8 مایه 9 ثروت، سرمایه 1 0 واحد دستگیر: 1 اسیر، بازداشت، توقیف، گرفتار 2 مددکار، مساعد، یار، یاور 3 پیر، قطب، مراد، مرشد دستگیری: 1 تعاون، غوث، کمک، مدد، مساعدت، معاضدت، همدستی، یاری 2 بازداشت، توقیف 3 ارشاد، هدایت دستمال: 1 حوله، دزک، دستارچه، روپاک، رومال، مندیل 2 اسیر، گرفتار، مقید دستمالی: 1 مچاله 2 دستکاری دست‌مایه: پول، نقدینه، سرمایه دستمزد: اجر، اجرت، حق‌الزحمه، ، حق‌القدم دست‌نخورده: بکر، سالم، سربمهر & مخدوش دست‌نماز: طهارت، وضو دست‌وپاچلفتی: بی‌دست‌وپا، چلمن & زبل، زرنگ دست‌ودل‌باز: بخشنده، بذال، کریم، لوطی & خسیس دستور: 1 گرامر، نحو 2 امر، تحکم، حکم، فرمایش، فرمان 3 آیین، روش، ضابطه، قاعده، قانون 4 ترتیب 5 وزیر 6 برنامه & نهی دستورالعمل: 1 آیین‌نامه، بخشنامه 2 نسخه دستوری: 1 اجازه، اذن، رخصت 2 راه، رسم، روش، شیوه، قاعده 3 خودفروش، روسپی، فاحشه، معروفه دسته: 1 سنخ، صنف، قسم، گونه 2 باند، جماعت، جمع، جمعیت، جوخه، رجه، رسته، رسد، عده، فرقه، گروه 3 قبضه دسته‌بندی: رده‌بندی، طبقه‌بندی، گروه‌بندی دسته‌دسته: فوج‌فوج، قسمت‌قسمت، گروه‌گروه، گله‌گله & تک‌تک دستیابی: احراز، استحصال، حصول، کسب دستیار: پیشکار، مددکار، معاون، نایب، وردست، همکار، یار، یاور دستیاره: النگو، دست‌برنجن، دستبند، دستینه دسیسه: پنهان‌کاری، تبانی، تلبیس، توطئه، دستان، دوزوکلک، فتنه‌انگیزی، فریب، نقشه دسیسه‌باز: 1 توطئه‌کننده، توطئه‌گر، دسیسه‌چی، دسیسه‌گر 2 خدعه‌گر، دغلباز، فریبکار، مکار، نیرنگ‌باز & صحیح‌العمل دشپیل: دژپیه، غده، گره دشت: 1 بیابان، جلگه، صحرا، فلات، هامون 2 اولین‌فروش، دستلاف دشتبان: پالیزبان، فالیزبان، لته‌بان، ناطور دشخوار: بغرنج، دشوار، سخت، صعب، غامض، مشکل & آسان دشخواری: اشکال، دژواری، دشواری، صعوبت، غموض & سهولت دشمن: بدخواه، خصم، عدو، متخاصم، مخالف، معاند، منازع & دوست، محب دشمنی: خصومت، عداوت، عناد، کینه، نایره & دوستی دشنام: بددهانی، دژنام، سب، سقط، شتم، فحش، ناسزا دشنام‌گو: بددهان، بدزبان، فحاش، ناسزاگو دشنه: چاقو، خنجر، شمشیر، کارد، نیزه دشوار: 1 بغرنج، دشخوار، سخت، شاق، صعب، غامض، متعسر، مشکل، معضل، مغلق 2 ثقیل، دشوار، ناگوار 3 حاد، شدید، وخیم & آسان، سهل دشواری: 1 اشکال 2 سختی، صعوبت، عسرت 3 حدت، شدت 4 عقده، تنگی، ثقل & سهولت، یسر دشواریاب: دیریاب، صعب‌الحصول & آسان‌رس، سهل‌الوصول دعا: 1 نماز، نیایش 2 رازونیاز، مناجات، ورد 3 آفرین، تحیت، درود، سلام 4 حاجت‌خواهی، نیازطلبی 5 تعویذ 6 ثنا، ستایش، مدح & نفرین دعانویس: رمال، کاهن دعوا: آشوب، اختلاف، تنازع، حرب، زدوخورد، کشمکش، مجادله، مرافعه، مشاجره، منازعه، نزاع & صلح دعوت: 1 احضار، فراخوانی 2 خواندن، طلبیدن 3 وعده & طرد دعوی: ادعا، خواسته، مدعی دغا: 1 دغل، نادرست، ناراست 2 تغابن، حیله، غدر، فریب، فسون، محیل، مکر، نیرنگ 3 حرامزاده 4 تقلبی، شهروا، ناسره 5 خاشاک، خس دغدغه: اضطراب، بیم، پریشانی، ترس، تشویش، دل‌واپسی، دلهره، قلق & آرامش دغل: 1 بدعمل، جلب، حقه‌باز، حیله‌گر، خائن، دغا، دغلکار، دوال‌باز، شید، قلاش، محیل، مزور، مکار، ناراست 2 قلب، ناسره & درستکار دغل‌کاری: تقلب، حقه‌بازی، قلاشی & درستکاری دغلکار: حیله‌گر، خیانتکار، دغل، دوال‌باز، مکار، نادرست، ناراست & صحیح‌العمل دفاع: پدافند، تدافع، مدافعه & تک، حمله دف: دایره، دایره‌زنگی دفتر: 1 بیاض، جریده، جنگ، رساله، سفینه، صحیفه، کتاب، مجموعه 2 کابینه دفترخانه: دفتراسناد، محضر دفع: اخراج، پس‌زدن، پیش‌گیری، جلوگیری، دور کردن، راندن، رد، رفع، مدافعه، ممانعت، وازدن & جذب دفعه: بار، پاس، کرت، مرتبه، مرحله، مره، نوبت، وهله دفن: 1 تدفین، خاک‌سپاری 2 پنهان‌سازی دفینه: کنز، گنجینه، گنج دقت: امعان، امعان‌نظر، تدقیق، تمرکزفکر، توجه، غوررسی، کنجکاوی، مداقه، مراقبت، نکته‌بینی دقیق: 1 ظریف، نازک، نرم 2 باریک، باریک‌بین، ژرف‌نگر، کنجکاو، نازک، نکته‌بین، نکته‌سنج دقیقه: 1 لطیفه، نکته 2 لحظه، لمحه دکان: بوتیک، حجره، دکه، سوپر، فروشگاه، مغازه دک: 1 دفع، طرد 2 راس، سر 3 بنیان، پایه، شالوده 4 بی‌برگ‌وبار، لخت 5 سایل، گدا 6 تکدی، سوال، گدایی 6 استوار، پایدار، محکم 7 ویران‌سازی 8 هموارسازی دکتر: پزشک، حکیم، طبیب دکتری: 1 اجتهاد 2 پزشکی، طبابت دکل: 1 تیرکشتی، دگل 2 زمخت، ستبر، گنده، نتراشیده‌نخراشیده دکمه: 1 تکمه، دگمه 2 کلید 3 گره دکه: اطاقک، حجره، دکان، کیوسک، مغازه دگر: دیگر، سایر دگرسانی: استحاله، دگردیس، دگرگونی دگرگون: دگردیس، دیگرگون، مبدل، متحول، متغیر، مستحیل، منقلب دگرگون‌سازی: تبدیل، تحریف، تغییر، قلب دگرگونی: استحاله، تبدل، تبدیل، تحول، تطور، تغییر، مسخ دگش: تعویض، عوض، معاوضه دگل: 1 دکل 2 دغل، محیل، نادرست 3 تباهی، فساد 4 دیلاق، زمخت دل: 1 فواد، قلب 2 خاطر، ضمیر 3 شکم 4 درون، مرکز، میان، وسط 5 جرات، زهره، شهامت دل‌آزردگی: آزرده‌خاطری، تکدر، حزن، رنجیدگی، کدورت، ملالت، ناآرامی، ناراحتی & شادکامی، شعف دل‌آزرده: آزرده‌خاطر، افگار، رنجیده، کدر، محزون، مکدر، ملول، ناآرام & دلشاد، مشعوف دل‌آشوب: تهوع، دل‌بهم‌خوردگی، غثیان، قی دل‌شوره: اضطراب، تشویش، دلهره، قلق & آرامش دل‌فگار: آزرده‌خاطر، تنگ‌دل، دل‌آزرده، دلریش، شکسته‌دل، غمناک & دل‌زنده، دلشاد دل‌نازک: احساساتی، باعاطفه، حساس & سنگین‌دل دل‌واپسی: اضطراب، تشویش، دغدغه، دلهره، نگرانی دلارام: دلبر، دلربا، دلنواز، محبوب، محبوبه، معشوق، همدم & دلازار دلاک: 1 حمامی، کیسه‌کش، مغمز 2 آرایشگر، سرتراش، سلمانی دلال: 1 واسطه 2 امانت‌فروش، سمسار دلال: 1 شیوه، عشوه، غمزه، غنج، کرشمه، ناز 2 اخمناز، نازوادا دلالت: ارشاد، رهنمایی، رهنمود، رهنمون، هدایت دلاور: باجرات، باشهامت، بهادر، بی‌باک، بی‌پروا، پهلوان، پیکارجو، تهمتن، جنجگو، جنگاور، جنگجو، جنگی، دلیر، رشید، سلحشور، شجاع، شوالیه، غازی، نامجو، نترس، نیو، یل & ترسو، جبون دلاورانه: تهورآمیز، دلیرانه، شجاعانه، قهرمانانه، متهورانه دلاوری: تهور، جلادت، جنگاوری، دلیری، رشادت، شجاعت، شهامت، نبردآزمایی & جبن دلاویز: 1 دلپذیر، دلپسند، دلچسب، دلخواه، مطلوب 2 خوشبو، دماغ‌پرور، عطرآگین، معطر دلایل: ادله، براهین، برهان‌ها، دلیل‌ها، ظواهرامر دلباختگی: شوریدگی، شیدایی، شیفتگی، عاشقی، فریفتگی، مفتونی دلباخته: خاطرخواه، دلبسته، دلشده، شیدا، شیفته، عاشق، فریفته، مجذوب، مجنون، مفتون، واله دلبر: آشوبگر، ترک، جانان، دلارام، دلبند، دلدار، دلربا، دلنواز، صنم، محبوب، محبوبه، معشوق، معشوقه، نگار، ول دلبری: دلال، دلربایی، غمز، قر دلبستگی: ارتباط، اشتیاق، تعلق، تعلق‌خاطر، تمایل، شوق، عشق، علاقه، علقه، محبت دلپذیر: پسندیده، دلچسب، دلخواه، دلربا، شیک، لذت‌بخش، مطلوب، مقبول دلپسند: خوش‌آیند، دلچسب، دلخواه، دلکش، قشنگ، مرغوب، مقبول، موافق دلتنگ: آزرده، آزرده‌دل، افسرده، اندوهناک، اندوهگین، پژمرده، غمگین، گرفته، مضطرب، مکدر، ملول & دلخوش، گشاده‌دل دلتنگی: تاثر، تکدر، تنگدلی، حزن، کدورت، ملالت & دلخوش، دلشاد دلجو: دلپذیر، دل‌پرور، دلچسب، دلنواز، عطوف، مهربان، ناز & دلازار دلجویی: تسلی، عطوفت، ملاطفت، مهربانی، ناز، نواخت، نوازش دلچسب: دلاویز، دلپذیر، دلپسند، دلجو، دلخواه، دلکش، دلنشین، دلنواز، مطبوع، مطلوب دلخراش: جانکاه، جگرخراش، جگرسوز، سخت، ناگوار دلخواه: باب‌طبع، پسند، دلپذیر، دلپسند، مرغوب، مطبوع، مطلوب دلخور: آزرده، دل‌نگران، رنجیده، گرفته، متالم، مغموم، ملول، نگران & راضی، شادمان دلدادگی: دلباختگی، شیدایی، شیفتگی، عاشقی، محبت دلداده: 1 دلربا، محبوب‌معشوق، نگار، وامق 2 دلبسته، شیدا، شیفته، عاشق، مفتون دلدار: جانان، دلارام، دلبر، دلداده، دلربا، دلستان، دلنواز، مترس، محبوب، محبوبه، معشوق، معشوقه، ول، یار دلداری: تسلی، تسلیت، دلگرمی دلربا: 1 دلارام، دلبر، دلداده، محبوب، معشوق 2 خوشکل، دلبر، دلفریب، رعنا، طناز، فتان، فتنه‌انگیز، فریبنده، قشنگ، ملیح، نازنین 3 دلپذیر، دلکش دلربایی: جذبه، دلال، دلبری، غمزه، غنج، قر، کرشمه دلزدگی: اشمئزاز، بی‌رغبتی، بیزاری، بی‌میلی، تنافر، تنفر، وازدگی & رغبت دلزده: بیزار، بی‌میل، دلسرد، مایوس، وازده & راغب، مایل دلستان: دلبر، دلبند، دلداده، دلدار، دلربا، محبوب، محبوبه، ، معبود، معشوق، نگار، یار دلسرد: افسرده، بی‌اشتیاق، بی‌رغبت، دلسوخته، دلمرده، مایوس، ناامید، نومید، وازده & امیدوار دلسردی: افسردگی، بی‌رغبتی، حرمان، سردی، ناامیدی، وازدگی، یاس & امیدواری دلسوخته: آزرده، آزرده‌خاطر، دلسرد، دل‌شکسته، ستمدیده، محروم، محنت‌کشیده، ناکام دلسوز: رئوف، رحم‌دل، رحیم، شفیق، غمخوار، غمگسار، مشفق، مهربان دلسوزی: ترحم، تسلی، توجه، رقت، شفقت، غمخواری، غمگساری، نرم‌دلی، همدردی دلشاد: بانشاط، خوشحال، دل‌به‌نشاط، دل‌زنده، زنده‌دل، شاد، شادمان، مسرور دلشده: 1 خاطرخواه، دلباخته، شیدا، شیفته، عاشق، 2 دیوانه، مجنون دلفریب: افسونگر، جذاب، دلبر، دلربا، طناز، عشوه‌گر، فتان، فسونساز، لوند، ملیح دلق: پشمینه، خرقه، مرقع دلقک: تلخک، لوده، مسخره، مقلد، یالانچی دلقک‌بازی: لودگی، لوده‌گری، مسخرگی، مسخره‌بازی دلکش: خوشایند، دلپذیر، دلپسند، دلچسب، دلربا، شیرین، مطبوع، نغز & نامطبوع دلگرم: امیدوار، متکی، مطمئن دلگرمی: اعتماد، امیدواری، پشتوانه، دلداری دلگشا: فرح‌انگیز، فرح‌زا، فرحناک، مصفا، مفرح & دلگیر دلگیر: 1 دلمرده، غمین، متالم، محزون، مکدر، ملول، ناراحت 2 تاریک، تیره، غم‌انگیز، غمبار، گرفته & دل‌باز دلمرده: افسرده، بی‌میل، دلسرد، دلگیر، مایوس، ملول & دل‌به‌نشاط، زنده‌دل دلمشغولی: اضطراب، تشویش، دغدغه، مشغله، مشغولیت، هم & فراغت دلمه: بسته، منجمد، منعقد دلنشین: دلپذیر، دلچسب، دلخواه، دلکش، مطبوع، مطلوب، & نامطبوع دل‌نگران: پریشان، دغدغه‌مند، مشوش، مضطرب دل‌نگرانی: اضطراب، تشویش، دغدغه، دلهره، قلق، ناراحتی دلنواز: خاطرنواز، دلبند، دلپذیر، دلجو، دلچسب، محبوب، مشفق، مهربان & دل‌گداز دلنوازی: تفقد، خاطرنوازی، دلجویی، عطوفت، مهربانی & دل‌گدازی دلواپس: پریشان، سراسیمه، مشوش، مضطرب، ناراحت، نگران & آرام، آسوده دلواپسی: اضطراب، بی‌قراری، تشویش، دلشوره، دلهره، قلق & آسودگی دله: 1 ولگرد، هرزه 2 چشم‌چران، ناپاک 3 پرخور، شکم‌پرست، شکمو، 4 دزد، دست‌کج، دله‌دزد دلهره: اضطراب، بیقراری، تشویش، دغدغه، دلشوره، دلگرانی، دلنگرانی، دلواپسی، سرآسیمگی، قلق، هراش & آرامش دلیجان: ارابه، درشکه، کالسکه دلیر: باشهامت، بهادر، بی‌باک، بی‌پروا، پرجگر، پهلوان، تهمتن، جراتمند، جنگاور، دلاور، رزم‌آور، رشید، شاطر، شجاع، صفدر، قوی، گرد، مبارز، متهور، نترس & ترسو، جبون دلیرانه: تهورآمیز، جسورانه، شجاعانه، گستاخانه، متهورانه دلیری: تهور، جرات، جسارت، جلادت، جلدی، دلاوری، شجاعت، شهامت، گستاخی، مردانگی & جبن دلیل: 1 بلد، راهبر، راهنما 2 انگیزه، جهت، سبب، علت 3 برهان، بینه، حجت دم: 1 آن، ثانیه، حین، زمان، گاه، لحظه، لمحه، وقت، وقت، هنگام 2 باد، هوا 3 بخار، حرارت، دما، گرمی 4 پف، ریح، نفخه 5 دمش، نفس 6 اجاق، کوره 7 شهیق 8 آه 9 خون 1 0 دنبال، کنار & بازدم دم‌وبازدم: استنشاق، تنفس، نفس دما: حرارت، گرما، گرمی & سرما دمادم: پیاپی، پیوسته، متصل، متواتر، متواتراً، متوالیا، یک‌ریز دماغ: بینی، خیشوم، غنه، مشام دماغ: 1 مغز 2 حوصله 3 حال، ذوق 4 تمایل دماغ‌سوخته: بور، خجل، دمغ، مچل دمامه: طبل، کوس، نای، نقاره دمان: 1 خروشان، خشمگین، خروشنده، غضبناک، مهیب، هار، هولناک دمبدم: پیاپی، دمادم، دمگیر، لحطه‌به‌لحظه، مداوم، هماره، همواره دمپایی: پاچپله، پای‌افزار، کفش، نعلین دمخور: انیس، جلیس، دمساز، مالوف، مصاحب، معاشر، ملازم، مونس، همنشین دمدمی‌مزاج: بوقلمون‌صفت، دمدمی، متلون‌الطبع، متلون‌المزاج، مذبذب دمر: دمرو، وارونه دمساز: انیس، خوگرفته، خوگیر، دمخور، دوست، موافق، مونس، ندیم، همدم، همراز دمش: 1 نفحه 2 دم، نفس 3 دمیدن دمع: اشک، دمعه، سرشک دمغ: بور، سرخورده، گرفته، مچل & شنگول دم‌کلفت: 1 پولدار، ثروتمند، خرپول، غنی 2 بانفوذ، متنفذ 3 معتبر، مهم دمل: 1 آبسه 2 آماس، باد، ورم دمه: 1 دم، لبه 2 دم‌آهنگری 3 بخار 4 حرارت، گرما، گرمی دمیدن: 1 برآمدن، سرزدن، طلوع 2 وزیدن 3 رستن، روییدن 4 باد کردن، فوت کردن دنائت: 1 پست‌فطرتی، پستی، دونی، رذالت، فرومایگی، ناکسی، نامردمی، نانجیبی 2 خست، لئامت دناست: پلیدی، چرکینی، کثافت دنبال: پشت، پی، تعاقب، دم، ظهر، عقب، قفا، متعاقب، واپس & پیش دنباله: ادامه، امتداد، عقب، عقبه، مانده دنباله‌روی: اقتدا، پیروی، تقلید، متابعت & پیشروی دنج: آرام، خلوت، خلوتکده، خلوتگاه، دورافتاده، ساکت دندان: سنان دندان‌گرد: آزپیشه، آزمند، آزور، حریص، طماع، طمعکار & قانع دندان‌گرفتن: خاییدن، گازگرفتن دندانه: دنده، کنگره دندانه‌دار: دندانه‌دندانه، مضرس دنگ: پپه، پخمه، دنگل، کم‌هوش، نادان دنگل: 1 احمق، دنگ، کانا، کودن، نادان 2 بدقواره، بی‌هیکل، قناس دنگ‌وفنگ: 1 جلال، دم‌ودستگاه 2 رفت‌وآمد، کیابیا دنی: پست، حقیر، خوار، دون، فرومایه، ناکس & والا دنیا: آفاق، جهان، دهر، زمانه، عالم، کاینات، گیتی & آخرت دنیوی: دنیایی، دهری، مادی & اخروی دو: 1 تاخت، خیز، کورس 2 دور، نوبت دوا: 1 دارو، 2 درمان، معالجه دواب: انعام، چهارپایان، ستور، & جانور، دد دوات: آمه، جوهردان، دویت، مرکب‌دان دوار: سرسام، سرگیجه، گردش دوافروش: داروخانه‌دار، داروفروش، عطار دوام: ابدیت، ادامه، استمرار، ایستادگی، بقا، پافشاری، پایداری، تاب، ثبات، خلود، دیرپایی، دیرش، مقاومت دوباره: ازنو، مجدد، مجدد، مجدداً، مکرراً دوبرابر: دوچندان، دومقابل، مضاعف دوبین: احول، کژبین، لوچ دوچندان: دوبرابر، مضاعف دود: بخار، دخان، وافور دودکش: تنوره، دودآهنگ دودل: سرگشته، متردد، مذبذب، مردد، وسواس، وسواسی & مصمم دودلی: بی‌ثباتی، تذبذب، تردد، تردید، حیرت، شبهه، شک، وسواس & قاطعیت دودمان: آل، اعقاب، تیره، خاندان، خانواده، ذریه، سلسله، طایفه، قبیله، نژاد، نسب، نسل دوده: 1 اهل‌بیت، خانواده، دودمان، نسب 2 مداد 3 دودک دور: 1 چرخه، سیر، سیکل، گردش، مدار 2 دوره، زمان، عصر، عهد، موسم، نوبت 3 اطراف، پیرامون، محیط دور: 1 بعید، پرت، متباعد 2 مستبعد 3 جدا، منفک 4 مهجور 5 منفصل 6 بری 7 دیر & قریب، نزدیک دورافتاده: 1 بی‌کس، غریب 2 بعید، پرت، دوردست، متروک 3 دنج، & قریب، نزدیک دوران: اوقات، دوره، زمان، زمانه، عصر، فصل دوراندیش: احتیاطکار، ژرف‌بین، عاقبت‌اندیش، محتاط، هوشیار دوراندیشی: احتیاط، حزم، عاقبت‌اندیشی، مال‌اندیشی، ملاحظه دوربین: تلسکوپ دور کردن: 1 تاراندن، طرد کردن 2 طرد دورگه: 1 اکدش، دونژاده 2 خشن، کلفت دورنگ: 1 ابلق 2 دورو، ریاکار، مزور، منافق دورنما: افق، چشم‌انداز، منظر، منظره دورو: ریاکار، غماز، فریبکار، مرائی، مزور، منافق دوروبر: اطراف، پیرامون، جوانب، حواشی، حوالی دورویی: تزویر، ریا، سالوس، ظاهرنمایی، مزوری، منافقت، ناسازگاری، نفاق & صداقت، یکرنگی دوره: 1 دوران، زمانه، زمان، عصر، عهد، موسم، نوبت، وقت، هنگام 2 دنیا، روزگار 3 مرور 4 دور، محیط 5 سیر، گردش 6 احاطه دوره‌گرد: 1 طواف 2 غربتی دوری: 1 اجتناب، احتراز، امساک، پرهیز، تحاشی، تحرز، حذر، کناره‌گیری 2 جدایی، فراق، فرقت، مفارقت، مهجوری، هجر، هجران 3 غربت 4 غیبت 5 بعد، بعد، فاصله، مسافت & نزدیکی، وصال دوزخ: آتش، جهنم، درک، سقر، نار، نیران، هاویه & بهشت، فردوس دوزندگی: خیاطی، درزیگری دوزنده: خیاط، درزی دوزوکلک: توطئه، حقه، حقه‌بازی، دسیسه، فریب دوست: آشنا، حبیب، خلیل، دمساز، دوستدار، رفیق، صحابه، صدوق، صدیق، محب، محبوب، محبوبه، مصاحب، معاشر، معشوق، ولی، همراه، همنشین، یار & دشمن، عدو دوست‌داشتنی: خواستنی، عزیز، گرامی، محبوب، ملوس، نازنین دوستاق‌خانه: بند، بندیخانه، حبس، زندان، سلول، سیاهچال، محبس دوستاقی: اسیر، بندی، زندانی، گرفتار، محبوس دوستانه: دوست‌وار، رفاقت‌آمیز، رفیق‌وار، عاشقانه، محبت‌آمیز & عداوت‌آمیز دوستدار: حبیب، خاطرخواه، دوست، رفیق، عاشق، محب، یار دوستی: آشنایی، ارادت، انس، تولی، حب، خلت، رفاقت، صمیمیت، عشق، عطوفت، محبت، مرافقت، مودت، مهربانی، ود، ولا، همدمی & دشمنی، عداوت دوسیه: پرونده، پوشه دوش: 1 دوشین، دیشب، شب‌گذشته 2 شانه، کتف، کول، منکب 3 حمام 4 آب‌پاش & امشب دوشیزگی: بکارت، دختری، عذرت دوشیزه: باکره، بتول، بکر، عذرا دوشین: دوش، دیشب & امشب دوقلو: توامان، جنابه دولت: 1 اقبال، بخت، طالع 2 تمکن، تمول، ثروت، مکنت، هستی 3 حکومت، کابینه & نکبت دولت‌سرا: 1 خانه، دولت‌منزل، منزل 2 صرح، قصر، کاخ & کوخ، کلبه دولتمند: اعیان، پولدار، توانگر، ثروتمند، چیزدار، دارا، دولتیار، غنی، مالدار، متعین، متمکن، متمول، متنعم & بی‌چیز، فقیر، ندار دولتمندی: 1 تمکن، تنعم، توانگری، ثروت، غنا 2 بختیاری، دولتیاری، سعادتمندی، کامیابی & بی‌نوایی، فقر دون: 1 جلب، پست، حقیر، خسیس، دنی، ذلیل، رذل، سفله، فرومایه، وضیع 2 بدون، سوا، غیر 3 پایین، تحت & 1 شریف، 2 با، 3 بالا، فوق دوندگی: 1 دویدن 2 تقلا، تکاپو، جهد، سعی، کوشش 3 سگدو دون‌صفت: پست، دنی، دون‌همت، سفله، فرومایه & شریف دون‌همت: پست، پست‌همت، تنگ‌نظر، سفله، فرومایه، کم‌همت، کوته‌نظر، نظرتنگ & بلندهمت دون‌پایه، دونپایه: 1 سفله، فرومایه 2 زیردست & بلندپایه دونی: پستی، خواری، دنائت، سفلگی دویدن: 1 پویه، خرامیدن، خیز 2 دوندگی 3 شتافتن 4 تاختن ده: آبادی، دهات، دیه، رستاق، روستا، قریه، قصبه دها: زرنگی، زیرکی، فطنت، هوشمندی & کانایی دهات: آبادی، ده، رستاق، روستا، قریه، قصبه دهان: دهن، فم دهان‌دره: خمیازه، دهن‌دره دهانه: 1 مصب 2 سر، لب 3 زمام، لجام، لگام 4 فم دهخدا: دهبان، دهدار، کدخدا، کدیور دهر: 1 ایام، روزگار، زمانه 2 دنیا، گیتی دهش: احسان، انعام، بخشش، بخشندگی، بذل، داد، عطا، موهبت، هبه دهشت: 1 بیم، پروا، ترس، خوف، وحشت، هراس، هول 2 اضطراب، قلق 3 تعجب، حیرت، سرگشتگی، شگفتی دهشت‌آور: ترس‌آور، ترسناک، خوف‌انگیز، خوفناک، دهشت‌انگیز، مدهش، وحشت‌انگیز، وحشتناک دهشت‌زده: خایف، متوحش، وحشت‌زده، هراسان & ایمن دهشتناک: ترسناک، خوفناک، سهمناک، مهیب، وحشت‌انگیز، وحشتناک، هراس‌انگیز، هولناک دهقان: 1 برزگر، حارث، دهگان، روستایی، زارع، زراعت‌پیشه، فلاح، کشاورز، کشتکار، کشتگر، ناطور 2 ایرانی 3 مورخ & ارباب، مالک دهکده: آبادی، ده، دهات، رستاق، روستا، قریه، قصبه دهل: دبداب، دف، طبل، کوس، نقاره دهلیز: تونل، دالان، راهرو، نقب، هشتی دهن: چربی، روغن، زیت دهن‌دره: خمیازه، دهان‌دره دهنه: افسار، عنان، لجام، لگام، مهار دیار: 1 احدی، شخص، فرد، کس، هیچکس 2 دیرنشین، صومعه‌نشین دیار: سرزمین، شهر، کشورملک، مدینه، مملکت دیاگرام: طرح، نمودار دیانت: تقوا، خداپرستی، خداترسی، دینداری دیبا: ابریشمی، پرند، پرنیان، حریر، دیباج دیباچه: سرآغاز، مدخل، مطلع، مقدمه & موخره دیپلم: تصدیق، دانشنامه، کارنامه، گواهی، گواهی‌نامه، مدرک دیپلمات: سائس، سیاستمدار & بی‌سیاست دیپلماتیک: سیاسی دیپلماسی: سیاست دیجور: تاریک، تیره، سیاه & روشن دید: 1 آگاهی، بینش 2 رویت، نظر، نگرش 3 باصره، بینایی 4 دیدار، مشاهده، ملاحظه، نظاره، نگاه 5 لحاظ، منظر دیدار: 1 بازدید، برخورد، زیارت، لقا، ملاقات 2 وصال 3 رویارویی 4 دید، نظر، نگاه، نگرش 5 چهره، رخسار، صورت دیدگاه: چشم‌انداز، فراچشم، مطمح، منظر، نظرگاه دیدن: رویت، رمق، نظر، نگریستن دیده: چشم، عین، نظر، نگاه دیده‌بان: دیدبان، دیده‌ور، قراول، مراقب، نگهبان، یزک دیده‌بانی: پاسداری، دیدبانی، دیده‌وری، کشیک، مراقبت دیر: بیعت، خانقاه، صومعه، عبادتگاه، کنشت، معبد دیر: 1 دراز، دور، طولانی، متمادی، مدید 2 تاخیر & زود، گاه دیرپا: بادوام، جاوید، دیرزی & بی‌دوام دیرک: پادیر، تیرک، چوب، شمعک، میله دیرکرد: تاخیر، عقب‌افتادگی دیرگوار: ثقیل، دیرهضم & سهل‌الهضم دیرهضم: 1 ثقیل، دیرگوار 2 سنگین، ناگوار & زودهضم دیریاب: 1 بی‌وقوف 2 صعب‌الحصول & سهل‌الوصول دیرین: دیرینه، سرمدی، طولانی، قدیمی، کهنه & جدید دیرینگی: پایندگی، جاودانی، قدمت & تازگی دیرینه: 1 باستان، پیشین، دیرین، عتیق، قدیم، کهن، گذشته 2 باستانی، عتیقه، کهنه 3 سرمدی & جدید، نو، نوین دیسیپلین: اتیکت، انتظام، انضباط، نظام دیشب: دوش، دوشین، دوشینه & امشب دیکته: 1 املا، درست‌نویسی 2 تحمیل دیگ 1 : پاتیله، پاتیل، تیان 2 دی، دیروز دیلاق: بلندقامت، دراز، قددراز & خپله دیلماج: ترجمان، مترجم دیمومت: پایایی، جاودانگی، خلود، دوام دین: بدهی، قرض، قرضه، وام & طلب دین: آیین، شرع، شریعت، کیش، کیش، مذهب، نحله دینار: 1 درم، درهم، ریال، زر 2 پیسه، پول، وجه دینام: برق‌زا، دینامو، ژنراتور، مولد دین‌پرور: دین‌پژوه، دین‌پناه، دینور، متدین & نامتدین دیندار: باتقوا، بادیانت، پارسا، مومن، متدین، متشرع، متقی، مقدس & بی‌دین، لامذهب دینداری: پارسایی، تدین، تقوا، خداترسی، دیانت & بی‌دینی دیو: ابلیس، اهرمن، اهریمن، روح‌پلید، شیطان، عفریت & فرشته، ملک دیوار: 1 جدار 2 آوار 3 بارو، حصار دیواره: جدار، دیوار دیوان: 1 داره، دفترخانه، محکمه، وزارت‌خانه 2 دفتر، سفینه، مجموعه 3 دیوها، شیاطین 4 دولت دیوان‌سالاری: بوروکراسی، قرطاس‌بازی، کاغذبازی دیوانگی: جنون، سفاهت & هوشیاری دیوانه: 1 مجنون 2 شیدا، شیفته، واله 3 خل، کم‌عقل، مخبط 4 مصروع، هار & عاقل دیوانه‌وار: جنون‌آمیز، دیوانه‌وش، مجنون‌وار & خردمندانه دیوانه‌وش: 1 احمق 2 دیوانه‌وار، مجنون‌وار & عاقلانه، عاقل‌وار دیوث: بی‌حمیت، بی‌غیرت، پس‌درنشین، جاکش، قرمساق، قلتبان، قواد، نامرد & غیرتمند دیوثی: بی‌رشکی، بی‌غیرتی، جاکشی، زن‌بمزدی، قرمساقی، قوادی & غیرتمندی دیوچه: 1 کرم 2 زالو 3 بید، دیوک دیوخانه: دیوزار، دیوستان، دیوکده دیوسرشت: دیوسیرت، دیونهاد، شیطان‌صفت & فرشته‌خو دیوسیرت: پست‌فطرت، دیوسرشت، دیونهاد & فرشته‌سیرت دیونهاد: اهرمن‌خو، ددمنش، دیوسیرت & ملکوتی‌منش دیه: تقاص، خونبها دیه: آبادی، ده، دهات، رستاق، روستا، قریه، قصبه دیهیم: افسر، تاج، دیهول، اکلیل ذائقه: 1 چشایی 2 مذاق 3 طعم، مزه ذابل: 1 پژمرده، پلاسیده، خشکیده 2 ضعیف، لاغر، نزار ذات: اصل، جبلت، جوهر، خمیره، سرشت، شخص، طبیعت، طینت، فطرت، کنه، گوهر، نهاد ذاتاً: اساساً، بالفطره، فطرتاً ذاتی: جبلی، خداداده، طبیعی، غریزی، فطری ذاکر: 1 ذکرکننده، روضه‌خوان 2 وردگو 3 یادکننده ذاهب: رونده، ره‌سپر، کوشنده ذایق: چشنده ذایقه: ذائقه، چشایی، مذاق ذئب: گرگ ذبح: بسمل، قربانی، کشتار، کشتن ذبول: 1 پژمردگی، پلاسیدگی 2 ضعف، لاغری، & رشد، نمو ذبیح: قربانی، گلوبریده، مذبوح ذخیره: اندوخته، پس‌افت، پس‌انداز، پستا، تدارک، توشه، تهیه، ذخر، رزرو ذخیره کردن: 1 انبار کردن، انباشتن 2 اندوختن، پس‌انداز کردن ذر: 1 ذره 2 مورچه ذرت: بلال، جواری ذراع: 1 آرنج، بازو 2 ارش، گز ذرایع: دست‌آویزها، وسایط، وسایل ذروه: 1 اوج، ذروت 2 ستیغ، قله 3 تارک، چکاد، فرق 4 نوک، & حضیض ذره: 1 ذر 2 مورچه ذریع: 1 تندرو، تیزرو، سبک‌سیر 2 برملا، فاش 3 بسیار، فراوان، کثیر ذریه: احفاد، اولاد، دودمان، سلاله، فرزندان، نسل ذقن: چانه، زنخ، زنخدان ذکاوت: تیزهوشی، عقل، فراست، فطانت، هوشمندی، هوشیاری & فصاحت ذکر: 1 یاد، یادمان 2 ورد 3 تذکیر، خطابه ذکی: زیرک، عاقل، هوشمند، هوشیار، & سفیه ذلت: پستی، حقارت، خواری، خواری، فلاکت، مذلت، مهانت، نکبت، هوان ذلیق: 1 تیز 2 تیززبان، چیره‌زبان، سخنور، فصیح، & الکن، کند ذلیل: پست، حقیر، خوار، دون، زبون، فرومایه، متذلل، مغلوب، ناکس، & عزیز ذم: بدگویی، قدح، مذمت، نکوهش، & مدح ذمه: 1 تقبل، ضمان، ضمانت، عهده، کفالت 2 پیمان، عهد 2 زینهار ذمه‌دار: ضمان، متعهد، متقبل، متکفل ذمیمه: زشت، مذموم، ناستوده، نامستحسن، نکوهیده، & مستحسن ذنب: اثم، تقصیر، خطا، گناه، معصیت، & ثواب ذوب: حل، گداز، گداختگی، گدازش، مذاب، وارفتگی، & انجماد ذوق: 1 استعداد، قریحه 2 سلیقه، مشرب 3 حال‌وهوا، حال، دماغ، شور، شوق، مذاق، وجد 4 چشایی، چشیدن ذوق‌زده: شوق‌زده، هیجان‌زده، & گرفته، مغموم ذهاب: رفت، گذشتن، & آمدن، ایاب ذهب: زخرف، زر، طلا، عسجد ذهبی: 1 زرین، زرین‌فام، طلایی 2 ذهبیه ذهن: 1 خرد، هوش 2 درک، فهم 3 استعداد 4 خاطر، ضمیر، فکر 5 قلب 6 مغز ذهنی: 1 درونی، باطنی 2 عقلی & عینی ذهول: 1 ناشناخته، ناشناس 2 غفلت، فراموشی، نسیان ذی‌حق: 1 خداوند، دارا، صاحب، مالک 2 حقدار، محق ذی‌روح: انسان، ذی‌نفس ذی‌نفس: جاندار، ذی‌روح ذی‌صلاح: 1 صالح، صلاحیت‌دار 2 مسئول ذیل: انتها، پای، دامن، دامنه، زیر ذی‌مدخل: دخیل، موثر، نقش‌پرداز رابط: پیوندگر، میانجی، واسطه رابطه: ارتباط، انتساب، انس، بستگی، پیوستگی، پیوند، تماس، ربط، سروکار، نسبت، وابستگی & ضابطه راپرت: اخبار، خبر، گزارش راتب: 1 حقوق، راتبه، مستمری، مقرری، مواجب، وظیفه 2 دایم، مدام، برقرار راجع‌به: درباب، درباره، درخصوص راجل: 1 پیاده 2 سست، ضعیف، عاجز، کم‌مایه، مسکین 3 کم‌سواد & سواره راح: 1 باده، شراب، صهبا، مل، می 2 سرور، شادمانی، شعف، نشاط راحت: 1 آرام، آسوده، ساکت، فارغ، فارغ‌البال، فارغ‌بال 2 آسایش، آسودگی، استراحت، سلامت، عیش، فراغ & ناراحت، مشقت راحتی: آرامش، آرمیدگی، آسایش، آسودگی، خاطرجمعی، رفاه & تعب، ناراحتی راخ: اندوه، حزن، غصه، غم، محنت راد: 1 جوانمرد، حر، فتا 2 باهمت، بخشنده، سخی 3 دلاور، دلیر، شجاع 4 حکیم، خردمند، دانشمند، فاضل & ناجوانمرد رادع: 1 جلوگیر، حاجب، حایل 2 بند، سد، مانع 3 عایق رادمنش: آزاده، بافتوت، جوانمرد، حر، راد، رادمرد & بی‌فتوت رادی: 1 جوانمردی، حریت، حمیت، فتوت، مردانگی 2 بخشنده، کریم 3 دلاوری، شجاعت 4 افتاده، ساقط & ناجوانمردی رادیکال: 1 اساسی، ریشه‌ای 2 ریشه & توان، قوه رادیولوژیست: پرتوشناس، رادیولوگ راز: 1 پوشیده، رمز، سر، غیب، مصاص، نهفته 2 رنگ، فام، لون 3 گلکار & علانیه رازآلود: اسرارآمیز، رازآگین، رازناک، سرآمیز، سری، مرموز رازدار: رازبان، رازپوش، سرپوش، سرنگهدار، محرم، محرم‌راز، همراز رازناک: 1 اسرارآمیز، مرموز 2 رازگویی، مناجات رازنگهدار: رازپوش، رازدار، سرنگهدار، محرم، & پرده‌در راسب: تفاله، ته‌مانده، ته‌نشین، درد، گل‌ولای راست: 1 حق، درست، صائب، صحیح، صدق، صواب 2 سهی، شق 3 مستقیم 4 مستوی 5 یمین 6 امین، صدیق 1 & غلط، نادرست 2 ناراست 3 کج 4 ناصاف 5 یسار 6 نادرست & ناراست راست‌گو: حقیقت‌گو، صادق، صدوق، صدیق & دروغگو، کذاب راستا: 1 راستی 2 امتداد، محاذی 3 جهت، سمت، سو، صوب & کجی، کژی راستکار: 1 درستکار، صحیح‌العمل 2 امانتدار، امین 3 باتقوا، متدین 4 عادل & نادرستکار راستگو: صادق، صدیق & دروغگو، کاذب راستگویی: صداقت، صدق & کذب راسته: 1 درخور، سزاوار، شایسته، قابل 2 راستگو، صادق، صدیق 3 دادگر، عادل 4 برزن، کوی، محله، منطقه، ناحیه 5 رده 6 بازار، تیمچه، سوق 7 رده، ردیف، صف، قطار راستی: 1 صحت، صدق، صواب، هوده 2 صحت‌عمل، صداقت 3 حق، حقیقت 4 حقیقی، واقعی 5 راستین & بیهوده، دروغین راستین: 1 بی‌ریا، صادق، صمیمی، مخلص 2 حقیقی، واقعی & دروغین راسخ: استوار، پابرجا، پایدار، ثابت، ثابت‌قدم & نااستوار راشد: 1 ره‌شناس، متدین، متقی راشی: رشوه‌ده، رشوه‌دهنده، باج‌ده، پاره‌ده & رشوه‌ستان، رشوه‌گیر، مرتشی راضی: 1 رضا، قانع، متقاعد 2 خرسند، خشنود 2 خوشدل & ناراضی راعی: 1 چوپان، رمه‌بان، شبان، گله‌بان 2 امیر، سرپرست 3 حامی، نگهبان راغ: دامنه‌کوه، صحرا، مرغزار & باغ راغب: آرزومند، خواستار، خواهان، داوطلب، شایق، مایل، مشتاق & بیزار راقم: دبیر، قلمزن، ، کاتب، ، محرر، منشی، منصف، نگارنده، نویسنده راقیه: پیشرفته، توسعه‌یافته، راقی، مترقی راک: 1 قوج 2 کاسه 3 رشته‌سوزن، نخ راکب: سوار، سواره & پیاده راکد: 1 ایستا 2 ایستاده، بی‌حرکت، ساکن، ناروان 3 بی‌رونق، کاسد، کساد & جاری، روان رام: 1 آمخته، اهل، تابع، دست‌آموز، فرمانبردار، مانوس، مطیع، منقاد 2 نرم‌شانه 3 آرام & وحشی، سرکش رامش: 1 خنیا، طرب، موسیقی، نوا 2 آرامش، آسودگی، فراغت رامشگر: خنیاگر، رقاص، سرودخوان، مطرب، مغنیه، موسیقیدان، نوازنده ران: آلست، پا، لنگ راندمان: بازده، حاصل، عملکرد، کارآیی، کارکرد راندن: 1 رانندگی کردن 2 بیرون کردن، دور کردن، رانش 3 تاراندن، طرد کردن 4 تبعید کردن، نفی‌بلد کردن رانده: 1 رجیم، مطرود، منفور 2 تبعید رانده‌وو: 1 قرار، وعده‌ملاقات 2 میقات راننده: شوفر راوی: داستانسرا، روایتگر، گوینده، محدث، ناقل راه: 1 جاده، سبیل، سلک، شاهراه، صراط، طریق، گذرگاه، مسلک، مسیر، معبر، ممر، منهاج، منهج، نهج 2 روال، روش، شعار، شیوه، ، طرز، طریقت، طریقه، ، منوال، 3 رسم، عادت 4 مجرا 5 وضع راه‌بر: دزد، راهدار، سارق، قطاع‌الطریق، گردنه‌بند راه‌بندان: ازدحام، ترافیک راه‌حل: الگوریتم، پاسخ، جواب راه‌شیری: کهکشان، مجره راهب: تارک، صومعه‌نشین، عزلت‌گزین راهبر: امام، بلد، پیشوا، دلیل، راهنما، رهبر، هادی راهدار: 1 راهبان، رهبان، رهدار 2 دزد، راهزن راهرو: 1 پاساژ، تونل، دالان، دهلیز، نقب 2 رهرو، سالک 3 راه‌پیما، سیاح، مسافر راهزن: دزد، راه‌بر، راهدار، رهزن، سارق، طرار، عیار، غارتگر، قاطع‌الطریق، گردنه‌بند راهزنی: دزدی، رهزنی، سرقت، طراری، عیاری راهگذر: 1 رونده، رهسپار، رهگذر، عابر، گذرنده 2 شارع، کوچه، گذرگاه، معبر راهنما: 1 امام، بلد، پیشوا، دلیل، راهبر، رهبر، رهنما، مربی، هادی 2 دفترچه‌راهنما راهنمایی: ارشاد، رهنمونی، هدایت راهوار: تندرو، تیزرو، راه‌گستر، رهوار & کندرو راهی: 1 روان، رونده، رهسپار 2 روانه، عازم 3 قاصد، مسافر 4 راه‌نشین 5 بنده، چاکر، غلام، نوکر رای: 1 اندیشه، رای، فکر، نظر 2 اعتقاد، باور، زعم، عقیده 2 تدبیر، شور، مشورت 3 حدس، قیاس 4 راه رایت: بیرق، پرچم، درفش، علامت، علم، لوا رایج: باب، رواج، شایع، متداول، متعارف، مد، مرسوم، معمول & منسوخ، نامتداول رایحه: بو، ریح، شمیمه، شمیم، عطر، نکهت رایزن: مستشار، مشاور رایزنی: تدبیر، شور، مشاوره، مشورت رایگان: بادآورد، بلاعوض، مجانی، مفت، مفتکی راس: 1 سر، کله 2 انتها، قله، نوک 3 بالا، فوق تا، عدد، واحد 5 بزرگ، رئیس، مهتر & مرئوس راسرافت: رحمت، شفقت، عطوفت، ملاطفت، مهربانی رای: 1 اندیشه، رای، فکر، ، نظر 2، اعتقاد، باور، زعم، عقیده 3، حکم، فتوا 3 رایزنی، شور، مشاوره، مشورت 4 آهنگ، تصمیم، عزم، قصد رئوف: بامحبت، بامهر، دلسوز، رحیم، مشفق، مهربان رئیس: امیر، باشی، بزرگ، پیشوا، زعیم، سر، سرپرست، سردار، سردسته، سرکرده، سرور، سید، صدر، صندید، عمید، لیدر، مافوق، مدیر، مهتر، نقیب، & مرئوس رئیس‌الوزرا: دستور، صدراعظم، نخست‌وزیر، وزیراعظم رویا: احلام، خواب، نوم، واقعه & بیداری، یقظه رویت: دید، دیدار، دیدن، مشاهده، نظر رب: 1 آفریدگار، الله، باریتعالی، پروردگار، خدا، مرق، یزدان 2 ارباب، صاحب، مالک، مخدوم رب‌النوع: الهه، بت، خداگونه، صنم ربا: تنزیل، ربح، سود، فایده، مرابحه، نزول رباخوار: تنزیل‌خوار، رباخور، سودخوار، سودخور، نزول‌خور رباخور: تنزیل‌خوار، رباخوار، سودخوار، نزولخوار رباط: 1 خانقاه، خوان، کاروانسرا، لنگر، مرزبانی 2 سواران 3 بند، رشته، زردپی رباعی: چهارتایی، چهارپاره، شعر ربانی: 1 الهی، اهورایی، ایزدی، خدایی، رحمانی، یزدانی 2 خداجو، زاهد، متعبد ربانیت: الوهیت، ربوبیت ربایش: 1 اختلاس، دزدی، ربودن 2 آشام، جذب، کشش ربح: بهره، تنزیل، ربا، سود، فایده، فرع، مرابحه، نزول، نفع & سرمایه ربط: اتصال، ارتباط، بند، پیوستگی، پیوند، رابطه، مناسبت، وصل، وفاق ربع: 1 خانه، سرا، محل، مکان، منزل 2 برزن، کوی، محله ربودن: دزدیدن، ربایش، سرقت، قاپیدن ربیع: بهار، بهاران & 1 تموز 2 خریف رپرتاژ: گزارش رپرتر: خبرنگار، گزارشگر رتبه: 1 اشل 2 پایگاه، پایه، جاه، درجه، مرتبه، مقام، منزلت رثا: سوگ، مرثیه، مرثیه‌خوانی، مرثیه‌سرایی، نوحه، نوحه‌گری رج: 1 خط، رده، ردیف، صف 2 بند، رسن، ریسمان رجا: آرزو، امل، امید، امیدواری، توقع، چشم‌داشت & یاس رجال: اکابر، بزرگان، مردان، نجبا، نجیبان & نسوان رجحان: اولویت، برتری، ترجیح، تفضل، تفوق، تقدم، رجاحت، مزیت رجس: 1 اثم، گناه، معصیت 2 کفر 3 پلید، ناپاک، نجس & پاک، طهر رجعت: بازگشت، برگشت، برگشتن، عود، مراجعت، نکس & عزیمت رجل: پا & دست، ید رجل: بزرگ، مرد & نسا رجم: 1 سنگسار 2 دشنام، فحش، ناسزا، نفرین 3 رانش، طرد رجوع: بازآیی، بازگشت، رجعت، مراجعه رجولیت: ذکر، مردانگی، مردی، نری رجه: دسته، رج، ریسمان، صف، قطار رجیم: رانده، مطرود، نفرین‌شده، نفرینی رحل: 1 بار، رخت 2 جایگاه، ماوا، منزل 3 رحلت، کوچ 4 جزوه‌کش رحلت: 1 حرکت، درگذشت، فوت، مردن، مرگ، موت، نزع، وفات 2 حرکت، سفر، کوچ، کوچیدن، مهاجرت، نهوض & 1 ولادت 2 توقف، حضر رحم: 1 ترحم، دلسوزی، رافت، رحمت، شفقت، مهربانی، مهرورزی 2 بخشایش، عفو، گذشت رحم: بچه‌دان، بون، پوگان، تخمدان، زهدان، مشیمه رحم‌دل: دلسوز، رئوف، رحیم، مشفق، مهربان & قسی‌القلب رحمت: 1 بخشش، رافت، رحم، شفقت، مهربانی 2 برکت 3 بخشایش، عفو رحیق: 1 بی‌غش، صاف، ناب 2 باده، خمر، شراب، صافی، مروق، مل & درد رحیل: سفر، عزیمت، کوچ، کوچیدن، مسافرت، هجرت رحیم: دلسوز، رئوف، رحم‌دل، مهربان & سخت‌دل، سنگدل، شقی، قسی رخ: رخنه، شکاف رخ: 1 چهره، رخسار، رخساره، رو، سیما، صورت، عارض، عذار، قیافه، وجه 2 برج، قلعه 3 پهلوان، جنگجو، گرد 4 سیمرغ، عنقا رخام: مرمر رخت: 1 پوشاک، جامه، لباس 2 اثاث‌البیت، اثاثه، اسباب، اشیا، باروبنه، دارایی 3 کالا، متاع رخت‌بربستن: درگذشتن، رحلت کردن، فوت کردن، مردن & متولدشدن رخت‌بستن: سفررفتن، عزیمت کردن، مسافرت کردن رختخواب: بستر، تختخواب، تشک، خوابگاه، فراش، نهالی رختشو: گازر رخداد: اتفاق، پیشامد، حادثه، رویداد، ماجرا، واقعه رخسار: چهر، چهره، رخ، رخساره، روی، سیما، صورت، عارض، عذار، گونه، وجنات، وجه رخساره: چهر، چهره، رخ، رخسار، رو، روی، سیما، عارض، عذار، وجنات، وجه رخشان: تابنده، تابان، درخشنده، رخشان، روشن، مشعشع، نیر & تیره، کدر رخشنده: تابان، تابناک، تابنده، درخشان، منور، نورانی & تیره، تار رخصت: 1 اجازت، اجازه، اذن، دستوری، مرخصی 2 پروانه، جواز رخنه: 1 سرایت، نفوذ 2 ثقبه، ثلمه، چاک، درز، روزن، سوراخ، شقاق، شکاف، منفذ رخوت: بیحالی، رخام، سستی، شلی، ناتوانی، نرمی، وارفتگی، وهن رخیص: ارزان، کم‌بها، مناسب & گران رد: 1 اثر، پی، رگه، علامت، نشان، نقش 2 اعراض، اقاله، امتناع، انکار، بطلان، تقبیح، تکذیب، طرد، فسخ، نفی، نقض، نکول 3 استرداد، واپس 4 رفوزه، مردود 5 وازده ردا: بالاپوش، جبه، خرقه، طیلسان، لباده ردائت: بداندیشی، بدجنسی، بدطینتی، پستی، تباهی، خبث، غرض، فساد ردپا: اثر، پی، رد، نقش‌پا ردشدن: 1 رفوزه‌شدن، مردودشدن 2 عبور، گذر 3 عبور کردن، گذشتن رده: دسته، رسته، صف، طبقه، قطار، کلاس، گروه رده‌بندی: تقسیم‌بندی، طبقه‌بندی، گروه‌بندی ردی: 1 بد، سیئه 2 تباه 3 هالک ردیابی: پی‌جویی، پیگیری، ردگیری ردیف: 1 خط، رج، صف، قطار 2 توالی رذالت: پست‌فطرتی، پستی، دنائت، شرارت، فرومایگی، ناکسی، نانجیبی رذل: بخیل، بی‌شرف، پست، حقیر، خسیس، دنی، دون، رذیل، سفله، فرومایه، لئیم، ناکس رذیل: پست، رذل، سفله، فرومایه، ناکس، نانجیب رذیلت: پستی، دون‌همتی، رذیله، فرومایگی، ناکسی & فضیلت رز: انگور، تاک، مو رزاز: برنج‌فروش، برنجکوب رزاق: رزق‌رسان، روزی‌ده، روزی‌رسان رزانت: استواری، سنگینی، معقولی، وقار، وقر & سبکی رزرو: 1 پس‌انداز، ذخیره 2 یدکی رزق: 1 روزی 2 معیشت، نان 3 توشه، درآمد، عایدی رزم: آرزم، پیکار، جدال، جنگ، حرب، کارزار، مبارزه، محاربه، مصاف، ناورد، نبرد، وغا رزم‌آرا: جنگاور، جنگجو، حربی، صف‌آرا، فرمانده رزم‌آور: پرخاشگر، جنگ‌آزموده، ، جنگاور، جنگجو، دلیر، رزم‌آزما، رزم‌توز، ، رزمجو، غوغایی، فتنه‌جو رزم‌پوش: رزم‌آور، رزمجو، رزمی، محارب رزمگاه: حربگاه، رزمگه، عرصه، میدان رزمناو: ناو، ناوشکن رزمندگی: جنگاوری، جنگجویی، جنگندگی، دلاوری، گردی رزمنده: پیکارجو، تکاور، جنگاور، جنگجو، جنگنده، چریک، مبارز، مجاهد رزمی: جنگی، حربی رزین: 1 آرام، بارزانت، باوقار، سنگین، متین، موقر، وزین 2 بردبار، حلیم، شکیبا، صابر، صبور 3 گرانمایه رژه: سان، مارش، مشق رژیم: 1 نظام 2 ترتیب، روش، سبک، طرز 3 احتماء، برنامه‌غذایی، پرهیز 4 خوشه & ناپرهیزی رسا: 1 پخته، رسیده، یانع 2 واضح 3 بلند 4 بلیغ، زبان‌آور، شیوا & نارسا رسالت: 1 ماموریت، مسولیت، وظیفه 2 پیام‌آوری، پیغامبری، پیغمبری، نبوت، وخشوری 3 ایلچی‌گری، سفارت رساله: 1 جزوه، دفتر، صحیفه، کتاب 2 پایان‌نامه، تز 3 توضیح‌المسایل 4 رقیمه، مرقومه، مکتوب، نامه رسام: تصویرگر، صورتگر، نقاش، نقش‌بند، نگارگر رسانا: غیرعایق، هادی & عایق، غیرهادی، نارسانا رساندن: 1 حمل کردن 2 تحویل‌دادن، تسلیم کردن 3 هدایت کردن 4 ابلاغ رسایی: 1 بلاغت، کمال 2 بلوغ، پختگی، رسیدگی & نارسایی رستاخیز: 1 آخرت، حشر، عقبا، عقبی، غاشیه، قارعه، قیامت، محشر، معاد، نشور 2 بعث، بیداری، جنبش، قیام رستخیز: 1 آخرت، حشر، رستاخیز، قیامت، محشر 2 بعث، بیداری، جنبش، قیام رستگار: پیروز، رستار، سعادتمند، مفلح رستگاری: خلاصی، رهایی، فلاح، فوز، نجات، نجاح رستن: خلاصی‌یافتن، رهایی، رهایی‌یافتن، رهیدن، نجات رستن: رشد کردن، روییدن، نمو کردن رستنی: علف، گیاه، نامیه، نبات، نبت رستوران: بار، غذاخوری، کاباره، کافه، مطعم، مهمانخانه رسته: 1 دسته، رده، صف، صنف، طبقه، کلاس، گروه 2 خلاص، رها، نجات‌یافته 3 وارسته رستی: 1 رسی 2 آسایش، فراغت 3 بهره، حظ، نصیب 4 رزق، روزی 5 استیلا، چیرگی، غلبه 6 دلاوری، دلیری، شجاعت 7 استحکام، استواری رسد: 1 جوخه، دسته، گروه 2 بهره، حصه رسم: 1 آداب، آیین، تداول، راه، روش، رویه، سنت، طریقه، طور، عرف، قاعده، قانون، قرار، مرسوم 2 رستاد، مستمری، مشاهره، مقرری، وظیفه 3 ترسیم 4 باب، داب، عادت 5 حق‌العمل، عوارض رسماً: رسمی، عرفاً، علناً، قانوناً & اسماً رسمی: 1 عرفی، قانونی 2 رایج، متداول، مرسوم 3 فاحشه، معروفه & شرعی، غیررسمی 3 تک‌پران رسن: 1 بند، پالهنگ، ریسمان، طناب، مقود 2 افسار، زمام، لجام، لگام رسوا: 1 انگشت‌نما، بدنام، بی‌آبرو، بی‌حرمت، بی‌حیا، روسیاه، لجن‌مال، مفتضح، مهتوک، ننگین 3 افشا، برملا، علنی، فاش، لو رسواسازی: افشاگری، پرده‌دری، هتاکی رسواگر: افشاگر، پرده‌در، هتاک & رازپوش رسوایی: افتضاح، بدنامی، بی‌شرمی، پرده‌دری، تفضیح، روسیاهی، عار، عیب، فضاحت، فضیحت، ننگ رسوب: بقایا، تفاله، ته‌نشست، ته‌نشین، جرم، درد، لای، لرد رسوخ: 1 تاثیر، رخنه، نفوذ 2 استواری، پابرجایی رسول: ایلچی، پیام‌آور، پیغامبر، پیغمبر، پیک، سفیر، فرستاده، مرسل، نبی، وخشور رسوم: 1 آداب، آیین‌ها، قواعد 2 روحیات 3 شعایر، مراسم 4 باج، باژ، خراج، عوارض رسومات: 1 حقوق، عوارض 2 خمخانه، میخانه، میکده رسید: 1 ورود، وصول 2 قبض رسیدگی: 1 بازبینی، بررسی، پژوهش، تحقیق، ممیزی، وارسی 2 بلوغ، کمال 3 پختگی رسیدن: 1 آمدن، واردشدن 2 اتصال، نیل، وصول 3 پختن، کامل‌شدن، نضج 4 سرآوری کردن، مراقبت کردن، مواظبت کردن 5 فرصت کردن، مجال‌یافتن 6 وقوع رسیده: 1 پخته، رسا، منضوج، یانع 2 آمده، وارد 3 بالغ، پخته & خام، نرسیده رشادت: جلادت، دلاوری، شجاعت، مردانگی رشته: 1 بند، تار، ریسمان، نخ 2 سلسله 3 رگه 4 ماکارونی 5 شعبه 6 شاخه 7 زنجیره، سلسله 8 گرایش 9 پیوک رشد: 1 رویش، نشو، نمو 2 بلوغ، کمال 3 صلاح، هدایت & 3 ضلالت، غی، گمراهی رشک: 1 حسادت، حسد، حسرت 2 حمیت، غیرت 3 بخل، غبطه رشکین: 1 حاسد، حسود 2 غیرتی، غیور رشوت: ارتشا، باج، رشوه رشوه: 1 ارتشا، باج، باج‌سبیل، پاره، رشوت، لاج 2 کود رشوه‌ستان: باج‌ستان، رشوه‌خوار، رشوه‌خواه، رشوه‌گیر، لاج‌گیر، مرتشی رشید: 1 بالغ، عاقل، کبیر 2 بلندبالا، بلندقامت، خوش‌قدوقامت، رشیق 3 دلیر، شجاع، گرد رصد: 1 زیج 2 نظاره‌گری، نظردوختن 3 مراقبت، مواظبت، نظارت، نگهبانی رضا: تراضی، خشنود، خوشحال، خوشدل، راضی، رضایت، قانع، قبول، مجاب، موافقت، همداستانی رضادادن: ارتضا، تراضی، رضایتمندی رضامندی: خرسندی، خشنودی، خوشدلی، رضایت، قبول، قناعت، & نارضایی رضایت: تراضی، خشنودی، رضا، رضامندی، قبول رضایت‌بخش: پذیرفتنی، راضی‌کننده، رضایت‌آمیز، قابل‌قبول رضوان: 1 ارم، بهشت، جنان، جنت، جنت، خلد، فردوس، مینو 2 خشنودی، رضامندی 3 پذیرش، قبول رطوبت: تری، نمداری، نمناکی & خشکی رطوبت‌دار: تر، خیس، مرطوب، نمناک، نم‌دار & خشک رعایت: 1 احترام، ادب، اعتنا، بزرگداشت، پاس، تکریم، توجه، حرمت، مراعات، مراقبت، ملاحظه، نگرش، وقع 2 چرانیدن رعب: بیم، پروا، ترس، جبن، سطوت، صولت، واهمه، وحشت، وهم، هراس، هول، هیبت رعب‌آمیز: ترس‌آور، ، ترسبار، تهدیدآمیز، هول‌آمیز، هول‌انگیز، ، وحشت‌آلود، وحشت‌بار رعب‌آور: ترسناک، خوفناک، سهمناک، مهیب، وحشتزا، وحشتناک، هولناک رعب‌انگیز: ترسناک، خوفناک، سهمناک، مهیب، مهیل، وحشتناک، وهمناک، هراس‌انگیز، هولناک رعد: آسمان‌غره، تندر، غرش، کنور & آذرخش رعدآسا: تندرآسا، تندروار، غران، غرش‌کنان رعشه: ارتعاش، تشنج، لرز، لرزش، لرزه، لقوه رعشه‌ناک: لرزان، مرتعش رعنا: 1 ابله، احمق 2 خوشگل، دلربا، زیبا، قشنگ 3 خودپسند، خودخواه، متکبر رعیت: 1 برزگر، روستایی 2 تبعه رغبت: آرزو، آرزومندی، اشتیاق، تعشق، تمایل، خواست، میل، هوس رف: سکو، طاقچه رفاقت: دمسازی، دوستی، مرافقت، مودت، ولا، همدلی، همدمی، همراهی، هموثاقی، یاری & عداوت رفاه: آسایش، آسودگی، بهبود، ترفه، ترفیه، تنعم، راحتی، شادکامی، نازپروردگی، ، نعیم رفت: 1 ذهاب، گذر 2 رفتار، روال، شیوه، قلق رفت‌وآمد: آمدوشد، ترافیک، ، تردد، عبورومرور رفتار: 1 اقدام، حرکت، سلوک، سیره، صفت، عمل، فعل، کردار، کنش 2 روش، سبک، سلوک، روال، سیر، طریقه، مشی، هنجار رفتگر: پیک‌بهداشت، جاروکش، سپور رفتن: جارو کردن، روبیدن، روفتن رفتن: 1 حرکت کردن، ذهاب، عازم‌شدن، کوچ کردن، نقل‌مکان کردن 2 سپری‌شدن، گذشتن 3 شباهت‌داشتن، شبیه‌بودن & آمدن، ایاب رفتنی: 1 عازم، مسافر 2 محتضر، مردنی رفته‌رفته: بتدریج، تدریجاً، کم‌کم، یواش‌یواش رفراندم: همه‌پرسی رفض: 1 ارتداد، الحاد، بیدینی 2 ترک، رد، طرد رفع: 1 ازبین‌بردن، برطرف کردن 2 دفع، مدافعه 3 حل، ساماندهی 4 ضمه رفعت: ارتفاع، اوج، بزرگی، بلندی، تعالی، شرف، علو، والایی رفق: لطف، مدارا، ملایمت، مهربانی، نرمی رفقا: احبا، دوستان، رفیقان، صدیقان، همگنان، یاران & دشمنان رفوزه: ردشده، مردود، ناکام، ناموفق & قبول رفیع: 1 بلند، مرتفع 2 بلندپایه، بلندقدر، جلیل، شامخ، منیع، والا رفیق: 1 انیس، حبیب، خلیل، دمخور، دوست، دوستدار، مصاحب، همدم، همراه، همنشین، هم‌نفس، 2 یار، فاسق & دشمن رفیقه: فاسق، معشوقه، نشمه، & رفیق رق: 1 بردگی، بندگی، عبودیت، غلامی 2 برگ رقابت: 1 هم‌چشمی 2 هم‌چشمی کردن، 3 انتظار، توقع، چشمداشت رقاص: بالرین، پایکوب، رامشگر، رقصنده رقاصی: پای‌کوبی، دست‌افشانی، رقص، وشت رقت: 1 تاثر، تالم، دلسوزی 2 لطافت، نازکی، نرمی 3 کم‌رنگی رقت‌آور: ترحم‌برانگیز، جانگداز، دردناک، رقت‌انگیز، رقت‌بار رقت‌انگیز: ترحم‌انگیز، ترحم‌برانگیز، رقت‌آور، رقت‌بار رقص: 1 سماع 2 پایکوبی، دست‌افشانی، وشت 3 بالت، والس رقعه: 1 پینه، وصله 2 عریضه، مراسله، مکتوب، منشور، نامه، نوشته رقم: 1 شمار، عدد 2 شماره، عده 3 قلم 4 نمره 5 قسم، نوع 6 خط، دستخط، فرمان 7 علامت، نشان رقیب: 1 حریف، مدعی، معارض، هماورد، هم‌چشم 2 موکل 3 مراقب، نگهبان رقیت: بردگی، بندگی، غلامی، & حریت رقیق: آبدار، آبکی، باریک، تنک، روان، سیال، شل، کم‌رنگ، مایع، نازک، نرم & غلیظ رقیق‌القلب: احساساتی، حساس، مهربان، نازک‌دل & قسی‌القلب رقیمه: خط، دستخط، عریضه، مراسله، مرقومه، مکتوب، منشور، نامه، نوشته رک: آشکار، بی‌پروا، بی‌پرده، بی‌تعارف، بی‌تکلف، ساده، صاف‌وپوست‌کنده، صریح & درلفافه رک‌گو: صریح، صریح‌اللهجه رک‌گویی: صراحت، صراحت‌لهجه رکن: 1 اسطقس، بالار، پایه، ستون، عماد 2 عمده، مهم رکود: ایستایی، بی‌حرکتی، توقف، خمودی، سکون، کسادی، وقفه، & رونق رکیک: 1 زشت، سخیف، قبیح، ناپسند، نامعقول 2 سست، ضعیف رگ: 1 آوند، پی، حبل، عصب، وتر، ورید، وعا 2 عرق، عصب 3 حمیت، غیرت رگزن: حجام، فصاد رگزنی: حجامت، فصد رگل: بی‌نمازی، طمث، عادت، قاعده رگه: 1 آثار، اثر، رد، نشانه، نشان 2 رشته 3 ریشه رل: 1 فرمان 2 عمل، کارکرد، نقش، وظیفه رله: ایستگاه، تقویت، تقویت‌کننده، تقویت‌سازی رم: 1 رمیدن، فرار، گریز، وحشت 2 اکراه، نفرت 3 رمه، گله 4 دسته، گروه رمال: دعانویس، ساحر، طالع‌بین، عراف، فالگیر، کاهن، کف‌بین رمالی: طالع‌بینی، فالگیری رمان: افسانه، حکایت، داستان، قصه، نوول رمان‌نویس: داستان‌نویس، نوولیست رمح: زوبین، نیزه رمز: 1 استعاره، اشاره، ایما، سمبل، کنایه، نکته، نماد، نمون 2 راز، سر 3 فن، قلق، لم رمزآلود: اسرارآمیز، رازآلود، رازناک، مرموز رمزی: 1 سری، مرموز 2 سمبلیک، نمادین رمق: 1 تاب، توان، طاقت، قوت، نا 2 رمه، گله رمل: 1 ریزه‌سنگ، ریگ، شن، ماسه 2 پیشگویی رمل‌زار: رملستان، ریگزار، ریگستان، شن‌زار، ماسه‌زار رملستان: رمل‌زار، ریگزار، ریگستان، شن‌زار، ماسه‌زار رمنده: 1 گریزان، نافر 2 وحشی 3 رموک رمه: 1 احشام، رمق، رمک، سیله، فسیله، گله 2 دسته، گروه 3 جیش، سپاه، لشکر رمه‌بان: چوپان، راعی، رامیار، شبان، گله‌بان رمیدگی: 1 فرار، گریز 2 بیزاری، کراهت، نفار، نفرت رمیدن: 1 دورشدن، رمش، رم کردن 2 فرار کردن، گریختن، گریزان‌شدن 3 استیحاش، ترسیدن، وحشت کردن 4 احتراز کردن، دوری‌گزیدن رمیده: فراری، گریزان رمیم: پوسیده، فرسوده، کهنه، له رنج: آزار، اضطراب، الم، اندوه، بلا، تعب، داء، درد، دشواری، زجر، زحمت، سختی، عذاب، غم، کد، گرفتاری، محنت، مرارت، مشقت، مصیبت، ملال، نکبت رنج‌آور: دردآور، دردانگیز، دردناک، رنج‌آمیز، رنجبار، مشقت‌زا، مولم رنجبار: دردانگیز، مشقت‌بار، مشقت‌زا، ملال‌آور رنجبر: زحمت‌کش، کارگر رنجش: آزردگی، تاذی، دلتنگی، رنجیدگی، شکراب، کدورت، ملال، ملالت، ناراحتی، نقار رنجور: آزرده، بستری، بیمار، رنجه، علیل، غمگین، مریض، ناتوان، ناسالم، نالان رنجوری: آزردگی، بیماری، عارضه، علیلی، مرض رنجه: آزار، افگار، رنجور، زحمت، مزاحمت، ملول رنجیدگی: آزردگی، تاذی، رنجش، کدورت، نژندی رنجیده: آزرده، آزرده‌خاطر، افسرده، سرگران، کدر، مکدر، ملول، ناراضی رند: عیار، زرنگ، قلاش، لاابالی، لاقید، محیل رندی: زرنگی، زیرکی، عیاری، لاقیدی رنگارنگ: الوان، رنگ‌برنگ، رنگین، گونه‌گون، متلون، ملون رنگ: 1 صبغه، فام، گون، لون 2 حیله، مکر 3 طرح، نقش، نقشه رنگ‌باخته: پریده‌رنگ، رنگ‌پریده، رنگ‌ورورفته، کم‌رنک رنگ‌پریده: پریده‌رنگ، رنگ‌ورورفته، رنگ‌باخته، مات رنگرز: صباغ رنگرزی: صباغت رنگین: الوان، پرنقش‌ونگار، رنگارنگ، متلون رنگین‌کمان: آزفنداک، قوس‌وقزح، کرکم رو: 1 چهره، رخ، رخسار، سیما، صورت، عارض، وجه 2 پررویی، گستاخی، وقاحت 3 رویه، سطح، عرشه & پشت، ظهر روا: جایز، حق، حلال، سزاوار، شایست، شایسته، مباح، مجاز، مشروع، معقول & ناروا رواج: تداول، جریان، رایج، رونق، متداول & کسادی روادید: جواز، ویزا رواق: ایوان، پیشخانه، درگاه، سایبان، سقف، هشتی روال: راه، روش، روند، سیاق، سیرت، سیره، شیوه، طریقه، طور، گونه، متد، مشی، منوال، نحو، نمط، نهج، هنجار روان: 1 رقیق، سیال، مایع 2 جاری، ساری، متداول 3 جان، روح، نفس 4 سلیس، شیوا 5 راهی، روانه، عازم 6 لینت، نرمی & جامد روانبخش: جانبخش، جان‌پرور، جانفزا، روح‌افزا، روح‌انگیز، روحبخش، روحپرور روانه: 1 اعزام، گسیل 2 راهی، رونده، عازم روانی: 1 جریان 2 روحی 3 سلاست، طلاقت روایت: حدیث، حکایت، داستان، نقل روایتگر: 1 راوی، محدث 2 داستانسرا، قصه‌گو روایی: 1 حلیت، سزاواری 2 رواج، رونق روبان: بند، نوار روبراه: 1 سالم، مجهز، مرتب 2 آماده، مهیا 3 سرحال، کوک روبرو: برابر، پیش‌رو، جلو، حضوراً، رویارو، قبال، متقابل، محاذی، مقابل، مواجه، نزد & عقب روبند: برقع، غشا، ماسک، نقاب روبنده: برقع، نقاب روبوسی: مصافحه روبیدن: جارو کردن، رفتن، روفتن روح: 1 جان، روان 2 امر، وحی 3 فرشته، ملک 4 صفا & جسد، جسم، کالبد روح‌الامین: جبرئیل، فرشته، ملک روحانی: 1 آخوند، کاتوزی، مجتهد، ملا 2 روحی، معنوی، ملکوتی 1 & غیرروحانی 2 جسمانی روحپرور: جانفزا، روانبخش، روح‌افزا، روحبخش روحی: 1 روحانی، معنوی 2 روانی & مادی روحیات: خلقیات، رسوم، عادات رود: 1 جدول، جویبار، جوی، رودخانه، نهر 2 جگربند، جگرپاره، فرزند، کودک 3 ساز رودخانه: رود، شط، نهر روده‌دراز: پرحرف، پرگو، وراج روده‌درازی: پرحرفی، پرگویی، وراجی روز: 1 نهار، یوم 2 دوره، زمان، گاه، وقت & شب، لیل روزافزون: متزاید روزانه: روزمره، هرروز، یومیه روزگار: 1 اوقات، ایام، دوره، زمان، زمانه، ساعت، عمر، عهد، وقت 2 جهان، دنیا، دهر، گیتی روزمره: روزانه، هرروزه، یومیه روزن: پنجره، درز، دریچه، رخنه، روزنه، سوراخ، شکاف، شکافتگی، منفذ روزنامه: 1 جریده، ژورنال، نشریه 2 کارنامه روزنامه‌چی: خبرنگار، روزنامه‌نویس، ژورنالیست روزنامه‌نگار: جریده‌نگار، خبرنگار، روزنامه‌نویس، ژورنالیست روزنامه‌نویس: جریده‌نگار، خبرنگار، روزنامه‌نگار، ژورنالیست روزنه: پادگانه، پنجره، دریچه، روزن، سوراخ، شکاف، منفذ روزه: 1 صوم 2 امساک روزی: توشه، رزق، روزینه، قسمت، معیشت، نصیب روسپی: جلب، جنده، خودفروش، زانیه، زناکار، غر، فاحشه، قحبه، لکاته، معروفه، معروفه، نامستور، هرجایی روسپیگری: جندگی، خودفروشی، فاحشگی، قحبگی روستا: آبادی، ده، دهات، دیه، رستاق، قریه، قصبه روستایی: 1 دهاتی، ده‌نشین، روستانشین 2 دهقان، رعیت روسری: چارق، چارقد، حجاب، مقصوره، مقنعه روسیاه: بدکار، رسوا، شرمسار، گناهکار، مقصر، ننگ‌آور، ننگین روسیاهی: افتضاح، خجالت، رسوایی، شرمساری، ننگ روش: آیین، ادب، اسلوب، باب، راه، رسم، رفتار، روال، روند، رویه، سبک، سنت، سیاق، سیر، سیرت، سیره، شعار، شیوه، طرز، طریق، طریقت، طریقه، طور، عادت، قاعده، قانون، متد، مذهب، مسلک، منوال، نحو، نحوه، نظام، نمط، نوع، وجه، وضع، هنجار روشن: 1 مشعشع، منور، نورانی، نوردار 2 آشکار، بارز، بدیهی، صریح، عیان، قطعی، مبرهن، محقق، مشخص، مشهود، معلوم، معین، واضح، واضح 3 کوک 4 گویا 5 براق، تابان، جلی، رخشان، متجلی 6 زلال، شفاف & تاریک، تیره، مبهم، ناگویا، کدر، غیر شفاف روشن‌بین: تیزبین، تیزچشم، روشن‌ضمیر، عاقبت‌نگر، مال‌اندیش روشن‌سازی: 1 تنویر، توضیح 2 چراغانی روشن‌ضمیر: پاکدل، سلیم، سلیم‌القلب، صافدل، صافی‌ضمیر، & تیره‌روان، تیره‌ضمیر روشن کردن: 1 افروختن 2 باز کردن، راه‌انداختن روشنایی: روشنی، فروغ، نور & تاریکی، ظلمت روشندل: اعمی، باریک‌بین، روشن‌بین، نابینا روشنفکر: فکور، متجدد، منورالفکر & متحجر روشنی: پرتو، تابش، درخشش، روشنایی، رونق، شعاع، صراحت، ضیا، فروغ، وضوح روضه: 1 باغ، بوستان، گلزار 2 روضه‌خوانی، عزاداری 3 قبر، گور، مزار روغن: 1 پیه، چربی، دهن، زیت 2 مرهم روغن‌دار: چرب، روغنی روگردانی: اعراض، تمرد، رویگردانی، سرپیچی روند: جریان، روال، روش، رویه، شیوه، طریقه، منوال رونده: ذاهب، راهگذر، راهی، رهرو، سالک رونق: آبادانی، آبرو، آب‌وتاب، اعتبار، پیشرفت، تداول، جلا، جلوه، درخشندگی، رواج، روشنی، عمران، نضج، نمود رونوشت: سواد، کپی، کپیه، مسوده، نسخه رونویسی: استنساخ، کپیه‌برداری، نسخه‌برداری روی: 1 چهر، چهره، رخسار، رخساره، رخ، رو، سیما، صورت، عارض، عذار، گونه، وجه 2 بر، سطح، علو روی‌بند: برقع، حجاب، روبند رویارو: برابر، روبرو، متقابل، محاذی، مقابل رویارویی: تقابل، دیدار، صف‌آرایی، معارضه، مقابله، ملاقات، مواجهه رویداد: اتفاق، امر، پیشامد، رخداد، عارضه، قضیه، ماجرا، واقعه رویش: بالش، رشد، روییدن، نشو، نما، نمو رویگردانی: اعراض، تمرد، روگردانی، سرپیچی رویه: پهنه، سطح، سطحه رویه: 1 رفتار، روش، سیرت 2 اسلوب، روند، شیوه، نهج 3 رسم، وضع رویی: بالایی، فوقانی & تحتانی روییدن: رویش، نشو، نما، نمو رها: 1 آزاد، خلاص، فارغ، مرخص، مستخلص، وارسته 2 بی‌بند 3 پراکنده، پرت، ترک، متروک، واگذار، ول، ولو 4 یله رها کردن: 1 ترک کردن، ول کردن 2 آزاد کردن، خلاص کردن، رهانیدن، نجات‌دادن رهاورد: ارمغان، تحفه، ره‌آورد، سوغات، هدیه رهایش: آزادی، خلاصی، رهایی، نجات، & اسیری رهایی: آزادی، خلاص، نجات، وارستگی، & اسارت رهبر: امام، پیشوا، راهبر، راهنما، زعیم، سرکرده، سلسله‌جنبان، قدوه، قیادت، مراد، مقتدا، هادی رهبری: امامت، پیشوایی، تمشیت، رهنمایی، زعامت، قیادت، ولایت رهرو: 1 درویش، سالک، عارف 2 راهرو، راهگذر، ، پی‌سپار، رونده رهزن: حرامی، دزد، راهزن، سارق، عیار رهسپار: راهگذار، رهسپر، رهگذر، سیاح، عازم، مسافر رهگذر: 1 راهگذر، رونده، عابر 2 گذرگاه، معبر رهن: گرو، مراهنه، وثیقه رهنما: 1 بلد، راهنما، هادی، هدایتگر 2 قافله‌سالار رهنمایی: ارشاد، دلالت، رهبری، رهنمونی، رهنمون، هدایت رهنمود: ارشاد، پند، دلالت، راهنمایی رهوار: بفرمان، راهوار، سربه‌راه، مطیع، منقاد رهیدن: 1 خلاصی، نجات 2 رستن رهین: 1 درگرو، مدیون، مرهون، مقروض، وام‌دار 2 ضامن، کفیل رهینه: گروی، مرهون، وثیقه ریش: 1 زخم، قرح 2 محاسن ریا: تزویر، تظاهر، حیله، دورویی، ریو، زرق، سالوس، شایبه، ظاهرنمایی، فریب، نفاق & صدق ریاست: آقایی، بزرگی، پیشوایی، حکومت، زعامت، سرپرستی، سروری، مدیریت، مهتری ریاضت: 1 سختی، مرارت 2 تمرین، مشق، ممارست 3 سعی، مجاهدت، مجاهده ریاضت‌کش: 1 مرتاض 2 زاهد، زهدگرا ریاکار: دورو، سالوس، ظاهرساز، ظاهرنما، فریبنده، متظاهر، مرائی، مزور، مکار، منافق ریاکارانه: متظاهرانه، مزورانه، منافقانه ریاکاری: تزویر، تظاهر، تملق، دورویی، سالوس، ظاهرنمایی، نفاق ریب: اشتباه، تردید، حقه، ریو، سالوس، شبهه، شک، ظاهرنمایی، فریب ریبت: تردید، دودلی، شک ریتم: ایقاع، ضرب، وزن ریح: 1 باد، دم، نسیم، نفخ 2 بو، رایحه 3 تیز ریخت: 1 اندام، شکل، صورت، قیافه، هیات، هیکل 2 ریختن ریز: 1 خرد، کوچک 2 شکسته ریزش: جریان، چکه، زکام، سیلان ریزه: تکه، خرده، دانه، ریز، قراضه ریزه‌خوار: سورچران، سوری، طفیلی ریسمان: بند، تار، حبل، رسن، رشته، طناب، مقود، نخ ریسمان‌تاب: رسن‌تاب، ریسمان‌باف، ریسنده، نخ‌تاب ریسنده: تابنده، ریسمان‌تاب، نخ‌تاب، نخ‌ریس ریسه: 1 رشته، نوار 2 ضعف، غش ریش: 1 جراحت، خستگی، زخم، والانه 2 لحیه، محاسن ریش‌سفید: 1 پیر، سالخورده، کهنسال، مسن، معمر 2 بزرگ، کبیر، معمم ریشخند: استهزا، تمسخر، شوخی، لودگی، مسخره ریشخندآمیز: تمسخرآلود، مسخره‌آمیز، تمسخرآمیز ریشه: 1 اصل، بن، بنیاد، بیخ، پایه 2 رگه 3 جذر، رادیکال ریشه‌کن: انهدام، قلع‌وقمع، نابود، هدم ریگزار: رملستان، ریگستان، سنگلاخ ریم: پلیدی، جراحت، چرک، کثافت ریم‌آلود: چرک‌آلود، چرکین، کثیف ریو: حیله، خدعه، دستان، ریب، فسون، مکر، نیرنگ ریه: جگر، شش زائو: تازه‌زا، زاج، زاچ زاپاس: اضافی، رزرو، یدکی زاد: 1 توشه، خوراک، ره‌توشه، زادراه، قوت‌لایموت 2 فرزند 3 عمر زادگاه: زادبوم، مسقطالراس، مولد، میهن، وطن زادن: 1 زادوولد، زایش، زاییدن 2 ایجاد کردن، تولید زاده: 1 فرزند، مولود، ولد 2 متولد زار: 1 پریشان‌حال، ضعیف، ناتوان، نحیف، نزار 2 صرع، غش 3 تضرع، زاری، فغان، ناله 4 بیچاره، خوار، زبون زارع: برزگر، برزیگر، حارث، دهقان، زراعت‌پیشه، فلاح، کشاورز، کشتکار، کشتگر زاری: 1 افغان، الحاح، بی‌تابی، تضرع، ضجه، ضرع، فغان، گریه، لابه، ناله، ندبه 2 بیچارگی، خواری زاغ: 1 زاغج، زاغچه، زغن، غراب، کلاغ 2 کبود 3 زاج زاغه: آلونک، بیغوله، شکفت، غار، کلبه، کهف، مغاره زال: سالخورده، سالدیده، سالمند، سپیدمو، کهنسال، مسن & جوان زالو: شلوک، علق زامر: زمار، نای‌زن، نی‌زن، نی‌نواز زانی: بدکار، زناکار، فاسق زانیه: روسپی، زناکار، فاسقه، معروفه زاویه: 1 کنج، گوشه 2 بیعت، خانقاه، دیر، صومعه، عبادتخانه، معبد، تکیه 3 خلوتخانه، خلوتکده 4 خانه، مسکن 5 حجره، غرفه زاویه‌نشین: انزواطلب، خلوت‌گزین، خلوت‌نشین، خلوتی، رهبان، گوشه‌گیر، گوشه‌نشین، معتزل، معتکف، منزوی زاهد: باتقوا، پارسا، پرهیزگار، عابد، متشرع، متعبد، متقی، معتکف، ناسک & بی‌تقوا زاهدانه: پارسایانه، پرهیزگارانه، عابدانه، متشرعانه & ناپارسایانه زایا: خلاق، زاینده، مولد & سترون، عقیم زاید: 1 اضافه، اضافی، زایده، زیاده، زیادی 2 غیرضروری، غیرلازم & ضروری زایر: دیدارکننده، زائر، زیارتگر زایش: 1 تناسل، تولیدمثل، زادوولد، زاییدن 2 تولد، میلاد، ولادت & مرگ زایل: تباه، زدوده، سترده، محو، معدوم، نابود، نیست زایمان: زایش، وضع‌حمل زاینده: زایا، مولد & نابارور زاییدن: تولید، زایش، ولادت & مرگ زاییده: 1 متولد، مولود 2 حاصل، نتیجه زباله: آشغال، خاشاک، خاکروبه زباله‌دان: آشغالدانی، مزبله زبان: 1 لسان 2 کلام، لهجه 3 اصطلاح زبان‌آور: بلیغ، تیززبان، خوش‌صحبت، خوش‌کلام، رسا، سخن‌گزار، سخنور، شاعر، فصیح، ناطق، نطاق زبان‌آوری: بلاغت، سخنوری، فصاحت زبان‌باز: چاپلوس، چاخان، چرب‌زبان، زبان‌بمزد، متملق زبانزد: 1 مثل 2 مصطلح 3 مشهور، معروف زبانه: 1 سعیر، شعله، لهب، لهیب 2 پره، ناره، میله زبانی: شفاهی، فمی & قلمی، کتبی زبده: 1 برگزیده، صفی، گزیده، منتخب 2 سرآمد، ممتاز 3 خلاصه، مجمل، مختصر 4 جوهر، خالص زبر: بالا، فوق، کسره & پایین، زیر زبر: خشن، درشت، زمخت، ضخیم، ناصاف & لین، نرم زبردست: 1 استاد، حاذق، خبره، کاردان، ماهر، متبحر 2 زبل، زرنگ 3 باکفایت، مقتدر زبردستی: 1 تبحر، چابکی، چالاکی، خبرگی، زرنگی، قدرت، مهارت 2 اقتدار، توانایی زبری: خشونت، ناهمواری & لینت زبرین: بالایی، فرازین، فوقانی & زیرین، فرودین زبل: چموش، زبردست، زرار، زرنگ، زیرک، شیطان & چلمن، دست‌وپاچلفتی زبون: 1 بیچاره، درمانده، عاجز، ناتوان 2 حقیر، خفیف، خوار، ذلیل 3 پست، جلب، سقط، فرومایه، ناکس 4 مغلوب 5 ضعیف، ضعیف‌النفس، نژند زبونگیر: ضعیف‌چزان، ضعیف‌کش، عاجزکش & عاجزنواز زبونی: 1 بیچارگی، درماندگی، عجز، ناتوانی 2 خواری، ذلت 3 پستی، فرومایگی 3 ضعف زجاج: آبگینه، بلور، شیشه زجر: آزار، اذیت، تعب، رنج، سختی، شکنجه، عذاب زحل: کیوان زحمت: 1 عذاب، مزاحمت، مشقت 2 تعب، تقلا، رنج، سختی، کد 3 آزار، رنجه، محنت 4 تصدیع، دردسر زحمتکش: رنجبر، زجرکش، ستمکش، سختی‌کش، محنت‌کش زخم: جراحت، جریحه، خراش، خستگی، ریش، ضرب، قرح، ناسور، نیش زخم‌زبان: سرزنش، سرکوفت، طعن، طعنه، ملامت، نکوهش زخمدار: افگار، جریح، زخمناک، زخمی، مجروح، مصدوم، مضروب زخمه: زخ، شکافه، مضراب زخمی: افگار، جریح، جریحه‌دار، زخمدار، زخمناک، مجروح زدایش: ازاله، امحا، پاکسازی، پالودن، زدودن، محو زدن: 1 نواختن 2 ضرب، ضربه، ضربت 3 دزدیدن، ربودن، قاپیدن 4 ضربان 5 کوفتن 6 شکار کردن، صید کردن 7 اتفاق‌افتادن، واقع‌شدن زدوبند: بندوبست، تبانی، توطئه، دسیسه، ساخت‌وپاخت زدوخورد: برخورد، جدال، جنگ، دعوا، کشمکش، نزاع زدودن: 1 ستردن 2 پاک کردن، محو کردن 3 جلادادن، صیقل‌دادن 4 ازاله، زدایش، محو زدوده: زایل، محذوف، محو زده: 1 خورده، ضربت‌دیده، مصدوم، مضروب 2 بی‌رغبت، بی‌میل، دلزده، متنفر، منزجر، وازده 3 بیدخورده 4 بریده زر: 1 ذهب، طلا، عسجد 2 پول، دینار 3 تمول، ثروت 4 پیر، سالمند، فرتوت، کهنسال 5 زرد، زردفام 1 & فضه، نقره 3 برنا، جوان زربفت: زرباف، زربافت، زردوز، زرکش، زری، زری‌دوز زرادخانه: اسلحه‌خانه، قورخانه زرار: تردست، چالاک، زبل، زیرک & چلمن زراعت: 1 حراثت، حرث، زرع، فلاحت، کاشت، کشاورزی، کشت 2 زراعت، مزرعه زراعت‌پیشه: دهقان، زراع، فلاح، کشاورز، کشتگر زراندود: مذهب، مطلا زرتشتی: بهدینی، زردشتی، زندیک، گبر، مجوس زرخرید: 1 برده، بنده، عبد 2 غلام، کنیز زرد: 1 صفرا 2 پژمرده، پلاسیده، خشک زرداب: صفرا، لو زردشت: زرتشت زردشتی: زردتشتی، زندخوان، گبر، مجوس زردفام: اصفر، زردرنگ، زردگون، زرین‌فام، طلایی زردک: گزر، هویج زرع: حراثت، حرث، زراعت، کاشت، کشاورزی، کشت زرق: 1 تزویر، حقه‌بازی، ریا، سالوس، ظاهرنمایی، فریب 2 تزریق زرگر: جواهرساز، جواهری، طلاساز، طلاکار زرنگ: 1 باهوش، داهی، زیرک 2 جلد، جلید، چابک، چالاک، چست، ، فرز 3 درس‌خوان 4 رند 5 زبردست، ماهر 5 زبل، شیطان & تنبل زرنگی: 1 جلد، چابکی، چالاکی، چستی، فرزی 2 باهوشی، زیرکی 3 رندی 4 بی‌باکی 5 زبردستی، مهارت & تنبلی زره: جوشن، درع زرین: زرگون، زری، زرین‌فام، طلایی & سیمین زشت: 1 بدریخت، بدشکل، بدمنظر، بدهیکل، بی‌ریخت، کریه، کریه‌المنظر 2 پچل، بد، سوء، مذموم 3 ذمیمه، رکیک، سخیف، شنیع، فاحش، قبیح، مستهجن، مکروه 4 ناپسند، نازیبا، نفرت‌انگیز، نکوهیده، ننگین & قشنگ زشت‌خو: بداخلاق، بدخلق، تندخو، عصبی & خوش‌خلق زشت‌رو: بدگل، بدمنظر، بی‌ریخت، زشت، کریه‌المنظر، کریه‌منظر، ناخوش‌دیدار & خوشگل، وجیه زشتی: بدی، شناعت، عیب، قباحت، معرت زشتیاد: 1 شتم، غیبت، مذمت 2 فحش، ناسزا زعامت: پیشوایی، رهبری، ریاست، سروری، قیادت زعم: 1 باور، تصور، توهم، حدس، رای، ظن، عقیده، گمان، نظر 2 پایندانی، پذرفتاری، ضمانت، کفالت 3 ریاست، زعامت، سروری زعیم: پیشرو، پیشوا، رئیس، رهبر، صندید، قاید، مقتدا، مهتر زغن: خاد، خرجل، زاغ، غراب، کلاغ زفاف: عروسی، وصلت زفت: 1 ستبر، سفت، شدید، قوی، هنگفت 2 پر، لبالب، مالامال 3 بسیار، هنگفت 4 مومیایی زفت: 1 بخیل، لئیم، ممسک 2 بداخلاق، بدعنق، ترشرو، خشن، ستیزه‌خو زفتی: 1 خشونت، درشت، زمختی، ستبر، فربه 2 امساک، بخل، خست، لئامت زکام: آنفلوآنزا، چایش، ریزش، سرماخوردگی، نزله زکی: 1 پاک، پاکیزه، پالوده، مطهر 2 پارسا، مهذب زلال: پاک، روشن، شفاف، صاف، صافی، گوارا زلت: خطا، گناه، لغزش زلزله: پس‌لرزه، زمین‌لرزه زلف: بشک، جعد، شعر، طره، کاکل، گلاله، گیسو، گیس، مو زله: بستوه، بیچاره، خسته، درمانده، مستاصل زمام: افسار، دهانه، عنان، لجام، لگام، مهار زمامدار: پیشوا، رئیس، سیاستمدار، صندید، مهتر زمان: 1 دوران، روزگار، زمانه 2 دوره، عصر، عهد، فصل، موسم، نوبت، هنگام 3 فرصت، مجال، وقت 4 مدت، موعد زمانه: 1 جهان، دنیا، دهر، گیتی 2 دوران، روزگار 3 دوره، زمان، عصر، عهد 4 آفت زمخت: خشن، درشت، زبر، نابهنجار، ناخوار، ناموزون، ناهنجار & لطیف، نرم زمختی: درشتی، زفتی، ستبری & لطافت، نرمی زمره: 1 جمع، جمله، عداد، مقوله 2 جماعت، دسته، طبقه، گروه زمزمه: 1 پچ‌پچ، ترنم، درگوشی، نجوا 2 سرود، نغمه زمستان: شتا زمستانی: زمستانه، شتوی زمهریر: برد، برودت، سرما، صندید، یخزدگی & حرارت، گرما زمین: 1 ارض، اقلیم، بوم، سرزمین، مرزوبوم 2 حد، مرز 3 تراب، ثری، خاک، گل 4 بر، خشکی 5 ملک زمین‌دار: فئودال، ملاک، دهقان زمینگیر: 1 خانه‌نشین، عاجز، علیل 2 ازپاافتاده، افلیج، فلج زمینه: اساس، سابقه، شالوده، طرح، عرصه، متن، نقشه، نمودار زمینه‌سازی: تمهیدمقدمه، مقدمه‌چینی زمینی: ارضی، بری، خاکی، خشکی & آسمانی، بحری، دریایی، سماوی زن: 1 امراء، نسا 2 بانو، جفت، حرم، زوجه، عیال، متعلقه، منکوحه، همسر 3 پردگی، مستوره & مرد، همسر زن‌بمزد: جاکش، دیوث، قرمساق، نامرد زنا: مجامعت، وطی زنازاده: حرامزاده، غیرزاده، نغیل & حلال‌زاده زناشویی: ازدواج، مناکحت، نکاح، وصلت & طلاق زناکار: جلب، روسپی، زانی، شهوی، فاجر، فاسق، معروفه زنباره: زن‌باز، زن‌پرست، زن‌دوست زنبیل: تبنگو، سبد، سله زنجیر: بند، سلسله، غل زنخ: چانه، ذقن، زنخدان زنخدان: چانه، ذقن، زنخ زندان: اسارتگاه، بازداشتگاه، بند، بندیخانه، توقیفگاه، حبس، دوستاق، دوستاق‌خانه، سجن، سلول، سیاهچال، محبس، هلفدونی زندانی: اسیر، بازداشت، بندی، توقیف، حبس، دربند، شهربند، گرفتار، محبوس زندخوان: 1 بلبل، عندلیب، هزاردستان 2 زردشتی، گبر، مجوس زندقه: الحاد، شرک، ارتداد، کفر زندگانی: 1 حیات، زندگی، زیست، عمر، هستی 2 تعیش، عیش، گذران زندگی: تعیش، حیات، زندگانی، زیست، هستی زنده: جاندار، حی، موجود، هست & مرده، میت زنده‌دل: خرم، خوشحال، خوشدل، سرزنده، شاد & دلمرده زندیق: بیدین، دهری، کافر، مرتد، مشرک، ملحد & خداباور زنگار: اکسید، زنگ زنگارفام: زنگارگون، سبزرنگ زنگ: 1 جرس، جلاجل، درای، زنگوله، ناقوس 2 اکسیده، زنگار زنگوله: جلاجل، جلجل، زنگ زنگی: حبشی، زنگباری، سیاه‌پوست زننده: 1 ضارب 2 برخورنده، تلخ، تند، سخت، موهن، نیشدار 3 انزجارآور، نامطبوع، نفرت‌انگیز زنهار: 1 پناه، زینهار 2 امان، مهلت زوال: اضمحلال، افول، انحطاط، انحلال، انقراض، انهدام، بطلان، ستردگی، سقوط، عدم، محو، مرگ، نابودی، نسخ، نقص، نقصان، نیستی، هلاک زوال‌ناپذیر: باقی، پایا، پایدار، جاوید، جاویدان، جاوید، سرمد، فناناپذیر، قیوم، لایزال، ماندنی، مستدام، نوشه زوبین: رمح، شمشیر، مطرد، نیزه زوج: جفت، شوهر، شوی، مرد، مزدوج، همسر، همسر & فرد زوجه: بانو، جفت، حرم، زن، همخانه، همسر & زوج زود: پگاه، سریع، سریعاً، فی‌الحال، گاه & دیر زودباور: احمق، ساده، ساده‌لوح، کانا، مغفل & دیرباور زودرس: پیشرس & دیررس زودرنج: حساس، طبع، منش، نازک، نازک، نازک‌خلق زودرنجی: حساسیت، نازک‌خلقی، نازک‌طبعی، نازک‌نارنجی، نازنازی زودگذر: فانی، مستعجل، موقت، موقتی & دیرپا زور: 1 اجبار، تعدی، جبر، عنف، فشار، قسر 2 توان، قدرت، طاقت، قوت، قوه، نیرو زورخانه: باشگاه، ورزشگاه زورستان: غاصب، متعدی زورستانی: تعدی، دست‌درازی، غصب زورق: بلم، قایق، کلک زورکی: اجباری، اکراه، به‌جبر، جبراً، متنکراً & اختیاری زورگو: جابر، ستمگر، قلدر، مستبد زورمند: 1 پرزور، تنومند، توانا، زورآور، قوی، نیرومند، یل 2 متنفذ، مقتدر & ضعیف زوری: اجباری، عنفاً، قسری، متنکراً & اختیاری، دلبخواهی زوزه: جیغ، ضجه، فریاد، مویه، ناله زه: آفرین، احسنت، زهاب، مرحبا، نداوت، وتر زهاب: چشمه، چشمه‌سان زهد: پارسایی، پرهیزگاری، تعبد، تقدس، تقوا، تورع، ورع & فسق، ناپارسایی زهدان: بچه‌دان، بون، پوگان، تخمدان، رحم زهدگرا: تقواگرا، زاهد، متقی، مرتاض زهر: 1 حمه، رز، سم، شرنگ، شوکران، هلاهل 2 شکوفه، گل، ورد زهرآگین: زهرآلود، زهردار، سم‌آلود، سمی زهرآلود: زهرآگین، زهردار، سم‌آلود، سمی، مسموم زهراب: ادرار، پیشاب، شاش زهردار: زهرآگین، زهرآلود، سم‌آلود، سمی، مسموم زهره: 1 جرات، شهامت 2 زهره‌دان، مراره زهره: ناهید زهری: زهرآگین، زهرآلود، سمدار، سمی، مسموم زهوار: حاشیه، کناره، لبه زهی: آفرین، احسنت، اینت زی: 1 پیش، سوی، نزد 2 پوشش، کسوت، لباس، هیئت 3 شعار زیاد: بابرکت، بس، بسیار، بی‌شمار، بی‌نهایت، جزیل، خیلی، عدیده، فراوان، کثیر، معتنابه، مفرط، وافر، هنگفت زیادت: افزونی، بیشی، فراوانی & قلت، کمی زیاده‌روی: 1 افراط، تبذیر، تفریط 2 اغراق، مبالغه زیاده‌طلب: افزون‌خواه، افزون‌طلب، جاه‌طلب، زیادت‌خواه & قانع زیادی: اضافی، زاید، فرط، فزونی، کثرت، مازاد، مزید، وفور & کمی زیارت: پابوسی، تشرف، تطوف، حرم، دیدار، طواف زیارتگاه: حرم، مرقد، مزار زیارتگر: زائر، زایر زیان: آسیب، اضرار، تغابن، خسارت، خسران، صدمه، ضرر، غبن، فسوس، گزند، لطمه، مضرت & بهره، سود، منفعت، نفع زیان‌آور: زیانبار، زیان‌بخش، زیانمند، ضرردار، مضر، ناسودمند & سودمند زیان‌بخش: زیانبار، زیان‌بخش، مضر، ناسودمند، نامفید & مفید زیان‌دیده: خاسر، متضرر، مغبون & منتفع زیانبار: زیان‌آور، زیان‌بخش، مضر & سودبخش زیانکار: متضرر، مغبون زیب: آذین، آرایش، تزیین، حلیه، زینت، زیور زیبا: 1 پریچهر، پریرو، جمیل، خوبرو، خوب‌صورت، خوش‌اندام، خوشگل، خوش‌منظر، رعنا، زیبارو، شیک، صبیح، ظریف، قشنگ، لطیف، لعبت، مطبوع، مقبول، ملیح، نازنین، نیک‌منظر، نیکورو، وجیه، وسیم 2 باطراوت، تماشایی، خوش، شکیل & زشت زیبارو: جمیل، خوشگل، زیبا، قشنگ، نیک‌منظر، وجیه & زشت‌رو زیبایی: جمال، حسن، خوبرویی، صباحت، نیک‌منظری، وجاهت & زشتی زیبق: جیوه، سیماب زیبنده: 1 برازنده، درخور، سزاوار، شایسته، شایسته، لایق، مستوجب، مناسب 2 آراسته، چشم‌نواز، خوش‌نما زیت: چربی، دهن، روغن زیر: پایین، تحت، ته، ذیل & بالا، زبر، فوق زیرا: برای‌اینکه، چون زیرانداز: تشک، زیرافکن، مفرش، نهالی & روانداز زیرجامه: پیژاما، پیژامه، زیرپوش، شلوار زیرجلکی: درخفا، زیرپرده، زیرجلی، نهانی & آشکارا زیرجلی: درخفا، زیرپرده، محرمانه، مخفیانه & آشکار زیردست: 1 دونپایه، فرودست، مادون، مرئوس 2 مطیع، مقهور 3 نوچه & بالادست زیرزمینی: دخمه، سردابه، سرداب، نقب زیرشلواری: ازار، پیژامه، پیژاما، تنبان زیرکانه: استادانه، ماهرانه، محیلانه، هوشمندانه، هوشیارانه زیرک: 1 باذکاوت، باهوش، بیدار، تیزخاطر، تیزرای، تیزهوش، خردمند، دانا، داهیه، داهی، ذکی، زرار، زرنگ، عاقل، فرزانه، فطن، مراقب، مواظب، نبیل، نبیه، وقاد، هوشمند، هوشیار 2 زبل، محیل، ناقلا & پخمه زیرکی: بصارت، بصیرت، چاره‌گری، دها، شطارت، فراست، فطنت، کیاست، هشیاری، هشیاری، هوش، هوشمندی، هوشیاری & پخمگی زیرین: پایینی، تحتانی، فرودین & بالایی، زبرین زیست: تعیش، حیات، زندگانی، زندگی، زیستن & ممات زیلو: جاجیم، فرش، گبه، گلیم زین: بند، سرج، فتراک زینت: آذین، آرایش، پیرایه، تزیین، حلیه، زیب، زیب، زیور زینهار: امان، زنهار زینهاری:، پناهجو، پناه‌خواه، متوسل، ملتجی زیور: آذین، آرایش، پیرایش، پیرایه، تزیین، زیب، زینت ژاژ: بیهوده، ترهات، چرند، مزخرف، مهمل، یاوه ژاژخا: بیهوده‌گو، هرزه‌درا، هرزه‌لاف، ، یاوه‌درا، یاوه‌سرا ژاژخایی: بیهوده‌گویی، هرزه‌درایی، یاوه‌درایی، یاوه‌سرایی ژاله: 1 بشک، جلید، شبنم، طل 2 جاله ژاندارم: امنیه ژتون: بن، کوپن ژرف: عمق‌دار، عمیق، گود، نغول ژرفا: 1 ژرفنا، عمق، قعر، گودی 2 غور، کنه ژرف‌بین: دوراندیش، ژرف‌نگر، عاقبت‌اندیش، غوررس ژرف‌نگر: دقیق، ژرف‌بین، عاقبت‌اندیش ژرفنا: 1 ته، عمق، قعر 2 غور ژست: ادا، اطوار، حرکات، قیافه ژله: لرزانک ژن‌شناسی: ژنتیک ژنتیک: ژن‌شناسی ژند: 1 پاره، خرقه، کهنه 2 آتش‌زنه، چخماق ژنده: پاره، پاره‌پوره، پوسیده، خرقه، خلق، غاز، فرسوده، کهنه، مندرس ژنده‌پوش: پاره‌پوش، خرقه‌پوش، کهنه‌پوش ژنراتور: دینام، دینامو، مولد ژنرال: امیر، سپهبد، سرتیپ، سردار، سرلشکر، میر ژورنال: روزنامه، مجله، مجله‌مد ژورنالیست: جریده‌نگار، خبرنگار، روزنامه‌چی، روزنامه‌نگار ژولیدگی: آشفتگی، پریشی، شوریدگی ژولیده: آشفته، پریشان، درهم، کالیده & بسامان، مرتب ژیان: 1 خشمگین، دمان، غضبناک 2 درنده، سبع ژیگولو: فکلی، قرتی & ژیگولت سئانس : 1 جلسه، نشست، مجلس، اجلاس سئانس : نشست، اجلاس، جلسه سائس : دیان، دیپلمات، سیاس، سیاستمدار & بی‌سیاست سائل :صفت 1 سایل، فقیر، گدا، متکدی 2 پرسشگر، پرسنده & 2 پاسخگو ساباط : 1 دالان، راهروسرپوشیده، معبر مسقف، گذرگاه سقف‌دار 2 سایبان، سایه‌گاه ساب : سابح : 1 شناگر 2 شناور 3 اسب 4 اسب تیزتک ساب دادن : سابیدن، ساییدن، پرداخت کردن، صیقل دادن ساب رفتن : ساییده شدن، سابیده شدن، پرداخته شدن، صیقل یافتن سابع : هفتم، هفتمین، هفتمی سابغ : تمام، کامل & ناقص سابق‌الذکر : فوق‌الذکر، مذکور، مزبور، یادشده & اخیرالذکر سابقسابق :صفت 1 پیش، پیشین، قبل، قبلی، گذشته & پس‌رو، پسین 2 پیشقدم، مقدم 3 سبقت‌گیرنده، پیشرو 4 عقل، خرد سابقه : 1 پرونده، پیشینه 2 تاریخ، تاریخچه 3 زمینه 4 دیرینگی، قدم، قدمت 5 عنایت الهی 6 تقدیر 7 آشنایی سابقه‌دار : 1 باسابقه 2 بدسابقه، پیشینه‌دار، مجرم، پرونده‌دار & خوش‌سابقه سابقه داشتن : 1 باسابقه بودن، بدسابقه بودن، پیشینه داشتن، پیشینه‌دار بودن، مجرم بودن 2 آشنایی داشتن، مسبوق بودن سابقه شدن : 1 سنت‌شدن، رسم شدن، عادت شدن 2 پیشینه شدن، به جا ماندن، اثر به جا گذاشتن سابوتاژ : 1 خرابکاری 2 کارشکنی، اخلالگری سابیدن : 1 ساییدن، سودن 2 کوبیدن، نرم کردن 3 سوهان زدن، صیقلی کردن 4 زدودن 5 پاک کردن، جلا دادن، صیقل دادن، براق کردن سابیده : 1 ساییده، سوده 2 کوبیده، نرم 3 زدوده ساپورت : پشتیبانی، حمایت، یاریگری ساتراپ : 1 استاندار، والی 2 شهربان، حاکم ساتر : 1 پرده‌پوش، پوشاننده، پوشنده، رازپوش، سرپوش 2 پوشش 3 عیب‌پوش & پرده‌در، افشاگر ساتگین : 1 پیاله، جام، ساتگین، ساغر، صراحی، مینا 2 شراب، باده، می ساج : 1 تابه، تاوه 2 بالاپوش، طیلسان 3 درخت ساک 4 مرغ کنجدخوار، کنجدخوراک ساجد : سجده‌کننده، سجده‌گر، سجاد ساچمه : 1 گلوله ریز سربی 2 گوی پولادین ساحت : 1 پهنه، پیشگاه، جولانگاه، محوطه، عرصه، قلمرو، گستره، میدان 2 حیاط، صحن، فراخنا، فضا، قلمرو 3 ناحیه 4 مرتبه، حد، سطح 5 درگاه، آستانه ساحر : 1 افسونگر، جادوگر، سحار 2 کاهن، نفاث ساحره : جادوگر، افسونگر (زن) ساحری : 1 افسونگری، جادوگری، 2 سحر، شعبده 3 شعبده‌بازی ساحل : شاطی، عراق، کرانه، کنار، کناردریا، کناره‌ور ساحل گرفتن : پهلوگرفتن، لنگر انداختن & بادبان برافراشتن ساحل‌نشین : 1 ساحلی 2 ساکن کناردریا، بندری، بندرنشین 3 کناره‌نشین ساختار : 1 قالب، فرم، شکل 2 بافتار 3 ساختمان 4 اسکلت 5 بنیاد، بنا ساختارگرایی :ساختارگرایی & ساختارشکنی ساخت : 1 ساختن، 2 صنع، صنعت 2 محصول، مصنوع 3 شکل، نقشه 4 ساختمان 5 ساختار 6 سازوبرگ 7 ساز، سامان ساخت‌گرا :صفت ساختارگرا & ساختارشکن ساختگی : تصنعی، جعلی، غیرواقعی، دروغین، کاذب، مجعول، مصنوعی & طبیعی ساختمان : 1 بنا، ساخت، عمارت 2 آپارتمان، خانه، ویلا 3 ساختار 4 نهاد، وضع 5 معماری ساختن :اسم 1 آفریدن 2 احداث کردن، ایجاد کردن، بوجود آوردن، پدیدآوردن، خلق کردن، احداث، صنع 3 بنا کردن، ساختمان کردن، درست کردن، به عمل آوردن، عمارت کردن 3 تهیه کردن، فراهم آوردن، تدارک دیدن، مهیا کردن 4 پختن، طبخ کردن 5 ابداع کردن ساخت‌وپاخت : 1 بندوبست، تبانی، توطئه، دسیسه، زدوبند 2 سازش 3 قرارومدار (پنهانی) ساخت‌وپاخت کردن: بندوبست کردن، تبانی کردن، توطئه کردن، دسیسه چیدن، زدوبند کردن، سازش کردن ساخت‌وساز : ساختمان‌سازی، بناسازی، خانه‌سازی ساخته :اسم 1 صنع، مصنوع 2 پرداخته 3 آماده، مهیا 4 جعلی، ساختگی 5 سروده ساخته‌وپرداخته :حاضر، آماده، مهیا ساخلو : پادگان، سربازخانه سادات : سیدها، سیده‌ها سادس :قید ششم سادگی : 1 بی‌آلایشی، بی‌نقشی 2 بیرنگی، بی‌غل‌وغشی، پاکی 3 زودباوری، ساده‌لوحی، پخمگی & رندی 4 ساده‌دلی، بی‌ریایی، 5 بساطت 6 آسانی، سهولت ساده : 1 آسان، سهل، میسر & مشکل، مغلق، پیچیده، شاق 2 بی‌آلایش، بی‌نقش 3 امرد، نرم‌بروت، نوخط 4 خوش‌باور، خوش‌خیال، زودباور، ساده‌لوح & رند، تودار 5 ابله، بله، مغفل، نادان 6 بی‌آلایش، بی‌تکلف، وضیع 7 بسیط، بی‌آمیغ، مفرد & سخت، نقشدار، مرکب ساده‌دلانه : صادقانه، ساده‌لوحانه ساده‌دل : 1 بی‌شیله‌پیله، خوش‌باور، زودباور، ساده‌لوح & تودار، دیرباور 2 روراست، صادق، بی‌تزویر ساده‌رو : 1 نوجوان، نابالغ 2 امرد ساده‌لوح : 1 احمق، بی‌شیله‌پیله، خوش‌باور، زودباور، ساده، ساده‌دل، ساده‌نگر، صاف‌وصادق، ضعیف‌العقل، کودن، مغفل، هالو 2 سلیم، پاکدل، صافی‌ضمیر ساده‌لوحی : خوش‌باوری، خوش‌گمانی، زودباوری & دیرباوری ساده‌نگر : خوش‌باور، زودباور، ساده‌دل، ساده‌لوح، مغفل ساده‌نگری : خوش‌باوری، زودباوری، ساده‌دلی، ساده‌لوحی، ساده‌اندیشی سادیسم : 1 جنون مردم‌آزاری 2 شهوترانی توام بابی‌رحمی سارا :اسم 1 عنبرسارا، مشک 2 بی‌غش، خالص & ناخالص 3 زبده ساربان : ساروان، شتردار، شتربان، قافله‌سالار & کاروانی ساربانی : ساروانی، شتربانی، قافله‌سالاری، شترداری سار :صفت 1 سارنگ 2 رنج، محنت، درد 3 شتر 4 پرده، ساره 5 نشاطآور، نشاطانگیز، شادی‌زا سارق : 1 حرامی، دزد، راهزن، شبرو، طرار، قطاع‌الطریق 2 جیب‌بر 3 غارتگر 4 عیار ساروان : ساربان، شتربان، قافله‌سالار & کاروانی ساروق : 1 بقچه، بغچه 2 سفره 3 دستار، سربند ساری : 1 شایع، واگیر، سرایت‌کننده 2 جاری، روان & راکد 3 نافذ 4 سار، سارنگ 5 فوطه، چادر، پوشش، جامه (زنان‌هندی) ساز : 1 ارغنون، تار، سه‌تار، چنگ، رود، عود 2 تجمل، برگ، دستگاه 3 ساخت، سامان 4 تحمل، سازگاری، سازش 5 خدعه، فریب، مکر، نیرنگ 6 تدارک، تهیه 7 جامه، رخت، لباس 8 بنه، توشه، زاد سفر 9 راه، روش، طریق، شیوه 01 نفع، سود 11 آرایش، آما ساز زدن : نواختن، نوازندگی کردن ساززن : چنگی، خنیاگر، مطرب، نوازنده، تارزن سازش : آشتی، اصلاح، توافق، سازگاری، سلوک، صلح، موالفت، مدارا، مصالحه، موافقت، هم‌دستی & ناسازگاری، بدسلوکی سازش‌پذیر : آشتی‌جو، آشتی‌طلب، سازشکار، قابل‌انعطاف، منعطف، انعطاف‌پذیر & سازش‌ناپذیر سازش دادن : 1 سازگار ساختن، سازگار کردن، جور کردن، متجانس کردن، وفق دادن 2 هم‌آهنگ کردن، تطبیق دادن، آشتی دادن، صلح دادن، موافق ساختن سازش داشتن : هماهنگ‌بودن، توافق داشتن، سلوک کردن، مدارا کردن، سازگار بودن & ناسازگار بودن سازش‌کار، سازشکار : 1 آرامش‌طلب، آشتی‌طلب، سازشگر، صلحجو، مصالحه‌جو & سازش‌ناپذیر 2 بندوبست‌چی سازش کردن : 1 صلح کردن، آشتی کردن، رفع اختلاف کردن، توافق کردن، به موافقت‌رسیدن، مصالحه کردن، سازگارشدن، اصلاح کردن & ناسازگاری کردن، مخالفت کردن سازشگر : آرامش‌طلب، آشتی‌خواه، صلحجو & جنگ‌طلب سازش‌ناپذیر : 1 تاثیرناپذیر، سرسخت، توصیه‌ناپذیر، نفوذناپذیر، ناسازگار، انعطاف‌ناپذیر & سازش‌پذیر 2 خشک، لجوج، یکدنده، انعطاف‌ناپذیر & انعطاف‌پذیر 3 مقرراتی ساز کردن : 1 آغاز کردن، آغازیدن & خاتمه دادن 2 آهنگ کردن، عزم کردن، قصد کردن 3 آراسته کردن، آماده کردن 4 کوک کردن، هم‌نوا ساختن سازگار : 1 آمیزگار، خوش‌معاشرت، ملایم‌طبع 2 بساز، جور، سازوار، قانع، خرسند، کوک، متجانس & ناسازگار، نامتجانس 3 مساعد، مناسب، موافق 4 هم‌آهنگ، هم‌آواز & ناهم‌آهنگ 5 گوارا، مهنا سازگار شدن : 1 سازوارشدن، موافق شدن & ناسازگار شدن 2 هم‌آهنگ شدن، مطابقت داشتن & ناهم‌آهنگ‌شدن سازگاری : 1 تحمل، سازش، موالفت، مماشات، موافقت 2 توافق، تناسب، سازواری 3 هم‌آوازی، هم‌آهنگی، هم‌خوانی، هم‌نوایی & ناسازگاری 4 خرسندی، قناعت سازگاری داشتن : 1 هم‌آهنگی داشتن، سازگاری داشتن، موافق بودن & ناهم‌آهنگ بودن 2 هم‌دل بودن، مماشات کردن، سازش کردن، توافق داشتن & ناسازگاری‌داشتن 3 تناسب داشتن، هم‌خوانی داشتن & نامتناسب بودن سازگاری کردن :بردباری نشان دادن، مماشات کردن، تحمل کردن، هم‌آوازی کردن سازمان : 1 اداره، بنگاه، بنیاد، تشکیلات، دستگاه، موسسه 2 نظم و ترتیب، سروسامان 3 مجموعه کارمندان، پرسنل 4 نامه سازمان دادن : 1 مرتب کردن، نظم دادن، سامان دادن & درهم‌ریختن، نابسامان کردن 2 تشکیلات، برنامه‌ریزی سازماندهی : تنسیق، تنظیم، سامان‌دهی، نظم سازمان‌دهی کردن: سازمان دادن، نظام‌دهی کردن، سازمند کردن سازمانی : تشکیلاتی، اداری سازمند : 1 آماده، آراسته، ساخته، مجهز، مهیا & ناسازمند 2 منظم، مرتب، اسلوب‌مند & نامنظم، مغشوش 3 سازور، سازمان‌یافته 4 درخور، لایق، سزاوار سازمند کردن : منظم کردن، مرتب کردن، سازمان‌یافته کردن، اسلوبمند کردن سازندگی : 1 آبادسازی، عمران 2 ابداع، اختراع 3 آفرینش، خلق 4 خلاقیت 5 جعل 6 نوازندگی سازندگی کردن : 1 آباد کردن، عمران کردن، آباد ساختن & تخریب کردن، ویران کردن 2 ایجاد کردن، ساختن 3 نوازندگی کردن، نواختن، خنیاگری کردن سازنده : 1 صانع 2 بنا، معمار 3 آبادگر 4 مبدع، مبتکر، مخترع 5 خلاق 6 آفرینشگر، پدیدآوردنده 7 کارساز، گره‌گشا 8 مفید، سودمند 9 جاعل 01 نوازنده 11 تنظیم‌کننده سازوار : 1 موافق، سازگار 2 شایسته، درخور، سزاوار، مناسب سازواره : ارگانیسم، اندام‌واره سازواری : توافق، سازگاری، موافقت، هم‌آوازی، همدلی & ناسازواری، ناهمدلی سازوبرگ : 1 اسلحه، تجهیزات، یراق 2 باروبنه، اسباب، لوازم سازور : 1 آماده، سازمند، مستعد، مهیا & ناسازور، نامهیا 2 ساخته، پرداخته سازوکار : مکانیسم، ساخت‌وکار، روال‌کار سازه : 1 عامل، فاکتور 2 ساختار 3 واحد ساختار، عناصر ساختار 4 واحد نحوی، مولفه (درجمله) ساطع : 1 براق، پرتوافکن، تابان، درخشان، درخشنده & تار، کدر 2 آشکار، نمایان، هویدا ساطع شدن : 1 درخشیدن، تابیدن 2 پراکنده شدن، منتشر شدن ساطع کردن : 1 تاباندن، پرتو افکندن 2 پراکندن، افکندن، منتشر کردن ساطور : کارد بزرگ ساعت زدن : ثبت کردن(ساعت ورود و خروج، ساعت حرکت وسائطنقلیه) ساعت : 1 گاهنما، وقت‌نما، زمان‌سنج 2 روزگار، زمان، وقت، هنگام 3 واحد زمان، شصت دقیقه 4 رستاخیز، قیامت ساعدبند : بازوبند، دستوانه ساعد : 1 ساق‌دست، فاصله بین‌مچ و آرنج & بازو، عضد، مرفق 2 ساق 3 دسته & پایه ساعی : 1 تلاشگر، سخت‌کوش، فعال، کوشا، کوشنده، مجد & کاهل 2 سخن‌چین، غماز ساغر : 1 پیاله، پیمانه، جام 2 باده، صبوح، صبوحی، صهبا، غارج، مل، می ساغر زدن : ساغر کشیدن، شراب خوردن، شراب نوشیدن، باده‌گساری کردن، می زدن، باده نوشیدن، باده‌نوشی کردن ساغرنوش : باده‌نوش، باده‌گسار، می‌نوش، میگسار، می‌خوار، ساغرکش ساغرنوشی : باده‌گساری، باده‌نوشی، میگساری، می‌خواری، می‌نوشی ساغری : 1 چرم دباغی‌شده، کیمخت 2 تیماج، 3 کفل اسب سافل :s e 1 پایین، تحت، زیر، دون، فرود & بالا، فراز 2 پست 3 نشیب & فراز 3 فرومایه، زبون، سفله، دنی ساق : 1 اندام مابین زانو و مچ پا 2 پاچه حیوانات 3 پایه 4 ساقه، تنه ساق‌دوش : 1 شاه‌بالا، همراه، ملازم (داماد یا عروس در شب زفاف) ساقط : 1 افتاده، فروافتاده، فتاده 2 حذف‌شده 3 سقطشده 4 پست، فرومایه، ناکس، دنی 5 زایل‌شده 6 مضمحل‌شده ساقط شدن : 1 برکنارشدن، معزول شدن 2 افتادن، فرو افتادن 3 فرود آمدن 4 سقط شدن 5 از بین رفتن، زایل‌شدن ساقط کردن : 1 برانداختن، برکنار کردن، معزول کردن 2 انداختن، افکندن، سقط کردن، از بین بردن، زایل کردن ساقه : 1 اساس 2 پایه، تنه، درخت 3 عقبه سپاه، عقبه لشکر & 2 جلودار، طلایه ساقی : 1 ایاغچی، چمانی، شرابدار، قدح‌پیما، سبوکش، نوشگر & میگسار، شرابخوار 2 محبوب، معشوق 3 پیر، مراد 4 خدا ساقیگری : چمانی، شرابداری، نوشگری & میگساری، شرابخواری ساکت : 1 آرام، بی‌سروصدا، بی‌صدا 2 خاموش، خموش، سربه‌زیر 3 دنج، راحت، صامت & شلوغ ساکت شدن : آرام شدن، آرمیدن، آسودن، خاموش شدن، خموشی گزیدن، آرام گرفتن ساکت کردن : 1 آرام ساختن، خاموش کردن 2 تشنج‌زدایی کردن ساک : 1 خریطه، کوله‌پشتی، کیف 2 کیسه، توبره، چنته 3 آش‌غوره ساکن :صفت 1 اهل، باشنده، سکنه، ماندگار، متوطن، مستقر، مقیم 2 آرام، آرمیده، بی‌جنبش، بی‌حرکت، راکد 3 غیرمتحرک 4 ثابت 5 مجزوم ساکن ساختن : 1 فرونشاندن، تسکین یافتن 2 آرام کردن، مطمئن ساختن، آرامش دادن ساکن شدن : 1 سکناگزیدن، جا گرفتن، مسکن گزیدن، اقامت کردن، متوطن شدن، مقیم شدن، مستقر شدن، استقراریافتن، ماندگار شدن 2 ایستادن، متوقف شدن، بی‌حرکت ماندن 3 آرام شدن، تسکین یافتن ساکن کردن : 1 سکنادادن، مسکن دادن 2 تخت‌قاپو کردن 3 مستقر کردن 4 آرام کردن، فرو نشاندن، تسکین دادن سالار :اسم 1 باشلیق، سپهسالار، سردار، فرمانده 2 پیر، ریش‌سفید، کهنسال، مسن 3 رئیس، سرور، شاه 4 بزرگ، مهتر 5 رهبر 6 ممتاز، برجسته، عالی سالاری : ریاست، سروری، مهتری 2 سرداری، فرماندهی 3 حکومت 4 پادشاهی، سلطنت 5 پیری، سالمندی، کهنسالی سالانه : سالیانه، سالاسال، هرسال، همه‌ساله سالب : 1 سلب‌کننده، نفی‌کننده، نافی 2 رباینده، غارتگر 3 سالبه & موجبه سال‌خوردگی، سالخوردگی: 1 پیری، سالمندی، کهنسالی، کهولت & جوانی، شباب 2 دیرینگی، قدمت 3 کهنگی سال‌خورده، سالخورده:صفت پیر، زال، سالمند، شیخ، فرتوت، کلان‌سال، کهنسال، مسن، معمر & خردسال، کم‌سن سالدات : سرباز، سپاهی 2 سربازروسی سال‌دیده، سالدیده :صفت پیر، پیروپاتال، جاافتاده، زال، سالمند، مسن & جوان، کودک سالک :صفت 1 درویش، صوفی، عارف 2 رونده، رهرو 3 پیرو سالکی : 1 سالک‌دار 2 مبتلابه سالک سال‌گذشته : پار، پارسال سال‌گرد، سالگرد : 1 سال‌روز، سال‌گشت 2 سال مرگ سال گرفتن : مراسم‌گرفتن، برگزار کردن، (سال‌روز درگذشت) سالم : 1 تندرست، سرحال، صحیح‌المزاج، قبراق & ناسالم 2 بی‌عیب، صحیح، بی‌گزند، درست، روبه‌راه، صحیح 3 بهداشتی & غیربهداشتی 4 منزه، پاک سالم‌سازی : بی‌خطرسازی، ایمن سازی سالمند :صفت پیر، جاافتاده، زال، سالخورده، سالدیده، کلان‌سال، کهنسال، مسن، معمر & جوان سال‌نامه، سالنامه : تقویم، سالنما، گاه‌شمار، نشریه (سالیانه) سالن : تالار، سالون سال‌نما، سالنما : تقویم، گاه‌شمار سال : 1 واحد زمان ( 563 روز، دوازده ماه)، عام، سنه 2 پایه، کلاس، دانشپایه 3 طول عمر، سن، زاد، عمر 4 دوره فعالیت(سازمان، موسسه) 5 تاریخ 6 مراسم سال‌روزدرگذشت 7 ساج 8 چوب ساج 9 کشتی، جهاز سالوس :اسم 1 تزویر، تلون، حیله، خدعه، دورویی، ریا، ریاکاری، ریب، زرق، ظاهرنمایی، فریب، منافقت، نفاق 2 چاپلوس، چرب‌زبان، متملق 3 تملق، چرب‌زبانی، فریبکاری 4 شیاد، ظاهرنما، فریبنده سالوس ورزیدن : 1 ریاورزیدن، ریاکاری کردن، دورویی کردن، ظاهرنمایی کردن 2 مکر ورزیدن، خدعه کردن، سالوس کردن سالوسی : 1 ریاکاری، حیله‌گری، دورویی 2 ریاکار، حیله‌گر، دورو، سالوس‌گر سالیان :e 1 سال‌ها، مدت‌ها 2 سنوات سامان بخشیدن :سامان دادن، مرتب کردن، نظم دادن، رونق‌بخشیدن & نابسامان کردن سامان : 1 خطه، سو، قلمرو، کران، مرز، حد، سرحد، ناحیه، منطقه 2 ابزار، اثاث، اسباب، وسایل 3 انتظام، ترتیب، نظام، نظم 4 خانمان، ماوا، محل، مقام، مکان، منزل 5 کالا، متاع 6 ثروت، دولت، مکنت 7 رواج، رونق، آرام، راحت، قرار 8 منطقه، مکا سامان دادن : 1 نظم‌دادن، مرتب کردن، انتظام بخشیدن، درست کردن 2 سروسامان دادن، سامان‌دهی کردن سامان‌دهی، ساماندهی :مرتب‌سازی، تنسیق، تنظیم سامان گرفتن : 1 منظم شدن، مرتب شدن، درست شدن 2 سروسامان گرفتن، سامان یافتن سامانه : 1 جهاز، دستگاه 2 نظام، سیستم 3 الگو سام :صفت 1 بیماری، مرض، ناخوشی 2 ورم، آسم 3 سرسام، دوار 4 خیزران 5 سمی، زهردار، خطرناک، زهرناک & بی‌زهر، غیرسمی 6 آتش & آب سامع : سمیع، شنوا، شنونده، مستمع & قایل سامعه : شنوایی، گوش & گویایی سانحه : اتفاق، پیشامد، تصادف، حادثه، رزیه، عارضه، فاجعه، واقعه سان : 1 روش، طرز، گونه، نمط 2 رژه، مارش، مشق 3 قرین، مانند، مثل 4 رسم، قاعده، قانون 5 پاره، حصه 6 خوی، عادت سانسور : 1 تفتیش، کنترل، ممیزی 2 حذف 3 قیچی سانسورچی : ممیز، مامورسانسور ساو : 1 باج، پاژ، خراج، مالیات 2 براده طلا ساویز : خوش‌خلق، نیک‌خو، خلیق & بدخلق، بدخو ساویس : 1 ارزشمند، گران‌مایه 2 نفیس 3 پنبه‌زده‌شده ساهی : خطاکار، سهوکننده، غافل، فراموشکار سایبان : 1 آفتاب‌گردان، سایه‌پوش، سایه‌گاه، آلاچیق، سایه‌بان، سایه‌وان، شامیانه، چتر، سایه‌پوش، سایه‌گاه، عرش، نش 2 چادر، شامیانه، سراپرده، خیمه سایت : 1 سکوی پرتاب موشک 2 محل استقرار رادار 3 کارگاه ساختمانی 4 کارخانه 5 مرکز مجازی در اینترنت سایر :اسم 1 دگر، دیگر، غیر & همان، همین 2 روان، ساری، سیرکننده 4 باقی، بقیه، جمیع، همه 5 رایج، متداول، جاری سایرین : دیگران، افراد دیگر، اشخاص دیگر & همان‌ها، همین‌ها سایس : 1 مدیر، مدبر، کاردان 2 سیاستمدار، باسیاست 3 باکیاست سایش : اصطکاک، خراش، مالش، مس سایل : 1 فقیر، گدا، متکدی، ونگ، دریوزه، مفلس & بی‌نیاز، غنی 2 پرسشگر، پرسنده & جواب‌گو، مجیب، پاسخ‌ده 3 جاری، روان، سیلان‌کننده سایه افکندن : 1 سایه کردن، سایه گستردن، سایه انداختن 2 مستولی‌شدن، چیره شدن، حکم‌فرما شدن 3 التفات کردن، توجه کردن، عنایت کردن سایه‌افکن : سایه‌دار، سایه‌گستر، سایه‌انداز سایه‌پرست :صفت 1 فاسق، اهل فسق‌وفجور 2 زانی، زناکار 3 رفاه‌زده سایه‌پرورد : 1 سایه‌پرورده، راحت‌طلب، تن‌آسا، سایه‌نشین 2 آسوده 3 مفت‌خور سایه‌دار : سایه‌گستر، سایه‌انداز، سایه‌افکن، سایه‌ور، طلیل & بی‌سایه سایه‌روشن : 1 تاریک‌روشن 2 تیره‌روشن سایه : 1 شبح، ظل، نسار، نش 2 پناه، حمایت 3 توجه، عنایت 4 اثر، تاثیر، نتیجه 5 نفوذ 6 حشمت، بزرگی، جلال 7 غیرواقعی، صوری 8 وهمی، موهوم 9 نقاطتیره‌تر (در نقاشی) سایه‌گاه : سایبان، سایه، مظله، نش سایه گستردن : 1 سایه افکندن، سایه انداختن، سایه کردن 2 پوشاندن، پنهان کردن 3 تحت حمایت قراردادن سایه‌وار :صفت q شبح‌وار، سایه‌سان، شبح‌مانند ساییدگی : سابیدگی، سابیده‌شدگی ساییدن : 1 سابیدن، سودن 2 خرد کردن، کوبیدن، نرم کردن 3 سوهان زدن، صیقلی کردن 4 زدودن 5 جلا دادن، صیقل‌دادن 6 مالیدن ساییده : 1 سابیده، سوده & ناسوده، نساییده 2 کوبیده، نرم 3 سوهان‌زده، سوهان‌خورده، صیقلی 4 زدوده سبابه : انگشت دوم، انگشت‌شهادت، انگشت اشاره & ابهام، خنصر، بنصر سباح : آب‌ورز، شناگر، شناور سباحت : 1 آب‌بازی، شنا، شناگری، شناوری 2 شنا کردن، شناور شدن سباخ : کویر، شوره‌زار، لم‌یزرع، نمکزار & مزروع سباع : درنده‌ها، جانوران، سبع‌ها، ددان سباعی : هفت‌تایی، هفت‌حرفی، هفت‌رکنی سبب : 1 انگیزه، جهت، دلیل، علت، منبع، موجب 2 باعث، مسبب، واسطه، وسیله 3 داعیه 4 طرز، طریق، منوال 5 خویشاوندی، قرابت، نسبت، علاقه & بیگانگی، نسب 6 آلت، افزار، ابزار 7 طناب، ریسمان سب : 1 بددهانی، دشنام، رده، فحش، لعن، ناسزا & مدح، ستایش 2 دشنام‌دادن، فحش دادن، ناسزا گفتن & ستودن، مرحباگفتن سبب‌ساز : 1 وسیله‌ساز، مسبب & سبب‌سوز 2 خدا، خداوند سبب‌سوز : وسیله‌سوز، اسباب‌سوز & سبب‌ساز، وسیله‌ساز سبب شدن : باعث شدن، انگیزه شدن، موجب شدن، مسبب شدن، وسیله‌گشتن، وسیله شدن سببی : خویشاوندی، وابستگی & نسبی سبت : شنبه، آخرین روز هفته (قوم‌یهود) سبحات : سبحه‌ها، انوار الهی، جلال ربوبی، عظمت الهی، انوار جلالت سبحان :صفت 1 تنزیه 2 تنزیه کردن 3 سبحان‌اله گفتن، خدا را به پاکی‌یاد کردن 4 پاک بودن، پاکیزه کردن 5 پاک، منزه سبحانی : الهی، ربانی، خدایی، یزدانی & شیطانی سبحه : 1 نیایش، دعا، ذکر، سبحت 2 تسبیح 3 مهره تسبیح سبد : 1 تبنگو، زنبیل، سله 2 حلقه سبز :صفت 1 اخضر، خضرا & احمر 2 تازه، تر، خرم، شاداب & پژمرده، خشکیده 3 شاد، خرم 4 شمشیر، خنجر 5 بنگ 6 سبزه، سبزه‌چهره، گندم‌گون، اسمر 7 معشوق سبز شدن : 1 روییدن، جوانه زدن & خشکیدن، خشک شدن 2 ظاهرشدن، پیدا شدن سبز کردن : 1 رویاندن، رویانیدن 2 رنگ سبز کردن سبزه :اسم 1 اسمر، سبزچهره، سیه‌چرده، سبزه‌رو، گندمگون & سپیدپوست 2 چمن، علف، گیاه سبزه‌زار : 1 چمن، چمن‌زار & خشک‌زار، کویر 2 علفزار، مرغزار 3 جوله‌زار & خشک‌زار، کویر 4 گل‌گشت، روضه سبزه‌قبا : کلاغ سبز، سبزقبا سبزی‌پاک‌کن :متملق، چاپلوس، مداهنه‌گر سبزیجات : انواع سبزی‌های‌خوردنی، (تربچه، تره، گشنیز، جعفری، مرزه، شاهی، ریحان، نعناع، پیازچه، ترخون و ) سبزی‌کار :اسم جالیزکار سبزی‌کاری : جالیزکاری سبزینه :اسم 1 سبزرنگ، سبزگون 2 گندمگون 3 کلروفیل سبط : 1 نوه، نواده، فرزندزاده، دخترزاده & جد، نیا 2 قبیله، عشیره سبطی : یهودی، قبطی سبعانه : ددمنشانه، وحشیانه، توام با وحشیگری سبع :اسم جانور، دد، درنده، درنده‌خو، وحشی & اهلی سبع : هفت سبعیت : توحش، ددخویی، درندگی، درنده‌خویی، وحشیگری سبق بردن : پیش افتادن، پیشی گرفتن، سبقت جستن سبقت : 1 پیشدستی، پیشی، تقدم، مسابقه 2 پیشی گرفتن سبقت جستن : پیشی‌جستن، تقدم‌جویی کردن، تقدم جستن، سبق‌بردن، پیش افتادن، پیش‌دستی کردن سبقت دادن : ترجیح‌دادن، برتری دادن، مرجح دانستن، برتر شمردن، مقدم دانستن سبقت گرفتن : 1 پیشی گرفتن، پیش افتادن، جلو زدن & عقب‌افتادن 2 پیش‌دستی کردن سبق : 1 قبل، پیش 2 پیشی، سبقت‌جویی & بعد، پسین 3 برتری، تقدم 4 درس 5 شرط، گرو، مسابقه 6 مایه شرطبندی سبک : استیل، اسلوب، راه، روال، روش، شیوه، طرز، طریق، طریقه، منوال سبک‌بار، سبکبار : 1 آزاد، حر، مجرد، وارسته & گرانبار 2 آسوده، فارغ‌بال سبک‌بال، سبکبال : 1 تیزپر، تیز پرواز، سبک‌پر 2 راحت، آسوده، فارغ البال، فارغ، سبکبار سبک‌پا : 1 جلد، تندرو، تیزپا، سبک‌پو 2 گریزپا سبک : 1 خفیف، کم‌وزن & ثقیل، سنگین، گران، وزین 2 لطیف 3 بی‌وقار، بی‌وقر، جلف & موقر 4 سبکبار 5 بی‌غم، راحت 6 شتابان، به سرعت، بلافاصله، فورتند، زود، سریع 9 نازک 01 رقیق، آبکی، تنک 11 آرام، آهسته، یواش سبک‌خیز : 1 سحرخیز & دیرخیز 2 تیز پا، چالاک، چست، چابک، تندرو & کندرو سبک‌داشت :کوچک‌شماری، تحقیر، استخفاف، خوارداشت & بزرگداشت، تعظیم سبک داشتن : 1 کوچک شمردن، خوار داشتن، تحقیر کردن 2 بی‌اهمیت دانستن سبک‌دل، سبکدل : شاد، شادمان، خوشحال، بی‌غم، سبک‌روح & ناشاد سب کردن : بد گفتن، لعن کردن، لعنت فرستادن، دشنام دادن سبک‌روح، سبکروح : 1 شاد، سرزنده، باروحیه 2 ظریف‌طبع 3 خوش‌بین 4 بی‌تکلف، بی‌تکبر سبک‌رو : گستاخ، پررو، بی‌شرم، وقیح، چشم‌دریده سبک‌سرانه، سبکسرانه : 1 بی‌ادبانه 2 سرسری، سهل‌انگارانه، نامعقولانه & موقرانه سبک‌سر، سبکسر : 1 شوریده‌مغز، کم‌خرد & خردمند، عاقل 2 بی‌وقار، جلف، سبک‌مایه، نامعقول & رزین، موقر 3 کم‌ارج، بی‌ارزش، کم‌اهمیت، کم‌بها & گرانبها 4 سهل‌انگار، سربه‌هوا 5 سبکسار، بی‌وقار، عجول 6 بی‌مغز، کم‌مایه & پرمایه 7 خوار، فرومایه، پست، د سبک‌سری، سبکسری : 1 بی‌وقاری، جلفی، خواری، سبکی، فرومایگی & وقر، وقار 2 نادانی، حماقت سبک سنگین کردن : بررسی کردن، امتحان کردن سبک‌سیر : تندرو، تیزپا، تیزپرواز، تیزرو، سبک‌رو، سبک‌پا، سریع‌السیر & کندرو، بطی‌ء‌السیر سبک شدن : 1 کاهش‌یافتن، کم شدن 2 سبک‌بار شدن، راحت شدن، آرامش یافتن، آرام شدن 3 خوار شدن، بی‌مقدارشدن 4 خفیف شدن، بی‌وقار شدن، کسرشان‌یافتن سبک‌عقل : بله، خل، دیوانه‌وش، سبک‌مغز & عاقل سبک‌مایه : 1 سبک‌سار، سبکسر 2 بی‌دانش، کم‌سواد & پرمایه، باسواد 3 سطحی، سطحی‌گرا 4 بی‌چیز، تهی‌دست، کم‌سرمایه، کم‌مایه & سرمایه‌دار 5 بی‌ارزش، کم‌اهمیت سبک‌مغزی : ابلهی، بلاهت، کم‌عقل سبکی : 1 کم‌وزنی & ثقل، سنگینی 2 چالاکی، فرزی 3 خفت، سبکسری، طیره 4 بی‌وقاری، جلفی 5 خواری، حقارت سبلت : سبیل، بروت، موی پشت‌لب، شارب سبو : 1 آبخوری، سفالینه، کوزه، کوزه بزرگ 2 جره سبوح :صفت 1 باری‌تعالی 2 مقدس 3 منزه، پاک، مبرا سبیل : بروت، سبلت، شارب & ریش، محاسن سبیل : 1 جاده، راه، صراط، طریق 2 قربانی، نذر، وقف 3 روش، شیوه، طریقه 4 روا، مباح سبیل کردن : 1 مجانی کردن، رایگان ساختن 2 وقف کردن، خیر کردن سبیلو : سبیل‌دار & ریشو، ریش‌دار سپار : 1 لگدکوب 2 چرخشت 3 ظرف انگور، سپاس داشتن، شکر نعمت کردن، منت‌پذیر بودن، منت داشتن 4 اسباب خانه سپاس : 1 ثنا، حمد، ستایش 2 درود، 3 امتنان، تشکر، حق‌شناسی، شکر، قدردانی، منت، شکرگزاری & کفران، ناشکری سپاسدار : شاکر، شکرگزار، قدردان، منت‌پذیر، نمک‌شناس & کفور سپاسداری : امتنان، تشکر، سپاسگزاری، قدردانی، قدرشناسی & نمک‌نشناسی سپاس داشتن : شکر کردن، شکرگزار بودن، سپاسدار بودن، منت‌پذیربودن، شاکر بودن سپاسگزار : 1 حق‌شناس، حقگزار، شکرگزار، شکور، قدرشناس، نمک‌شناس & ناسپاس، ناشکر 2 شاکر، متشکر، ممنون & مغبون سپاسگزاری : امتنان، تشکر، تقدیر، سپاسداری، قدرشناسی & ناسپاسی سپاس گفتن : 1 حمدگفتن، ستایش کردن 2 قدردانی کردن، سپاسگزاری کردن، حق‌شناسی کردن 3 تشکر کردن، امتنان داشتن سپاه : ارتش، جند، جیش، خیل، رژیمان، فوج، قشون، گند، لشکر، هنگ سپاهی : ارتشی، جنگاور، خیلتاش، قشونی، لشکری، نظامی سپر : 1 اسپر، درق، درقه، مجن 2 محافظ 3 ضربه‌گیر 4 حائل، مانع، حفاظ سپر انداختن : 1 سپرافکندن 2 فرار کردن، رو به فرار نهادن، گریختن 3 تسلیم شدن سپردن : 1 سفارش کردن، توصیه کردن 2 تسلیم کردن، تفویض کردن 3 به امانت دادن 4 محول کردن، تحویل دادن، واگذار کردن 5 طی کردن، درنوردیدن 6 پایمال کردن، لگدکوب کردن سپردنی :صفت 1 طی‌کردنی، گذراندنی، رفتنی 2 تحویل‌دادنی 3 واگذاشتنی 4 تفویض‌کردنی سپرده :اسم 1 امانت، ودیعه 2 محول 3 سفارش، سفارش‌شده 4 درنوردیده، طی‌شده سپرز : طحال، اسپرز سپر کردن : محافظ ساختن، پناه قرار دادن، سپر ساختن & سپرافکندن سپری : 1 پایان‌یافته، به‌آخررسیده، طی، گذشت 2 محو، معدوم، نابود، نیست & هست 3 پایمال سپری شدن : پایان یافتن، گذشتن، منقضی شدن، تمام شدن، به اتمام‌رسیدن، گذشتن، طی شدن، به سررسیدن & شروع شدن سپری کردن : 1 به‌پایان‌رسانیدن، به اتمام رسانیدن، تمام کردن، گذراندن، طی کردن، سر کردن 2 معدوم کردن، نابود ساختن، نابود کردن 3 پایمال کردن سپس : آن‌گاه، آن‌وقت، بعد، آن‌وقت، پس، پس‌ازآن & قبل سپنج : 1 عاریت 2 عاریتی 3 خانه موقت، گذرا، ناپایدار، منزل موقت 4 خانه، شبستان 5 پالیزبان سپند : اسفند، سپنج سپندان : 1 خردل 2 اسفند، سپند، سپندین 3 دانه اسفند سپندسوز : بخورسوز، عودسوز، مجمر سپور : پیک بهداشتی، جاروکش، رفتگر سپوزکار : بی‌قید، پشت‌گوش‌انداز، تنبل، مماطله‌کار & متعهد، مسئول، وظیفه‌دان، وظیفه‌شناس، زرنگ سپهبد : امیرالجیش، ژنرال، سپهسالار، سالار سپاه، سردار سپاه، فرمانده سپاه سپه : جند، خیل، سپاه، فوج، لشکر سپهر : 1 آسمان، سما، طارم، عرش، فضا، فلک، کیهان، گردون & ارض، زمین 2 اقبال، بخت، طالع 3 روزگار سپه‌سالار، سپهسالار :امیرالجیش، باشلیق، سالار، سردار سپیداب : سفیداب سپیدار : سفیدار، تبریزی سپید : بیاض، سفید، سیمگون، شیرگون، نقره‌فام & سیاه سپیدشو : رختشو، گازر سپیدفام : سفیدرنگ، نقره‌گون & سیه‌فام سپیده : بامدادان، سپیده‌دم، سحر، سپیده‌دمان، سحرگاهان، سفیده، شفق، طلیعه، فجر & غروب، فلق سپیده‌دم : بامداد، بامدادان، سپیده‌دمان، پگاه، سپیده‌دمان، سحر، سحرگاه، شفق، صبح، طلوع، فجر، فلق & غروب سپیدی : 1 بیاض، سفیدی & سیاهی 2 رخشندگی، روشنایی، روشنی & تیرگی ستاد : 1 قرارگاه، مرکز، مقر 2 ارکان حرب 3 رکن، مرکز برنامه‌ریزی ستادن : 1 ایستادن 2 ستدن، گرفتن، ستاندن & نشستن ستار : پوشاننده، رازپوش، عیب‌پوش & افشاگر ستاره : 1 اختر، کوکب، نجم & خورشید، شمس 2 بخت، اقبال، تقدیر، طالع 3 آرتیست، هنرپیشه 4 فرد شاخص 5 قهرمان ستاره‌باران : پرستاره ستاره‌پرست :صفت 1 صائبین 2 شب‌زنده‌دار ستاره‌سوخته : بدبخت، تیره‌روز، نگون‌بخت ستاره‌شناس : اخترشناس، رصاد، رصدنشین، منجم ستاره‌شناسی :اخترشناسی، رصد، نجوم ستاک : 1 بن، ریشه، اصل، بیخ 2 ماخذ، منبع، منشا، سرچشمه 3 شاخه نورسته، شاخه درخت 4 شاخه تازه تاک ستاندن : ستدن، گرفتن، بازگرفتن، واستدن ستاننده : 2 فاتح، متصرف ستاوند : ایوان، بالاخانه، رواق، صفحه ستایش : آفرین، تحسین، تعریف، تقدیر، تمجید، ثنا، حمد، مدح، مدیح، مدیحه، مرحبا، منقبت & قدح، نکوهش ستایش‌آمیز :صفت تحسین‌آمیز، مدح‌آمیز & قدح‌آمیز، نکوهش‌بار، ملامت‌بار ستایش‌انگیز :تحسین‌برانگیز، ستودنی، درخورتحسین، ستایش‌برانگیز ستایش کردن : 1 تحسین کردن، ستودن & نکوهیدن، نکوهش کردن 2 ثنا گفتن، مدح کردن، تمجید کردن & نکوهیدن، نکوهش کردن، قدح گفتن، هجو کردن ستایشگر :اسم آفرین‌گو، ثناخوان، ستاینده، مداح، مدح‌خوان، مدح‌گستر، مدح‌گوی، منقبت‌خوان & نکوهش‌گر ستبرا : ثخن، ستبری، ضخامت، فربهی، قطر، کلفتی & نازکی ستبر : 1 تناور، تنومند، ثخن، دفزک، زفت، ضخیم، استبر، قطور، فربه، کلفت، گنده، ناهموار & نازک 2 سفت، سخت، غلیظ ستبری : ثخن، ستبرا، ضخامت، کلفتی & نازکی ست : 1 دست 2 سری 3 گیم، دور بازی ستر : 1 پرده، پوشش، جلباب، حجاب & کشف 2 پوشاندن، نهفتن ستردن : 1 تراشیدن، پاک کردن، پالودن، 2 زدودن، کندن، محو کردن، زایل کردن 3 نابود کردن، از بین بردن سترده : بری، پاک، تراشیده، زایل، عاری، محذوف، منقا سترگ : 1 بزرگ، عظیم، معظم، والا 2 بااهمیت، مهم 3 بزرگ‌جثه، تنومند، عظیم‌الجثه & لاغر، نزار 4 ستیزه‌کار، لجوج، خودسر 5 عصبی، تندخو، خشمناک سترون : 1 بی‌بار، بی‌بر، عقیم، نازا & بارور، زایا 2 بایر، لم‌یزرع، کویر & حاصلخیز 3 استریل سترون‌سازی : استریل، میکرب‌زدایی، ضدعفونی سترون شدن : 1 عقیم‌شدن، نازا شدن 2 ناتوان شدن 3 استریل‌شدن سترون کردن : 1 عقیم کردن، نازا کردن 2 معدوم‌سازی(میکرب‌و ) سترون کردن : نازا ساختن، عقیم ساختن، عقیم کردن & بارور ساختن ست کردن : 1 هم‌آهنگ کردن، یک‌دست کردن، هم‌رنگ کردن، هم‌خوان کردن 2 تنظیم کردن، میزان کردن ستم : آزار، اجحاف، ایذا، بغی، بیداد، بیدادگری، تطاول، تعدی، جبر، جفا، جور، حیف، ظلم، مظلمه & مهر ستم‌پیشه :صفت بیدادگر، بیدادپیشه، جبار، جفاکار، جورپیشه، ستمکار، ظالم & مهربان، عادل ستم‌دیده، ستمدیده : 1 بدبخت، جوردیده، مظلوم & ظالم، ستمکار 2 ستم‌ستیز ستم‌کار، ستمکار : بیدادگر، جبار، جفاپیشه، ستمکاره، جفاکار، ستمگر، سفاک، شریر، ظالم، مردم‌آزار & عادل، دادگر ستم کردن : جور کردن، جفا کردن، تعدی کردن، ظلم کردن، بیدادگری کردن، تطاول کردن، آزار کردن ستم‌کش، ستمکش : 1 ستم‌پذیر، جفامند، جورکش، زحمتکش، سختی‌کش & ستمگر 2 ستم‌ستیز ستم کشیدن : جورکشیدن، تحمل ظلم کردن، ناروا دیدن، ستم دیدن & ستم کردن ستمگرانه : بیدادگرانه، جابرانه، ظالمانه & دادگرانه ستمگر : بیدادگر، جابر، جبار، جفاکار، ستم‌کیش، جورپیشه، زورگو، ستمکار، سرپنجه، سفاک، طاغوت، ظالم، عادیه، غاصب، متعدی، مردم‌آزار 1 & دادگر 2 ستم‌ستیز 3 ستم‌پذیر، ستم‌کش، ستم‌کشیده ستمگری : اعتساف، بیداد، بیدادگری، بی‌رحمی، جور، زورگویی، ظلم & 1 دادگری 2 ستم‌ستیزی ستوان :صفت 1 استوار، پابرجا، محکم 2 نایب 3 امین، معتمد ستودن :فعل 1 مدح کردن، ستایش کردن & نکوهیدن، نکوهش کردن 2 تحسین، تمجید، حمد، ستایش ستودنی :ستایش‌کردنی، تحسین‌کردنی، قابل‌ستایش، تمجیدکردنی، درخورتحسین ستوده : پسندیده، حمید، محمود، مستحسن، مقبول & نکوهیده ستوران : چارپایان، حیوانات‌بارکش، دواب، مواشی & ددان، وحوش ستور : انعام، چارپا، حیوان، بارکش، دواب (اسب، قاطر، الاغ، یابو ) & دد، وحش ستورخانه : آغل، اصطبل، باره‌بند، پاگاه، ستورگاه، طویله ستورگاه : آغل، اصطبل، باره‌بند، پاگاه، ستورخانه، طویله ستون : 1 تیرک، استوانه، رکن، عماد، عمود، قایمه، جرز 2 گروه، دسته، صف، ردیف (نظامی) ستوه آمدن : به ستوه‌آمدن، خسته شدن، درمانده شدن، ستوه یافتن ستوه : 1 خسته، درمانده 2 ملول 3 رنجور ستوهی : 1 خستگی، درماندگی 2 ناتوانی، ضعف 3 ملامت، دلتنگی 4 پریشانی ستهنده : 1 ستیزه‌جو، ستیزه‌کار 2 خودرای، خودکامه، مستبد & مصلح، آشتی‌جو، آشتی‌طلب 3 لجوج، یک‌دنده ستیز : آرزم، پیکار، تعارض، تنازع، جدال، جر، جنگ، حرب، خصومت، دعوا، رزم، ستیزه، مجادله، پرخاش، کشاکش، کشمکش، معارضه، منازعه، نبرد & صلح ستیز کردن : مجادله کردن، پرخاش کردن، جدال کردن، پیکار کردن، خصومت ورزیدن، معارضه کردن، کشمکش کردن، منازعه کردن، نبرد کردن ستیزگی : سرکشی، عناد، لجاج، ستیز، لجاجت، جدال ستیزه : پرخاش، جدال، جدل، جنگ، حرب، خصومت، دشمنی، دعوا، ستیز، ضدیت، عناد، کشاکش، مجادله، محاربه، مخالفت، مرافعه، معارضه، منازعه، مناقشه، نبرد، نزاع & صلح ستیزه‌جو : 1 پیکارجو، پیکارگر، ستیهنده، جنگجو، پرخاشگر، جنگ‌طلب، ستیزه‌گر، ستیزا، عربده‌جو، غوغاگر، مبارزطلب، متخاصم 2 لجوج 3 سرکش، عاصی، نافرمان، طاعی & صلح‌طلب، آشتی‌جو، آشتی‌خواه ستیزه‌جویی : 1 پیکارجویی، ستیهندگی، جنگ‌جویی، جنگ‌طلبی & آشتی‌طلبی 2 خصومت، عناد & دوستی، وداد 3 لجاجت 4 عصیان، نافرمانی & اطاعت، فرمانبرداری ستیزه‌خو : خشن، ستیزه‌جو، سرکش، طاغی، عاصی، غوغاطلب، گردنکش، متمرد & رام، مطیع ستیزه‌خویی : 1 خشونت، ستیزه‌جویی 2 سرکشی، طغیان، گردنکشی، تمرد & فرمانبرداری ستیزه‌کار : خودرای، ستیزه‌جو، تندخو، پرخاشگر، ستیزه‌گر، سرکش، لجوج، نافرمان & مطیع، فرمانبر ستیزه‌گر : ستیزه‌جو، ستیزه‌کار، ستیهنده، منازع & صلحجو ستیزیدن : 1 ستیزه کردن، جدال کردن، جنگ کردن & سازش کردن، آشتی کردن 2 دشمنی ورزیدن 3 ناسازگار بودن، ناسازگاری کردن، لجاجت ورزیدن & سازگارشدن ستیغ : 1 اوج، سرکوه، قله، نوک 2 راست، بلند & پا، دامن ستیهندگی : 1 ستیزندگی، ستیزه‌جویی، ستیزه‌خواهی 2 خودرایی، کله‌شقی، لجاج، لجاجت ستیهیدن : 1 ستیز کردن، ستیزیدن، لجاج کردن، ستهیدن، جدال کردن 2 نافرمانی کردن، گردنکشی کردن & مطیع بودن سجاد : سجده‌کننده، بسیارنمازخوان، سجده‌گر سجاده : جانماز، مصلی سجاده‌نشین : عابد، زاهد، نمازی سجاف : جلباب، طراز، فراویز، درزجامه، شکاف (پرده) سجاوندی : نشانه‌گذاری سجایا : خوی‌ها، خصلت‌ها، سجبیه‌ها، طبایع، سرشت‌ها، منش‌ها سجده : سر بر زمین (مهر) گذاشتن سجده‌گاه : 1 سجده‌گه، سجودگاه 2 محراب سجستانی : اهل سیستان، سیستانی سجع : 1 سخن مقفی، قافیه، کلام‌موزون 2 ناله کبوتر سجل : 1 شناسنامه، کارت‌شناسایی 2 پیمان‌نامه، عهدنامه 3 حکم‌نامه، فتوای قاضی، حکم محکم 4 قباله مهردار 5 برات مهردار 6 چک دادوستد 7 کتاب عهود واحکام سجن : بازداشتگاه، بندیخانه، دوستاق‌خانه، زندان، سیاه‌چال، محبس سجین : 1 دوزخ، جهنم 2 زندان، محبس سجیه : خاصه، خصلت، خلق، خو، سجیت، خوی، سرشت، شخصیت، صفت، منش، نهاد سحاب : ابر، رباب، غمام، غمامه، میغ سحار : 1 افسونگر، سحرآمیز 2 جادوگر، رمال، ساحر، سحرگر 3 سحرانگیز سحرآفرین : 1 سحار 2 جادگر، ساحر، ساحره سحرآمیز : جذاب، فریبنده، جادوانه، سحرانگیز سحر : 1 افسون، جادو، جادوگری، ساحری 2 جاذبه، جذبه سحر : بامدادان، پگاه، سپیده‌دم، شبگیر، شفق، فلق & غروب سحرخیز : پگاه‌خیز، صبح‌خیز & دیرخیز سحر کردن : افسون کردن، جادو کردن، فسون کردن سحرگاه : سپیده‌دم، بامدادان، خروس‌خوان، سپیده‌دمان & شامگاهان سحرگر : جادوگر، چشم‌بند، سحار سحری : 1 مربوط به سحر 2 بامدادی، سحرگاهان، سحرگه 3 سحوری سحق : 1 ساییدن 2 مالیدن 3 نرم کردن سخا : بخشش، بخشندگی، جوانمردی، جود، سخاوت، کرم & خست، گرسنه‌چشمی سخافت : سبکی عقل، کم‌عقلی، کم‌خردی، ضعف عقل سخاوت : بخشش، بخشندگی، جوانمردی، جود، سخا، کرم، نان‌دهی & امساک، تنگ‌چشمی، گرسنه‌چشمی، زفتی، گرسنه‌چشمی سخاوت‌پیشه : بخشنده، جواد، سخی، کریم، واهب & لئیم، کنس، ممسک سخاوتمندانه : 1 کریمانه 2 جوانمردانه سخاوتمند : باهمت، بخشنده، جواد، جوانمرد، سخی، کریم، گشاده‌دست، مکرم، واهب & خسیس سخت : 1 پیچیده، دشخوار، دشوار، شاق، صعب، عسیر، غامض، مشکل، معضل، معقد، مغلق & آسان 2 جامد، درشت، سفت، صلب 3 اکید، بسیار، زیاد، شدید، هرفت 4 توان‌فرسا، طاقت‌سوز، ناملایم 5 حاد، خطرناک، خطیر، مخاطره‌آمیز، وخیم 6 استوار، قایم، قرص، محک سخت‌جان : 1 دیرزی، جان‌سخت، مقاوم، گران‌جان، سگ‌جان 2 پرتحمل، حمول، شکیبا، صبور 3 سنگدل، بی‌رحم، بی‌عاطفه 4 پوست‌کلفت 5 بی‌رحم، سنگدل 6 خسیس، ممسک سخت‌جانی : 1 پوست‌کلفتی، گرانجانی، جان‌سختی، سگ‌جانی 2 سنگ‌دلی سخت‌جانی کردن : 1 مقاومت کردن، پایداری کردن، مقاوم بودن 2 دیرزی بودن، دیر زیستن سخت‌دل : جفاپیشه، خون‌ریز، شقی، ظالم & مهربان، عطوف، باعاطفه سخت‌دلی : بی‌رحمی، شقاوت، قساوت، ظلم، ستمکاری & مهربانی سخت‌سر : 1 سرسخت 2 خیره‌سر، یک‌دنده، لجوج سخت شدن : 1 دشوارشدن، مشکل شدن، پیچیده شدن 2 سفت شدن، جامد شدن 3 خطرناک شدن، وخیم شدن سخت کردن : 1 دشوار کردن، پیچیده کردن، مشکل کردن، صعب کردن & آسان کردن، سهل کردن 2 محکم کردن، استوار کردن 3 سفت کردن، محکم بستن & سست کردن، سست بستن سخت‌کوش : پرتلاش، پرکار، تلاشگر، زحمتکش، ساعی، فعال، کوشا، مجد & کاهل، تن‌آسا سخت‌کوشی : پرتلاشی، جدیت، جهد، فعالیت & تن‌آسایی سخت گرفتن :سخت‌گیری کردن، عنیف بودن & سهل گرفتن، آسان گرفتن سخت‌گیر، سختگیر : 1 بی‌گذشت، جدی، خشن، دشوارگیر، سرسخت، عنیف، مقرراتی & سهل‌گیر، مسامحه‌کار 2 مشکل‌پسند، دیرپسند سخت‌گیری کردن : 1 سخت گرفتن، مشکل گرفتن 2 عفیف بودن 3 سرسخت بودن سختی : 1 آزار، اشکال، بلا، تعب، تعسر، تندی، تنگی، ثقل، خشونت، دشواری، رنج، زجر، زحمت، سختی، شدت، صعوبت، صلابت، ضراء، عذاب، عسرت، عنت، غلظت، فشار، گرفتاری، محکمی، محنت، مرارت، مشقت، مصیبت & آسانی، سستی 2 فقر، تنگ‌دستی سخره : 1 بیگاری، کار بی‌مزد 2 تمسخر، ریشخند، لاغ، افسوس سخریه : استهزا، ریشخند، مسخره، هجو & جد سخط : 1 بددهانی، سب، فحش، ناسزا 2 خشم، غضب، قهر 3 ناخشنودی، نارضایتی & خشنودی، رضایت 4 غضب کردن، خشم گرفتن سخن‌آرا : ادیب، بلیغ، سخن‌پرداز، سخن‌سرا، سخن‌فهم، سخنور، فصیح سخن : 1 بیان، عرض، قول، کلام، گفتار، گفتگو، مقال، نطق، گفت، حرف 2 ادبیات، شعر سخن‌پرداز : سخندان، سخن‌سرا، سخن‌سنج، سخن‌شناس، سخنور سخن‌چین : خبرآور، خبرکش، دوبه‌هم‌زن، غماز، نمام سخن‌چینی : دوبه‌هم‌زنی، سعایت، غمز، خبرکشی، نمامی سخن‌چینی کردن :سعایت کردن، دوبه‌هم زدن، خبرکشی کردن، نمامی کردن سخن‌دان، سخندان :اسم ادیب، سخن‌پرداز، زبان‌آور، سخن‌شناس، سخنور، شاعر سخن راندن : سخن‌گفتن، صحبت کردن، حرف زدن، سخن‌رانی کردن سخن‌ران، سخنران : 1 سخنگو، ناطق، نطاق 2 خطبه‌خوان، خطیب 3 متکلم & مستمع سخنرانی : 1 خطابه، خطبه، نطق 2 سخنگاه سخن‌رانی، سخنرانی کردن : نطق کردن، صحبت کردن، حرف زدن، سخن گفتن سخن رفتن : سخن به‌میان آمدن، گفت‌وگو کردن سخن‌سرا :اسم 1 سخن‌پرور، سخن‌طراز، سخن‌پرداز، سخن‌ساز، سخن‌آرا، سخن‌گستر 2 شاعر 3 نویسنده 4 ناطق، سخندان سخن‌سنج :اسم 1 ادیب، سخن‌گزار، سخن‌پرداز، شاعر، سخن‌شناس 2 منتقد، نقاد سخن‌شناس :اسم ادیب، سخن‌پرداز، سخندان، ناقد، سخن‌فهم سخن‌گزار :اسم 1 چیره‌زبان، زبان‌آور، سخن‌طراز، شیواسخن 2 شاعر، نویسنده 3 سخنور، سخندان سخن گفتن : 1 حرف‌زدن، صحبت کردن 2 سخن‌رانی کردن، نطق کردن سخن‌گو، سخنگو :اسم 1 خطبه‌گو، خطیب، سخنران، سخن‌سرا، سخنور، کلیم، گوینده، متکلم، نطاق 2 گویا، ناطق & اصم سخنور :صفت ادیب، سخنگو، شاعر، کلیم، ناطق، نطاق سخنوری : 1 بلاغت، سخنرانی، سخن‌گویی 2 نویسندگی، شاعری، فصاحت سخی : بخشنده، بلندهمت، جواد، جوانمرد، راد، سخاوتمند، کریم، گشاده‌دست، لوطی، مکرم، نبیل، واهب، وهاب & خسیس سخیف : 1 کم‌خرد، سبک عقل، کم‌عقل 2 پست، جلف، زشت، سبک، قبیح، مبتذل، ناپسند & رصین 3 نادرست، غلط 4 بی‌اساس، بی‌پایه، واهی 5 سست، ضعیف سداد : 1 درستی، راستی & نادرستی 2 پایداری، استقامت، استواری سدانت : پرده‌داری، حاجبی، حجابت سد بستن : 1 سد ساختن 2 مسدود کردن، بستن 3 مانع شدن سد : 1 بستن، مسدود کردن 2 حایل، رادع، مانع 3 آب‌بند، بند 4 مسدود، بست 5 صد 6 حد، مرز سدر : 1 ارز، درخت‌سلیمان، شربین، کنار 2 برگ نرم کنار سدره‌نشین : ملایک، فرشتگان مقرب سدشکن : 1 صف‌شکن، خطشکن سد : قرن، مائه، مئه & دهه، هزاره سد کردن : 1 مسدود کردن، بستن 2 مانع شدن، جلوگیری کردن سدید : 1 استوار، پابرجا، محکم & سست، شل 2 درست، راست & ناراست، نادرست 3 مطمئن، قابل‌اعتماد & غیرقابل‌اعتماد سرآغاز : دیباچه، مقدمه & اختتام، پایان، خاتمه سرآمد : برتر، برجسته، مبرز، متشخص، ممتاز، برگزیده سر آمدن : به سررسیدن، منقضی شدن، پایان یافتن، به پایان رسیدن & آغاز گشتن، شروع شدن سراب : آل، سرابه، شوره‌زار، کوراب & چشمه سرا : 1 بقعه، بیت، خانه، دار، کاشانه، مسکن، منزل 2 کوشک، قصر سراپا : 1 تمام، همه، کل 2 سرتاپا 3 سرتاقدم سراپرده : 1 بارگاه، چادر، خرگاه، خیمه، سرادق 2 اندرونی، حرم‌سرا سراج : چراغ، مصباح سراج : زین‌ساز سراچه : 1 اندرون، درون 2 خلوتخانه 3 سرا 4 سوئیت 5 دنیا، جهان سرادق : سراپرده سرازیر شدن : 1 روان‌شدن، جاری شدن 2 هجوم آوردن، روی‌آوردن سرازیر :اسم 1 شیب، سراشیب، نشیب & سربالایی 2 آویخته، سرنگون، معلق، وارو، وارونه، واژگون & سربالا 3 روان، جاری سرازیری : درکه، سراشیبی، شیب، نشیب & فراز، سربالایی سراسر : 1 تمام، تمام سراسیمگی : آشفتگی، بی‌تابی، سرگردانی، پریشانی، دستپاچگی، دلهره، سردرگمی، ناراحتی سراسیمه : آسیمه‌سر، آشفته، سرگردان، بی‌تاب، پریشان، پریشان‌حال، دستپاچه، دلواپس، سردرگم، متوحش، مرعوب، مضطرب، هراسان سراشیب : سرازیر، سرازیری، نشیب شیب‌دار، سراشیبی & سربالایی سراغ کردن : 1 پرس‌وجو کردن، سراغ گرفتن، جست‌وجو کردن 2 آگاهی یافتن سراغ گرفتن : پرس‌وجو کردن، پی‌جویی کردن، نشان گرفتن سراغ : 1 نشان، نشانی 2 پی‌جویی، پیگیری، جستجو 3 پرسش، سوال & پاسخ، جواب سرافراز : 1 بالنده، بلندمرتبه، سربلند، سرفراز، مباهی، مفتخر & سرافکنده 2 گردن‌فراز، گردن‌کش سرافراز شدن : مفتخرشدن، مباهی شدن، بالنده شدن، سربلند شدن سرافراز کردن :مفتخر کردن، افتخار دادن، سربلند کردن سرافرازی : افتخار، بالندگی، تفاخر، سربلندی، فخر، مباهات، نازش & سرافکندگی سرافکندگی : خجلت، خواری، شرمندگی، شرمساری، مذلت & سربلندی سرافکنده : 1 خجل، خجلت‌زده، خوار، سربه‌زیر، شرمسار، شرمنده، مخذول & سربلند، مفتخر 2 شرمسارانه سرافکنده شدن :شرمسار گشتن، شرمنده شدن، خجل گشتن سرامیک : 1 سفالین 2 ظرف‌سفالی سرانجام : آخر، انتها، بالاخره، بالمال، عاقبت، عاقبت‌الامر، فرجام، مالا، نتیجه & آغاز سرانجام دادن : 1 سروسامان دادن، سروصورت دادن 2 سامان‌بخشیدن، مرتب کردن سرانجمن : برگزیده، شاخص، ممتاز سرانداز :اسم 1 چادر، شمد، معجر، مقصوره، مقنعه، واشام 2 ازجان‌گذشته، بی‌باک سراندن : سر دادن، لغزاندن سرایت : اشاعه، انتقال، تراوش، پخش، رخنه، شیوع، عدوی، نشر، نفوذ، واگیری سرایت دادن : انتقال‌دادن، شیوع دادن، گسترش دادن سرایت کردن : 1 اثر کردن، تاثیر گذاشتن 2 انتقال یافتن، شیوع‌یافتن، شایع شدن، اشاعه یافتن، منتقل شدن، گسترش یافتن 3 رخنه کردن، نفوذ کردن سرای : 1 خانه، سرا، صرح، قصر، منزل 2 حرم، حرمخانه، حرمسرا سرای‌دار، سرایدار : حاجب، دربان، مستحفظ، نگهبان سرای‌داری، سرایداری :نگهبانی، دربانی سرایر :اسم 1 اسرار، رازها، رموز 2 پوشیده‌ها، نهان‌ها، باطن سرایش : 1 سرودن، سرایندگی 2 نغمه، سرود سراینده :صفت 1 شاعر، ترانه‌سرا، تصنیف‌ساز سرایه : پاویون سراییدن : سرودن سر باختن : جان باختن، جان‌فدا کردن، جان‌بازی کردن سربار : 1 سرباری، باراضافی، تملیت 2 پارازیت، طفیلی، انگل، وابسته 3 مزاحم سربار شدن : 1 مزاحم‌شدن، زحمت دادن 2 طفیلی شدن، تلپ شدن 3 تحمیل شدن سربازخانه : پادگان، ساخلو سرباز زدن : امتناع‌ورزیدن، تمرد کردن، سرپیچی کردن، اعراض کردن، سر برتافتن، رویگردان شدن & اطاعت کردن، منقاد شدن سرباز : 1 مشمول 2 جنگجو، سپاهی، نظامی 3 فداکار، جانباز سربازی کردن : 1 خدمت کردن، خدمت وظیفه انجام دادن 2 جان‌فشانی کردن، جان‌بازی کردن، سر باختن، فداکاری کردن سربالا :صفت q 1 فراز 2 سرد، طفره‌آمیز 3 بی‌خود، لاقیدانه & مسئولانه، درست و حسابی سربالایی : بلندی، فراز، فرازین & سراشیبی سر برآوردن : 1 سربلند کردن 2 سر برداشتن 3 بالا آمدن، طلوع کردن 4 ظاهر شدن، نمایان شدن، خود رانشان دادن 5 مرتفع شدن، بلند شدن 6 برخاستن 7 روییدن، سبز شدن، دمیدن 8 بالیدن، قد کشیدن 9 افتخار کردن 01 ممتازشدن، برجسته شدن، ش سربر تافتن : 1 سرتابیدن، نافرمانی کردن 2 اعراض کردن، تمرد کردن، اعراض کردن سربرخط : مطیع، فرمان‌بردار، تسلیم، منقاد، رام، حرف‌شنو سر برداشتن : 1 سربلند کردن 2 اعتراض کردن، معترض شدن 3 بلند شدن، برخاستن، بیدار شدن 4 تجاوز کردن، متجاوز شدن سر بر زدن : سر برکشیدن، طلوع کردن، ظاهر شدن (خورشید و ) & غروب کردن سر بریدن : ذبح کردن، بسمل کردن، سر از تن جدا کردن سربسته : 1 سربه‌مهر، مهر، ممهور & سرباز، سرگشاده 2 پوشیده، نهان، نهفته 3 ناآشکار & آشکار 4 غیرصریح، تلویحی & صریح 5 محرمانه 6 سری & فاش، علنی سربلند : سرافراز، سرفراز، مباهی، مفتخر & سرافکنده سربلند کردن : 1 سر برافراشتن 2 قیام کردن، شوریدن، شورش کردن سربه‌راه : سربه‌زیر، مطیع، فرمان‌بردار، رام & نافرمان، سرکش سربه‌راه شدن : سر به‌زیر شدن، مطیع شدن، رام شدن، فرمان‌بردارشدن، حرف‌شنو شدن & نافرمان شدن سربه‌راه کردن : 1 مطیع کردن، منقاد کردن، رام کردن، فرمان‌بردار کردن، حرف‌شنو کردن 2 آماده کردن، مهیا کردن، روبه‌راه کردن سربه‌زیر : 1 خجالتی، خجل، سرافکنده، شرمسار، محجوب & گستاخ 2 سربه‌راه، سردرپیش، مطیع، رام، فرمانبردار & سرکش، نافرمان سربه‌سر شدن : 1 برابر شدن، معادل شدن، مساوی شدن، یکسان‌شدن 2 بی‌حساب شدن سربه‌سر کردن : 1 جبران کردن، تلافی کردن 2 برابر کردن، مساوی کردن سربه‌سر : 1 همگی، همه، همگان، جملگی 2 مساوی، برابر، یکسان، معادل سربه‌گریبان : غمگین، افسرده، مغموم، سردرگریبان سربه‌نیست : 1 پنهان، مخفی، نهان 2 گم‌وگور، مفقود 3 نیست، معدوم، نابود سربه‌نیست شدن : 1 پنهان شدن، مخفی شدن، نهان شدن 2 گم‌وگور شدن، مفقود شدن 3 نیست شدن، معدوم شدن، نابود شدن، از بین رفتن، کشته‌شدن سربه‌نیست کردن : 1 پنهان کردن، مخفی کردن، نهان کردن 2 گم‌وگور کردن، مفقود کردن 3 نیست کردن، معدوم کردن، نابود کردن، از بین بردن، کشتن سربه‌هوا : 1 بازیگوش، بی‌توجه، بی‌قید، بی‌بندوبار، لاابالی، بی‌دقت، بی‌مبالات، غافل، لاقید & سربه‌زیر، دقیق، مراقب سربه‌هوا شدن : 1 بازیگوش شدن، غافل گشتن، بی‌مبالات شدن 2 بی‌بندوبار شدن، لاابالی شدن، لاقید شدن سرپا : 1 ایستاده، برپا، قائم & نشسته 2 سالم سرپرست :صفت 1 قیم، متصدی، مسئول 2 بزرگ، پیشوا، رئیس، سرور، مدیر 3 راعی، کفیل، مباشر، متولی، وصی، ولی سرپرستی : پیشوایی، تیمار، ریاست، کفالت، مباشرت، نظارت، نگهداری، وصایت سرپرستی کردن : 1 نظارت کردن، اداره کردن 2 کفالت کردن سرپناه : 1 اقامتگاه، مسکن 2 پناهگاه، مامن، حفاظ، جان‌پناه 3 خانه، کاشانه، خانه‌محقر، آلونک، کلبه سرپنجگی : زورمندی، دلاوری، قدرتمندی، تسلط سرپنجه :اسم 1 چنگ، چنگال 2 استیلا، تسلط، زور، قدرت 3 مسلط 4 جفاپیشه، ستمگر، ظالم & دادگر، رئوف سرپوش : 1 پوشینه، در، درپوش 2 کلاه 3 روسری سرپوش : 1 رازدار، سرنگهدار، محرم، همراز & پرده‌در سرپوشیده : 1 مستور، متحجب 2 مسقف، سقفدار & روباز، بی‌سقف سرپیچی : امتناع، تخطی، تخلف، تمرد، خلاف، روگردانی، سرکشی، عصیان، نافرمانی & اطاعت، انقیاد سر پیچیدن : امتناع‌ورزیدن، تخطی کردن، تمرد کردن، رویگردان‌شدن، سرپیچی کردن، سر برتافتن، سرکشی کردن، عصیان ورزیدن، نافرمانی کردن، تمکین‌ن کردن سرپیچی کردن : 1 تخطی کردن 2 تمرد کردن، طغیان کردن، عصیان ورزیدن، سرکشی کردن 3 نافرمانی کردن، تمکین ن کردن سرتابیدن : نافرمانی کردن، سرباز زدن، تمرد کردن، سر برتافتن سرتاپا : 1 سراسر 2 تمام سرتاته : از آغاز تا پایان، همه سر : 1 تارک، راس، فرق، کله، مخ & پا، ته 2 چکاد، قله، نوک & دامنه 3 در، درپوش، دهانه، سرپوش 4 بالا & پایین 5 بزرگ، پیشوا، رئیس، سرور 6 برتر، والاتر 7 قصه، آهنگ، میل، عزم، نیت 8 خیال، فکر، اندیشه 9 سمت، سو، طرف 01 سرانه 11 بالا سرتاسر : تمام، جملگی، سراسر، سربه‌سر، کل، همه سرتراش : آرایشگر، دلاک، سلمانی سرتیپ : فرمانده تیپ سرتیر : فوری، بلافاصله، فور سرجمع : روی‌هم‌رفته، مجموع سرجمع زدن : حساب کردن، جمع زدن سرجمله : 1 کلا، جمع سرجنبان :صفت بانی، رئیس، رکن، رهبر، سرخیل، سردسته، سرسلسله، سرکرده، سلسله‌جنبان، قاید، مهتر قوم سرجوخه : 1 سردسته، سربازدرجه‌دار، 2 وکیل 3 سرناوی سرچسب : باندرول سرچشمه : 1 چشمه، ماخذ، مبدا، منبع، منشا، ینبوع 2 کنه، اصل سرحال : 1 تندرست، سالم، صحیح‌المزاج & مریض، بیمار، ناخوش 2 بانشاط، خوشحال، سردماغ، سرزنده، شاد، کیفور، لول، مسرور & ناخوش، بدحال، ناشاد سرحد : 1 ثغر، حد، کرانه، مرز، ناحیه 2 سردسیر، ییلاق & گرمسیر، قشلاق سرحددار : مرابط، مرزبان، مرزدار سرحدنشین : مرابط، مرزنشین سرحلقه : بانی، رکن، سرخیل، رهبر، سردسته، سرکرده، سرگروه، سلسله‌جنبان، پیشوا سرخ :اسم 1 آل، حمرا، قرمز، گلرنگ، گلگون، لاله‌گون & سبز 2 کمونیست سرخاب : آلغونه، بزک، سرخی، غازه، گلغونه، گلگونه سرخراج : سرانه، مالیات‌سرانه سرخ‌رگ : شریان، سبات & سیاهرگ، ورید سرخر :اسم 1 مخل، مزاحم 2 مصدع 3 مترسک سرخ شدن : 1 قرمز شدن، به رنگ سرخ درآمدن 2 خجالت کشیدن 3 خشمگین شدن 4 برشته شدن، تفتیدن، تفته‌شدن سرخط : سرمشق سرخ‌فام : آتشفام، آذرفام، سرخ‌رنگ، سرخ‌گونه & سبزرنگ سرخ کردن : 1 به رنگ‌سرخ درآوردن 2 تفت دادن، برشته کردن سرخود :صفت 1 خودسر 2 خودسرانه 3 خودمختار، مستقل سرخوردگی : حرمان، دل‌زدگی، واخوردگی، وازدگی، یاس سر خوردن : سریدن، لغزیدن، لیز خوردن سر خوردن : وازده شدن، دل‌زده شدن، ناامید شدن، دل‌سرد شدن، بی‌رغبت‌شدن سرخوش : 1 تردماغ، خوشحال 2 سردماغ، سرزنده 3 بانشاط، شاد 4 سرمست، شنگول، لول، مخمور، مست، مسرور، ملنگ، نشئه & خمار سرخوشی : سرمستی، سرور، شادمانی، شادمانگی، مستی، نشاط، نشئگی & خماری سرخی : 1 شفق‌گونی، قرمزی 2 سرخاب 3 برافروختگی سرخیل : 1 سردار، سردسته، سرگروه، سرلشکر 2 سرسلسله، سلسله‌جنبان 3 پیشوا، رهبر سرداب : دخمه، زیرزمینی، سردابه، سمجح سردابه : دخمه، زیرزمینی، سرداب سردار : اسپهبد، امیرالجیش، باشلیق، باشی، پیشوا، رئیس، ژنرال، سالار، سپاهبد، سرخیل، سردسته، سرور، فرمانده & سرباز سرداری : 1 امیرالجیشی، سالاری، سپهسالاری، فرماندهی 2 لباس‌مردانه‌بلند & سربازی سرد : 1 بارد، خنک، یخ & گرم 2 بی‌روح، خشک 3 بی‌میل، سردمزاج & مشتاق 4 بی‌احساس، بی‌عاطفه 5 بی‌تحرک، ناپویا 6 بی‌مزه، خنک 7 گرانجان، نچسب، نگد، بیگانه‌خو سر در آوردن : 1 پی‌بردن، دریافتن، درک کردن، وقوف یافتن 2 آگاه‌شدن، اطلاع حاصل کردن، واقف شدن، مطلع‌شدن 3 متوجه شدن، ملتفت شدن، فهمیدن 4 ظاهر شدن، پیدا شدن، بیرون آمدن، خارج شدن سردرد : 1 صداع 2 مزاحمت، دردسر سردرگم : 1 حیران، حیرت‌زده، گیج، سرگردان، کلافه، متحیر، سرگم 2 سراسیمه، مضطرب، مشوش 3 درهم برهم، آشفته، بی‌نظم، به‌هم‌پیچیده 4 مردد، دودل سردرگم شدن : 1 مردد شدن، دودل شدن 2 گیج شدن، کلافه‌شدن 3 راه گم کردن 4 سرگردان شدن 5 کلافه شدن سردرگمی : 1 حیرت، سرگردانی، کلافگی، سرگمی، تحیر 2 سراسیمگی، تشویش، اضطراب 3 آشفتگی، به‌هم‌پیچیدگی 4 تردید، دودلی سردرهوا : 1 سربه‌هوا، بازیگوش، بی‌دقت، بی‌مبالات، لاقید & مراقب 2 بوالهوس، هوسباز 3 خیالباف 4 آشفته، سرگردان سردسته : باشی، رئیس، سرجنبان، سردار، سرکرده، سرگروه، سلسله‌جنبان، عمید سردستی : 1 گذرا، مجمل 2 حاضری، ماحضر 3 عجولانه 4 آسان، رایگان 5 کم، ناچیز، مختصر 6 دم‌دست، دم‌دستی 7 چوب‌دستی سردسیر : سرحد، ییلاق & قشلاق، گرمسیر سرد شدن : 1 خنک شدن، یخ شدن 2 یخ کردن 3 بی‌روح شدن، خشک‌شدن 4 بی‌میل شدن 5 ناامید شدن، دل‌سردشدن 6 دل‌زده شدن، ملول گشتن 7 بی‌شورشدن، از هیجان افتادن 8 بی‌اعتنا گشتن 9 مردن سرد کردن : 1 بی‌میل کردن، وازده کردن، دل‌زده کردن 2 خنک کردن، گرمازدایی کردن سردماغ : بانشاط، خوشحال، سرحال، سرخوش، شاد & افسرده، بی‌دل‌ودماغ سردم : 1 خانقاه 2 پاتوق 3 قهوه‌خانه 4 سکوی زورخانه سردم‌دار : 1 رئیس، سرپرست، رهبر 2 خانقاه‌دار سردمهر : بدمهر، نامهربان، بی‌عطوفت، بی‌عاطفه، بی‌محبت سردمهری : بدمهری، نامهربانی، بی‌عاطفگی، بی‌محبتی سر دواندن : 1 معطل کردن، مماطله کردن، امروز و فردا کردن، علاف کردن سردوگرم چشیده: مجرب، باتجربه، کاردان، آب‌دیده سردوگرم : مصائب، سختی‌ها، مشکلات، معضلات سردی : 1 برودت، سرما، 2 بی‌علاقگی، دلسردی، سردمزاجی 3 بی‌روحی، خشکی 4 بی‌اعتنایی، بی‌توجهی & گرما، گرمی 5 بی‌میلی سر : 1 راز، رمز، مصاص، امرپوشیده، کار نهانی 2 اخفا، مکتوم، نهانی سرراست : 1 مستقیم، بی‌پیچ‌وخم 2 بی‌کم‌وکاست 3 درست 4 روراست، صریح 5 مشخص، واضح سرراست : 1 مستقیم، مستقیم سررسید : موعد، موعدپرداخت، وقت سر رسیدن : 1 منقضی‌شدن، تمام شدن 2 وارد شدن (ناگهانی) سررشته : 1 آشنایی، آگاهی، اطلاع، تجربه، شگرد، شیوه، مهارت 2 سرنخ، راه‌کار 3 دفتر حساب 4 گزارش 5 یادداشت، نوشته 6 زمام، مهار 7 اختیار سررشته‌دار : 1 مباشر 2 حسابدار، محاسب، کارپرداز سر رفتن : 1 لبریز شدن(مایع جوشان) 2 به پایان رسیدن، تمام شدن 3 بی‌تاب شدن، کم‌طاقت شدن سرریز شدن : پر شدن، لب‌ریز شدن، مالامال شدن سرریز کردن : بیرون‌ریختن، لب‌ریز کردن، مالامال کردن سر زدن : 1 روییدن، سبزشدن، سر برآوردن 2 برآمدن، طلوع کردن، بردمیدن & افول کردن، غروب کردن 3 دیدن کردن، بازدید کردن 4 ناگهانی به جایی واردشدن سرزده : 1 بغتت سرزمین : ارض، اقلیم، بوم، خطه، دیار، زمین، قلمرو، کشور، مرزوبوم، ملک، مملکت، ناحیه سرزنده : 1 بانشاط، دل‌به‌نشاط، زنده‌دل، سرحال، سرخوش & افسرده، بی‌دل و دماغ، پکر، گرفته، دلمرده 2 سرحلقه، سرخیل، سردسته، سلسله‌جنبان سرزنش‌آلود :سرزنش‌بار، سرزنش‌آمیز، طعن‌آمیز، توبیخ‌آمیز، طعنه‌آمیز، ملامت‌بار & تحسین‌آمیز، ستایش‌آمیز سرزنش : بدگویی، بیغاره، پیغاره، تعنت، تقبیح، تشنیع، تقریع، سرکوفت، شماتت، شنعت، طعن، طعنه، عتاب، قدح، لوم، مخالفت، مذمت، معاتبت، معاتبه، ملام، ملامت، نکوهش & تمجید، ستایش سرزنش کردن : 1 تثریب، تقریع، تشنیع 2 شماتت کردن، ملامت کردن، عتاب کردن، نکوهش کردن، نکوهیدن & ستایش کردن، ستودن سرزنشگر : طعنه‌زن، لوامه، ملامت‌گر & ستایشگر سرسام‌آور : 1 هذیان‌آلود، هذیان‌آمیز 2 بی‌حد، بی‌شمار، بی‌نهایت، نجومی، هنگفت سرسام : 1 سرگیجه 2 هذیان 3 حیرت، سرگشتگی سرسبد : برگزیده، شاخص سرسبز : باطراوت، خرم، نزه & بی‌طراوت، خشک سرسبزی : خرمی، طراوت، نزهت & پژمردگی سرسپردگی : ارادت، انقیاد، اطاعت، فرمان‌برداری، تسلیم، متابعت & سرپیچی سرسپردن : مطیع شدن، منقاد شدن، متابعت کردن، تسلیم شدن، فرمانبردار شدن، مطیع گشتن سرسپرده : تسلیم، فرمانبردار، فدایی، تابع، ارادتمند، ارادت‌کیش، برخی، فدوی، جان‌نثار، مطیع، منقاد & گردن‌کش، یاغی، نافرمان سرسختانه :صفت 1 باشدت، شدید سرسخت : 1 لجوج، کله‌شق، خیره‌سر 2 مقاوم، پرطاقت، پایدار 3 پرکار، پرتوان، پرطاقت، سخت‌کوش 4 بی‌باک، بی‌پرده، بی‌احتیاط سرسختی : 1 خیره‌سری، ستیهندگی، یک‌دندگی، کله‌شقی، لجاجت 2 بی‌پروایی سرسرا : هال سرسری : 1 بی‌دقت، سهل‌انگار، مسامح 2 سهل‌انگارانه، تسامح‌آمیز 3 بی‌اساس، نسنجیده، بی‌پایه & سنجیده 4 سطحی & عمقی 5 بی‌تامل 6 بیهوده، یاوه 7 سبکسرانه سرسلامتی : تسلیت، تعزیت سرسلسله : 1 سلسله‌جنبان 2 بانی، موسس، آغازگر 3 رئیس، بزرگ، مهتر سرسنگین : بی‌التفات، سرگران، کم‌توجه، کم‌لطف، نامهربان & مهربان سرسنگین شدن : 1 بی‌التفات شدن، کم‌عنایت شدن، بی‌اعتنا شدن سرشاخ شدن : 1 گلاویزشدن 2 زورآزمایی کردن، مبارزه کردن، جنگیدن (دو گاو) 3 درگیر شدن سرشار : آکنده، انباشته، پر، سیراب، فایض، فیض، لبالب، لبریز، مالامال، مشحون، ممتلی، مملو & تهی سرشت : 1 آفرینش، خلقت، 2 آمیزه 3 اصل، جنس، خمیره 4 جنم، خلق‌وخو، خو، ضریبه، ذات 5 سجیه، سیرت 6 شمال، طبع، طبیعت، طینت، غریزه، فطرت، جبلت 7 مزاج، نهاد 8 خمیرمایه، گوهر، جوهره سرشتن : 1 آغشتن، آمیختن، خمیر کردن، مخلوط کردن، ممزوج کردن 2 آفریدن، خلق کردن 3 ورز دادن سرشته : آمیخته، خمیره، عجین، معجون سر شدن : 1 تفوق یافتن، ممتاز گشتن، برتر شدن 2 سپری شدن، طی‌شدن، به سر آمدن، گذشتن سر شستن : غسل کردن، طاهر شدن سرشک : 1 اشک، دمع 2 شبنم 3 باران سرشک‌بار، سرشکبار : 1 اشک‌بار، دامع، گریان 2 شبنم‌بار سرشکستگی : افت، تحقیر، خواری، خفت، شرمساری، کسرشان، ننگ & سرافرازی سرشکسته : 1 خجل، شرمسار، سرافکنده، شرمسار، خفیف، شرم‌زده 2 بور، دماغ سوخته، مچل & سرافراز، سربلند سرشماری : آماربرداری، آمارگیری، احصائیه سرشناس : اسمی، بنام، شهره، شهیر، مبرز، مشهور، معروف، نام‌آور، نامدار، نامور، نامی & گمنام سر :اسم 1 شیب، لیز، لغزنده، لغزان 2 موزه 3 سرخ، سرخ‌رنگ & آبی‌رنگ سرشیر : خامه، قیماق، نمشک سرطان : 1 خرچنگ 2 تیرماه 3 تومور بدخیم، چنگار سرطانی :صفت 1 سرطان‌زا 2 مبتلابه سرطان 3 مربوط به سرطان 4 ازجنس سرطان سرعت انتقال :تندفهمی، تیزهوشی سرعت بخشیدن :شتاب کردن، تسریع کردن سرعت : 1 تعجیل، عجله & آهستگی، بطی‌ء، کندی 2 تندروی، تندی، شتاب سرعمله : سرکارگر سرفراز : سربلند، مباهی، مفتخر & خجل، شرمسار سرفرمانده : فرمانده‌کل سرفصل : 1 آغاز، شروع، ابتدا 2 مرحله مهم، مرحله سرنوشت‌ساز 3 عنوان، سرآغاز (فصل کتاب) سرفه : سرف، سعال سرفیدن : سرفه کردن، سلفیدن سرقت : 1 اختلاس، استراق، دزدی، دستبرد، راهزنی، ربایش، طراری، عیاری 2 دزدی کردن سرقت کردن : دستبردزدن، دزدی کردن، دزدیدن سرکارگر : سرعمله سر کردن : 1 آغاز کردن، آغازیدن، شروع کردن، سر دادن 2 سپری کردن، گذراندن 3 به سر بردن 4 ساختن، مدارا کردن، سازش کردن، مماشات کردن 5 زندگی کردن، روزگار گذراندن 6 گذران کردن، معیشت کردن 7 پوشیدن، روی سر انداختن، به سر کردن سرکرده : رئیس، رهبر، سرجنبان، سردسته، سرور، فرمانده & مادون سرکش : بدرام، بدرفتار، تخس، چموش، طاغی، عاصی، عصیانگر، طغیانگر، فرمان‌ناپذیر، گردنکش، لجام‌گسیخته، مارد، متجاسر، متمرد، ناجم، نافرمان، وحشی، یاغی & رام سرکشی : 1 بغی، تمرد، توسنی، سرپیچی، طغیان، عصیان، گردن‌کشی، مخالفت، نافرمانی، یاغیگری 2 بازدید، بازرسی، ملاقات، دیدار & انقیاد سر کشیدن : 1 سرک‌کشیدن، سر درآوردن 2 سر زدن، سرکشی کردن 3 نوشیدن، آشامیدن (یک‌باره) 4 بالارفتن سرکشیک : پاس‌بخش، سرپاسدار سرکشی کردن : 1 بازدید کردن، بازرسی کردن 2 دیدار کردن، ملاقات کردن 3 سرپیچی کردن، نافرمانی کردن، تمرد کردن، متمرد شدن 4 عصیان ورزیدن، یاغی شدن، گردن‌کشی کردن، یاغیگری کردن سرکوب : 1 اختناق، قلع‌وقمع، مضمحل، منکوب 2 ضربه، ضربت، لطمه 3 گوشمال سرکوب کردن : 1 قلع‌وقمع کردن 2 مغلوب کردن، منکوب کردن، مضحل کردن، درهم شکستن، فروکوفتن(دشمن) 3 گوشمالی دادن سرکوبی : 1 قلع‌وقمع، اضمحلال 2 تنبیه، سیاست، مجازات 3 گوشمالی سرکوفت : زخم‌زبان، سرزنش، شماتت، طعنه، لوم، ملامت، نکوهش & تحسین، تمجید سرکوفت زدن :سرزنش کردن، شماتت کردن، ملامت کردن، نکوهیدن، نکوهش کردن & تمجید کردن، تحسین کردن، تشویق کردن سرکوفته : 1 واپس‌زده‌شده 2 سرکوب‌شده، مضمحل، نابود 3 شکست‌خورده سرکه : خل سر گذاشتن : 1 رو کردن، رفتن 2 روانه شدن، عازم شدن سرگذشت : 1 شرح حال، ترجمه احوال، بیوگرافی 2 ماوقع، ماجرا، واقعه، احوال 3 افسانه، حکایت، داستان، قصه سرگرا : 1 عاصی، سرکش، نافرمان، بدرام 2 بی‌قرار، بی‌آرام سرگران : 1 رنجیده، سرسنگین، قهر 2 خودپسند، متکبر 3 ناخشنود، نارضا، ناراضی & خرسند، خشنود 4 بی‌اعتنا 5 خشمناک، خشمگین، عصبانی سرگرانی : 1 سرسنگینی 2 تکبر، نخوت، خودپسندی، غرور 3 ناخشنودی، نارضایی، نارضایتی سرگرایی : 1 عصیان، سرکشی، نافرمانی، بدقلقی، بدفرمانی 2 بی‌قراری 3 مستی سرگردان : 1 آواره، دربه‌در، ولو، ویلان، بی‌خانمان 2 حیران، سرگشته، گیج، متحیر، مضطرب، واله 3 بلاتکلیف 4 سلندر سرگردان شدن : 1 آواره شدن، دربه‌در گشتن، بی‌خانمان شدن، ویلان‌شدن 2 بلاتکلیف شدن، معطل شدن 3 سرگشته شدن، سردرگم شدن، حیران شدن 4 آسیمه‌سر شدن سرگردان کردن : 1 آواره کردن، دربه‌در کردن، بی‌خانمان کردن، ویلان کردن 2 بلاتکلیف کردن، معطل کردن 3 سرگشته کردن، حیران کردن 4 آشفته کردن، پریشان کردن 5 آسیمه‌سر کردن سرگردانی : 1 پریشانی، حیرانی، تحیر، حیرت، سرگشتگی 2 آوارگی، دربه‌دری 3 بلاتکلیفی سرگرد : یاور، افسر، فرمانده‌گردان سر گرفتن : انجام شدن، انجام گرفتن، عملی شدن سرگرم شدن : 1 مشغول شدن 2 درگیر شدن 3 علاقه‌مند شدن، دل‌بسته شدن سرگرم شدن : 1 مشغول شدن، مشغله یافتن، مشغولیت پیدا کردن 2 تفریح کردن، تفنن کردن 3 دل‌بسته شدن، علاقه‌مند شدن سرگرم کردن : 1 مشغول کردن 2 دل‌بسته کردن، علاقه‌مند کردن سرگرم کردن : 1 مشغول کردن، سرگرم ساختن 2 درگیر کردن 3 علاقه‌مند کردن، دل‌بسته کردن سرگرم : 1 مشغول 2 درگیر 3 دل‌بسته، علاقه‌مند سرگرمی : اشتغال، تفریح، تفنن، مشغله، مشغولیت سرگروه : سردسته، رئیس سرگشتگی : تحیر، حیرانی، حیرت، خیرگی، فروماندگی، گیجی سرگشته : 1 دربه‌در، آواره، سرگردان 2 حایر، حیران، حیرت‌زده 3 دودل، گیج، متحیر، هاج‌وواج 4 درمانده، فرومانده، بیچاره، مستاصل 5 شوریده، شیدا، آشفته، آسیمه‌دل، عاشق 6 مضطرب، سراسیمه، آسیمه‌سر، هراسان 7 واخورده سرگیجه : دوار، سرسام، سرگردا سرگیجه گرفتن :سرسام گرفتن، دچار سرگردا شدن سرگیس : موی مصنوعی، گلاه‌گیس، پوستیژ سرگین : پشک، پشکل، پهن، تپاله، غایط، فضله، گه، مدفوع سرگین‌گردان :سرگین‌غلتان، جعل سرلشکر : امیر، سپهسالار، فرمانده لشکر سرلوحه : 1 سرلوح 2 مقدمه 3 الگو، سرمشق، نمونه 4 برنامه 5 دستور کار سرما : برد، برودت، خنکی، زمهریر، سردی، سوز، یخبندان & گرما 2 دمای‌پایین سرماخوردگی : 1 چایش، ریزش، زکام 2 آنفلوآنزا سرما خوردن : زکام‌شدن، چایمان کردن سرمایش : سامانه سرمازا، سرمازایی، سیستم خنک‌کننده & گرمایش سرمایه : 1 پول، دست‌مایه، راس‌المال، دارایی، مال، مایه، نقد، نقدینه، وجه & کار 2 دارایی غیرمادی، توان، قدرت (فکری، علمی، هنری ) سرمایه‌دار :صفت 1 ثروتمند، غنی، متمول، پولدار & فقیر، بی‌پول 2 کاپیتالیست، امپریالیست & پرولتاریا 3 صاحب سرمایه 4 مستکبر & مستضعف سرم : خونابه سرمد :صفت ابدی، ازلی، پایا، جاوید، جاویدان، دائم & فانی سرمدی :صفت ازلی، بی‌آغاز، دایمی، دیرین، دیرینه، فناناپذیر، قدیم، لایزال، همیشگی & ناپایا، فناپذیر سرمست : 1 سرخوش 2 کچول، کیفور، لول، ملنگ 3 شاد، شادمان، مسرور، می‌زده، نشئه 4 مخمور & خمار 5 مغرور، فخور، خودپسند سرمست شدن : 1 سرخوش شدن، نشئه شدن 2 کیفور شدن، ملنگ شدن 3 شادمان گشتن، پرنشاط شدن سرمست کردن : 1 سرخوش کردن، نشئه کردن 2 از خودبی‌خود کردن 2 مست کردن، می‌زده کردن 3 شادمان کردن، پرنشاط کردن 4 مغرور ساختن سرمستی : 1 کیف، مستی، نشئه، سرخوشی 2 تکبر، خودخواهی، غرور & خماری سرمشق : اسوه، الگو، نمونه، انموذج 2 سرخط 3 دستور کار سرمنزل : 1 منزلگاه، مقصد 2 منزل، اقامتگاه، مقام 3 استراحتگاه 4 مرحله سرمنشا : 1 اصل، مبدا 2 سرچشمه 3 خاستنگاه 4 سبب، باعث سرمه‌ای : سرمه : 1 کحل & توتیا 2 سیاهی، تیرگی، تاریکی سرنا : سورنای، شهنا سرنام : سرواژه سرنامه : 1 عنوان 2 سربرگ سرند : خاک‌بیز، غربال، غربیل & الک سرنشین : راکب، مسافر(خودرو، اتوبوس، کشتی، هواپیما) & 1 راننده 2 خلبان 3 ناخدا، کاپیتان کشتی سرنگ : 1 آمپول 2 آبدزدک سرنگون : 1 باژگونه، سرازیر، معکوس، معلق، نگونسار، وارو، واژگون 2 قلع‌وقمع، منتکس، منقرض سرنگون شدن : 1 واژگون شدن 2 فرو ریختن، از بین رفتن، نابودشدن 3 ساقط شدن، برافتادن، ور افتادن سرنگون کردن : 1 ساقط کردن، برانداختن، منقرض کردن 2 نابود کردن، از بین بردن، مضمحل کردن 3 واژگون کردن، نگون‌سار کردن سرنگونی : 1 انتکاس، انقراض، قلع، نابودی، براندازی 2 باژگونگی، واژگونی سرنگهدار : رازپوش، رازدار، محرم، همراز & پرده‌در، دهن‌لق سرنوشت : 1 اقبال، بخت، تقدیر، طالع، قدر، قسمت، قضا، مقدر، نصیب 2 سرگذشت، ماجرا 3 سرانجام، عاقبت سرنوشت‌ساز :نقش‌پرداز، تاثیرگذار، نقش‌آفرین، مهم، موثر سرنوشته : عنوان، تیتر سرنیزه : رمح، سنان سروال : پیژاما، تنبان، شلوار سروان : افسر، سلطان، فرمانده‌گروهان سروپا :e ابتداتاانتها، کلا سروپز : سرووضع، وضع‌ظاهر سرود : آواز، آهنگ، ترانه، تصنیف، خنیا، نشید، نغمه، نوا & مرثیه، نوحه سرودخوان : خنیاگر، خواننده، رامشگر، سرودسرا، آوازخوان، مطرب & مرثیه‌خوان، نوحه‌سرا سرودخوانی : خنیاگری، نغمه‌پردازی، سرودسرایی، آوازخوانی، نغمه‌سازی، نغمه‌سرایی & نوحه‌سرایی، مرثیه‌خوانی سرودگو :صفت خواننده، رامشگر، سراینده، مغنی & مرثیه‌خوان، مرثیه‌گو سرودن : 1 سراییدن، شعرگفتن 2 آواز خواندن، تغنی کردن سرورانگیز : مسرت‌آمیز، مسرت‌بار، نشاطآور، نشاطانگیز & غم‌انگیز، غمبار سرور :صفت بزرگ، پیشوا، خداوندگار، خواجه، رئیس، سر، سرپرست، سرکرده، صندید، عمید، مخدوم، مهتر، والا & خادم، کهتر، نوکر، بنده، غلام سرور : خوشحالی، خوشی، شادمانی، شادی، شعف، مسرت، نشاط & اندوه، حزن، غم سروری : آقایی، پیشوایی، خواجگی، ریاست، زعامت، سیادت & بندگی، چاکری سروریخت : سرووضع، سروپز، ظاهر، سروشکل، قیافه سروسامان دادن : 1 بسامان کردن، نظم‌ونسق دادن، سامان‌بخشیدن، مرتب کردن 2 داماد کردن 3 عروس کردن سروسامان گرفتن: 1 سامان‌یافتن، منظم شدن 2 ازدواج کردن 3 آرامش‌یافتن سروسامان : 1 نظم وترتیب، آراستگی 2 اسباب خانه، زندگی راحت، رفاه و آسایش سروسر : 1 رابطه مخفیانه 2 رابطه عاشقانه سرو : سروبن، درخت سرو سرو : سرویس سرو : سرویس سروسودا : 1 خواست، میل، آرزو 2 رابطه عاشقانه، سروسر سروش : 1 جبرئیل، فرشته، مطیع، ملک، نیوشا، هاتف، جبرائیل 2 پیک‌ایزدی 3 الهام، پیام غیبی 4 هفدهمین روز ماه‌شمسی سروصدا : الم‌شنگه، جنجال، دادوفریاد، شلوغی، غریو، غوغا، همهمه، هنگامه & سکوت، آرامش سروصورت دادن : 1 سامان دادن، به سامان کردن، منظم کردن 2 انجام دادن، محقق کردن سروقامت : بلندبالا، سروبالا، خوش‌قدوقامت، سرواندام، صهیر، رشید، خوش‌هیکل، سروقد، خوش‌اندام، بلندقد & کوتاه‌قد، کوتوله سروقت : 1 سراغ، پرسش 2 جست‌وجو، جستجو 3 دیدار 4 مقام، جایگاه سروقد : سروقامت، بلندقامت، بلندبالا، خوش‌اندام، خوش‌قدوقامت سروکار : 1 ارتباط، تعامل، رابطه، برخورد، مرابطه، معامله 2 فرجام، عاقبت سروکار داشتن : 1 تعامل داشتن، رابطه داشتن، ارتباط داشتن، مرابطه داشتن 2 معامله داشتن، دادوستدداشتن سرو کردن : پذیرایی کردن سروکله زدن : گفتگو کردن، مباحثه کردن سرومر : سرحال، سالم، چاق‌وچله، قبراق سروهمسر : 1 خانواده، اقوام، خویشان 2 دوستان، آشنایان & غریبه‌ها سرویس : 1 خدمت، خدمات کار، وظیفه 2 ماموریت 3 دست، دستگاه 4 وسیله‌نقلیه ویژه 4 خدمت بها 5 تعمیر، بازبینی 6 سازمان، دائره، موسسه سرویس‌دهی :سرویس‌رسانی، خدمت، خدمت‌رسانی سره : 1 بی‌آلایش، بی‌آمیغ، بی‌غش، پاک، خالص، ناب، نیامیخته & ناسره 2 درست، صحیح & نادرست 3 خوب، نیک & بد 4 کامل، بی‌نقص & ناقص سره کردن : 1 نیکوگردانیدن 2 پاکیزه گردانیدن 3 بی‌عیب ساختن 4 خالص گردانیدن، ناب ساختن & ناسره‌گردانیدن سرهم‌بندی : کارسرسری، کار بی‌دقت سرهم کردن : 1 جور کردن، درست کردن، ترتیب دادن 2 ساختن 3 سرهم‌بندی کردن سرهم‌نویسی : & گسسته‌نویسی، جدانویسی سریال : 1 مجموعه، مجموعه‌دنباله‌دار 2 پشت‌سرهم، متوالی، مسلسل 3 پاورقی سریال : 1 مسلسل، پی‌درپی 2 مجموعه تلویزیونی، مجموعه دنباله‌دار 3 زنجیره سریان : حرکت، سرایت سری : 1 پوشیده، رازآلود، محرمانه، مخفی، رمزی، اسرارآمیز، رمزآلود، رازآگین، رمزآگین، مرموز، پنهانی، مخفیانه، نهانی & علنی 2 اسناد طبقه‌بندی شده سریت : 1 کنیز، سریه 2 صیغه 3 صیغه سریدن : سر خوردن، لغزیدن، لیز خوردن سریر : اریکه، اورنگ، تخت، مسند سریرت : 1 خصلت، خو، داب، خوی 2 باطن 3 راز، سریره، سر 4 نیت سری : 1 سلسله، رشته 2 ردیف، قطار، رج 3 دسته، گروه 4 طبقه، مجموعه 5 دوره 6 پیاپی، متوالی 7 ردیفی، غیرمتوازی سریعاً : به‌تعجیل، به‌سرعت، به‌شتاب، زود، فورا & به‌کندی سریع‌الانتقال :تندفهم، تیزفهم، تندهوش، تیزهوش، زودفهم، زودیاب & دیرفهم سریع‌التاثر :احساساتی، باعاطفه، عطوف، نازک‌دل & بطی‌ء‌التاثر، سنگدل سریع‌السیر : بادپا، تندرو، تیزرو & بطی‌ء‌السیر، کندرو سریع : 1 برق‌آسا، بادپا، تند، تندرو، تیز، فوری، جلد، چالاک، چست، زود، سبک‌سیر & بطی‌ء، کند، کندرو 2 چالاک، زرنگ، فرز 3 به سرعت، شتابان، فورسرین : کفل، کپل، سرون، سرینگاه، نشیمنگاه، ورک، باسن سزا : 1 جزا، عقوبت، قصاص، گوشمال، مجازات 2 تقاص، تلافی 3 سزاوار، شایسته، لایق سزا دادن : جزا دادن، عقوبت کردن، مجازات کردن & پاداش دادن سزار : امپراطور (روم)، قیصر & کسرا سزاوار : 1 اهل، جدیر، حری، شایان، سزامند، شایسته، شایگان، صلاحیت‌دار، قابل، لایق، مستحق، مستعد، منبغی & بی‌صلاحیت، نالایق 2 صواب، فراخور، مستوجب & ناسزاوار 3 برازنده، درخور، زیبنده سزاواری : استحقاق، اهلیت، شایستگی، صلاحیت، قابلیت، لیاقت & ناشایستگی سست‌اندیشه : بی‌فکر، بیتدبیر، سست‌رای سست‌بنیاد : 1 سست‌بنیان، ناپایدار، متزلزل 2 زبون، ضعیف‌النفس سست‌بنیان : 1 سست‌بنیاد، واهی‌نهاد 2 بی‌اساس، بی‌پایه، واهی & موثق سست : 1 بی‌اساس، بی‌بنیان، بی‌پایه & متقن، موثق 2 ضعیف، کاسد 3 تنبل، چلمن، کاهل، وارفته 4 بی‌حال، راجل، شل، کسل، کند، ناتوان، ول & سخت، سفت 5 نرم 6 متزلزل، ناپایدار، نااستوار، بی‌ثبات & استوار 7 لخت 8 بی‌معنی، بیهوده 9 نامفهوم، بی‌مفه سست‌پیمان : بدعهد، سست‌عهد، سست‌وفا، پیمان‌شکن، سست‌پیوند، بی‌وفا، عهدشکن، عهدگسل & سخت‌پیمان، وفادار، وفامند سست‌رای : 1 دمدمی 2 بی‌تدبیر، کم‌خرد 3 سست‌اندیشه 4 سست‌عقیده سست شدن : 1 ضعیف‌شدن، ناتوان گشتن، بی‌رمق شدن، کم‌زور شدن 2 درماندن، واماندن، از کار افتادن 3 دل‌سردشدن، مایوس شدن، نومید شدن 4 مردد شدن، تردید داشتن 5 کاهلی کردن، تنبلی کردن، مسامحه کردن 6 شل شدن، کند شدن سست‌عنصر : 1 تنبل، چلمن، دست‌وپاچلفتی، کاهل & زرنگ 2 بی‌اراده 3 بی‌غیرت، بی‌حمیت & غیرتمند سست‌عهد : سست‌پیمان، پیمان‌شکن، عهدگسل، عهدشکن، بی‌وفا، بدعهد، زودگسل سست کردن : 1 آهسته کردن، کند کردن 2 ضعیف کردن، ناتوان کردن، دچار رخوت شدن، بی‌حال کردن 3 متزلزل کردن، فتور کردن سست‌مهر : نامهربان، بی‌مهر، کم‌محبت، سردمهر سستی : 1 اهمال، بی‌ثباتی، تزلزل، تعلل، بی‌حالی، تغافل، تکاسل، تکاهل، تهاون، درماندگی، رخوت، ضعف، طفره، غفلت، فتور، فروگذاشت، فرویش، قصور، کوتاهی، مسامحه، ناتوانی، وهن 2 نرمی & سختی 3 تنبلی، کاهلی 4 تامل، درنگ سستی کردن : 1 اهمال کردن، اهمال ورزیدن، تعلل کردن، کوتاهی کردن، تنبلی کردن، کاهلی کردن 2 درنگ کردن، مسامحه کردن سستی گرفتن : 1 کم‌شدن، ضعیف شدن، رو به نقصان نهادن 2 کم‌رونق شدن، کساد شدن، از رونق افتادن سس : چاشنی، رب سطح : 1 روی، رویه 2 بام & عمق 3 مساحت & حجم 4 حد، میزان 5 جنبه، سیاق 6 صحن، محوطه 7 پهنا، گستره، عرصه، پهنه 8 قشر سطحی : 1 سرسری، غیرعمیق & عمقی، عمیق 2 بیرونی، خارجی، ظاهری 3 ظاهرگرا، ظاهربین، قشری 4 مربوط به سطح & حجمی 5 رویی 6 رویه‌ای 7 کم‌مایه 8 کم‌عمق 9 اندک، ناچیز سطحی‌گرا : ظاهربین، ساده‌اندیش، قشری، قشرگرا، ساده‌انگار، سطحی‌نگر سطر : خط، رج، ردیف سطل : ظرف، آوند (آبکشی)، دلو سطوت : 1 ابهت، جذبه، رعب، شوکت، حشمت، عظمت، مهابت، وقار، هیبت 2 حمله، تاخت وتاز، هجوم، یورش 3 سلطه، غلبه، قهر 4 حمله کردن، هجوم بردن 5 غلبه‌یافتن، به قهرگرفتن سطوح : 1 سطح‌ها 2 جوانب، جنبه‌ها، ابعاد، بعدها سطور : سطرها، خطها، رج‌ها، ردیف‌ها سعادت : بختیاری، برکت، بهروزی، بهی، خجستگی، خوشبختی، خوشی، خیر، فلاح، کامرانی، نیکبختی، نیکروزی & ادبار، شقاوت، نحوست سعادتمند : بختیار، خوشبخت، سعید، کامکار، کامیاب، نیکبخت & بی‌اقبال، بی‌طالع، شوربخت & شقی، شقاوتمند سعایت : 1 بدگویی، تهمت، زفت، سعایه، سخن‌چینی، غمز، نمامی 2 سخن‌چینی کردن 3 تهمت زدن سعایت‌پیشه : سخن‌چین، نمام، بدگو سعایت کردن :سخن‌چینی کردن، نمامی کردن، بدگویی کردن، غیبت کردن، غمازی کردن سعتری :اسم 1 بی‌باک، دلاور، شاطر، شوخ 2 سعترباز، زن هم‌جنس‌باز سعد : 1 خجستگی، شگون 2 مبارک، میمون، نیکبختی، یمن & نحس 3 خوش‌یمن سعر : نرخ سعه : 1 سعت، فراخی، گنجایش، سعت، وسعت & تنگی، ضیق 2 گسترش، گشایش سعه‌صدر : 1 بلندنظری & کوته‌بینی، کوته‌نظری 2 بلندهمتی، گشاده‌دستی & کم‌همتی سعی : 1 اهتمام، تقلا، تلاش، جد، جهد، کوشش، مجاهده، مساعی 2 کوشیدن، کوشش کردن، اهتمام ورزیدن & اهمال ورزیدن، سستی کردن 3 آهنگ، قصد سعی داشتن : سعید : 1 خوش‌اقبال، خوشبخت، سعادتمند، نیک‌اختر، نیکبخت، همایون & بداقبال، شقی 2 مبارک، میمون، فرخنده، خجسته سعیر : 1 آتش افروخته، زبانه‌آتش، آتش دوزخ، شعله آتش 2 زبانه، شعله 3 جهنم، دوزخ & جنت، فردوس سعی کردن : تلاش کردن، کوشیدن، اهتمام ورزیدن، جدیت به خرج دادن، کوشش کردن، جهد کردن سفاح : 1 خونریز، سفاک & عطوف، باعاطفه، رحیم 2 بخشنده & لئیم 3 سخنور، فصیح سفاح : 1 زنا 2 رابطه نامشروع سفارت : 1 ایلچیگری 2 رسالت، میانجیگری 3 قنسولگری، سفارت‌خانه سفارش : 1 تاکید، توصیه، 2 اندرز، نصیحت، وصیت 3 دستور، فرمان، 4 فرمایش، درخواست سفارش دادن : 1 توصیه کردن، تاکید کردن 2 دستور دادن، فرمان‌دادن 3 فرمایش کردن سفارش‌نامه : توصیه‌نامه، معرفی‌نامه سفاک : بی‌رحم، خون‌ریز، ستمکار، ستمگر، شقی، ظالم & پرعطوفت، رحیم، عطوف، مهربان سفال : 1 ظرف گلی، کوزه، خزف، گل پخته 2 سوفالی 3 پوست (پسته، گردو، بادام) سفالگر : سفال‌ساز، کوزه‌گر سفالینه : خزف، سبو، سفالی، سفالین، کوزه سفاهت‌آمیز :صفت ابلهانه، احمقانه، بی‌خردانه، جنون‌آمیز & عاقلانه، عقلایی، خردمندانه سفاهت : ابلهی، بلاهت، بی‌خردی، بی‌عقلی، حمق، دیوانگی، کم‌عقلی، کودنی، نادانی & دانایی سفاهت کردن : ابلهی کردن، بلاهت کردن، بیخردی کردن، دیوانگی کردن سفاین : کشتی‌ها، سفینه‌ها، ناوها سفت : 1 استوار، جامد، سخت، قایم، لخته، مضبوط & سست 2 دوش، کتف، شانه 3 کم‌آب & غلیظ 4 قرص 5 محکم سفت‌کاری : پی‌سازی، دیوارسازی، دیوارچینی & نازک‌کاری سفتن : 1 سوراخ شدن، سوراخ کردن 2 سودن، ساییدن سفت‌وسخت گرفتن: 1 مقاومت کردن، ابرام ورزیدن 2 جدی گرفتن، قاطع‌بودن، سخت‌گیری کردن، منضبط بودن، مقرراتی‌عمل کردن سفته : 1 سند دین، فته طلب 2 دستلاف، دشت، سودای اول (فروشنده) 3 تیر، پیکان 4 نیزه 5 محکم 6 ستبر، غلیظ 7 سوراخ (سنگهای قیمتی) 8 سخن بکر سفته کردن : سوراخ کردن سفتی : 1 سختی & نرمی 2 استحکام، محکمی، استواری سفرا : سفیران، سفیرها، نمایندگان‌سیاسی، ایلچیان، رسولان سفر : جابجایی، رحلت، رحیل، سیاحت، عزیمت، کوچ، مسافرت، مهاجرت، نقل‌مکان، هجرت & حضر سفر : سفر کردن : مسافرت کردن، مسافرت رفتن، سفر رفتن، کوچیدن، مهاجرت کردن، هجرت کردن & مقیم شدن سفرکرده : مسافر، غربت‌نشین، سفری سفرنامه : سیاحت‌نامه، گزارش سفر سفره : ادیم، بساط، خوان، سماط، نطع سفره انداختن : 1 سفره چیدن، سفره پهن کردن، سفره گستردن، چیدن غذا (درسفره) 2 مراسم نذر و نیاز برپا کردن، سفره نذری انداختن سفره‌چی : خوانسالار، طباخ سفره‌خانه : اطاق غذاخوری، ناهارخوری سفری : 1 مربوط به سفر 2 مسافر، سفرکرده 3 عازم 4 جنین، نوزاد سفسطه‌باز : 1 سوفسطایی، مغلطه‌گو & منطقی 2 لفاظ، لفظپرداز سفسطه کردن : مغلطه کردن، سفسطه بافتن، مغالطه کردن، استدلال‌باطل کردن، انکار بدیهیات کردن سفسطه : 1 مغالطه، مغلطه، گفتار غیرمنطقی 2 لفاظی، لفظپردازی سفلگی : پستی، حقارت، لئامت، فرومایگی، ناکسی، دون‌همتی سفله : بدسرشت، بدنهاد، پست، جلب، حقیر، دنی، دون، دون‌صفت، دون‌همت، رذل، رذیل، فرومایه، ناجوانمرد، ناکس سفله‌پرور : حقیرپرور، فرومایه‌پرور، دون‌پرور، ناکس‌پرور، سفله‌نواز سفلی :صفت پائینی، زیرین، فرودین & علوی، فرازین سفلیس : آتشک، کوفت سفها : سفیهان، کم‌خردان، ابلهان، نادانان & عقلا سفه : نادانی، کم‌خردی، بلاهت سفید : 1 آق، بیاض، سپید، سیمگون، شیری‌رنگ، نقره‌فام، نقره‌گون & اسود، سیاه 2 سفیدپوست & رنگین‌پوست سفیدار : سپیدار، سفیددار سفیدبخت : 1 خوش‌بخت، نیک‌بخت 2 نیک‌فرجام، موفق (درازدواج)، سفیدروز سفیدبخت شدن :سپیدبخت شدن، خوش‌بخت شدن، موفق بودن(در ازدواج)، سفیدروز شدن سفیدرو : روسفید، سربلند، سرفراز سفیدکاری : گچ‌کاری، نازک‌کاری & سفت‌کاری سفید کردن : 1 گچ اندود کردن، سفیدکاری کردن 2 به‌رنگ سفیددرآوردن 3 زدودن (چرک، زنگ، سیاهی) پاک کردن، سفیدگری کردن سفیدگر : رویگر، مسگر سفیده‌دم : بامداد، فجر، شفق، سپیده‌دم، سحر، خروس‌خوان سفیده : سپیده & زرده سفیر : ایلچی، رسول، فرستاده، میانجی، نماینده سیاسی سفیل : پست، زبون، حقیر، خوار، بدبخت سفینه : 1 جهاز، غراب، کشتی 2 دفتر شعر، تذکره، جنگ، دفتر، دیوان، کتاب 3 فضاپیما سفیه : ابله، احمق، بله، بی‌شعور، بی‌عقل، خل، کانا، کم‌خرد، کم‌شعور، کم‌عقل، کم‌هوش، کودن، نادان & عاقل سفیهانه :صفت ابلهانه، احمقانه، جاهلانه، ابله‌وار & عاقلانه سقا : آب‌فروش، آبکش، آب‌رسان سقایت : 1 آب‌فروشی، آب‌کشی، آب‌دهی، سقایه، سقایی، 2 شرابداری سقایه : 1 آبشخور 2 طهارت‌خانه سقر : آتش، جهنم، دوزخ، نار، هاویه & بهشت، جنت سقز : آدامس، انگم، رزین، صمغ، قندران، صمغ پسته وحشی سق زدن : 1 خوردن 2 نفرین کردن، لعنت فرستادن & آفرین کردن سق : سقف‌دهان، کام، نرم‌کام سقط :صفت 1 اندک، کم، کم‌ارزش 2 گوشه، ناحیه 3 خطا، سهو، غلط، لغزش، اشتباه 4 دشنام، سخن‌زشت، فحش، ناسزا 5 تباه، ضایع، نابود 6 درگذشتن، مردن، هلاک‌شدن 7 بی‌مقدار، خوار، زبون، نبهره فرومایه 8 رسوایی، فضیحت 9 پاره‌خشت، پاره‌آجر سقط : جنین‌افکنی سقط شدن : 1 مردن، درگذشتن 2 به درک واصل شدن 3 نفله شدن، تلف شدن 4 از کار افتادن، از حیز انتقاع ساقطشدن سقطفروش : بقال، خرده‌فروش، خواربارفروش سقط کردن : جنین‌افکندن، بچه انداختن سقط گفتن : ناسزا گفتن، دشنام دادن، بد گفتن، فحش دادن سقف : 1 بام، اشکوب، پوشش، رویه، سمک & کف 2 رواق، طاق 3 عرش & فرش 4 بالاترین حد، نقطه اوج سقم : 1 خطا، کذب، نادرستی & صحت 2 بیماری، مرض، ناخوشی & صحت سقوط :اسم 1 افت، افتادگی، زوال، لغزش، نزول، هبوط & صعود 2 فروپاشی، تلاشی، اضمحلال 3 افتادن، پرت‌شدن، فرود آمدن، فرو افتادن & صعود کردن سقوط کردن : 1 افتادن 2 برافتادن، برنار شدن 3 کاهش یافتن 4 منحرف شدن، در منجلاب فساد افتادن سقیفه : صفه، سایبان، ایوان سقیم : 1 خطا، دروغ، سهو، غلط، نادرست & صحیح، درست 2 اشتباه‌آمیز 3 معیوب، ناسالم & سالم، بی‌عیب 4 بیمار، مریض، ناخوش & سرحال، قبراق سکاک : چاقوساز سکان : 1 زمام، فرمان 2 ساکنین، مقیمان، ساکنان، باشندگان سکبا : 1 آش، آش‌سرکه 2 زیربا، شوربا سک : 1 تکان، جنبش 2 سیخک، سیخ 3 سیخونک سکته : 1 ایست(قلبی، مغزی)، فجاه، 2 توقف، درنگ، سکوت، صمت، مکث، وقفه 3 آسیب، لطمه سکرآور : مستی‌بخش، مسکر، مکیف، نشئه‌زا & خمارآور، مستی‌زدا، سکرزدا سکرتر : منشی سکر : مستی، نشئه & صحو، هشیاری سکس : 1 جنس 2 امور جنسی 3 آلت (زن و مرد) سکسکه : فواق، هکه سکسی :صفت 1 شهوی، جاذبه‌جنسی، شهوت‌انگیز 2 الفیه، شلفیه، پورنو سکنا : اتراق، اقامت، سکونت، ماوا، مسکن سکنات : 1 سکون‌ها 2 حالات، وضع‌ها 3 شیوه رفتار، نحوه برخورد سکنا داشتن : اقامت‌داشتن، سکونت داشتن، ماوا داشتن سکنا گرفتن : مقیم‌شدن، اقامت کردن، مسکن کردن، منزل گرفتن، متوطن شدن، سکونت گزیدن سکنا گزیدن : منزل کردن، اقامت کردن، مقیم شدن، جای گرفتن، متوطن شدن، ماوا گزیدن، خانه کردن، سکونت کردن، سکونت گزیدن & کوچیدن سکندری خوردن : 1 لغزیدن 2 سرنگون شدن سکندری : لغزش پا سکنه : باشندگان، جمعیت، ساکنین، مقیمان، نفوس سکو : 1 بنگاه، پاخره، تختگاه، صفه 2 پرشگاه 3 مصطبه سکوت : 1 خاموشی، خموشی، صمت & هیاهو، غوغا، جاروجنجال 2 آرامش، سکون 3 خاموش ماندن، خاموش شدن، دم‌فروبستن سکوت کردن : دم‌فروبستن، خاموش ماندن، خاموشی گزیدن، خاموش شدن & سکوت شکستن سکون : 1 ایستایی، توقف، ثبات، خموشی، رکود، فترت، وقفه & تحرک 2 آرام، آرامش، آسایش، قرار 3 آرمیدن، قراریافتن سکونت : 1 اسکان، اقامت، توطن، سکنا & کوچ 2 تهیدستی، درویشی، فقر، مسکنت سکونت‌گاه : محل اقامت، منزل، منزلگاه، مسکن، ماوا سکه :صفت 1 پول فلزی & اسکناس 2 رواج، روایی، رونق 3 پررونق & کساد سکه زدن : 1 ضرب کردن 2 رونق بخشیدن، پررونق کردن 3 کارشایان کردن سکینه : آرام، آرامش، طمانینه، قرار، آرامش‌خاطر، سکنیت، وقار & تلاطم سگال : 1 اندیشه، فکر 2 خو، منش سگالش : 1 اندیشه، فکر 2 چاره‌جویی 3 اندیشه بد کردن 3 پنداشتن 5 خصومت ورزیدن، دشمنی کردن 4 چاره‌جویی کردن سگالیدن : 1 اندیشه کردن، اندیشیدن، فکر کردن 2 دشمنی کردن سگ : تازی، کلب & گربه سگ‌جان : 1 دیرزی 2 سخت‌جان، مقاوم سگ‌خور شدن : پایمال‌شدن، به باد فنا رفتن، نفله شدن (مال) سگ‌دانی، سگدانی : 1 سگدونی، لانه سگ 2 جای کثیف و تنگ سگ‌دل : 1 سنگ‌دل، بی‌رحم 2 درنده 3 موذی، آزاردهنده سگ‌دو زدن : به هرسو دویدن، تلاش کردن، دوندگی کردن، جان‌کندن، تکاپو کردن سگ‌دو، سگدو : تلاش‌بیهوده، دوندگی، تکاپوی بی‌ثمر سگ‌دوی کردن :تلاش بیهوده کردن، دوندگی بی‌نتیجه کردن، تکاپوی بی‌ثمر کردن سگرمه : 1 پیشانی، جبهه 2 خطوط پیشانی سگزی : سگ‌ساران : بسیار شلوغ، پرازدحام سگ‌سار : 1 سگ‌وار، پاچه‌گیر 2 سگ‌سر 3 آزمند، آزور، حریص، طماع & قانع، خرسند 4 دنیاپرست، مادی سگ‌صفت : 1 سگ‌خو 2 پرخاش‌جو، پرخاشگر سگ محلی کردن : 1 وقع ننهادن، بی‌اعتنایی کردن 2 تحقیر کردن سگی : 1 نامردمی 2 درندگی، ددخویی، هاری، درنده‌خویی 3 پرخاشگری 4 مربوط به سگ 5 درخور سگ 6 بسیار بد، ناگوار سلاح‌پوش : تفنگدار، سلاحدار، مسلح & غیرمسلح، نامسلح سلاح : تفنگ، جنگ‌افزار، ابزارجنگ سلاح‌دار، سلاحدار : تفنگدار، جبه‌پوش، سلاح‌پوش، مسلح & غیرمسلح، نامسلح سلاخ : 1 پوست‌کن، قصاب 2 جلاد، قاتل سلاخ‌خانه : بسملگاه، قربانگاه، کشتارگاه، مسلخ سلاخی : 1 کشتار 2 قصابی سلاست :اسم 1 روانی، نرمی & تعقید، پیچیدگی 2 تسلیم‌شدن، رام‌شدن، مطیع‌شدن، منقادشدن 1 & تقید 2 یاغ شدن سلاسل : 1 سلسله‌ها، زنجیرها 2 دودمان‌ها، خاندان‌ها سلاطین : امرا، سلطان‌ها، پادشاهان، ملوک، شاهان & رعایا سلاله : 1 آل، اعقاب، اهل‌بیت، بچه، خانواده، فرزند، کودک، نسل، نطفه 2 برگزیده 3 خلاصه سلامانه : سلامی، خراج، پیشکشی (بار عام، بازدید) سلامت :اسم 1 بهداشت، صحت & بیماری 2 راحت 3 امنیت & ناامنی 4 بهبود، تندرستی، شفا، عافیت 5 تندرست، سالم & ناخوش 6 بی‌گزند، مصون 7 رستگاری، فلاح 8 آرامش، صلح 9 رهایی‌یافتن، نجات یافتن، 01 سالم ماندن، بی‌گزندماندن سلامت‌جو : عافیت‌طلب، آرامش‌خواه، راحت‌طلب، صلح‌جو & عافیت‌سوز، مخاطره‌جو سلام : 1 تحیت، تهنیت، درود، درودگویی 2 تندرستی، سلامت 3 تعظیم، کرنش 4 احترام (نظامی) 5 مراسم اعیاد 6 ذکر سلامت‌خواهی :عافیت‌طلبی، سلامت‌جویی، آرامش‌طلبی & مخاطره‌جویی، عافیت‌سوزی سلامتی : بهبودی، تندرستی، صحت‌مزاج، عافیت & بیماری سلانه‌سلانه : آرام‌آرام، آهسته‌آهسته، یواش‌یواش سلایق : سلیقه‌ها، پسندها سلب : 1 برگیری، محرومیت 2 نفی & ایجاب 3 ربایش 4 گرفتن، برداشتن، جدا کردن، ربودن 5 از میان بردن، برطرف کردن سلبی : منفی & ایجابی سل : 1 تب لازم 2 نطفه سلحشور :صفت جنگاور، جنگجو، جنگی، دلیر، دلاور، حریف، رزمنده، سپاهی، شجاع، مبارز، مجاهد، محارب سلخ : 1 پوست کندن 2 پوست‌کنی 3 محو، نابودی 4 روز آخرماه & غره سلسال : شیرین، زلال، گوارا(آب) سلسبیل :اسم 1 چشمه، عین، کوثر 2 خوش‌گوار، گوارا 3 روان، نرم سلس : 1 روان، شیوا 2 نرم 3 رام، مطیع، منقاد & خشن، درشت سلسله : 1 آل، دودمان، طایفه، قبیله 2 گروه، دسته، فرقه 3 حلقه، زنجیر 4 رشته 5 سری 6 ردیف، صف 7 اتصال، پیوند سلسله‌جنبان : 1 پیشوا، رهبر، سرحلقه، سرخیل، قاید 2 باعث، بانی، محرک سلطان : 1 امیر، پادشاه، خدیو، خلیفه، شاه، شهریار، فرمان‌روا، ملک 2 سلطه، فرمان‌روایی، قدرت 3 سروان، صاحب‌منصب 4 بزرگ، سرور، سرکرده، رئیس سلطنت : 1 امارت، امیری، پادشاهی، حکومت، شاهی، فرمانروایی 2 تسلط، چیرگی، سلطه & رعیتی، نوکری 2 پادشاهی کردن، امارت داشتن سلطنت‌طلب : هوادارسلطنت، طرفدار نظام سلطنتی سلطنت کردن :پادشاهی کردن، فرمان‌روایی کردن، حکومت کردن سلطنتی : 1 امپراطوری، پادشاهی، شاهی، شاهنشاهی 2 استبدادی & جمهوری 3 منسوب به سلطنت 4 شاهانه سلطه : 1 استیلا، تسلط، چیرگی، سیطره، غلبه، قدرت، قوت 2 ملک، پادشاهی، فرمانروایی سلطه‌پذیر : سیطره‌پذیر، تسلطپذیر & سلطه‌جو، سیطره‌جو سلطه‌پذیری :سیطره‌پذیری، تسلطپذیری & سلطه‌گری سلطه‌جو : استیلاجو، استیلاگر، اقتدارطلب، سلطه‌طلب، اقتدارگرا، سلطه‌گر، سیطره‌جو، قدرت‌طلب & سلطه‌پذیر سلطه‌گر : استیلاجو، سلطه‌جو، سلطه‌طلب، سیطره‌جو & سلطه‌پذیر سلف : 1 پیشین، قبلی 2 سابق، گذشته 3 جد، نیا 4 پیش‌خر، پیش‌خرید & خلف سلف‌خر :اسم پیش‌خر & سلف‌فروش سلف : 1 سلف‌سرویس 2 استارت 3 باجناق 4 شوهر، شوی، همسر سلک : 1 راه، طریق 2 حلقه، زمره، گروه 3 رشته، ریسمان، نخ 4 رده، صف، قطار 5 طریقه، روش، شیوه 6 آبراهه، ناودان سلم : آشتی، صلح، سازش، مسالمت سلمانی : آرایشگر، حلاق، سرتراش سلم : 1 خاکشیر 2 کرت 3 پیش‌فروش غلات 4 تسلیم شدن سلم : 1 نردبان 2 پلکان سلندر : ویلان، سرگردان، آواره، دربه‌در سلوت : 1 آرامش خاطر، تسلی 2 خرسندی، شادی، خوشی، شادکامی سلوک : 1 سازش & ناسازگاری 2 انتهاج، رفتار، روش 3 طی طریق کردن، رفتن سلوک کردن : 1 رفتار کردن، سازگاری کردن 2 راه پیمودن 3 طی کردن (مراحل عرفانی) سلول : 1 یاخته 2 بند، حبس، زندان، محبس سلوی :صفت 1 انگبین، عسل 2 بلدرچین، تیهو، سمانه، کرک 3 تسلی‌بخش سله : زنبیل، سبد سلیس : روان، نرم & پیچیده، معقد سلیطه : 1 بدزبان، پتیاره، زبان‌دراز، شریر، پرخاشگر، هرزه 2 سلطه‌جو سلیطه‌گری : 1 بدزبانی، زبان درازی، پتیارگی، پرخاشگری 2 سلطه‌طلبی سلیقه : 1 پسند، ذوق، مذاق 2 سرشت، طبع، نهاد سلیقه‌دار : باسلیقه، خوش‌سلیقه، سلیقه‌مند & بی‌سلیقه سلیل : 1 شراب ناب، رحیق & درد 2 تاک، رز 3 مغزحرام، نخاع 3 فرزند، پسر، ابن 4 بچه شتر سلیله : دختر، بنت & ابن، سلیل سلیم : 1 آرام، رام، مطیع & نافرمان 2 حلیم، روشن‌ضمیر، صلح‌جو 3 بی‌عیب، تندرست، سالم & سقیم، معیوب 4 خوش‌باور 5 موافق، ملایم، سلیم‌النفس 6 مارگزیده، 7 محتضر، مشرف‌به موت 8 بی‌آزار سم‌آلود : زهرآگین، زهرآلود، زهردار، سمدار، سمی، شرنگ‌آمیز سما : آسمان، سپهر، فلک & ارض، زمین سماجت : 1 ابرام، اصرار، پافشاری، پیله، تاکید 2 زشتی، بی‌شرمی سماجت کردن :سماجت ورزیدن، پافشاری کردن، اصرار کردن، اصرار ورزیدن، پی‌گیری کردن سماحت : 1 بخشش، بخشندگی، بلندهمتی 2 جوانمردی 3 نیکوئی 4 تساهل، اغماض، گذشت، ملایمت سماط : 1 ادیم، خوان، سفره، نطع 2 دسته، رده، صف سماع :اسم 1 پایکوبی، دست‌افشانی، رقص 2 وجد، سرور، 3 آواز، سرود 4 شنودن، شنیدن 5 شنوایی سماعی : موقوف به شنیدن، بی‌قاعده، غیرقیاسی، قاعده‌ناپذیر & قیاسی، قاعده‌مند، باقاعده سماق‌پالا : آبکش، صافی، پرویزن، سماق‌پالان سماق : سماک، چاشنی ترش‌مزه‌گیاهی سماق مکیدن : 1 کاربی‌حاصل کردن 2 انتظار بیهوده کشیدن 3 وقت به بطالت گذراندن سماکار : خدمتکار، سبوکش، سماکاره سماک : سماق، ترشابه، تتری سماک :صفت ماهی‌فروش سمانه : 1 بلدرچین، کرک 2 آسمانه، سقف خانه سماوی : آسمانی، سمایی، سپهری، فلکی، هوایی & ارضی سمبل : رمز، علامت، مظهر، نشانه، نماد سمبولیست : 1 نمادگرا 2 نمادپرداز سمبولیسم : 1 نمادگرایی 2 نمادپردازی سمبولیک : نمادی، نمادین، رمزآگین سمپات : 1 هوادار، هواخواه 2 مهربان، مهرجو سمپاتی : 1 علاقه، دل‌بستگی، علقه 2 هم‌دردی سمپاتیک : 1 جذاب، جالب توجه 2 دوست‌داشتنی، خوشایند، دل‌چسب سم‌پاشی : 1 آفت‌زدایی، آفت‌کشی 2 شایعه‌پراکنی، مخدوش‌سازی، افترازنی 3 اختلاف‌افکنی، تفرقه‌افکنی سم‌پاشی کردن : 1 پاشیدن (سم)، آفت‌زدایی کردن، آفت‌کشی کردن 2 شایعه پراکندن، شایعه‌پراکنی کردن، افترا زدن 3 مشوب‌سازی کردن (اذهان)، مخدوش ساختن، بدنام کردن سمپوزیوم : گردهمایی سمت : 1 جانب، جهت، سو، طرف، ناحیه 2 صورت، فرم، هیئت سمت : 1 شغل، عنوان، مقام، منصب 2 نشان، علامت، اثر داغ، داغ‌جا سمت‌گیری : موضع‌گیری سمت‌وسو دادن :جهت دادن سمج : 1 پافشار، پیگیر، مصر 2 بی‌آزرم، بی‌حیا، بی‌شرم 3 زشت، قبیح، ناپسند & مستحسن سم : حافر، ناخن حیوانات سم : حمه، رز، زهر، شرنگ، شوکران، هلاهل & پادزهر سم‌دار : 1 زهردار، سمی، زهری & بی‌زهر 2 سم آلود، زهرناک، زهرآگین سمر :صفت 1 افسانه، حکایت، داستان، قصه 2 مشهور، معروف 3 گفتار، کلام، سخن سمر شدن : 1 مشهورشدن، معروف شدن 2 زبانزد شدن 3 شایع‌گشتن سمسار : 1 دست‌دوم‌فروش، دلال 2 عتیقه‌چی، عتیقه‌فروش سمط : 1 رشته، عقد، گردن‌بند 2 رده، رسته سمع : 1 گوش & چشم، عین 2 شنوایی & گویایی 3 اصغا، شنود & گفت 4 نیوشیدن سمعی : شنیداری & بصری، دیداری سمک : حوت، ماهی، نون سمن‌بیز : عطرآگین، معطر، خوش‌بو سمنت : سیمان & ساروج سمند : اسب، اسب زردرنگ، باره، فرس سمن‌سا : خوش‌بو، معطر، سمن‌بیز سمن : 1 یاسمن، یاسمین 2 شبدر سموم : 1 سم‌ها، زهرها 2 بادگرم مهلک، باد زهرآگین سمیر : 1 افسانه‌گو، قصه‌گو، داستان‌پرداز، داستان‌سرا، داستان‌گو، حکایت‌گر، قصه‌سرا، داستان‌گزار 2 دهر، روزگار، زمانه سمی : 1 زهرآگین، زهرآلود، زهرناک، سم‌آلود، سمدار 2 کشنده سمیع : شنوا، نیوشا & ناشنوا، اصم سمینار : هم‌اندیشی، میزگرد سمین : پرگوشت، پروار، چاق، شحیم، فربه، گوشتالو، مسمن & لاغر سمین‌زار : سمنستان سنابل : خوشه‌ها، سنبل‌ها، سنبله‌ها سنا : 1 بلندی، رفعت 2 روشنایی سناتور : عضو سنا، عضو مجلس‌اعیان، نماینده مجلس اعیان سناریست : سناریونویس، فیلم‌نامه‌نویس سناریو : فیلم‌نامه، فیلم‌نوشت & پیس، نمایشنامه سنا : سنان : 1 سرنیزه، نبراس، نیزه سنبل : 1 خوشه 2 نوعی گل سنبله : 1 خوشه، سنبلچه 2 شهریورماه سن : 1 پرده، مجلس، صحنه 2 جایگاه وقوع حادثه 3 رویداد، حادثه، واقعه 4 گزارش، شرح 5 عمر 6 آفت گندم 7 دندان سنت : 1 آداب، آیین، رسم، رسوم، عرف، مذهب 2 راه، روش، سیره 3 ختنه، ختنه‌سوران 4 تسنن، سنی & شیعه سنتز : هم‌نهاد، هم‌نهاده & 1 تز 2 آنتی‌تز سنت‌شکن :سنت‌ستیز & سنت‌پرست، سنت‌گرا سنت‌شکنی :سنت‌ستیزی & سنت‌پرستی، سنت‌گرایی سنت‌گرا : 1 سنتی 2 سنت‌خواه، سنت‌پرست، سنت‌طلب & سنت‌شکن 3 متحجر، واپسگرا & پیشرو، متجدد، تجددطلب 4 محافظه‌کار & رادیکال 5 کهنه‌گرا، کهنه & نوگرا سنت‌گرایی : 1 سنت‌خواهی، سنت‌پرستی، سنت‌طلبی & سنت‌شکنی 2 تحجر، واپسگرایی & تجددطلبی 3 محافظه‌کاری & رادیکالیسم 4 کهنه‌گرایی & نوگرایی سنتی : 1 قدیمی، کهن & مدرن، نوین 2 آئینی 3 عرفی، معمول سنجاق : 1 سوزن ته‌گرد 2 لوا، علم، رایت، بیرق 3 ولایت سنج : سنجه، کیل، وزن، وزنه سنجش :اسم 1 اندازه‌گیری، پیمایش، تخمین، توزین 2 سنجیدن، قیاس، مقابله، مقایسه 3 ارزیابی سنجه : معیار، وزنه سنجیدگی : 1 متانت، وقار & ناسنجیدگی 2 دانایی، فهمیدگی & ناسنجیدگی سنجیدن : 1 مقایسه کردن 2 سبک سنگین کردن، ارزیابی کردن، ارزشیابی کردن 3 اندازه گرفتن، اندازه‌گیری کردن، پیمودن 4 وزن کردن، توزین کردن سنجیدنی : 1 قابل‌سنجش، سنجش‌پذیر 2 قابل ارزشیابی 3 وزن‌کردنی سنجیده : 1 دانا، فهمیده، مطلع & نفهم 2 باوقار، موقر، وزین & سبک، جلف، ناموقر 3 درست، صحیح، موثق & ناسنجیده، نسنجیده 4 حساب‌شده سنخ : 1 دسته، صنف، طبقه، قماش، گروه، قسم، گونه، نوع 2 اصل، بن 3 بیخ، بنیاد سنخیت : 1 تجانس، تناسب، همگونی 2 توافق، هم‌نوایی 3 مناسبت 4 سازگاری سند : 1 برگه، بنچاق، قباله، قواله، قولنامه، مدرک 2 حجت، معیار، ملاک، مناط 3 نمودار 4 بهانه، دستاویز، مستمسک سند :صفت 1 حرام‌زاده، سندره، زنازاده، روسپی زاده، ولدالزنا، ناپاک‌زاده 2 بچه‌نامشروع سندساز :صفت 1 سوء‌استفاده‌چی، مختلس 2 ترفندباف، دروغ‌پرداز، دروغ‌ساز سنده : & پیشاب، شاش، ادرار سندیت : 1 ارزش، اصالت، اعتبار 2 ملاک، مناط، حجت سندیکا : اتحادیه، انجمن سنسور : حسگر سنقر : 1 باز، مرغ شکاری 2 سنگ آسیا سنکوپ : 1 بی‌هوشی گذرا، بی‌هوشی زودگذر 2 غش، اغما سنگ‌انداز :اسم 1 سنگ‌افکن، کلوخ‌انداز 2 محل پرتاب سنگ(در دژها و قلعه‌ها) 3 سنگ‌رس (مسافت) 4 مانع‌تراش 5 جشن آخر ماه شعبان سنگ‌اندازی : 1 پرتاب‌سنگ، سنگ‌افکنی، کلوخ‌اندازی 2 مانع‌تراشی سنگ‌اندازی کردن: مانع تراشیدن، مانع‌تراشی کردن سنگ‌باران، سنگباران :رجم، سنگسار سنگ‌باران : سنگسار، رجم سنگ‌باران کردن : 1 سنگسار کردن 2 پی‌درپی سنگ پرتاب کردن سنگ‌پشت : باخه، کاسه‌پشت، لاک‌پشت سنگ‌تراش، سنگتراش : 1 حجار 2 تیشه، کلنگ سنگ :صفت 1 جماد، حجر، صخره، لهنه 2 سنجه، وزنه 3 جسم رسوبی(در کلیه مثانه) 4 واحد جریان آب ( 31 معیار، محک 9 سفت، سخت 01 انعطاف‌ناپذیر 11 بی‌رحم، قسی سنگ‌دل، سنگدل : بی‌رحم، بی‌شفقت، جفاکار، درشتخو، سگدل، شرور، شریر، شقی، ظالم، قسی، قسی‌القلب سنگ‌دلی، سنگدلی :بی‌رحمی، سخت‌دلی، سگدلی، قساوت سنگر : 1 پناهگاه 2 جان‌پناه 3 موضع مبارزه سنگ‌ریزه، سنگریزه : ریگ، رمل، خرده سنگ & صخره سنگسار : 1 سنگباران، رجم 2 سنگلاخ، سنگستان سنگلاخ : ریگزار، ریگستان، سنگستان، زمین پرسنگ & شن‌زار سنگ‌نبشته :سنگ‌نوشته، کتیبه، لوح، لوحه سنگواره : فسیل سنگین : 1 وزین، پروزن، گران & سبک 2 ثقیل، درشت، گرانبار 3 باوقار، جاافتاده، رزین، متین، موقر & جلف، سبک 4 بدگوار، دیرهضم & خوشگوار 5 دشخوار، دشوار، تحمل‌ناپذیر، غیرقابل تحمل 6 زننده 7 پرقیمت، گران، گرانبها، قیمتی 8 پرهزینه، مجلل سنگینه : از جنس سنگ، سنگی 1 & آهنی 2 گلی سنگینی : 1 ثقل، گرانی، وزن & سبکی 2 متانت، وقار & جلفی، سبکی 3 دشواری، تحمل‌ناپذیری 4 فشردگی 5 غلظت 6 دیرهضمی، بدگواری 7 تلخی، ناروایی 8 گرانی، پرهزینگی سنن : آداب، سنت‌ها، شعایر، مراسم، مناسک سنوات : سال‌ها سنور : 1 پیشی، گربک، گربه 2 مهتر سنور : 1 ناحیه، اقلیم، سرزمین 2 حد، قلمرو، مرز سنوی : سالیانه، سنواتی، سالانه سنه : 1 سال، عام 2 فریه، لعنت، نفرین سنین : سال‌ها، سنون سنیه : نیک، نیکو، عالی، خوب سوئیچ : کلید، مفتاح سوا : 1 بجز، جدااز، جداگانه، جز، علی‌حده، غیراز 2 منتزع، وا، جدا 3 برابر، معادل، یکسان سوابق : سابقه‌ها، گذشته‌ها، سرگذشتها، تاریخچه‌ها سواحل : ساحل‌ها، کناره‌ها، کرانه‌ها سواددار :صفت 1 باسواد، تحصیل‌کرده، ملا & امی، بی‌سواد 2 پرمعلومات، بامعلومات سواد : 1 ملایی، توانایی خواندن ونوشتن 2 رونوشت، کپی 3 پیش‌نوشته، پیش‌نویس، مسوده & پاکنویس 3 نسخه، نسخه‌اصل & عین 4 تاریکی 5 سیاهه، معلومات 6 جماعت، جمعیت 7 سیاهی 8 شهربزرگ 9 شبح سوار : 1 راکب، سواره، شوالیه، فارس، مرکب‌نشین & پیاده 2 نصب، مونتاژ، تعبیه 3 مسلط سواری : 1 اتومبیل شخصی، خودرو کوچک 2 ابر شب هنگام سواری گرفتن :بهره‌کشی کردن، بیگاری کشیدن سوا شدن : 1 جدا شدن 2 متارکه کردن، طلاق دادن، طلاق گرفتن 3 یکدیگر را ترک کردن 4 انتخاب‌شدن، گزیده‌شدن، دست‌چین شدن سوا کردن : 1 جدا کردن 2 از هم جدا کردن 3 انتخاب کردن، برگزیدن، دست‌چین کردن سوانح : اتفاقات، بلایا، حوادث، پیش‌آمدها، مصایب، وقایع، سانحه‌ها، سانح‌ها سوپ : آب‌گوشت، آش، شوربا سوپر : 1 نوعی بنزین 2 اتوبوس‌لوکس 3 سوپرمارکت 4 سکسی 5 عالی، برتر سوت زدن : 1 سوت‌کشیدن، سوت به صدا درآوردن، در سوت دمیدن 2 داوری مسابقات کردن 3 صفیر کشیدن سوت : 1 صفیر 2 سوت‌سوتک، سوتک سوت‌وکور : 1 بی‌سروصدا، خاموش، ساکت & شلوغ، پرهیاهو 2 بی‌فروغ، بی‌نور 3 بی‌رونق، راکد، کساد 4 بی‌شوروحال، افسرده سوته‌دل : دل‌سوخته، سوخته‌دل سوتی : اشتباه، خطا (لفظی، رفتاری) سوتی دادن : اشتباه کردن، خطا کردن، اشتباه لپی کردن سوتی گرفتن : اشتباه‌گرفتن، متوجه اشتباه دیگری شدن، خطا گرفتن سو : 1 جانب، جهت، راستا، زی، نزد، کنار، سمت، سون، سوی، صوب، طرف، قبل، گوشه، وجه 2 پرتو، روشنایی، نور 3 سود، منفعت، نفع 4 خیال، گمان 5 توان بینایی، دید سوخت‌آما : کاربوراتور سوخت : 1 بنزین، نفت، گازوئیل 2 مواد سوختی 3 سوخته سوخت‌پاش : ژیگلور سوخت شدن : 1 ناوصول‌شدن، ناپرداخته ماندن 2 از بین رفتن، تباه‌شدن سوختگی : 1 آفتاب‌زدگی 2 سوخته‌شدگی 3 عاشقی، شیفتگی، دل‌سوختگی 4 خاکسترشدگی سوخت‌گیری : بنزین‌گیری، گازوئیل‌زنی سوخت‌گیری کردن : بنزین‌زدن سوختن :اسم 1 آتش‌گرفتن، شعله‌ورشدن، مشتعل‌شدن 2 احتراق، حریق 3 حرق 4 باختن، خطا کردن، فول کردن 5 عذاب کشیدن، زجر کشیدن 6 ملتهب شدن، تاول زدن 7 افروخته بودن، روشن بودن 8 به‌آتش کشیدن، سوزاندن 9 نابود کردن 01 نابود شدن 11 تباه ش سوختنی : 1 قابل اشتعال، اشتعال‌پذیر 2 لایق سوختن، سزاوار سوزاندن 3 تباه‌شدنی، نابودشدنی سوخته : 1 آتش‌گرفته، خاکسترشده 2 گداخته 3 محترق 4 بربادرفته 5 باخته، ناکام 6 محنت‌کشیده، زجرکشیده 7 شیفته، شیدا، عاشق 8 سوخته‌جان، سوخته‌دل 9 عطش‌زده، خشک، بی‌آب (زمین و ) 01 شیره، شیره تریاک، جرم‌تریاک 11 آفتاب‌زده، تیره سودآور : آب‌ونان‌دار، پرحاصل، پرمنفعت، سودده & مضر، زیانبار سودا پختن :خیال‌پردازی کردن، آرزوی دورودراز داشتن، خیال باطل داشتن، سودا پیمودن، اندیشه بیهوده‌در سر پروردن، خیال پختن سوداپرست :صفت 1 خیال‌پرست 2 هواپرست، شهرت‌پرست سودا : 1 تجارت، دادوستد، معامله 2 تندخویی، تندمزاجی، عصبیت 3 اگزما، جرب، حکه، گری 4 اندیشه، خیال 5 مالیخولیا، وسواس 6 اشتیاق، عشق، هوس، میل‌شدید، میل 7 اندیشه بی‌حاصل، خیال باطل 8 دیوانگی 9 دلگیری، ملالت 01 نوعی نوشابه سودازدگی : 1 شیفتگی، خیال‌زدگی، سودایی 2 دیوانگی، جنون سودازده : 1 خیال‌زده، خیالی، آشفته، شیفته، سودایی، مالیخولیایی 2 دیوانه، مجنون & عاقل 3 عاشق & معشوق سود : 1 استفاده، بهره، دخل، ربح، صرف، صرفه، عایدی، فایده، فرع، مداخل، منفعت، نتیجه، نزول، نفع 2 محصول، حاصل، ثمره سودا کردن : 1 معامله کردن، خریدوفروش کردن، دادوستد کردن، دادن‌و گرفتن 2 تندی کردن 3 خشمگین شدن سوداگر : بازرگان، بایع، پیشه‌ور، تاجر، کاسب، معامله‌گر & صنعتگر سوداگری : بازرگانی، پیشه‌وری، تجارت، کسب، معامله & صنعتگری سوداوی‌مزاج :تندخو، عصبی، بداخلاق سودایی : 1 دیوانه، مجنون 2 سودازده، شیدا، شیفته، عاشق 3 مالیخولیایی 4 سوداوی & صفراوی، دموی 5 اگزمایی، گر سودایی‌مزاج : 1 تندخو، بدخلق، عصبی 2 سوداوی‌مزاج 3 مالیخولیایی سودبخش : موثر، مفید، نافع & زیانبخش، مضر سود بخشیدن : فایده‌داشتن، موثر بودن، تاثیر گذاشتن، نتیجه دادن، نتیجه‌بخش بودن سود بردن : 1 استفاده کردن، بهره بردن، صرفه کردن، منفعت داشتن، منتفع شدن، نفع بردن، نفع داشتن & ضرر کردن، زیان بردن 2 مرابحت سودپرست : سودجو، منفعت‌طلب، نفع‌طلب سودپرستی : سودجویی، نفع‌جویی، نفع‌طلبی سودجو : سودپرست، سودگر، منفعت‌خواه، منفعت‌جو، منفعت طلب، نفع‌طلب & بهره‌رسان سودجویی : انتفاع، بهره‌جویی، سودپرستی، منفعت طلبی، منفعت جویی، نفع‌طلبی & بهره‌رسانی سودخوار : بهره‌خوار، رباخوار، رباخور، سودخور، نزولخوار، نزولخور & نزول‌ده سودخور : رباخوار، سودخوار، نزول‌خور & سودده، نزول‌ده سود داشتن : 1 سودمندبودن، مفید بودن & مضر بودن 2 پربهره بودن، سودآور بودن، استفاده کردن، سود بردن & زیان کردن سوددهی : سودآوری، بهره‌دهی & زیان‌دهی سود کردن : درآمد داشتن، عایدی داشتن، بهره یافتن، منفعت بردن، نفع‌بردن سودمند : به‌دردبخور، به‌دردخور، ثمربخش، بهره‌دار، سودبخش، فایده‌دار، مثمر، مفید، نافع & زیانبار، مضر سودن : 1 لمس کردن 2 ساییدن 3 مالش دادن، مالیدن 4 خرد کردن، ریز کردن، نرم کردن، کوبیدن 5 ذوب کردن، گداختن 6 سفتن 7 ازاله بکارت کردن 8 سوراخ کردن 9 فرسودن، کهنه کردن، از بین‌بردن سوده : 1 ساییده، کوفته، نرم 2 سفته، سوراخ 3 گداخته، مذاب 4 فرسوده & ناسوده سوراخ : 1 رخنه، سوفار، شکاف، فرج 2 ترک، ثقبه، ثلمه، روزن، روزنه، منفذ 3 مجرا 4 لانه 5 چاله، حفره، گودال 6 غار، مغاک، نقب 7 بیغوله، گوشه پرت و دور افتاده 8 پستو، سوراخ سمبه 9 مخفیگاه سوراخ‌سوراخ : مشبک سور : 1 بزم، جشن، عروسی، عیش & عزا، ماتم 2 میهمانی، ولیمه 3 ختنه‌سوران 4 عروسی 5 بارو، باره، حصار 6 اسب سرخ‌رنگ 7 سول 8 پاسور 9 بردن‌ورق 01 اپراتورهای منطقی (همه، بعضی و ) سورپریز :اسم 1 غیرمنتظره 2 شگفت‌زده 3 رویداد خوشایند، اتفاق‌جالب سورت : 1 تندی، تیزی، حدت، شدت 2 اثر، اثرگذاری، تاثیر 3 جذبه، سطوت، هیبت 4 سوره سور : جدی، سخت‌گیر سورچران : 1 سوری 2 مفت‌خور سورچرانی : 1 سورخوری، مفت خوری 2 ضیافت، میهمانی سورچی : ارابه‌ران، درشکه‌چی، درشکه‌ران، کالسکه‌چی سور دادن : میهمانی دادن، ولیمه دادن & سورچرانی کردن، سور چراندن سورن : آفند، تاخت، تک، حمله، هجوم، یورش، شوق & پاتک، پدافند، دفاع سورنا : سرنا، سورنای، شهنا سور(و)سات : آذوقه، ارزاق، جیره، خواربار، نفقه سوری : 1 گل‌سرخ، گل‌محمدی 2 منسوب به سور 3 بزمی، بزم‌رو، سورچران، مدعو به عروسی 4 اهل سوریه سوز : 1 التهاب، حرارت، سوزش 2 برد، سرما 3 رشک، کینه 4 اشتیاق، شور 5 داغ، درد 6 عشق سوزان : 1 آتشین، حار، داغ، سوزنده، گرم، محترق، مشتعل، ملتهب 2 تبدار & بارد 3 پرسوزوگداز، پرسوز، سوزناک 4 شدید، زایدالوصف سوزاندن : آتش زدن، احراق، به‌آتش کشیدن سوزش : التهاب، تاب، حرقت، درد، سوختگی، سوز سوزمانی : بدکاره، فاحشه، روسپی، جنده، سوزه‌مانی & عفیف، نجیب سوزناک : 1 جگرخراش، دردناک، دلخراش 2 حزین، حزن‌انگیز، حزن‌آور 3 باسوز سوزن : 1 دوزینه 2 آمپول سوزنده : داغ، سوزان، گرم، محترق، ملتهب سوزن‌زن :اسم آمپول‌زن، تزریقاتچی، تزریقاتی سوژه : 1 مطلب، موضوع 2 مضمون، مفاد 3 فاعل سوسک شدن : 1 از رورفتن، بور شدن، خیت شدن 2 از میدان به دررفتن 3 تحقیر شدن سوسک کردن : 2 از میدان به در بردن 3 تحقیر کردن سوسمار : آفتاب‌پرست، بزمچه، چلپاسه، حربا، مارمولک سوسو : پرتوک، کورسو، نورضعیف سوسو زدن : کورسو زدن، تابیدن (نور ضعیف)، سوسو کردن سوسول : 1 قرتی 2 خودآرا 3 زن‌صفت سوسه : 1 تزویر، حقه، دسیسه، نیرنگ، خدعه 2 اشکال، اشکال‌تراشی 3 خدشه، دشواری سوط : تازیانه، شلاق سوغات : ارمغان، تحفه، رهاورد، هدیه سوفسطایی : 1 سفسطه‌گر، سفسطه‌باز 2 سفسطی سوق‌الجیشی :استراتژیک سوق : 1 بازار، بازارچه، تیمچه، راسته، اعزام، گسیل سوق دادن : 1 به حرکت‌درآوردن، راندن، کشاندن، هدایت کردن 2 وادار کردن، واداشتن، مجبور کردن سوک : 1 کنج، گوشه، زاویه 2 نبش 3 سو، سمت، جانب، طرف سوگ : اندوه، پرسه، حزن، رثا، سوک، سوکواری، سوگواری، عزا، غم، ماتم، مصیبت & جشن، سرور، عیش سوگ‌سرود : مرثیه، مویه‌گری(بر مرده) سوگلی : 1 برگزیده 2 عزیزدردانه، عزیزکرده 3 محبوب، معشوق سوگ‌نامه، سوگنامه :تعزیت‌نامه، رثائیه، مرثیه & سرود سوگند : حلف، قسم، یمین سوگند خوردن : 1 قسم خوردن، سوگند یاد کردن 2 تحلیف سوگند دادن : قسم دادن، سوگند خوردن سوگ‌نشین :اسم پرسه‌دار، داغدار، مصیبت‌دیده، ماتم‌زده، سوگوار، پرسه‌نشین، سیاه‌پوش، عزادار & سوری سوگوار : تعزیت‌دار، داغدار، عزادار، سوگی، ماتمزده، ماتم‌دار، مصیبت‌زده & سوری سوگواره : تعزیه، تعزیه‌گردانی، نمایش مذهبی سوگواری : تعزیت، تعزیت‌داری، تعزیه، سوگ، عزاداری، ماتم، مرثیه‌خوانی، نوحه‌خوانی، نوحه‌گری & سرور، عیش سوگواری کردن : 1 عزاداری کردن 2 ماتم گرفتن، به سوگ نشستن 3 تعزیه‌گردانی کردن سوگیری : 1 جهت‌گیری، موضع‌گیری 2 طرفداری، جانب‌داری، جانب‌گیری سوله : 1 سالن بزرگ، ساختمان‌مسقف فلزی 2 سوراخ 3 سوراخ پس و پیش، دبروفرج سوند : میل، میله، لوله (ابزارپزشکی) سویدا : 1 نقطه سیاهی درقلب 2 دانه سیاه سویه : سو، سمت، جانب، طرف، جهت سوء‌استفاده‌چی :مختلس سوء : 1 بد، ناروا & نیک، روا، نیکو 2 قبیح، ناپسند، شنیع & پسندیده، مستحسن سوء‌ظن : بدگمانی، شک & حسن‌ظن سوء‌ظن : گمان‌بد، خیال‌سود & حسن‌ظن سوء‌قصد : نیت‌سوء، قصدکشتن، ترور سوء‌نیت : بدخواهی، سوء‌نظر، بداندیشگی سها : اختر، ستاره، کوکب، نجم & مهر، خورشید سهام : 1 تیرها 2 اوراق‌مشارکت، سهم‌ها 3 نصیب‌ها، بهره‌ها 4 بخش‌ها، پاره‌ها سهر : 1 بیداری، شب بیداری 2 بیدار ماندن سه‌ضلعی :اسم مثلث سه‌کنج : زاویه، گوشه سه‌گانه : تثلیث، ثلاث، ثلاثه سه‌گانه : سه‌عضوی، سه‌تایی سهل : 1 آسان، ساده، میسر & بغرنج، دشوار، صعب، غامض، مشکل 2 نرم، روان 3 هموار 4 کوچک، ناچیز، کم‌اهمیت 5 اندک، کم سهل‌الحصول :دست‌یافتنی، قابل‌حصول & دست‌نیافتنی سهل‌العبور : پیمودنی & صعب‌العبور سهل‌العلاج : درمان‌پذیر، شفایافتنی، مداواپذیر & صعب‌العلاج، درمان‌ناپذیر سهل‌الوصول : زودیاب، سهل‌الحصول، یافتنی & دست‌نیافتنی، دیریاب، دشواریاب، نایاب سهل‌الهضم : خوشگوار، زودهضم، سریع‌الهضم & بدگوار، دیرهضم سهل‌انگار : آسان‌گیر، بی‌مبالات، سهل‌گیر، مسامح، مسامحه‌کار، ، لاابالی، لاقید، ولنگار & سختگیر، سور سهل‌انگاری : آسان‌گیری، تسامح، تغافل، تهاون، غفلت، کاهلی، لاابالیگری، لاقیدی، ولنگاری & دقت، سختگیری سهل‌انگاری کردن: 1 آسان گرفتن، لاقیدی کردن، غفلت ورزیدن، کاهلی کردن، سستی کردن سهل شدن : آسان شدن، میسر گشتن، ساده شدن & سخت شدن، مشکل‌شدن، دشوار شدن سهل کردن : آسان کردن، ساده کردن & دشوار کردن، غامض کردن، پیچیده کردن، مشکل کردن سهل گرفتن : سهل‌انگاشتن، کم‌اهمیت فرض کردن، ساده گرفتن، آسان انگاشتن سهل‌گیر : آسان‌گیر، سهل‌انگار، مسامح، مسامحه‌کار & سختگیر سهل‌گیری : 1 لاقیدی، مسامحه، مسامحه‌کاری 2 تساهل، آسان‌گیری سهم‌بری : تسهیم، شراکت، مشارکت سهم : 1 بهر، بهره، حصه، قسمت، نصیب 2 بیم، ترس، دهشت، خوف، هراس، هول 3 هیبت، شکوه 4 هیمنه، جذبه 5 پیکان، تیر، خدنگ، فلش 6 قرعه سهمگین : ترسناک، خوفناک، دلهره‌اور، دلهره‌زا، مخوف، مهیب، وحشت‌انگیز، مهیل، وهمناک، هراس‌انگیز، هراسناک، هولناک سهمناک : بیمناک، ترس‌آور، ترسناک، خوفناک، دهشت‌زده، دهشتناک، رعب‌آور، رعب‌انگیز، موحش، مهیب، مهیل، واهمه‌ناک، هراسیده، هولناک سهمیه‌بندی : تعیین‌سهمیه، سهم‌دهی سهمیه : بهره، نصیب، سهم، حصه سه‌نبش : سه‌گوش، سه‌بر، سه‌گوشه، سه‌کنج، سه‌ضلعی، سه‌پهلو، مثلثی سهو : 1 اشتباه، خبط، خطا، سقط & صواب 2 سقیم، غلط، نادرست، ناصواب & درست، صحیح، صواب 3 لغزش 4 نسیان، غفلت، فراموشی 5 فراموش کردن 6 خبط کردن، خطا کردن & صواب سهوسهو کردن : اشتباه کردن، خطا کردن، خبط کردن سهولت : آسانی، سادگی، یسر & اشکال، دشواری، صعوبت سهی : 1 راست، صاف، راست‌قامت، کشیده & کژ 2 تازه، نوجوان سه‌یک : ثلث، یک‌ثلث، یک‌سوم سهیم : انباز، بهره‌بر، حصه‌دار، سهم‌دار، شریک، شریک‌المال سیئات : & حسنات سیئه : اثم، بدی، خطا، گناه & حسنه سیاح :صفت 1 آفاق‌پو، سیاحتگر، جهانگرد، مسافر، گردشگر 2 جهاندیده سیاحت : 1 تماشا، سفر، سیر، گردش 2 جهانگردی، گردشگری، آفاق‌پویی سیاحت کردن : 1 جهان‌گردی کردن، گردشگری کردن، آفاق‌پوییدن، آفاق‌پویی کردن 2 سیروسفر کردن 3 نگاه کردن، دیدن 4 گردش کردن سیاحت‌نامه : سفرنامه، گزارش سفر سیادت : آقایی، بزرگی، خواجگی، سروری، مهتری & بندگی سیار :صفت 1 گردنده & ثابت 2 رونده، روان 3 سیرکننده سیاره : 1 ستاره، کوکب 2 کاروان، قافله سیاست : 1 تدبیر، خطمشی 2 دیپلماسی 3 تنبیه، جزا، سزا، شکنجه، عقوبت، مجازات 4 حقه‌بازی، دوزوکلک 5 حکومت، حکم، ریاست 6 حکومت کردن، حکم راندن، ریاست کردن سیاست‌مدار، سیاستمدار:اسم 1 دیپلمات، سایس، سیاس، سیاست‌باز، سیاستگر، سیاست‌دان 2 باکیاست، خبیر، کاردان، مدبر، مدیر & بی‌کیاست 3 دولتمرد سیاس :صفت 1 سائس، سیاسی، سیاستمدار، مدیر & بی‌سیاست 2 سیاست‌دان، سیاست‌شناس 3 حسابگر 4 حیله‌گر 5 سیاست‌کننده، تنبیه‌کننده سیاسی : 1 دیپلماتیک 2 سیاستمدار 3 مربوط به سیاست 4 دگراندیش سیاف : 1 جلاد، دژخیم 2 شمشیرزن 3 شمشیرگر سیاق : 1 اسلوب، روال، روش، شیوه، طریقه، منوال، نحو، نمط، نوع، هنجار 2 بافت، قرینه 3 تلو 4 حساب نویسی، علم‌حساب سیال : 1 جاری، روان & راکد 2 آبکی، رقیق، رو، مایع & غلیظ سیاه : 1 اسود، اغبر، تاریک، تیره، قره، کبود، کمرنگ، مشکی & سپید، سفید 2 برده، غلام، کاکاسیاه 3 سیاه‌پوست & سفیدپوست 4 بدیمن 5 بی‌ارزش، پشیز 6 غم‌انگیز، ملالت‌بار سیاه‌بخت : 1 بدبخت، بی‌طالع، تیره‌بخت، شقی، شوربخت، کوربخت، مفلوک & خوشبخت، سعید 2 دم‌بخت سیاه‌بختی : بدبختی، شوربختی، فاقه، فلاکت & خوشبختی سیاه‌پوست : 1 دده‌سیاه & حور 2 زنگی، سیاه‌برزنگی، کاکاسیاه & سفیدپوست سیاه‌پوش : 1 سوگوار، عزادار، ماتم‌دار، ماتم‌زده 2 سیاه‌جامه سیاه‌چال : بازداشتگاه، بندیخانه، دوستاق، زندان، سلول، محبس، هلفدونی سیاه‌دل : 1 بی‌رحم، تیره‌جان، تیره‌ضمیر، تیره‌دل، سنگدل، قسی‌القلب، قسی، گمراه 2 بددل، بدگمان، ظنین سیاه‌رگ : ورید & سرخ‌رگ، شریان سیاه‌رنگ : تیره، تیره‌رنگ، تیره‌فام، کبود & بیاض، سپیدرنگ سیاه‌روز : بدبخت، بیچاره، مفلوک & سپیدبخت سیاه‌روز : سیه‌روز، بدبخت، شوربخت، مفلوک، فلک‌زده، سیاه‌گلیم، تیره‌روز، تیره‌بخت سیاه‌رو : 1 سیه‌رو 2 گناه‌کار، بزه‌کار 3 شرمنده، خجل سیاه‌فام : تیره، تیره‌رنگ، تیره‌فام، سیه‌فام، شب‌رنگ، کبود سیاهه :اسم 1 سواد، صورتحساب، صورت، فهرست، لیست 2 بدکاره، روسپی، فاحشه سیاهی : تاریکی، تیرگی، ظلمت، سواد، کبودی & سپیدی سیب :اسم 1 آلمه، تفاح، سیو 2 حیران، سرگشته، مبهوت سیبل : هدف، آماج سیخک : 1 سیخ کوچک 2 سیخونک سیخ :اسم 1 میل 2 بابزن، 3 راست، شق، مستقیم & کج، مایل سیخونک زدن : 1 تحریک کردن، واداشتن 2 دواندن 3 به تکاپوواداشتن سیخونک : سیخک سید : 1 آقا، خواجه، رئیس، سرور، مهتر 2 پیغمبرزاده & خلق سیدی : آقایی، خواجگی، سروری، سیادت سیراب : اشباع، سرشار، سیر & تشنه، عطشان، عطش‌زده سیرابی : شکنبه، شکمبه، سیراب سیر :اسم 1 بیزار، گریزان، متنفر، نفور & راغب 2 زده، دل‌زده، وازده & مشتاق، امیدوار 3 اشباع، خشنود، سیراب، قانع & گرسنه 4 پررنگ، تند، تیره & کم‌رنگ 5 پر، مشبع 6 ثوم 7 هفتادوپنج گرم 8 کامل، درست، حسابی سیرت : 1 خلق، خو، سرشت، نهاد & صورت 2 سنت، سیره، عادت 3 روش، طریقه، قاعده 4 مذهب، مسلک سیر : 1 حرکت، دور، دوران، گردش & سکون 2 تفرج، تماشا، سیاحت، گشت، مسافرت 3 تتبع، مطالعه، بررسی وتفحص 4 سلوک 5 حرکت کردن، گردش کردن 6 جابه‌جایی سیر : 1 رفتارها، روش‌ها، سیرت‌ها 2 سنت‌ها، سنن 3 طریقت‌ها، مذاهب سیر شدن : 1 بیزار شدن، نفرت‌زده شدن، بی‌میل شدن، بی‌رغبت گشتن، ملول گشتن، متنفر شدن، دلزده شدن & راغب‌گشتن، مشتاق شدن 2 خسته شدن 3 دست‌کشیدن، رها کردن، گریزان شدن 4 اشباع شدن & گرسنه ماندن، گرسنه شدن 5 بی‌نیاز گشتن، مستغنی شدن سیرنگ : سیمرغ، عنقا سیره : 1 رفتار، روش، سنت، سیرت، هنجار 2 سهره سیری : 1 اشباع 2 پررنگی & گرسنگی سیری‌ناپذیر :اشباع‌ناشدنی & سیری‌پذیر سیستماتیک : روشمند، سامان‌مند، قاعده‌مند، نظام‌مند، مدون، منسجم & نامنسجم سیستم : 1 جهاز، 2 دستگاه، نظام 3 سامانه، 4 روش، قاعده، اسلوب سیطره : استیلا، تسلط، چیرگی، سلطه، غلبه سیطره‌جو : استیلاجو، سلطه‌جو، سلطه‌طلب، سلطه‌گر سیطره‌جویی : چیرگی، استیلاجویی، سلطه‌گری، سلطه‌طلبی سیطره یافتن : چیره‌شدن، استیلا یافتن، سلطه یافتن، غلبه کردن سیف : تیغ، حسام، شمشیر سیفلیس : آتشک، کوفت، ناخوشی سیکل : 1 تناوب، دور، گردش 2 دوره 3 چرخه سیکی : 1 ثلث 2 ثلثان 3 شراب، شراب مثلث سیگار کشیدن : 1 سیگار دود کردن 2 هم‌بستر شدن (با روسپی) سیگاری : 1 دودی، سیگارکش 2 سیگارفروش 3 مربوط به سیگار سیلاب : سیل، لور سیلاب : هجا، بخش سیلان : 1 جریان، روانی، ریزش & رکود 2 روان شدن سیل : 1 سیلاب، لور 2 جریان‌شدید آب سیلک : 1 حریر، ابریشم 2 ابریشمی، ابریشمین سیلگاه : 1 سیل‌گیر 2 مسیل سیل‌گیر : سیلابگیر، سیلزار، سیلگاه، مسیل سیلو : 1 انبار گندم 2 صوبه، مخزن سیلی : تپانچه، توگوشی، چک، کشیده & لگد سیلی زدن : 1 توگوشی زدن، کشیده زدن، چک زدن، سیلی نواختن 2 صدمه‌زدن، لطمه دیدن سیماب : جیوه، زیبق سیماب‌گون : به رنگ جیوه، به رنگ زیبق، جیوه‌ای سیما : 1 چهر، چهره، رخ، رخسار، رو، روی، صورت، عارض، عذار، قیافه 2 علامت، نشان، هیئت سیم‌اندام : سیم‌بر، سیم‌تن، سیمین‌تن، سیمین‌بر سیمان : سمنت & ساروج سیم‌جیم کردن : 1 استنطاق کردن، بازجویی کردن، بازخواست کردن 2 پرس‌وجو کردن سیم :صفت 1 رشته فلزی هادی(الکتریسیته و سیگنال‌ها)، مفتول فلزی 2 نقره، فضه & زر 3 سکه، پول 4 سفید 5 چرک، عفونت، ریم سیمرغ : سیرنگ، عنقا سیم : 1 کابل، مفتول 2 تار، رشته 3 وتر 4 فضه، لجین، نقره & زر 5 یوغ 6 پول، وجه 6 جراحت، چرک سیمگون : سپید، سپیدگون، سفید، سفیدرنگ، نقره‌فام، نقره‌گون & قیرگون، سیه‌فام سیمین‌بر : حور، سپیداندام، سپیدپستان، سپیدتن، سیم‌بر، سیم‌تن سیمین : 1 سپید، نقره‌ای 2 ظریف سیمین‌عذار : زیبارو، سپیدروی، سفیدچهره، سیم‌عذار سیمینه : سیمین، نقره‌ای، ساخته‌شده از نقره سین‌جیم : بازپرسی، بازجویی، تحقیق، استنطاق، بازخواست سینماچی : 1 سینمادار 2 آپاراتچی 3 بازیگر، هنرپیشه، ستاره 4 فیلمبردار 5 کارگردان سینما : سینه‌بند : پستان‌بند، کرست، شاک سینه‌به‌سینه : دهان‌به‌دهان، شفاه سینه‌پهلو : ذات‌الریه، ذات‌الجنب سینه‌چاک : 1 دل‌سوخته 2 آزرده‌دل، جریحه‌دار، خسته‌دل 3 لات 4 یقه‌چاک، یخه‌باز سینه‌چاک : 1 رنج‌دیده، مصیبت‌دیده 2 عاشق دل‌سوخته، سوخته‌دل 3 آزرده‌دل، دل‌آزرده 4 بسیار علاقه‌مند، واله 5 یقه‌باز، لات، نافرهیخته سینه‌خیز : خزیده‌خزیده، سینه‌مال سینه‌ریز : یاره، گردن‌بند سینه‌زنی : تعزیت، سوگواری، عزاداری سینه‌سوز : جان‌گداز، بسیاردردناک سینه : 1 صدر 2 پستان 3 ذهن، حافظه 4 دل، خاطر 5 گستره، پهنه، عرصه سینه‌کش : پهلو، دامنه، دامنه‌کوه سینه‌مال : خزیده‌خزیده، سینه‌خیز سیورسات : 1 توشه، جیره، زاد 2 علوفه سیورغال : تیول سیویل : 1 غیرنظامی & نظامی، لشکری 2 شهری سیه‌بخت : 1 تیره‌روز، بی‌طالع، بدبخت 2 سیاه‌بخت، دختر مسن مجرد سیه‌چرده : تیره‌فام، سبزه، سیاه‌تو، سیاه‌توه & زال‌وبور سیه‌روز : بدبخت، بیچاره، شوربخت، مفلوک، & خوشبخت سیه‌روزی : ادبار، بدبختی، فلاکت، نکبت & خوشبختی سیه‌رو : 1 سیاه‌رو، بی‌آبرو، بی‌عزت، رسوا، ننگ‌آور 2 شرمنده، خجلت‌زده، شرمسار & سرفراز، مفتخر سیه‌کار : 1 بدکار، سیاه‌کار، فاسق، گناه‌کار، فاجر & صالح 2 ظالم، ستمکار، ستمگر & دادگر، عادل سیه‌کاسه : 1 بی‌شرم، بی‌حیا & پرآزرم 2 لئیم، پست 3 حریص، طماع & قانع 4 بدبخت & خوشبخت سوال : 1 استفهام، استفسار، پرسش & پاسخ، جواب 2 درخواست، تقاضا 3 مساله 4 تکدی، دریوزگی، کدیه، گدایی 5 طلب سوال کردن : 1 استفسار کردن، پرسیدن، پرسش کردن & پاسخ دادن، جواب دادن 2 مطرح کردن 3 سراغ گرفتن، جویا شدن 4 گدایی کردن شاب: برنا، جوان، نوجوان & پیر شاباجی: آباجی، باجی، خواهر، همشیره & برادر، داداش شاپور: شاهپور، شاهزاده، شهزاد، شهزاده، ملکزاده & شاهدخت، شهدخت شاپورگان: آهن‌خشک، خشک، پولاد، شابرقان، شابرن، شابورگان، فولاد شاخ: 1 سرون، شخ، قرن 2 شاخسار، شاخه، غصن 3 شاخابه 4 پیشانی، ناصیه 5 پاره، قطعه شاخص: 1 شاخصه، علامت، نما، نماینده 2 مشخص، معلوم 3 برجسته، ممتاز، مهم 4 پایه، ماخذ 5 میله، نصیبه شاخصه: علامت، ممیزه، نمودار شاخه: 1 ازگ، غصن 2، شجن، شعبه، فرع 3 گروه 4 شاخابه 5 شاخ شاخه‌شاخه: پاره‌پاره، منشعب شاد: بانشاط، بشاش، خرم، خشنود، خندان، خوش، خوشحال، خوشدل، خوشوقت، زنده‌دل، سردماغ، شادمان، شنگول، فارغ، مبتهج، محظوظ، مسرور، مشعوف & اندوهگین، مغموم شاداب: 1 آبدار، پرآب 2 باطراوت، تروتازه 3 خرم، شادمان & پژمرده شادابی: آبداری، تازگی، خرمی، طراوت & پژمردگی شادان: خرم، خندان، خوشرو، شادمان، مسرور، مشعوف & غمگین، غمناک شادباش: 1 تبریک، تهنیت، مبارکباد 2 شاباش & تسلیت شادخوار: 1 خوشگذران، عیاش 2 باده‌گسار، می‌نوش، نوشخوار، 3 آوازه‌خوان، مطرب شادخواری: 1 خوشگذرانی، خوشی، عیاشی 2 باده‌گساری، شرابخواری، می‌نوشی، 3 آوازه‌خوانی، مطربی شادروان: بخشوده، زنده‌یاد، فقید، مرحوم، مغفور شادروان: 1 پرده، چادر، خیمه 2 بند، سد 3 اساس، اصل، بنیان، پایه 4 سایبان، مظله 5 بساط، فرش شادکام: 1 کامران، کامروا، کامیاب 2 خوشحال، شاد، شادمان، مسرور & تلخکام شادکامی: 1 کامرانی، کامروایی، کامیابی 2 آسایش، رفاه، ناز، نعمت & تلخکامی شادمان: بشاش، خرم، خندان، خوشحال، خوشرو، شاد، فرحناک، مسرور & ناشادمان، مغموم شادمانی: بشاشت، بهجت، خوشحالی، خوشی، سرور، سلوت، شادی، نشاط & ناشادمانی، غمگینی شادی: 1 ابتهاج، انبساط، بهجت، خرمی، خوشحالی، سرور، شادمانی، فرح، مسرت، نزهت، نشاط 2 جشن، طرب، عشرت، عیش 3 بوزینه، میمون & اندوه، غم شادی‌افزا: شادی‌بخش، فرح‌افزا، فرح‌بخش، فرحناک، نزهت‌بخش، نشاطانگیز & غم‌افزا شادی‌بخش: شادی‌آور، طرب‌انگیز، فرح‌بخش، مسرت‌بخش، نزهت‌بخش، نشاطانگیز & غم‌افزا شاذ: طرفه، کمیاب، نادر، نادره & عادی، معمولی شارب: 1 سبیل 2 آشامنده، نوشنده شارع: خیابان، شاهراه، گذرگاه، معبر شارلاتان: چاخان، حقه‌باز، شیاد، متقلب، مشعبد، نیرنگ‌باز & درستکار شاسی: 1 اتومبیل‌بی‌اطاق 2 اسکلت‌بندی 3 چارچوب، چارچوبه، قاب شاش: ادرار، بول، پیشاب، گمیز شاطر: 1 نان‌پز، نانوا 2 چابک، چالاک، دلیر، فرز 3 باهوش، زیرک & کند شاطی: ساحل، کرانه، کناره شاعر: 1 تصنیف‌سرا، چامه‌سرا، چکامه‌سرا، شعرگو، ناظم 2 آگاه، داننده، شعورمند شافع: خواهشگر، شفاعتگر، شفیع، واسطه شافی: 1 درمانگر، شفادهنده، شفاگر 2 درست، راست شاق: بغرنج، تحمل‌گداز، توان‌فرسا، حاد، دشوار، سخت، صعب، طاقت‌سوز، طاقت‌فرسا، غامض، مشکل & آسان، سهل شاکر: حقگزار، سپاسگزار، شکرگزار، شکور، نمک‌شناس & کافر، ناسپاس شاکی: شکایتمند، عارض، گلایه‌مند، گله‌مند، متظلم، معترض شاگرد: 1 پیرو، تلمیذ، دانش‌آموز، کارآموز، متعلم، متلمذ، محصل 2 پادو، نوچه & استاد شاگردانه: 1 انعام، شاگردانگی، شاگردمزد، 2 شاگردوار شال: 1 کمربند، میان‌بند 2 بالاپوش شالده: اساس، بن، بنیاد، بنیان، پایه، شالوده شالوده: 1 اساس، بنیاد، بنیان، پایه، پی، شالده، قاعده 2 اصل، زمینه، مبنا، واده شالوده‌گذاری: بنیان‌گزاری، پایه‌گذاری، تاسیس، مبنا شالی: چلتوک، ، شلتوک شالیزار: برنجزار، شالی‌پایه شام: 1 شامگاه، شب، عشا، فلق، لیل 2 غذای‌شب & بامداد شامخ: 1 بلند، مرتفع 2 جلیل، رفیع، منیع، والا شامگاه: شام، شامگاهان، شب، فلق، لیل & صبحگاه شامگاهان: شامگاه، لیل & صبحگاهان، بامدادان شامل: حاوی، دربردارنده، محتوی، مشتمل شامه: بویایی شامیانه: چادر، خیمه، سراپرده شانس: اقبال، بخت، طالع شانسی: اتفاقی، اله‌بختکی، تصادفی، کشکی شانه: 1 دوش، کت، کتف، کول 2 مشاط، مشط 3 شیار 4 خشاب 5 کرکیت 6 شان، کندو شانه‌بسر: پوپک، مرغ‌سلیمان، هدهد شاه: امپراطور، امیر، پادشاه، حاکم، خدیو، سلطان، شاهنشاه، شهریار، ملک، والی & رعیت شاه‌نشین: 1 تخت، صدر، کرسی، مقصوره، 2 پایتخت شاهانه: پادشاهانه، خسروانه، ملوکانه & رعیت‌وار شاهباز: باز، شاهین، شهباز، طرلان، قوش شاهد: 1 مثال، نمودار، نموده، نمونه 2 غلام، محبوب، معشوق، مغبچه 3 تماشاچی، حاضر، حی، گواه، ناظر 4 شهید & غایب شاهدبازی: امردپرستی، غلامبارگی، فسق شاهراه: اتوبان، بزرگراه، جاده، راه & کوره‌راه شاهرگ: شریان & مویرگ شاهزاده: شاپور، شاهپور، شهزاد، شهزاده، ملکزاده & گدا شاهنده: خیر، صالح، محسن & طالح شاهنشاه: پادشاه، سلطان‌السلاطین، شهریار، ملک شاهنشاهی: امپراطوری، پادشاهی شاهوار: 1 شایگان 2 خسروانه، شاهانه، ملوکانه شاهی: 1 پشیز، صنار 2 خسروانی، شاهانه، ملوکانه 3 حکومت، سلطنت & گدایی شاهین: 1 شاهباز، عقاب، لاچین 2 زبانه، میله شایان: 1 برازنده، درخور، سزاوار، لایق 2 معتنابه شایبه: 1 شک، گمان 2 آلایش، آلودگی، ریا 3 عیب، نقص، نقصان شاید: احتمالا، بلکه، گویی، محتملاً & حتماً شایست: جایز، حلال، روا، شایسته، معقول & ناشایست شایستگی: استحقاق، استعداد، سزاواری، قابلیت، لیاقت & بی‌لیاقتی شایسته: ارجمند، باقدر، باکفایت، برازنده، بسزا، پسندیده، درخور، روا، زیبنده، سزاوار، شایگان، صالح، صلاحیت‌دار، عزیز، فراخور، قابل، لایق، مدیر، مستحق، مستلزم، مستوجب، مقبول، مناسب، موافق، نسیب، نیکو، والا & ناشایسته شایع: 1 رایج، ساری، متداول 2 پراکنده، جاری، گسترده، منتشر 3 آشکار، فاش & نامتداول شایعه: 1 خبر، شهرت 2 خبرپراکنی شایق: آرزومند، راغب، مایل، مشتاق & بیزار، بی‌میل شایگان: 1 سزاوار، شایسته 2 فراوان 3 خزانه، خزینه، گنج 4 عریض، فراخ، وسیع 5 شاهوار 6 بیگار، بیگاری شان: ارج، جاه، شکوه، شوکت، عظمت، فر، قدر، کبریا، مرتبه، مقام، منزلت شئامت: شومی، نامبارکی، نحسی، نحوست، نکبت & میمنت شب: 1 شام، شامگاه، لیل 2 زاج & روز شب‌بیداری: احیا، تهجد، سهر، شب‌پیمایی، شب‌زنده‌داری، مساهرت شب‌پره: خفاش، شبکور، مرغ‌مسیحا، وطواط شب‌زنده‌دار: شب‌باز، قائم‌اللیل، متهجد، مساهر شب‌زنده‌داری: احیا، بیتوته، تهجد، سهر، شب‌بیداری، مبیت، مساهرت، یقظه شب‌مانده: بیات، شبینه شب‌هنگام: شباشب، شبانگاه، شبانه شب‌رنگ: تیره، سیاه‌فام، کبود & سفیدرنگ شباب: برنایی، جوانی & پیری شبان: چوپان، راعی، رمه‌بان، گله‌بان شبانه: 1 شبانگاه، شب‌هنگام 2 شام شباویز: مرغ‌حق شباهت: تشابه، مانندگی، مانندی، مشابهت، همانندی، همسانی & اختلاف شباهنگ: 1 بلبل، سحرخوان، مرغ‌سحر 2 ستاره‌صبح، شعری، کاروان‌کش شبح: 1 روح، سایه، سیاهی، 2 شخص، ذات شبر: وجب، وژه شبرو: حرامی، دزد، سارق، شب‌پوی، شبگرد، طرار، عیار شبستان: 1 خوابگاه 2 حرم، حرمسرا شبق: 1 حشری، شهوت‌پرست، شهوتی 2 شبه شبکور: خفاش، شب‌پره، وطواط شبکه: 1 کانال 2 تور 3 گروه 5 پنجره‌مشبک شبکه‌دار: شبکه‌ای، مشبک شبگرد: 1 داروغه، عسس، گزمه، میربازار، میرشب 2 شب‌پوی، شبرو شبگیر: 1 شب‌خیز 2 سحر، سحرگاه شبگیری: بی‌خوابی، بیداری، شب‌زنده‌داری، یقظه شبنم: بشک، جلید، ژاله، طل شبه: سان، شبق، مانند، مثل، نظیر، وار، همانند & ضد شبهه: ابهام، احتمال، اشکال، التباس، تردد، تردید، دودلی، ریب، شبهت، شک، ظن & یقین شبهه‌زا: توهم‌زا، مشتبه‌ساز & متیقن شبیخون: تک، تهاجم، حمله، شب‌تاز، قتل‌عام، یورش شبیه: 1 تالی، جور، عوض، قبیل، قرین، کفو، ماننده، مانسته، مانند، متشابه، متماثل، مثل، مشابه، نظیر، نمونه، هماننده، همانند، همسان 2 تعزیه، نمایش & متضاد، مختلف شبیه‌سازی: 1 تشبیه 2 مشابه‌سازی، همگون‌سازی 3 تعزیه‌گردانی شتا: 1 زمستان 2 گرسنه، ناهار & صیف شتاب: تسریع، تعجیل، تندی، سرعت، عجله & درنگ، کندی شتابان: به‌سرعت، به‌شتاب، تند، سریعاً، عجول & به‌کندی شتابزدگی: تعجیل، شتاب، عجله & تانی شتابزده: شتابان، شتابناک، عجول، مستعجل & صبور شتابناک: جلد، شتابان، شتابزده، عجول، مستعجل & صابر شتابنده: سریع، شتابزده، عجول & کند شتافتن: 1 رفتن، عازم‌شدن، عزیمت کردن 2 شتاب کردن، عجله کردن & ماندن، درنگ کردن شتر: ابل، اشتر، جمل، ناقه شتربان: ساربان، ساروان شترنگ: شطرنج شتم: بدگویی، دشنام، زشتیاد، سخن‌زشت، فحش، ناسزا، ناسزاگویی شتوی: زمستانه، زمستانی & صیفی شجاع: باجرات، بهادر، بی‌باک، پهلوان، تهمتن، جسور، جنگاور، جنگجو، جنگی، دلاور، دلیر، رشید، شیردل، مبارز، نترس، نیو & جبون شجاعانه: بهادرانه، جسورانه، دلاورانه، دلیرانه، قهرمانانه، متهورانه شجاعت: پرجگری، پهلوانی، جلادت، ، جنگاوری، جنگجویی، دلاوری، دلیری، رشادت، شهامت، قهرمانی، مردانگی، یلی & جبن شجر: درخت، درختچه، نهال شجره‌نامه: شجره‌النسب، نسب‌نامه شحنه: پاسبان، داروغه، ضابط، عسس، گزمه، محتسب، نگهبان شخص: 1 بابا، تن، فرد، کس، نفر 2 آدمی، انسان، بشر 3 ذات 4 وجه & شی‌ء شخصی: 1 خصوصی، فردی، سیویل، غیرنظامی & عمومی، غیرشخصی شخصیت: 1 سجیه، منش 2 تشخص شخم: 1 خیش 2 شیاره، شیار 3 بشکار شخیص: ارجمند، بزرگ، سرشناس، متشخص، محترم & پشیز شدت: 1 تشدد، تندی، حدت، درشتی، سختی، سورت، صلابت، ضراء، عذاب، قوت، نجدت، نکراء 2 بسیاری، فراوانی، کثرت & لطف شدن: 1 صیرورت، گردیدن، گشتن 2 رفتن، روان‌شدن، عازم‌شدن 3 گذشتن، منقضی‌شدن & اتیان، رسیدن، فرارسیدن شدنی: ممکن، میسر، میسور & غیرممکن، نشدنی شدید: 1 اکید 2 بسیار، هنگفت 3 دشوار، زفت 4 سخت 5 قوی، محکم & خفیف شدیداً: اکیداً، عمیقاً، قویاً & خفیفاً شر: 1 بدی 2 تباهی، فساد 3 آشوب، شورش، غائله، فتنه & خیر شراب: باده، خمر، رحیق، سلیل، صهبا، مدام، مسکر، مل، می، نبید، نبیذ شراب‌خواری: باده‌پیمایی، باده‌گساری، باده‌نوشی، میخواری، میگساری شرابخانه: خرابات، خمخانه، رسومات، شرابکده، میخانه، میکده شرابخوار: باده‌خوار، باده‌نوش، باده‌نوش، پیاله‌پیما، پیمانه‌گسار، قدح‌نوش، مشروب‌خوار، می‌خوار، میخواره شرابخواره: باده‌پیما، باده‌گسار، باده‌نوش، شرابخوار، شراب‌خور، میخواره، نبیدخوار شرابخواری: باده‌پیمایی، باده‌گساری، میخواری، میگساری شرابخور: باده‌پیما، باده‌گسار، مشروب‌خوار، میخوار، میگسار شرابداری: ساقیگری، سقایت، شربتدار شرابدان: بط، جام، خم، ساغر، قرابه شرابکده: خرابات، خمخانه، رسومات، شرابخانه، میخانه، میکده شرار: اخگر، جرقه، شراره، شرر، لهب، لهیب شرارت: بدی، بدخواهی، خباثت، رذالت، شیطنت، فتنه‌انگیزی، فساد & نیکی شراره: آبژ، اخگر، جرقه، شرار، شرر، شعله، لهیب شراع: 1 بادبان، 2 خیمه، سایبان، شامیانه شرافت: اصالت، بزرگواری، عفت، نجابت & بی‌عفتی شرافتمند: اصل‌دار، اصیل، بااصالت، باشرف، بزرگوار، خانواده‌دار، شریف، نجیب & بی‌اصل، وضیع شرافتمندانه: بزرگوارانه، نجیبانه & نانجیبانه شراکت: انبازی، سهم‌بری، شرکت، مشارکت شرایط: 1 اسباب 2 شروط شربت: آشامیدنی، جلاب، مشروب، معجون، نوشیدنی شربتدار: ایاغچی، ساقی، شربتدار شرح: بسط، بیان، تاویل، تشریح، تعبیر، تعریف، تفسیر، تفصیل، توصیف، توضیح، گزارش، وصف شرح‌حال: اتوبیوگرافی، بیوگرافی، حسب‌حال، سرگذشت شرحه: پاره، تکه، قطعه شرحه‌شرحه: پاره‌پاره، تکه‌تکه، قطعه‌قطعه شرر: اخگر، بارقه، جرقه، شرار، شراره، شعله، لهب، لهیب شرربار: پرلهیب، شعله‌ور، مشتعل شرزه: 1 خشمگین، خشمناک، غضبناک 2 پرقدرت، زورمند، قدرتمند، قوی شرط: پیمان، عهد، قرار، نذر شرطبندی: قمار، میسر شرطلب: آشوب‌طلب، بلواگر، شربه‌پاکن، ماجراجوطلب، مفسد، مفسده‌جو، واقعه‌طلب & خیرخواه، صلحجو، مصلح شرطه: 1 بادموافق 2 شرط، پیمان 3، پاسبان، پلیس، شحنه 4 چاوش، طلایه‌دار 5 کوتوال شرع: 1 آیین، دین، شریعت، طریقت، کیش، مذهب 2 راه، روش & عرف شرعی: قانونی، مشروع & عرفی، غیرشرعی شرعیات: تعلیمات‌دینی، علوم‌دینی، فقه شرف: آبرو، اعتبار، بزرگواری، رفعت، عرض، عزت، عفت، مجد، ناموس شرفیاب: مشرف شرفیابی: باریابی، پابوسی شرق: خاور، خاورزمین، شروق، مشرق، نیمروز & باختر، غرب شرق‌شناس: خاورشناس، مستشرق شرکا: 1 سهم‌بران، شریکان 2 ایادی، همدستان، همکاران، همگنان شرک: الحاد، بت‌پرستی، رجز، کفر & توحید شرکت: 1 کارتل، کمپانی، کنسرسیوم 2 انبازی، شراکت شرم: 1 آزرم، حیا 2 خجالت، خجلت، عار، ننگ 3 انفعال، حجب، کمرویی & 2 پررویی شرم‌آور: خفت‌بار، فضاحت‌بار، فضیح، ننگ‌آور، ننگین & افتخارآفرین، افتخارآمیز شرم‌زده: خجل، خجلت‌زده، شرم‌آلود، شرمسار، شرمگین & مفتخر شرمزدگی: آزرم، حیا، خجلت، شرمساری، شرمندگی & فخر، مباهات شرمسار: آزرمگین، خجل، روسیاه، سرافکنده، سربزیر، شرم‌زده، شرمگین، شرمنده & سربلند، مباهی، مفتخر شرمساری: انفعال، خجالت، خفت، سرشکستگی، شرمزدگی، شرمندگی & سربلندی شرمگین: 1 آزرمگین، باحیا، شرمناک 2 شرمسارشرمنده & سربلند شرمناک: شرمگین، کم‌رو، محجوب & بی‌آزرم، بی‌حیا، وقیح شرمندگی: 1 خجالت، خجلت 2 شرمزدگی، شرمساری، شرمگینی & سرفرازی شرمنده: 1 خجل، سرافکنده، شرمسار 2 شرمگین، منفعل & سربلند شرنگ: حمه، حنظل، زهر، سم، شوکران، هلاهل & شهد شرور: بدجنس، بدکار، بدکردار، خبیث، سنگدل، شریر، شیطان، ناتو & سلیم شروع: آغاز، ابتدا، اوایل، بدو، عنفوان، مقدمه، نخست & ختم شره: آز، آزمندی، حرص، طمع & قناعت شریان: سرخرگ، شاهرگ، نبض & ورید شریر: بدجنس، بدذات، بدعمل، بدکار، بدکردار، تباهکار، خبیث، ستمکار، سنگدل، شرور، شقی، ظالم، مفسده‌جو، موذی، نابکار & سلیم شریعت: آیین، دین، شرع، کیش، مذهب & عرف، قانون شریف: ارجمند، اصیل، باشرف، ، بانجابت، بزرگوار، سرافراز، شرافتمند، عالیقدر، عفیف، کریم، مجید، محترم، نبیل، نجیب & وضیع شریف‌نسب: بلندنسب، پاک‌نژاد، عالی‌گوهر، عالی‌نسب، والاتبار، والاگوهر & بدگهر شریک: 1 انباز، حصه‌دار، سهیم، شریک‌المال، مشارک، همباز، هم‌بخش 2 همدست، همکار شریک‌المال: انباز، حصه‌دار، سهم‌بر، سهیم، شریک، هم‌بخش شریکی: اشتراکی، انبازی، مشارکت شست: 1 انگشت 2 تور، قلاب 3 حلقه 4 جلوس، نشستن شستشو: تطهیر، تغسیل، شستن، غسل شستن: 1 تطهیر، تغسیل 2 پاک کردن، چرک‌زدایی 3 آب‌کشیدن شسته: پاک، پاکیزه، تمیز، نظیف & ناشسته شش: جگرسفید، ریه شط: رود، رودخانه، نهر شطاح: بی‌پروا، بی‌حیا، جری، کفرگو، گستاخ شطارت: 1 بی‌باکی، شوخی، گستاخی 2 زیرکی 3 خباثت شطح: طامات، کفرگویی شطرنج: شترنگ شعار: 1 علامت، نشان، نشانه، 2 راه، رسم، روش، عادت 3 آرمان 4 زیرجامه & دثار شعاع: اشعه، پرتو، درخشندگی، روشنی، نور شعایر: آداب، رسوم، سنن، مناسک شعب: 1 کوه‌راه 2 دروا، دره 3 قبیله 4 ناحیه شعبده: افسون، تردستی، ترفند، چشم‌بندی، حقه، حیله، سحر شعبده‌باز: تردست، ترفندباز، چشم‌بند، حقه‌باز، حقه‌باز، مشعبد، معرکه‌گیر، نادره‌فن شعبه: 1 رشته، شاخه 2 بخش، قسمت 3 آژانس، باجه، فرع، نمایندگی 4 باند، دسته، فرقه، گروه شعر: زلف، گیسو، مو شعر: ترانه، چامه، چکامه، رباعی، غزل، قصیده، کلام‌مخیل، نظم & نثر شعرباف: بافنده، جولا، نساج شعشعه: پرتو، پرتوافشانی، تابش، فروغ شعف: خوشی، سرور، شادمانی، مسرت، نشاط، نشاط، وجد & حزن شعله: بارقه، جرقه، زبانه، سعیر، شراره، شرر، لهب، لهیب، وراغ شعله‌ور: افروخته، زبانه‌کش، شرربار، شعله‌ناک، لاهب، لهیب‌گر، مشتعل شعله‌وری: اشتعال، سوختن & اطفا شعور: 1 آگاهی، ادراک، بینش، خرد، فهم 2، مخ 3 مدرک، مشعر شغب: آشوب، فتنه‌انگیزی، فساد شغل: 1 پیشه، حرفه، سمت، کار، کسب، مقام، منصب 2 مشغله 3، اشتغال، خدمت، عمل، فعل، وظیفه شفا: التیام، بهبودی، بهی، تشفی، درمان، صحت، علاج، مداوا، معالجه شفابخش: تشفی، درمانگر، شافی، علاج‌بخش شفاخانه: بیمارستان، دارالشفاء، درمانگاه، مریض‌خانه شفاعت: 1 توسط، خواهشگری 2 مداخله، میانجیگری، وساطت 3 عفوخواهی 4 التماس، خواهش شفاعتگر: پایمرد، خواهشگر، شافع، شفیع، واسطه‌گر، عفوطلب شفاف: براق، روشن، زلال، متلالی، وهاج & تیره، کدر شفاهی: زبانی، کلامی & کتبی شفته: دوغاب، گل‌آهک، ملاط شفره: چاقو، کازدک، گزن شفق: بام، بامداد، سپیده‌دم، سحر، فلق & شام شفقت: ترحم، دلجویی، دلسوزی، رافت، عطوفت، غمخواری، لطف، محبت، مرحمت، مهربانی، نوازش، نرم‌دلی & قسوت شفیع: پایمرد، دخیل، شافع، شفاعتگر، فریادرس، میانجی، واسطه شفیق: بامحبت، حمیم، دلسوز، مهربان، نرمخو & قسی، نامهربان شق: 1 راست، سیخ، صاف 2 نعوظ 3 چاک، شکاف & خمیده، کج شق: 1 جور، طریقه، طور، نحو، نمط شقاق: 1 دشمنی، عناد، مخالفت، ناسازگاری، نفاق 2 ترک، درز، رخنه، شکاف شقاوت: بداقبالی، بدبختی، بیرحمی، شوربختی، قساوت، نکبت، نگون‌بختی & سعادت شقایق: آلاله، لاله، لاله‌نعمان شقه: پاره، تکه، نصف، نیم، نیمه شقی: 1 بی‌رحم، سخت‌دل، سفاک، سنگدل، شریر، ظالم، قسی 2 بدبخت، تیره‌بخت، سیه‌روز & سعید شقیقه: 1 بناگوش، شقاق، صدغ، گیجگاه 2 نیم‌سر 3 خواهر شک: تردید، دودلی، ، ظن، گمان & یقین شکار: 1 بشگرد، بشگر، صید، نخجیر 2 بزکوهی 3 شکارگاه 4 غارت، یغما 5 مفت شکارچی: دام‌گستر، دامیار، شکارگر، صیاد شکارگاه: صیدگاه، نخجیرگاه شکارگر: دام‌گستر، دامیار، شکارچی، صیاد شکاف: 1 تراک، ترک، چاک، درز، شکافتگی، غاز 2 رخنه، روزن، روزنه، سوراخ، شعاب، شقاق، منفذ 3 کهف 4 تفرقه شکافتگی: انشقاق، روزن، شکاف، فلق شکافتن: بریدن، پاره کردن، دریدن، سوراخ کردن شکاک: بدبین، بدگمان، پرشک، ظنین & مطمئن شکایت: 1 بث‌الشکوی، تشکی، تظلم، دادخواست، دادخواهی، شکوائیه، شکوا 2 تعرض، چغلی، شکوه، گلایه، گله، گله‌مندی شکایت‌آمیز: شکوه‌آلود، گلایه‌آمیز، گله‌آمیز شک: 1 تذبذب، تردد، تردید، دودلی، ریب، ریبت، شبهه 2 بدگمانی، سوء‌ظن 3 احتمال، اشکال، ظن، وسواس & یقین شکر: امتنان، تشکر، حق‌شناسی، حمد، سپاس، شکرانه، منت شکراب: 1 شربت 2 رنجش، رنجیدگی شکرخند: تبسم، شکرخنده، لبخند، نوشخند & نیشخند شکرزار: شکرستان، نیشکرزار شکرستان: شکرزار، نیشکرزار شکرگزار: حق‌شناس، حقگزار، سپاسدار، سپاسگزار، شاکر، شکور، قدردان & کورنمک، نمک‌نشناس شکرین: شکربار، شکرینه، شهد، شهدآلود، شهدآمیز، شیرین، قندآمیز & تلخ شکست: 1 حرمان، ناکامی 2 انحطاط، انخفاض، انهزام، مغلوبی، هزیمت 3 انکسار، خردشدن، شکستگی & پیروزی شکست‌خورده: 1 ناکام 2 بازنده، ناکامیاب، ناموفق 2 مغلوب، مقهور، منهزم & پیروز، کامیاب شکستن: 1 اقاله، خردشدن، خرد کردن، ریزریز کردن، گسستن 2 تکسیر، کسر 3 درهم‌شکستن، مغلوب کردن، منهزم ساختن شکسته: 1 خرد، ریز 2 گسسته 3 مکسر، منکسر 4 پیر، ضعیف، ناتوان & سالم شکسته‌بند: آروبند، ارتوپد شکسته‌نفس: افتاده، خاضع، فروتن، متواضع & متفرعن، متکبر، مغرور شکسته‌نفسی: افتادگی، تواضع، خضوع، فروتنی & تفرعن، تکبر، غرور شکفت: زاغه، غار، کهف شکفته: 1 باز، شکوفا، وا 2 خندان، متبسم شکل: 1 چهره، رخسار، روی، صورت 2 ساخت، فرم، قالب، هیئت، هیکل 3 طرز، گونه، وجه، وضع 4 تصویر، نقش 5 شبه، مانند، مثل شکل‌پذیری: ایجاد، تشکیل، خلقت، فرم‌پذیری، نگاره‌بندی شکلک: ادا، اطوار شکم: بطن & ظهر شکم‌بندگی: شکمبارگی، شکم‌پرستی، شکم‌خوارگی شکم‌بنده: پرخوار، شکمباره، شکم‌پرست، شکم‌پرور، گرانخوار شکم‌پرست: پرخوار، شکمباره، شکم‌بنده، شکمو، گرانخوار شکم‌پرور: پرخوار، شکم‌بنده، شکم‌خوار، شکمو شکم‌روش: اسهال، پیچش شکمبارگی: پرخواری، پرخوری، شکم‌خوارگی شکمباره: پرخوار، پرخور، شکم‌بنده، شکمو شکمخوارگی: شکمبارگی، شکم‌بندگی، شکم‌پرستی شکمخواره: شکمباره، شکمو، عبدالبطن شکمو: بسیارخوار، پرخور، شکمباره، شکم‌پرست، شکم‌خوار، شکمخواره شکن: 1 چروک، چین، کرس 2 پیچ‌وخم، تاب، شکنج، فر، ماز شکن‌برشکن: پرچین، پرچین‌وشکن، پرخم، پرشکن، پیچیده شکنج: 1 آژنگ، چروک 2 پیچ‌وخم، چین، شکن، ماز شکنجه: آزار، اذیت، ایذاء، تعذی، تعذیب، زجر، سیاست، ضرب، عذاب شکنندگی: تردی، نازکی شکننده: 1 ترد 2 ناقض شکوا: شکایت، شکوائیه، گلایه، گله شکوائیه: چغلی، شکایت، گله شکور: حقگزار، سپاسگزار، شاکر، شکرگزار شکوفه: 1 غنچه، نوگل 2 استفراغ، تهوع، قی، هراش شکوه: تظلم، تعرض، شکایت، شکوائیه، گلایه، گله، گله‌مندی شکوه: اهمیت، بزرگی، تجمل، جاه، جبروت، جلال، جلوه، حشمت، سرفرازی، شان، شوکت، عظمت، فر، فره، کبریا، مهابت، هیبت شکوهمند: باجلال، باشکوه، باشوکت، باعظمت، پرابهت، شوکتمند، فرمند، مجلل & بی‌شکوه شکیب: انتظار، تاب، تحمل، حوصله، شکیبایی، صبر & بی‌حوصلگی شکیبا: باحوصله، بردبار، حلیم، خویشتن‌دار، رزین، صابر، صبور، متحمل & بی‌حوصله شکیبایی: بردباری، تحمل، شکیب، صبر، صبوری، مصابرت & ناشکیبایی شکیل: 1 چشم‌نواز، قشنگ، متناسب 2 خوش‌اندام، خوشگل، زیبا شگرد: تدبیر، حقه، فن، فند، لم شگرف: 1 باحشمت، باعظمت، بزرگ، عظیم، محتشم 2 خارق‌العاده، شگفت‌آور، عالی، عجیب، فوق‌العاده 3 طرفه، کمیاب، نادر شگفت: 1 تحیر، تعجب، حیرت 2 طرفه، عجب، عجیب، غریب، نادر، نادره شگفت‌آمیز: تعجب‌آور، حیرت‌آمیز، حیرت‌آور، حیرت‌انگیز، حیرت‌انگیز، شگفت‌انگیز شگفت‌آور: تعجب‌آور، تعجب‌انگیز، حیرت‌آور، حیرت‌انگیز، شگفت‌انگیز، عجیب، غریب شگفت‌انگیز: 1 اعجاب‌آمیز، اعجاب‌انگیز، پرشگفت، تعجب‌آور، تعجب‌انگیز، حیرت‌آور، حیرت‌انگیز، حیرت‌زا، رایق، شگفت‌آور، عجیب 2 اعجوبه شگفت‌زده: انگشت‌به‌دهان، بهت‌زده، حیران، حیرت‌زده، حیرتناک، مبهوت، متحیر، متعجب شگفتا: عجبا شگفتی: اعجاب، بهت، تعجب، حیرت، عجب شگون: اغر، تبرک، خوش‌یمنی، سعد، فال‌نیک، نیک‌فالی، یمن & نحس شل: 1 نرم، وارفته، ول 2 گل‌ولای، گل 3 رها، ول & سفت شل: چلاق، لنگ شلاق: تازیانه، قمچی شلخته: بی‌بندوبار، بی‌نظم، قذر، لچر، نامرتب، نامنظم، ولنگار، یالانچی & مرتب، منظم شلنگ: پا، جست، قدم شلوار: تنبان، زیرجامه، سروال شلوغ: ازدحام، پرازدحام، پرجمعیت، پرسروصدا، پرهیاهو، هیاهو & ساکت شلوغی: ازدحام، جاروجنجال & سکوت شلی: رخوت، سستی، نرمی، وارفتگی شلیطه: دامن، شلیته شم: 1 بویایی، بوییدن، مشام 2 بو، رایحه 3 ادراک، بینش شماتت: توبیخ، دشمن‌کامی، سرزنش، سرکوفت، عتاب، ملامت، نکوهش شمار: 1 رقم، عدد، نمره 2 اندازه، حد، شماره، عداد 3 حساب 4 آمار، تعداد شمارش: احتساب، حساب، محاسبه شمارنده: شمارشگر، محاسب شماره: تعداد، حساب، دانه، رقم، عدد، عده، نمره شمال: 1 خو، سرشت، نهاد 2 چهره، شکل، صورت 3 سمت چپ، یسار شمایل: 1 پرتره، تصویر، تمثال، عکس، نقش 2 چهره، رخسار، صورت 3 خویها، سرشت‌ها شمد: 1 چادر، سرانداز 2 ملافه، ملحفه شمردن: 1 آماردن، شماره کردن، محاسبه کردن 2 شمارش، محاسبه شمرده: 1 محسوب 2 واضح 3 شماره‌شده شمرده‌شمرده: آرام‌آرام، واضح شمس: خور، خورشید، شید، مهر، میترا، هور & قمر شمشاد: شمشار، طبر، عنقر، کتم، مرزنگوش شمشیر: تیغ، چاقو، حسام، خنجر، دشنه، زوبین، قمه، کارد، نیزه شمع: 1 چراغ، شماره، شماله، قندیل، موم 2 جرقه‌زا شمول: 1 حیطه، دامنه 2 احاطه، تضمن، دربرگیری، عمومیت، فراگیری، مشمول شمه: 1 اندک، جزء، خلاصه، کم 2 بو، شمیم شمیم: باد، بوی‌خوش، خوشبو، رایحه، عطر، نکهت شمیمه: بو، رایحه، شمیم، نکهت شن: رمل، سنگریزه، ماسه شن‌زار: رملزار، رملستان، ماسه‌زار شنا: آب‌تنی، سباحت شناخت: 1 آگاهی، بینش، دانش، شناسایی، عرفان، علم، معرفت 2 آشنایی، اطلاع، درک، وقوف 3 آشنا شناخته: 1 آشنا 2 بنام، شهیر، مشهور، معروف & ناشناخته شناسا: آشنا، آگاه، معرف، نامی، واقف شناساندن: آشنا کردن، معرفی شناسایی: آشنایی، آگاهی، شناخت، معرفت شناسنامه: سجل، کارت‌شناسایی، ورقه‌هویت شناسنده: آشنا، عارف، معرف، ناآشنا شناعت: زشتی، قبح، ناپسندی، ناهنجاری شناگری: آب‌بازی، سباحت، شناوری شناور: آب‌باز، سباح شنگول: 1 شادمان، شاد، مسرور 2 سرخوش، سرمست، ملنگ، نشئه & گرفته شنگولی: سرخوشی، سرمستی، کیفوری، نشئگی & بی‌حالی شنوا: داعیه، سامع، شنونده، شنونده، مستمع & کر، ناشنوا شنوایی: سامعه & گویایی، ناطق شنود: سمع، شنیدن & گفت شنونده: سامع، سمیع، شنوا، مخاطب، مستمع، نیوشنده & گوینده شنیدن: استماع، اصغا، شنودن، نیوشیدن & گفتن شنیع: زشت، قبیح، ناپسند، ناسزا، ناهنجار & مستحسن شنیعت: زشتی، شناعت، قباحت & حسن شوالیه: دلاور، سوار، شهسوار، عیار، مبارز شواهد: بینات، ظواهر، گواه‌ها شوایب: آمیختگی‌ها، شایبه‌ها شوخ: 1 چرک، شوخگن، فضله، نجس، وسخ 2 خوشگل، زیبا، ظریف 3 بی‌آزرم، بی‌ادب، بی‌حیا، گستاخ 4 بذله‌گو، دعاب، ظریف‌طبع، لای‌گو، لطیفه‌گو، مزاح، مسخره، هزال 5 طناز، فتنه‌انگیز، فسونساز 6 فضول، وقیح 7 بانشاط، خوشدل، زنده‌دل، شاد، شنگ شوخ‌چشم: بی‌حیا، بی‌شرم، پرده‌در، دریده، گستاخ شوخ‌چشمی: پرده‌دری، دریدگی، گستاخی، نامحرمی شوخ‌دیده: بی‌حیا، بی‌شرم، پرده‌در، دریده، گستاخ شوخ‌طبعی: بذله‌گویی، طیبت، مزاحی، هزالی شوخگن: چرک‌آلود، چرکین، شوخ شوخگنی: آلودگی، قذرات شوخی: 1 استهزا، بذله، جوک، خوشمزگی، دعابه، ریشخند، لاغ، لطیفه، لودگی، لودگی، متلک، مداعبت، مزاح، مسخرگی، مسخره، مطایبه، هزل 2 بی‌حیایی، بی‌شرمی، گستاخی 3 ظرافت، قذرات، لافی، لطیفه، ملاعبت & جدی شور: 1 ذوق، شوق، وجد، هیجان 2 پرنمک، نمکسود، نمکین شور: رایزنی، کنکاش، کنگاش، مشاوره شوراندن: به‌هیجان‌آوردن، تحریک کردن، شورانیدن & آرام کردن شورانگیز: پرشور، شوق‌زا، شوق‌آمیز، مهیج، نشاطآور، نشاطانگیز، هیجان‌انگیز شوربا: آش شوربخت: بداقبال، بدبخت، بدطالع، تیره‌روز، سیه‌روز، کوربخت & خوشبخت شوربختی: ادبار، بداقبالی، بدبختی، شقاوت، فلاکت، کوربختی نگون‌بختی & خوشبختی شورچشم: بدچشم، حسود شورستان: شوره‌زار، کویر، نمکزار شورش: آشوب، ازدحام، انقلاب، جنبش، شر، طغیان، عصیان، غائله، غایله، فتنه، قیام، کودتا، نهضت، هنگامه شورشگر: آشوب‌طلب، آشوبی، انقلابی، شورشی، طغیانگر & مصلح شورشگری: تفتین، طغیان، عصیان، فتنه‌انگیزی، فتنه‌جویی، آشوب‌طلبی & صلحجویی شورشی: اخلالگر، انقلابی، شورشگر، طاغی، کودتاچی، مخل، یاغی، & مطیع شوره‌زار: شورستان، کویر، نمکزار & کشتزار شوریدگی: آشفتگی، پریشانی، جنون، دیوانگی، ژولیدگی، شیدایی شوریده: 1 آشفته، بی‌قرار، پریشان، پریشان‌حال، شیدا، شیفته، مجذوب، مجنون، مشوش، منقلب، واله 2 مضطرب، مغشوش، نامرتب، نامنظم شوریده‌وار: جنون‌آمیز، شیدایی، مجنون‌وار & عاقلانه شوفر: راننده، موتوربان شوق: آرزومندی، اشتیاق، دلبستگی، ذوق، رغبت، شور، علاقه، هوس شوق‌آمیز: اشتیاق‌آمیز، شورانگیز، شوق‌آور، نشاطانگیز شوک: تیغ، خار شوک: 1 صدمه، ضربه، لطمه 2 تشنج، شوکه، منقلب شوکت: بزرگی، تشخص، جاه، جبروت، جلال، حشمت، شان، شکوه، شوکت، عظمت، فر، فره، کبریا شوکتمند: باحشمت، شکوهمند، محتشم & بی‌شوکت شوکران: حمه، زهر، سم، هلاهل شولا: پشمینه، خرقه شوم: بداختر، بدشگون، بدیمن، مشئوم، منحوس، ناخجسته، نامبارک، نامسعود، نامیمون، ناهماگون، ناهمایون، نحس & خجسته، مبارک، میمون، همایون شومی: مشئومی، ناخجستگی، نحس، نحوست & میمنت شوهر: زوج، شو، شوی، مرد، همسر & زوجه شوی: جفت، زوج، شو، شوهر، مرد، همسر & زن، زوجه، عیال شهاب: 1، ، شخانه 2 اخگر، شرر، شعله، 3 ستاره شهادت: 1 تایید، گواهی 2 شهیدشدن، مرگ شهادت‌نامه: استشهاد، گواهی‌نامه شهامت: بی‌باکی، جرات، جسارت، چالاکی، چستی، دلاوری، زهره، شجاعت، عرضه، مردانگی شهبانو: بیگم، شهربانو، ملکه شهد: انگبین، حلاوت، شکرین، شیرینی، عسل & شرنگ شهر: 1 آبادی، بلد، دیار، شهرستان، کشور، مدینه، ملک، ناحیه، ولایت 2 برج، ماه، شهربانو: بیگم، شهبانو، ملکه شهربانی: کلانتری، نظمیه شهربند: 1 اسیر، زندانی، گرفتار، محاصره، محبوس 2 بارو، حصار 3 زندان، محبس & آزاد، رها شهرت: آوازه، اشتهار، تخلص، شایعه، صیت، عنوان، محبوبیت، معروفیت، نام، ناموری & بی‌نشانی، خمول، گمنامی شهرستان: بلد، شهر، کوره، مدینه، ولایت & دهستان شهرنشین: شهری، متمدن & بادیه‌نشین شهرنشینی: تمدن، مدنیت & بادیه‌نشینی شهروا: بی‌ارزش، تقلبی، قلابی، قلب، کاسد، نارایج، ناسره شهروند: اهالی، اهل، تبعه شهره: بنام، پرآوازه، سرشناس، شهیر، مشتهر، مشهور، معروف، نامدار، نامور شهری: 1 شهرنشین 2 ولایتی & روستایی شهریار: پادشاه، خدیو، خسرو، سلطان، شاهنشاه، شاه، ملک & رعیت شهریه: ادرار، راتبه، ماهانه، ماهیانه، مستمری، مشاهره، مواجب شهسوار: چابک، دلیر، شاه‌سوار، شوالیه، عیار شهم: جلد، چابک، چالاک، فرز شهنا: سرنا، سورنا، نای، نی شهوانی: شهوت‌پرست، شهوی، نفسانی & روحانی شهوت: باء، شبق، میل، هوس، هوی شهوت‌آلود: شهوت‌آلوده، شهوتبار، شهوتناک، هوس‌آلود، هوسناک شهوت‌انگیز: 1 شهوتزا، مبهی، مشهی 2 هوس‌انگیز، هوسبار 3 سکسی، لوند شهوت‌پرست: بوالهوس، پرشهوت، حشری، شهوانی شهوت‌پرستی: بوالهوسی، هواپرستی شهوتران: بوالهوس، حشری، شبق، شهوتی، هوسباز، هوسران شهوتزا: شهوت‌انگیز، مشهی شهوتی: بوالهوسی، حشری، شبق، هواپرستی شهود: 1 دریافت، کشف 2 گواهان، ناظران شهید: 1 کشته 2 شاهد، گواه شهیر: بنام، پرآوازه، سرشناس، شهره، مشهور، معروف، نام‌آور، نامدار، نامور، نامی & گمنام شهیق: دم، فرودم، نفس‌کشیدن شی: چیز & لاشی شیاد: حقه‌باز، شارلاتان، فریبکار، کلاهبردار، محیل، مکار & درستکار شیادی: حقه‌بازی، شارلاتان‌بازی، کلاهبرداری & درستکاری شیار: 1 شانه 2 شخم شیب: 1 نشیب 2 سر 3 سرازیر، سرازیری، سراشیب 4 پیری، کهنسالی 5 اختلاط، امتزاج 6 جنبش، لرزش 7 حیرتزده، سرگردان، سرگشته، واله 8 آشفته، پریش، پریشان & فراز شیپور: صور، نفیر شیخ: 1 مراد، مرشد 2 آخوند، معمم، ملا 3 پیر، سالخورده، کهنسال، مسن 4 امیر، پیشوا، قاید & شاب شید: خور، خورشید، شمس، مهر & ماه شید: تزویر، حیله، غش، کید، مکر، نیرنگ شیدا: بی‌قرار، دلباخته، دلداده، دلشده، دیوانه، سرگشته، شوریده، شیفته، عاشق، مجنون، مفتون، واله، وامق شیدایی: 1 بیقراری، دلباختگی، دلدادگی، دلشدگی، شوریدگی، شیفتگی، عاشقی 2 جنون، دیوانگی شیر: 1 ارسلان، اسد، حیدر، ضرغام، ضیغم، هژبر 2 لبن شیرازه: ته‌بندی، عطف شیرازه‌بند: شیرازه‌زن، صحاف شیرخوارگاه: پرورشگاه شیردل: باجرات، بهادر، بی‌باک، جسور، دلاور، دلیر، شجاع & ترسو، جبون شیرده: دایه، ربیبه، مرضع، مرضعه & شیرخوار شیره: آب، جرم، شهد، عصاره، عصیر، مرق شیرین: 1 شکرین، شهددار، گلوسوز 2 دلکش، نغز 3 نوشین & تلخ شیرین‌سخن: بذله‌گو، خوش‌بیان، خوش‌زبان، شکرخا، شکرشکن، شیرین‌گفتار، لطیفه‌پرداز شیرینی: حلاوت، شهد، عذوبت & تلخی شیزان: دیو، غول، نسناس، هرماس & آدمی شیشه: 1 بطری، تنگ، قرابه 2 آبگینه، جام، زجاج شیطان: 1 ابلیس، اهریمن، دیو، عفریت، عفریته، هرماس، هرمس 2 زبل، زرنگ، محیل 3 آتشپاره، بازیگوش، تخس، شرور & آدم شیطان‌صفت: ددخو، ددمنش، دیوسرشت & آدمی‌خو شیطانی: 1 شرارت، شیطنت 2 چموشی، سرکشی 3 بدرفتاری، بدکرداری 4 اهریمنی 5 احتلام، جنب، محتلم 1 & خوش‌رفتاری 2 انسانی، اهورایی، ملکی شیطنت: 1 بدجنسی، بدذاتی، شرارت، شیطانی 2 بازیگوشی 3 سرکشی، نافرمانی 3 چموشی شیفتگی: آرزومندی، دلباختگی، دلدادگی، شیدایی، عاشقی، عشق شیفته: حیران، خاطرخواه، دلباخته، دلداده، شیدا، عاشق، مجذوب، مجنون، مفتون، واله، وامق شیک: دلپذیر، زیبا، فانتزی، قشنگ، لوکس شیله: 1 قرمز 2 پیله، سوسه شیله‌پیله: تزویر، حقه، خدعه، شایبه، مکر، نیرنگ شیمه: خلق، خو، داب، طبع، طبیعت، عادت شیمی‌دان: شیمیست، کیمیاگر شیمیایی: کیمیاوی، کیمیایی شیوا: بلیغ، رسا، روان، فصیح، گویا & نارسا شیوع: 1 اشاعه، پراکندگی، سرایت، نشر 2 اشتهار، تداول شیون: افغان، جیغ، دادوبیداد، زاری، ضجه، فریاد، فغان، ناله، ندبه شیوه: 1 عشوه، فسون، کرشمه، ناز 2 اسلوب، جور، راه، روال، روش، روند، سبک، سیاق، طرز، طریقه، گونه، متد، مشی، منوال، نحو، نمط، وضع، هنجار شیوه‌گر: افسونگر، پرکرشمه، پرناز، عشوه‌ساز، عشوه‌گر شیهه: جیغ، صیحه صائب: بحق، حق، درست، راست، رسا & خاطی صائب‌نظر: تیزرای، خردمند، خوش‌فکر، درست‌اندیشه، صایب‌رای صابر: بردبار، پرشکیب، حمول، خویشتن‌داررزین، شکیبا، صبور، متحمل & ناشکیبا صابری: بردباری، تحمل، شکیب، شکیبایی & صبوری، کم‌حوصلگی صاحب: 1 معاشر، همراه، هم‌سفر، هم‌صحبت، همنشین 2 آقا، ارباب، مخدوم، مولا 3 خداوند، دارنده، ذی‌حق 4 مالک، موجر 5 خواجه، وزیر & خادم، نوکر صاحب‌اختیار: 1 مختار 2 حاکم، فرمانروا، مسلط صاحب‌اعتبار: 1 بااعتبار، پولدار 2 بانفوذ، متنفذ، معتبر صاحب‌حق: حقدار، ذیحق، محق صاحب‌خانه: 1 خانه‌خدا، مالک، موجر 2 میزبان صاحب‌خبر: 1 آگاه، مخبر، مطلع 2 خبرگزار، خبرنگار، منهی 3 حاجب، معرف 4 ایلچی، پیک، رسول، سفیر صاحب‌کار: 1 ارباب، کارفرما 2 استاد 3 مباشر صاحب‌منصب: 1 افسر 2 بلندمقام، عالی‌رتبه، عالی‌مقام صاحب‌درد: 1 دردمند 2 مصیبت‌زده صاحبدیوان: 1 رئیس‌دیوان، وزیر صاحب‌سخن: سخنران، سخنور، گوینده، متکلم، ناطق & شنونده، مستمع صادق: 1 راستگو، صدیق 2 راستین 3 مخلص & کاذب صادقانه: صداقت‌آمیز، صدق‌آمیز، صمیمانه صاعقه: آذرخش، برق، درخش & رعد صاف: 1 پرداخته، صیقلی، لغزنده، نرم، نشو، هموار 2 تخت، مستوی، مسطح 3 راست، شق 4 پاک، پالوده، روشن، زلال 5 خالص، مروق، ناب 4 بی‌آلایش، وضیع & خشن، زبر صافکاری: پرداخت، ترمیم صاف‌وصادق: 1 ساده، ساده‌لوح 2 بی‌آلایش، بی‌غل‌وغش، پاک، پاکدل، وضیع 3 مفت‌باز صافی: 1 خالص 2 بی‌غش، ناب 3 پاکیزه، زلال، زلالی 4 فیلتر 5 همواری 6 ترش‌بالا صالح: امین، اهل، باتقوا، بدیل، پارسا، پرهیزگار، خلف، ذیصلاح، شاهنده، شایسته، لایق، محسن، نیک، نیکوکار & طالح، فاسد صامت: 1 عجم، گنگ، ناگویا 2 بی‌صدا، خاموش، ساکت، سکون 3 بیواک، مصمت، همخوان & ناطق صانع: آفرینشگر، آفریننده، سازنده، صنعتگر، عامل صایم: روزه‌دار، روزه‌گیر، صائم & روزه‌خور صبا: بادبرین، بادمشرق، نسیم صباح: 1 بامداد، سپیده‌دم، صبح، فجر 2 روز & شبانگاه، مساء، مسا صباحت: 1 جمال، خوبرویی، خوشگلی، زیبایی، وجاهت 2 حوری، سپیدرویی 1 & زشتی 2 ملاحت صباغ: رنگرز، رنگ‌ساز صباغت: رنگرزی، رنگ‌سازی، صباغی صباوت: طفولیت، کودکی، نوباوگی، نوجوانی & کهولت صبح: بامداد، پگاه، سپیده‌دم، صباح، صبحدم، فجر، فلق & شام صبح‌خیز: پگاه‌خیز، سحرخیز & دیرخیز صبحدم: بامداد، پگاه، سحر، صبح & شامگاه، شامگهان صبحگاه: بامداد، بامدادان، سحر، سپیده‌دم، صبحگاهان، فجر، فلق & شامگاه صبر: 1 آرام، قرار 2 بردباری، تاب، تحمل، حلم، شکیبایی، شکیب 3 انتظار 4 عطسه & بی‌شکیبی، بی‌قراری صبغه: 1 رنگ، فام، گون، لون، 2 امت، ملت، نحله صبوح: 1 بامداد، پگاه، بامدادان، سپیده‌دم، صبح، صبحگاه 2 صبوحی & غبوق صبوحی: باده، ساغر، صبوح، صراحی، غارج، مروق، می صبور: بردبار، حلیم، خوددار، خویشتن‌دار، رزین، شکیبا، صابر، متحمل & ناشکیبا صبوری: بردباری، تحمل، شکیبایی & ناصبوری صبی: پسر، فرزند، کودک & صبیه صبیح: پریچهر، جمیل، خوبرو، خوشگل، زیبا، قشنگ & ملیح صبیه: بنت، دختر، دخترک صحابه: 1 مصاحب، همراه، همنشین 2 دوست، یار 3 پیرو صحاف: جلدساز، شیرازه‌بند صحبت: 1 آمیزش، مصاحبت، نشست‌وبرخاست، همدمی، همراهی، هم‌نشینی 2 تکلم، گپ، گفتگو، مباحثه، محاوره، مذاکره، مصاحبه، مکالمه صحت: 1 بهبود، تشفی، شفا 2 بهداشت، تندرستی، سلامت، صحه 3 درستی، راستی، واقعیت & 1 بیماری، عارضه 2 سقم صحت‌عمل: درستکاری، راستی، درستی & نادرستکاری صحرا: بادیه، بیابان، تیه، دشت، راغ، فلات، وادی & باغ صحراگرد: بادیه‌نشین، صحرانشین، صحرانورد & شهرنشین صحرانشین: بادیه‌نشین، بیابانگرد، چادرنشین، صحراگرد & شهرنشین صحن: ساحت، عرصه، فضا، محوطه صحنه: 1 پهنه، عرصه، میدان 2 پرده، سن صحو: هشیاری & سکر صحه: 1 تصدیق، گواهی 2 امضا، توشیح، 3 بهداشت، صحت صحه‌گذاری: تایید، تصویب صحی: بهداشتی صحیح: 1 حقیقی، درست، صواب، واقعی 2 سالم 3 بی‌عیب 4 راست 5 سقیم & سقیم صحیح‌العمل: درستکار، فریور & دغلکار صحیح‌المزاج: تندرست، سالم، سرحال & علیل‌المزاج صحیفه: دفتر، رساله، کتاب، مصحف، نامه، ورق صخره: تخته‌سنگ، سنگ صدا: آوا، آواز، بانگ، شرفه، صلا، صوت، ندا صدادار: باصدا، مصوت، واکه & بی‌صدا، مصمت صدارت: 1 حکومت، صدراعظمی، نخست‌وزیری، وزارت، 2 بالانشینی، صدرنشینی صداع: 1 تصدیع، دردسر، مزاحمت 2 سردرد صداق: کابین، مهر، مهریه صداقت: خلوص، درستکاری، راستی، راستگویی، صدق، مصادقت & ناراستی صداقت‌آمیز: صادقانه، صدق‌آمیز & کذب، کذب‌آمیز صدد: آهنگ، درپی، مترصد صدر: 1 پیشوا، رئیس 2 آغوش، بر، سینه 3 بالا، والا 4 بالانشین & ذیل صدراعظم: دستور، رئیس‌الوزراء، نخست‌وزیر، وزیراعظم صدغ: بناگوش، شقیقه، کلاله، گیجگاه صدق: اخلاص، درستگویی، راستگویی، راستی، صداقت & دروغ، کذب صدقه: 1 بلاگردان، خیر، خیرات، خیریه 2، تصدق 3 زکات صدمه: 1 آزار، آسیب، جراحت، خدشه، زیان، ضرر، گزند، لطمه، مضرت 2 برخورد، شتم، شوک 3 عیب، نقص صدور: 1 اصدار، فرستادن 2 سینه‌ها & ادخال، ورود صدوق: دوست، راستگو، صدیق، وفاخواه & کذوب صدیق: راست، راست‌گو، صادق، صدوق & کاذب، کذوب صدیق: دوست، غمگسار، مخلص، یار & بدخواه، دشمن صراح: پاک، خالص، ناب & درد صراحت: 1 روشنی، وضوح 2 بی‌پرده‌گویی، رک‌گویی، صریح‌گویی 3 خلوص & درپرده‌گویی، کنایه‌گویی صراحتاً: بالصراحه، بی‌پرده، تصریحاً، رک، صریحاً، صریح & تلویحی، درلفافه صراحی: بط، پیاله، پیمانه، تنگ، جام، ساتکین، شیشه، قدح، قرابه صراط: راه، سبیل، طریق صراف: درم‌گزین، سره‌گر، صیرفی، گوهرشناس، نقاد صرافت: اندیشه، عقیده، فکر صرام: پوست‌پیرا، چرمگر صرصر: 1 باد، تندباد، سوزباد 2 جیرجیرک، زنجره 3 اسب صرع: 1 حمله، غش 2 ازپای‌درآمدن صرعی: حمله‌ای، غشی، مصروع صرف: 1 سود، صرفه، نفع 2 خرج، مصرف، هزینه & زیان صرف: بی‌آمیغ، بی‌غش، خالص، محض، ناب & غیرخالص صرفاً: تنها، خالصاً، فقط، منحصراً صرفنظر: 1 اغماض، چشم‌پوشی، گذشت 2 ندیده 3 ترک، واگذار صرفنظر کردن: اغماض، چشم‌پوشی، گذشتن صرفه: 1 بهره، سود، فایده، نفع 2 افزونی، برتری & زیان صرفه‌جو: قانع، مقتصد & ولخرج صرفه‌جویی: اقتصاد، پس‌انداز & ولخرجی صره: 1 بدره، کیسه‌زر، همیان 2 بورس صریح: 1 آشکار، بی‌پرده، رک، روشن، عیان، قطعی، گویا، واضح 2 رک‌گو 3 بالصراحه، صراحتاً & غیرصریح صریحاً: آشکارا، بالصراحه، بی‌رودربایستی، رک، صراحتاً & تلویحاً صریح‌اللهجه: بی‌پروا، راست، رک‌گو صعب: بغرنج، دشخوار، دشوار، سخت، شاق، غامض، مشکل، معقد، مغلق & سهل صعب‌الحصول: دشواریاب، دیریاب، صعب‌الوصول & سهل‌الحصول صعب‌الوصول: دیریاب، سخت‌یاب، صعب‌الحصول & زودیاب، سهل‌الوصول صعوبت: اشکال، دشخواری، دشواری، زحمت، سختی، عسرت، محنت & سهولت صعود: ارتقا، اوج‌گیری، بالاروی، تصاعد، عروج & نزول صغر: خردسالی، خردی، کم‌سالی، کوچکی، کودکی & کبر صغیر: بچه، خرد، خردسال، کوچک، نابالغ، نوباوه & کبیر صفا: 1 پاکی، پاکیزکی، طهارت، طهر، قدس، نظافت 2 خلوص، صفوت 3 آشتی، صلح 4 طراوت، لطافت، نزهت & تیرگی، کدورت صف: خط، رج، رجه، رده، ردیف، رسته، طبقه، قطار، کلاس صف‌آرایی: 1 رویارویی، صف‌بندی، مقابله 2 دسته‌بندی، گروه‌بندی صف‌بندی: رویارویی، صف‌آرایی صف‌شکن: 1 خطشکن 2 جنگاور، جنگجو، دلیر، رزمنده، سلحشور، شجاع، صفدر، مبارز صفت: 1 نعت، وصف 2 چونی، چگونگی، کیفیت 3 خصلت، خو 3 سجیه، مختصه، ویژگی 4 عاطفه، غیرت 5 رفتار، کردار 6 لقب & موصوف صفحه: 1 برگ، ورق، ورقه 2 چهره، صورت، وجه 3 رویه، سطح 4 دیسک صفدر: باجرات، باشهامت، بهادر، خطشکن، دلیر، صف‌شکن، صفر: 1 پوچ، تهی، خالی، هیچ 2 زهره صفرا: 1 تلخه، زرداب، سودا، لو 2 زرد، زردرنگ صفوت: 1 برگزیدگی، نخبگی 2 باصفا، بی‌آمیغ، خالص، ناب & ناخالص صفه: ایوان، تالار، سکو، شاه‌نشین، هشتی صفی: 1 برگزیده، منتخب 2 بی‌آلایش، پاک، منزه صفیر: 1 آواز، آوا، بانگ، سوت، صوت، فریاد 2 هتک صلا: آوا، آواز، بانگ، صدا، صوت، ندا صلابت: آسا، درشتی، سختی، شدت، صولت، عظمت، قوام، محکمی، مهابت، هیبت صلابه: دار، صلیب صلات: دعا، فریضه، نماز صلاح: 1 صوابدید، مصلحت 2 خوبی، خیر، نیکی 3 آشتی، صلح 4 اهلیت، شایستگی & فساد صلاح‌اندیش: خیرخواه، مصلح، مصلحت‌بین، مصلحت‌جو صلاح‌اندیشی: خیرخواهی، مصلحت‌بینی، مصلحت‌جویی & بدخواهی صلاحدید: مصلحت، مصلحت‌اندیشی، مصلحت‌بینی، مصلحت‌دید صلاحیت: اهلیت، سزاواری، شایستگی، قابلیت، لیاقت صلاحیت‌دار: اهل، درخور، ذیصلاح، سزاوار، شایسته، لایق & بی‌صلاحیت صلب: 1 بردبار، شکیبا، صبور 2 بردارکشیدن، دارزدن & ناصبور صلح: آرامش، آشتی، اصلاح، سازش، صفا، مصالحه & جنگ، دعوا، کشمکش، نزاع، نقار صلحجو: آرامش‌طلب، آشتی‌خواه، آشتی‌طلب، سازشکار، سازشگر، سلیم، صلح‌طلب، صلح‌طلب، مسالمت‌جو، ملایم & ستیزه‌جو صلحجویانه: آشتی‌جویانه، سازشکارانه، صلح‌طلبانه، مسالمت‌آمیز & ستنیزه‌جویانه صلحجویی: آرامش، آشتی‌جویی، آشتی‌خواهی، سازشکاری، سازشگری، صلح‌طلبی، مسالمت، مسالمت‌جویی، مسالمت‌طلبی، ملایمت & جنگ‌طلبی، ستیزه‌خواهی صلف: 1 تکبر، خودپسندی، خودخواهی 2 لاف‌زن، لافی، متصلف & تواضع، غیرخواهی صلوات: درودها، دعاها، نمازها صله: انعام، بخشش، پاداش، جایزه، خلعت صلیب: چلیپا، خاج، دار صماخ: پرده‌گوش، سوراخ‌گوش صمت: خاموشی، خموشی، سکوت & گویایی صمد: بی‌نیاز، غنی & نیازمند صمدانی: الهی، ربانی، ملکوتی، یزدانی صمدیت: 1 بی‌نیازی، غنا 2 الوهیت، ربانیت صمغ: انگم، رزین، سقز صمیم: 1 خالص، محض 2 بی‌آلایش، پاک، صمیمی، ناب 2 میان، وسط & ناسره صمیمانه: اخلاص‌آمیز، بااخلاص، صادقانه، قلباً، مخلصانه & غیرصمیمانه صمیمی: بااخلاص، بامحبت، خالص، راستین، صمیم، مخلص، یکرنگ & دورو، غیرصمیمی صمیمیت: ارادت، خلوص، دوستی، محبت، مودت، وداد، وفا، یکدلی، یکرنگی، یگانگی & دورنگی، دورویی صناعت: پیشه، حرفه، صنعت، کار، هنر صندوق: جعبه، محفظه صندوقچه: جعبه، مجری، محفظه صنع: آفرینش، ابداع، خلقت، ساخت، ساخته، صنعت صنعت: تکنیک، حرفه، ساختن، صناعت، صنع، فن، هنر صنعتکار: پیشه‌ور، صنعتگر صنعتگر: استاد، پیشه‌ور، پیشه‌ور، تکنیسین، صانع، صنعت‌کار صنف: 1 جنس، نوع 2 رسته، سنخ، طبقه، فرقه، قسم 3 پیشه، حرفه 4 دسته، رده، کلاس، گونه صنم: 1 الهه، بت، شمن 2 دلبر، نگار صنوبر: کاج، ناژ صواب: 1 درستی، راست، راستی 2 درست، صحیح 3 سزاوار 4 بجا، معقول & خطا صوابدید: پسند، تایید، خیر، صلاح، قبول، مصلحت‌دید صوب: 1 آهنگ، راستا، سمت، سو، طرف، ناحیه 2 درست صوت: آواز، آوا، بانگ، جار، صدا، صفیر، صلا، لحن، ندا صور: بوق، شیپور، نفیر صورت: 1 چهره، رخ، رخسار، روی، ریخت، سیما، قیافه، وجه، هیئت 2 فرم، لفظ 3 سیاهه، لیست 4 پرتره، تصویر، تمثال، شکل، نقش & معنی صورت‌ساز: 1 صورت‌نویس 2 مصور، نقاش صورتحساب: سیاهه، فاکتور صورتخانه: نگارخانه، نگارستان صورتگر: تصویرساز، تصویرگر، چهره‌نگار، رسام، مصور، نقاش، نگارگر صورتگری: تصویرسازی، تصویرگری، چهره‌نگاری، نقاشی، نگارگری صورت‌مجلس: استشهاد، صورت‌جلسه صورت‌نگار: تصویرگر، رسام، صورت‌بند، نقاش، نقشبند، نگارگر، مصور صوری: ظاهری، مجازی صوف: پشم صوفی: پشمینه‌پوش، درویش، سالک، عارف، متصوف صوفیگری: 1 تصوف، درویشی، 2 پشمینه‌پوشی صولت: 1 حشمت، سطوت 2 رعب، مهابت، هیبت 3 خشم، غضب، قهر 4 حمله 5 توانمندی، قدرت، نیرو صوم: روزه، روزه‌داری صومعه: بیعت، خانقاه، دیر، عبادتگاه، عبادتخانه، معبد صومعه‌نشین: راهب، رهبان، زاهد، ، معتزل، معتکف صهبا: باده، خمر، ساغر، شراب، مشروب، مل صیاد: شکارچی، شکاری، نخجیرزن، نخجیرساز، نخجیرگر صیانت: حراست، حفظ، محافظت، نگهداری صیت: آوازه، اشتهار، شهرت، معروفیت، ناموس صیحه: بانگ، جیغ، شیهه، فریاد، فغان، ناله صید: 1 شکار، طعمه، نخجیر 2 اقتناص & صیاد صیدگاه: شکارگاه، نخجیرگاه صیرفی: صراف، عیارگیر صیرورت: شدن صیغه: 1 متعه، نکاح‌موقت 2 شکل، صورت، فرم، هیئت 3 خطبه صیفی: تابستانه، تابستانی & شتوی صیفی‌کاری: پالیز، فالیز، لته & شتوی‌کاری صیقل: پرداخت، جلا، روشنگر صیقلی: 1 براق، جلادار 2 صاف، نرم ضابط: 1 بایگان 2 پاسبان، پلیس، شحنه، شرطه 3 محصل، ممیز 4 مباشر 5 حاکم، والی ضابطه: دستور، قاعده، قانون، معیار، هنجار & رابطه ضارب: زننده & مضروب ضال: 1 بیراه، گمراه، گمشده، گمگشته 2 کنار 3 عناب & هادی ضامن: پایندان، پذرفتار، کفیل، متعهد ضایع: باطل، بی‌فایده، بیهوده، سقط، تباه، تلف، خراب، فاسد، مخروب، نفله، هدر، هرز & آباد ضایع‌سازی: تباه‌سازی، تضییع، حیف‌ومیل، نفله‌سازی، هدر ضباط: 1 بایگان، ثبات 2 ضابط ضبط: 1 تصرف، توقیف 2 آرشیو، بایگانی 3 ثبت، درج، مندرج 4 حبس 5 حفظ، نگهداری ضجر: 1 بی‌آرام، بی‌قرار 3 تنگدل، غمگین، مغموم 2 نالش، ناله ضجرت:، اندوه، تنگدلی، کدورت، ملال، ملالت 2 اشمئزاز، بیزاری ضجور: 1 اندوهمند، دلتنگ، مضطرب 2 خشمگین، خشمناک، غضبناک 3 بیزار، مشمئز ضجه: زاری، زوزه، شیون، غوغا، فریاد، فغان، ناله، ندبه ضجیع: هم‌بستر، همخوابه ضخامت: 1 درشتی، ستبرا، ستبری، قطر، کلفتی 2 چاقی، فربهی ضخیم: تناور، خشن، درشت، دفزک، زبر، ستبر، قطور، کلفت، گند & باریک، لطیف ضد: 1 خلاف، عکس، مباین، مخالف، مغایر، نقیض، وارونه 2 ناجور، ناسازگار 3 خصم، دشمن، عدو & موافق ضدیت: 1 اختلاف، تضاد، تناقض، مباینت، مخالفت، مغایرت 2 خصومت، دشمنی، عناد، معاندت، ناسازگاری، نقاضت & موافقت، مرافقت ضدعفونی: ایمن‌سازی، عفونت‌زدایی، گندزدایی، میکرب‌زدایی ضراء: 1 بدبختی، تنگدستی، سختی، شدت، عسرت، فلاکت، نکبت 2 آسیب، صدمه، گزند 3 غلا، قحط ضرابخانه: دارالضرب ضرب: 1 زدن، شکنجه، ضربت، کوب، کوفتن 2 جرح، زخم 3 تنبک 4 تالی، شبیه، مانند، مثل، همتا 5 صنف، قسم، گونه، نوع 6 چوله 7 عجز 8 قرینه ضرب‌الاجل: فرجه، فرصت، مهلت ضربان: تپش، زدن ضربت: زخم، زدن، ضرب، ضربه، کتک، کوفت، نواخت ضربه: 1 زدن، شوک، ضربت 2 آسیب 3 قرعه ضرر: آسیب، اضرار، تغابن، خسارت، خسران، زیان، زیانمندی، صدمه، غبن، گزند، لطمه & نفع ضرع: 1 پستان 2 زاری، لابه، ندبه 3 خواری، حقارت 4 تحقیر ضرغام: 1 اسد، شیر، صفدر، ضیغم 2 بهادر، بی‌باک، دلاور، شجاع ضرور: بایسته، دربایست، لازم، واجب & غیرضرور، غیرواجب ضرورت: 1 احتیاج، اقتضا، حاجت، لزوم، ناچاری، نیاز، وجوب، هرآینگی 2 اجبار، الزام ضروری: 1 الزامی، بایسته، فرض، لازم، واجب 2 ناچار، ناگزیر، 3 توالت، دستشویی & غیرضروری ضریح: آرامگاه، تربت، حرم، خاکجا، قبر، گور، مدفن، مرقد، مزار، مقبره ضریر: 1 اعمی، کور، نابینا 2 لاغر، ناتوان، نحیف، نزار، & بینا ضعف: بی‌بنیگی، بی‌حالی، بی‌زوری، بی‌قوتی، درماندگی، زبونی، سستی، غش، فتور، ناتوانی، نقاهت، وهن & قدرت، قوت ضعیف: بی‌حال، بی‌قدرت، خفیف، راجل، زار، زبون، سست، عاجز، فرسوده، قاصر، کم‌زور، لاغر، ناتوان، نحیف، نزار & قوی ضعیف‌العقل: بی‌تدبیر، بی‌تمیز، خفیف‌العقل، ساده‌دل، ساده‌لوح، کانا ضعیف‌النفس: بی‌اراده، بیچاره، حقیر، زبون، سست‌اراده، سست‌بنیاد، ناتوان & بااراده ضلال: انحراف، گمراهی & هدی ضلالت: انحراف، بغی، گمراهی، گمشدگی & صلاح، هدایت ضلع: 1 بر، پهلو، جانب، کنار، ور 2 دنده ضماد: بریزه، پماد، مرهم ضمار: پنهان، مختفی، مخفی، مستور، ناپیدا، نهان، نهفته & آشکار، پیدا ضمان: پیمان، تعهد، ذمه‌دار، ضمانت، عهد، عهده‌گیر، کفالت، وعده ضمانت: پایندانی، پذرفتاری، تضمین، تعهد، تقبل، ضمان، کفالت، گروی، وثیقه ضمایم: پیوست‌ها، متعلقات، ملحقات ضمن: 1 اثنا، حین، خلال، طی 2 بین، داخل، درون، میان ضمناً: اشارتاً، اشاری، بعلاوه، درضمن & تلویحاً ضمیر: اندرون، اندیشه، باطن، حال، خاطر، دل، ذهن، نهاد، نیت، وجدان ضمیمه: الحاق، پیوست، تکمله، تلوا، فرعی، ملحق ضیا: پرتو، روشنایی، روشنی، ضوء، نور & تاریکی ضیاع: 1 املاک، اموال، دارایی 2 خواسته‌ها 3 کالا، متاع ضیافت: بزم، پذیرایی، جشن، مهمانی، میهمانی، ولیمه ضیغم: اسد، حیدر، شیر، غضنفر ضیف: مدعو، میهمان & میزبان ضیق: تنگ، تنگنا، تنگی، کم‌وسعت، مضیقه، سختی & وسیع ضیمران: ریحان، سبزه، سبزی، گیاه طابع : 1 چاپچی، چاپ‌کننده، طبع‌کننده 2 مهرزن 3 خاتم، مهر، انگشتری 4 سرشت، سجیه، خو طاحن : 1 آسیا، آسیاب بادی، طاحونه، 2 آسیابان، آردکننده 3 گاوخرمن‌کوب طارق : 1 شب‌رو، 2 دزد 3 غافلگیر 4 ستاره صبح طارم : 1 تارم 2 محجر 3 خانه‌چوبین، کلبه 4 داربست، داربند 5 آسمان، سپهر، فلک 6 خیمه، خرگاه 7 ایوان طارمی : 1 نرده 2 دست‌انداز طاری : 1 آینده 2 عارض، عارضی & ذاتی 3 گزنده، گذرا، غیرمقیم & متوطن 4 روان، جاری، 5 مسافر طاری شدن : 1 شایع شدن، منتشر شدن 2 عارض شدن طاس :اسم 1 بی‌مو، کچل & مودار، زلف‌دار 2 تشت، طشت 3 کعب، نرد 4 پیاله، پیمانه، ساغر، قدح 5 تاس، کاسه 6 لگن طاس‌بین : رمال، فال‌گیر، غیب‌گو طاس‌گردان : طاس‌گیر، رمال طاسی : 1 کچلی 2 ریزش مو طاعات : عبادات، عبادت‌ها، نیایش‌ها، بندگی‌ها طاعت‌پیشه : 1 طاعت‌ور، مطیع، فرمان‌بردار، 2 عابد، عبادت‌پیشه، عبادت‌کار، زاهد، عبادتگر، طاعت‌گزار طاعت : 1 عبادت، نیایش 2 اطاعت، انقیاد، بندگی، پیروی، فرمانبرداری & سرپیچی، سرکشی، نافرمانی 3 فرمانبرداری کردن، اطاعت کردن، عبادت کردن طاعت کردن : 1 فرمان‌برداری کردن، اطاعت کردن 2 نیایش کردن طاعت‌گزار :اسم 1 عبادت‌کار، نیایشگر 2 طاعت‌دار طاعن :صفت 1 سرزنشگر، طعنه‌زن، عیب‌جو، ملامتگر 2 نیزه‌انداز طاعون‌زده : مبتلا به طاعون، طاعونی طاغوت :اسم 1 بت، شمن، صنم 2 بیدادگر، جبار، ستمگر 3 سرکش، عاصی، گردنکش 4 جادوگر، ساحر 5 مارد طاغوتی : 1 سرکش، متعدی، بیدادگر، ستمگر، ظالم & دادگر، عادل 2 سرکش، مستکبر & مستضعف 3 استکبار 4 سلطنت‌طلب 5 اشرافی، پرتحمل، پرزرق وبرق طاغی : 1 سرکش، طغیانگر، عاصی، عصیانگر، متجاسر، متمرد، مخالف، ناجم، نافرمان & رام، طایع 2 متکبر طاغی شدن : نافرمان شدن، سرکش شدن، گردن‌کش شدن، عاصی گشتن طافح : 1 بیخود، شراب‌خواره، مدهوش، مست، سیاه‌مست، کچول 2 شراب‌باره، دائم‌الخمر طاق افتادن : 1 جدا گشتن، دور شدن 2 بی‌همتا بودن، بی‌همال بودن، بی‌مانند بودن طاق‌باز : به پشت خوابیده، به پشت‌دراز کشیده، ستان، طاق‌واز & دمر طاق بستن : طاق زدن طاق‌پوش : سقف مقوس، سقف‌طاقی & تیرپوش، سقف مسطح طاقت آوردن : برخود هموار کردن، تحمل کردن، یارستن، تاب آوردن، تحمل کردن، برتابیدن، برتافتن & از کوره در رفتن، برنتافتن طاقت : 1 تاب، تحمل، توان، توانایی، صبر، بردباری، وسع، یارا 2 رمق، مقاومت، نا 3 زور، قدرت، نیرو طاقت داشتن : 1 تحمل‌داشتن، تاب آوردن، بردبار بودن 2 مقاوم بودن طاقت‌زدا : توان‌زدا، توان‌سوز، تحمل‌گداز، توان‌فرسا، شاق، طاقت‌شکن، طاقت‌گداز، طاقت‌سوز & توان بخش طاقت‌سوز :تحمل‌گداز، توان‌فرسا، شاق، شکیب‌سوز، صبرسوز، طاقت‌زدا، طاقت‌شکن، طاقت‌فرسا، طاقت‌گداز طاقت‌شکن : طاقت‌زدا، توان‌سوز، توان‌فرسا، طاقت‌گداز، تحمل‌سوز، شاق، توان‌زدا، طاقت‌گداز طاقت‌فرسا : تحمل‌گداز، توان‌سوز، توان‌فرسا، شاق، صبرسوز، طاقت‌زدا، طاقت‌شکن، کمرشکن، غیر قابل تحمل، تحمل‌ناکردنی طاقچه بالا گذاشتن :تکبر ورزیدن، افاده داشتن، افاده کردن، متکبربودن، مغرور شدن طاقچه : پرواره، رف، طاق طاق :اسم 1 درگاه، سقف 2 رف، طاقچه 3 رواق 4 آسمان، فلک، سپهر 5 ایوان 6 انحنا، خمیدگی، قوس، وتر 7 تاق، تک، تنها، فرد، یگانه، یکتا & جفت 8 ردا، طیلسان 9 تا، لنگه 1 0 تاک، رز، مو، 1 1 زیتون 12 تا، دست، طاقه طاقدیس : 1 طاق‌مانند، طاقی‌شکل 2 ایوان، 3 چین‌خوردگی (زمین) طاق شدن : 1 تنها شدن، تک‌شدن 2 جدا شدن 3 مهجور گشتن 4 یگانه‌شدن، بی‌همتا گشتن طاق‌نما : 1 ایوان 2 نمای‌طاقی، نمای طاقدار طاق‌وجفت : گوناگون، گونه‌گون، جورواجور طاق‌وطرم : 1 کروفر، طمطراق، فروشکوه، طاق‌وطرنب، شکوه‌وجلال، طاق وطارم 2 خودنمایی، تظاهر طاقه : 1 تا 2 تار، لا 3 توپ 4 دست طالب :اسم 1 جوینده & مطلوب 2 خواهنده، خواهان، خواستار، مایل 3 محصل، تلمیذ، طلبه & استاد 4 سالک & پیر، مرید، مرشد طالب شدن : مایل گشتن، خواستار شدن، خواهان گشتن، طلب کردن طالح : 1 بدکار، تبهکار، فاسد، مخبط، بدعمل، بدکردار 2 ولگرد، بی‌سامان & صالح طالع :صفت 1 اختر، اقبال، بخت، دولت، شانس، فال، هور & ادبار 2 نصیب، قسمت، سرنوشت 3 برآینده، & افول‌کننده، آفل، طلوع‌کننده، شارق طالع‌بین :رمال، غیب‌گو، فال‌بین، فالگیر طالع‌بینی :رمالی، غیب‌گویی، فال‌بینی، فالگیری طالع شدن : طلوع کردن، دمیدن، برآمدن، & غروب کردن، افول کردن طالع‌مند : نیک‌بخت، خوش‌اقبال، خوش‌شانس، بخت‌یار، نیک‌اختر، خوش‌بخت، پیشانی‌سفید، طالع‌ور، & بی‌طالع، بدبخت، بداقبال طامات : 1 شطح، کفرگویی، کفریات 2 پریشان‌گویی، سخنان ادعاآمیز 3 گزافه، اراجیف، گفتار بیهوده 4 حادثه عظیم 5 بلایا، سوانح طامح : 1 سرکش، نافرمان 2 چشم‌چران طامع : 1 امیدوار، چشم‌به‌راه 2 آزمند، حریص، طمعکار، طمع ورز & قانع، خشنود، قناعت‌پیشه طامه : 1 امر عظیم، حادثه عظیم، بلای عظیم، حادثه بزرگ 2 رستاخیز، روزقیامت، محشر 3 داهیه، مصیبت، بلای سخت طاووس‌وار :قید 1 طاووس‌وش، طاووس‌فش، طاووس‌رفتار 2 خرامان، نازخرام 3 متکبرانه 4 جلوه‌گرانه طاووسی : 1 مربوط به طاووس 2 به رنگ طاووس، سبز براق مایل به بنفش، مطوس طاهر : 1 پاک، پاکیزه، تمیز، طیب، منقح، مهذب، نظیف 2 پاکدامن & پلشت، پلید، ناپاک، نجس 3 بی‌گناه، معصوم طاهر شدن : 1 پاک شدن، پاکیزه شدن، تمیز شدن، نظیف شدن & نجس‌شدن، کثیف شدن، ناپاک شدن، 2 طیب شدن 3 بری از گناه شدن طاهر کردن : آب کشیدن، پاک کردن، تطهیر کردن & نجس کردن طاهره :پاکدامن، عفیفه، محصنه، مطهره طایر، طائر : 1 پرنده، طیر، مرغ 2 پروازکننده 3 تایر، چرخ وسائط نقلیه & تیوپ، تویی طایف، طائف :اسم 1 طواف‌کننده، طواف‌گر 2 شبگرد، عسس، میرشب طایفگی : قبیله‌ای، فامیلی طایفه : آل، اعقاب، امت، ایل، تیره، جماعت، جنس، خاندان، خانواده، دسته، دودمان، سلسله، عشیره، قبیله، قوم، گروه، ملت طایفه‌دار : 1 فامیل‌دار، خانواده‌دار، 2 فامیل‌دوست، خانواده‌دوست طایل :صفت 1 فراخی، وسعت، فزونی 2 توانایی، قدرت 3 تحول، دارایی، توانگری، غنا 4 سود، فایده، نفع، منفعت، بهره 5 وسیع، گسترده 6 بسیار، زیاد، وافر، فراوان طبابت : 1 پزشکی، طب، درمانگری 2 علم پزشکی، علم طب طبابت کردن : پزشک‌بودن، درمانگری کردن طباخ : آشپز، خوالیگر، خورشگر، سفره‌چی، پزنده طباخی :آشپزی، خوراک‌پزی، خوالگیری، خورشگری طباخی کردن : آشپزی کردن، خوراک پختن، غذا پختن، طبخ کردن طباع : سرشت‌ها، طبع‌ها، سجایا طباعی : ذاتی، فطری & عارضی، اکتسابی طبال :دهل‌زن، طبل‌زن، طبل‌نواز طبایع : 1 طبیعت‌ها، سرشت‌ها، نهادها 2 سجایا، خوی‌ها 3 مزاج‌ها، طبع‌ها 4 طبع، قریحه 5 چهار عنصر طب : 1 پزشکی، طبابت 2 علم‌الابدان، حرفه پزشکی 3 درمان، معالجه 4 درمان‌شناسی 5 درمان کردن، معالجه کردن، درمانگری کردن، شفا دادن طبخ : 1 پختن، پخته کردن 2 پخت، پز، آشپزی طبخ دادن : 1 حرارت دادن، گرم کردن 2 پختن طبخ کردن : 1 پختن، پخت کردن 2 آشپزی کردن، غذا پختن طبرخون : بیدسرخ، عناب طبرزد :صفت 1 نبات سرخ 2 قند سوخته 3 نوعی خرما 4 بسیار شیرین، شهدآمیز طبر : شمشاد طبری : 1 مازندرانی 2 منسوب‌به طبرستان طبع‌آزمایی : آزمایش، آزمون (قریحه شاعری)، ذوق‌آزمایی طبعطبع‌پرست : هوی‌پرست، نفس‌پرست، هوس‌باز، هوس‌ران طبع‌پرستی : هوی‌پرستی، نفس‌پرستی، تبعیت از نفس، هوس‌رانی طبع : 1 چاپ، نشر 2 خو، سرشت، شیمه، منش، نهاد 3 ذوق، قریحه، شاعری 4 تمایل، گرایش، رغبت، میل 5 قریحه، استعداد 6 طبیعت، مزاج 7 ذائقه 8 رغبت، میل 9 هریک از چهار عنصر اصلی 01 هریک از چهارخلط اصلی، اخلاط چهارگانه 11 سلیقه، پسند، طبع کردن : چاپ کردن، به‌چاپ رساندن، چاپ زدن طبع‌نواز : دل‌خواه، خوش‌آیند، دل‌پذیر، مطبوع طبقات : 1 اشکوبه‌ها، طبقه‌ها، مرتبه‌ها 2 درجه‌ها، پایه‌ها، مراتب 3 گروه‌ها، جماعات 4 ترجمان احوال (دانشمندان) طبق :حرف برابر، حسب، مطابق، موافق، موجب، وفق طبق‌بند : بندزن، چینی‌بندزن طبق زدن : هم‌جنس بازی کردن، سحق، مساحقه کردن (زنان) طبق‌زن : هم‌جنس باز (زن)، سحاقه، سعتری طبق : 1 سینی، سینی گرد بزرگ 2 برگ، ورق 3 تا، لنگه، لنگه در 4 گروه، فوج، جماعت 5 اندام تناسلی زن طبقه : 1 اشکوبه، اشکوب، خن 2 رده، زمره، صف، کلاس، گونه 3 رسته، سنخ، صنف، فرقه، گروه 4 پوسته، چینه، قشر، لایه 5 مرتبت، مرتبه، پایه، درجه 6 دستگاه(موسیقی) طبقه‌بندی : 1 دسته‌بندی، رده‌بندی، کلاسمان، کلاسه، گروه‌بندی 2 طبقه‌سازی طبقه‌بندی کردن :دسته‌بندی کردن، رده‌بندی کردن، کلاسه کردن، گرده‌بندی کردن طبل‌خوار : پرخور، شکم‌باره، شکم‌خواره، شکمو، مفت‌خور طبل :دمامه، دهل، کوس، نقاره طبل زدن : طبل نواختن، دهل‌زدن، کوس زدن، نقاره زدن، طبل فروکوفتن، طبل‌کوبیدن طبلک : طبل کوچک، تنبک، دمبک طبله : 1 بویدان، جونه 2 حقه، درج، صندوقچه 3 طبق 4 طبل، طبلک 5 شکم‌بارگی، برآمدگی 7 اندود ورآمده، اندودجداشده از دیوار یا سقف طبیب : 1 پزشک، حکیم، دکتر 2 درمانگر 3 طبیعت‌شناس & بیمار طبی : 1 بهداشتی 2 مربوط به‌طب طبیخ : مطبوخ & حاضری طبیعت : 1 آفرینش، اصل، حالت، خاصه، خلق، خلقت، خمیره، خوی، ذات، سرشت، طبع، عادت، غریزه، فطرت، مزاج، منش، نهاد 2 جهان، عالم، دنیا 3 روزگار، دهر طبیعتطبیعت‌گرا :صفت ناتورالیست طبیعت‌گرایانه :ناتورالیستی طبیعت‌گرایی : ناتورالیسم طبیعیات : 1 علوم طبیعی 2 فطری، غریزی طبیعی :اسم 1 اصلی، جبلی، ذاتی، فطری، نهادین 2 اصیل، بکر، دست‌نخورده 3 آفریده، مخلوق & مصنوعی، ساختگی 4 مربوطبه طبیعت 5 معمولی، عادی 6 طبیعی‌دان طپانچه : 1 اسلحه کمری، پارابلوم، تپانچه، پیستوله، هفت‌تیر 2 سیلی، لطمه 3 سیلی زدن 4 لطمه زدن طحال : اسپرز، سپرز طراح : 1 طرح‌ریز، 2 مدل‌ساز، 3 نقشه‌کش، 4 نگارگر، نقاش 5 طرح‌کننده، سئوال‌ساز 6 برنامه‌ریز طراحی : 1 طرح‌ریزی، مدل‌سازی، نقشه‌کشی، نگارگری 2 برنامه‌ریزی طراحی کردن : نقشه‌کشیدن، طرح‌ریزی کردن، طرح ریختن طراد : 1 نیزه کوتاه 2 حمله، هجوم، یورش، تک طراده : 1 زورق، قایق 2 کشتی‌تندرو 3 رایت، درفش، پرچم، علم طرار :صفت 1 جیب‌بر، دزد، راهزن، سارق، تردست، شبرو، عیار، غارتگر، گردنه‌بند 2 دلربا، زیبا 3 زیرک، مکار طراری :راه‌زنی، سرقت، شب‌روی، عیاری طراری کردن : 1 حقه‌بازی کردن، حیله‌گری کردن، مکاری کردن 2 گربزی کردن، فریب‌کاری کردن، زیرکی کردن طراز : 1 پیرامون، حاشیه، سجاف، عطف، فراویز، یراق 2 راه، روش، طرز، قاعده، قانون، نمط 3 کارگاه دیبابافی، 4 زینت، نقش‌ونگار 5 ردیف، طبقه، مرتبه 6 گونه، نوع، قسم 7 تنظیم، تراز 8 تار، رشته طراز :صفت 1 تراز 2 مسطح، میزان، هم‌سطح 3 ردیف، مرتبه 4 حد، اندازه 5 حاشیه، یراق طرازی : موزون، کشیده، بلند طراوت : تازگی، تری، جدت، خرمی، شادابی، غضاضت، نداوت، نزهت & پژمردگی طرایف، طرائف : 1 طرفه، نوادر، شگفتی‌ها 2 تازه‌ها، بدایع طرب‌انگیز :شادی‌افزا، شادی‌زا، طرب‌آور، طربناک، مسرت‌انگیز، مسرت‌زا، نشاطآور، نشاطانگیز، طرب‌خیز & غم‌انگیز طرب‌خانه : طرب‌سرا، عشرتکده، عشرت‌خانه، طرب‌آباد طرب : خوشی، رامش، سرور، شادمانی، شادی، عشرت، عیش، نشاط & اندوه، غم طرب‌سرا : طربستان، عشرتکده، طرب‌خانه، عشرتگاه، طرب‌آشیان، طرب‌آباد، طربگاه طربناک : پرنشاط، سرورانگیز، شادمان، سروربخش، طرب‌انگیز، مسرت‌بار، مسرت‌بخش، بانشاط، نشاطآور، نشاطانگیز & غمناک طربناک شدن : 1 بانشاط شدن، شادمان گشتن، خوش‌حال شدن 2 شادی‌آفرین شدن، نشاطافزا شدن طرح : 1 الگو، مدل 2 انگار، نگاره 3 گرده 4 نقاشی، نقش، نقشه 5 نمودار 6 شکل، تصویر 7 زمینه، قالب 8 پروژه 9 پیشنهاد 01 برنامه 11 کشیدن، نقاشی کردن 21 مطرح کردن، ارائه کردن، ارائه دادن طرح انداختن : ایجاد کردن، به وجود آوردن، خلق کردن، ساختن، ترتیب‌دادن، سامان دادن طرح دادن : برنامه دادن، پیشنهاد دادن، پروژه نوشتن طرح ریختن : نقشه کشیدن، برنامه‌ریزی کردن، برنامه نوشتن طرح‌ریز :پی‌ریز، طراح، گرده‌ریز، نقشه‌ریز طرح‌ریزی : پی‌ریزی، طراحی، نقشه‌ریزی طرح شدن : 1 مطرح شدن، بیان شدن، بررسی شدن 2 آماده شدن، فراهم‌شدن طرح کردن : 1 پیشنهاد کردن، مطرح کردن 2 بیان کردن، به میان‌کشیدن 3 فراهم کردن، آماده کردن 4 ترتیب‌دادن، نقشه کشیدن، برنامه‌ریزی کردن 5 دورانداختن، برانداختن طرد : 1 اخراج، تبعید، نفی بلد، 2 رد، نفی، 3 وازده 4 دک کردن، دور کردن، راندن، تاراندن طرد شدن : 1 مطرود گشتن، رانده شدن 2 تبعید شدن، نفی بلد شدن 3 حذف شدن، کنار گذاشته شدن طرد کردن : 1 مطرود کردن، دور کردن، از خود راندن 2 تبعید کردن، نفی‌بلد کردن 3 کنار گذاشتن طرز : 1 راه، روش، سان، شیوه، طریق، طریقه، طرد، منوال، نمط، نهج 2 شکل، وضع، هیات 3 گونه، نوع 4 قاعده، قانون، آیین 5 اسلوب، سبک، سیاق طرف بربستن : سود بردن، نفع یافتن، نتیجه‌گرفتن، بهره بردن، طرف بستن، استفاده کردن طرف بستن : 1 بهره بردن، سود بردن، برخوردار شدن، بهره‌ور شدن، بهره‌مندشدن، طرف بربستن، طرف یافتن 2 متنعم‌شدن، به نوا رسیدن طرف : 1 جانب، جهت، حاشیه، سمت، سو، صوب، عرض، قبل، کران، کرانه، کنار، ناحیه 2 حریف، معارض 3 فلانی 4 مخاطب 5 حدود، حوالی 6 گاه، وقت، هنگام 7 مورد، محل 8 منطقه، شهر 9 سرحد، مرز 01 رو، سطح، ور طرف : 1 چشم 2 گوشه‌چشم 3 مژه 4 نیم‌نگاه 5 انتها، کناره، پایان، منتها 6 بهره، سود، نفع، نتیجه 7 گوشه چشم 8 لحظه، آن، لمحه 9 جانب، سو، جهت طرف‌دار، طرفدار :صفت پیرو، تابع، حامی، طرف‌گیر، دوستدار، شاعی، هواخواه، هوادار، یار & مخالف طرف‌داری، طرفداری :پشتیبانی، جانب‌داری، حمایت، طرف‌گیری، هواخواهی، هواداری & مخالفت طرف : 1 کرانه، کناره 2 جانب، سو، سمت، طرف 3 اقلیم، ناحیه، منطقه طرفگی : 1 شگفت‌آفرینی 2 بداعت، تازگی طرفه : 1 بدیع، بکر، تازه، نو 2 شاذ، شگفت، عجیب، کم‌نظیر، کمیاب، نادر 3 شوخ، ظریف 4 بازیگر، چشم‌بند، مشعبد 5 حقه‌باز، نیرنگ‌یاز 6 نیک، نیکو 7 زیبا، دلنشین، خوش‌آیند 8 نکته ظریف، لطیفه، سخن‌نغز طرفه‌العین : لمحه، لحظه، یک چشم به هم زدن، آن طرفیت : 1 مواجه شدن، مقابل گردیدن 2 رویارویی 3 دشمنی، عداوت 4 کشمکش طرفین : دوطرف، دوجانب، دوسوی & وسطین طرق : 1 راهها، جاده‌ها 2 شیوه‌ها، روش‌ها، طریق‌ها، متدها، نحوه‌ها طرقه :توکا، چکاوک، جل طرلان : شاه‌باز، شهباز طره : 1 تاب، زلف، کاکل، گیسو، گیس 2 کرانه، حاشیه، کناره، گوشه 3 کنگره 4 باران‌گیر 5 جبهه، ناصیه 6 تازیانه، 7 تارهای حاشیه دستار و جامه طری : 1 تازه، جدید، نو 2 باطراوت، تروتازه طریف : نو، تازه، غریب، نادر، شگفت طریفه : 1 تازه، نو، بدیع 2 نادر، شگفت، غریب 3 نغز، نیکو، شیرین(کلام، سخن) طریقت : 1 راه، روش، سلک، شرع 2 عرفان، تصوف 3 آیین، شریعت، کیش، مرام، مذهب، مسلک، نحله & حقیقت 4 فرقه، طریقه (متصوفه) 5 سلوک 6 تزکیه‌باطن & شریعت طریقت‌شناس :اسم عارف، سالک، متاله طریق : 1 جاده، راه، سبیل، سلک، صراط، گذرگاه، ممر، معبر 2 روش، طور، گونه، متد، منوال، نحو، وجه 3 مذهب، مسلک، نحله 4 پیشه، حرفه، کار 5 عادت، خو 6 راه، نغمه، سرود 7 سبک، طرز 8 قاعده، قانون، هنجار طریقه : 1 اسلوب، راه، روال، روش، روند، سیاق، شق، شیوه، طرز، طریق، طور، نمط، وجه، وسیله، وضع 2 رسم، قاعده، قانون 3 آیین، سنت، کیش، مذهب، مسلک 4 خو، رفتار، سیرت، عادت طعام :خوراکی، خوراک، خوردنی، خورش، شیلان، غذا، قوت، مائده، نان & آب، نوشیدنی، شراب طعام دادن : غذا دادن، خوراک دادن، تغذیه کردن، اطعام کردن طعم : 1 چاشنی، مزه 2 چشایی، چشش، 3 ذائقه، مذاق، طعمه‌خوار :صفت 1 غذاخور 2 جیره‌خوار 1 & جیره‌ده 2 روزی‌رسان، رزق‌ده، رزاق طعمه : 1 خوراک، غذا، نواله، خوردنی، رزق، روزی 2 صید 3 خوراک‌جانور طعمه دادن : طعام دادن، خوراک دادن، غذا دادن طعن‌آمیز :سرزنش‌آلود، سرزنش‌بار، شماتت‌آمیز، شماتت‌بار، طعنه‌آمیز، طعن‌آلود، ملامت‌آمیز، ملامت‌بار & ستایش‌آمیز طعن : 1 زخم‌زبان، سرزنش، طعنه، عیب‌جویی، کنایه، گوشه، ملامت 2 عیب گفتن، سرزنش کردن، کنایه زدن 3 نیزه زدن 4 نیزه‌زنی طعن کردن : سرزنش کردن، عیب کردن، شماتت کردن، بد گفتن، ملامت کردن & ستایش کردن، ستودن طعنه‌آمیز :سرزنش‌آمیز، طعن‌آمیز، ملامت‌آلود، ملامت‌آمیز، ملامت‌بار، نیش‌آلود طعنه : 1 بدگویی، سرزنش، شماتت، طعن، لوم، ملامت، نیش و کنایه 2 سرزنش کردن 3 نیزه‌زنی، ضربت‌نیزه طعنه زدن : ملامت کردن، سرزنش کردن، کنایه زدن، زخم زبان زدن، نیش‌وکنایه زدن، شماتت کردن & تحسین کردن، ستایش کردن طعنه‌زنان : سرزنش‌کنان، ملامت‌کنان، نیش‌وکنایه‌زنان طعنه‌زن : ملامتگر، سرزنشگر، سرزنش کننده & ستایشگر، ستانیده، مداح طغرا : 1 فرمان، منشور، حکم 2 نشان صدوراحکام و فرامین 3 خطی تزیینی 4 نشان، علامت، مهر 5 واحد (سند، نامه) طغرایی : طغرانویس، طغراکش طغیان : 1 تمرد، خودسری، سرکشی، سرپیچی، عصیان، طغیانگری، گردنکشی، مخالفت، نافرمانی، یاغیگری & انقیاد، فرمانبرداری 2 انقلاب، بلوا، شورش 3 نافرمانی کردن، از حد خود تجاوز کردن طغیان کردن : 1 سرکشی کردن، عصیان ورزیدن، گردن‌کشی کردن، نافرمانی کردن، یاغی شدن، طاغی شدن، شورش کردن 2 بالا آمدن (سطح آب رودخانه)، سرریز کردن طغیانگر : بلواچی، شورشی، عصیانگر، طاغی، عاصی، گردن‌کش، متمرد، یاغی & رام، مطیع طفره‌آمیز : مسامحه‌آمیز، تعلل‌گونه طفره : 1 اهمال، تاخیر، تعلل، سستی، گریز، مسامحه 2 برجستن، پریدن، جستن 3 پرش، جست طفره داشتن : اهمال ورزیدن، تعلل کردن، مسامحه کردن، سستی کردن، پابه‌پا کردن، کوتاهی کردن، خودداری کردن، بهانه‌آوردن طفره رفتن : طفره زدن، تعلل کردن، سردواندن، اهمال‌کاری کردن، در رفتن، سستی کردن & اقدام کردن، عمل کردن، دست‌یازیدن طفلانه :قید بچگانه، کودکانه طفل :اسم بچه، خردسال، غلام، کودک، نوزاد، نوباوه، نوجوان & بالغ، بزرگسال طفولیت : بچگی، صباوت، طفلی، کودکی، نوباوگی، نوجوانی، خردسالی & کهولت، کلان‌سالی طفیل :صفت 1 همراه 2 انگل 3 وابسته 4 مهمان ناخوانده طفیلی :اسم 1 انگل، میکرب، پارازیت 2 طفیل، مهمان‌ناخوانده 3 سربار، مفت‌خور، 4 وابسته طلاب : 1 طلبه‌ها 2 طالبان، خواهندگان، خواستاران طلا : 1 ذهب، زخرف، زر، عسجد & سیم، فضه، نقره 2 شی کم‌یاب، شخص‌بسیارارزشمند 3 شراب، می پخته طلاساز : 1 زرگر 2 کیمیاگر طلاق : 1 بیزاری، جدایی، متارکه 2 رهایی & ازدواج، نکاح، وصلت طلاقت : 1 روانی، زبان‌آوری، فصاحت، گشاده‌زبانی 2 گشاده‌رویی، بشاشت، خوش‌رویی طلاق دادن : متارکه کردن، طلاق گفتن & ازدواج کردن طلاق گرفتن : 1 جدا شدن، مطلقه شدن & 1 طلاق دادن 2 ازدواج کردن 2 فسخ عقد کردن (از سوی زن) & عقد بستن، عقد کردن طلاق گفتن : 1 طلاق دادن، متارکه کردن 2 ترک کردن، رها کردن، پشت پازدن طلاکار : زرکوب، زراندود طلاکاری :تذهیب، زراندودی، زرکاری & نقره‌کاری طلاکوب : زرکوب طلاکوبی : زرکوبی، طلاکاری & نقره‌کاری طلال : 1 بارانهای ریز، نم‌بارش 2 خرابه، ویرانه طلایع : طلیعه‌ها، پیش‌روان، لشکر، طلایه‌داران، پیش‌قراولان، پیش‌تازان، جلوداران، مقدمه لشکر طلایه :پیش‌قراول، جلودار، طلیعه، مقدمت‌الجیش طلایه‌دار : 1 پرچم‌دار، 2 پیش‌آهنگ، پیش‌رو، پیش‌تاز، پیش‌قراول، جلودار، طلایه‌بان طلایی : 1 زری، زرین، زرین‌فام، زرینه، زریون & سیمین 2 به رنگ طلا 3 پررونق، باشکوه 4 بسیاردلنشین طل : باران ریز، بشک، جلید، ژاله، شبنم طلب : 1 جستجو 2 التماس، خواست، تقاضا، خواستاری، خواهش، مطالبه 3 جستن، خواستن، 4 بستانکاری & بده، بده‌کاری، دین، قرض طلب داشتن : 1 بستانکاربودن & بدهکار بودن 2 توقع بی‌مورد داشتن طلب‌کار، طلبکار :اسم بستانکار، داین، وامخواه طلب‌خواه & بدهکار، مدیون طلب‌کاری، طلبکاری :بستانکاری، وام‌خواهی، طلب‌خواهی، خواستاری‌طلب & بده‌کاری طلب کردن : 1 خواستن، درخواست کردن، خواستار شدن، طلبیدن، مطالبه کردن، جستجو کردن 2 جستن، جست‌وجو کردن 3 احضار کردن، فرا خواندن 4 مطالبه کردن 5 ابتغاء طلبه : 1 تلمیذ، دانش‌آموز، دانشجو، محصل (علوم دینی) & استاد 2 دین‌پژوه، مذهب‌پژوه طلبیدن : 1 احضار کردن، خواندن 2 تقاضا کردن، فرا خواندن، 3 دعوت کردن، فراخوانی کردن & راندن، طرد کردن 4 خواستن، طلب کردن، 5 جستن، جست‌وجو کردن 6 اقتضا کردن، لازم داشتن طلبیده :اسم 1 دعوت‌شده، مدعو، میهمان 2 فراخوانده، احضارشده، احضاری 3 خواسته طلح : 1 خار، مغیلان، درخت صمغ‌عربی 2 موز طلسم :صفت افسون، تعویذ، جادو، سحر، نیرنگ 2 جادوشده، سحرشده، افسون‌شده طلسم شکستن : 1 طلسم‌شکنی کردن، طلسم‌زدایی کردن، باطل‌السحر کردن، جادوزدایی کردن 2 مانع‌زدایی کردن، طلسم‌گشایی کردن، رفع موانع کردن طلسم کردن : 1 جادو کردن، افسون کردن & طلسم شکستن، طلسم‌گشودن 2 بستن طلسم‌گشا : طلسم‌شکن، طلسم‌زدا & طلسم‌بند طلسم‌گشایی : طلسم‌شکنی، طلسم‌زدایی & طلسم‌بندی طلعت : 1 چهره، رخسار، رو، وجه 2 رویت، دیدار 3 برآمدن، دمیدن، طلوع کردن 3 طلوع 4 دیدن، رویت کردن طلق : 1 حلال، روا، & ناروا، 2 خاص، ویژه 3 خالص، بی‌آمیغ 3 مسلم، منحصر به‌فرد طلق : 1 زرورق 2 درد، دردزایمان 3 جدایی طلل : 1 خرابه، ویرانه 2 کالبد، هیکل (هرچیز) طلوع : 1 e برآمدن، دمیدن، & غروب کردن 2 طلعت 3 پیدایش، پیدایی، 4 ظهور & غروب، زوال، افول طلوع کردن : 1 برآمدن، سربر زدن، سر زدن، دمیدن، بردمیدن (خورشید وستارگان) طلی : 1 طلا، زر، عسجد 2 ضماد، مرهم طلیعه : 1 پدیدار گشتن، ظاهر شدن 2 پیشرو، پیش‌قراول، طلایه، مقدمه سپاه 3 آغاز، مقدمه 4 سپیده 5 اول آفتاب طلیعه‌گر : آغازگر طلیق : 1 آزاد، رها، غیرمقید، ازقیدرسته 2 گشاده‌رو، خنده‌رو، بشاش 3 گشاده‌زبان 4 فصیح، روان طماع : 1 آزمند، پرحرص، حریص، طمع‌ورز، پرطمع، آزور، دندان‌گرد، طمع‌کار & قانع 2 افزون‌خواه، زیادخواه، افزون‌طلب طماعی :آزپیشگی، آزمندی، آزوری، طمع & قناعت طمانینه : 1 مکث، آهستگی، کندی، 2 تانی، سکون، سکینه، قرار، آرامش 3 وقار، متانت طمث : 1 جماع، هم‌بستری، رابطه‌جنسی 2 حیض، رگل، عادت، قاعدگی 3 سودن، لمس کردن طمس : 1 نابود، هلاک 2 محو کردن 3 ناپدید شدن 4 ناپدید کردن، ناپیدا کردن 5 هلاک کردن، نابود کردن 6 دوری‌گزیدن طمطراق : 1 جلال، شکوه، شوکت، 2 تجمل 3 دبدبه، طنطنه، کوکبه 4 تکبر، خودنمایی 5 کروفر 6 سروصدا، هیاهو طمع : 1 آز، افزون‌طلبی، زیاده‌خواهی، حرص، شره، ولع 2 ناکسی، 3 امید، چشم‌داشت، انتظار، توقع، بیوس طمع بریدن : قطع‌امید کردن، ناامید شدن، طمع برگرفتن، ترک آز کردن، طمع برداشتن & طمع بستن طمع بستن : 1 امید داشتن، امیدوار بودن 2 توقع داشتن، چشم داشتن، بیوسیدن طمع‌خام : خوش‌خیال طمع خامی : خوش‌خیالی طمع داشتن : امید داشتن، توقع داشتن، چشم داشتن، چشم‌داشت داشتن، امیدوار بودن & طمع بریدن طمع‌کار، طمعکار :آزپیشه، آزمند، حریص، طماع طمع‌ورز & قانع طمع‌کاری، طمعکاری :آزپیشگی، آزمندی، حرص، طمع‌ورزی، ولع & قناعت طمع کردن : 1 آزمند شدن، آزور شدن، آزمندی کردن، آزور بودن، حرص‌ورزیدن، حریص شدن & طمع بریدن، طمع‌بردن، طمع بستن 2 امید داشتن، انتظار داشتن، توقع داشتن، امید بستن طناب افکندن : طناب‌انداختن، کمند افکندن، کمند انداختن طناب‌بازی : بندبازی طناب :بند، حبل، خطام، رسن، رشته، ریسمان طناب‌خور : عمق، ژرفا طناز : 1 دلفریب، عشوه‌ساز، افسونگر، دلربا، شیوه‌گر، عشوه‌گر، کرشمه‌گر، لوند 2 دل‌نشین، فریبنده، 3 شوخ، پرناز 4 طنزگو طنازی :افسونگری، دلربایی، شیوه‌گری، عشوه‌گری، کرشمه، لوندی طنبور :تنبور، طنبوره، چغانه طنبوری : تنبورزن، تنبورنواز طنبی : 1 تالار، ایوان 2 اطاق‌بزرگ، شاه‌نشین طنزآلود : تمسخرآمیز، طنزآمیز، طیبت‌آلود، فکاهی، هزل‌آلود & جدی، تراژدی طنزآمیز :تمسخرآلود، تمسخرآمیز، خنده‌دار، طنزآلود، مضحک & جدی، تراژدی طنز : 1 استهزا، فکاهه، فکاهی، مسخره، هزل & جد 2 ناز 3 طعنه، سرزنش 4 طعنه زدن، سرزنش کردن 5 افسوس کردن، مسخره کردن 6 ناز طنزکنان : طنازانه، نازکنان، کرشمه‌کنان، عشوه‌کنان طنزنویس : فکاهی‌نویس، طنزپرداز، فکاهه‌نویس طنطنه : 1 تجمل، جاه‌وجلال، طمطراق، فروشکوه، کروفر، شوکت، جاه 2 آوازه، شهرت 3 صدای ساز، بانگ بربط، صدا، نوای رود طنین افتادن : 1 صداپیچیدن، منعکس شدن 2 بازتاب یافتن طنین افکندن : طنین‌انداختن، منعکس شدن، انعکاس یافتن، طنین‌افکن شدن، پیچیدن (صدا) طنین‌افکن : 1 طنین‌انداز 2 پربازتاب طنین : 1 انعکاس، بازتاب، پژواک، انعکاس صوت 2 آواز، آهنگ، صدا، نوا 3 زنگ 4 خوش‌آهنگی طنین‌دار : 1 پرطنین 2 آهنگین، خوش‌آهنگ طواغی :اسم 1 گردن‌کشان، طغیانگران 2 گستاخان 3 ستمگران، ظالمان طواف : 1 تطوف، دورزنی، زیارت، طوف، گردش، 2 گرد چیزی گشتن طواف دادن : گرداندن، چرخاندن (به دور حرم) طواف : دست‌فروش، دوره‌گرد، کاسب دوره‌گرد & مغازه‌دار طواف کردن : 1 دور کعبه‌گشتن 2 زیارت کردن (بقاع متبرکه) 3 دورزن، چرخ زدن، دور گشتن طوافی : دوره‌گردی، دست‌فروشی طوایف : طایفه‌ها، اقوام، تیره‌ها طوبی :اسم 1 بهشت، پردیس، جنت، فردوس، خلد، نعیم & دوزخ 2 خیر، سعادت 3 پاک، پاکیزه 4 نیکو 5 خوشبو، معطر & بدبو 6 خوشی 7 خوشا 8 پاک‌تر، پاکیزه‌تر طوبی‌نشین :صفت بهشتی، طوبی‌آشیان، بهشتی‌مکان، جنت‌مکان، خلدآشیان، فردوس‌مکان & دوزخ نشین، دوزخی طور : کوه طور طور : 1 گونه، شکل، جور، شق، طریق، قسم، نحو، نهج، وجه 2 رسم، روال 3 طریقه، شیوه، روش، متد، سبک 4 حالت، حال، چگونگی، کیفیت، هیئت طوسی :صفت 1 منسوب به طوس، توسی 2 خاکستری 3 گوشه‌ای در دستگاه‌ماهور طوعاً :بارغبت، بامیل، رغبت‌آمیز & کرهاً، متنکر طوع : 1 اطاعت، پیروی، فرمانبری، فرمانبرداری 2 رغبت، میل & کره طوفان : 1 توفان، بادوبوران، تندباد، کولاک & نسیم 2 غوغا، هیاهو، سروصدا 3 سیل، سیلاب 4 بلا، مصیبت 5 کار فوق‌العاده، شاهکار طوفان‌خیز : 1 طوفان‌زا 2 بحرانی، وخیم طوفان‌دیده : 1 طوفان‌زده، طوفان‌رسیده 2 باران‌دیده 3 سردوگرم‌چشیده، مجرب، باتجربه طوفان کردن : 1 طوفان به‌پا کردن، غوغا کردن، قیامت کردن، شاهکار کردن 2 کاری خارق‌العاده انجام دادن طوفانی : 1 بادخیز، طوفان‌زا، طوفان‌خیز 2 توفنده، متلاطم 3 موج‌خیز، پرموج، مواج & آرام 4 آشوبناک، بحران‌زده، پرتلاطم، توفان‌زده 5 ناآرام، مشوش، منقلب، بحرانی & آرام طوق : 1 بند، پرگر، چنبر، قلاده، قید، 2 گردن‌بند 3 خط دور گردن پرندگان 4 حلقه، لبه، رینگ چرخ 5 ترنج 6 سیاهی، کبودی (زیر پلک) طوقی : 1 صلصل، فاخته، قمری 2 طوقدار 3 گرد، دایره‌ای شکل طولانی : 1 دراز، طویل 2 دیر 3 دیرینه، دیرین، مدید 4 دور، بعید، مسافت‌زیاد 5 بسیار، زیاد طول دادن : 1 طولانی کردن 2 دیر کردن طول : 1 درازا، درازی 2 ضلع‌بزرگ‌تر 3 دیرش، مدت، زمان & پهنا، عرض 4 امتداد، مسافت، بعد طول کشیدن : 1 طولانی‌شدن، به طول انجامیدن 2 ادامه یافتن، تداوم‌یافتن طول‌وتفصیل :آب‌وتاب، شرح‌وبسط، اطناب & خلاصه، ایجاز طول‌وتفصیل دادن :شرح و بسط دادن، به درازا کشاندن، مفصل گفتن طول‌وعرض : 1 وسعت، گستره، گستردگی 2 سراسر، سرتاسر 3 کل، همه طومار : دفتر، صحیفه، عریضه، کتاب، تومار، مکتوب، منشور، نامه، نوشته طویت : 1 اندیشه، قصد، مافی‌الضمیر، نیت 2 باطن، درون، دل، ضمیر 3 راز، سر طویل : 1 بلند، مرتفع 2 دراز، ممتد 3 طولانی، مدید 4 کشیده، درازمدت & قصیر 5 مفصل 6 گسترده طویله : 1 آخور، آغل، اسطبل، باره‌بند، پاگاه، ستورخانه، ستورگاه 2 رسن، رشته، سمط طهارت : 1 پاکدامنی، پاکی 2 تطهیر، تیمم، طهر، غسل، وضو & نجاست طهارت کردن : 1 تطهیر کردن، طاهر کردن، طهارت گرفتن 2 وضو کردن، غسل کردن 3 پاک کردن، نجاست‌زدایی کردن طهارت گرفتن : 1 وضو ساختن، غسل کردن 2 تطهیر کردن، طاهر کردن طهر :پاکی، پاکیزگی، طهارت & نجسی، نجاست طهور : 1 پاک‌کننده، طاهرکننده 2 پلیدی‌زدا 3 پاک، خالص طیاره : 1 هواپیما 2 زخمه، مضراب 3 منجنیق 4 قایق تندرو، کشتی‌تندرو طیب :اسم 1 پاک، طاهر، مطهر، مهذب & پلید، ناپاک، نجس 2 تمیز، پاکیزه & ناپاک 3 منقح 3 پاک شدن، پاکیزه شدن 3 حلال شدن 4 حلال، روا & حرام، ناروا طیبت‌آمیز : خنده‌دار، مضحک & جدی طیبت :اسم 1 شوخ‌طبعی، مزاح 2 پاک، خالص طیب :اسم 1 خوش‌بو، معطر، عطرآگین 2 شمیم، بوی‌خوش 3 خوشی، لذت 4 میل 5 پاک، پاکیزه 6 حلال، روا & ناروا 7 خوبی، نکویی 8 پاکی، پاکیزگی طیبه : 1 پاک، مطهر 2 عفیف، عفیفه، پاک‌دامن 3 خوش‌بو، معطر طی : 1 خلال، ضمن 2 سپری کردن، پیمودن، گذراندن، گذشتن، درنوردیدن، 3 قطع 4 نورد، شکن، چین 5 پیچیدن طیران : 1 پرش، پرواز 2 پرواز کردن، پریدن طیر :پرنده، طایر، مرغ طیرگی : 1 بدخلقی، تندخویی، 2 خشم، غضب طیره :اسم 1 خفت، سبکی 2 خشم، غضب، قهر 3 پریشان، شوریده 4 خجل، شرمسار، شرمنده 5 فال‌بد 6 خجلت، شرمساری 7 آزرده، حزین، دلتنگ 8 آزردگی، دلتنگی طیره شدن : 1 برآشفتن، خشمناک شدن، عصبانی شدن 2 شرمنده شدن، شرمسار گشتن طیش : 1 تعب، رنج، ناگواری 2 خفت، سبک‌مغزی، سبکسری، سبکی، خفت عقل 3 تندی، تندمزاجی، خشم، غضب 4 اضطراب، قلق 5 دل‌تنگی، آزردگی، غصه 6 ناخوشایندی، ناگوارایی، ناگواری طی شدن : 1 سپری شدن، پیموده شدن 2 گذشتن 3 پایان یافتن، انجام‌گرفتن 4 قطع شدن، قطعی شدن طیف : 1 خشم، غضب 2 جنون، دیوانگی 3 پیکر خیالی، شبح، صورت موهوم 4 وسوسه، خیال، وهم، توهم 5 بیناب 6 بدخیالی، بداندیشی طیف‌نما : اسپکتروسکپ، طیف‌سنج طی کردن : 1 پیمودن، درنوردیدن، عبور کردن 2 تمام کردن، گذراندن، گذرانیدن 3 قطع کردن 4 قطعی کردن طیلسان : دستار، ردا، فوطه طینت : 1 باطن، جبلت، خلقت، ذات، سرشت، طبیعت، فطرت، نهاد 2 خلق، خو، عادت 3 طین، گل طین :تراب، ثری، خاک، گل & ماء طیور : پرندگان، پرنده‌ها، ماکیان، مرغان ظالم: بیدادگر، بی‌رحم، جابر، جبار، جفاپیشه، جفاکار، ستمکار، ستمگر، سخت‌دل، سرپنجه، سفاک، شریر، شقی، متعدی، مردم‌آزار & دادگر ظالمانه: بیدادگرانه، بی‌رحمانه، جابرانه، ستمگرانه، شرورانه & دادگرانه، عادلانه ظاهر: 1 آشکار، آشکارا، برملا، پدید، پیدا، جلوه‌گر، علنی، عیان، محسوس، مرئی، مشهود، معلوم، نمایان، نمودار، واضح، هویدا 2 هیئت & باطن، پنهان، نهان ظاهراً: انگار، برحسب‌ظاهر، پنداری، گویا، گویی، گوییا، مانا، محتملاً، همانا & باطناً ظاهرساز: خودآرا، ریاکار، متصنع، متظاهر ظاهرسازی: تصنع، تظاهر، خودآرایی، خودنمایی ظاهری: 1 صوری، قشری 2 بیرونی، داخلی، سطحی 3 ظاهربین 4 ظاهرگرا، قشرگرا & باطنی، 2، درونی ظبی: آهو، غزال ظرافت: 1 زیبایی، لطافت، لطف 2 شوخی، لودگی، مطایبه، هزل 3 زیرکی، نکته‌سنجی ظرف: 1 کاسه 2 آوند، بشقاب 3 درخلال، درطی ظرفیت: 1 گنجایش، وسع، وسعت 2 گیرش ظریف: 1 خوشگل، زیبا، قشنگ، لطیف، ملوس، ناز، نازک، نازنین 2 خوش‌طبع، شوخ، نکته‌دان، نکته‌سنج، نکته‌گیر 3 باریک‌اندام، لاغراندام ظریف‌طبع: بذله‌گو، خوش‌طبع، شوخ، شوخ‌طبع، نکته‌سنج ظفر: پیروزی، تسلط، چیرگی، سلطه، غلبه، فتح، نجاح، نصرت & شکست ظفرمند: پیروز، فاتح، مظفر، مظفر، ناصر & مغلوب ظفرمندانه: پیروزمندانه، فاتحانه، مظفرانه ظل: 1 پناه، سایه، کنف 2 خیال، شبح 3 تنعم، نعمت 4 آسایش، آسودگی، راحت ظلال: 1 سایه‌ها 2 سایبان‌ها 3 اشباح ظلام: بیدادگران، جفاکاران، ستمکاران، ستمگران، ظالمان ظلام: تاریکی، تیرگی، سیاهی، ظلمت & روشنی ظلم: آزار، اجحاف، اعتساف، بغی، بیدادگری، بیداد، تطاول، تعدی، جبر، جفا، جفا، جور، ستم، ستمگری، غدر، مظلمه & مهر ظلمات: تاریکی‌ها، تیرگی‌ها & روشنایی ظلمانی: تار، تاریک، تیره، سیاه، قیرگون، مظلم & روشن ظلمت: تاریکی، تیرگی، سیاهی، ظلام & روشنایی، فروغ، نور ظلمه: بیدادگران، ستمکاران، ستمگران، ظالمان، ظلام ظن: احتمال، پندار، تردید، توهم، حدس، زعم، شک، گمان، گمانه، وهم & یقین ظنون: بددل، بدگمان، شکاک ظنین: 1 بدگمان، شکاک، کج‌اندیش 2 متهم، مظنون ظواهر: براهین، بینات، دلایل، شواهد، قراین & بواطن ظهر: نیمروز ظهر: پشت، خلف، دنبال & رو ظهور: بروز، پدید، پیدایی، پیدایش، تجلی، جلوه، طلوع، وقوع، هویدایی & پوشیدگی، غروب، غیبت، نهفتگی ظهیر: پشتیبان، پناه، حامی، مددکار، معین، یاریگر، یاور عائله: اولاد، عیال، خانواده عابد: پارسا، پرستشگر، پرستنده، زاهد، عبادتکار، مترهب، متعبد عابدانه: پارسایانه، پرهیزگارانه، زاهدانه، متعبدانه عابر: راهگذر، رونده، رهگذر عاجز: 1 بیچاره، بی‌حال، خسته، درمانده، راجل، زبون، زمین‌گیر، ضعیف، فرومانده، کم‌زور، مانده، ناتوان، هاژ 2 بی‌کفایت، نالایق 3 اعمی، علیل، کور، نابینا & قادر عاجل: 1 جلد، چابک، چالاک 2 تند، زود، سریع 3 جهان، دنیا 4 اکنون، حال عاجلاً: بتعجیل، به‌شتاب، تعجیلاً، سریعاً، شتابان، شتابناک عادت: 1 خلق، خو، داب 2 الفت، انس 3 آیین، رسم، سنت 4 حیض، رگل، قاعده عادی: 1 رایج، متداول، معمولی، معمول 2 پیش‌پاافتاده، مبتذل 3 تجاوزگر، متجاوز، متعدی 4 خصم، دشمن، عدو & غیرعادی عار: رسوایی، شرم، عیب، فضیحت، ننگ عارض: 1 چهر، چهره، رخ، رخسار، رو، روی، سیما، صورت، گونه 2 اتفاق، حادثه 3 دادخواه، شاکی، شکواگر، متظلم عارضه: 1 بیماری، کسالت، ناخوشی 2 اتفاق حادثه، رویداد 3 آسیب، آفت، بلا عارف: 1 سالک، صوفی 2 دانا، صاحبنظر، عالم، عریف، واقف عاری: 1 بری، فاقد، مبرا 2 برهنه، پتی، لخت عاریه: 1 عاریت، قرضی 2 مصنوعی عاشق: 1 دلباخته، دلداده، سودازده، شیدا، شیفته، عشیق، مفتون 2 نوازنده & معشوق عاصف: 1 تندباد، توفان، طوفان 2 تند، سخت، شدید 3 تیر 4 خمیده، مایل عاصی: 1 سرکش، طاغی، عصیانگر، گردنکش، متجاسر، متمرد، ناجم، نافرمان، یاغی 2 بدرفتار، گناهکار، گنهکار، معصیت‌کار & مطیع عاطر: خوشبو، دماغ‌پرور، عطرآمیز، معطر & بدبو عاطفه: احساس، انفعال، عطوفت، محبت، مهر، مهربانی عاطل: باطل، بیکار، بی‌معنی، بیهوده، لغو، معطل، ول عافیت: 1 تندرستی، سلامتی، سلامت، صحت 2 رستگاری، نجاح 3 پارسایی، تقوا، زهد عافیت‌خواه: آسایش‌طلب، سلامت‌خواه، سلامت‌طلب، عافیت‌جو، عافیت‌طلب & عافیت‌سوز عافیت‌طلب: آرامش‌طلب، آسایش‌جو، سلامت‌طلب، عافیت‌جو & عافیت‌سوز عاق: 1 گجسته، مطرود، ملعون 2 خودسر، نافرمان عاقبت: آخر، آخرکار، انتها، بالاخره، بالمال، پایان، حاصل، سرانجام، عاقبت‌الامر، فرجام، ماحصل، نتیجه، نهایت & آغاز، بدایت عاقبت‌الامر: بالاخره، پایان، سرانجام، عاقبت، فرجام عاقبت‌اندیش: آخربین، پیش‌بین، ژرف‌بین، عاقبت‌نگر، مال‌اندیش عاقبت‌اندیشی: آخربینی، عاقبت‌نگری، مال‌اندیشی عاقبت‌بخیر: خوش‌عاقبت، نیک‌فرجام عاقبت‌بخیری: خوش‌عاقبتی، نیک‌فرجامی عاقبت‌نگر: آخربین، دوراندیش، روشن‌بین، عاقبت‌اندیش، عاقبت‌بین عاقل: باهوش، بخرد، تیزهوش، حکیم، خردمند، دانا، ذکی، رشید، زیرک، فهمیده، لبیب، هوشمند، هوشیار & جاهل، نادان عاقلانه: بخردانه، خردمندانه، زیرکانه، عالمانه، عقلایی، هوشمندانه، هوشیارانه & جاهلانه عاکف: گوشه‌گیر، گوشه‌نشین، معتزل، معتکف، منزوی عالم: آفاق، آفرینش، جهان، دنیا، فلک، کیهان، گردون، گیتی عالم: خردمند، دانا، دانشمند، دانشور، علیم، فاضل، فرزانه، فرهیخته، محقق، ملا & جاهل عالم‌افروز: جهان‌افروز، جهانتاب، عالمتاب عالمانه: بخردانه، خردمندانه، دانشمندانه، فاضلانه، محققانه & جاهلانه عالمتاب: جهانتاب، عالم‌افروز عالم‌سوز: 1 جهانسوز 2 شهرآشوب عالمگیر: 1 جهانی، عالمی 2 جهانگیر، فراگیر 3 اپیدمی 4 جهانگشا، فاتح، کشورگشا، کشورگیر عالی: 1 بلند، رفیع، مرتفع 2 ممتاز، نفیس 3 بزرگ، شریف، متعالی، والا & دانی عالی‌رتبه: بلندمرتبه، بلندمقام، صاحب‌منصب، عالیجاه، عالی‌مقام، گران‌پایه، والاشان، والامرتبه، والامقام عالی‌قدر: ارجمند، بزرگوار، بزرگ، بلندمرتبه، جلیل، شریف، عزیز، گرامی، گرانقدر، گرانمایه، گران‌پایه، مفخم، والامقام، والا عالی‌مقام: صاحب‌منصب، عالی‌رتبه، والامقام عالی‌نسب: شریف‌نسب، عالی‌نژاد، نجیب‌زاده، نژاده، والاتبار عام: 1 همگان، همه 2 عمومی، کلی، همگانی 3 عامی 4 عمیم، فراگیر & خاص عامداً: تعمدی، دانسته، عمداً، قصداً، متعمداً & قاصراً، ندانسته عامل: 1 آژانس 2 پیشکار، کارپرداز، کارگزار، نماینده 3 مامور، مزدور 4 بااثر، ثمربخش، موثر 5 صانع، فاعل، کننده عاملاً: به‌عمد، تعمداً، عمداً، قصداً، متعمداً عامه: 1 همگان، همه 2 توده، خلق، عموم 3 اهل‌سنت & خاصه عامه‌پسند: عام‌پسند، عوام‌پسند، مردم‌پسند & خواص‌پسند عامی: بی‌سواد، جاهل، عوام، ناآموخته، نادان & عارف عامیانه: خلقی، عوامانه، عوام‌وار & عارفانه عایدی: 1 دخل، درآمد، مداخل 2 محصول 3 سود 4 رزق عایق: بازدارنده، رادع، مانع، نارسانا & رسانا، هادی عایل: 1 پراولاد، پرعائله، معیل 2 درویش، محتاج، نیازمند عبا: بالاپوش، جامه، ردا عبادت: بندگی، پرستش، طاعت، عبودیت، نسک، نیایش عبادتخانه: پرستشگاه، عبادتگاه، معبد عبادتکار: پارسا، زاهد، عابد، متعبد، متقی عبادتگاه: بیعت، پرستشگاه، خانقاه، صومعه، عبادتخانه، کنشت، مسجد، معبد عبارت: 1 بند، جمله، گزاره 2 بیان، تعبیر، تکلم عبث: باطل، بی‌ثمر، بی‌فایده، بی‌نفع، بیهوده، حرف‌مفت، مزخرف، هدر، هرز، هرزه، یاوه & مثمر عبد: برده، بنده، زرخرید، عبید، غلام، نسمه، نوکر & آزاد، حر عبدالبطن: شکم‌بنده، شکمباره، شکمخواره عبدالجنه: بختک، کابوس عبرانی: جهود، کلیمی، موسوی، یهودی عبرت: 1 اعتبار 2 اندرز، پند، درس 3 شگفت، شگفتی 3 سنجش 5 خراج، باج عبرت‌آموز: پندآموز، ناصح، نصیحت‌آموز، نصیحتگر، نصیحتگو عبرت‌آمیز: عبرت‌آلود، عبرت‌آور، ، عبرت‌انگیز، عبرت‌بار عبرت‌انگیز: عبرت‌آلود، عبرت‌آمیز، عبرت‌آور عبری: عبرانی، کلیمی، یهودی عبس: اخم، ترشرویی عبودیت: 1 بندگی، رقیت 2 ستایش، طاعت، عبادت، نماز، نیایش & آزادگی، حریت عبور: 1 تردد، گذار، گذر 2 ردشدن، گذشتن 3 مرور عبورومرور: آمدوشد، تردد، رفت‌وآمد، گذر عبوس: اخمو، ترشرو، گرفته & گشاده‌رو عبهر: 1 نرجس، نرگس 2 ظریف، لطیف 3 سپیدتن عبید: برده، بنده، عبد، غلام عبیر: عطر، عنبر، مشک عبیرآلود: عبیرآمیز، عطرآمیز، مشک‌آگین، مشک‌آلود، معطر عبیرآمیز: خوشبو، عاطر، عبیرآگین، عبیرآلود، مشکسا، معطر عتاب: 1 پرخاش، سرزنش، شماتت، ملامت، نقمت 2 خشم، خطاب، غضب، قهر، مخالفت، معاتبه 3 ناز عتبه: 1 آستانه، آستان، جناب، حضرت، درگاه 2 زن، زوجه، همسر عترت: 1 آل، اولاد، ذریه، سلاله، فرزند 2 اقارب، اقوام، خویشاوندان، نزدیکان عتیق: باستان، دیرینه، دیرین، عتیقه، قدیم، قدیمی، کهنه & جدید عتیقه: آنتیک، باستانی، دیرینه، عتیق، نفیس عجالتاً: 1 اکنون، اینک، فعلاً، هم‌اکنون 2 بی‌درنگ، فوراً عجب: 1 تعجب، حیرت، شگفت، شگفتی 2 عجیب عجب: تکبر، خودبینی، خودخواهی، غرور، نازش عجبا: شگفتا عجز: استیصال، اضطرار، بیچارگی، درماندگی، زبونی، سستی، ناتوانی عجل: گوساله عجله: تسریع، تعجیل، سرعت، شتاب، شتابزدگی، شتابندگی & تامل، درنگ عجم: 1 پارس، فارس 2 ایرانی، پارسی 3 غیرعرب & تازی، عرب عجوزه: پیرزال، پیرزن، عجوز & پیرمرد عجول: بی‌تحمل، بی‌صبر، دستپاچه، شتابان، شتابزده، شتابناک، شتابنده، ناحمول، ناشکیبا & صبور عجولانه: بی‌صبرانه، شتاب‌آلود، شتاب‌آمیز، معجلانه & صبورانه عجیب: بدیع، پرشگفت، شگرف، شگفت، شگفت‌آور، شگفت‌انگیز، طرفه، غریب، نادر & عادی عجین: 1 آمیخته، سرشته 2 خمیر عداد: جزو، زمره، شمار عدالت: انصاف، برابری، داد، دادگری، دادگستری، عدل، معدلت، منصفی & بی‌انصافی عدالت‌گستر: دادگر، دادگستر، عادل، عدل‌پرور، معدلت‌پرور، معدلت‌گستر & بیدادگر عدالتخانه: دادسرا، دادگاه، دادگستری، محکمه عداوت: بغض، حقد، خصومت، دشمنی، عناد، کین، کینه، مخاصمه، مخالفت & حب عداوت‌آمیز: حقدآمیز، خصمانه، عنادآمیز، کینه‌توزانه عدد: 1 رقم، شمار، شماره، نمره 2 تا، تعداد، دانه، راس، قلاده عدل: 1 انصاف، داد، عدالت، معدلت 2 بار، بسته، جوال، لنگه 3 هاله & ستم، ظلم عدل‌بندی: بسته‌بندی عدل‌پرور: دادبخش، دادگر، دادور، عدالت‌گستر، معدلت‌پرور، معدلت‌خواه & ظالم عدلیه: دادگاه، دادگستری، محکمه عدم: زوال، فقدان، فنا، لاوجود، لیس، نیستی & وجود عدو: بدخواه، خصم، دشمن، مخالف، معاند، منازع & حبیب، دوست عدوانی: خصمانه، عداوت‌آمیز، قهرآلود، قهرآمیز & دوستانه عدول: 1 اعراض، انصراف، بازگشت، برگشت، تغییرعقیده 2 اجحاف، تخطی 3 عادلان، صالحان عده: 1 تعداد، شمار، شماره 2 باند، جمع، جمعیت، حزب، گروه 3 ایام‌حیض عدید: 1 بسیار، بی‌شمار، زیاد، عدیده، کثیر 2 شمار، شماره & معدود عدیده: بسیار، زیاد، عدید، فراوان، کثیر، متعدد، وافر & قلیل عدیل: جفت، قرین، لنگه، مانند، مثل، نظیر، همتا عذاب: آزار، اذیت، تعب، رنج، زجر، زحمت، ستوهی، سختی، شدت، شکنجه، صدمه، عقوبت، عنا، محنت، محنت، وبال عذار: چهر، چهره، رخ، رخسار، روی، سیما، عارض، گونه، وجه عذر: 1 پوزش، معذرت 2 بهانه، تعلل 3 دستاویز، مستمسک 4 حیض، قاعدگی عذرا: باکره، بتول، بکر، دختر، دوشیزه & زن عذرخواهی: اعتذار، پوزش، پوزش‌خواهی، پوزش‌طلبی، معذرت‌خواهی عذوبت: 1 حلاوت، شیرینی 2 گوارایی، خوش‌گواری عراف: رمال، غیبگو، فال‌بین، فالگیر، کاهن عرب: اعرابی، بدوی، تازی & عجم عربده: 1 جیغ‌وداد، داد، فریاد، فغان، گلیل، نعره 2 بدمستی 3 بدخویی، تندخویی عربده‌جو: 1 ستیزه‌جو، مبارزطلب 2 بدخلق، بدخو 3 بدمست 4 نعره‌زن عرس: عروسی، مزاوجت، نکاح & طلاق عرش: 1 اریکه، اورنگ، تخت، مسند 2 آسمان، سپهر 3 سایبان، سقف 4 پایه، رکن & فرش عرشه: 1 بالا، فراز 2 رو، سقف عرصه: 1 پهنه، جولانگاه، رزمگاه، زمینه، ساحت، صحنه، فضا، گستره، مصاف، میدان 2 حیاط 3 بیابان، صحرا عرض: 1 پهنا، پهنه 2 بیان، حرف، سخن، گفتار، گفته 3 شرح، وصف & درازا، درازی، طول عرض: 1 آبرو، اعتبار، جاه، حیثیت، شرف، قدر، ناموس 2 ذات، گوهر، نفس عرض‌اندام: اظهاروجود، تظاهر، خودنمایی، عرض‌وجود عرضحال: 1 دادخواست، شکایت 2 درخواست‌نامه، عریضه 3 منشور عرضه: 1 ارائه، نمایش، نمود 2 نشان‌دادن، نمودن 3 اظهار، بیان 4 پیشنهاد 5 تقدیم، تقدیمی، هدیه عرضه: 1 توانایی، قدرت، قوت، قوه 2 شایستگی، قابلیت، لیاقت 3 جرات، شهامت 4 کارآیی عرفان: 1 تصوف 2 الهیات، حکمت 3 شناخت، علم، معرفت عرفانی: معنوی عرف: 1 تداول، رسم، سنت، عادت 2 قانون 3 معروفیت & شرع عرفی: متداول، متعارف، مرسوم & شرعی عرق: 1 رگ 2 نایژه 3 بیخ، ریشه، نژاد 4 آبرو، حمیت عرق: 1 مشروب 2 خوی 3 شیره، عصاره عرق‌خور: باده‌خوار، باده‌نوش، شرابخوار، مشروب‌خور، میخواره، میگسار عرق‌زا: عرق‌آور، معرق عروج: 1 صعود، معراج 2 لنگی عروس: 1 بیو، بیوگ 2 لعبت & داماد عروسک: بازیچه، لعبت، ملعبه عروسی: ازدواج، بیوگانی، زفاف، زناشویی، مزاوجت، مناکحت، مواصلت، نکاح، وصلت & عزا، طلاق عریان: برهنه، پتی، عور، لخت & پوشیده، مستور عریانی: برهنگی، عوری، لختی & پوشیدگی، مستوری عریش: 1 کجاوه، محمل، هودج 2 آلونک، کاشانه، کلبه، کومه، لانه 3 سایبان، مظله 4 چادر، خیمه عریض: پرعرض، پهن، پهنادار، فراخ، گسترده، گشاد، وسیع & باریک، کم‌پهنا، کم‌عرض عریضه: خط، رقعه، رقیمه، طومار، عرضحال، کاغذ، مراسله، مرقومه، مکتوب، منشور، نامه، نبشته، نوشته، ورقه عریضه‌نگار: کاتب، محرر، مکتوب‌نویس، نامه‌نگار، نامه‌نویس عریف: 1 عارف، شناسا 2 آشنا عریکه: 1 خلق، خو 2 سرشت، طبیعت، نهاد عز: احترام، حرمت، عزت & ذل عزا: پرسه، تعزیت، داغ، سوگ، سوگواری، ماتم، مصیبت & جشن، عروسی عزاخانه: ماتم‌سرا، ماتمکده، محنتکده عزادار: پرسه‌نشین، داغدار، سوگوار، سوگوار، ماتمزده، ماتم‌زده، مصیبت عزاداری: پرسه، پرسه‌نشینی، تعزیت، تعزیه، روضه، سوگواری، ماتم، مصیبت عزایم: افسون‌ها، اوراد عزب: بی‌زن، تنها، فرد، مجرد & متاهل عزبی: بی‌زنی، بی‌همسری، تجرد، تنهایی عزت: آبرو، احترام، ارجمندی، بزرگی، حرمت، شرف، عز، ناموس & ذلت عزت‌نفس: مناعت‌طبع عزتمند: ارجمند، باعزت، عزیز، گرامی، محترم، معزز عزرائیل: اجل، ملک‌الموت عزل: اخراج، انفصال، برکناری، خلع، منفصل & استخدام عزلت: اعتزال، اعتکاف، انزوا، تجرد، تنهایی، کناره‌گیری، گوشه‌گیری، گوشه‌نشینی عزلت‌طلب: انزواطلب، عزلت‌جو، عزلت‌نشین، گوشه‌گیر، معتزل، معتکف عزلت‌گزین: راهب، راهبه، عزلت‌جو، عزلت‌نشین، گوشه‌گیر، گوشه‌نشین، معتزل، معتکف، منزوی عزم: آهنگ، اراده، تصمیم، عزیمت، قصد، نقشه، نیت عزوبت: بی‌همسری، تجرد، تنهایی، مجردی & تاهل عزیز: ارجمند، شایسته، عالیقدر، عزتمند، گرامی، گرانمایه، محترم، نورچشم & ذلیل عزیزدردانه: سوگلی، عزیزکرده، محبوب عزیمت: 1 آهنگ، عزم، قصد، نیت 2 حرکت، رحیل، سفر، کوچ 3 افسون، ورد عزیمت کردن: حرکت کردن، رخت‌بستن، رفتن، سفر کردن، عازم‌شدن، کوچ کردن عسجد: زر، طلا & سیم، فضه عسرت: افلاس، تعسر، تنگدستی، تنگی، تهیدستی، دشواری، سختی، ضراء، عسر، فقر، نداری عسس: پاسبان، داروغه، شبگرد، شحنه، طایف، گزمه، محتسب عسکر: ارتش، جیش، سپاه، فوج، گند، لشکر عسل: انگبین، شهد عشا: شام، شامگاه، شب، غروب، مغرب & بامداد عشر: ده‌یک، عشریه، یک‌دهم عشرت: 1 خوشگذرانی، عیش، کامرانی، ملاهی 2 خوشی، شادی، طرب، نشاط عشرت‌طلب: خوش‌گذران، شادخوار، عیاش عشرت‌طلبی: خوش‌گذرانی، شادخواری، عیاشی، کامرانی عشق: تعشق، خلت، دوستی، شیفتگی، علاقه، محبت، مودت، مهر، وداد & نفرت عشق‌بازی: 1 تجمش، عشق‌ورزی، معاشقه، مغازله، ملاعبه، مهرورزی 2 شهوترانی، لاسیدن عشق‌ورزی: تجمش، عشق‌بازی، معاشقه، مغازله، ملاعبه، مهرورزی عشقه: اخفاک، پویچه، پیچک، لبلاب عشقی: 1 عاشقانه، محبت‌آمیز 2 دلبخواهی، هوسانه عشوه: اخمناز، ادا، شیوه، غمزه، فریب، کرشمه، لوندی، ناز عشوه‌ساز: افسونگر، طناز، عشوه‌پرداز، عشوه‌گر، فسونساز، کرشمه‌باز، لوند عشوه‌کار: افسونگر، طناز، عشوه‌پرداز، عشوه‌زن، عشوه‌گر، لوند عشوه‌کنان: خرامان، کرشمه‌کنان، نازان، نازکنان عشوه‌گر: افسونگر، طناز، عشوه‌ساز، عشوه‌کار، لوند عشوه‌گری: افسونگری، دلال، دلبری، طنازی، غنج عشیات: شب‌ها، لیالی عشیره: آل، ایل، طیره، خاندان، خانواده، طایفه، قبیله عصا: چوبدستی، خیزران عصابه: 1 دستار، سربند، عمامه، مندیل 2 گروه، فوج عصاره: آب، افشره، جوهر، چکیده، شهد، شیره، عرق، عصیر، لب، مرق عصب: پی، رگ عصبانی: تندخو، خشمگین، خشمناک، عصبی، عصبی‌مزاج، غضبناک & آرام، سلیم عصبانیت: اوقات‌تلخی، بدخویی، تغیر، تندمزاجی، تندخویی، خشمگینی، خشم، غضبناکی، غضب، لج عصبی: آتشی‌مزاج، تند، تندخو، خشم‌آلود، خشمگین، عصبانی، قهرآلود & آرام، سلیم عصبیت: 1 حمیت، مردانگی 2 تندمزاجی، خشم، سودا 3 تعصب، قوم‌گرایی عصر: 1 دور، دوره، روزگار، زمانه، زمان، عهد، وقت 2 بعدازظهر، پسین، پسینگاه 3 فشار 4 افشردن، فشردن عصفور: گنجشک عصمت: 1 پارسایی، پاکدامنی، پاکی، عفت، ناموس، نجابت 2 بازداشتن، منع عصیان: تمرد، خودسری، سرپیچی، سرکشی، شورش، طغیان، گردنکشی، مخالفت، مخالفت، نافرمانی، یاغیگری & اطاعت، طاعت، فرمانبرداری عصیانگر: بدرفتار، سرکش، طاغی، طغیانگر، عاصی، گردنکش، متمرد، ناجم، نافرمان، یاغی & مطیع، فرمانبردار عصیر: آب، افشره، شیره، عصاره، فشرده عضد: 1 بازو 2 پشتیبان، حامی، مددکار، یار، یاور عضله: گوشت، ماهیچه عضو: 1 آلت، اندام 2 ابوابجمعی، جزو، کارمند، مستخدم 3 جهاز عطا: احسان، انعام، بخشش، تعارف، دهش، مرحمت، نفقه، هبت عطار: دوافروش، عطرفروش عطاری: داروفروشی، دوافروشی، عطرفروشی عطارد: 1 تیر 2 سنبل‌الطیب عطا کردن: 1 بخشیدن، دادن 2 مرحمت کردن، هبه کردن عطر: بوی‌خوش، رایحه، شمیم، نکهت عطرآگین: بویا، خوشبو، دماغ‌پرور، معطر عطرآلود: خوشبو، عطرآگین، عطرآمیز، عطرناک، معطر عطرآمیز: خوشبو، دماغ‌پرور، عاطر، معطر عطسه‌آور: عطسه‌زا، معطس عطش: 1 تشنگی 2 اشتیاق، علاقه عطشان: تشنه & سیراب عطف: 1 بازگشت، توجه، چرخش، میل 2 سجاف، شیرازه 3 عاطفه، مهربانی 4 تمایل 5 پیوند، ربط عطلت: 1 بیکاری، تعطیل، مهملی 2 بی‌پیرایگی، & اشتغال عطوفت: تلطف، دوستی، رافت، شفقت، محبت، ملاطفت، مودت، مهر، مهربانی عطیه: 1 انعام، بخشش، پاداش، جایزه، عطیت 2 موهبت، هبه 2 راتبه، مرسوم، مستمری، مقرری عظم: استخوان عظمت: بزرگواری، بزرگی، جلال، حشمت، سطوت، شان، شکوه، شوکت، صلابت، فره، قدرت، کبریا، کرامت، کلانی، مجد، مهابت، هیبت & کوچکی عظمی: بزرگتر، عظما، عظیم عظیم: بزرگ، جلیل، خطیر، عظمی، کبیر، کلان، معظم، مهم & کوچک، نهمار عظیم‌الجثه: تناور، تنومند، جسیم، کوه‌پیکر عظیم‌الشان: بزرگوار، جلیل، فخیم، معظم عفاف: پارسایی، پاکدامنی، پاکی، تقوا، عفت، نجابت عفت: اتقا، پارسایی، پاکدامنی، پاکی، شرافت، شرف، عصمت، عفاف، ناموس، نجابت & آلوده‌دامنی، بدکارگی، ناپارسایی، ناپرهیزگاری عفریت: 1 اهریمن، دیو، شیطان، عفریته، غول 2 عجوزه & فرشته عفریته: ابلیس، شیطان، عفریت، غول & فرشته، ملک عفن: بدبو، گندیده، متعفن & خوشبو عفو: 1 اغماض، بخشایش، چشم‌پوشی، گذشت 2 بخشودن، گذشت کردن & انتقام عفو کردن: آمرزیدن، بخشودن، بخشیدن، گذشت کردن & انتقام‌کشیدن عفونت: بدبویی، بوی‌بد، تعفن، چرک، فساد، گندیدگی عفیف: باآزرم، باتقوا، باحیا، باشرم، باعفاف، باعفت، پارسا، پاک، پاکجامه، پاکدامن، شریف، معصوم، نجیب & آلوده‌دامن، ناپاک عفیفه: پارسا، پاکدامن، طاهره، نجیبه عقاب: بازپرسی، تنبیه، مواخذه، مجازات عقاب: آلغ، آله، شاهین عقار: 1 آب‌وزمین، املاک، سزا 2 کالا، متاع عقب: 1 پس، پشت‌سر، پشت، خلف 2 پی، پیرو، دنباله، دنبال 3 وارو 4 ورا 5 عقبه، فرزند، نسل & پیش عقب‌افتاده: 1 توسعه‌نیافته 2 معوق 3 منگول، ناقص‌الخلقه & پیشرفته عقب‌نشینی: بازگشت، پسروی، گریز، هزیمت & پیشروی عقبه: 1 پی‌آمد، دنباله، نتیجه 2 دشوار، سخت، 3 عقبی: آخرت، اخری، رستاخیز، عقبا، قیامت & دنیا عقد: 1 بند، پیوند، گره 2 بستن، پیمان‌بستن، عهدبستن، گره‌زدن عقد: 1 گردن‌بند، گلوبند 2 بند عقده: 1 گره 2 دشواری، فشار، گیر، محظور عقرب: 1 کجدم، کژدم 2 آبان‌ماه عقل: 1 خرد، دها، ذکاوت، فهم، معرفت، هوش 2 کله، مخ عقل‌باختگی: جنون، خبطدماغ، دیوانگی عقلانی: 1 عقلایی 2 عقلی & 1 غیرمنطقی 2 حسی عقلایی: عاقلانه، معقول، منطقی & غیرعقلایی عقلی: عقلانی & نقلی عقوبت: بادافراه، تادیب، تنبیه، جزا، سزا، سیاست، شکنجه، عذاب، فرجام‌بد، قصاص، کیفر، گوشمال، مجازات عقیده: اعتقاد، باور، حدس، رای، زعم، صرافت، عقیدت، فکر، نظر، نظریه عقیده‌مند: باورمند، مومن، معتقد عقیل: 1 خردمند، عاقل، فهیم، لبیب 2 بزرگوار، گرامی عقیم: بی‌بار، بی‌ثمر، بی‌حاصل، بی‌نطفه، سترون، نازا & بارور، زایا، مثمر عکس: 1 پرتره، تصویر، تمثال، شمایل، نقش 2 خلاف، ضد، مخالف، نقیض، وارو، وارونه عکس‌العمل: 1 پیامد، واکنش 2 انعکاس، بازتاب علاج: تداوی، تشفی، چاره، درمان، شفا، مداوا، معالجه، وید علاج‌بخش: چاره‌گر، درمانگر، شفابخش علاج‌پذیر: چاره‌پذیر، درمان‌پذیر، قابل‌درمان علاج‌ناپذیر: بی‌درمان، بی‌علاج علاقه: 1 اشتیاق، بستگی، پیوستگی، تعشق، تعلق، تمایل، توجه، دلبستگی، رابطه، شوق، عشق، عطش، محبت، میل، وابستگی 2 املاک، دارایی 3 بند 3 دنباله علاقه‌مند: راغب، مایل، مشتاق علاقه‌مندی: اشتیاق، تمایل، رغبت، هواداری & بی‌علاقگی علامت: 1 آیت، آیه، نشان، نشانه، نمود، نمودار 2 انگ، داغ 3 شاخص، شاخصه 4 رایت، علم 5 اشاره علامه: دانشمند، دانشور، عالم، علیم، فاضل & جهول علاوه: اضافه، افزون، جمع & منها علاوه‌براین: باضافه، بعلاوه علایق: ارتباط، بستگی‌ها، تعلقات، وابستگی‌ها علت: 1 انگیزه، انگیزه، جهت، دلیل، سبب، عامل، مایه، مسبب، موجب، واسطه، وسیله 2 عیب، نقیصه 3 بیماری، عارضه علف: سبزه، علفه، علوفه، علیق، گیاه علف‌چر: چراگاه، راود، علفزار، مرتع، مرغزار علفخوار: چرنده، علف‌چر، گیاهخوار & گوشتخوار علفزار: چراگاه، راود، سبزه‌زار، مرتع، مرغزار، مرغزار & کشتزار علق: 1 خون 2 زالو، لو علقه: بستگی، بند، پیوستگی، تعشق، تعلق، تمایل، عقد، علاقه، وابستگی علل: 1 اسباب، جهات 2 انگیزه‌ها، دلایل علم: 1 بیرق، پرچم، درفش، رایت، علامت، نشان 2 مشهور، معروف، نامی 3 اسم‌خاص 4 لغت علم: 1 حکمت، دانش، معرفت 2 اطلاع، یقین & جهل، نادانی علمدار: بیرقدار، پرچمدار، پیشقراول، طلایه‌دار علناً: آشکارا، علنی، هویدا & درخفا، مخفیانه علنی: آشکار، افشا، جلی، ظاهر، فاش، #مخفیانه علو: بالا، بزرگواری، رفعت، روی، فوق، کرامت & پایین، تحت، زیر، سفل، فرود علوطبع: استغنا علوفه: علف، علفه، علیق علوم: حقایق، دانش‌ها، معارف & فنون علی‌الاتصال: پی‌درپی، پیوسته، علی‌الدوام، مدام، مستمراً، هماره، همواره، همیشه علی‌الخصوص: بویژه، خصوصاً، مخصوصاً علی‌الدوام: بلاانقطاع، پیاپی، پیوسته، دایم، مدام، مداوم، همیشه علی‌الظاهر: آشکارا، برحسب‌ظاهر، ظاهراً & واقعاً علی‌حده: جدا، جداگانه، سوا، مستقل علیامخدره: بانو، خاتون، خانم علیق: علف، علوفه، کاه، یونجه علیل: بستری، بی‌حال، بیمار، دردمند، رنجور، زمینگیر، مریض، مستمند، معلول، ناتوان & تندرست عم: عمو عماد: 1 پالار، رکن، ستون 2 تکیه‌گاه، متکا عمارت: 1 بنا، ساختمان 2 بدنه، پیکر، تنه 3 آبادانی، آبادی، تعمیر، عمران 4 آبادسازی عماره: تخت‌روان، عماری، کجاوه، محمل، هودج عماری: 1 تابوت 2 تخت‌روان، کجاوه، محمل، هودج عمال: کارکنان، کارگزاران، گماشتگان، مزدوران عمامه: دستار، عصابه، مندیل عمد: خواسته، قصد، منوی & ناخواسته عمداً: به‌عمد، دانسته، عاملاً، عمدی، قصدا عمده: 1 اصلی، برجسته، بسزا، مهم 2 کلی & جزیی عمده‌فروش: کلی‌فروش & جرئی‌فروش عمدی: به‌عمد، تعمد عمر: 1 حیات، روزگار، زندگی، زندگانی 2 زاد، سن عمران: آبادانی، آبادسازی، آبادی، توسعه، رونق، عمارت & خرابی عمق: ته، ژرفا، ژرفنا، غور، کنه، گودی عمل: ادا، ارتکاب، اقدام، پیشه، حرفه، رفتار، شغل، فعل، کار، کردار، وظیفه عملاً: بالفعل، درعمل & اسماً عملکرد: حاصل، راندمان، فعل، کارکرد، میزان‌کار، نتیجه عملگی: فعلگی، کارگری عمله: فعله، کارگر، مزدور عملی: 1 شدنی، ممکن، میسر 2 تریاکی، وافوری 3 مصنوعی & نظری عملیات: 1 اعمال، کنش‌ها 2 مانور عمو: عم عمود: 1 چماق، چوبدستی، گرز 2 تیرک، ستون عموم: تمام، جمیع، عامه، کافه، کل، همگان، همه عموماً: تماماً، جملگی، همگی، همه & خصوصاً عمومی: 1 عام، عمیم، کلی، همگانی 2 اشتراکی، جمعی، مشترک 3 متداول، مرسوم & خصوصی عمومیت: تداول، شمول، کلیت عمید: پیشوا، رئیس، سردسته، سرور، مهتر، نقیب عمیق: 1 ژرف، عمق‌دار، گود 2 تام، کامل عمیقاً: بسیار، به‌شدت، شدیداً عمیم: 1 تام، تمام، کامل 2 عام، عمومی، همگانی عن‌قریب: بزودی عنا: آزار، رنج، زحمت، عذاب، عنت، محنت، مشقت عناد: بغض، جدال، حقد، خصومت، دشمنی، ستیزگی، ستیزه، ضدیت، عداوت، کین، کینه‌توزی، کینه، گردنکشی، لجاج، لجاجت، مخاصمه، مخالفت، نفاق، نقار عنان: افسار، پالهنگ، دهنه، زمام، لجام، لگام، مهار عنایت: اعتنا، التفات، تفضل، تمایل، توجه، فیض، لطف، مرحمت، مهربانی، میل، نظر، نگاه عنب: انگور عنبر: 1 عنبربو 2 گل‌گندم 3 فتنه عنبرسارا: سارا، عنبرفام عنبرآلود: عنبرآگین، عنبرآمیز، عنبربار، عنبربو، معطر عنتر: 1 میمون 2 بدترکیب، زشت عندلیب: بلبل، هزار، هزارآوا، هزاردستان عنصر: آخشیج، بسیط، جزء، ماده عنف: جبر، خشونت، درشتی، زور، قهر & لطف عنفاً: به‌جبر، به‌زور، به‌عنف، جبراً، زوری، قهراً عنفوان: آغاز، ابتدا، اوان، اوایل، اول، بدایت، بدو، شروع & اختتام، پایان عنق: خر، گردن، معطف عنقا: سیمرغ عنکبوت: تارتن، تارتنک، تارتنه، کارتنک، کارتنه، کراتین عنوان: 1 آغاز، دیباچه 2 اسم، خطاب، شهرت، کنیه، لقب، نام 3 آدرس، نشانی عنود: 1 ستیزه‌کار، عنادورز، عنید، کینه‌توز، کینه‌جو 2 گردنکش، متمرد، نافرمان عنین: سست‌کمر، کمرسست، ناتوان عوارض: 1 جزیه، خراج، مالیات 2 پیامدها، عارضه‌ها 3 حوادث، وقایع 4 بیماری‌ها، ناخوشی‌ها 5 آفات، بلایا عوالم: 1 عالم‌ها 2 حالات، کیفیات عوام: بی‌سواد، توده، خلق، عامی، عوام‌الناس، مردم & خواص عوام‌پسند: پیش‌پاافتاده، عامه‌پسند، مبتذل عوامانه: عامیانه، مبتذل، مردم‌پسند عوایق: 1 موانع 2 آفات، آفت‌ها عواید: درآمدها، عایدی‌ها، فواید، مداخل، منافع عود: 1 بازگشت، برگشت، رجعت، نکس 2 بربط، ساز عودت: استرداد، اعاده، برگشت، مراجعت، واپس عودسوز: سپندسوز، مجمر عور: 1 برهنه، پتی، عریان، لخت، لوت 2 یک‌چشمی & مستور عوض: 1 بدل، بدیل 2 الش، تبدیل، تعویض، جایگزین، جانشین، دگش، مبدل 3 جبران، جای 4 پاداش، جزا، مزد عوعو: پارس، زوزه، واق‌واق عون: 1 کمک، نصر، یاری، یاوری 2 دستگیر، کمک‌رسان، مساعد، یار، یاور عهد: 1 پیمان، شرط، قرار، میثاق 2 قول، وعده 3 وفا 4 نذر 5 ضمان 6 اوقات، دور، دوره، روزگار، زمان، زمانه، عصر، فصل، گاه، موسم، وقت 7 سوگند، قسم 8 حفظ، نگهبانی عهدشکن: پیمان‌شکن، خائن، عهدگسل، ناقض‌عهد، ناکث & وفادار عهدشکنی: خیانت، عهدگسلی، غدر، نقض‌عهد & وفاداری عهدگسل: بدپیمان، پیمان‌شکن، سست‌پیمان، عهدشکن، ناقض‌عهد & وفادار عهدنامه: پروتکل، پیمان‌نامه، تعهدنامه، قرارداد، قرارنامه، معاهده، مقاوله، مقاوله‌نامه عهده: 1 تقبل، تعهد، کفالت 2 ذمه 3 مسولیت عهده‌دار: ذمه‌دار، متعهد، متقبل، مسول عیادت: بیمارپرسی عیار: 1 معیار 2 سنگ‌محک 3 آزمایش، آزمون، امتخان، سنجش 4 زرسنجی عیار: 1 تردست، تندرو، جلد، چابک، چالاک 2 جوانمرد، شوالیه، فتا، فتی 3 حرامی، دزد، راهزن، رهزن، سارق، شبرو، طرار، غارتگر، گردنه‌بند 3 تبهکار، مفسد 4 محیل، مکار عیارگیر: صیرفی، عیارسنج عیاری: 1 راهزنی، سرقت، طراری 2 تردستی، حیله، رندی، زرنگی، فند 3 جوانمردی، عیارپیشگی، فتوت عیاش: 1 خراباتی، خوش‌گذران، عشرت‌طلب 2 شادخوار، کامجو، هرزه، هوسباز عیاشی: الواطی، خوشگذرانی، عشرت‌طلبی، عیش‌ونوش، فساد، فسق‌وفجور، لهوولعب، ملاهی، هرزگی عیال: 1 بانو، جفت، زن، زوجه، عائله، همسر 2 خانواده، زن‌وفرزند عیالمند: پراولاد، عیالوار، معیل عیالوار: پراولاد، عیالمند، معیل عیان: آشکار، برملا، روشن، صریح، ظاهر، فاش، محسوس، معلوم & نهان عیب: 1 آهو، صدمه، علت، فساد، منقصت، نقصان، نقص، نقیصه، وصمت 2 تقصیر، خرده، خطا 3 بدی، زشتی، شایبه، معرت 4 رسوایی، عار عیب‌جو: ایرادگیر، خرده‌گیر، منتقد، نکته‌گیر & عیب‌پوش عیب‌جویی: انتقاد، ایراد، تنقید، خرده‌گیری، نکته‌گیری & عیب‌پوشی عیب‌گیری: انتقاد، ایراد، خرده‌گیری، عیب‌جویی عیبناک: معیب، معیوب، ناقص & سالم عید: 1 سالگرد، سالگشت 2 جشن & عزا عیسوی: پروتستان، ترسا، صلیبی، کاتولیک، مسیحی، نصارا، نصرانی عیسویت: ترسایی، مسیحیت، نصرانیت عیش: بزم، خوشگذرانی، خوشی، راحت، زندگانی، سرور، سور، شادی، شادیانه، طرب، عشرت، کیف، گذران، لهو، نشاط & عزا، ماتم عیش‌ونوش: خوش‌گذرانی، شادخواری، عشرت، عیاشی، لهو عین: 1 چشم، دیده 2 اصل، مشابه 3 چشمه 4 جوهر، ذات، گوهر عیناً: 1 بعینه، درست، دقیقاً 2 شبیه، مثل، نظیر غائله: 1 آشوب، بلوا، شورش، فتنه، نهضت 2 آفت، بلا، بلای‌ناگهانی 3 بدی، شر 4 آسیب، گزند 5 دشواری، سختی غار: حفره، زاغه، سوراخ، شکفت، کهف، مغار، مغاره، مغاک غارت: ایلغار، تاراج، تالان، چپاول، دزدی، لاش، نهب، یغما غارتگر: چپاولگر، چپوچی، دزد، راهزن، سارق، طرار، عیار، یغماگر غارم: بدهکار، مدیون، وامدار غاز: 1 پشیز، شاهی، صنار 2 قاز 3 خار، شوک 4 پاره، ژنده 5 چاک، شکاف غازه: 1 سرخاب، گلگونه 2 آوا، آواز، صدا 3 گوه غازی: 1 جنگجو، جهادگر، مبارز، مجاهد 2 رسن‌باز، طناب‌باز، معرکه‌گیر 3 لقمه‌بزرگ غاشیه: 1 پوشش، زین‌پوش، غشا، نقاب 2 رستاخیز، قیامت غاصب: 1 زورستان، غصب‌کننده، متغلب 2 زورگو، ستمگر غافل: 1 بی‌خرد، جاهل، ناآگاه، نادان 2 بی‌خبر، غفلت‌زده، لاقید & عاقل غافلگیرانه: بغتتاً، غفلتاً، غفلت‌زده، غیرمنتظره، ناگهانی غالب: 1 پیروز، پیروزمند، چیره، فاتح، فایق، قاهر، متسلط، مستولی، مسلط، منتصر 2 بیش & مغلوب غالباً: اغلب، اکثراوقات، کراراً غالیه: 1 مشک 2 غالی، گران & ارزان، رخیص غامر: بایر، خراب، ویران & آباد، عامر غامض: بغرنج، پیچیده، حاد، دشخوار، دشوار، سخت، شاق، صعب، مشکل، معقد، مغلق & ساده، سهل غاوی: ضال، فریفته، گمراه، منحرف، منحط & هادی غایب: پنهان، مخفی، ناپیدا، نامرعی & حاضر، شاهد غایت: 1 پایان، فرجام، نهایت 2 حاجت، قصد، مقصود، منظور، هدف 3 آرمان، کمال‌مطلوب 4 حد غایط: براز، بول، پلیدی، جعل، سرگین، سنده، عذره، نجاست غایله: 1 آشوب، بلوا، شورش، فتنه، نهضت 2 آفت، بلا، بلای‌ناگهانی 3 بدی، شر 4 آسیب، گزند 5 دشواری، سختی غایی: انتهایی، پایانی، نهایی غبار: خاک، گردوخاک، گرد غبارآلود: اغبر، خاک‌آلود، گردآلود غبارروبی: پاک‌سازی، تنظیف، غبارزدایی، گردزدایی، گردگیری غبرا: خاک، گل غبط: حسرت، رشک، غبطه غبطه: 1 حسرت، رشک 2 آرزو، تمنا 3 سود، فایده، نفع 4 سرور، شادی غبن: 1 تغابن، فریب، فسوس، گول 2 خسارت، زیان، ضرر 3 افسوس، حیف، دریغ غث: 1 کم‌گوشت، لاغر 2 کذب، نادرست & 1، چاق، سمین، فربه، 2، درست، راست غثیان: استفراغ، تهوع، عق، قی غدار: 1 جفاکار، جورپیشه 2 بی‌وفا، پیمان‌شکن، خائن 3 محتال، محتاله، محیل، مکار غدر: 1 بی‌وفایی، پیمان‌شکنی، نقض‌عهد 2 جفا، جور 3 خیانت 4 تزویر، حیله، فریب، مکر غدرآمیز: خائنانه، خیانت‌آمیز، مکرآلود، مکرآمیز غده: آژخ، تومور، دژپیه، دشپیل غدیر: آبگیر، برکه، برم، تالاب غذا: خوراک، خوردنی، طعام، قوت، مائده غذاخوری: 1 رستوران، کافه‌رستوران 2 بشقاب، ظرف 3 تغذیه غر: 1 بی‌عصمت، جلب، روسپی، فاحشه 2 خصی 3 عنین، ناتوان غر: 1 غرولند، نق 2 شکسته، فرورفته 3 فتق‌دار، فتقی غرا: 1 رسا، فصیح 2 درخشان، روشن غراب: 1 جهاز، سفینه، کشتی، ناو 2 زاغ، کلاغ غرامت: 1 تاوان، جبران، جریمه، خسارت، ضرر 2 عذاب، مشقت 3 پشیمان غران: غرش‌کنان، غرنده غرب: 1 باختر، مغرب 2 باخترزمین 3 ناپدیدشدن & خاور، 2، مشرق‌زمین غربال: 1 آردبیز، پرویزن، غربیل، منخل 2 خاک‌بیز، سرند غربال‌بند: غربتی، کولی، لوری، لولی غربت: 1 بیگانگی، دوری 2 غریبی 3 غربتی، قرشمال، کولی، لولی & انس، شناسایی غربتی: دوره‌گرد، غربال‌بند، غره‌چی، قرشمال، کولی، لولی غربیل: 1 الک، پرویزن، غربال، منخل 2 خاک‌بیز، سرند غرچی: قرشمال، کولی، لوری، لولی غردل: 1 قحبه 2 ترسو، جبون & شجاع غرش: 1 آسمان‌غره 2 نعره غرشمال: ارقه، قرشمال، کولی، لوری، لولی غرض: 1 آهنگ، اراده، قصد، مراد، مقصود، منظور، نیت، هدف 2 ردائت، کین، کینه غرض‌ران: بدخواه، غرض‌ورز، مغرض غرض‌ورز: باغرض، غرض‌پرست، غرض‌جو، غرض‌دار، غرض‌ران، غرضمند، کین‌توز، مغرض غرضمند: بدخواه، غرض‌ورز، کینه‌توز، مغرض غرغر: اعتراض، قرولند، لندش، نق‌نق غرفه: اطاق، اطاقک، بالاخانه، حجره غرق: 1 خفه، غرقه، غریق، غوطه، فرورفته، مستغرق 2 گرفتار 3 شیفته، مجذوب غرقاب: غرقابه، گرداب & پایاب غرقه: 1 مستغرق 2 غرق، غریق، فرورفته، مغروق غرنده: خروشان، خروشنده، غران غروب: افول، شام، شامگاهان، عشا & طلوع، سحر غرور: 1 تفاخر، تفرعن، تکبر، خودخواهی، خودبزرگ‌بینی، خودپسندی، خودبینی، خودستایی، خویشتن‌بینی، فخر، کبر، منیت، نخوت 2 جوش & خضوع غرورانگیز: 1 افتخارآمیز 2 نخوت‌آلود، نخوت‌آمیز غرولند: اعتراض، غر، غرغر غره: 1 گستاخ، متکبر، مغرور 2 فریفته، گول‌خورده 3 بی‌خبری، غفلت غره: 1 غرش 2 اول، اول‌ماه 3 پیشانی 4 ماه‌نو، هلال & سلخ غریب: 1 بیگانه، غریبه، ناآشنا، ناشناخته، ناشناس 2 بیکس، فقیر 3 نامحرم 4 اجنبی، خارجی 5 بدیع، حیرت‌انگیز، شگفت، شگفت‌آور، عجیب، غیرعادی 6 طرفه، طریف، نو 7 دورازوطن، دورافتاده & آشنا، خویش غریب‌پرور: غریب‌نوازغریب‌دوست & غریب‌کش، غریب‌گداز غریب‌نواز: غریب‌پرور، غریب‌دوست، مهمان‌نواز & غریب‌آشنا، غریب‌گداز غریبه: اجنبی، بیگانه، غریب، غیر، نامحرم & آشنا، خودی غریزه: سرشت، طبع، طبیعت، نهاد غریزی: جبلی، ذاتی، طبیعی، فطری غریق: غرق، غرقه، غوطه‌ور، فرورفته، مستغرق غریو: افغان، بانگ، جیغ، خروش، داد، دادوبیداد، زاری، غوغا، فریاد، فغان، گریه، نعره، ولوله، همهمه، هیاهو غزا: آرزم، جدال، جنگ، جهاد، رزم، غزوه، مصاف، نبرد غزال: آهو، جیران غزل: 1 شعر 2 عشقبازی، معاشقه غزل‌پرداز: غزل‌ساز، غزلسرا، غزل‌گو غزل‌پردازی: غزلسرایی، غزل‌گویی غزلسرا: غزل‌پرداز، غزل‌گوی غزلسرایی: غزل‌پردازی، غزل‌گویی غزوه: جدال، جنگ، جهاد، حرب، غزا، مصاف غسال: جامه‌شو، مرده‌شو غسال‌خانه: مرده‌شوخانه، مرده‌شوی‌خانه غسل: استحمام، تطهیر، تغسیل، شستشو، طهارت، وضو غش: 1 اغما، بیهوشی، ریسه، صرع، ضعف، کما، مدهوشی 2 تزویر، تقلب 3 پرده‌پوشی 4 خیانت غش‌دار: غشی، ناخالص، ناسره غشا: 1 پرده، جلباب، حجاب، غاشیه، غطا 2 پوسته، روبند، لفافه غشاوه: پرده، پوشش، غطا غصب: تصاحب‌به‌زور، تصرف‌عدوانی، تغلب، زورستانی، زورگیری غصه: اندوه، تاسف، حزن، غم، محنت & شعف، شادی غصه‌دار: اندوهناک، اندوهگین، غصه‌مند، غمدار، غمگین، غمین، محزون، مغموم & مشعوف غضب: برآشفتگی، برافروختگی، تندمزاجی، تندی، تیزی، خشم، خشمگین، خشمناکی، سخط، عتاب، عصبانیت، غیظ، قهر، هیجان غضب‌آلود: خشم‌آگین، خشم‌آلود، خشمگین، خشمناک، عصبی، غضبناک، قهرآلود، متغیر غضبان: خشمگین، خشمناک، دژم، ژیان، عصبانی غضبناک: تندخو، خشم‌آلود، خشمگین، خشمناک، دژآهنگ، دمان، ژیان، عصبانی، غضب‌آلود، قهرآلود، نژند، هار غضنفر: اسد، حیدر، شیر، ضیغم غطاء: پرده، پوشش، غشاء، غشاوه، لایه غفار: آمرزگار، آمرزنده، بخشایشگر، غفور غفران: آمرزش، بخشش، رحمت، مغفرت غفلت: اهمال، بی‌خبری، تسامح، تغافل، تکاهل، تهاون، حماقت، سستی، سهل‌انگاری، فراموشی، مسامحه، ناآگاهی، نسیان & آگاهی، بیداری غفلتاً: بغتتاً، غافلگیرانه، ناگهان، یک‌دفعه، یک‌مرتبه، یکهو غفلت‌زده: 1 غافل، سهل‌انگار، ناآگاه 2 غافلگیرانه غفور: آمرزگار، آمرزنده، غفار غل: 1 بند 2 زنجیر 3 طوق، قلاده، گردن‌بند غل: 1 غلا، قحط، کمیابی 2 خشکسالی، قحطسالی غلا: غل، قحط، قحطی، گرانی، گرسنگی غلاف: پوشش، جلد، نیام غلام: 1 جوان، طفل، فرزند 2 بنده، چاکر، خادم، خدمتکار، زرخرید، عبد، مستخدم، مملوک، نوکر 3 غلمان & ارباب غلام‌باره: امردباز، شاهدباز، لواطکار غلام‌باز: امردباز، بچه‌باز، ساده‌باز، شاهدباز & دخترباز غلامبارگی: امردبارگی، بچه‌بازی، شاهدبازی غلامباره: امردباز، ساده‌پرست، سنده‌باز غلامی: بردگی، بندگی، خدمتکاری، نوکری & اربابی غلبه: استیلا، پیروزی، تسلط، تصرف، چیرگی، درازدستی، سلطه، سیطره، ظفر، فتح، قهر، نجاح، نصرت غلط: اشتباه، خبط، خطا، سقط، سقیم، سهو، مغلوط، نادرست، ناصحیح & درست، صحیح غلطگیری: اصلاح، تصحیح، خطایابی، خطاگیری، درست‌نویسی، غلطزدایی، غلطیابی غلظت: تراکم، تکاثف، چگالی، سختی، قوام & رقت غلغله: آشوب، الم‌شنگه، بانگ، جاروجنجال، خروش، غوغا، فریاد، قشقرق، همهمه، هنگامه، هیاهو غلمان: غلامان & حوران غلو: اغراق، زیاده‌روی، گزافه، گزافه‌گویی، مبالغه غله: جو، حنط، حنطه، گندم غلیان: انفجار، جوش، جوشش، جوش‌وخروش، جوشیدن، هیجان غلیظ: 1 انبوه، پرمایه، تند، چگال، متراکم 2 درشت‌خو، سنگدل & رقیق غم: اندوه، تاسف، تیمار، حزن، حسرت، داغ، رنج، غصه، کرب، محنت، هم & شادی غماز: 1 خبرچین، سخن‌چین، مفسد، نمام 2 نامحرم 3 دورو، منافق 4 عشوه‌گر، کرشمه‌باز غمام: ابر، سحاب، غمامه، غیم، میغ غمامه: ابر، سحاب، غیم، میغ غم‌آور: اندوهبار، حزن‌آور، حزن‌انگیز، غم‌افزا، غم‌انگیز، غمبار، ملال‌انگیز، ملالت‌بار & فرح‌افزا، نشاطآور غم‌افزا: اندوهبار، تاثرآور، غم‌انگیز، غمبار، ملال‌آور & شادی‌آور، فرح‌افزا غم‌انگیز: تاثرانگیز، تاثرآور، درام، دردناک، غم‌آور، غمبار، ملال‌آور & فرح‌انگیز غم‌فزا: تاثرآور، تاثرانگیز، ملال‌آور، ملال‌انگیز، ملالت‌بار & شادی‌افزا غمبار: اندوهبار، اندوه‌زا، تاثرآور، تاثربار، حزن‌آور، درام، غم‌آلود، غم‌انگیز غمخانه: غم‌آباد، غمستان، غمسرا، غمکده، ماتم‌سرا، محنتستان، محنت‌سرا غمخوار: دلسوز، عطوف، غمگسار، مشفق، مهربان غمخواری: تیمارداشت، دلسوزی، شفقت، مهربانی غمز: 1 بدگویی، سخن‌چینی، سعایت، نمامی 2 غمزه، ناز غمزده: اندوهناک، اندوهگین، حزین، غمکش، غمناک، محزون، محنت‌زده، مغموم & شوق‌زده غمزه: دلال، دلربایی، عشوه، غنج، فتانی، فسون، قر، کرشمه، لوندی، ناز غمض: آسان‌گیری، تساهل، چشم‌پوشی، فرونهی غمکده: غمخانه، محنتستان، محنت‌سرا غمکش: غمزده، غمناک، مغموم غمگسار: دلسوز، عطوف، غمخوار، غمزدا، مهربان غمگین: آزرده، افسرده، افسرده، اندوهگین، اندوهمند، اندوهناک، پژمان، تنگدل، حزین، دلتنگ، غمناک، غمین، گرفته، متاثر، متالم، محزون، مغموم، مکدر، ملول، مهموم، ناخرم، ناخوش، ناشاد & شاد، مسرور غمناک: آزرده، افسرده، اندوهگین، اندوهناک، حزین، دل‌فگار، غم‌دار، غمزده، غمگین، غمین، محزون، مضطرب، مغموم، ملول، مهموم & شاد، مسرور غمین: اندوهگین، اندوهناک، حزین، غمزده، غمگین، غمناک، محزون، مغموم، مهموم، نژند & شاد، مسرور غنا: 1 بی‌نیازی، توانگری، ثروت، دولتمندی 2 پرباری & فقر غنج: 1 خوش، خوشی 2 عشوه، کرشمه، ناز 2 جوال، خورجین 3 سرین، کفل 4 غازه، گلگونه غنچه: شکوفه، غنجه، نوگل غنم: حشم، رمه، فسیله، گله غنودن: آرمیدن، آسودن، خفتن، خوابیدن غنوده: آرمیده، آسوده، خسبیده، خفته، خوابیده غنی: بی‌نیاز، پولدار، توانگر، ثروتمند، مالدار، متعین & فقیر غنیمت: 1 نهب، یغما، غنیم 2 مغتنم 3 رایگان، مفت غواصی: 1 ژرف‌پیمایی، غوطه‌بازی، غوطه‌وری، مرواریدجویی 2 غوص، تامل، تعمق، تفکر غوث: 1 اعانت، امداد، پناه‌دهی، دستگیری، فریادرسی، مساعدت، یاری 2 پناه، ملجا 3 فریادرس غور: 1 بررسی، تامل، تفکر، دقت، غوص، وارسی 2 ژرفا، ژرفنا، عمق 3 بن، ته، قع غوررسی: 1 تامل، تتبع، تحقیق، تدقیق، تفحص 2 فریادرسی غوره‌با: آش‌غوره غوص: 1 زیرابی 2 زیراب، غواصی، غوطه‌وری 2 تامل، تفکر، تعمق غوطه: 1 غرق، غرقه 2 فرورفتن غوغا: 1 شور 2 آشوب، ازدحام، الم‌شنگه، جنجال، خروش، دادوبیداد، سروصدا، غریو، غلغله، فغان، ولوله، همهمه، هنگامه، هیاهو 3 آوازه، بانگ & آرامش، سکوت غوغاطلب: غوغایی، غولدنگ، فتنه‌انگیز، فتنه‌جو، ماجراجو، ماجراطلب، مفسده‌جو، واقعه‌طلب & آرامش‌طلب، صلح‌جو، مصلح غوغاگر: پرخاشگر، دعواطلب، ستیزه‌جو، شرطلب، غوغاطلب، فتنه‌گر، ماجراجو، مفسده‌جو & آرامش‌طلب، سلیم، مصلح غوغایی: رزم‌آور، غوغاطلب، غوغاگر، فتنه‌انگیز، ماجراجو، مفسده‌جو، واقعه‌طلب & سلیم، مصلح غوک: قورباغه، وزغ غول: 1 دیو، شیزان، نسناس، هیولا 2 آغل، شبگاه، شوغا 3 اذن، گوش 4 دست‌وبازو غول‌آسا: دیوآسا، دیووش، عظیم‌الجثه، غول‌پیکر، غول‌وار غیاباً: پنهانی، درخفا، درغیاب، غیابی & حضوراً، حضوری غیابی: درغیاب، غیاباً & حضوری غیب: پنهان، پنهان‌شدگی، پوشیده، راز، سر، مخفی، مستور، ناپدید، نادیده، نامرئی، نهان، نهان‌شدگی & فاش غیب‌گو: پیشگو، رمال، طالع‌بین، غیبدان، فالگو، فال‌گیر، کاهن غیب‌گویی: پیش‌بینی، پیشگویی، فالگویی غیبت: 1 دوری، فقدان 2 اختفا 3 افترا، بدگویی، زشتیاد، مذمت & حضور غیبی: 1 مختفی، مخفی، نامرئی 2 الهی، خدایی، لاهوتی، ملکوتی غیر: 1 جز، سوا، مگر 2 دیگر، سایر 3 اجنبی، بیگانه 4 غریبه، ناآشنا 5 دگرگون، دیگرگون، متفاوت، مختلف، نامشابه & آشنا، خودی غیراز: به‌جز، جز، سوا غیرت: 1 تعصب، حمیت 2 حسد، رشک 3 رگ، صفت، مردانگی، مروت، ناموس‌پرستی غیرتمند: باحمیت، باغیرت، بامروت، متعصب، غیرتناک، غیرتی، غیور & بی‌غیرت غیرتمندی: حمیت، غیرت، غیرتناکی & بی‌حمیتی، بی‌رشکی غیرتی: باحمیت، غیرتناک، غیور & بی‌غیرت غیرحرفه‌ای: آماتور & حرفه‌ای غیرزاده: حرامزاده، خشوک، غیرزاد، ولدالزنا & حلال‌زاده غیرشفاف: تیره، کثیف، کدر، مات، ناصاف، ناشفاف & شفاف غیرصحیح: خطا، سقیم، غلط، نادرست & درست، صحیح غیرعادی: عجیب، غریب، غیرمعمول، نامتداول، ناهنجار & عادی، معمولی غیرعمد: به‌سهو، سهو غیرقانونی: حرام، غیرمجاز، نامشروع & مشروع غیرمتاهل: عزب، مجرد & خانه‌دار، متاهل غیرمترقب: غیرمنتظره، غیرمنتظر، ناگهانی، نامترقب & بیوسیده غیرمترقبه: تصادفاً، غیرمنتظر، غیرمنتظره، ناگهانی & مترقبه غیرمتقی: ناپارسا، ناپرهیزگار، خداناترس، نامتقی & خداترس غیرمتمدن: بربر، بی‌فرهنگ، نافرهیخته، نامتمدن، وحشی & متمدن غیرمجاز: 1 قاچاق، قدغن، ممنوع 2 غیرقانونی 3 بی‌اجازه، ناماذون & ماذون، مجاز غیرمزروع: بایر، کویر، لم‌یزرع، نامزروع & مزروع غیرمستحق: ناسزاوار، ناشایسته، نالایق، نامستحق & مستحق غیرمشروع: حرام، غیرشرعی، نامشروع & مشروع غیرمعقول: غیرعقلایی، غیرمنطقی، ناشایست، نامعقول & معقول غیرمعمول: غیرمرسوم، نارایج، نامتداول، نامتداول & معمول غیرممکن: محال، ممتنع، نشدنی، نامقدور، ناممکن & شدنی، ممکن غیرمنتظر: غیرمترقب، غیرمترقبه، غیرمنتظره & منتظر غیرمنتظره: بغتتاً، تصادفا، ناگهانی، نامترقب، نامنتظره & منتظره غیرمنطقی: بی‌سروته، غیرمعقول، نامنطقی، هجو & منطقی غیرمهم: بی‌ارزش، بی‌قدر، پیش‌پاافتاده، عادی، معمولی & مهم غیرواقعی: 1 بی‌اساس، بی‌پایه، نادرست 2 جعلی، ساختگی، مجعول 3 فانتزی & واقعی غیظ: 1 برافروختگی، خشم، غضب 2 بغض، قهر غیم: 1 ابر، سحاب، غمام، غمامه، غیمه، غین 2 مزوا، مه غیور: باغیرت، غیرتی، غیرتمند، متعصب، مرد غیورانه: شجاعانه، غیرتمندانه، مردانه غیه: داد، فریاد، غریو، غیو، قیه فاتح: پیروز، پیروزمند، جهانگشا، جهانگیر، چیره، غالب، فایق، فیروز، فیروزمند، قاهر، مظفر، منصور، ناصر & مغلوب فاتحانه: پیروزمندانه، ظفرمندانه، فیروزمندانه فاتحه: آغاز، اول، بدایت، فاتحت، گشایش، مقدمه & خاتمه فاجر: 1 بدکار، فاسق، هرزه 2 زانی، زناکار 3 تبهکار، فاسد، گناهکار & درست‌کردار فاجعه: بلا، رزیه، سانحه، سقطه، مصیبت فاجعه‌آمیز: غم‌انگیز، غمبار، فاجعه‌بار، فجیع، مصیبت‌بار، ناگوار فاحش: 1 زشت، قبیح 2 بسیار، کثیر 3 آشکار، روشن، واضح 4 جسور، گستاخ 5 بی‌شرف فاحشگی: جندگی، خودفروشی، روسپیگری، فاحشه‌گری، قحبگی & نجابت فاحشه: بی‌عصمت، جلب، جنده، خودفروش، خانم، دستوری، روسپی، زن‌بدکار، غر، قحبه، لکاته، معروفه، نامستور، هرجایی & نجیب فاحشه‌خانه: جنده‌خانه، عشرتکده، لانه‌فساد فاخته: صلصل، طوقی، قمری، کوکو فاخر: 1 پرقیمت، گرانبها، نفیس 2 باشکوه، عالی 3 فخرکننده فادزهر: پادزهر، تریاق، نوشدارو فارس: 1 ایران، پارس 2 عجم فارس: 1 سواره 2 جنگاور، شجیع، گرد & پیاده، راجل فارسی: 1 ایرانی، عجم 2 پارسی، دری 3 فرس فارغ: 1 آزاد، آسوده، خلاص، راحت، رها، شاد، فارغ‌البال، نجات 2 پرداخته، سترده 3 بی‌خبر 4 بی‌نیاز، مستغنی 5 تهی، خالی 6 زائو، زاییده فارغ‌البال: آزاد، آسوده، بی‌تشویش، بی‌دغدغه، آسوده‌دل، آسوده‌خاطر، خاطرجمع، راحت، رها، فارغ، مرفه & مضطرب فارغ‌التحصیل: دانش‌آموخته فارغ‌بال: آرام، آسوده، راحت فازه: چادر، خیمه، سایبان، مظله فاسد: 1 تبهکار، ضال، طالح، فاجر، فاسق، گمراه، مخبط، منحرف، منحط، ناخلف، هرزه، هرزه‌کار 2 تباه، خراب، ضایع، معیوب، ناسالم 3 پوسیده، گندیده، لهیده، له 4 باطل، غلط & سالم، صالح فاسق: بدپیشه، بی‌تقوا، بی‌عفاف، بی‌ناموس، تبهکار، رفیق، رفیقه، زناکار، فاجر، فاسد، لات، معشوق، معشوقه، نابکار، ناپارسا، نادرست، نامتقی، هرزه & صالح فاش: آشکار، آشکارا، ابراز، افشا، برملا، جلوه‌گر، ذایع، رسوا، ظاهر، عالم‌گیر، علنی، عیان، لو، مشخص، مشهود، معلوم، نمودار، واضح، هویدا & مخفی، ناآشکار، نهان فاصله: 1 بعد، دوری، مسافت 2 فرجه 3 جدایی 4 خلال، عرض 5 بین فاضل: حکیم، خردمند، دانا، دانشمند، دانشور، عالم، علامه، علیم، فرهیخته & بی‌خرد، جاهل، نادان فاضلانه: حکیمانه، خردمندانه، دانشمندانه، عالمانه & جاهلانه فاعل: 1 عامل، عملگر، کنا، کنشگر، کننده 2 تاثیرگذار & تاثیرپذیر، قابل، مفعول فاق: 1 ترک، چاک، شکاف 2 دشت، هامون فاقه: افلاس، تنگدستی، تنگی، تهیدستی، عسرت، فقر، نداری، نیازمندی فاکتور: 1 سیاهه، صورت، صورتحساب 2 عامل، عملگر فاکهه: فاکه، میوه فال: 1 شگون، مروا، نفوس 2 استخاره، تطیر، تفال 3 کپه 4 بخت، طالع فال‌انداز: طالع‌بین، فال‌بین، فالگو، فالگیر فال‌بینی: طالع‌بینی، فال‌شناسی، فالگویی، فالگیری فال‌نیک: شگون، مروا فالگو: طالع‌بین، غیب‌گو، فالچی، فال‌زن، فالگیر، کاهن فالگویی: طالع‌بینی، فال‌اندازی، فال‌بینی، فال‌شناسی، فالگیری فالگیر: رمال، طالع‌بین، عراف، فالچی، فال‌زن، فالگو، کاهن فالیز: پالیز، کشتزار، لته، مزرعه فام: 1 رنگ، صبغه، گونه، لون 2 شبیه، مانند، نظیر 3 دین، قرض، وام فامیل: آل، اهل‌بیت، خانواده، خویش، دودمان، طایفه، قوم فانتزی: 1 تفنن، هوس 2 خیالی، غیرواقعی 3 شیک، لوکس فانوس: 1 چراغ 2 مصباح، برج‌دریایی فانی: 1 تباهی‌پذیر، زوال‌پذیر، معدوم، میرا، میرنده، هالک 2 بی‌ثبات، زودگذر، ناپایدار & ابدی، باقی، جاوید فایده: 1 صرفه، منفعت، نفع 2 بهره، ربح، سود 3 اثر، تاثیر، خواص، خاصیت 4 حاصل، نتیجه فایز: 1 پیروز، غالب، فاتح، فایق 2 یابنده، مرادمند 3 رستگار فایض: 1 فیاض، فیض‌رسان 2 سرشار، لبریز فایق: 1 پیروز، چیره، غالب، فاتح، فایز، فایز، مستولی، مسلط 2 برتر، عالی، والا & مغلوب فواد: دل، قلب فئودال: بزرگ‌مالک، زمیندار، مالک، ملاک فتا: 1 برنا، جوان، شاب 2 آزاده، جوانمرد، راد فتان: 1 افسونگر، فتانه، فتنه‌انگیز، فتنه‌جو، فتنه‌گر، فریبا 2 دلربا، دلفریب، زیبا فتح: 1 پیروزی، تسخیر، چیرگی، ظفر، غلبه، مسخر، نصرت 2 باز کردن، گشادن، گشایش، گشودن & شکست فتراک: ترک‌بند، زین فترت: 1 ایستایی، توقف، سکون، کندی، وقفه 2 سستی، ضعف فتنه: 1 آشوب، بلوا، جنجال، شورش، غائله، هنگامه 2 جنگ، ستیز 3 آفت، بلا 4 تباهی، شر، فساد 5 آزمودن، آزمون، امتحان 6 اختلاف، اختلاف‌انگیزی 7 گمراه‌سازی فتنه‌انگیز: 1 آشوبگر، مغرض، مفتن، مفسده‌جو، مفسد 2 دلربا، شوخ، فتان فتنه‌انگیزی: آشوبگری، تفتین، حادثه‌جویی، شورشگری، غوغاطلب، فتنه‌جویی، فتنه‌گر، فساد، فسادانگیزی، واقعه‌طلبی فتنه‌جو: آشوبگر، اخلالگر، رزم‌آور، ماجراجو، مفتن، مفسد، مفسده‌جو، واقعه‌طلب فتنه‌جویی: آشوبگری، بلواطلبی، جنگجویی، شورشگری، فتنه‌انگیزی فتنه‌گر: افسونگر، عشوه‌ساز، فتان، فتنه‌انگیز، فریبنده، فریبا فتوا: اجازه، حکم، رای، فتوی فتوت: 1 ایثار، جوانمردی، رادمردی، رادی، مردانگی، همت 2 جوانی 3 سخا، سخاوت، کرم، بخشندگی فتور: 1 بیحالی، سستی، ضعف، وهن 2 آرامی، کندی 3 کوتاهی فجات: 1 سکته 2 بغتتا، ناگهان، یکهو 3 ناگهانی فجر: بامداد، پگاه، سپیده‌دم، سحر، صباح، صبح، طلوع، غدا، غدات، فلق فجور: الواطی، تباهی، تبهکاری، فساد، فسق، لواط، معصیت، ناپارسایی، ناپاکی، ناشایست، هرزگی فجیع: جانگداز، دردناک، رقت‌آور، رقت‌بار، فاجعه‌آمیز، مصیبت‌بار، ناگوار، هولناک فحاش: بدزبان، دشنام‌گو، ناسزاگو، هتاک & خوش‌زبان فحش: بددهانی، بدزبانی، دشنام، زشتیاد، سب، سخط، سقط، شتم، ناسزا، هتک فحشا: 1 زنا 2 معصیت 3 زشتکاری، فجور، فسق فحص: تفتیش، جستجو، کاوش، وارسی فحل: 1 برجسته، چیره‌دست، مبرز، نامدار 2 نذیر 3 گشن، نر فحوا: محتوا، مضمون، معنا & صورت، لفظ فخار: 1 سفال‌پز، سفالگر، کاسه‌گر، کوزه‌گر 2 خزف‌سبو، کوزه 3 سفالینه فخر: افتخار، بالندگی، تفاخر، سرافرازی، غرور، مباهات، ناز، نازش، نازیدن فخرفروختن: افتخار کردن، بالیدن، تفاخر، مباهات کردن، مباهی‌بودن، مفتخربودن، نازیدن فدا: برخی، سربها، قربان، قربانی، نثار فداکار: ازخودگذشته، ایثارگر، جانباز فداکاری: ازخودگذشتگی، ایثار، جان‌نثاری، قربانی فدایی: 1 برخی، جان‌نثار، فدوی، قربانی 2 عاشق فدوی: برخی، جان‌نثار، فدایی فدیه: جانبها، سربها، قربانی فر: 1 تاب، چین، شکن، کرس 2 تازگی، طراوت، نوی 3 دلال، غنج، کرشمه، ناز 4 تنور، تنوره فر: 1 جلال، شان، شکوه، شوکت 2 فروغ‌ایزدی، لمعه 3 حسن، زیبایی فرا: 1 بالا، فوق، ماورا، ورا 2 پیش، نزد، نزدیک 3 بلند، عالی 4 گورخر فراخ: بسیط، پهن، جادار، رحب، عریض، فسیح، فضادار، گشاد، گشاده، متسع، واسع، وسیع & تنگ فراخنا: فراخی، گشادی، گنجایش، وسعت & تنگنا فراخور: درخور، سزاوار، شایسته، لایق، متناسب، مناسب فراخی: سعه، فراخنا، فراوانی، گشادگی، گشادی، گنجایش، وسعت & تنگی فرار: انهزام، رم، عقب‌نشینی، گریز، هرب، هزیمت فرار: گریزپا، گریزنده فراری: رمیده، گریخته، گریزان، گریزپا، متنفر، متواری، نفور فراز: 1 ارتفاع، اوج، بالا، بلندی 2 قله 3 جمله، عبارت 4 سربالایی 5 عرشه 6 باز، گشاده 7 بسته، مسدود & پستی، نشیب فرازین: بالایی، فوقانی & فرودین فراست: 1 ادراک، تفرس، دانایی، درایت، دریافت، زیرکی، کیاست، مهارت، هشیاری، هوش، هوشمندی، هوشیاری 2 قیافه‌شناسی فراش: بستر، خدمتکار، رختخواب، فرش فراش: 1 پیشخدمت، پیشکار، خدمتگزار، مستخدم، ملازم، نوکر 2 فرش‌باف 3 پیک، نامه‌رسان فراغ: 1 آسانی، آسایش، آسودگی، استراحت، راحت 2 خلاص، رهایی، نجات 3 اتمام فراغت: 1 آرامش، آزادی، آسایش، آسودگی، استراحت، فرصت، قرار 2 فرصت، مجال، وقت فراق: جدایی، دوری، مفارقت، مهجوری، هجر، هجران & وصال فراگیر: جامع، جهان‌شمول، عام، پرشمول، کلی فراگیری: 1 آموزشی، آموزش، تحصیل 2 شمول، احاطه، اشتمال 3 گسترش فراموشکار: ذاهل، ناسی فراموشی: ذهول، غفلت، نسیان & یاد فراوان: انبوه، بابرکت، بس، بسیار، بی‌حد، بی‌شمار، بی‌نهایت، جزیل، خیلی، زیاد، شایگان، عدیده، کثیر، متراکم، معتنابه، وافر & کم، نادر فراوانی: 1 ارزانی 2 بسیاری 3 فراخی، کثرت، وفور 4 بسامد، تکرروقوع & تنگی، قلت فرآورده: تولید، ساخته، کالا، محصول فرآوری: تولید، ساخت فراویز: حاشیه، یراق فراهم: 1 آماده، حاضر، مهیا، میسر 2 کسب، تحصیل 3 اندوخته، جمع‌آوری، گردآوری فربه: پرگوشت، پروار، تناور، تنومند، چاق، درشت، ستبر، سمین، گوشتالو، لحیم & لاغر فربهی: پرواری، تنومندی، چاقی، سمن & لاغری فرتوت: ازکارافتاده، بی‌حال، پیر، سالخورده، فرسوده، کهنسال، مسن، معمر & برنا فرتوتی: ازکارافتادگی، فرسودگی، کهنسالی، کهولت & جوانی فرجاد: حکیم، دانا، دانشمند، عالم، فاضل فرجام: آخر، آخرالامر، اختتام، انتها، انجام، پایان، پسین، خاتمه، ختم، سرانجام، عاقبت‌الامر، عاقبت، غایت، نهایت، واپسین & آغاز، ابتدا، اول، بدایت، شروع فرجه: 1 امان، ضرب‌الاجل، فاصله، فرصت، مهلت 2 درز، رخنه، شکاف فرح: ابتهاج، انبساط، بهجت، سرور، شادی، شادمانی، مسرت، نشاط & غم فرح‌افزا: بهجت‌انگیز، سرورانگیز، فرح‌آور، فرح‌بخش، فرحناک، مسرت‌بخش، نزهت‌بخش، نشاطبخش & غم‌افزا فرح‌بخش: سرورانگیز، شادی‌بخش، فرح‌آور، فرح‌افزا، فرحناک، مفرح، نزهت‌بخش، نشاطآور، نشاطانگیز، نشاطبخش & غمبار فرحناک: خوشحال، دلگشا، شادمان، شادی‌افزا، فرح‌بخش، مسرور، نزهت‌بخش، نشاطآور، نشاطانگیز & اندوهناک فرخ: 1 خجسته، خوش‌یوم، سعد، فرخنده، مبارک، میمون، همایون 2 تابان، درخشان، رخشنده 2 زیبا، مفخم & مشئوم فرخندگی: تبرک، تیمن، مبارکی، میمنت، یمن & نحوست فرخنده: باسعادت، باشگون، خجسته، خوش‌یمن، سعد، فرخ، فرخ‌پی، مبارک، متبارک، متبرک، میمون، همایون & نحس فرد: 1 تک، تنها 2 مفرد، واحد 3 جدا 4 دیار، شخص، کس، نفر 5 بی‌مانند، بی‌نظیر، وحید، یکتا، یگانه 6 طاق 7 عزب، مجرد، منفرد & جفت فردار: پرتاب، فرفری، مجعد & شلال، لخت فردوس: 1 ارم، بهشت، پردیس، جنان، جنت، خلد، دارالسلام، رضوان، مینو، نعیم 2 باغ، بستان & دوزخ فردی: اختصاصی، انفرادی، خصوصی، شخصی & جمعی فرز: تند، تیزرو، جلد، چابک، چالاک، چست، زرنگ، شاطر، شهم، قبراق & سست، کند فرزانگی: حکمت، خردمندی، دانایی، ذکاوت، هشیاری، هوشمندی، هوشیاری & جهالت، حماقت فرزانه: بخرد، حکیم، خردمند، دانا، عاقل، هوشمند & نادان فرزند: آقازاده، اولاد، بچه، پور، رود، زاد، زاده، سلیل، صبی، غلام، نسل، نورچشم، ولد & پدر فرزندزاده: نتیجه، نواده، نوه فرزی: تردستی، جلادت، چابکی، چالاکی، شطارت & کندی فرس: ادهم، اسب، باره، توسن، سمند فرستادن: ارسال‌داشتن، اعزام، ایفاد، راهی کردن، صدور، گسیل فرستاده: 1 ایلچی، پیک، سفیر، قاصد، مرسل 2 پیغمبر، رسول، نبی فرسنگ: فرسخ فرسودگی: 1 پوسیدگی، کهنگی 2 خستگی، فرتوتی، واماندگی فرسودن: 1 خستن، خسته کردن 2 پوسیدن، پوساندن 3 ساییدن، مالیدن 4 زدودن، محو کردن، نابود کردن 5 به‌ستوه‌آوردن، عاجز کردن، درمانده کردن فرسوده: 1 اسقاط، فکسنی 2 پوسیده، رمیم 3 خسته، کسل، وامانده 4 ضعیف، فرتوت، ناتوان 5 خلق، ژنده، کهنه، مستعمل، مندرس فرش: بساط، زیرانداز، زیلو، قالی، گلیم، مفرش فرشته: 1 جبرئیل، سروش، ملک 2 ایزد 3 پری & دیو فرصت: 1 فراغت، مجال 2 امکان، یارا 3 زمان، نوبت، وقت 4 درنگ، ضرب‌الاجل، فرجه، مجال، مهلت، وقت، وقفه فرض: 1 ضروری، لازم، مهم 2 انگاره، انگار، پنداشت، پندار، تصور، خیال، فکر، گمان، وهم 3 تخمین، حدس 4 سنت، واجب فرضاً: بالفرض، ولو فرضی: موهوم، نظری، واهی & حقیقی فرضیه: 1 تئوری، نظریه 2 انگاره، حدس فرضیه‌ساز: تئوری‌پرداز، تئوریسین، نظریه‌پرداز فرط: 1 بسیاری، زیادی، فراوانی، فزونی، کثرت 2 افراط، زیاده‌روی فرع: 1 شاخه، شعبه 2 تنزیل، ربح، سود، نزول 3 اثر، محصول، نتیجه & اصل فرعی: تابع، ضمیمه، منشعب & اصلی فرق: 1 تارک، هباک، چکاد، راس، سر، کله 2 اختلاف، امتیاز، تباین، تفاوت، تمایز، توفیر 3 قله، نوک فرقت: جدایی، دوری، فراق، مفارقت، هجر، هجران & وصال، وصل فرقه: جماعت، جمع، جمعیت، حزب، دسته، صنف، طایفه، طبقه، فریق، گروه فرم: شکل، صورت، قالب & محتوا فرمالیته: آیین، تشریفات، ظاهرسازی فرمان: 1 امر، امریه، توقیع، حکم، دستور، رقم، سفارش، طغرا، فرمایش، منشور 2 رل، سکان 3 اجازه، پته، پروانه، فته فرمانبر: 1 خادم، خدمتکار، گماشته، مستخدم، نوکر 2 تابع، فرمانبردار، مطیع & فرمانده فرمانبردار: تابع، حرف‌شنو، رام، مطیع، منقاد فرمانبرداری: اطاعت، انقیاد، پیروی، حرف‌شنوی فرمانبری: 1 اطاعت، فرمانبرداری، مطاوعت 2 نوکری فرماندار: حاکم، حکمران، فرمانروا، والی فرمانداری: 1 دارالحکومه 2 حکمرانی، والیگری فرمانده: 1 آمر 2 امیر، سالار، سپهسالار، سردار، سرکرده، سرلشکر & فرمانبر فرماندهی: امارت، پیشوایی، حکمرانی، سرداری فرمانروا: حاکم، حکمران، صاحب‌اختیار، فرماندار، مخدوم، مطاع، والی فرمانروایی: امارت، پادشاهی، پیشوایی، تسلط، حکومت، سلطنت فرمایش: امر، حکم، دستور، فرمان، فرموده فرمند: بشکوه، شکوهمند، مجلل فرموده: امر، حکم، دستور، فرمان، فرمایش فرمول: 1 دستور، قاعده، نسخه 2 سرمشق، نمونه فرنگ: اروپا، افرنگ، غرب، فرانسه فرنگی‌ماب: 1 اروپایی‌ماب، فرنگی‌خصلت 2 متجدد 3 غرب‌زده فرنود: برهان، بینه فرو: پایین، تو، داخل، دخول، فرود & فرا فروتن: افتاده، خاشع، خاضع، خاکسار، شکسته‌نفس، متواضع، محجوب & خودخواه، خویشتن‌بین، متکبر فروتنانه: خاشعانه، خاضعانه، خاکسارانه، متواضعانه & متکبرانه، مغرورانه فروتنی: افتادگی، تواضع، خاکساری، خشوع، خضوع & استکبار، برتنی، غرور فرود: پایین، تحت، زیر، نزول، هبوط & فراز، فوق فرودست: 1 زیردست 2 پست، دون، فرومایه 3 حقیر، ناتوان & بالادست، فرادست فرودم: استنشاق، دم، شهیق فرودین: پایینی، زیرین & بالایی، زبرین، علوی فرورفته: 1 گود، مقعر 2 غر 3 غرق فروزان: تابان، درخشنده، روشن، منور، نورانی، وهاج فروزش: اشتعال، پرتو، نور فروزنده: پرفروغ، درخشان، روشن، فروغمند فروزینه: آتش‌زنه، چخماق، مرو فروشگاه: دکان، سوپر، سوپرمارکت، مغازه فروغ: پرتو، تاب، تابش، تابندگی، درخشش، درخشندگی، روشنایی، روشنی، روشنایی، شعشعه، ضیا، لمعان، نور، وراغ فروکش: 1 انقطاع، تسکین، کاهش 2 انطفاء، نشست فروکشی: اطفا، خاموشی فروگذاری: اهمال، ترک، قصور، کوتاهی، مضایقه، مهمل‌گذاشتن فروماندگی: بی‌نوایی، پریشانی، خستگی، درماندگی، سرگشتگی، عجز، ناتوانی، نژندی، یاس فرومانده: بیچاره، بی‌نوا، تهی‌دست، حیران، درمانده، سرگشته، عاجز، متحیر، وامانده فرومایگی: بخل، پستی، حقارت، خست، دون‌همتی، رذالت، سفلگی فرومایه: بدسرشت، بی‌آبرو، بی‌اعتبار، بی‌سروپا، بی‌قدر، پست، پست‌فطرت، جلب، حقیر، خسیس، خوار، دنی، دون، دون‌همت، ذلیل، رذل، رذیل، زبون، سفله، کنس، متذلل، ناچیز، ناستوده، ناکس، نانجیب، وغب & جلیل فرونشینی: 1 انطفاء 2 نشست فروهشته: آویخته، رهاشده، معطل فرویش: 1 اهمال، تنبلی، سستی، غفلت، کوتاهی 2 اهمالگر، سست فره: ابهت، احتشام، جلال، جلالت، حشمت، شکوه، شوکت، عظمت، فر فرهمند: 1 بخرد، خردمند، عاقل، هوشمند 2 پرشوکت، شکوهمند، شوکتمند فرهنگ: 1 دائره‌المعارف، قاموس، لغت‌نامه، مرجع، معجم، واژگان، واژه‌نامه 2 آداب‌دانی، ادب، تربیت 3 آموزش‌وپرورش، معارف 4 ادبیات، بینش، تمدن، خرد، دانش، علم، فرهیختگی، فضل، معرفت، معلومات فرهنگ‌نامه: انسیکلوپدی، دائره‌المعارف، دانشنامه فرهومند: پرهیزگار، دیندار، متقی & ناپرهیزگار فرهیخته: 1 بافرهنگ، دانشمند، عالم، فاضل 2 مودب، متادب، متین & نافرهیخته فریاد: بانگ، جیغ، خروش، دادوبیداد، زوزه، شیون، صیحه، ضجه، عربده، غریو، غلغله، فغان، غیه، ناله، نعره، نفیر، ولوله، هیاهو فریادخواهی: تظلم، دادخواهی فریادرس: دادرس، دادگر، شفیع، یاریگر فریادرسی: دادگری، غوث، مدد، یاری، یاریگری فریب: اغفال، اغوا، تزویر، تغابن، حقه، حیله، خدعه، دسیسه، دغا، دوزوکلک، ریا، ریب، زرق، عشوه، غبن، غدر، غش، فسون، فند، کید، گول، مکر، نیرنگ فریب‌آمیز: خداع، خدعه‌آمیز، فریبنده، مکرآمیز فریب‌دادن: بازی‌دادن، فریفتن، گول‌زدن فریب‌کار: شیاد، شارلاتان، غدار، گول‌زن، محیل، مخادع، مکار، نیرنگ‌باز فریبا: 1 افسونگر، افسونکار، طناز، فتان، فریبنده، فریفته 2 خوشگل، زیبا، وجیه فریبکار: حیله‌گر، فریبنده، محیل، مخادع، مکار فریبنده: 1 اغفالگر، اغواگر، دسیسه‌باز، دورو، ریاکار، سالوس، ظاهرنما، فریبکار، گول‌زن، ماکر، محیل، مزور، مکار، نیرنگ‌باز 2 جاذب، جذاب، فریب‌آمیز 3 افسونگر، جادوگر، دلربا، دلفریب، شیوا، شیوه‌گر، فتنه‌گر، فریبا، فریفتار فرید: بی‌مانند، بی‌همتا، تک، تنها، تنها، واحد، وحید، یگانه فریضه: 1 صلات، نماز 2 تکلیف، وظیفه 3 لازم، واجب فریفتن: فریب‌دادن، گول‌زدن، مخاتلت فریفته: 1 دلباخته، شوریده، شیدا، شیفته، غاوی، مجذوب، مفتون، وامق 2 فریب‌خورده، گول‌خورده فریق: جماعت، حزب، دسته، فرقه، گروه فریور: درستکار، صحیح‌العمل فزع: 1 بی‌تابی 2 جزع، فریاد، فغان، ناله 3 بیم، ترس، هراس فزونی: افزایش، افزونی، برکت، بیشی، تزاید، فرط، مازاد، مزیت & کاستی فژ: چرک، ریم، قذرات فساد: 1 الواطی، بی‌عفتی، بی‌ناموسی، تبهکاری، عیاشی، فجور، فسق، هرزگی 2 بدی، تباهی، خدشه، خرابی، خلل، شرارت، عیب، نادرستی، ناشایست 3 آشوب، اغتشاش، بی‌نظمی، تفتین، خرابکاری، شر، شغب، شورش، فتنه، فتنه‌انگیزی، مفسده‌جویی 4 عفونت فسادانگیزی: بلواطلبی، فتنه‌انگیزی، فتنه‌جویی فستیوال: جشن، جشنواره فسخ: ابطال، الغا، باطل، حذف، زایل، لغو، نقض فسق: آلودگی، تبهکاری، زنا، زناکاری، فجور، فساد، لواط، ناپاکی فسق‌وفجور: الواطی، بدکاری، زنا، عیاشی، گناه، معصیت، ناپارسایی، هرزگی فسوس: 1 فسون 2 تزویر، حیله، نیرنگ 3 لاغ 4 تمسخر 5 زیان، غبن فسون: 1 تغابن، خدعه، دستان، دغا، فریب، مکر، نیرنج، نیرنگ 2 افسون، افسونگری، جادو، جادوگری، سحر، شیوه، غمزه، فریب 3 تسخیر، جادو، طلسم، فسوس فسونساز: دلفریب، شوخ، عشوه‌ساز، فسونکار فسونکار: افسونگر، طناز، عشوه‌گر، فتان، فسونساز فسیل: سنگواره فسیله: 1 رمه، غنم، گله 2 نهال فشار: 1 تنگی، سختی، ضیق 2 اختناق، تضییق 3 تنگی، جبر، حرج، زور، عقده فشردگی: 1 تراکم 2 قبض فشرده: 1 مجمل 2 متراکم 3 محکم فشنگ: تیر، گلوله فصاحت: بلاغت، روانی، زبان‌آوری، سخنوری، طلاقت فصاد: حجام، رگزن فصد: حجامت، خونگیری، رگزنی فصل: 1 دوران، زمان، عهد، گاه، موسم، موعد، نوبت، وقت، هنگام 2 انفصال، برش، تفکیک، جداسازی، جدایی 3 باب، بخش، بند، ماده، مبحث، مقوله & وصل فصیح: بلیغ، زبان‌دان، زبان‌آور، شیوا، غرا، گشاده‌زبان فضا: 1 جا، حجم، حیاط، ساحت، صحن، عرصه، محوطه، مکان، میدان 2 آتمسفر، آسمان، سپهر، فلک، کیهان، هوا 3 جو، محیط فضاح: پرده‌در، رسواگر، هتاک فضاحت: افتضاح، بدنامی، بی‌آبرویی، تفضیح، رسوایی، فضیحت، ننگ فضاحت‌بار: شرم‌آور، فضیحت‌آلود، ننگ‌آور، ننگین فضادار: جادار، فراخ، واسع، وسیع & تنگ فضل: 1 بینش، حکمت، دانایی، دانش، علم، فرهنگ، کمال، معرفت 2 برتری، رجحان 3 افزونی، زیادت 4 احسان، بخشش، کرم، منت فضله: 1 جعل، سرگین، مدفوع 2 چرک، شوخ 3 بازمانده، بقیه، پس‌مانده فضول: 1 کنجکاو، گستاخ، یاوه‌گو 2 پس‌مانده فضولات: 1 براز، نجاست 2 پس‌مانده‌ها، زواید فضه: سیم، نقره & ذهب، زر فضیح: شرم‌آور، فضاحت‌بار، ننگین فضیحت: بدنامی، بی‌آبرویی، رسوایی، فضاحت، ننگ، ویله فضیلت: 1 برتری، تقوا، کمال، مزیت، معرفت 2 برتری، رجحان، مزیت 3 حسنات & رذیلت فطانت: 1 دها، زیرکی، هشیاری، هوشیاری 2 درک، فهم فطرت: 1 اصل، ذات، سرشت، طبیعت، طینت، نهاد 2 آفرینش، ابداع فطرتاً: اصلاً، ذاتاً، طبیعتاً فطری: اصلی، جبلی، خداداده، ذاتی، طبیعی، غریزی & صناعی فطن: زیرک، هوشمند، هوشیار فطنت: دها، زیرکی، هوشیاری فعال: پرکار، ساعی، سخت‌کوش، کارآمد، کارآ، کاری، کوشا، مجد & تن‌آسا فعالیت: 1 پرکاری، تلاش، جدیت، سخت‌کوشی 2 کار، کوشش، مشغله فعل: 1 عملکرد، عمل، کار، کردار، کنش 2 اثر، تاثیر 3 شغل، مشغله 4 رفتار، فعل‌وانفعال: تاثیر، تعامل، کنش‌وواکنش فعلاً: اکنون، الحال، این‌دم، اینک، حالا، عجالتاً & بعداً، قبلاً فعلگی: عملگی، کارگری، مزدوری فعله: عمله، کارگر، مزدور فعلی: جاری، حالیه، کنونی & بعدی، قبلی فغ: 1 بت، صنم 2 جمیل، خوشگل، زیبا 3 دلارام، محبوب، معشوق، یار فغان: افغان، زاری، صیحه، ضجه، عربده، غوغا، فریاد، ناله، نفیر، نوحه فقاع: آبجو، فوگان فقاهت: 1 اجتهاد، تفقه 2 هوشمندی فقدان: 1 درگذشت 2 کمبود، گمشدگی 3 عدم، نابودی فقر: استیصال، افلاس، بی‌چیزی، بی‌نوایی، تنگدستی، تنگی، تهیدستی، حاجتمندی، درماندگی، درویشی، عسرت، فاقه، فلاکت، مستمندی، گدایی، مسکنت، نداری، نیازمندی، نیستی & غنا فقره: 1 باب، فصل، مبحث 2 بابت، خصوص 3 امر، مسئله، موضوع 4 بند، قطعه 5 حادثه، واقعه فقط: 1 تنها 2 مگر 3 لاغیر، منحصراً 4 بس، محض فقه: احکام، تعلیمات‌دینی، شرعیات فقید: ازدست‌رفته، درگذشته، شادروان، مرحوم & حی فقیر: بیچاره، بی‌نوا، تنگدست، تهی‌دست، بدبخت، درویش، سائل، غریب، کم‌بضاعت، گدا، محتاج، مسکین، مفلس، ندار، نیازمند & غنی فقیه: دانشمند، شریعتمدار، عالم، مجتهد، مرجع فکاهی: خنده‌دار، شوخی، طنز، کمدی، مضحک فک: 1 آرواره 2 انفکاک، تفکیک، جداسازی، حذف، قطع فکر: 1 اندیشه، پندار، تامل، تعقل، تفکر، سگالش 2 خاطره، خاطر، یاد 3 نظریه 4 انگار، تصور، خیال، فرض، گمان، وهم 5 رای، عقیده، قصد، نیت 6 کله، مغز 7 صرافت فکسنی: ازکارافتاده، اسقاط، خراب، قراضه فکلی: ژیگولو، کراواتی فکور: اندیشمند، اندیشناک، اندیشه‌ور، روشنفکر، متفکر فگار: آزرده، افگار، خسته، رنجور، مجروح، نزار فلات: 1 بادیه، بر، بیابان، پشته، خشکی، دشت، صحرا، نجد 2 تار & 2 پود فلاح: حارث، دهقان، دهقان، زارع، کشاورز، کشتگر فلاح: پیروزی، رستگاری، سعادت، نجاح، نیکبختی فلاحت: حراثت، زراعت، کاشت، کشاورزی، کشتکاری، کشت‌وزرع فلاخن: قلاب‌سنگ، قلماسنگ فلاکت: ادبار، استیصال، بدبختی، بیچارگی، تنگی، تیره‌بختی، خواری، ذلت، شوربختی، ضراء، فقر، فلک‌زدگی، نکبت فلاکت‌بار: فلاکت‌آمیز، مفلوکانه، نکبت‌آلود فلان: بهمان، بیسار فلانی: بهمان، طرف، فلان، یارو فلج: افلیج، زمینگیر، معلول فلس: 1 پشیز، پول‌سیاه 2 پولک، فلسه فلسفه: 1 الهیات، حکمت 2 راز، سر فلسفه‌دان: حکیم، فیلسوف، متاله فلش: پیکان، سهم فلق: 1 بامداد، پگاه، سپیده‌دم، سحر، شفق، صبح، صبحگاه، صبحگاهان، فجر 2 شکافتگی 3 شامگاه، لیل فلک: سفینه، غراب، کشتی، ناو فلک: آسمان، چرخ، سپهر، طارم، عالم، فضا، گردون فلکزده: ادبار، بدبخت، بیچاره، تهیدست، مفلوک فلکه: 1 دایره، گرد، مستدیر 2 میدان 3 چرخ، چرخه فلکی: 1 آسمانی، سماوی 2 اخترشمار، اخترشناس، منجم فم: دهان، دهانه، زفر فن: 1 تکنیک، هنر 2 حیله، رمز، شگرد، لم 3 نغمه 4 راه، روش فنا: انهدام، زوال، عدم، مردن، مرگ، موت، نابودی، نیستی، نیستی، هلاک & بقا، هستی فناتیک: تعصبی، متعصب فناناپذیر: ابدی، ازلی، باقی، جاودان، جاوید، سرمدی، لایموت، موبد، مخلد & فناپذیر فند: تردستی، ترفند، حاضرجوابی، حقه، حیله، شگرد، عیاری، فریب، کید، گول، مکر، مهارت فواید: 1 مزایا 2 منافع 3 محاسن & معایب فوت: پف، درگذشت، رحلت، مردن، مرگ، ممات، موت، واقعه، وفات & تولد فوت‌وفن: شگرد، قلق، لم فوج: ارتش، جند، جوخه، جیش، خیل، رژیمان، سپاه، عسکر، قشون، گروه، لشکر، هنگ فوج‌فوج: دسته‌دسته، گروه‌گروه، گله‌گله فوراً: آنی، بزودی، بلادرنگ، بلافاصله، بی‌تامل، بی‌درنگ، درحال، سریعاً، فی‌الحال، فی‌الفور فوران: انفجار، جوشش، جهش فوری: آنی، بی‌درنگ، سریع فوز: پیروزی، رستگاری، رهایی، کامیابی، نجاح فوطه: بالاپوش، طیلسان، کمربند، لنگ فوق: بالا، زبر & پایین، تحت، ته، زیر فوق‌العاده: 1 بسیار، زیاد، هنگفت 2 شگرف، عالی 3 شگفت، عجیب، غریب & پیش‌پاافتاده فوقانی: بالایی، رویی، فرازین & تحتانی فوگان: آبجو، فقاع فولاد: آهن، پولاد فهد: پارس، پلنگ، نمر، یوزپلنگ فهرست: سیاهه، صورت، لیست فهم: ادراک، استنباط، اندریافت، درک، دریافت، دریافت، شعور، مشعر، هوش فهمیدن: 1 ادراک، دانستن، درک کردن، دریافتن، شناختن 2 آگاهی‌یافتن، مطلع‌شدن، واقف‌شدن 3 احساس کردن، باخبرشدن، بوبردن، خبردارشدن فهمیده: باشعور، خردمند، عاقل، فهیم، لبیب، هوشیار & بی‌شعور، نفهم فهیم: ادراکمند، باادراک، بافهم، دانا، فهمیده، هوشیار فی‌البدیهه: ارتجالاً، فی‌البداهه، مرتجلاً فی‌الحال: الان، الحال، بلافاصله، زود، فوراً فی‌الفور: آنی، بلافاصله، فوراً، همین‌لحظه فی‌المثل: درمثل، مثلاً فی‌الواقع: حقیقتاً، درواقع، واقعاً فی‌نفسه: بالقوه، بالنفسه فیاض: بخشنده، جوانمرد، فایض، فیض‌رسان فیروز: برنده، پیروز، پیروزمند، ظفرمند، غالب، فاتح، مظفر & مغلوب فیروزمند: پیروز، پیروزمند، فاتح، فیروز، مظفر، منصور & مغلوب فیروزمندی: 1 توفیق، موفقیت 2 غلبه، فتح فیروزی: پیروزی، ظفرمندی، فتح، کامیابی فیس: افاده، پز، تبختر، تفرعن، تکبر فیش: برگ، برگه، کارت، ورقه فیصل: 1 حاکم، داور، قاضی 2 داوری، قضاوت 3 فیصله، حل‌وفصل فیض: بخشش، برکت، تفضل، عنایت، فضل، سرشار، فراوانی، لبریز، لطف فیض‌بخش: بخشنده، فیاض، فیض‌رسان فیض‌بر: فیض‌برنده، مستفیض فیض‌رسان: بخشنده، فایض، فیاض فیل: پیل فیلتر: صافی فیلسوف: حکیم، عالم، فلسفه‌دان قائف: پی‌رو، پی‌شناس، قایف، قیافه‌شناس قائم: 1 استوار، ایستاده، برپا، برخاسته، ثابت، سرپا، قایم 2 سخت، سفت، قرص، محکم، مستحکم 3 بلند، رسا 4 پنهان، مختفی، مخفی، نهان 5 عمود 6 پاینده، باقی قائم‌اللیل: شب‌زنده‌دار، متهجد، مساهر قائم‌مقام: جانشین، کفیل، نایب قائم‌مقامی: جانشینی، کفالت، نیابت قاب: 1 چارچوب، چهارچوب، کادر 2 دوری، سینی، طبق 3 قاپ، کعب 4 جلد، غلاف، محفظه 5 اندازه، مقدار قاب‌باز: قاب‌انداز، قاب‌باز، قمارباز، مقامر قابض: 1 گیرا، گیرنده 2 دبش، گس قابل: 1 برازنده، سزاوار، شایسته، لایق، مستعد، مناسب 2 آگاه، کارآزموده، کاردان، متبحر، مجرب، 3 پذیرا، پذیرنده & 1 نالایق 3 فائق قابل‌حمل: حمل‌کردنی، منقول & غیرقابل‌حمل، غیرمنقول قابل‌قسمت: بخش‌پذیر، تقسیم‌پذیر، قابل‌تقسیم & تقسیم‌ناپذیر، غیرقابل‌قسمت قابل‌لمس: لمس‌کردنی، ملموس & غیرقابل‌لمس، ناملموس قابل‌ملاحظه: بسیار، جزیل، زیاد، معتنابه، هنگفت & کم، ناچیز قابلگی: دایگی، مامایی قابله: 1 ماماچه، ماما 2 دایه قابلیت: 1 استحقاق 2 استطاعت، استعداد، اهلیت، سزاواری، شایستگی، لیاقت 3 توان، عرضه، قوه، کفایت 4 پذیرش، 5 امکان & فاعلیت قاپوچی: 1 بواب، حاجب، دربان 2 دروازه‌بان قاپیدن: به‌چنگ‌آوردن، چنگ‌زدن، ربودن، قاپ‌زدن قاتل: 1 آدم‌کش، جانی، قتال، کشنده، هالک 2 زهر، سم قاتی: 1 آمیخته، درهم، مخلوط، ممزوج 2 درهم‌برهم، قاراشمیش & سوا قاچ: 1 برش، تراشه، تراک، شکافتگی، قاش، لزگه، لغزه، 2 ترک، شکاف قاچاق: غیرقانونی، غیرمجاز، کالای‌ممنوع قاچاقی: 1 غیرقانونی 2 دزدکی & 1 قانونی، 2 علنی قادر: باقدرت، پرتوان، توانا، زورمند، قدر، قوی، مقتدر & قاصر، ناتوان قاره: اقلیم، بر، خشکی، قطعه قاری: تلاوتگر، خواننده، قرآن‌خوان، مقری قاش: برش، ترک، قاچ، کرج، لزگه، لغزه قاصد: ایلچی، برید، پیام‌گزار، پیک، چاپار، فرستاده، نامه‌بر، نامه‌رسان قاصر: 1 ضعیف، عاجز، ناتوان 2 کوتاه، نارسا & قادر قاضی: حاکم، حکم، دادرس، داور، دیان، فیصل قاطبه: تماماً، جمهور، عموماً، کل، همگان، همه قاطر: استر قاطع: 1 برا، برنده، تند، مصمم 2 یقین & کند قاطع‌الطریق: دزد، راه‌بر، راهزن، عیار، قافله‌زن قاطع‌طریق: راه‌بر، راهزن، رهزن، عیار، طرار، قافله‌زن، قطاع‌الطریق قاطعیت: برایی، برش، کارآیی قاطی: آمیخته، درهم، مخلوط & سوا قاطی‌پاطی: بی‌نظم، درهم، قاراشمیش، مغشوش قاطی کردن: آغشتن، آمیختن، درهم کردن، مخلوط کردن، ممزوج کردن قاعدگی: بی‌نمازی، رگل، طمث، عادت‌زنانه، عادت‌ماهانه & طهر قاعده: 1 آیین، ترتیب، رسم، روش، سیرت، طرز، طریقه 2 اساس، اصل، بنیاد، بنیان، پایه، شالوده 3 حیض، رگل، عادت 4 ضابطه، قانون، نسق، نظم قافله: 1 کاروان 2 گروه 3 گله قافله‌سالار: 1 ساربان، ساروان، قافله‌باشی، قافله‌دار، قافله‌کش، کاروان‌سالار 2 رهنما، هادی قاق: 1 بی‌بهره، بی‌نصیب، محروم 2 قدید 3 کلاغ 4 بازنده قاقم: راسو قال: 1 سخن، کلام، گفتگو، گفت 2 بوته‌زرگری 3 قله & حال قالب: 1 شکل، طرح، فرم، هیئت، 2، بدن، تن، کالبد 3، قطع 4 بوته‌زرگری قالب‌ریزی: قالب‌تراشی، قالب‌زنی، قالب‌سازی، قالب‌گیری قالب‌گیری: قالب‌تراشی، قالب‌ریزی، قالب‌ریزی قالتاق: 1 اوباش، لات، هوچی 2 زین قالی: فرش، گبه، گلیم، مفرش قامت: اندام، بالا، تنه، قد، هیکل قاموس: 1 فرهنگ، لغت‌نامه، واژه‌نامه 2 رازدار، سرپوش 3 دریا، قلزم قانع: 1 خرسند، خشنود، راضی، متقاعد 2 سازگار، صرفه‌جو، قناعت‌پیشه، مقنع 3 متقاعد، مطمئن 4 سیر & ناخشنود قانون: 1 رسم، روش، طرز، طریقه، نظم، هنجار 2 آیین، ضابطه، قاعده، مقررات 3 ساز قانون‌دان: 1 حقوقدان، وکیل 2 رسم‌ورسوم‌دان، مبادی‌آداب قانوناً: رسماً، شرعاً، عرفاً قانونگزار: شارع، قانون‌نویس، مقنن قانونی: 1 رسمی، شرعی، عرفی، مشروع 2 قانون‌نواز قاهر: پیروز، چیره، غالب، فاتح، قهار، مستولی، مسلط، منصور، ناصر & مقهور قاید: امام، بزرگ، پیشوا، زعیم، سلسله‌جنبان، شیخ، کبیر، مقدم، نقیب قایق: بلم، جهاز، زورق، کرجی، کلک قایقران: بلم‌ران، کرجی‌بان قایل: 1 سخنگو، صحبت‌کننده، گویا، گوینده 2 معترف، معتقد، مقر قایم: 1 استوار، ایستاده، برپا، برخاسته، ثابت، سرپا، قائم 2 سخت، سفت، قرص، محکم، مستحکم 3 بلند، رسا 4 پنهان، مختفی، مخفی، نهان 5 عمود 6 پاینده، باقی قایم‌مقام: جانشین، خلیفه، مباشر، نایب، نماینده، وارث، وکیل قایمه: 1 پایه، ستون، شمع 2 قبضه 3 راست قبا: 1 کسوت 2 جامه، ردا، لباده قباحت: بدی، رسوایی، زشتی، شنیعت، فضیحت، قبح، ناهنجاری قبال: 1 ازاء، برابر 2 جلو، روبرو، مقابل قباله: 1 بنچاق، سند 2 صداق‌نامه، عقدنامه 3 مدرک قبح: بدی، زشتی، شناعت، قباحت & حسن قبر: آرامگاه، تربت، تربت، خاکجا، ضریح، گور، لحد، مثوی، مدفن، مرقد، مزار قبراق: تندرست، چالاک، چست، سالم، سرحال، فرز & بیمار، مریض قبرستان: خاکستان، دارالرحمه، گورستان، مرغزن، مزارستان قبرکن: حفار، گورکن، لاحد قبض: 1 رسید 2 انقباض، فشردگی، یبوست 3 اخذ، گرفتگی، گرفتن، گیرش 4 تصرف، تملک 5 اندوه، ملالت & 2 بسط، رسید 1 گشایش قبضه: 1 مشت 2 دسته 3 تصرف، ملک 4 اقتدار، سلطه، قدرت قبل: پیش، پیش‌از، سابق، سبق، گذشته & بعد، پیش قبل: پهلو، سو، طرف، قبال، کنار قبلاً: پیش‌ازاین، سابقاً & بعداً قبله: 1 کعبه 2 پرستشگاه، عبادتگاه، معبد 3 پیشوا، مهتر 4 جهت، سمت، سو 5 روبرو، مقابل 6 جنوب 7 روش، طریقه قبلی: آخری، پیشیین، سابق، قدیمی & بعدی قبول: اجابت، استجابت، باور، پذیرش، پسند، تایید، تراضی، تصدیق، تصویب، تقبل، توافق، رضا، رضامندی، رضایت، صوابدید & رد قبول کردن: اجابت کردن، پذیرفتن، پسندیدن، تصدیق کردن، راضی‌شدن، رضایت‌دادن & رد کردن قبه: بارگاه، گنبد قبیح: بد، خبیث، رکیک، زشت، سخیف، سوء، کریه، مستهجن، مکروه، ناپسند، نامستحسن، ننگین & مستحسن قبیل: 1 جور، شبیه، گونه، مانند، مثل، نظیر، نوع 2 جنس، قماش 3 جماعت، دسته، گروه قبیله: آل، اعقاب، ایل، تبار، تیره، جماعت، دودمان، شعب، طایفه، عشیره قپان: باسکول، ترازو، قسطاس، میزان قتال: قاتل، کشنده، مهلک قتل: ترور، جنایت، قربانی، کشتار، کشتن، هلاک، هلاکت قتل‌عام: آدمکشی، شبیخون، کشتار، نسل‌کشی قتلگاه: مقتل قتیل: کشته، مقتول & قاتل قحبگی: خودفروشی، روسپیگری، فاحشگی، لکاته‌گری قحبه: جلب، خودفروش، روسپی، غردل، فاحشه، لچن، لکاته، معروفه، هرجایی قحبه‌خانه: بیت‌لطف، جنده‌خانه، عشرتکده، فاحشه‌خانه، لانه‌فساد، نجیب‌خانه قحط: 1 تنگسالی، جدب، خشک‌سالی، غلا 2 تنگی، نایاب قحطسالی: تنگسالی، تنگی، جدب، خشکسالی، غلا قحطی: تنگسالی، خشکسالی، غلا، قحطزار قد: 1 اندام، بالا، قامت، هیکل 2 اندازه قدام: پیش، جلو، قبل & پس، پشت قدح: پیاله، پیمانه، تاس، جام، ساغر، صراحی، کاسه قدح: بدگویی، سرزنش، طعن، عیب‌جویی، مذمت & مدح قدح‌پیما: 1 ساقی، نوشگر 2 باده‌خوار، باده‌گسار قدح‌خواری: باده‌پیما، باده‌خوار، شرابخوار، قدح‌نوش، میگساری قدر: 1 اندازه 2 ارزش، بها، قیمت 3 ارج، بزرگی، بلندی، مقام قدر: 1 تقدیر، سرنوشت، قضا 2 حکم، فرمان 3 توانا، قادر، قدرتمند، مقتدر، 4 توان، زور قدرت: 1 توان، زور، قوت، قوه، نیرو 2 استطاعت، تاب، توانایی، طاقت، وسع 3 زبردستی، مقاومت، نیرومندی، هنگ، یارا 4 استیلا، اقتدار، تسلط، سلطه 5 تاثیر، نفوذ، 6 انرژی 7 عظمت، کبریا & ضعف قدرتمند: 1 پرقدرت، توانا، زورمند، قدر 2 بانفوذ، متنفذ & ضعیف، ناتوان قدردان: سپاسگزار، شکرگزار، قدرشناس، ممنون، نمک‌شناس & قدرنشناس قدردانی: تشکر، تقدیر، سپاسگزاری & قدرناشناسی، نمک‌نشناسی قدرشناس: سپاسگزار، قدردان، نمک‌شناس & حق‌ناشناس قدری: اندکی، کمی، مقداری & خیلی قدس: پاکدامنی، پاکی، تنزیه، خلوص، صفا، منزه قدسی: آسمانی، روحانی، ملکوتی قدغن: 1 تاکید 2 تحریم، جلوگیری، ممانعت، ممنوع، منع، نهی 3 غیرمجاز 4 قرق قدم: بی‌آغازی، جاودانگی، دیرینگی، سابقه، قدمت & ابد، حدوث قدم: پا، خطوه، گام قدم‌رو: مارش قدمت: پیشینگی، دیرینگی، سابقه، قدم، کهنگی قدوس: قدسی، قدیس، مقدس، منزه قدوسیت: تقدس، تنزیه قدوه: 1 قسوه، مدل، نمونه 2 امام، پیشوا، رهبر، مقتدا قدیس: 1 پاک، منزه 2 پیر، ولی قدیم: ازلی، باستانی، پیشین، دیرینه، سرمدی، کهن، کهنه، گذشته & جدید قدیمی: باستانی، عتیق، کهنسال، کهنه & جدید، نو قذر: 1 پلشت، پلید، چرک، غایط، کثیف 2 پنتی، شلخته، لچر & نظیف قذرات: آژیخ، چرک، چرک، شوخگنی، شوخی، فژ، ناپاکی، وژن، وسخ قر: ادا، اطوار، افسون، خرامش، دلبری، دلربایی، غمزه، لنجه قرآن: 1 کتاب‌الله 2 فرقان 3 کلام‌الله، مصحف قرآن‌خوان: تلاوتگر، قاری، مقری قرائت: تلاوت، خواندن قرابت: بستگی، خویشاوندی، خویشی، نزدیکی، نسب، نسبت، وابستگی قرابه: شیشه، صراحی قرار: 1 رسم، روش، نهاد 2 استقرار، ثبات، سکون، طمانینه 3 آرام، آرامش، صبر، فراغ، فراغت، هال 4 شرط، عهد، وعده 5 رانده‌وو، میعاد، وعده‌گاه 6 قول، میثاق 7 شرح 8 شیوه، وضع 9 حکم، 10، عادت قرارداد: پیمان، پیمان‌نامه، عهدنامه، قولنامه، کنترات، معاهده، مقاوله، مقاوله‌نامه، مواضعه، میثاق قرارگاه: 1 ستاد، مرکز، مقر 2 جایگاه، ماوا، مسکن قرارنامه: پروتکل، عهدنامه، مقاوله‌نامه قرارومدار: 1 پیمان، عهد 2 زدوبست، زدوبند قراسوران: امنیه، راهدار، ژاندارم، قره‌سوران قراضه: 1 ریزه 2 اسقاط، فکسنی قراول: 1 پاسدار، جلودار، دیده‌بان، دیده‌ور، طلایه، کشیک، گماشته، مستحفظ، نگهبان، یزک 2 نشانه‌روی، نشانه‌گیری قراین: شواهد، ظواهر قرب: 1 بها، قدر، مرتبه، منزلت 2 جوار، نزدیکی 3 خویشاوندی، خویش، قرابت قربان: برخی، تصدق، فدا، نثار قربانگاه: بسملگاه، سلاخ‌خانه، قصابخانه، مسلخ قربانی: 1 بسمل، ذبح، ذبیح، فدیه 2 ایثار، برخی، فدا، فداکاری 3 قتل، کشتار قربت: تقرب، خویشاوندی، نزدیکی قرتی: 1 خودآرا، ژیگولو 2 بی‌بندوبار، بی‌مسلک قرح: خستن، ریش، زخم، قرحه قرحه: جراحت، قرح قرشمال: ارقه، غربتی، غرشمال، غره‌چی، قره‌چی، کولی، لولی قرص: 1 استوار، ثابت، سفت، محکم 2 حب، دانه، گرده قرض: 1 استقراض، بدهی، دین، قرضه، نسیه، وام 2 بریدن، قطع کردن، گسستن & طلب قرض‌دار: بدهکار، مدیون، مقروض، وام‌دار & بستانکار قرضه: استقراض، دین، قرض، وام قرضی: عاریه، مستعار، نسیه قرطاس: 1 پاپیروس، کاغذ 2 دستخط، مراسله، مکتوب، نامه قرطاس‌بازی: بوروکراسی، دیوان‌سالاری، کاغذبازی قرعه: پشک، سهم، قسمت، نصیب قرق: حفاظت، قدغن، ممنوع‌الورود قرقاول: تذرو، ترنگ قرقره: بوبین، چرخ قرمز: آل، سرخ، شیله، وشی قرمساق: بی‌غیرت، جاکش، دیوث، قرمپف، قلتبان، نامرد قرن: 1 سده، مئه 2 دوران، دوره، عهد 3 گیسو، مو 4 رئیس، سرور، مهتر 5 زغال‌اخته 6 سرون، شاخ 7 قله، ستیغ قره: اسود، تیره، سیاه، مشکی قره‌چی: قرشمال، کولی، لوری، لولی قریب: 1 حدود 2 پیش، مجاور، نزد، نزدیک 3 خویش، خویشاوند، قوم، وابسته & بعید قریب‌الوقوع: نزدیک & بعیدالوقوع قریباً: بزودی، عن‌قریب قریحه: ابتکار، استعداد، ذوق، طبع، قریحت قرین: 1 انیس، محشور، مصاحب، مقارن، مقرب، مقرون، ندیم، همنشین، یار 2 بسان، سان، شبیه، عدیل، مانند، مثل، نظیر، وش، همال، همتا قرینه: 1 متقارن 2 تناظر، توازن، نظیر، هماهنگ قریه: آبادی، ده، دهات، دهکده، دیه، رستاق، روستا، قصبه قس: 1 روحانی، شیخ 2 شماس، کاهن، کشیش قساوت: بی‌رحمی، ستمگری، سخت‌دلی، سنگدلی، سیاه‌دلی، شقاوت، ظلم، قسوت & رحم، رفق قسر: اجبار، جبر، زور، قهر قسری: اجباری، جبری & ارادی قسط: 1 دادگری، داد، عدل، منصفت 2 بخش، حصه، قسمت قسم: حلف، سوگند، یمین قسم: 1 بهره، نصیب 2 جنس، جور، دسته، رقم، صنف، طور، گونه، نوع قسمت: 1 اقبال، بخت، قسم، نصیب 2 بخش، بهر، بهره، پاره، تکه، جزء، حصه 3 تقسیم، توزیع، سهم 4 شعبه 5 قسط 6 قرعه 7 روزی، سرنوشت، طالع قسمت‌قسمت: پاره‌پاره، تکه‌تکه، جماعت، دسته، دسته‌دسته، قطعه‌قطعه، گروه‌گروه قسی: خونریز، سخت‌دل، سفاک، سنگدل، شقی قسی‌القلب: بی‌رحم، تیره‌دل، سنگدل، سیاه‌دل، قسی قشر: بستر، بنلاد، پوست، پوسته، پوشش، جلباب، طبقه، لایه، ورقه قشری: 1 سطحی، ظاهری 2 خشکه‌مقدس، خشک 3 پوستی، لایه‌ای قشقرق: الم‌شنگه، جاروجنجال، دادوفریاد، غلغله، کولی‌بازی قشلاق: زمستانه، قشلاغ، گرمسیر & ییلاق قشنگ: جمیل، خوشکل، خوشگل، دلپسند، دلربا، رعنا، زیبا، شیک، ظریف، ملوس، ملیح، نازنین، وجیه & زشت قشنگی: جمال، زیبایی، صباحت، ملاحت، نیکویی، وجاهت & زشتی قشون: ارتش، جند، جیش، خیل، سپاه، فوج، لشکر قصاب: سلاخ، گوشت‌فروش قصابخانه: بسملگاه، سلاخ‌خانه، سلاخی، قربانگاه، قصابی قصابی: 1 سلاخی 2 کشتار قصار: رختشو، گازر قصاص: تلافی، سزا، عقوبت، یاسا قصب: 1 نای، نی 2 نیشکر 3 پرند، حریر قصبه: آبادی، ده، دهات، دهکده، رستاق، روستا، قریه قصد: آهنگ، اراده، اندیشه، خواست، خواسته، داعیه، عزم، غایت، غرض، فکر، مراد، مقصد، مقصود، منظور، میل، نقشه، نیت، هدف قصداً: باالارده، به‌تعمد، تعمداً، خواسته، عمداً، متعامداً، متعمداً & سهو قصر: 1 ارگ، صرح، قلعه، کاخ، کوشک 2 کوتاه‌سازی، کوتاهی & کلبه، کوخ قصور: اهمال، بدخدمتی، تخلف، تقصیر، خبط، خطا، سستی، کوتاهی، ناخدمتی قصه: افسانه، حدیث، حکایت، داستان، سرگذشت، سمر، نقل قصه‌سرا: افسانه‌پرداز، افسانه‌گو، داستان‌سرا، راوی، قصه‌پرداز، قصه‌گو، نقال قصه‌گو: افسانه‌پرداز، افسانه‌گو، داستان‌سرا، راوی، قصه‌پرداز، نقال قصیده: چامه، چکامه، شعر، مدیح، مدیحه قصیر: کوتاه، کوتاه‌قد & طویل قصیره: 1 کوتاه، نارسا 2 خانه‌نشین قضا: 1 دادرسی، داوری 2 امر، تقدیر، سرنوشت، قدر 3 ادا، تادیه، ادا کردن قضاوت: حکم، دادرسی، داوری، محاکمه قضایا: 1 اتفاقات، حکایات، حوادث، رخدادها، رویدادها، وقایع 2 مسایل قضیه: امر، جریان، حادثه، خبر، رویداد، عارضه، مسئله، مطلب، موضوع، واقعه قط: برش، برش‌دادن، برش‌زدن، بریدن قطار: 1 راسته، رده، ردیف، صف 2 ترن قطاع‌الطریق: دزد، راه‌بر، راهزن، سارق، قاطع‌طریق، قافله‌زن قطب: 1 مردکامل، مرشد 2 مرکز 3 پیشوا، رئیس، مقتدا، مهتر & مرید قطر: 1 پهنا، ستبرا، ضخامت، کلفتی 2 خطه، سرزمین، ناحیه 3 کرانه قطره: جرعه، چکه قطع: 1 انقطاع، برش، جدایی، فک 2 بریده، جدا، گسسته، گسیخته 3 بریدن، گسستن، گسیختن 4 بریدگی، گسیختگی 5 قطعه 6 اندازه، قالب 7 یقین & وصل قطع کردن: 1 برش‌دادن، بریدن 2 گسستن، گسیختن 3 موقوف کردن 4 تقطیع & وصل کردن قطعاً: اساساً، بالقطع، براستی، به‌تحقیق، به‌یقین، بی‌شک، بی‌شک، بی‌گمان، حتماً، حتمی، صددرصد، موکداً، محققاً، مسلماً، هرآینه، همانا، یقیناً قطعه: 1 پاره، تکه، خرده 2 دانه، عدد، فقره 3 لخت 4 بخش، پارچه، قطع 2 قاره قطعه‌قطعه: بخش‌بخش، پاره‌پاره، تکه‌تکه، قسمت‌قسمت قطعی: 1 حتمی، مسلم، یقینی 2 روشن، صریح، واضح & غیرقطعی قطور: ستبر، ضخیم، کلفت & باریک، نازک قطیفه: جامه‌پرزدار، فوطه، لنگ قعر: انتها، بن، پایین، ته، ژرفا، ژرفنا، گودی & بالا، رو قفا: 1 پشت 2 پی، دنبال 3 پس‌سر، پس‌گردن، پشت‌گردن 4 عقب & پیش‌رو، قبل قفسه: اشکاف، جاکتابی، کمد، گنجه قفل: بسته، بند، کلون، کوپله & کلید ققنس: آتشخوار، سمندر، ققنوس قلاب: چنگک، کجک، گیره، معلاق قلابی: 1 بدل، بدلی، تقلبی، جعلی، ساختگی، قلب، مصنوعی، مصنوع 2 شهروا & اصلی قلاده: 1 طوق، گردن‌بند، یوغ 2 تا، عدد قلاش: 1 رند، عیار، لاابالی 2 دغل، کلاش 3 خراباتی، شرابخواره، می‌خواره 5 بی‌نوا، تهیدست، مفلس، یک‌لاقبا 6 افسونگر، افسون‌ساز، لوند 7 حیله‌گر، حیله‌باز، محیل 8 تنها، مجرد، منفرد & صالح قلب: 1 دل، فواد 2 باطن خاطر، ذهن 3 بدل، تقلبی، شهروا، قلابی، ناسره 4 مرکز، میان، وسط 5 تقلب 6 تحریف قلباً: صادقانه، صمیمانه قلپ: جرعه، چکه قلت: اندک، کم، کمی، معدود، نقصان & کثرت قلتبان: جاکش، دیوث، قرمساق، قواد قلتبانی: جاکشی، دیوثی، قرمساقی، قوادی قلچماق: 1 پرزور، زورمند، قلدر، قوی، گردن‌کلفت 2 زورگو & ضعیف، نحیف قلدر: 1 زورگو، مستبد 2، قلچماق & دموکرات‌منش قلزم: اقیانوس، بحر، دریا، یم & بر، خشکی قلع: اخراج، تباهی، ریشه‌کن کردن، سرکوبی، سرنگونی، عزل، کندن قلع‌وقمع: ریشه‌کن، سرکوب، سرنگون، منکوب، نیست، نیست‌ونابود قلعه: 1 ارگ، استحکامات، بارو، حصار، دژ، صرح، قصر، کاخ، کوت، کوشک 2 رخ قلعه‌بان: دژبان، دژدار، قلعه‌بیگی، قلعه‌دار، کوتوال قلق: آشفتگی، اضطراب، بیقراری، تشویش، دغدغه، وسواس قلق: 1 خو، داب 2 رمز، شیوه‌عمل، لم قلم: 1 خامه، کلک، نی 2 رقم 3 لول قلماسنگ: فلاخن، قلاب‌سنگ قلمداد: لحاظ، محسوب، منظور قلمرو: ارض، بوم، حوزه، حیطه، خاک، خطه، سامان، سرزمین، کشور، مرز، مرزوبوم، ملک، ملکت، مملکت، ناحیه قلمزن: 1 دبیر، راقم، کاتب، محرر، منشی، نویسنده 2 نقاش قلندر: 1 بی‌قید 2 درویش، صوفی قلندروار: درویشانه، قلندرانه، لاقیدانه قلندری: 1 بی‌قیدی 2 تصوف، درویشی قلوه: کلیه قله: 1 اوج، چکاد، ذروه، ستیغ، راس، سر، سرکوه، فراز، فرق، کله، نوک 2 سبو، کوزه & دامنه قلیچ: تیغ، شمشیر قلیل: اندک، کم، مزجات، معدود، ناچیز & بسیار، زیاد، کثیر قمار: 1 آس‌بازی، بازی، شرطبندی، گنجفه، مقامره، میسر 2 مخاطره قمارباز: آس‌باز، شطار، قاب‌باز، گنجفه‌باز، مقامر قمارخانه: قابخانه، قمره، کازینو قماش: 1 پارچه، کالا، منسوج 2 سنخ، نوع 3 اثاث، اسباب قمچی: تازیانه، شلاق قمر: 1 ماه 2 ماهواره قمری: صلصل، طوقی، فاخته، کوکو قمه: خنجر، شمشیر، کارد قمیص: پیراهن، پیرهن، جامه قنات: کاریز قناد: حلواساز، حلوایی، شکرریز، شیرینی‌پز، شیرینی‌فروش قناعت: اقتصاد، اقناع، امساک، بسندگی، بسنده‌کاری، خرسندی، رضامندی، صرفه‌جویی، کف‌نفس، مناعت‌طبع قناعت‌پیشه: قانع، قناعتگر، مقتصد، مقنع & مسرف، ولخرج قند: شکر، نبات قندیل: چراغ، چراغدان، چلچراغ، شمعدان، مشعله قنطر: 1 بلا، سختی، محنت 2 فاخته قوا: 1 نیرو 2 توانایی، توان، قوه قواد: پاانداز، جاکش، دیوث، قلتبان، کشخان، لحاف‌کش قوادی: جاکشی، دیوثی، قلتبانی، لحاف‌کشی قواعد: 1 آداب 2 قوانین، مقررات قوال: خواننده، سرودخوان، سرودگو، مطرب قوالی: خنیاگری، خوانندگی، رامشگری، سرودخوانی، مطربی قوام: 1 صلابت 2 غلظت 3 اصل، مایه قوت: 1 تاب، رمق، زور 2 تسلط، توان، شدت، قدرت، نیرو، وسع قوت: آذوقه، توشه، جیره، خواربار، خوراک، خوردنی، طعام، غذا، مائده قوت‌لایموت: توشه، زاد قورباغه: چغر، غوک، وزغ قورت: 1، بلع، غلپ 2 بلعیدن، فروبردن قورخانه: اسلحه‌خانه، زرادخانه قوز: خمیدگی، کوهان، گوژ قوزک: دژک، ساق، غوزک قوس: 1 انحنا، خم، شیز، کمانه، کمان، وتر 2 طاق 3 آذرماه قوس‌وقزح: آزفنداک، رنگین‌کمان، کرکم قوش: باز، باشه، سنقر، شاهباز، طرلان، قرقی، واشق قوطی: جعبه، صندوقچه قول: 1 سخن، کلام، گفت 2 ترانه، تصنیف 3 پیمان، عهد، قرار، میثاق، وعده، وعید قولنامه: سند، قرارداد، قرارنامه، مقاوله قوم: 1 اعقاب، بازمانده، تیره، خویش، خویشاوند، دودمان، طایفه، قریب، کس، منسوب، نزدیک، وابسته 2 خلق، ملت قوم‌گرایی: 1 عصبیت 2 ملت‌گرایی، ملیت‌گرایی قوه: 1 توانمندی، توانایی، توان، رمق، زور، قابلیت، قدرت، نا، نیرو، یارا 2 باطری، پیل، & قوی: 1 برومند، پراستقامت، پرتوان، تند، تنومند، توانا، توانمند، دلیر، زفت، زورمند، قادر، قلچماق، نیرومند 2 سخت، شدید & ضعیف، کم‌زور قوی‌جثه: تناور، تنومند، قوی‌هیکل، نیرومند قویاً: به‌شدت، جداً، شدیداً قویم: راست، استوار، والا قهار: انتقام‌جو، بیدادگر، جابر، جبار، ستمگر، منتقم، ظالم، قاهر قهر: برافروختگی، تیزی، جبر، خشم، سرگران، عتاب، عنف، غضب، غلبه، غیظ، نقار & رفق، مدارا، مهربانی، نرمی قهرآلود: خشم‌آلود، خشمناک، عصبانی، عصبی، غضبناک قهراً: 1 بناچار، به‌زور، جبراً، عنفاً، ناگزیر 2 بالطبع، طبیعتاً قهرمان: 1 پهلوان، گرد، یل 2 برنده، پیروز قهرمانی: 1 پهلوانی، یلی، 2، دلیری، شجاعت قهرو: نازک‌نارنجی، نازو قهری: اجباری، جبری، زورکی، زوری، قسری قهقرا: واپسگرایی قی: استفراغ، تهوع، شکوفه، عق قیادت: 1 پیشوایی، رهبری، ریاست 2 جاکشی، قوادی قیاس: استقرا، پیمایش، تشبیه، سنجش، مقایسه قیاساً: تخمیناً، حدساً، نظراً قیافه: 1 چهره، رخ، رخسار، رو، سیما، صورت، لقا، وجنه، هیئت، 2 ژست قیام: 1 اغتشاش، انقلاب، خیزش، رستاخیز، شورش، نهضت 2 ایستادن، برخاستن، بلندشدن & قعود قیامت: آخرالزمان، آخرت، حشر، رستاخیز، سرای‌دیگر، عقبی، غاشیه، قارعه، محشر، معاد & دنیا قیچی: مقراض قید: 1 اسارت، حبس، گرفتاری 2 بست، گیره، 3، بند، ریسمان 4 حباله، طوق 5 محدودیت 6 مخمصه 7 آوند 8 شرط، عهد 9 اندازه، مقدار 1 0 اعلام، ذمر قیرگون: تاریک، تیره، سیاه، سیه‌فام قیصر: امپراطور، کسرا قیقاج: 1 اریب، کج، کژ، محرف 2 منحرف قیلوله: خواب‌پیشین قیم: 1 سرپرست، وصی، وکیل، ولی 2 راست قیماق: خامه، سرشیر، نمشک قیمت: ارز، ارزش، بها، ثمن، مظنه، نرخ قیمتی: پرارزش، پرقیمت، ثمین، گران، گرانبها، نفیس & کم‌بها قیمومت: وصایت، وکالت قیوم: پایا، پاینده، جاوید، لایزال & فانی کاباره: بار، رستوران، مشروب‌فروشی، میخانه، میکده کابل: سیم کابوس: 1 بختک 2 افکاروهم‌آلود، توهمات، 3 شبح کابین: 1 صداق، مهریه، مهر 2 اتاقک کابینه: 1 دولت، هیئت‌دولت 2 دفتر 3 آبریزگاه کاپیتان: 1 ناخدا، ناوبان 2 ارشد، رهبر 3 فرمانده کاتب: ثبات، دبیر، صاحب‌قلم، قلمزن، کاغذنویس، مترسل، محرر، منشی، نامه‌نویس، نگارنده، نویسنده، وراق کاتوزی: روحانی، زاهد، عابد کاتولیک: 1 صلیبی، عیسوی، مسیحی 2 جاثلیق کاج: 1 احول، کاژ، لوچ 2 تپانچه، سیلی، کشیده 3 کاش کاچ: 1 احول، دوبین، کاج، کژبین، لوچ 2 آبگینه، شیشه 3 تارک، چکاد، فرق، هباک کاخ: 1 ارگ، صرح، قصر، قلعه، کوشک، 2 باران، مطر & کلبه، کوخ کاخ‌نشین: پادشاه، قصرنشین & کوخ‌نشین کادر: 1 چارچوب، قاب 2 پرسنل، کارمند، مستخدم کادو: ارمغان، تحفه، هدیه کاذب: 1 دروغ‌پرداز، دروغگو 2 دروغی، دروغین & راستین، صادق کار: 1 پیشه، حرفه، شغل، کسب، مشغله 2 نقش، وظیفه 3 منصب 4 عمل، فعل، کردار 5 امر، ماجرا 6 ساخت، صناعت 7 تقدیر، سرنوشت، مرگ 8 اتفاق، پیشامد، حادثه، ماوقع 9 مساله، موضوع 1 0 اثر، هنر 1 1 جنگ، کارزار 12 کشت‌وکار 31 کاسبی کارآ: فعال، کارآمد، کاردان، کاری، موثر کارآزموده: باتجربه، حاذق، خبره، قابل، کارآمد، کاردان، کارکشته، مجرب & بی‌تجربه، تازه‌کار کارآگاه: 1 بازرس، جاسوس، مفتش، منهی 2 باخبر، مطلع کارآمد: باتدبیر، حاذق، خبره، فعال، کارآ، کارآزموده، کارآمد، کاردان، کارکشته، کاری، ماهر & بی‌تدبیر، بی‌فکر کارآموز: تازه‌کار، شاگرد، کارورز، مبتدی کارآیی: آزمودگی، توان، شایستگی، کاردانی، لیاقت کاربر: کاردان، لایق کاربرد: استعمال، استفاده، مصرف کارپرداز: 1 پیشکار، عامل 2 قنسول، کنسول کارت: فیش، ورق، ورقه کارت‌شناسایی: سجل، شناسنامه، ورقه‌هویت کارتل: شرکت، شرکت‌فراملیتی، کمپانی، کنسرسیوم کارتن: 1 جعبه‌مقوایی 2، پرونده‌دان، جزوه‌دان 3 مقوا کارخانه: 1 کارگاه 2 ماشین‌خانه 3 نگارخانه، نگارستان 4 آشپزخانه، مطعم، 5، زرادخانه، قورخانه کارد: چاقو، خنجر، دشنه، ساطور، قداره، قمه، نشتر، نیشتر کاردان: آزموده، استاد، باکیاست، بصیر، حاذق، خبره، خبیر، سیاستمدار، قابل، کارآ، کارآزموده، کارآمد، کاربر، کارشناس، ماهر، متخصص، مجرب، مدبر، مطلع & بی‌تجربه کاردانی: آزمودگی، استادی، بصیرت، تخصص، حذاقت، خبرگی، کارآیی، کارآزمودگی، مهارت، وقوف 2، فوق‌دیپلم & بی‌تجربگی کاردک: شفره، کاردچه، کزلک، گزلک کاردینال: اسقف، خلیفه، کشیش، مطران کارزار: آرزم، پرخاش، پیکار، جنگ، حرب، دعوا، رزم، محاربه، مقاتله، نبرد، وغا کارساز: 1 عامل، کارطراز، کارگشا، مباشر 2 چاره‌جو، چاره‌گر، راه‌گشا 3 اثربخش، موثر کارشکن: اخلالگر، اشکال‌تراش، جلوگیر، مانع، مخل کارشکنی: اخلال، اخلالگری، اشکال‌تراشی، جلوگیری، ممانعت کارشناس: 1 خبره، کاردان، متخصص، وارد & لیسانس، لیسانسیه کارفرما: آقا، ارباب، استاد، صاحب‌کار، مخدوم & کارگر کارکرد: بازده، راندمان، عملکرد، محصول کارکرده: 1 مستعمل 2 کارکشته، مجرب کارکشته: آزموده، خبره، ماهر، مجرب، ورزیده کارکن: 1 کاری 2 رنجبر، زحمتکش، کارگر 3 مسهل، منجز، منضج کارگاه: 1 آتلیه 2 کارخانه 3 نگارخانه، 4 کارگه کارگر: 1 زحمتکش، عمله، فعله 2 ثمربخش، موثر، نافذ 3 کاری 4 مزدور 5 پیشه‌ور، هنرمند & کارفرما کارگری: عملگی، فعلگی کارگزار: پیشکار، عامل، مامور، مباشر، متولی، ناظر، وکیل کارگزاری: عاملی، کارگشایی، ماموریت، مباشرت کارمایه: انرژی، نیرو کارمزد: اجر، اجرت، حق‌العمل، مزد کارمند: اداری، پرسنل، عضو، کادر، مامور، مستخدم کارنامه: 1 بیلان 2 تصدیق، دانشنامه، دیپلم، گواهی‌نامه، مدرک 3 تاریخ، سرگذشت کاروان: قافله، کاربان کاروان‌سالار: جلودار، ساربان، ساروان، قافله‌سالار، کاروان‌کش، نقیب کاروانسرا: 1 خان، رباط، کاروان‌خانه، کاروانگاه 2 مهمانخانه 3 اتراقگاه، منزلگاه کارورز: 1 کارآموز 2 تازه‌کار، نوچه 3 کارکن، کارگر کاره: 1 کارآمد، موثر 2 صاجب‌مقام & بیکاره کاری: 1 کارگر 2 اثربخش، موثر 3 زحمتکش 4 ساعی، فعال، کارآمد، کارآ کاریز: آب‌رو، قنات، کهریز کاریزگر: چاه‌کن، کاریزساز، کاریزکن، مقنی کارسازی: 1 پرداخت، تادیه 2 چاره‌جویی، چاره‌گری کازینو: قمارخانه کاژ: 1 احول، کاچ، کژبین، لوچ، 2 کاج کاژی: احولی، دوبینی، لوچی کاس: کوس، نقاره 2 فرورفته، مقعر 3 پیاله، جام، کاسه 4 گارسه 5 خوک 6 تیره، کبود کاسب: 1 بازاری، بازرگان، پیشه‌ور، سوداگر، کاسبکار، محترف، معامله‌گر 2 حسابگر کاسبکار: 1 سوداگر، کاسب، معامله‌گر 2 حسابگر کاست: 1 کاهش، کمی، نقصان 2 طبقه & افزایش کاست: نوار کاستی: کاهش، کمی، منقصت، نقص، نقصان، نقیصه & فزونی، کمال کاسد: بی‌رواج، بی‌رونق، راکد، سست، شهروا & رواج، پررونق کاسه: پیاله، تاس، جام، راک، ساغر، ظرف، قدح، کاس کاسه‌پشت: سنگ‌پشت، لاخه، لاک‌پشت کاسه‌لیس: 1 ریزه‌خوار، سورچران، طفیلی 2 پرخور، شکمباره، شکمو 3 پخته‌خوار، مفتخور 4 چاپلوس، چرب‌زبان، متملق کاش: ایکاش، بو، کاشکی، لیت کاشانه: آشیانه، بیت، خانه، سرا، عریش، کلبه، لانه، مقام، منزل کاشت: حراثت، زراعت، زرع، فلاحت، کشاورزی، کشت کاشتن: زراعت، غرس کردن، فلاحت، کشتن، نشا کردن، نشاندن کاشته: 1 کشت، کشته، مزروع 2 غرس، نشانده کاشف: مکتشف، یابنده کاشکی: ایکاش، بو، کاشک، کاش کاغذ: 1 قرطاس 2 منشور 3 عریضه، مراسله، مرقومه، نامه، نوشته کاغذبازی: بوروکراسی، دیوانسالاری، قرطاس‌بازی کاغذنویس: کاتب، محرر، منشی، نامه‌نویس کافر: 1 بت‌پرست، بدکیش، بی‌ایمان، بی‌دین، زندیق، لامذهب، مرتد، مشرک، ملحد، منافق 2 ناسپاس & مومن کافرخو: جفاپیشه، جفاجو، جورپیشه، ستمگر، ظالم، غدار، کافرصفت & مهربان کافه: چایخانه، رستوران، قهوه‌خانه، کافه‌رستوران کافی: 1 بسنده، بس، مشبع، مکفی، وافی 2 باکفایت کاکا: 1 اخوی، برادر، داداش 2 تنقلات، خشکبار 3 اتابیک، لله، مربی 4 خانه‌زاد، غلام کاکل: 1 زلف، طره، کوپله، گیسو، گیس، مو 2 کاکله، هل کال: 1 خام، نارسیده، نارس، نرسیده 2 خم، خمیده 3 درهم، ژولیده 4 آبکند، سیلگاه، مسیل 5 جا، مقام، مکان کالا: 1 اروس، تنخواه، جنس، قماش، مال، مال‌التجاره، متاع 2 فرآورده، محصول 3 اسباب کالبد: 1 بدن، پیکر، تن، تنه، جسم 2 قالب 3 جسد، لاش، نعش 4 شکل، صورت، هیئت & نفس کالبدشکافی: تشریح، کالبدشناسی، کالبدگشایی کالج: دانشکده، مدرسه‌عالی کالسکه: ارابه، درشکه، دلیجان، گاری، گردونه کالسکه‌چی: درشکه‌چی، درشکه‌ران، سورچی، کالسکه‌ران کالسکه‌ران: ارابه‌ران، سورچی، کالسکه‌چی کالم: بی‌شو، بیوه، بی‌همسر، مطلقه & شوهردار کالیده: 1 آشفته، پریشان، درهم، ژولیده 2 فراری، گریخته 3 مغلوب، مقهور، منهزم کالیو: 1 ابله، بی‌خبر، کالوس، نادان 2 اصم، کر، ناشنوا 3 حیران، حیرت‌زده، سرگردان، سرگشته کام: 1 آرزو، خواست، خواهش، مراد 2 دهان، سقف‌دهان، سق 3 سنجد، 5 کلون، زرفین کام‌بخش: آرزوبخش، مرادبخش، مراددهنده کامجو: 1 خوشگذران، عشرت‌طلب، عیاش، کامران، کامروا، کام‌طلب، مرادطلب 1 هوس‌ران، هوسباز & نامراد کامجویی: خوشگذرانی، عشرت‌طلبی، کامرانی، کامروایی & ناکامی کامران: 1 خوشگذران، عیاش، کامجو 2، کامروا، کامیاب 3 خوشبخت، نیکبخت & ناکام، نامراد کامرانی: 1 خوشگذرانی، خوشی، عیاشی، کامجویی 2 کامروایی، کامیابی 3 سعادت، نیکبختی & ناکامی کامروا: بختیار، شادکام، کامجو، کامران، کامکار، کامیاب، موفق & ناکام، نامراد کامروایی: بهی، توفیق، کامجویی، کامرانی، کامیابی، موفقیت & ناکامی کامکار: دولتمند، سعید، سعادتمند، کام‌دیده، کامیاب، موفق & نامراد کامل: 1 تام، تمام، جامع، درست، متکامل، مستوفا، مکمل، نیک 2 بی‌عیب، بی‌نقص 3 پر 4 خردمند، دانا، عالم، فاضل 5 جاافتاده، مسن & ناقص کاملاً: به‌کمال، تماماً، جمله، کلاً، واقعاً کامیاب: بختیار، برخوردار، بهره‌مند، پیروز، خوشبخت، سعادتمند، شادکام، کامران، کامران، کامروا، کامکار، متمتع، مظفر، موفق، نیکبخت & مایوس، محروم، ناامید، ناکام کامیابی: بهره‌مندی، تمتع، توفیق، فوز، کامجویی، کامرانی، کامروایی، موفقیت، نجاح & ناکامی کامیار: بختیار، کامجو، کامران، کامروا، کامور، کامیاب، موفق کامیون: اتومبیل، تریلی، خودرو، کامانکار، ماشین، موتور کان: 1 کانسار، معدن 2 سرچشمه، منشا، مرکز کانا: ابله، احمق، خل، زودباور، کالوس، کالیو، کودن، مدمغ، نادان، ناقص‌العقل & عاقل کانال: 1 آبراه، آبراهه، آب‌گذر، ترعه 2 شبکه 3 راه، طریق، مجرا کانایی: بلاهت، حمق، نادانی کاندید: 1 احمق 2 داوطلب، کاندیدا، نامزد کاندیدا: داوطلب، کاندید، نامزد کانسار: کان، معدن کانون: 1 انجمن، باشگاه، پاتوق، جمعیت، کلوب، لنگر، محفل، مرکز 2 آتشدان 3 روش، قاعده کاو: مقعر & محدب کاواک: 1 پوک، مجوف، میان‌تهی، میان‌خالی 2 آشیانه کاوش: بررسی، تتبع، تجسس، تحقیق، تدقیق، تفتیش، تفحص، جستجو، کندوکاو، وارسی کاویدن: 1، تفحص کردن، جستجو کردن، کاوش کردن 2 کندن، حفر کردن، 3 کندوکاو کردن کاهش: افت، تخفیف، تفریق، تقلیل، کاست، کاستی، کسر، نقص، نقصان & افزایش کاهل: بی عار، بی‌غیرت، بیکاره، تن‌آسا، تنبل، تن‌پرور، سست، مسامح، ناتوان، هیچکاره & زرنگ کاهلی: بیکارگی، تنبلی، تن‌پروری، سستی، سهل‌انگاری، ناتوانی & تلاشگری، زرنگی کاهن: پیشگو، جادوگر، رمال، ساحر، عراف، غیبگو، فالگو، فالگیر کاینات: 1 آفریده‌ها، پدیده‌ها، محدثات، موجودات 2، دنیا، هستی & مبدعات کباب: 1 برشته، بریان 2 فلفل، کبابه کبار: 1 اشراف، اعاظم، اعیان، بزرگان، کیان 2 علما کبایر: کبیره‌ها، معاصی & حسنات کبد: جگر کبر: 1 تکبر، خودپسندی، خودپرستی، خودپسندی، خودخواهی، خودستایی، عجب، غرور، کبار، مغروری، نخوت، 2 نی، & افتادگی کبریا: بزرگواری، بزرگی، جبروت، جلال، حشمت، شان، شکوه، شوکت، عظمت، فر، قدرت، کلانی، هیبت & حقارت، کوچکی کبکبه: 1 جاه، جلال، شکوه، شوکت 2 اسواران، گروه کبوتر: حمام، حمامه، کفتر کبود: آبی، ارزق، اسود، تیره، سیاه، لاجوری، نیلگون، نیلی کبودی: تیرگی، سیاهی، نیلی کبیر: 1 بزرگ، عظیم، کلان، معظم 2 قاید، نبیل 3 بالغ، رشید 4 شوره‌زار، کویر کبیره: اثم، ذنب، گناه، معصیت کپ: دهان، دهن، فم کپر: آلونک، عریش، کومه کپه: انباشته، تلنبار، توده، کپه‌کپه: بخش‌بخش‌توده‌توده، چندتاچندتا، قسمت‌قسمت کپی: رونوشت، کپیه، مسوده، نسخه کپیه: رونوشت، کپی، مسوده کت: 1 شانه، کتف 2 تخت کتاب: تذکره، دفتر، دیوان، رساله، سفینه، صحیفه، کتابچه، کشکول، مصحف، مکتوب، نامه، نوشته کتابت: استنساخ، تحریر، ترقیم، ثبت، منشی‌گری، نگارش، نویسندگی & قرائت کتابچه: جزوه، دفتر، رساله، طومار کتف: دوش، شانه، کت، کول، منکب کتک: 1 زدن، ضرب، ضربت 2 چوب، چوبدست کتل: 1 بلندی، پز، پژ، پشته، تپه، تل، عقبه، کوه، گردنه، گریوه 2 توق 3 اسب‌زین‌کرده کتم: 1 اختفا، پنهان، پوشیده، نهان 2 پوشیدن، نهان کردن، نهان‌داشتن 3 وسمه 4 شمشاد کتمان: پرده‌پوشی، پنهانکاری، خفیه‌کاری، کتم & افشا کتیبه: 1 سنگ‌نبشته، طابور، نبشته، نوشته 2 اسبان 3 جند، سپاه، لشکر کثافت: 1 آشغال، آلودگی، چرک، ریم، لجن، منجلاب، ناپاکی، نجاست 2 غلظت & نظافت، لطافت کثرت: 1 بسیاری، زیادی، فرط، وفور 2 تعدد، تکثر & قلت، وحدت کثیر: بس، بسیار، جزیل، زیاد، عدیده، فراوان، فراوان، متعدد، نهمار، وافر & اندک، قلیل کثیف: 1 آلوده، پلید، چرک‌آلود، چرکین، ریم‌آلود، لچر، ملوث، ناپاک، نجس 2 غیرشفاف، متکاثف & نظیف کج: اریب، پیچیده، خم، خمیده، کژ، متمایل، معوج، منحنی، مورب، ناراست، ناصاف، ناهموار & راست کجاوه: تخت‌روان، عماره، محمل، هودج کج‌اندیش: بداندیش، بدگمان، ظنین، کج‌خیال & نیک‌اندیش کج‌باز: بدمعامله، کج‌بیع، کج‌پلاس، کج‌معامله & خوش‌معامله کج‌خلق: بداخلاق، بدخلق، بدخو، ترشرو، تندخو، کج‌طبع & خوش‌اخلاق، خوش‌خلق کج‌خیال: بداندیش، بدگمان، ظنین، کج‌اندیش & نیک‌اندیش کج‌دست: دزد، نادرست کجدم: عقرب، کژدم کج‌ذوقی: بدسلیقگی، بی‌سلیقگی، کج‌سلیقگی کجرو: منحرف، گمراه کجروی: انحراف، کژروی، گمراهی کج‌طبع: کج‌خلق، کژدل کجک: برجاس، قلاب کج‌معامله: 1 بدرفتار، بدروش 2 بدمعامله، کج‌بیع، کج‌پلاس کج‌نظر: احول، کج‌بین، کج‌چشم، کژبین، لوچ کج‌نهادی: بداصلی، بدذاتی، بدسرشتی، بدطینتی، بدگهری، بدنهادی & خوش‌جنسی، خوش‌طینتی کجی: اعوجاج، انحراف، انحنا، خمیدگی، کژی، ناراستی، ناهمواری & راستی کچل: بی‌مو، طاس، کرک، کل کچلی: بی‌مویی، طاسی، کلی کچول: 1 سرمست، نشئه 2 غمز، قر کچه: چانه، ذقن، زنخدان کحل: سرمه کد: 1 رنج، زحمت، عنا، مرارت، مشقت، 2 خانه، سرا کدام: کدامیک، کدامین کدامین: کدام، کدامی، کدامیک کدبانو: 1 بانو، بی‌بی، خاتون، خانم، خانه‌دار 2 زن، زوجه، همسر 3 صرفه‌جو، مقتصد & کدخدا کدخدا: 1 دهبان، دهخدا، دهدار، کدیور 2 پیشکار، مباشر 3 صاحب‌خانه 4 شوهر، مرد، همسر 5 ریش‌سفید 6 رئیس، متصدی & کدبانو کدخدایی: 1 دهبانی، دهداری، کدیوری 2 ایل‌بیگی 3 ریش‌سفیدی، کدخدامنشی 4 آقایی، مردی، زوجیت 5 پیشکاری 6 ریاست & کدبانویی کدر: 1، بی‌جلا، بی‌رونق، بی‌فروغ، بی‌نور، تار، تیره 2 دل‌آزرده، رنجیده، مکدر & روشن، شفاف کدورت: 1 تیرگی 2 آزردگی، تکدر، دشمنی، دل‌آزردگی، دلتنگی، رنجش، رنجیدگی، ضجرت، عناد، ملال، ملالت، نقار، 3 آلودگی، ناپاکی & صفوت کده: 1 خانه، سرا 2 زبانه‌قفل کدیور: 1 دهبان، دهدار، کدخدا 2 برزگر، رنجبر، زارع 3 رئیس، ریش‌سفید کدیه: 1 تکدی، سوال، گدایی 2 عسرت کذاب: دروغگو، ناراستگو & راستگو، صدیق کذب: افترا، بهتان، دروغ، دروغ، سقم، فریه، ناحق، نادرستی، ناراستی، ناصواب، نمش & صدق، صواب کر: 1 اصم، ناشنوا 2 آرزو، مراد، مطلوب، مقصود 3 توان، زور، قدرت، قوت، قوه کراراً: بارها، به‌دفعات، به‌کرات، مکرراً کراش: آشفتگی، پریشانی، خراش، ژولیدگی کرامت: 1 بخشش، بخشندگی، دهش 2 بزرگواری، جوانمردی 3 عظمت 4 اعجاز، خارق‌عادت، معجزه کران: 1 جانب، طرف 2 افق، ساحل، کنار، کناره 3 گوشه 4 حد، مرز، سامان، ناحیه، 5 انتها، پایان کرانه: 1 جانب، جهت، طرف 2، افق، ساحل، کنار، کناره، طره، عرض 3 گوشه 4 ناحیه کراهت: آریغ، اکراه، بیزاری، رمیدگی، کینه، ناپسندی، ناخوشایندی، نفرت & رغبت کرایه: اجاره‌بها، اجاره، حق‌العمل، مزد، منفعت کرب: اندوه، حزن، دلگیری، غم، کربت، محنت، کرباس: متقال کرت: بار، دفعه، مرتبه کرجی: بلم، زورق، قایق، کلک کرجی‌بان: بلم‌ران، زورق‌ران، قایق‌ران کرخت: بی‌حس، تخدیرشده، خدر، خواب‌رفته، سست، کرخ کردار: 1 رفتار، عمل، فعل، کار، کنش 2 صفت 3 رسم، روش، شیوه 4 شکل، هیئت & گفتار کردگار: آفریدگار، آفریننده، خالق، خدا کردن: 1 اجرا کردن، انجام‌دادن، عمل کردن 2 ساختن 3 ادا کردن، به‌جای‌آوردن، گزاردن 4 آرمیدن، جماع کردن، مجامعت کردن کرسی: 1 چارپایه، صندلی 2 اریکه، تخت، سریر، مسند 3 آسمان، عرش 4 منصه 5 درس 6 آسیا، دندان‌آسیا 7 پایه، تراز کرشمه: دلربایی، شیوه، طنازی، عشوه، غمزه، غنج، ناز کرشمه‌باز: شیوه‌پرداز، طناز، عشوه‌ساز، عشوه‌گر، غماز، کرشمه‌پرداز، کرشمه‌ریز، کرشمه‌ساز، کرشمه‌طراز، کرشمه‌گر کرشمه‌کنان: عشوه‌کنان، غمزه‌کنان، نازکنان کرک: بدبده، بلدرچین، کراک، وشم، ولج کرکس: رخمه، لاشخور، نسر کرم: 1 بخشش، بخشندگی، بذل، جود، سخا، سخاوت 2 بزرگواری، جوانمردی کرنا: بوق، نفیر کرنش: احترام، تعظیم، تکریم، حرمت، سلام کره: 1 چربی، روغن 2 پینه 3 چرک، ریم، وسخ کره: اجبار، کراهت، گوی، نفرت کره: بچه، نوزاد کرهاً: اکراهاً، بااکراه، جبراً، ناچار، ناخواسته کریاس: 1 پیشخوان 2 فضا کریدور: دالان، سرسرا کریم: بخشنده، بدیل، جواد، جوانمرد، سخاوتمند، سخی، شریف، گشاده‌دست، مکرم، واهب کریه: بد، بدگل، زشت، قبیح، ناپسند، ناخوشایند، ناگوار، نفرت‌انگیز، نفرت‌بار & قشنگ کریه‌المنظر: بدشکل، بدصورت، بدگل، بدنما، بدهیئت، زشت، زشت‌روی، کریه‌منظر & چشم‌نواز، زیبا کژ: 1 اریب، خمیده، کج، مایل، ناراست 2 کژراه، منحرف 3 ابریشم، غژ & راست، مستقیم کژبین: 1 احول، چپ، دوبین، کاچ، کاژ، کج‌چشم، لوچ، 2 بدکار، تبهکار کژدل: کج‌طبیعت، کژخاطر، کژمزاج، ناموزون کژدم: عقرب، کجدم کژی: 1 انحراف 2 اعوجاج، خمیدگی، کجی 3 نادرستی 4 دروغ، ناراستی & راستی کس: 1 خویشاوند، خویش، قوم 2 آدم، بابا، تن، شخص، فرد، 3 انیس، مونس 2 همدم، یار کساد: بی‌خریدار، بی‌رونق، بی‌معامله، راکد & پررونق کسادی: بی‌رواجی، بی‌رونقی، بی‌معاملگی، رکود & رونق کسالت: بیماری، درد، عارضه، مرض، ناخوشی، نقاهت & سلامت کسالت‌آور: کسالت‌بار، کسالت‌زا، ملالت‌بار، ملال‌انگیز، ممل کسالت‌بار: خستگی‌آور، خستگی‌زا، کسالت‌آور، کسالت‌زا، ممل کسان: 1 اقارب، اقوام، بستگان، خویشان، فامیل، وابستگان 2 اشخاص، افراد کسب: 1 احراز، استحصال، اکتساب، تحصیل، حصول، دستیابی 2 اشتغال، پیشه، حرفه، شغل، کار، مکسب 3 رزق‌جویی کسر: 1 برخه، خرده 2 تقلیل، کاهش، نقصان 3 تفریق، کم، منها 4 خرد کردن، شکست، شکستن کسرا: خسرو، سلطان، شاه، قیصر کسرشان: افت، عار کسره: 1 زبر 2 شکسته کسل: 1 بی‌حال، خسته، فرسوده 2 دردمند، مریض، ناخوش 3 تنبل، سست، کاهل، ناتوان کسوت: پوشاک، جامه، رخت، زی، قبا، لباس، ملبوس کش: 1 بیغوله، کنج، گوشه 2 بر، پهلو، سینه، کنار 3 آغوش، بغل 4 خوش، نیک، نیکو کشاورز: برزگر، برزیگر، حارث، دهقان، زارع، زراعت‌پیشه، فلاح، کشتکار، ورزکار کشاورزی: حرث، زراعت، زرع، فلاحت، کاشت، کشت کشت: 1 حراثت، حرث، زراعت، زرع، کاشت، کشاورزی 2 کاشته 3 کشتن، کاشتن کشتار: 1 آدمکشی، قتل‌عام، قتل 2 ذبح، سلاخی، قربانی، نحر 3 محاربه کشتارگاه: سلاخ‌خانه، مسلخ کشتزار: جالیز، فالیز، مزرعه کشتکار: برزیگر، حارث، دهقان، زارع، کشاورز کشتگاه: پالیز، صیفی‌کاری، فالیز، کشتزار، لته، مزرعه کشتگر: برزگر، حارث، زراعت‌پیشه، فلاح کشتن: 1 قتل 2 ذبح، نحر کشت‌وزرع: حراثت، حرث، زراعت، فلاحت، کشتگری، کشتکاری کشت‌وکشتار: سلاخی، مقاتله کشته: 1 شهید، قتیل، مقتول 2 خاموش، منطفی 3 آرزومند، عاشق، مشتاق کشتی: جهاز، زورق، سفینه، غراب، مرکب، ناو کشتی: زورآزمایی، گلاویزشدن، مصارعت کشتیبان: ملاح، ناخدا، ناوبان، ناوخدا، ناودار، ناوران کشتیبانی: ملاحی، ناخدایی، ناوبانی، ناوخدایی، ناوداری کشخان: دیوث، زن‌جلب، زن‌قحبه، قواد کشش: امتداد، جاذبه، جذب، ربایش، مد کشف: 1 انکشاف 2 شهود 3 پیدا کردن، یافتن کشکول: 1 جنگ، سفینه، کتاب 2 کشکل، وسیله‌گدایی کشکی: الکی، اله‌بختکی، بیهوده، پرت‌وپلا، پوچ، شانسی، گتره‌ای، مزخرف، مهمل کشمکش: اختلاف، تنازع، جدال، جر، جنگ، دعوا، زدوخورد، ستیز، ماجرا، مجادله، مرافعه، مشاجره، منازعه، نزاع کشنده: قاتل، قتال، مرگبار، مهلک، هالک کشور: ارض، اقلیم، خطه، دیار، سرزمین، شهر، قلمرو، مرزوبوم، ملک، ملکت، مملکت، ولایت کشورستان: جهانگیر، غالب، کشورگشا، مملکت‌گیر کشورگشا: فاتح، قاهر، کشورستان کشورگشایی: جهانگشایی، کشورگیری کشیدن: 1 رسم کردن، نقاشی کردن 2 امتداددادن، کشش 3 تحمل کردن، متحمل‌شدن 4 پیمودن، توزین کردن، وزن کردن 5 دود کردن 6 بردن، حمل کردن 7 آشامیدن، نوشیدن کشیده: 1 بلند، طولانی، طویل، مرتفع، ممتد 2 پس‌گردنی، تپانچه، سیلی 3 توزین، سنجیده 4 نوشیده & کوتاه کشیش: اسقف، پیشوا، روحانی، مطران کشیک: 1 پاس‌بخش، پاسدار، قراول، کشیک‌چی، نگاهبان، نگهبان 2 پست، 3 پاس، مراقبت، نگهبانی کعبه: 1 قبله 2 مکعب کف: 1 رویه، سطح 2 کفه کفاره: تاوان، تقاص، جریمه، کفارت کفاش: ارسی‌دوز، کفش‌دوز، کفشگر کفاشی: ارسی‌دوزی، کفش‌دوزی، کفش‌سازی کفاف: بس‌بود، بسندگی، تکافو، کفایت کفالت: پایندانی، تضمین، تعهد، تقبل، جانشینی، سرپرستی، ضمان، ضمانت، قائم‌مقامی، وصایت، وکالت کفایت: 1 اکتفا، بسندگی، کفاف 2 شایستگی، قابلیت، لیاقت کف: 1 بازداشتن، نگه‌داشتن 2 برگردانیدن 3 خودداری، نگهداری 4 اتقا کف‌بین: رمال، فالزن، فالگیر، کاهن کف‌نفس: اتقا، خویشتنداری، قناعت کفتر: حمام، حمامه، کبوتر کفر: 1 ارتداد، الحاد، بت‌پرستی، بی‌دینی، زندقه، شرک 2 کفران، ناسپاسی، ناشکری 3 قیر & ایمان کفران: حق‌ناشناسی، حق‌نشناسی، ناسپاسی، ناشکری کفش: ارسی، پاافزار، پاچپله، پای‌افزار، پای‌پوش، پوتین، چکمه، دمپایی، گیوه، ملکی، موزه، نعلین کفش‌دوزی: ارسی‌دوزی، چکمه‌دوز، کفاشی، کفشگری کفش‌دوز: ارسی‌دوز، پاره‌دوز، پوتین‌دوز، پینه‌دوز، چکمه‌دوز، خفاف، کفاش، کفش‌دوز، گیوه‌دوز، لاخه‌دوز، ملکی‌دوز، موزه‌دوز کفک: 1 آب‌دهان، تف، خدو 2 کپک کفگیر: چمچه، قاشق، معلقه، ملاقه کفل: سرین، کفلگاه کفو: 1 برابر، تالی، شبیه، مانند، مثل، معادل، نظیر، همانند، همتا 2 همسر کفور: 1 حق‌ناشناس، قدرنشناس، ناسپاس، نمک‌بحرام 2 بی‌ایمان، کافر کفیل: پایندان، تاوان‌دار، سرپرست، ضامن، ضامن، متعهد، وصی، ولی کل: 1 بی‌مو، طاس، کچل 2 بزنر، نرینه‌حیوانات & مودار کل: تمام، جمیع، عموم، قاطبه، مجموع، هر، همگی، همه & جزء کلاً: تمام، تماماً، جمعاً، جمله، جمیعاً، سراسر، کاملاً، مجموعاً، مطلقاً، همگی، همه، یکسر & جزئاً کلات: ارگ، بارو، حصار، قلعه، کلاته کلاس: 1 پایه، دانشپایه 2 رده، رسته، صف، صنف، طبقه 3 اطاق‌درس 4 درجه، طبقه، مرتبه کلاسور: جزوه‌دان کلاسه: رده‌بندی، طبقه‌بندی کلاسیک: 1، درسی، کلاسی، 2 قدیمی، کهن کلاش: شارلاتان، قلاش، کلاهبردار، گوش‌بر کلاغ: خرجل، زاغ، زغن، غراب کلافه: 1 کلاف، گلوله‌نخ، مچاله 2 آشفته، بستوه، بستوهی، پریشان، گیج کلاله:، 1 جعد، زلف، موی‌مجعد 2 کاکل، کسمه 3 دسته‌گل کلام: بیان، حرف، زبان، سخن، قول، گفتار، گفته، نطق & نوشتار کلان: بزرگ، تنومند، عظیم، کبیر، معظم & کوچک کلان‌سال: بزرگسال، سالخورده، سالمند، کهنسال، مسن & جوان، خردسال کلانتر: 1 پیشوا، کدخدا، مهتر، 2 رئیس، سرپرست، متصدی کلانتری: شهربانی، کمیساریا، نظمیه کلانی: احتشام، بزرگی، عظمت، کبریا، مهتری کلاهبردار: حقه‌باز، شیاد، گوش‌بر کلاهخود: خود، مغفر کلب: سگ کلبه: آشیان، آلونک، زاغه، عریش، کاشانه، کوخ، کومه، لانه & صرح، قصر، کاخ کلت: پارابلوم، تپانچه، رولور کلروفیل: سبزینه کلفت: 1 خشن، ستبر، ضخیم، گنده 2 درشت، ضخیم، ناهموار & باریک، کم‌حجم، کم‌قطر، لطیف، نازک کلفت: 1 پیشخدمت، خادمه، مستخدمه 2 رنج، سختی، محنت، مشقت & نوکر کلفتی: درشتی، ستبرا، ستبری، ضخامت، قطر، گندگی & باریکی کلک: 1 جهاز، زورق، قایق، کرجی 2 حقه، حقه‌بازی، گول 3، حقه‌باز، نیرنگ‌باز 4 بوف، بوم، جغد 5 غوزه 6 شوم، نامیمون، نامبارک 7 آدر، نشتر، نیشتر 8 پیزر 9 دردسر، صداع کلک: خامه، قلم، نی کلکسیون: آلبوم، مجموعه کلمه: 1 لغت، لفظ، نام، واژه 2 سخن، کلام، گفتار 3 امر، فعل کلوب: انجمن، باشگاه، کانون کلون: چفت، خرک، قفل کله: 1 راس، سر، مخ 2 قله 3 فکر، مغز کله‌خشک: خودرای، خودسر، قد، کله‌شق، لجباز، لجوج، مستبد، مستبدالرای، یک‌دنده کله‌شق: خودرای، کله‌خشک، لجباز، لجوج، مستبد، مستبدالرای، قد، یک‌دنده کلی: 1 بسیار، خیلی، زیاد 2 عام، عمومی، همگانی، همگانی & جزیی کلیات: 1 اصول، مبادی 2 مجموعه & جزئیات کلیت: تعمیم، تمامیت، عمومیت & تجرید، جزئیت کلید: 1 سوئیچ، مفتاح، مقلاد 2 پاسخنامه، راه‌حل & قفل کلیسا: بیعه، پرستشگاه، دیمه، عبادتگاه، عبادتخانه، کنشت، معبد کلیشه‌ساز: گراورساز کلیل: افسر، تاج، دیهیم کلیم: سخنگو، سخنور، همزبان، هم‌سخن کلیمی: جود، جهود، عبرانی، موسوی، یهودی کلیه: قلوه، گرده کلیه: تمام، تمامی، جمع، همگی، همه کم: اقل، اندک، اندک‌اندک، انگشت‌شمار، خفیف، شمه، قلت، قلیل، مزجات، معدود، ناچیز، ناقص 2 چندی، مقدار & 1 زیاد، قلیل، کثیر 2 کیف کم‌بضاعت: 1 کم‌مایه، کم‌معلومات 2 تهیدست، فقیر & غنی کم‌بها: 1 ارزان، بی‌ارزش، بی‌قدر، رخیص، کم‌قیمت، نازل 2 نالایق & پربها کم‌بهره: 1 بی‌بهره، بی‌نصیب 2 بی‌سود، کم‌منفعت، & پرسود کم‌تجربه: 1 بی‌تجربه، ناشی، نامجرب 2 تازه‌کار، مبتدی، نوپیشه 3 نوآموز، نوپا & مجرب کم‌جثه: ضعیف، کوچک، لاغر، ناتوان، نزار & قوی کم‌جرات: بزدل، ترسو، جبون، کم‌دل & پرجراء‌ت کم‌خرد: احمق، بی‌خرد، سبکسر، کم‌عقل، نادان & خردمند، خردور کم‌خور: بی‌اشتها، کم‌خوار، کم‌خوراک & پرخور کم‌خوراک: بی‌اشتها، کم‌اشتها، کم‌خور & پرخوراک کم‌دل: بزدل، ترسو، جبون، کم‌جرات & پردل کم‌رو: خجالتی، شرمناک، محجوب & پررو کم‌زور: بی‌جان، بی‌قوت، ضعیف، ناتوان، نزار & پرزور، زورمند کم‌سال: بچه، خردسال، طفل، کودک، نوباوه & کلان‌سال کم‌سن: بچه، بچه‌سال، خردسال، طفل، کودک، نوباوه & مسن کم‌طاقت: بی‌طاقت، کم‌تحمل، کم‌حوصله، ناشکیب & پرطاقت، حمول کم‌عقل: ابله، احمق، بله، دیوانه، سفیه، کم‌خرد، گول، نادان، ناقص‌العقل & عاقل کم‌عقلی: ابلهی، بله، حماقت، نادانی & دانایی کم‌قیمت: ارزان، بی‌ارزش، کم‌ارج، کم‌بها & ارزشمند، پرقیمت کم‌کم: اندک‌اندک، بتدریج، رفته‌رفته، متدرجاً کم‌مایه: 1 رقیق 2 کم‌بضاعت، کم‌معلومات‌کم‌مایه & پرمایه کم‌معلومات: کم‌بضاعت، کم‌مایه & بامعلومات کم‌نظیر: 1 طرفه، نادر، 2 کم‌مثل، کم‌مانند 3، بی‌مثل، بی‌مانند، کم‌وزن: سبک & سنگین کم‌همت: حقیر، پست‌همت، دون‌همت کم‌هوش: ابله، بله، بی‌فراست، خرفت، دنگ، سفیه، سفیه، کودن، کوردل، گول، نادان & باهوش کما: اغما، بی‌حسی، بیهوشی، غش کمال: 1 استغنا، بلوغ، پختگی، رسایی، رشد 2 بینش، حکمت، فضل، فضیلت، معرفت 3 آداب‌دانی 4 اعلی‌درجه، تام، تمام، تمامیت کمان: شیز، قوس، کمانه، گوژ، وتر کماندار: کمانکش، کمانگر، کمانگیر، ناوک‌انداز کمانک: پرانتز کمانکش: کماندار، کمانگر، کمانگیر کمانه: 1 انحنا، قوس، کمان 2 تیرگشت کمانی: 1 خمیده، قوسدار، مقوس، منحنی، نون 2 کاریزکن، مقنی کمبود: افت، فقدان، قلت، کمی، محدودیت، نقص & بس‌بود کمپانی: 1 شرکت، کارتل، کنسرسیوم 2 پولدار، سرمایه‌دار، غنی کمد: آرمالی، قفسه، گنجه کمدی: خنده‌دار، طنزآلود، طنزآمیز، فکاهی، مضحک کمر: 1 شال، کمربند، میان‌بند 2 میان 3 کمرکش، کمره، میانه‌کوه کمربند: تسمه، دوال، شال، میان‌بند کمرشکن: بسیارسنگین، تحمل‌گداز، توان‌سوز، توان‌فرسا، طاقت‌سوز، طاقت‌فرسا کمرنگ: پریده‌رنگ، تاریک، سیاه & پررنگ کمرو: خجالتی، خجول، محجوب & پررو کمرویی: حجب، حیا، شرم & پررویی، گستاخی کمک: استعانت، اعانت، امداد، حامی، دستگیری، عون، مدد، مساعدت، مظاهرت، معاضد، معاضدت، معاون، معین، مواسات، هم‌دستی، همراهی، یار، یاری، یاور، یاوری کمند: طناب، مقود کمی: 1 اندکی، قدری، لختی 2 قلت، کسری، نقصان & تعدد، کثرت کمیاب: شاذ، طرفه، کمبود، نادره، نادر، نایاب & وافر کمیابی: تنگی، غل، نایابی، ندرت & وفور کمیت: 1 چندی، کمی 2 مقدار & چگونگی، کیفیت کمیته: انجمن، کمیسیون، مجمع کمیسیون: 1 انجمن، کمیته 2 حق‌العمل، مزد کمیک: خنده‌دار، مسخره، مضحک & تراژدی کمین: 1 بزنگاه، کمینگاه، مرصاد، مکمن، نخیز، نخیزگاه 2 ترصد، مخفی‌شدن 3 کمترین، کوچکترین 4 ناتمام، ناقص 5 پست، حقیر، دون کمینگاه: 1 کمین، کمینگه، مرصاد، مکمن، نخیزگاه 2 دزدگاه 3 بزنگاه کمینه: 1 حداقل، دست‌کم 2 کمتر 3 این‌بنده، اینجانب، بنده، حقیر، رهی & بیشینه، حداکثر، مهینه کنا: عامل، فاعل، کنشگر، کننده & قابل، محل، منفعل کنار: 1 پهلو، جانب، ساحل، سو، ضلع، طرف، قبل، کران، کرانه، ور 2 جفت، جنب، جوار، حاشیه، گوشه، مجاور 3 آغوش، بر، بغل، پهلو 4 پای، لب، لبه 5 جدا، منفصل کنار: سدر کناره: پهلو، جانب، حاشیه، دامن، ساحل، طرف، کرانه، کران، گوشه، لبه کناره‌جویی: اجتناب، احتراز، اعتزال، دوری، دوری‌گزینی، کناره‌گیری، گوشه‌گیری کناره‌گیر: عزلت‌نشین، گوشه‌گیر، معتزل، معتکف کناره‌گیری: 1 اعتزال، اعتکاف، دوری، عزلت، کناره‌جویی 2 استعفا، تقاعد کناس: چاهک‌روب، زباله‌کش، سرگین‌کش، مستراح‌روب، هاری کنام: 1 بیشه، چراگاه 2 کمینگاه 3 لانه کنایه: 1 استعاره، تلمیح، مجاز 2 اشاره، ایما، تعریض 3 رمز 4 طعن، گوشه کنایه‌آمیز: اشاره‌وار، تعریض‌گونه، رمزآمیز کنایی: استعاری، اشاری، مجازی کنترات: پیمان، پیمان‌نامه، قرارداد، مقاطعه کنترل: 1 بازدید، بازرسی، تفتیش، وارسی 2 نظارت 3 سانسور 4 مهار کنج: 1 بیغوله، زاویه، کنار، گوشه، گوه، نبش 2 چین، شکن، کنجل 3 قوز، قوزدار، گوژپشت کنجکاو: خرده‌بین، دقیق، فضول، متتبع، متجسس، متفحص کنجکاوی: تتبع، تجسس، تدقیق، جستجو، خرده‌بینی، دقت، مداقه کند: آهسته، بطی‌ء، تانی، سست، ملایم، یواش & تند، تیز، شتابنده کندذهن: بلید، بی‌وقوف، بیهوش، کندفهم، کودن & باهوش کندرو: بطی‌ء، بطی‌ء‌السیر & تندرو، سریع‌السیر کندفهم: احمق، دیرفهم، کم‌فهم، کندذهن، گول & تندفهم، زودفهم کندن: 1 حفاری، حفر، گود کردن 2 حکاکی 3 بریدن، جدا کردن، قطع کردن کندوکاو: تجسس، تحقیق، تفحص، جستجو، کاوش کنده: 1 تنه، چوب، دار، ساقه 2 پای‌بند، کند کنده‌کاری: حکاکی، کنده‌گری، نقر کندی: 1 آهستگی، بطو، تانی، فترت 2 دلیری، شجاعت & تند، تیزی کنز: دفینه، گنج، گنجینه کنس: بخیل، پست، تنگ‌چشم، خسیس، فرومایه، لئیم، ممسک کنسرسیوم: شرکت، کارتل، کمپانی کنش: 1 رفتار، عمل، فعل 2 خو، رسم، عادت کنشت: دیر، صومعه، عبادتگاه، کنیسه، معبد کنف: 1 امان، پشتی، پناه، حفظ، حمایت، زنهار، سایه، ظل 3 جانب، طرف 4 بال 3 کنب کنفرانس: 1 اجلاس، کنگره، گردهمایی، همایش 2 خطابه، سخنرانی کنکاش: رایزنی، شور، کنگاش، مشورت کنکور: آزمایش، آزمون، امتحان، مسابقه کنگره: 1 دندانه، شرفه 2 مجلس کننده: عامل، عملگر، فاعل، کنشگر کنه: 1 اساس، اصل، پایه، جوهر، ذات 2 ته، ژرفا، عمق کنیز: 1 برده، زرخرید 2 پرستار، خادمه، خدمتکار، کلفت 3 دختر، دوشیزه 4 زن کنیسه: پرستشگاه، عبادتخانه، عبادتگاه، کنشت، کنیس، معبد کنیه: تخلص، عنوان، لقب، نام کوب: 1 زدن، ضربت، کوبیدن 2 بوریا کوبیده: کوفته، مصدوم، مضروب، مقروع کوپال: عمود، گرز کوپن: بن، ژتون، ورقه‌جیره کوتاه: 1 خلاصه، قاصر، قصیر، قصیره، مجمل، محدود، مختصر، ملخص، موجز 2 کوتاه‌قد، کوتوله & دراز کوتاه‌قد: تاپو، قصیر، کوتاه‌قامت & دراز کوتاهی: 1 تعلل، تقصیر، سستی، فتور، قصور 2 کم‌طولی کوتوال: حصاردار، دژبان، قلعه‌بان، قلعه‌بیگی کوتوله: قصیرالقامه، کوتاه‌قد & دیلاق کوته‌بین: تنگ‌نظر، کوتاه‌بین، کوته‌فکر، کوته‌نظر کوته‌بینی: تنگ‌نظری، کوته‌فکری & سعه‌صدر کوته‌فکر: کوتاه‌فکر، کوته‌بین، کوته‌نظر کوته‌نظر: اندک‌بین، تنگ‌نظر، خرده‌بین، دون‌همت، کوته‌بین & بلندنظر کوثر: چشمه کوچ: جابجایی، رحلت، رحیل، سفر، کوج، مهاجرت، نقل‌مکان، هجرت کوچک: 1 تنگ، محقر 2 بچه، خرد، خردسال، طفل 3 صغیر، کم‌جثه 4 پست، حقیر 5 اندک، قلیل 6 کم‌حجم & بزرگ، پهن، عریض، فراخ، وسیع کوچک‌شماری: استحقار، تحقیر کوچکی: 1 حقارت 2 کم‌حجم 3 طفولیت 4 خردی کوچنده: راحل، مهاجر کوچه: برزن، خیابان، گذرگاه، معبر کود: رشوه، کوت کودتا: براندازی، شورش کودتاچی: شورشی، کودتاگر کودک: بچه، جوان، خردسال، رود، صبی، طفل، نوباوه، نوباوه، نوجوان کودکانه: بچگانه، طفلانه، کودک‌وار، کودک‌وش کودکی: بچگی، طفولیت، نوباوگی & پیری، کهولت کودن: ابله، احمق، بلید، بی‌شعور، بی‌عقل، بی‌وقوف، پخمه، خر، خرفت، دنگل، ساده‌لوح، کانا، کم‌هوش، کندذهن، نادان، ناقص‌العقل & هوشمند کودنی: حماقت، کندفهمی، نادانی & هوشمندی کور: اعمی، ضریر، کلیل، نابینا & بینا کوران: جریان کوردل: کم‌هوش، کندفهم کورس: 1 مسابقه 2 دو 3 دوره 4 مسافت 5 مجعد کورکورانه: علی‌العمیاء، ناسنجیده، نسنجیده & حساب‌شده کوره: 1 آتشگاه، تنور 2 شهرستان، شهر، ناحیه 3 آبکند، مسیل کوری: ضرارت، عمیاء، نابینایی & بینایی کوزه: 1 آبخوری، سبو، سفالینه 2 خمیده، گوژ کوزه‌گر: سفالگر، فخار، کوزه‌ساز کوس: 1 دهل، طبل، نقاره 2 فروکوفتن 3 هل‌دادن کوسه: 1 بی‌ریش، کم‌ریش 2 ماهی، نون کوشا: پرتلاش، جدی، درس‌خوان، ساعی، سخت‌کوش، فعال، مجاهد، مجد & تنبل، کاهل کوشش: اهتمام، تقلا، تلاش، جدیت، جهد، سعی، فعالیت، مجاهدت، مداومت، مساعی & تنبلی کوشک: بارو، حصار، صرح، قصر، قلعه، کاخ، کوت & کوخ کوف: 1، بوف، بوم، جغد 2 کرکیت کوفت: 1 سیفلیس، ضربت 2 کوبش 3 آزار، اذیت، صدمه کوفتگی: خستگی، ضرب‌دیدگی، فرسودگی کوفتن: 1 خرد کردن، زدن، ضرب، کوبیدن 2 آسیب‌رساندن، صدمه‌زدن، ضربت‌زدن کوفته: 1 خسته، درمانده، فرسوده، وامانده 2 پایمال 3 آسیب‌دیده، ضرب‌دیده کوک: 1، منظم، میزان 2 بخیه 3 انتیم، سازگار 3 روبه‌راه، روشن 4 تحریک، خشمگین، عصبی، غضبناک 6 گنبد 7 کوکنار 8 کاهو 9 آبی، کبود کوکب: 1 اختر، ستاره، سها، نجم 2 دالیا کوکبه: جاه، جلال، حشمت، خدم‌وحشم، دبدبه، طمطراق کوکنار: 1 خشخاش، نارخوک 2 کاج کوکو: 1 فاخته، قمری 2 خاگینه کول: 1 دوش، شانه، کتف 2 پلاس، گلیم 3 آبگیر، استخر، تالاب، تالاب، کولاب کولاک: 1 بوران، توفان 2 موج 3 شاهکار، کارشایان، معرکه کوله: 1 پشت 2 کوله‌بار 3 آبگیر، استخر، تالاب 3 انبوه، توده کوله‌بار: باردان، پشتاره، کوله، کوله‌پشتی، کیسه کوله‌پشتی: توبره، ساک، کوله‌بار کولی: غربتی، غرشمال، قرشمال، لوری‌وش، لوری، لولی کولی‌بازی: الم‌شنگه، جاروجنجال، قشقرق، کولیگری کومه: پشته، توده 2 آشیان، آلاچیق، آلونک، عریش، کپر، کلبه، لانه کون: 1 ته، 2 دبر، سرین، ماتحت، مخرج، مقعد، نشستنگاه کونی: امرد، گانی، مخنث، مفعول، ملوط، هیز کوه: بند، پشته، جبل، کتل، کوهستان، کوهه، گردنه کوه‌پیکر: عظیم‌الجثه کوهان: 1 برآمدگی، سلیل، قوز، گوژ 2 پروین، ثریا کوهپایه: پشته، تپه، رش کوهستان: جبل، کوه، کوهسار، کهسار، کهستان کوهنورد: کوه‌پیما، کوه‌سپر، کوه‌گرد کوهنوردی: کوه‌پیمایی، کوه‌سپری، کوه‌گردی کوی: 1 برزن، محله 2 گذر، معبر کویر: خشکزار، شوره‌زار، کلاک، نمکزار، وادی کهانت: پیشگویی، فالگویی، فالگیری، کاهنی کهربا: آهن‌ربا، مغناطیس کهف: زاغه، شکاف، شکفت، غار، مغاره کهکشان: مجره کهن: باستانی، باستان، دیرینه، قدیم، کنانه، کهنه & جدید، نو کهنسال: پیر، جاافتاده، زال، سالخورده، سالمند، شیخ، فرتوت، قدیمی، کلان‌سال، مسن، معمر & جوان، خردسال کهنسالی: پیری، شیب، فرتوتی، کهولت، معمری & خردسالی کهنگی: دیرینگی، فرسودگی، قدمت & نوی کهنه: 1 دیرینه، عتیقه، عتیق، قدیم، قدیمی، کهن 2 مزمن 3 اسقاط، پوسیده، داثر، دارس، فرسوده، متروک، مندرس 4 مستعمل 5 خرقه، خلق & جدید، نو کهنه‌پرست: مرتجع، واپسگرا & نوگرا کهنه‌پوش: ژنده‌پوش، گدا کهنه‌کار: باتجربه، باسابقه، مجرب & تازه‌کار کهولت: پیری، سالمندی، فرتوتی، کهنسالی & شباب کیاست: تدبیر، تیزفهمی، درایت، زیرکی، فراست، هوش، هوشیاری کیایی: 1 امیری، پادشاهی، حکومت 2 بزرگی، زعامت، سزوری کید: ترفند، تزویر، تغابن، حیله، خدعه، شید، فریب، مکر کیسه: 1 خرجین، کوله‌بار 2 جیب کیسه‌بر: جیب‌بر کیسه‌کش: دلاک، مغمز کیش: 1 آیین، دین، شرع، شریعت، طریقت، طریقه، مذهب، مسلک، مشرب، نحله 2 ترکش، تیردان، جوله 3 روسری، مقنعه 4 شمشاد کیف: ساک کیف: 1 تلذذ، خوشی، سرمستی، شنگولی، عیش، لذت، مستی، نشئه 2 داروی‌نشئه‌زا، مخدر 3 چونی، کیفیت & خماری، کم کیف‌آور: روانگردان، سکرآور، مکیف، نشئه‌زا & خماری‌زا کیفر: 1 انتقام، تادیب، تقاص، تنبیه، جزا، عقوبت، مجازات، مکافات 2 تغار 3 مشک & پاداش کیفور: سرخوش، سرمست، سکران، کچول، مست، نشئه & خمارزده، مخمور کیفیت: چگونگی، چونی، حال، وضع، وضعیت & چگونگی، کمیت کیل: 1 اندازه، پیمانه، کیله 2 پیمودن، سنجش، سنجیدن 3 ازگیل کیله: پیمانه، پیمایش کیمیا: 1 اکسیر 2 شیمی کیمیادان: 1، شیمیدان‌شیمیست 2، کیمیاگر، کیمیاوی کیمیاوی: 1 شیمی‌دان، کیمیادان 2 شیمیایی، کیمیایی کین: بغض، حقد، دشمنی، عداوت، عناد، غرض، کینه کین‌خواهی: انتقام، انتقام‌جویی، خونخواهی، کین‌توزی، کین‌کشی، کینه‌توزی کینه: بغض، پدرکشتگی، تنفر، حقد، دشمنی، عداوت، عناد، غرض، کین، نفرت & محبت، مهر کینه‌توز: انتقام‌جو، کین‌خواه، کینه‌جو، مغرض، منتقم کینه‌توزی: بدخواهی، دشمنی، عناد، کین‌خواهی کینه‌جو: حاقد، کینه‌ور، کینه‌خواه، کینه‌توز، کینه‌ورز & نیکدلی کینه‌خواه: انتقام‌جو، کین‌توز، کین‌خواه، کینه‌توز، کینه‌جو کینه‌کش: انتقام‌جو، کیفرجویی، نقمت & عفو کینه‌ور: انتقام‌جو، کینه‌جو، مغرض، منتقم کینه‌ورز: انتقام‌جو، کینه‌جو، منتقم کیوان: زحل کیوسک: اطاقک، دکه کیهان: 1 جو، سپهر، فضا 2 جهان، دنیا، عالم، گیتی گاراژ: توقفگاه گارد: مستحفظ، نگهبان گارسون: پادو، پیشخدمت گاری: ارابه، درشکه، کالسکه گاز: 1 دندان، نیش 2 کلبتین، گازانبر 3 علف 4 بخار گازر: 1 رخت‌شو، سپیدشو، قصار، لباس‌شو 2 آبدارک گازگرفتن: به‌نیش‌کشیدن، خاییدن، دندان‌گرفتن گال: 1 غوزه 2 ارزن، گاورس 3 شغال 4 غلتیدن، غلت 5 دوری، کناره‌گیری 6 هزیمت 7 جرب، گر 8 بازی‌دادن، فریب 9 فریاد گالیدن: 1 خروشیدن، فریادکشیدن 2 غلتیدن 3 دورشدن، گریختن گام: 1 پا، خطوه، قدم، مشی 2 افسار، دهنه، لجام، لگام گاو: بقر، ثور، سهر گاوریش: ابله، احمق، بی‌خرد، نادان گاه: 1 فصل، موسم، وقت 2 زود 3 تخت، سریر، کرسی 4 جا، مقام، مکان 4 آواز، آهنگ گاهگاه: اتفاقاً، بعضی‌اوقات، گاه‌گاهی گاهواره: گاهوار، گهواره، مهاد، مهد گبر: 1 زرتشتی، زردشتی، مجوس 2 بت‌پرست، کافر، گور، ملحد 3 خفتان، خود گبه: خرسک، فرش، قالی، گلیم گپ: تکلم، حرف، سخن، گفتگو، محاوره گتره‌ای: 1 اتفاقی، اله‌بختکی، تصادفی، شانسی، کشکی 2 تخمینی گجسته: 1 لعنتی، ملعون 2 خبیث گدا: 1 بی‌نوا، تلنگی، تهیدست، فقیر، مفلس، ندار، نیازمند 3 لئیم، ممسک، نخور 2 دریوزه‌گر، سائل، متکدی 3 انگل گداخانه: دارالمساکین، نوانخانه گداخت: ذوب، ذوبان، گداختن گداختگی: ذوب، ذوبان گداختن: آب کردن، تافتن، ذوب کردن گداخته: 1 مایع، مذاب 2 داغ 3 تحلیل‌رفته گداز: ذوب، میعان گدازش: ذوب، ذوبان گداصفت: گداپیشه، گدامنش، لئیم، ممسک گدامنش: گداصفت، گداطبع، لئیم، ممسک گدامنشی: گداپیشگی، گداصفتی، گداطبعی، لئامت گدایی: 1 تهیدستی، درویشی، فقر 2 دریوزه‌گری، سوال، کدیه‌دریوزه گذار: عبور، گذر، مسیر، معبر گذاردن: 1 جادادن، گذاشتن، نهادن 2 وضع کردن، وضع 3 طی کردن، عبور کردن، گذشتن 4 برپاداشتن، منعقد کردن 5 ترک کردن، رها کردن گذاشتن: 1 نهادن، هشتن 2 قراردادن، وضع کردن 3 جادادن 4 رها کردن، ول کردن 5 اجازه‌دادن، رخصت‌دادن 6 باقی‌گذاشتن، بجاگذاشتن گذر: 1 آمدورفت، تردد، عبور، گذار، گذشتن، مرور، مسیر 2 کوچه، گذرگاه، معبر گذرا: بی‌دوام، زودگذر، موقت گذران: 1 امرار، عیش، معاش، نفقه 2 سپری‌شونده، فانی، گذرا گذراندن: 1 طی کردن، قراردادبستن، قرارگذاشتن 2 سپری کردن، گذرانیدن 3 رد کردن 4 تجاوزدادن گذرگاه: پاساژ، خیابان، راه، شارع، کوچه، مسیر، معبر، ممر گذرنامه: پاسپورت، تذکره، جواز، روادید گذرنده: 1 راهگذر، رهسپر، رهگذر 2 بی‌دوام، گذرا گذشت: 1 اغماض، بخشایش، بخشودن، چشم‌پوشی، درگذشتن، سماحت، عفو، عفو، لوطی‌گری 2 سپری، گذر گذشتن: 1 عبور، گذر 2 عبور کردن 3 بخشودن، صرفنظر کردن گذشته: 1 پیش، دیرین، دیرینه، سابق، قبل، قبل، قدیم، ماسبق، ماسلف، ماضی، متقدم 2 سپری، منقضی گر: 1 جرب 2 اگر، کچل، کل گراز: 1 خنزیر، خوک 2 خرامش، لنجه گرامر: ادات، دستور، نحو گرامی: ارجمند، دوست‌داشتنی، عزیز، محبوب، محترم، نازنین، والا گرامی‌داشت: اعزاز، بزرگداشت، تبجیل، تجلیل، تکریم، & تحقیر گران: 1 ثقیل، سنگین، وزین 2 پرقیمت، قیمتی، گرانبها 3 سخت، شدید 4 بزرگ، سترگ، عظیم 5 انبوه، بسیار، زیاد، فراوان 6 دشوار، صعب، مشکل 7 تحمل‌ناپذیر، زننده، غیرقابل‌تحمل، ناگوار & ارزان، سبک، نازل گرانبار: 1 پربار، ثقیل، سنگین 2 دلتنگ، غصه‌دار، غمگین، غمین، محزون گرانبها: ارجمند، ارزشمند، ارزنده، باارج، باارزش، بهادار، پرارزش، پرقیمت، پرقیمت، ثمین، قیمتی، گران، گرانقدر، گران‌قیمت، گرانمایه، مهم، نفیس & بی‌اهمیت، کم‌بها، کم‌قیمت گران‌پایه: بلندپایه، بلندمرتبه، عالی‌رتبه، عالی‌شان، عالی‌قدر، گرانمایه، & بی‌مقدار گرانجان: 1 پوست‌کلفت، حمول، سخت‌جان 2 بخیل، پست، لئیم 3 پیر، سالخورده، کهنسال & سبکروح گرانقدر: بزرگوار، عالیقدر، فخیم، گرانبها، گرانمایه، محترم، معظم، مفخم، مهم، وزین & دنی، فرومایه گرانقیمت: ارزشمند، بهادار، پرارزش، ثمین، قیمتی، گرانبها، نفیس، & ارزان، ارزان‌قیمت گرانمایه: 1 عزیز، گرامی، گرانقدر، محترم 2 ارجمند، عالی‌قدر 3 معتبر، مهم 4 ارزشمند، باارزش، گرانبها، نفیس، & ذلیل، خوار، بی‌ارزش گرانمایگی: 1 ارجمندی 2 مرغوبیت، نفاست 3 اعتبار، اهمیت گرانی: 1 ثقل، سنگینی، وزین 2 غلا 3 دشواری، سختی‌صعوبت 4 گرانبهایی، & ارزانی گراورساز: کلیشه‌ساز، مهرساز گرایش: 1 انحراف 2 تمایل، میل 3 آهنگ، قصد، گروش 4 رویکرد گربز: 1 بی‌شرم، بی‌حیا، پاردم‌ساییده 2 حیله‌گر، محیل، مکار 3 باذکاوت، دانا، زیرک، هوشیار 4 چالاک، چست، دلاور، دلیر، شجاع گربه: پیشی، سنور گرد: 1 خاک، غبار 2 پودر 3 گردش گرد: حلقه، دایره، دوار، گلوله، مدور گرد: پهلوان، تهمتن، دلیر، رشید، قهرمان، مبارز، یل گردآلود: غبارآلود، گردآلوده، گردناک، مغبر گردآوری: تالیف، تدوین، جمع‌آوری، ضبط گرداب: 1 ورطه 2 طوفان گرداگرد: اطراف، پیرامون، حوالی، حول‌وحوش، دورتادور گردان: 1 دوار، سیار، گردنده 2 جاری، روان، سیال 3 متحول، متغیر، منقلب & ثابت گرداندن: 1 به‌گردش‌درآوردن، پردادن، چرخاندن، حرکت‌دادن 2 برگردانیدن، تحریف کردن، تغییردادن، دگرگون ساختن، منحرف کردن گردش: 1 پرسه، پیک‌نیک، تفرج، تفریح، سیاحت، گشت، هواخوری 2 جولان، حرکت، دور، دوران، سیر 3 تغییر، دگرگونی گردشگاه: پارک، تفرجگاه، تفریحگاه، نزهتگاه گردن: جید، خر، عنق، معطف گردنا: 1 تدویر، گردی 2 پیرامون، گرداگرد گردن‌بند: طوق، عقد، قلاده، گلوبند، یاره گردن‌فراز: 1 سربلند، مفتخر 2 طاغی، عاصی، گردنکش 3 خودپسند، متکبر، مغرور 4 زورمند، قوی، & سربزیر، ناتوان گردن‌کشی: 1 استکبار، تعدی، تمرد، طغیان، عصیان، نافرمانی 2 دلاور، دلیر، شجاع 3 گردن‌افرازی 4 خودستایی، غرور گردن‌کلفت: 1 زورمند، قلچماق، نیرومند 2 زورگو، قلدر، & نزار گردناک: غبارآلود، گردآلود، مغبر گردنکش: سرکش، طاغی، عاصی، عصیانگر، گردن‌فراز، مارد، متجاسر، متمرد، مستکبر، ناجم، نافرمانبردار، نافرمان، یاغ، یاغی، & فرمانبردار، مطیع گردنکشی: بغی، تطاول، تمرد، سرکشی، طغیان، عصیان، نافرمانی، یاغیگری، & تسلیم، فرمانبرداری گردنه: پز، بند، پژ، تپه، کتل، کوه، کوه‌راه، گریوه، گلوگاه گردنه‌بند: راه‌بر، راهزن، طرار، عیار، قاطع‌الطریق، گردنه‌بر، گردنه‌زن گردو: جوز، گردکان گردون: 1 آسمان، چرخ، سپهر، عالم، فلک 2 ارابه، گردونه گردونه: 1 چرخ 2 ارابه، گاری گرده: 1 قرص، گرد، مدور 2 قرص‌نان گردهمایی: اجلاس، جلسه، میتینگ، نشست، همایش گردیدن: 1 حرکت کردن، راه‌پیمودن، گشتن 2 چرخ‌زدن، دورزدن 3 شدن 4 تحول‌یافتن، تغییریافتن گرز: چماق، عمود، کوپال، گرزه گرسنگی: جوع، غلا، قحطی، گشنگی، مجاعه & اشباع، سیری گرسنه: 1 جایع، گشنه، ناشتا 2 قحطی‌زده & سیر گرسنه‌چشم: 1 آزمند، آزور، حریص، طماع 2 تنگ‌چشم، ممسک گرفتار: 1 اسیر، بازداشت، دربند، محبوس 2 دامنگیر، دچار، دستخوش، مبتلا 3 پرمشغله، غرق، مشغول 4 دلباخته، عاشق 5 برده، پای‌بند، مقید 6 صید، نخجیر & آزاد، رها گرفتاری: 1 ابتلا 2 اسارت، حبس، قید 3 تعب، تنگنا، دردسر، سختی، گیر، مخمصه 4 اشتغال، مشغولیت 5 رنج، مصیبت 6 دلباختگی، دلدادگی، عاشقی & آزادی، رهایی گرفتگی: 1 انسداد 2 قبض 3 پریشانی، حزن 2 ابتیاع، خریدن 3 به‌چنگ‌آوردن 3 دریافتن، دریافت کردن 4 اخذ، قبض 5 ابتلا، مبتلاشدن 6 فرض کردن 7 بستن، مسدود کردن 8 برداشتن 9 اثر کردن، کارسازشدن، موثرواقع‌شدن، 10، پذیرفتن، قبول کردن، 11، اسیر کردن، گرفتار کردن، 12، گیراندن، مشتعل‌شدن، 13، نقش‌بستن، 14، تسخیر کردن، فتح کردن گرفتن: 1 ستاندن، ستدن گرفته: 1 افسرده، برزخ، دلتنگ، عبوس، غمگین، محزون، مغموم، ناشاد 2 خفه، دلگیر، نفس‌گیر 3 تار، تاریک، تیره 4 بسته، مسدود، ، & باز، دل‌باز گرگ: ذئب گرم: 1 حار، داغ، سوزنده، سوزان 2 پررونق 3 بامحبت، خونگرم، صمیمی & بارد، سرد گرما: تف، حرارت، دما، گرمش، گرمی & برودت، سردی گرمابه: آبزن، حمام، تابخانه گرماگرم: اوج، بحبوحه گرمسیر: قشلاق & سردسیر گرمی: 1 حرارت، دم، دما، گرما 2 تندی، حدت، شدت 3 عتاب، & برودت، سردی گرو: 1، رهن، شالهنگ 2 داو 3 شرط گرونده: 1 متمایل 2 مومن، معتقد گروه: 1 امت، جماعت، طایفه، طبقه، قبیله 2 جمع، جمعیت، جمهور 3 باند، توده، فرقه 4 جوخه، دسته، رده، رسته، فوج، ، عده 5، انجمن، ، جرگه، حلقه، ، زمره، سلک، ملا 6 سنخ، قشر 7 تیم 8 مجتمع 9 قافله، 10، بخش، دپارتمان & فرد گروه‌بندی: تقسیم‌بندی، دسته‌بندی، رده‌بندی، طبقه‌بندی گروه‌گروه: دسته‌دسته، فوج‌فوج، قسمت‌قسمت گروی: ضمانت، وثیقه گره: 1، بند، عقد، عقده 2 جعد، چین، شکن، شکنج، 3 قید 4 لکنت 5، دشپیل، 6 مفصل 7 قفل 8 پیوندگاه 9 اشکال، مشکل گره‌گشا: حلال، مشکل‌گشا گری: 1 اگزما، جرب، سودا 2 جید، عنق، گردن گریان: اشکبار، اشکریز، نالان گریبان: جیب، یخه، یقه گریبانگیر: دچار، مبتلا گریختن: فرار کردن، فلنگ‌بستن، متواری‌شدن، هرب گریخته: فراری، گریزان، متواری گریز: 1 انهزام‌عقب‌نشینی، فرار، هزیمت 2 اجتناب، پرهیز 3، رم، طفره گریزان: 1 بیزار، رمنده، رمیده، ، متنفر، نافر، نفور، 2، فراری، گریخته، متواری، منهزم گریزپا: فراری، متواری گریزگاه: گریختنگاه، مفر، مناص گریوه: 1 عقبه، گردنه 2 سراشیب، گدار، ناهموار گریه: اشکریزی، تضرع، زاری، مویه، ناله، ندبه & تبسم، خنده، لبخند گزاردن: 1 ادا کردن، بجای‌آوردن 2 پرداختن، تادیه، ، تادیه کردن گزارش: اعلام، اعلامیه، اعلان، بیانیه، تفسیر، خبر، رپرتاژ، شرح، نقل گزارشگر: خبرنگار، رپرتر، گزارشگر، مخبر، مفسر گزاره: 1 عبارت 2 محمول 3 ادا، پرداخت، تادیه 4 اجرا، انجام 5 اظهار، بیان 5 تفسیر، شرح گزاف: 1 گزافه، لاف، مبالغه 2 اغراق‌آمیز، بسیار، زیاد، مبالغه‌آمیز، هنگفت گزافه: اغراق، افراط، چاخان، دروغ، غلو، گزاف، لاف‌زن، مبالغه، & حقیقت‌گویی گزافه‌گو: بیهوده‌گو، چاخان، لاف‌زن، مبالغه‌گو گزر: زردک، شقاقل، هویج گزک: 1 بهانه، دستاویز، مستمسک، 2، تشنج 3 نوبت، فرصت 4 مزه گزگزه: اشمئزاز، تنه، چندش گزمه: آژان، پاسبان، پلیس، شبگرد، شحنه، عسس گزن: شفره، کاردک، گزنه گزند: آزار، آسیب، آفت، بلا، خدشه، خسران، زیان، صدمه، ضرر، لطمه، مضرت گزنده: 1 تلخ، تند، تیز، نیشدار 2 هار گزیدن: 1 خاییدن، دندان‌گرفتن، گاززدن، نیش‌زدن، 2 گزش گزیدن: اختیار کردن، انتخاب کردن گزیده: برگزیده، خلاصه، زبده، منتخب، نخبه، نقاوت گزیر: چاره، علاج گزینش: انتخاب، تعیین، دست‌چین، گلچین گس: دبش گساردن: 1 آشامیدن، نوشیدن 2 زایل کردن، زدودن، ستردن، محو کردن 3 سپری کردن، طی کردن گستاخ: بی‌آزرم، بی‌ادب، بی‌باک، بی‌پروا، بی‌حیا، بی‌شرم، پررو، جسور، دریده، شوخ‌دیده، شوخ، غره، فضول، لجوج، متهور، نافرهیخته، نامودب، وقیح گستاخانه: بی‌ادبانه، بی‌باکانه، بی‌محابا، تهورآمیز، جسورانه، دلیرانه، لجوجانه، متهورانه گستاخی: بی‌باکی، بی‌پروایی، بی‌حیایی، بی‌شرمی، پررویی، جراء‌ت، جسارت، شوخی، وقاحت گسترده: بسیط، پخش، پهن، پهناور، شایع، عریض، مبسوط، منبسط، وسیع گسترش: انبساط، بسط، تعریض، توسعه، سعه، وسعت گستره: پهنه، ساحت، عرصه، میدان گسستگی: انفصال، انقطاع، پارگی، گسیختگی & پیوستگی گسستن: بریدن، پاره کردن، قطع کردن، گسیختن، & پیوستن گسسته: پاره، جدا، جدا، شکسته، گسیخته، منقطع، & پیوسته گسسته‌عنان: 1 عنان‌گسسته، گسسته‌مهار، لجام‌گسیخته 2 بی‌قید، رها، لاقید، & مهار گسیختگی: انفصال، پارگی، جدایی، گسستگی & اتحاد، اتصال، پیوستگی گسیختن: پاره کردن، قطع کردن، گسستن، & پیوستن، متصل کردن گسیخته: بریده، پاره، دریده، قطع، گسسته، منفصل، منقطع، & متصل گسیل: ارسال، اعزام، روانه، فرستادن گشاد: 1 بزرگ، بسیط، پهن، جادار، فراخ، فسیح، گشاده، متسع، واسع، وسیع 2 فرج، گشایش 3 ظفر، فتح 4 خوشی، سرور & تنگ، ضیق گشادبازی: اسراف، تبذیر، حیف‌ومیل، ولخرجی & اقتصاد، صرفه‌جویی گشادگی: فراخی، گنجایش، وسعت گشادن: افتتاح، باز کردن، گشودن، & بستن گشاده: 1 رحب، فراخ، گشاد، مبسوط، منبسط، وسیع 2 باز، مفتوح & بسته گشاده‌باز: خراج، مبذر، متلف، مسرف، ولخرج & صرفه‌جو، مقتصد گشاده‌بازی: اسراف، تبذیر، ولخرجی & اقتصاد گشاده‌دست: باسخاوت، جوانمرد، سخاوتمند، سخی، کریم & خسیس گشاده‌رو: بانشاط، بشاش، تازه‌رو، خندان، خوش‌خلق، خوشرو، & بدخو، گرفته گشادی: فراخنا، فراخی، وسعت & تنگی، ضیق گشایش: 1 افتتاح، باز، سعه 2 فرج 3 تسخیر، فتح 4 حل & انسداد گشت: 1 تفرج، تفریح، تماشا، سیاحت، سیر، گردش، گشتن، هواخوری 2 پاسبانی 3 تبدیل، تغییر 4 تفحص، جستجو گشت‌وگذار: تفرج، تماشا، سیاحت، سیر، گردش گشتن: 1 پرسه‌زدن، چرخیدن، دورزدن، سیاحت کردن، سیر کردن، طواف، گردش کردن، گردش 2 تبدیل‌شدن، شدن، گردیدن گشتی: پاسبان، قراول، کشیک، نگهبان گشن: 1 بارورسازی 2 جفت‌جو، فحل، نرخواه گشوده: 1 باز، مفتوح، وا 2 گشاده، منبسط گفت: حرف، سخن، قول، گفتار، نطق گفت‌وشنود: گفتگو، گفت‌وشنید، محاوره، مکالمه گفتار: بیان، تکلم، سخن، عرض، کلام، گفتمان، گفت، مثل، نطق، واج & شنیدار گفتگو: 1 سخن، صحبت، گپ، مباحثه، محاوره، مذاکره، مشافهه، مصاحبه، مقال، مکالمه 2 پچ‌پچ، خبر، شایعه 3 آوازه، های‌وهوی 4 جدل، قال‌وقیل، قال‌ومقال، مجادله گفتمان: گفتار، مقال گفتن: اظهارداشتن، اعلام کردن، اقرار کردن، به‌عرض‌رساندن، بیان کردن، سخن‌راندن، صحبت کردن، عرض کردن، فرمودن، گپ‌زدن، گفتگو کردن، معروض‌داشتن، نقل کردن 2 سرودن 3 نامیدن 4 پنداشتن، تصور کردن، خیال کردن، فرض کردن 5 مقال & شنودن، شنیدن گفته: 1 فرموده، کلام 2 بیان، عرض گل: 1 تراب، خاشاک، خاک، طین، غبرا 2 جدا، زمین 3 لای، لجن، وحل گل: 1 زهر، ورد 2 داغ & خار گلابدان: گلاب‌پاش گلابی: امرود، مرو، مرود گلاویز: 1 درآویختن 2 درگیر، دست‌به‌یقه گلایه: شکایت، شکوائیه، شکوه، گله گلایه‌آمیز: شکایت‌آمیز، شکوه‌آلود، شکوه‌آمیز، گله‌آمیز گلایه‌مند: شاکی، شکوه‌گر، گله‌مند گلباران: شکوفه‌باران، گل‌افشان، گل‌پاشی، گلریز گلبانگ: 1 گلبام 2 ترانه، نغمه گلچهره: گلچهر، گل‌خد، گلرخ، گل‌رخسار، گلرو، گلعذار، لاله‌رخ، لاله‌رخسار، لاله‌رو، لاله‌عذار، & زردچهره، زردرو گلچین: 1 خوشه‌چین 2 انتخاب، برگزینی، گزینش 3 لب 4 جنگ 5 زبده، منتخب گلخن: تون، مزبله & گلشن گلدسته: ماذنه، مناره گلرنگ: احمر، سرخ، گل‌فام، گلگون گلریز: شکوفه‌باران، گل‌افشان، گلباران گلزار: گلستان، گلشن، لاله‌زار & گلخن گلستان: باغ، باغستان، بوستان، گلزار، گلشن، لاله‌زار گلشن: باغ، حدیقه، گلزار، گلستان، لاله‌زار گلعذار: گلچهره، گلرخ، گل‌رخسار، گلرو گلغونه: روژ، سرخاب، غازه، گلگونه گلکار: بنا، گلغر گلگشت: 1 تفرج، تماشا، سیر، گشت 2 باغ، گلزار، گلستان گلگون: سرخ، گلرنگ، گل‌فام، گلی گلگونه: آلگونه، روژ، سرخاب، غازه گلو: حلقوم، حلق، حنجره، خرخره، خشکنای، گل، نای گلوبند: 1 عقد، گردن‌بند، گلوند 2 قلاده 3 دستمال‌گردن گلوگاه: 1 حلق، گلو 2 گردنه 3 مدخل گل‌ولای: شل، وحل گلوله: 1 گرد 2 توپ، تیر، فشنگ 3 مچاله گلوله‌باران: آتشباری، تیراندازی، تیرباران & تک‌تیراندازی گله: شکایت، شکوائیه، شکوه، گلایه گله: احشام، رمه، غنم، فسیله گله‌آمیز: شکایت‌آمیز، شکوه‌آلود، گلایه‌آمیز گله‌بان: چوپان، راعی، شبان، گله‌چران گله‌گله: دسته‌دسته، فوج‌فوج، گروه‌گروه & تک‌تک، دانه‌دانه، فرداًفرد، یکی‌یکی گله‌مند: شاکی، شکواگر، گلایه‌مند گله‌مندی: شکایت، شکوائیه، شکوه، گلایه گلی: آل، گلفام، گلرنگ، گلگون گلیم: پلاس، جل، فرش گم: 1 غایب، مفقود، ناپدید، ناپیدا، نامرئی 2 گمراه 3 سردرگم & پیدا، یافت گماشتگی: 1 ماموریت 2 نوکری گماشته: بنده، چاکر، خدمتکار، فرمانبردار، قراول، مامور، محافظ، مراقب، مستخدم، ملازم، نگاهبان، نوکر، وکیل گمان: 1 پندار، پنداشت، تخمین، تصور، توهم، حدس، خیال، زعم، شک، ظن، فرض، فکر، وهم 2، باور 3 ایهام & یقین گمانه: 1 ظن، مظنه 2 احتمال گمراه: 1 ضال، غاوی، منحرف، منحط، ویلان، 2 کژراه، سیاه‌دل، فاسد، 3 ملحد & مهتدی گمراهی: انحراف، بغی، ضلال، ضلالت، غوایت، کج‌روی & اهتدا گمشدگی: 1، فقد، ناپیدایی، 2 ضلالت، گمراهی 3 خودباختگی گمشده: 1 پی‌گم، گم‌نشان، مفقود، مفقودالاثر، ناپدید 2 خودباخته 3 تباه‌شده، ضایع، نابود & یافته گمگشته: 1 گمشده، مفقود 2 ضال، ویلان & پیداشده، یافته گمنام: خامل، بی‌نام‌ونشان، غیرمعروف، مجهول، مجهول‌الهویه، ناشناخته، ناشناس & سرشناس، مشهور گمنامی: 1 بی‌نامی، بی‌نشانی، خمول، ناشناختگی، ناشناسی 2 بی‌سروپایی & اشتهار، شهرت گمیز: ادرار، بول، پیشاب، شاش & غایط گناه: اثم، بزه، تقصیر، جرم، جنایت، حرج، خبط، خطا، ذنب، زلت، سیئه، کبیره، معصیت، منکر & حسنه گناهکار: بدعمل، بزهکار، تبهکار، خطاکار، روسیاه، عاصی، متهم، مجرم، مذنب، مقصر & بی‌گناه، پاک، مبرا گنبد: قبه گنج: 1 خزانه، دفینه، کنز، گنجینه، مخزن 2 مال، ثروت گنجور: 1 خازن، خزانه‌دار، خزینه‌دار، گنج‌بان 2 صاحب‌گنج، گنج‌دار گنجایش: 1 سعه، ظرفیت، فراخنا، فراخی، گشادگی، وسع، وسعت 2 استعداد، قابلیت گنجشک: چغوک، چوزه، عصفور، ملوچ، ملیج گنجفه: قمار گنجه: اشکاف، دولاب، قفسه گنجینه: خزانه، خزینه، دفینه، کنز، گنج، مخزن گند: 1 بدبو، عفن، متعفن 2 بوی‌بد، تعفن 3 فاسد & معطر گند: 1 جند، جیش، خیل، سپاه، عسکر، لشکر، 2 خایه، خصیه گنداب: 1 باتلاق، باطلاق، ، مرداب 2، فاضلاب گندزدایی: ضدعفونی، عفونت‌زدایی، میکرب‌زدایی گندم: حنطه، حنط، غله گندمگون: اسمر، سبزه، سبزه‌رو گنده: بزرگ، درشت، زمخت، ستبر، ستبر، ضخیم، کلفت، ناهموار & کوچولو گنده‌دماغ: افاده‌دار، بددماغ، پرافاده، پرفیس‌وافاده، متکبر، مغرور & افتاده، متواضع گندیدگی: بدبویی، تعفن، عفن، عفونت، فساد گندیده: 1 فاسد، له 2 بدبو، عفن، متعفن گنگ: 1 صامت 2 مبهم 3 ابکم، اصم، الکن، بکم، بی‌زبان، لال & گویا گنگی: 1 بی‌زبانی، لالی 2 ابهام & گویایی گنهکار: بزهکار، عاصی، گناهکار، مجرم، مذنب & بی‌گناه، معصوم گوارا: خوشگوار، گوارنده، مهنا، ناجع، نوش، نوشه، نوشین & ناگوارا گوارش: تحلیل، گوارد، ، هضم گوارنده: گوارشگر، گوارا، هاضم گواه: 1 شاهد، ناظر 2 شهید 2 برهان، بینه، دلیل، موید گواهی: 1 استشهاد، تایید، تصدیق، شهادت 2 تاییدیه، گواهی‌نامه، مدرک گواهی‌نامه: استشهاد، تاییدیه، تصدیق، دیپلم، شهادت‌نامه، کارنامه گود: 1 ژرف، عمیق، مقعر 2 حفره، گودال گودال: چال، چاله، حفره، خندق، گود، لان، مغاک گودی: ژرفا، عمق، قعر گور: 1 آرامگاه، بارگاه، تربت، خاکجا، رمس، ضریح، قبر، لحد، مثوی، مدفن، مرغزن، مرقد، مزار 2 دشت، صحرا 3 گورخر گورخانه: خاکجا، قبر، گور، گورگاه، مدفن، مزار، مقبره گورستان: خاکستان، قبرستان، مزارستان، مزارگاه گورکن: حفار، قبرکن، لاحد، لحدساز گوریل: نسناس گوز: باد، تیز، ریح گوزن: آهو گوژ: خمیده‌پشت، خمیده، قوز، کمان، مقعر گوژپشت: خمیده‌پشت، خمیده‌قامت، قوز، قوزپشت گوژی: انحنا، خمیدگی، گوژپشتی گوساله: 1 بقر، عجل 2 کودن، نفهم گوش: 1 اذن 2 زاویه، گوشه گوش‌بر: شارلاتان، کلاش، کلاهبردار گوش‌بزنگ: مترصد، مراقب، منتظر گوش‌دادن: استماع، اصغا، شنود گوشت: لحم گوشتالو: چاق، سمین، فربه، گوشتالود گوشزد: تذکردادن، تفهیم، خاطرنشان گوشمال: تادیب، تنبیه، سزا، سیاست، عقوبت، مجازات گوشمالی: تادیب، تنبیه، سیاست، مجازات گوشوار: آویز، آویزه، گوشوارک، گوشواره گوشه: 1 زاویه، کنج 2 پسله، خلوت 3 سو، کرانه، کنار 4 طعن، کنایه 5 اشاره، ایما، تعریض، سربسته گوشه‌گزینی: اعتزال، اعتکاف، انزوا، تجرد، تنهایی، عزلت گوشه‌گیر: تنها، عزلت‌طلب، عزلت‌جو، کناره‌گیر، گوشه‌گیر، گوشه‌نشین، مجرد، معتزل، منزوی گوشه‌گیری: اعتزال، اعتکاف، انزوا، زاویه‌نشینی، عزلت، گوشه‌نشینی گوشه‌نشین: خلوت‌نشین، عزلت‌گزین، گوشه‌گیر، مجرد، معتزل، منزوی گوشه‌نشینی: اعتکاف، انزوا، تنهایی، خلوت، عزلت، گوشه‌گیری، گوشه‌گیری گول: 1 ابله، ابله، احمق، پخمه، کم‌عقل، کم‌هوش، کندفهم، نادان، وغب 2 بامبول، ترفند، حقه، خدعه، غبن، فریب، فند، کلک، نیرنگ گون: رنگ، صبغه، فام، گونه، لون گوناگون: الوان، جوراجور، متعدد، متفاوت، متفرق، متلون، متنوع، مختلف، & مشابه‌همسان گونه: 1 سنخ، صنف، قبیل، قسم 2 تیره، دسته، طبقه، نوع 3 جور، روال، شیوه، طرز، طریق، طور، نحو، نمط، نهج 4 فام، گون، لون 5 چهره، رخساره، رخسار، روی، شکل، عذار 6 خد، لپ گونه‌گون: الوان، رنگارنگ، متنوع، مختلف، & مشابه گوه: زاویه، کنج، گوشه گوهر: 1 اصل، تبار، حسب، نژاد، نسب 2 جوهر، ذات 3 جواهر، در، گهر، مروارید گوهرشناس: جواهرشناس، جواهری، صراف گوهرنشان: جواهرنشان، مرصع گوهری: اصیل، جواهری، نژاده گوی: 1 گلوله 2 توپ، کره، گویه گویا: 1 سخنگو، قایل، ناطق 2 روشن، شیوا، صریح، واضح 3 انگار، ظاهراً، گوئیا، گویی، مثل‌این‌که، محتملاً 4 حاکی، مشعر، & الکن، لال گویایی: تکلم، ناطقه، نطق، & لکنت گویچه: گلبول، گویک گویش: لهجه گوینده: 1 راوی، سخنگو، متکلم، ناطق 2 شاعر، ناظم، & شنونده، مستمع گویه: 1 گوی 2 شکاف‌کوه، شکفت، غار گویی: انگار، پنداری، شاید، ظاهراً، گوئیا، گویا، مثل‌این‌که گوییا: انگار، پنداری، پنداری، ظاهراً، گویا گه: پلیدی، سرگین، فضله، مدفوع، نجاست گهر: جوهر، گوهر گهربار: گوهربار، گهرافشان، گهرپاش، گهرریز گهواره: گاهواره، مهاد، مهد، نانو، ننو، گیاه: 1 رستنی، سبزه، علف، نامی، نبات 2 بوته گیتی: آفاق، جهان، دنیا، دهر، عالم گیج: بی‌حواس، بی‌هوش، پریشان‌حواس، حواس‌پرت، حیران، دبنگ، سرگردان، سرگشته، مات، متحیر، مست، منگ گیجگاه: شقیقه، صداغ گیجی: 1 بی‌حواسی، پریشان‌حواسی، حواس‌پرتی 2 حیرت، سرگشتگی گیر: 1 بست، بند، قید 2 گرفتاری گیرا: 1 جالب، موثر، نافذ 2 جذاب، ملیح 3 قابض گیرایی: 1 جذابیت 2 تاثیر گیرش: 1 تصرف، قبض، گرفتن، گیرندگی 2 بند، بندش، قید، مانع 3 عیب، نقص 4 تقصیر، جرم، گناه گیرودار: 1 بحبوحه، حیص‌وبیص، گیراگیر، هنگامه 2 پیکار، جدال گیره: 1 بست، قلاب 2 گیر 3 سبد 4 آتش‌زنه گیس: زلف، طره، کاکل، گیسو، مو گیسو: جعد، زلف، شعر، طره، کاکل، گیس، مو گیشه: باجه، دریچه گیلاس: پارچ، لیوان گیلانی: گیلکی، گیله‌مرد، گیلی گیلکی: گیلانی، گیلک، گیله‌مرد، گیلی گیوه: پاچپله، پای‌پوش، چپله، کفش، ملکی لا: 1 بین، درون، مابین، میانه، میان، وسط 2 درز، روزن، شکاف، کر 3 لایه، ورق 4 تا، چین 5 خیر، لما، نه 6 قیچی، مقراض لاابالی: بی‌بندوبار، بی‌حمیت، بی‌غیرت، بیکار، لاقید، لش لاابالیگری: بی‌بندوباری، بی‌فکری، لاقیدی، هرزگی لااقل: اقلاً، حداقل، دست‌کم، مینیمم & 1 حداکثر، ماکزیمم 2 بیشینه لابد: لاعلاج، ناچار، ناگزیر، هرآینگی لابراتوار: آزمایشگاه لابه: 1 التماس، تضرع، زاری، ضرع، ندبه 2 تزویر، فریب، مکر، نیرنگ 3 تملق، چاپلویی، چرب‌زبانی لات: 1 اوباش، بی‌سروپا، جاهل، فاسق، ولگرد، هرزه 2 بی‌چیز، تهی‌دست لاتاری: بخت‌آزمایی، قرعه، قمار، لاتار لاجرم: دربایست، لابد، لاعلاج، ناگزیر لاجورد: آبی، تیره، سیاه، کبود، لاژورد، نیلی لاخه: 1 پاره، پینه 2 تکه، شاخه لاخه‌دوز: پاره‌دوز، پینه‌دوز، تعمیرگر، کفشدوز لاد: 1 دیوار 2 بنیاد، پی، شالده، شالوده 3 گل، لادن لاده: 1 ابله، احمق، کانا، کودن 2 ماده‌سگ، لاس، لاج لارو: کرم لازق: چسبناک، چسبنده، دوسنده لازم: بایست، بایسته، دربایست، ضرور، ضروری، فرض، ملزم، واجب لازمه: 1 بایسته، مستلزم، مقرون، ملازم، همراه 2 مقتضی لاس: 1 لاج، ماچه، ماده‌سگ، ماده 2 ملاعبه 3 ابریشم‌خام، قژ، کژ لاسیدن: عشقبازی، لاس‌زدن، ملاعبه لاش: 1 جسد، جنازه، نعش 2 جیفه، لاشه، لش 3 مرده 4 کالبد 5 اندک، قلیل، ناچیز 6 بی‌اعتبار، بی‌مقدار، پست، دنی، فرومایه 7 تاراج، چپاول، غارت، یغما لاشه: 1 جسد، میت، نعش 2 جیفه، لاش، مرده، مردار 2 اندام، تن، کالبد لاشخور: 1 رخمه، کرکس 2 لاشه‌خوار، مرده‌خوار 3 مفتخور لاطائل: بی‌سود، بی‌فایده، بیهوده، مهمل، ناسودمند لاطائلات: اباطیل، ترهات، مزخرفات، مهملات لاغ: 1 شوخی، ظرافت، مطایبه، هرز، هزل 2 سرور، شادی، نشاط 3 تزویر، حیله، فریب، فسوس، مکر 3 بافه، دسته لاعلاج: لاجرم، مجبور، ناچار، ناگزیر لاعلاجی: استیصال، بیچارگی، ناچاری، ناگزیری لاغر: باریک، ضعیف، غث، کم‌جثه، منهوک، نازک، نحیف، نزار & چاق، سمین، فربه لاغراندام: باریک، کم‌جثه، نازک‌اندام & چاق، فربه لاغری: ذبول، نحیفی، نزاری & چاقی لاغیر: تنها، فقط، منحصراً لاف: ادعا، تفاخر، چاخان، خودستایی، دعوی، رجز، گزافه‌گویی، مبالغه‌گویی، هرزه‌درایی لاف‌زن: پراکنده‌گو، چاخان، خودستا، خویشتن‌ستا، صلف، گزافه‌گو، لاف‌پیما، مدعی، هرزه‌درا لاقید: بی‌اعتنا، بی‌بندوبار، بی‌غم، بی‌قید، بی‌مبالات، تن‌آسا، غافل، لاابالی & منضبط لاقیدی: بطالت، بی‌اعتنایی، بی‌خیالی، بی‌غمی، تن‌آسایی، لاابالیگری & انضباط لاک: 1 پوسته، پوشش، جلد 2 سرخ، قرمز 3 تغار، لاوک 3 پست، حقیر، دنی، زبون، فرومایه لاک‌پشت: سنگ‌پشت، کاسه‌پشت، لاخه لاکن: اما، لیکن، ولی لال: 1 ابکم، اصم، الکن، بی‌زبان، گنگ 2 احمر، سرخ 3 لعل & گویا لالا: 1 بنده، خدمتکار، غلام 2 لله، مربی 4 ماما 4 خفتن، خواب 5 درخشان، درخشنده لاله: 1 آلاله، شقایق 2 احمر، سرخ لاله‌زار: باغ، چمنزار، گلزار، گلستان، گلشن لاله‌گون: آتش‌رنگ، آذرگون، سرخ‌فام، لاله‌رنگ، لاله‌فام، لاله‌وش لاله‌نعمان: آلاله، شقایق، لاله لاله‌وش: سرخ‌فام، لاله‌رنگ، لاله‌فام، لاله‌گون لام: 1 خمیده، منحنی 2 تزویر، حیله، مکر 3 تکبر، خودشتایی، ناز 4 آرایش، زیب، زیور 5 تیغ، خار، شوک 6 پشمینه، ژنده 7 کمربند، میان‌بند 8 درع، زره لامذهب: بیدین، بی‌کیش، کافر، ملحد & دیندار لامع: تابان، تابنده، درخشان، درخشنده لان: 1 بی‌وفایی، عهدشکنی 2 گودال، مغاک لانه: 1 آشیانه، آشیان، سوراخ، عریش، کاشانه، کنام 2 شان، کندو 3 بیکاره، تن‌آسا، تنبل، کاهل لانه‌فساد: عشرتکده، فاحشه‌خانه، قحبه‌خانه لاوجود: عدم، نیستی لاهوت: 1 عالم‌غیب 2 ملکوت 3 الهی & ناسوت لاهوتی: الهی، غیبی، ملکوتی & ناسوتی لای: 1 رسوب، گل، لجن 2 لا، میان، وسط لایتغیر: تغییرناپذیر، ثابت، دایم & متغیر لایتناهی: بی‌انتها، بی‌پایان، نامتناهی، نامحدود & متناهی لایروبی: تنقیه، لاروبی، لایروبی لایزال: پایدار، جاوید، زوال‌ناپذیر، سرمدی & فانی لایعقل: 1 بیخود، بیهوش، مدهوش 2 خراب، مست & بهوش، هوشیار لایق: ارزنده، باکفایت، باوجود، برازنده، درخور، زیبنده، سزاوار، شایان، شایسته، شایسته، صلاحیت‌دار، قابل، مستحق، مستعد & نالایق لایموت: زوال‌ناپذیر، فناناپذیر، قیوم & فناپذیر لاینحل: حل‌نشدنی، ناگشودنی & قابل‌حل لاینقطع: پیوسته، دایم، مدام، مداوم، همواره، همیشه لایه: 1 بستر، بنلاد 2 پرده، پوست، طبقه، غطا، قشر، لا، ورقه لایه‌ای: پوسته‌ای، قشری لایه‌لایه: طبقه‌طبقه، قشردار، ورقه‌ورقه لولو: جمان، در، مروارید لئامت: امساک، بخل، پستی، خست، دنائت، فرومایگی، گدامنشی، ممسکی، نخوری & کرامت لئیم: بخیل، پست، پست‌فطرت، خسیس، دنی، رذل، فرومایه، گدا، گدامنش، ممسک، نادیده، ناکس، نخور & کریم لب: 1 شفه، لوچه 2 دهانه 3 کناره، لبه 4 حاشیه، ساحل، کنار 5 تپانچه، سیلی، کشیده لب: 1 چکیده، خلاصه، گزیده 2 مغز 3 خرد، عقل لباده: بالاپوش، ردا، قبا، نمد لباس: پوشاک، پوشش، تن‌پوش، جامه، حله، دثار، رخت، زی، کسوت، ملبوس، ناری لبالب: آکنده، انباشته، پر، سرشار، لبریز، مالامال، مشحون، ممتلی، مملو & تهی، خالی لبخند: 1 تبسم 2 خنده، شکرخند، شکرخنده لبخندزنان: تبسم‌کنان، متبسم & گریه‌کنان لبریز: آکنده، پر، سرشار، فیض، لبالب، مالامال، مشحون، ممتلی، مملو & تهی لبلاب: پویچه، خو، عشقه، نیلوفر لبن: شیر لبو: چغندرپخته لبه: 1 حاشیه، کناره، کناره، لب، مرز 2 تیزی لبیب: بخرد، خردمند، دانشمند، عاقل، فهمیده & جاهل لبیک: آری، بلی لپ: 1 گونه 2 لب 3 قطعه لته: 1 پارچه‌کهنه، کهنه‌ژنده 2 پالیز، صیفی‌کاری، فالیز، کشتزار، مزرعه لت: 1 چک، خدشه، سیلی، ضربه 2 پاره، تکه، قطعه، لخت 3 مصراع، مصرع، نیم‌بیت 4 چماق 5 عمود، گرز 6 انبار، انبان 7 بطن، شکم لج: خیرگی، ستیزه، ستیهندگی، عناد، لجاج، لجاجت، یکدندگی لجاج: خیره‌سری، ستیزگی، ستیهندگی، لجاجت، یکدندگی لجاجت: ابرام، ستیزه‌جویی، ستیهندگی، عناد، لج، یکدندگی لجام: افسار، پالهنگ، دهنه، زمام، عنان، لگام، مهار لجام‌گسیخته: افسارگسیخته، سرکش، گسسته‌عنان، گسسته‌مهار & مهار لجباز: خودراء‌ی، ستیهنده، عنود، کله‌شق، یک‌دنده & منطقی لجن: 1 کثافت، گل، لای، لجم، لجمه، وحل 2 بدنام، فاسد، کثیف، هرزه لجن‌مال: بدنام، رسوا، متهم، ننگین لجنزار: باتلاق، منجلاب، مرداب لجوج: تخس، جسور، خودراء‌ی، خودسر، خودکامه، خیره‌سر، زکاره، ستیزه‌جو، ستیزه‌کار، ستیهنده، کله‌شق، گستاخ، مستبد، معاند، یک‌دنده لجوجانه: خودسرانه، خودکامانه، گستاخانه لجه: 1 میانه‌دریا 2 پرتگاه، ورطه لچ: 1 لب، لوچه 2 برهنه، عریان، لخت لچر: 1 پلشت، کثیف 2 فاسد، هرزه 3 پست، لئیم 4 شلخته 5 متلک & پاک لحات: پوست، جلد لحاظ: 1 دید، ملاحظه، نظر، نگرش 2 دیدگاه، زاویه، منظر لحاف: 1 پتو، پوشش، دواج، لحیف 2 بستر، دواج، رختخواب & نهالی لحاف‌کش: پاانداز، جاانداز، جاکش، دیوث، قرمساق، قواد لحد: آرامگاه، خاکجا، قبر، گور، مرقد، مزار، مقبره & مهد لحظه: آن، ثانیه، حین، دقیقه، دم، لمحه، نفس، وقت، وهله لحم: گوشت لحن: آوا، آواز، آهنگ، صوت، نغمه، نوا لحیم: 1 جوش 2 پرگوشت، فربه لحیه: ریش، محاسن لخت: 1 اندک، بخش، برخ، جزء، جصه، قسم، قسمت 2 پارچه، پاره، تکه، قطعه 3 عمود، گرز 4 شلال، نرم 5 بی‌حال، رخوتناک، سست 6 دلمه، لخته، منعقد لخت: برهنه، پتی، عریان، عور، لوت & پوشیده، مستور لخت‌لخت: بخش‌بخش، پاره‌پاره، تکه‌تکه، قطعه‌قطعه لخته: بسته، دلمه، سفت، منعقد لختی: 1 اندکی، بخشی، پاره‌ای، حصه‌ای، قلیلی، کمی لختی: برهنگی، عریانی، عوری & پوشیدگی، مستوری لذا: بنابراین، پس لذت: التذاذ، حظ، خوشی، کیف، نعیم & الم لذت‌بخش: حظآور، دلپذیر، دلچسب، مسرت‌بخش، مسرت‌زا & المناک لذت‌جو: خوش‌گذران، عیاش، کامجو لذیذ: خوش‌خوار، خوش‌طعم، خوشمزه & بدمزه لرد: 1 ته‌مانده، ته‌نشست، درد، رسوب 2 مسطح، هموار & صاف لرز: ارتعاش، تشنج، جنبش، رعشه، لرزش، لرزه لرزان: لرزنده، لغزان، مرتعش لرزش: ارتعاش، تزلزل، تکان، جنبش، رعشه، لرز، نوسان لرزنده: لرزان، مرتعش لرزه: تزلزل، تشنج، تکان، تنه، جنبش لزج: چسبناک، چسبنده، لغزان، لغزنده، لیز لزوم: احتیاج، اقتضا، اقتضا، ضرورت، نیاز، وجوب، وسن لزوماً: الزاماً، بالضروره، ضرورتاً، وجوباً لس: 1 افلیج، فلج 2 بی‌حرکت، بی‌حس، سست، لم لسان: 1 زبان 2 سخن، کلام، گفتار 3 لغت لساناً: زبانی، شفاهاً، شفاهی، گفتاری & کتبی، گفتاری لش: 1 بی‌حال، بی‌عار، بی‌غیرت، بیکاره، تن‌آسا، تنبل، لاابالی 2 تن، جسد، لاشه، مردار 3 گل‌ولای، لجن 4 سماق لشکر: ارتش، جند، جیش، خیل، سپاه، سپه، عسکر، فوج، قشون، گند لشکرکشی: استراتژی، تجنید، سوق‌الجیش لشکرگاه: اردو، اردوگاه، خرگاه، خرگه، لشکرگه لشکری: ارتشی، سپاهی، سرباز، نظامی & کشوری لطافت: تازگی، خوبی، صفا، صفا، طراوت، ظرافت، لطف، ملاحت، نازکی، نیکویی & ضخامت لطف: التفات، بخشش، بذل، تفضل، شفقت، ظرافت، عنایت، کرم، لطافت، محبت، مرحمت، ملایمت، مهر، مهربانی، نرمی، نیکی & عتاب، عنف، قهر لطمه: 1 آسیب، صدمه، گزند، مضرت 2 شوک، ضربه 2 خسارت، خسران، زیان 3 سیلی لطیف: 1 ظریف، نازک 2 ترد، شکننده 3 زیبا، گل‌اندام، گل‌پیکر، نازک‌اندام، نازک‌بدن، نازک‌تن 4 شیرین، نغز 5 ریز، ریزه، سبک & زمخت، ضخیم، کلفت لطیف‌تن: زیبااندام، فرشته‌پیکر، گل‌پیکر، لطیف‌اندام، نازک، نازک‌اندام لطیفه: 1 جوک، شوخی، لودگی، مزاح، هزل 2 دقیقه، نادره، نکته لطیفه‌پرداز: بذله‌گو، شوخ، شوخ‌طبع، لوده، ، مازح، هزال لطیفه‌گو: بذله‌گو، شوخ، لطیفه‌پرداز، مازح، هزال لعب: بازی، تفریح، تفنن، سرگرمی، لهو، مشغولیت & جد لعبت: 1 بازیچه، عروسک 2 نیکو 3 زیبا 4 محبوب، معشوق 5 اعجوبه، نادره 6 بت، صنم لعبت‌باز: بازیگر، عروسک‌باز 2 خقه‌باز، شعبده‌باز، شعبده‌گر، مشعبد، نیرنگ‌باز لعن: سب، فریه، لعنت، ناسزا، نفرین لعنت: دعای‌بد، سب، سنه، فریه، لعن، نفرین & آفرین، دعا لعنتی: گجسته، لعین، ملعون لعین: رانده، رجیم، گجسته، لعنتی، مطرود، ملعون لغایت: تا لغت: کلمه، لفظ، واژه & معنا، معنی لغت‌نامه: فرهنگ، قاموس، واژگان، واژه‌نامه لغز: 1 چیستان، معما 2 انتقاد، ایراد، خرده، لغاز 2 متلک لغزان: لخشان، لرزان، لغزنده، لیز لغزش: 1 سقوط 2 اشتباه، خطا، زلت 3 سکندر، سکندری لغزنده: 1 سر، لخشنده، لغزان، لیز 2 لزج 3 شیبدار، شیبناک لغزیدن: سرخوردن، سریدن، لخشیدن، لیزخوردن لغو: ابطال، الغا، باطل، بی‌فایده، بیهوده، بیهوده‌گویی، پوچ، عاطل، فسخ، مزخرف، مزخرف، ملغا، مهمل، نقض، واهی، یاوه لغوی: لغت‌شناس، لفظپرداز، واژه‌شناس & نحوی لفاً: به‌پیوست، به‌ضمیمه، تلواً، جوفاً لفافه: 1 پوشش، غشا، محفظه، ملحفه 2 کفن لفظ: صورت، کلمه، لغت، واژه & معنی لقا: 1 چهره، صورت، قیافه، منظر 2 دیدار، دیدن، ملاقات لقاح: 1 باروری 2 بارورسازی، تلقیح، گشن‌سازی لقب: اسم، تخلص، صفت، عنوان، کنیه، نام، نعت لقمه: 1 تکه، نواله 2 خوراک، طعام، غذا لک: 1 لکه 1 پارچه، کهنه‌پارچه، لته 2 پاره، تکه‌پاره 3 باطل، بیهوده، پوچ، یاوه 4 ابله، احمق 5 صدهزار 6 خسیس، لئیم 7 پیس 8 خال، داغ، نشان 9 آسیب، فساد، لهیدگی لکاته: 1 بدکاره، جنده، خودفروش، روسپی، فاحشه، قحبه، معروفه، هرجایی 2 بدزبان، سلیطه، شرور لکنت: زبان‌پریشی، زبان‌گرفتگی، کندزبانی، گرفتگی‌زبان، من‌ومن لکه: 1 چرک، خال، داغ، لک 2 چکه، قطره لکه‌دار: 1 بدنام، رسوا، مفتضح، ننگین 2 چرکین، لک، لک‌گرفته لگام: افسار، پالهنگ، دهنه، رسن، زمام، لجام، مقود، مهار لگد: 1 پاسار، پخت، پشت‌پا، تیپا، لچ 2 آلیز، جفتک لگدکوب: پایمال، لگدمال لگدمال: پامال، پایمال، لگدکوب لگن: 1 آبدستان، تشت 2 شاشدان لله: آموزگار، لالا، لله‌باشی، مربی، معلم لم: 1 رمز، شگرد، فن، فوت‌وفن، قلق 2 چرایی، لما 3 فلج، لس لم‌یزرع: بایر، خراب، سباخ، غیرمزروع، کویر، نامزروع، نمکزار، هامون & مزروع، دایر لما: جازمه، لا، لم لمبر: 1 تکان، لرزش 2 نوسان، ارتعاش لمحه: آن، ثانیه، حین، دقیقه، دم، طرفه‌العین، لحظه، وقت لمس: 1 تماس، سودن 2 بی‌حس، فلج، مفلوج 3 سست، نرم لمس کردن: بسودن، دست‌مالیدن، سودن لمعان: پرتو، تابش، درخشش، فروغ لنج: 1 غراب، کشتی 2 اعرج، چلاق، شل، لنگ 3 سدر 4 خرام، خرامش، لنجه لندش: شکایت، شکوه، غرغر، غرولند، نق‌نق لنف: آب، خلط، لمف لنگ: 1 اعرج، چلاق، شل 2 ایست، درنگ، ماندن، وقفه لنگ: ازار، فوطه، قطیفه لنگ: 1 پا، پاچه، ران 2 عدل، لنگه 3 تک، طاق، فرد 4 زمان، گاه، وقت، هنگام لنگر: 1 پاتوق، رباط 2 خانگاه 3 فواره، مطرحانی 4 ضریح لنگرگاه: اسکله، بارانداز، بستنگاه، بندر، بندرگاه لنگه: 1 عدل 2 نصف‌خروار 3 هاله 4 تا، تالی، طاق، عدیل & جفت لو: 1 افشا، رسوا، فاش 2 شفه، لب، لوچه 3 بلندی، پشته، تپه، رش 4 زرداب، صفرا لوا: بیرق، پرچم، درفش، رایت، علم لواحق: 1 ضمایم، منضمات 2 پیشامدها، حوادث & سوابق لوازم: اثاث، اثاثه، ادات، اسباب، بساط، تجهیزات، مایحتاج، وسایل لواط: امردبازی، شاهدبازی، غلامبارگی، فجور، فسق، لواطه لواطکار: امردباز، بچه‌باز، غلام‌باره لوامه: سرزنشگر، ملامتگر، نکوهنده لوت: بی‌گیاه، عور، لخت لوث: 1 آلایش، آلودگی، آلوده‌سازی، پلیدی لوچ: احول، احول، دوبین، کاچ، کاژ، کاژ، کج‌نظر، کژبین لوچه: شفه، لب، لو لوچی: احولی، دوبینی، کاژی لودگی: بی‌حیایی، ریشخند، شوخی، شوخی، مزاح، مسخرگی لوده: بی‌غیرت، مزاح، مسخره، هرزه، هزال لوری: بی‌حیا، بی‌شرم، غربال‌بند، غربتی، غره‌چی، قرشمال، کولی، لولی لوری‌وش: 1 کولی‌وار، کولی‌وش، لولی‌وار 2 بی‌حیا، بی‌شرم لوس: 1 بی‌مزه، خنک، یخ 2 بچه‌ننه، ننر لوستر: چراغ‌آویز، چلچراغ لوطی: 1 فاسد، هرزه 2 بچه‌باز 3 دست‌ودل‌باز، سخی لوطی‌گری: جوانمردی، سخاوت، سماحت، فتوت، گذشت لوک: 1 ابل، اشتر، جمل 2 پویچه، عشقه 3 عاجز، ناتوان لوکس: اشرافی، شیک، عالی، مجلل، نفیس & فکسنی، لکنته لول: 1 سرحال، سرخوش، سرمست، شوخ‌چشم، ملنگ، نشئه 2 خراب، طافح، مست 3 قلم، لوله 4 جنبش، حرکت، وول 5 بی‌آزرم، بی‌حیا، بی‌شرم لولا: 1 بند، مفصل 2 زغن 3 سپستان لولو: 1 مترسک 2 کریه‌المنظر 2 ترسناک، مهیب لوله: استوانه، لول لولی: 1 قرشمال، قرشمال، کولی، لوری 2 روسپی، هرجایی 3 بی‌آزرم، بی‌حیا لولیدن: جنبیدن، حرکت کردن لوم: سرزنش، سرکوفت، ملامت، نکوهش لون: رنگ، صبغه، فام، گون، گونه لوند: 1 پرکرشمه، دلفریب، طناز، عشوه‌گر 2 بدکاره، روسپی، هرجایی لوندی: دلال، طنازی، عشوه، عشوه‌گری، غمزه، غنج، کرشمه له: 1 آبگز، فاسد، لهیده 2 پاشیده، خرد، شکسته، کوبیده، کوفته 3 مضمحل لهب: زبانه، شرار، شرر، شعله، لهیب لهجه: 1 گویش 2 زبان، لسان 3 گفتار لهف: افسوس، انفعال، تاسف، حسرت، ندامت لهو: 1 بازی، خوشی، سرگرمی 2 آرمش، جماع 3 عیاشی، عیش، عیش‌ونوش، ملاهی لهوولعب: تفریح، خوشگذرانی، خوشی، عیاشی، هوسرانی لهیب: زبانه، شراره، شرار، شرر، شعله، لهب لیاقت: ارزش، استحقاق، اهلیت، سزاواری، شایستگی، صلاحیت، عرضه، قابلیت، قدر، کارآیی، مرتبه لیچار: 1 مزخرف، مهمل، ناپسند، ناروا، یاوه 2 مربا لیدر: پیشوا، رئیس، رهبر، زعیم، قاید، مقتدا لیز: سر، لزج، لخشنده، لغزنده، لغزان لیس: عدم، لا لیست: سیاهه، صورت، صورت‌اسامی، فهرست لیسک: حلزون، لیسه لیف: 1 بافت، تار، تارچه، رشته، نسج 2 کیسه 3 ابرحمام لیک: اما، لاکن، لیکن، منتها، ولی لیکن: اما، لاکن، لیک، مع‌الوصف، مع‌هذا، منتها، ولی لیل: 1 شام، شامگاهان، شامگاه، شب، فلق 2 تاریک & یوم لیلاج: پاکباخته، پاکباز لین: روان، نرم & خشن، زبر لینت: روانی‌سستی، نرمی & صلابت لیوان: 1 پارچ، گیلاس 2 خیمه 3 ایوان لیوه: 1 بی‌مزه، خنک، لوس 2 هرزه‌گرد، هرزه‌گو ماب : 1 بازگشت 2 مرجع، محل‌بازگشت مات : صدها، صدگان، مائه‌ها ماثر : 1 کارهای نیک، آثارنیک، ماثره‌ها، آثار نیکو 2 اخبار، خبرها ماثم : بزهکاری‌ها، خطاها، ماثم‌ها، گناهان & حسنات ماخذ : 1 منابع، منبع‌ها، ماخذها، مراجع 2 کتاب‌شناسی ماکل : خوراکها، غذاها، اطعمه، طعام‌ها & اشربه مال‌اندیشانه :صفت 1 دوراندیشانه، محتاطانه 2 عاقبت‌نگرانه مال‌اندیش : 1 عاقبت‌بین، آخربین، عاقبت‌نگر 2 دوراندیش، عاقبت‌اندیش، محتاط مال‌اندیشی : احتیاط، بصیرت، حزم، دوراندیشی، عاقبت‌اندیشی، عاقبت‌بینی، عاقبت‌نگری، مال‌بینی مالا : 1 سرانجام، عاقبت 2 بالمال، بالنتیجه، درنتیجه مال : 1 بازگشت 2 مرجع، محل‌بازگشت 3 عاقبت، فرجام 4 سرانجام، پایان، نتیجه مائده : 1 خوراک، طعام، غذا، خوراکی، خوردنی 2 خوان، سفره، ادیم مائه : قرن، سده & دهه، هزاره مابعدالطبیعه :ماوراء‌الطبیعه، متافیزیک مابقی : بازمانده، باقیمانده، بقیه، پس‌مانده مابه‌التفاوت :الباقی، باقی، باقیمانده، بقیه مابین : 1 اندرون، بین، لا، میان، وسط 2 درمیان، دروسط 3 تفاوت، فرق ماتادور : گاوباز ماتحت : 1 ته، زیر 2 دبر، کون، مقعد & مافوق مات : 1 حیران، شگفت‌زده، گیج، متعجب، حیرت‌زده، مبهوت 2 تیره، تار، رنگ‌پریده، رنگ‌رفته، کبود، کدر 3 شهمات ماترک : ترکه، مرده‌ریگ، میراث ماتریالیست : ماده‌گرا، مادی، دهری، ماده‌انگار، پیرو مکتب اصالت ماده & 1 ایده‌آلیست 2 متاله ماتریالیسم : ماده‌گرایی، مادیگری، مکتب اصالت ماده، ماده‌انگاری & تاله ماتریس : آرایه، قالب مات‌زده : حیران، متحیر، مبهوت، انگشت به دهان مات شدن : 1 مبهوت‌شدن، بهت‌زده شدن، متحیر شدن 2 شهمات‌شدن، باختن (در بازی شطرنج) & بردن 3 تیره‌شدن، تار شدن & روشن شدن 4 کدر شدن، ناشفاف شدن & شفاف شدن مات کردن : 1 به تعجب‌واداشتن، شگفت‌زده کردن، مبهوت کردن، بهت‌زده کردن 2 حیران کردن، حیرت‌زده کردن، متحیر کردن، سرگردان کردن 3 عاجز کردن، درمانده کردن 4 در تنگنا قرار دادن (حریف) 5 از حرکت بازداشتن (مهره شاه حریف درشطرنج)، شهمات ماتم‌بار، ماتمبار : اندوه‌زا، ماتم‌زا، غم‌فزا، حزن‌آور، حزن‌انگیز، غم‌انگیز & نشاطانگیز ماتم : 1 پرسه، سوگ، عزا، مصیبت 2 سوگواری، عزاداری، نوحه‌گری & عیش، سرور، عروسی 3 اندوه، غم، غصه، حزن & سرور، شادی ماتم‌پرسی : پرسه، تعزیت، سوگواری ماتم‌داری : پرسه، تعزیه، سوگواری، عزاداری ماتم داشتن : 1 سوگواربودن، عزادار بودن 2 عزاداری کردن، سوگواری کردن ماتم‌دیده : ماتم‌زده، عزادار، مصیبت‌رسیده، سوگوار، ماتمی ماتم‌زا : 1 غم‌افزا، غم‌فزا، اندوه‌زا، غم‌انگیزه 2 مصیبت‌زا، ماتم‌افزا ماتم‌زدگی : 1 تعزیت‌داری، عزاداری، مصیبت‌دیدگی 2 ماتم‌دیدگی ماتم‌زده، ماتمزده : 1 تعزیت‌دار، داغدار، سوگوار، عزادار، ماتم‌دار، ماتمی، مصیبت‌دیده، مصیبت‌زده، مصیبت‌رسیده 2 اندوهگین، غمگین، محزون ماتم‌سرا : عزاخانه، غمکده، ماتمکده، محنت‌سرا ماتم‌کده، ماتمکده :عزاخانه، غمکده، ماتم‌سرا، محنت‌سرا ماتم گرفتن : 1 عزاگرفتن، به سوگ نشستن، سوگوار بودن، پرسه‌نشینی کردن 2 غصه خوردن، محزون‌بودن، غمگین بودن مات‌ومبهوت :حیران‌وبهت‌زده، حیرت‌زده، حیرتناک، بهت‌آلود مات‌ومبهوت شدن : حیرت‌زده شدن، بهت‌آلود گشتن، حیرتناک شدن ماتیک : روژ لب ماجد : 1 ارجمند، بزرگوار، فخیم، گرامی، مفخم 2 جوانمرد ماجرا : 1 پیشامد، جریان، حادثه، حکایت، داستان، رخداد، رویداد، سرگذشت، قصه، واقعه 2 داوری 3 کشمکش، گفتگو 4 رنجش، رنجیدگی، گلایه، گله 5 دعوا، مرافعه، جدال، جر ماجراجو :صفت 1 آشوب‌طلب، بلواطلب، بلوایی، شربه‌پاکن، شرطلب، غوغاطلب، فتنه‌جو & صلح‌جو 2 حادثه‌جو، واقعه‌طلب & سلیم ماجراجویانه : 1 آشوب‌طلبانه، بلواجویانه، فتنه‌جویانه 2 حادثه‌جویانه ماجراجویی : 1 آشوب‌طلبی، بلواجویی، شرطلبی، فتنه‌جویی، غوغاطلبی 2 حادثه‌جویی، واقعه‌طلبی ماجراطلب : 1 ماجراجو، آشوب‌طلب، غوغایی، فتنه‌جو، بلواطلب & مصلح، آرامش‌طلب 2 حادثه‌جو، واقعه‌طلب & سلیم ماجراطلبی : 1 ماجراجویی، آشوب‌طلبی، غوغاطلبی، بلواطلبی 2 حادثه‌جویی، واقعه‌طلبی & سلامت‌طلبی ماچ : بوس، بوسه ماچ دادن : بوسه دادن، بوسیدن، بوس دادن & بوسه گرفتن ماچ کردن : بوسیدن، بوس کردن، بوسه زدن ماچه : 1 ماده & نر 2 ماهیچه ماحصل : 1 حاصل، نتیجه، محصول، دستاورد 2 خلاصه، چکیده ماخولیا : 1 مالیخولیا، سودا، خیال خام 2 سخنان پریشان، پریشان‌گفتار مادام‌الحیات :مادام‌العمر، سراسرحیات، تاپایان زندگی مادام‌العمر : دربود، درطی زندگی، مادام‌الحیات، تا پایان زندگی مادام : 1 تازمانی، تا، هنگامی‌که 2 پیوسته، دائمخانم مادح : ستایشگر، مدح‌کننده، آفرین‌گو، مداح & قادح مادر : 1 ام، مام، مامان، ننه، والده & پدر، اب، ابوی 2 اصل، ریشه 3 باعث 4 اصل، منشا، جرثومه مادرانه :صفت 1 مادروار، مانند مادر 2 صمیمانه، مهرآمیز مادربزرگ : بی‌بی، جده & آقابزرگ، پدربزرگ مادربه‌خطا :حرامزاده، ولدالزنا & حلالزاده مادرحساب :صفت مادرخرج، تدارک‌چی مادرخوانده : نامادری، دایه، مادراندر & پدرخوانده مادرسالاری : مادرسری، مادرشاهی & پدرسالاری، پدرشاهی مادگی : 1 ماده بودن، تانیث‌بودن، مونث بودن & نرینگی 2 اندام ماده‌گل‌وگیاه، عضوتولیدمثل گل‌وگیاه 3 جادکمه، جاتکمه مادموازل : دوشیزه، دخترخانم مادون : 1 زیردست، مرئوس 2 پایین، پایین‌تر، فروتر، کوچکتر & مافوق، ماورا ماده : 1 جرم، هیولی 2 اصل، مایه، ریشه، علت، سبب 3 انثی، لاج، لاس، ماچه، مادینه، مونث، حیوان بچه‌زا 4 بند، فصل 5 آب، پیله، دمل & ذکور 6 امر، موضوع ماده کردن : چرک کردن، عفونت کردن، چرکین شدن، عفونی شدن ماده‌گرا :اسم ماترآلیست، ماده‌انگار، مادیگرا، دهری‌مسلک، ماده‌باور ماده‌گرایی :ماترآلیستی، ماده‌انگاری، دهری‌مسلکی، ماده‌باور مادیات : پول، ثروت & معنویات مادیان : اسب ماده مادی :اسم 1 پول‌پرست، پول‌دوست، پولکی، مال‌پرست، مال‌دوست 2 خسیس، مقتصد، ممسک 3 ماده‌گرا، ماتریالیست، مادی‌گرا 4 مادنژاد 5 عنصری 6 جرمانی، جرم‌دار، جسمی، جسمانی، هیولانی & معنوی 7 منسوب به ماده مادینگی : تانیث، مونث‌بودن & نرینگی مادینه : ماچه، ماده، مونث & مذکر، نرینه مادیون : ماده‌گرایان، ماتریالیست‌ها & الهیون، ایده‌آلیست‌ها مار : 1 اژدر، اژدها، افعی، ثعبان، دیومار، حیه 2 مادر & 1 عقرب 2 پدر مارافسا : معزم، افسونگر مار، مارگیر مارپیچ : 1 پرپیچ‌وخم، پیچاپیچ 2 حرکت مارگونه مارچوبه : مارگیا، مارگیاه، هلیون، اسفرج مارد : 1 سرکش، طاغی، گردن‌کش، نافرمان، یاغی 2 بلند، مرتفع & 1 مطیع، بفرمان، رام 2 پست، کوتاه، کم‌ارتفاع مارسیرت : بدجنس، موذی مارشال : سپهبد، سردار مارش : 1 موسیقی نظامی 2 رژه، سان، قدم‌رو مارق : 1 مرتد، ازدین‌برگشته 2 منحرف مارک : 1 انگ، داغ، علامت، نشان، نشانه 2 واحد پول آلمان مارمالاد : لرزانک میوه، مربای عصاره میوه مارمولک : چلپاسه، کلپاسه، وزغه ماز : 1 آژنگ، چین، شکن، شکنج 2 مازن، مازو، مازوج 3 ترک، رخنه، شکاف 4 مازن، مازو، مازه، گل‌کاو مازاد : 1 اضافی، باقی‌مانده، بقیه، زیادی، فزونی، مابقی 2 افزون مازوخیسم : مازوشیشم، شهوت خودآزاری، آزارگرایی، آزاردوستی ماساژ دادن : مالش‌دادن، مشت‌ومال کردن ماساژ : مالش، مشت‌ومال ماسبق : پیشینه، سابق، گذشته، ماسلف، ماقبل ماست‌مالی : 1 کارسرسری 2 لاپوشانی ماست‌مالی کردن : 1 لاپوشانی کردن، عیب پوشاندن 2 سرسری‌برخورد کردن، سرسری رفع و رجوع کردن ماسک : 1 روبند، صورتک، ماسکه، نقاب، صورت‌پوش 2 شکلک ماسلف : گذشته، ماسبق & آینده ماسه : رمل، سنگریزه، شن & ریگ ماسه‌زار : شن‌زار، رملزار & ریگزار ماسیدن : 1 بستن، منجمدشدن 2 خشک شدن 3 لخته شدن 4 نفع‌داشتن، بهره بردن، عاید شدن 5 مثمر واقع‌شدن، نتیجه دادن، به ثمر رسیدن، تحقق یافتن 6 قد دادن، رسیدن 7 ناگفته ماندن، ادا نشدن 8 انجام نشدن، ناتمام ماندن 9 بی‌حرکت‌ماندن 01 رس ماشرا : ورم، آماس (دموی) ماشه : 1 انبر، کلبتان 2 گیره، تفنگ ماشی : 1 به رنگ ماش 2 سخن‌چینی 3 رونده ماشین : 1 ابزار، دستگاه، موتور 2 خودرو، کامیون، اتومبیل ماشین‌نویس : 1 تایپیست 2 سکرتر، منشی 3 اپراتور ما : ضمیر اول شخص جمع، من‌وتو، من‌وشما، من‌وایشان، من‌واو، من‌وآنها & آنها، شما، ایشان ماضی : 1 قبل، گذشته، زمان‌گذشته، پیشین، سابق، ماضیه 2 طی شده، سپری‌شده ماغ : 1 مرغابی 2 ابر، میغ، مه، مزوا، 3 مه 4 صدای گاو مافوق : 1 ارشد، بالادست، رئیس 2 برتر، بالاتر 3 بالا 4 ورا & زیردست، مادون ماقبل : پیش‌ازین، پیشتر & مابعد ماکارونی : رشته، رشته‌فرنگی ماکت‌سازی : نمونه‌سازی، نمونک‌سازی ماکت : نمونه کوچک ساختمان وتاسیسات، مدل مینیاتوری، نمونک ماکر : حیله‌گر، فریبکار، فریبنده، مکار، نیرنگ‌باز ماکزیمم : بیشینه، حداکثر & می‌نیمم، حداقل ماکیان : مرغ‌وخروس، دجاج، مرغان خانگی مالاریا : نوبه، تب‌لرز، تب‌لرزه، تب‌نوبه مال‌الاجاره : اجاره، کرایه، اجاره‌بها مال‌التجاره : جنس، کالا، متاع مالامال : 1 آکنده، انباشته، پر، سرشار، لبالب، لبریز، مشحون، ممتلی، مملو 2 بسیار، زیاد، کثیر، فراوان & تهی، خالی مالاندن : 1 مالش دادن 2 صاف کردن، هموار ساختن، هموار کردن 3 مجازات کردن، تنبیه کردن، گوشمالی دادن مال‌اندوز :اسم 1 ثروت‌اندوز 2 پولکی، پول‌پرست، زربنده مال‌اندوزی : 1 ثروت‌اندوزی 2 زربندگی مال‌باخته، مالباخته : 1 ورشکسته، ورشکست 2 دزدزده مال‌پرست : 1 بخیل، ممسک 2 مادی، دولت‌جو 3 تمکن‌خواه، ثروت‌طلب 4 مال‌دوست مالت : جو، جو جوانه‌زده مال : 1 تمکن، تمول، ثروت، خواسته، دارایی، مایملک، مکنت، ملک، نعمت، نوا، هستی 2 جنس، کالا، متاع 3 پول، وجه، سرمایه 4 طرفه، دندان‌گیر، باب دندان، درخورتوجه 5 اهل، شهروند 6 احشام، حیوان، دواب 7 آن، متعلق به مال‌دار، مالدار : 1 توانگر، ثروتمند، دولتمند، محتشم، صاحب‌مکنت، غنی، متمول 2 دواب‌دار، گله‌دار & فقیر، مستمند، نیازمند مال‌دوست : بخیل، خسیس، مادی، مال‌پرست، ممسک مالش دادن : 1 مالیدن 2 تنبیه کردن، گوشمالی کردن مالش : 1 مشت‌ومال، ماساژ 2 اصطکاک، سایش 3 تماس 4 کوفتگی 5 مجازات، کیفر، گوشمالی & نوازش مالک : 1 ارباب، دارا، دارنده 3 صاحب، صاحبخانه، ملک‌دار، موجر 2 آقا، مخدوم 3 خداوند، خدایگان، ذی‌حق & مستاجر مالکانه :اسم 1 مالک‌وار 2 سهم مالک مالک‌سالاری : 1 ارباب‌سالاری 2 فئودالیسم، نظام ارباب‌رعیتی، ملوک‌الطوایفی مالک شدن : صاحب‌شدن، به تملک درآوردن، در اختیار گرفتن مالکیت : تملک، ملکیت مال‌ومنال : دارایی، خواسته، مال و مکنت، ضیاع و عقار، مایملک، نعمت، هست‌ونیست مالیات : باج، جزیه، خراج، ساو، عوارض مالیخولیا : 1 سودا، وسواس، صبارا، صباره، ماخول، ماخولیا 2 خیال‌فام 3 جنون 4 وهم، توهم مالیخولیایی : سودازده، سودایی، وسواسی، مبتلا به مالیخولیا مالیدن : 1 اندودن 2 ماساژدادن، مالش دادن، مشت‌ومال دادن 3 مس کردن، لمس کردن، بسودن 4 آغشتن، آغشته کردن 5 تنبیه کردن، گوشمال دادن 6 لغوشدن، از بین رفتن، ول شدن 7 تصادف سطحی کردن 8 سودن، نرم کردن، ساییدن 9 لگدمال کردن، له کرد مالیه : 1 دارایی 2 پول‌نقد، ثروت، سرمایه 3 مستغلات، ملک ماما : 1 دایه، قابله، ماماچه 2 مادر، مامان مام : ام، مادر، مامان، ننه، والده & اب، پدر مامان :صفت 1 ام، مام، مادر، ننه، والده، بابا، پاپا، پدر 2 ناز، ناب، قشنگ، مامانی 3 مطلوب، دوست‌داشتنی & بابا، پاپا، پدر مامانی : 1 ناز، ناب، قشنگ، زیبا، خوشگل 2 دوست‌داشتنی، محبوب 3 وابسته به مادر مامایی : دایگی، قابلگی، قابله‌گری، ماماچه‌گری مانا :صفت 1 باقی، پایا، پایدار، جاوید، ماندنی & زوال‌پذیر، فانی 2 شبیه، مثل، همانند، مانند، ماننده 3 ظاهرمانتو : 1 بالاپوش 2 جامه‌گشاد 3 بارانی، شنل ماندگار :اسم 1 ساکن، مقیم 2 پایدار، جاوید، مانا، ماندنی & رفتنی ماندن : 1 اقامت گزیدن، ماندگار شدن، مقیم شدن 2 توقف کردن، درنگ کردن 3 درجا زدن 4 خسته شدن، فرسوده‌شدن، کوفته شدن 5 انتظار کشیدن، منتظرشدن 6 زنده ماندن، زیستن، عمر کردن 7 شبیه بودن، شباهت داشتن، مانستن 8 بیتوته کردن 9 دوام آور ماندنی : 1 پایدار، جاوید، مانا 2 بادوام، دیرپا 3 فراموش‌نشدنی، به‌یادماندنی 4 مقیم، ساکن ماندنی شدن : ساکن‌شدن، مقیم شدن، رحل اقامت افکندن، ماندگارگشتن & رفتنی مانده :اسم 1 الباقی، باقی، باقیمانده، بقیه، تتمه 2 تفاوت 3 دنباله 4 بازمانده، خسته، درمانده، عاجز، فرسوده، کوفته 5 مقیم 6 باقی 7 بیات مانده شدن : 1 از پاافتادن، خسته شدن، کوفته شدن 2 عاجز شدن، درمانده شدن 3 از کار افتادن، ناتوان گشتن مانستگی :t‌s‌e‌n‌m‌m[ e g‌اسم شباهت، تشابه، همانندی مانستن : شبیه بودن، شباهت‌داشتن، همانند بودن مانسته : شبیه، مانند، ماننده، مثل، نظیر، همانند مانع :اسم 1 بازدارنده، جلوگیر، رادع، مخل، مزاحم 2 بند، سد 3 حاجز 4 حایل 5 عایق 6 محظور، محذوریت 7 مشکل، ایراد مانع‌تراشی :اشکال‌تراشی، بهانه‌تراشی مانع داشتن : 1 ایرادداشتن، اشکال داشتن، مشکل داشتن 2 محظوریت داشتن مانع شدن : جلوگیری کردن، منع کردن، بازداشتن مانند : 1 بسان، تالی، جفت، جور، شبه، شبیه، عدیل، قبیل، قرین، متماثل، مثابه، مثل، مشابه، نظیر، نمونه، همال، همانند، همتا 2 تشبیه، مشابهت مانند کردن : 1 تشبیه کردن 2 شبیه کردن مانندگی : تشابه، تناظر، شباهت، مشابهت، همانندی & تغایر، تفاوت مانندی : تشابه، شباهت، همانندی & اختلاف مانور : 1 آزمایش، تمرین‌عملیات نظامی، مشق، رزمایش 2 ترفند، شگرد، حرکات (زیرکی) مانوی : پیرو آئین‌مانی، وابسته به مانی، مانی‌گرا مانیتور : صفحه نمایش‌کامپیوتر، مونیتور، تصویرنما (رایانه، تلویزیون‌و )، صفحه‌تصویر مانیفست : 1 بیان‌نامه، بیانیه 2 مرام‌نامه مانیکور کردن : ناخن‌آراستن، لاک زدن، ناخن‌پیرایی کردن مانیکور : 1 لاک ناخن زدن 2 ناخن پیرایی کردن 3 ناخن‌آرایی کردن ماورا : آن‌سو، پشت، فراسو، ورا ماورد : گلاب ماوقع : رخداد، حادثه، رویداد، ماجرا ماهانه : 1 شهریه، ماهیانه، مستمری، مقرری 2 ماه‌به‌ماه، هرماهه & سالانه، روزانه، هفتگی ماه :اسم 1 برج، شهر 2 قمر 3 زیبا، قشنگ، جمیل، زیبارو 4 محبوب، معشوق، یار 5 دوست‌داشتنی، مطلوب 6 بی‌عیب و نقص، کامل 7 فصل ماه‌تاب، ماهتاب : مهتاب، مهشید، نور ماه، پرتو ماه & آفتاب ماهر : آزموده، استاد، تردست، چابک‌دست، حاذق، خبره، زبردست، کارآمد، کاردان، کارکشته، متبحر، متخصص، مجرب & ناشی، غیر ماهر ماهرانه : استادانه، بامهارت، رندانه، زیرکانه، متبحرانه، مدبرانه & ناشیانه ماه‌رخ، ماهرخ : مه‌طلعت، مه‌چهر، مه‌پاره، ماه‌سیما، ماهرو، ماه‌منظر، مه‌عذار، مه‌رخ، زیبا، مه‌لقا، خوشگل، قشنگ & بدگل، زشت ماه‌رو، ماهرو : خوشگل، زهره‌جبین، زیبا، قشنگ، ماه‌رخ، ماه‌سیما، ماه‌طلعت، ماه‌منظر، مه‌جبین، مه‌پاره، مهرخ، مهسا، مه‌طلعت، مه‌عذار، مه‌لقا، مهوش & زشت‌رو ماه‌زده : 1 دیوانه، مجنون، روان‌پریش 2 شوریده، شیدا ماه‌گرفتگی : خسوف & کسوف ماهواره : قمر، مصنوعی، ماهوار ماهور : پستی و بلندی، کوه‌پایه، تپه، تپه‌زار ماهیانه : 1 ماهانه، مستمری، مشاهره، مقرری، وظیفه 2 ماه‌به‌ماه، هرماهه ماهی‌تابه : 1 تابه 2 ماهی‌تاوه ماهیت : 1 بود، جوهر، وجود، هستی 2 چگونگی، چیستی 3 حقیقت، واقعیت 4 هویت & غرض ماهیچه : عضله، کره، مایچه ماهی : حوت، سمک، کوسه، نون ماهی‌گیر، ماهیگیر : صیاد مایحتاج : 1 اثاث، ملزومات، مایلزم، ضروریات 2 نیازمندی‌ها، دربایست، دربایسته مایع :صفت 1 آبدار، آبکی 2 آبگونه، رقیق 3 روان، سیال 4 محلول & جامد مایل بودن : 1 خواهان‌بودن، طالب بودن 2 راغب بودن، شایق بودن، مشتاق بودن، علاقه‌مند بودن مایل : 1 خمیده، کج، کژ، متمایل، مورب & مستقیم 2 خواهان، راغب، شایق، طالب، علاقه‌مند، مشتاق & نافر مایل شدن : 1 خواهان‌شدن، طالب شدن، خواستار شدن، طالب شدن 2 شایق شدن، مشتاق شدن، علاقه‌مند شدن مایملک : دارایی، مال، مال‌ومنال، هست‌ونیست، هستی مایو : لباس شنا مایه : 1 آلت، ابزار، ادات، افزار 2 اساس، اصل، جرثومه، سرچشمه، ماده 3 دانش، سواد، معلومات 4 بضاعت، پول، سرمایه، وسیله 5 باعث، علت 6 ملاک 7 ماده، هیولی 8 فحوا، مضمون 9 اندازه، قدر، مقدار 01 تخمیرگر، تخمیرکننده 11 واکسن 21 مایه‌دار : 1 پرمایه 2 غلیظ 3 پررنگ 4 توانگر، ثروتمند 5 باسواد، بامعلومات & کم‌مایه مایه‌دست : سرمایه اندک، دست‌مایه مایه‌سوز : ورشکسته، ورشکست، مال‌باخته، بی‌سرمایه، مفلس، خانه‌خراب & مایه‌ور مایه‌کوبی : تلقیح، واکسیناسیون مایه گذاشتن : 1 وقت‌صرف کردن، وقت گذاشتن 2 هزینه کردن 3 نیرو گذاشتن، انرژی صرف کردن مایه گرفتن : 1 نشئت‌گرفتن، سرچشمه گرفتن، ناشی شدن 2 منبعث‌شدن، باعث شدن مایه‌ور : 1 پرمایه 2 پولدار، ثروتمند، غنی، دارا 3 پرارزش، پربها، ارزشمند، باارزش، گران‌بها 4 باشکوه، پرجلال، شکوهمند، مجلل 5 بزرگوار، محتشم، گران‌مایه ماء : آب ماء‌الشعیر : آب‌جو مابون : هیز، مخنث، مفعول، ملوط ماجور : اجرت‌گرفته، مزدگرفته، اجریافته، مثاب ماخذ : 1 منبع، منشا، اصل 2 مرجع 3 مبنا ماخوذ : 1 گرفتار 2 گرفته 3 مسئول ماذنه : گلدسته، مناره ماذون : 1 مختار، مخیر 2 جایز، روا، مجاز، مشروع ماکل : خوراک، غذا، طعام، خوردنی & اشربه، نوشیدنی ماکول : 1 خوراکی 2 خوردنی، قابل خوردن & مشروب، اشربه، نوشیدنی، آشامیدنی، قابل نوشیدن مالوف : 1 آشنا، آمخته، اخت، خوگر، خوگرفته 2 معمول، دمخور، عادت‌گرفته، مانوس، همدم & نامالوف، نامانوس مامن : پناه، پناهگاه، سلامتگاه، ملجا، جای امن، امنگاه مامور :اسم 1 عامل، کارگزار، وکیل 2 کارمند 3 گماشته، مستخدم 4 متصدی، مسئول 5 پاسبان، پلیس 6 فرستاده & آمر ماموریت : 1 رسالت، مسئولیت 2 نقش، وظیفه 3 تصدی، خدمت 4 عاملی، عاملیت، کارگزاری، وکالت 5 کارمندی، گماشتگی ماموم : مصلی، نمازخوان، نمازگزار & امام، پیش‌نماز مامون : 1 ایمن، درامان 2 امانت‌دار، امین 3 مورداعتماد، معتمد مانوس : 1 آشنا، اخت، دمساز، مالوف، محشور، همدم، همنشین 2 آمخته، خوگر، رام، معتاد & نامانوس مانوس شدن : انس‌گرفتن، اخت شدن، عادت کردن، آمخته شدن، خوگر شدن مانوس کردن : انس‌دادن، آمخته کردن، عادت دادن، الفت دادن، مالوف کردن ماوا : 1 پناه، پناهگاه، ملاذ، ملجا 2 جا، جایگاه، سامان، محل، مقام، موضع، منزل، مسکن، وثاق ماوا کردن : جا گرفتن، اقامت کردن، مقیم شدن، اقامت کردن، سکونت کردن، سکنا گزیدن، ماوا یافتن ماوا گرفتن : 1 پناه‌گرفتن، مامن گزیدن 2 مسکن گزیدن، منزل‌گرفتن، جا کردن، ماوا گزیدن، سکونت کردن مایوسانه : نومیدانه، ناامیدانه مایوس : بی‌امید، دلسرد، محروم، ناامید، ناکام، نومید، وازده & امیدوار مایوس شدن : 1 ناامیدشدن، نومید گشتن، دل‌سرد شدن، وازده شدن 2 محروم شدن، ناکام گشتن مایوس کردن : نومید کردن، ناامید کردن، محروم ساختن، وازده کردن، ناکام کردن & امیدوار کردن مباحث : گفتگوها، مبحث‌ها، مقولات، مقوله‌ها، موضوعات، جستارها، فصول، بخش‌ها مباحثه : بحث، جدل، جروبحث، صحبت، گفتگو، محاجه، مناظره مباحثه کردن : 1 بحث کردن، مناظره کردن، محاجه کردن، جدل کردن 2 گفتگو کردن مباح : جایز، حلال، روا & مکروه مباح شدن : جایز شدن، روا شدن، حلال شدن & مکروه بودن مباح کردن : حلال کردن، روا دانستن، جایز دانستن، مجاز کردن، جایز شمردن & تحریم، مکروه دانستن مباحی : 1 لاابالی، اباحتی 2 لاقید 3 متساهل مبادا : مباد، نباشد، هرگز مبادرت : 1 اقدام 2 پیشی، تعجیل، سبقت، شتاب 3 پیشی گرفتن، شتاب کردن، سبقت گرفتن 4 اقدام کردن، دست‌یازیدن مبادرت جستن : 1 پیش‌دستی کردن، پیشی گرفتن 2 تعجیل کردن 3 اقدام کردن مبادرت کردن : 1 پیشی گرفتن، شتاب کردن، سبقت گرفتن 2 اقدام کردن، دست یازیدن، مبادرت ورزیدن مبادله : 1 تبادل، تبدل، تبدیل، تعویض، معاوضه 2 تعاطی 3 دادوستد، معامله مبادله کردن : 1 ردوبدل کردن 2 تعویض کردن، عوض کردن، تبدیل کردن مبادی‌آداب :آداب‌دان، باادب، فرهیخته، مودب، متادب، متمدن مبادی : 1 اصول، مقدمات 2 اساس‌ها، اصل‌ها، مدخل 3 اوایل، مبداها، آغازها مبادی : 1 رعایت‌کننده 2 آشکارکننده، ظاهرکننده مبارات : 1 از هم بیزار شدن، از یکدیگر بری شدن 2 طلاق (به سبب کراهت‌زوجین از یکدیگر) مبارز :صفت پهلوان، جنگاور، جنگجو، جنگی، حریف، دلیر، رزمنده، سلحشور، شجاع، شوالیه، صف‌شکن، غازی، گرد، مجاهد، محارب، نبرده، هنگامه‌جو مبارزه : 1 جنگ، رزم، کارزار، محاربه، ناورد، نبرد 2 جنگیدن، رزمیدن مبارزه‌جویانه :ستیزگرانه، ستیزه‌جویانه، مبارزه‌طلبانه مبارزه‌جویی :ستیزگری، ستیزه‌جویی، مبارزه‌طلبی، معارضه‌جویی مبارزه کردن : 1 جنگیدن، رزمیدن 2 فعالیت سیاسی کردن، ستیز کردن، ستیزیدن 3 تلاش کردن، کوشیدن 4 مسابقه دادن مبارک‌باد، مبارکباد : 1 تبریک، تهنیت، شادباش 2 خجسته‌باد، فرخنده‌باد مبارک : باشگون، پدرام، خجسته، خوش‌یمن، سعد، فرخ، فرخنده، مبروک، متبرک، مسعود، میمون، نیک‌پی، همایون & نامبارک، نامیمون مبارک‌پی : خجسته، خوش‌قدم، مبارک‌پا، میمون، همایون، فرخ‌پی مبارکی : خجستگی، میمنت، فرخی مباشر : پیشکار، سرپرست، سررشته‌دار، قایم‌مقام، کارگزار، کدخدا، معاون، ناظر، نایب، نماینده، وکیل، عامل، کارپرداز مباشرت : 1 آرمش، جماع، هم‌خوابگی، مباضعت، مجامعت، نزدیکی 2 جماع کردن، آرمیدن 3 کارگزاری، تصدی، سرپرستی، نظارت 4 نظارت کردن 5 اقدام کردن، پرداختن مباشرت کردن : 1 نظارت کردن 2 کارگزاری کردن، پیشکاری کردن 3 عمل کردن، انجام دادن، ورزیدن 4 جماع کردن، هم‌خوابگی کردن، هم‌آغوشی کردن مباضعت : هم‌خوابگی، هم‌آغوشی، هم‌بستری، جماع مبال : آبریز، آبریزگاه، توالت، دستشویی، مستراح مبالات : 1 توجه، دقت 2 احتیاط، پروا 3 اندیشیدن، فکر کردن 4 التفات کردن، توجه کردن، مداقه 5 باک داشتن، ترسیدن 6 اهتمام ورزیدن مبالغ : 1 مقادیر، مقدارها، اندازه‌ها، مبلغ‌ها 2 وجوه، پولها مبالغه‌آمیز :اغراق‌آمیز، گزافه، پرگزافه مبالغه : 1 اغراق، افراط، زیاده‌روی، غلو، گزافه 2 جهد بسیار، کوشش‌زیاد مبالغه کردن : 1 زیاده‌روی کردن، تندروی کردن، افراط کردن، اغراق کردن 2 کوشش بسیار کردن، جهد بسیار کردن & تفریط کردن مبانی : 1 اصول، بنیان‌ها، پایه‌ها، مبناها، شالوده‌ها 2 مضامین مباهات : 1 افتخار، بالیدن، تفاخر، فخر، نازش 2 فخر کردن، مباهات‌نمودن، نازیدن مباهات کردن :افتخار کردن، بالیدن، نازیدن، فخر کردن، مباهات‌داشتن مباهله : فریه، لعن، لعنت، نفرین مباهله کردن :لعنت کردن، نفرین کردن (یکدیگر) مباهی : سرافراز، سربلند، مفتخر، مفخر مبایع : خریدار، خریدکننده، مشتری & فروشنده مبایعه : 1 بیعت 2 بیعت کردن 3 خریدوفروش 4 خریدوفروش کردن مباینت : 1 اختلاف، تباین، تفاوت، تمایز، مغایرت & تماثل 2 دشمنی، خصومت 3 تضاد، ضدیت 4 مخالف بودن، اختلاف داشتن مباین : خلاف، ضد، متفاوت، مغایر & مرادف مبتدا : آغاز، ابتدا، اول، نهاد & منتها، آخر، پایان مبتدع :صفت 1 آفرینشگر، خلاق، مبتکر، مخترع 2 بدعتگزار مبتدی :اسم بی‌تجربه، تازه‌کار، ناشی، ناوارد، نوآموز، نوپیشه & مجرب، آزموده، کارکشته مبتذل : 1 بی‌ارزش، پست، پیش پاافتاده، سخیف، ناپسند، هجو 2 عوام‌پسند، بازاری 3 خوار، پست، فرومایه مبتذل کردن : 1 به‌ابتذال کشاندن، بی‌ارزش کردن، بی‌محتوا کردن 2 عامه‌پسند کردن، عوام‌پسند کردن مبتکر :صفت آفرینشگر، باابتکار، خلاق، مبتدع، مبدع، مخترع، نوآور مبتکرانه :صفت آفرینشگرانه، خلاقانه، نوآورانه مبتلا :صفت 1 اسیر، گرفتار 2 دچار، دستخوش، گریبانگیر 3 معتاد 4 شیفته، عاشق، شیدا مبتلا شدن : 1 گرفتارشدن، دچار شدن، ابتلا یافتن، اسیر شدن، مبتلاگشتن 2 معتاد شدن 3 عاشق شدن، شیفته‌شدن، دل‌باخته شدن مبتلا کردن : 1 گرفتار کردن، دچار کردن، اسیر کردن، مبتلا ساختن 2 معتاد کردن 3 شیفته کردن، دل‌باخته کردن، عاشق کردن مبتنی : 1 براساس، برپایه 2 مبنی 3 بناشده، بنانهاده‌شده، نهاده‌شده مبتهج : بشاش، خرم، خوشدل، خوش، مسرور، شاد، شادمان، محظوظ، مشعوف، خشنود & مغموم، ناشاد مبحث : 1 بخش، جستار، فصل 2 فقره، مقوله، موضوع، قضیه مبدا : 1 آغاز، اصل، خاستگاه، آغازگاه، نقطه شروع، سرچشمه، منبع، منشا & مقصد 2 خالق، آفریننده مبدع :صفت آفریننده، بدعتگزار، خالق، خلاق، مبتکر، مخترع مبدل :صفت 1 تبدیل، تعویض، تغییر، دگرگون، عوض 2 تبدیل‌کننده، تغییردهنده، بدل‌کننده 3 ادپتور مبدل : تغییریافته، تبدیل‌گشته مبدل شدن : تبدیل‌گشتن، بدل شدن، تغییر یافتن، دگرگون شدن، عوض شدن & تبدیل کردن مبدل کردن : تغییردادن، دگرگون کردن، تبدیل کردن، تعویض کردن مبذر : اسراف‌کار، تبذیرگر، خراج، گشاده‌باز، مسرف، ولخرج & مقتصد مبذول : بذل‌شده، واگذارشده مبذول داشتن : 1 دادن، بخشیدن، عنایت کردن، بذل کردن 2 صرف کردن، به کار بردن مبذول فرمودن :بخشیدن، دادن، واگذار کردن، مبذول کردن مبرا : 1 بری، بی‌آلایش، پاک، عاری، منزه 2 بی‌گناه، تبرئه & متهم، مجرم مبرات : 1 نیکی‌ها، اعمال‌خیر، خوبی‌ها، نیکویی‌ها، خیرها، مبرت‌ها 2 عطایا مبرا کردن : 1 تبرئه کردن، بی‌گناه تشخیص دادن، بی‌گناه شناختن 2 عاری ساختن 3 منزه ساختن مبرح : 1 آزارنده، اذیت‌کننده، عذاب‌دهنده 2 جان‌گداز مبرز : آبریز، توالت، دست‌شویی، مبال، مستراح مبرز : برازنده، برجسته، سرآمد، سرشناس، شاخص، فایق، فحل، ممتاز مبرز شدن : برجسته‌شدن، برتر گشتن، ممتاز شدن، برتری یافتن مبرم : 1 بسیار، زیاد، شدید، وافر، سخت 2 محکم، استوار 3 رسن، طناب مبرور : 1 مرحوم، روان‌شاد، شادروان 2 مقبول، پذیرفته‌شده مبروص :صفت پیس، پیس‌اندام، مبتلا به برص مبرهن : آشکار، بارز، بدیهی، بین، روشن، مدلل، مستدل، مشخص، واضح، هویدا & ناآشکار، نامشخص، نامبرهن مبرهن شدن : 1 ثابت شدن، محقق شدن، مشخص شدن 2 آشکار شدن، هویدا شدن، واضح شدن، روشن‌شدن مبسوطمبسوط : دامنه‌دار، گسترده، گشاده، مشبع، مشروح، مفصل، وسیع & مجمل، موجز، خلاصه مبشر :صفت بشارت‌رسان، بشیر، مژده‌رسان، نویدبخش مبصر :اسم 1 ارشد کلاس، خلیفه 2 بینا، مراقب مبصر :اسم 1 بابصیرت، بصیر 2 اخترشناس، ستاره‌شناس 3 غیب‌گو مبطل : 1 باطل‌ساز، باطل‌کننده 2 نادرست، خطاکار، بدکرار مبعث : 1 روز بعثت، عید بعثت، بیست‌وهفتم رجب 2 مکان بعثت مبعوث : برانگیخته، برگزیده، رسول، فرستاده مبعوث شدن :برانگیخته شدن، نبوت یافتن، به رسالت رسیدن، پیغمبر شدن مبعوث کردن : 1 برانگیختن، مقام نبوت دادن 2 روانه کردن، فرستادن مبل : صندلی تشک و پشتی‌دار مبلغ : 1 پول، وجه 2 اندازه، مقدار، میزان 3 بلوغ، کمال مبلغ :صفت 1 تبلیغاتچی 2 تبلیغ‌کننده 3 رساننده، مبشر مبلمان : لوازم‌خانه(میزوصندلی و بوفه و مبل و کاناپه) مبنا : اساس، اصل، بنیاد، بنیان، پایه، شالده، شالوده، ماخذ & بنا، ساختار مبنی : حاکی، مشعر مبهم : ابهام‌آمیز، اسرارآمیز، نامشخص، غیرواضح، ناواضح، پوشیده، پیچیده، تاریک، تیره، رمزآمیز، گنگ، مرموز، مشکل، معقد، نامعلوم، مغلق، نامفهوم & بی‌ابهام، روشن، مفهوم، واضح مبهوت : بهت‌زده، حیران، حیرت‌زده، خیره، شگفت‌زده، مات، متحیر، هاج‌وواج مبهوت شدن : بهت‌زده‌شدن، حیران شدن، هاج‌وواج شدن، مات شدن، شگفت‌زده شدن، متحیر شدن، متعجب شدن مبهوت کردن : 1 بهت‌زده کردن، حیران کردن، حیرت‌زده کردن، مات کردن، متحیر کردن، هاج‌وواج کردن 2 شگفت‌زده کردن مبهی : شهوت‌انگیز، شهوتزا مبیت : 1 بیتوته، شب‌زنده‌داری 2 خوابگاه، مسکن مبیع : خریدوفروش، بیع‌وشرا، معامله، دادوستد مبین : 1 آشکارکننده 2 آشکار، روشن، هویدا، واضح 3 روشنگر مبین : بیانگر، بیان‌کننده، نشان‌دهنده، نشانگر متابعت : 1 اتباع، اطاعت، اقتفا، پیروی، تبعیت، تمکین، دنباله‌روی 2 پیروی کردن، متابعت کردن متابعت کردن :تبعیت کردن، پیروی کردن، فرمان بردن، تمکین کردن & سرپیچیدن متابولیسم : سوخت‌وساز(بدن)، فروساخت، آنابولیسم و کاتابولیسم، جذب‌و تجزیه و تحلیل مواد متارکه : 1 بیزاری، جدایی، طلاق & ازدواج 2 رهایی & اسارت 3 وقفه & ادامه، تداوم متارکه کردن : جداشدن، طلاق گرفتن، یکدیگر را ترک کردن & ازدواج کردن متاع : اثاثه، اروس، تنخواه، جنس، کالا، مال‌التجاره متافیزیک : 1 مابعدالطبیعه، ماوراء‌الطبیعه 2 حکمت‌الهی، الهیات متانت : 1 سنجیدگی، سنگینی، وقار، وقر 2 اهسته‌کاری 3 استواری، نیرومندی متاثر : 1 افسرده، اندوهگین، پریشان، غمگین، متالم، مغموم، ملول 2 اثرپذیر 3 تحت‌تاثیر متاثر شدن : 1 تحت تاثیر قرار گرفتن 2 ناراحت شدن، مغموم‌گشتن، اندوهگین شدن، به فکر فرورفتن متاثر کردن : 1 ناراحت کردن، مغموم کردن، اندوهگین کردن 2 تحت تاثیر قرار دادن متاخر : 1 اخیر، تازه، جدید 2 پس‌مانده، عقب‌افتاده 3 واعقب‌افتاده، واپس‌مانده 4 درنگ‌کننده، تاخیرکننده & متقدم متادب : ادب‌آموخته، فرهیخته، مودب متادب شدن :ادب آموختن، تربیت شدن، فرهیخته شدن متاذی : آزرده، اذیت‌دیده، رنجه، معذب متاذی شدن : اذیت‌شدن، آزرده شدن، ناراحت شدن، رنجیده شدن، رنجیدن متاسفانه : بدبختانه، مع‌الاسف & خوشبختانه متاسف : پژمان، پشیمان، حزین، متلهف، محزون، مغموم، نادم & خوشحال متاسف شدن : 1 دریغ خوردن، افسوس خوردن، متلهف شدن 2 محزون گشتن، پژمان شدن متاسی : تابع، پیرو، تاسی‌جو متاسی شدن : 1 تاسی جستن، تاسی کردن 2 تابع شدن، پیروی کردن متالم : 1 المناک، دردمند 2 اندوهگین، دلخور، دلگیر، متاثر & مشعوف متالم شدن : 1 غمگین شدن، ناراحت شدن، دل‌گیر شدن 2 دردمند شدن 3 متاثر شدن، متاسف شدن متاله : 1 حکیم، عارف، متصوف 2 زاهد، عابد متاهل : خانه‌دار، زن‌دار، همسردار & عزب، مجرد متاهل شدن : 2 خانه‌دار شدن، شوهر کردن متبادر : 1 شتابان 2 پیشی‌گیرنده، وارد (به‌ذهن، خاطر) متبادل : پایاپای، مبادله‌کردنی متبارک : خجسته، سعد، فرخنده، میمون & گجسته متباعد : بعید، دور، واگرا متباین : جدا، متفاوت، متمایز، مخالف & متشابه، مترادف، متماثل متبحر : 1 استاد، دانا، دانشمند، آگاه 2 زبردست، کاردان، ماهر، متخصص، وارد، ورزیده & ناشی متبختر : خودخواه، فخرفروش، متفرعن، مغرور & افتاده، متواضع متبرک : خجسته، سعد، فرخنده، مبارک، متبارک، متمین، میمون & شوم متبرک شدن :قداست یافتن، تبرک یافتن متبرک کردن: قداست‌بخشیدن، متبرک گردانیدن، تبرک دادن متبرکه : متبرک، باقداست، قدسی متبسم :صفت 1 باسم، خندان، لبخندزنان 2 شادان، شادمان، مبتهج، مشعوف & گریان متبع : تابع، پیرو & متبوع متبلور : بلورشده، بلورین، تبلوریافته متبلور شدن :تبلور یافتن، نمود یافتن، نمایان شدن، ظاهر شدن متبلور کردن :نمود دادن، نمایان ساختن، آشکار کردن متبوع : پیروی‌شده، اطاعت‌شده، تبعیت‌شده & تابع متتبع : پژوهشگر، پژوهنده، جستجوگر، متفحص، محقق، طالب، جوینده متجاسر : جسور، خودسر، بی‌پروا، درازدست، سرکش، طاغی، عاصی، گردنکش، متجاوز، متعدی، متمرد، معتد، نافرمان، یاغی & مطیع متجاسر شدن : 1 جسارت ورزیدن، گستاخ شدن، جسور شدن، متمرد شدن 2 گردن‌کشی کردن، عاصی شدن، بی‌پروایی کردن متجانس : سازگار، شبیه، متشابه، مشابه، همانند، همگون & نامتجانس، ناهمگون متجاوز : 1 افزون، بیش 2 تجاوزگر، درازدست، متجاسر، متعدی، متهاجم، معتد متجاوز شدن : 1 تعدی کردن، تهاجم نمودن 2 از حد گذشتن 3 بیش شدن، بالا زدن متجاهر : آشکارساز، آشکارگر، جهری، شناخته‌شده، معروف متجددانه :قید متجددمابانه، روشنفکرانه، نوگرایانه & متحجرانه متجدد :صفت تجددطلب، روشنفکر، نوآور، نوپرست، نوگرا & کهنه‌گرا، متحجر متجسس :اسم 1 پژوهشگر، پژوهنده، جستجوگر، جویا، جوینده، محقق، مستفسر 2 خبرچین، جاسوس متجلی : آشکار، تابان، جلوه‌گر، روشن، ظاهر، نمایان متجلی شدن :نمایان شدن، تجلی یافتن، جلوه‌گر شدن متحارب : جنگ‌افروز، جنگ‌وجو، ستیزه‌جو، محارب متحجر :صفت 1 ارتجاعی، قشری، واپسگرا 2 فسیل سنگواره & نوگرا متحجرانه :قید واپسگرایانه، مرتجعانه، کهنه‌گرایانه & متجددانه متحدالشکل :انیفورم، همانند، همسان، هم‌شکل & مختلف‌الشکل، ناهمسان متحدالمال :بخشنامه متحدمتحد شدن : همراه‌شدن، یکی شدن، متفق شدن، یگانه شدن، یک‌صدا شدن، هم‌پیمان شدن، هم‌رای شدن، هم‌عهد گشتن متحد کردن : یکی کردن، متفق کردن، یگانه کردن متحد : موتلف، متفق، هماهنگ، هم‌پیمان، هم‌دل، همراه، هم‌رای، هم‌عهد & متخاصم، مخالف متحذر : احتیاطکار، بااحتیاط، باحزم، حزم‌اندیش، محتاط & بی‌احتیاط، بی‌پروا متحرز : خویشتن‌دار متحرک : پویا، پوینده، جنبنده، حرکت‌دار & ثابت، ساکن متحصن :بست‌نشین، پناه‌جو، پناهنده متحصن شدن :بست نشستن، پناه گرفتن، پناه‌جویی کردن، پناه‌جستن، پناه بردن، تحصن کردن متحف : 1 موزه 2 تحفه‌دهنده متحقق :تحقق‌پذیر، عملی، تحقق‌یافتنی متحقق شدن : تحقق یافتن، عملی شدن، به وقوع پیوستن، انجام گرفتن متحلی : آراسته، مزین، زینت‌یافته متحلی شدن :آراسته شدن، زینت یافتن، مزین شدن متحمل : بردبار، بلاکش، حمول، شکیبا، صابر، صبور & ناحمول، ناشکیبا متحمل شدن: 1 تحمل کردن، بردباری کردن، شکیبایی ورزیدن 2 اعتنا کردن، توجه کردن، به‌روی خود آوردن 3 دستخوش شدن، دچار شدن متحول : دگرگون، متبدل، متغیر، منقلب & ثابت متحول شدن :تحول یافتن، دگرگون شدن، تغییر کردن متحول کردن :دگرگون کردن، تغییر دادن متحیر : 1 حیران، حیرت‌زده، خیره، درمانده، سرگردان، سرگشته، فرومانده، گیج، متعجب، ویلان 2 سرگشته، واله متحیر شدن :حیران شدن، حیرت‌زده شدن، مبهوت شدن، متعجب شدن، درماندن، فرو ماندن، سرگشته‌شدن، حیران ماندن متحیر ماندن : حیرت کردن، متحیر شدن، حیرت‌زده‌شدن، حیران گشتن، حیران ماندن متحیز : جایگزین، جای‌گیر متخاصم :صفت دشمن، ستیزه‌جو، متخاصمه، عدو، معاند & دوست، متحد متخصص :صفت خبره، کاردان، کارشناس، ماهر & غیرمتخصص متخلخل : دارای‌خلل‌وفرج، پرمنفذ، خلل‌وفرج‌دار، سوراخ‌سوراخ، مشبک، منفذدار & متراکم، متکاثف، فشرده، پرچگالی، پرتکاثف متخلف :صفت تخلف‌کننده، خلاف‌کننده، لغزشکار، خاطی، خلافکار، قانون‌شکن، متخاطی & درستکار متخلق : 1 خوپذیر، خوگر 2 متصف، خوگرفته 3 خوش‌خلق، خوش‌اخلاق متخلق شدن : 1 خو گرفتن، عادت کردن 2 تخلق یافتن متداخل : داخل دریکدیگر، درهم، آمیخته متدارک : درک‌کننده، دریابنده متد : اسلوب، روال، روش، شیوه، طریق، طریقه، نحوه متداعی : تداعی‌کننده، تداعی‌گر متداول : باب، جاری، رایج، شایع، عادی، عرفی، متعارف، مد، مرسوم، مستعمل، معمول، معمولی & منسوخ، نامتداول متداول شدن :باب شدن، رایج گشتن، مرسوم شدن، مد شدن، متعارف شدن & منسوخ شدن متداول کردن :باب کردن، ترویج دادن، مرسوم کردن، رواج‌دادن & منسوخ کردن متدرجاً :آهسته‌آهسته، اندک‌اندک، به‌تدریج، کم‌کم، به‌آهستگی متدرج : 1 درجه‌به‌درجه 2 تدریجی، به‌تدریج متدولوژی : روش‌شناسی متدین : باایمان، بادیانت، پارسا، خداشناس، دین‌باور، پرهیزگار، دیندار، مومن، متقی، مقدس & بی‌دین، نامتدین متذکر : خاطرنشان، متعرض، یادآور متذکر شدن : 1 تذکر دادن، خاطرنشان کردن 2 یادآور شدن، یادآوری کردن 3 گفتن، ذکر کردن متذلل : 1 پست، خوار، ذلیل، فرومایه 2 افتاده، فروتن مترادف :اسم هم‌معنی، هم‌معنا 1 & متضاد 2 هم‌آوا 3 هم‌نویسه متراژ : 1 اندازه 2 مساحت 3 اندازه‌گیری، مساحی متراکم : انباشته، انبوه، پرپشت، غلیظ، فراوان، فشرده، متکاثف & کم‌پشت متراکم شدن : 1 فشرده شدن 2 انبوه شدن، پرپشت شدن، انباشته شدن، جمع شدن 3 متکاثف شدن مترتب شدن :حاصل شدن، به دست آمدن، نتیجه شدن، منتج‌شدن مترتب : 1 مقرر، مستقر، جایگیر 2 نتیجه، حاصل، بازده مترجم : برگرداننده، ترجمان، دیلماج، گزارنده، مفسر متردد :صفت 1 دودل، مردد، متزلزل، نامصمم & مصمم 2 عابر، رهگذر متردد شدن :شک بردن، شک کردن، دودل شدن، تردید کردن & متقین شدن، یقین کردن، مطمئن شدن مترس : 1 دلدار، محبوبه، معشوقه 2 هم‌بستر 3 رفیقه، نشانده، نشئه، نم‌کرده مترسک : 1 افچه، داهل، مترس، هراسه 2 لولو 3 سرخر، مزاحم مترسل : دبیر، منشی، نامه‌نویس، نامه‌نگار، نویسنده، رساله‌نویس مترشح : 1 ترشح‌کننده، تراونده، تراوش‌کننده 2 زهناک مترصد : امیدوار، چشم‌به‌راه، درکمین، کمینگر، گوش‌به‌زنگ، مترقب، متوقع، مراقب، منتظر مترفین : 1 خودسران 2 ستمکاران 3 نازپروردگان مترقب : چشم‌به‌راه، درصدد، چشم‌انتظار، مترصد، مراقب، منتظر، نگرنده مترقبه : محتمل، شدنی، منتظره & غیرمترقبه مترقی : 1 پیشرو، ترقی‌خواه 2 توسعه‌یافته، راقی، راقبه & عقب‌افتاده، عقب‌مانده مترنم : آوازخوانان، زمزمه‌کنان مترنم شدن :زمزمه کردن، نجوا کردن، زیرلب خواندن متر : واحد طول، چهارده گره مترو : راه‌آهن درون‌شهری، راه‌آهن زیرزمینی، قطار درون‌شهری متروکات : ماترک، مرده‌ریگ، میراث متروک : 1 بی‌رونق 2 رها، واگذاشته، ول 3 متروکه، ویران، خالی از سکنه & آباد، مسکون 4 خراب، خرابه & آباد 4 کهنه 5 مردود، مطرود 6 مهجور & معمول متروک شدن : رهاشدن، ول شدن، متروکه شدن، ترک شدن & آبادشدن متزاید : افزون، افزون‌شونده متزلزل : 1 سست، نااستوار، ناپایدار & استوار 2 لرزان، لرزنده & مستحکو، قویم 3 دودل، ، متردد، مردد & مصمم متزلزل شدن : 1 سست شدن، ضعیف شدن 2 لرزان شدن، به‌لرزه درآمدن 3 نااستوار شدن، بی‌ثبات شدن 4 دودل شدن، مردد شدن، دچار تردید شدن، به‌شک افتادن 5 از هم پاشیدن متزلزل کردن : 1 بی‌ثبات کردن 2 ناامن کردن 3 لرزاندن، به‌جنبش درآوردن، به لرزه انداختن 4 سست کردن متزهد : پارسا، زاهد، زهدورزنده متساوی : برابر، مساوی، یکسان & نابرابر متسع : 1 طولانی، دراز 2 فراخ، گشاد، وسیع، گسترده متشابه : 1 جور، شبیه، مانند، مشابه، همانند، همانند، همسان & مختلف 2 کلام غیرآشکار & محکم 3 هم‌آوا & هم‌نویسه متشاکل : همانند، شبیه، هم‌شکل، متشاکله متشبث :چنگ‌زننده، روی‌آورنده، متوسل، تمسک‌جوینده متشبث شدن :متوسل شدن، تمسک جستن، چنگ زدن، آویختن، دستاویز کردن متشتت : پراشیده، پراکنده، پریش، پریشان، متفرق & 1 مجموع 2 متحد متشتت شدن : 1 پراکنده شدن، متفرق شدن 2 آشفته شدن، پریشان گشتن متشخص : برجسته، سرآمد، باشخصیت، متعین، متمایز، محترم، ممتاز & بی‌سروپا متشرع : 1 پارسا، دیندار، زاهد، متقی & ناپارسا 2 متشرعه & شیخیه متشکر : سپاسگزار، شکرگزار، ممنون، وام‌دار متشکل : 1 شکل‌پذیر، صورت‌پذیر 2 سازمان‌یافته، شکل‌گرفته، تشکیل‌شده متشکی : 1 گله‌مند، گلایه‌مند 2 شاکی، شکواگر متشنج : 1 آشوب‌زده، بحرانی، پرتلاطم، تشنج‌زا، تشنج‌وار، متلاطم 2 لرزان، لرزنده & آرام متشنج شدن : 1 به هم‌خوردن، شلوغ شدن، آشفته شدن، بی‌نظم شدن 2 بحرانی شدن، آشوب‌زده شدن، بحران‌زده‌شدن 3 لرزه گرفتن، دچار تشنج شدن، لرزش‌گرفتن متشنج کردن : 1 به هم زدن، آشفته کردن، بی‌نظم کردن 2 به‌آشوب کشاندن، متلاطم کردن، بحرانی کردن متصاعد : بالارونده، فرایاز، صعودکننده متصاعد شدن :بلند شدن، برخاستن، بالا رفتن، صعود کردن، برآمدن متصاعد کردن : 1 ایجاد کردن 2 ساطع کردن متصدی : سرپرست، مامور، مسئول، گماشته، عهده‌دار متصدی شدن : 1 عهده‌دار شدن، به عهده گرفتن 2 گماشته‌شدن متصرف :صفت 1 اشغالگر 2 صاحب 3 تصرف‌کننده متصرف شدن : 1 به‌چنگ آوردن، به دست‌آوردن، به‌تصرف‌خود درآوردن 2 متملک شدن، تصاحب کردن 3 در اختیار خود درآوردن، در اختیار گرفتن 4 آرمیدن، هم‌بستر شدن، جماع کردن متصف : دارنده، متخلق، موصوف، وصف‌شده، توصیف‌شده متصف شدن :موصوف شدن، صفتی را پذیرفتن، متصف‌گردیدن متصلب : 1 سخت، محکم 2 خشک‌مغز، متعصب، متحجر & نوگرا، متجدد متصل : 1 پیوسته، چسبیده، مرتبط، مسلسل، ملحق، موصول، وابسته، وصل 2 پی‌درپی، پشت‌سرهم، متوالیمتصل شدن : 1 چسبیدن، به‌هم پیوستن & جدا شدن، منفصل‌شدن، گسستن 2 وصل شدن، پیوستن 3 مرتبط شدن، وابسته شدن 4 واصل شدن 5 ملحق شدن متصلف : 1 لاف‌زن، گزافه‌گو، خودستا 2 چاپلوس، چرب‌زبان متصل کردن : 1 وصل کردن، مرتبط کردن، چسباندن، چسبانیدن، ارتباط دادن 2 چسباندن، پیوند دادن متصور : انگاشته، پنداشته، قابل‌تصور، ممکن متصوفه : 1 صوفیان، درویشان، اهل تصوف 2 صوفیه 3 متصوف & متشرعه متضاد : 1 ضد، مخالف 2 متقابل، نقیض 3 دارای تضاد & مترادف، موافق متضاعف : دوبرابر، دوچندان متضاعف شدن :دوبرابر شدن، دوچندان گشتن، افزایش یافتن متضرر : خاسر، زیان‌دیده، زیان‌رسیده، خسارت‌دیده، زیانکار، مغبون & منتفع متضرر شدن :ضرر کردن، زیان دیدن & نفع بردن، سود کردن متضرع : 1 تضرع‌کننده، زاری‌کننده 2 فروتنی‌کننده متضمن : 1 دربردارنده، دربرگیرنده، شامل، مشتمل، حاوی 2 تاوان‌ده، تاوان‌دهنده متطاوع : 1 مطیع، فرمانبردار 2 فروتن متظاهر : 1 خودنما، ظاهرساز، متکلف، تظاهرکننده 2 یاوری‌دهنده، هم‌پشت متظلم : دادخواه، شاکی، عارض، متشکی، ستمدیده متعادل : 1 هم‌سنگ، هم‌وزن، برابر 2 ترازمند، تعادل‌دار 3 دارای تعادل، دارای اعتدال، میانه‌رو متعارض : ناسازگار، مخالف متعارف : 1 عادی، متداول، مرسوم 2 رایج، معمول & نامتعارف 3 شناخته‌شده، مشهور 4 غیراتمی (سلاح)، معمولی متعارفی : 1 معمولی، عادی & غیرعادی، نامعمول 2 اعشاری، دهدهی & کسری متعاقباً : 1 استمرارپیرو متعاقب : 1 دنبال، دنباله، عقب 2 درپی، درتعقیب، پیرو 3 پشت‌سرهم، پی‌درپی، متوالی، به‌دنبال‌هم متعال : بلند، بلندمرتبه، عالی، متعالی، والا متعالی : بلند، عالی، متعال، والا، رفیع متعامدمتعامل : طرف معامله، خریدار، فروشنده متعاهد : هم‌عهد، هم‌پیمان & متخاصم متعبدانه : پارسایانه، زاهدانه، عابدانه، متزهدانه متعبد :صفت پرستشگر، زاهد، عابد، معتکف، عبادت‌کننده، عبادتگر متعجبانه : باتعجب، باشگفتی متعجب : حیران، درشگفت، شگفت‌زده، متحیر، هاج‌وواج متعجب شدن :شگفت‌زده شدن، حیرت کردن، متحیر شدن، تعجب کردن متعجب کردن :شگفت‌زده کردن، حیرت‌زده کردن، به شگفت‌انداختن، متحیر کردن متعدد : 1 گوناگون، متنوع، مختلف 2 بس، بسیار، بی‌شمار، عدیده، کثیر، وافر متعدی : 1 متجاسر، متجاوز 2 جفاپیشه، خاطی، ستمگر، ظالم 3 غیرلازم & لازم متعذر : 1 پوزش‌خواه، عذرخواه 2 معذور 3 بهانه‌ساز 4 دشوار، سخت، صعب، محال متعذر شدن : 1 عذر آوردن، معذور بودن 2 بهانه آوردن متعرض :صفت 1 اعتراضگر 2 پاپی، مزاحم 3 متذکر، یادآور 4 متجاوز، متعدی متعرضانه :تعرض‌آمیز، تعرض‌جویانه، اعتراض‌آمیز متعرض شدن : 1 خاطرنشان ساختن، متذکر شدن، یادآوری کردن 2 اعتراض کردن 3 انتقاد کردن، به نقدکشیدن 4 مزاحم شدن، پاپی شدن، ایجاد دردسر کردن متعزز : 1 گرامی، عزیز، ارجمند 2 نادر، کمیاب 3 پربها، ارزشمند، قیمتی متعسر : دشوار، سخت، صعب، مشکل & سهل، میسر متعسف : 1 گمراه، منحرف 2 بیدادگر، ستمکار، ستمگر، ظالم & دادگر، عادل متعصبانه :قید 1 آمیخته به تعصب، خشک‌اندیشانه 2 غیرتمندانه متعصب : 1 خشک، خشک‌اندیش، فناتیک، قشری، قشری‌مسلک 2 غیرتمند، غیرتی 3 مدافع متعظ : پندپذیر، موعظه‌پذیر، پندنیوش، حرف‌شنو، نصیحت‌شنو & پندناپذیر، غیرمتعظ متعفن : بدبو، عفن، گندیده، گند & خوشبو، معطر متعفن شدن :بدبو شدن، بویناک شدن، گندیدن، گندیده شدن متعلقات : 1 توابع، ضمایم، لواحق 2 وابستگان، وابسته‌ها متعلقان : 1 وابستگان، خویشان، کسان، اقوام 2 متعلقین، اقارب متعلق شدن : 1 پیوستن، وابسته شدن، متصل شدن 2 مرتبطشدن، مربوط شدن 3 منتسب شدن، انتساب‌یافتن 4 آویخته شدن، آویزان شدن متعلق :صفت 1 متصل، مرتبط 2 منتسب، مربوط 3 خویشاوند، منسوب، وابسته، خویش متعلقه : زن، همسر، زوجه، خانم متعلم :اسم آموزنده، دانش‌آموز، تلمیذ، دانشجو، شاگرد، طلبه، متلمذ & معلم متعمدمتعهد :صفت ذمه‌دار، ضامن، عهده‌دار، کفیل، ملزم متعه : صیغه، نکاح موقت & ازدواج متعین : 1 توانگر، ثروتمند، دولتمند، غنی، متشخص، متمول 2 اعیان 3 متنفذ، بانفوذ 4 برجسته، ممتاز 5 ظاهر، آشکار 6 محقق، ثابت متغایر : ناجور، ناساز، مخالف، متفاوت & متشابه متغلب :صفت 1 پیروز، فیروز، چیره، غالب، فاتح، ناصر & مقهور 2 متجاوز، تجاوزگر متغیرانه : با عصبانیت، خشمگینانه، خشمگنانه، غضبناکانه متغیر :اسم 1 بی‌ثبات، نااستوار، ناپایدار، بی‌قرار 2 خشمگین، غضبناک 3 هار 4 دگرگون، متحول، متلون & ثابت 5 کمیت غیرثابت & مقدار ثابت متغیر شدن : 1 از کوره دررفتن، برآشفتن، خشمگین شدن، عصبانی شدن & آرام شدن 2 بی‌قرار گشتن 3 دگرگون شدن متفاخر : فخرفروش، فخرکننده، فخور، فخار & متواضع، فروتن متفاوت : 1 دیگرسان، گوناگون، مباین، متباین، متمایز، مختلف، مغایر، ناهمگون & متشابه 2 ناهم‌آهنگ متفحص : پرسا، پرسشگر، پرسنده، جویا، جوینده، جستجوگر، کاوشگر، تفحص‌کننده متفرد : 1 یگانه، بی‌همتا، منحصربه‌فرد 2 تنها 3 ممتاز، برجسته متفرس : 1 بافراست، فراستمند 2 باهوش، ذکی، باذکاوت، زیرک متفرعات : 1 شاخه‌ها، شعبه‌ها، شعبات 2 تابع‌ها، وابسته‌ها، توابع متفرع : 1 شاخه، منشعب 2 مشتق، جداشده 3 پراکنده، پخش، شاخه‌به‌شاخه متفرعن : خودبین، پرنخوت، خودپسند، پرافاده، خودخواه، متکبر، مستکبر، مدمغ، مغرور & متواضع متفرق : 1 پراکنده، تارومار 2 پاشیده، پخش، پریشان، متشتت 3 گوناگون، متنوع 4 منتشر & مجموع متفرق شدن: 1 پراکنده‌شدن 2 تارومار شدن 3 جدا شدن & جمع‌شدن، گرد هم‌آمدن متفرق کردن : 1 پراکنده ساختن، تارومار کردن، پراکندن 2 پریشان کردن، متشتت کردن متفرقه : 1 پراکنده، ناهمگون، نامربوط، متفرق & همگون 2 غیررسمی متفطن : باهوش، تیزهوش، ذکی، زیرک، هوشیار متفق‌الرای شدن : 1 هم‌داستان شدن، هم‌قول شدن 2 موافق گشتن متفق‌الرای : موافق، هم‌داستان، هم‌قول متفق‌القول :متفق‌الکلمه، متفق‌الرای، هم‌آواز، هم‌زبان، هم‌سخن، هم‌صدا، هم‌کلام، یک‌دل، یک‌زبان & ناهم‌زبان متفق‌الکلمه :متفق‌القول، هم‌آواز، هم‌زبان، هم‌صدا متفقمتفق شدن : 1 متحدشدن، یگانه شدن، هم‌رای گشتن، هم‌داستان شدن 2 عزم کردن، مصمم شدن متفق : 1 موتلف، متحد، موافق، همراه، همرای، هم‌مصلحت، یکدل، یک‌رای، هم‌عقیده 2 مصمم متفقه : 1 فقیه، فقه‌دان، عالم‌فقه 2 دانشمند، عالم، دانا متفکر : 1 اندیشمند، اندیشه‌ور، بافکر، فکور 2 فهیم، خردمند، خردورز 3 اندیشناک 4 سردرگریبان، غمین، غمگین، دل‌مشغول متفکرانه : 1 اندیشمندانه 2 غمگنانه 3 اندیشناکانه 4 اندیشناک 5 تامل‌کنان متقابلا : 1 درعوض، درمقابل 2 درمقابله، دوسویانه متقابل : 1 روبرو، رویارو، محاذی 2 هم‌راس & متخارج 3 دوسویه، دوطرفه & یک‌طرفه، یک‌سویه متقارب :همرس، همگرا & متباعد متقارن : 1 قرین، قرینه 2 یار، یاور & نامتقارن 3 هم‌زمان متقاضی :صفت تقاضاکننده، خواستار، خواهان، طالب، خواهشگر متقاعد : 1 بازنشسته، خانه‌نشین، وظیفه‌بگیر، وظیفه‌خور & 1 شاغل 2 نامتقاعد 2 راضی، قانع، مجاب & ناراضی متقاعد شدن : 1 بازنشست شدن، بازنشسته شدن & شاغل‌بودن 2 از کار کناره‌گیری کردن 3 راضی شدن، قانع شدن، مجاب شدن 4 پذیرفتن، قبول کردن & رد کردن، نپذیرفتن متقاعد کردن : 1 مجاب کردن، راضی کردن، قانع کردن 2 قبولاندن، قبولانیدن، متقاعد ساختن متقال : پارچه‌نخی درشت‌باف، کرباس متقبل : پذیرا، ذمه‌دار، عهده‌دار، پذیرنده، قبول‌کننده متقبل شدن : 1 به گردن گرفتن، به عهده گرفتن، عهده‌دارشدن، ذمه‌دار شدن 2 پذیرفتن، قبول کردن متقدم : 1 پیشین، سابق، پیش، گذشته 2 پیش‌کسوت 3 پیشاهنگ، پیشگام & متاخر متقلب : بدجنس، جلب، خائن، دغل‌کار، دغل، دغلباز، نادرست & درستکار متقن : استوار، مثبت، محرز، محکم، مستند & غیرمتقن متقی : پاکدامن، پرواپیشه، پروادار، خویشتن‌دار، پرهیزگار، تقواپیشه، خداترس، زاهد، مومن، متورع & فاسق، ناپرهیزگار، نامتقی متکا : 1 بالش، بالشت، تکیه‌گاه، مخده 2 پشتی، نمرق، نمرقه متکاثر : بسیار، زیاد، فراوان متکاثف : 1 فشرده، متراکم 2 انبوه، غلیظ متکبر :ازخودراضی، بانخوت، پرادعا، خودبین، خودپرست، خودپسند، پرافاده، خودنگر، خودخواه، خودستا، سرگران، کبرآگین، گران‌سر، گنده‌دماغ، لاف‌زن، متفرعن، مستکبر، معجب، خودبزرگ‌بین، مغرور، نامتواضع & افتاده، فروتن، متواضع متکبرانه :خودپسندانه، مغرورانه، نخوت‌آمیز & متواضعانه متکثر : متعدد، بسیار، پرشمار، افزون متکدی :صفت دریوزه‌گر، سائل، گدا متکسر : شکسته & صحیح، سالم متکفل شدن : 2 ضامن شدن، کفیل‌شدن متکفل : 1 عهده‌دار، متعهد 2 پایندان، ضامن، کفیل، کفالت‌دار متکلف : 1 پرتکلف، تکلف‌آمیز 2 نامطبوع 3 ثقیل، سخت، شاق 4 متظاهر & مطبوع، بی‌تکلف متکلم : 1 خطیب، سخن‌گو، گوینده، ناطق 2 عالم کلام، کلامی & 1 مستمع، شنونده 2 فیلسوف، فسلفه‌دان متکی : 1 دل‌گرم، مستظهر، معتمد، پشتگرم 2 تکیه‌زده متلازم : 1 ملازم، همراه 2 وابسته، لازم‌وملزوم متلاشی : 1 آش‌ولاش، ازهم‌پاشیده، پاشیده، پراکنده، داغان، مضمحل، ولو 2 تلاشگر، جستجوگر متلاشی شدن : 1 داغان شدن، آش‌ولاش شدن 2 از هم پاشیدن، مضمحل شدن متلاشی کردن : 1 درهم شکستن، مضمحل کردن، از هم پاشاندن 2 نابود کردن، معدوم کردن متلاطم شدن : 1 پرجوش‌وخروش شدن، پرموج شدن، متموج‌شدن 2 آشفتن، آشفته شدن 3 ناآرام شدن، آشوبناک شدن، آشوب‌زده شدن، بحران‌زده‌گشتن متلاطم : 1 طوفانی، متموج 2 آشفته، آشوبناک، ناآرام 3 آشوب‌زده، بحران‌زده، بحرانی، مغشوش & آرام، امن متلاطم کردن : 1 طوفانی کردن، متموج کردن، پرموج کردن، مواج کردن 2 آشفته کردن، مغشوش کردن 3 ناآرام کردن، بحرانی کردن، آشوبناک کردن، به‌آشوب کشاندن متلالی : درخشان، روشن، نورانی، پرتلالو، تابناک متلالی شدن :درخشیدن، پرتو افکندن، پرتلالو شدن، درخشان‌شدن متل : 1 داستان، افسانه 2 مثل‌سایر 3 سخن غیرجدی 4 قصه عامیانه 5 حرف مفت، مزخرف، لیچار، سخن بی‌ربط 6 لطیفه متلذذ : برخوردار، بهره‌ور، متمتع & بی‌نصیب، محروم متلذذ شدن :لذت بردن، حظ بردن، محظوظ شدن متلف : بادبه‌دست، خراج، گشاده‌باز، مسرف، ول‌خرج & مقتصد متلک پراندن :متلک گفتن، گوشه‌وکنایه زدن، سخن نیش‌دارگفتن متلک : 1 جوک، شوخی، طعنه، هزل 2 سخن طعنه‌آمیز، سخن‌ریشخندآمیز، کلام نیشدار، گوشه‌وکنایه متلک‌گو : متلک‌پران، مضمون‌ساز متل : مهمان‌خانه ییلاقی، مهمان‌خانه بین‌راهی، اقامتگاه ییلاقی، اقامتگاه‌کنار دریا متلون‌المزاج :دمدمی، دمدمی‌مزاج & ثابت‌رای متلون : 1 رنگارنگ، رنگین 2 مختلف، گوناگون 3 متغیر، دمدمی، سست‌رای & یکرنگ، همرنگ متلهف : اندوهگین، اندوهناک، دریغاگو، غمگین، متاسف، محزون متماثل : شبیه، مانند، مثل، همانند & متفاوت متمادی : دراز، طولانی، مدید، ممتد متمارض : تمارض‌گر، بیمارنما، ناخوش‌نما متمایز : 1 برجسته، متشخص 2 مشخص، ممتاز & متعارف 3 متباین، متفاوت متمایز شدن : 1 ممتاز شدن، مشخص شدن، شاخص شدن 2 متفاوت گشتن، جدا شدن متمایل : 1 خمیده، کج، مایل، معطوف، منحرف 2 خواهان، راغب، شایق، گرونده، مایل & متنفر متمایل شدن : 1 میل کردن، رغبت یافتن، خواهان شدن، مایل‌گشتن، علاقه‌مند شدن 2 گرایش یافتن، جهت‌گیری کردن متمتع : برخوردار، بهره‌ور، بهره‌مند، حظیظ، رستی‌خوار، کامران، کامیاب، متلذذ، متنعم، مستفید، منتفع & بی‌نصیب، محروم متمتع شدن : 1 برخوردار شدن، بهره‌ور شدن، تمتع یافتن، منتفع شدن، بهره‌مند شدن 2 کامران شدن، کامیاب گشتن متمثل : 1 ماننده، شبیه، مثل 2 متصور، پنداشت 3 شبیه‌شونده & مقلد متمدن شدن : 1 بافرهنگ شدن، فرهیخته شدن 2 پیش‌رفته‌شدن 3 مبادی آداب شدن 4 شهرنشین شدن متمدن : 1 شهرنشین، شهری، تمدن‌دار، صاحب تمدن & وحشی 2 پیش‌رفته 3 بافرهنگ، مبادی آداب & بادیه‌نشین متمدن کردن : 1 فرهیخته کردن، با فرهنگ کردن 2 تربیت کردن، مبادی آداب کردن 3 شهرنشین کردن متمرد :صفت سرکش، طاغی، عاصی، عصیانگر، گردن‌کش، متجاسر، یاغ، یاغی & رام، مطیع متمرد شدن :تمرد کردن، نافرمان شدن، سرکشی کردن، عصیانگر شدن، عصیان ورزیدن، یاغ شدن، گردن‌کشی کردن متمرکز : 1 تمرکزیافته 2 یک‌جا جمع‌شده 3 متوجه، معطوف متمرکز شدن :تمرکز یافتن، یک‌جا جمع شدن، جای گرفتن، درمرکز قرار گرفتن متمرکز کردن : تمرکز دادن، یک‌جاجمع کردن (نیرو، امکانات) متمسک شدن: 1 متوسل‌شدن، توسل جستن 2 دستاویز جستن، متشبث‌شدن، وسیله قرار دادن متمسک : 1 متوسل، توسل‌جو 2 متشبث، دستاویزجو متمکن : 1 توانگر، ثروتمند، دولتمند، غنی، متمول & مفلس، ندار 2 ثابت، جای‌گزین، جای‌گیر، مقیم 3 دارای‌امکان، توانا، قادر متمکن شدن: 1 ثروتمندشدن، دارا شدن، توانگر شدن 2 مستقر شدن، جای گرفتن 3 مقیم شدن، متمکن ماندن 4 توانمند شدن متمکن کردن : 1 دولتمند کردن، متمول کردن 2 مستقر کردن، جا دادن 3 توانا ساختن، مقتدر ساختن متملقانه :چاپلوسانه، مداهنه‌گرانه، با چرب‌زبانی متملق :صفت تملق‌گو، چاپلوس، چرب‌زبان، زبان‌به‌مزد، سالوس، کاسه‌لیس، مجیزگو، مداهنه‌گر متملکات : املاک، ضیاع، ملک‌ها، متصرفات متمم : 1 الحاقیه، تکلمه، ضمیمه 2 مکمل 3 تتمه متمنی : آرزومند، تقاضامند، خواهشمند متمنی شدن :خواستار شدن، تمنا کردن، تقاضا کردن، درخواست کردن، خواهش کردن متموج : پرتلاطم، پرموج، متلاطم، مواج، موجدار & آرام متموج شدن : 1 مواج شدن، پرموج شدن، متلاطم شدن 2 آشفته شدن، پریشان شدن 3 خشمگین شدن، عصبانی شدن متمول : اعتباردار، توانگر، ثروتمند، چیزدار، دارا، دولتمند، غنی، مالدار، متعین، متمکن، مستغنی، معتبر & فقیر متنازع :اسم 1 ستیزه‌گر، ستیزنده، دعوایی، مجادله‌گر 2 دشمن، عدو، خصم متناسب : 1 برازنده، شکیل، جور 2 فراخور، مشابه، دارای تناسب، موزون، هماهنگ 3 مشابه، مانند & نامتناسب متناظر : شبیه، مانند، همانند، نظیرهم، نظیربه‌نظیر متنافر : ناخوش‌آیند، نامطبوع متناقض : تناقص‌آمیز، ضد، متخالف، متضاد، مخالف، ناسازگار، ناقض، نقیض & همگون متناوبمتناوب : تناوب‌دار، نوبت‌به‌نوبت، پشت‌سرهم، دارای تناوب متناهی : محدود، متناهیه، نهایت‌دار & نامتناهی متنبه : آگاه، بیدار، هوشیار & غافل، خفته متنبه شدن : 1 بیدار گشتن، آگاه شدن، آگاهی یافتن 2 تنبیه‌شدن متنجس : آلوده، ناپاک، ناطاهر، نجس & طاهر متنعم : 1 توانگر، غنی، متمتع 2 مرفه، غرق نعمت 3 برخوردار 4 خوش‌گذران متنفذ : بانفوذ، پرنفوذ، توانا، سرجنبان، صاحب‌اعتبار، صاحب‌نفوذ، معتبر، نفوذدار متنفر : بیزار، دلزده، رمیده، فراری، گریزان، مشمئز، منزجر، نفور & راغب، شایق متنفر شدن : 1 بیزار شدن، مشمئز داشتن، دل‌زده شدن، منزجرشدن، نفور گشتن، نفرت پیدا کردن 2 رمیده‌شدن، فراری شدن، گریزان شدن متنفر کردن : 1 بیزار کردن، نفرت‌زده کردن، مشمئز کردن، منزجر کردن، دل‌زده کردن 2 رماندن، فراری‌دادن، گریزان کردن متن : 1 نوشته، مکتوب 2 مضمون، محتوا، موضوع 3 زمینه & حاشیه 4 سطح، گستره، پهنه & حاشیه 5 میان، درون 6 نقش 7 بوم 8 بخش اصلی متنوع : جوراجور، گوناگون، متعدد، متفرق، مختلف متواترمتواتر : 1 پیاپی، دمادم 2 پشت‌سرهم، متوالی متواری : 1 پراکنده، دربه‌در، سرگردان، فراری، گریزان 2 پنهان، مخفی متواری ساختن : 1 گریزاندن، فراری دادن 2 راندن، دور کردن متواری شدن : 1 فراری شدن، گریزان گشتن 2 پنهان شدن، مخفی شدن 3 سرگردان شدن، دربه‌در شدن متوازن : هم‌وزن، هم‌سنگ، معادل، برابر متوازی : 1 موازی باهم، ناهم رس 2 روبه‌رو 3 هم‌سو، هم‌جهت 4 برابر، مساوی متواضع : افتاده، خاشع، خاضع، خاکی، درویش، فروتن & متکبر متواضعانه : خاشعانه، خاضعانه، درویش‌منشانه، فروتنانه & بانخوت، متکبرانه متوافق : موافق، سازوار متوالیاً : پیاپی، دمادم، متعاقب متوالی : 1 پیاپی، پی‌درپی، پیوسته 2 سری متوجه : آگاه، بیدار، مراقب، معطوف، ملتفت، مواظب، هشیار & غافل متوجه شدن : 1 فهمیدن، درک کردن، آگاه گشتن، ملتفت شدن 2 رو کردن، روی آوردن، رو نهادن 3 پرداختن 4 عطف شدن، برگشتن متوجه کردن : 1 آگاه کردن، فهماندن، هشیار ساختن، حالی کردن، متوجه ساختن 2 متمرکز ساختن، معطوف کردن، معطوف ساختن متوحش : ترسان، ترسیده، سراسیمه، مرعوب، هراسان متوحش شدن : وحشت کردن، هراسیدن، ترسیدن، بیمناک‌شدن، هراسان شدن متوحش کردن : هراساندن، ترساندن، هراسان کردن، به‌وحشت انداختن، وحشت‌زده کردن متورع : باتقوا، پارسا، پرهیزکار، باورع، مومن، متقی & نامتقی متورم : بادکرده، پف‌کرده، دمیده، ورم‌دار متورم شدن :آماس کردن، باد کردن، ورم کردن، پف کردن متوسطالقامه :میانه‌بالا & بلندبالا، کوتاه‌قد متوسط :اسم 1 میانگین، میانه 2 معتدل، میانه‌رو 3 میانجی، میانگیر متوسل :دست‌به‌دامن، متشبث، مستعصم، ملتجی متوسل شدن : 1 ملتجی شدن 2 متشبث شدن، دست‌به‌دامن شدن 3 واسطه قرار دادن متوطن :صفت 1 باشنده، ساکن، مقیم 2 مجاور متوطن شدن : 1 اقامت کردن، سکنا گزیدن، مقیم شدن 2 مجاورشدن متوفا :اسم درگذشته، متوفی، مرحوم، مرده، میت، وفات‌یافته متوفا شدن :مردن، درگذشتن، وفات یافتن، مرحوم شدن، به‌رحمت خدا رفتن، فوت شدن متوفی :مرده، درگذشته، فوت‌شده متوقع :اسم 1 آرزومند، امیدوار 2 چشم‌به‌راه، منتظر 3 توقع‌دار، پرتوقع 4 زیاده‌خواه متوقع بودن :توقع داشتن، چشم داشتن، انتظار داشتن، امیدداشتن متوقف :اسم 1 ایستاده، راکد 2 معطل، مقید، منوط، موکول، وابسته 3 تعطیل 4 توقف‌کننده متوقف شدن : 1 ایستادن، از حرکت باز ماندن، پارک شدن، راکد ماندن 2 تعطیل شدن 3 دچار وقفه شدن متوقف کردن: 1 تعطیل کردن 2 نگه داشتن، وادار به توقف کردن متولد : 1 زاده 2 زاییده متولد شدن : 1 به دنیاآمدن، زاده شدن، ولادت یافتن & مردن، ازدنیا رفتن، از دنیا رخت بربستن 2 هستی‌یافتن، به وجود آمدن، ایجاد شدن متولی : 1 مدیر اماکن‌متبرکه، مدیر موقوفه 2 سرپرست، کارگزار، متصدی 3 سردمدار متوهم : 1 اندیشناک، ترسیده 2 خوفناک، وهمگین 3 خیالاتی، خیال‌زده متوهم شدن : 1 گمان بردن، خیال کردن، خیالاتی شدن، وهم‌زده شدن، به‌وهم افتادن، دچار وهم شدن 2 ترسیدن، هراسیدن، وهم برداشتن متهاجم :صفت تجاوزگر، متجاوز، حمله‌ور، متعدی، مهاجم، یورشگر متهاون : سهل‌انگار، سستی‌کننده، کاهل، پشت‌گوش‌انداز، پشت‌گوش‌فراخ مته : 1 برماه، برمه، برماهه، پرمه، مثقب، دریل 2 بید 3 شپشک متهتک : پرده‌دریده، بی‌نام‌وننگ، بی‌پروا متهجد :شب‌زنده‌دار، عابد شب‌زنده‌دار متهم : در مظان‌اتهام، در معرض اتهام، دارای اتهام متهم کردن : اتهام‌بستن، اتهام داشتن، گناه‌کار دانستن، تهمت زدن متهورانه : بی‌باکانه، دلیرانه، جسورانه، شجاعانه، گستاخانه متهور : بی‌باک، بی‌پروا، پردل، جسور، دلیر، شجاع، گستاخ، نترس & ترسو، جبون متیقظ : 1 آگاه، بیدار 2 تیزهوش، خردمند متیقن : بی‌شبهه، بی‌شک، بی‌گمان، حتم، یقین، محقق، ثابت‌شده، استوار متین : 1 باوقار، جاافتاده، سنگین، موقر 2 استوار، محکم، پابرجا، رزین 3 فرهیخته، خلیق & جلف، سبک مثابه : 1 مانند، مثابت، همانند 2 اندازه، حد، منزلت 3 مقام 4 جایگاه، مکان 5 شکل، قسم، گونه، نوع مثال دادن : امر دادن، امر کردن، دستور دادن، فرمان دادن، حکم کردن مثال : 1 مانند، مثابه، مثل، شبیه، همانند 2 نمونه 3 امریه، دستور، حکم، فرمان 4 پیکره، تندیس، مجسمه 5 پیکر، کالبد 6 تصویر، تمثال، نقش 7 تمثیل، حکایت، داستان مثانه : شاشدان، آبدان مثبت :صفت 1 پابرجا، ثابت، متقن، مدلل 2 استوار، برقرار 3 اثباتی، ایجابی & منفی، سلبی 4 فاز & نول 5 خوب، خوش، خوش‌آیند 6 یاری‌رسان، کارآمد 7 بزرگتر از صفر مثقال : 1 واحد وزن (معادل 46 ذره مثقب : برماه، برمه، برماهه، پرمه، مته مثلاً : درمثل، فی‌المثل، به‌طورمثال مثل : 1 الگو، تالی، جفت، جور، داستان، زبانزد، شبه، شبیه، عدیل، قبیل، قرین، کفو، مانند، مشابه، نظیر، نمونه، همال، همانند، همتا 2 حکم، فرمان 3 تصویر، تمثال 3 مثل‌ها مثلا : 1 به عنوان مثال، به طورمثال 2 انگار، انگاری مثلث : 1 سه‌گوش، سه‌بر، سه‌ضلعی، سه‌گوشه & مربع 2 شراب، سیکی، سه‌یکی 3 سه‌تایی، سه‌گانه مثل : 1 حکایت، افسانه، قصه 2 پند، اندرز 3 عبرت 4 ضرب‌المثل 5 مثال، نمونه 6 حالت، وضعیت مثل زدن : مثل آوردن، نمونه آوردن مثله : 1 بریدن گوش یا بینی 2 شکنجه، عقوبت 3 آفت مثله شدن : 1 سانسورشدن 2 خراب شدن، ابتر شدن، ناقص شدن(نوشته، اثر ) 3 بریده شدن، تکه‌تکه شدن(اندام، جوارح) مثله کردن : 1 سانسور کردن 2 خراب کردن، ناقص کردن، ابتر کردن(نوشته و ) 3 بریدن، تکه‌تکه کردن (اندام، جوارح) مثمر : 1 موثر، نتیجه‌بخش 2 بارآور، ثمردار، میوه‌دار مثمن : 1 هشت‌تایی، هشت‌رکنی 2 هشت‌لا 3 هشت‌گوشه 4 ارزیابی‌شده، قیمت‌گذاری‌شده مثنوی : 1 دو دو 2 مربوطبه مثنی 3 شعر و منظومه‌ای هم‌وزن که هر بیت ومصراع آن به‌یک قافیه باشد مثوبات : جزاهای نیک، پاداش‌های نیک، اجرها، مثوبت‌ها مثوی : 1 ماوا، مکان، مثوا، منزل 2 آرامگاه، خاکجا، قبر، گور، مزار مجاب : 1 پذیرا، راضی، رضا، متقاعد 2 تسلیم، مغلوب مجاب شدن : متقاعدشدن، راضی شدن، قبول کردن، پذیرفتن مجاب کردن : 1 متقاعد کردن، راضی کردن، قبولاندن (رای، نظر) 2 مغلوب کردن، وادار به‌تسلیم کردن مجادل : ستیزنده، مجادله‌گر مجادله : آشوب، جدال، جروبحث، جنگ، خصومت، دعوا، ستیزه، کشمکش، مجادلت، مکاوحت، مناقشه، نزاع & مصالحه مجادله کردن : 1 نزاع کردن، جنگیدن، ستیزیدن، دعوا کردن، ستیز کردن 2 جدل کردن، مباحثه کردن 3 دشمنی کردن، خصومت ورزیدن مجاری : 1 آبراه‌ها، جوی‌ها 2 راه‌ها 3 شیوه‌ها، روش‌ها 4 مجارستانی مجازات : تادیب، تقاص، تنبیه، توبیخ، جزا، سزا، سیاست، عقاب، عقوبت، کیفر، گوشمال، گوشمالی & پاداش مجازات شدن : 1 تنبیه شدن، توبیخ شدن 2 کیفر دیدن، عقوبت‌شدن، مکافات دیدن مجازات کردن : کیفردادن، عقوبت کردن، گوشمالی کردن، جزا دادن & سزا دادن مجاز : 1 استعاره، غیرواقع، کنایه 2 مزاج، طبیعت & حقیقت مجاز : 1 جایز، روا، قانونی، مشروع 2 اجازه‌دار، مختار، مخیر & غیر مجاز مجازی : 1 استعاری، صوری، کنایی 2 ازروی مجاز، مجاز4 مربوط به مجاز مجاعه : جوع، گرسنگی، مجاعت & اشباع، سیری مجال : 1 امکان، حوصله 2 زمان، فرصت، وقت 3 جولانگاه، عرصه، میدان 4 توان 5 جا، محل مجال دادن : 1 فرصت‌دادن، مهلت دادن، وقت دادن & مجال یافتن 2 امکان دادن مجال داشتن : فرصت‌داشتن، وقت داشتن مجالست : 1 آمیزش، مخالطت، معاشرت، همدمی، هم‌نشینی 2 معاشرت کردن، هم‌نشینی کردن 3 هم‌نشین‌بودن، معاشر بودن مجالست کردن :نشست‌وبرخاست کردن، هم‌نشینی کردن، معاشرت کردن مجال یافتن : فرصت کردن، فرصت به دست آوردن، وقت کردن، موقعیت به چنگ آوردن، امکان یافتن مجامعت : جماع، زنا، مباشرت، نزدیکی، وطی، هم‌آغوشی، هم‌بستری مجامعت کردن :آمیزش کردن، جماع کردن، نزدیکی کردن، مباشرت کردن مجامعه : زنا، نزدیکی، وطی، هم‌آغوشی مجامله : 1 تملق‌گویی، مجیزگویی، چرب‌زبانی، زبان‌بازی & مجاهلت، مجاهله 2 خوش‌رفتاری، مجاملت مجامله کردن : 1 مجیز گفتن، چرب‌زبانی کردن، تملق گفتن، مداهنه‌گری کردن 2 زبان‌بازی کردن، شیرین‌زبانی کردن مجامله‌گر : چاپلوس، متملق، مداهنه‌گر، زبان‌باز، چرب‌زبان، مجامله‌کار، زبان‌به‌مزد، مجیزگو مجانست : 1 تجانس، تجنیس، مجانسه، هم‌جنسی 2 تشابه، مشابهت، همانندی، همگونی مجانی : 1 رایگان، مجان، مفت 2 بلاعوض 3 مجانین : شوریدگان، دیوانگان، دیوانه‌ها، مجنون‌ها & عقلا مجاورت : 1 حوالی، نزدیکی 2 همسایگی، هم‌جواری مجاور : 1 جار، قریب، کنار، مشرف، هم‌جوار، هم‌دیوار، همسایه، هم‌کوچه 2 مقیم حرم، معتکف، مقیم 3 ساکن مجاور شدن : 1 معتکف شدن، گوشه‌نشینی اختیار کردن 2 مقیم‌شدن (در عتبات عالیات) مجاهدت : اهتمام، تقلا، تلاش، جهاد، سخت‌کوشی، سعی، کوشش، مجاهده مجاهدت کردن : 1 تلاش کردن، اهتمام ورزیدن، سعی کردن، سخت‌کوشی کردن 2 جهاد کردن مجاهد :اسم 1 رزمنده، مبارز 2 تلاشگر، سخت‌کوش، کوشا & سهل‌انگار، متهاون مجاهده : 1 اهتمام، تلاش، سخت‌کوشی، کوشش، مجاهدت 2 کوشیدن مجبورمجبور : بی‌اختیار، مقید، ملزم، ناچار، ناگزیر، وادار & آزاد، مختار، مخیر مجبور شدن : وادارشدن، ملزم شدن، ناگزیر شدن، اجبار شدن مجبور کردن : وادار کردن، ملزم کردن، اجبار کردن، ناگزیر کردن مجبوری :قید 1 اجباری، جبری 2 مجبور مجتمع : 1 انجمن، جمعیت، گروه، مجمع 2 کلنی مجتمع شدن :گردآمدن، جمع شدن، انجمن کردن & پراکنده‌شدن، متفرق شدن مجتهد : 1 عالم، فقیه، مرجع 2 صاحب‌نظر 3 کوشنده، پژوهنده مجد : احتشام، بزرگی، جاه، جلال، حشمت، عزت، عظمت، شرف، برتری مجدانه : باجدیت، فعالانه، سرسختانه، مصرانه، موکدانه & سهل‌انگارانه، کاهلانه مجد : پرتلاش، جدی، ساعی، سخت‌کوش، فعال، کوشا & کاهل مجدد : 1 ازنو، دوباره، مکرر 2 تازه، نو مجددمجدر : آبله‌دار، آبله‌رو مجذوب : 1 جذب‌شده 2 دلباخته، علاقه‌مند، شوریده، شیفته، فریفته، مسحور، مفتون، واله مجذوب شدن : شیفته‌شدن، مفتون گشتن، دل‌باخته شدن، واله گشتن مجذور : 1 جذردار 2 توان دوهرعدد مجذوم : مبتلا به‌جذام، جذامی، خوره‌ای مجرا : 1 آبراه، جو، راه، کانال 2 مسیر، گذرگاه 3 سوراخ، منفذ 4 شیوه عمل، روش مجرا، مجری : اجراکننده، اقدام‌کننده، عمل‌کننده مجرب :صفت 1 آزموده، باتجربه، پخته، تجربه‌دار، تجربه‌دیده، تجربه‌کار، حاذق، کارآزموده، کاردان، کارکشته، کارکرده، کهنه‌کار، ماهر & نامجرب، ناآزموده، ناپخته 2 آزمایشگر 3 تجربه‌شده، آزموده‌شده مجرب شدن :کارکشته شدن، آزموده شدن، کارآزموده شدن، باتجربه شدن، تجربه‌دار شدن، ماهر شدن، کارآمدگشتن، متبحر شدن مجردات : عقول، نفوس، مجرد ازماده مجرد :اسم 1 بی‌زن، تک، تنها، عزب، غیر متاهل، فرد، منفرد، یالقوز، یالغوز، یکه & متاهل 2 جریده 3 انتزاعی، ذهنی & عینی 4 برهنه، عریان 5 گوشه‌گیر، گوشه‌نشین 6 انفرادی 7 صرف 8 خالص، ناب، سره 9 غیرمادی & مادی 01 خالی، تهی، عاری مجردی : 1 تجرد 2 عزبی، بی‌زنی، عدم‌تاهل، بی‌همسری 3 مجردوار 4 تنهایی، انفراد 5 برهنگی، عریانی 6 وارستگی، بی‌تعلقی 7 ستون بنا مجرمانه :قید 1 بزه‌کارانه 2 خلاف‌کارانه مجرم :صفت بزومند، بزهکار، تبهکار، تردامن، خاطی، خطاکار، گناهکار، گنهکار، مذنب، مقصر & بی‌گناه مجروح :صفت 1 آزرده، افگار، جریحه‌دار، ریش، خسته، ریش، زخم‌دار، زخمناک، زخمی، آسیب‌دیده، زخم‌خورده، فگار، مصدوم & سالم 2 ناعادل & عادل مجروح شدن : 1 زخمی شدن، زخم برداشتن، جراحت برداشتن، زخمدار شدن، مصدوم شدن، ریش شدن 2 جریحه‌دار شدن، فگار شدن مجروح کردن : 1 زخمی کردن، زخم زدن، زخم‌دار کردن 2 جریحه‌دار کردن، فگار کردن 3 آزردن، آزرده‌خاطر کردن 4 آسیب رساندن، صدمه‌زدن & التیام بخشیدن مجره : راه‌شیری، کهکشان مجری : جعبه، صندوق، صندوقچه مجزا : جدا، جداگانه، سوا، علی‌حده مجزا کردن : 1 جدا کردن، سوا کردن 2 جداجدا کردن، جزء‌جزء کردن مجسطی : هیئت و نجوم مجسم : 1 تجسم‌یافته، جسمیت‌یافته 2 مصور مجسم ساختن : 1 تجسم بخشیدن، متصور کردن 2 جسمیت دادن مجسم شدن : به‌تصویر آمدن (درذهن)، حاضر شدن(درنظروخیال)، مصور شدن مجسم کردن :درنظر آوردن، تجسم بخشیدن، درذهن مصور کردن مجسمه : 1 پیکره، تندیس، پیکر 2 نماد، الگو 3 اسوه، نمونه مجسمه‌ساز :پیکرتراش، پیکره‌ساز، تندیسگر، مجسمه‌تراش مجسمه‌سازی :پیکرتراشی، پیکره‌سازی، تندیسگری، مجسمه‌تراشی مجسمه شدن :بی‌حرکت ماندن، بی‌حرکت شدن مجعد : انبوه، پرچین‌وشکن، پیچیده، پرپیچ‌وتاب، جعودت، فردار، مرغول، وزوز مجعول : جعلی، دروغین، ساختگی، غیرواقعی & واقعی مجلات : مجله‌ها، هفتگی‌نامه & روزنامه، ماه‌نامه، فصل‌نامه، سال‌نامه، نشریات‌ادواری مجلا : جلوه‌گاه، تجلی‌گاه، تجلی‌گه، محل ظهور، مظهر مجلد :اسم 1 جلدشده، جلددار 2 جلد ( 1، 2، ) مجلس‌آرا :صفت 1 مجلس‌افروز، بزم‌آرا، محفل‌آرا، مجلس‌فروز 2 شمع‌جمع، رونق‌بخش مجلس : 1 انجمن، پارلمان، جرگه، جلسه، حله، کنگره، لجنه، مجمع، محفل، معشر، نشست 2 مجلس‌گاه، نشستگاه، جای‌نشستن 3 مجمع درس، مجمع وعظ 4 محضر، حضرت، پیشگاه 5 پرده (نمایشگر رویدادی‌مهم) مجلسی : 1 مجلس‌نشین 2 نماینده، وکیل 3 اهل مجلس 4 مرغوب، ممتاز، لوکس مجلل : باشکوه، باشوکت، باعظمت، پرابهت، پرطمطراق، شکوهمند، فرمند، لوکس & ساده مجله‌مد : ژورنال مجله : 1 نشریه هفتگی & جریده، ژورنال، سالنامه، فصلنامه، گاهنامه، ماهانه، نشریه 2 بوری، عید یهود مجمر : آتشدان، بخوردان، سپندسوز، عودسوز، مجمره، منقل مجمع : 1 انجمن، باشگاه، پاتوق، جرگه، جمعیت، حلقه، حله، مجتمع، مجلس، مجموعه، محفل 2 اجلاس، نشست مجملا : اختصار مجمل : 1 تلخیص، خلاصه، زبده، فشرده، کوتاه، مختصر، موجز 2 مختصرمفصل 2 مفصلا، به‌تفصیل مجموعاً : تمام مجموع : 1 تمام، جمع، جمیع، کل، کلیه، همگی، همه 2 بسامان 3 آسوده‌خاطر، آسوده‌دل، خاطرجمع & پریشان 4 جمع، جمع شده، گردآمده & پراکنده مجموعه : 1 آلبوم، کلکسیون 2 تذکره، جنگ، دفتر، دیوان 3 مجموع & پریشان 4 دسته، گروه 5 عناصر همگن 6 سری مجموعه‌دار : کلکسیونر مجموعه‌ساز : انبوه‌ساز، مجتمع‌ساز، آپارتمان‌ساز & خانه‌ساز، تک‌ساز مجموعه‌سازی :انبوه‌سازی، مجتمع‌سازی، آپارتمان‌سازی مجنون : 1 بی‌خرد، بی‌عقل، جن‌زده، جنون‌زده، خردباخته، دیوانه، مخبط، مصروع 2 دلباخته، شوریده، شیدا، شیفته & عاقل، فرزانه مجنون شدن : دیوانه‌شدن، خرد باختن، مخبط شدن، شیدا شدن & عاقل شدن مجنون کردن : 1 دیوانه کردن، به جنون کشاندن 2 شیدا کردن، شیفته کردن، شوریده کردن مجنون‌وار : 1 دیوانه‌وار، شوریده‌وار، مجنون‌صفت 2 شیواگونه، شیفته‌وار & هشیوار مجوز : اجازه، پته، پروانه، جواز مجوس : 1 زردتشتی، زردشتی، گبر، مغ 2 آتش‌پرست، مجوسی مجوف : پوک، توخالی، میان‌تهی & توپر مجهز : آماده، تجهیزشده & نامجهز مجهز شدن : تجهیزشدن، آماده شدن مجهز کردن : 1 تجهیز کردن 2 آماده کردن، مهیا ساختن مجهول‌الحال :ناشناخته، ناشناس، مجهول‌الهویه مجهول‌الهویه :گمنام، ناآشنا، ناشناخته & شناخته، شناخته‌شده، معلوم‌الحال مجهول : پوشیده، گمنام، مکتوم، ناشناسا، ناشناخته، ناشناس، نامشخص، نامعلوم، ندانسته & معلوم مجید : بزرگوار، بلندمرتبه، شریف، فخیم، گرامی، عالی، عالی‌قدر مجیر :صفت پشتیبان، حامی، دستگیر، فریادرس، مدافع، پناه‌دهنده، غوث مجیز : تملق، چاپلوسی، چرب‌زبانی مجیز گفتن : چاپلوسی کردن، تملق گفتن، چرب‌زبانی کردن مجیزگو :صفت چاپلوس، چرب‌زبان، متملق، مداهنه‌گر مجیزگویی : تملق، چاپلوسی، چرب‌زبانی، مداهنه‌گری مچاله :صفت 1 دستمالی، فشرده، له 2 کلاف، کلافه، گلوله 3 رنجیده‌خاطر، کنف، مکدر مچاله شدن : فشرده‌شدن، له شدن، تغییر شکل یافتن مچاله کردن : فشردن، له کردن، از شکل انداختن مچ : 1 فاصله بین ساعدوکف‌دست، بند دست، بند پا 2 استخوان 3 مفصل‌میان دست‌وساق دست مچ‌گیری : کشف کارخلاف یاتوطئه (درحین‌انجام‌آن)، غافلگیری مچل : 1 خجل، شرمسار بور، دماغ‌سوخته، 2 تنقلات مچل کردن : 1 بور کردن 2 مورد تمسخر قرار دادن محابا : 1 احتیاط، اندیشه، باک، بیم، پروا، ترس، ملاحظه، واهمه 2 جانبداری، طرفداری، محابات محابات : 1 یاری کردن 2 طرفداری کردن، ناحق کردن، جانبداری ناعادلانه کردن 3 میل‌به ناحق کردن 4 احتیاط کردن، ملاحظه کردن 5 فروگذاشتن 6 احتیاط، ملاحظه، پروا محابا داشتن : 1 احتیاط کردن، ملاحظه کردن 2 فروگذار کردن محاجه : 1 خصومت، خصومت‌ورزی، دشمنی 2 استدلال، برهان 3 جدل، مباحثه 4 حجت آوردن، دلیل آوردن، استدلال کردن 5 خصومت ورزیدن محاجه کردن : 1 استدلال کردن، مباحثه کردن، حجت آوردن 2 جدل کردن، بگومگو کردن 3 خصومت ورزیدن، دشمنی کردن محادثه : 1 تکلم، سخن‌گویی 2 بایکدیگر تکلم کردن، بایکدیگرسخن‌گفتن محاذات : محاذی، مقابل، موازات، هم‌پا محاذی : روبرو، رویارو، مقابل، موازی محارب :صفت 1 پیکارگر، جنگاور، جنگجو، جنگی، رزم‌آور، رزم‌پوش، مبارز، متحارب، منازع، نبردآزما & مصلح 2 ستیزه‌جو، یاغی (علیه حکومت اسلامی) محاربه : آرزم، پرخاش، پیکار، جنگ، حرب، رزم، ستیزه، کشتار، نبرد & صلح، آشتی محارست : پاسداری، حراست، حفظ، محافظت، مراقبت، مواظبت، نگهبانی، نگهداری محارست کردن :مواظبت کردن، محافظت کردن، حراست کردن محارم : 1 آشنایان، دمسازان، رازداران & بیگانگان 2 محرم‌ها، منسوبین & نامحرمان محاسب :صفت آمارگر، حسابدار، شمارنده محاسبه : 1 احتساب، ارزیابی، حسابداری، شمارش 2 حساب کردن، شمردن محاسبه شدن : 1 حساب شدن 2 به حساب آمدن، لحاظ شدن 3 بررسی شدن، ارزیابی شدن محاسبه کردن : 1 حساب کردن 2 شمردن 3 به حساب آوردن، لحاظ کردن 4 بررسی کردن، ارزیابی کردن محاسن : 1 ریش، لحیه 2 احسان‌ها، حسنات، حسن‌ها، خوبی‌ها، فضایل، مناقب، نیکویی‌ها، نیکی‌ها & سیئات محاصره :اسم احاطه، حصر، شهربند، محاصرت، محاط، محصور محاصره شدن : 1 درحصر قرار گرفتن 2 احاطه شدن، در محاصره‌قرار گرفتن، در میان گرفته شدن محاصره کردن :احاطه کردن، درحصار قرار دادن، درتنگنا قراردادن محاضر : 1 محضرها، دفاتراسنادرسمی & محاکم، محکمه‌ها 2 گواهی‌ها، استشهادات محاضره : 1 حضور قلب 2 بحث، گفتگو 3 پرسش و پاسخ، جواب و سوال محاط : احاطه‌شده، محاصره، محصور & محیط محافظ : پاسبان، پاسدار، پشتیبان، حارس، حافظ، حامی، گماشته، مراقب، مستحفظ، مهیمن، نگهبان محافظت : احتراس، استحفاظ، پاسبانی، پاسداری، پشتیبانی، حراست، حفاظت، حفظ، صیانت، محارست، نگاهداری، نگهبانی، نگهداری، وقایت محافظت کردن :پاسداری کردن، حفاظت کردن، نگهبانی کردن، نگهداری کردن محافظه‌کار :صفت 1 ارتجاعی، سنت‌گرا، مرتجع & پیشرو، نوگرا 2 محتاط محافظه‌کاری : 1 سنت‌گرایی 2 احتیاط، احتیاطکاری 3 دوراندیشی، حزم محافل : محفل‌ها، مجلس‌ها، کانون‌ها، مجمع‌ها، مجالس، انجمن‌ها محاق : 1 حالت ماه درسه شب‌آخرماه 2 پوشیده، ناپدید & 1 بدر 2 تربیع محاکات : 1 باز گفتن، نقل کردن 2 حکایت کردن محاکم : محکمه‌ها، دادگاه‌ها محاکمه : استنطاق، بازپرسی، دادرسی، قضاوت محاکمه کردن : 1 دادگاهی کردن، رسیدگی کردن (به اتهام)، دادرسی کردن 3 استنطاق کردن، به استنطاق‌کشیدن محال‌اندیش :باطل‌اندیش، خیال‌اندیش & واقع‌بین، واقع‌نگر محال : 1 غیرممکن، ممتنع، ناممکن، امکان‌ناپذیر، ناشدنی، نشدنی & ممکن 2 اندیشه باطل محال : 1 محل‌ها، جای‌ها 2 نواحی، مناطق، ناحیه‌ها، منطقه‌ها، بلوکات، بلوکها محاله : 1 توانایی، قدرت 2 مهارت 3 چاره محامد : خصایل، محمدت‌ها، صفات نیک، مکارم & ذمائم محاورات : گفتگوها، محاوره‌ها، گفت‌وشنودها محاوره : 1 صحبت، تکلم، گپ، گفتگو، گفت‌وشنود 2 مباحثه، مذاکره، مناظره 3 مجاورت 4 گفتگو کردن & مکاتبه محاوره کردن :گفت‌وگو کردن، مذاکره کردن، گپ زدن محاوله : 1 آهنگ، قصد، نگرش 2 تیزبینی، تیزنگری 3 حیله‌گری 4 حیله کردن 5 قصد کردن محبت‌آمیز :صفت دوستانه، عاشقانه، مشفقانه، مودت‌آمیز، مهرآمیز، مهربانانه & عداوت‌آمیز محبت : انس، تولا، حب، خاطرخواهی، دلدادگی، دوستی، شفقت، صمیمیت، عشق، عطوفت، علاقه، مصادقت، مودت، مهر، مهربانی، ود، وداد، هواخواهی & عداوت محبت‌خانه :جنده‌خانه، فاحشه‌خانه، عشرتکده، لانه فساد، نجیب‌خانه، قحبه‌خانه محبت داشتن : 1 علاقه‌مند بودن، مهر ورزیدن، مهربانی کردن 2 مورد تفقد قرار دادن، عنایت کردن، بذل محبت کردن محبت کردن :دوست داشتن، مهر ورزیدن، مهربانی کردن & خصمی کردن محب :صفت حبیب، دوست، دوستدار، عاشق، ود، هواخواه، هوادار، یار & خصم، دشمن، عدو، مخالف محبس : بازداشتگاه، بند، بندیخانه، دوستاق، دوستاق‌خانه، زندان، سجن، سلول، سیاه‌چال محبوب :اسم 1 جانان، حبیب، دلارام، دلبر، دلدار، دلربا، دلنواز، دوست، شاهد، مطلوب، معشوق، نگار، یار 2 دوست‌داشتنی & منفور 3 وجیه المله محبوبه :اسم 1 جانانه، دلارام، دلبر، دلبند، دلدار، دلستان، دوست، سوگلی، معشوقه، یار 2 گل محبوبه، گل شب محبوبیت : حسن شهرت، شهرت، معروفیت، مقبولیت عام، وجاهت ملی محبوس :صفت اسیر، بازداشت، بندی، توقیف، حبس، دربند، دوستاقی، زندانی، گرفتار، مسجون & آزاد، رها محبوس شدن : حبس‌شدن، زندانی شدن، توقیف شدن، بازداشت شدن، بندی شدن & آزاد شدن، مرخص شدن محبوس کردن :بازداشت کردن، توقیف کردن، حبس کردن، زندانی کردن، دربند کردن & آزاد کردن، رها ساختن محتاج‌الیه : دربایست، ضرور، لازم محتاج : بی‌برگ، بی‌چیز، بی‌نوا، تنگ‌دست، تهی‌دست، حاجتمند، عایل، فقیر، نیازی، مستحق، مستمند، مسکین، نیازمند & بی‌نیاز، توانگر، غنی، مالدار محتاج شدن : 1 نیازمند شدن، حاجتمند شدن 2 تهی‌دست شدن، مستمند شدن & مستغنی شدن، بی‌نیاز شدن، غنی شدن محتاج کردن : نیازمند ساختن، نیازمند کردن & بی‌نیاز کردن محتاط : احتیاطکار، بااحتیاط، حازم، دوراندیش، عاقبت‌اندیش، باحزم، مال‌اندیش، متحذر، محترز & بی‌پروا محتاطانه :صفت احتیاطآمیز، عاقبت‌اندیشانه، مال‌اندیشانه، دوراندیشانه، توام با احتیاط محتال : حیله‌گر، دغل، غدار، گربز، محیل، مکار، نغل، نیرنگ‌باز محترز : بری، خویشتن‌دار، مجتنب، محتاط، احترازکننده، دوری‌کننده محترف : بازرگان، پیشه‌ور، کاسب محترفه : پیشه‌ور، حرفه‌دار، کسبه محترق : 1 افروخته، سوزنده، شعله‌ور، مشتعل 2 آتش‌زا، آتش‌گیر، محترقه 3 سوزان محترم : ارجمند، باآبرو، بااعتبار، باشخصیت، بزرگوار، شخیص، شریف، حرمت‌دار، با حرمت، عزتمند، قابل احترام، عزیز، گرامی، گرانقدر، گرانمایه، متشخص، محتشم، معز، معزز، معظم، مکرم، مکرم، موقر & بی‌حیثیت، خوار محترمانه :قید 1 بااحترام، توام با احترام، باحرمت، محترمبی‌ادبانه محترممحتسب : پاسبان، پلیس، شحنه، عسس، ناهی محتشم : 1 جلیل، باحشمت، شکوهمند، شوکتمند، محترم، مهتر، بزرگ 2 توانگر، ثروتمند، متمول محتضر : روبه قبله، مردنی، مشرف به موت & قبراق، سرحال محتکر : انبارکننده کالا وارزاق، احتکارکننده محتلم : آلوده، جنب، شیطانی، نجس & طاهر، پاک محتملاً : احتمالاً، شاید، گویا، یحتمل & یقین محتمل : امکان‌پذیر، شدنی، احتمال‌داده‌شده، محتمله محتوا : 1 فحوا، متن، مضمون، مفاد، مفهوم 2 مظروف محتوم : 1 حتمی، مسجل، مقدر، ناگزیر، نبشته & نامحتوم 2 واجب، لازم محتویات : 1 مضامین، مطالب، مفاهیم 2 محتواها محتوی : حاوی، شامل، مشتمل محجب : پنهان، پوشیده، حجابدار، محجبه، درپرده، محجوبه & بی‌حجاب محجبه : چادری، حجابدار، حجابی، محجوبه & بی‌حجاب محجر : 1 باغ، بوستان، حدیقه 2 کاسه‌چشم 3 معجر محجوبانه :قید توام‌باحجب، شرمگینانه محجوب : 1 باحیا، خجول، سربه‌زیر، کم‌رو، شرمگین، شرمناک 2 پوشیده، محجبه، مستور، نقابدار، & نامحجوب محجوبه :صفت چادری، حجابدار، محجبه & بی‌حجاب محجور : 1 مفلس، ورشکسته 2 سفیه منع شده از کار و تصرف دراموال محدب : برآمده، برجسته، گوژ & مقعر محدث : آلوده، ناپاک، نجس، ملوث & مطهر، طاهر محدث : اخباری، حدیث‌دان، حدیث‌شناس، راوی، روایتگر محدود : 1 بسته، تحدیدشده، متناهی، محصور 2 اندک، کم 3 قصیر، کوتاه 4 تنگ & بی‌پایان محدود کردن : 1 مقید کردن، در تنگنا قرار دادن، محدودیت قائل‌شدن 2 منحصر کردن 3 محصور کردن محدوده : حد، حدود، دایره، قلمرو، منطقه محدودیت : 1 انحصار، حصر 2 تحدید، تنگنا، قید 3 کمبود محذور :اسم 1 پرهیزشده، حذرشده 2 مانع 3 گرفتاری، مشکل محذوف : 1 افتاده، زدوده، سترده، حذف‌شده 2 حذف، محو محراب : 1 قبله، جایگاه امام‌در مسجد 2 عبادتگاه، جایگاه کشیش 3 مقصوره، شاه‌نشین 4 صدر اطاق، پیشگاه‌مجلس محرر : راقم، کاتب، کاغذنویس، منشی، نویسنده & قاری محرز : آشکار، احرازشده، ثابت، متقن، محقق، مسلم، معلوم، واضح، قطعی محرز شدن : مسلم‌شدن، قطعی شدن، متقن شدن، به ثبوت رسیدن، ثابت شدن محرز کردن : مسلم ساختن، قطعی کردن، ثابت کردن محرض :صفت محرک، مشوق، برانگیزاننده محرقه : 1 تیفوس 2 آتشگیره محرک :اسم 1 انگیزه، باعث 2 جنباننده 3 تحریک‌کننده، محرض، برانگیزاننده، مشوق 4 مسبب، واسطه، وسیله 5 مبهی 6 اغواگر، وسوسه‌گر محرمانه :صفت 1 سری، مخفی 2 خصوصی، شخصی 3 درخفا، مخفیانه، نهانی & علنی 4 دزدکی، زیرجلی محرم :صفت 1 رازپوش، رازدار، رازنگهدار، سرنگهدار، معتمد، موثق 2 انیس، مقرب، مونس، ندیم 3 آشنا، خویش، خویشاوند، نزدیک 4 همسر، زوجه 5 حرام، ناشایست & نامحرم محرم : زایر احرام‌بسته، مقیم‌حرم & محل محروس : درامان، محروسه، محفوظ، مصون، حراست‌شده & نامحروس محروسه : خطه، سرزمین، دیار، اقلیم محروم : بی‌بهره، بی‌نصیب، عاری، مایوس، معرا، ناامید، ناکام، ناکامکار، ناکامروا، ناکامیاب، نامراد، ناموفق & کامیاب محروم شدن :بی‌نصیب شدن، محروم گشتن، بی‌بهره ماندن، نامراد شدن & بهره‌ور شدن محروم کردن :بی‌نصیب کردن، بی‌بهره ساختن، نامراد کردن، محروم داشتن & بهره‌مند کردن محرومیت : بی‌بهرگی، بی‌نصیبی، حرمان محرومیت‌زا :فقرزا، حرمان‌زا & محرومیت‌زدا محرومیت‌زایی :فقرزایی، حرمان‌زایی & فقرزدایی، محرومیت‌زدایی محزون : افسرده، اندوه‌کش، اندوهگین، تنگدل، حزین، غمناک، غمین، گرفته، متاسف، مغموم، ملول، مهموم & شاد محسنات : 1 کارهای‌نیک، خوبی‌ها، نیکویی‌ها 2 صفات خوب، خصلت‌های نیک & ذمائم 3 شایستگی‌ها محسن :صفت شاهنده، صالح، نیکوکار محسوب شدن : 1 شمرده شدن، به‌حساب آمدن، به شمار آمدن 2 قلمداد شدن، تلقی شدن محسوب :اسم 1 شمار، شمرده، شمرده‌شده، به حساب‌آمده 2 قلمداد، انگاشته شده محسوب کردن :محسوب داشتن، به‌حساب آوردن، به شمار آمدن، قلمداد کردن، تلقی کردن محسوس : 1 آشکار، ظاهر، عیان، مرئی، مشهود، ملموس، نمایان، هویدا 2 حس‌شده، احساس‌شده، ادراک‌شده & نامحسوس محسوس شدن : حس‌شدن، ادراک شدن، دریافتن، احساس شدن محشر :صفت 1 حشرگاه، رستاخیز، قیامت‌گاه، رستخیز، قیامت 2 غوغای‌بسیار، جمعیت زیاد 3 کار شایان 4 فوق‌العاده، خارق‌العاده، عالی محشور : جلیس، قرین، مانوس، مصاحب، معاشر، مقترن، مقرب، ندیم، هم‌نشین محصل : 1 تلمیذ، دانش‌آموز، شاگرد، طلبه & معلم 2 تحصیلدار 3 نگهبان، مامور محصل :اسم 1 خلاصه، مجمل، ماحصل 2 به‌دست‌آمده، مکتسب، حاصل شده محصن :اسم 1 متاهل، پارسا، پرهیزگار (مرد) 2 عفیف، پاک‌شلوار، پاک محصنه : شوهردار، طاهره، پارسازن محصور : بسته، تحدید، حصاردار، شهربند، محاصره، محدود محصور شدن : 1 احاطه شدن 2 حصاردار شدن، دیوارکشی شدن، حصار کشیدن 3 محاصره شدن 4 اسیر شدن محصور کردن : 1 دیوار کشیدن، حصاردار کردن 2 فراگرفتن، احاطه کردن محصول : 1 بار، بر، تولید، حاصل، فرآورده، کالا، میوه، نتیجه 2 خرمن، درو 3 دخل، سود، عایدی، کارکرد 4 مولود محصول‌برداری :برداشت، خرمن، درو، میوه‌چینی محض : 1 بی‌آمیغ، پاک، خالص، ناب 2 بحت صرف 3 فقط 4 به‌خاطر، برای محضر : 1 آستانه، آستان، درگاه 2 پیشگاه، حضور، حضورگاه 3 دفترخانه، دفتر اسناد رسمی محضردار : سردفتر، دفترخانه‌دار، متصدی محضر محظور :اسم 1 اشکال، تنگنا، دشواری، گیر، مانع 2 حرام، ممنوع، ناروا محظوظ : 1 بختیار، برخوردار، بهره‌مند، بهره‌ور، متمتع، مستفیض 2 خوشحال، شاد، مبتهج، مسرور، مشعوف، مفرح محظوظ شدن : 1 بهره‌ور شدن، بهره‌مند شدن، متمتع شدن، برخوردار شدن 2 حظ کردن، حظ بردن، لذت‌بردن 3 خشنود شدن محظوظ کردن :بهره‌مند کردن، متمتع کردن، حظ بخشیدن محفظه : جلد، صندوقچه، صندوق، قاب، لفافه محفل‌آرا :مجلس‌افروز، مجلس‌آرا، شمع‌جمع، بزم‌آرا محفل : انجمن، پاتوق، جرگه، جمع، حلقه، کانون، لنگر، مجلس، مجمع، مرکز محفوظات : 1 به‌خاطرمانده‌ها، به‌یادمانده‌ها 2 دانسته‌ها، معلومات محفوظ : حفظ، درامان، محافظت‌شده، محروس، مصون محفوظ داشتن : حفظ کردن، محافظت کردن، نگه‌داری کردن، حراست کردن، نگهبانی کردن، نگه داشتن محق : حقدار، ذی‌حق، صاحب‌حق، حق به‌جانب محقر : 1 پست، حقیر، خفیف، خوار 2 کوچک 3 کوتاه 4 ناچیز محققاً : بلاشبهه، بلاشک، تحقیقاً، حتماً، قطعا، مسلماً، یقیناً، & محتملاً محققانه : 1 دانشمندانه، عالمانه، فاضلانه 2 پژوهشگرانه، منتج‌ازپژوهش محقق : پژوهشگر، دانشمند، عالم، متتبع، متجسس، متفحص & نامحرز محقق : تایید، تحقیق‌شده، ثابت‌شده، درست، راست، قطعی، محرز، مدلل، مسجل، مسلم محقق شدن : ثابت‌شدن، به‌ثبوت رسیدن، راست ازآب درآمدن، به‌حقیقت پیوستن محق : 1 محو، فنا 2 محو کردن، پاک کردن 3 درمحاق افتادن 4 کاستن، کاهیدن محک : 1 آزمایش، آزمون، امتحان، تجربه 2 عیارسنج 3 عیار، عیارسنجی 4 ضابطه، معیار محک‌پذیر : 1 آزمایش‌پذیر، آزمون‌پذیر & محک‌ناپذیر 2 قابل امتحان، امتحان‌شدنی، & امتحان‌نشدنی 3 سنجش‌پذیر، سنجیدنی & سنجش‌ناپذیر محک خوردن : 1 آزمایش شدن، سنجیده شدن 2 عیارسنجی‌شدن محک زدن : 1 آزمودن، در بوته آزمایش قرار دادن 2 عیارسنجی کردن محکم :قید 1 استوار، بادوام، پابرجا، پایدار، ثابت، سدید، قایم، قرص، مستحکم، مقاوم، مستقر، مضبوط 2 سخت، سفت، شدید، فشرده، صلب 3 جزم، راسخ 4 قانع‌کننده، متقن، متین، مستدل، واثق 5 به‌سختی، به‌شدت، شدید 6 مورد اطمینان، موردوثوق، موثق 7 محکم شدن : 1 پابرجا شدن، استوار شدن، پابرجا گشتن 2 چسبیدن، ثابت شدن 3 شدید شدن، شدت‌یافتن محکم کردن : استوار کردن، سفت کردن، قایم کردن، ثابت نمودن، پابرجا کردن & سست کردن محکمه‌پسند : 1 مستدل، منطقی 2 دادگاه‌پسند محکمه : 1 دادسرا، دادگاه، دادگستری، دیوان، عدالتخانه، عدلیه 2 مطب محکمی : استحکام، استواری، پایداری، سختی، صلابت، صلبی & سستی محکوم :صفت 1 دادباخته، متهم، مقصر 2 مجاب، مغلوب 3 مجبور & حاکم، دادبرده محکوم شدن : 1 بزه‌کار شناخته شدن، داد باختن، دادباخته شدن، محکوم گشتن، مقصر شناخته شدن، مغلوب شدن & حاکم شدن 2 مقهور شدن & پیروز شدن 3 مجبور شدن محکوم کردن : 1 بزه‌کار شناختن، خطاکار اعلام کردن، نارواشناختن 2 مغلوب کردن، مجبور ساختن محلات : کوی‌ها، برزن‌ها، محله‌ها محل : 1 جایگاه، جا، حله، ربع، ماوا، مسکن، مقام، مکان، موقعیت، موضع، نقطه 2 محلت، کوی، برزن، محله، سرگذر 3 اعتنا، توجه 4 موقع، وقت، هنگام 5 ارز، ارزش، قدر، منزلت 6 اعتبار، موجودی 7 فرصت، مجال مهلت 8 حد، اندازه 9 مورد 01 تنا محل داشتن : 1 موجودی داشتن، اعتبار داشتن 2 جا داشتن، مورد داشتن، تناسب داشتن، مناسب بودن 3 فرصت داشتن، مجال داشتن محل گذاشتن : اعتنا کردن، توجه کردن، وقع نهادن، محل کردن، محل‌نهادن محل نگذاشتن :اعتنا ن کردن، اهمیت ندادن، وقع ننهادن & عنایت کردن محلوج : حلاجی‌شده، پنبه‌زده‌شده محلول :صفت 1 حل‌شده & حلال 2 آب، مایع محله : برزن، ربع، کوی، محلت محلی : 1 بومی 2 اهلی 3 بوم‌زاد & غیر بومی محمدت : ستایش، تحسین، آفرین & نکوهش، ذم محمل : 1 تخت روان، کجاوه، هودج، عماری 2 علت، سبب، جهت، انگیزه محمل‌نشین :کجاوه‌نشین، هودجی محمود : 1 ستوده، ممدوح، ستایش شده & نامحمود، ناستوده 2 نیک محمول : 1 بار، محموله 2 حمل‌شده، بارشده 3 خبر، گزاره & مبتدا، موضوع 4 تاویل‌شده، تفسیرشده محموله : بار، بسته، محمول محنت‌آباد : محنت‌سرا، محنتستان، محنت‌کده محنت : 1 آزمون، آزمایش، امتحان، بلا 2 تعب، رنج، سختی، عنا، مرارت، مشقت 3 اندوه، غصه، غم، کرب 4 آزار، عذاب، گزند، محنه محنت‌بار : پربلا، پررنج، پرمرارت، پرمشقت، رنجبار، مرارت‌آمیز، مشقت‌آمیز، مشقت‌بار محنت‌پذیر :محنت‌کش، محنت‌بر، محنت‌دیده محنت‌پذیری :محنت‌کشی، محنت‌بری، محنت‌دیدگی محنت‌زا : محنت‌بار، محنت‌افزا محنتستان : غمکده، محنت‌آباد، محنت‌سرا، محنتکده محنت‌کش : رنجدیده، رنجکش، غم‌پرور، محنت‌بر، محنت‌پرور، محنت‌خور، محنت‌دیده، محنت‌زده، محنت‌روزی، محنتی محن : 1 رنج‌ها، سختی‌ها، محنت‌ها، مشقات، مشقت‌ها 2 آزمایش‌ها، بلایا محور : 1 آسه، قطب، مدار، مرکز 2 اساس، پایه، پی، مبنا 3 راه، جاده 4 شافت 5 قطر، خط مفروض محوری : 1 آسه‌ای 2 اساسی، بنیادی، بنیادین محو :اسم 1 زایل، معدوم، منهدم، نابود، نیست 2 ازبین بردن، زدودن، ستردن 3 امحا، پاک، زدوده، محذوف 4 مدهوش 5 نسخ 6 اضمحلال، زوال، نابودی 7 ناپیدا، ناپدید، پنهان، نهان 8 غرق، غرقه 9 مجذوب & صحو، پیدا محو شدن : 1 از بین‌رفتن، زدوده شدن، زایل شدن، معدوم شدن، منهدم شدن، زوال یافتن 2 مدهوش شدن 3 مجذوب شدن 4 غرقه گشتن، غرق شدن محوطه : 1 حیطه، فضا، میدان، ساحت 2 حیاط، صحن 3 زمین‌نامحصور محو کردن : از بین بردن، زدودن، زایل کردن، معدوم کردن محول :اسم 1 احاله، سپرده، واگذار 2 محوله، سپرده‌شده، واگذارشده 3 گرداننده 4 حواله‌کنننده، حواله‌گر 5 موکول، منوط محول شدن : 1 سپرده شدن، واگذار شدن، احاله شدن 2 موکول‌شدن، منوط شدن محول کردن : 1 سپردن، واگذاشتن، احاله کردن 2 موکول کردن، منوط کردن محیا : حیات، زندگی & ممات محیرالعقول :شگفت‌انگیز، تعجب‌آور محیر : حیران‌کننده، حیرت‌انگیز، شگفت‌انگیز محیص : راه فرار، گریزگاه، مفر محیط :اسم 1 اطراف، پیرامون، دور، محدوده، دوره، گرداگرد 2 آتمسفر، جو، فضا 3 آگاه، بااطلاع، مطلع 4 اقیانوس، دریای بزرگ، قلزم 5 احاطه‌کننده، دربرگیرنده & محاط محیط شدن : در برگرفتن، احاطه کردن & محاط شدن محیلانه :صفت توام باحیله، حیله‌گرانه، رندانه، زیرکانه، شیادانه، مکارانه، مزورانه، خدعه‌آمیز، مکرآمیز محیل : 1 پرحیله، حیله‌پرداز، حقه‌باز، حیله‌گر، دغا، دغل، رند، زیرک، شیاد، شیطان، فریب‌کار، فریبنده، محتال، مزور، مکار، ناقلا & ساده 2 باهوش 3 براتکش، حواله‌گر محیلی : تزویر، حقه‌بازی، حیله‌گری، شیادی، مکاری، مکر & سادگی محیی :صفت زنده‌کننده، احیاگر، احیاء‌کننده & ممیت مخابرات : تلفن‌خانه، اداره‌تلفن، تلگراف‌خانه، سازمان پیام‌رسانی، نظام‌اطلاع‌رسانی مخابره : 1 اخبار، ارسال، اعلام 2 خبررسانی 3 ابلاغ کردن، تلگراف کردن، خبر دادن 4 پیامی را با تلفن یا تلگرام‌ابلاغ کردن مخادع : اغواگر، خدعه‌گر، فریبکار، مکار، نیرنگ‌باز مخادعه : 1 مخادعت، خدعه‌گری، فریبکاری 2 خدعه کردن، فریب‌دادن، مکر ورزیدن مخارج : خرج، نفقه، هزینه & مداخل مخازن : 1 مخزن‌ها 2 انباره‌ها مخاصم : خصم، دشمن، عدو & محب مخاصمه : پیکار، خصومت، دشمنی، عداوت، عناد، کینه‌توزی، مخاصمت & صلح، مصالحه مخاطب ساختن :طرف صحبت قرار دادن، خطاب شدن، مخاطب‌قرار دادن مخاطب :اسم شنونده، مستمع & متکلم، گوینده مخاطرات : مخاطره‌ها، خطرها، مهلکه‌ها مخاطره‌آمیز :بحرانی، خطرناک، سخت، سهمناک، وخیم، هولناک & بی‌خطر مخاطره : 1 بحران، تهلکه، خطر، مخافت، مخمصه، مهلکه 2 قمار مخاطره‌جو : بی‌باک، ماجراجو، خطرجو، متهور & محافظه‌کار مخافت : 1 بیم، ترس، خطر، خوف، مخاطره 2 ترسیدن، خوف داشتن، هراسیدن، بیمناک شدن مخالطت : 1 آرمش، آمیزش، مقاربت، نزدیکی 2 مجالست، معاشرت 3 آمیزش کردن، معاشرت کردن مخالطت کردن :آمیزش کردن، معاشرت کردن، مجالست کردن، دوستی کردن مخالف : 1 پادزهر، پرخیده 2 حریف، خلاف، دشمن، طاغی، عدو، مدعی، معارض، مغایر، منافی، ناجور، ناموافق، 3 دگراندیش، اپوزیسیون 4 نقیض، ضد، عکس & موافق مخالفت : اختلاف، اعراض، خصومت، خطاب، دشمنی، ستیزه، سرزنش، سرکشی، ضدیت، طغیان، عتاب، عداوت، عصیان، عناد، معاندت، نافرمانی، نقاضت & موافقت مخالفت شدن : ردشدن، تایید نشدن، تصویب نشدن، مورد موافقت‌قرار نگرفتن مخالفت کردن : 1 خصومت ورزیدن، دشمنی کردن، ناسازگاری کردن، عناد ورزیدن، ضدیت کردن 2 مخالفت‌خوانی کردن 3 ناموافق بودن، خلاف‌ورزیدن & 1 موافقت کردن، موافق بودن 2 ممتنع بودن 4 روی خوش نشان ندادن، تسلیم‌نشدن مخالف‌خوان :اسم منفی‌خوان، ناهم‌نوا، مخالف‌گو مخالف‌خوانی :منفی‌خوانی، ناهم‌نوایی، مخالف‌گویی مخبر : 1 اندرون، داخل، درون 2 باطن، ضمیر & برون، منظر 3 شهرت، آوازه، صیت مخبر :صفت 1 خبرنگار، گزارشگر 2 آگاه، مسبوق، مستحضر، مطلع، واقف & بی‌خبر، ناآگاه مخبط : 1 آشفته، پریشان، درهم 2 تباه، فاسد 3 پریشان‌عقل، دیوانه، مجنون، پریشان‌حواس، مخبول & عاقل، سالم مختار : آزاد، برگزیده، بهین، پسندیده، حر، صاحب‌اختیار، ماذون، مجاز، مخیر، مستقل & مجبور مختال : خودبزرگ‌بین، خودبزرگ‌نگر، خودبین، خودپسند، خودخواه، متکبر مخترع :صفت پدیدآورنده، سازنده، مبتدع، مبتکر، مبدع، نوآور & مکتشف مختصات : ویژگی‌ها، خصیصه‌ها، مشخصه‌ها، صفات ممیزه، وجوه ممیز مختص : خاص، مخصوص، ویژه، اختصاص‌یافته مختصر : 1 انموذج، زبده، گزیده 2 خلاصه، مجمل، ملخص، موجز، نامشروح & مفصل، مطول 3 فشرده، کوتاه 4 حقیر، کوچک 5 ناچیز، کم‌اهمیت 6 سردستی 7 کم، اندک & زیاد، بسیار مختصرمختصر شدن : کوتاه‌شدن، خلاصه شدن، موجز شدن، مجمل شدن مختصر کردن : کوتاه کردن، خلاصه کردن، تلخیص کردن & مطول کردن، اطناب دادن، طول و تفصیل دادن مختص کردن :اختصاص دادن، ویژه گردانیدن مختصه : 1 صفت ممیزه، ویژگی 2 اختصاص مختفی : پنهان، پوشیده، مخفی، مدفون، مستور، مکتوم، نهان، نهفته & آشکار، پیدا، ظاهر مختفی شدن : 1 پنهان‌شدن، نهان گشتن، مخفی شدن 2 مکتوم ماندن، پوشیده ماندن مختل : 1 آشفته، به‌هم‌ریخته، نابه‌سامان، بی‌نظم، پریشان، درهم، مغشوش، نامرتب 2 آهمند، محتاج، نیازمند 3 خلل‌یافته، دارای‌اختلال & بسامان مختلس :صفت اختلاس‌کننده، دزد، سوء‌استفاده‌چی مختل ساختن : دچاراختلال کردن، آشفته کردن، مختل کردن، پریشان کردن، به هم ریختن مختل شدن : 1 اختلال‌یافتن، تباه شدن 2 آشفته شدن، پریشان شدن 3 ازنظم و ترتیب افتادن، ازروال عادی خارج شدن مختلط : 1 آمیخته، درهم، قاطی، مخلوط 2 مرکب مختلف : جوراجور، گوناگون، گونه‌گون، متعدد، متفاوت، متنوع & مشابه، همگون مختل کردن : دچاراختلال کردن، آشفته کردن، مختل ساختن، به هم‌ریختن، نابه‌سامان کردن، پریشان کردن مختوم : 1 به‌پایان‌رسیده، مختومه، پایان‌یافته، ختم‌شده 2 سربه‌مهر، مقفل، مهر، مهرشده مختومه : ختم‌شده، به‌پایان‌رسیده، انجام شده، به فرجام رسیده & آغازشده مختومه شدن : 1 خاتمه یافتن 2 بسته شدن 3 ختم شدن مختون : ختنه‌شده مخدرات : پرده‌نشینیان، مستوران، نسوان، بانوان، مخدره‌ها مخدر : 1 تخدیرکننده، کرخت‌کننده 2 مکیف & مسکر 3 روان‌گردان مخدره :اسم 1 بانو، پرده‌نشین، خاتون، خانم، مستور، مستوره، نهفته‌رو 2 تخدیرکننده مخ : 1 دماغ، مغز، نخاع 2 سر، کله 3 فکر، دها، شعور، عقل 4 نابغه، ژنی، پراستعداد 5 بید 6 دهنه، لگام 7 مرکز، کانون 8 چکیده، عصاره 9 خلاصه، لب 01 اصل، بن 11 عمق، ته 21 نخل 31 لجام، لگام مخدوش : خدشه‌دار، خراشیده، معیوب، دست‌خورده & بی‌عیب، سالم مخدوش کردن : 1 خدشه‌دار کردن 2 دست‌کاری کردن 3 خراشیدن مخدوم : آقا، ارباب، خداوندگار، خواجه، سرور، فرمانروا، کارفرما & خادم مخده : بالش، پشتی، تکیه‌گاه، متکا، نازبالش مخذول : 1 ریشه‌کن، منکوب 2 خوار، زبون، سرافکنده، سرشکسته، ذلیل مخرب : بنیان‌کن، تخریب‌گر، ویران‌ساز، ویرانگر & آبادگر، بنیادساز، بنیادگر مخرج : 1 مقعد 2 دررو، خروجی، محل خروج & مدخل 3 واجگاه مخروب : خراب، ضایع، منهدم، ویران، ویرانه & آباد، معمور مخروبه : خرابه، ناآباد، ویران، خراب، ویرانه & آباد، معمور مخروط :صفت 1 شکل‌هندسی مشابه کله قند، کله‌قندی 2 خراطی‌شده، تراشیده‌شده مخزن : 1 انبار، محفظه 2 باک، تانکر 3 خزانه، گنجینه 4 جایگاه، معدن مخستان : نخلستان، نخل‌زار مخصوصمخصوص :صفت 1 خاص، ویژه 2 اختصاصی، انحصاری 3 باب، مختص، منحصر مخطط : 1 خطدار 2 خطخطی مخفف : 1 اختصاری، خلاصه، مخففه، کوتاه‌شده 2 سبکبار 3 بی‌تشدید، غیرمشدد مخفیانه : پنهانی، درخفا، دزدکی، زیرجلی، محرمانه، نهانی & آشکارا مخفی : 1 پنهان، خفی، مستور، مکتوم، ناآشکار، ناپیدا، نامشهود، نامرئی، ناهویدا، نهان، نهفته 2 زیرجلی، سری & آشکارا، آشکار، هویدا مخفی شدن : پنهان شدن، نهان گشتن، خود را قایم کردن، ناپیدا شدن، نامرئی شدن مخفی‌کاری : پنهان‌کاری مخفی کردن : نهان کردن، پنهان کردن، پوشیدن، مکتوم داشتن & برملا کردن، فاش کردن مخفی‌گاه : محل اختفاء، مکمن، نهانخانه، نهانگاه مخفی ماندن : پنهان‌ماندن، پوشیده ماندن، مکتوم ماندن، نهان ماندن & آشکار شدن، برملا گشتن، هویدا شدن مخل : 1 آشوبگر، اخلال‌کننده، اخلالگر، شورشی، مفسد، مفسده‌جو 2 دست‌وپاگیر، سرخر، مانع، مزاحم، مصدع مخلب : برثن، چنگ، چنگال، ناخن مخلد : پایا، جاودان، خالد، خلود & فانی مخلص : اخلاصمند، ارادتمند، بااخلاص، بی‌ریا، پاک، چاکر، راستین، صدیق، صمیمی، یکدل، یک‌رو & دورو، ریاکار مخلصانه : اخلاص‌آمیز، بی‌ریا، صادقانه، صدق‌آمیز مخلص : 1 راه خلاص، طریقه‌نجات، مفر، گریزگاه، محل رهایی 2 خلاصه، چکیده مخلوط : آمیخته، آمیزه، درهم، درهم‌آمیخته، قاطی، مختلط، ممزوج مخلوط شدن : آمیخته‌شدن، قاطی شدن، درهم آمیختن مخلوط کردن :آمیختن، قاطی کردن، درهم کردن مخلوع :اسم برکنار، خلع، معزول & منصوب مخلوع شدن : خلع‌شدن، برکنار شدن، معزول شدن، عزل شدن & منصوب شدن مخلوق :اسم 1 آفریده 2 بنده، خلق، موجود 3 محدث، مبدع & خالق مخمر : تخمیرکننده مخمس : 1 پنج‌ضلعی 2 پنج‌رکنی 3 پنج‌پاره‌ای 4 پنج‌تایی 5 مسمط، پنج‌مصراعی مخمصه : 1 اشکال، دردسر، قید، سختی، دشواری، گرفتاری، گیرودار، مخاطره 2 گرسنگی 3 رنج، زحمت 4 بدبختی، غم بزرگ مخمل : پارچه نرم‌و لطیف‌پرزدار مخملی : 1 از جنس مخمل 2 مخملین 3 نرم، لطیف 4 آرام، ملایم، گوش‌نواز مخمور : 1 خمارآلوده، خمارزده، خمار، می‌زده 2 سرخوش، ملنگ مخمور شدن : 1 مست شدن 2 خمار شدن، خمارآلوده شدن مخمور کردن : 1 مست کردن، نشئه کردن 2 خمار کردن، خمارآلوده کردن مخموری : خمارآلودگی، خماری، مستی، می‌زدگی مخنث : امرد، پشت‌پایی، زن‌صفت، کونی، مفعول، ملوط، نامرد، هیز مخوف : ترسناک، خوفناک، سهمگین، سهمناک، مهیب، مهیل، وحشت‌انگیز، وحشتناک، وهمناک، هراس‌انگیز، هولناک مخیر : 1 آزاد، صاحب‌اختیار، مختار 2 برگزیده، گزیده، انتخاب‌شده مخیر کردن : اختیاردادن، مختار کردن، آزاد گذاشتن & مجبور کردن مخیله : 1 پندار، تصور، خیال، گمان 2 قوه تخیل، قوه تصور، ذهن مد : 1 آلامد، باب، رایج، متداول، مرسوم، معمول 2 ذوق، سلیقه 3 آیین، شیوه، طریقه مداح : ثناخوان، ستایشگر، مدیحه‌سرا، مدیحه‌گو، مدح کننده & هجاگو مداحی : ثناخوانی، ستایشگری، مدیحه‌سرایی، مدیحه‌گویی & هجویه‌گویی مداخل : 1 درآمد، سود، عایدی، منفعت 2 انعام، رشوه 3 مدخل‌ها، موارد & مخارج مداخله : 1 پادرمیانی، شفاعت، میانجیگری، وساطت 2 دخالت، دخل‌وتصرف، دست‌اندازی 3 شرکت، مداخلت 4 مباشرت مداخله کردن : 1 دخالت کردن، شرکت کردن، دست‌اندازی کردن 2 پادرمیانی کردن، شفاعت کردن، میانجیگری کردن، وساطت کردن مدادپاک‌کن : پاک‌کن & جوهرپاک‌کن مداد :صفت 1 دوده، مرکب 2 قلم، کلک، خامه 3 بی‌مصرف، بی‌خاصیت 4 هیچ‌کاره مدارا : 1 اعتدال، تسامح، سعه‌صدر، مماشات، میانه‌روی 2 سازش، ملایمت، رفق کردن 3 مهربانی، نرمی & قهر 4 بردباری، تحمل مدارا کردن : 1 نرمی کردن، ملاطفت کردن، مماشات کردن، تسامح کردن 2 رفق کردن 3 کنار آمدن، سازش کردن 4 بردباری کردن، تاب آوردن مدارج : پایه‌ها، درجات، مراتب، مراحل، منازل، مدرج‌ها مدار : 1 دوایر فرضی موازی باخط استوا 2 مسیر 3 دور، گرد، پیرامون 4 حیطه، پهنه 5 مسیر فرضی حرکت انتقالی‌سیارات 6 مسیر جریان (برق والکترومغناطیسی) 7 مرکز 8 حلقه 9 دورزدن، گردش کردن مدارس : مدرسه‌ها، دبستان‌ها، آموزشگاهها مدارک : 1 اسناد، سندها، مدرک‌ها 2 گواهی‌نامه‌ها، دیپلم‌ها مداعبه : 1 شوخی، مزاح 2 شوخ‌طبعی 3 شوخی کردن، مزاح کردن مدافع : پاسدار، پشتیبان، حارس، جانبت‌دار، حافظ، حامی، دفاع‌کننده، ظهیر، مجیر & مهاجم مدافعه : 1 پایداری، پشتیبانی، دفاع، دفع، مقاومت & تهاجم، هجمه 2 حمایت، جانب‌داری مداقه : امعان، باریک‌بینی، بررسی، دقت نظر، تدقیق، توجه، دقت، کنجکاوی، موشکافی، ملاحظه مداقه کردن : دقت کردن، تدقیق کردن، امعان‌نظر کردن، تامل کردن مدال : جایزه، گردن‌آویز، نشان مدام : 1 باقی، برقرار 2 پیوسته، جاودان، دایماً، علی‌الدوام، علی‌الاتصال، لاینقطع، مستمر5 باده، شراب، می 6 بارش‌پیوسته مداوا : تداوی، تشفی، چاره، درمان، درمانگری، شفا، علاج، معالجه مداوا شدن : درمان‌شدن، شفا یافتن، معالجه شدن، تشفی یافتن، علاج گشتن، تداوی شدن، بهبود یافتن، عاج‌شدن مداوا کردن : درمان کردن، علاج کردن، شفا دادن، معالجه کردن، تداوی کردن مداوم : بلاوقفه، پیاپی، پی‌درپی، مسلسل، پیوسته، علی‌الدوام، لاینقطع، مستمر، ناگسیخته مداومت : 1 پایداری، مقاومت، ایستادگی 2 پشتکار، پیوسته‌کاری 3 ابرام، اصرار، پافشاری، تداوم 4 جد، جدیت، کوشش مداومت دادن :تداوم بخشیدن، ادامه دادن مداهن :صفت چاپلوس، چرب‌زبان، متملق، زبان‌به‌مزد، مداهنه‌گر مداهنه : 1 تملق، چاپلوسی، چرب‌زبانی، زبان‌به‌مزدی 2 چرب‌زبانی کردن، تملق گفتن مداهنه کردن :تملق گفتن، چاپلوسی کردن، زبان‌به‌مزد شدن، چرب‌زبانی کردن مداهنه‌گر :صفت چاپلوس، چرب‌زبان، زبان‌به‌مزد، متملق مدایح : مدیح‌ها، مدیحه‌ها، مناقب، ستایش‌ها & هجوها مداین : شهرها، دیارها، مدینه‌ها، بلاد، بلدها 1 & قراء، قریه‌ها 2 ممالک، کشورها مد : 1 بالا آمدن (سطح آب‌دریا) & جزر 2 اطاله، بسط، تطویل، درازا، کشش 3 کشیدن، بسط دادن مدبر : ادبار، بخت‌برگشته، بدبخت، شوربخت، کوربخت، مفلوک & مقبل مدبرانه :صفت استادانه، ماهرانه، هوشمندانه، هوشیارانه، توام باتدبیر، چاره‌گرانه، اندیشمندانه مدبر : صاحب‌تدبیر، صاحب اندیشه، بصیر، چاره‌اندیش، اندیشمند، بادرایت، سیاستمدار، کاردان، مدیر & بی‌کیاست مدبری : بدبختی، شوربختی، فلاکت، فلک‌زدگی مدت : 1 زمان، وقت 2 موقع، وهله، هنگام 3 مهلت 4 اثنا 5 عمر، حیات 6 دوران، روزگار مدح : آفرین، تحسین، تکریم، تمجید، مدحت، ثنا، ستایش، مدیح، مدیحه، منقبت، نعت & قدح مدحت : مدح، ثنا، ستایش مدح‌خوان :اسم 1 مداح، ستایشگر، مدحت‌گر 2 مدیحه‌گو، مدیحه‌سرا، مدحت‌خوان، مدحت‌سرا مدح کردن : ستایش کردن، آفرین خواندن، مدیحه‌سرایی کردن، تحسین کردن & قدح کردن مدح‌گو : ستایشگر، مداح، مدح‌خوان، مدحت‌گو، مدحت‌خوان، مدحت‌سرا، مدیحه‌سرا، مدح‌گستر، مناقبت‌خوان & هجوگو مدخل : 1 پیش‌گفتار، دیباچه، مقدمه & موخره 2 ورودی & خروجی 3 ورود، دخول & خروج 4 مداخل، درآمد، عایدی & مخارج، هزینه 5 مورد 6 سرواژه 7 باب، در مدخلیت دادن :دخالت دادن مدخلیت داشتن :تاثیر داشتن، دخالت داشتن، تاثیرگذار بودن مدخلیت : دخالت، تاثیر مدخوله : زن، غیرباکره & باکره مدد : استعانت، استمداد، اعانت، حمایت، دستگیری، فریادرسی، کمک، مساعدت، مظاهرت، معاضدت، نصر، یاری، یاوری مدد خواستن : استمدادطلبیدن، کمک خواستن، امداد خواستن، یاری‌طلبیدن، یاری خواستن & یاری بخشیدن مددکار :صفت پشتوار، پشتیبان، پشتیوان، پیشکار، حامی، خادم، دستگیر، دستیار، ظهیر، معاون، معین، ناصر، نصیر، یار، یاریگر، یاور، یاری‌دهنده مددکاری : امداد، کمک، یاری، یاری‌رسانی، مدد، عنایت، مساعدت، معاضدت، یاوری مدد کردن : یاری‌دادن، کمک کردن، یاری کردن، یاوری کردن، امداد کردن، استعانت کردن & مدد یافتن مدد یافتن : کمک‌گرفتن، کمک دریافت کردن & کمک کردن، مدددادن مدر : ادرارآور، ادرارزا، پیشاب‌زا مدرج :درجه‌بندی‌شده، درجه‌دار مدرس : آموزگار، آموزنده، استاد، دبیر، مربی، معلم & شاگرد، متعلم مدرسه : آموزشگاه، دانش‌سرا، دانشکده، دبستان، دبیرستان، مکتب مدرسی : آموزگاری، تدریس، تعلیم، معلمی & تلمذ مدرک : 1 برگه، سند 2 دیپلم، کارنامه، گواهی‌نامه مدرن : 1 تازه، جدید، نو، نوین، روزآمد & کهن 2 مجهز، پیش‌رفته مدرنیته : 1 نوگرایی، تجدد & کهنه‌گرایی 2 سنت‌گریزی & سنت‌گرایی مد شدن : باب شدن، متداول شدن، رایج شدن & دمده شدن مدعا : 1 ادعا، توقع، خواسته، مدعی‌گری 2 آرزو، درخواست، میل مدعو :صفت 1 خوانده 2 دعوتی، ضیف، مهمان & مهماندار، مدعی، میزبان، داعی مدعی :اسم 1 ادعاکننده، دعوی‌کننده، شکایت‌کننده، خواهان 2 حریف، خواهان، رقیب، مخالف & مدعی‌علیه، خوانده 3 ناموسگر 4 حقه‌باز، شارلاتان 5 درخواست‌کننده مدعی‌العموم :دادستان مدعی شدن : ادعا کردن دعوی کردن مدفن : آرامگاه، تربت، خاک، خاک‌جا، ضریح، قبر، گور، مرقد، مزار، مشهد، مقبره مدفوع : براز، پلیدی، سرگین، فضله، گه، نجاست مدفون : به خاک‌سپرده، دفن‌شده، خاک شده مدفون شدن : دفن‌شدن، خاک کردن، به خاک سپرده شدن مدفون کردن : 1 دفن کردن، به خاک سپردن 2 پنهان کردن، مخفی کردن، نهان ساختن مد کردن : باب کردن، رایج ساختن، متداول کردن، مرسوم کردن، معمول کردن، رواج دادن، ترویج کردن مدگرایی : مدپرستی، پیروی از مد مدل : 1 الگو، طرح، سرمشق، نمونه 2 اسوه، سرمشق، قدوه مدل‌ساز : الگوساز، طراح مدل‌سازی : الگوسازی، طراحی، نمونه‌سازی مدلل : ثابت‌شده، محرز، محقق، مصرح مدلل شدن : محرزشدن، محقق شدن، به اثبات رسیدن مدلل کردن : مدلل ساختن، به اثبات رساندن، ثابت کردن، محرز ساختن، مدلل داشتن مدلول : فحوا، مضمون، مفاد، مفهوم، مصداق & دال، صورت مدمغ : 1 آزرده، دمغ، ناراحت، اخمو 2 پرنخوت، خودبین، خودپسند، خودخواه، کانا، متفرعن، مغرور مدنی : 1 اجتماعی، شهرنشین، شهری 2 اهل مدینه & مکی مدنیت : تمدن، شهرنشینی & بدویت، چادرنشینی مدور :اسم حلقه، دایره، دایره‌ای‌شکل، گرد، مستدیر & چهارگوشه، مربع مدون :صفت 1 تالیف، تدوین‌یافته، گردآوری‌شده 2 مرتب، منسجم مدون‌سازی : تدوین، تنظیم، جمع‌آوری مدون شدن : تدوین‌یافتن، تدوین شدن، گردآوری شدن، جمع‌آوری‌شدن مدهش : ترس‌آور، دهشت‌آور، وحشت‌انگیز، وحشتزا، وحشتناک، وهمناک، هراس‌انگیز، هول‌انگیز مدهوش : 1 بی‌حال، غش‌کرده 2 بی‌خویشتن، بی‌خود، بی‌هوش، محو 3 حیران، شگفت‌زده، سرگشته، مبهوت، متحیر 4 لایعقل مدهوش شدن : 1 بی‌خویشتن شدن، بی‌خود شدن، محو شدن 2 بی‌هوش شدن، از هوش رفتن & به هوش آمدن مدهوش کردن : 1 حیران کردن، حیرت‌زده کردن 2 مجذوب کردن مدیح : آفرین، ثنا، ستایش، قصیده، مدح، مدیحه، نعت مدیحه : آفرین، ستایش، مدیح، منقبت & هجویه مدیحه‌سرا : آفرین‌سرا، ستایشگر، مداح، مدیحه‌گو & هجاگو مدید : 1 دراز، طولانی 2 کشیده مدیر :اسم 1 اداره کننده، گرداننده 2 رئیس، سرپرست، مسئول 3 باکیاست، سیاس، سیاستمدار، شایسته، کاردان، مدبر & بی‌کیاست مدیریت : 1 تدبیر، کیاست 2 ریاست 3 تمشیت مدیست : مدساز، مدپرست مدینه : بلد، شهر، ولایت مدیون : 1 بدهکار، غارم، قرضدار، وام‌دار & داین 2 مرهون 3 مشغول‌الذمه مذاب : آب‌شده، ذوب، گداخته، میعان & منجمد مذاق : 1 چشش، کام، دهان 2 چشیدن 3 ذایقه، طعم، مزه 4 ذوق، سلیقه مذاکره : بحث، صحبت، گفتگو، مباحثه، مناظره & مکاتبه مذاکره کردن :گفتگو کردن، بحث کردن مذاهب : 1 مذهب‌ها، ادیان، آیینها، شرایع، نحله‌ها، طریقت‌ها، کیش‌ها 2 روش‌ها، طریقه‌ها مذبذب : 1 دودل، متزلزل، متردد، مردد 2 پرشک، دمدمی‌مزاج، نامصمم & مصمم مذبوحانه : بی‌ثمر، بی‌فایده، عبث، بیهوده & ثمربخش، مثمر مذبوح : 1 ذبح‌شده، گلوبریده 2 تلاش بی‌ثمر، کوشش بی‌اثر مذکر : مرد، نرینه & مونث مذکور :صفت ذکرشده، سابق‌الذکر، مزبور، مشارالیه، نام‌برده، یادشده مذلت‌بار : زبونانه، حقارت‌آمیز، ذلت‌بار، خواری‌زا مذلت : 1 پستی، حقارت، خواری، ذل، ذلت، زبونی، سرافکندگی 2 خوارشدن، ذلیل شدن، به پستی‌گراییدن، زبون شدن مذمت : 1 بدگویی، توبیخ، خرده‌گیری، زشت‌یاد، سرزنش، غیبت، نکوهش & محمدت، ستایش 2 بدگفتن، نکوهش کردن، سرزنش کردن & ستایش کردن مذمت کردن : 1 سرزنش کردن، نکوهش کردن 2 بد گفتن، بدگویی کردن، ذم کردن مذموم : بد، زشت، مکروه، ناپسند، مذمومه، نکوهیده & معروف، محمود مذنب : اثیم، خاطی، گناهکار، مجرم، معصیت‌کار & معصوم مذهب : آیین، دین، روش، سنت، شرع، شریعت، طریقه، طریقت، کیش، مسلک، مشرب، نحله مذهب : زراندود، مطلا & مفضض مذهبی :صفت 1 مذهب‌گرا، باتقوا، دیندار، مومن، متقی 2 دینی & غیرمذهبی مرئوس : 1 دون‌پایه، کارمند 2 زیردست، مادون & رئیس مرئی شدن : ظاهر شدن، هویدا گشتن، پدیدار گشتن، آشکار شدن، پیداشدن، قابل‌رویت شدن، دیده شدن مرئی : 1 قابل مشاهده، قابل‌رویت، رویت‌پذیر، دیدنی 2 پدیدار، هویدا، ظاهر، پدید، آشکار، پیدا، ظاهر، محسوس، مشهود، معلوم، هویدا & مخفی، غیرمرئی، نامرئی مرآت : آینه، آیینه مرائی : دورو، ریاکار، سالوس، ظاهرنما، متظاهر & مخلص، یکرنگ مرابحه : 1 بهره‌کاری، تنزیل، ربا، ربح، سودخوری، مرابحت، نزول 2 ربح گرفتن، سود دادن، نزول دادن & قرض‌الحسنه مرابطه : 1 رابطه، سروکار، مراوده 2 سرحدبانی، مرزداری، نگهبانی مراتب : 1 درجات، پایه‌ها، درجه‌ها، مراحل، منازل 2 ارزش‌ها، رتبه‌ها، قدرها 3 امر، قضیه، موضوع، مطلب 4 بارها، دفعات مراتع : مرتع‌ها، چراگاهها، مرغزارها، علفزارها مراثی : مرثیه‌ها، سوگ‌سرودها، سوگ‌نامه‌ها، نوحه‌ها، مرثیت‌ها & سرودها مراجعت : 1 بازآیی، بازگشت، برگشت، رجعت، عودت، واگشت 2 باز گشتن & عزیمت مراجعت کردن : بازگشتن، بر گشتن، رجعت کردن & رفتن، عزیمت کردن مراجع : 1 مرجع‌ها 2 منبع‌ها، ماخذ، ماخذها 3 آیت‌اله‌ها، حضرات‌عظام مراجعه : 1 احاله، بازگشت، رجوع 2 رجوع کردن مراجعه کردن :رجوع کردن & ارجاع دادن مراحل : 1 مرحله‌ها، منزلها 2 وهله‌ها 3 فازها مراحم : مرحمت‌ها، لطف‌ها، عنایات، عنایت‌ها، محبت‌ها، مهربانی‌ها مراد : 1 آرزو، تقاضا، حاجت، خواهش، غرض، قصد، کام، مقصد، مقصود، منظور، منوی، نیت، وایه 2 پیر، پیشوا، رهبر، شیخ، قطب 3 خواسته، مطلوب مرادبخش : 1 مرادده & مرادطلب 2 کام‌بخش، کام‌ده & کام‌طلب مرادطلب : آرزوخواه، حاجت‌خواه، کام‌جو، کام‌طلب مراد یافتن : کام‌رواشدن، کامیاب شدن، به امید و آرزوی خودرسیدن، به مقصود رسیدن، حاجت‌روا شدن، حاجت‌روا گشتن مرارت : 1 آزار، تعب، رنج، سختی، کد، محنت، مشقت 2 تلخی، تلخی 3 زهره 4 تلخ گشتن مرارت کشیدن :سختی دیدن، محنت کشیدن، مشقت کشیدن، رنج‌بردن مراره : زهره، کیسه‌صفرا، مرارت مراسلات : 1 مکاتبات، مکاتبه‌ها، نامه‌نگاری‌ها 2 نامه‌ها، خطها، رقعات، رقعه‌ها، مکتوبات مراسله : خط، رقعه، رقیمه، عریضه، کاغذ، مرقومه، مکتوب، منشور، نامه، نوشته & مکالمه مراسم : آداب، آیین، تشریفات، رسوم، سنن، مناسک مراعات : 1 پاس، توجه، رعایت، ملاحظه، مواظبت 2 حرمت 3 توجه کردن، مراقبت کردن 4 ملاحظه هم کردن، رعایت هم کردن مراعات شدن : رعایت‌شدن، لحاظ شدن، مورد توجه قرار گرفتن، درنظر گرفتن مراعات کردن : 1 پاس داشتن، نگاه داشتن 2 رعایت کردن، توجه کردن، لحاظ کردن 3 مراقبت کردن مرافعه داشتن :درگیری داشتن، اختلاف داشتن، کشمکش داشتن، دشمنی داشتن مرافعه : 1 داوری، شکایت 2 جدال، دعوا، ستیزه، شکایت، کشمکش، منازعه، نزاع، بزن‌بزن & مصالحه مرافعه کردن : 1 دعوا کردن، مشاجره کردن، کشمکش داشتن 2 شکایت کردن، دادخواهی کردن مرافق : آرنج‌ها، مرفق‌ها مرافقت : تفاهم، دوستی، رفاقت، نرمخویی، همراهی، یکرنگی مراقب :اسم 1 پاسدار، حارس، دیده‌بان، دیده‌ور، گماشته، محافظ، مستحفظ، مهیمن، نگاهبان، نگاهدار، نگهبان 2 آگاه، گوش‌بزنگ، مترصد، متوجه، ملتفت، منتظر، مواظب، ناظر 3 رقیب مراقبت : 1 پاس، ترصد، ترقب، توجه، تیمارداشت، حفاظت، دقت، دیده‌بانی، رعایت، محارست، مراعات، مواظبت، ناظری، نظارت، نگاهبانی، نگهداری، نیوشه 2 نگهبانی کردن 3 مواظبت کردن مراقبت کردن :مواظبت کردن، نگهداری کردن، حفاظت کردن، حراست کردن، نگهبانی دادن مراکز : 1 مرکزها، کانون‌ها 2 نقاط مهم مرام : 1 آیین، ایدئولوژی، بینش، جهان‌بینی، عقیده، مسلک 2 خواست، خواهش، مراد، مقصود 3 شیوه رفتار، روش‌اخلاقی مراوده : آمدوشد، آمیزش، ارتباط، تردد، تماس، حشرونشر، مصاحبت، معاشرت، نشست‌وبرخاست مراوده داشتن :رفت‌وآمد داشتن، حشرونشر داشتن، معاشرت‌داشتن، نشست‌وبرخاست داشتن مراهق : نوبالغ، نوجوان & پیر مراهنه : 1 بردوباخت 2 شرطبندی، گروبندی 3 شرط بستن، گروگذاشتن مرایی، مرائی : ریاکار، مزور، دورو، متظاهر مر : 1 بار، دفعه، کرت، مرتبه 2 حساب، شماره، شمار 3 مرور کردن مربع : 1 چهارگوش، چهارگوشه & سه‌گوش، مثلث 2 مجذور مربوب : بنده، عبد، مملوک & رب مربوط کردن : ربطدادن، ارتباط دادن، مرتبط ساختن مربوط : 1 مرتبط 2 منوط، وابسته 3 منسجم، باانسجام 4 صحیح، درست & نامربوط، بی‌ربط مربی : آموزگار، اتابک، استاد، پروراننده، راهنما، لله، مدرس، معلم & متعلم مرتاض :صفت ریاضت‌کش، زهدگرا مرتب : 1 آراسته، آماده، بسامان، جور، روبراه، مزین 2 بانسق، بانظم، بسامان، منتظم، منضبط، منظم 3 مدون & بی‌انضباط، غیرمدون، نابسامان، نامرتب مرتبمرتبت : پایگاه، درجه، رتبه، مرتبه، منزلت مرتبط : 1 پیوسته، چسبیده، متصل 2 مربوط، وابسته مرتبط کردن : ربطدادن، ارتباط دادن، مرتبط ساختن، وصل کردن مرتبه : 1 بار، پاس، دفعه، ده، کرت، مرحله، مره 2 درجه، شان، لیاقت، مرتبت، پایه، پایگاه، مقام، منزلت، منصب 3 رتبه، طبقه، قدر مرتجعانه :ارتجاعی، مرتجع‌وار، کهنه‌پرستانه، محافظه‌کارانه، واپسگرایانه، نوستیزانه & متجددانه، روشنفکرانه، نوگرایانه مرتجع :صفت کهنه‌پرست، محافظه‌کار، نوستیز، واپسگرا & پیشرو، نوگرا مرتجلا : بی‌مقدمه، فی‌البدیهه، فی‌البداهه، بدون مقدمه، بلامقدمه مرتجل : 1 بی‌مقدمه، فی‌البدیهه، فی‌البداهه 2 بدیهه‌گویی، بدیهه‌سرایی مرتجی : امیدوار & ناامید، مایوس مرتد :صفت 1 ازدین‌برگشته، بی‌دین، رافض، ترک مسلمانی کرده 2 زندیق، کافر، مشرک، ملحد & مومن مرتسم : 1 رسم‌شده، نقش‌بسته 2 نقش‌پذیر، منقوش مرتشی : پاره‌ستان، رشوه‌ستان، رشوه‌گیرنده، رشوه‌خوار، رشوه‌گیر & راشی مرتع : چراگاه، چره، راود، سبزه‌زار، علف‌چر، علفزار، مرغزار مرتعش : 1 رعشه‌ناک، لرزان، لرزنده 2 متزلزل مرتعش شدن : به‌ارتعاش درآمدن، لرزان شدن مرتفع :صفت 1 بلند، رفیع، شاهق، بلندپایه، منیف 2 افراشته، برافراشته، کشیده & پست، کوتاه 3 کوه، کوهپایه 4 رفع‌شده، برطرف، زایل مرتفع شدن : 1 برطرف شدن، رفع شدن، رفع و رجوع شدن 2 فیصله یافتن مرتفع کردن : 1 برطرف کردن، رفع کردن، رفع و رجوع کردن 2 فیصله دادن 3 مرتفع ساختن مرتکب : انجام‌دهنده، اقدام‌کننده مر : 1 تلخ & شیرین، حلو 2 نص 3 سخت، شدید مرتهن :صفت 1 درگرو، رهین، مرهون 2 گروگان مرثیه : 1 تعزیه، رثا، سوگ‌سرود، مرثیت، سوگنامه، نوحه، نوحه‌سرایی & سرود 2 عزاداری، سوگواری، ماتم مرثیه‌خوانی :سوگ‌سرایی، سوگواری، نوحه‌خوانی، نوحه‌سرایی & سرودخوانی مرثیه‌سرایی :سوگ‌سرایی، مرثیه‌گویی & ترانه‌سرایی مرجح : ارجح، اقدم، اولی، برتر، راجح مرجع : 1 انسیکلوپیدی، دائره‌المعارف، فرهنگ، ماخذ، منبع 2 محل‌رجوع 3 عالم، فقیه، مجتهد & مقلد مرجعیت : اجتهاد، فقاهت مرج : 1 مرز 2 چراگاه، مرغزار، علفزار، مرتع 3 چریدن مرجو : 1 امیدوار & مایوس، نومید 2 مایه امیدواری مرجوع : بازگردانیده، بازگشت‌شده، مرجوعه مرحبا : 1 آفرین، احسنت، بارک‌الله، خوشا، خه، خهی، زه، زهازه 2 تحسین، تمجید، ستایش مرحله : 1 بار، دفعه، مرتبه، وهله 2 توقفگاه، منزل، منزلگاه مرحمت‌آمیز :محبت‌آمیز، لطف‌آمیز مرحمت : 1 احسان، اکرام، التفات، تفضل، رافت، شفقت، عطا، عنایت، لطف، مهربانی، نوازش 2 مهربانی کردن، لطف‌داشتن مرحمت کردن : 1 لطف کردن، مورد تفقد قرار دادن، التفات کردن 2 دادن، عطا کردن 3 بخشیدن، اعطا کردن 4 مهربانی کردن مرحمتی : اهدایی، اعطایی مرحوم شدن : به‌رحمت خدا رفتن، درگذشتن، فوت کردن، وفات‌یافتن، مردن مرحوم :اسم 1 مغفور، آمرزیده، بخشوده 2 شادروان 3 فقید، متوفا، مرده & ملعون مرخص :صفت 1 آزاد، خلاص، رها، ول 2 برکنار، معزول 3 رخصت‌یافته، ماذون & درگیر، گرفتار مرخصی : 1 تعطیل 2 تعطیلی 3 رخصت، رهایی، اجازه مرخم : 1 کوتاه‌شده 2 دم‌بریده مرداب : باطلاق، باتلاق، تالاب، گنداب، منجلاب 1 & چشمه‌سار 2 کویر مردابی : 1 باتلاقی، باطلاقی، منجلابی 2 مربوط به مرداب مردار : 1 لاش، لاشه 2 جانورمرده 3 نا 4 جیفه 5 نجس، پلید مردافکن : 1 بسیارقوی، پرزور، زورمند، مرداوژن 2 گیرا مردانگی : جرات، جربزه، جوانمردی، دلیری، رادی، رشادت، شجاعت، غیرت، شهامت، فتوت، مروت، نجدت، مردی مردانه :صفت 1 شجاعانه، دلیرانه، جسورانه، غیرتمندانه، غیورانه 2 مردوار 3 مربوطبه مرد(ان) & زنانه مردد : آشفته‌رای، بی‌ثبات، حیران، دودل، سرگشته، متردد، متزلزل، مذبذب، مشکوک، نامطمئن، نگران & مصمم مردد ماندن :دودل بودن، تردید داشتن & مصمم بودن مردرند : ناقلا، زرنگ، زیرک، رند مردرندی : ناقلایی، ناقلاگری، زرنگی، زیرکی، رندی مردسالاری : 1 مردمهتری، مردبرتری & زن‌سالاری 2 زن‌ستیزی، زن‌آزاری & زن‌سالاری مرد :اسم 1 شخص، انسان، بشر 2 زوج، شوهر، همسر 3 فحل، نر، نرینه 4 جوانمرد، غیور 5 رجل، مرء & انثی، زن 6 اهل، شایسته، لایق & نااهل، نالایق 7 جسور، جراتمند 8 دلیر، شجاع، مبارز 9 گرد، پهلوان، قهرمان 01 حریف مرد شدن : بزرگ شدن، بالغ شدن مردم : 1 آدم، آدمی، آدمیزاد، انس، انسان، بشر، توده، خلق، عوام، ملت، ناس، نفوس & پری، جن 2 انسان شریف 3 مردمک 4 آدمیان، انسان‌ها 5 نژاد 6 اهالی، شهروند، تبعه 7 افراد، بیگانگان، غریبه‌ها مردم‌آزار : ستم‌کار، ستمگر، ظالم، موذی & مردم‌دار، مردم‌سار مردم‌پسند : خلقی، عامه‌پسند، عوام‌پسند مردم‌دار : خلیق، مردم‌یار & مردم‌آزار، مردم‌خوار مردم‌سالار : دموکرات، دموکرات‌منش & مستبد مردم‌سالاری :دموکراسی & استبداد مردم‌فریب : 1 عوام‌فریب 2 حیله‌گر، شیاد، محیل، مکار مردم‌فریبی : 1 عوام‌فریبی 2 حیله‌گری، شیادی مردم‌کشی : 1 نسل‌کشی 2 آدم‌کشی، کشتار، قتل & انسان‌دوستی 3 جلادی، میرغضبی مردم‌گریز : گوشه‌گیر، گوشه‌نشین، منزوی، انزواجو، انزواطلب، عزلت‌گزین & انسان‌دوست، مردم‌ستان، مردم‌آمیز، مردم‌دوست 2 معاشرتی مردمی : 1 آدمیت، انسانیت‌مردم‌زادگی 2 انسانی 3 مروت 4 توده‌ای، خلقی 5 مردم‌گرایی، ملی، ملی‌گرایی 6 فولکوریک مردن :اسم 1 ارتحال، رحلت، فنا، فوت، مرگ، ممات، موت، وفات 2 جان باختن، رخت‌بربستن، قالب‌تهی کردن، درگذشتن، فوت کردن، وفات یافتن 3 تلف‌شدن 4 سقط شدن، نفله شدن & در حیات‌بودن، زیستن 5 نابود شدن، از بین رفتن 6 خاموش شدن (چراغ، آت مردنی : 1 محتضر، مشرف‌به موت، مشرف به مرگ 2 ضعیف، ناتوان، نزار، بی‌حال 3 نفله 4 فناپذیر، زوال‌پذیر مردود : 1 ردشده، رفوزه، ناموفق & قبول 2 متروک، مطرود، منفور، وازده & مقبول 3 ناپذیرفتنی، نامقبول، غیرقابل قبول & پذیرفتنی، مقبول مردود شدن : 1 ردشدن، رفوزه شدن & قبول شدن 2 طرد شدن، مطرود شدن، رانده شدن مردودی :اسم 1 ردی 2 مردودین مرده :صفت 1 بی‌جان، درگذشته، متوفا، مرحوم، میت & حی، زنده 2 خاموش، ساکت 3 بی‌روح 4 بی‌حس، بی‌حرکت 5 قدیمی 6 ازیادرفته، فراموش‌شده 6 آب‌دیده 7 تیره، کدر، تار 8 ازبین‌رفته، نابودشده، تباه‌شده 9 بایر، ناکشته 01 خشک، خشکیده مرده‌خوار :اسم 1 مرده‌خور 2 مردارخوار، لاش‌خور، لاشه‌خوار 3 طفیلی مرده‌دل : افسرده، نژند، غمگین، دل‌مرده، بی‌نشاط & زنده‌دل، پرنشاط مرده‌ریگ : ارث، ترکه، ماترک، متروکات، میراث مرده‌شوخانه :غسال‌خانه، مرده‌شورخانه مرده‌شو : غسال، مرده‌شور مردی : 1 رجولیت 2 جوان‌مردی، فتوت، مروت، مردانگی 3 ایستادگی، پایداری 4 دلیری، دلاوری، شجاعت، شهامت مرزبان : سرحددار، مرابط، مرزدار مرزبندی : مرزکشی، تعیین حدومرز مرز : 1 ثغر، حد، حدود، سامان، سرحد، قلمرو، کرانه 2 حاشیه، لبه، هامش 3 خطه، ناحیه 4 زمین، خاک 5 بوزه، شراب & 1 متن 2 بوم مرزدار : سرحددار، مرابط، مرزبان مرزنشین :اسم سرحدنشین، مرابط مرزوبوم : اقلیم، بوم‌وبر، خطه، زمین، سرزمین، قلمرو، کشور مرزی : 1 مربوط به مرز 2 سرحدی 3 سرحدنشین مرسل :صفت 1 پیغمبر، رسول، فرستاده، نبی 2 فرستاده شده، ارسال‌شده & غیر مرسل مرسوم :اسم 1 باب، رایج، عرفی، متداول، متعارف، مد، معمولی، معمول، مقرر 2 آیین، رسومات، رسم، سنت 3 جیره، مواجب & نامتداول مرسوم شدن : متداول‌شدن، رایج شدن، ترویج یافتن، معمول شدن، باب شدن & منسوخ شدن مرسی : 1 ممنون، متشکر، سپاس‌گزار 2 تشکر، ممنون 3 ممنونم، متشکرم، سپاسگزارم مرشد : پیر، پیشوا، شیخ، قطب، مردکامل، مقتدا، ولی، هادی، هدایت‌گر & مرید مرصاد : 1 بزنگاه، کمینگاه، مکمن، نخیزگاه 2 رصدخانه، زیجگاه مرصع : آراسته، جواهرنشان، زرنشان، گوهرنشان مرضات : خشنودی، رضایت مرض : بیماری، درد، رنجوری، عارضه، کسالت، ناخوشی & سلامتی، صحت، عافیت، تندرستی مرضع : دایه، ربیبه، شیرده، مرضعه مرضی : پسندیده، خوشایند، مقبول، مرضیه مرطوب : 1 تر، خیس، نم، نمدار، نمسار، نمگین، نمناک، نمور، نموک 2 شرجی & بی‌نم، خشک، یابس مرطوب شدن : نمدارشدن، نم شدن، نمگین شدن، نمناک گشتن، نمورگشتن، رطوبت‌دار شدن & خشک شدن مرعا، مرعی : 1 چراگاه، مرتع، مرغزار 2 چریدن 3 سبزه، علف، گیاه مرعوب : بیمناک، ترسان، ترسیده، سراسیمه، متوحش، مستوحش، هراسان، هراسیده مرعوب شدن : بیمناک‌شدن، متوحش شدن، هراسان گشتن، سراسیمه‌شدن، وحشت کردن، به وحشت افتادن مرعوب کردن :بیمناک کردن، متوحش ساختن، هراسان کردن، ترساندن، هراساندن، به وحشت افکندن، وحشت‌زده کردن مرعی :صفت 1 رعایت، مراعات 2 رعایت‌شده، مراعات‌شده 3 ملحوظ، منظور، لحاظ، رعایت 4 رعایت کردن، لحاظ کردن مرغابی : 1 بط 2 اردک مرغ : 1 پرنده، طایر، طیر 2 ماکیان مرغ : 1 چراگاه، مرغزار، مرتع 2 سبزه‌زار، علفزار، گیاه‌زار 3 چمن، علف 4 آب‌دهن مرغ‌حق : بایقوش، شباویز مرغ‌دار، مرغدار :پرورش‌دهنده مرغ و ماکیان مرغ‌داری، مرغداری :پرورشگاه مرغ و ماکیان مرغزار : چراگاه، راغ، راود، سبزه‌زار، علفزار، مرتع، مرغ، چمن‌زار مرغ‌مسیحا : خفاش، شب‌پره، مرغ مسیح مرغوا : 1 تفال بد، فال بد، تطهیر 2 تفال 3 نفرین & مروا مرغوب : پسندیده، دلپذیر، دلپسند، خوب، زیبا، دلخواه، مطلوب، مقبول، نیک، نیکو & نامرغوب مرغوبیت : خوبی، مقبولیت، نیکویی مرغوله :صفت 1 پیچ‌وتاب(زلف، گیسو) 2 زلف پیچیده 3 مجعد مرفق : آرنج، بازو، ساعد مرفوع : 1 ضمه‌دار 2 بلندشده مرفه : آسوده، تنعم‌زده، متنعم، تن‌آسان، راحت، خوش، رفاه‌زده، رفاه‌مند، فارغ‌البال مرفین : 1 جوهر تریاک 2 مایه‌هروئین 3 آلکالوئیدی مخدر و مسکن مرق : 1 جوهر، رب، شیره، عصاره 2 رمق، نا، تاب‌وتوان 3 آش، شوربا مرقد : 1 خوابگاه 2 آرامگاه، تربت، حرم، خاک‌جا، ضریح، قبر، گور، لحد، مدفن، مزار 3 تخت‌روان 4 مهد، گهواره 5 تابوت مرقع :اسم 1 پاره، پاره‌پاره، تکه‌پاره، مندرس 2 مجموعه خط رقاع 3 مجموعه خوشنویسی‌ها مرقوم داشتن :نوشتن، تحریر کردن، به رشته تحریر درآوردن، مکتوب کردن، ترقیم کردن، مرقوم فرمودن مرقوم :اسم مکتوب، نامه، نبشته، مرقومه، نوشته، نوشته‌شده & مسموع مرقومه : خط، دست‌خط، عریضه، کاغذ، مراسله، مکتوب، منشور، نامه، نوشته مرکب :اسم 1 آمیخته، ممزوج & بسیط 2 ترکیب‌یافته، تشکیل‌شده 3 جوهر مرکبات : 1 آمیخته‌ها، ترکیبات & مفردات، بسایط 2 درختان میوه(نارنج، لیمو، پرتقال، نارنگی، ) مرکب : 1 اسب، باره، راحله، سواری 2 کشتی مرکب‌دان : دوات مرکب شدن :ترکیب شدن، آمیختن، آمیخته شدن مرکب کردن :ترکیب کردن، آمیختن مرکز : 1 بین، میان، میانه، وسط 2 پایگاه، جایگاه، قرارگاه، محفل 3 محور 3 کانون 4 قلب مرکزیت : تجمع، تمرکز مرکزی :اسم 1 مربوط به‌مرکز، منسوب به مرکز 2 اصلی، عمده، مهم 3 مرکزنشین، پای‌تخت‌نشین 4 واقع‌شده در مرکز مرکور : جیوه، زیبق، سیماب مرکوز : جای‌گرفته، محکم، ثابت، برقرار مرگ‌آفرین : مرگ‌آور، مرگبار، مرگ‌زا، مقتل، مهلک مرگ : 1 ارتحال، درگذشت، حتف، رحلت، فوت، مردن، منون، موت، میر، وفات & هستی 2 اجل 3 زوال، فنا، نابودی، نیستی، هلاک & حیات مرگ‌بار، مرگبار : کشنده، مرگ‌آفرین، مرگ‌آور، مرگ‌زا مرگ‌زا : مرگ‌آفرین، مرگ‌آور، مرگبار، کشنده، مهلک مرمت : 1 ترمیم، تعمیر 2 احیا، اصلاح، بازسازی 3 اصلاح کردن، تعمیر کردن 4 آشتی، صلح مرمت شدن : 1 تعمیر شدن، بازسازی شدن 2 اصلاح شدن، ترمیم شدن مرمت کردن : 1 ترمیم کردن، تعمیر کردن 2 بازسازی کردن، به‌سازی کردن 3 اصلاح کردن، بهبود بخشیدن مرمرتراش :صفت 1 مجسمه‌ساز، تندیسگر 2 حجار، سنگ‌تراش مرمر : رخام مرمرین : 1 مرمری، ازجنس مرمر، شبیه مرمر، مرمرمانند 2 صاف، بلورین مرموز : 1 اسرارآمیز، رازآلود، رازناک، رمزآلود، رمزی 2 ابهام‌آمیز، مبهم، معمایی 3 مشکوک 4 تودار، موذی 5 مار زیر کاه مرموق :صفت ملحوظ، منظور، نگریسته مروا : تفال‌خیر، فال‌نیک & مرغوا مروارید : جمان، در، دریتیم، گوهر، لولو مروت : 1 انسانیت، انصاف، رحم 2 جوانمردی، حمیت، غیرت 3 مردی، مردانگی مروج :صفت ترویج‌دهنده، رواج‌دهنده، مشوق مروج : چمنزارها، سبزه‌زارها، مرغزارها، چراگاهها مرور : 1 تکرار، دوره 2 مطالعه 3 یادآوری 4 رفتن، طی، عبور، گذر، گذشتن مرور کردن : 1 گذشتن، سپری شدن، عبور کردن 2 یادآوری کردن، به‌خاطر آوردن 3 مطالعه اجمالی کردن، از نظرگذرانیدن 4 تکرار کردن مروق : باده‌بی‌درد، پالوده، صاف، ناب & درد مره : 1 بار، دفعه، کرت، مرتبه 2 شمار، تعداد، عدد، تا 3 راه، گذر، گذرگاه، مسیر مره : زهره، صفرا مرهم : 1 بریزه، پماد، روغن، ضماد، نوشدارو & زخم 2 مسکن 3 التیام‌بخش مرهم‌رسان :صفت 1 درمانگر، درمان‌کننده 2 التیام‌بخش 3 مرهم نه مرهون : درگرو، رهین، مدیون مریخ : 1 بهرام 2 آهن، پولاد مریدانه : 1 مریدوار 2 مشتاقانه مرید : 1 پیرو، هواخواه & مراد، مرشد 2 علاقه‌مند، دوستدار، محب 3 ارادتمند، ارادت‌کیش مریزاد : آفرین، احسنت (حرف‌تحسین) مری : سرخ‌نای مریض : آهمند، بستری، بیمار، دردمند، رنجور، علیل، کسل، ناتوان، ناخوش، ناسالم & تندرست، سالم مریض‌احوال :بیمارگونه مریض‌خانه، مریضخانه :بیمارستان، دارالشفاء، درمانگاه مریض‌داری : بیمارداری، پرستاری، تیمارداری، تیمارکشی مریض شدن : 1 بیمارشدن، ناخوش شدن 2 تب گرفتن، تب داشتن 3 دردمند گشتن، آهمند شدن & شفا یافتن، معالجه شدن مریض کردن : بیمار کردن، ناخوش کردن & شفا دادن، معالجه کردن مریضی : 1 بیماری، عارضه، کسالت، ناخوشی 2 علت 3 تب، درد مزاج : 1 آمیزش، اختلاط 2 آمیختن، آمیخته شدن 3 خلق، سرشت، طبع، طبیعت، نهاد 4 وضعیت سلامتی 5 طینت، سرشت، خمیره، طبع 4 وضعیت، حالت 6 روال، شیوه 7 خلق‌وخو، رفتار مزاح : 1 خوش‌طبعی، بذله، بذله‌گویی، خوشمزگی، خوش‌طبعی، شوخی، لطیفه، لودگی، مسخرگی، مطایبه، هزل 2 شوخی کردن، خوش‌طبعی کردن & جدی مزاحمت : 1 آزار، آزردن، اذیت، تزاحم، رنجه، زحمت 2 تصدیع، دردسر، صداع 3 پاپوش، گرفتاری 4 زحمت دادن، دردسر دادن، مصدع بودن مزاحم :صفت 1 سربار، سرخر، مانع، متعرض، مخل، مصدع، موی دماغ 2 آزارنده، زحمت‌رسان 3 بیگانه، غریبه، نامحرم مزاحم شدن : زحمت‌دادن، مصدع شدن، موجبات زحمت فراهم کردن، زحمت‌افزا شدن، اذیت کردن، دردسر دادن، مایه‌زحمت شدن، تصدیع دادن مزار : 1 آرامگاه، تربت، حرم، خاک‌جا، قبر، گور، لحد، مثوی، مدفن، مرقد، مقبره 2 ضریح، زیارتگاه مزارستان : گورستان، قبرستان، دارالرحمه، خاک‌جا مزارع : کشتزارها، مزرعه‌ها مزارعه : 1 زراعت کردن 2 عقد زراعت مزامیر : 1 مزمارها، نی‌ها 2 سرودها، نشیدها مزاوجت : 1 ازدواج، تزویج، زناشویی، عروسی، مناکحت، وصلت 2 ازدواج کردن، زناشویی کردن & جدایی، طلاق مزاوجت کردن :ازدواج کردن، زن گرفتن، وصلت کردن، مناکحت کردن، زناشویی کردن، همسر گزیدن مزایا : امتیازات، امتیازها، برتری‌ها، رجحان‌ها، فزونی‌ها، فواید، مزیت‌ها، منافع مزایده : حراج & مناقصه مزبله : 1 آشغال‌دان، خاک‌روبه، زباله‌دان 2 آشغال‌دانی، زباله‌دانی مزبور : سابق‌الذکر، مذکور، نامبرده، یاد شده مزج : 1 آمیختن 2 اختلاط، امتزاج 3 آمیزش مزجات : 1 اندک، قلیل، کم، ناچیز 2 کم‌ارزش مزخرف بافتن :بیهوده گفتن، ژاژخایی کردن، حرف مفت زدن، بیهوده‌گویی کردن، جفنگ بافتن، چرت گفتن، لاطائلاث بافتن، لیچار بافتن، یاوه‌سرایی کردن مزخرف : 1 بی‌معنی، بیهوده، ترهات، جفنگ، چرت، ژاژ، عبث، لاطائل، لغو، لیچار، مهمل، هجو، یاوه 2 بی‌ارزش، بی‌ارج، بی‌اهمیت 3 آراسته، ملتبس 4 آراسته شده، مذهب، زراندود مزدا : 1 اهورامزدا & اهریمن 2 خدا مزد : 1 اجر، اجرت، بهره، پاداش، پاداشن، ثواب 2 حق‌العمل، حق‌القدم، دسترنج، کرایه 3 کارمزد، کمیسیون 4 جزا، عوض، مکافات 5 نصیب مزد بردن : بهره‌ور شدن، بهره‌مند شدن، اجرت گرفتن، پاداش گرفتن مزدبگیر :صفت 1 اجیر، جیره‌خوار، مزدور 2 حقوق‌بگیر، مزدگیر مزد دادن : پاداش دادن، اجرت دادن مزدوج : 1 جفت 2 زوج & تک، تاق مزدوج : 1 دوتایی، جفت‌شده 2 مثنوی مزدور :صفت 1 اجیر، جیره‌خوار، خودفروخته، عامل، مزدبگیر، مواجب‌بگیر، 2 عمله، فعله، کارگر & بیکار 3 سپاهی، سرباز، لشکری مزرع : مزرعه، کشتزار مزرعه : پالیز، فالیز، کشتزار، کشتگاه، مزرع مزروع :اسم 1 کشته 2 کاشته‌شده، زراعت‌شده مزعفر : زعفرانی، زردرنگ مزغان : 1 موسیقی، موزیک، مزقان 2 موسیقیدان، موسیقی‌نواز مزکی : 1 تزکیه‌شده 2 پاک‌کننده 3 پاک، پاکیزه 4 معرف، شناساننده مزلف :صفت 1 زلف‌دار، زلفی 2 ژیگولو 3 قرتی، بچه‌قرتی مزله : لغزشگاه مزمار : 1 نی، نای 2 چاکنای مزمزه : چشیدن، چشش مزمن : دیرپا، دیرینه، ریشه‌دار، کهنه & حاد مزمن شدن : کهنه‌شدن، ریشه‌دار شدن مزورانه : ریاکارانه، محیلانه، مکارانه، منافقانه & مخلصانه مزور : تزویرگر، حقه‌باز، دورو، ریاکار، فریبنده، محیل، مکار، منافق & بی‌ریا، مخلص مزه پراندن : 1 مزه‌ریختن، جوک گفتن، لطیفه گفتن، مزه‌پراکنی کردن، مزه‌پرانی کردن، مزه انداختن 2 شوخ‌طبعی کردن، خوش‌طبعی کردن مزه دادن : 1 طعم‌داشتن، خوش‌طعم بودن 2 لذت‌بخش بودن، لذت دادن مزه‌دار :بامزه، خوشمزه، لذیذ، خوش‌طعم & بدمزه، بی‌مزه، بی‌طعم مزه داشتن : 1 لذت‌بخش‌بودن 2 خوش‌مزه بودن، طعم داشتن مزه : 1 طعم 2 چاشنی 3 لذت 4 ذائقه 5 لوس 6 گزک، نقل 7 لطیفه، شوخی، جوک مزه کردن : 1 چشیدن 2 تجربه کردن، آزمودن مزیت : امتیاز، اولویت، برتری، ترجیح، تفضل، تقدم، رجحان، فزونی، فضیلت، منفعت مزیت دادن : برتری‌دادن، رجحان دادن، اولویت دادن مزیت داشتن : 1 برتری داشتن، رجحان داشتن، امتیاز داشتن 2 اولویت داشتن مزید : 1 اضافی، افزونی، زیادت، بسیاری، فراوانی، زیادتی، زیادی & قلت 2 افزودن، زیاد کردن 3 زیاد، افزون مزید شدن : اضافه شدن، افزون شدن، زیاد شدن & کاهش یافتن مزید کردن : افزون کردن، اضافه کردن، زیاد کردن & کاستن، کم کردن مزین : 1 آراسته، پرداخته، مرتب & ناآراسته 2 تزیین‌شده، متحلی، برآموده & نامتحلی 3 نگارین مزین کردن : 1 تزئین کردن، زینت دادن، مزین ساختن 2 آراستن، آرایش دادن مژدگان : خبرخوش، بشارت، مژده مژدگانی : 1 بشارت، شادیانه، مژده 2 انعام، تشریف، مشتلق مژده : بشارت، خبر خوش، مبارک‌خبر، مژدگانی، مشتلق، نوید، وعده، وعید مژده دادن : بشارت‌دادن، خبر خوش دادن، نوید دادن مژده‌رسان :صفت 1 بشیر، بشارت‌رسان، مژده‌دهنده، مژده‌ور، مژده‌فرما، بشارت‌دهنده، مبشر، نویدبخش 2 مشتلقچی 3 پیک، قاصد مژگان :ردیف‌مژه‌ها، موهای‌پلک، مژه‌ها مژه : 1 موی پلک چشم 2 دنباله تارمانند یاخته‌ها، مژک مسئلت کردن :درخواست کردن، خواستن، خواهش کردن مسئلت، مسالت : 1 درخواست، خواهش، خواستاری، آرزومندی، تقاضا، خواهان 2 طلب 3 مساله، مسئله، آرزومند بودن، خواهش کردن، طلب کردن، خواستن، تقاضا کردن 4 تکدی کردن، سوال کردن، پرسیدن، پرسش کردن، گدایی کردن مسئله‌آموز :اسم معلم، آموزگار، مربی مسئله‌ساز : مسئله‌زا، مشکل‌زا، مساله‌آفرین، مشکل‌ساز مسئله، مساله : 1 امر، کار، موضوع 2 قضیه، مبحث، مطلب 3 پرسش، سوال 4 جریان، رویداد، ماجرا 5 حاجت، خواسته، درخواست، نیاز 6 مشکل، معضل، معما، دشواری مسئول :اسم 1 مکلف، موظف، وظیفه‌مند 2 سرپرست، مامور، متصدی، مدیر 3 وظیفه‌شناس مسئولیت‌پذیر :متعهد & مسئولیت‌گریز مسئولیت : 1 تکلیف، کار، نقش، وظیفه 2 تعهد، رسالت 3 ماموریت مسا : 1 اول شب، شبانگاه & صباح 2 مغرب مسابقات : 1 مسابقه‌ها، آزمون‌ها، امتحانات، آزمایش‌ها، کنکورها 2 سبقت‌گیری‌ها مسابقه : 1 آزمایش، آزمون، امتحان، کنکور 2 پیشی، تاخت، رقابت، سبقت، هم‌چشمی 3 پیشی گرفتن، پیش افتادن، سبقت گرفتن 4 تاختن 5 جنگیدن مساجد : مسجدها، نمازخانه‌ها، مسگت‌ها مساحت : 1 سطح 2 اندازه‌گیری، پیمایش مساحت کردن :اندازه گرفتن، مساحی کردن، مساحت گرفتن، اندازه‌گیری کردن، مساحت‌گیری کردن، پیمودن مساح : زمین‌پیما، پیماینده، مساحت‌کننده، مساحت‌گر مسارعت : 1 شتاب، تعجیل، سرعت 2 سبقت 3 شتافتن، شتاب کردن، تندشتافتن 4 بریکدیگر پیشی گرفتن مساعدت داشتن :دستگیری کردن، کمک کردن، مدد کردن، معاضدت کردن، یاری کردن مساعدت : دستگیری، غوث، کمک، مدد، مظاهرت، معاضدت، همراهی، یاری، یاوری مساعدت کردن :دستگیری کردن، کمک کردن، همراهی کردن، مدد کردن، معاضدت کردن، یاری کردن مساعد :صفت 1 سازگار، مطلوب، مناسب، موافق 2 معاضد، یار، یاور 3 هم‌بازو، همراه & نامساعد مساعد شدن : 1 مناسب شدن 2 موافق شدن، سازگار شدن مساعده : آرمون، بیعانه، پیش‌پرداخت، پیش‌مزد، تقاوی مساعی : 1 اهتمام، تلاش، جد، جهد، سعی، کوشش 2 سعی‌ها، کوشش‌ها مسافات : مسافت‌ها، فاصله‌ها، فواصل مسافت : بعد، دوری، فاصله مسافح : زناکار، زانی & زانیه مسافرت : جهانگردی، سفر، سیاحت، سیر & حضر مسافرت کردن :سفر کردن، مسافرت رفتن، سفر رفتن مسافرخانه : مهمان‌پذیر، مهمانخانه، هتل مسافر زدن : 1 مسافر سوار کردن 2 مسافرگیری کردن مسافر : 1 سفرکننده 2 توریست، جهانگرد، سیاح، مهاجر مسافهه : 1 دشنام دهی، ناسزاگویی، فحاشی 2 دشنام دادن، سقط گفتن، فحش دادن 3 سفاهت کردن، نادانی کردن 4 شراب بارگی، شراب‌باره بودن، دائم‌الخمر بودن مساقات : 1 آبیاری، آبدهی 2 غرس نهال 3 سهم‌بری از درختکاری مساکن : مسکن‌ها، خانه‌ها، منازل، منزل‌ها مساکین : بی‌بضاعت‌ها، بیچارگان، بینوایان، تهیدستان، فقیران، فقرا، مسکینان، مسکین‌ها & اغنیا، ثروتمندان مسالک : 1 مسلک‌ها، طریقه‌ها، آئین‌ها 2 راهها 3 جغرافیا مسالمت : آرامش، آشتی، آشتی‌خواهی، آشتی‌طلبی، خوش‌رفتاری، سازش، سازگاری، سلامت‌جویی، صلح‌جویی، صلح‌طلبی، ملایمت مسالمت‌آمیز :صفت آشتی‌جویانه، صلح‌آمیز، صلح‌جویانه، صلح‌طلبانه & قهرآمیز مسالمت‌جویی : آشتی، آشتی‌خواهی، آشتی‌جویی، آشتی‌طلبی، صلح‌جویی، صلح‌خواهی & جنگ‌جویی مسامح :صفت اهمالگر، تنبل، سهل‌انگار، کاهل، متهاون، مسامحه‌گر & ساعی، کوشا مسامحه : اهمال، تسامح، تساهل، تعلل، تغافل، تکاهل، تهاون، سستی، طفره، غفلت، کاهلی، کوتاهی، مماشات، مماطله & جدیت مسامحه داشتن : 1 اهمال کردن، اهمال ورزیدن، کوتاهی کردن، سستی کردن، قصور ورزیدن، کاهلی کردن 2 آسان‌گرفتن، سهل انگاشتن 3 طفره رفتن 4 به‌تاخیر انداختن مسامحه شدن :کوتاهی شدن، اهمال شدن، سهل‌انگاری شدن، تغافل شدن مسامحه کردن : 1 اهمال کردن، اهمال ورزیدن، کوتاهی کردن، سستی کردن، قصور ورزیدن، کاهلی کردن 2 آسان گرفتن، سهل انگاشتن 3 طفره رفتن 4 به‌تاخیر انداختن مساوات : 1 برابری، تساوی، تعادل، همسانی 2 برابر بودن & نابرابری مساوات‌طلب :مساوات‌خواه، عدالت‌خواه مساوی : به‌اندازه، برابر، متساوی، معادل، هم‌تراز و هم‌سان، هم‌سر، هم‌میزان، هم‌وزن، یکسان & نامساوی مساوی شدن : برابرشدن، هم‌اندازه شدن، یکسان شدن، معادل شدن مساهرت : 1 شب‌زنده‌داری، بیتوته، شب‌بیداری 2 شب را باهم به روز آوردن، شب‌زنده‌داری کردن مسایل، مسائل : 1 سوال‌ها، سوالات، مساله‌ها، پرسش‌ها & پاسخ‌ها 2 مشکل‌ها، دشواری‌ها، گرفتاری‌ها، مشکلات 3 مطالب، قضایا، مباحث، موضوعات، موضوع‌ها 4 امور شرعی & اجوبه مسبب :صفت 1 باعث، سبب، علت، محرک، موجب، واسطه 2 وسیله‌ساز مسبح :تسبیح‌خوان، تسبیح‌گر، تسبیح‌کننده مسبوق :اسم 1 آینده، بعدازاین & سابق 2 آشنا، آگاه، مخبر، مقدم، وارد، واقف مسبوق شدن : آگاه‌شدن، باخبر شدن، اطلاع یافتن، مطلع گشتن مسبوق کردن : آگاه کردن، باخبر کردن، مطلع ساختن، اطلاع دادن مست : 1 اندوه، حزن، غم 2 شکایت، شکوائیه، گلایه، گله مستانه :صفت مست‌وار، مانندمستان، سرخوشانه، سرمستانه مستاجر : اجاره‌دار، اجاره‌نشین، کرایه‌نشین & موجر مستاصل : 1 بیچاره، بی‌نوا، ناتوان، درمانده، وامانده 2 مجبور 3 زله، لابد 4 بدبخت، پریشان‌حال، شوربخت مستاصل شدن : 1 درمانده شدن، ناتوان گشتن، بیچاره کردن 2 بدبخت شدن، پریشان گشتن 3 نابود شدن مستاصل کردن : 1 درمانده کردن، ناتوان کردن، به استیصال کشاندن، عاجز کردن، بیچاره کردن 2 نابود کردن، ریشه‌کن کردن مستانس : انس‌گیرنده، خوگر، مانوس‌شونده مستانس شدن : انس‌گرفتن، خو گرفتن، مانوس شدن مستبد : استبدادگرا، خودخواه، خودرای، خودسر، خودکامه، دیکتاتورماب، دیکتاتورمنش، زورگو، قلدر، لجوج، مطلق‌العنان، استبدادطلب، یک‌دنده، & دموکرات، دموکرات‌منش، مردم‌گرا مستبدانه :استبدادگرایانه، خودسرانه، خودکامانه، دیکتاتورمابانه، دیکتاتورمنشانه، لجوجانه & دموکرات‌منشانه مستبصر : بینا، بینادل مستبعد : 1 بعید، دور، دور ازذهن & قریب، نزدیک 2 دور ازواقعیت، ناممکن مستتر : 1 پنهان، پوشیده، مستور، نهان، نهفته 2 پناهگاه، مخفیگاه & آشکار مستثنا : 1 استثنا، جدا 2 استثناء‌شده 3 خارج از شمول حکم 4 مشخص، ممتاز مستثنا شدن : استثناشدن، جدا شدن مستجاب : اجابت‌شده، برآورده، پذیرفته، مقبول، پذیرفته‌شده مستجاب شدن :برآورده شدن، اجابت شدن، پذیرفته شدن مستجاب کردن :برآوردن، اجابت کردن، برآورده کردن، پذیرفتن مستجیب : پذیرنده، اجابت‌کننده، مستجاب‌کننده، اجابت‌گر مستجیر : پناه‌جو، زنهارخواه & زنهارده مستحب : پسندیده، نیکو، روا، جایز & واجب، حرام، مکروه، مباح مستحسن : پسندیده، خوب، ستوده، نغز، نیک، نیکو & قبیح مستحضر : آگاه، باخبر، خبردار، درجریان، مخبر، مطلع، واقف & بی‌خبر مستحضر شدن :آگاه شدن، اطلاع یافتن، باخبر شدن، مطلع شدن، واقف شدن & غافل شدن، بی‌خبرماندن مستحضر کردن :آگاه کردن، اطلاع دادن، خبردار کردن، مطلع ساختن، واقف ساختن & غافل کردن، بی‌خبرگذاشتن مستحفظ : پاسبان، پاسدار، حارس، دربان، سرایدار، قراول، گارد، محافظ، مراقب، مهیمن، نگهبان مستحق : 1 درخور، سزاوار، شایسته، لایق، مستوجب 2 بی‌نوا، محتاج، فقیر، نیازمند & بی‌نیاز 3 واجب‌الزکوه مستحکم : استوار، جزم، حصین، سخت، قایم، محکم & سست مستحکم شدن :استوار گشتن، پراستحکام شدن، محکم شدن مستحیل :اسم 1 استحاله، تغییریافته، دگرگون، مبدل، مستهلک 2 محال، ناممکن 3 مکار، حیله‌گر، محیل مستحیل شدن :استحاله شدن، تبدیل شدن، تغییر یافتن، مبدل‌شدن مستخدم : 1 اداری، عضو، کادر، کارمند، مامور 2 بنده، چاکر، خادم، خدمتکار، غلام، گماشته، نوکر & رئیس، کارفرما مستخدمه : خادمه، خدمتکار، کلفت & ارباب مستخرج : استخراج‌شده، بیرون‌آورده‌شده مستخلص : 1 خلاص‌شده، رهاشده، آزادشده، نجات‌یافته، نجات‌داده‌شده & گرفتار 2 آزاد، رها، ول & اسیر مستخلص شدن : 1 آزاد شدن، رهایی یافتن، رها شدن 2 نجات‌یافتن 3 خلاص شدن مستدام : پایدار، پاینده، پیوسته، دایم، همیشگی، جاودان، دایمی، مدام & ناپایدار مستدعی : تقاضامند، خواستار، خواهشمند، متمنی مستدعی شدن : تقاضا کردن، استدعا کردن، خواهش کردن، خواستارشدن مستدل : مبرهن، محکم، منطقی، مدلل & نامستدل، غیرمستدل مستدیر :اسم حلقه، دایره، گرد، مدور & مسطح مستراح : آبریز، توالت، دستشویی، مبال، مبرز مسترد : پس‌داده‌شده، برگردانده‌شده، برگشته، استرداد شده مسترد داشتن : پس‌دادن، برگرداندن، استرداد کردن، رد کردن & پس گرفتن مستزید : 1 آزرده، رنجیده، رنجیده‌خاطر 2 گله‌مند، شاکی 3 زیاده‌خواه، زیاده‌طلب مست :اسم 1 سرخوش، نشئه، نشئه‌ناک، می‌زده، شراب‌زده، ملنگ، کیفور 2 خمار، خمارین، خمارآلود، خمارآلوده، مخمور 3 خراب، طافح 4 مدهوش، لایعقل 5 بی‌خود، بی‌خویشتن، از خودبی‌خود، مجذوب 6 بی‌خبر، غافل، غفلت‌زده 7 هیجان‌زده 8 مغرور، متکبر 9 مستشار : 1 رایزن، مشاور، مشیر 2 کارشناس (خارجی) مست شدن : 1 سرمست‌شدن، سرخوش شدن، نشئه شدن 2 بی‌خودگشتن، از خودبی‌خود شدن، مجذوب شدن 3 مدهوش شدن، بی‌هوش شدن 4 مغرور گشتن، غره شدن 5 هیجان‌زده شدن مستشرق : خاورشناس، شرق‌شناس، مشرق‌شناس & مستغرب مستشعر : 1 آگاه، مطلع، دانا، اندیشمند 2 اندیشناک، ترسان، نگران، بیمناک مستشفا، مستشفی :بیمارستان، درمانگاه، مریض‌خانه، شفاخانه، دارالشفاء & دارالمجانین، دیوانه‌خانه مستضعف : 1 ضعیف، محروم & مستکبر 2 ضعیف‌نگهداشته‌شده 3 فقیر، تنگدست، بی‌نوا، بی‌بضاعت 4 ناتوان، درمانده مستطاب : 1 پاک، پاکیزه، منزه، طیب 2 شایسته، درخور مستطیع : بی‌نیاز، توانگر، ثروتمند، دارا، دولتمند، غنی، مالدار، متعین، متمکن، متمول، متنعم، مستغنی، منعم & نامستطیع مستظهر : امیدوار، پشتگرم، متکی مستظهر شدن :دل‌گرم شدن، پشت‌گرم شدن مستظهر کردن :پشت‌گرم کردن، دل‌گرم کردن مستعار : 1 عاریه، عاریتی 2 قرضی 3 جعلی، ساختگی 4 بدلی، عوضی & حقیقی مستعجل : زودگذر، شتاب‌زده، شتابناک، عجول مستعد : 1 زرنگ، باهوش، بااستعداد 2 آماده، حاضر، مهیا 3 سازور، سزاوار، قابل، لایق 4 بارور، حاصل‌خیز & غیرمستعد، نامستعد مستعد شدن : آماده‌شدن، مهیا گشتن مستعصم : پناه‌جو، پناه‌خواه، متوسل، ملتجی مستعفی : استعفاکننده، کناره‌گیرنده، استعفاکرده مستعفی شدن :کناره‌گیری کردن (ازشغل، مقام)، استعفا دادن مستعمره : سرزمین‌تحت‌استعمار، استعمارزده، کلنی مستعمل : 1 دست‌دوم، فرسوده، کارکرده، کهنه، نیمدار & نو 2 معمول، رایج، متداول & منسوخ مستغرب : عجیب، غریب، شگفت & عادی مستغرب : غرب‌شناس، باخترشناس & شرق‌شناس مستغرق شدن : 1 غرق شدن، فرو رفتن 2 غوطه‌ور شدن 3 سرگرم شدن 4 مجذوب شدن مستغرق : غرق، غرقه، غوطه‌ور، مجذوب مستغلات : 1 املاک‌اجاری 2 زمین‌های غله‌خیز مستغل : 1 اجاری، اجاره‌ای، ملک‌اجاری 2 اجره، غله 3 غله‌دار 4 غله‌خیز مستغنی : 1 بی‌نیاز، خودکفا 2 توانگر، ثروتمند، دارا، غنی & محتاج، بی‌نیاز مستغنی شدن : 1 بی‌نیاز شدن، خودکفا شدن 2 ثروتمند شدن، داراشدن، غنی شدن مستغنی کردن : 1 بی‌نیاز گردانیدن، خودکفا کردن 2 غنی ساختن، به مال و مکنت رساندن، ثروتمند کردن مستفاد شدن :استنباط شدن، دریافت شدن، برگرفته شدن، درک شدن، مفهوم شدن مستفاد : 1 مفهوم‌شده، افاده‌شده، دانسته‌شده، استنباطشده، برگرفته، حاصل‌شده 2 سودرسان، فایده‌رسان مستفرنگ :اسم فرنگی‌ماب، اروپایی‌ماب، غرب‌زده & مستعرب مستفسر : جستجوگر، جوینده، متجسس، متفحص مستفید : برخوردار، بهره‌مند، بهره‌ور، بهره‌یاب، متمتع، منتفع مستفید شدن :برخوردار شدن، بهره‌مند شدن، منتفع گشتن، سودبردن، بهره گرفتن مستفیض شدن : فیض‌بردن، برخوردار شدن، بهره‌مند شدن مستفیض : 1 فیض‌بر، فیض‌برنده، مستفید 2 برخوردار، بهره‌گیر، بهره‌ور مستفیض کردن :بهره‌مند کردن، برخوردار کردن، فیض رساندن مستقبل : آتی، آتیه، آینده & حال، گذشته مستقر : استوار، برقرار، پابرجا، پایدار، ثابت، جایگزین، استقراریافته، جای‌گیر، ساکن، محکم مستقر شدن : 1 استقرار یافتن، قرار گرفتن، جایگزین شدن، ساکن شدن، جا گرفتن 2 پابرجا شدن، قرارگرفتن مستقر کردن : 1 قرار دادن، استقرار دادن، جا دادن 2 تثبیت کردن، برپا داشتن مستقل : 1 آزاد، خودمختار، ناوابسته، خودگردان، خودفرمان، غیروابسته، مختار 2 جدا 3 جداگانه، علی‌حده & غیرمستقل، وابسته مستقلاً : آزادانه، بالاستقلال، خودمختارانه مستقل شدن : 1 استقلال یافتن، آزاد شدن، خودگردان شدن 2 جدا شدن، متکی به خود شدن مستقیماً : 1 بلاواسطه، بی‌واسطه، راساً 2 سرراست & باواسطه مستقیم :صفت 1 راست، سرراست، صاف 2 بی‌واسطه، بلاواسطه، مستقیماً & کج 3 درست، صحیح 4 زنده مستکبر :صفت 1 استثمارگر، امپریالیست، سرمایه‌دار، طاغوتی 2 گردن‌کش 3 متکبر، مغرور & مستضعف 4 زورگو، قدرت‌طلب 5 جهان‌خوار مست کردن : 1 مست‌شدن، شراب‌زده شدن، سرمست کردن 2 شیفته کردن، شیدا کردن، بی‌قرار کردن 3 غفلت‌زده کردن، غافل کردن مستلزم : 1 بایسته، شایسته، لازمه 2 متضمن، مسبب، موجب مستمر : ادامه‌دار، پیوسته، پیگیر، جاودانه، دایمی، مدام، مداوم، همیشگی & موقت مستمرمستمر شدن :استمرار یافتن، ادامه داشتن، تداوم یافتن، ادامه‌دار بودن مستمری‌بگیر : بازنشسته، وظیفه‌بگیر، وظیفه‌خور & شاغل مستمری : جیره، حقوق، حقوق بازنشستگی، راتب، راتبه، رسم، شهریه، عطیه، ماهیانه، مشاهره، مقرری، مواجب، وظیفه مستمسک : 1 آتو، آویزگاه، بهانه، دستاویز، گزک 2 سند، وسیله مستمسک قرار دادن: بهانه کردن، دستاویز ساختن، دستاویز قرار دادن مستمع : 1 سامع، شنوا، شنونده، نیوشا & متکلم، گوینده 2 مخاطب & متکلم مستمندانه : 1 فقیرانه، مفلسانه 2 غمگنانه، اندوهناکانه مستمند : 1 بدبخت، بیچاره، بی‌نوا، فقیر، تهی‌دست، محتاج، مفلس، نیازمند & دارا، منعم 2 گله‌مند، شاکی 3 غمگین، غمناک، اندوهناک مستنبط : استنباطکننده، ادراک‌کننده، دریابنده مستند : 1 اصیل، متقن، معتبر، معتمد، وثیق 2 دلیل، سند & غیرمستند، نامستند 3 واقعی 4 منسوب 5 متکی مستندسازی : 1 معتبرسازی، مدلل سازی 2 فیلم‌سازی(براساس واقعیات عینی) مستند کردن : 1 منسوب کردن، نسبت دادن، اسناد دادن 2 موثق ساختن، مدلل ساختن مستنطق : بازپرس، بازجو & متهم مستنکر : 1 مکروه 2 زشت، قبیح، ناپسند & مستحن 3 ناخوش‌آیند مستوجب : درخور، زیبنده، سزاوار، شایسته، لایق، مستحق مستوحش : بیمناک، ترسیده، خوفناک، مرعوب، وحشت‌زده مستوحش شدن :وحشت‌زده شدن، ترسیدن، هراسناک گشتن مستودع :صفت 1 ودیعه‌گیر 2 امین 3 ودیع & مودع مستور : 1 پنهان، پوشیده، مختفی، مخفی، مستتر، مکتوم، مکنون، ملبس، ناآشکار، ناپدید، ناپیدا، نهفته 2 محجوب، مقنع 3 پرده‌نشین، مستوره، پاکدامن، عفیف 4 نقابدار & پیدا، نامستور مستور کردن : پنهان کردن، مخفی نگاه داشتن، پوشاندن، مکتوم نگاه‌داشتن مستوره : پردگی، زن، مخدره، مقنع، ناموس، نهفته‌رو مستوری : 1 پوشیدگی 2 پرده‌نشینی 3 پاکدامنی، عفت، پارسایی مستوفا : 1 تام، تمام، جامع، فراگیر، کامل، مبسوط، وافی 2 استیفاشده & مجمل مستوفی : خزانه‌دار، خزانه‌دار کل، محاسب مستولی : چیره، غالب، فایق، مسلط & مغلوب مستولی ساختن :مسلط ساختن، استیلا دادن، فایق کردن مستولی شدن :استیلا یافتن، تسلط یافتن، دست یافتن، چیره‌شدن، فایق آمدن، مسلط شدن مستوی : 1 تخت، صاف، مسطح، هموار 2 راست، مستقیم 3 برابر، یکسان مستهجن : بد، رکیک، زشت، قبیح، مبتذل، ناپسند & مستحسن مستهلک شدن : 1 نیست شدن، نابود شدن، محو شدن، ازمیان رفتن، هلاک شدن، معدوم شدن 2 به تدریج دین اداشدن، تادیه شدن (تدریجی قرض) 3 فرسوده‌شدن 4 مستحیل شدن مستهلک کردن : 1 به تدریج وام پرداختن 2 نابود کردن، هلاک کردن، از بین بردن مستهلک :اسم 1 نیست‌شده، نحوشده، نابود، نابودشده، نابودگردیده، معدوم، ازمیان‌رفته 2 پرداخت‌تدریجی دین مستی‌بخش : 1 سکرآور، مستی‌زا، مستی‌آفرین، نشئه‌زا 2 مسکر مستی : بی‌خودی، سرخوشی، سکر، مخموری، نشئه & هوشیاری، صحو مستی : 1 غم، اندوه، غصه 2 شکوه، شکایت، گلایه مسجد : سجده‌گاه، عبادتگاه، مسکت، مسگت، مصلا، نمازگاه، نمازخانه مسجدی : 1 نمازخوان، مسجدرو، اهل مسجد 2 مربوط به مسجد 3 زاهد، عبادت‌کار، مومن مسجع : قافیه‌دار، مقفی، موزون، سجع‌دار مسجل : تسجیل، حتمی، قطعی، محقق، مدلل، مستند، مسلم، مشخص، معین & پادرهوا، غیرقطعی، غیرمسجل، نامدلل، نامعلوم مسجل شدن : 1 قطعی شدن، محرز شدن، حتمی شدن 2 ثبت‌شدن مسجل کردن : 1 قطعی کردن، محرز کردن، حتمی کردن 2 تسجیل کردن مسحور : 1 جادوشده، مجذوب 2 فریفته، مفتون، شیفته مسحور شدن : 1 سحرشدن، جادو شدن 2 فریفته شدن، مجذوب شدن مسحور کردن : 1 جادو کردن، سحر کردن 2 مجذوب کردن، شیفته کردن، شیفتن مسخ : 1 تغییر هیئت، تغییرصورت، دگرگون‌سازی 2 انتقال روح انسان به‌بدن حیوان مسخر :صفت 1 تسخیر، تصرف، فتح 2 رام، مطیع مسخر ساختن :تسخیر کردن، به‌تصرف درآوردن، تصرف کردن، مسخر کردن، گشودن، به تسخیر خود درآوردن مسخر شدن : 1 تسخیر شدن، به تصرف درآمدن 2 فرمان‌بردارشدن، مطیع شدن، رام شدن مسخر کردن : 1 تسخیر کردن، به‌تصرف درآوردن، تصرف کردن، مسخر ساختن، گشودن، به تسخیر خود درآوردن، مسخر گرداندن، مسخر گردانیدن 2 تحت انقیادخود درآوردن، مطیع کردن، فرمان‌بردار کردن مسخرگی : دلقک‌بازی، شوخی، لودگی، مزاح، استهزا، سخریه مسخره‌آمیز : خنده‌دار، تمسخرآلود، ریشخندآمیز، مضحک & جدی مسخره : 1 استهزا، تمسخر، ریش‌خند، زمترا، سخریه، فسوس، لودگی، مزاح 2 خنده‌دار، شوخی، طنز 3 هجا، هجو، هزل 4 دلقک، شوخ، لوده، مزاح، مقلد 5 مضحکه، ملعبه مسخره‌بازی : 1 تمسخر 2 کار ناشایست، کار بیهوده مسخره کردن : 1 استهزا کردن، تمسخر کردن، ریشخند کردن، به‌سخره گرفتن 2 دست انداختن مسخ شدن : تغییرشکل‌دادن، زشت شدن، بدشکل شدن مسدس : 1 شش‌ضلعی، شش‌گوشه 2 شش رکنی 3 شش‌عنصری & مخمس مسدود : بست، بسته، بند، سد، گرفته، مقفل & مفتوح، باز، گشوده مسدود کردن : 1 بستن 2 بند آوردن 3 سد کردن & باز کردن مسرت‌آمیز :سرورانگیز، شادی‌انگیز، مسرت‌انگیز، مسرت‌بخش، نشاطآور مسرت : ابتهاج، بهجت، خوشحالی، خوشی، سرور، شادمانی، شادی، شعف & اندوه، ضراء، غم مسرت‌انگیز :بهجت‌افزا، سرورانگیز، شادی‌بخش، مسرت‌آمیز، مسرت‌بار، مسرت‌بخش، نشاطآور & غم‌انگیز مسرت‌بخش :سرورانگیز، مسرت‌آمیز، مسرت‌بار، شادی‌بخش، نشاطآور، سرورآمیز، نشاطانگیز، شادی‌آور، شادی‌زا، خوشحال‌کننده مسرت‌زا : شادی‌بخش، نشاطآور، سرورآمیز، نشاطانگیز، شادی‌آور، شادی‌زا، خوشحال‌کننده مسرت : 1 شادی، شعف، شادمانی، سرور، نشاط 2 شاد شدن، شادمانی کردن، نشاطمند شدن مسرف : اسراف‌کننده، اسراف‌گر، اسراف‌گرا، اسراف‌کار، بادبه‌دست، متلف، خراج، گشادباز، مبذر، ول‌خرج & مقتصد مسرور : بانشاط، خرم، خشنود، خندان، خوش، خوشحال، خوشوقت، دلشاد، سرحال، سرخوش، شاد، شادان، شادمان، محظوظ، مشعوف & مغموم مسرور شدن : شادشدن، بانشاط شدن، شادمان گشتن، مشعوف‌شدن، خوشحال شدن مسرور کردن : شاد کردن، خوش‌حال کردن، شادمان کردن، مشعوف کردن & مغموم کردن، غمگین ساختن مسروقه : به‌سرقت‌رفته، دزدیده‌شده، مسروق مسری : اپیدمی، سرایت‌کننده، واگیر، واگیردار، مسریه & نامسری مس : 1 سایش، دستمالی، لمس 2 لمس کردن، سودن، دست مالیدن 3 جنون، دیوانگی مسطح : 1 پهن، تخت، صاف، مستوی، هاموار، هموار & ناصاف 2 طراز & نامسطح مسطح کردن : صاف کردن، هموار کردن، تخت کردن & ناهموار کردن مسطره : خطکش مسطور : نبشته مرقومه، مکتوب، مرقوم، مسطوره، نوشته & منقول مسعود : 1 خوشبخت، سعادتمند، نیک‌بخت 2 مبارک، خجسته، میمون، همایون & نامیمون، نامبارک مسقطالراس : زادگاه، زادبوم، مولد، میهن، وطن مسقطی : حلوا، حلوای لاری مسقف : سقف‌دار، سرپوشیده & روباز، بی‌سقف مسکر :اسم 1 باده، شراب، عرق، مشروب، می، نبیذ 2 مستی‌بخش، نشئه‌زا & خماربخش، خمارآلود، خمارزا مسکن : آرام‌بخش، آرامش‌بخش، تسکین‌ده، تسکین‌دهنده مسکنت‌آمیز :مسکنت‌بار، فقیرانه، مسکینانه مسکنت : 1 افلاس، بیچارگی، مسکینی، درویشی، بی‌چیزی، بی‌نوایی، تنگدستی، تهیدستی، فقر & رفاه، توانگری 2 عجز، درماندگی، ضعف مسکنت‌بار :مسکنت‌آمیز، مسکنت‌آلود، توام با فقر، درویشانه، فقیرانه، مسکینانه مسکن : جا، جایگاه، خانه، ماوا، محل، مقام، مکان، منزل، نشیمن، وثاق مسکن گرفتن :سکونت گزیدن، اقامت کردن، مقیم شدن، ساکن‌شدن، مسکن کردن، اقامت گزیدن & آواره شدن، دربه‌در گشتن مسکوت : 1 خاموش، بی‌صدا، ساکت 2 موقوف‌گذاشته، سکوت‌شده، متوقف‌شده، رهاشده مسکوت گذاشتن :رها کردن، به حال خود گذاشتن، موقوف کردن مسکوت ماندن : رهاشدن، ناتمام ماندن، متوقف ماندن مسکوک : 1 پول، سکه 2 سکه‌زده مسکون : آباد، قابل سکونت، سکنه‌دار & متروک، ناآباد، بی‌سکنه مسکونی :صفت 1 قابل‌سکونت 2 زیستگاه، محل‌سکونت 1 & غیرمسکونی 2 تجاری، ادراری مسکه : 1 کره 2 روغن‌حیوانی‌تازه مسکین : 1 بی‌بضاعت، بیچاره، بینوا، خاکسار، تنگدست، درویش، راجل، فقیر، محتاج، مفلس، تهی‌دست، بی‌چیز & توانگر 2 درمانده، عاجز، ناتوان مسگر : ظروف مسی‌ساز مسگری : 1 شغل‌مسگر 2 ظروف‌مسی‌سازی 3 کارگاه مسگر مسلح : 1 تفنگدار، تفنگچی، سلاحدار، شمخالچی & غیرمسلح 2 مجهز مسلخ : 1 سلاخ‌خانه، مذبح، کشتارگاه 2 قتلگاه 3 رختکن (گرمابه) مسلسل : 1 به هم‌پیوسته، پشت‌سرهم، پیاپی، پی‌درپی، زنجیروار، متصل، متوالی & یک‌درمیان 2 اسلحه، تفنگ‌خودکار، تیربار، سلاح خودکار مسلط : 1 چیره، غالب، فایق، قاهر، مستولی 2 مشرف 3 صاحب‌اختیار 4 ماهر & مقهور مسلط شدن : 1 چیره‌شدن، غالب شدن، فایق شدن، مستولی شدن، استیلا یافتن، فایق آمدن، سلطه یافتن 2 اشراف‌یافتن، ماهر شدن 3 مشرف شدن مسلط گشتن : 1 چیره شدن، غالب شدن، فایق شدن، مستولی‌شدن، استیلا یافتن، فایق آمدن، سلطه یافتن 2 اشراف‌یافتن، ماهر شدن 3 مشرف شدن مسلک : 1 آیین، طریقه، کیش، روش، مذهب، مرام، مشرب، نحله 2 راه، طریق، نهج، مسیر مسلماً : البته، بی‌شبهه، به‌یقین، بدون‌شک، بی‌شک، حتما، قطع مسلمان :صفت حنیف، مومن، مسلم & کافر، مرتد، ملحد، نامسلمان مسلمانی : 1 مسلمان بودن 2 اسلام & کفر مسلم : اهل قبله، مسلمان، حنیف & کافر مسلم : 1 ثابت، حتمی، قطعی، محرز، محقق، مسجل، واضح، یقین 2 ممکن، امکان‌پذیر 3 حقیقی، واقعی، راستین مسلم شدن : قطعی‌شدن، ثابت شدن، محرز شدن، مسجل شدن، محقق شدن مسلوب : 1 سلب‌شده، کنده‌شده، گرفته‌شده 2 ربوده‌شده مسلول شدن : سل‌گرفتن، به سل مبتلا شدن مسلول :صفت مبتلا به سل، سلی مسمار : میخ، وتد مسما :اسم 1 نامیده‌شده، نامگذاری‌شده، مسمی 2 نوعی‌غذا مسمن : 1 پروار، چاق، سمین، فربه 2 چرب، پرچربی & لاغر مسموع افتادن : 1 شنیده شدن، مسموع شدن، به گوش رسیدن 2 پذیرفته شدن، مورد قبول قرار گرفتن مسموع : 1 شنیده، شنیده‌شده 2 شنیدنی، قابل شنیدن مسموم : 1 زهرآلود، زهردار، زهرآگین، زهری، سم‌آلود، سمی 2 زهرخورده، سم‌خورده 3 چیزخور 4 مشوب 5 زیان‌بار مسموم شدن : 1 دچار مسمومیت شدن 2 آلوده شدن، سمی شدن، زهرآلود شدن مسموم کردن : 1 زهرآلود کردن، زهرآگین کردن، سمی کردن 2 زهر خوراندن مسمی : 1 موسوم، نامزد، نامیده 2 معین مسن :اسم بزرگ‌سال، پیر، جاافتاده، ریش‌سفید، زال، سال‌خورده، سال‌دیده، سالمند، شیخ، فرتوت، کلان‌سال، کهن‌سال، معمر & برنا، جوان، خردسال مسند :اسم 1 اسنادداده‌شده، نسبت‌داده شده 2 محمول، محکوم‌به 3 مجموعه مدون احادیث 2 & مسندالیه مسندالیه : نهاد & مسند، گزاره مسند : 1 اورنگ، تخت، تکیه‌گاه، سریر، عرش، کرسی 2 بالش، پشتی، پیشگاه 3 جاه، مرتبه، مقام 4 خبر 5 محکوم‌به، محمول، مسند مسندنشین :اسم حاکم، حکم‌ران، فرمان‌روا مسنن : دندان‌پزشک، دندان‌ساز مسواک : دندان‌شو مسواک زدن : مسواک کردن مسوده : 1 پیش‌نویس، چرک‌نویس 2 رونوشت، نوشته، تصحیح‌نشده & پاکنوشت، پاکنویس مسهل : کارکن، مسهله، منجز، منضج مسی : از جنس مس، مسین & 1 زرین 2 سیمین 3 آهنین، پولادین مسیحادم : مسیحانفس، مسیح‌دم مسیحی :صفت ارمنی، پروتستان، عیسوی، کاتولیک، نصارا، نصرانی مسیحیت : ترسایی، عیسویت، نصرانیت مسیر : 1 جاده، راه، معبر 2 خطسیر 3 گذر، گذرگاه 4 مدار مسیل : آبراه، آبکند، سیل‌زار، سیل‌گیر، سیل‌ریز مشئمه : 1 سمت چپ 2 گم‌راهی مشئوم : بدیمن، نامیمون، نامبارک، بدشگون، ناخجسته، شوم، نحس، میشوم، منحوس & مبارک، خوش‌یمن، مبارک، همایون مشابه :صفت تالی، شبیه، عین، مانند، متشابه، مثل، نظیر، همانند، همسان & متفاوت مشابهت : 1 تشابه، شباهت، مانندگی، همانندی، همسانی 2 مانندهم‌بودن، به یکدیگر شباهت داشتن، شبیه بودن & تفاوت، تمایز مشابهت داشتن :شبیه بودن، همانند بودن، ماننده بودن، همسان‌بودن مشاجرات : اختلاف‌ها، بگومگوها، جدال‌ها، دعواها، کشمکش‌ها، نزاع‌ها، مشاجره‌ها مشاجره : 1 اختلاف، بگومگو، جدال، جدل، جنگ، دعوا، ستیز، ستیزه، ستیزگری، کشمکش، نزاع 2 ستیزیدن، نزاع کردن & مصالحه مشاجره کردن : دعوا کردن، نزاع کردن، جر کردن، جدال کردن، ستیزیدن & سازش کردن، مصالحه کردن مشارالیه : مذکور، مزبور، معزی‌الیه، نامبرده مشارق : 1 خاورها، مشرق‌ها & مغارب، باخترها 2 نواحی شرقی & مغارب مشارکت : 1 انبازی، سهم‌بری، شراکت 2 شرکت کردن، انبازی کردن مشارکت کردن: 1 شرکت کردن، سهیم شدن، مشارکت داشتن 2 همکاری کردن مشار : مستشار، مشاور، ندیم، رای‌زن مشاش : انگبین، عسل مشاطه :صفت 1 آرایشگر، ماشطه 2 شانه‌زننده، شانه‌کننده مشاطه‌گری : آرایشگری مشاعر : 1 حواس، شعور 2 مشعرها مشاعره : 1 مسابقه‌شعرخوانی 2 شعرخوانی مشاع :اسم شریکی، مشترک، ملک مشترک، تقسیم‌نشده & مفروز مشاغبه : خصومت، عداوت، دشمنی، ستیزه‌جویی مشاغل : 1 شغل‌ها، کارها، کسب‌ها 2 مشغله‌ها، گرفتاری‌ها، کاروبارها مشافهه : 1 گفت‌وگو 2 رودررو سخن گفتن 3 رویارویی مشاق :اسم 1 مشق‌دهنده، ورزنده، تعلیم‌دهنده 2 زحمتکش 3 سختی‌ها، مشقت‌ها مشاکلت : 1 مشابه شدن، مانند گردیدن 2 با یکدیگر موافقت کردن مشاکل : مشابه، مانند، هم‌شکل مشام : 1 بویایی، شامه 2 بینی 3 شم مشاور : 1 رایزن، مستشار، مشار، مشیر 2 پیشکار مشاوره : رایزنی، شور، مشورت، مشاورت مشاهد : 1 شهادتگاه‌ها، مقبره‌های شهیدان، مشهدها، زیارتگاه‌ها 2 تجلی‌گاه، تجلی‌گه 3 کشف، شهود مشاهده : 1 دید، دیدار، رویت، مشاهدت، معاینه، نظارت، نظاره 2 نظر، نگاه، نگرش 3 دیدن، نظاره کردن، نگاه کردن، نگریستن مشاهده شدن : دیده‌شدن، رویت شدن مشاهده کردن : 1 دیدن، نگریستن، تماشا کردن 2 رویت کردن مشاهرت : 1 اجرت‌ماهیانه، حقوق، شهریه، مشاهره 2 اجیر کردن مشاهره : مشاهرت، حقوق، ماهیانه، شهریه، مقرری (ماهیانه) مشاهیر : مشهوران، نام‌آوران، ناموران، نامداران مشایخ : 1 شیخ‌ها، مشیخه‌ها، شیوخ 2 علماء، دانشمندان 3 بزرگان 4 پیران 5 مرشدان، پیران طریقت مشایعت : 1 بدرقه، تشییع، همراهی 2 دنباله‌روی 3 بدرقه کردن، همراهی کردن & استقبال 4 اطاعت، پیروی مشایعت کردن : 1 همراهی کردن، بدرقه کردن 2 تشییع کردن مشبع : 1 پر، مشحون، مملو & تهی، خلاء 2 سیر 3 مفصل، مبسوط 4 بسیار، زیاد، فراوان مشبک : سوراخ‌سوراخ، شبکه‌ای، متخلخل مشبه : 1 مانندشده، شبیه‌شده، ماننده 2 تشبیه‌شونده & مشبه‌به مشبهه : 1 اهل‌تشبیه، تشبیه‌گرا 2 تشبیه‌کننده مشتاق : 1 آرزومند، راغب، شایق، شوقمند، پرشوق، مایل، متمایل & بیزار 2 عاشق، شیفته مشتاقانه : آرزومندانه، بااشتیاق، بارغبت، عاشقانه مشتاق شدن : 1 آرزومند شدن، راغب شدن، بسیار مایل شدن، شایق شدن 2 عاشق شدن & بیزار شدن، مشمئزشدن مشتاق کردن : 1 آرزومند کردن، راغب کردن، بسیار مایل کردن، شایق کردن 2 عاشق کردن & بیزار کردن، مشمئز کردن مشتاقی : آرزومندی، اشتیاق، رقبت، عشق، میل & بیزاری مشت‌بازی : مشت‌زنی، بوکس مشتبه : 1 شبهه‌زا، شبهه‌ناک، خطازا، مشکوک 2 نامعلوم، پوشیده & معلوم مشت : 1 پنجه دست‌گره‌شده 2 ضربه دست گره‌شده مشترکمشترک :صفت 1 مشاع 2 آبونه 3 چندمعنا، چندمعنایی مشتری :اسم 1 بایع، خریدار 2 طرفدار 3 خواهان، خواستار، مایل 4 ارباب رجوع، 5 برجیس مشت‌زن : بوکس‌باز، بوکسور، مشت‌باز مشت‌زن : مشتعل : افروخته، شعله‌ور، محترق & خاموش، منطفی مشتعل شدن : شعله‌ورشدن، برافروختن مشتق :اسم اشتقاق‌یافته، برگرفته، برآمده، جداگردیده مشتلق : مژده، مژدگانی مشتمل : حاوی، شامل، محتوی مشتن : 1 مالیدن 2 مالاندن 3 خمیر کردن، سرشتن مشتوک : فیلتر سیگار مشت‌ومال دادن : 1 ماساژ دادن، مشت‌مال دادن 2 تنبیه کردن، گوشمالی دادن مشت‌ومال : 1 ماساژ، مشت‌مال 2 تنبیه، گوشمالی، کتک مشتهر : بنام، پرآوازه، شهره، مشهور، معروف، نامدار، نام‌آور، نامور & گمنام مشتهر شدن :پرآوازه شدن، شهره شدن، مشهور شدن، نامورگشتن، نامدار شدن، معروف شدن، به شهرت‌رسیدن، بنام شدن & گمنام شدن مشتهیات : 1 خواسته‌ها، آمال، آرزوها 2 اشتهازاها، اشتهاآورها مشتی : تعدادی، اندکی، چندتا، عده‌ای مشتی :صفت 1 مشهدی 2 داش، مشدی 3 جوان‌مرد، راد، لوطی 4 خوش‌لباس، شیک‌پوش، خوش‌سرووضع، آراسته 5 دست‌ودل‌باز، گشاده‌دست، ول‌خرج، خراج مشجر : پردرخت، درخت‌زار، درختکاری شده مشحون : آکنده، انباشته، پر، سرشار، لبالب، لبریز، مالامال، مشبع، ممتلی، مملو & تهی مشحون شدن : پرشدن، سرشار شدن، مملو شدن، مالامال شدن، لبریز شدن، انباشته شدن مشحون کردن : پر کردن، انباشتن، سرشار کردن مشخص : 1 آشکار، برجسته، روشن، مبرهن، متمایز، مسجل، معلوم، معین، ممتاز، ممیز، واضح 2 تشخص‌یافته & نامشخص، نامعلوم مشخصات : ویژگیها، مشخصه‌ها مشخصمشخص شدن : 1 معلوم شدن، آشکار شدن، روشن شدن 2 شناخته شدن مشخص کردن : 1 معلوم کردن، تعیین کردن، معین کردن 2 تشخیص دادن مشخصه : ویژگی، خصوصیت، مختصه، وجه ممیزه مشدد : 1 تشدیددار 2 محکم‌شده، استوارشده 3 شدت‌یافته، تشدیدشده مشدی :صفت داش‌مشدی، لوطی، مشتی مشرب : 1 آیین، کیش، مذهب، مسلک، مکتب، نحله 2 خلق، خو، ذوق 3 بینش، شیوه تفکر 4 آبشخور، منهل مشربه : 1 آبخوری، تنگ 2 پرواره 3 گیاه‌زار مشرف‌به‌موت :درحال نزع، محتضر، مردنی مشرف : 1 دیده‌ور، مجاور، مسلط، نزدیک 2 مراقب، مواظب 3 ناظر، مباشر مشرف شدن : تشرف‌یافتن، شرف یافتن، سرافراز شدن مشرف کردن :سرافراز کردن، مفتخر کردن، افتخار دادن مشرف :صفت 1 مفتخر، سرافراز 2 بلندپایه 3 آستان‌بوسی، شرفیاب مشرفه : مقدس، مقدسه، شریف مشرق : 1 خاور، خاوران، شرق، نیمروز 2 مطلع 3 مشرق‌زمین & باختر، مغرب مشرقی :اسم 1 شرقی، مشرق‌زمینی، خاوری 2 خاورمیانه‌ای 3 آسیایی & غربی، باختری مشرقین : 1 خاور و باختر 2 مشرق و مغرب 3 عالم مشرک : 1 بدکیش، بی‌دین، زندیق، کافر، مرتد، ملحد & مومن 2 ناموحد & موحد 2 ثنوی‌مذهب & یگانه‌پرست مشروب : 1 آشامیدنی، شربت، نوشابه 2 عرق، شراب، مسکر & ماکول، خوراکی، خوردنی مشروب‌خوار :باده‌خوار، شرابخوار، شرابخور، شرابی، مشروب‌خور، میگسار مشروب‌خور :باده‌نوش، مشروب‌خوار، عرق‌خور مشروب‌فروشی : بار، بیسترو، رستوران، میخانه، میکده مشروب کردن : 1 آبیاری کردن آب دادن 2 سیراب کردن مشروحمشروح : جامع، مبسوط، مفصل & موجز، مختصر مشروط : مقید، منوط، موقوف، وابسته & غیرمشروط مشروطه‌خواه :صفت مشروطه‌طلب، طرفدار حکومت مشروطه مشروطه : نظام حکومتی مبتنی‌برقانون اساسی & استبدادی مشروع : حلال، روا، شرعی، قانونی، مجاز & نامشروع مشط : 1 خرک 2 شانه مشعبد :صفت چشم‌بند، حقه‌باز، شارلاتان، شعبده‌باز مشعبدی : 1 افسونگری 2 چشم‌بندی، شعبده‌بازی مشعر : 1 حاکی، دال، گویای 2 درک، شعور، فهم 3 خبردهنده، اشعارکننده مشعشانه : تابناکانه مشعشع : 1 براق، تابان، تابنده، پردرخشش، درخشان، روشن 2 سایه & تیره، مکدر مشعل‌دار :اسم 1 مشعل‌کش، مشعل‌چی 2 پیشرو، راهنما مشعل : 1 فروزه، قندیل 2 چراغ مشعل‌کش : مشعل‌دار، مشعل‌چی، مشعله‌دار مشعله : چراغ، قندیل، سراج، مصباح، مشعل مشعوف : 1 خرسند، خرم، خندان، خوشوقت، شاد، شادان، محظوظ، مسرور 2 دلباخته، شیفته & مغموم مشعوف شدن : شادمان‌گشتن، مسرور شدن، خوش‌وقت شدن، شاد شدن، خوش‌حال شدن مشعوف کردن : شاد کردن، خرسند گردانیدن، خوش‌وقت کردن، خوشحال کردن، مسرور کردن مشغله : 1 اشتغال، پیشه، حرفه، شغل، فعالیت، کار 2 دل‌مشغولی، گرفتاری، مشغولیت 3 سرگرمی 4 شور، غوغا، هنگامه مشغول : 1 سرگرم، گرفتار & آزاد، بیکار 2 درگیر مشغول شدن : 1 سرگرم شدن 2 درگیر شدن، گرفتار شدن مشغول کردن : 1 سرگرم کردن، مشغول داشتن 2 به کار واداشتن 3 درگیر کردن، گرفتار کردن مشغولیت : اشتغال، تفرج، تفریح، تفنن، دل‌مشغولی، سرگرمی، گرفتاری، لعب، مشغله مشفقانه :صفت دلسوزانه، محبت‌آمیز، مهربانانه & نامهربانانه مشفق : باشفقت، بامحبت، خیرخواه، دلسوز، شفیق، غمخوار، مهربان، ناصح & نامهربان مشقات : سختی‌ها، مشقت‌ها، رنج‌ها، دشواری‌ها مشقت : آزار، بلا، تعب، رنج، زحمت، سختی، عنا، عنت، محنت، مرارت & آسایش، آسودگی، استراحت مشقت‌بار : پرمشقت، مشقت‌زا، سخت، پررنج، صعب، پرزحمت مشق : 1 ریاضت 2 تمرین، ورزش 3 تکلیف، درس 4 رژه، سان مشق کردن : 1 تمرین کردن 2 تکرار کردن 3 ورزش کردن 4 تکلیف نوشتن، مشق نوشتن مشکات : 1 چراغ، زجاجه، مصباح 2 چراغدان، معطر مشک : انبانه، انبان، خیک، راویه مشک‌بار، مشکبار : 1 مشک‌فشان، مشک‌افشان، معطر، مشک‌ریز 2 عطرآگین، مشک‌سا مشک‌دان، مشکدان : نافه مشک : سارا، غالیه، نافه مشکسا : عبیرآمیز، مشک‌آگین، مشک‌آلود، مشک‌بو، مشک‌بیز، معطر مشک‌فشان : خوشبو، عطرآگین، عطرآمیز، معطر، مشکبار، مشک‌آگین، مشک‌ریز، مشک‌آمیز، مشک‌افشان مشکل : ابهام‌آمیز، بغرنج، پیچیده، حاد، دشخوار، دشوار، سخت، شاق، صعب، غامض، مبهم، مساله، معقد، مغلق & آسان، ساده، سهل، واضح مشکل‌پسند : 1 دیرپسند 2 سخت‌گیر & آسان‌گیر مشکل‌ساز :مشکل‌آفرین، مشکل‌زا & تسهیل‌گر آسان‌ساز، تسهیل‌کننده مشکل شدن : سخت‌شدن، دشوار شدن، پیچیده شدن، بغرنج شدن، غامض شدن، شاق شدن، مغلق شدن، حاد شدن & ساده گشتن، سهل شدن، آسان شدن مشکل‌گشا :حلال‌مشکلات، کارساز، گره‌گشا & مشکل‌ساز مشکو : 1 حرم‌سرا، حرم‌خانه 2 بتخانه، مشکویه 3 کوشک، قصر 4 بالاخانه مشکوک : 1 دودل، مردد 2 شبهه‌زا، شبهه‌ناک، مشتبه 3 بدگمان، مظنون 4 شکاک، ظنین مشکوک شدن : 1 ظنین شدن، بدگمان شدن 2 تردید کردن، مرددشدن مشکی : تار، تیره، سیاه، قره & سفید مشکین : 1 مشک‌آلود، معطر 2 منسوب به مشک 3 مشکی، سیاه & سفید مشمئز : بیزار، بی‌میل، ضجور، متنفر & راغب، مایل مشمئز شدن : بیزارشدن، دل‌زده شده، متنفر گشتن & راغب شدن، شایق شدن، مشتاق گشتن مشمئز کردن : بیزار ساختن، متنفر کردن، دلزده کردن & شایق کردن مشمئزکننده : 1 بیزاری‌زا، تنفرزا 2 تنفرآمیز، تهوع‌آور مشمع : موم‌اندود، شمع‌اندود، مومی مشمول شدن : 1 دربرگرفتن، شامل شدن 2 به سن سربازی‌رسیدن، سرباز شدن مشمول :صفت 1 شمول، فراگیر 2 سرباز 3 سن سربازی مشنگ :اسم 1 دزد، راهزن، عیار 2 ابله، احمق، خل، خنگ مشوب : 1 آغشته، آمیخته 2 آلوده، آشفته مشوب ساختن : 1 پریشان کردن، آشفته کردن 2 آلودن، آلوده کردن 3 آمیختن 4 گمراه کردن مشوب شدن : آشفته‌شدن، پریشان شدن، مشوش شدن مشوب کردن : 1 آمیختن، آمیخته کردن 2 آلوده کردن، آلودن مشورت : تدبیر، رای، رایزنی، شور، مشاوره مشورت کردن : رای‌زدن، رایزنی کردن، شور کردن، مشاوره کردن مشوش : 1 آسیمه، آشفته، بی‌آرام، پریشان، شوریده، مضطرب، ناراحت، نگران، هراسان 2 نامرتب & آرام مشوش شدن :پریشان شدن، آشفته شدن، مضطرب شدن، ناآرام‌شدن مشوش کردن :آشفته کردن، پریشان کردن، مشوش داشتن، آسیمه کردن، مضطرب ساختن & آرام ساختن مشوق :صفت محرض، محرک، مروج مشهد : 1 شهادتگاه، قتلگاه 2 مدفن مشهود : آشکارا، آشکار، بارز، پدیدار، پیدا، جلی، روشن، ظاهر، محسوس، مرئی، معلوم، نمایان، نمودار، واضح، هویدا & ناپیدا، نامشهود مشهود شدن : آشکارشدن، نمایان گشتن، علنی شدن مشهور : اسمی، بنام، زبانزد، خنیده نام، پرآوازه، بلند نام، سرشناس، سمر، شهره، شهیر، معروف، نام‌آور، نامدار، نامور، نامی، نبیه & گمنام مشهور شدن : اسمی‌شدن، سرشناس شدن، شهره شدن، مشتهر شدن، معروف شدن، نام‌آور گشتن، نامدار شدن، نامورشدن، نامی شدن مشهی : 1 اشتهاآور، اشتهاانگیز، اشتهازا 2 شهوت‌انگیز، شهوت‌زا مشیت : 1 اراده، خواست، خواهش، عزم، میل 2 سرنوشت، تقدیر مشی : 1 تدبیر، راه، رفتار، روال، روش، سیاست، شیوه، طریقه 2 رفتن، راه‌رفتن 3 ره‌نوردی، راه‌پیمایی 4 مسیر، خطسیر مشید : 1 استوار، محکم، قرص 2 مرتفع 3 برافراشته مشیر : رایزن، مستشار، مشاور مشیمه : بون، پوگان، رحم، زهدان، سکس، بچه‌دان مصائب، مصایب : 1 مصیبت‌ها، بلایا، نایبات، رنجها، سختی‌ها 2 سوگ‌ها، عزاها، ماتم‌ها مصابرت : 1 بردباری، تحمل، شکیبایی، صبر 2 بردباری کردن، تحمل کردن، شکیبایی ورزیدن، صبر کردن & ناشکیبایی مصاحبت داشتن :مصاحبت کردن، هم‌نشینی کردن، هم‌دم بودن، مراوده داشتن مصاحبت : صحبت، مراوده، مصاحبه، همدمی، همرازی، همراهی، هم‌زانویی، صحبت، هم‌سخنی، هم‌صحبتی، هم‌نشینی مصاحب : جلیس، دمخور، دوست، رفیق، صحابه، قرین، محشور، معاشر، مقترن، مقرب، مونس، ندیم، همخوابه، همدم، هم‌صحبت، هم‌نشست، همنشین، یار مصاحبه : 1 صحبت، گفتگو 2 مصاحبت، هم‌صحبتی مصاحبه کردن : 1 گفت‌وگو کردن 2 نظر خواستن، نظرخواهی کردن مصادره : ضبط اموال، مطالبه، تاوان‌گیری، اخذ، بازگیری مصادره کردن :ضبط کردن، گرفتن (دارایی و اموال)، تاوان‌گرفتن، مطالبه کردن، جریمه گرفتن مصادف شدن :هم‌زمان شدن، مقارن شدن، برخورد کردن مصادف : 1 مقارن، همزمان 2 روبرو شونده، برخورد کننده مصادقت : صداقت، محبت، وداد، ولا مصادیق : مصداق‌ها & مفاهیم مصارعت : 1 زورآزمایی، کشتی، کشتی‌گیری 2 کشتی گرفتن، مصارعه مصارف : صرف‌ها، مصرف‌ها، کاربردها مصاف : 1 آرزم، جنگ، رزم، غزا، غزوه، نبرد 2 صف‌آرایی 3 میدان جنگ، رزمگاه، عرصه نبرد، عرصه، میدان نبرد & آرامش، صلح مصافات : اخلاص، خلت، خلوص، دوستی خالصانه، دوستی پاک، صداقت مصافحه : 1 روبوسی، معانقه 2 دست دادن، دست یکدیگررا فشردن مصاف ساختن : 1 صف‌آرایی کردن 2 جنگ کردن، کارزار کردن، جنگیدن، رزمیدن، مصاف جستن، مصاف دادن مصاف کردن : 1 جنگیدن، محاربه کردن، نبرد کردن 2 صف‌آرایی کردن مصالح : 1 صلاحدید، مصلحت‌ها، منافع 2 مواد اولیه(ساختمان‌سازی) 1 & مفاسد، مضار، مضرات مصالحه : 1 آشتی، سازش، صلح 2 آشتی کردن، سازش کردن، صلح کردن & دعوا، مکابره مصالحه کردن :سازش کردن، توافق کردن، آشتی کردن، صلح کردن مصالحه‌نامه :صلح‌نامه، سازش‌نامه، قرارداد صلح و سازش مصاهرت : 1 دامادی، مصاهره 2 داماد شدن 3 داماد اختیار کردن مصباح : چراغ، سراج، فانوس، مشکات، نبراس مصب : دلتا، دهانه، ملتقای‌رودخانه بادریا و دریاچه، محل ریزش آب(رودخانه به دریا) مصحح : 1 تصحیح‌کننده 2 غلطگیر 3 خطایاب، غلطیاب مصحف : تصحیف‌شده مصحف : 1 قرآن 2 کتاب، نامه 3 جلد، مجلد مصداق : 1 مورد 2 شاهد، گواه، مثال & مفهوم مصدر : 1 اصل، منشا 2 محل‌صدور 3 جای بازگشت 4 گماشته مصدع : سرخر، مخل، مزاحم، دردسردهنده، زحمت‌افزا مصدع شدن : زحمت‌دادن، زحمت‌افزا شدن، دردسر دادن، تصدیع‌دادن، مزاحم شدن مصدوم : آسیب‌دیده، جریح، زخمی، کوفته، صدمه‌دیده، مجروح & سالم مصدوم شدن : آسیب‌دیدن، صدمه دیدن، مجروح شدن، زخمی شدن مصراع : 1 لت، مصرع، نیم‌بیت 2 یک‌لنگه در مصرانه : به‌تاکید، موکدمصر مصر : پافشاری‌کننده، پررو، سمج، اصرارکننده مصرح : آشکار، روشن، صریح، مدلل، واضح & غیرمصرح، مبهم مصر شدن : اصرارورزیدن، پافشاری کردن، سماجت به خرج دادن مصرع : لت، مصراع، نیم‌بیت مصرف : استعمال، استفاده، صرف، کاربرد مصرف‌زدگی :مصرف‌گرایی مصرف‌زده :مصرف‌گرا مصرف کردن : 1 به‌کار بردن، استفاده کردن، صرف کردن 2 تمام کردن مصروع :اسم 1 پری‌زده، جن‌زده، حمله‌ای، دیوانه، دیودیده، دیوزده، صرعی، غشی، مبتلا به صرع 2 سایه‌زده، سایه‌دار مصروف داشتن : 1 اعمال کردن، به کار بردن 2 صرف کردن، مصروف کردن، خرج کردن 3 برکنار داشتن، منصرف کردن مصروف شدن : صرف‌شدن، به کار رفتن، مصروف گردیدن مصروف : 1 صرف‌شده، به‌کارفته، مصرف‌شده، به‌مصرف‌رسیده 2 منصرف مصطبه : 1 سکو، تخت، جایگاه ویژه 2 میکده، میخانه مصطفی : برگزیده، منتخب مصطلح :اسم 1 زبان‌زد 2 اصطلاح‌شده، تعبیر، واژه & غیرمصطلح مصطلح شدن : 1 اصطلاح شدن 2 زبان‌زد شدن مصعد : 1 محل صعود 2 نردبان مصفا : 1 باصفا، پاک، خرم، دلگشا، نزه & دلگیر 2 بی‌آمیغ، خالص، ناب، زلال & ناخالص، آلوده مصلح : اصلاحگر، اصلاح‌کننده، خیراندیش، خیرخواه، صالح، صلاح‌اندیش، نیکوکار & مفسد مصلحانه :صفت خیراندیشانه، نیکوکارانه، مصلحت‌بینانه، صلاح‌جویانه مصلحت‌آمیز :قید خیرخواهانه، توام با مصلحت مصلحت‌اندیش :خیرخواه، خیراندیش، صلاح‌اندیش، مصلحت‌بین، صلاح‌کار مصلحت‌اندیشی : 1 خیراندیشی، خیرخواهی، صلاح‌اندیشی، مصلحت‌بینی، مصلحت‌جویی، مصلحت‌گرایی 2 چاره‌جویی & مصلحت‌گرایی، مفسده‌جویی مصلحت‌بین :صلاح‌اندیش، مصلحت‌نگر مصلحت‌بینی :صلاح‌اندیشی، مصلحت‌نگری مصلحت جستن :مصلحت خواستن، مصلحت‌جویی کردن، چاره‌اندیشیدن، چاره‌اندیشی کردن، صلاح‌اندیشی کردن مصلحت‌جو :خیراندیش، خیرخواه، صلاح‌اندیش، مصلحت‌بین، مصلحت‌گرا & مفسده‌جو مصلحت‌جویی :استصلاح، خیراندیشی، خیرخواهی، مصلحت‌اندیشی & مفسده‌جویی مصلحت : 1 خیر، صلاح، صلاح‌جویی، صوابدید 2 خیراندیشی، خیرخواهی مصلحت‌دید :صلاحدید، صوابدید مصلحت دیدن : صلاح‌دانستن، مصلحت دانستن، صواب دانستن، مصلحت‌جویی کردن، چاره اندیشیدن مصلوب : به‌صلیب‌آویخته‌شده، دارزده‌شده، به‌دارآویخته مصلوب کردن : 1 به‌دار آویختن، دار زدن 2 مصلوب کردن مصلی : 1 جانماز، نمازگاه 2 سجده‌گاه، مسجد مصلی : نمازخوان، نمازکن، نمازگزار مصمت : 1 بی‌صدا، صامت، هم‌خوان 2 خاموش، صامت & مصوت، واکه مص : مک‌زدن، مکیدن، مک زدنی مصمم : باعزم، پراستقامت، قاطع & مردد مصمم شدن :اراده کردن، تصمیم گرفتن، عزم کردن، عزم جزم کردن، مصمم گشتن مصنف : 1 تصنیف‌ساز، شاعر 2 نویسنده مصنوع : 1 ساختگی، قلابی، مجعول 2 ساخته، ساخته‌شده مصنوعی : 1 تصنعی، غیرواقعی 2 جعلی 3 دروغین، ساختگی & حقیقی، واقعی مصوب : 1 تصویب‌شده، به‌تصویب‌رسیده 2 قبول‌شده، پذیرفته‌شده مصوب کردن :تصویب کردن، به تصویب رساندن مصوت : صدادار، واکدار، واکه & هم‌خوان، مصمت مصور : 1 تصویردار 2 نقاشی‌شده، منقوش، به‌تصویردرآمده 3 تصورشده 4 مجسم مصور : صورتگر، صورت‌نگار، نقاش، نقش‌پرداز، نقشگر مصوری : صورتگری، نقاشی، نقش‌طرازی مصون : ایمن، بری، حفظشده، درامان، محفوظ، نگاه‌داشته مصون داشتن : حفظ کردن، نگاه داشتن، ایمن داشتن، نگه‌داری کردن، مصون کردن مصون‌سازی : ایمن‌سازی مصون شدن : مصونیت‌یافتن، مصونیت پیدا کردن، ایمن شدن، مصون‌گشتن مصون ماندن : درامان‌ماندن، محفوظ ماندن، ایمن بودن مصونیت : 1 ایمنی 2 مصون بودن، محفوظ بودن مصیب : امانت‌دار، امین، درستکار & امانت‌خوار مصیبت : 1 آفت، بلا، حادثه، رزیه، رنج، سختی، فاجعه، گرفتاری، نائبه، نکبت 2 سوگ، عزا، عزاداری، ماتم & خوشی، عیش مصیبت‌بار : اندوهبار، فاجعه‌آمیز، فاجعه‌بار مصیبت‌خوان : 1 ذاکر، روضه‌خوان 2 نوحه‌گر، نوحه‌خوان مصیبت دیدن : 1 داغ‌دیدن، عزادار بودن، سوگوار بودن 2 تحمل رنج کردن، مشقت دیدن، سختی دیدن، مصیبت‌کشیدن مصیبت‌دیده :داغدیده، سوگوار، عزادار، ماتمزده مصیبت‌زدگی :تعزیت‌داری، عزاداری، داغدیدگی مصیبت‌زده : داغدار، سوگ‌نشین، سوگوار، ماتمزده مصیر : 1 بازگشت، رجعت 2 عاقبت امر، پایان کار، فرجام کار 3 باز گشتن 4 گردیدن، گشتن 5 رجوع کردن 6 منتهی شدن 7 انتقال یافتن مضاربه : 1 تجارت و معامله‌اشتراکی با سرمایه یکی‌ازطرفین قرارداد 2 زدوخورد کردن مضارع : حال، آینده، زمان‌حال & ماضی مضار : مضرت‌ها، زیانها، گزندها، ضررها، مضرات & منافع، منفعت‌ها، فواید، بهره‌ها، سودها مضاعف : دوبرابر، دوچندان، دومقابل مضاعف شدن : دوبرابرشدن، دوچندان شدن مضاعف کردن :دوبرابر کردن، دوچندان کردن مضاف : 1 افزوده، اضافه، پیوست، زیادشده 2 نسبت‌داده شده مضافمضامین : مضمون‌ها، مفادها، درون مایه‌ها مضایق : 1 تنگناها، مضیقه‌ها & فراخناها 2 گذرگاه‌های صعب‌العبور مضایقه : 1 خودداری، دریغ، فروگذاری 2 تنگ گرفتن، خودداری کردن، دریغ ورزیدن، سخت گرفتن مضایقه کردن : 1 خودداری کردن، دریغ ورزیدن 2 سخت‌گرفتن، سخت‌گیری کردن مضبوط :اسم 1 بایگانی 2 ضبطشده ثبت‌شده 3 ضبط، گردآوری 3 محکم، استوار 4 بازداشت، توقیف 5 صحیح، درست، بی‌غلط 6 ضابطه‌مند 7 منظم، مرتب 8 محفوظ مضحک : خنده‌دار، کمیک، مسخره، مسخره‌آمیز & غمبار، گریه‌دار مضحکه : 1 بذله 2 مایه‌خنده مضراب : زخمه، شکافه مضرات : 1 زیانها، ضررها، خسران‌ها، مضار 2 آسیب‌ها، گزندها، صدمات، صدمه‌ها & منافع، فواید مضرت : 1 آسیب، زیان، صدمه، گزند، لطمه & منفعت 2 زیان رسیدن، گزند رسیدن & فایدت مضرت رساندن : 1 آسیب رساندن، گزند رساندن، صدمه زدن 2 ضرر زدن، زیان وارد آوردن مضر : زیان‌آور، زیان‌بار، زیان‌بخش، زیانمند، ضرربخش & سودمند مضرس : 1 دندانه‌دار، دندانه‌دندانه، کنگره‌ای 2 آزموده، مجرب & صاف مضروب : 1 زده، کتک‌خورده 2 بس‌شمرده، عدد ضرب شده & ضارب، مضروب فیه مضطرب : آشفته، بی‌آرام، بی‌تاب، بی‌قرار، پریشان‌حال، پریشان‌فکر، دچاراضطراب، دستخوش اضطراب، دلتنگ، دلواپس، سراسیمه، سرگردان، سرگشته، شوریده، غمناک، مشوش، ناآرام، ناراحت، نگران & آرام مضطربانه :صفت مشوشانه، بااضطراب، دل‌واپسانه مضطرب شدن :آشفته شدن، پریشان گشتن، مشوش شدن، بی‌قرار گشتن، ناآرام شدن، بی‌تاب گشتن، دلواپس شدن، نگران شدن مضطرب کردن :آشفته کردن، پریشان کردن، مشوش کردن، بی‌قرار کردن، آشفته‌خاطر کردن، دل‌واپس کردن، بی‌تاب کردن، نگران کردن مضطر : 1 پریشان، تنگدست، فقیر، تهی‌دست 2 بیچاره، درمانده 3 دژم 4 ناچار، مجبور، ناگزیر مضطر شدن : 1 بیچاره شدن، درمانده گشتن، ناچار گشتن 2 گرفتار شدن، در تنگنا قرار گرفتن 3 تهی‌دست‌شدن مضطر گشتن : 1 بیچاره شدن، درمانده گشتن، ناچار گشتن 2 گرفتار شدن، درتنگنا قرارگرفتن 3 تهی‌دست‌شدن مضل : گمراه‌کننده، منحرف‌ساز & هادی مضمار : پهنه، عرصه، میدان مضمحل : تباه، درهم‌شکسته، سرکوب، متلاشی، منقرض، منکوب، نابود، ناپدید، نیست مضمحل شدن : 1 نابود گشتن، نیست شدن، ازمیان رفتن، تباه شدن 2 متلاشی شدن، منقرض شدن، سرکوب شدن، منکوب گشتن مضمحل کردن : 1 نابود کردن، نیست کردن، ازمیان بردن، تباه کردن 2 متلاشی کردن، منقرض کردن، سرکوب کردن، منکوب کردن مضمر : پنهان، پوشیده، مستتر، نهان & آشکار، عیان مضمضه : آب دردهان‌گردانیدن، با آب دهان را شستن، دهان‌شویی مضموم : ضمه‌دار مضمون‌پرداز :مضمون‌آفرین، مضمون‌ساز مضمون‌پردازی :مضمون‌آفرینی، مضمون‌سازی مضمون : فحوا، محتوا، مدلول، مفاد، درون‌مایه، موضوع کلام، معنای مطلب مضیف : مهمان‌خانه، مهمان‌سرا مضیق :صفت 1 تنگنا، تنگ‌جا 2 دشوار، سخت، شاق، مشکل مضیقه : 1 تعسر، تنگنا، صعوبت، ضیق، عسرت 2 کار سخت 3 سخت‌گیری کردن مضی‌ء : پرتوافکن، تابان، تابناک، درخشنده، درخشان، روشن & تاریک مطابق : 1 برحسب، طبق، موافق 2 برابر، مساوی، معادل 3 سازگار مطابقت : برابری، سازگاری، تطابق، مطابقه، موافقت، وفق مطابقت داشتن : 1 تطبیق دادن، مقایسه کردن 2 برابر بودن، یکسان بودن 3 تطابق داشتن مطابق کردن : 1 برابر کردن، مساوی کردن، معادل کردن 2 تطبیق دادن مطابقه داشتن :برابر بودن، سازگار بودن، مطابق بودن، یکسان‌بودن مطابقه : 1 مطابقت، مقابله، تطبیق‌دهی 2 برابری، همانندی 3 اتحاد، اتفاق 4 متفق شدن، متحد شدن، اتفاق کردن 5 برابر کردن مطاع : 1 اطاعت‌شده & مطیع 2 فرمان‌روا مطاف : طوافگاه، محل‌طواف مطالب : 1 مطلب‌ها، موضوع‌ها 2 گفته‌ها، نوشته‌ها 3 خبرها، گزارش‌ها 4 قضایا، مسایل 5 مقاصد، مقصدها، خواسته‌ها مطالبه : 1 ادعا، بازجست، بازخواست، تقاضا، طلب 2 جستن، خواستن، طلب کردن، بازجستن مطالبه کردن : 1 طلب کردن 2 حق‌خواهی کردن، حق خود راخواستن مطالعات : بررسی‌ها، پژوهش‌ها، تحقیقات، مطالعه‌ها مطالعه : 1 خواندن، قرائت 2 بررسی، پژوهش، تتبع، تحقیق 3 دراست مطالعه کردن :خواندن، به‌دقت بررسی کردن، پژوهیدن، تحقیق کردن مطاوع : 1 تابع، رام، فرمانبردار، مطیع 2 سازگار، موافق مطاوعت : 1 اطاعت، پذیرش، پیروی، سازگاری، فرمانبری، مطاوعه کردن، مزاح کردن 2 فرمان بردن، اطاعت کردن مطاوعت کردن :اطاعت کردن، فرمان بردن & نافرمانی کردن مطاوی : 1 حلقه‌ها، شکن‌ها، لابه‌لا 2 پیچیدگیها، مطوی‌ها 3 مضامین، مضمون‌ها مطایبات : مطایبه‌ها، مزاح‌ها، شوخی‌ها، هزل‌ها مطایبه‌آمیز :خنده‌دار، شوخی، طنزآمیز، هزل‌آمیز مطایبه : 1 خوش‌طبعی، شوخی، ظرافت، لودگی، مزاح، هزل 2 شوخی کردن، مزاح کردن مطایبه کردن :شوخی کردن، مزاح کردن، لودگی کردن مطبخ : آشپزخانه، تنورخانه مطبعه : چاپخانه مطبعه‌چی : چاپچی، چاپخانه‌دار مطب : کلینیک، محکمه، دفترپزشک مطبوخ : 1 پخته، پخته شده 2 جوشانده، عصاره، دم‌کرده مطبوعات : 1 جراید، روزنامه‌ها، مجلات 2 نوشته‌های چاپی مطبوعاتی :اسم 1 مربوط به مطبوعات، منسوب به مطبوعات 2 مطبوعات‌چی 3 روزنامه‌نویسی مطبوع : پسندیده، خوب، خوشایند، کش، دلپذیر، دلپسند، دلچسب، دلخواه، زیبا، مرغوب، مفطور، مطلوب، مقبول، ملایم، نیک & نامطبوع مطران : آرشوک، اسقف، خلیفه، کشیش مطر : باران، بارش، غیم، مزن مطرب : خنیاگر، رامشگر، ساززن، مغنی، سرودخوان، شکافه‌زن، مغنی، موسیقی‌دان، نوازنده، نواساز، نواگر مطربه : خنیاگر، رامشگر، مغنیه، نوازنده مطربی : خنیاگری، رامشگری، مغنی‌گری، نوازندگی مطرح کردن : طرح کردن، به بحث گذاشتن مطرح : 1 مورد بحث 2 موردتوجه 3 طرح‌شده مطرد : 1 زوبین، نیزه 2 درفش، رایت 3 دیبا، حریر مطرز : 1 نقش‌ونگاردار، گل‌وبوته‌دار، حاشیه‌دار، منقش 2 مزین مطرقه : پتک، چکش مطرود : 1 رانده، رجیم، عاق، مردود، منفور 2 متروک 3 نکوهیده مطرود شدن : رانده‌شدن، طرد شدن، کنار گذاشته شدن مطرود کردن : کنارگذاشتن، طرد کردن، راندن مطعم : رستوران، غذاخوری، قهوه‌خانه، کافه مطفف : کژترازو، کم‌فروش مطلا : زراندود، طلاکاری‌شده، مذهب، مطلی & مفضض مطلب : 1 خواسته، مراد، مقصود 2 جریان، سوژه، قضیه، مساله، موضوع، نکته مطلع : آگاه، اهل، بااطلاع، باخبر، بصیر، خبره، خبیر، دانشمند، مخبر، مسبوق، مستحضر، مشرف، وارد، واقف & ناآگاه مطلع : 1 خاستنگاه، برآمدنگاه 2 جایگاه، طلوع 3 آغاز کلام، بیت‌اول (شعر، غزل، قصیده) & مقطع مطلع ساختن : آگاه کردن، اطلاع‌دادن، اعلام کردن، باخبر ساختن، خبر کردن مطلع شدن : آگاه‌شدن، بااطلاع شدن، باخبر شدن، مستحضر شدن، اطلاع یافتن & بی‌خبر ماندن مطلق : 1 آزاد، بی‌قید، رها 2 تام، تمام، کامل 3 یکدست، یکسره 4 خالص 5 مجرد & مقید مطلقاً : 1 تمام مطلق‌العنان :خودرای، خودسر، خودکامه، مستبد مطلقه :اسم بی‌شو، بیوه، بی‌همسر، جداشده، طلاق‌گرفته & متاهل مطلوب : پسندیده، خواسته، خوشایند، موردنظر، دلخواه، محبوب، مرغوب، مساعد، مطبوع، مقبول، مقصود & نامطلوب مطمئن : آرام، آسوده‌خاطر، ایمن، خاطرجمع، دلگرم، زاهل، قانع، معتمد، موثق، قابل اطمینان، موثوق، واثق & نامطمئن مطمئنمطمئن شدن :آسوده‌خاطر شدن، خاطرجمع شدن، اطمینان‌یافتن & مشکوک شدن مطمئن کردن :آسوده خاطر کردن، خاطرجمع کردن، مطمئن ساختن، اطمینان دادن & مشکوک شدن مطمح : 1 مقصود، منظور، موردنظر 2 دیدگاه، فراچشم، نظرگاه مطمع : 1 مورد طمع، مورد آز 2 آرزو، هوس مطول : طولانی، دراز مطهرات : پاک‌کننده‌ها، تطهیرکننده‌ها، طاهرکننده‌ها & نجاسات مطهر : 1 پاک، پاکیزه، زکی، طاهر، منقح 2 تطهیرشده، پاک‌شده & ناپاک مطیب : خوشبوساز، معطرکننده مطیب : خوش‌بو، عطرآلود، معطر & بدبو مطیع : تابع، تسلیم، رام، رهوار، سربه‌راه، زیردست، سازگار، فرمان‌بر، فرمان‌بردار، مطاوع، منقاد، وابسته & سرکش، نافرمان مطیع شدن : منقاد گشتن، سربه‌راه شدن، ، فرمان‌بردار شدن، تابع شدن، تسلیم شدن & سرکش شدن مطیع کردن : فرمان‌بردار کردن، منقاد کردن مظالم : 1 ستم‌ها، بیدادها، بیدادگری‌ها 2 مظلمه‌ها، مظلمت‌ها، زورستانی‌ها 3 دادخواهی‌ها 4 دادگاه، محکمه مظان : 1 مظنه‌ها 2 جای شک‌و گمان مظاهرت : 1 امداد، پشت‌گرمی، پشتیبانی، حمایت، کمک، مدد، مساعدت، معاضدت، هواداری، یارمندی، یاری 2 یاری کردن، پشتیبانی کردن مظاهر : حمایت‌کننده، حمایتگر، پشتیبان، حامی، هم‌پشت مظاهر : 1 مظهرها، جلوه‌ها 2 سمبل‌ها، نشانه‌ها 3 نمودها، تجلیات مظروف : محتوا، محتوای ظرف & ظرف مظفرانه : پیروزمندانه، ظفرمندانه، فاتحانه مظفر : پیروز، پیروزمند، ظفرمند، ظفریافته، غالب، فاتح، فیروزمند، کامیاب & مغلوب، مقهور مظفر شدن : پیروزشدن، غالب شدن، فاتح شدن، فیروزمند شدن & مغلوب گشتن مظلل : سایه‌دار مظلم : تار، تاریک، تیره، ظلمانی & روشن مظلمه : 1 دادخواهی 2 ستم، ظلم 3 زورستانی مظلومانه :قید 1 مظلوم‌وار 2 آرام، ساکت مظلوم :صفت ستم‌دیده، ستم‌کشیده & جبار، ظالم مظلوم‌کش :صفت زبون‌گیر، مظلوم‌چزان، مظلوم‌گداز & مظلوم‌نواز مظلوم‌نما :مظلوم‌نمون مظلومیت : بی‌گناهی، ستم‌دیدگی، مظلومی & جباریت مظله : چادر، چتر، خیمه، سایبان مظنون شدن : ظنین‌شدن، بدگمان شدن مظنون : 1 ظنین، بدگمان 2 متهم، مشکوک، درمظان & مبرا 3 نامعلوم، نامحقق مظنه : 1 ارزش، بها، قیمت، گمانه، نرخ 2 حدس، گمان 3 تخمین مظهر : 1 تجلی‌گاه، تماشاگاه، تماشاگه، جلوه‌گاه، محل ظهور، منظر 2 تجلی، نمود 3 نماد، نشانه معابد : پرستشگاهها، معبدها، عبادتگاهها معابر : گذرگاهها، شوارع، راهها، معبرها، گذرها معاتبه : 1 تشر، تندی، توپ، سرزنش، عتاب، ملامت، سرکوفت، نکوهش 2 سرزنش کردن، عتاب کردن، خشم گرفتن معاد : 1 آخرت، رستاخیز، رستخیز، عالم آخرت، قیامت 2 بازگشت، بعث، حشر 3 باز گشتن، عود کردن معادشناسی :آخرت‌شناسی، رستاخیزشناسی معادل :صفت 1 اندازه، به‌اندازه، برابر، کفو، مساوی، مقابل، هم‌سنگ، هم‌طراز، یکسان & نابرابر 2 هم‌معنی، مترادف & متضاد معادله : برابری، تساوی، هم‌وزنی & نابرابری معادن : کانها، کانسارها، معدنها معاذ : پناه، پناهگاه، ملاذ معاذیر : 1 عذرها، پوزش‌ها 2 بهانه‌ها، دستاویزها معارج : 1 پله‌ها، پلکان‌ها 2 نردبان‌ها، مصعدها معارض : حریف، دشمن، رقیب، عدو، مخالف، مدعی، معاند، هماورد & محب، موافق، دوستدار معارضه : 1 رویارویی، ستیز، مخالفت، ستیزه، مقابله 2 ستیزه کردن معارضه کردن : 1 ستیز کردن، جنگیدن 2 مخالفت کردن 3 مقابله کردن، رویارویی کردن معارف : 1 آموزش‌وپرورش، فرهنگ 2 حکمت‌ها، دانش‌ها، علوم، معرفت‌ها معارف‌پرور :فرهنگ‌پرور، دانش‌پرور، فرهنگ‌گستر معارفه : آشنایی، شناخت، معرفی معاریف :صفت اشراف، اعیان، بزرگان، رجال، سرشناسان، مشاهیر، نجبا معاش : 1 اعاشه، گذران، معیشت، نفقه 2 زندگانی، زندگی 3 مزد، حقوق معاشر : آمیزگار، جلیس، دوست، هم‌سخن، محشور، مصاحب، هم‌صحبت، هم‌نشین، یار معاشرت : آمیزش، اختلاط، انس، صحبت، حشر، خلط، مجالست، مخالطت، مراوده، همدمی، هم‌نشینی معاشر شدن : هم‌نشین‌شدن، هم‌صحبت شدن، معاشرت کردن معاشقه : 1 تجمش، عشقبازی، عشق‌ورزی، معاشقت، مغازله، ملاعبه، مهرورزی 2 عشقبازی کردن، مهر ورزیدن معاشقه کردن :عشقبازی کردن، عشق‌ورزی کردن، مهرورزی کردن معاصر : 1 هم‌دوره، هم‌زمان، هم‌عصر 2 امروزین، امروزه، جدید معاصی : گناهان، بزه‌ها، ذنوب، جرم‌ها، معصیت‌ها & طاعات، عبادات معاضد : پشتیبان، پناه، حامی، کمک، معاون، معین، یار، یاور معاضدت : 1 دستگیری، کمک، مدد، مساعدت، مظاهرت، معاونت، هم‌دستی، همراهی، یاری، یاوری 2 کمک کردن، یاری کردن معاضدت کردن :یاری کردن، کمک کردن، یاری دادن، مساعدت کردن معاف :اسم بخشوده، صرف‌نظر، عفو معاف کردن : 1 بخشودن، عفو کردن، معاف داشتن 2 برکنارداشتن، معاف داشتن معافی : بخشودگی، معافیت معافیت : بخشودگی، معافی معاقب : 1 عقاب‌کننده، عذاب‌دهنده، جزادهنده 2 دنبال‌کننده، درپی‌رونده مع‌الاسف : بدبختانه، مع‌التاسف، متاسفانه & خوشبختانه معالج :صفت درمانگر، درمان‌کننده، علاج‌کننده، مداواگر معالجه‌پذیر :درمان‌پذیر، علاج‌پذیر & علاج‌ناپذیر معالجه : 1 تداوی، درمان، شفا، معالجت، علاج، مداوا 2 درمان کردن، مداوا کردن، علاج کردن معالجه شدن : شفایافتن، درمان شدن، علاج شدن، بهبود یافتن، مداوا شدن معالجه کردن : علاج کردن، درمان کردن، مداوا کردن، شفا دادن معالجه‌ناپذیر :درمان‌ناپذیر، علاج‌ناپذیر، غیرقابل‌درمان & علاج‌پذیر معالم : نشانه‌ها، علامت‌ها، راه‌نماها مع‌الوصف : باوجوداین، مع‌هذا معاملات : 1 معامله‌ها، دادوستدها، خریدوفروش‌ها، بده‌وبستانها 2 رفتارها، کردارها، اعمال معامله : 1 ابتیاع، تجارت، خریدوفروش، دادوستد، سودا، سوداگری 2 سروکار، رفتار 3 مبادله 5 بده‌وبستان 6 خریدوفروش کردن، دادوستد کردن 7 آلت‌تناسلی (مرد) معامله کردن : 1 دادوستد کردن، خریدوفروش کردن، سوداگری کردن 2 رفتار کردن معامله‌گر : بازرگان، پیشه‌ور، تاجر، سوداگر، کاسب معامله‌گری : دادوستد، تجارت معاندت : 1 دشمنی، ستیز، ستیزه‌جویی، عناد، گردنکشی، مخالفت، معانده 2 ستیزیدن، عنادورزیدن، ستیزه‌جویی کردن معاند :اسم 1 خصم، دشمن، عدو، متخاصم، معارض، منازع 2 سرکش، لجوج، نافرمان & معاون، معاضد معانقه : دست‌درگردن یکدگرافکندن، یکدیگر را در آغوش گرفتن، یکدیگررادر آغوش کشیدن معانی : 1 معناها، مفاهیم & الفاظ 2 مقاصد معاودت : 1 برگشت، عودت، بازگشت، رجعت، عود، مراجعت 2 بازگشتن، مراجعت کردن & عزیمت معاودت دادن :برگرداندن، بازگشت دادن، رجعت دادن، عودت‌دادن معاوضه : الش، تاخت، تبادل، تبدل، تبدیل، تعویض، تهاتر، مبادله، معاوضت معاوضه کردن :تعویض کردن، عوض کردن، تاخت زدن، تبدیل کردن معاون : پیشکار، دستیار، کمک، مباشر، مددکار، ممد، ناظم، نایب، هم‌دست، یار، یاور معاونت کردن : 1 شرکت کردن، هم‌دستی کردن 2 کمک کردن، یاری کردن معاونت : 1 نیابت 2 مددکاری، یاری، کمک 3 هم‌دستی، شرکت معاهده بستن : پیمان‌بستن، عهد کردن، قرارداد امضا کردن، معاهده کردن معاهده : پیمان، عهدنامه، قرارداد، مقاوله معایب : بدی‌ها، زشتی‌ها، عیبها & محاسن معاینه : 1 امتحان، بازبینی، بازدید، بررسی 2 مشاهده، بررسی (وضع‌بیمار) معاینه شدن : 1 بررسی شدن، آزمایش شدن 2 چک شدن معاییر : 1 معیارها، ملاک‌ها 2 عیارها، اندازه‌ها مع : با، معیت & بدون، بی معبد : آتشکده، خانقاه، دیر، دیمه، صومعه، عبادتخانه، عبادتگاه، کلیسا، کنیسه، هیکل معبر : تعبیرگر، خوابگزار، گزارنده معبر : 1 خدک، خیابان، راه، عبورگاه، گذر، گذرگاه، محل‌عبور 2 گدار، گذرگاه رودخانه معبود : 1 مورد پرستش & عابد، پرستشگر 2 خدا، پروردگار معتاد :صفت 1 آمخته، اخت، خوگر، خوگیر، مالوف، مانوس 2 افیونی، تریاکی، وافوری، افیون‌خور معتاد شدن : 1 خوگرفتن، انس گرفتن، خوگیر شدن 2 عادت کردن 3 افیونی شدن، تریاکی شدن معتاد کردن : 1 خودادن، انس دادن، عادت دادن، آمخته کردن 2 افیونی کردن، تریاکی کردن معتبر : 1 ارزشمند، مهم 2 آبرومند، امین، باآبرو، بااعتبار، باحیثیت 3 گرانمایه، معتمد 4 مستند، موثق 5 عبرت‌گرفته & غیرمعتبر معتدل : 1 آرام، ملایم، میانه‌رو، نرم‌خو 2 معتدله 3 دارای اعتدال 4 راست، مستقیم & تندرو 5 کج، کژ معتذر : عذرخواه، پوزش‌خواه، عذرآورنده & پوزش‌پذیر، عذرپذیر معترض :صفت اعتراض‌کننده، اعتراض‌گر، ایرادگیر، خرده‌گیر، مخالف، معارض، منتقد، ناراضی، نارضا، واخواه معترض شدن :اعتراض کردن، ایراد گرفتن، خرده گرفتن، انتقاد کردن، واخواهی کردن معترف : خستو، قایل، مقر، اعتراف‌کننده، اقرارکننده، مذعن معترف شدن : 1 اعتراف کردن، اقرار کردن، خستو شدن 2 اذعان کردن معتزل :صفت زاویه‌نشین، عزلت‌گزین، گوشه‌گیر، گوشه‌نشین، معتکف معتقدات : عقاید، عقیده‌ها، باورها، باورمندی‌ها & اعمال معتقد : 1 باورمند، عقیده‌مند، باایمان، مومن، موقن 2 گرونده & بی‌اعتقاد، منکر معتقد شدن : 1 باور کردن، مطمئن شدن 2 اعتقاد آوردن، ایمان‌آوردن، گرویدن & منکر شدن 3 ارادت پیدا کردن معتکف :صفت 1 زاویه‌نشین، عاکف، خلوت‌گزیده، عزلت‌نشین، گوشه‌گیر، گوشه‌نشین، معتزل، مقیم 2 زاهد، متعبد معتکف شدن :گوشه‌گیر شدن، عزلت گزیدن، به عزلت نشستن، زاویه‌نشین شدن، مقیم شدن، عاکف شدن، گوشه‌نشین شدن معتل : 1 بیمار، مریض 2 کلمه‌ای که در ساختار آن حروف عله باشد معتمد : استوار، استوان، امین، بااعتبار، درستکار، موتمن، متکی، محرم، مستند، مطمئن، معتبر، موثق، واثق & غیرمعتمد، ناموثق معتنابه : بسیار، زیاد، شایان، قابل اعتنا، قابل توجه، گزاف، هنگفت & کم، معدود معجب : بانخوت، خودبین، خودپسند، خودخواه، خودستا، متکبر & افتاده، متواضع معجر : روسری، سرانداز، مقصوره، چارقد معجزآسا :صفت اعجازآمیز، اعجازگونه، معجزه‌آسا، معجزگونه معجز : 1 اعجاز، کرامت، معجزه 2 خارق‌العاده، شگفت‌انگیز معجز کردن : 1 معجزه کردن، اعجاز کردن 2 کار خارق‌العاده انجام‌دادن، شاهکار کردن 3 معجزه‌گری کردن 4 معجزنما شدن معجزه : 1 اعجاز، معجز 2 کرامت 3 استدراج معجم : 1 فرهنگ، قاموس، کتاب لغت، واژه‌نامه 2 حرف نقطه‌دار معجون :اسم 1 آمیخته، سرشته 2 مخلوطی از چند ماده یا دارو، داروی‌تقویتی معد : 1 آماده، مهیا 2 مرتب 3 شمرده‌شده، حساب‌شده معدلت‌جویانه :دادگرانه، عادلانه & بیدادگرانه معدلت : داد، دادگری، دادگستری، عدالت، عدل، منصفت & مظلمه، بیداد معدلت‌گستر :دادبخش، دادگر، دادور، عادل، عدالت‌گستر، عدل‌پرور، معدلت‌پرور & بیدادگر معدل : 1 حدوسط، میانگین & حداکثر، حداقل 2 تعدیلگر، تعدیل‌کننده معدن‌چی، معدنچی :معدن‌کار، کارگر معدن، معدن‌کاو معدن‌شناس : کان‌شناس، متخصص معدن معدن‌شناسی :کان‌شناسی معدن : 1 کانسار، کان 2 اصل 3 سرچشمه، منشا معدود : 1 اندک، انگشت‌شمار، قلیل، کم & بسیار، کثیر، معتنابه 2 شمرده‌شده معدوم : 1 زایل، فانی، فنا، محو، نابود، نیست، هلاک & هست 2 نابودگشته & موجود معدوم شدن : نیست‌شدن، نابود شدن، زوال یافتن، هلاک گشتن، محوشدن معدوم کردن : 1 نیست کردن، نابود کردن، از بین بردن 2 محو کردن، به زوال کشانیدن 3 هلاک کردن معده : شکنبه، شکمبه، دستگاه‌گوارش معدی : مربوط به معده، گوارشی مع‌ذالک : بااین‌حال، باوجوداین، مع‌الوصف معذب : 1 درعذاب، ناراحت، دررنج 2 عذاب‌شده، شکنجه‌شده معذب کردن :عذاب دادن، اذیت کردن، شکنجه کردن معذرت : اعتذار، پوزش‌خواهی، پوزش، عذر معذرت خواستن :پوزش خواستن، پوزش طلبیدن، عذرخواهی کردن معذرت‌خواه :پوزش‌خواه، پوزش‌طلب، عذرخواه & معذرت‌پذیر، پوزش‌پذیر معذرت‌خواهی :پوزش‌خواهی، پوزش‌طلبی، عذرخواهی معذور :اسم 1 پوزش‌خواه 2 بخشوده، معاف 3 قاعده، رگل، عادت ماهانه معذور داشتن : 1 معاف کردن، معذور کردن 2 عذر پذیرفتن معذوریت : بخشودگی، پوزش، معافیت معرا : 1 برهنه، عریان، ناپوشیده، معری 2 بی‌بهره، بی‌نصیب، محروم معراج : 1 صعود، عروج 2 پلکان، نردبان & نزول، هبوط معرب : واژه دخیل در زبان‌عربی، کلمه بیگانه تازی‌شده، واژه‌عربی شده & مفرس معرض : روی‌گردان، اعراض‌کننده، اعراضگر معرض شدن : اعراض کردن، روی‌گردان شدن معرض : 1 موضع، جایگاه 2 صحنه، عرضگاه، نمایشگاه 3 دسترس معرفت : 1 آگاهی، اطلاع، بینش، حکمت، دانش، شناخت، شناسایی، عرفان، عقل، علم، فرهنگ، فضیلت، کمال، وقوف 2 شناختن، وقوف یافتن معرف : 1 شناسا، شناسنده 2 تعریف‌گر معرفی شدن : 1 شناسانده شدن 2 ارائه شدن، عرضه شدن معرفی : 1 شناسایی، معارفه 2 شناساندن معرفی کردن : 1 شناساندن 2 ارائه کردن، عرضه کردن معرق : خوی‌آور، عرق‌زا معرکه : 1 آوردگاه، رزمگاه، میدان 2 هنگامه، ازدحام 3 پیکار، جدال، جنگ 4 شاهکار، کارشایان 5 دردسر، گرفتاری، مخمصه 6 نمایش خیابانی 7 فوق‌العاده، عالی 8 شگفت‌انگیز 9 گرم، پررونق معرکه راه انداختن : 2 ازدحام کردن، جاروجنجال راه انداختن معرکه کردن : 1 شاهکار کردن، کار شایان کردن 2 هنگامه کردن معرکه‌گیر :اسم رسن‌باز، شعبده‌باز، معرکه‌چی، معرکه‌بند، معرکه‌ساز & معرکه‌شکن معروض داشتن : به‌عرض رسانیدن، گفتن، عرضه کردن، گفتن، عرض کردن معروض شدن : عرض‌شدن، گفتن، عرضه شدن، گفته شدن معروض : 1 عرض‌شده، بیان‌شده، اظهارشده 2 عرضه شده معروف :صفت 1 اسمی، بنام، خنیده نام، خوش‌نام، زبانزد، سرشناس، شناخته، شهره، شهیر، مشهور، نام‌آور، نامدار، نامور، نامی 2 نیکی، حسنه 3 دانسته 1 & گمنام 2 منکر معروف شدن : شناخته‌شدن، سرشناس شدن، مشهور گشتن، شهره شدن، به شهرت رسیدن، شهرت یافتن، زبان‌زد گشتن معروفه : جنده، خودفروش، روسپی، بلایه، زانیه، زناکار، فاحشه، قحبه، لکاته، هرجایی & نجیبه معروفیت : آوازه، اشتهار، شناختگی، شهرت، صیت، محبوبیت، نامبرداری، ناموری & گمنامی معز : ارجمند، بزرگوار، عزیز، محترم، معظم، مکرم معزز : عزتمند، عزیز، گرامی، محترم، مکرم معزم : 1 افسونگر، جادوگر، ساحر 2 مارافسا معزول : برکنار، خلع، عزل، مخلوع & منصوب، شاغل معزول شدن : 1 برکنارشدن، عزل شدن، خلع شدن، کنار گذاشته شدن، معلق شدن & منصوب شدن 2 دور شدن، جداشدن معزول کردن : 1 برکنار کردن، عزل کردن، خلع کردن، از کاربرکنار کردن، کنار گذاشتن، برداشتن & منصوب کردن، گماشتن، برگماشتن 2 دور کردن، جدا کردن معسر : تنگ‌دست، تهی‌دست، نیازمند، فقیر، عسرت‌زده & فراخ‌دست معسر : دشوار، مشکل، پیچیده، سخت & میسر معشر : انجمن، جماعت، جمعیت، حزب، حلقه، گروه، مجلس معشوق :اسم 1 جانان، دلارام، دلبر، دلداده، دل‌ربا، دوست، دوستگان، شاهد، محبوب، محبوبه، نگار، یار 2 فاسق، رفیقه & عاشق 3 رفیق & معشوقه معشوقه‌باز :اسم معشوق‌باز، معشوقه‌پرست، معشوق‌باره معشوقه :اسم 1 جانانه، دلبر، دلدار، محبوبه، نگار، یار 2 رفیقه، فاسق، نشانده 3 نشمه، نم‌کرده & عاشق معصومانه : 1 معصوم‌وار 2 بی‌گناهانه معصوم : 1 بی‌گناه 2 پارسا 3 پاک‌جامه، پاک‌دامن، عفیف 4 خطاناپذیر & اثیم، گناهکار معصومه : پاک، بی‌گناه، باعصمت، عصمت‌پرست، پاک‌دامن معصومیت : 1 بی‌گناهی، پاکدامنی 2 عفاف، سادگی، بی‌پیرایگی 3 مظلومیت معصیت : 1 اثم، بزه، تقصیر، جرم، خطا، ذنب، فجور، گناه، منکر 2 نافرمانی کردن، عصیان ورزیدن، گناه کردن 3 نافرمانی & ثواب معصیت‌کار :اسم اثیم، بزهکار، عاصی، گناهکار، مذنب & ثوابکار معضل : بغرنج، پیچیده، دشوار، سخت، صعب، مساله، مشکل، معقد & سهل، آسان معطر : بویا، خوشبو، دماغ‌پرور، عاطر، عطرآگین، عطرآمیز، گل‌بو، گل‌بیز، نافه‌بو & بویناک، گندیده، متعفن معطر کردن :عطرآگین کردن، خوش‌بو ساختن، عطرآلود کردن معطس : عطسه‌آور، عطسه‌زا معطل : 1 بلاتکیف، منتظر 2 بی‌حاصل، بی‌کار، عاطل، بی‌مصرف، بی‌استفاده 3 فروهشته، معلق معطل شدن : 1 بی‌کار ماندن 2 منتظر شدن، منتظر ماندن، بی‌بهره ماندن، بی‌حاصل ماندن 3 معوق ماندن 4 تاخیر داشتن، تاخیر کردن معطل کردن : 1 بلاتکلیف گذاشتن، منتظر گذاشتن 2 معلق‌گذاشتن 3 درنگ کردن، تاخیر کردن، دیر کردن 4 متوقف کردن، تعطیل کردن معطل گذاشتن : 1 رها کردن، ول کردن 2 بلااستفاده گذاشتن 3 بلاتکلیف گذاشتن معطل ماندن : 1 سرگردان ماندن، بلاتکیف شدن 2 منتظر ماندن، منتظر شدن 3 تعطیل شدن، متوقف شدن 4 بی‌استفاده ماندن، بی‌مصرف ماندن 5 عاطل‌ماندن، بی‌کار ماندن 6 خالی شدن، متروک شدن 7 خالی گذاشتن، متروک ماندن معطلی : 1 تاخیر، درنگ 2 انتظار، بلاتکلیفی، عطلت 3 فروگذاری، وقفه معطوف : 1 مورد نظر، موردتوجه 2 متمایل، متوجه 3 عطف‌شده، برگشت معطی : بخشنده، عطاکننده، وهاب معظم : بزرگ، سترگ، کلان معظم : گران‌قدر، معز، بزرگوار معفو : بخشوده، بخشیده معقد : بغرنج، پیچیده، سخت، صعب، دشوار، غامض، گره‌دار، مبهم، مشکل، معضل، مغلق & ساده معقولات : مدرکات & محسوسات معقولانه :صفت عاقلانه، ، بخردانه، خردورزانه & غیرمعقولانه، جاهلانه معقول : 1 پسندیده، روا، شایست، مناسب، موجه 2 عقلایی، منطقی 3 دانسته، دریافته 4 سربه‌زیر، فرهیخته، مودب & نامعقول معکوس : باژگونه، سرنگون، نگونسار، وارون، واژگون معکوس شدن : واردشدن، وارونه شدن، برعکس شدن معکوس کردن : وارد کردن، وارونه کردن، برعکس کردن معلاق : 1 قلاب، گیره 2 قناره معلق : 1 آونگ، آویخته، آویزان، اندروا، تعلیق‌شده، سرازیر، سرنگون 2 معطل، معوق 3 برکنار، بلاتکلیف، پادرهوا، بی‌پایه، غیرثابت، 4 آونگ‌دار، به‌صورت معلق معلق شدن : 1 آویزان شدن، آویخته شدن 2 به حالت تعلیق درآمدن 3 موقتبرکنار شدن معلق کردن : 1 آویختن، آویزان کردن 2 برکنار کردن، معزول کردن 3 تعلیق 4 به حال تعلیق درآوردن، معطل گذاشتن، معوق گذاشتن معلق ماندن : 1 به‌حالت تعلیق درآمدن 2 پادرهوا ماندن معلم :اسم آموزنده، آموزگار، اتابک، استاد، پرورش‌دهنده، پروراننده، دبیر، لله، مدرس، مربی، هادی & دانش‌آموز، شاگرد معلمی : آموزگاری، مربیگری، تعلیم‌دهی، دبیری، مدرسی & دانش‌آموزی، شاگردی معلول :اسم 1 بیمار، دردمند، علیل & تندرست، سالم 2 اثر، پیامدعلت & علت معلول شدن : 1 ناقص‌العضو شدن 2 علیل شدن، دردمند شدن 3 بیمار شدن معلوم : آشکار، آشکارا، پیدا، دانسته، روشن، شناخته، شناخته‌شده، ظاهر، عیان، فاش، محرز، مرئی، مشخص، مشهود، معین، نمایان، واضح، هویدا & مجهول، نامعلوم معلومات : آگاهی، اطلاعات، بینش، سواد، مایه معلوم‌الحال :شناخته‌شده، بدنام معلوم شدن : 1 آشکارشدن، واضح شدن، محقق شدن، محرز شدن 2 مبرهن شدن، ثابت شدن 3 فاش شدن & مستورماندن، نامکشوف ماندن معلوم کردن : 1 آشکار کردن، واضح کردن، محقق کردن، محرز کردن 2 مبرهن کردن، ثابت کردن 3 فاش کردن & مستور ماندن، نامکشوف ماندن معما :اسم 1 چیستان، لغز، مساله 2 پوشیده، رمز معمار : استاد، بنا، سازنده، طراح، مهراز، مهندس معمایی : 1 رازآلود، رمزآمیز، مرموز 2 چیستانی 3 لاینحل معمر :اسم پیر، جاافتاده، ریش‌سفید، سالخورده، سالمند، فرتوت، کهنسال، مسن & جوان، کم‌سال معمم : 1 دستاری، شیخ، آخوند، عمامه‌دار & مکلا 2 ریش‌سفید، محترم معمور : 1 برپا، دایر 2 آباد، آبادان، پررونق & مخروب، ویران معمور ساختن : آباد کردن، دایر کردن، آبادان ساختن & خراب کردن، ویران ساختن معمور شدن : آبادشدن، آبادان شدن & بایر شدن، ویران گشتن، ویرانه شدن معمور کردن : آباد کردن، آبادان ساختن، عمارت ساختن، معمورگردانیدن، دایر کردن، آبادان ساختن & خراب کردن، ویران ساختن، بایر کردن معمولا : طبق‌معمول، حسب‌معمول معمول : 1 باب، جاری، رایج، معموله، متداول، مد، مرسوم 2 عادی، متعارف & غیرعادی، نارایج، نامتداول، نامتعارف معمول داشتن : 1 انجام دادن، اجرا کردن 2 متداول ساختن، باب کردن، رایج کردن & از رواج انداختن، نارایج کردن معمول کردن : 1 مرسوم کردن، متداول کردن، رواج دادن، باب کردن 2 اجرا کردن، عملی ساختن معمولی : 1 رایج، عادی، متداول، متعارف، مرسوم، مستعمل 2 پیش‌پاافتاده، عام، مبتذل & خاص، نامتعارف معنادار : 1 بامعنی 2 پرمفهوم 3 کنایه‌آمیز معنا : 1 مراد، معنی، مفهوم، منطوق 2 باطن، کنه 3 مطلب، موضوع & صورت، لفظ، مصداق معنبر : عنبرین، عنبرآمیز معنویات : اخلاقیات، روحیات & مادیات معنوی : 1 باطنی، روحانی، روحی، عرفانی 2 عارف 3 معنایی & ظاهری، مادی، صوری 4 درونی معنی : 1 مفهوم، مدلول 2 مفاد، مضمون، لب 3 حقیقت، محتوا، باطن 4 هدف، مقصود، منظور، قصد، نیت 5 دلیل، سبب، انگیزه 6 مطلب، موضوع 7 مورد، باره 8 نکته معوج : اریب، خمیده، کج، کژ، مورب، نادرست، ناراست، نامستقیم، ناهموار & راست، مستقیم معوج شدن : کج شدن، ناراست شدن معوق : 1 بازداشته، عقب‌افتاده، عقب‌انداخته، معطل، معوقه، به‌تاخیرافتاده & معین 2 بلاتکلیف، پادرهوا، معلق معوق گذاشتن : به‌تاخیر انداختن، عقب انداختن، به تعویق انداختن معوق ماندن : به‌تاخیر افتادن، عقب افتادن معوقه : به‌تاخیرافتاده، عقب‌افتاده، معوق‌مانده معول :صفت 1 استوار، معتمد 2 تکیه‌گاه 3 اعتماد، تکیه معونت کردن : یاری کردن، کمک نمودن، امداد کردن، مدد رساندن معونت : یاری، کمک، مدد، امداد مع‌هذا : باوجوداین، مع‌الوصف، بااین‌همه، مع‌ذلک، لیک معیار : 1 اندازه، پیمانه، مقیاس 2 میزان 3 ضابطه، ملاک 4 محک، سنگ‌محک 5 سند معیب : 1 عیبدار، عیب‌ناک، معیوب 2 ناقص & سالم، صحیح معیت : با، به همراه، مع، همراهی & بدون، بی معیر : عیارگر، عیارگیر معیشت : 1 زندگانی 2 ارتزاق، رزق، روزی، گذران، معاش معیشت کردن : 1 زندگی کردن، زیستن، زندگانی کردن 2 ارتزاق کردن، گذران کردن، امرارمعاش کردن معیل : پراولاد، پرعائله، عائله‌دار، عیالمند، عیالوار & ابتر، بی‌فزند، کم‌عائله معین : آشکار، روشن، مشخص، معلوم، مقرر، منصوب، نهاده & نامعین معین : دستیار، مددکار، معاضد، همدست، یار معین شدن : 1 تعیین شدن، برقرار شدن 2 مشخص شدن، معلوم‌شدن، آشکار شدن معین کردن : 1 تعیین کردن 2 مقرر داشتن، قرار دادن معیوب : آهمند، خراب، عیبناک، فاسد، ناقص & سالم معیوب شدن : 1 عیبناک شدن، عیب‌دار شدن 2 آهمند شدن 3 ناقص شدن مغاره : زاغه، شکفت، غار، کهف، مغار مغازله : تجمش، عشق‌بازی، عشق‌ورزی، معاشقه، ملاعبه، مهرورزی مغازله کردن :عشق‌بازی کردن، عشق‌ورزی کردن، معاشقه کردن مغازه : 1 بوتیک، حجره، دکان، دکه، فروشگاه 2 مخزن، انبار مغازه‌دار : دکان‌دار، کاسب مغازی : 1 جنگها، نبردها، حربها، کارزارها 2 میدانهای جنگ، عرصه‌های‌نبرد مغاک : 1 چاله، سوراخ، گود، گودال، لان 2 ورطه مغالطه‌آمیز :سفسطه‌آمیز، مغلطه‌وار، واهی & منطقی مغالطه : سفسطه، قیاس فاسد، مغالطت، مغلطه مغالطه کردن : 1 مغلطه کردن، سفسطه کردن 2 به غلط افکندن مغایرت : اختلاف، تباین، تضاد، تفاوت، تناقض، توفیر، غیریت، مخالفت، منافات، ناسازگاری، ناهمسانی، ناهمگونی & مشابهت، تشابه، همانندی مغایرت داشتن :اختلاف داشتن، تفاوت داشتن، ناسازگاری‌داشتن، مباینت داشتن مغایر : خلاف، دیگرگون، ضد، مباین، متفاوت، مخالف، منافی، نامشابه، ناهمگون & مشابه مغبر : 1 خاک‌آلود، غبارآلود، گردآلود 2 تیره، تار مغبون : 1 زیان‌دیده، زیان‌کار 2 غبن‌دار، فریب‌خورده، گول‌خورده & راضی مغبون شدن : 1 زیان‌دیدن 2 غبن داشتن، گول خوردن مغبون کردن : 1 زیان زدن، ضرر زدن، زیان‌دیده کردن، خسارت‌دیدن 2 گول زدن مغتنم : 1 ارزشمند، باارزش 2 بازیافته، غنیمت مغتنم شمردن :غنیمت شمردن، مغتنم دانستن مغذی : انرژی‌دار، انرژی‌زا، قوت‌بخش، مقوی & غیر مغذی مغرب : 1 بابل 2 باختر، غرب، غروبگاه 3 عشا & خراسان، مشرق مغرب‌زمین : اروپا، آمریکا & مشرق زمین مغرضانه : 1 بدخواهانه، غرضمندانه 2 غرض‌آلود 3 کینه‌توزانه مغرض : بدخواه، غرضمند، غرض‌ورز، کینه‌توز، کینه‌ور & بی‌غرض مغرم : 1 وامدار، مقروض، مدیون 2 غرامت‌گیرنده، تاوان‌ستان 3 گرفتار، شیفته، اسیر محبت مغرورانه : خودپسندانه، غرورآمیز، متکبرانه & خاشعانه مغرور : پرادعا، پرمدعا، خودبین، خودپرست، خودپسند، خودخواه، خودستا، غره، فریفته، گران‌سر، گردن‌فراز، متبختر، متفرعن، متکبر، مدمغ، مستکبر & افتاده، فروتن مغرور شدن : متکبرشدن، متفرعن گشتن، خودستا شدن، خودبین‌شدن، پرمدعا شدن، گران‌سر شدن مغزتیره : سلیل، مغزحرام، نخاع مغز : 1 دماغ 2 کله، سر، مخ 3 دانه، هسته 4 جوهر، اصل، لب & پوست 5 عقل 6 فکر 7 وسط، میان، درون مغ : 1 ژرف، عمیق، گود 2 ژرفا، عمق، گودی مغشوش : 1 آشفته، پریشان، درهم، درهم‌برهم، درهم‌ریخته، شوریده، قاطی‌پاطی، مختل 2 غش‌دار، غشی، ناخالص، ناسره & 1 منظم 2 خالص، ناب مغشوش شدن : 1 آشفته شدن، پریشان شدن 2 غش‌دار شدن، غشی شدن مغضوب شدن : غضب‌شدن، مورد غضب قرار گرفتن مغضوب : مورد خشم‌قرارگرفته، غضب‌شده مغفرت : آمرزش، آمرزیدگی، بخشایش، بخشش، غفران مغفر : خود، کلاه‌خود مغفور : آمرزیده، بخشوده، مبرور، مرحوم مغ : 1 گبر، مجوس 2 موبد، روحانی زرتشتی، کاتوزی مغلطه‌باز : سفسطه‌باز، سفسطه‌گر، گمراه‌سا، مغلطه‌کار مغلطه خوردن : فریب‌خوردن، گول خوردن مغلطه دادن : نیرنگ‌زدن، فریب دادن، گول زدن مغلطه : سفسطه، مغالطت، مغالطه مغلطه کردن :سفسطه کردن، به غلط انداختن مغلطه‌وار :سفسطه‌آمیز، مغالطه، مغالطه‌آمیز مغلظ : 1 استوار، موکد 2 ستبر 3 درشت کردن مغلق : ابهام‌آمیز، پیچیده، دشوار، سخت، صعب، غامض، مبهم، مشکل، معقد & ساده، سهل مغلوب : 1 بازنده 2 بی‌اعتبار، بی‌مقدار، ذلیل، زبون 3 تارومار، شکست‌خورده، مقهور، منکوب، منهزم 4 تسلیم، مجاب & فاتح مغلوب شدن : 1 شکست خوردن، مقهور شدن، منهزم شدن، منکوب شدن 2 بازنده شدن، باختن & پیروزشدن 3 تسلیم شدن، مجاب شدن & غالب‌آمدن، غالب شدن مغلوب کردن : 1 شکست دادن، غلبه کردن، پیروز شدن، چیره‌شدن 2 برنده شدن، بردن 3 مجاب کردن مغلوط : اشتباه، پراشتباه، سقیم، غلط، نادرست & صحیح مغلول : بسته، به‌زنجیرکشیده‌شده، زنجیری مغموم : اندوه‌زده، اندوهناک، اندوهگین، حزین، غصه‌دار، غم‌زده، غم رسیده، غمکش، غمگین، غمناک، غمنین، گرفته، متاثر، متاسف، محزون، مهموم، ناشاد & خرم، خوش مغموم ساختن : 1 غمگین ساختن، غمین کردن 2 تاب دادن مغموم شدن : غمگین‌شدن، اندوهناک شدن، حزین شدن، محزون‌گشتن، اندوهگین شدن & مسرور شدن، شادمان‌گشتن مغموم کردن :غمگین کردن، اندوهناک کردن، محزون کردن، اندوهگین کردن، غمین کردن، غم‌زده کردن & مسرور کردن، شادمان کردن مغناطیس : آهن‌ربا، مگنت مغنی : آوازخوان، خنیاگر، خواننده، سرودخوان، سرودگو، نغمه‌خوان مغنیه : رامشگر، سرودخوان، سرودگو، مطربه، نوازنده (زن) مغیب : نهفته، پنهان، نهان، غیب‌شده مغیث :صفت فریادرس، یاری‌کننده، یاریگر مغیلان : 1 خارشتر 2 ام‌غیلان، صمغ عربی مف : آب‌بینی مفاتیح : کلیدها، مفتاح‌ها & قفل‌ها مفاجات : 1 حمله ناگهانی، یورش، مفاجا 2 ناگهان حمله کردن 3 ناگاه‌گرفتن، ناگاه آمدن مفاخرت کردن :افتخار کردن، نازیدن، بالیدن مفاخرت : نازیدن، بالیدن، افتخار کردن، مفاخره، فخر فروختن مفاخر : مفخره‌ها، مایه‌های‌افتخار مفاد : فحوا، محتوا، مدلول، مضمون، معنا، معنی، مفهوم مفارقت : انفصال، جدایی، دوری، هجر، فراق، فرقت، مهجوری، هجران، هجرت & وصال مفارقت کردن :جدا شدن، از هم دور شدن، دوری گزیدن مفاسد : مفسده‌ها، تباهی‌ها، فسادها، بدی‌ها، مفسدت‌ها مفاصاحساب : 1 سندتسویه حساب 2 تسویه‌حساب، تفریغ محاسبه مفاصل : مفصل‌ها، بندها مفاوضت : 1 هم‌صحبت 2 صحبت، گفتگو 3 هم‌بستری، هم‌آغوشی مفاهیم : مفهوم‌ها، معناها، مدلول‌ها & صور، مصادیق مفتاح : کلید، مقلاد مفت باختن : مفت ازدست دادن، به رایگان دادن & مفت به چنگ‌آوردن مفتح : بازکننده، گشاینده مفتخر : بالنده، سرافراز، سربلند، مباهی، مفخر، نازنده & مفتضح مفتخر شدن : مباهی‌شدن، افتخار کسب کردن، سربلند شدن، سرافرازشدن مفتخوار :اسم انگل، بیکاره، پخته‌خوار، طفیلی، مفتخور مفتخور، مفت‌خور :صفت انگل، بیکاره، پخته‌خوار، طفیلی، کاسه‌لیس، مفت‌خوار مفت : 1 رایگان، مجانی، ناخریده 2 کم‌ارزش، ارزان 3 بیهوده، لاطائل، مزخرف & بمزد، گران مفترض : فرض، لازم، واجب & مستحب مفترق : پراکنده، متفرق، پخش‌وپلا مفتری : افترازن، دروغ‌زن، نمام مفتش : بازپرس، بازجو، جاسوس، کارآگاه، ممیز، منهی مفتضحانه : افتضاح‌آمیز، رسوایی‌آمیز، توام با رسوایی & آبرومندانه مفتضح : 1 بدنام، بی‌آبرو، رسوا، ننگین & آبرومند، خوشنام 2 زشت، بد مفتضح شدن : بدنام‌شدن، رسوا شدن، بی‌آبرو شدن مفتضح کردن : بدنام کردن، رسوا کردن، بی‌آبرو کردن مفتقر : تهی‌دست، فقیر، مستمند، محتاج، نیازمند، معسر، مفلس، مفلوک، نیازمند & غنی، متنعم مفتکی : رایگان، مجانی مفتن : فتنه‌انگیز، فتنه‌جو، مفسد، مفسده‌جو & مصلح مفتوح : 1 باز، گشاده، گشوده، واز 2 فتح‌شده، متصرف‌شده، مسخر 3 فتحه‌دار & مسدود مفتوح شدن : 1 بازشدن، گشوده شدن 2 فتح شدن، مسخر شدن، به‌تصرف درآمدن مفتول :اسم 1 پیچان، تاب‌داده، تابیده، تافته 2 سیم، میله مفتون : دلباخته، شیدا، شیفته، عاشق، فریفته، مجذوب مفتون شدن : شیفته‌شدن، واله گشتن، شیدا شدن، عاشق شدن، فریفته‌شدن، دلباخته گشتن، مجذوب شدن & فتنه‌گشتن مفتون کردن : شیفته کردن، عاشق کردن، فریفته کردن، شیدا کردن، دلباخته کردن، مجذوب کردن & فتنه کردن مفتی : 1 حاکم‌شرع، فتوادهنده، قاضی 2 رایگان، مجانی 3 مجاناً، مفتکی مفخر :اسم 1 سرافراز، مباهی، مفتخر 2 نازیدن 3 مایه‌ناز مفخم : ارجمند، امجد، بزرگوار، فخیم، گرامی، محترم مفر : پناهگاه، گریزگاه، مخلص، مهرب مفرح : 1 باصفا، شادی‌آور، شادی‌بخش، فرح‌بخش، نشاطآور، نشاطانگیز، نزهت‌بخش، نزه 2 محظوظ & بی‌صفا مفرد :اسم 1 بسیط، ساده 2 تنها، فرد، طاق، واحد، یکتا، یکه & مرکب، جمع 3 جدا، جداگانه، مستقل 4 یگانه، ممتاز، یکه‌تاز 5 تک‌بیت، فرد & رباعی 6 حروف‌گسسته 7 منفرد مفرش : 1 زیرانداز، فرش 2 جارختخوابی مفرط : افراطآمیز، بسیار، بی‌نهایت، خیلی، زیاد مفرغ : آلیاژ مس و قلع، برنز مفرق : تارک، چکاد، میانه‌سر، هباک مفروز :اسم 1 تحدید، تفکیک، جدا، محدود، افرازشده، مفروزه 2 پراکنده & مشترک، مشاع مفروز کردن : 1 جدا کردن، تفکیک کردن 2 تحدید کردن، تحدیدحدود کردن مفروش : 1 فرش‌شده، فرش‌دار 2 گسترده مفروض : 1 فرضی‌پنداشته، تصورشده 2 فرض‌شده 3 واجب، واجب‌شده مفروق : 1 پراکنده‌شده، جداکرده & مقرون 2 کاسته، تفریق شده & مفروق‌منه مفسد : بداصل، بدذات، بدگوهر، شرطلب، عیار، غماز، فسادگر، فتنه‌انگیز، فتنه‌جو، فسادآفرین، مفتن، مفسده‌جو، مفسده‌طلب، واقعه‌طلب & مصلح مفسده‌آمیز :مفسدت‌آمیز، تباهی‌زا، فسادانگیز، فتنه‌زا مفسده : افساد، تباهی، فتنه، فساد، مفسدت & صلاح مفسده‌جو : آشوب‌طلب، بلوایی، فسادگر، آشوبگر، شریر، غوغاطلب، فتنه‌جو، مفتن، شرطلب، هیاهوطلب & مصلح مفسده‌جویی :آشوب‌طلبی، غوغاطلبی، تبهکاری، فتنه‌انگیزی، فتنه‌گری، فساد، هیاهوطلبی & مصلحت‌اندیشی مفسر : 1 تفسیرگر 2 گزارشگر 3 مترجم 4 تفسیرنویس مفصلاً : باتفصیل، به‌تفصیل، مشروحاً & مختصر مفصل : باتفصیل، به‌تفصیل، بشرح، طولانی، مبسوط، مشروح & به‌ایجاذ، موجز، مجمل، مختصر مفصل : بند، پیوندگاه، مفصل‌ها مفضض : نقره‌کاری & نقره‌اندود، مطلا، مطلی مفطر :اسم 1 افطارکننده 2 روزه‌خورنده 3 مبطل روزه مفعول : 1 کنش‌پذیر & کنشگر، فاعل 2 امرد، کونی، مابون، مخنث، ملوط & لواطکار مفقودالاثر :صفت 1 بی‌نشان، پی‌گم 2 گم‌گشته، ناپیدا، ناپدید، گم‌شده مفقود شدن : 1 گم‌شدن، ناپدید شدن 2 ازبین رفتن & پیدا شدن مفقود : 1 غایب، گم، گمشده، گم‌گشته، ناپیدا، ناپدید & پیدا 2 هدر مفقود کردن : 1 گم کردن، ناپدید کردن & پیدا شدن 2 ازبین بردن مفلح : پیروز، رستگار، سعادتمند، ناجح مفلح شدن : پیروزشدن، فلاح یافتن، رستگار شدن، سعادتمند شدن مفلس : 1 بی‌چیز، بی‌نوا، تهی‌دست، درویش، فقیر، گدا، مستمند، مسکین، معسر، ندار 2 محجور، یک‌لاقبا، ورشکست، ورشکسته & دارا، منعم مفلس شدن : 1 بی‌چیزشدن، معسر گشتن، بی‌نوا گشتن، تهی‌دست شدن، فقیر شدن 2 ورشکست شدن، ورشکسته شدن مفلس کردن : 1 بی‌نوا کردن، تهی‌دست کردن، بیچاره کردن، فقیر کردن 2 ورشکست کردن مفلسی : افلاس، بی‌نوایی، تنگ‌دستی، تهی‌دستی، عسر، ورشکستگی & تنعم، ثروتمندی مفلوج : فلج، لش، علیل، افلیج مفلوج کردن : 1 فلج کردن 2 ناتوان کردن، ضعیف کردن مفلوک : 1 بدبخت، بیچاره، بی‌چیز، بی‌نوا، تهی‌دست، تیره‌بخت، تیره‌روز، شوریده‌بخت، فلاکت‌زده، فلک‌زده، مفلاک & متنعم 2 عاجز، ناتوان 3 ضعیف 4 فرسوده مفلوکی : ادبار، بدبختی، بیچارگی، فلاکت‌زدگی، نامرادی مفنگی : ضعیف، لاغر، مردنی، نزار، مافنگی & سرومروگنده، قبراق مفوض : تفویض‌شده، واگذارشده مفوض کردن :واگذار کردن، سپردن، تفویض کردن مفهوم شدن : درک‌شدن، فهمیدن، حالی شدن، تفهیم شدن مفهوم :صفت 1 محتوا، مدلول، معنا، معنی، مفاد 2 دانسته، فهم‌شده، فهمیده‌شده & منطوق مفید : سودبخش، سودمند، فایده‌بخش، موثر، نافع، نتیجه‌بخش & زیان‌آور، زیان‌بار، زیان‌بخش، مضر مقابر : 1 قبرها، مقبره‌ها، گورها، مزارات، مزارها 2 قبرستان، گورستان مقابل : 1 برابر، مساوی، معادل 3 پیش، جلو، روبرو، رویارو، نزد 3 ضد، مخالف، نقیض 4 قبال 5 محاذی، موازات & خلف مقابله‌به‌مثل : 1 انتقام، تقاص، تلافی 2 قصاص، معامله‌به‌مثل مقابله : 1 تطبیق، سنجش، مقایسه 2 رویارویی، صف‌آرایی، مواجهه 3 ضدیت، مخالفت 4 روبه‌رو شدن 5 مواجهه‌دادن 6 مقایسه کردن، تطبیق دادن 7 ایستادگی، پایداری 8 تلافی، جبران 9 برابری، تساوی مقابله شدن : تطبیق‌داده شدن، مطابقت دادن، مقایسه شدن مقابله کردن : 1 روبه‌رو شدن، مواجهه کردن 2 مبارزه کردن، جنگیدن 3 برابری کردن، همتا بودن 4 مقایسه کردن، تطبیق دادن 5 جبران کردن، تلافی کردن مقاتل : 1 جهاد، کشتار، محاربه 2 جهادگر مقاتله : جدال، جنگ، کارزار، کشت‌وکشتار & مصالحه مقادیر : مقدارها، اندازه‌ها مقاربت : 1 آرمش، آمیزش، جماع، نزدیکی 2 آرمیدن، جماع کردن مقاربت کردن :آمیزش کردن، جماع کردن، نزدیکی کردن، آرمیدن مقاربتی : آمیزشی، جنسی مقارنت : مقارنه، ملازمه، همزمانی مقارن :اسم 1 حالت‌تقارن، هم‌زمان 2 پیوسته، متصل 3 قرین، نزدیک، همدم، یار مقارن شدن : 1 هم‌زمان شدن 2 پیوستن، متصل شدن 3 قرین‌شدن، همراه گشتن مقاصد : مقصدها، مقصودها، مرادها، خواسته‌ها، اهداف، هدف‌ها مقاطع : 1 مقطع‌ها 2 برش‌ها مقاطعه : پیمان، پیمانکاری، کنترات مقاطعه دادن : کنترات‌دادن، واگذار کردن (کار به پیمان‌کار) مقاطعه‌کار : پیمان‌کار، کنتراتچی، مقاطعه‌چی، مقاطعه‌گر مقالات : 1 مقاله‌ها 2 سخنان، گفتار مقال : 1 بحث، سخن، قول، گفتگو 2 مقاله مقاله : 1 نوشته 2 گفتار، مقال، سخن 3 فصل، بخش مقامات : 1 اولیاء امور 2 درجات، درجه‌ها، منزلت‌ها 3 پست‌ها، مناصب، منصب‌ها، شغل‌ها، مشاغل 4 مراحل، منازل، مقام‌ها 5 هنرها، کارهای شایان 6 مقامه‌ها، مجالس، مجلس‌ها مقام‌پرست :جاه‌طلب، مقام‌دوست، منصب‌خواه، مسندطلب، سندجو مقام : 1 پست، درجه، رتبه 2 جاه، سمت، شان، قدر، مرتبه، مسند، منزلت، منصب، نشیم 3 اشل، پایه مقام : 1 جا، جایگاه، کاشانه، ماوا، محل، مسکن، مکان، منزل، موضع، موطن 2 آهنگ، پرده، نوا، راه مقامر : 1 قمارباز، گنجفه‌باز 2 شطار مقام‌طلب : جاه‌طلب، آوازه‌جو، ریاست‌طلب، منصب‌جو، منصب‌خواه مقام کردن : اقامت کردن، مقیم شدن، سکنا گزیدن، ساکن شدن، ماندن، اقامت گزیدن مقامه : 1 مجلس 2 خطبه 3 بیان حال 4 سرگذشت مقاوله : 1 معاهده، پروتکل، پیمان، عهدنامه 2 قرارداد، قولنامه 3 قول‌وقرار گذاشتن 4 گفت‌وشنود مقاوله‌نامه : پروتکل، پیمان‌نامه، عهدنامه، قرارداد، سند مقاوم : 1 استوار، بادوام، سخت، پایدار، ثابت 2 پادار 3 متمکن 4 سرسخت & سست، غیرمقاوم مقاومت : ابرام، استقامت، استواری، ایستادگی، پافشاری، پایداری، توانایی، دوام، طاقت، قدرت، مدافعه، نیرو، یارایی مقاومت کردن :ایستادگی کردن، پایداری کردن، مدافعه کردن، استقامت ورزیدن، پای‌مردی کردن & تسلیم‌شدن مقایسه : تشبیه، تطبیق، سنجش، قیاس، مقابله مقایسه شدن : 1 مقابله شدن 2 قیاس شدن، سنجیده شدن مقایسه کردن : 1 مقابله کردن 2 قیاس کردن، سنجیدن مقبره : آرامگاه، تربت، ضریح، قبر، گورگاه، لحد، مدفن، مزار مقبل : خوش‌بخت، صاحب‌دولت، اقبالمند، صاحب اقبال مقبول افتادن :پذیرفته شدن، مقبول آمدن، پذیرش یافتن مقبول : 1 پذیرفتنی، پذیرفته، پسند، پسندیده، دل‌پذیر، دل‌پسند، ستوده، قابل قبول، مرضی، مرغوب، مستجاب، مطبوع، مطلوب & ناپسند 2 جمیل، خوب‌رو، خوشگل، زیبا، صبیح، وجیه & زشت، اکبیری مقبول شدن : 1 زیباشدن، خواستنی شدن، دوست‌داشتنی شدن 2 پذیرفته شدن مقبولیت : 1 پذیرش، مرغوبیت 2 زیبایی 3 وجاهت مقتبس : اقتباس‌شده، برگرفته، ماخوذ مقتدا : پیشوا، رهبر، زعیم، لیدر، مرشد مقتدر : بااقتدار، توانا، زورمند، قادر، قدرتمند، قدر، نیرومند & ناتوان مقترن : 1 دوست، رفیق، محشور، مصاحب، مقرب، مونس، همدم، هم‌صحبت، همنشین 2 نزدیک، پیوسته 3 همراه 4 مقارنه مقترن شدن : قرین‌شدن، همراه شدن مقتصد : 1 صرفه‌جو & مسرف 2 میانه‌رو مقتضا : 1 خواست، نیاز، احتیاج 2 لازم، لازمه 3 حاجت، ضرورت، لزوم مقتضیات : 1 ضروریات 2 اقتضا کننده‌ها، مناسبت‌ها 3 حاجات، نیازها مقتضی دانستن : 1 سزاوار دانستن، شایسته دانستن 2 لازم دانستن مقتضی :اسم 1 درخور، مناسب، شایسته 2 حاجت، ضرورت، لزوم 3 سبب، موجب، علت مقتل : 1 قتلگاه 2 کتاب‌روضه مقتول : قتیل، کشته، کشته‌شده & قاتل مقدار : 1 میزان، وزن 2 اندازه، مقیاس 3 تعداد، مبلغ 4 ارج، ارز، ارزش، قدر، قرب 5 منزلت، شان، ارزش 6 چندی، کمیت مقداری : اندکی، قلیلی، کمی مقدر : 1 تقدیر، تقدیرشده، سرنوشت، قسمت 2 معلوم، مشخص، معین مقدس : اقدس، باتقوا، پارسا، پاک، دیندار، سبوح، قدوس، متدین، منزه & ناپاک، نامقدس مقدس‌ماب :مومن‌نما، مقدس‌نما، متظاهر، زاهدریایی مقدمات : مبادی، درآمد، مدخل & موخرات مقدماتی : 1 ابتدایی، اولیه 2 آغازین & نهایی مقدم :اسم 1 ارجح، اولی، برتر، اولویت‌دار، دارای تقدم 2 پیشگام، پیشاهنگ، پیشرو 3 پیشوا، رهبر، قاید 4 پیش، پیشین، سابق، مسبوق & موخر مقدمت‌الجیش :پیش‌قراول، طلایه‌دار مقدم داشتن : 1 ترجیح دادن، رجحان دادن، مقدم شمردن 2 پیش انداختن، جلو انداختن مقدم : 1 گام، قدم، پا 2 جای‌پا، قدمگاه 3 وقت آمدن 4 زمان آمدن مقدمه : 1 آغاز، اول، ابتدا 2 پیش‌گفتار، دیباچه، سرآغاز، فاتحه & موخره 3 بدو، فاتحه، نخست 4 پیشانی، جبین، ناصیه 5 پیشرو لشکر، طلیعه 6 رویداد، اتفاق، حادثه، جریان، واقعه 7 مدخل مقدمه‌چینی : تمهیدمقدمه، زمینه‌سازی مقدمه‌چینی کردن: تمهیدمقدمه کردن، زمینه‌سازی کردن مقدور : 1 امکان‌پذیر، ممکن، میسر، میسور 2 امرحتمی، تقدیرشده & غیرمقدور مقر آمدن : اعتراف کردن، اقرار کردن، معترف شدن & انکار کردن مقراض : قیچی مقرب :صفت 1 قرین، محشور، مصاحب 2 مقترن 3 ندیم، نزدیک، محرم مقر : جا، جایگاه، ستاد، قرارگاه، مرکز، مکان، موضع مقر : خستو، قایل، معترف، اقرارکننده & منکر مقررات : آیین‌نامه‌ها، دستورالعمل‌ها، ضوابط، قوانین مقرر داشتن : 1 معین کردن، تعیین کردن 2 برقرار کردن، قرارگذاشتن 3 مقرر فرمودن 4 امر کردن، دستوردادن، حکم کردن مقرر شدن : 1 آشکارشدن، معلوم شدن، مشخص شدن 2 تعیین شدن، برقرار شدن 3 قرار گذاشته شدن، قرار گذاشتن مقرر کردن : 1 مقرر داشتن، مقرر فرمودن 2 امر کردن، دستوردادن، حکم کردن 3 معین کردن، تعیین کردن، برقرار کردن مقرر گشتن : 1 مقرر گردیدن، مقرر شدن، مقرر گردانیدن 2 قرار گذاشتن، قرار گذاشته شدن 3 آشکار شدن، معلوم شدن مقرر : معلوم، تعیین‌شده، قرار گذاشته‌شده، برقرارشده مقرر :اسم واخوان، تقریرگر، تقریرکننده، بیان‌کننده، واگو مقرری : جیره، حقوق، رسم، عطیه، اجرا، ماهیانه، مستمری، مشاهره، مواجب، وظیفه مقرعه : 1 تازیانه 2 کوپه مقرنس : 1 سقف‌گچ‌بری‌شده، نقش‌ونگار برجسته سقف 2 کنگره‌دار 3 قرنیزه‌دار مقروض :اسم بده‌کار، قرض‌دار، وام‌دار، وامی & بستان‌کار، طلب‌کار مقروض شدن : وام‌دارشدن، بدهکار شدن، قرض‌دار شدن & بستانکار کردن مقروض کردن :وام‌دار کردن، بدهکار کردن، قرض‌دار کردن & بستانکار کردن مقرون‌به‌صرفه :باصرفه، فایده‌دار مقرون : پیوسته، قرین، نزدیک، همراه & مفروق مقرون شدن : 1 نزدیک شدن، قرین شدن 2 همراه شدن، مقرون‌گشتن 3 پیوستن مقره : 1 قرقره‌چینی و عایق 2 حوض کوچک 3 سبوی کوچک مقری : 1 تلاوتگر، خواننده 2 مربی قرآن مقسط : باانصاف، دادگر، عادل، منصف & غیر منصف، ناعادل مقسوم : بخشی، قسمت‌شده، بخش‌شده & مقسوم‌علیه مقسوم‌علیه :بخش‌یاب & مقسوم مقصد : 1 قصد، مراد، منظور، نظر، نیت 2 مطلوب، خواست 3 آماج، هدف & مبداء مقصر : بزه‌کار، خاطی، خطاکار، تقصیرکار، روسیاه، گناهکار، مجرم، محکوم & بی‌گناه مقصر شدن : بزه‌کارشدن، گناه‌کار شدن، تقصیر داشتن، تقصیرکارشدن مقصر کردن : 1 گناه‌کار شناختن، بزه‌کار قلمداد کردن 2 مقصردانستن، خطاکار دانستن مقصود : آرزو، حاجت، خواسته، غایت، غرض، قصد، مراد، مطلوب، منظور، نقشه، هدف مقصور : منحصر مقصوره : 1 چارقد، حجاب، روپوش، روسری، سرانداز، معجر، مقنعه، نقاب 2 ایوان‌کوچک، خانه‌کوچک مقطع : 1 سیلاب، هجا 2 بیت‌آخر (غزل، قصیده) 3 برشگاه، محل قطع 4 مرحله، برهه & مطلع مقطوع : 1 قطع‌شده، بریده 2 قطعی، معین، ثابت، طی‌شده & غیرمقطوع مقعد : دبر، سرین، کفل، کون، مخرج، نشستگاه، نشیمن، نشیمنگاه مقعر : 1 فرورفته، کاو، گود & محدب 2 عمق‌دار، عمیق مقفا : قافیه‌دار، دارای قافیه، مقفی & غیرمقفی مقفل : بسته، مسدود & مفتوح مقلاد : کلید، مفتاح & قفل مقلد :صفت 1 بذله‌گو، تقلیدگر، دلقک، مسخره 2 پیرو، تقلیدکننده & مقلد مقلوب : قلب‌شده، باژگونه، برگردانیده، وارونه‌شده، واژگون مقنع : قانع‌کننده، امتناع‌کننده مقنع : متحجب، مستور، مستوره، نقابدار مقنعه : برقع، روسری، مقصوره، نقاب مقنن : قانونگذار، واضع‌قانون & مجری مقننه : قانونگزاری & مجریه مقنی : چاه‌کن، کاریزکار، قناعت‌ساز، کاریزگر مقوا : جنس کارتن مقوایی : 1 از جنس‌مقوا 2 بی‌اساس، بی‌پایه، غیرواقعی 3 دروغین، کاذب مقود : رسن، ریسمان، کمند، لگام، مهار مقوس : خم، خمیده، قوس‌دار، منحنی & مستقیم، منکسر مقوله : 1 باب، زمره، فصل، گفتار، مبحث 2 باره، راجع مقوم : 1 ارزیاب، قیمت‌گذار 2 تقویم‌نویس مقوی : 1 انرژی‌زا، مغذی، تقویت‌کننده، نیروبخش 2 موید مقهور : تارومار، شکست‌خورده، مغلوب، منهزم & قاهر، فاتح مقهور ساختن :شکست دادن، مغلوب کردن، تارومار کردن، سرکوب کردن، منهزم کردن & مقهور شدن مقهور شدن : شکست‌خوردن، مغلوب شدن، منهزم شدن، تارومار شدن، سرکوب شدن مقهور کردن :سرکوب کردن، مغلوب کردن، تارومار کردن، شکست دادن، تارومار کردن مقیاس : 1 قاعده، معیار، ملاک 2 اندازه، تعداد، حد، مقدار، میزان 3 واحد 4 نمونه 5 اشل مقید : 1 بسته، مشروط، منوط، وابسته 2 پای‌بست، پای‌بند 3 دامنگیر، دچار 4 اسیر، حبس، دربند، گرفتار 5 علاقه‌مند 6 مطلق & رها 7 معتقد 8 متعهد مقید ساختن : 1 پای‌بند کردن، پای‌بست کردن 2 اسیر کردن، دربند کردن، گرفتار کردن، گرفتار ساختن 3 مجبور کردن، ملزم ساختن 4 وابسته کردن 5 مشروط کردن & مقید شدن، مقید گشتن مقید شدن : 1 گرفتار شدن، دربند شدن، درقید ماندن 2 وابسته شدن 3 پای‌بند شدن 4 متعهد شدن مقید کردن : 1 پای‌بند کردن، وابسته کردن 2 متعهد کردن 3 گرفتار کردن، دربند کردن مقیم :اسم 1 باشنده، ساکن، ماندگار، متوطن، معتکف 2 پیوسته، ثابت، دایم & مهاجر مقیم شدن : اقامت‌گزیدن، ماندگار شدن، متوطن شدن، ساکن شدن، رحل اقامت افکندن، سکونت گزیدن، سکناگزیدن، رخت افکندن & مهاجرت کردن مکابدت : 1 سختی، دشواری، زحمت 2 دشمنی، معاندت 3 رنج‌کشیدن، سختی دیدن، زحمت دیدن 4 ستیز کردن، ستیهیدن مکابره : 1 جدل، جروبحث 2 زور، قهر 3 ستیزه، معارضه 4 جنگ کردن، ستیزه کردن، معارضه کردن 5 خودبزرگ‌نمایی 6 بزرگ‌منشی مکاتبات : نوشته‌ها، نامه‌نگاری‌ها، مکاتبه‌ها، مراسلات، مراسله‌ها & محاورات، مکالمات مکاتب : 1 مکتب‌ها 2 مشرب‌ها، نحله‌ها مکاتبه کردن :نامه‌نگاری کردن، نامه نوشتن، عریضه نوشتن، مکتوب نوشتن، عریضه‌نگاری کردن مکاتبه : 1 نامه‌نگاری، نامه‌نویسی، عریضه‌نگاری، مکتوب‌نویسی 2 نامه‌پرانی & مکالمه، مناظره مکاتیب : مکتوب‌ها، نوشته‌ها، نامه‌ها، بنشته‌ها، رقعات، منشات، مرقومه‌ها & مجالس مکارانه : خدعه‌آمیز، مکرآمیز، نیرنگ‌بار & ساده‌لوحانه مکار : حیله‌باز، حیله‌گر، خدعه‌گر، دغل، دغلکار، ریاکار، شیاد، محتال، محیل، مزور، ناقلا 2 عشوه‌گر، عیار، فریب‌کار، فریبنده مکارم : کرم‌ها، محامد، مکرمت‌ها، خوبی‌ها، بزرگواری‌ها، نیکی‌ها & ذمائم مکاره :اسم 1 حیله‌گر، قریب‌کار 2 بازار روز، بازار موسمی مکاری : چاروادار، خربنده مکاری : حیله‌بازی، حیله‌گری، شارلاتانی، فریبکاری، محیلی، ناکسی مکاسب : کسب‌ها، شغل‌ها، پیشه‌ها، حرفه‌ها، مکسب‌ها مکاشفات : مکاشفه‌ها، کشف‌وشهود مکاشفه : 1 دل‌آگاهی 2 اشراق، الهام، درک، کشف 3 تفکر مکافات : 1 بادافره، عقوبت، جزا، کیفر 2 پاداش، تلافی، پاداش‌دهی، مزد 3 گرفتاری، دردسر، وضع دشوار 4 سختی، زحمت مکافات داشتن :دردسر داشتن، زحمت داشتن، گرفتار عذاب‌شدن، معذب بودن مکافات کردن : کیفردادن، عقوبت کردن، مجازات کردن، جزا دادن، عذاب کردن مکالمات : مکالمه‌ها، گفت‌وگوها، گفت‌وشنودها، محاورات، محاوره‌ها & مکاتبات مکالمه : تکلم، صحبت، گفتگو، گفت‌وشنود، محاوره & مکاتبه مکالمه کردن :گفت‌وگو کردن، با هم صحبت کردن، گپ زدن مکانت : جا، جایگاه، درجه، رتبه، مقام، منزلت مکان : 1 جا، جایگاه، حله، ربع، فضا، محل، مسکن، مقام، مقر، موضع 2 مقام، رتبه، پایه، جاه، منزلت & زمان مکان‌نما : کرسر مکانیزه : خودکار، ماشینی مکانیسم : 1 سازوکار 2 نظام 3 شیوه‌کار، ساختار مکانیک : 1 میکانیک، مکانیستن، تعمیرکار اتومبیل و ماشین 2 علم‌بررسی نیرو و انرژی و حرکت مکانیکی : 1 مربوط به‌مکانیک 2 تعمیرگاه اتومبیل مکاوحت : 1 جدل، جنگ، جروبحث، مخالفت، ستیز، ستیزه، کارزار، محاربه، مجادله، مناقسه 2 ناسزاگویی 3 چیرگی، غلبه 4 چیره شدن، غالب گشتن 5 جنگ کردن، ستیزه کردن مکاید : حیله‌ها، کیدها، مکرها، خدعه‌ها مکتب : 1 آموزشگاه، دبستان، دبیرستان، کالج، مدرسه 2 کتاب، مکتب‌خانه 3 مشرب، نحله مکتبی : 1 منسوب ومربوط به مکتب 2 مکتب‌رو 3 پای‌بند به‌مکتب، متعهد مکتسب : اکتسابی، به‌دست‌آمده، کسب‌شده & فطری، جبلی مکتشف : کاشف، یابنده & مبتدع مکتوب : خط، دستخط، رقعه، رقیمه، طومار، عریضه، مراسله، مرقومه، مرقوم، منشور، نامه، نوشته، بنشته & منقول، ملفوظ مکتوب کردن :نوشتن، تحریر کردن، به رشته تحریر درآوردن مکتوم : پنهان، پوشیده، سر، مجهول، مختفی، مخفی، مستور، مکنون، نهفته & آشکار، مکشوف مکتوم کردن : پنهان کردن، مخفی نگاه داشتن، نهفتن، مستور داشتن & عیان گشتن، آشکار شدن مکتوم ماندن : پنهان‌ماندن، پوشیده ماندن & ظاهر شدن، فاش شدن مکث : آرامش، ایست، تامل، تانی، توقف، ثبات، درنگ، سکته، طمانینه، نرمش، وقار، وقفه مکثار : بیهوده‌گو، پرحرف، پرگو، حراف، درازگو، وراج & کم‌حرف مکث کردن : درنگ کردن، توقف کردن مکدر : 1 آزرده، آزرده‌خاطر، دلتنگ، دلگیر، رنجیده، غمگین، غمین، مچاله، ملول 2 تیره، تار، کدر مک : 1 درست، تمام، کامل 2 سرراست 3 زوبین، نیزه‌کوچک، مطرد مکدر شدن : 1 تنگدل شدن، غمین شدن، دل‌گیر شدن، غمگین‌شدن 2 آزردن، آزرده شدن، ناراحت شدن، آزرده‌خاطر شدن & محفوظ شدن، مشعوف‌شدن مکدر کردن : 1 تنگدل کردن، دلگیر کردن، غمین کردن، غمگین کردن 2 آزردن، آزرده‌خاطر کردن & محفوظ ساختن، مشعوف کردن 3 تیره کردن، کدر کردن مکرآمیز : خدعه‌بار، فریب‌آمیز، محیلانه، نیرنگ‌آمیز مکر : 1 تزویر، تغابن، چاره، حقه، حیله، فسوس، محال، خدعه، خدیعت، دستان، دغا، شید، غدر، فریب، رنگ، زرق، ناموس، فسون، کید، نارو، نیرنگ 2 فریفتن، خدعه کردن مکررمکرر : بازگفته، پیاپی، پی‌درپی، تکراری، مجدد، واگفته مکرم : ارجمند، بخشنده، بزرگوار، جواد، سخاوتمند، سخی، کریم، محترم، معز مکرمت : بزرگواری، جوان‌مردی، بزرگی مکروه : زشت، قبیح، کریه، مذموم، مستنکر، منفور، مهیب، ناپسند، ناخوش، ناخوشایند & مباح مکسر : خرد، شکسته & سالم مکشوف : آشکار، برملا، پدیدار، ظاهر، عیان، کشف‌شده، هویدا & ناپدید، ناپیدا، مکتوم، مکنون، نامکشوف، نهفته مکشوف ساختن :آشکار کردن، نمایان ساختن، پدیدار کردن، عیان کردن مکشوف شدن : آشکارشدن، فاش شدن، عیان گشتن، ظاهر شدن مکفی : بس، بسنده، کافی، کفایت کننده، مشبع & غیرمکفی مکلف شدن : 1 متعهد شدن، عهده‌دار شدن 2 مجبور شدن، موظف شدن 3 به حد تکلیف رسیدن، بالغ‌شدن مکلف : 1 عهده‌دار، متعهد، مسئول، واداشته، مجبور، موظف 2 بالغ مکمل : تام، کامل، متکامل، متمم & ناقص مکمن : بزنگاه، پنهانگاه، کمینگاه، مخفی‌گاه، نخیزگاه مکنت : تمکن، تمول، تنعم، توانگری، خواسته، ثروت، دارایی، مال، هستی & مسکنت مکنونات : 1 نهفته‌ها 2 خیالات، اندیشه‌ها، افکار مکنون : پنهان، پوشیده، مختفی، مخفی، مستور، مکتوم & آشکار، فاش، مکشوف مکیدن : مک زدن مکیف : کیف‌آور، مستی‌بخش، نشاطبخش، نشئه‌زا، نشوه مکینه : 1 ماشین 2 کارخانه مگر : 1 به‌جز، به‌استثنا، به‌غیر، جز، غیر، فقط، الا 2 شاید، فقط 3 همانا 4 از قضا مگس‌پرانی : 1 بی‌کاری 2 کسادی بازار مگس : 1 پشه 2 ذباب ملائکه : فرشتگان، ملک‌ها & شیاطین، شیطان‌ها ملا : 1 باسواد، تحصیل‌کرده، درس‌خوانده، عالم، فاضل 2 آخوند، روحانی، شیخ 3 مکتب‌دار & امی، بی‌سواد، عامی ملابست : 1 آمیزش، مخالطت 2 التباس، مشتبه‌سازی 3 آشنایی ملاحت : 1 جاذبه، جذبه، خوشگلی، دلفریبی، شیرین‌رفتاری، لطافت 2 نمکین بودن، بانمک بودن، ملیح بودن 3 خوب‌رو بودن، شیرین رفتار بودن ملاح : 1 جاشو، دریانورد، کشتی‌بان، ملوان، ناخدا، ناوبان، ناوکار 2 شناگر، سباح، آب‌ورز ملاحده : ملحدان، ملحدها، کافران، بی‌دینان، کفار، ایمان‌باختگان، بدکیشان، زندیقان، مشرکان & مومنان ملاحظه : 1 بررسی، دید، نظر، نگرش 2 احتیاط، حزم، دوراندیشی، رعایت، مراعات 3 اعتنا، امعان، پاس، پروا، توجه، محابا، التفات، مراقبت، عنایت 4 بررسی کردن، توجه کردن، التفات کردن ملاحظه شدن : 1 رویت شدن، مشاهده شدن 2 مورد بررسی قرارگرفتن ملاحظه‌کار : باحزم، دوراندیش، عاقبت‌نگر، محتاط & بی‌ملاحظه ملاحظه‌کاری : باحزم، دوراندیشی، عاقبت‌نگری، احتیاط & بی‌ملاحظگی ملاحظه کردن : 1 رویت کردن 2 بررسی کردن 3 احتیاط کردن 4 رعایت کردن، مراعات کردن 5 اعتنا کردن، پروا کردن & نادیده گرفتن ملاخور : 1 حیف‌ومیل 2 ارزان ملاخور شدن : 1 حیف‌ومیل شدن، به یغما رفتن 2 ارزان شدن ملاذ : پناه، پناهگاه، ماوا، معاذ، ملجا ملاز : زبان‌کوچک ملازمت کردن :همراهی کردن، ملازمه کردن، دمخور بودن ملازمت : مقارنه، ملازمه، همراهی ملازم : 1 دمخور، همدم، همراه، هم‌نشین 2 خدمتکار، فراش، گماشته، نوکر 3 لازمه، ملتزم 4 متلازم، ملازمه 5 مراقبت، مواظبت ملاست : 1 نرمی، همواری & درشتی، خشونت 2 نرم شدن ملا شدن : 1 باسوادشدن، تحصیل کردن، درس خواندن، تحصیل کردن 2 فاضل شدن، عالم شدن، سواددار شدن ملاط : آژند، شفته، مخلوطشن‌وماسه و آهک، ملات ملاطفت‌آمیز : دلجویانه، لطف‌آمیز، عطوفت‌آمیز، مهربانانه، نوازشگرانه & قهرآمیز، قهرآلود ملاطفت : دلجویی، عطوفت، لطف، مهربانی، نوازش ملاطفت نمودن : لطف کردن، ملاطفت کردن، مدارا کردن، مهربانی کردن ملاعبت : بازی، تجمش، شوخی، عشق‌بازی، لودگی ملاعبه : 1 بازی، شوخی، سرگرمی 2 تجمش، عشق‌بازی، معاشقه، مغازله 3 لاس، لاسیدن ملاعنه : ملعونان، لعنت‌شدگان، گجستگان ملافه : ملاف، شمد، ملحفه ملاقات : بازدید، برخورد، مقابله، تماس، برخورد، تلاقی، دیدار، رویارویی، سرکشی، لقا ملاقات کردن : 1 دیدار کردن، یکدیگر را دیدن، زیارت کردن، دیدن کردن 2 روبرو شدن ملاقاتی :صفت بازدیدکننده ملاقه : قاشق بزرگ، ملعقه، چمچه ملاک : ارباب، خان، زمین‌دار، فئودال، ملک‌دار & زارع ملاک : 1 اصل، مایه 2 الگو، سند، معیار، مقیاس، مناط ملال : آزردگی، افسردگی، اندوه، اندوهگینی، بیزاری، حزن، رنج، رنجش، غم، ملالت & انبساط ملال‌آور : اندوهبار، اندوه‌آور، تاثرآور، رنج‌بار، غم‌انگیز، غم‌افزا، غم‌فزا، ملال‌انگیز، ممل & نشاطانگیز ملال‌انگیز : تاثرآور، خسته‌کننده، کسالت‌آور، کسالت‌بار، کسالت‌زا، ملال‌آور، ملالت‌بار، ملالت‌انگیز، ممل & شادی‌بخش، نشاطانگیز، نشاطافزا ملالت : 1 آزردگی، آزرده‌دلی، افسردگی، اندوه، بیزاری، تکدر، حزن، دل‌آزردگی، دلتنگی، دلگیری، رنجش، ضجرت، سودا، کدورت 2 بیزار شدن، به‌ستوه آمدن & بهجت، نشاط ملالت‌آور : خسته‌کننده، ملالت‌انگیز، دلگیر، ملالت‌بار & بهجت‌انگیز، بهجت‌زا، نشاطآور ملالت‌بار : تکدرزا، کسالت‌آور، ملال‌انگیز، ملالت‌انگیز & شادی‌زا، مسرت‌بار ملامت‌آمیز :سرزنش‌بار، طعن‌آمیز، عتاب‌آمیز، ملامت‌بار، نکوهش‌بار & تحسین‌آمیز ملامت : 1 بدگویی، تقبیح، توبیخ، زخم‌زبان، سرزنش، سرکوفت، شماتت، طعنه، عتاب، قدح، لوم، نکوهش 2 سرزنش کردن & ستایش، تمجید ملامت‌پسند :سرزنش‌پسند، شماتت‌پسند، نکوهش‌پسند، نکوهش‌خواه ملامت کردن :سرزنش کردن، نکوهیدن، شماتت کردن، نکوهش کردن، سرکوفت زدن، عتاب کردن & تحسین کردن، ستایش کردن ملامت‌کنان : 1 سرزنش کنان، شماتت کنان، عتاب کنان، نکوهش‌کنان 2 طعنه زنان ملامتگر : 1 پرخاشگر، سرزنشگر، لوامه، ملامت‌گو، نکوهش‌گر & ستایشگر 2 ملامت‌کن، ملامت‌کننده ملامت‌گو : سرزنشگر، ملامتگر، شماتت‌کننده، نکوهش‌گر ملاهی : 1 خوشی، عشرت، عیاشی، لهو 2 اسباب لهو، آلات لهو، بازیچه‌ها ملایمت : ارفاق، اعتدال، بردباری، رفق، سازگاری، شکیبایی، صلح‌جویی، لطف، مدارا، مسالمت، مهربانی، نرمی، نعومت & تندی، خشونت ملایم : 1 خلیق، سازگار، صلح‌جو، مهربان، معتدل، نرم‌خو & خشن، ناسازگار 2 آهسته، به‌تانی، کند، یواش & تند، سریع، مطبوع، نوشین 4 خوشایند & ناخوشایند، نامطبوع ملایم شدن : 1 نرم‌خو شدن، مهربان شدن، معتدل شدن، خلیق‌شدن، سازگار شدن 2 آهسته شدن، کند شدن ملایم کردن : 1 مهربان کردن، نرم‌خو کردن، خلیق کردن، سازگار کردن 2 آهسته کردن، یواش کردن، کند کردن ملایی : 1 آخوندی 2 تحصیل‌کردگی، سواد، سوادداری & بی‌سوادی ملاء : 1 پری 2 انجمن، دسته، گروه، محفل، مردم & خلاء مل : 1 باده، خمر، شراب، صهبا، می 2 پرسیاوشان 3 امرود، گلابی ملبس : 1 پوشیده، مستور 2 مشتبه، خلطشده، درآمیخته ملبس شدن : لباس‌پوشیدن، پوشیدن ملبس کردن : لباس‌پوشاندن، پوشاندن ملبوس : پوشاک، پوشیدنی، جامه، رخت، کسوت، لباس ملت : 1 آیین، روش، دین، شریعت، کیش، مذهب 2 امت، خلق، قوم، مردم & حکومت، دولت ملتبس : 1 پوشیده، مکتوم، نهفته، مبهم 2 مشتبه ملت‌پرستی : قوم‌گرایی، ملت‌خواهی، ملت‌گرایی، ناسیونالیست ملتجا : پناهگاه، ملجا، ملاذ، امن‌گاه ملتجی : پناه‌جو، پناهنده، زینهاری ملتجی شدن : پناه‌خواستن، پناه‌جویی کردن، پناه آوردن، پناهنده‌شدن، زینهار خواستن ملت‌خواهی : ملت‌پرستی، ناسیونالیسم ملتزم :صفت 1 ملازم، همراه 2 متعهد، موظف، عهده‌دار ملتفت : 1 آگاه، بااطلاع، باخبر 2 متوجه، مراقب، مواظب ملتفت شدن : متوجه‌شدن، توجه کردن، دریافتن، التفات کردن ملتفت کردن : آگاه کردن، متوجه کردن، توجه دادن، هشیار ساختن ملتمس : التماس‌کننده، خواهشگر ملتمسانه : التماس‌آمیز، عاجزانه، عجزآمیز ملتهب : 1 پرالتهاب، سوزان، سوزنده 2 شعله‌ور، مشتعل ملتهب شدن : 1 ملتهب گشتن، پرالتهاب شدن 2 داغ شدن، سوزان گشتن 3 برافروختن، پرلهیب شدن، برآشفتن، آشفته شدن 4 شعله‌ور شدن، مشتعل‌گشتن ملجا : پناهگاه، پناه، حفاظ، مامن، ماوا، ملاذ ملحد : 1 بت‌پرست، بدآیین، بددین، بدکیش، بدمذهب، بی‌دیانت، زندیق، کافر، لامذهب، مرتد، مشرک، هندو 2 ایمان‌باخته 3 منحرف، شوریده‌راه ملحفه : ملافه، روانداز ملحقات : پیوست‌ها، ضمایم، منضمات ملحق :اسم پیوست، پیوسته، ضمیمه، متصل، منضم، وابسته ملحق شدن : پیوستن، منضم شدن، متصل شدن & جدا شدن، گسستن ملحق کردن : 1 متصل کردن، پیوند دادن 2 منضم کردن، الحاق کردن، افزودن ملح : 1 نمک 2 ملاحت ملحوظ داشتن : 1 لحاظ کردن، منظور کردن، ملاحظه کردن، درنظرگرفتن 2 دیدن، نگریستن ملحوظ شدن : 1 لحاظشدن، منظور شدن، ملاحظه شدن، درنظر گرفتن 2 دیدن، نگریستن ملحوظ : 1 لحاظ، مدنظر، منظور 2 ملاحظه‌شده، لحاظشده ملخ : 1 پروانه 2 جراد 3 میگو ملخص : 1 چکیده، خلاصه، فشرده، کوتاه، مجمل، مختصر & مطول 2 پاک، خالص، ناب 3 سره & ناخالص، ناسره ملزم : متعهد، متقبل، مجبور، ملتزم، وادار، واداشته ملس : میخوش، ترش شیرین ملعبه : 1 آلت‌دست، بازیچه، ملعب 2 مسخره، مضحکه ملعنت : 1 بدذاتی، شرارت، شیطنت، موذیگری 2 ملعنه 3 بیچارگی، بدبختی، شوربختی ملعون : 1 عاق، گجسته، لعنتی، لعن‌شده، نفرین‌شده 2 منفور ملغا : 1 ابطال، باطل، لغو 2 منتفی ملغا شدن : لغو شدن، باطل شدن، ابطال گردیدن، بی‌اثر شدن & 1 تایید شدن 2 باب شدن، متداول شدن ملغا کردن : لغو کردن، باطل کردن، ابطال کردن، بی‌اثر کردن & 1 تایید کردن 2 باب کردن، متداول کردن ملفوظ : 1 تلفظشده، اداشده 2 تلفظپذیر، قابل تلفظ ملک : پری، جبرئیل، سروش، فرشته ملکت : 1 اقلیم، خطه، قلمرو 2 کشور، مملکت 3 امارت، پادشاهی، سلطنت ملک : 1 ثروت، دارایی، مال 2 ارض، باغ، تیول، زمین، ضیاع ملک : 1 خداوند 2 امپراطور، امیر، پادشاه، خدیو، خسرو، خلیفه، سلطان، شاهنشاه، شاه، شهریار 3 صاحب & رعیت ملک : 1 خطه، سرزمین، شهر، قلمرو، کشور، ولایت 2 استیلا، پادشاهی، سلطه، فرمانروایی 3 احتشام، بزرگی، عظمت 4 جهان‌ظاهر، عالم سفلی ملک‌دار : زمین‌دار، فئودال، مالک، ملاک، صاحب ملک ملک‌زاده، ملکزاده: امیرزاده، شاهزاده & گدازاده ملکوت : 1 عالم‌علوی، عالم‌غیب، عالم‌مجردات، لاهوت & ناسوت 2 عالم فرشتگان 3 بزرگی، عظمت ملکوتی : 1 آسمانی، روحانی، صمدانی، غیبی، قدسی، لاهوتی 2 الهی، الوهی، ایزدی، ربانی، یزدانی & ناسوتی ملکوک شدن : 1 لکه‌دار شدن، آلوده شدن 2 بدنام شدن 3 رسواگشتن، مفتضح شدن ملکوک کردن : 1 لکه‌دار کردن، آلوده کردن 2 بدنام کردن 3 رسوا کردن، مفتضح کردن ملکوک : 1 لکه‌دار 2 آلوده 3 بدنام، رسوا، مفتضح ملکول : کوچکترین جزء جسم، ذره ملکه : شهبانو، شهربانو & پادشاه ملکه : 1 ملک، قدرت 2 صفت، سجیه & حال ملکی : پای‌پوش، کفش، گیوه، پاپوش ملکیت : تصاحب، تملک، مالکیت ملل : 1 ملت‌ها، اقوام، قبایل، قبیله‌ها، خلق‌ها، قوم‌ها & نحل، نحله‌ها 2 ادیان، مذاهب ملمع : الوان، رنگارنگ ملموس : بسوده، قابل‌لمس، لمس‌کردنی & غیرملموس ملموس شدن : 1 قابل‌لمس شدن 2 قابل‌درک شدن، ادراک‌پذیرشدن ملموس کردن : 1 قابل‌لمس کردن 2 قابل‌درک کردن، ادراک‌پذیر کردن ملنگ : 1 تردماغ، سرخوش، شاداب، سرمست، شنگول، لول، مست، مخمور 2 سرحال، بانشاط 3 درویش، قلندر (هند، افغانستان) 4 کم‌خرد، نادان ملوان : 1 جاشو، دریانورد، کشتیبان، ملاح، ناوبان، ناوکار 2 شب‌وروز ملوث : آغشته، آلوده، پلید، کثیف & پاک ملوث شدن : پلیدگشتن، آلوده شدن & منزه شدن ملوث کردن :آلودن، آلوده کردن & منزه ساختن ملودی : نغمه، نوا، آهنگ ملوس : خوشگل، دلپذیر، دوست‌داشتنی، ظریف، قشنگ، جذاب، ملیح، ملوسک ملوط : امرد، خنیث، لواطه، مخنث ملوک‌الطوایفی :خان‌خانی، خان‌سالاری، ارباب‌سالاری، مالک‌سالاری، فئودالی، قبیله‌سالاری، عشیره‌سالاری ملوکانه : پادشاهانه، خسروانه، شاهانه، شاهوار ملوک : پادشاهان، شاهان، ملک‌ها & رعایا، رعیت‌ها ملول : 1 آزرده، اندوهگین، بیزار، تنگ‌دل، دلتنگ، دل‌مرده، غمگین، غمناک، متاثر، مکدر، نژند، نفور 2 ولرم & 1 شاد 2 داغ، سرد ملول ساختن : 1 به‌ستوه‌آوردن، بیزار کردن 2 افسرده کردن، اندوهگین کردن، غمگین کردن & شادمان کردن ملول شدن : 1 به‌ستوه‌آمدن، بیزار شدن، نفور شدن 2 افسرده شدن، ملال‌زده شدن، دلتنگ شدن، غمگین شدن & شادشدن ملول کردن : 1 به‌ستوه‌آوردن، بیزار کردن 2 افسرده کردن، اندوهگین کردن، غمگین کردن & شادمان کردن ملول گشتن : 1 به‌ستوه‌آمدن، بیزار شدن، نفور شدن 2 افسرده شدن، ملال‌زده شدن، دلتنگ شدن، غمگین شدن & شادشدن ملون : 1 الوان، رنگارنگ 2 ذوبحرین ملو : هیز ملهم : الهام‌بخش، الهام‌کننده ملهوف : 1 دادخواه، ستمدیده، مضطر، مظلوم 2 غمگین، اندوهگین، غمزده، غمین ملی‌پوش : ورزشکار عضوتیم‌ملی ملیت : 1 قومیت 2 تابعیت 3 هویت ملی ملیح : 1 باملاحت، بانمک، ملیحه، نمکین 2 گندمگون، گیرا 3 خوشگل، دل‌ربا، زیبا، قشنگ & زشت، بدگل 4 خوش‌آیند، دل‌نشین، دوست‌داشتنی ملی : 1 مربوط به ملت، عمومی 2 ملت‌گرا، ملت‌خواه 3 مردمی & دولتی 4 خصوصی، غیردولتی & دولتی ملین : 1 یبوست‌زدا 2 نرم‌کننده، آرام‌کننده ممات : 1 فوت، مرگ، وفات 2 لحظه‌مرگ، واقعه & حیات ممارست : 1 تکرار، تمرین، ورزش، ورزیدگی 2 تمرین کردن، ورزش کردن، ورزیدن ممارست کردن :تکرار کردن، تمرین کردن مماس : دارای تماس مماس شدن : 1 تماس‌یافتن 2 تلاقی یافتن 3 ساییده شدن مماشات : اهمال، تسامح، سازگاری، سازش، مدارا، مسامحه، معاطله، مماطله، نرمی، همراهی مماشات کردن :مدارا کردن، سازش کردن، نرمی به خرج دادن، سازگاری کردن، مدارا کردن، همراهی کردن & لجاجت ورزیدن مماطله : 1 اهمال، تسویف، درنگ، تاخیر، مسامحه، مماطلت، مماشات، سهل‌انگاری، دفع‌الوقت 2 منع کردن، جلوگیری کردن 3 دفع الوقت کردن مماطله کردن : 1 درنگ کردن، تاخیر کردن، معطل کردن، دفع‌الوقت کردن 2 اهمال ورزیدن، سهل‌انگاری کردن، مسامحه کردن ممالک : 1 مملکت‌ها، کشورها 2 ایالات، ایالت‌ها 3 ولایات، ولایت‌ها ممالیک : 1 بندگان، غلامان 2 کنیزان ممانعت : 1 بازداشتن 2 جلوگیری، خودداری، دفع، قدغن، منع & ترغیب ممانعت شدن : منع‌شدن، بازداشته شدن، جلوگیری شدن ممانعت کردن :باز داشتن، جلوگیری کردن، منع کردن ممتاز : 1 برگزیده، زبده، منتخب، نخبه 2 سرآمد، برجسته 3 متمایز، چشمگیر، مشخص 4 عالی، برتر، خوب 5 اعلا 6 نفیس، مرغوب 7 متشخص، مشهور، مهم 8 شاخص ممتاز شدن : برترشدن، برجسته شدن، سرآمد گشتن، متمایز شدن ممتحن :صفت آزما، آزمایشگر، آزماینده، امتحان‌کننده ممتد : 1 امتداددار، دراز 2 طولانی، طویل 3 کشیده 4 وسیع 5 پیوسته، مدام & منقطع ممتع : 1 پر، وافی 2 پربهره، سودمند، نافع ممتع شدن : بهره‌مندشدن، برخوردار شدن ممتلی :آکنده، انباشته، پر، سرشار، مشحون، مملو & تهی، خالی ممتلی شدن : پر شدن، لبالب شدن، لبریز گشتن، آکنده شدن، مملو شدن ممتلی کردن : پر کردن، لبالب کردن، لبریز کردن، مملو کردن، آکندن ممتنع : 1 محال، ناشدنی، ناممکن 2 امتناع‌کننده، خودداری‌کننده & ممکن ممد :اسم 1 معاون، یاری‌دهنده، یاریگر، یاور 2 کشنده ممدوح : 1 ستوده، محمود & مقدوح، ناممدوح 2 ستایش‌شده، تحسین‌شده & ستایشگر ممدود : 1 کشیده 2 طولانی، دراز 3 گسترده، وسیع ممر : 1 راه، طریق 2 گذرگاه، معبر، عبورگاه 3 پل، جسر ممزوج : آمیخته، درهم، قاطی، مخلوط، مرکب ممزوج شدن : آمیخته‌شدن، مخلوط شدن، درهم رفتن، قاطی شدن، ترکیب شدن ممزوج کردن :آمیختن، مخلوط کردن، درهم کردن، قاطی کردن، ترکیب کردن ممسک : بخیل، تنگ‌چشم، تنگ‌نظر، خسیس، زفت، گرسنه‌چشم، لئیم، نان‌نخور، نظرتنگ & سخی، کریم ممسکی : بخل، خست، لئامت & سخاوت ممکن : امکان‌پذیر، شدنی، صورت‌پذیر، محتمل، مقدور، میسر، میسور & 1 غیرممکن 2 واجب ممکن شدن : 1 میسر شدن، امکان یافتن، مقدور شدن 2 عملی‌شدن، به حقیقت پیوستن، محقق شدن ممل : خسته‌کننده، کسالت‌بار، کسالت‌زا، ملال‌آور، ملال‌انگیز، ملالت‌بار & نشاطآور مملکت : اقلیم، سرزمین، قلمرو، کشور، ولایت مملو : آکنده، انباشته، پر، سرشار، لبالب، لبریز، مشبع، مشحون، ممتلی & تهی، خالی مملو شدن : پرشدن، لبریز شدن، لبالب شدن، سرشار شدن، آکنده شدن، ممتلی شدن مملوک : برده، بنده، زرخرید، عبد، غلام & ارباب، مالک مملو کردن : پر کردن، لبریز کردن، لبالب کردن، سرشار کردن، آکندن، ممتلی کردن ممنوع‌الورود : 1 قاچاق 2 قرق ممنوع : غیرمجاز، غیرقانونی، قدغن، ممنوعه، منع‌شده، ناروا، نهی & مجاز ممنون : سپاسگزار، قدردان، متشکر، منت‌پذیر، نمک‌شناس & کفور ممنون شدن :سپاسگزار شدن، قدردان بودن، متشکر شدن، سپاس داشتن مموش : 1 فکلی 2 قرتی، بچه‌قرتی 3 ژیگولو ممه : 1 پستان 2 پستانک ممهور شدن : مهرشدن ممهور :اسم مهر، مهرشده ممیت : میراننده & محیی ممیز :اسم 1 ارزیاب، شناسا، مفتش، مقوم 2 شاخص، مشخص 3 آگاه، دانا ممیزی : ارزیابی، بررسی، تحقیق، تفتیش، رسیدگی، سانسور، وارسی منابر : منبرها منابع : 1 منبع‌ها، سرچشمه‌ها 2 ماخذ، مرجع‌ها مناجات : 1 دعا، رازگویی، نیایش 2 رازونیاز کردن (باخدا) 3 نجوا کردن 4 سحر، سحرگاه (در ماه رمضان) مناجات کردن : 1 رازونیاز کردن، نجوا کردن، دعا خواندن، نیایش کردن 2 سحرخوانی کردن، مناجات‌خوانی کردن، مناجاتگری کردن مناجاتی : مناجاتگر، مناجات‌خوان منادی : جارچی، منادی‌گر، ندادهنده، نداگر، هاتف منار : گلدسته، ماذنه، مناره مناره : گلدسته، ماذنه، منار منازع :صفت پیکارجو، دشمن، ستیزه‌جو، ستیزه‌گر، عدو، مبارز، محارب، مدعی، معاند منازعه : تنازع، جدال، جنگ، دعوا، کشمکش، مرافعه، مناقشه، نزاع، منازعت، درگیری، ستیز، ستیزه منازل : 1 خانه‌ها، سراها، منزل‌ها 2 مراحل 3 اتراقگاه‌ها مناسبات : روابط، ارتباطات، وابستگی‌ها، پیوندها مناسبت : 1 ارتباط، بستگی، تناسب، ربط، سنخیت، موافقت، موقعیت 2 دلیل، جهت، سبب، انگیزه مناسب : 1 درخور، زیبنده، شایسته، قابل، نیکو 2 بموقع، جور، سازگار، مساعد، موافق 3 فراخور، معقول 4 مشابه، همانند 5 ارزان، رخیص & نامناسب مناسک : آداب، آیین‌ها، سنن، عبادات، عبادت‌ها، منسک‌ها، مراسم، نیایش‌ها مناصب : رتبه‌ها، درجه‌ها، منصب‌ها، مقامات مناصحت : اندرز دادن، پنددادن، نصح، نصیحت کردن مناصفه : دونیمه کردن، دوبخش کردن، دوقسمت کردن، نصف کردن مناط : 1 اساس، بنیان، حجت، سند، ملاک 2 معیار، مبنا 3 آویختگی، آویزش، تعلیق مناطق : منطقه‌ها، نواحی، ناحیه‌ها مناظر : پرسپکتیو، چشم‌اندازها، منظره‌ها مناظره : 1 بحث، جدل، مباحثه، مجادله، مذاکره، مطارحت 2 مباحثه کردن، مجادله کردن، ستیهیدن مناظره کردن :مباحثه کردن، مجادله کردن، بحث کردن مناع : بازدارنده، منع‌کننده مناعت : 1 بزرگ‌منشی، بلندنظری، بزرگواری، بلندهمتی، عزت‌نفس، والاهمتی 2 بلندنظر بودن 3 طبع عالی‌داشتن منافات : اختلاف، تفاوت، تنافر، تضاد، ناهم‌خوانی، تناقض، مغایرت، ناسازگاری منافات داشتن : 1 فرق داشتن، اختلاف داشتن، تفاوت داشتن 2 نقیض بودن، تضاد داشتن، ناهم‌خوانی داشتن، ناسازگار بودن، ناسازگاری داشتن، تضاد داشتن، ناهم‌خوان بودن منافذ : 1 منفذها، سوراخ‌ها 2 محل‌های نفوذ منافع : فواید، مزایا، مصالح، سودها، منفعت‌ها، فایده‌ها & مضار منافقانه : ریاکارانه، مزورانه منافقت : تزویر، دورویی، سالوس، ظاهرنمایی، نفاق منافق :صفت 1 دورو، ریاکار، مزور & صادق 2 غماز 3 کافر منافی :اسم تناقض، ضد، مخالف، مغایر، انکارکننده، ناسازگار، ناساز، نافی، نفی‌کننده مناقب : خصایل، فضایل، محاسن، محامد، محمدت‌ها، منقبت‌ها، نیکی‌ها مناقشات : مناقشه‌ها، جدال‌ها، مجادله‌ها، ستیزه‌ها، منازعه‌ها مناقشه : بحث، جدال، جدل، ستیز، ستیزه، ستیزه‌جویی، سختگیری، کشمکش، مجادله، منازعه، نقار مناقشه کردن : 1 نزاع کردن، بحث کردن، جدل کردن 2 ستیز کردن، ستیزه‌جویی کردن، خصومت ورزیدن مناقصه : 1 ارزان‌خری 2 کم کردن، رقابت کردن (درقیمت و فروش)، مناقصت مناکحت : زناشویی، عروسی، مناکحه، مزاوجت، نکاح، وصلت & بیزاری، جدایی، طلاق مناکحه : زناشویی، عروسی، مزاوجت، مناکحت، نکاح، وصلت & طلاق منال : 1 درآمد، ملک 2 تمکن، تمول، ثروت، دارایی منام : 1 خواب، رویا 2 خوابگاه منان : بخشایشگر، بخشنده، منت‌گزار مناهج : 1 منهج‌ها، راه‌ها، طریق‌ها، طرق 2 شیوه‌ها، روش‌ها مناهی : نهی‌شده‌ها، منکرات منبر : 1 تریبون، کرسی 2 جلسه سخنی‌رانی، مجلس وعظ منبری : واعظ، خطیب، روضه‌خوان، موعظه‌گر منبسط : 1 باز، گسترده، گشاده، گشوده 2 بشاش، خوشحال، شادان، گشاده‌رو & بسته، منقبض منبع : اصل، چشمه، سبب، سرچشمه، علت، ماخذ، مبداء، مرجع، منشا منبعث : 1 برانگیخته 2 نشات گرفته، ناشی منبعث شدن : نشات‌گرفتن، ناشی شدن(از ) منت : احسان، برتری، سپاس، شکر، فضل، نیکی، لطف منتج : 1 برآیند، منتجه 2 منتهی، منجر منتج شدن : 1 نتیجه‌دادن 2 منجر شدن، منتهی شدن منتخب : انتخاب‌شده، برگزیده، زبده، صفوت، گزیده، مندوب، نخبه، نقاوه & انتصابی منت داشتن :سپاس‌گزار بودن، متشکر بودن، ممنون بودن، منت‌پذیر بودن منتزع : 1 جدا، سوا، کنده، منفک 2 مجرد منتزع شدن : جداشدن، جدا گشتن منتسب : 1 خویشاوند، قوم، منسوب، وابسته & منتزع 2 نسبت‌داده‌شده منتسب کردن : 1 نسبت دادن، انتساب دادن 2 وابسته کردن منتشا : عصای قلندر، چوب‌دستی درویشان منتشر :صفت 1 پراکنده، متفرق 2 انتشار، پخش، چاپ منتشر شدن : 1 انتشار یافتن 2 پخش شدن، توزیع شدن 3 پراکنده شدن 4 چاپ شدن، به چاپ رسیدن 6 سرایت کردن 7 گسترده شدن منتشر کردن : 1 انتشار دادن 2 پخش کردن، توزیع کردن 3 پراکندن 4 چاپ کردن، به چاپ رساندن 5 سرایت دادن 6 گستردن 7 ترویج کردن، رواج‌دادن منتصر : پیروز، غالب، فاتح، ناصر & مغلوب، مقهور منتظر : 1 امیدوار، انتظارکش، چشم‌به‌راه، گوش‌به‌زنگ 2 مترصد، مترقب 3 متوقع، مراقب، نگران منتظر خدمت :معلق، برکناری (موقت) منتظر شدن : صبر کردن، انتظار کشیدن، منتظر ماندن، چشم به راه‌بودن منتظم : آراسته، بسامان، مرتب، منظم & نامنتظم، غیرمنتظم منتفع : سودبرنده، نفع‌برنده، بهره‌ور، بهره‌مند & متضرر، خسران‌دیده، زیان‌رسیده منتفی : برطرف، رد، رفع، نفی، نفی‌شده، انجام‌نشدنی منتفی شدن : 1 برطرف شدن، از بین رفتن، از میان رفتن 2 مسکوت ماندن، رها شدن منتقد :صفت 1 انتقادکننده، ایرادگیر، ناقد، خرده‌گیر، عیب‌جو، معترض، نکته‌گیر، انتقادگر، انتقادجو 2 ناقد، نقدنویس منتقل :صفت 1 جابه‌جایی، نقل‌مکان 2 انتقال‌یافته 3 نقل‌شده، برده‌شده منتقل کردن : 1 جابه‌جا کردن، انتقال دادن، نقل‌مکان دادن 2 بردن 3 رساندن، ابلاغ کردن & منتقل شدن منتقم :صفت انتقام‌جو، کینه‌توز، کینه‌خواه، کینه‌جو، کینه‌کش، کینه‌ورز، کینه‌ور & عفو منت گذاشتن : 1 منت نهادن، به رخ کشیدن 2 لطف کردن، محبت کردن، نیکی کردن، احسان کردن & منت‌پذیرفتن منت نهادن : 1 منت‌گذاشتن 2 لطف کردن، محبت کردن 3 احسان کردن، نیکی کردن منتهاالیه : آخر، انتها، پایان، ته & آغا منتها : 1 اما، لیکن، ولی 2 آخر، انتها، پایان 3 درنهایت منتهی : مختوم، منجر منثور :اسم 1 پراکنده، متفرق 2 نثر 3 شب‌بو & منظوم منجح : 1 کامروا، کامیاب 2 پیروز، پیروزمند 3 نجات‌بخش، ناجی، رهایی‌بخش، رهاننده منجر : کشیده، منتج، منتهی، کشیده‌شده منجلاب : 1 باتلاق، لجن‌زار 2 گرداب، ورده 3 پارگین، گنداب، وحل 3 دامگاه، دامگه 4 گودال منجلی : آشکار، جلوه‌گر، جلی، عیان & مختفی منجلی شدن : آشکارشدن، جلوه‌گر شدن، عیان گشتن، منجلی گشتن، متجلی شدن منجلی کردن : آشکار کردن، جلوه‌گری کردن، آشکار ساختن، عیان کردن، تجلی کردن، ظاهر شدن منجم : اخترشناس، ستاره‌شناس، گردون‌شناس، نجوم‌دان، اختربین منجمد شدن : 1 یخ زدن، یخ بستن 2 فسردن منجمد : 1 یخ‌بسته، یخ‌زده 2 بسته، جامد، دلمه & مایع 3 بی‌حرکت من‌جمله : ازآن‌جمله، ازآن‌میان، ازجمله منجنیق : فلاخن، قلاب‌سنگ، قلماسنگ منجی :اسم رهاننده، رهایی‌بخش، ناجی، نجات‌بخش، نجات‌دهنده منحرف : 1 بیراهه‌رو، فاسد، خراب، آن‌کاره، پالان‌کج، سست‌قدم، کجرو، گمراه، منحط 2 انحراف‌دار، قیقاج، متمایل، ناراست 3 ملحد & مهتدی منحرف شدن : 1 فاسد شدن، خراب شدن، منحط شدن، آن‌کاره‌شدن 2 بیراهه رفتن، گم‌راه شدن 3 انحراف‌داشتن 4 دور شدن (از راه راست) منحرف کردن : به‌بیراهه کشاندن، گم‌راه کردن، از راه به در بردن منحصرمنحصر شدن :انحصار یافتن، محدود شدن منحصر کردن :منحصر ساختن، محدود کردن منحصر : 1 مختص، مخصوص، ویژه 2 انحصاریافته 3 محدود، محصور منحط : 1 انحطاطیافته، پست، غاوی، فرومایه 2 فاسد، گمراه، منحرف منحل : 1 برچیده، تعطیل، متلاشی، منحله & برپا، دایر 2 بازشده، حل‌شده منحل شدن : 1 انحلال‌یافتن، برچیده شدن 2 گسسته شدن، گسیخته‌شدن 3 از هم پاشیدن، متلاشی شدن 4 حل‌شدن، وا شدن منحنی : 1 انحنادار، خمیده، قوس‌دار، کج، مقوس 2 هلال، خمیده & مستقیم منحوس : بداختر، بدبخت، شوم، مشئوم، نامبارک، نامیمون، نحس، نکبتی & مبارک، همایون منحول :اسم سخن‌بربسته، شعربربسته، منتسب، انتحالی من‌حیث‌المجموع : ازهرنظر، به‌طورکلی، جمعاً، روی‌هم‌رفته، کلاً منخر : سوراخ بینی من : 1 خود، خویشتن، خویش 2 ضمیر 3 نفس 4 ضمیر اول‌شخص مفرد 5 سه‌کیلو، واحد وزن من‌درآوردی : 1 بی‌پایه، بی‌سروته، جعلی، ساختگی، مجعول، نامربوط، بی‌ماخذ 2 من‌درآری، من عندی مندرج : ثبت‌شده، درج‌شده، ضبط، نوشته مندرس : اسقاط، پاره‌پاره، پوسیده، خلق، خلقان، ژنده، فرسوده، کهنه، مرقع & نو مندرس شدن :فرسوده شدن، ژنده شدن، کهنه شدن، پاره‌پاره‌شدن مندوب : مستحب & 1 حرام 2 واجب 3 منتخب، برگزیده مندیل : 1 دستار، سربند، عصابه، عمامه 2 دستمال منزجر : بیزار، دل‌زده، متنفر، نفور منزجر شدن : بیزارشدن، دل‌زده شدن، متنفر شدن، نفور گشتن منزجر کردن : بیزار کردن، متنفر کردن، دل‌زده کردن منزلت داشتن : 1 ارج داشتن، قرب داشتن، قدر داشتن، حرمت‌داشتن 2 ارزش داشتن، اهمیت داشتن، اعتبارداشتن 3 شان داشتن، مرتبت داشتن 4 مکانت‌داشتن، درجه و پایه داشتن منزلت : 1 شان، درجه، رتبه، مقام، مرتبه، مرتبت 2 حد، محل، پایگاه، جایگاه، پایه 3 ارزش، اهمیت، اعتبار، ارج، بها 4 جاه، شان 5 قدر، قرب، حرمت، آبرو منزل : 1 جا، مکان 2 جایگاه، مقام 3 بیت، خانه، دار، دولت‌سرا، سامان، سرا، کاشانه، ماوا، مسکن، موطن، نشیمن، وثاق، یورت 4 مرحله 5 اهل‌بیت، زن و فرزندان 6 مقصد، هدف 7 اقامتگاه 8 مسافت بین دواتراق 9 منزلگاه، منزلگه منزل دادن : جا دادن، سکونت دادن منزل داشتن : اقامت کردن، سکونت داشتن، ساکن بودن منزل کردن : اقامت کردن، منزل گرفتن، خانه گرفتن، ماوا گرفتن، سکنا گزیدن منزوی :صفت خلوت‌نشین، خلوتی، عزلت‌گزین، گوشه‌گیر، گوشه‌نشین، معتزل، معتکف منزوی شدن : خلوت‌گزیدن، گوشه‌گیر شدن، عزلت گزیدن، تنها شدن، دوری گزیدن، گوشه‌نشین شدن منزوی کردن : 1 تنها گذاشتن، گوشه‌نشین کردن 2 به حاشیه‌راندن، حاشیه‌نشین کردن منزه : 1 پاک، پاکیزه، مقدس، مهذب، نظیف 2 بری، مبرا 3 پاکدامن 4 بی‌آلایش & ناپاک، نامنزه منسجم : انسجام‌یافته، باانسجام، ساختاریافته، پیوسته، سیستماتیک، مدون، نظام‌مند، یک‌پارچه & غیرمنسجم منسوبان : ارحام، اقربا، اقوام، خویشان، منسوبین & بیگانگان، غربا منسوب : 1 خویش، قوم، متعلق، منتسب، وابسته 2 مربوط، پیوسته & غریبه منسوجات : بافته‌ها، پارچه‌ها، بافته‌شده‌ها، بافتنی‌ها منسوج :اسم بافته، پارچه، نسیج منسوخ شدن : 1 ازرواج افتادن، نامتداول گشتن، از بین رفتن & باب شدن، متداول گشتن 2 لغو شدن، ملغا شدن، باطل شدن 3 نامعتبر شدن، از اعتبار افتادن منسوخ کردن : 1 باطل کردن، ازبین بردن 2 لغو کردن، ملغا ساختن & باب کردن، متداول ساختن 3 ازرواج انداختن منسوخ گشتن : 1 باطل شدن، ازبین رفتن 2 لغو شدن، ملغا شدن & باب شدن، متداول شدن 3 ور افتادن منسوخ : 1 نسخ، نسخ‌شده، باطل‌گردیده، فسخ‌شده 2 ازبین‌رفته، ورافتاده، نامتداول، نارایج، دمده & رایج، مد منشات : تحریرات، مراسلات، مکتوبات، نامه‌ها منشا : 1 اصل، سرچشمه، مبداء، محل پیدایش، منبع 2 سبب، باعث، موجب 3 جای نشوونما منش : خصلت، خلق، خو، خوی، داب، سجیه، سگال، شخصیت، طبع، طبیعت، عادت منشعباب : 1 شاخه‌ها، متفرعات 2 شعبه‌ها منشعب : شاخه، شاخه‌شاخه، متفرع منشعب شدن : 1 جدا شدن، کناره گرفتن 2 شاخه شاخه شدن، متفرع گشتن منشق : 1 پاره، شکافته 2 ترکیده، منفجر منشور :اسم 1 اجازه، حکم، خط، رقعه، رقیمه، طغرا، طومار، عرضحال، عریضه، فرمان، کاغذ، مراسله، مرقومه، مکتوب، نامه، نبشته، نوشته، ورقه 2 بلور 3 چندوجهی 4 پراکنده، منتشر 5 زنده‌شده، مبعوث 6 اصول، نظریات منشیانه : 1 به شیوه‌منشیان، ادیبانه، دبیرانه 2 پرتکلف، متکلفانه منشی : دبیر، کاتب، کاغذنویس، مترسل، نویسنده منشی‌گری : دبیری، کتابت، نویسندگی منصب : 1 پایگاه، جاه، درجه، قدر، مرتبه، مقام 2 پیشه، سمت، شغل، کار منصب‌دار : صاحب‌منصب، دارای مقام منصرف : پشیمان، برگشته، انصراف‌یافته، صرف‌نظرکرده منصرف شدن : 1 ترک کردن، چشم‌پوشی کردن، صرف‌نظر کردن(ازقصد و میل) 2 انصراف حاصل کردن، برگشتن، عدول کردن منصرم : بریده، جدا، گسسته، منقطع منصف : 1 انصاف‌دار، باانصاف، بامروت 2 حق‌بین، دادگر، عادل & بی‌انصاف 3 بی‌نظر 4 آزرم‌جو منصفانه : حق‌بینانه، دادگرانه، عادلانه منصفت : انصاف، دادگری، عدالت، عدل، قسط منصف : 1 نیمساز 2 منصف‌الزاویه 3 دونیمه‌کننده منصوب : 1 تعیین، برگماشته، نصب‌شده، نصب 2 برپا، قایم، مستقیم منصوب شدن : گماشته‌شدن، نصب شدن، پست گرفتن منصوب کردن :برگماشتن، گماشتن، منصب دادن، منصب‌بخشیدن منصور : پیروز، چیره، غالب، فاتح، فیروز، نصرت‌یافته، فیروزمند، مظفر & مغلوب، مقهور منصه : 1 کرسی، تخت 2 محل‌حضور، جایگاه 3 جلوه‌گاه منضبط : باانضباط، بانظم، مرتب، منظم منضج : کارکن، مسهل، منجز منضمات : لواحق، ضمایم، پیوست‌ها منضم : پیوست، ضمیمه، ملحق منضم شدن :ضمیمه شدن، پیوستن، ملحق شدن، متصل شدن منضم کردن :ضمیمه کردن، متصل کردن منطبق : 1 برابر، تطبیق‌یافته، مطابق، موافق، یکسان 2 برهم‌نهاده، روی‌هم‌قرارگرفته منطفی : خاموش، فرونشانده & مشتعل منطفی شدن : خاموش‌شدن، به خاموشی گراییدن منطق : 1 سخن، کلام 2 بینه، عقل 3 روش‌شناسی، متدولوژی 4 دلیل، علت منطقه : بخش، حدود، خطه، محدوده، ناحیه منطقی :اسم 1 عقلایی، عقلانی، مدلل، درست، سنجیده، معقول 2 روش‌شناس، منطق‌دان 3 جدلی & غیرمنطقی، نامعقول منطوق : ظاهر کلام، صورت‌سخن & مفهوم منطوی : 1 درهم‌پیچیده 2 درنوردیده 3 گردآمده منظر : 1 تماشاگاه، منظره، چشم‌انداز، دورنما 2 دید، دیدگاه، نظرگاه 3 لقا 4 مقبول، موردپسند منظره : تماشاگاه، چشم‌انداز، منظر، نظرانداز، نظرگاه، نما منظم : آراسته، بسامان، پرداخته، باترتیب، مرتب، منتظم & پراکنده، نابسامان، نامنظم منظور شدن : محسوب‌شدن، لحاظ شدن، درنظر گرفتن، قلمداد شدن، مورد توجه قرار گرفتن، لحاظ شدن، ملحوظگشتن منظور : 1 غرض، قصد، مراد، مقصود 2 غایت، هدف 3 قلمداد، ملحوظ 4 مقبول، مورد پسند منظور کردن :محسوب کردن، لحاظ کردن، درنظر گرفتن، قلمداد کردن، منظور داشتن، مورد توجه قراردادن منظوم : 1 آراسته، بسامان، مرتب 2 کلام موزون، شعر 3 به‌رشته‌کشیده‌شده & منثور منظومه : 1 سیستم، مجموعه سیارات 2 حکایت منظوم منع : 1 بازداشت، تحریم، جلوگیری، قدغن، ممانعت، نفی، نهی 2 بازداشتن، جلوگیری کردن، ممانعت به‌عمل‌آوردن منع شدن : قدغن شدن، نهی شدن، ممانعت شدن، جلوگیری شدن منعطف شدن :متمایل شدن، برگرداندن منعطف کردن : 1 متوجه کردن، معطوف ساختن 2 تغییر جهت‌دادن، منعطف ساختن منعطف : 1 متوجه، متمایل 2 برگشته، انعطاف‌یافته منعقد : 1 برپا، برقرار، دایر 2 بسته، مجری 3 دلمه، منجمد منعقد شدن : 1 بسته شدن 2 دلمه شدن 3 سفت شدن 4 برگزار شدن، برپا داشتن، تشکیل شدن، ترتیب‌یافتن منعقد کردن : 1 بستن 2 سفت کردن 3 تنظیم کردن 4 برپا کردن، برگزار کردن، تشکیل دادن، ترتیب دادن منع کردن : قدغن کردن، نهی کردن، ممانعت کردن، بازداشتن، جلوگیری کردن، ممنوع کردن منعکس : 1 بازتابیده، انعکاس‌یافته 2 نمایان، پدیدار، نمودار 3 تابش‌یافته 4 برگشته، واژگون 5 ثبت‌شده، درج‌شده منعکس شدن :انعکاس یافتن، پرتو افکندن، بازتابیدن & منعکس کردن منعکس کردن : 1 بازتاب دادن، انعکاس دادن 2 بازتاباندن منعم : بخشنده، توانگر، ثروتمند، دارا، غنی & مسکین منغص : تیره، کدر، مکدر، ناخوش، ناگوار منغض کردن : 1 تیره کردن، مکدر ساختن 2 ناخوش کردن، ناگوار ساختن منفجر : ترکیده، شکافته، گشوده منفجر شدن : 1 ترکیدن 2 از حال طبیعی خارج شدن (ناگهانی) 3 اوج گرفتن، شدت یافتن 4 از هم پاشیدن منفجر کردن :ترکاندن منفذ : 1 ترک، ثقبه، خلل‌وفرج، رخنه، روزن، روزنه، سوراخ، شکاف، مجرا 2 پنجره منفرجه :صفت 1 باز، گشاده & حاده، بسته 2 جدا 3 دور منفردمنفرد : 1 تک، تنها، جدا، فرد، واحد، یکتا، یکه، یگانه 2 عزب، مجرد & متاهل 3 بی‌مانند، بی‌نظیر، وحید، یگانه منفصل :صفت 1 جدا، دور، سوا، گسسته، گسیخته، منفک، منقطع & متصل، پیوسته 2 اخراج، برکنار، عزل منفصل شدن : برکنارشدن، معزول شدن & منصوب شدن منفصل کردن : ازکار برکنار کردن، معزول کردن & منصوب کردن منفعت بردن : سودبردن، نفع کردن، فایده بردن، سود کردن & ضرر کردن، زیان کردن منفعت : 1 بهره، سود، فایده، مداخل، نفع 2 ربا، ربح، کرایه 3 رجحان، مزیت & مضرت منفعت‌طلب :سودجو، نفع‌طلب، منفعت‌پرست منفعت‌طلبی :سودجویی، نفع‌طلبی، منفعت‌پرستی منفعل : 1 پشیمان، تائب 2 بی‌اراده 3 اثرپذیر، تاثیرپذیر، پذیرا 4 خجل، شرمسار، شرمنده منفعل شدن : 1 شرمنده شدن، شرمسار گشتن، خجل گشتن 2 تاثیر پذیرفتن منفق : 1 انفاق‌ده، انفاق‌گر 2 نفقه‌دهنده منفک : 1 پراکنده، جدا، سوا، منتزع، کنده، منفصل، منقطع 2 دور، غافل منفک شدن : جداشدن، سوا شدن، منتزع شدن، منشعب گشتن منفور : رانده، مردود، مطرود، نفرت‌انگیز & محبوب منقا : پاک، سترده & ناسترده منقاد : 1 تسلیم، رام، رهوار، فرمان‌بردار، مطیع 2 تابع، وابسته & نافرمان، یاغی، سرکش منقاد شدن : تسلیم‌شدن، فرمان‌بردار شدن، مطیع شدن & سرکش‌شدن، نافرمان شدن منقاد کردن : مطیع ساختن، فرمان‌بردار کردن، رام کردن، تسلیم کردن منقار : چنگ، تک، نول، نوک منقاش : موچین، موچینه منقبت : 1 ثنا، ستایش، فضل، مدح، مدیحه، نعت 2 تعریف، وصف 3 هنر، کمال، فضل، کار نیک منقبض : 1 انقباض‌یافته، گرفته 2 جمع‌شده، چروکیده، به‌هم کشیده‌شده، ترنجیده & منبسط منقح : 1 اصلاح‌شده، تصحیح‌شده، تهذیب شده 2 پاک، تمیز، صافی، طاهر، طیب، نظیف منقرض : 1 برانداخته، سرنگون، مضمحل 2 نابود، نابودشده، ازمیان‌رفته منقرض شدن : ازبین‌رفتن، نابود شدن، انقراض یافتن، مضمحل شدن، برافتادن، برچیده شدن، پایان یافتن، اضمحلال‌یافتن منقرض کردن :ازبین بردن، برانداختن، نابود کردن، مضمحل کردن، برانداختن، برچیدن، از میان برداشتن منقسم : تقسیم‌شده، بخش‌بخش، حصه‌حصه منقسم شدن : تقسیم‌شدن، بخش‌بخش شدن، حصه‌حصه شدن، تکه‌تکه شدن منقش : پرنقش، مرتسم، منقوش، نقش‌دار، نگارین منقصت : 1 عیب، عیبناکی 2 کمی، کاستی، نقص، نقصان منقضی : سپری، سرآمده، گذشته منقضی شدن : سپری‌شدن، گذشتن، به سر رسیدن، پایان یافتن، سرآمدن، انقضا یافتن، خاتمه یافتن & شروع‌شدن منقطع : 1 جدا، قطع، گسسته، منفصل، منفک، ناپیوسته & پیوسته، ممتد 2 بریده، منصرم منقطع شدن : 1 گسستن، قطع شدن، گسسته شدن 2 از بین‌رفتن، پایان یافتن 3 جدا شدن، دور شدن منقطع کردن :گسستن، بریدن، قطع کردن منقل : آتشدان، مجمر، ناردان منقلب : 1 انگیخته، دگرگون، شوریده، متحول 2 واژگون، برگشته 3 ناراحت، مضطرب، پریشان، آشفته منقلب شدن : 1 دگرگون شدن، متحول شدن، حالی‌به‌حالی شدن 2 واژگون شدن 3 ناراحت گشتن، آشفته شدن، پریشان شدن، مضطرب شدن منقلب کردن : 1 دگرگون کردن، متحول کردن، دگرگون ساختن، حالی‌به‌حالی کردن 2 واژگون کردن 3 ناراحت کردن، آشفته کردن، پریشان کردن، مضطرب کردن منقوش : منقش، نقش‌پذیر، نقش‌دار، نگاشته، نقش‌شده منقوط : نقطه‌دار، منقوطه & مهمله منقول : 1 جابه‌جاکردنی، انتقال‌پذیر، قابل‌حمل & غیرمنقول 2 بازگو، روایت، نقل 3 نقل‌شده، روایت‌شده، مروی 4 نقلی & عقلی، معقول منکرات : زشتی‌ها، منهیات & حسنات منکر : اثم، خطا، سیئه، گناه، معصیت، منهی & معروف، زشت، ناپسند منکر : انکارکننده، تکذیب‌کننده، جاحد، ردکننده & معتقد، مومن منکر شدن : انکار کردن، رد کردن، تکذیب کردن & اقرار کردن، اعتراف کردن منکسر : شکسته، ناراست & مستقیم منکوب : 1 تارومار، تباه، سرکوب، قلع‌وقمع، کوبیده، مخذول، مضمحل، مغلوب 2 نکبتی 3 رنج‌رسیده، مصیبت‌دیده، مشقت‌دیده، سختی‌دیده منکوب شدن : تارومارشدن، سرکوب شدن، قلع‌وقمع شدن، مضمحل‌شدن، مغلوب شدن & فتح کردن، چیره شدن، فاتح شدن منکوب کردن :تارومار کردن، سرکوب کردن، قلع‌وقمع کردن، کوبیدن، مضمحل ساختن، مغلوب کردن & منکوب شدن، تارومار شدن منکوحه : زن، زوجه، عیال، همسر & مطلقه منکوس : واژگون، وارونه، سروته، معکوس، وارو منکوکه : آویزه، شرابه، طره منگ :اسم 1 بی‌حواس، بی‌هوش، پخمه، پریشان، حواس‌پرت، خرفت، کم‌هوش، سرگشته، گیج 2 قمار 3 خمیازه، دهن‌دره منگ شدن : 1 گیج‌شدن 2 بی‌حواس شدن، کم‌حافظه شدن، حواس‌پرت شدن 3 پخمه شدن، کم‌هوش شدن منوال : 1 آیین، راه، روال، روش، روند، سیاق، شیوه، طرز، طریق، نهج، وجه 2 نورد، دستگاه بافندگی، جولاهه منورالفکر :روشنفکر، اندیشمند، فرهیخته & تاریک‌اندیش، متحجر منور : درخشان، رخشنده، روشن، نورانی، نیر & مکدر، بی‌نور منوط : بسته، مربوط، مشروط، موقوف، موکول، وابسته منون : تنوین‌دار منویات : نیات، اهداف، نیت‌ها، مرادها، منوی‌ها & اعمال منوی : قصد، مراد، نقشه، نیت، هدف منها : 1 تفریق، کسر & جمع 2 به‌جز منها کردن : 1 تفریق کردن & جمع کردن 2 کسر کردن، کاستن 3 به حساب نیاوردن منهج : راه، طریق، منهاج، نهج منهدم : 1 خراب، مخروب، ویران 2 محو، نابود، نیست & معمور منهدم شدن : 1 خراب شدن، ویران گشتن 2 نیست شدن، نابودشدن، از بین رفتن منهدم کردن : 1 خراب کردن، ویران کردن، تخریب کردن 2 نابود کردن، از بین بردن منهزم : تارومار، شکست‌خورده، گریزان، مغلوب، مقهور، منکوب منهزم شدن : 1 شکست خوردن، مغلوب شدن، منکوب شدن، تارومار شدن 2 گریزان شدن، فرار کردن منهزم کردن : 1 شکست دادن، مغلوب کردن، درهم کوفتن، درهم‌شکستن 2 منکوب کردن، تارومار کردن منهل : آبشخور، مشرب منهیات : کارهای بد، منکرات، ناشایست‌ها & حسنات، معروفات منهی :صفت جاسوس، خبرچین، کارآگاه، مفتش منی : 1 اسپرم، نطفه 2 آب‌نشاط 3 تکبر، خودبینی، غرور 4 انانیت، خودستایی، لاف، منیت 5 منم‌منم زدن منیت : انانیت، خودبینی، خودخواهی، خودستایی، غرور، لاف منیر : تابناک، درخشان، منور، نورور، نیر 1 & مستنیر 2 کدر منیع : استوار، بلند، رفیع، شامخ، والا منیع‌الطبع : بلندهمت، کریم، بخشنده منیف : 1 برآمده، برافراخته 2 بلند، مرتفع 3 دراز موات : 1 بایر، بی‌کشت، لم‌یزرع 2 بی‌جان، مرده مواجب : ادرار، حقوق، شهریه، مستمری، مشاهره، مقرری، وظیفه مواجب‌بگیر :اسم 1 حقوق‌بگیر، مستمری‌بگیر 2 کارمند 3 مزدور مواج : پرموج، زخار، متموج، موجدار، موج‌زن & آرام مواجه : برابر، روبرو، مصادف، مقابل مواجه شدن : 1 روبرو شدن، مقابل گردیدن، رویارو شدن 2 مواجهه کردن مواجه کردن :روبه‌رو کردن، مقابل کردن، رویارو کردن، مواجهه دادن مواجهه : تلاقی، رویارویی مواجید : وجدها، حالات، کیفیات روحانی مواخات : 1 اخوت، برابری، برادری، مواخات 2 برادری کردن، دوستی کردن مواد : 1 ماده‌ها 2 مخدرها(هروئین‌و ) موارد : موردها، حالات، اوضاع، مناسبت‌ها مواریث : میراث‌ها، ارث‌ها موازات : 1 محاذات، مقابل & تقاطع 2 روبه‌رو شدن، مقابل شدن موازنه : 1 تعادل، تعادل، توازن، همسنگی 2 سنجش، مقایسه & عدم‌توازن موازی : 1 محاذی، هم‌راستا & متقاطع 2 برابر، معادل، مساوی مواسات : 1 روبرو، مقابل 2 حمایت، کمک، مدد، یاری، یاریگری 3 یاری کردن مواشی : چهارپایان، دام‌ها، دواب، ستوران، ماشیه‌ها مواصلت : 1 ازدواج، پیوستگی، پیوند، زناشویی، وصلت 2 ازدواج کردن، زناشویی کردن، وصلت کردن مواضع : 1 موضع‌ها، جایگاهها، مکانها 2 موارد مواضعه : 1 قرارداد، نهاد، وضع 2 قرارومدار، تبانی 3 سازواری، موافقت 4 قرارگذاشتن، وضع کردن مواضعه کردن :قراردادن، نهادن، وضع کردن مواضیع : موضوع‌ها، موضوعات مواطات : 1 توافق، سازش، موافقت 2 توافق کردن، به‌توافق رسیدن، موافقت کردن مواطن : موطن‌ها، وطن‌ها، میهن‌ها مواظبت : 1 پاسداری، توجه، حراست، محارست، محافظت، مراعات، مراقبت، نگهبانی، نگهداری 2 پاییدن، نگهبانی کردن، مراقبت کردن مواظبت کردن :حراست کردن، مراقبت کردن، نگهبانی کردن، پاسداری کردن، پاییدن، حفاظت کردن مواظب : مترصد، متوجه، محافظ، مراقب، نگهبان مواعظ : 1 پندها، اندرزها، نصایح 2 وعظها، موعظه‌ها مواعید : 1 میعادها 2 وعده‌گاهها 3 وعده‌ها، قول‌ها موافقت : 1 ائتلاف، توافق، رضا، سازش، سازگاری، سازواری، مطابقت، وفاق، وفق، همراهی 2 هم‌رای شدن، سازوارگشتن & مخالفت موافقت شدن : 1 تایید شدن، مورد تایید قرار گرفتن، قبول شدن 2 تصویب شدن، مصوب شدن، به تصویب‌رسیدن موافقت کردن : 1 پذیرفتن، رضا دادن، قبول کردن 2 هم‌رای شدن، هم‌فکر شدن، همراه شدن، سازگار شدن، سازش کردن موافقت‌نامه :سازش‌نامه، توافق‌نامه موافق :قید 1 جور، سازگار، مساعد، هماهنگ 2 دل‌پسند، مطلوب، مقبول، دل‌خواه 3 مناسب، درخور، شایسته، متناسب & نامناسب 4 دمساز، متفق، متفق‌الرای، هم‌دل، هم‌رای، هم‌عقیده، همساز، هم‌فکر & مخالف 4 هم‌سو، یک‌جهت 5 برابر، مطابق، معادل & خلاف مواقعه : 1 پیکار، جنگ، حرب، ستیز، غزوه، کارزار 2 جنگ کردن، پیکار کردن 3 آمیزش، جماع 4 جماع کردن، مخالطت کردن، آمیزش کردن مواقف : موقف‌ها، ایستگاهها، مقام‌ها مواقیت : میقات‌ها موالات : 1 دوستی، پیوستگی، یاری 2 یاری کردن موالی : 1 آقایان، سروران، بزرگان، مولایان 2 بندگان، تابعان 3 یاران، دوستان، رفقا موالید : زادگان، فرزندان، نتایج، مولودها & اموات موانع : عایق‌ها، مانع‌ها، جلوگیرها، سدها، عوایق، بازدارنده‌ها مواهب : بخشش‌ها، دهش‌ها، عطایا، موهبت‌ها & مکاسب موبایل : تلفن همراه موبد : روحانی، کاتوزی، موبد مو برداشتن : 1 ترک‌خوردن، ترک برداشتن 2 ایجاد شکستگی‌ظریف کردن موبور : بلوند & موسیاه، گندمگون موبه‌مو : 1 دقیق4 ذره‌ذره موت : اجل، درگذشت، رحلت، فنا، فوت، مردن، مرگ، ممات، میر، وفات، هلاک، هلاکت & حیات مو : تاک، رز، درخت انگور موتوربان : راننده، شوفر موتور : 1 خودرو، ماشین 2 موتورسیکلت 3 انجین، مکینه، نیروی محرکه موثق : 1 امین، بااعتبار، درست، موتمن، محرم، مطمئن، معتبر، معتمد 2 استوار، محکم & ناموثق موثوق : مطمئن، معتمد، موثق موجب : 1 سبب، علت 2 طبق 3 باعث، مسبب موجب شدن :سبب شدن، انگیزه شدن، باعث شدن، محرک‌گردیدن، ایجاب کردن موج‌خیز : آب‌کوهه موج : 1 خیزاب، کوهه‌آب، موجه، چین‌خوردگی سطح آب، تلاطم آب 2 فرکانس رادیویی موجد :صفت آفریدگار، پدیدآورنده، خالق، هستی‌بخش، آفریننده موج‌دار، موجدار :پرموج، متموج، مواج & آرام، صاف موجر : صاحب، صاحبخانه، مالک & مستاجر، اجاره‌دهنده، کرایه‌دهنده موجز : خلاصه، کوتاه، مجمل، مختصر & مشروح، مفصل موج زدن : 1 مواج‌شدن، پرموج شدن، موجدار شدن 2 به تلاطم‌درآمدن 3 سرشار شدن 4 حرکت پرخروش وانبوه جمعیت موج‌شکن : سد ساحلی، دیواره ساحلی، دیواره شکننده موج، موج‌گیر موجع : دردناک مو : جعد، زلف، شعر، کاکل، گیس، گیسو موجود : 1 حاضر، حی، زنده 2 هست & غایب موجودی : 1 پول، اعتبار 2 موجودیت موجه : 1 پذیرفتنی، توجیه‌پذیر، معقول، منطقی & توجیه‌ناپذیر، ناموجه 2 معتبر، بااعتبار، صاحب مقام 3 فهیم، شایسته موچین : منقاش، موچینه موحد :اسم توحیدگرا، حنیف، خداشناس، یکتاپرست یک‌گرا، یکتاگرا & بت‌پرست موحش : ترسناک، سهمناک، مهیب، مهیل، وحشت‌انگیز، وحشتناک، وهمناک، هولناک مودت‌آمیز :عطوفت‌بار، محبت‌آمیز، مهرآمیز، مهربانانه مودت : 1 تولا، دوستی، رفاقت، صمیمیت، عشق، عطوفت، محبت، مهر، مهربانی، ود، وداد، ولا 2 دوستی کردن مودع : ودیعه‌گذار & مستودع موذی : 1 اذیت‌کننده، عذاب‌دهنده 2 مضر 3 آزارنده، بدجنس، حیله‌گر شریر، مردم‌آزار، ناقلا، بدذات، بدطینت، بدسرشت موذیانه : حیله‌گرانه، محیلانه، بدجنسانه، مزورانه & ساده‌لوحانه موذیگری : 1 حیله‌گری، مکاری 2 ناقلابازی، بدطینتی، بدجنسی 3 مردم‌آزاری، شرارت & ساده‌لوحی مورب : اریب، خم، کج، مایل، معوج & راست مورث : 1 ارث‌گذار & ارث‌بر، وارث مورث : 1 باعث، سبب، موجب، موجد 2 ارث‌گذار & ارث‌بر، وارث مورخ : 1 تاریخ‌نگار، تاریخ‌نویس، تاریخدان، ناقل 2 تاریخ، مورخه مورد : 1 مناسبت، موقع، موقعیت، وضع 2 مرحله، وهله 3 زمینه، باب 4 موضوع، مطلب 5 محل ورود، مدخل & مخرج، محل خروج موردنظر : فراچشم، مراد، مطمح، مقصود، منظور، هدف مور : مورچه نمل، نمله مورمور : لرز، لرزه، لرزش(خفیف)، رنجموره موروث : ارثی، موروثی، به‌ارث‌گذاشته‌شده موروثی : ارثی، به‌ارث‌رسیده موریانه : 1 چوب‌خوار، چوب‌خوارک، چوب‌خواره، ریشمیز، زمین‌سنب، مورچه سفید 2 زنگار (آهن و پولاد) موزع : توزیع‌کننده، پخش‌کننده، تقسیم‌کننده، توزیع‌گر موزون : 1 آهنگین، خوش‌آهنگ، خوش‌نوا، هم‌آهنگ، متناسب 2 سجع 3 سنجیده، وزن‌شده & ناموزون، ناسنجیده، نسنجیده موزه : 1 پای‌افزار، پای‌پوش، کفش، چکمه 2 نمایشگاه آثار (تاریخی، هنری‌و ) موزه‌دوز : پوتین‌دوز، کفشدوز، لاخه‌دوز موزیسین : موسیقیدان، نوازنده موزیک : آهنگ، مارش، مزغان، مزقان، موسیقی، نوا موستان : تاکستان، موزار، انگورزار، رزستان، باغ انگوری موسع :اسم 1 وسیع، فراخ، جادار، گسترده 2 جای فراخ موسم : دور، دوره، زمان، عهد، فصل، گاه، موعد، نوبت، هنگام موس‌موس کردن :چاپلوسی کردن، تملق گفتن، خوشباش گفتن موس‌موس : 1 مجیزگویی، تملق، خوش‌باش 2 خوش‌خدمتی، خوش‌رقصی موسمی : فصلی، ادواری موسوم کردن :نامیدن، اسم گذاشتن موسوم : 1 نامگذاری‌شده، اسم‌گذاری‌شده، نام‌نهاده‌شده، نامیده‌شده 2 نشان‌کرده‌شده، داغ‌گذاری‌شده موسوی : جهودی، کلیمی، یهودی & عیسوی موسیر : سیرکوهی موسیقی : خنیا، مزغان، مزقان، موزیک، نوا، نواشناسی موسیقی‌دان، موسیقیدان :خنیاگر، رامشگر، مطرب، موزیسین، موسیقی‌شناس، نوازنده موسیقی‌نواز : مزقانچی، مطرب، نوازنده موشح : 1 توشیح‌شده 2 امضاشده، تاییدشده 3 آراسته، مزین موشح شدن : امضاء‌شدن، تایید شدن، توشیح شدن موشکاف : باریک‌بین، دقیق، نازک‌بین موشکافی : باریک‌بینی، تدقیق، دقت، نازک‌بینی موشک : پرتابه موصوف : 1 وصف‌شده، توصیف‌شده 2 ستوده‌شده موصول : متصل، پیوسته، چسبیده، وصل موصی : وصیت‌کننده موضع : 1 جا، جایگاه، ماوا، محل، مقام، مقر، مکان، موقعیت، موقف 2 جبهه 3 رای، عقیده، نظر موضوعات : 1 مباحث، مطالب، مقولات، موضوع‌ها 2 قضایا 3 محمولات موضوع : 1 سوژه، مبحث 2 مساله، مشکل، مطلب 3 محمول 4 باب، خصوص، فقره 5 قضیه 6 نهاده، گذارده 7 وضع‌شده، قرارداده‌شده 8 ساختگی، مصنوع، مجعول، مکذوب 9 مبتدا & محمول موطن گرفتن :وطن اختیار کردن موطن : 1 مولد، زادگاه 2 اقامتگاه، مقام، منزل 3 میهن، وطن موظف شدن : 1 ملزم شدن، مکلف شدن، وظیفه‌دار شدن، مسئولیتی به‌عهده گرفتن 2 وظیفه‌بگیر شدن، مواجب‌دار شدن، کارمند شدن موظف : 1 مسئول، مقید، مکلف، وظیفه‌دار 2 مواجب‌بگیر موعد : 1 مهلت، وعده 2 فصل، موسم، موقع، وقت، هنگام 3 اجل موعدی : وعده‌دار، مهلت‌دار موعظه‌آمیز :پندآمیز موعظه : اندرز، پند، تذکیر، خطابه، نصیحت، وعظ، موعظت موعظه کردن : 1 وعظ کردن، منبر رفتن 2 نصیحت کردن، اندرزدادن موعود : وعده‌داده‌شده، وعده‌شده موفق : پیروز، کامروا، کامکار، کامیاب & ناکام موفق شدن : توفیق‌یافتن، پیروز شدن، کامیاب شدن موفقیت : توفیق، بهره‌مندی، پیروزی، توفیق، فیروزمندی، کامروایی، کامیابی، کامکاری & ناکامی موفور : بابرکت، بسیار، بی‌شمار، فراوان موقتموقت : زودگذر، غیردائم، گذرا، موقتی، ناپایدار & دایم، دایمی، دیرپا موقتی : زودگذر، غیردایمی، موقت، ناپایدار & مانا موقر : آرام، آزموده، باوقار، رزین، سنگین، متین، محترم، وزین & سبک موقع‌شناس :وقت‌شناس، موقعیت‌شناس، فرصت‌شناس & موقع‌نشناس موقع : 1 مدت، موعد، وقت، هنگام 2 فرصت، موقعیت 3 محل وقوع موقعیت : 1 جایگاه، محل 2 مناسبت 3 زمان مناسب، موقع، وضع، وضعیت، وضعیت مناسب موقف : 1 ایستگاه، توقفگاه 2 جایگاه، محل، مسکن، مقام، مکان، موضع 3 محل وقوف، محل توقف حاجیان در عرفات موقن : باورمند، مومن، معتقد موقوف شدن : 1 متوقف شدن، تعطیل شدن 2 ممنوع شدن 3 ترک شدن موقوف کردن : 1 متوقف کردن، ممنوع کردن 2 معلق کردن 3 وابسته کردن، منوط کردن موقوف : 1 مشروط، مقید، منوط، موکول، وابسته 2 بازداشته، گرفتار، زندانی 3 تعطیل‌شده، متوقف‌شده 4 بس، کافی 5 وقف‌شده، موقوفه موقوفه :اسم وقف، وقفی موکب : حشم، سواران، ملتزمین، همراهان، گروه سواران موکت : کف‌پوش، فرشینه، زیلوی ماشینی موکل : 1 کفیل، گماشته، مامور 2 محافظ، نگهبان موکول :اسم 1 تعویق، معوق، منوط، وابسته، مشروط، موقوف 2 محول، واگذار، سپرده‌شده موکول شدن : 1 منوط شدن، وابسته شدن 2 واگذار شدن، محول‌شدن موکول کردن : 1 منوط کردن، وابسته کردن، مشروط کردن 2 واگذاشتن، واگذاری کردن، محول کردن مولا : 1 آقا، ارباب، خواجه، سرور، صاحب، ولی 2 دوستدار 3 بنده & عبد مولد :صفت 1 تولیدگر، خالق، زایا، زاینده، سازنده 2 دینام، ژنراتور مولد : زادگاه، مسقطالراس، موطن، میهن مولع : 1 آزمند، آزور، حریص 2 مشتاق، شایق مول : 1 فاسق، معشوق 2 حرام‌زاده 3 تاخیر، درنگ، کندی، مولش مولود :اسم 1 حاصل، زاده، زاییده، محصول، نتیجه، ولید 2 تولد، ولادت مولیدن : درنگ کردن، تاخیر کردن & شتافتن موم : شمع، مومیا مومیا : حنوط، مومیایی مونتاژ : 1 سوار کردن 2 نصب کردن قطعات مختلف یک دستگاه (رادیو، تلویزیون، کامپیوتر) 3 کنار هم چسباندن (فیلم) مونتاژکار : سوارکننده، قطعه‌بند موند : وضع، حال، وضعیت، موقعیت مونس :اسم آشنا، انیس، جلیس، دمخور، دمساز، مصاحب، مقترن، همدم، هم‌راز، همنشین، یار مونوپل : انحصار، امتیاز مونوگرافی : تک‌نگاری مونولوگ : 1 تک‌گویی 2 گفتگوی با خود، حدیث‌نفس موهبت : بخشش، دهش، عطا، عطیه موهم : 1 وهم‌زا، گمان‌آفرین 2 ایهام‌دار موهن : اهانت‌بار، اهانت‌آمیز، توهین‌آمیز، بی‌ادبانه، زننده، وهن‌آمیز موهوب : خداداده، عطاشده، هبه، هبه‌شده & مکسوب موهوم‌پرست:صفت خرافاتی، خیال‌پرست موهوم : 1 مجعول، تصوری، جعلی، خرافه، خیالی، ساختگی 2 وهمی، وهم‌آلود 3 افسانه‌ای، اساطیری مویان :قید نالان، گریان، نوحه‌گر، مویه‌گر، مویه‌کنان موی‌رگ، مویرگ : رگ بسیارنازک، رگ مویین مویز : 1 انگور سیاه خشکیده & 2 کشمش 2 انگور خشکیده مویه : تضرع، زاری، گریه، ناله، ندبه، نوحه مویه‌گر : نوحه‌گر، نالنده، زاری‌کننده موییدن : 1 زاری کردن، مویه کردن، نالیدن، ندبه کردن 2 عزاداری کردن، سوگواری کردن 3 گریستن مه‌آلود : پر از مه، پوشیده ازمه، مه‌گرفته مهابت : 1 سطوت، شکوه، صلابت، صولت، عظمت، وقار، هیبت 2 ترس، بیم مهاجات : 1 قدح، هجا، هجوگویی، هزل، هزل‌گویی 2 هجو یکدیگر کردن مهاجرت : جلای‌وطن، رحلت، کوچ، هجرت & اقامت مهاجرت کردن : 1 کوچیدن، کوچ کردن 2 جلای وطن کردن مهاجر : رحیل، کوچنده، کوچ‌کننده، کوچ‌گر، هجرت‌کننده، مسافر & مقیمصفت 1 اشغالگر، حمله‌ور، متهاجم، یورشگر 2 خشونت‌طلب & مدافع مهاجمه : تاخت، هجوم، یورش & مدافعه مهاد : 1 گاهواره، گهواره، مهد 2 بستر 3 زمین پست 4 درس اصلی، درس‌تخصصی مهار : 1 افسار، پالاهنگ، پلاهنگ، خطام، بقه، دهنه، زمام، عنان، لجام، لگام، مقود 2 کنترل، خطام مهارت : احاطه، استادی، تبحر، تردستی، ترفند، تسلط، چالاکی، چربدستی، چستی، حذاقت، خبرگی، زبردستی، سررشته، فراست، ماهری، چیره‌دستی، کاردانی مهار کردن : 1 مطیع کردن، منقاد ساختن 2 کنترل کردن، رام ساختن، زیر یوغ خود درآوردن، تحت سلطه خوددرآوردن، در اختیار گرفتن 3 گرفتار ساختن، بازداشت کردن 4 بستن 5 زدن، نصب کردن مهالک : 1 مهلکه‌ها، خطرزارها، ورطه‌ها 2 بیابان‌ها 3 میدانهای‌جنگ، مصافگاهها مهام : کارهای سخت، اموردشوار، امور خطیر مهان : بزرگان، رجال، سران مهبل : زهدان، بچه‌دان، دهانه‌زهدان، رحم مه‌پاره : بسیارزیبا، دل‌ربا، ماه‌رخ، زیباروی، مهسا مه‌پیکر : خوش‌اندام، خوش‌قدوقامت، زیبا مهتاب : ماهتاب، مهشید، روشنایی‌ماه، قمراء مهتر : 1 بزرگ، پیشوا، رئیس، سرور، کلانتر، محتشم، نقیب 2 تیمارگر اسب، نگهبان اسب & کهتر مهتری : 1 آقایی، ریاست، سروری، نقابت 2 تیمارگری & کهتری مه‌جبین : پری‌رخسار، پریرو، خوبرو، زهره‌جبین، مه‌رخسار، مه‌لقا، مهوش & بدمنظر مهجور : جدا، جداافتاده، دور، دورافتاده، متروک، هجران‌کشیده مهجوری : جدایی، دوری، فراق، مفارقت، هجران & وصال مهد : 1 گاهواره، گهواره، مهاد 2 کجاوه، محمل 3 چوبک مهدوم : خراب، ویران، منهدم مهذب : 1 پاک، پاکیزه، پاکیزه‌خو، طاهر، طیب، منزه، نزه، نظیف، نمازی 2 پیراسته، تربیت‌یافته & ناپاک، نامهذب 3 بی‌عیب، منسجم مهرآسا : 1 خورشیدوار 2 پرتلالو، تابناک، رخشان مهرآمیز : دل‌سوزانه، عطوفت‌آمیز، محبت‌آمیز، مودت‌آمیز، مهرآگین، مهربانانه & قهرآمیز مهر باختن : عاشق شدن، مهر ورزیدن، دوست داشتن، عشق ورزیدن، مهربستن مهربان : باعاطفه، آزرم‌جو، بامهر، بامحبت، پرعاطفه، حفی، حمیم، خوش‌خو، دلسوز، رحیم، رقیق‌القلب، شفیق، عاطفی‌مزاج، نرم‌دل، عطوف، غمخوار، مشفق، مهرور، مهرپرور، مهرورز، نازک‌دل & جفاپیشه، نامهربان، جور، جفا مهربانی : تولا، حفاوت، آزرم، خوش‌خلقی، دوستی، شفقت، عاطفه، عطوفت، عنایت، گرم‌سری، لطف، محبت، مرحمت، نوازش، نیکویی & نامهربانی مهر بریدن : دل کندن، دل برکندن، بی‌علاقه شدن، رشته الفت گسستن مهرب : 1 گریزگاه، مفر 2 پناهگاه مهرپرور : بامحبت، حفی، مهرانگیز، مشفق، مهرورز، مهربان & جورپیشه مهر : 1 تعشق، عاطفه، عشق، عطوفت، لطف، محبت، مودت، مهربانی & جور، قهر، کین 2 آفتاب، خور، خورشید، شمس، شید، میترا & ماه 3 مهرماه، میزان مهر : 1 توقیع 2 خاتم 3 داغ 4 پرده بکارت 5 قالب 6 کیسه زر مهمور 7 ضبط مهرساز : خاتم‌ساز، کلیشه‌ساز، گراورساز مهر : صداق، طابع، طباع، کابین، کاوین، مهریه مهرگان : 1 برگ‌ریزان، پاییز، خزان 2 عیدمهر، میترا، جشن مهرماه & بهار، ربیع مهرماه : مهر، میزان مهرورزی : 1 تجمش، عشق‌بازی، عشق‌ورزی، معاشقه 2 شفقت، مهربانی & جفاپیشگی، جفا مهر ورزیدن : دل‌بستن، دوست داشتن، علاقه‌مند شدن، دل‌بسته‌شدن، عاشق شدن مه‌رو، مهرو : خوبرو، زهره‌جبین، ماهرخ، مه‌جبین، مهرخ، مهسا، مه‌سیما، مه‌لقا، مهوش & زشت‌رو مهره‌باز : 1 شطرنج‌باز، نراد 2 حقه‌باز، کلک، مکار مهره : 1 نگین 2 بازیگر، عامل، عضو مهریه : صداق، کابین، مهر مهزوم : مغلوب، شکست‌خورده، هزیمت‌یافته & غالب، پیروز، چیره مهشید : ماهتاب، مهتاب & آفتاب مه : قمر، ماه & خور، خورشید مهلت : اجل، استمهال، امان، تاخیر، اجل، درنگ، ضرب‌الاجل، فرجه، فرصت، مدت، موعد، وعده، وقت مهلک : حاد، خطرناک، خطیر، قتال، کشنده، وخیم، هالک مهلکه : 1 خطر، مخاطره، ورطه 2 پرتگاه، لغزشگاه مهمات : 1 اسلحه، جنگ‌افزار 2 ملزومات 3 مهام، امور مهم، کارهای خطیر مه : 1 ماغ، مزوا، میغ، نزم 2 بزرگ‌تر & که، کوچکتر مهمان‌پذیر : 1 مسافرخانه 2 متل مهمان‌خانه : کاروان‌سرا، مسافرخانه، مهمان‌پذیر، مهمان‌سرا، مهمانکده، هتل مهمان‌دار، مهماندار :صاحبخانه، میزبان، میهماندار & مهمان مهمان‌سرا، مهمانسرا :مسافرخانه، مهمانپذیر، مهمان‌خانه، مهمانکده، هتل مهمان : ضیف، مجلسی، مدعو، میهمان & میزبان مهمانکده : مسافرخانه، مهمان‌پذیر مهمان کردن : 1 دعوت کردن، میهمانی دادن، پذیرایی کردن 2 پرداخت کردن (هزینه شخص دیگر) مهمان‌نواز :غریب‌نواز، مهمان‌پرور، مهمان‌دوست، مهمان‌پرست مهمانی : جشن، سور، ضیافت، میهمانی، ولیمه & میزبانی مهم : 1 بااهمیت، بسزا، خطیر، پراهمیت، اصلی، حیاتی، اساسی، جدی، عظیم، عمده، گرانبها & کم‌اهمیت، غیرمهم 2 برجسته، گرانمایه، معتبر، ممتاز مهمل : 1 اراجیف، بی‌اساس، بی‌سروته، بی‌فایده، بیکاره، بی‌معنی، بیهوده، جفنگ، چرت، چرند، حرف پوچ، حرف‌مفت، ژاژ، کشکی، لاطائل، لغو، لیچار، مزخرف، ول، هجو، هرز، هرزه، یاوه 2 خوار، آسان‌گرفته، فروگذشته مهمل‌باف : بیهوده‌گو، هرزه‌درا، یاوه‌سرا، ژاژخا مهملی : 1 عطلت، لاقیدی 2 اهمال مهموز : همزه‌دار مهموم : اندوهناک، اندوهگین، اوقات‌تلخ، حزین، غمناک، غمگین، غمین، محزون، مغموم & مشعوف، نشیط، پرنشاط مهنا : خوش‌گوار، گوارا & ناگوار مهندس : 1 فارغ‌التحصیل‌رشته‌های مهندسی 2 متخصص ماشین‌آلات ودستگاههای الکترونیکی 3 طراح ماشین‌آلات ودستگاهها و ابزار الکترونیکی 4 آرشیتکت، معمار مه‌وش، مهوش : زهره‌جبین، زیبا، ماهرخ، ماهرو، مه‌پیکر، مه‌جبین، مهرخ، مهرو، مهسا، مه‌سیما، مه‌لقا مهوع : 1 تهوع‌آور، قی‌آور، قی‌زا 2 نفرت‌انگیز مهیا : آماده، تهیه، حاضر، سازمند، فراهم، مستعد، معد، بسیجیده & نامهیا مهیا شدن : 1 آماده‌شدن، حاضر شدن، کمر بستن 2 تهیه شدن مهیا کردن : 1 اماده کردن، حاضر کردن، تهیه کردن، ساز کردن مهیب : بامهابت، باهیبت، ترس‌آور، ترساننده، ترسناک، خوفناک، دهشتناک، رعب‌آور، رعب‌انگیز، زشت، سهمگین، سهمناک، عظیم، مخوف، مکروه، نازیبا، وحشتناک، وهمناک، هایل، هولناک مهیج : برانگیزاننده، پرشور، شورانگیز، هیجان‌آور، هیجان‌انگیز مهیل : ترسناک، خوف‌انگیز، سهمناک، هول‌انگیز، مخوف، هولناک مهیمن : حارس، حافظ، محافظ، مراقب، مستحفظ مهین : 1 خوار، زبون 2 سست، ضعیف 3 بزرگ‌تر، بزرگ، بزرگترین & کهین می‌آشام :شراب‌خوار، باده‌نوش، دردی‌آشام، میخوار میان بستن : 1 کمربستن 2 آماده شدن، مهیا شدن میان‌بند : شال، کمربند میان : 1 بین، مرکز، میانه، وسط 2 کمر 3 تو، داخل 4 مابین میان‌تهی : اجوف، بی‌مغز، پوچ، کاواک میانجی : 1 پایمرد، داور، شفیع، میانگیر، واسطه 2 رابط میانجی شدن : 1 واسطه شدن 2 شفیع شدن میانجیگری : پایمردی، تعهد، توسط، شفاعت، وساطت، میان‌گیری، میانه‌گیری میانجیگری کردن: وساطت کردن، میانجی شدن، میان‌گیری کردن، میانه‌گیری کردن میان‌خالی : اجوف، پوک، کاواک، میان‌تهی میان‌گیر، میانگیر :صفت شفیع، میانجیگر، میانجی، واسطه میانگین : حدوسط، متوسط، معدل، میانه میانه‌بالا : 1 متوسطالقامه 2 کوتاه‌قامت & بلندبالا میانه‌رو : معتدل & تندرو، افراطی، دست‌راستی میانه‌روی : اعتدال، مدارا & تندروی، افراطی‌گری میانه : 1 صمیم، مرکز، میان، وسط 2 میانگین می : باده، ساغر، شراب، صهبا، مل، نبیذ، سلاف می‌پرست : باده‌پیما، باده‌گسار، باده‌نوش، قدح‌نوش، می‌خواره، میگسار، دردنوش، دردی‌کش، می‌خوار میت :صفت 1 جسد، میته، نعش & جاندار، حی، زنده 2 متوفا، مرده، درگذشته میترائیسم : مهرگرایی، آیین‌مهرپرستی میترا : خورشید، خور، شمس، مهر & ماه، قمر میتولوژی : اسطوره‌شناسی میتینگ : 1 اجلاس، جلسه، گردهمایی 4 تظاهرات 3 ملاقات 4 تجمع میثاق : 1 پیمان، عهد 2 قول، وعده 3 قرار، قرارداد می‌خانه، میخانه : خرابات، خمخانه، شرابخانه، شرابکده، میکده & مسجد میخ‌کوب، میخکوب :بی‌حرکت، ثابت میخ : مسمار، وتد می‌خوار :صفت باده‌پیما، باده‌خوار، باده‌گسار، باده‌نوش، خراباتی، دردی‌کش، شراب‌خوار، عرق‌خور، میخواره، میگسار می‌خوارگی : باده‌پرستی، باده‌گساری، شرابخواری، میخواری، میگساری می‌خواره :صفت باده‌خوار، باده‌گسار، دردی‌کش، شرابخوار، شراب‌خور، عرق‌خور، می‌پرست، می‌خوار می‌خواری : باده‌گساری، شرابخواری، می‌پرستی، میخوارگی میخوش : ملس میدان‌دار، میداندار : 1 میان‌دار 2 بارفروش میدان : 1 زمین مسابقه، زمین‌بازی 2 ساحت، عرصه 3 فضا 4 گستره، محوطه 5 جولانگاه 6 صحنه، معرکه 7 رزمگاه، مصافگاه 8 زمینه فعالیت میرآخور : رئیس اصطبل، مهتراصطبل، نگهبان اصطبل میراب : آب‌پا، آبیار، مقسم آب، نگهبان آب میراث : ارث، ترکه، پس‌افت، پس‌افکند، ماترک، متروکات، مرده‌ریگ میراث‌بر : میراث‌خوار، وارث میراث‌خوار : میراث‌بر، وارث میرا : فانی، میرنده، هالک & پایا میربازار : پاسبان، شبگرد، عسس، میرشب میرغضب : جلاد، دژخیم میر : 1 مرگ، موت 2 امیر 3 ژنرال، سردار، صاحب‌منصب 4 پیشوا، رئیس میرنده : فانی، میرا، هالک & حی، زنده میزان‌الحراره :ترمومتر، حرارت‌سنج، دماسنج، گرماسنج، هواسنج میزان : 1 اندازه، تعداد، حد، قدر، مبلغ، معیار، ملاک، هنجار 2 ترازو، قپان، مقیاس 3 مهرماه 4 کوک، هم‌نوا، هم‌نواسازی میزبان : صاحب‌خانه، صاحب‌مجلس، مهماندار، میهماندار & مدعو، میهمان می‌زدگی : خماری، خمارآلودگی، مستی می‌زده :صفت خمار، سرمست، لول، مخمور، مست، ملنگ، نشئه میز : 1 کرسی 2 ادرار، بول، پیشاب میسر : 1 امکان‌پذیر، شدنی، مقدور، ممکن، میسور 2 آسان، ساده، سهل & غیرممکن، نامیسر میسر شدن : ممکن‌شدن، امکان‌پذیر شدن، فراهم گشتن میسر کردن : ممکن ساختن، امکان‌پذیر ساختن، فراهم کردن میسره : چپ، یسار & میمنه میسور : مقدور، ممکن، میسر & نامیسور میسیونر : مبلغ مذهبی، عضوهیئت مذهبی میشوم : بدقدم، بدیمن، شوم، مشئوم، نامبارک & مسعود میشی : قهوه‌ای روشن میعادگاه : پاتوق، میعاد، میقاتگاه، وعده‌گاه میعاد : 1 نوید، وعده 2 رانده‌وو، میعادگاه، وعده‌گاه 3 میقات، میقاتگاه، میقاتگه 4 زمان وعده میعان : 1 گداختگی، گداز 2 مذاب 3 روانی میغ : 1 ابر، رباب، سحاب، غمام، غمامه، غیم، مزن 2 مزوا، مه می‌فروش : خراباتی، خمار، شراب فروش، میخانه‌دار، میخانه‌چی میقات : 1 وعده‌گاه 2 وقت، هنگام میکده : خرابات، خمخانه، رسومات، شرابخانه، میخانه میکرب : انگل، جرم، طفیلی، ویروس میکروسکپ : ذره‌بین، ریزبین & تلسکوپ می‌گسار، میگسار :صفت باده‌پیما، باده‌گسار، خراباتی، دردی‌کش، شراب‌خوار، قدح‌پیما، قدح‌نوش، مشروب‌خوار، می‌پرست می‌گساری، میگساری :باده‌پیمایی، باده‌گساری، باده‌نوشی، مشروب‌خواری، شراب‌خواری، قدح‌خواری، نبیدخواری میگون : باده‌گلگون، سرخ‌رنگ، شراب‌رنگ، شرابی، گلرنگ میل : آرزو، آهنگ، اشتیاق، التفات، انحراف، تلنگ، تمایل، توجه، حب، خواست، کام، خواست، خواهش، داعیه، رغبت، شهوت، علاقه، عنایت، قصد، گرایش، محبت، مشیت، نیت، هوس، هوی & بیزاری، نفرت میلاد : 1 تولد، زایش، ولادت 2 روز تولد، هنگام ولادت، سالروز ولادت & رحلت، ممات، وفات میل داشتن : 1 تمایل‌داشتن، علاقه داشتن 2 گرایش داشتن 3 اشتهاداشتن میل کردن : 1 تناول کردن، خوردن، آشامیدن، صرف کردن 2 متمایل‌شدن، گرایش یافتن 3 تمایل پیدا کردن، علاقه‌مند شدن 4 رو کردن، روی آوردن میله : مفتول میلیاردر : بسیارثروتمند، دارنده یک‌میلیارد میلیارد : هزارمیلیون میلیتاریسم : 1 نظامی‌گرایی، گرایش سلطه نظامیان، سیاست‌سلطه نظامیان، نظامیگری 2 ارتش‌سالاری 3 جنگ‌طلبی میلیشیا : چریک، هوادار میلی‌گرم : یک‌هزارم گرم میلیمتر : یک‌هزارم متر میلیونر : ثروتمند، دارنده‌یک‌میلیون میلیون : هزارهزار میمنت : خجستگی، فرخندگی، مبارکی، یمن & نحوست میمنه : جناح‌راست، قلب، مقدمه & میسره میمون :اسم 1 باشگون، خجسته، خجسته‌پی، خوش‌شگون، خوش‌قدم، سعد، فرخ، فرخنده، مبارک، مبارک‌پی، مسعود، نیک‌پی، همایون & بدشگون، بدیمن 2 بوزینه، حمدونه، چز مینا : 1 آبگینه، شیشه، جام 2 جام می 3 لایه خارجی دندان 4 ترکیبی ازلاجورد و طلا 5 آبگینه 6 لعاب مخصوص 7 لعاب شیشه‌ای 8 شیشه شراب میناکار : میناساز، میناگر مینایی : 1 سبز مایل به آبی 2 از جنس مینا مین : خمپاره، ماده منفجره (کاشته‌شده درزمین) مینو : ارم، بهشت، پردیس، جنت، خلد، دارالسلام، رضوان، فردوس، نعیم & جحیم، دوزخ مینوت : پیش‌نویس، چرک‌نویس & پاک‌نویس مینیاتور : نقاشی سنتی‌مشرق‌زمین مینیاتوری : بسیارظریف‌و کوچک مینیاتوریست : نگارگر، مینیاتورکار مینیمم : حداقل & ماکزیمم، حداکثر میوپ : نزدیک‌بین & دوربین، آستیگمات میوه : 1 بار، بر، ثمر، فاکهه، محصول 2 ثمره، حاصل، نتیجه میوه‌دار : باثمر، بارآور، بارور، مثمر & بی‌ثمر میهمان‌دار، میهماندار :مهماندار، میزبان & مدعو، میهمان میهمان : ضیف، مهمان & میزبان میهمانی : سور، ضیافت، مهمانی & عزا میهن‌پرست :صفت وطن‌پرست، وطن‌خواه، وطن‌دوست & میهن‌فروش میهن‌پرستی :وطن‌پرستی & وطن‌فروشی میهن : زادبوم، زادگاه، مسقطالراس، موطن، مولد، وطن مواخات : 1 برادری، دوستی 2 عقد اخوت و دوستی داشتن مواخذه : 1 بازپرسی، بازجویی، بازخواست، پرسش 2 اعتراض، ایراد 3 تادیب، تنبیه، توبیخ، عقاب، عقوبت 4 بازخواست کردن 5 تنبیه کردن، سیاست کردن موالف : الفت‌گیرنده، انس‌گیرنده موالفت : 1 الفت، انس، خوگیری، سازش، سازگاری، همدلی، موانست 2 دوستی، همدمی 3 الفت گرفتن، انس گرفتن، خوگرفتن & ناسازگاری موانست : 1 آشنایی، الفت، انس، دمسازی 2 مانوس شدن، انس گرفتن، دمساز شدن موبد : ابدی، جاوید، زوال‌ناپذیر، فناناپذیر & زوال‌پذیر موبد : کاتوزی، مغ، روحانی‌زرتشتی موتلف : سازوار، متحد، متفق، هم‌پیمان، همراه، هم‌عهد & متخاصم موتمر : شورا، لجنه، کنفرانس، مجمع موتمن : امین، درستکار، مورد اطمینان، مورد وثوق، مطمئن، معتمد، موثق & غیرامین، ناموثق موثر : 1 اثربخش، اثرگذار، تاثیرگذار، ثمربخش، جایگیر، سودبخش، کارآ، کارگر، گیرا، مثمر، مفید، نافذ، نافع، نتیجه‌بخش 2 عامل، کاری 3 دخیل نقش‌پرداز & بی‌اثر موخر : پسین، تازه، جدید & اقدم، سابق، قبلی، قدیم، مقدم، نخستین موخره : پایان (کتاب، رساله)، عقب انداخته & مقدمه مودب : آداب‌دان، باادب، بافرهنگ، خلیق، تربیت‌یافته، فرهیخته، مبادی‌آداب، آداب‌آموخته، متادب & بی‌ادب مودبانه :فرهیخته‌وار، باادب & غیر مودبانه مودی : پرداخت‌کننده، تادیه‌کننده موذن : اذان‌گو & اقامه‌گو موسس : بانی، بنیانگزار، پایه‌گذار، واضع موسسه : اداره، بنگاه، بنیاد، دایره، سازمان، نهاد موکد : اکید، تاکیدشده، شدید موکدمولف : گردآوردنده، تالیف‌کننده & مصنف، نویسنده مولم : المبار، دردآگین، دردناک، رنج‌آور، غمبار، غم‌انگیز مومن : باایمان، بادیانت، پارسا، پرهیزگار، دیندار، گرونده، متدین، متقی، متورع، مذهبی، مسلمان، معتقد & کافر مونث : انثی، ماده، مادینه & مذکر، نرینه موید : استوارکننده، پشتیبان، تاییدگر موید : تاییدشده، پیروز، یاری‌شده نا: 1 تاب توان رمق قوت، قوه 2 شهنا، نای، نی 3 حلقوم 4 دم، رطوبت ناآباد: خراب، مخروبه، نامجهز، ویران، ویرانه & آبادان معمور ناآرام: 1 بی‌قرار، پریشان، ناراحت 2 پرآشوب، منقلب 3 متلاطم & آرام ناآرامی: آشوب، انقلاب، بحران، تلاطم، تنش & آرامش سکون ناآزمودگی: بی‌تجربگی، خامی، ناپختگی، ناشیگری & آزمودگی ناآزموده: بی‌تجربه، بی‌وقوف، تازه‌کار، خام، ناشی، نامجرب & پخته مجرب ناآسوده: بی‌آرام، بی‌قرار & آسوده ناآشکار: پوشیده، غیب، مخفی، مستور، ناپیدا، نهان، نهفته & آشکار پیدا ناآشنا: 1 بیگانه، غریب، غریبه، غیر، مجهول‌الهویه، ناشناخته، ناشناس، نامانوس 2 نابلد، ناوارد & آشنا ناآشنایان: اغیار، بیگانگان، غریبه‌ها، & _ آشنایان ناآگاه: بی‌اطلاع، بی‌خبر، پرت، غافل، ناوارد، ناواقف، ندانم‌کار & آگاه خبیر ناآگاهی: بی‌خبری، بی‌دانشی، غفلت & آگاهی بصیرت ناآموخته: امی، بی‌سواد، عامی & ملا نااستوار: بی‌اعتبار، بی‌ثبات، سست، متزلزل، نارسا، نامتمکن، نامحکم، نامعول & استوار نااستواری: بی‌ثباتی، تزلزل، سستی & استواری ناامن: 1 آشفته، پرآشوب، غیرایمن، ناایمن 2 نامطمئن & امن ناامنی: آشوب، بی‌ثباتی، بلوا & امنیت ناامید: آیس‌محروم، دلزده، دلسرد، مایوس، محروم، نومید، وازده & امیدوار متوقع منتظر ناامیدی: بدبختی، بی‌بهرگی، بی‌نصیبی، حرمان، دلسردی، ناکامی، نامرادی، نومیدی، یاس & امیدواری رجا نااندیشیده: ناسنجیده، نسنجیده & سنجیده نااهل: بی‌ادب، بی‌قابلیت، ناباب، ناخلف & اهل ناب: بی‌آمیغ، بی‌آمیزش، بی‌غش، پاک، خالص، سره، صافی، صاف، صراح، محض، مروق، ویژه & ناسره ناباب: 1 بداخلاق، بی‌ادب، فاسد، نااهل، ناخلف 2 ناجور، ناشایست، نامناسب & 1 اهل 2 مناسب نابارور: سترون، عاقر، عقیم، نازا & بارور نابالغ: بچه، خردسال، صغیر، نوباوه & بالغ نابجا: بیجا، بی‌ربط، بی‌مورد، بی‌موقع، نادرست، ناساز، ناصواب، نامربوط، نامناسب & بجا صواب نابرابر: ناعادلانه، نامساوی & برابر نابسامان: آشفته، بی‌نظم، پراکنده، پریشان، نامجموع، نامرتب، نامنظم & بسامان مجموع نابسامانی: آشفتگی، پراکندگی، پریشانی، نامجموع & مجموع نابغه: پراستعداد، پرنبوغ، ذکی، هوشمند & منگل نابکار: بدخواه، بدکاره، بدکردار، شریر، فاجر، فاسق & صالح نابلد: غیرماهر، ناآشنا، ناآزموده، ناشی & بلد نابود: پایمال، تلف، زایل، محو، مضمحل، معدوم، منهدم، نسخ، نیست، هدر، هلاک، هیچ & هست نابودی: اضمحلال، امحا، انحطاط، انقراض، انهدام، زوال، فقدان، فنا، محو، نیستی، هلاک & هستی نابهنجار: بی‌روش، بی‌قاعده، بی‌نظم، نامتناسب، ناهماهنگ & بهنجار نابهنگام: بی‌موقع، بی‌وقت، غیرمترقبه، غیرمنتظره، ناگاه، نامناسب، ناوقت & بموقع نابینا: اعمی، بی‌چشم، روشندل، ضریر، کور & بینا نابینایی: کوری، ضرارت & بینایی نابیوسیده: بغتتاً، غفلتاً، غیرمترقبه، غیرمترقب، غیرمنتظره، ناگاه، ناگهانی & بیوسیده ناپارسا: بدنفس، بدنهاد، بی‌تقوا، فاجر، فاسق، منافق، ناپرهیزکار، نامتدین & پارسا ناپارسایی: بی‌تقوایی، فسق، ناپرهیزگاری، ناخداترس & پارسایی ناپاک: 1 بی‌عصمت، بی‌عفت، زناکار، شهوی، نانجیب 2 آلوده، آلوده، پلشت، پلید، چرکین، کثیف، متنجس، ملوث 3 بی‌نماز، جنب، محتلم، نجس 4 حرام & پاک طاهر، طیب، منزه، مهذب، نظیف، نمازی، & پاک ناپاکی: 1 بی‌عفتی، پلیدی، فجور، فسق، نانجیبی 2 آلودگی، غش 3 چرکینی، دناست 4 احتلام، جنابت & پاکی ناپالوده: ناخالص، ناسره & ناب ناپایدار: 1 بی‌ثبات، تغییرپذیر، فانی، گذرا، متزلزل، متغیر 2 مذبذب، هرهری‌مسلک & پایدار ناپختگی: بی‌تجربگی، خامی، ناشیگری & پختگی ناپخته: 1 خام، نامطبوخ 2 بی‌تجربه، ناشی 3 کال، نارس & پخته، رسیده ناپدرام: 1 افسرده، اندوهگین، بدرام، غمگین 2 ناپایدار 3 بدقدم، بدیمن، شوم، ناخجسته 4 بی‌نظم، نامرتب 5 ناصاف، ناهموار & پدرام ناپدید: باطن، پنهان، پوشیده، غیب، گم، مستور، مفقودالاثر، مفقود، ناپیدا، نهان، نهفته & پدید ناپرهیزگار: غیرمتقی، فاسق، ناپارسا، ناپرهیزکار، ناخداترس & پرهیزگار ناپسند: بد، رکیک، زشت، سخیف، سوء، قبیح، کریه، مذموم، مذموم، مستهجن، مکروه، ناخوشایند، ناخوشایند، نادلپذیر، ناشایسته، ناگوار، نامحمود، نامستحسن، نامطبوع، نامطبوع، نامطلوب، نامعقول، نامقبول، ناموزون، نکوهیده & مطلوب ناپسندیده: زشت، مذموم، مکروه، ناپسند، ناصواب، نامستحسن، نامعقول، نامقبول، نکوهیده & پسندیده ناپیدا: پنهان، غایب، گم، مختفی، مخفی، مستور، مفقودالاثر، مفقود، ناآشکار، ناپدید، نامرئی، نامشهود، نهان، نهفته & پیدا، ظاهر ناپیوسته: جدا، گسسته، منفصل، منقطع & پیوسته ناتمام: تمام‌ناشده، غیرکامل، ناقص & کامل ناتندرست: بیمار، کسل، مریض، ناخوش، ناسالم & تندرست ناتو: بدجنس، شرور، متقلب، ناجنس، ناسازگار، ناموافق & درست‌کردار ناتوان: 1 بی‌حال، بی‌زور، درمانده، رنجور، زبون، سست، ضعیف، عاجز، علیل، کم‌زور، مریض، نحیف، نزار 2 عنین 3 فرسوده، قاصر، کاهل، کم‌جثه & توانمند ناتوانی: 1 بی‌حالی، درماندگی، رخوت، سستی، ضعف، عجز، کم‌زوری، نازورمندی 2 عنن & توانمندی ناجنس: بدجنس، بدکردار، ناباب، ناتو، ناجور & خوش‌جنس ناجوانمرد: 1 بدجنس، بدذات 2 بی‌حمیت، بی‌مروت، دون‌همت 3 سفله، فرومایه، ناکس 3 بخیل، لئیم، ممسک & جوانمرد ناجوانمردانه: نامردانه، سفله‌وار & جوانمردانه ناجوانمردی: بی‌حمیتی، بی‌مروتی، دون‌همتی، سفلگی، نادرستی، نامردی & جوانمردی ناجور: آشفته، بی‌تناسب، بی‌قواره، ضد، مخالف، مختلف، ناباب، نابرابر، ناجنس، نادرست، ناسازگار، نامرتب، نامناسب، ناهماهنگ، ناهمتا، ناهمجور، ناهمساز، ناهمسان، ناهمگون، نایکسان & یکسان ناجی: رهایی‌بخش، منجی، نجات‌بخش، نجات‌دهنده ناچار: 1 لابد، لاعلاج، مجبور، مضطر، ملزم، ناگزیر 2 ضروراً، ضرورتاً، کرهاً 3 بی‌اختیار، بیچاره، عاجز & چاره‌دار ناچاری: استیصال، اضطراری، بیچارگی، ضرورت، عجز، لابدی، لاعلاجی ناچیز: اقل، اندک، بی‌ارزش، بی‌قدر، بی‌قابل، بی‌نتیچه، بیهوده، پشیز، جزئی، خفیف، فرومایه، قلیل، کم، محقر، مزجات، ناقابل & بسیار ناحق: باطل، دروغ، غیرعادلانه، کذب، ناراست، ناروا، ناصواب & بحق، حق ناحمول: بی‌صبر، بی‌طاقت، عجول، نابردبار، ناشکیبا، ناصبور & حمول ناحیت: اقلیم، بخش، خطه، قلمرو، منطقه، ناحیه ناحیه: ارض، بخش، خطه، سرحد، سرزمین، شهر، قلمرو، کران، کرانه، کشور، منطقه، ناحیت، نقطه ناخالص: آمیخته، غش‌دار، ناسره & خالص ناخجسته: بدیمن، شوم، ناهمایون، نحس & خجسته ناخدا: 1 دریانورد، کاپیتان، کشتیبان، ملاح 2 ناخداباور ناخدایی: کشتیبانی، ملاحی، ملوانی ناخرسند: 1 ناخشنود، ناراضی 2 نادلخوش، ناشاد، ناشادمان & خرسند ناخرم: اندوهگین، غمگین، ناخرسند، ناخشنود، ناشاد & خرم ناخشنود: اندوهگین، ناخرسند، ناخوشدل، ناراضی، نامراد & خشنود ناخشنودی: کراهت، ناخرسندی، ناخوشدلی، نارضایی، نامرادی & خشنودی ناخلف: بداخلاق، بدرفتار، بدسرشت، بدنهاد، بی‌ادب، فاسد، نااهل، ناباب & اهل، خلف ناخن‌خشک: بخیل، خسیس، ممسک، نخور & جواد، کریم ناخواسته: بی‌اراده، کرهاً، ناخودآگاه، نخواسته، نطلبیده & خواسته ناخوش: 1 بداحوال، بستری، بیمار، دردمند، کسل، مریض، ناسالم 2 زشت 3 تلخ، منغص، ناگوار 4 دلگیر، غمگین، گرفته، ملول، ناشاد 5 مکروه 6 ناپسند، نامطبوع & خوش ناخوشایند: تلخ، ثقیل، ناپسند، نادلپذیر، ناگوار، نامطبوع، نامطلوب، ناهماهنگ & خوشایند ناخوشایندی: کراهت، نادلپذیری، نامطبوعی، نامطلوبی & خوشایندی ناخوشگوار: بدخوار، بدطعم، بدهضم، دیرهضم، نادلچسب، نامطبوع & خوشگوار ناخوشی: 1 بیماری، درد، عارضه، کسالت، مرض، مریضی، نقاهت 2 ضدیت، کدورت، نقار 3 تلخی، مرارت، ناگواری 4 غمگینی، ناخوشدلی، ناشادی 5 بدمزگی & خوشی، سلامت نادار: بی‌چیز، بی‌نوا، تنگدست، تهی‌دست، فقیر، مستمند، مفلس، ندار & دارا، غنا ناداری: افلاس، بی‌نوایی، تنگدستی، تهی‌دستی، عسرت، فقر، نداری & غنا نادان: ابله، احمق، بی‌اطلاع، بی‌خرد، بی‌دانش، بی‌سواد، بی‌شعور، بی‌عقل، بی‌معرفت، جاهل، دنگ، ساده، سفیه، عامی، غافل، غافل، کالیو، کانا، کم‌عقل، کم‌هوش، کودن، گاوریش، گول، ناشناسا، نفهم & دانا نادانسته: اشتباهاً، به‌غیرعمد، سهواً، غیرعمداً، ناخواسته & دانسته، عمداً نادانی: ابلهی، بلاهت، بی‌خبری، بی‌خردی، بی‌دانشی، بی‌عقلی، جهل، حماقت، حمق، سفاهت، کانایی، کم‌عقلی، کودنی، ناآگاهی & دانایی نادر: بی‌مانند، شاذ، شگفت، طرفه، طریف، عجیب، کمیاب، نایاب، نایافت & وافر نادرست: 1 اشتباه، باطل، سقیم، سهو، غلط، غیرصحیح، مغلوط، نابجا، ناصحیح، ناصواب 2 جلب 3 خائن، خاطی، دغل، دغلکار، کج‌دست، متقلب 4 معوج، ناراست 5 ناشایسته & درست نادرستی:، تباهی، تقلب، سقم، فساد، کذب 2 اعوجاج، کژی، ناراستی، ناهمواری & درستی نادرویش: 1 ناصوفی 2 نالوطی نادره: اعجوبه، بدیع، بی‌مانند، شاذ، شگفت، طرفه، کمیاب، لطیفه نادره‌فن: شعبده‌باز، مشعبد نادلپذیر: ناپسند، نادلچسب، نامطبوع، نامطلوب، نامقبول & دلپذیر نادلپسند: نامطبوع، نامطلوب، نکوهیده & دلپسند نادلچسب: ناخوشگوار، نادلپذیر، نامطبوع & دلچسب نادلنشین: ناخوشگوار، نادلپذیر، نادلچسب، نامطبوع & دلنشین نادم: پشیمان، تائب، توبه‌دار، توبه‌کار، متاسف نادیده: 1 پنهان، غیب 2 بدیع، طرفه 3 حریص، لئیم نادیده‌کار: بی‌تجربه، تازه‌کار، مبتدی، نامجرب، نوپیشه، نوکار & مجرب نار: 1 آتش، آذر 2 جهنم، دوزخ 2 انار، رمان & آب، ماء ناراحت: آشفته، بدبخت، بدحال، دلگیر، دلواپس، مشوش، مشوش، مضطرب، مضطرب، ناآرام & آرام، راحت ناراحتی: آزردگی، اضطراب، بیقراری، تشویش، رنجش، سرآسیمگی، عذاب & راحتی ناراست: 1 خم، خمیده، کج، کژ، معوج 2 باطل، ناحق، نادرست، ناصواب 3 خائن، دغل، دغلکار، منحرف 4 ناصاف، ناهموار 5 دروغ، کذب & راست ناراستگو: دروغگو، کذاب، ناحقگو & راستگو، صدیق ناراستی: 1 اعوجاج، کجی، کژی، معوجی 2 نادرستی، خیانت 3 بطلان، کذب & راستی، صداقت ناراضی: رنجیده، ناخرسند، ناخشنود، نارضا & راضی نارایج: بی‌رونق، شهروا، غیرمعمول، نامتداول & رایج نارخوک: تریاک، کوکنار ناردان: آتشدان، مجمر، منقل نارس: خام، کال، نپخته & پخته، رسا نارسا: 1 خام، نارس 2 قاصر، قصیره، نااستوار 3 نارسان، ناقص، ناکامل & رسا نارسانا: عایق & رسانا نارسایی: عیب، کوتاهی، نقص & کمال نارسیده: 1 خام، کال، نارس، نرسیده 2 بی‌بهره، بی‌نصیب 3 بچه، خردسال، نوباوه & رسیده، یانع نارضایتی: سخط، ناخرسندی، ناخشنودی & خشنودی، رضایتمندی نارکوک: افیون، تریاک، کوکنار، نارخوک نارو: 1 متقلب، مکار، نادرست، ناروزن 2 حقه، حیله، فریب، مکر، ناجوانمردی، نیرنگ 3 ناراهوار & درستکار ناروا: 1 حرام، نامشروع 2 غیرجایز، ناحق، ناسزا، ناشایسته، ناشایست، نامعقول، ناوجه 3 بیجا، ناکردنی، نبهره 4 بد، سوء، ممنوع، نامعقول 5 بی‌رونق، کاسد & حلال ناروان: 1 ایستا، راکد 2 غیرمعمول، نامتداول 3 غیرجایز، غیرمجاز، ناروا & روان ناز: 1 ادا، اطوار، دلال، شیوه، عشوه، غمزه، غنج، قر، کرشمه 2 جمیل، خواستنی، دلجو، ظریف، قشنگ، محبوب، نازنین 3 تفاخر، فخر، نازش 4 دلجویی، ملاطفت، نوازش 5 آسایش، رفاه، نعمت & نیاز نازآلود: 1 عشوه‌گر، نازآفرین، نازان، نازو 2 نازنین نازا: حائل، سترون، عاقر، عقیم، نابارور & بارور، زایا نازان: بالنده، عشوه‌کنان، کرشمه‌کنان، نازآفرین، نازکنان نازبالش: بالش، پشتی، کوسن نازپرورده: 1 ظریف، لطیف، ملوس، نازپرورد، نازدیده، نازنین 2 حساس، زودرنج & محنت‌کشیده نازدار: نازآفرین، نازآلو، نازپرورد، نازان، نازو، نازی نازش: افتخار، تفاخر، تکبر، سرافرازی، فخر، مباهات نازک: 1 ظریف، لطیف 2 دقیق 3 زودرنج 4 ترد، شکننده 5 رقیق، کم‌رنگ 6 باریک، لاغر 7 ملوس 8 نازنین & زمخت نازک‌اندام: کمرباریک، لاغراندام، لطیف، لطیف‌اندام، نازک‌میان & یغر نازک‌اندیشی: باریک‌بینی، تدقیق، دقت، موشکافی، موشکافی، نکته‌سنجی نازک‌بدن: طره، ظریف، لطیف، نازک‌تن نازک‌بین: باریک‌بین، دقیق، موشکاف، نازک‌اندیش نازک‌تن: باریک، ظریف، لاغر، لطیف، نازک‌بدن نازک‌خلق: 1 آرام، عطوف، مهربان، نازک‌طبع 2 حساس، زودرنج، نازک‌نارنجی نازک‌دل: باعاطفه، حساس، رقیق‌القلب، زودرنج، سریع‌التاثیر، سریع‌التاثر، عطوف، مهربان & سنگدل نازک‌طبعی: حساسیت، زودرنجی، نازک‌دلی، نازک‌مشربی، نازک‌منشی & درشتخو نازک‌مزاج: حساس، زودرنج، ملایم، نازک‌مشرب، نرم‌خو نازک‌مزاجی: حساسیت، زودرنجی، نازک‌مشربی، نرم‌خویی نازک‌میان: کمرباریک، لطیف‌اندام، نازک‌اندام نازکنان: عشوه‌کنان، غمزه‌کنان، کرشمه‌کنان نازکی: تردی، شکنندگی، لطافت، نرمی نازل: 1 ارزان، کم‌بها، کم‌قیمت 2 پایین، پست، حقیر & گران نازنین: دلربا، دوست‌داشتنی، زیبا، ظریف، قشنگ، گرامی، ناز، نازآلود، نازپرورد، نازپرورده نازو: پرناز، قهرو، نازآلود، نازدار، نازی نازیبا: 1 بدگل، زشت، کریه، مهیب 2 بی‌ظرافت 3 نامستحسن، نامقبول، نامناسب & برازنده، زیبا نازیدن: بالیدن، تفاخر، فخرفروختن، نازش ناژ: صنوبر، ناژو ناس: 1 آدم، انسان، انس، بشر، مردم 2 انفیه ناساز: 1 نابجا، ناسنجیده، نامناسب 2 ناموزون، ناهمگون 3 آشفته، نامرتب 4 بدخلق، ناسازگار 5 بداحوال، بیمار، مریض & بساز، سازگار ناسازگار: عنید، منافی، ناجور، ناساز، نامانوس، نامتجانس، نامتناسب، نامساعد، ناملایم، ناموافق، ناموزون، ناهنجار، نقیض & سازگار، متجانس ناسازگاری: 1 عدم‌تجانس، عدم‌تفاهم، عدم‌سازش، ناسازش، ناسازواری، ناهمگونی 2 اختلاف، تباین، مغایرت، منافات 3 دورویی، نفاق & سازگاری ناسالم: 1 بیمار، دردمند، رنجور، مریض، ناتندرست، ناخوش 2 فاسد، ناپاک، نادرست & سالم ناسپاس: حق‌ناشناس، کفور، ناشکر، نمک‌بحرام، نمک‌نشناس & سپاسگزار ناسپاسی: حق‌ناشناسی، کفر، کفران، ناشکری، نمک‌بحرامی، نمک‌ناشناسی & حق‌شناسی ناستوده: 1 ذمیمه، نکوهیده، ناپسند، نامقبول 2 پست، حقیر، رذل، فرومایه & ستوده ناسره: آمیخته، شهروا، غش‌دار، غشی، قلب، ناخالص & سره ناسزا: 1 بددهانی، دشنام، سب، سقط، شتم، شنیع، فحش، لعن، ناشایست، هتک 2 بد، ناروا، ناصواب 3 نافرزام، نکوهیده ناسزاگو: بدزبان، بدگو، فحاش، نمام ناسزاگویی: بدگویی، دشنام‌گویی، سب، شتم، فحاشی ناسزاوار: غیرمستحق، ناحق، ناروا، ناشایست، ناشایسته & سزاوار ناسفته: باکره، بتول، بکر، عذرا & سفته ناسک: پارسا، زاهد، عابد، متقی ناسنجیده: 1 غیرعقلایی، غیرمنطقی، کورکورانه 2 مهمل، ناساز، نامربوط، نامعقول & سنجیده ناسودمند: 1 بی‌ثمر، بی‌حاصل، بی‌فایده، بیهوده 2 زیان‌بخش 3 پوچ، لاطائل، مهمل & سودمند ناسور: جراحت، جرح، زخم ناسیونالیسم: ملت‌خواهی، ملت‌گرایی، ملیت‌گرایی ناشاد: اندوهگین، حزین، غمزده، غمگین، گرفته، محزون، مغموم، ناخوشدل، ناکام & شاد ناشادمانی: اندوه، غصه، غمگینی، کرب، ناخوشدلی & شادمانی ناشایست: 1 غیرمعقول، ناسزا، نامعقول 2 بیجا، نامتناسب، نامربوط، نامناسب، ناوجه 3 حرام، ناروا 4 فجور، فساد، فسق & شایست ناشایسته: 1 ناشایست 2 بی‌کفایت، ناسزاوار، نالایق، غیرمستحق 3 ناپسند، نادرست، ناروا، نامتناسب، نامعقول، نامقبول، ناهموار & شایسته ناشتا: 1 صبحانه‌نخورده، گرسنه 2 روزه ناشدنی: محال، ممتنع، ناممکن، نامیسور & شدنی، ممکن ناشسته: آلوده، چرک، کثیف، نجس & شسته ناشکر: حق‌ناشناس، کفور، ناسپاس & شاکر ناشکری: حق‌نشناسی، کفر، کفران، ناسپاسی & سپاسگزار ناشکیب: بی‌تاب، بی‌تحمل، کم‌طاقت، ناشکیبا، ناصبور & شکیبا، صبور ناشکیبا: بی‌آرام، بی‌صبر، بی‌قرار، جزوع، عجول، ناشکیب، ناصبور & شکیبا، صبور ناشکیبایی: 1 بی‌صبری، بی‌قراری، نابردبار، ناصبوری 2 تعجیل، عجله & بردباری، صبر ناشناخته: غریب، گمنام، مجهول، مجهول‌الهویه، ناشناس، نامعلوم & شناخته ناشناس: بیگانه، ذهول، غریبه، غریب، گمنام، مجهول، ناآشنا، ناشناخته، نکره & آشنا ناشناسا: 1 گمنام 2 مجهول 3 بی‌اطلاع، نادان & شناسا ناشنوا: 1 اصم، کر 2 حرف‌نشنو، خودسر & شنوا ناشی: 1 بی‌تجربه، تازه‌کار، کم‌تجربه، ناآزموده، نامجرب 2 دراثر، متاثر، منتج & 1 آزموده ناشیگری: بی‌تجربگی، تازه‌کاری، خامی، ناآزمودگی، ناپختگی & تبحر ناصاف:زبر، غیرشفاف، کج، ناراست، نامسطح، ناهموار & مسطح، هموار ناصبور: بی‌تحمل، بی‌قرار، ناشکیبا، ناشکیب & صبور ناصبوری: بی‌قراری، ناآرامی، ناشکیبایی، ناشکیبی & صبوری ناصح: 1 اندرزگو، پندآموز، نصیحت‌گو، نصیحتگر، واعظ 2 خیرخواه، دلسوز، عبرت‌آموز، مشفق ناصحیح: خطا، سقیم، غلط، کذب، نادرست، ناصواب & صحیح ناصر: غالب، فاتح، مددکار، یار، یاریگر، یاور & مغلوب، مقهور ناصواب: اشتباه، باطل، دروغ، سهو، کذب، نابجا، ناپسندیده، ناحق، نادرست، ناراست & صواب ناصیه: 1 پیشانی، جبهه، جبین، ناصیت 2 چهره، رخ، رخسار، رو، وجنه ناطق: 1 خطیب، سخنران، سخنگو، سخنور، نطاق 2 گویا، متکلم 3 جاندار، ذی‌روح 4 مدرک 5 آشکار، بین & صامت ناطقه: تکلم، قوه‌نطق، گویایی ناطور: باغبان، پالیزبان، دشتبان، دهقان، مزرعه‌بان ناظر: 1 کارگزار، مباشر، وکیل 2 متصدی، مراقب 3 تماشاچی، تماشاگر، حاضر، شاهد، نظاره‌گر 4 عاشق ناظران: حاضران، شاهدان، شهود، نظار & صاحبنظران ناظم: 1 معاون 2 شاعر، شعرباف ناف: 1 بطن 2 نافه 3 مرکز، وسط نافذ: 1 کارگر، کاری، موثر 2 ثاقب، جاذب، گیرا 3 روان نافر: 1 رمنده 2 بیزار 3 فراری، گریزان نافرجام: 1 بی‌انتها 2 بدبخت، بدعاقبت، مشووم نافرخنده: بدیمن، نامبارک، نامیمون & سعد، فرخنده نافرزانه: بی‌خرد، جاهل، نابخرد، نادان & فرزانه نافرمان: تخس، چموش، خلیع، سرکش، طاغی، عاصی، عاق، عصیانگر، گردنکش، متجاسر، یاغی نافرمانبردار: حرف‌نشنو، سرکش، طاغی، عاصی، گردنکش & فرمانبردار، مطیع نافرمانی: 1 تمرد، سرپیچی، سرکشی، طغیان، عصیان، گردنکشی، مخالفت، یاغیگری 2 اثم، گناه، معصیت & فرمانبرداری نافرهیختگی: بربریت، بی‌ادبی، بی‌قرهنگی، توحش، گستاخی & فرهیختگی نافرهیخته: بربر، بی‌ادب، بی‌فرهنگ، گستاخ، وحشی & فرهیخته نافع: پرسود، پرفایده، پرمنفعت، سودآور، سودبخش، سودمند، موثر، مفید، نتیجه‌بخش & مضر نافه: مشکدان نافه‌بو: خوشبو، عطرآگین، عطرآمیز، مشکبو، معطر & بدبو، عفن ناقابل: 1 بی‌ارج، بی‌قدر، پشیز، ناچیز 2 بی‌صلاحیت، بی‌عرضه، بی‌لیاقت، نالایق & 1 ارزشمند، قابل، 2 لایق، & عرضه‌مند ناقد: 1 منتقد، نقاد، نقدنویس 2 ایرادگیر، خرده‌گیر، نکته‌گیر ناقص: 1 آهمند، عیبناک، معیوب، ویدا 2 غیرکامل، کم، ناتمام، نارسا & کامل ناقص‌الخلقه: عقب‌افتاده، معلول، ناقص‌اندام، ناقص‌عضو ناقص‌العقل: بله، کانا، کم‌خرد، کم‌عقل، کودن ناقص‌عضو: معلول، ناقص‌اندام، ناقص‌الخلقه & سالم ناقص‌عقل: ابله، احمق، کانا، کم‌خرد، کم‌عقل، کودن ناقض: 1 پیمان‌شکن، عهدگسل 2 شکننده، نقض‌کننده & وفادار ناقض‌عهد: بدقول، پیمان‌شکن، عهدشکن، عهدگسل، ناکث & سخت‌پیمان، وفامند ناقل: 1 راوی، مورخ، نقال 2 ساری، منتقل‌کننده 3 حامل ناقلا: باهوش، چموش، زرنگ، زیرک، گربز، محیل، مکار، موذی، ناکس ناقوس: درا، زنگ ناقه: 1 اشتر، شتر 2 نقاهت‌مند ناکاشته: بایر، نامزروع & کاشته، مزروع ناکام: دلشکسته، شکست‌خورده، مایوس، محروم، ناامید، ناشاد، نامراد، نومید & کامروا، کامیاب ناکامروا: درمانده، شکست‌خورده، محروم، نامراد، ناموفق & کامروا، کامیاب ناکامروایی: حرمان، شکست، ناکامی، ناکامیابی & کامروایی ناکامکار: کام‌نادیده، محروم، ناکام، ناکامیاب، نامراد، ناموفق & کامکار ناکامی: حرمان، حسرت، نامرادی، نومیدی، یاس & کامیابی ناکامیاب: بازنده، شکست‌خورده، محروم، ناکامروا، ناموفق & کامیاب ناکث: پیمان‌شکن، عهدشکن، عهدگسل، ناقض‌عهد & وفادار ناکس: بخیل، بی‌غیرت، پست، پست‌فطرت، جبان، حقیر، ذلیل، رذل، سفله، فرومایه، لئیم، ناجوانمرد، ناقلا ناکسی: بدجنسی، پستی، حقارت، خواری، دنائت، رذالت، طمع، فرومایگی، مکاری، نامردی، نانجیبی ناگاه: بناگاه، نابهنگام، ناگه، ناگهان ناگزیر: 1 لابد، لاعلاج، مجبور، ملزم، مضطر، ناچار 2 ضروراً، ضرورتاً، کرهاً، قهراً 3 محتوم، ضروری، لازم 3 بی‌اختیار، بیچاره، عاجز ناگزیری: لابدی، لاعلاجی، ناچاری ناگسسته: 1 پیوسته، متصل، ناگسیخته، وصل 2 پیاپی، متوالی، مداوم & گسسته ناگشودنی: لاینحل، معمایی & گشودنی ناگوار: 1 دلخراش، فجیع 2 امتلا، بدهضم، ثقیل، دیرهضم 3 ناپسند، ناخوشایند 4 تلخ، منغص 5 دشوار، سخت، کریه & گوارا ناگویا: اصم، صامت، گنگ، مبهم & ناطق ناگه: بناگاه، ناگاه، ناگهان ناگهان: بغتتاً، بناگاه، بی‌خبری، بی‌خبر، غفلتاً، غیرمترقب، فجات، ناگاه، نبهره ناگهانی: غیرمترقبه، غیرمنتظره، نابیوسیده & بیوسیده نال: 1 مزمار، نی 2 نیشکر 3 ناله 4 جو، نهر نالان: رنجور، زاری‌کنان، گریان، مویه‌کنان، نالنده، ناله‌گر، نعره‌زنان، نوحه‌گر نالایق: 1 بی‌صلاحیت، بی‌عرضه، بی‌قابلیت، بی‌کفایت، غیرمستعد، غیرمستحق، نامستعد، ناشایسته، نامناسب 2 بی‌ارج، کم‌بها & شایسته، لایق، مستعد نالوطی: بی‌مروت، لامروت، ناجوانمرد، نامرد & لوطی ناله: 1 آه، جزع، شیون، فریاد، فغان 2 تضرع، زاری، گریه، مویه 3 زوزه، صیحه، ضجه، ندبه، نعره 4 آوا، نغمه 5 زخ، ژخ نالیدن: 1 زاریدن، زاری کردن، ضجر، مویه کردن، موییدن، ناله کردن 2 تضرع کردن، شکایت کردن، شکوه کردن، گلایه کردن نام: 1 آوازه، اعتبار، شهرت 2 اسم، عنوان، کنیه، لقب 3 کلمه & ننگ نام‌آور: سرشناس، شهیر، مشهور، معروف، نامدار، نامور، نامی & گمنام نام‌نویسی: ثبت‌نام ناماذون: غیرماذون، غیرمجاز، منع & ماذون نامالوف: ناآشنا، نامانوس، نامعهود & مالوف، معهود نامانوس: ناآشنا، ناسازگار، نامالوف، نامتجانس، نامجانس، ناهم‌جنس & آشنا، مانوس، مجانس نامودب: بی‌ادب، بی‌تربیت، گستاخ، نافرهیخته & مودب نامبارک: بدشگون، بدیمن، شوم، نافرخنده، نامیمون، نحس & مبارک، میمون نامبارکی: شئامت، ناخجستگی، نحسی، نحوست & خجستگی نامبردار: بنام، پرآوازه، سرشناس، شهیر، مشهور، معروف، نام‌آور، نامور، نامی & بی‌نام‌ونشان نامبرده: مذکور، مزبور، یادشده نامتجانس: ناسازگار، نامانوس، نامتناسب، ناموافق، ناهمگون & متجانس نامتدین: غیرمتقی، ناپارسا، ناخداباور، هرهری‌مسلک & متدین نامتمدن: بربر، بی‌فرهنگ، نافرهیخته، وحشی & متمدن نامتناسب: بیجا، بی‌قواره، نابجا، ناشایسته، نامتجانس، نامناسب، ناهماهنگ & متناسب، هماهنگ نامتناهی: بی‌انتها، بی‌پایان، بی‌حد، بی‌نهایت، نامحدود & متناهی نامتواضع: پرافاده، گنده‌دماغ، متکبر، مغرور & افتاده، متواضع نامثمر: 1 بی‌بار، بی‌بر، بی‌ثمر 2 بی‌حاصل، بی‌فایده، بیهوده & مثمر نامجرب: 1 بی‌تجربه، بی‌تجربه، ناآزموده، نادیده‌کار، ناشی & آزموده، مجرب نامجموع: آشفته، پراکنده، پریشان، متفرق، نابسامان & مجموع نامجو: جاه‌طلب، شهرت‌خواه، شهرت‌طلب، نامخواه نامجویی: جاه‌طلبی، شهرت‌طلبی، منصب‌خواهی، منصب‌طلبی نامحدود: بی‌پایان، بی‌حد، بی‌شمار، بی‌مرز، بی‌نهایت، نامتناهی، نامشخص & متناهی، محدود نامحرم: بیگانه، غریبه، غریب، غماز، ناآشنا & محرم نامحقق: نامسجل، نامسلم، نامعلوم، نامعین & محقق نامحکم: بی‌ثبات، سست، شل، نااستوار & استوار، محکم نامدار: اسمی، بنام، سرشناس، شهره، شهیر، مشهور، معروف، معنون، نام‌آور، نامور & گمنام نامراد: بیچاره، بی‌نصیب، محروم، ناخشنود، ناکام & کامیاب، مرادمند نامرادی: حرمان، مفلوکی، ناامیدی، ناکامی‌حرمان، یاس & توفیق، کامیابی نامرئی: پنهان، غایب، غیب، غیبی، گم، مخفی، ناپدید، ناپیدا، نامشهود، نهان & پیدا نامربوط: بی‌ربط، بی‌سروته، بی‌مناسبت، بیهوده، چرند، مزخرف، مهمل، نابجا، ناشایست، هجو & بجا، مربوط، مناسب نامرتب: آشفته، بی‌نظم، پراکنده، شلخته، شوریده، مختل، نابسامان، ناجور، ناساز، نامنظم & آشفته، بسامان، مرتب نامرد: 1 بی‌حمیت، دیوث، زن‌بمزد، قرمساق 2 بی‌حمیت، بی‌غیرت، بی‌مروت 3 عنین، ناتوان 4 امرد 5 ترسو، جبون & مرد نامردانه: بنامردی، ناجوانمردانه & مردانه نامردم: 1 بی‌ادب، پست، پست‌فطرت، دنی، فرومایه، ناکس 2 حیوان‌صفت، ددمنش، دیوخو نامردمی: 1 پست‌فطرتی، پستی، دنائت، فرومایگی، ناکسی 2 بی‌رحمی، ددمنشی، دیوخویی 3 ناتوانی نامردی: 1 ناجوانمردی 2 بی‌حمیتی، بی‌غیرتی 3 عنن، ناتوانی 4 بزدلی، جبن & مردی، غیرت نامرضی: ناپسند، ناشایست، نامقبول & مرضی نامزد: 1 کاندیدا، کاندید 2 تعیین، منظور 3 نام‌برده، نامویه 4 مسمی نامزروع: بایر، لم‌یزرع، ناکاشته & کشته، مزروع نامساعد: ناجور، ناسازگار، ناموافق & مساعد نامساوی: غیرمساوی، نابرابر، نامعادل، نایکسان & برابر نامستحسن: زشت، قبیح، ناپسندیده، نازیبا، نامقبول & پسندیده، مستحسن نامستعد: 1 بی‌کفایت، ناشایسته، نالایق 2 نامهیا & 1 لایق، مستعد، 2 آماده نامستقیم: کج، کژ، معوج، ناراست & راست نامستور: 1 روسپی، فاحشه، هرجایی 2 آشکار، فاش 3 برهنه & 1 نجیب، 2 پیدا، 3، پوشیده نامسرور: اندوهگین، اندوهناک، حزین، غمزده، مغموم، ناشاد، ناشادمان & مسرور، شاد نامسطح: گود، ناصاف، ناهموار & صاف نامسعود: 1 شوم، نافرخنده، نامیمون، نحس 2 بدبخت، شوربخت & فرخنده، مسعود نامسکون: بایر، خراب، خرابه، متروک، هامون‌ویران & آباد، مسکون نامسلمان: 1 بی‌دین، کافر 2 بی‌رحم، سنگدل، نامردم & مسلمان نامشخص: 1 مجهول 2 پادرهوا، نامعلوم، نامعین 3 نامحدود & مشخص، معین نامشروح: بی‌شرح‌وتفصیل، خلاصه، کوتاه، مختصر، موجز & مفصل نامشروع: حرام، غیرشرعی، غیرقانونی، غیرمشروع، ناروا & مشروع نامشهود: پنهان، ناپیدا، نامرئی، نهان، نهفته & بارز، مشهود، هویدا نامصمم: دودل، متردد، مذبذب، مردد & مصمم نامطبوع: ناپسند، ناخوشایند، نادلپذیر، نادلپسند، نادلچسب، نادلنشین، نفرت‌انگیز & مطبوع نامطلوب: 1 ناپسند، ناخواسته، نامقبول، ناموافق 2 مطرود & مطلوب نامطمئن: 1 دودل، مردد 2 شبهه‌ناک، مشکوک & مصمم نامعتبر: 1 بی‌اساس، بی‌بنیاد، بی‌پایه، موهوم، مهمل 2 غیرمعتبر، نامعتمد، ناموثق 3 بی‌ارزش، بی‌اعتبار & معتبر نامعدود: بی‌حساب، بی‌شمار، بی‌شمر، بی‌قیاس، ناشمرده & معدود نامعقول: سبکسر، غیرعقلایی، غیرمنطقی، ناپسند، ناپسندیده، ناروا، ناشایست، ناشایسته، نامناسب، ناموجه & معقول، مناسب نامعقولانه: سبکسرانه، غیرعقلایی، غیرمنطقی & معقولانه نامعلوم: مجهول، نادانسته، ناشناخته، نامحقق، نامشخص & مشخص نامعول: بی‌پایه، بی‌ثبات، سست، غیرقابل‌اعتماد، نااستوار & قابل‌اعتماد نامعهود: بی‌سابقه، شاذ، نامانوس، نامالوف & مالوف، معهود نامفهوم: 1 پیچیده، گنگ، مبهم 2 بی‌معنا & روشن، واضح نامقبول: مردود، ناپسند، ناپسندیده، ناشایسته، نامرضی، نامطلوب، نکوهیده & پسندیده، مقبول ناملایم: خشن، سخت، ناسازگار، ناموافق & نرم ناملایمات: دشواری‌ها، سختی‌ها، صعوبت، مشکلات ناممکن: محال، ممتنع، نامیسور & ممکن نامناسب: 1 بیجا، بی‌تناسب، بی‌مورد، نابجا، نابهنگام، ناجور، ناسازگارنامتناسب، نامعقول، ناهمسان، ناهمگون 2 بی‌کفایت، ناشایست، نالایق & بجا، مناسب نامنظم: آشفته، بی‌ترتیب، بی‌نظم، پخش، پراکنده، پریشان، شلخته، شوریده، نابسامان، نامرتب & مرتب ناموافق: بدخلق، مخالف، ناسازگار، نامتجانس، نامطلوب، ناهماهنگ & سازگار، هماهنگ ناموجه: بی‌جا، توجیه‌ناپذیر، غیرقابل‌قبول، نامعقول، نپذیرفتنی & موجه نامور: اسمی، بنام، سرشناس، شهره، شهیر، مشهور، معروف، نام‌آور، نامدار، نامی & گمنام ناموری: اشتهار، شهرت، نامبرداری، نامجویی & گمنامی ناموزون: 1 خشن، زمخت، زمخت 2 ناسازگار، ناهماهنگ 3 ناپسند 4 کژدل، ناساز 5 بی‌آهنگ، بی‌ریتم، بی‌وزن & موزون ناموس: 1 پاکدامنی، عصمت، عفت 2 آبرو، احترام، شرف، عرض، عزت 3 عیال، مستوره، همسر 4 خودپسندی، عجب، کبر 5 احکام، شریعت 6 قاعده، قانون 7 ریا، سالوس 8 آوازه، اشتهار، بانگ، صیت 9 تزویر، حیله، مکر، 01، فرشته، ملک، 1 1، جبرئیل، 12، وحی، 13، تدبیر، کیاست ناموفق: 1 محروم، ناکام، ناکامیاب، ناکامروا 2 رفوزه، مردود 3 شکست‌خورده & کامیاب نامه: جریده، خط، دستخط، رقعه، رقعه، رقیمه، صحیفه، طومار، عریضه، کاغذ، کتاب، مراسله، مرقومه، مصحف، مکتوب، منشور، نبشته، نوشته نامه‌آور: برید، پستچی، پیک، قاصد، نامه‌رسان نامه‌بر: پستچی، پیک، قاصد، نامه‌رسان نامه‌رسان: پستچی، پیک، چاپار، قاصد، نامه‌بر نامه‌نگار: دبیر، کاتب، مترسل، منشی، نامه‌نویس نامه‌نگاری: دبیری، مکاتبه، نامه‌نویسی نامه‌نویس: عریضه‌نگار، کاتب، کاغذنویس، مترسل نامه‌نویسی: دبیری، مکاتبه، نامه‌نگاری نامهربان: جفاپیشه، جفاکار، جورپیشه، سرسنگین، غدار & مهربان نامهربانی: بی‌محبتی، بی‌مهری، جفا، جور، ستم & مهربانی نامی: 1 بنام، سرشناس، شناسا، مشهور، معروف، نامور 2 روینده، گیاه، نبات & گمنام نامیمون: بداختر، شوم، ناخجسته، نافرخنده، نحس & میمون نامیه: رستنی، روینده، گیاه، نامی، نبات & جماد نان: 1 خبز، نغن 2 خوراک، طعام، غذا 3 رزق، روزی 4 معیشت نان‌پز: خباز، شاطر، نانوا نان‌خور: 1 اولاد، عیال 2 وظیفه‌خور نان‌کوری: 1 حق‌ناشناسی، ناسپاسی 2 امساک، خست، لئامت & حق‌شناسی نان‌نخور: بخیل، خسیس، لئیم، ممسک & جواد، کریم نانجیب: 1 بی‌عفت، بی‌ناموس، ناپاک 2 بداصل، بدنژاد، بی‌پدر 3 رذل، رذیل، فرومایه & شریف، نجیب نانجیبی: 1 بی‌عصمتی، بی‌عفتی، ناپاکی 2 دنائت، رذالت، فرومایگی، ناکسی & شرافت، نجابت نانوا: خباز، شاطر، نان‌پز، نان‌فروش نانوایی: خبازی، نان‌فروشی، نانواخانه ناو: 1 اژدرافکن، رزمناو، کشتی‌جنگی 2 سفینه، غراب، کشتی 3 آبراهه، جو، ممرآب، نهر 4 ناودان 5 شیاره 6 وادی 7 ناوه 8 تلوتلو ناوارد: 1 بیجا، پرت 2 مبتدی، ناشی 3 بی‌اطلاع، ناآگاه & بلد، وارد ناوبان: جاشو، کشتیبان، ملاح، ملوان، ناخدا، ناوخدا، ناوران ناودان: 1 آب‌ریز، میزاب 2 جوی، نهر ناورد: 1 آرزم، آورد، جنگ، رزم، ستیز، نبرد 2 جولانگاه، رزمگاه، عرصه، میدان 3 جولان ناوک: پیکان، تیر، خدنگ ناهار: 1 چاشت، ناهاری 2 گرسنه، ناتوان ناهد: 1 اسد، شیر، ضیغم، هژبر 2 ناهید 3 نارپستان ناهشیار: 1 بی‌خبر، غافل، ناآگاه 2 بی‌خودی، بی‌خویشتنی، بی‌هوش & هشیار ناهمانند: متفاوت، مغایر، ناهمسان، ناهمگون & همانند ناهماهنگ: ناجور، ناخوشایند، نامتناسب، ناموافق، ناموزون، ناهنجار & متناسب، هماهنگ ناهماهنگی: بی‌برنامگی، عدم‌تجانس، ناهنجاری & هماهنگی ناهمایون: بدیمن، شوم، ناخجسته، نامبارک، نامیمون، نحس & همایون ناهمجور: متفاوت، مغایر، ناجور، ناهمتا، ناهمگن، ناهمگون & همگون ناهمسان: مختلف، ناجور، نامناسب، ناهمانند، ناهمگون & همانند، همسان ناهمگون: متفاوت، ناجور، ناساز، نامتجانس، نامناسب، ناهمسان & همانند، همگون ناهموار: 1 کج، معوج، ناصاف 2 بی‌ترتیب، بی‌نظم، درشتناک 3 پست‌وبلند، پشته، گریوه 4 خشن، درشت، ستبر، گنده، نخراشیده 5 ناراست، ناشایسته، نامعقول & هموار ناهمواری: درشتی، زبری، کجی، نادرستی، ناصافی & همواری ناهنجار: 1 ناجور، ناسازگار، نامتناسب، ناهماهنگ 2 غیرعادی 3 درشت، زمخت، شنیع & بهنجار ناهنجاری: 1 بی‌قاعدگی، ناهماهنگی 2 خشونت، نافرهیختگی & هماهنگی ناهویدا: پنهان، مخفی، مستور، ناپدید، ناپدیدار، نامرئی & مرئی ناهید: زهره، ناهد نای: 1، مزمار، نال، نی 2 سیه‌نای، شهنا، نفیرسورنا 3 حلق، گلو 4 جدایی، دوری نای‌زن: زامر، نای‌نواز، نایی، نی‌زن، نی‌نواز نایاب: شاذ، قحط، کمیاب، نادر، نایافت & فراوان نایب: پیشکار، جانشین، خلیفه، دستیار، ستوان، قایم‌مقام، مباشر، معاون، وکیل نایره: 1 آتش، حرارت، شرار، شرر، شعله، لهیب 2 دشمنی نایکسان: متفاوت، مختلف، ناجور، نامساوی، ناهمگن & یکسان نبات: 1 رستنی، گیاه، نامی، نبت 2 قند نبا: خبر، گفتار نبت: رستنی، گیاه، نبات نبراس: 1 چراغ، مصباح 2 اسد، شیر 3 سرنیزه، سنان 4 بی‌باک، دلاور، دلیر نبرد: آرزم، پرخاش، پیکار، جدال، جنگ، حرب، رزم، ستیز، ستیزه، کارزار، مبارزه، محاربه، مصاف، ناورد، وغا & صلح نبردآزما: پیکارجو، پیکارگر، جنگاور، جنگجو، رزمجو، رزمنده، سلجشور، محارب، نبردپیشه، نبرده نبرده: جنگاور، جنگجو، جنگی، رزمنده، سلحشور، نبردپیشه نبش: 1 پیچ، سوق، سوک، کنج، گوشه 2 افشاسازی 3 گورشکافی 4 استخراج نبشته: 1 عریضه، کتیبه، مسطور، منشور، نامه، نوشته 2 امریه، حکم، فرمان 3 تقدیر، سرنوشت، محتوم، مقدر نبض: 1 تپش، ضربان 2 جریان، سیر نبض‌شناس: پزشک، حکیم، طبیب، نبض‌گیر نبل: 1 آگاهی، ذکاوت، فضل، هوش 2 بزرگی، بزرگواری، نجابت نبوت: 1 پیامبری، پیغامبری، رسالت 2 آگاهی‌دادن، خبردادن نبود: عدم، فنا، نیستی & بود، هستی نبوغ: استعداد، دها، هوش نبهره: 1 قلب، نارایج، ناروا، ناسره 2 بی‌مقدار، پست، دونمایه، زبون، فرومایه 3 ناگهان نبی: پیغمبر، رسول، رسول، فرستاده، مرسل، وخشور، وخشور نبید: باده، شراب، صهبا، می نبیدخواری: باده‌گساری، شراب‌خواری، عرق‌خوری، میگساری نبیذ: باده، شراب، صهبا، می نبیره: فرزندزاده، نواده نبیل: 1 ذکی، زیرک، سخی، شریف، هوشمند، فاضل 2 بزرگوار، کبیر 3 شریف، نجیب نبیه: 1 آگاه، بزرگوار 2 زیرک، هوشیار 3 مشهور، معروف نپخته: 1 خام، نارس 2 بی‌تجربه & پخته نتاج: ذریه، نژاد، نسل نترس: بی‌باک، بی‌پروا، دلاور، دلیر، شجاع، متهور & ترسو نتیجه: 1 پاداش، عاقبت، عملکرد 2 اولاد، فرزندزاده، فرزند، مولود، نواده، ولد 3 بازده‌اثر، برآیند، حاصل، ماحصل، محصول 4 سرانجام، عاقبت، عقبه 5 بهره، ثمره، سود، فایده، میوه نتیجه‌بخش: اثربخش، ثمردار، موثر، مثمر، مفید، نافع & بی‌حاصل نتیجه‌گیری: استنتاج نثر: 1، نوشته 2 پراکنده & شعر، نظم نثار: 1 افشان، افشاندن، پاشیدن 2 اهدا، تقدیم، هدیه 3 برخی، فدا، قربان 4 زرافشان، شاباش نجابت: اصالت، پاک‌منشی، پاک‌نژادی، شرافت، عصمت، عفاف، عفت، والایی & بی‌عفتی نجات: 1 آزادی، استخلاص، خلاصی، خلاص، رستگاری، رهایی‌فراغ 2 رستن، رهیدن & اسارت، درگیری نجات‌دهنده: منجی، ناجی، نجات‌بخش نجاح: 1 پیروزی 2 رستگاری، فلاح 3 حاجت‌روایی، کامیابی، مرادمندی نجار: درودگر نجاست: آلودگی، براز، بول، پلیدی، جعل، غایط، فضله، کثافت، گه، مدفوع، نجسی، وژن & طهارت، نظافت نجبا: اشراف، اعیان، نجیب‌زادگان نجد: پشتواره، تپه، تل، توده، دشت، فلات نجدت: 1 سختی، شدت، قوت 2 دلاوری، دلیری، شجاعت، مردانگی 3 پیکار، جنگ، رزم، کارزار 4 بیم، ترس نجس: آلوده، آلوده، بی‌نمازی، پلشت، پلید، چرک، چرکین، رجس، شوخ، غیرطاهر، مردار، ناپاک & طاهر نجسی: آلودگی، پلیدی، نجاست & پاکی نجم: اختر، ستاره، سها، کوکب، نجمه نجمه: اختر، ستاره، سها، کوکب، نجم نجوا: پچ‌پچ، ترنم، درگوشی، زمزمه & فریاد نجوم: 1 اخترشناسی، ستاره‌شناسی 2 تنجیم نجوم‌دان: اخترشناس، ستاره‌شناس، کیهان‌شناس، گردون‌شناس، منجم نجومی: 1 اخترشناس، منجم، نجوم‌دان 2 سرسام‌آور، هنگفت نجیب: 1 اصیل، پاکزاد، پدردار، شرافتمند، شریف، نژاده، والاتبار، والاگهر 2 باعفاف، پاکدامن، عفیف & نانجیب نجیب‌زاده: بزرگزاده، والاتبار، والانژاد نچ: خیر، لا، نه، نی & بله، ها نحر: 1 شترکشی، قربانی 2 گلو نحس: بد، بدیمن، شوم، مشووم، منحوس، ناخجسته، نافرخنده، نامبارک، نامیمون & میمون، نیک‌اختر نحسی: بدیمنی، شئامت، ناخجستگی، نحوست، نکبت & میمنت نحله: آیین، دین، کیش، مذهب، مسلک، مشرب نحو: 1 دستور، گرامر 2 اسلوب، جور، روال، روش، سیاق، شق، شیوه، طریق، طور، گونه، نمط، نهج نحوست: بدیمنی، بدیمنی، شئامت، شومی، نامبارکی، نحسی، نکبت & خوش‌یمنی، میمنت نحوه: روال، روش، سیاق، شیوه، متد، منوال، نهج نحیف: باریک‌اندام، ضعیف، لاغر، ناتوان، نزار & قوی نخ: بند، تار، رشته، ریسمان نخاع: حرام‌مغز، مغزتیره، مغزحرام نخاله: 1 بقایا، پس‌مانده 2 بدخلق، بی‌ادب، خشن 3 بدجنس، حقه‌باز، ناتو، ناقلا نخبگان: اعیان، برگزیدگان، خبرگان، زبدگان نخبه: برگزیده، گزیده، لب، منتخب نخجیر: 1 شکار، صید 2 بزکوهی نخجیرزن: شکارافکن، شکارچی، صیاد، نخجیربان، نخجیرزن، نخجیرساز، نخجیرگر، نخجیرگیر نخراشیده: 1 بی‌ادب، خشن 2 ناصاف، ناهموار نخست: 1 درآغاز، درابتدا، دربدوامر 2 آغاز، ابتدا، اول، بدو، شروع، مقدمه، یکم & بعد، پس‌ازآن، سپس، 2 آخر، پایان نخست‌وزیر: دستور، رئیس‌الوزرا، صدراعظم، وزیراعظم نخست‌وزیری: رئیس‌الوزرایی، صدارت، صدراعظمی نخستین: آغازین، اولین، یکم، یکمین & آخرین نخل: خرمابن، درخت‌خرما، فسیل، مغ، نخیل نخل‌زار: خرماستان، نخلستان نخلستان: خرماستان، نخل‌زار نخوت: افاده، تکبر، خودبزرگ‌بینی، خودبینی، خودپرستی، خودپسندی، خودخواهی، عجب، غرور، کبر & خشوع نخوت‌آمیز: تکبرآمیز، خودخواهانه، کبرآمیز، متکبرانه، نخوت‌آلود نخور: خسیس، لئیم، ممسک & مسرف نخیل: خرمابن، فسیل، مغ، نخل ندا: آواز، آوا، بانگ، جار، صدا، صلا، صوت ندار: 1 بیچاره، بی‌چیز، بی‌نوا، تنگدست، تهیدست، فقیر، گدا، مفلس، مفلس 2 بی‌آلایش، صادق، صاف، یکرنگ & دارا نداری: افلاس، تنگدستی، عسرت، فاقه، فقر & دارایی، غنا نداف: پنبه‌زن، حلاج ندافی: پنبه‌زنی، حلاجی ندامت: انفعال، پشیمانی، تاسف، لهف، ندم نداوت: 1 تازگی، تری، طراوت 2 زه، نم ندبه: تضرع، زاری، ضجه، فزع، گریه، لابه، مویه، ناله ندرت: کمی، کمیابی، نایابی & وفور ندم: انفعال، پشیمانی، ندامت ندوه: انجمن، جمع، جمعیت، حزب، دسته، فرقه، گروه، لجنه ندیدبدید: تازه‌به‌دوران‌رسیده، نودولت، نوکیسه ندیم: دمساز، قرین، محشور، مشار، مصاحب، مقرب، همدم، همراه، هم‌صحبت، همنشین ندیمه: مصاحب، ملازم، همراه، همنشین نذر: شرط، عهد، قربانی، نیاز نر: فحل، مذکر، مرد، نرینه & ماده نرخ: ارج، ارزش، بها، قیمت، مظنه نرخ‌گزاری: تسعیر، قیمت‌گزاری، نرخ‌بندی نردبان: پلکان، مرقات، نردبام نرسیده: خام، کال، نارس نرک: 1 نازا، نروک، نر 2 خشن، زمخت 3 بی‌بر، بی‌ثمر نرگس: عبهر، نرجس نرگسه: پروین، ثریا نرم: 1 رقیق، سست، سلس، شل، لین 2 آرام، آهسته 3 صاف، صیقلی، هموار 4 پودر 5 خلیق، ملایم 1 & استوار، جامد، سفت، محکم، 2 تند، 3 زبر، زمخت، ناصاف، 4 تندخو نرم‌بروت: ساده، سبزخط، نوجوان نرم‌خو: پاکیزه‌خو، خوش‌اخلاق، خوشخو، خوشخو، شفیق، معتدل، معتدل، ملایم، مهربان، نیک‌خوی & تندخو نرم‌خویی: مرافقت، ملایمت، ملایم‌طبعی، نازک‌مزاجی & تندخویی نرم‌دلی: ترحم، دلسوزی، عطوفت، مهربانی نرم‌شانه: 1 هیز 2 دستی، رام، مطیع، نرم‌گردن نرم‌نرم: آهسته‌آهسته، کم‌کم، یواش‌یواش نرم‌نرمک: آرام‌آرام، آهسته، بتدریج نرمال: طبیعی، عادی، معمولی نرمش: 1 تانی، مکث 2 انعطاف 3 ورزش نرموک: نرماده، نرولاس نرمی: 1 لینت 2 سستی 3 صافی 4 رفق، مهربانی، نرم‌خویی & سختی نری: ذکر، رجولیت نرینه: مذکر، نر & زن، ماده، مادینه، مونث نزار: بیجان، ضعیف، فگار، کم‌زور، لاغر، مردنی، منهوک، ناتوان، نحیف & قوی نزاع: آشوب، اختلاف، پرخاش، تنازع، جدال، دعوا، زدوخورد، ستیزه، کشمکش، مجادله، مرافعه، مشاجره، معارضه، منازعه & صلح نزاکت: 1 آداب‌دانی، ادب، تربیت 2 ظرافت، لطافت، نازکی نزد: برابر، پیش، پیش، جلو، حضور، درحضور، روبرو، زی، عند، مقابل، نزدیک نزدیکان: اقارب، اقوام، خویشان، وابستگان نزدیک: 1 پهلو، جنب، حوالی، کنار، هم‌جوار 2 حدود، قریب، قریب‌الوقوع، مقارن 3 پیش، نزد 4 خویش، خویشاوند، قوم، مقرب 5 محرم، مشرف، مقارن & دور نزدیکی: 1 بستگی، قرابت، قرب، ولا 2 مجاورت، همسایگی 3 جماع، مجامعت، وطی & بیگانگی، دوری نزع: احتضار، جان‌کندن، جدایی، رحلت نزول: 1 سقوط، فرود، هبوط 2 تنزیل، ربا، ربح، سود، فرع، مرابحه 3 افت، کاهش 4 دخول، ورود & 1 صعود، 2 افزایش نزول‌خور: تنزیل‌خور، رباخوار، سودخور نزولخوار: رباخوار، سودخوار، نزولخور نزه: پاک، پاکیزه، خرم، خوش، سرسبز، مصفا، مفرح، مهذب، نزیه نزهت: 1 خرمی، سرسبزی، طراوت 2 پاکی، پاکیزگی 3 شادی، نشاط 2 تفریح، خوشگذرانی، سیر، گردش، گشت 3 پاکدامنی، عفاف نژاد: اصل، تبار، دودمان، ذریه، عرق، گوهر، نتاج، نسب، نسل نژاده: اصیل، بزرگ‌زاده، گوهری، نجیب، نجیب‌زاده & بداصل نژند: 1 افسرده، پژمان، پژمرده 2 آزرده، حزین، غمگین، غمین، ملول 2 خشمناک، غضبناک نژنداختر: بدبخت، بدطالع، بیچاره، مفلوک & بلنداختر نژندی: 1 افسردگی، پژمردگی 2 آزردگی، حزن، رنجیدگی، ملالت 3 سرگشتگی، فروماندگی 4 خشم، غضب نسا: اناث، بانو، خانم، زن، همسر & رجل، مرد نساج: بافنده، جولاه، جولاهه نساجی: بافندگی، جولاهی نسب: 1 اصل، اولاد، تبار، تخمه، دودمان، دوده، گوهر، نژاد، نژاده 2 خویشاوندی، قرابت نسب‌نامه: تبارنامه، شجره‌نامه نسبت: 1 انتساب، خویشاوندی، خویشی، قرابت 2 تناسب، رابطه 3 اتصال، ارتباط، پیوستگی نستوه: خستگی‌ناپذیر، ستیهنده، مبارز، مقاوم نسج: 1 بافت 2 بافتن 3 بافته، منسوج نسخ: 1 ابطال، اقاله، زوال، محو، منسوخ، نابود، نقض 2 خطنسخ نسخه: 1 تجویز، دستور 2 رونوشت، کپی 3 تیراژ نسخه‌برداری: استنساخ، رونویسی، کپیه‌برداری نسق: 1 انتظام، ترتیب، تنسیق، نظم 2 وضع 3 تنبیه نسق‌دهی: تنسیق، سازماندهی، سیاستگزاری نسک: 1 پرهیزگاری، تقوا، زهد 2 پرستش، عبادت 3 تطهیر نسل: 1 آل، تبار، تیره، دودمان، ذریه، سلاله، فرزند، نژاد 2 ریشه 3 دوره، عصر نسمه: 1 دم، نفس 2 بنده، عبد 3 روان، روح 4 انسان نسناس: آدم‌نما، دیوسار، دیوسان، غول، گوریل نسنجیده: غیرمنطقی، غیرمعقول، کورکورانه، نااندیشیده، ناسنجیده & سنجیده، معقول نسوان: بانوان، زنان، همسران & رجال نسیان: ذهول، فراموشی & یاد نسیب: 1 خویشاوند، قریب 2 شایسته، مناسب 3 اصیل، شعرلطیف، نسب‌دار نسیم: باد، بوی‌خوش، صبا، نفس، وزش نسیه: استقراض، غیرنقدی، قرضی، قرض، نسیئه، وام & نقد نشاط: انبساط، خرمی، خوشی، شادمانی، شادی، شعف، طرب، عشرت، عیش، نزهت & ناشادی نشاطآور: سرورانگیز، شادی‌بخش، شورانگیز، طرب‌انگیز، فرحناک، مسرت‌آمیز، مسرت‌بخش، نشاطافزا، نشاطانگیز & ملال‌آور نشاطانگیز: شادی‌بخش، شورانگیز، شوق‌آمیز، طرب‌انگیز، طربناک، فرح‌بخش، نزهت‌بخش & ملال‌انگیز نشا کردن: غرس کردن، کاشتن، نشاندن نشان: 1 آرم، امارت، رمز، علامت، مدال، نشانه، نشانی 2 آیه، اثر، رد، رگه 3 انگ، تمغا، داغ، نقش 4 آماج، تیر، هدف 5 سراغ نشان‌دادن: ارائه کردن، نمایاندن، نمایش‌دادن، نمودن نشاندن: 1 قراردادن، مقیم کردن، نهادن 2 غرس کردن، کاشتن 3 افراشتن 4 خاموش کردن، دفع کردن، فرونشاندن 5 نشانیدن & کندن نشانه: آماج، آیه، اثر، داغ، رگه، علامت، مارک، نشان، هدف نشانه‌گیری: آماج، قراول، نشانه‌روی، هدف‌گیری نشانی: 1 آدرس، نشان 2 اثر 3 یادگار نشئه: تلذذ، سرخوشی، سکر، کیف، کیفور، لذت، مستی، نشوت نشئه‌زا: سکرآور، مستی‌بخش، مستی‌زا، مکیف نشت: 1 تراویدن، تراوش، ترشح، چکه، نشر 2 برملا، بروز، درز کردن، شایع نشتر: آدر، نیش، نیشتر نشخوار: کاغ نشدنی: غیرممکن، محال، ناشدنی & ممکن نشر: 1 پراکندن، سرایت 2 پخش، توزیع 3 انتشار، چاپ، طبع 4 اشاعه، ترویج، شیوع نشریه: جریده، روزنامه، سالنامه، فصلنامه، گاهنامه، ماهنامه، مجله نشست: 1 اجلاس، انجمن، جلسه، جلوس، گردهمایی، مجلس، مجمع 2 فرونشینی نشست‌وبرخاست: مجالست، مراوده، مصاحبت، همنشینی نشستگاه: ته، دبر، مقعد نشستن: 1 جلوس، قعود 2 اقامت کردن، سکناگزیدن، مقیم‌شدن، منزل کردن نشمه: رفیقه، روسپی، مترس، معشوقه نشو: 1 بالیدن، بزرگ‌شدن 2 روییدن 3 رشد، رویش، نمو نشوت: 1 سکر، لذت، مستی، نشئه، نشوه 2 آگاهی، اطلاع نشور: 1 احیا 2 آخرالزمان، آخرت، رستاخیز، قیامت نشیب: سرازیری، شیب & فراز نشید: آواز، آهنگ، ترانه، تصنیف، سرود، نغمه نشیط: بانشاط، خرم، خوشدل، خوشحال، شاد، شادمان، مسرور، مشعوف & ناشاد نشیم: آشیانه، لانه، مقام، نشیمن نشیمن: آشیانه، جایگاه، مسکن، منزل نشیمنگاه: 1 سرین 2 آشیانه نص: حکم‌صریح، کلام‌روشن، متن نصاب: اصل، حد، مرجع نصارا: ترسا، عیسوی، مسیحی، نصرانی نصب: 1 برپایی 2 انتصاب، برگماری، گمارش، منصوب & عزل نصب‌العین: آرمان، شعار، هدف نصح: اندرزدادن، تذکره، تذکیر، مناصحت، نصیحت کردن، وعظ کردن نصر: عون، کمک، مدد، نصرت، یاری نصرانی: ترسا، عیسوی، مسیحی، ناصری نصرانیت: ترسایی، عیسویت، مسیحیت نصرت: 1 پیروزی، ظفر، غلبه، فتح 2 کمک، مدد، یاری & هزیمت نصف: شقه، نصفه، نیم، نیمه، یک‌دوم نصفت: انصاف، داد، عدل، مروت، معدلت & بیداد نصفه: نصف، نیم، نیمه نصیب: 1 بهره، بهر، حصه، روزی، سهم، قسمت، نصیبه، نوال 2 اقبال، بخت، تقدیر، سرنوشت، طالع 3 قرعه، نشان، نصیبه نصیبه: بهر، سهم، قسمت، نصیب نصیحت: اندرز، پند، تذکیر، توصیه، سفارش، موعظه، وصیت، وعظ نصیحت‌آموز: پندآموز، پندده، عبرت‌آموز، ناصح نصیحت‌پذیر: اندرزپذیر، پندپذیر، پندگیر، پندنیوش، & نصیحت‌شنو: پندپذیر، پندشنو، پندگیر، پندنیوش، نصیحت‌نیوش نصیحت کردن: اندرزدادن، پنددادن، نصح نصیحت‌گو: اندرزگو، پندآموز، ناصح، نصیحتگر، واعظ نصیحت‌نیوش: پندپذیر، پندشنو، نصیحت‌شنو & نصیحت‌ناپذیر نصیحتگر: پندآموز، پندده، ناصح، نصیحت‌آموز، نصیحت‌گو نصیر: مددکار، یار، یاریگر، یاور نضارت: تازگی، خرمی، شادابی، طراوت، نضرت نضج: پختگی، رسیدگی، رونق، قوام نضرت: تازگی، خرمی، شادابی، نضارت نطاق: خطیب، زبان‌آور، سخن‌پرداز، سخنران، سخنگو، سخنور، ناطق نطع: ادیم، بساط، سفره، سماط نطفه: اسپرم، اسپرماتوزوئید، تخم، تخمه، منی نطق: 1 بیان، سخنوری، سخنرانی، سخنگویی، سخن، کلام، گفتار، گفت 2 تکلم، گویایی & عجمت، گنگی نظارت: 1 بازرسی، بررسی، سرپرستی، مباشرت، مراقبت 2 تماشا، نظر، نگرش نظاره: تماشا، دید، نظر، نگاه، نگرش نظاره‌گر: بیننده، تماشاچی، تماشاگر، شاهد نظافت: پاک‌سازی، پاکی، پاکیزگی، تمیزی، تنظیف، طهارت & کثافت نظام: 1 انتظام، انضباط، دیسیپلین 2 آراستگی، ترتیب، روش، سامان، نظم 3 ارتش، سربازی 4 رژیم نظام‌نامه: آیین‌نامه، اساسنامه نظامی: ارتشی، سپاهی، سرباز، قشونی، لشکری نظر: 1 تماشا، چشم، دیدن، دید، عنایت، مشاهده، نظاره، نگاه، نگرش 2 زعم، عقیده 3 راء‌ی، نقشه 4 جنبه، حیث، لحاظ، منظر 5 اندیشه، تفکر 6 دیدگاه، نظریه نظراً: تخمیناً، تقریباً، تقریبی، حدساً، حدسی، نظری نظرانداز: چشم‌انداز، دیدگاه، منظر، منظره نظربند: تعویذ، جادو، جادوگر، چشم‌بند، ساحر، شعبده‌باز نظرتنگ: بخیل، تنگ‌نظر، دون‌همت، ممسک & نظربلند نظرتنگی: امساک، بخل، تنگ‌نظری، حسادت، کوته‌نظری نظرخواهی: رفراندم، همه‌پرسی نظر کردن: دیدن، رویت، نگاه کردن نظرگاه: تماشاگاه، تماشاگه، مطمح، منظر، منظره نظری: 1 تئوری، تئوریک 2 فرضی & عملی نظریه: 1 تئوری، فرضیه 2 حدس، راء‌ی، عقیده، فکر نظریه‌پرداز: تئوریسین، فرضیه‌پرداز، فرضیه‌ساز & عملگر نظم: 1 آراستگی، آراستگی، انتظام، انضباط، ترتیب، تنظیم، سازماندهی، سامان، قاعده، قانون، نسق، نظام 2 شعر & نثر نظمیه: شهربانی، کلانتری، کمیساریا، کمیسری نظیر: تا، تالی، شبیه، شبه، عدیل، قبیل، قرینه، قرین، کفو، مانند، مثل، مشابه، هم‌طراز، همال، همانند، همتا نظیف: پاکیزه، پاک، تمیز، شسته، شسته‌رفته، طاهر، منزه، منقح، مهذب، نقی & کثیف نعت: خصلت، صفت، لقب، مدح، مدیح، منقبت، وصف نعره: بانگ، خروش، زوزه، غریو، فریاد نعش: 1 جسد، کالبد 2 لاش، لاشه 3 تابوت نعش‌کش: آمبولانس، مرده‌کش نعلین: پای‌افزار، کفش نعم: 1 آری، بله، بلی، لبیک 2 تنعمات، عطایا، نعمت‌ها، هدایا & لا، نه نعمت: 1 ثروت، حشم، دارایی، مال‌ومنال، مال 2 تنعم 3 برکت، خیر، وفور 4 احسان، بخشش، عطا & نقمت نعوظ: شق نعومت: ملایمت، نرمی & خشونت نعیم: 1 خوشگذرانی، خوشی، شادکامی 2 ارم، بهشت، پردیس، جنان، جنت، خلد، فردوس، مینو 3 دارایی، مال 4 رفاه، لذت، نعمت نغز:پاکیزه، خوب، خوش، دلکش، شیرین، مستحسن نغزنغزک: اندک‌اندک، کم‌کم نغل: 1 محتال 2 بداصل، حرام‌زاده، زنازاده & اصیل نغمه: آوا، آواز، آهنگ، پرده، ترانه، ترنم، سرود، نشید، نوا نغمه‌سرا: خنیاگر، خواننده، نغمه‌پرداز، نغمه‌خوان، نغمه‌زن، نغمه‌ساز، نغمه‌طراز، نغمه‌کش، نغمه‌گو نغمه‌سرایی: آوازخوانی، سرودخوانی، نغمه‌پردازی، نغمه‌سازی نغول: 1 ژرف، عمیق، گود، نغل 2 راه‌طولانی 3 سرآمد، قابل نغیل: حرام‌زاده، زنازاده، ولدالزنا & حلال‌زاده نفاث: 1 دمنده 2 جادوگر، ساحر نفاذ: تاثیر، قدرت، نفوذ نفار: دوری، رمیدگی، فرار، گریز نفاست: ارزشمندی، گرانمایگی، مرغوبیت نفاق: اختلاف، تفرقه، دشمنی، دورویی، ریا، سالوس، شقاق، عناد، منافقت، ناسازگاری & وفاق نفتکش: تانکر نفث: 1 القا کردن 2 تف کردن نفح: دمیدن، وزش، وزیدن نفحه: 1 دم، نفس، وزش 2 دمش 3 باد 4 بو نفخ: 1 دم، نفس 2 باد، ریح 3 آماس، آماه، انتفاخ، بادکردگی، برآمدگی، پف، تورم، ورم نفخه: باد، نسیم نفر: 1 آدم، تن، شخص، فرد 2 تعداد نفرت: اشمئزاز، اکراه، انزجار، بیزاری، بی‌میلی، تنافر، تنفر، رمیدگی، کراهت، کینه، نقار & عشق نفرت‌انگیز: 1 تنفرآمیز، تنفرآور، تنفرزا، منفور، نفرت‌بار، نفرت‌زا 2 بد، زشت، کریه، نامطبوع نفرت‌بار: کریه، نفرت‌آمیز، نفرت‌انگیز، نفرت‌زا نفرین: فریه، لعن، لعنت & آفرین نفس: 1 خود، خویش، ذات 2 تن، جسد، کالبد 3 وجود 4 نفسانیات نفس: 1 آن، لحظه، لمحه 2 آه، نسمت، نسمه 3 تنفس، دم نفس‌تنگی: آسم، ضیق‌النفس نفس‌کشی: انتحار، قتل‌نفس نفس‌کشیدن: استنشاق، تنفس، دم‌برآوردن نفس‌گیر: 1 گرفته 2 خسته‌کننده 3 سخت، شاق، مشکل نفسانی: 1 شهوانی 2 روانی، نفسانیات نفع: بهره، ربح، سود، صرف، صرفه، فایده، منفعت & خسارت، زیان، ضرر نفع‌جویی: سودپرستی، منفعت‌خواه، نفع‌طلبی نفع‌طلب: سودپرست، سودجو، نفع‌پرست نفع‌طلبی: سودپرستی، نفع‌جویی، نفع‌طلبی نفقه: 1 خرج، گذران، مخارج، معاش، هزینه 2 انفاق نفله: 1 تباه، تلف، نابود، نیست 2 ضعیف، مردنی نفوذ: 1 رخنه، رسوخ، سرایت 2 تاثیر، نفاذ 3 اعتبار، توانایی، قدرت نفور: 1 بیزار، رمنده، فراری، گریزان، متنفر 2 نفرت‌انگیز نفوس: 1 اهالی، جمعیت، سکنه 2 اشخاص، مردم 3 ازدحام 4 حدس، فال، فرض نفهم: احمق، بی‌خرد، بی‌شعور، بی‌عقل، بی‌عقل، نادان، نادان، یابو & فهیم نفی: 1 انکار، باطل، بطلان، رد، نسخ 2 منع، نهی 3 تبعید، طرد & اثبات نفی‌بلد: اخراج، تبعید نفیر: 1 بوق، صور، کرنا 2 آواز، فریاد نفیس: 1 ارزشمند، پربها، ثمین، قیمتی، گرانبها، گرانقیمت 2 اعلا، عالی، لوکس، ممتاز 3 آنتیک، عتیقه نق: غر، غرغر، غرولند، لندش، نق‌نق نقاب: 1 برقع، پیچه، حجاب، روبنده، روبند، غاشیه، مقصوره، مقنعه 2 ماسک نقابت: آقایی، خواجگی، ریاست، سروری نقابدار: 1 ماسکدار 2 پوشیده‌روی، محجوب، مستور نقاد: 1 صراف 2 منتقد نقادی: ایرادگیری، تنقید، خرده‌بینی، خرده‌گیری نقار: جدال، رنجش، ستیزه، عداوت، عناد، قهر، کدورت، کینه، مناقشه، ناخوشی، نفرت نقاره: دهل، طبل، کوس نقاره‌چی: نقاره‌زن، نوبت‌زن، نوبتی نقاره‌زن: دهل‌زن، نقاره‌چی، نوبت‌زن نقاش: 1 چهره‌نگار، رسام، صورتگر، صورت‌نگار، مصور، نقشبند 2 رنگ‌زن نقاشخانه: کارگاه‌نقاشی، نگارخانه، نگارستان نقاشی: صورتگری، مصوری، نگارگری نقاضت: 1 دشمنی، ضدیت، عناد، مخالفت 2 خلاف‌گویی نقاط: 1 مناطق، نواحی 2 امکنه، جاها، مکان‌ها 3 نقطه‌ها نقال: 1 حکایتگر، داستانسرا، قصه‌گو 2 ناقل نقاوت: 1 پاکیزگی، خلوص، نیکویی 2 برگزیده، گزیده، منتخب، نقاوه نقاهت: بیمارخیزی، کسالت، ناخوشی، نقهی نقب: تونل، دالان، دهلیز، راهرو، سوراخ نقد: 1 تشخیص، تمییز 2 ارزش، بها 3 پول، سرمایه، سکه، نقدینه، زروسیم & نسیه نقداً: 1 بلافاصله، فوراً، فی‌الحال 2 اکنون، الان، اینک، حالا 3 به‌نقد & قرضی نقدینه: پول، تنخواه، زروسیم، سرمایه، نقد، وجه نقر: 1 کندن 2 سوراخ کردن 3 نواختن 4 کوبش، کوفتن 5 کنده‌کاری نقرس: التهاب‌مفصل، دردپا نقره: 1 سیم، فضه، لجین 2 خالص، ناب، ناسره نقره‌گون: سپیدرنگ، سپیدفام، سپیدگونه، نقره‌فام نقش: 1 پرتره، پیکره، ترسیم، تصویر، تمثال، شکل، شمایل، صورت، طرح، عکس، نگار، نگاره 2 اثر، رد، نشان 3 رل، کار، وظیفه نقش‌بند: رسام، مصور، نقاش، نقش‌ساز، نقشگر، نقشگزار نقش‌پذیر: 1 اثرپذیر، متاثر 2 منقوش نقش‌پرداز: 1 رسام، مصور، نقاش 2 دخیل نقش‌دار: پرنقش، منقش، منقوش نقش‌طرازی: مصوری، نقاشی، نقشگری نقشه: 1 اطلس، الگو، پروژه، طرح، نمودار 2 خیال، رای، عزم، قصد، مقصود، منوی، نظر، نیت 3 دسیسه 4 زمینه نقشه‌ریزی: 1 طرح‌ریزی، نقشه‌کشی 2 برنامه‌ریزی نقشه‌کش: رسام، طراح نقشه‌کشی: 1 رسامی، رسم، طراحی 2 برنامه‌ریزی 3 توطئه‌چینی، دسیسه نقص: خرابی، خرده، شایبه، صدمه، عیب، کاستی، کاهش، کمبود، کمی، نارسایی، نقصان نقصان: 1 قلت، کاستی، کاهش، کسری، کمی 2 شایبه، منقصت، نقص، نقیصه & افزایش، کمال نقض: ابطال، اقاله، انهدام، بطلان، حذف، رد، شکستن، عهدشکنی، فسخ، لغو، نسخ، نکول، ویرانی & ابرام نقض‌عهد: پیمان‌شکنی، تخلف، خلف‌وعده، عهدشکنی، عهدگسلی، نبذ نقطه: 1 نشانه 2 جا، محل، مکان، ناحیه 3 کانون، مرکز 3 نکته نقطه‌اتکا: تکیه‌گاه، گرانیگاه، مرکزثقل نقطه‌دار: منقوط & غیرمنقوط نقل: 1 شیرینی 2 گزک، مزه 3 چاشنی نقل: 1 انتقال، جابجایی، حمل 2 حکایت، داستان، قصه 3 بازگویی، گزارش 4 ترجمان، ترجمه، تعبیر، تفسیر 5 بیان، روایت 6 بازگو، بازگویی، ذکر نقل‌مکان: جابجایی، سفر، عزیمت، کوچ نقلی: 1 تنگ، کوچک 2 جالب، ظریف نقمات: انتقام‌جویی‌ها، خونخواهی‌ها، کینه‌جویی‌ها نقمت: 1 سرزنش، عتاب، معاتبه 2 عذاب، عقوبت، کینه‌کشی نقی: برگزیده، پاک، پاکیزه، ناب، نظیف نقیب: پیشوا، رئیس، سرپرست، سرور، عمید، قاید، مهتر نقیصه: 1 کاستی، کمی 2 علت، عیب، نقص، نقصان نقیض: خلاف، ضد، عکس، مخالف، مقابل، ناسازگار، ناماننده & ماننده نکاح: ازدواج، پیوند، تزویج، زناشویی، عروسی، وصلت & طلاق نکاح‌موقت: صیغه & نکاح‌دائم نکال: آزار، اذیت، شکنجه، عقوبت نکبت: ادبار، بدبختی، تنگی، تیره‌بختی، تیره‌روزی، خواری، ذلت، رنج، سیه‌روزی، ضراء، فلاکت، مصیبت، نحوست، وبال & سعادت نکبت‌آلود: فلاکت‌بار، مفلوکانه، منحوس، نکبت‌بار نکبت‌بار: 1 فلاکت‌آمیز، مفلوکانه، منحوس، نکبت‌آلود 2 پرمشقت، رنجبار نکته: 1 مساله، مضمون، مطلب 2 دقیقه، لطیفه 3 رمز، سر نکته‌بین: باریک‌بین، دقیق، نکته‌دان، نکته‌سنج نکته‌بینی: باریک‌بینی، دقت، نکته‌گیری نکته‌دان: باهوش، ظریف، نکته‌سنج، نکته‌سنج نکته‌سنج: باریک‌بین، خوش‌طبع، دقیق، ظریف، ظریف‌طبع، نکته‌پرداز، نکته‌دان، نکته‌گیر نکته‌سنجی: باریک‌بینی، نکته‌پردازی، نکته‌دان نکته‌گیر: خرده‌گیر، منتقد، ناقد، نقاد، نکته‌سنج نکته‌گیری: اعتراض، انتقاد، خرده‌گیری، خرده‌گیری، نقد نکره: 1 ناشناس 2 نتراشیده، نخراشیده 3 بی‌ادب، رکیک نکس: 1 سرنگونی، واژگونی 2 بازگشت، رجعت، عود نکو: خوب، مساعد، مناسب، نیک، نیکو & بد نکورو: جمیل، خوب‌رو، خوش‌سیما، خوشگل، زیبا، صبیح، قشنگ & زشت‌رو نکول: استنکاف، اعراض، انکار، تخطی، خودداری، رد، نقض، واخواهی & قبول نکوهش: بدگویی، توبیخ، زخم‌زبان، سرزنش، سرکوفت، شماتت، قدح، مذمت، ملامت & ستایش نکوهیده: بد، ذمیمه، زشت، مذموم، مطرود، مکروه، ناپسندیده، نادلپسند، ناستوده، نامقبول & ستوده نکهت: بو، بوی‌دهان، رایحه، شمیم، عطر نگار: 1 بت، دلبر، دلداده، صنم، محبوب، معشوق، ول، یار 2 تصویر، تندیس، طرح، نقاشی، نقش نگارخانه: بتخانه، نقش‌خانه، نگارستان نگارستان: آتلیه، صورتخانه، نقاشخانه، نگارخانه نگارش: 1 تحریر، کتابت 2 نگاشتن، نوشتن 3 ثبت 4 تالیف نگارگر: صورتگر، طراح، مصور، نقاش نگارگری: ترسیم، صورتگری، طراحی، نقاشی نگارنده: 1 راقم، کاتب، نویسنده 2 رسام، مصور، نقاش، نگارگر نگاره: 1 شکل، نقش 2 طرح 3 تمثیل نگارین: 1 مزین، منقش، منقوش، نقش‌دار 2 دلبر، محبوب، معشوق نگاشتن: تحریر، ترقیم، کتابت، نگارش، نوشتن & خواندن نگاه: تماشا، توجه، دید، دیدار، رویت، عنایت، مشاهده، نظاره، نظر، نگرش نگاه کردن: تماشا کردن، دیدن، رمق، مشاهده کردن، نظاره کردن، نظر کردن، نگریستن نگاهبان: 1 کشیک، مراقب، نگهبان 2 حارس، حافظ 3 گماشته نگاهبانی: پاس، حراست، حفاظت، مراقبت، نگهبانی نگاهدار: پاسبان، حارس، محافظ، مراقب نگاهداری: حراست، محافظت، مراقبت، مواظبت، نگهداری نگران: 1 آشفته، پریشان، دلواپس، مشوش، مضطرب 2 چشم‌براه، منتظر 3 تماشاگر، ناظر نگرانی: 1 اضطراب، بیم، تشویش، دلواپسی، دلهره 2 انتظار، چشمداشت نگرش: 1 تماشا، دید، نظاره، نظر، نگاه 2 اعتنا، التفات، توجه، رعایت، ملاحظه نگریستن: تماشا کردن، دیدن، مشاهده کردن، نظاره کردن، نظر کردن، نظر کردن، نگاه کردن نگون: 1 سرازیر، سرنگون، نگونسار، وارو، واژگون 2 برگشته، خم، خمیده & راست، شق نگون‌بخت: بداقبال، بدبخت، شوربخت، فلکزده & خوش‌اقبال، خوشبخت نگون‌بختی: بداقبالی، بدبختی، شقاوت، شوربختی & خوشبختی نگونسار: 1 سرنگون، معکوس، نگون، نگونسر، وارو، واژگون 2 کج، کژ، معوج & راست نگونسر: سرنگون، نگونسار، واژگون نگهبان: 1 پاسبان، پاسدار، حارس، داروغه، هارون 2 پاینده، حافظ، محافظ، مراقب، مستحفظ، نگاهدارنده 3 دیده‌بان، دیده‌ور، قراول، کشیک، گشتی، نگاهبان 4 پشتیبان، حامی، طرفدار 5 دربان، سرایدار نگهبانی: پاسبانی، پاسداری‌دیده‌بانی، حراست، حمایت، محارست، محافظت، مراقبت، مواظبت نگهداری: 1 حفاظت، حفظ، صیانت 2 پاسداری، حراست، محارست، محافظت، وقایت 2 توجه، مراقبت، مواظبت 5 بازداری، ضبط، کف 5 پرستاری، سرپرستی نگین: 1 خاتم، مهر 2 انگشتری نم: آغار، تر، تری، خیس، شبنم، مرطوب، نداوت، نمدار، نمناک & خشک نم‌کرده: رفیقه، مترس، معشوقه، نشمه نم‌نم: اندک‌اندک، خرده‌خرده، ریزریز، نم‌نمک نما: 1 ظاهر، نمود 2 شاخص 3 جبهه، منظره 4 رویش، نمو 5 توان، قوه نماد: تمثیل، رمز، سمبل، نمودار نماز: دعا، صلات، فریضه، نیایش نمازخوان: مصلی، نمازباره، نمازکن، نمازگر، نمازگزار، نمازی نمازگاه: سجده‌گاه، مسجد، مصلی، نمازخانه نمازگزار: ماموم، مصلی، نمازخوان، نمازکن، نمازگر، نمازی نمام: بدگو، خبرچین، سخن‌چین، غماز، مفتری، ناسزاگو، واشی، واشیه، همام نمامی: بدگویی، تضریب، تهمت، خبربری، دوبهمزنی، سخن‌چینی، سعایت نمایان: آشکار، باهر، پدید، پدیدار، پیدا، جلوه‌گر، ظاهر، علنی، متجلی، محسوس، مشهود، معلوم، نمودار، واضح، هویدا & مخفی، ناپیدا نمایش: 1 ارائه، عرضه، نمود 2 تئاتر، تعزیه‌گردانی، شبیه 3 بروز، جلوه، خودنمایی نمایندگی: 1 آژانس، شعبه 2 وکالت 3 کارگزاری نماینده: 1 عامل، قایم‌مقام، کارگزار، مباشر 2 وکیل 3 شاخص، نمودار نمدار: رطوبت‌دار، مرطوب، نمسار، نمناک، نمور نمدمال: نمدگر نمره: 1 شماره 2 رقم، شمار، عدد نمسار: نمدار، نمناک، نمور & خشک نمط: اسلوب، جور، جور، روال، روش، سیاق، شق، شیوه، طرز، طریقه، گونه، نحو، وجه نمک‌بحرام: حق‌نشناس، خائن، خیانت‌پیشه، کفور، ناسپاس، نمک‌نشناس & حق‌شناس، نمک‌شناس نمک‌بحرامی: حق‌نشناسی، کفران، ناسپاسی & حق‌شناسی نمک‌سود: نمکدار، نمک‌زده، نمکین نمک‌شناس: حق‌شناس، سپاسدار، سپاسگزار، شاکر، قدردان، قدرشناس، ممنون & ناسپاس، نمک‌نشناس نمک‌ناشناسی: حق‌نشناسی، کفران، ناسپاسی، نمک‌بحرامی & حق‌شناسی نمک‌نشناس: حق‌ناشناس، ناسپاس، نمک‌بحرام & حق‌شناس، سپاسگزار نمکدار: پرنمک، شور، نمک‌زده، نمک‌سود، نمکی، نمکین & بی‌نمک نمکزار: 1 نمکسار، نمکستان، نمک‌لاخ، نمک‌لان 2 شوره‌زار، کویر، لم‌یزرع نمکی: شور، نمکدار، نمک‌سود، نمکین & بی‌نمک نمکین: 1 بانمک، شور، نمکدار 2 تودل‌برو، ملیح نمگین: مرطوب، نمدار، نمسار، نمناک، نموک نمل: مور، مورچه نمناک: تر، مرطوب، نم، نم‌دار، نمسار نمو: 1 رشد، رویش، نشو، نما 2 بالش نمود: بروز، پدیده، جلا، جلوه، رونق، علامت، مظهر، نمایش نمودار: 1 جدول، دیاگرام، طرح، منحنی، نقشه، نمونه 2 آشکار، پدیدار، پیدا، ظاهر، مشهود، نمایان، هویدا 3 سند، شاهد، علامت، نماد، نماینده نمودن: 1 ارائه، عرضه کردن، نشان‌دادن، نمایاندن، نمایش‌دادن 2 آشکار کردن، برملا کردن، فاش کردن 3 انجام‌دادن، کردن نمور: مرطوب، نمدار، نمسار، نمگین نمون: 1 رمز، سمبل، نماد 2 مانند، مثل نمونه: 1 الگو، سرمشق، مدل 2 اسوه 3 انموذج، شبیه، مانند، مثل، همانند 4 قیاس، نمودار ننر: 1 بی‌مزه، لوس 2 بی‌ادب، بی‌تربیت & مودب ننگ: بدنامی، بی‌آبرویی، خفت، رسوایی، روسیاهی، سرشکستگی، عار، فضاحت & افتخار، نام ننگ‌آور: بدنام، رسوا، روسیاه، شرم‌آور، مفتضح & افتخارآفرین ننگین: بدنام، رسوا، روسیاه، زشت، شرم‌آور، فضاحت‌بار، فضیح، قبیح، مفتضح ننو: گهواره، مهاد، مهد ننه: 1 بی‌بی، جده، مادربزرگ 2 مادر، مامان، والده 3 خدمتکار، مستخدمه نو: ابتکاری، بدیع، بکر، تازه، جدید، طرفه، طری، طریف، مدرن، نوین & قدیم، کهنه نوا: 1 آواز، آوا 2 ناله 3 پرده، مقام 4 آذوقه، خوراک، غذا نوآموز: 1 مبتدی، نوچه، نوزخمه 2 دانش‌آموز، شاگرد نوآور: 1 مبتکر، مبدع، مخترع 2 متجدد، نوآفرین نوآوری: ابتکار، ابداع، اختراع، بدعت، نوآفرینی نوا: 1 آوا، آواز، آهنگ، آهنگ، ترنم، دستان، دستگاه، سرود، لحن، مقام، ملودی، موسیقی، نغمه 2 ثروت، دارایی، مال، هستی 3 آذوقه، برگ، توشه، خوراک، گذران، معیشت 4 نواده، نوه 5 رهن، گروگان، گرو 2 اسباب، سوروسات نواحی: اطراف، اکناف، حدود، حوزه، خطه، کرانه‌ها نواخت: 1 زدن، ضربت 2 تفقد، دلجویی، ملاطفت، نوازش 3 سرایش، سرودن 4 احسان، بر، نکویی، نیکی 5 انعام، بخشش، کزم نواختن: 1 دلجویی کردن، ملاطفت کردن، موردتفقدقراردادن، نوازش کردن 2 به‌نوادرآوردن، ساززدن 3 زدن نواده: فرزندزاده، نبیره، نتیجه، نواسه، نوه نوار: 1 کاست 2 باند، روبان 3 رشته نوازش: تفقد، دلجویی، شفقت، مرحمت، ملاطفت، مهربانی، نواخت نوازنده: خنیاگر، رامشگر، ساززن، مطرب، مغنیه، موسیقی‌نواز، موسیقیدان نواساز: آهنگ‌ساز، تصنیف‌ساز، خنیاگر، رامشگر، مطرب، نوازنده نواشناسی: موزیک، موسیقی نواگر: خنیاگر، رامشگر، ساززن، مطرب، مغنی نوال: بهره، دهش، عطا، نصیب نواله: روزی، طعمه، لقمه، وظیفه نواله‌خور: روزی‌خوار، وظیفه‌خور نوان: 1 ضعیف، لاغر، ناتوان، نحیف 2 خمیده، گوژ 3 نالان 4 لرزان نوایب: آلام، شداید، مشقات، مصایب نوبالغ: مراهق، نوجوان نوباوگی: بچگی، صباوت، طفولیت، کودکی، نوجوانی نوباوه: اندک‌سال، بچه، خردسال، صغیر، طفل، کم‌سال، کم‌سن، کودک، نابالغ، نارسیده، نوبر، نوجوان نوبت: 1 پاس، دور، دوره، فصل، موسم، هنگام 2 تناوب، سیر، گردش 3 بار، دفعه، نوبه، وهله 3 اقبال، دولت 4 فرصت، مجال 5 نقاره نوبت‌زن: نقاره‌چی، نوبتی نوبر: 1 تازه‌رسیده، نوباوه، نورس 2 طرفه نوبنیاد: تازه‌بنیاد، جدیدالاحداث، جدیدالتاسیس، نوبنیان، نوپا & قدیم‌الاحداث نوبه: 1 نوبت 2 تب، مالاریا نوپا: 1 نوخاسته، نوخیز، نوزاد 2 نوچه 3 نوبنیاد نوپرداز: تازه‌گو نوپردازی: ابداع، تازه‌گویی نوپرست: متجدد، نوگرا & کهنه‌پرست، کهنه‌گرا، مرتجع نوجوان: برنا، جوان، شاب، طفل، کودک، نوبالغ، نوخاسته، نورسته & پیر نوجوانی: برنایی، شباب، طفولیت، کودکی، نوباوگی، نوخاستگی & پیری نوچه: پادو، تازه‌کار، زیردست، شاگرد، نوآموز، نوپا، نوخاسته، نوزخمه، نوکار نوحه: تعزیه، رثا، سوگ‌سرود، فغان، مرثیه، مصیبت، مویه & سرود نوحه‌خوانی: سوگ‌سرایی، سوگواری، مرثیه، نوحه‌سرایی، نوحه‌گری نوخاستگی: نوباوگی، نوجوانی، نوخیزی نوخاسته: طفل، نوباوه، نوجوان، نوخیز، نوشکفته نوخط: برنا، ساده، طفل، نوجوان نودولت: تازه‌به‌دوران‌رسیده، نوکیسه نور: 1 پرتو، تابش، تلاء‌لو، روشنایی، سو، ضیاء، فروغ 2 شعاع & تاریکی، ظلمت نورافشان: پرتوافکن، فروغ‌بخش، نوربخش، نورپاش، نورگستر نورافکن: 1 پروژکتور 2 پرتوافکن، نورافشان نورانی: افروزنده، تابناک، درخشان، روشن، فروزان، منور & تاریک، ظلمانی نورپاش: پرتوافکن، نورافشان، نوربخش، نورگستر نورچشم: دردانه، عزیز، فرزند، نوردیده نورد: 1 تاب، چین 2 پیچنده، لاپیچ 3 اندوخته، ذخیره 4 جنگ، رزم، کلنجار، ناورد، نبرد نوردار: روشن، منور، منیر، نورانی & مستنیر نوردیده: عزیز، فرزند، نورچشم نورس: نوبر، نوشکفته، نوظهور نورسته: 1 نوخاسته، نوشکفته، نونهال 2 جوان، نوجوان نوره: آهک‌زرنیخ، واجبی نوساز: تازه‌ساز، جدیدالبناء، نوساخت، نوساخته & قدیمی‌ساز نوسازی: بازسازی، تعمیر، مرمت نوسان: 1 ارتعاش، اهتزاز، تکان، جنبش، لرزش 2 تغییر 3 افت‌وخیز نوش: 1 آشامیدن، گساردن 2 گوارا، مهنا 3 شهد 4 انوشه، جاوید، جاویدان 5 پادزهر، تریاق & نیش نوش کردن: آشامیدن، گساردن، نوشیدن نوشابه: 1 آشامیدنی، شربت، نوشیدنی 2 شراب، مشروب نوشت‌افزار: قلم‌وکاغذ، لوازم‌التحریر نوشتن: تحریر، ترقیم، رقم‌زدن، کتابت، نگاشتن & خواندن نوشته: اثر، خط، دستخط، رقعه، رقیمه، عریضه، کاغذ، کتیبه، مراسله، مرقوم، مرقومه، مسطور، مکتوب، مندرج، منشور، نامه، نبشته & گفته نوشخند: تبسم، شکرخند، لبخند & نیشخند نوشخوار: 1 شادخوار، نوشگوار 2 خوش‌خوراک، خوش‌غذا نوشدارو: پازهر، پادزهر، تریاق، تریاک، فادزهر، مرهم & زهر نوشکفته: تازه‌شکفته، نوخاسته، نودمیده، نورس، نورسته، نورسیده & پژمرده نوشه: 1 گوارا، نوش 2 پایا، پایدار، جاوید، جاودان 3 خرم، خوشحال، شاد 4 خوشبخت نوشیدن: آشامیدن، خوردن، درکشیدن، گساردن، نوش کردن نوشیدنی: آشامیدنی، شربت، نوشابه نوشین: شیرین، گوارا، ملایم نوظهور: 1 بدیع، تازه، نو 2 نوآمده، نورس نوع: 1 سنخ، صنف، قسم، گونه 2 جنس، جور، رقم، روش، سیاق، طرز، قبیل، قسم، قماش 3 تیره، گونه نوع‌پروری: احسان، نوع‌پرستی، نوع‌دوستی نوفه: 1 پارازیت، خش‌خش 2 سروصدا نوکار: تازه‌کار، کارآموز، مبتدی، نوپیشه، نوچه & آزموده، کهنه‌کار نوک: 1 نیش 2 منقار، نول 3 راء‌س، سر، فرق، قله 4 انتها، بن، بیخ، ته، ته، تی نوکر: پادو، پیشخدمت، چاکر، خادم، خدمتکار، خدمتگزار، عبد، غلام، گماشته، مستخدم، هندو & ارباب، کنیز نوکیسه: تازه‌بدوران‌رسیده، ندیدبدید، نودولت نوگرا: تجددگرا، روشنفکر، متجدد، مدرن، مدرنیست، منورالفکر & کهنه‌گرا، مرتجع نوگل: 1 شکوفه، غنچه 2 نوجوان نوم: چرت، خفتن، خواب، رویا & بیداری، یقظه نومید: دلسرد، مایوس، ناامید، ناکام، وازده & امیدوار نومیدی: حرمان، دلسردی، ناامیدی، ناکامی، یاس & امیدواری نوند: 1 پیک، خبرآور، قاصد 2 تندپا، تندرو، جلد & کند نوه: فرزندزاده، نبیره، نواده نوی: بداعت، تازگی، تجدید، جدت، طرفگی & کهنگی نوید: بشارت، خبرخوش، مژده نویدبخش: بشارت‌ده، بشارت‌رسان، بشیر، مبشر، مژده‌رسان، نویدگر نویسندگی: کتابت، منشیگری نویسنده: 1 ادیب، مصنف 2 دبیر، راقم، کاتب، محرر، منشی، نگارنده، وراق & خواننده نویسه: حرف نوین: تازه، جدید، مدرن، نو & قدیم نه: خیر، لا، نی & آری، بلی نهاد: 1 اداره، بنیاد، سازمان، موسسه 2 اساس، پایه 3 آفرینش، خلقت، فطرت 4 طینت، جبلت، جوهره، خمیره 5 باطن، درون، ذات، ضمیر 6 سرشت، طبع، طبیعت، عریکه، غریزه، مزاج 7 سجیه، سیرت، منش 8 رسم، سنت 9 وضع، هیئت 10، ترتیب، قرار، قرارداد، مواضعه، 1 1 ادا، پرداخت، تادیه، گزارش نهار: 1 روز، یوم 2 ناشتا 3 تن‌گدازی، گدازش، لاغری 4 کاهش & لیل نهادن: 1 قراردادن، گذاشتن، نصب کردن 2 مقرر کردن، مواضعه کردن، وضع کردن، وضع 3 قرارگذاشتن، قرادادبستن، معاهده‌بستن 4 تعیین کردن، معین کردن 5 ادا کردن، پرداختن & برداشتن نهال: 1 درختچه، درخت، شجر، گیاه 2 بستر، تشک‌نهالی 3 شکار، کنین نهالی: بستر، تشک، رختخواب، فراش، نهال، نهالین & روانداز نهامی: 1 آهنگر، حداد، نهامین 2 درودگر، نجار نهان: باطن، پنهان، پوشیده، خفا، خفی، غیب، قایم، کتم، مختفی، مخفی، مضمر، ناآشکار، نامرئی، نهفته & آشکار، آشکارا، ظاهر، هویدا نهان کردن: اختفا، استتار، پنهان کردن، پوشاندن، پوشیدن، مخفی کردن، نهفتن & آشکار ساختن نهانگاه: بزنگاه، کمینگاه، مخفی‌گاه، مکمن، نخیزگاه نهانی: پنهانی، خفی، درخفا، زیرجلکی، محرمانه، مخفیانه & آشکارا نهایت: آخر، اختتام، انتها، پایان، خاتمه، ختام، عاقبت، غایت، فرجام & بدایت نهایی: آخرین، پایانی، غایی، واپسین & آغازین نهب: ایلخانی، تاراج، تالان، چپاول، چپو، حمله، غارت، غنیمت، یغما نهج: اسلوب، جور، حالت، راه، روال، رویه، طرز، طور، گونه، مسلک، منوال، نحو، وضع نهر: 1 جدول، جویبار، جوی 2 جیحون، رود نهضت: اغتشاش، انقلاب، جنبش، حرکت، خیزش، شورش، غائله، قیام نهفتن: اختفا، پنهان کردن، پوشاندن، پوشیدن، مخفی کردن، نهان کردن & افشا، فاش کردن نهفته: پنهان، پوشیده، راز، مختفی، مخفی، مخفی، مستتر، مستور، مکتوم، ناآشکار، ناپدید، ناپیدا، نهان & آشکار، بارز، پیدا، ظاهر، مرئی، مشهود، هویدا نهمار: 1 بسیار، بی‌حد، بی‌شمار، بی‌مر، بی‌نهایت، زیاد، فراوان، کثیر، وافر 2 براستی، حقیقتاً، کاملاً، واقعا 3 مدام، همواره، همیشه نهمت: 1 احتیاج، حاجت، نیاز 2 آرزو 3 اهتمام، سعی، کوشش، همت نهنگ: تمساح، وال نهوض: 1 رحلت، عزیمت، کوچ 2 جنبش، حرکت، نهضت نهی: 1 بازداشت، جلوگیری، منع 2 بازداشتن، نهی کردن & امر نهیب: 1 بانگ، داد، فریاد، نعره 2 بیم، ترس، وحشت، هراس 3 سطوت، عظمت، هیبت نی: 1 شهنا 2 قلم 3 کبر 4 خیر، نه نی‌زن: زامر، زمار، نای‌زن، نای‌نواز، نایی، نی‌نواز نی‌نواز: زامر، زمار، نای‌زن، نای‌نواز، نایی، نی‌زن نیا: پدربزرگ، جد، سلف، نیاکان، نیاک نیابت: جانشینی، قائم‌مقامی، معاونت، نایبی، وکالت نیاز: 1 احتیاج، اقتضا، تلنگ، تمنا، حاجت، دربایست، درخواست، ضرورت، لزوم، نذر، وسن 2 نذری 3 تحفه 4 اظهارعشق & 4 ناز نیازمند: تهی‌دست، حاجتمند، درویش، عایل، گدا، محتاج، مستمند، مسکین، مفتقر & بی‌نیاز، غنی نیازمندی: احتیاج، افلاس، بینوایی، حاجت، دربایست، فاقه، فقر & بی‌نیازی، غنا نیاکان: آباء، اجداد، اسلاف، پدران، نیا، نیاگان & اخلاف نیاک: جد، سلف، نیا نیام: پوشش، غلاف نیایش: آفرین، پرستش، دعا، سبحه، طاعت، عبادت، عبودیت، مناجات، نماز، ورد نیت: آهنگ، اندیشه، باطن، ضمیر، عزم، عزیمت، غرض، فکر، قصد، مراد، مقصد، میل، نقشه نیر: تابناک، تابنده، روشن، روشنی‌بخش، منور، منیر، نورانی نیران: جهنم، دوزخ، سقر، نار، هاویه & بهشت نیرنج: 1 حقه، فسون، کلک، مکر، نیرنگ 2 افسون، جادو، سحر نیرنگ: افسون، تزویر، تغابن، حقه، حقه، حیله، خدعه، دستان، دغا، ریو، شید، شیله‌پیله، طلسم، فریب، فریب، فسون، فسوس، گول، مکر نیرنگ‌باز: جادوگر، حقه‌باز، حیله‌گر، شارلاتان، شعبده‌باز، فریبنده، محتال، مکار نیرو: توان، توانایی، زور، طاقت، قدرت، قوا، قوت، قوه، کارمایه، مقاومت، یارا نیروبخش: انرژی‌زا، مقوی، نیروزا نیرومند: باقوت، بانیرو، پرزور، پرزور، پرقوت، توانا، زورمند، قوی، قوی، قوی‌جثه، مقتدر & ضعیف نیز: ایضاً، باز، هم، همان، همچنین نیزار: بیشه، بیشه‌زار، نیستان نیزه: خنجر، دشنه، رمح، زوبین، شمشیر نیست: تلف، زایل، قلع‌وقمع، محو، مضمحل، معدوم، منهدم، نابود، نیستی، هلاک نیستان: بیشه‌زار، غابه، نیزار نیستی: اضمحلال، تباهی، زوال، عدم، فقر، فنا، لاوجود، مرگ، نابودی، نبود، نیست، هلاکت & هستی نیش: 1 نشتر، نیشتر 2 زخم 3 نوک & نوش نیش‌وکنایه: زخم‌زبان، سرزنش، طعنه نیشتر: نشتر، نیش نیشدار: اهانت‌آمیز، تند، زننده، کنایه‌آمیز، گزنده نیک: 1 خوب، نکو، نیکو، هژیر 2 خوش، مطبوع 3 پسندیده، ستوده، مستحسن 4 زیبا، ظریف 5 تمام، کامل 6 بسیار، خیلی، زیاد، سخت & بد، ناپسند نیکا: حبذا، خنکا، خوشا & وای، بد نیک‌اختر: بختیار، خوش‌اقبال، خوش‌شانس، خوش‌طالع، سعید، نیکبخت & بداقبال، سیه‌روز نیک‌اندیش: خیراندیش، خیرخواه، مصلح، نیک‌سگال، نیک‌فطرت & بداندیش، بدسگال نیک‌بخت: بختیار، خوش‌اقبال، خوشبخت، دولتمند، سعادتمند، نیک‌اختر & بداختر، بدبخت نیک‌پی: خوش‌قدم، خوش‌یمن، مبارک‌پی، میمون & بدقدم نیک‌خصلت: خوش‌خلق، خوشخو، نیک‌خصال، نیک‌خلق، نیک‌سیرت & بدخصلت نیک‌خلق: خوش‌اخلاق، خوش‌خلق، خوشخو، فرشته‌خو، نیک‌خصلت، نیک‌سیرت، نیکوخصال & بدخلق نیکخو: باعاطفه، خوش‌خلق، خوشخو، مهربان، نرم‌خو، نیک‌خلق، نیک‌سیرت & بدخو نیکخواه: خوش‌فطرت، خیراندیش، مصلح، نیک‌دل، نیک‌سرشت، نیک‌سگال، نیک‌فطرت، نیک‌نفس & بدخواه نیکخویی: خوش‌اخلاقی، خوش‌خلقی، خوشخویی، مهربانی & بداخمی، بدخلقی، بدخیمی، ترشرویی، ترشرویی، تندخویی، درشتخویی، زشت‌خویی، عبوسی نیک‌سرشت: خوب‌سرشت، خوش‌ذات، خوش‌طینت، خوش‌نیت، نیک‌خواه، نیک‌نهاد، نیکوسرشت & بداصل، بدذات، بدطینت، بدنهاد نیک‌فال: اقبالدار، اقبالمند، خوش‌شانس، خوش‌طالع & بداقبال، بی‌طالع نیک‌فرجام: خوش‌عاقبت، خوش‌فرجام، عاقبت‌بخیر & برعاقبت، بدفرجام نیک‌محضر: خوش‌صحبت، خوش‌معاشرت، نیکومحضر & بدمعاشرت نیک‌منظر: جمیل، خوبرو، خوشکل، زیبا، شکیل، صبیح، ماهرخ، مهسا & بدمنظر نیک‌نهاد: خوش‌فطرت، نیک‌سرشت، نیک‌سیرت، نیکوسرشت، نیکونهاد & بدنهاد نیکبخت: خوش‌اقبال، خوشبخت، سعادتمند، سعید، کامیاب، نیک‌اختر، همایون & بدبخت نیکبختی: بختیاری، خوشبختی، سعادت، فلاح & بدبختی نیکچهر: پریچهر، خوش‌سیما، خوشگل، دلارا، زیبا، قشنگ، ماهرو، مقبول، مه‌جبین، مهوش نیکخو: خوش‌اخلاق، خوش‌خلق، خوشخو، نیکوخصال & بدخو نیکخواه: خوش‌باطن، خیراندیش، خیرخواه، نیک‌نفس، نیکوسرشت & بدخواه نیکخواهی: احسان، خیراندیشی، نیک‌منش & بدخواهی نیکخویی: خوش‌اخلاقی، خوشخویی، نیک‌نفس & بدخویی نیکروز: خوشبخت، رستگار، سعادتمند، سعید & سیه‌روز نیکنام: خوشنام & بدنام نیکو: آراسته، بدیع، پاکیزه، پسندیده، جمیل، حسنه، خوب، خوب، خوش، زیبا، شایسته، لعبت، مستحسن، نکو، نیک، نیکوروی، هژیر نیکوبیان: خوش‌بیان، خوش‌صحبت، نیکوسخن & بدسخن نیکوحال: 1 تندرست، سالم 2 خوشحال، خوشوقت & بدحال نیکورو: جمیل، خوبرو، زیبا، قشنگ، نکورو & زشت نیکوسرشت: خوش‌باطن، نیکخواه، نیک‌سرشت، نیکونهاد & بدسرشت نیکوکار: بخشنده، خیر، درستکار، صالح، کریم، محسن، نکوکردار، نیک‌کنش، نیکوکردار & بدکردار نیکوکاری: احسان، بخشش، کرم، نکوکرداری، نیک‌کنشی & بدکرداری نیکوکردار: خوش‌رفتار، روش، نیک، نیک‌رفتار، نیکوکار & بدکردار نیکوگفتار: خوش‌بیان، خوش‌سخن، خوش‌کلام، خوش‌گفتار & بدگفتار نیکومحضر: خوش‌سخن، خوش‌گفتار، خوش‌معاشرت، نیکوگفتار & ناخوش‌محضر نیکونهاد: خوش‌ذات، خوش‌فطرت، خوش‌قلب، نیک‌خلق، نیک‌سیرت، نیک‌فطرت، نیکوخصال & بدنهاد نیکونهادی: خوش‌ذاتی، خوش‌قلبی، نیک‌سرشتی، نیک‌فطرتی، نیک‌نفس & بدنهاد نیکویی: 1 احسان، خوبی، خوبی، نکویی، نیکی 2 جمال، زیبایی & بدی نیکی: احسان، خوبی، خیر، نکویی، نیکویی & بدی نیل: 1 تحصیل، حصول، دستیابی، رسیدن، کسب 2 بخشش، دهش، عطیه نیل‌فام: کبود، نیلگون، نیلی‌رنگ، نیلی نیلگون: آبی، ارزق، اغبر، کبود، کبود، نیلی، نیل‌فام نیم: 1 نصفه، نصف، نیمه 2 میان، وسط نیم‌گرم: ولرم & سرد، داغ نیمدار: کارکرده، مستعمل & نو نیمروز: 1 ظهر 2 خاور، مشرق & 1 پسین، 2 باختر نیمه: 1 شقه، نصف، نصفه، نیم، نیمه، یک‌دوم 2 نیمچه نیو: پهلوان، دلیر، شجاع، قهرمان، گرد، یل نیوشا: 1 سروش 2 مستمع 3 حرف‌شنو، سامع، شنوا نیوشنده: سامع، شنونده، مستمع، نیوشا نیوه: افغان، زاری، لابه، ناله وا: 1 باز 2 جدا، سوا 3 شکفته 4 آش 5 با & بسته وااسفا: افسوس، دریغ، واحسرتا، واویلا، هیهات وابستگان: اتباع، اقربا، اقوام، خویشاوندان، متعلقان، نزدیکان، & بیگانگان وابستگی: ارتباط، انس، بستگی، پیوستگی، تعلق، تعلق‌خاطر، رابطه، علاقه، علقه وابسته: 1 خویش، خویشاوند، قریب، قوم، متعلق، منسوب 2 غیرمستقل 3 بسته، متوقف، مربوط، مشروط، منوط، موقوف 4 تابع، مطیع، منقاد 5 پابند، طفیلی، متصل، مرتبط، ملحق 6 اتاشه، & مستقل واپس: 1 استرداد، اعاده، بازپس، رد، عودت، معاودت 2 بعداز، دنبال واپسگرا: ارتجاعی، سنت‌گرا، قهقرایی، محافظه‌کار، مرتجع، & پیشرو، پیشتاز واپسگرایی: ارتجاع، تحجر، & نوگرایی واپسین: آخر، آخرین، بازپسین، بازپسین، فرجام، متاخر، نهایی، & آغازین وات: 1 کلمه، واژه 2 سخن 3 پوستین واتگر: 1 سخن‌سرا، سخنگو، سخنور 2 داستانسرا، قصه‌سرا، قصه‌گو 3 پوستین‌دوز، فراء واثق:، پایدار، ثابت، محکم، مطمئن، معتمد، & نامطمئن واج: 1 سخن، کلام، گفتار 2 حرف، صوت 3 حیران، سرگردان، گیج، متحیر واجب: 1 بایسته، دربایست، ضرور، ضروری، فرض، لازم 2 درخور، سزاوار، شایسته & غیرواجب، مستحب واجبی: 1 مشاهره، مقرری، وظیفه 2 آهک‌وزرنیخ، نوره واجگاه: مخرج واجد: 1 حائز، دارا، دارنده 2 توانگر، غنی، منعم 3 پیچک، عشقه واجستن: بازبینی، تفحص، جستجو کردن، واجویی، یافتن واحد: تنها، فرد، فرید، مفرد، مقیاس، منفرد، منفرد، وحید، یکتا، یکه، یگانه واحسرتا: افسوس، دریغ، دریغا، وااسفا واحه: آبادی واخوانی: دوباره‌خوانی، مطابقه، مقابله واخواهی: 1 اعتراض، پرخاش 2 رد، نکول واخورده: 1 حیران، سرگشته، متحیر، هاج‌وواج 2 دلزده، سرخورده، مایوس، نومید 3 شکست‌خورده، مغلوب، & امیدوار وادار: 1 الزام، مجبور، ملزم 2 تحریص، تحریک، تشویق واداشته: 1 مجبور، مکلف، ملزم، ناچار، ناگزیر 2 برانگیخته واده: 1 اصل، مبنا 2 پایه، پی، شالوده وادی: 1 بادیه، بیابان، صحرا، کویر، هامون 2 عرصه، میدان 3 رود، مسیل، نهر، & آبادی، شهر وار: 1 سان، شبه، گون، وش 2 گز، یارد 3 عادت 4 آیین، راه، رسم، روش 5 دوره، موسم، نوبت وارث: ارث‌بر، بازمانده، جانشین، خلف، قایم‌مقام، میراث‌خوار، & مورث وارد: 1 رسیده، واصل 2 پذیرفته 3 آشنا، آگاه، اهل، باخبر، بلد، کارشناس، متبحر، مسبوق، مطلع، واقف 4 داخل 5 بمورد، & ناوارد وارستگی: 1 آزادی، رهایی 2 آزادگی، آزادمنشی، اصالت، حریت، رهایی 3 افتادگی، خشوع، خضوع، فروتنی، & وابستگی وارسته: 1 آزاد، رسته، رها 2 پارسا، زاهد، متقی 3 آزاد، آزاده، حر، سبکبار، & وابسته وارسی: بررسی، پی‌جویی، تحقیق، تفتیش، تفحص، جستجو، رسیدگی، غور، فحص، کاوش، ممیزی وارفته: 1 بی‌حال، سست، شل 2 حیرتزده، متعجب، هاج‌وواج 3 له، متلاشی وارو: 1 برعکس، پشت، سرازیر، سرنگون، عقب، وارونه 2 آژخ، زگیل وارون: 1 سرنگون، معکوس، وارونه، واژگونه، واژگون 2 برعکس، مخالف وارونه: باژگونه، باژگونه، برعکس، دمر، سرازیر، سروته، ضد، عکس، وارو، وارون واریته: تنوع، گوناگونی واز: باز، گشاده، گشوده، مفتوح، وا & بسته وازده: 1 دلزده، دلسرد، مایوس، واخورده 2 مردود، مطرود، منفور، & امیدوار واژگون: پرت، چپه، سرازیر، سرنگون، معکوس، منقلب، نگون، نگونسار، وارون واژگونه: 1 باژگونه، برعکس، سرنگون، عکس، قلب، مقلوب، وارون، واژگون 2 بخت‌برگشته، مفلوک 3 شوم، منحوس، نامیمون، نحس واژه: کلمه، لغت، لفظ واژه‌نامه: فرهنگ، قاموس، لغت‌نامه واستدن: استرداد، بازگیری، & دادن واسطه: 1 خواهشگر، شفیع، میانجی 2 دلال، رابط 3 محرک، مسبب 4 سبب، علت واسع: پهناور، جادار، فراخ، فضادار، گشاد، وسیع & ضیق واصل: 1 رسیدن، رسیده، وارد 2 مقرب واضح: 1 آشکارا، آشکار، بدیهی، پیدا، روشن، ظاهر، علنی، مبرهن، مسلم، مشخص، معلوم، نمایان، نمایان، هویدا 2 شمرده‌شمرده، شمرده 3 آسان، سهل 4 بارز، بدیهی، بین، جلی، خوانا، رسا، روشن، صریح، فاش، قطعی، گویا & غیرواضح، گنگ، ناگویا واضع: بانی، پایه‌گذار، شارع، موسس، موجد واعظ: اندرزگو، خطیب، محدث، مذکر، ناصح، نصیحت‌گو وافر: بسیار، بی‌حد، خیلی، زیاد، عدیده، فراوان، کثیر، متعدد & کم، نادر وافوری: افیونی، تریاکی، عملی، معتاد، وافورکش وافی: 1 بس، بسنده، فراوان، کافی، مستوفا، مشبع، مکفی 2 باکفایت، سزاوار، لایق 3 باوفا واقع: 1 حقیقت، درست، راست، صحیح، محقق 2 حادث واقع‌بینی: حقیقت‌جویی، رآلیسم، واقع‌گرایی، واقع‌نگری واقعاً: بدرستی، حقیقتاً، کاملاً، نهمار واقعه: 1 اتفاق، پیشامد، حادثه، رویداد، سانحه، سانحه، عارضه، قضیه، ماجرا 2 پیکار، جنگ، رزم، کارزار، نبرد 3 خواب، رویا، نوم 4 فوت، مرگ، موت 5 رستاخیز، قیامت 6 حال، حسب‌حال، وضع 7 واقعات واقعه‌طلب: 1 شرطلب، فتنه‌جو، فتنه‌انگیز، ماجراجو، مفسد 2 جنگجو 3 دعوایی واقعی: 1 حقیقی 2 صحیح 3 مستند، & غیرواقعی واقعیت: حقیقت، صحت، ماهیت، واقع واقف: 1 آگاه، باخبر، بیدار، خبیر، شناسا، عارف، مخبر، مسبوق، مستحضر، مطلع، وارد 2 بانی، وقف‌کننده & بی‌خبر واکدار: باصدا، صدادار، مصوت، & بی‌واک وا کردن: افتتاح، باز کردن، تاسیس، گشودن & بستن، مسدود کردن واکسیناسیون: آبله‌کوبی، تزریق، تلقیح، زرق، مایه‌کوبی واکنش: اثر، بازتاب، تعامل، عکس‌العمل & عمل، کنش واکه: باصدا، مصوت، واکدار، & هم‌خوان واگذار: ترک، تسلیم، تفویض، رها، صرفنظر، ول واگذاری: انتقال، تحویل، ترک، تسلیم، تفویض، رهایی، سپردن، وقف واگشایی: افتتاح، بازگشایی، & تعطیل واگشت: بازگشت، رجعت، مراجعت، & عزیمت واگو: بازگو، تکرار، روایت، نقل واگویی: بازگویی، تکرار، نقل واگیر: آلوده‌ساز، ساری، مسری واگیری: آلوده‌سازی، انتشار، سرایت وال: 1 بال، جناح 2 بالن، نهنگ 3 حریر 4 والا والا: 1، بلند، رفیع، ، شامخ، ، عالی، متعالی، مرتفع، ، منیع، ، ورنه، 2، بلندپایه، بلندمرتبه، بلندمقام، عالی‌قدر، 3، جلیل، ، گرامی، 4، شایسته، شریف، ، نجیب، 5، ، رئیس، سرور، ، صدر 6 برتر، ، فایق & فرومایه والاتبار: شریف‌نسب، گهری، نجیب‌زاده، نجیب، والانسب، والاگهر، والانژاد والاجاه: بلندمرتبه، عالی‌رتبه، والاشان، والامقام والاشان: والاجاه، والامقام، بلندمرتبه، والامرتبه‌عالی‌رتبه والاگوهر: شریف‌نسب، نجیب‌زاده، نژاده، والاگهر، والانژاد، والاگهر: بزرگوار، شریف، شریف‌نسب، نجیب، نژاده، والاتبار، والاگهر، والانژاد & بدگهر والامقام: ارجمند، بزرگ‌قدر، بلندپایه، بلندمرتبه، عالی‌قدر، عالی‌مقام، والاجاه، & دونپایه والانژاد: حسیب، شریف‌النسب، شریف‌نسب، نجیب‌زاده، نسیب، والاتبار، والاگهر والانسب: حسیب، شریف‌نسب، نجیب‌زاده، نسیب، والاگهر، والاتبار والانه: جراحت، ریش، زخم والاهمت: بلندطبع، بلندنظر، بلندهمت، & کم‌همت والایی: بزرگی، رفعت، شرافت، عزت، نجابت والد: اب، ابوی، بابا، پدر & مادر، والده والده: ام، ام، مامان، مادر، ننه & پدر، والد والس: رقص، وشت واله: بی‌آرام، حیران، دلباخته، دیوانه، سرگردان، شیدا، شیفته، عاشق، متحیر، متحیر، مجذوب والی: 1 حاکم، فرماندار 2 استاندار وام: 1 استقراض، بدهی، دین، قرض، قرضه، نسیه 2 رنگ، لون & طلب وام‌خواهی: استقراض، قرض، وام‌ستانی، & وام‌دهی وام‌دار: 1 بدهکار، غارم، قرض‌دار، مدیون، مقروض 2 بستانکار، رهین، طلبکار، متشکر، مرهون & طلبکار واماندگی: خستگی، درماندگی، عقب‌ماندگی، فرسودگی وامانده: ازپاافتاده، خسته، درمانده، کوفته، لنگ، مستاصل وامخواه: بستانکار، داین، طلبکار، & بدهکار وامق: دلداده، شیدا، شیفته، عاشق، فریفته، مفتون وامی: بدهکار، مدیون، مقروض، وامدار & بستانکار، طلبکار وانگهی: ازاین‌گذشته، بعلاوه، وانگه وانمود: تجاهل، تظاهر، جلوه، خودنمایی واویلا: افسوس، دریغا، وااسفا، واحسرتا، هیهات واه: 1 آوخ، افسوس، وای 2 شگفتا، عجب، عجبا واهب: بخشنده، سخاوتمند، سخاوت‌پیشه، سخی، عطاپیشه، کریم، معطی، وهاب واهمه: اضطراب، باک، بیم، ترس، تشویش، خوف، رعب، محابا، وحشت، هراس واهی: بی‌اساس، بیهوده، پوچ، خیالی، سست، ضعیف، فرضی، موهوم، & حقیقی، واقعی وای: آخ، آوخ، آه، افسوس، دردا، فریادا وایه: آرزو، امید، حاجت، مراد وبال: بدبختی، بدفرجامی، تقصیر، سختی، عذاب، عذاب، نکبت، ورز وتر: 1 پی، تار، تیر، رگ، زه 2 طاق، قوس، کمان وثاق: 1 اقامتگاه، خانه، ماوا، مسکن، منزل 2 اردوگاه، خرگاه، خیمه 3 بند، ریسمان، زنجیر وثاقت: 1 استحکام، استواری، ثبات 2 اعتماد، وثوق وثوب: برجستن، جستن، حمله کردن وثوق: اطمینان، اعتقاد، اعتماد، ثقه، خاطرجمعی وثیق: 1 استوار، محکم 2 استوار، مستند، مطمئن، موثق وثیقه: تضمین، رهن، رهینه، ضمانت، گروی وجا: بیم، ترس، خوف، وجل، هراس & رجا وجاهت: 1 جمال، حسن، خوشگلی، زیبایی، صباحت، قشنگی، مقبولی 2 پذیرش‌عام، مقبولیت، & زشتی وجب: بدست، شبر وجد: انبساط، ذوق، سرور، شعف، شور، شوق، شیفتگی، فرح وجدان: 1 درون، ضمیر 2 شعور 3 تدین وجوب: بایستگی، ضرورت، لزوم وجود: 1 بود، هستی 2 نفس، هویت 3 عرضه، کارآیی، لیاقت & عدم، فنا، نابودی، نیستی، نیست وجوه: 1 صور 2 اقسام 3 پول، مبالغ 4 سطوح وجه: 1 چهره، رخ، رخسار، روی، صورت 2 جور، روش، شکل، طریق، طریقه، طور، منوال، نمط، وضع 3 بودجه، پول، دینار، سرمایه، مبلغ، نقدینه 4 جانب، سمت، سو، طرف 5 حالت 6 دلیل، سبب، علت وجهه: 1 آبرو، اعتبار، حیثیت، خوشنامی 2 مقصد وجیع: المبار، دردانگیز، دردناک، رنج‌آور، مولم & نشاطانگیز وجین: پازش وجیه: 1 جمیل، خوشگل، زیبارو، زیبا، صبیح، قشنگ 2 رئیس، سرکرده، مهتر 3 معتبر، مقبول، موردتوجه، وجیه‌المله، & زشت وحدت: 1 یگانگی 2 توحید، یکتایی 3 اتحاد، اتفاق، همبستگی & پراکندگی، کثرت وحش: جانور، حیوان، دد & آدمی، انس وحشت: بیم، پروا، ترس، ترور، توهم، خوف، دهشت، رعب، رم، واهمه، وهم، هراس، هول وحشت‌افزا: ترس‌آور، خوفناک، دهشت‌آور، دهشتزا، موحش، وحشتناک، وهمناک وحشت‌انگیز: خوفناک، دهشتناک، مخوف، مدهش، موحش، وحشتناک وحشتزا: ترس‌آور، خوفناک، دهشت‌آور، دهشت‌بار، دهشتزا، دهشتناک، مخوف، مدهش، موحش، وحشت‌آمیز، وحشت‌انگیز، وحشت‌بار وحشت‌زده: بیمناک، ترسناک، ترسیده، خوفناک، متوحش، هراسان، هراسناک، هراسیده وحشت کردن: بیمناک‌شدن، ترسیدن، هراسناک‌شدن، هراسیدن وحشتناک: بیمناک، ترس‌آور، ترسناک، ترسناک، خوف‌انگیز، خوفناک، دهشتناک، رعب‌آور، رعب‌انگیز، سهمناک، مخوف، مدهش، موحش، مهیب، مهیب، وحشت‌انگیز، وهمناک، هراس‌انگیز، هولناک، هولناک وحشی: 1 دد، درنده، سبع 2 بربر، بی‌فرهنگ، رمنده، سرکش، غیرمتمدن، نافرهیخته & اهلی وحشیگری: بربریت، توحش، ددمنشی، درنده‌خویی، سبعیت & تمدن وحل: گل، گل‌ولای، لجن وحی: الهام، پیام‌غیبی وحید: بی‌همتا، تک، تنها، فرد، فرید، مجرد، منفرد، واحد، یکتا، یگانه وخشور: پیامبر، پیغمبر، رسول، نبی وخشوری: پیامبری، پیغمبری، پیمبری، رسالت، نبوت وخیم: بحرانی، بغرنج، پیچیده، خطرناک، خطیر، درام، دشوار، سخت، مخاطره‌آمیز، مهلک، وبیل ود: 1 دوستی، محبت، محب 2 بد & 1 عداوت، 2 خوب وداد: دوستی، صمیمیت، عشق، محبت، مودت، ولا & عناد وداع: بدرود، بدرودگویی، تودیع، خداحافظی & استقبال، پیشواز وداع‌گفتن: بدرود، ترک کردن، خداحافظی & استقبال ودود: بامحبت، دوستدار، مهربان & عنود ودیعه: امانت، سپرده، ودیعت ور: 1 جانب، سو، طرف 2 بر، ضلع 3 ساحل، کنار ور: حرف، سخن، صحبت، گپ ورا: 1 پس، پشت، خلف، عقب 2 آنسو، بالا، فرا وراج: بیهوده‌گو، پرچانه، پرچانه، پرحرف، پرگو، حراف، روده‌دراز، مکثار، هرزه‌چانه، هرزه‌درا، یاوه‌گو & کم‌حرف وراجی: پرچانگی، پرگویی، حرافی، روده‌درازی، هرزه‌درایی & پرحرفی ورانداز: بازدید، بررسی، تخمین، ملاحظه، نگاه‌اجمالی ورج: ارج، ارزش، شان، قدر، مرتبه ورجاوند: ارجمند، ارزشمند، برازنده، فرهمند، محترم، گرامی، & بی‌مقدار ورد: 1 دعا، ذکر، عزیمت، نیایش 2 تب 3 نوبت ورد: زهر، سوری، گل، گل‌سرخ وردست: دستیار، شاگرد، معاون، یاور ورز: 1 عمل، کار 2 پیشه، حرفه، شغل 3 حاصل 4 زراعت، کشت ورزش: 1 بازی، نرمش 2 تمرین، مشق، ممارست 3 اسب‌سواری، بسکتبال، پرش، پیاده‌روی، دو، شنا، فوتبال، کشتی، والیبال، هندبال ورزشکار: بازیکن، بسکتبالیست، تنیس‌باز، دونده، شناگر، فوتبالیست، کشتی‌گیر، والیبالیست، ورزشدوست، وزنه‌بردار ورزشگاه: استادیوم، باشگاه، زورخانه ورزکار: حارث، دهقان، زارع، کشاورز، کشتگر ورزیدگی: 1 آزمودگی، پختگی، تبحر، خبرگی، کارکشتگی، مهارت 2 توان، قدرت ورزیده: 1 آزموده، خبره، کاردان، کارکشته، ماهر، متبحر 2 قوی & تازه‌کار ورشکست: خانه‌خراب، مالباخته، مفلس، ورشکسته ورشکستگی: افلاس، خانه‌خرابی ورشکسته: خانه‌خراب، مالباخته، محجور، مفلس ورطه: پرتگاه، غرقاب، گرداب، لجنزار، لجه، مغاک، مهلکه ورع: اتقا، پارسایی، پاکدامنی، پرهیز، پرهیزگاری، تقوا، زهد & ناپارسایی ورق: برگ، صحیفه، صفحه، لا، ورقه ورقه: 1 صفحه‌برگه، ورق 2 پشیزه، پوست، پوسته، قشر، لایه 3 رقعه، عریضه، مکتوب، منشور ورقه‌ورقه: پشیزه‌پشیزه، پوسته‌پوسته، لایه‌لایه ورک: سرین، کفل ورم: آماس، آماه، باد، برآمدگی، پف، پیله، تورم، دمل، نفخ ورم‌دار: برآمده، پف‌کرده، متورم ورنه: والا، وگرنه ورود: دخول، رسید، مدخل، وصول ورودی: در، دروازه، مدخل & خروجی ورید: سیاهرگ، عرق، & سرخرگ، شریان وزارت: حکومت، صدارت وزر: 1 بزه، گناه، معصیت 2 ثقل، سنگینی، گرانی 3 نکبت، وبال وزش: نسیم، نفحه، وزیدن وزغ: غوک، قورباغه وزغه: کلپاسو، کلپاسه، مارمولک وزن: 1 اندازه، ثقل، سنگینی، مقدار 2 ریتم، سجع، ضرب وزیدن: دمیدن، نفح، وزش وزیر: 1 دستور، صاحبدیوان 2 فرزین وزین: 1 پروزن، ثقیل، سنگین، گران، گران‌سنگ 2 باوقار، رزین، سنجیده، گرانقدر، موقر، مهم، & سبک وژن: قذرات، کثافت، نجاست وساده: 1 بستر، خوابگاه 2 بالش، متکا 3 مسند وساطت: توسط، خواهشگری، دخالت، شفاعت، مداخله، میانجیگری وسایط: ذرایع، وسایل، وسیله‌ها وسایل: ابزار، ادوات، اسباب، جهاز، سامان، لوازم، وسایط وسخ: چرک، ریم، شوخ، قذرات وسط: 1 بین، حاق، مابین، میان، میانه 2 مرکز 3 قلب 4 بحبوحه وسع: 1 استطاعت، تمول، دارایی، نوانگری 2 تاب، توان، توانایی، طاقت، قوت، نا 3 اقتدار، قدرت 4 گنجایش وسعت: 1 سعه، ظرفیت، فراخنا، فراخی، فراخی، گسترش، گشادگی، گشادی، گنجایش 2 بسط، توسعه & تنگی، ضیق وسنی: هم‌شو، هوو وسواس: تردید، دودل، دودلی، شبهه، شک، قلق، مالیخولیا، وسوسه، هاجس وسواسی: دودل، مالیخولیایی، مردد، نامصمم وسوسه: اغوا، انگیزش، بداندیشی، تحریص، تحریک، تلقین، وسواس وسوسه‌گر: اغواگر، محرک، وسوسه‌انگیز وسیع: 1 پهن، جادار، عریض، فراخ، فضادار، گشاد، گشاده، واسع 2 گسترده، ممتد 3 مبسوط & تنگ وسیله: 1 باعث، سبب، علت، محرک 2 دست‌آویز 3 آلت، ابزار، اسباب 4 تدبیر، چاره، طریقه وسیله‌ساز: چاره‌ساز، چاره‌گر، سبب‌ساز & سبب‌سوز وسیم: 1 پریچهر، پریرخ، خوبرو، خوشگل، زیبارو، زیبا، قشنگ، مهرخ، مه‌لقا 2 چشم‌نواز، خوش‌منظر & بدلقا وشی: سرخ، قرمز، گلگون وصال: پیوند، دیدار، وصل، وصلت & فراق وصایت: 1 سرپرستی، قیمومت، کفالت، ولایت 2 سفارش، وصیت وصف: 1 تبیین، تشریح، تعریف، توصیف، شرح 2 ستایش، مدح وصل: 1 اتصال، الحاق، پیوند، ربط، متصل 2 وصال، وصلت & فصل، هجر وصلت: ازدواج، تزویج، زفاف، زناشویی، عروسی، مزاوجت، نکاح، وصال، & جدایی وصله: پاره، پینه وصمت: 1 آهو، تباهی، عیب، نقص 2 عار، ننگ وصول: حصول، دریافت، رسیدن، رسید، نیل، ورود & پرداخت وصی: 1 سرپرست، قیم، کفیل، وکیل، ولی 2 سفارشگر، ناصح وصیت: اندرز، سفارش، نصیحت وصیت‌کننده: موصی، وصیت‌گر وصید: آستان، آستانه وضع: 1 اسلوب، راه، روش، شیوه، طرز، طریقه، نهج 2 حالت، حال، شکل، موقعیت 3 هیئت 4 گذاشتن، نهادن 5 جنبه، چگونگی، کیفیت، وجه 6 ایجاد، تاسیس، تشکیل، خلقت، قرار، نهاد وضع‌حمل: زایمان وضعیت: چگونگی، حالت، کیفیت، موقع، موقعیت وضو: تطهیر، دست‌نماز، غسل وضوح: آشکارایی، ایضاح، روشنی، صراحت، هویدایی & ابهام وضیع: 1 بی‌ریا، ساده، صاف‌وصادق 2 پست، دون، فرومایه، ناکس & شریف وطن: اقامتگاه، زادگاه، مسقطالراس، موطن، میهن وطن‌پرست: میهن‌پرست، میهن‌پرست، وطندوست & وطن‌فروش وطن‌فروش: خائن، میهن‌فروش، & میهن‌پرست وطواط: خفاش، شب‌پره، شبکور وطی: جماع، مجامعت، مجامعه وظیفه: 1 تکلیف، فریضه 2 خدمت، رسالت، ماموریت، مسولیت 3 شغل، عمل، کار 4 نقش 5 ادرار، حقوق، رستاد، شهریه، گذران، ماهیانه، مستمری، معاش، مقرری، مواجب وظیفه‌خوار: مستمری‌بگیر، نواله‌خوار، وظیفه‌خور وظیفه‌خور: 1 جیره‌خوار، روزی‌دار، طعمه‌خوار، نان‌خور، نواله‌خور، وظیفه‌خوار 2 بازنشسته، متقاعد، مستمری‌بگیر وظیفه‌دان: مسئول، وظیفه‌شناس & وظیفه‌نشناس وظیفه‌شناس: جدی، مسئول، وظیفه‌دان & وظیفه‌نشناس وعا: 1 رگ 2 آوند، ظرف وعده: 1 بشارت، مژده، نوید 2 بشارت، مژده، نوید 2 پیمان، عهد، قرار، قول، میثاق 2 دعوت، میعاد 3 موعد، مهلت 4 بار، دفعه، مرتبه & وعید وعده‌گاه: پاتوق، قرار، میعاد وعظ: 1 اندرز، پند، توصیه، موعظه، نصیحت 2 تذکیر، خطابه، خطبه وعید: 1 قول، مژده 2 تخویف، ترعیب، تهدید وغا: آرزم، پیکار، جنگ، رزم، کارزار، نبرد وغب: 1 پست، دون، فرومایه، ناکس 2 احمق، گول 3 ضعیف، نحیف، نزار وفا: ایفای‌عهد، پیمان‌پایی، دوستی، صمیمیت & جفا وفات: درگذشت، رحلت، فوت، مردن، مرگ، ممات، موت & حیات وفادار: باوفا، صدوق، وفاخواه، وفامند & بی‌وفا وفاق: ارتباط، تناسب، توافق، ربط، سازواری، موافقت، هم‌آهنگی، همراهی، یکدلی، یکسانی & نفاق وفق: 1 انطباق، تطبیق، مطابق، مطابقت 2، توافق، سازش، موافقت وفور: 1 بسیاری، تکثر، زیادی، فراوانی، کثرت 2، خیروبرکت، نعمت & کمبود وقاحت: بی‌حیایی، بی‌شرمی، پررویی، جسارت، دریدگی & کم‌رویی وقاد: تیزخاطر، روشن‌ضمیر، نقدگر وقار: ابهت، ثبات، رزانت، سکینه، سنگینی، طمانینه، متانت، مکث، مهابت، وقر، هنگ، هیبت، هیمنه & سبکی وقایت: پاسداری، حفاظت، حفظ، نگاهداشت، نگهداری وقایع: اتفاقات، حوادث، سوانح، عوارض وقت: 1 فرصت، مجال، مهلت 2 زمان، گاه، موقع، میقات، هنگام 3 دوره، روزگار، عصر، فصل، موسم 4 آن، حین، دم، ساعت، لحظه، لمحه 5 مدت، موعد وقر: رزانت، سنگینی، متانت، مهابت، وقار & جلفی، سبکی وقع: 1 اعتنا، التفات، توجه، رعایت 2 مهابت وقعت: جدال، جنگ، ستیز، کارزار، نبرد، وقعه وقف: 1 موقوفه، واگذاری 2 اهدا، بخشش، نذر، هبه 3 افامت، توقف 4 ایست، مکث، وقفه 5 اختصاص‌دادن، منحصر کردن وقفه: ایست، بند، تعطیل، توقف، درنگ، رکود، سکته، سکون، فترت، فرصت، متارکه، مکث & پویایی وقوع: 1 اتفاق، حدوث، رخداد، رویداد 2 بروز، پیدایش، ظهور وقوف: آگاهی، احاطه، ادراک، اطلاع، بصیرت، بینش، علم، معرفت & ناآگاهی وقیح: بی‌ادب، بی‌چشم‌ورو، بی‌حیا، بی‌شرم، پررو، دریده، شوخ، گستاخ، هتاک & کم‌رو، محجوب وکالت: جانشینی، قیمومت، کفالت، ماموریت، نمایندگی، نیابت، وصایت، ولایت وکیل: 1 نماینده 2 پیشکار، کارگزار، مباشر، ناظر 3 قایم‌مقام، گماشته، مامور، ناظر، نایب، وصی 4 قیم، ولی 5 قانون‌دان، مدافع 6 سرجوخه وگرنه: والا، ورنه ول: 1، ترک، رها، متروک، مرخص، مستخلص، واگذار 2 عاطل، مهمل 3 سست، شل 4 آزاد 5 بی‌ادب، بی‌تربیت، بیکاره، ولگرد، ولنگار، ولو، ویلان، هرزه 6 محبوب، نگار، یار ولا: 1، تولی، دوستی، رفاقت، مصادقت، مصادقه 2 مودت، نزدیکی، وداد ولادت: تولد، زایش، زاییدن، مولود، میلاد، ولاد & مرگ ولایت: 1 ارشدیت، امارت، حکومت، رهبریت، رهبری، مرشدی، وصایت، وکالت 2 خطه، سرزمین، شهر، مدینه، مملکت‌بلد ولایتی: 1 بومزاد، بومی، محلی 2 اهلی 3 شهری & غیربومی ولخرج: بادبدست، خراج، خراج، گشاده‌باز، مبذر، متلف، مسرف & خسیس ولخرجی: اتلاف، اسراف، تبذیر، تفریط، گشاده‌بازی & خست ولد: ابن، پس، پور، زاده، فرزند، نتیجه & دختر ولدالزنا: تخم‌حرام، حرامزاده، زنازاده، مادربخطا & حلال‌زاده ولرم: نیم‌گرم & داغ، سرد ولع: آز، آزمندی، اشتیاق، حرص، شره، طمع، طمعکاری، میل، هوی & بی‌میلی ولگرد: بی‌سروپا، بیکار، بیکاره، ولو، هرزه‌گرد، هرزه، هرزه‌پا ولنگار: بدردنخور، بی‌بندوبار، بی‌تربیت، سهل‌انگار، شلخته، ولو، ویلان، هرزه ولو: 1 بیکاره، رها، سرگردان، ول، ولگرد، ولنگار 2 پاشیده، پراکنده، متلاشی ولو: اگرچه، حتی، هرچند ولوله: آشوب، جوش‌وخروش، جیغ‌وداد، دادوبیداد، سروصدا، غریو، غوغا، فریاد، همهمه، هنگامه، هیاهو & سکوت ولی: 1 سرپرست، قیم، کفیل، وصی 2 مرشد 3 دوست ولید: بنده، زاده، کودک، مولود ولیک: اما، ولی، ولیکن ولیمه: سور، ضیافت، عروسی، عیش، مهمانی ونگ: 1 تهیدست، سایل، گدا، مفلس 2 تهی، خالی 3 زشت، کریه 4 بانگ، زاری، صدا، گریه وول: تکان، جنبش، حرکت & سکون وهاب: بخشایشگر، بخشنده، سخی، گشاده‌دست، معطی، واهب & بخیل وهاج: 1 درخشنده، شفاف، فروزان، فروزنده 2 داغ، سوزان وهله: بار، دفعه، لحظه، مرتبه، مرحله، مورد، نوبت وهم: 1 ظن، گمان 2 پندار، پنداشت، تصور، خیال، فرض 3 فکر 4 اوهام، تخیل، توهم 5 بیم، ترس، خوف، رعب، وحشت، هراس & یقین وهم‌انگیز: ترسناک، توهم‌انگیز، مخوف، وهمناک، هراس‌آور، هولناک وهمناک: ترسناک، خوف‌آمیز، خوفناک، رعب‌انگیز، سهمگین، سهمناک، مخوف، مدهش، موحش، مهیب، وحشت‌افزا، وحشتناک، وهم‌انگیز، هراس‌انگیز، هولناک، هولناک وهمی: تخیلی، خیالی، موهوم & حقیقی، واقعی وهن: 1 اهانت، تحقیر، توهین، سرشکستگی 2 ارتخا، بیحالی، رخوت، سستی، ضعف، فتور وهن‌آمیز: اهانت‌بار، تحقیرآمیز، توهین‌آمیز ویار: آرمه، تاس، تلواسه، میل‌مفرط، واسه، وحم، هوس ویر: 1 فریاد، ناله 2 ادراک، استنباط، درک، فهم، هوش 3 به‌خاطرسپاری، حافظه، یادگیری 3 میل، ویار، هوس ویران: بایر، خراب، خرابه، فروریخته، مخروب، مخروبه، منهدم، ناآباد، ویرانه & آباد ویران‌ساز: تخریب‌گر، مخرب، ویرانگر & آبادساز، آیادگر ویران‌سازی: 1 انهدام، تخریب، ویرانگری، هدم 2 افساد & آبادسازی ویرانگر: 1 مخرب، ویران‌ساز، هادم 2 مفسد & آبادگر ویرانه: بایر، بیغوله، خرابه، طلل، مخروبه، ناآباد، ویران & آباد، معمور ویرانی: انهدام، تخریب، خرابی، هدم & آبادانی، عمارت ویروس: میکرب ویزا: روادید ویزیت: بازدید، دیدار، دیدن، عیادت، ملاقات ویژگی: خصوصیت، مختصه، وجه‌ممیز ویژه: 1 اختصاصی، خاص، خاصه، خصوصی، مختص، مخصوص 2 بی‌آمیغ، پاک، خالص، سره، ناب & عام، غیرخصوصی ویلا: بشکم، خانه‌ییلاقی ویلان: آواره، بی‌تربیت، سرگردان، گمراه، گمگشته، متحیر، ول، ولنگار، هرزه هاتف: سروش، منادی هاتک: افشاگر، پرده‌در، هتاک & ساتر هاج: بهت‌زده، حیران، دبنگ، سرگردان، سرگشته، گیج، مبهوت، متحیر، هامی هاج‌وواج: بهت‌زده، حیران، سرگشته، مبهوت، متحیر هادی: 1 پیر، دلیل، راهبر، راهنما، رهبر، مرشد، معلم 2 رسانا & عایق هار: 1 دمان، دیوانه، غضبناک، متغیر 2 سرمست، مغرور 3 گزنده، پاچه‌گیر 4 گردن‌بند، مروارید 5 گردن 6 گوشت‌فاسد 7 سرگین، فضولات هارون: 1 نقیب، نگهبان 2 پاطر، پیک، قاصد هاژ: 1 درمانده، عاجز 2 حیران، سرگشته، متحیر هاضمه: گوارش، گوارنده، هضم هال: 1 آرام 2 آرامش، سکون 3 شکیب، صبر، قرار 4 راهرو، سرسرا هالک: فانی، قاتل، کشنده، مهلک، & باقی هالو: خوش‌باور، زودباور، ساده‌دل، ساده‌لوح، گول‌خور هاله: 1 چنبرماه، خرمن، خرمن‌ماه، شادورد، شایورد 2 بدجنس، بدذات، شریر 3 عدل، لنگه هامش: حاشیه، مرز & متن هاموار: مستوی، مسطح، هموار & ناهموار هامون: 1 بادیه، بایر، بیابان، قاع، لم‌یزرع، نامسکون، وادی 2 بر، خشکی 3، جلگه، دشت 4 مسطح، هموار 5 کره‌زمین & گردون هامه: 1 حشره 2 خزنده 3 تارک، چکاد، سر، فرق‌سر، کاسه‌سر، هباک 4 رئیس، سرکرده 5 جماعت، جمعیت، گروه، مردم 6 اسب، باره هامی: حیران، حیرتزده، سرگردان، سرگشته، متحیر هاویه: 1 جهنم، درک، دوزخ، سقر 2 دره، مغاک، ورطه هایل: ترسناک، مخوف، موحش، مهیب، هایب، هراس‌انگیز هبا: تباه، ضایع، نابود هبت: بخشش، بذل، دهش، عطا، هبه هبوط: سقوط، فرود، نزول & صعود هبه: انعام، بخشش، بذل، دهش، عطیه، وقف، هبت، هدیه هتک: 1 پرده‌دری 2 رسواسازی، مفتضح‌سازی 3 افتضاح، رسوایی 4 بی‌عفتی، بی‌ناموسی، 5، استخفاف، بی‌احترامی، بی‌حرمتی هتاک: بددهان، پرده‌در، دریده، رسواگر، فحاش، فضاح، وقیح، هاتک هتک: 1 پرده‌دری 2 رسواسازی، مفتضح‌سازی 3 افتضاح، رسوایی 4 بی‌عفتی، بی‌ناموسی 5 استخفاف، بی‌احترامی، بی‌حرمتی هتک‌حرمت: اهانت، توهین، حرمت‌شکنی، ، رده & توقیر هتل: مسافرخانه، مهمانخانه، مهمانسرا هجا: 1 سیلاب، مقطع 2 بدگویی، تمسخر، ذم، قدح، نکوهش، هجو، هزل هجابندی: تقطیع هجر: جدایی، دوری، فراق، مفارقت، هجران & وصل هجران: جدایی، دوری، فراق، فرقت، مفارقت، مهجوری، هجر & وصال هجرت: 1 ترک‌بلد، ترک‌وطن، سفر، کوچ، مفارقت، مهاجرت 2 رحلت هجمه: تاخت، هجوم، یورش هجو: 1 سخریه، مسخره، هجا، هجویه، هزل 2 بیهوده، پوچ، مبتذل، مزخرف، مهمل 3 نامربوط هجوگویی: ذم‌سرایی، مهاجات، هجا، هجویه‌سرایی هجوم: تاخت، تاخت‌وتاز، تعرض، تک، تهاجم، حمله، مهاجمه، یورش هجویه: هجا، هجو، هجونامه & مدح، مدحیه هچل: 1 دردسر، گرفتاری، مخمصه، ناراحتی 2 بور، خجل، دماغ‌سوخته، شرمسار هدایت: ارشاد، دلالت، راهنمونی، راهنمایی، هدی & اضلال هدر: اتلاف، ازدست‌رفته، باطل، بیهوده، پایمال، تباه، تضییع، تلف، ساقط، ضایع، عبث، گم، مفقود، نابود هدف: 1 آماج، تیرخور، نشان، نشانه 2 غایت، غرض، قصد، مقصد، مقصود، منظور 3 آرمان، مرام، منوی، نصب‌العین هدم: انهدام، خرابی، نابودی، ویرانی & آبادی هدهد: پوپک، شانه‌بسر هدی: 1 دیم‌کاری، دیم 2 گوسفندقربانی هدیه: 1 ارمغان، انعام، پیشکش، تحفه، تعارف، خلعت، رهاورد، سوغات، نثار، هبه 2 شیربها هذیان: اوهام، بیهوده، پراکنده‌گویی، پرت‌وپلا، پریشان‌گویی، چرت‌وپرت، سرسام، غاب، یاوه هذیان‌آمیز: سرسام‌آور، هذیان‌آلود، هذیانی هر: تمام، کل، همه هرآینگی: ضرورت، لابد هرآینه: بلاشک، حتماً، قطعاً هراس: بیم، پروا، ترس، جبن، خوف، دهشت، رعب، سهم، واهمه، وحشت، وهم، هول، هیبت هراس‌انگیز: خوف‌انگیز، خوفناک، دهشتناک، رعب‌انگیز، مخوف، مدهش، وحشتناک، وهمناک، هول‌انگیز، هولناک هراسان: بیمناک، ترسان، ترسنده، دستپاچه، سراسیمه، متوحش، مرعوب، مشوش، وحشت‌زده، هایل، هراسناک هراساندن: ارعاب، به‌وحشت‌انداختن، تخویف، ترساندن، ترعیب، متوحش کردن هراسناک: بیمناک، خوفناک، سهمگین، سهمناک، متوحش، مرعوب، مهیل، وحشت‌زده، وهمناک، هراسان، هولناک، هولناک هراسیدن: ترسیدن، متوحش‌شدن، مرعوب‌شدن، وحشت کردن هراسیده: بیمناک، ترسیده، متوحش، مرعوب، مرعوب، وحشت‌زده هراش: 1 دلهره 2 استفراغ، شکوفه، قی هراش‌هراش: پاره‌پاره، چاک‌چاک هرب: 1 فرار، گریز 2 گریختن هرت: بی‌نظمی، هرج‌ومرج هرتی‌پرتی: اغتشاش، بی‌نظمی، هرج‌ومرج، هردمبیل هرج‌ومرج: آشوب، آنارشی، اختلال، اغتشاش، بلبشو، بی‌نظمی، فتنه‌وفساد، هرتی‌پرتی هرجایی: بی‌عصمت، جلب، روسپی، فاحشه، قحبه، لکاته، معروفه، نامستور هرچند: اگرچه، ولو هردری: 1 بی‌اساس، بی‌پایه، بی‌ربط 2 بی‌ثباتی 3 هرجایی هردم‌خیالی: بی‌ثباتی، دمدمی‌مزاجی، متلون‌المزاجی هردمبیل: بی‌ترتیب، بی‌قاعده، بی‌نظم & مرتب هرروز: روزانه، یومیه & شبانه، هرشب هرروزه: پیوسته، روزمره، مدام هرز: 1 باطل، بی‌حاصل، بیهوده، ضایع، عبث، لافی، مهمل، یاوه 2 ضایع، هدر هرزگی: الواطی، بیهودگی، عیاشی، فسق‌وفجور، لاابالیگری، لعب، لودگی، لهو هرزه: 1 الواط، بی‌سروپا، سلیطه، عیاش، فاجر، فاسد، فاسق، لاابالی، لات، لوده، ول، ولگرد، ویلان 2 بی‌حاصل، بی‌فایده، بیهوده، عبث، مهمل هرزه‌پا: ول، ولگرد، ولو، هرزه‌گرد هرزه‌چانه: پرحرف، پرگو، وراج & کم‌حرف هرزه‌خا: بیهوده‌گو، ژاژخا، هرزه‌درا هرزه‌درا: بیهوده‌گو، ترفندباف، ژاژاخا، لاف‌زن، مهمل‌باف، وراج، هرزه‌درا، هرزه‌خا، هرزه‌گو، یاوه‌گو، هرزه‌لاف هرزه‌درایی: بیهوده‌گویی، ژاژاخایی، لاف، مهمل‌بافی، هرزه‌خایی، هرزه‌لایی، یاوه‌گویی هرزه‌کار: 1 احمق 2 فاسد 3 هردمبیل هرزه‌گرد: ولگرد، ولو هرزه‌گو: بیهوده‌درا، بیهوده‌گو، پراکنده‌گو، هرزه‌درا، هرزه‌لاف، هرزه‌لاف هرزه‌لاف: بیهوده‌گو، ژاژخا، لاف‌زن، لاف‌گو، هرزه‌درا، هرزه‌گو هرزه‌لای: بیهوده‌گو، لاف‌زن، هرزه‌گو هرفت: بسیار، سخت، شدید هرگز: ابداً، اساساً، اصلاً، به‌هیچوجه، حاشا، مباد، مبادا، معاذاله، هیچگاه، هیچوقت هرم: تاب، تابش، حرارت، دمه هرماس: 1 ابلیس، اهریمن، شیطان، 2 اسد، شیر هزار: 1 الف 2 بلبل، عندلیب، هزاردستان هزار: بلبل، عندلیب، هزاردستان هزارآوا: بلبل، عندلیب، هزاردستان هزاردستان: بلبل، زندخوان، عندلیب، هزار، هزارآوا هزال: بذله‌گو، شوخ، لطیفه‌پرداز، لطیفه‌گو، لوده، هزل‌گو & جدی هزل: بذله‌گویی، جوک، شوخی، طیبت، ظرافت، لاع، لافی، لطیفه، لودگی، مزاح، مسخرگی، مسخره، مطایبه، هجا، هجو، هجو هزیمت: تاروماری، شکست، عقب‌نشینی، فرار، گریز، هزم هزینه: 1 خرج، خرجی، ، مخارج 2 صرف، مصرف 3 انفاق، ، نفقه 4 خزانه، خزینه، ، & دخل هژبر: اسد، حیدر، شیر، ضیغم هژیر: 1 پسندیده، خوب، ستوده، نیک، نیکو 2 خوبرو، زیبا، 3 جلد، چابک، فرز هست‌ونیست: اموال، دارایی، مال‌ومنال، مایملک هسته: بذر، تخم، خستو، دانه، مغز هستی: 1 بود، زندگی، کاینات، وجود 2 ثروت، دولت، مال، مکنت، نوا، & نیستی هشتن: 1 قراردادن، گذاشتن، نهادن 2 ترک کردن، رها کردن هشتی: دالان، دهلیز، رواق، صحن هشدار: آژیر، آگهی، اخطار هشیار: 1 باهوش، عاقل، هوشمند 2 بیدار، زرنگ، متوجه، & غافل هشیاری: احتیاط، حزم، ذکاوت، زیرکی، فراست، فرزانگی، فطانت، هوشمندی، & غفلت هضم: تحلیل، گوارش، هاضمه هلا: الا، ای، ایا هلاک: 1 زوال، فنا، ، نابودی 2 قتل، مرگ، ، موت، هلاکت، 3 معدوم، نابود، نیست هلاکت: تباهی، عنت، مرگ، نابودی، نیستی، هلاک هلال: 1 ماه‌نو، نوماه 2 نیم‌دایره هلالوش: آشوب، غوغا، فتنه هلالوش‌جو: آشوبگر، غوغاطلب، ماجراجو، ماجراطلب هلاهل: زهر، سم، شرنگ، شوکران هلفدونی: اسارتگاه، بازداشتگاه، بند، بندی‌خانه، توقیفگاه، حبس، حبس، دوستاق، دوستاق‌خانه، زندان، سجن، سلول، سیاه‌چال، محبس هلکوپتر: چرخبال هلهله: جنجال، سروصدا، هیاهو هم: بازهم، باز، حتی، نیز، همچنین هم: 1 آهنگ، قصد، مقصود، منظور 2 اندوه، دلمشغولی، غم هماره: دایم، علی‌الاتصال، علی‌الدوام، مدام، هماره، همواره هم‌آغوش: ضجیع، مترس، هم‌بستر، هم‌خوابه، هم‌خواب هم‌آغوشی: مجامعت، نزدیکی، هم‌بستری همال: 1 قرین، مانند، مثل، نظیر، همتا 2 انباز، شریک 3 زن، همسر همام: سخن‌چین، غماز، نمام همان: نیز، هم همان‌دم: بلافاصله، دردم، فوراً همانا: بدون‌شک، بی‌شک، ظاهراً، قطعاً همانند: بسان، شبیه، کفو، مانند، متشابه، مثابه، مثل، مشابه، نظیر، نمونه، همتا، همسان هماننده: شبیه، مانند، مثل همانندی: تشابه، شباهت، مانندگی، مشابهت، مشابهت، همسانی هم‌آواز: 1 متفق‌القول، هم‌سخن 2 هم‌آهنگ، هم‌صدا، هم‌نوا هماور: 1 حریف، رقیب 2 معارض، هماورد، هم‌زور، هم‌نبرد هماورد: حریف، رقیب، معارض، هماور، هم‌زور هماهنگ: سازگار، متحد، متناسب، موافق، هماواز، همخوان، همساز، هم‌صدا هم‌آهنگی: تناسب، تجانس، سازگاری، توافق، ، موافقت، ، وفاق، هم‌دلی، همسازی، هم‌سویی، هم‌نوایی همایون: بختیار، خجسته، خوش‌یمن، سعادتمند، سعید، مبارک، مسعود، میمون، نیکبخت، هماگون همایون‌گاه: پایتخت، دارالخلافه، دارالملک هم‌آیین: هم‌دین، هم‌کیش، هم‌مذهب هم‌ارز: برابر، مساوی، هم‌طراز، یکسان هم‌اکنون: الان، الساعه، اینک، عجالتاً، & بعداً همباز: انباز، حصه‌دار، سهیم، شریک همبازی: 1 پا 2 هم‌سال، هم‌سن هم‌بخش: انباز، حصه‌دار، شریک، شریک‌المال هم‌بستر: مترس، هم‌آغوش، همخوابه، هم‌خواب هم‌بستری: جماع، خفت‌وخیز، مجامعت، همخوابگی همبستگی: ائتلاف، اتحاد، اتفاق، وحدت، یگانگی هم‌پا: 1 محاذی، موازی 2 هم‌دوش، همراه، هم‌سفر، هم‌گام هم‌پیشه: هم‌حرفه، هم‌شغل، هم‌قطار، همکار هم‌پیمان: موتلف، متحد، متفق، هم‌عهد همت: 1 فتوت، والامنشی 2 آهنگ، تصمیم، عزم 3 اراده، خواست 4 سعی، کوشش همتا: برابر، عدیل، قرین، کفو، مانند، مثل، نظیر، همال، همانند همتایی: برابری، تساوی، همانندی هم‌ترازو: برابر، مساوی، هم‌سنگ، هم‌میزان هم‌جنس‌سازی: تجنیس هم‌جوار: مجاور، نزدیک، هم‌دیوار، همسایه، هم‌مرز هم‌چشم: حریف، رقیب هم‌چشمی: رقابت، مسابقه همچنین: ایضاً، این‌چنین، باز، چنین، نیز، هم هم‌حرفه: هم‌پیشه، هم‌شغل، همکار هم‌خانه: جفت، زن، زوجه، همسر هم‌خوراک: هم‌سفره، هم‌کاسه همخوابگی: جماع، مجامعت، هم‌بستری، همخوابی همخوابه: مترس، مصاحب، نشمه، هم‌بستر همخوان: 1 صامت 2 هماهنگ هم‌داستان: متفق‌الراء‌ی، ، متفق‌القول، همراه، هم‌راء‌ی، هم‌صدا هم‌درجه: هم‌رتبه، هم‌شان، هم‌طراز همدردی: تسلیت همدست: شریک، متفق، معاون، معین، همراه همدستان: ایادی همدستی: اتحاد، اتفاق، تعاون، دستگیری، سازش، شراکت، کمک، مصاحبت، ، معاضدت، معاونت، ، همراهی، ، یاری همدل: متحد، موافق، هم‌راء‌ی، یکرنگ همدلی: اتحاد، اتفاق، سازواری، وفاق، همراهی، هم‌فکری، یکرنگی، یگانگی & نفاق همدم: انیس، جلیس، دلارام، دمساز، رفیق، مالوف، مصاحب، مقترن، ملازم، مونس، ندیم، هم‌زبان، هم‌صحبت، همنشین، یار همدمی: تولا، دوستی، رفاقت، مجالست، مصاحبت، معاشرت، هم‌صحبتی، هم‌نشینی، هم‌نفسی هم‌دوره: 1 معاصر، هم‌زمان، هم‌عصر 2 هم‌درس، هم‌کلاس هم‌دوش: همپالکی، همراه، هم‌عنان، همگام همدیگر: باهم، تواء‌م، تواء‌مان هم‌دیوار: مجاور، هم‌جوار، همسایه همراز: رازدار، سرپوش، سرنگهدار، محرم همراه: 1 دوست، رفیق، موتلف، متحد، متفق، ملازم، ندیم، ندیمه، همقدم، همگام، یار 2 پابه‌پا همراهان: ملتزمین، موکب همراهی: کمک، مساعدت، معاضدت، یاری هم‌راء‌ی: موافق، هم‌داستان، هم‌دل، هم‌عقیده، هم‌فکر هم‌رتبگی: همسری، همسنگی، هم‌شانی هم‌رتبه: برابر، هم‌درجه، هم‌شان، هم‌طراز، هم‌مرتبه همرس: متقارب، همگرا، یک‌جهت همرنگ: هم‌صبغه، همگون، هم‌لون همریش: باجناق همزاد: تواء‌مان، هم‌سال، هم‌سن هم‌زبان:، متفق‌القول، ، همدم، هم‌سخن، هم‌کلام هم‌زمان: مصادف، معاصر، مقارن، هم‌دوره، همزمانی: تقارن، مقارنت هم‌زور: هماورد، هم‌قوه همساز: متفق، موافق، هماهنگ، همدل، هم‌نوا هم‌سال: همزاد، هم‌سن همسان: برابر، شبیه، متحدالشکل، متشابه، مساوی، مشابه، همانند، یکسان، & مختلف همسانی: تشابه، شباهت، مساوات، مشابهت، همانندی، & ناهمسانی همسایگی: جوار، مجاورت، نزدیکی همسایه: جار، مجاور، هم‌جوار، همساده هم‌سخن: کلیم، متفق‌القول، هم‌آواز، هم‌زبان، هم‌صحبت، یک‌زبان هم‌سخنی: همدمی، هم‌زبانی، هم‌کلامی همسر: 1 برابر، مساوی، همال، همدوش، همرتبه، هم‌سنگ 2 بانو، جفت، حرم، زن، زوجه، عیال 3 زوج، شوهر، مرد هم‌سفره: هم‌خوراک، هم‌کاسه، هم‌نمک هم‌سن: همزاد، هم‌سال هم‌سنگ: برابر، معادل، همسر، یکسان هم‌سنگی: تعادل، موازنه، هم‌ارزی، هم‌وزنی هم‌شان: هم‌درجه، هم‌رتبه، هم‌طراز هم‌شغل: هم‌پیشه، هم‌قطار، همکار هم‌شو: وسنی، هوو همشیره: آباجی، باجی، خواهر، دده، شاباجی هم‌صحبت: جلیس، مصاحب، معاشر، مقترن، ندیم، هم‌داستان، همدم، همراز، هم‌سخن، هم‌کلام، هم‌گفت، همنشین، یار هم‌صحبتی: مصاحبت، معاشرت، همدمی هم‌صدا: هماهنگ، هم‌داستان، هم‌نوا هم‌طراز: معادل، نظیر، هم‌ارز، هم‌درجه، هم‌رتبه، ، هم‌سطح، ، هم‌شان هم‌عصر: معاصر، هم‌دوره، هم‌زمان هم‌عقیده: هم‌راء‌ی، هم‌فکر، هم‌مرام، هم‌مشرب هم‌عنان: هم‌دوش، همراه، هم‌قدم هم‌عهد: موتلف، متحد، متفق، هم‌پیمان هم‌فکر: هم‌راء‌ی، هم‌عقیده، هم‌مرام، هم‌مشرب هم‌قدم: همراه، هم‌عنان، همگام هم‌قطار: هم‌پیشه، هم‌شغل، همکار هم‌قول: متفق‌الرأی، متفق‌القول، هم‌پیمان همکار: دستیار، شریک، هم‌پیشه، هم‌حرفه، همدست، هم‌شغل، هم‌قطار همکاری: 1 معاضدت، همراهی، همیاری 2 دستیار، شراکت، هم‌پیشگی، همدستی، هم‌شغلی، هم‌قطاری هم‌کاسه: هم‌خوراک، هم‌سفره، هم‌غذا هم‌کفو: برابر، همتا، هم‌شان، & نابرابر هم‌کلام: هم‌زبان، هم‌سخن، هم‌صحبت، هم‌گفت هم‌کیش: هم‌آیین، هم‌دین، هم‌مذهب هم‌گام: همدوش، همراه، همقدم همگان: جمیع، عامه، عام، عموم، قاطبه، همگی، همه همگانی: جهانگیر، عالمگیر، عام، عمومی، عمیم، کلی، کلی، همگی همگرا: متقارب، همرس، & ناهمگرا همگرایی: تقارب، هم‌سویی، & ناهمگرایی هم‌گفت: هم‌سخن، هم‌صحبت، هم‌کلام همگنان: رفقا، همقطاران، همکاران همگون: هماهنگ، هم‌لون، یکسان همگونی: تجانس همگی: تمام، همگنان، همه هم‌لون: همرنگ، همگون هم‌مرز: مجاور، هم‌جوار، همسایه هم‌مسلک: هم‌عقیده، هم‌فکر، هم‌مرام، هم‌مشرب، هم‌مشرب هم‌مشرب: هم‌عقیده، هم‌فکر، هم‌مرام، هم‌مسلک، هم‌مکتب هم‌مصلحت: متحد، متفق هم‌نام: آداش، هم‌اسم هم‌نشست: جلیس، مصاحب، معاشر، همنشین همنشین: جلیس، دوست، رفیق، صحابه، قرین، محشور، مصاحب، مصاحب، معاشر، مقترن، ملازم، مونس، ندیم، همدم، هم‌صحبت، همقران، همکلام، یار هم‌نشینی: حشر، خلط، صحبت، مجالست، مصاحبت، معاشرت، همدمی هم‌نفس: انیس، رفیق، معاشر، همدم، یار هم‌نفسی: رفاقت، معاشرت، همدمی، یاری هموار: پیوسته، تسطیح، صاف، طراز، مستوی، مستوی، مسطح، نرم، یکسان & ناصاف همواره: پیوسته، دایم، دایماً، دمبدم، علی‌الاتصال، لاینقطع، مدام، همیشگی، همیشه & هرگز هم‌وزن: مساوی، هم‌ترازو، همسنگ، هم‌میزان هموژن: متحدالشکل، مشابه، یکسان، یکنواخت همه: تمام، جمع، جمعاً، جملگی، جمله، جمهور، جمیع، عام، عامه، عموم، عموماً، کل، کلاً، مجموع، هر، همگان، همگی، یکسر همه‌پرسی: رفراندم، نظرخواهی همهمه: الم‌شنگه، جنجال، سروصدا، غلغله، غوغا، ولوله، هنگامه، هیاهو همیاری: تعاضد، تعاون، همراهی همیان: بدره، صره، کیسه همیشگی: 1 دایمی، علی‌الدوام، مداوم 2 استمرار، تداوم همیشه: پیوسته، دایم، دایماً، دایماً، علی‌الدوام، علی‌الاتصال، لاینقطع، مدام، مستمرا، هماره، همواره & ابداً، هرگز هنجار: 1 رفتار، روال، روش، سیره 2 ضابطه، قاعده، قانون، معیار 3 سبک، سیاق، شیوه 4 جاده، راه، طریق هندو: 1 ملحد 2 غلام، نوکر 3 هندی 4 برهمایی & ترک هنر: صناعت، صنعت، فن هنرپرداز: باهنر، هنرمند، هنرور هنرپیشه: آرتیست، بازیگر، ستاره، مقلد، هنرمند هنرمند: آرتیست، بازیگر، ستاره، هنرپیشه، هنرور هنرور: هنرپرداز، هنرمند، هنرورز & بی‌هنر هنگ: 1 سپاه، فوک، لشکر 2 رزانت، سنگینی، وقار 3 توان، زور، قدرت، نیرو هنگام: اثنا، خلال، دم، دوره، زمان، ساعت، فصل، مدت، موسم، موعد، موقع، میقات، نوبت، وقت هنگامه: ازدحام، الم‌شنگه، بلوا، پیکار، جنجال، سروصدا، شورش، غوغا، فتنه، گیرودار، معرکه، ولوله، همهمه، هیاهو هنگفت: بسیار، درشت، زیاد، سرسام‌آور، فوق‌العاده & اندک هوا: 1 آتمسفر، اقلیم، جو 2 شهوت، هوس، هوی 3 میل، ولع 4 دم 5 آسمان، فضا هواپرست: بوالهوس، شهوت‌پرست، عیاش، هوسباز، هوسران هواپرستی: بوالهوسی، چلچلی، شهوت‌پرستی، شهوتی، هوسرانی هواپیما: بالن، جت، چرخبال، طیاره، هلکوپتر، هوانورد هواخواه: 1 آرزومند، پابند، سینه‌چاک، محب، مشتاق 2 پیرو، تابع، حامی، طرفدار، مرید، هوادار هواخواهی: 1 پیروی، تبعیت، جانبداری، حمایت، طرفداری 2 آرزومندی، اشتیاق هواخوری: پیک‌نیک، تفرج، تفریح، گردش، گشت هوادار: پارتی، پیرو، جانبدار، حامی، طرفدار، محب، هواخواه & مخالف هواداری: آرزومندی، جانبداری، حمایت، طرفداری، طرف‌گیری، علاقه‌مندی، هواخواهی & مخالفت هواسنج: حرارت‌سنج، دماسنج، میزان‌الحراره هوان: خفت، خواری، ذلت، سبکی هوایی: 1 آسمانی، سماوی، فلکی 2 هوازی 3 دل‌کنده 4 عاشق 5 بیهوده، چرند، لغو، مهمل & زمینی هوچی: جنجالی، حراف، شلوغ، قالتاق، ناتو هودج: تخت‌روان، عماره، کجاوه، محمل هوده: 1 حق، درستی، راستی 2 کجاوه، محمل، هودج 3 بهره، سود، فایده & 1 ناحق، 3، بیهوده هور: آفتاب، خور، خورشید، ستاره، شمس، مهر & قمر، ماه هوس: 1 شهوت، میل، هوی 2 اشتیاق، تمایل، خواهش، رغبت، سودا، شوق، مطمع، میل هوس‌آلود: شهوت‌آلود، شهوت‌آلوده، شهوت‌آمیز، شهوتناک، هوسناک هوس‌انگیز: شهوت‌انگیز، شهوتبار، شهوتناک، هوس‌آلود، هوس‌آمیز، هوسبار، هوسناک هوسباز: بوالهوس، حشری، شهوت‌پرست، عیاش، هوس‌پیشه، هوسران، هوی‌پرست هوسران: بوالهوس، حشری، شهوتران، عیاش، هوسباز هوسرانی: بوالهوسی، شهوت‌پرستی، شهوترانی، عیاشی، هوسبازی، هوی‌پرستی هوش: 1 خرد، عقل 2 درایت، فراست، فهم، کیاست 3 ادراک، شعور 4 جان، روح 5 بیداری، زیرکی 6 استعداد 7 مرگ، موت هوشمند: باهوش، باهوش، بخرد، تیزفهم، تیزهوش، خردمند، زیرک، عاقل، فرزانه، نابغه، هشیار & بی‌هوش هوشمندانه: داهیانه، زیرکانه، عاقلانه، مدبرانه، هوشمندانه & جاهلانه، نابخردانه هوشمندی: ادراک، بخردی، خردمندی، دها، ذکاوت، زیرکی، فراست، فقاهت، هوشیاری & بی‌خردی، نابخردی هوشیار: آگاه، بافراست، باهوش، باهوش، باهوش، بخرد، بیدار، بیداردل، تندذهن، تیزطبع، تیزهوش، خردمند، دوراندیش، زیرک، عاقل، فهیم، متفطن، متنبه، ناخفته، نبیه، هوشمند & غافل هوشیارانه: داهیانه، زیرکانه، عاقلانه، مدبرانه، هوشمندانه & بی‌خردانه، جاهلانه هوشیاری: آگاهی، بصیرت، بیدارمغزی، بیداری، تیزفهمی، ذکاوت، زیرکی، زیرکی، صحو، فطانت، کیاست & غفلت هول: 1 اعراض، بیم، پروا، ترس، خوف، دهشت، رعب، وحشت، هراس 2 شتاب، شتابزدگی، عجله هول‌انگیز: دهشتناک، دهشت‌انگیز، دهشت‌زا، دهشت‌افزا، مدهش، موحش، مهیب، وحشتناک، وحشتزا، هایل، هراس‌انگیز، هول‌آور، هولناک هولناک: بیمناک، ترس‌آور، ترسناک، ترسناک، خوف‌انگیز، خوفناک، دهشتناک، رعب‌آور، رعب‌انگیز، سهمناک، فجیع، مخوف، مخوف، موحش، مهیب، وحشتناک، وهمناک، هراس‌انگیز، هولناک هون: 1 خواری، ذلت 2 سختی، مشقت 3 رسوایی، فضیحت، ننگ هوو: وسنی، هم‌شو هوی: 1 آرزو، خواهش، شهوت، میل، هوس 2 عشق هوی‌پرست: شهوت‌پرست، شهوتران، عیاش، هوسباز، هوسران هویت: 1 ماهیت 2 وجود، هستی 3 تشخص هویج: زردک، گزر هویدا: آشکار، آشکارا، بدیهی، پدید، پدیدار، پیدا، جلی، ظاهر، مبرهن، محسوس، مرئی، مشهود، معلوم، نمایان، نمودار، نمودار، واضح & پنهان، پوشیده هویدایی: آشکارایی، وضوح هیاهو: الم‌شنگه، جنجال، خروش، داد، غریو، غلغله، غوغا، فریاد، ولوله، هلهله، همهمه، هنگامه هیات: 1 پیکر، ریخت، شکل، قیافه، هیئت 2 عرض هیئت: 1 حالت، نهاد، وضع 2 ریخت، شکل، شکل، صورت، ظاهر، قیافه 3 نشان هیئت‌دولت: کابینه هیبت: 1 آسا، سطوت، صلابت، صولت، مهابت، وقار، هیمنه 2 بیم، ترس، خوف، رعب، هراس 3 شکوه، عظمت، کبریا هیجا: 1 آرزم، جنگ، رزم، ستیز، نبرد 2 هیاهوی‌نبرد هیجان: اضطراب، تلاطم، شور، غضب، غلیان & آرامش هیجان‌آور: شورانگیز، مهیج، هیجان‌انگیز، هیجانزا هیجان‌انگیز: شورانگیز، مهیج، هیجان‌آور هیچ: ابداً، اصلاً، بهیچوجه، بیهوده، پوچ، تهی، خالی، صفر، نابود هیچکاره: بیکاره، بی‌هنر، تنبل، کاهل، ناکاره & همه‌کاره هیچگاه: ابداً، اصلا، هرگز، هیچوقت & همواره، همیشه هیچوقت: ابداً، اصلا، هرگز، هیچگاه & همواره، همیشه هیربد: 1 آموزگار، آموزنده، استاد، معلم 2 داور 3 پیشوا، موبد، موبدموبدان هیز: امرد، پشت‌پایی، کونی، مخنث، مفعول، ملو، نرم‌شانه هیزم: چوب‌خشک، حطب، هیمه هیکل: 1 اندام، بالا، بدنه، پیکر، تن، تنه، جثه، ریخت، شکل، قامت، قد 2 بتخانه، بت 3 معبد هیمنه: سطوت، وقار، هیبت هیمه: چوب‌خشک، حطب، هیزم هیولا: عظیم‌الجثه، غول، غول‌آسا، غول‌پیکر هیهات: آوخ، افسوس، ای‌دریغ، دریغ، دریغا، وااسفا، واویلا یا: 1 الا، ای، ایا، هان، های 2 اگر 3 خواه یائس: 1 یائسه، بی‌حیض 2 عقیم 3 مایوس، ناامید، نومید یابس: خشک، قابض، یبوست‌آور یابو: 1 اسب‌بارکش، استر، یابو 2 نفهم یاخته: 1 سلول 2 آخته 3 آموخته، پرورده یاد: 1 ذکر، یادآوری، یادکرد 2 حافظه 3 آموزش، تعلیم 4 خاطره 5 اندیشه، خاطر، فکر 6 یادبود، & فراموشی یادآور: خاطرنشان، متذکر یادآوری: تذکار، تذکر، خاطرنشان، ، یاد، یادکرد یادبود: خاطره، یادگار، یادمان، یادواره یادشده: مذکور، مزبور، نامبرده یادکرد: تذکر، تذکیر، یاد، یادآوری یادگار: 1 یادبود، یادمان 2 خاطره، یادواره یادگیری: 1 آموزش، تعلم 2 آموزشی 3 تعلیم یار: 1 جانانه، جانان، دلبر، دلداده، دلدار، محبوبه، محبوب، معشوق، نگار، ول 2 حبیب، خلیل، دوست، رفیق، صدیق، محب 3 صحابه، مصاحب، معاشر، همدم، همراه، هم‌صحبت، همنشین 4 پشتیبان، حامی، دستگیر، دستیار، دوستدار، طرفدار، کمک، مددکار، معاضد، معاون، معین، ناصر، نصیر، یاور 5 هم‌بازی، هم‌تیمی & اغیار، دشمن یارا: استطاعت، تاب، تحمل، توان، طاقت، فرصت، قدرت، قوه، مجال، مقاومت، نیرو یارانه: 1 سوبسید 2 دوست‌وار، دوست‌وارانه & خصمانه، دشمنانه یارو: 1 حضرت، طرف، فلانی، مکیم 2 یاردانقلی یاره: 1 سینه‌ریز، طوق، گردن‌بند 2 دست‌برنجن 3 باج، خراج 4 تاب، تحمل، مقاومت، یارا یاری: 1 اعانت، امداد، حمایت، خلط، دستگیری، رفاقت، عون، غوث، کمک، مدد، مساعدت، مظاهرت، معاضدت، معاونت، هم‌دستی، همراهی، یاوری 2 دوستی، مصادقت یاری‌جویی: استعانت، استمداد، کمک‌خواهی، کمک‌طلبی، مددخواهی یاریگر: پشتیبان، حامی، ظهیر، مددکار، معاضد، ناصر یاسا: 1 قانون 2 سزا، سیاست، قصاص، کیفر یاسر: 1 چپ، یسار 2 قمار، میسر 3 قمارباز، مقمر، ، یسیر یاسمن: سمن، یاسمین یاغ: سرکش، طاغی، گردنکش، نافرمان، یاغی & رام، مطیع یاغی: سرکش، شورشی، طغیانگر، عصیانگر، گردنکش، متجاسر، متمرد، نافرمان & رام، مطیع یاغیگری: تجاسر، تمرد، سرکشی، طغیان، عصیان، گردنکشی، نافرمانی & اطاعت، فرمانبری یافتن: 1 پیدا کردن، جستن، کشف 2 درک کردن، فهمیدن & گم کردن یال: 1 گردن 2 زور، قدرت، قوه یاور: 1 پشتیبان، حامی، دستگیر، دستیار، ظهیر، کمک، مددکار، معاون، معاضد، معین، ناصر، نجده، نصیر، یار 2 سرگرد یاوری: تایید، عون، کمک، مدد، معاضدت، نصرت، همرایی، یاری یاوه: اراجیف، بی‌معنی، بیهوده، پوچ، ترهات، جفنگ، چرت، چرند، حرف‌مفت، ژاژ، ژاژ، عبث، لاطائل، لغو، لیچار، مزخرف، مهمل، هذیان، هرز، یافه یاوه‌درا: بیهوده‌گو، ژاژاخا، هرزه‌خا، یاوه‌سرا یاوه‌سرا: بیهوده‌گو، ژاژخا، لیچارباف، مهمل‌باف، یاوه‌درا یاوه‌گو: پراکنده‌گو، فضول، وراج، هرزه‌درا یاس: بی‌مرادی، حرمان، دلسردی، دلشکستگی، ، سرخوردگی، ناامیدی، ناکامی، نامرادی، نومیدی & امید یاس‌آمیز: نومیدانه، یاس‌آلود & امیدوارانه یبس: خشک & لین یبوست: خشکی، قبض & لینت یبوست‌آور: یابس، یبوست‌زا & ملین یتیم: 1 بی‌پدر، پدرمرده 2 بی‌مانند، بی‌نظیر یتیم‌خانه: پرورشگاه، دارالایتام یحتمل: احتمالاً، شاید، محتملاً & محققاً یخ: 1 بارد، یخ‌بندان 2 بی‌لطف، بی‌مزه، خنک، لوس یخ‌زدگی: انجماد، تجمد، یخ‌بندان یخ‌زده: بسته، ، منجمد، یخ‌بسته یخبندان: برودت، سرما، یخ‌زدگی یخه: جیب، گریبان، یقه ید: 1، دست 2 سلطه، قدرت، نفوذ 3 ارتباط، رابطه یدکی: اضافی، زاپاس، یدک یراق: 1 چفت، قفل 2 اسباب، اسلحه، سازوبرگ، فراویز یرغو: استنطاق، بازپرسی، سیاست یزدان: آفریدگار، الله، ایزد، پروردگار، جان‌آفرین، خدا، رب & شیطان یزدانی: الهی، ایزدی، ربانی، صمدانی & شیطانی یزک: پیش‌قراول، دیده‌بان، دیده‌ور، قراول یسار: 1 چپ، میسره، یاسر 2 استطاعت، تمول، توانگری 3 شوم، نامیمون & یمین یسر: 1 آسانی، سهولت، یسیر 2 توانگری & عسر یغما: تاراج، تالان، چپاول، غارت، غنیمت، نهب یغماگر: تاراجگر، چپاولگر، چپوچی، غارتگر یقظه: 1 بیداری 2 شب‌زنده‌داری، شبگیری & نوم یقه: جیب، گریبان، یخه یقین: 1 اطلاع، اطمینان، اعتقاد، ایقان، باور، بصیرت 2 بی‌شبهه، بی‌گمان، حتمی، قطع، مسلم یقیناً: البته، بالقطع، بدرستی، براستی، بی‌تردید، بی‌شبهه، بی‌گمان، قطعاً، محققاً، مسلماً، مطمئناً یقینی: 1 حتمی، قطعی، محقق، مسلم 2 اعتقادی، باوری یکتا: 1 تنها، فرد، مفرد، منفرد، واحد، وحید، یگانه 2 بی‌مانند، بی‌نظیر، بی‌همال، بی‌همتا 3 یک‌دانه، یک‌عدد یکتاپرست: حنیف، خداپرست، موحد & بت‌پرست یک‌ثلث: سه‌یک یکجا: روی‌هم‌رفته، کلاً، مجموعاً، یک‌کاسه یک‌جانبه: یک‌جهته، یکراهه، یکسویه، یک‌طرفه & چندجانبه یک‌جهت: هم‌آهنگ، همرس، یک‌سو یکدل: بی‌ریا، صمیمی، متفق، متفق‌القول، مخلص